۱۳۸۹ آذر ۷, یکشنبه

پیام تصاویر!


عکس فوق، پوستر تبلیغاتی برای فیلم سینمائی THE PERFECT STORM است که در سال 2000 توسط کمپانی برادران وارنر تهیه و با نقش آفرینی ارزشمند جورج کلونی بر پرده سینماهای آمریکا و اروپا عرضه شد.
اما این پوستر از بعد از انتخابات ریاست جمهوری سال گذشته و عبور نفس گیر ایران از موج عظیم دسائس و فتنه های ضد ملی بعد از آن انتخابات برای من تداعی کننده وضعیت ایران در کانون فتنه های سال گذشته شده.
فتنه هائی که شخصاً قائل به آن بوده و هستم که از حیث سیاسی حجم و میزان خسارتش به منافع ملی ایران بسیار بیشتر و عمیق تر از صدمات جنگ 8 ساله عراق علیه ایران بود.
عکس زیر نیز تصویر رحمانی و ملکوتی شادروان حاج علی افراسیابی در کنار تصاویر پنج فرزند شهیدش در خلال انقلاب و جنگ تحمیلی عراق با ایران است که پنج شنبه پنجم آذر ماه سال جاری جان گرانقدرش را به جان آفرین تقدیم کرد و به حلقه فرزندان رشید و برومندش پیوست.
تصویری که بلاتردید بزرگی و بلندی روح و ایمان مرحوم افراسیابی و فرزندان از جان گذشته اش را با خود به همراه دارد.
با آرزوی کسب نمی از دریای معرفت و فضیلت «حاج علی» سروده زیبای ایل غریب را در رثاء آن دُردانه تازه سفر کرده تقدیم به بازماندگان بزرگوار ایشان می کنم.
سروده زیبائی که علی عسگری عضو انجمن شاعران استان خوزستان خالقش بود و در اوج ناآرامی های سال گذشته و به غلط منسوب به سرکار خانم زهرا رهنورد شد و متاسفانه اهتمامی نیز در آن تاریخ جهت تکذیب آن صورت نگرفت تا آنکه آب ها از آسیاب افتاد!
تقدیم به حاج علی افراسیابی
گرگ ها خوب بدانند در این ایل غریب … گر پدر مرد، تفنگ پدری هست هنوز
گرچه مردان قبیله همگی کشته شدند … توی گهواره چوبی پسری هست هنوز
آب اگر نیست نترسید که در قافلمان … دل دریایی و چشمان تری هست هنوز

۱۳۸۹ آذر ۵, جمعه

از صادق هدایت تا علی شریعتی!

بقول خشایار اعتمادی در آلبوم داش آکل:
این روزا برزخی ام ـ خیلی خرابم!
قدیمی ها می گفتن پرحرفی از پردردی است. اما لااقل سهم اینجانب از پر دردی اینک «کم حرفی» شده. هر چند حرف های زیادی برای گفتن هست اما بقول دکتر سروش «رازداری» شرط «رازدانی» است و وقتی در حلقه رازدانان حضور منحوس نامحرمان محسوس است سکوت شرط عقل است.
شاید حق با صادق هدایت بود که می گفت:
در زندگی زخم هائی است که مثل خوره در انزوا روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد.این دردها را نمی شود به کسی اظهار کرد.
هر چند بقول زنده یاد سلمان هراتی: چطور می توان میان این همه تفاوت، بی تفاوت ماند؟ اما سلمان خوشبختانه یا متاسفانه زنده نماند تا امروز ببیند:
چطور می توان میان این همه توهّم، توقع تفـّـوُه داشت؟
زمانی زنده یاد دکتر شریعتی به فراست به عقول بشری طعنه می زد که:
خوشبختی فرزند نامشروع حماقت است. همه کسانیکه در جستجوی خوشبخت بودنند، بی جهت تلاشی در بیرون از خود نکنند. اگر بتوانند «نفهمند» می توانند «خوشبخت» باشند.
اگر می خواهید در این دنیا خوشبخت باشید سعی کنید «خر» باشید! هر اندازه بیشتر خر باشید خوشبخت ترید!
در میانه مردمانی که خود را در اوج و کانون «توهم شعور» و «تصور دانش» و «تخیل فضیلت» و «خلسه تمدن» و «نشئه تجدد» و «اسوه مدنیت» و «آخر آلامدی» و «تمامیت روشنفکری و همه چیزدانی» می دانند و بدون کمترین تواضع دیگران را به حضیض عقب افتادگی و نادانی و جهل و حماقت و بلاهت و سفاهت محکوم می کنند. در چنین میانه ای چگونه می توان حسرت خریت را نخورد؟
زمانی مجذوب علیشاه به زیبائی می سرود:
درد بی دردی علاج اش آتش است
اما او نیز این پرسش را بی پاسخ گذاشت که:
درد پردردی علاجش چیست؟
حکایت امروز بمثابه مواجهه با بیمارانی است که نه تنها خود را بیمار نمی دانند بلکه در توهم سلامت، طبیبان شان را بیمار دانسته و در کمال خود شیفتگی و خودفریبی درصدد درمان یا اصرار بر اثبات بیمار بودن دیگرانند!
ظاهراً تا تداوم چنین فهم و شعور کاذب و متوهمانه ای جز تاسی به حضرت مولانا راهکار دیگری مسموع نیست که:
ما سمیعیم و بصیریم و هُشیم
با شما نامحرمان ما خامُشیم

