۱۳۹۲ بهمن ۸, سه‌شنبه

فکاهی ـ تراژدی حقوق بشر!



در نزدیکی منزل ما در «اسکاتسدیل» واقع در ایالت آریزونا محوطه ای است غیر مسکونی که هر چند وقت یک بار زنان زندانی را با دست ها و پاها و کمرهای در زنجیر برای بیگاری به این محل آورده و آنها را مجبور به پاکسازی محل و کندن علف های هرز و خار و خاشاک می کنند!
(عکس ضمیمه)
حال تصورش را بکنید چنین رفتاری با زنان در ایران می شد و فرضاً نسرین ستوده یا شبنم مددزاده یا ژیلا بنی یعقوب و یا زنان معمولی در زندان را در «غل و زنجیر» مجبور به چنین اموری می کردند!!!
قدر مسلم فریاد و استغاثه تمامی تریبون های حقوق بشری در «نقض حقوق زنان» در ایران زمین و زمان را بر هم می ریخت! ولی در آمریکا همه چیز بر وفق مراد است!!!
یا آنکه مطابق اسناد «اسنودن» سیستم امنیتی آمریکا بر محور «میلیون» تلفن های شهروندان آمریکائی و اروپائی از صدر اعظم آلمان تا شهروندان معمولی را شنود کرده و آب هم از آب تکان نخورد (!) اما با کشف شنود تلفن محل کار آقای «علی مطهری» (که قطعاًعملی خلاف بود) تریبون های حقوق بشری غرب و دنباله هایش مجدد یاد نقض حقوق بشر در ایران و عدم تامین مکالمات تلفنی شهروندانی ایرانی افتادند!
بعد اوباما در نطق شب گذشته اش در کنگره آنطور حرف زد که شنونده بی اختیار یاد آن بخش از حکایت گلستان سعدی می افتد که:
شبی آتش مطبخ در انبار هيزم حاکم افتاد و املاكش بسوخت وز بستر نرمش به خاكستر گرم نشاند
حاکم همی گفت:
ندانم اين آتش از كجا در سرای من افتاد؟
پاسخ شنید: از دود دل درويشان و آه دل بیوه زنان!!!
...
معروف است «چنگیز خان مغول» انگشتری در دست داشت که بر رویش نوشته شده بود:
«زور حق است»!
منطقی که مطابق آن هر اندازه زور داری به همان اندازه هم حق داری!!!

۱۳۹۲ بهمن ۶, یکشنبه

برسد به دست زیباکلام!


جناب آقای زیباکلام ـ با سلام
مهر ماه سال گذشته ابوی اینجانب متاسفانه و به جفا عمرشان را دادند به شما و به سرای باقی شتافتند!
خدا اموات شما را بیآمرزد و هر چه خاک آن مرحوم است بقای عمر جنابعالی باشد.
خدا بیآمرز بازنشسته نیروی هوائی ارتش شاهنشاهی بود. در قسمت RPC مسئولیت نگهداری و تعمیر و آماده سازی هواپیماهای جنگی برای پرواز را به عهده داشت.
روزی در محل خدمت قطعه ای از قطعات هواپیما از دستش به زمین افتاد و یکی از مستشاران آمریکائی حاضر در محل (!) ابوی را مورد مواخذه قرار داد و آن خدابیآمرز هم نگذاشت و نه برداشت و با کوبیدن یک سیلی به گوش آن اجنبی بر سرش فریاد زد که:
«به تو چه!؟ مملکت خودمه و اینم (قطعه هواپیما) مال خودمونه. اصلاً می خواهم بشکنمش. به شما چه ربطی داره!؟»
خدا بیآمرز بخاطر این جسارت یک هفته بازداشت شد و بعد از آزادی توسط فرمانده پایگاه (تیمسار ص) احضار شد و با توجه به شناخت تیمسار از حُریت ابوی دلسوزانه ایشان را نصیحت کرد که:
«سید می فهمی چی کار می کنی!؟ مملکت مال این آمریکائی هاست اونوقت تو برای اونا شاخ و شونه می کشی!؟ سرت رو بنداز پائین زندگیت رو بکن!»
علی ایحال این خاطره را گفتم تا خدمت جنابعالی معروض دارم:

جناب آقای زیباکلام
مرقومه شریفه شما در مورد ضرورت واگذاری انرژی هسته ای بدلیل نارضایتی «کدخدا» رویت شد. محترمانه به آن «کدخدا» بفرمائید:
بهمن ماه 57 در این مملکت انقلابی صورت گرفت که بعد از آن ایرانیان مصمم شدند استقلال خود را به بهای «دست تفقد شما بر سرشان» در معرض حراج نگذارند و دیگر قد رعنای خود را با مکیال مُعـَوَج شما گـز نکنند!
لذا بقول ابوی به ایشان بفرمائید:
«به شما چه؟»
اصلاً ما می خواهیم مملکت مان را با دست خود آتش زده و به دریا بریزیم! به شما چه ربطی دارد!؟ از چه زمانی شما دایه مهربان تر از مادر برای ایرانیان شده اید؟
چرا باید دروغ های شما بابت انرژی هسته ای مسالمت آمیزمان را پذیرفته و موظفیم به اسم تامین اطمینان خاطر بابت آن دروغ ها، باج خواهی تان را گردن نهیم!؟
جناب زیبا کلام به «کدخدا» بگوئید:
سایه نامبارک خود را از طریق تحریم ها از سر ملت ایران «لطفاً» کم کنند و بی جهت و بیش از این موجبات کراهت ایرانیان از خود را تعمیق نفرمایند!؟
الباقی بقای عمرتان (!) ایرانیان خود بلدند در سایه نبود شرارت «شما» مشکلات شان را راساً حل کنند!


۱۳۹۲ بهمن ۴, جمعه

از رزم آرا تا زیباکلام!


نامه سرگشاده دکتر صادق زیباکلام به حجت الاسلام حمید رسائی را به احتساب محتوا باید برخوردار از «آدرس عوضی» تلقی کرد.
http://www.entekhab.ir/fa/news/146128
بدون داوری در مورد محتوای قابل مناقشه اظهارات آقای زیباکلام در نامه مزبور که اظهارات شرم آور تیمسار رزم آرا را تداعی به ذهن می کند آنجا که با زدن چوب حراج بر صنعت نفت کشور ابراز لحیه فرمودند که: «ایرانی ها عرضه ساختن یک آفتابه را هم ندارند» !!! اما با توجه به این که زیباکلام در این نامه بطور کلی برخورداری ایران از انرژی اتمی را فاقد مزیت و فاقد مقرون بصرفگی دانسته که بی جهت هزینه های سیاسی و اقتصادی به ایران تحمیل کرده بر این اساس معلوم نیست چرا ایشان نامه خود را برای رسائی پست کرده و در اولویت این نامه و بر اساس مواضع نویسنده اش باید به آدرس دفتر رئیس جمهور پست می شد که با اجتهاد جناب زیباکلام «ایشان و تیم دکتر ظریف» وقت و انرژی و سرمایه مملکت را بی دلیل و نالازم بمنظور اعاده حق استفاده از انرژی هسته ای ایران در مذاکرات خسته کننده 1+5 هزینه کرده و می کنند!!!
آقای روحانی بنا به احتجاج آقای زیباکلام مبنی بر آنکه انرژی هسته ای آنقدر ارزش ندارد تا برایش این همه هزینه کنیم موظفند امرای خود را از ژنو فرا خوانده و عطای هسته ای را به لقایش ببخشند!

جهانی در فراسو!