۱۳۸۹ آبان ۲۶, چهارشنبه

مادر و خدا!


در نخستین سالگرد عزیمت مادر و با ایقان و باور به هم جنسی و هم ذاتی و هم گوهری مادران با پروردگار، غیبت یک ساله اش را با توسل به بخش هائی از دعای عرفه حسین ابن علی و با بیان فصیح دکتر شریعتی در غربت و عزلت به سوگ می نشینم:
خدایا!
آنچه را که پیش می اندازی دلم هوای تاخیرش را نکند.
و آنچه را که بازپس می نهی من را به شکوه و گلایه نکشاند.
...
به که واگذارم می کنی؟
به سوی که می فرستی ام؟
ای توشه و توان سختی هایم!
ای همدم تنهایی هایم!
ای فریاد رس غم وغصه هایم!
ای ولی نعمت هایم!
ای پشت و پناهم در هجوم بی رحم مشکلات!
ای مونس و مامن و یاورم در کنج عزلت و تنهایی و بی کسی!
ای تنها امید و پناهم در محاصره ی اندوه و غربت و خستگی!
ای کسی که هر چه دارم از توست و کرامت بی انتهای تو!
تو پناهگاه منی!
...
خواندمت ـ پاسخم گفتی.
از تو خواستم عطایم کردی.
به سوی تو آمدم آغوش رحمت گشودی.
به تو تکیه کردم نجاتم دادی.
به تو پناه آوردم کفایتم کردی
...
چگونه نا امید باشم در حالی که تو امید منی!
چگونه سستی بگیرم ,چگونه خواری پذیرم که تو تکیه گاه منی!
ای آنکه با کمال زیبایی و نورانیت خویش چنان تجلی کرده ای که عظمتت بر تمامی ما سایه افکنده.

(مادرم را به شما سپردیم ـ ما را به خود مسپار)

چهارشنبه 26 آبان 89
آمریکا ـ آریزونا
ساعت 10:30 شامگاه

۱۳۸۹ آبان ۱۵, شنبه

ترسیدن یا نترسیدن، مسئله این است!