اعاده اعتبار ملت ایران در «جهان» جمله ای است که اخیراً و به کرات از جانب کسری از خواص و عوام ایرانی مطرح شده و می شود و بدلیل همین «تکرر بی قاعده» بشدت نیز کسل کننده و حزن آور و مهوع شده!
آخرین نمونه آن اظهارات «شیرین نشاط» در حاشیه اجلاس داووس است که خطاب به رئیس جمهور ایران گفت:
تصویر و منزلت ملت ایران را در «جهان» بهبود ببخشید!
پیش تر «حسن روحانی» نیز در تبلیغات انتخابات ریاست جمهوری بارها بر شعار «بازگرداندن اعتبار ایرانیان در جهان» تاکید می کرد و ایضاً «اکبر هاشمی رفسنجانی» و «سید محمد خاتمی» و زیر مجموعه ایشان از دکتر زیبا کلام گرفته تا دکتر سریع القلم و دیگرانی بر این گزاره ابرام ورزیده و می ورزند.
این در حالی است که تاکید بر «اعاده اعتبار ایرانیان در جهان» ناظر بر «جهانی» است که برخلاف توقع مختصاتش قبل از جهان شمولی، استقرائی است.
تصور قائلین به چنان جهانی، تصور یک مرجعیت مفروض و جغرافیائی است که انسان در آن به کمال رسیده.
مدینه فاضله ای که انسان ها در آنجا به اعتبار «ظواهر و بواطن به کمال رسیده شان» برخوردار از محوریت و شانیت و حجیت و اعتبار و سالاریت اند!
کمال انسان در آن «جهان ممدوح» کمالی عینی و ذهنی است.
کمال عینی همان ظواهر است که دائر بر آراستگی مبتنی بر هنجارهای استاندارد و «ارزش مفروض» شده در آن جهان اند!
ظواهری نظیر استفاده از کراوات در کنار قطعیت محوریت کت و شلوار ـ استفاده از دگمه سر آستین ـ ترجیحاً شـُرب ویسکی ـ تراشیدن محاسن نزد آقایان و ایضاً بی حجابی جلوه گرانه و تن نمایانه ـ اعتبار به احتساب فیزیک و سایز بدن با ملاک حجم و طول و عرض و قوس اعضا و جوارح بدن نزد بانوان، حداقل های ظواهر چنان جهانی است!
اینها حداقل های عینی و لازم برای تعلق داشتن یا پذیرفته شدن در آزمون ورودی به همان جهانی است که برخوردار از «کمال مفروض» انگاشته شده.
کمال ذهنی نیز شانیت و مرجعیت و محوریت و حقانیت تشکیک ناپذیر مبانی اندیشگی آن جهان معیار و فریباست.
از حیث ذهنی تقید بلاتردید به لیبرالیسم و هیومانیزم و سکولاریسم و مدرنیزم حداقل های «آن جهانی بودن» است.
قائلین به این «جهان» میزان بودن و وجود داشتن و شانیت و حیثیت و انسانیت دیگر انسان ها را بر اساس میزان دوری یا نزدیکی ایشان به الگوها و نورم ها و استانداردها و سلائق و علائق و ظواهر و بواطن برسمیت شناخته شده در «جهان مزبور» سنجیده و ارزیابی می کنند!
چنان جهانی در ذات خود برخوردار از نوعی آپارتاید است.
انسان یا ذاتاً و به اعتبار خلقت ژنتیکی اش در جغرافیای مزبور «انسان آن جهانی» و «متمدن» و «کامل» خلق شده و در غیر این صورت می تواند خرسند باشد که با خواهش و خوانش و پذیرش و نمایش و تشبه به چنان ظواهر و بواطنی می تواند از این فرصت برخوردار باشد تا لااقل در مقام «سمپات چنان جهانی» برسمیت شناخته شده و از تشفی خاطر «مانند آن جهانی ها شدن» حظ و بهره بـُرده و ایضاً اعتبار بگیرد!
چیزی در قامت «ادا در آوردن» بر محور نُرم های «آن جهان» ممدوح و مفروض!
بدآیندی آغشته به «خود کهتر بینی» و «خویش سفله انگاری» در مقابل «غرب برتر بینی» و ایضاً غرب «جهان» بینی!
ریشه اهمیت و ارجحیت، قضاوت و اقبال و ادبار مالکان آن جهان مفروض نزد مبتلایان به این سندروم بازگشت به نوعی احساس شرمندگی و حقیر بینی خود و دنیای خود و هنجارها و ارزش ها و ظواهر خود در مقابل مالکان آن «جهان برتر فرض شده» است که مبتلایان را بسمت یک شکل گرائی بر محور نورم های «آن جهانی» هدایت می کند.
چیزی که بازخوردش در ایران و نزد کسری از پایوران نظام تشبث به «اسلامی فنسی» شده! (http://bit.ly/1jsLdcr)
سالها پیش در پاسخ به یکی از خط نگاهدارن و سمپات های همین جهان مزبور (مسعود بهنود) گفته بودم:
به من نگوئید طوری زندگی کن که مردم ازت نترسند! به مردم بگوئید طوری زندگی کنند که از کسی نترسند! (مقاله آقای بهنود؛ دیر رسیدید ـ تمام شد)
اکنون نیز بر همان روال مایلم بگویم:
محور زندگی تان را بر مدار عقل و فهم و شعور و ملاحظات و مناسبات و مصلحت های خود و جامعه خود قرار دهید نه داوری و پسند و معیار و ملاک و خوشآیند و ناخوشآیند «آن جهان»!!!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مقالات مرتبط:

عقده پاسپورت ـ http://bit.ly/1aPsmDj

عتابی به هاشمی رفسنجانی ـ http://bit.ly/1avovOb

آقای خاتمی من بی اعتبارم ـ http://bit.ly/1caYBhn

۱۳۹۲ دی ۳۰, دوشنبه

جاوید شاه!



بحثی پیرامون پدیده فرار مغزها

دکتر حسن روحانی در حاشیه سفرش به نیویورک طی سخنرانی در ضیافت شام با ایرانیان مقیم آمریکا ضمن تاکید مجدد بر بحث قدیمی «ضرورت بازگشت ایرانیان مقیم خارج به کشور» ایشان را سفرای فرهنگی در کشورهای محل اقامت شان توصیف کرد و بر ضرورت بازگشت یا تردد ایشان بین وطن خود و کشورهای محل اقامت شان تصریح داشت.
این بحث تعلق به آقای روحانی نداشته و اسلاف ایشان از آقای هاشمی گرفته تا خاتمی و احمدی نژاد نیز بنوعی با ادبیاتی مشابه همین بحث را در دوران ریاست جمهوری خود مطرح کرده اند و در عمل نیز هیچ اتفاق خاصی نیفتاده و جماعت ایرانی خارج از کشور کماکان ماندن در خارج را بر بازگشت به ایران ترجیح داده اند.
نباید این واقعیت را نیز نادیده گرفت که تاکید جمیع روسای جمهور ایران بر بازگشت ایرانیان عمدتاً از باب تعارف بوده و در عمل این اظهارات را باید از جنس اظهارات خطابه ای و فاقد ضمانت اجرا دانست و سخنرانان بعضاً نگاه شان به این قشر از ایرانیان غالباً نگاهی ویترینی است تا از این طریق ضمن مصادره ایشان به عنوان نخبگان ایرانی خارج از کشور در قالب ویترین خارجی نظام، حداکثر از ایشان مقداری کف زدن و شیدائی برای بیانات حماسی خود کسب کنند. چیزی در حد «جاوید شاه گرفتن» از ایرانیان «حاضر کرده» در میتینگ های اعلی حضرت سابق در دوران پهلوی!
بر همین اساس اظهارات اخیر وزیر علوم برای بازگرداندن ایرانیان به کشور را نمی توان جدی گرفت ولو آنکه آمار خروج نخبگان از کشور را 150 هزار نفر در سال عنوان کرده باشد و بگوید:
«با مهاجرت مغزها سالانه 150 میلیارد دلار به دیگر کشورها کمک می کنیم ... کشور چین با 1.5 میلیارد نفر جمعیت حرکتی را آغاز کرده که با سه یا چهار برابر کردن پیشنهادهای کاری، نخبگان خود را از آمریکا به چین برمی گرداند اما ما فقط نظاره گر خروج نخبگان از کشور هستیم»
شاید یکی از دلائل ناکامی جمهوری اسلامی در ممانعت به عمل آوردن از خروج برخی ایرانیان از وطن و ایضاً ناکامی در ترغیب ایشان به عودت به کشور، بازگشت به فهم ناصحیح دولتمردان ایران از واقعیت و صورت مسئله «ایرانیان مهاجر» داشته باشد.
بواقع هم دولتمردان صورت قضیه را در پدیده مهاجرتی مسمی به «فرار مغزها» برای خود غلط تعریف کرده اند. هم چنان که این بخش از ایرانیان مسمی به «نخبگان مهاجرت کرده» نیز بی التفات به واقعیت عمل خود در خروج از کشورند.
به اعتبار یک ارزیابی رفتارشناسانه می توان بر این بداهت صحه گذاشت که در ساده ترین و در عین حال واقع بینانه ترین «تبیین ممکن» از چنان مهاجرت هائی نمی توان عنوان «فرار مغزها» را مستفاد کرد!
طبیعتاً در کشوری که کماکان بخش اعظم پروسه آموزش از دبستان تا دانشگاه متکی بر سوبسیدهای حکومتی است و نظام با آن نیت هزینه مخارج تحصیل و کسب تخصص جوانانش را از محل بیت المال تامین می کند تا بتواند این سرمایه گذاری طویل المدت را بعد از اتمام پروسه آموزش تبدیل به احسن کرده و فارغ التحصیلان با کسب تخصص های متنوع هر کدام در گوشه ای از کشور آستین همت بالا زده و چرخی از چرخ های صنعت و فلاحت و تولید و خدمات و مدیریت را در کف با کفایت خود بچرخانند!
با چنین برآیندی، کسانی را که بعد از فارغ التحصیلی بجای مشارکت در امر عمران و بازسازی کشور و ادای دین خود به ملت و مملکت، نارفیقانه و بی اخلاقانه تحت بهانه «کسب شغل مناسب و آتیه بهتر در غرب» ملت خود را تنها می گذارند، قهراً و منطقاً نمی توان چنین جماعت و چنین رفتاری را تحت عنوان «فرار مغزها» نامگذاری و آسیب شناسی کرد.
چنین رفتاری با صراحت و بداهتی روشن یک سرقت و دزدی و رُبایش ملی است.
دزدی اعتماد و رُبایش سرمایه گذاری یک ملت توسط متخصصینی که قرار بوده وامداری و تخصص خود را بعد از ورودشان به جامعه در خدمت مردم و مملکت شان قرار دهند اما آنک بدون هیچ شرم و پروائی در اولین بزنگاه خود را به ممالک راقیه می رسانند.
هر چند غالب ایشان «نبود شغل مناسب و رفاه متوقع در کشور و تامین آتیه بهتر در غرب» را مبنای توجیه و انگیزه خود در تن دادن به مهاجرت عنوان کرده و می کنند اما واقع آنست که ایشان با احتساب دُزی از معرفت و صداقت باید به این صرافت بیفتند که کشورشان قابل مقایسه با جهان مدرن و توسعه یافته نیست و حکومت بنمایندگی مردم از ابتدا نیز با این نیت بر روی ایشان سرمایه گذاری کرده تا بعد از کسب تخصص با تن دادن به سختی ها و محدودیت ها و مضایقه و مضیقه های مبتلابه کشورشان، همت و توان خود را بر اساس ادای دین و بمنظور مرتفع کردن مشکلات و مشارکت در امر تولید و بازسازی زیر ساخت های صنعتی و کشاورزی و عمرانی و تکنولوژیک وطن شان صرف نمایند.
مگر ملت و به تبع آن حکومت سفیه بوده اند تا سالها پول و سرمایه و امکانات و خدمات کشور را صرف آن کنند تا جوانان مملکت متخصص شوند و بعد از کسب تخصص جهت ارائه توان مکتسبه شان عازم اروپا و آمریکا شوند و همت و توان خود را در ازای تامین رفاه نسبی، صرف بهتر شدن دنیای مردم آن دیار کنند!؟
اگر سالها از دهان ملت زدند و فضای آموزش را برای ایشان فراهم کردند با این امید بود تا ایشان در آینده و قدرشناسانه برای جبران دین خود به مردم در عین پذیرش کمبودها همت خود را صرف مشارکت در امر بازسازی کشورشان خواهند کرد!
از سوی دیگر مفهوم «وطن» و بالتبع «مهاجرت از وطن» نیز در این میان مهجور واقع شده.
این که در پروژه های آسیب شناسانه بمنظور یابش شیوه بازگرداندن «نخبگان مفروض» بر روی مفهوم «وطن» و «دلبستگی به وطن» انگشت تاکید گذاشته می شود. هر چند چنین اهتمامی به صفت ظاهر برخوردار از حیثیت شکلی است اما به لحاظ محتوائی از یک فقر مفهومی رنج می برد.
وطن هر چند در ترمینولوژی عـُرفی مسامحتاً مترادف با «خاستگاه انسان» تعریف و معنا شده اما در پدیده مسمی به «فرار مغزها» نمی توان گریزی از این واقعیت داشت که برای چنان «نخبه مفروض شدگانی» این «خواستگاه» ایشان است که قبل از «خاستگاه» ایشان تعیین کننده چیستی و کجائی وطن ایشان است.