اختلافات داخلی سبزها اگر برای خودشان نانی نداشته باشد لااقل برای ناظران خالی از عبرت توام با ملاحت نیست، از جمله مجادله اخیر نیک آهنگ کوثر با (بقول خودش) سبزاللهی ها که وی را مجبور به نوشتن اعترافاتی صادقانه در چیستی و چرائی همکاری قبلی اش با دست راستی ها از جمله روزنامه کیهان کرد (پاسخ به سوال‌های «برادران گمنام» آنلاین)
یکی از نکات محوری در اعترافات کوثر، ابراز ترس و فاقد شجاعت بودنش در عرصه سیاست است آنجا که برای اثبات این ضعف اخلاقی اشاره به ملاقاتش با حسین شریعتمداری مدیر مسئول روزنامه کیهان در دهه هفتاد کرده و گفته:
تنها باری هم که به محل کار مدیر مسوول کیهان رفتم، همراه حسن سربخشیان برای گفتگو با حسین شریعتمداری بود ... اگر می‌خواهید فضای آن روز را هم بهتر درک کنید، از حسن سربخشیان بپرسید که وقتی من و حسن بعد از یک ساعت و نیم از اتاق سرد شریعتمداری خارج شدیم ‫(‬کولر گازی روشن بود‫)‬، هردو بشدت عرق کرده بودیم که می‌شد ناشی از ترس و وحشت ذاتی ما بوده باشد‫.
اعترافی که ظاهراً اسباب ابتهاج کیهان را نیز فراهم کرده تا جائی که مشارالیها با اتخاذ گارد مسرت آمیز «ما خیلی خوفناکیم» این بخش از اظهارات کوثر را مسقطالراس اخبار ويژه کیهان مورخ پانزده آبان ماه کرده اند!
اما اعتراف صادقانه کوثر بر ترسو بودنش را با این عبارت که:من در جایی کار می‌کنم که آزاد باشم‫.‬ به هیچ عنوان هم آدم شجاعی نیستم و شجاعت کسانی که پای عقیده‌شان ایستاده‌اند را می‌ستایم‫. بنوعی می توان صدور حکم برائت از جانب ایشان برای کلیه کسانی دانست که همچون ایشان ترسو بوده و مایل به قهرمان بازی نیستند. اما وی در صدور همین فتوا نیز دچار امساک شده و کم فروشی نموده اند و فضیلت ترسو بودن (!!!) را بنفع خود مصادره کرده آنجا که با ابتلا به فراموشی و به زبان طعنه، مدیر مسئول وقت روزنانه مناطق آزاد را مورد شماتت قرار داده و گفته:
حتی یک خط علیه کسی ننوشتم، حتی علیه مدیر مسوول بزدل و ترسوی روزنامه مناطق آزاد که در دادگاه با مرتضوی ساخت و پاخت کرد و من به جایش بازداشت شدم.
خوب یکی به این برادر «بفرمایش خودشان ترسو» بفرمایند:
دوست گرامی اگر ترسو بودن شما فابل فهم و احترام است دیگر چه جای گله از ابتلای مشترک جنابعالی و جناب آقای یزدان پناه به رذیلت ترس است؟ آن بنده خدا نیز لابد مانند شما و به اندازه شما ترسو بوده و هر کدام بنا به استعداد خود راه حل گزیده اند. یکی مانند یزدان پناه که دیگری را بجای خود قربانی می کند و یکی هم مانند جنابعالی که بعد از املای پوزش نامه تا کانادا فرار می کنید و بقول دوست قدیمی تان سرکار خانم «نازلی کاموری»:
«با شش روز زندان رفتن، شش سال است که در حال نوشتن خاطرات زندانید و پيش روانپزشک می رويد تا خاطرات زندان را برای شما از اعماق ذهن تان بيرون بکشد»
اما نکته محوری در اظهارات صادقانه کوثر چیزی است که اینجانب پیشتر و در ذیل کامنت های مطلب «حسین درخشان را اعدام کنید» خطاب به فردی بنام سبزاندیش ابراز داشتم مبنی بر آنکه:
برخلاف سبز اندیشان که شعار «نترسیم نترسیم ما همه با هم هستیم» می دهند شعار امثال بنده آن بوده که: نمی ترسیم چون همه با خدا هستیم.
پر واضح است که شعار «نترسیم، نترسیم ما همه با هم هستیم» نیز اعترافی صادقانه به ترسو بودن و ترسیدن است.همان چیزی که امروز کوثر با شجاعت و بدون لکنت زبان به آن اعتراف می کند.
شعار «نترسیم نترسیم ما همه با هم هستیم» سبزها در جریان شهرآشوبی سال گذشته با توجه به ماهیت امری و تحکمی اش بواقع ترجمان این گزاره بود که: می ترسیم، می ترسیم و برای فائق آمدن بر ترس مان باید در کنار هم و با یکدیگر فریاد بزنیم که نمی ترسیم نمی ترسیم تا از این طریق موفق به اختفای ترس خود شویم.
این همان چیزی است که بالغ بر بیست سال پیش به «مسعود بهنود» یکی از پیش کسوتان امروز جماعت معترف به ترسو بودن ذیل مقاله «آقای بهنود دیر رسیدید تمام شد» گوشزد کردم وقتی مشارالیه را انذار به این خاطره دادم که در پاسخ به دوستی که اینجانب را توصیه مشفقانه می داد:
طوری راه برو (منظور زندگی کن) که مردم ازت نترسند! و اینجانب برادرانه به ایشان گوشزد کردم:
شما وکالتاً از جانب بنده به «مردم» بفرمائید: طوری زندگی کنند که از کسی نترسند!