این امر بدین بمعناست که خواست ها و علائق و سلائق و هنجارها و الگوها و مطالبات یک انسان و «خواستگاه تامین و برخوردار کننده چنان خواستارهائی» قبل از خاستگاه ایشان اسباب تشفی خاطر و بالتبع تعیین کننده «وطن مطلوب» ایشان است.
لذا انسانی که جغرافیای زندگیش ایران است اما تعلق خاطر و مطالبات ذهنی ـ روانی و عرفی ـ هنجاری اش در غرب است چنین انسانی تنها جسمی در ایران دارد و همچون ماهی بیرون مانده از آب یگانه دغدغه اش پیوستن به دریائی است که آب اش منطبق با آبشُش های او تعریف و تاسیس شده!
گذشته از آنکه نباید این واقعیت را مورد غفلت قرار داد که وطن در قامت یک «هندسه جغرافیائی» فاقد اصالت است.
تاسیس «وطن» قبل از جغرافیا محتاج یک «علت موجده» به عنوان شرط لازم است هم چنان که محتاج یک «علت مُبقیه» در مقام شرط کافی است. بر این مبنا بجای «جغرافیا» این «زبان» است که در مقام «علت موجده» شرط لازم برای ایجاد یک وطن را عهده داری می کند و در کنار آن سرخوشی کـُلنی هم زبانان از نوع مناسبات و خلق خاطرات شادکامانه در مقام «علت مُبقیه» بقا دهنده به چنان وطن مفروضی است.
بر این اساس وطن تجمع هم زبانانی با شادکامی تاریخی است.
پدیده نوستالوژی Nostalgia که به غلط «غم غربت» یا «دلتنگی ناشی از دوری از زادگاه» معنا شده برجسته ترین سندروم در فهم چیستی «وطن» و «وطن دوستی» نزد کسر بزرگی از مهاجرین بعضاً ایرانی در غرب است.
نوستالوژی نوعی افسردگی Depression است که غالباً مهاجرانی بدآن مبتلا می شوند که در غربت فاقد توان و تبحر لازم جهت مستحیلی در جامعه جدیدند.
این افسردگی عمدتاً بدلیل ناتوانی ایشان در کلامت به زبان رائج در کشور محل اقامت شان عارض شده و بالتبع ناشی از همین ناآشنائی با زبان محل اقامت نوین، ایشان محروم از آن می مانند تا ضمن ایجاد رابطه توام با مفاهمه با «محیط جدید» بتوانند با مشارکت توام با موفقیت در مدارج زندگی و خلق خاطرات خوش و شادکامانه از محملی قابل توجیه و پسند برای کسب رضایت و تشفی خاطر از اقامتگاه نوین شان برخوردار شوند.
طبیعتاً انسانی که نتواند با محیط جدید ارتباط کلامی ایجاد کرده و بالتبع نتواند با چنین کلامتی در آن محیط نوین مستحیل شده و با کسب مدارج موفقیت برخوردار از خاطرات خوش شود چنین انسانی ناخواسته دچار افسردگی و درونگرائی شده و دائماً در حسرت خاطرات خوش دوران اقامتش نزد هم زبانانش در ایران، غمبرک گرفته و «غمناله» می کند و «بوتیمارانه» حسرت خوار گذشته اش می شود.
نگاهی به سیاهه ایرانیانی که برخلاف ایشان توانسته اند در کشورهای محل اقامت خود ضمن تسلط به زبان و «استحاله فرهنگی نزد فرهنگ میزبان» مدارج موفقیت و خاطرات خوش برای خود بیآفرینند، با تفطن در چنان مواردی بوضوح می توان مشاهده کرد که ایشان برخلاف «عناصر نخست» بدلیل برخورداری از حظ ذهنی و شادکامی در اقامتگاه جدیدشان، ارزنی نه احساس دلتنگی برای زادگاه خود می کنند و نه اساساً دیگر تعلق خاطری به آن زادگاه دارند تا خود را معطل ابتلائات آن وطن کرده و دغدغه بازگشت به زادگاه شان را داشته باشند!
به بیانی «صائبانه» وطن برای ایشان در قامت بهشتی فهم می شود که:
هر کجا حال خوشی هست همان جاست بهشت!


۱۳۹۲ دی ۲۸, شنبه

تیغ همیشه بـُران تحریم!




حسن روحانی : عده ای به خاطر منافع شخصی مخالف برداشتن تحریم ها هستند
خیلی حرف دارم اما موقع گفتن آن، اینجا نیست؛ به موقع به مردم خواهم گفت که یک عده نمی‌خواهند تحریم برداشته شود و یک عده از عادی شدن شرایط کشور با دنیا به خاطر منافع شخصی و گروهی مخالف هستند.
رئیس جمهور ـ ژانویه 2014

مهدی هاشمی در ۱۳ اکتبر ۲۰۱۰ از تلفن دوبی خود به من زنگ زد و خواست با مقام‌های وزارت خزانه‌داری ارتباط برقرار کنم تا تحریم‌ها علیه ایران افزایش یابد ... این آقازاده که بارها تاکید کرده بود که همه کارهای خانواده‌اش هماهنگ انجام می‌شود، معتقد بود که تحریم‌ها برای ضربه به حاکمیت و دولت بسیار موثر هستند. وقتی از او پرسیدم که چگونه ممکن است فرزند یکی از سران نظام، خواستار افزایش تحریم‌ها علیه نظامی بشود که خود به نحوی جزیی از آن است؟ جواب ساده بود: «خب دیگه»!
نیک آهنگ کوثر ـ اکتبر 2010

نتیجه:
ملت بمثابه گوسفند قربانی هستند که با «تیغ تحریم» همه در عزا و هم در عروسی و هم در «بهار روحانی» و هم در «خزان هاشمی» ذبح می شوند!!

۱۳۹۲ دی ۲۷, جمعه

جدال «نیما فآرکوآدی» با «پرنسس فیونا نظامی»!


بدون تردید سهم بالائی از ساکنان زندان و قبرستان در دنیا تعلق به کسانی دارد که قربانی الگوها و زیاده خواهی ناشی از هنجارسازی های غیر اخلاقی و بی اصالت دنیای سلولوئید شده اند!
آنانی که در سودای دنیای «لوکسوالیته» هالیوود و حسرت خوشبخت شدن و شهوت «منم می خام» و لذت بردن از زندگی و بیرون از جهان واقعی زیاده خواهانه دست به سرقت و جنایت می زنند بعد از برخورد با دیوار سخت واقعیت یا سر از زندان در می آورند و یا در سینه قبرستان آرمیده اند!
نزدیک ترین نمونه آن تجاوز گروهی در هند به یک توریست خارجی است که بلاتردید صنعت بالیوود و نقش بالای سینما در این کشور از طریق پمپ گسترده تنانگی زنان خوش خرام در این سینما بالاترین سهم را در ترغیب مخاطب بی بضاعت و فقیر هندی به تمنیات نفس از طریق بزهکاری های اجتماعی را عهده داری می کند.
در ماجرای قتل «ساناز نظامی» توسط «نیما نصیری» نیز نباید به عنصر شخصیت سازی و ضد شخصیت سازی های هالیوود در بروز این تراژدی در میشیگان بی التافاتی کرد!
قطعاً در «تراژدی میشیگان» نه «ساناز» قدیس است ونه «نیما» ابلیس! بلکه هر دو را بنوعی می توان قربانی هنجارسازی های نامتعارف هالیوود دانست.
مقصر اصلی در «تراژدی میشیگان» را باید آن سینمائی دانست که خلق کننده کاراکترهای اطوکشیده و رویائی و نامتعینی از انسانند که زنانش به اعتبار حجم سینه و قوس باسن و قلوه لب و کشاله ران منحصر و متعین در «انجلینا ژولی» و «نیکل کیدمن» می باشند و مردانش نیز به اعتبار خوش صولتی و بزن بهادری و خوش بستری در «جیمز باند» و «برد پیت» و «جورج کولونی» موجودیت و رسمیت می یابند.
ماحصل و فرآیند و بازخورد چنین الگوسازی هائی فرو بردن مخاطب در دینائی از تخیل است که در آن زنان در خلسه «خود سیندرلا بینی» و بیرون از دنیای واقعی تصوری تخیلی و ناواقعی از زندگی داشته و شریک زندگی خود را در قامت شاهزاده ای با اسبی سفید فهم و اقبال می کند که روزی برای تامین خوشبختی او می آید!
بر همین سیاق در «تراژدی میشیگان» نیما نصیری را می توان قربانی انگاره سازی های غیر اخلاقی هالیوودی دانست که خلق کننده «لُرد فآرکوآدی» است که در ازدواج با «پرنسس فیونا» در انیمیشن «Shrek» به اتهام کوتاه قدی (!) به چشم تخفیف و تحقیر نگریسته می شود.
طبیعتاً در دنیائی که هالیوود «مرد» را قبل از مختصات اخلاقی با استانداردهای فیزیکی کلیشه کرده و از کوتاهی قد، کوتولگی فهم و نقض ذاتی افاده معنا می کند! برآیند چنین هنجارسازی هائی غیر اخلاقی می تواند منجر به کمپلکس هائی شود که مردان کوتاه قد را دچار سرخوردگی و بغض از موجودیت خود و بی عدالتی در خلقت خود کند.
به اعتبار چنین بدآیندی است که می توان این را فرضی محتمل دانست که در شب حادثه «تراژدی میشیگان» احتمالاً و احیاناً «نیما» در یک مشاجره معمولی با یک متلک سهوی «کوتوله» از جانب «ساناز» مبتلا به جنون آنی شده و بدین طریق از فرصت بهره برده و بمنظور تخلیه همه بغض و غیظ و نفرت خود از دنیائی که وی و کوتاه قدی وی را بچشم تحقیر و نقص ذاتی می نگرند همه خشم خود را با کوبش سر ساناز و کشتن ناخواسته وی تشفی خاطر داده است!
درک لحظات لذت «نیما» از گرده کردن مشت های خود در گیسوان «ساناز» و کوبیدن سرش به زمین در حالی که خود را در لحظه طلائی انتقام کشی از دنیائی که متاثر از «هنجار سازی های هالیوود» همواره به فیزیک وی به چشم تحقیر می نگریسته اند درک دشوار و غیر قابل فهمی نیست.
در این میان تنها نکته غیر قابل درک پوشش خبری نامتعارف BBC فارسی از این حادثه بود!
در موقعیتی که دست اندر کاران این موسسه بمناسبت پنجمین سالگرد این موسسه برای خود از زمین و آسمان نوشابه باز می کردند و خود و یکآیک همکاران خود را «حرفه ای» معرفی کرده و می کنند اسباب کمال تـَحیّــُر است که خبرنگار این موسسه هنوز با آداب پرسشگری حرفه ای از یک متهم به قتل ناآشناست و بجای آنکه در یک گارد بدون پیش داوری از «نیما» بپرسد «چه اتفاقی در شب حادثه افتاد؟» برخلاف توقع و با بلاهت تمام وی را بدین گونه مخاطب قرار می دهد که:
چرا ساناز رو زدی!!!؟
ظاهراً خبرنگاران حرفه ای BBC (!) هنوز تا آن اندازه آموزش ندیده اند که این گونه پرسشگری در مقابل یک متهم به قتل آن هم یک قاتل غیر حرفه ای آغشته به داوری است که نه تنها پرسش را بلا جواب می گذارد بلکه منجر به اخذ گارد بسته پرسش شونده و انتقال حس ناامنی به وی از شرکت در چنان گفتگوئی می شود. که شد!



۱۳۹۲ دی ۲۶, پنجشنبه

مال خدا رو دزدیده ـ داره باهاش پـُز می ده!


نیچه با گزاره «تا چرائی زندگی را ندانیم بحث از چگونگی زندگی بی هوده است» انگشت بر نقطه درستی گذاشت.
راز حیات و چیستی و چرائی و «برای چی زندگی کردن» پسووردی است برای فهم صحیح چگونه زندگی کردن.
«علت العلل درد و رنج بشر» پرسشی جانسوز بوده که به قامت تاریخ، فیلسوفان و عالمان زیادی را بخود مشغول کرده.
اخیراً و در کنار راه ها و وصایای طی شده و ذکر شده، «مصطفی ملکیان» نیز راهکار خود برای علاج «درد و رنج» بشریت را تحت عنوان زندگی بر محور «عقلانیت و معنویت» ارائه کرده.
به صفت اجمال برخلاف «ملکیان» و برخلاف اسلاف ملکیان و جماعت آنتولوژیست ها و نحله اپیستمولوژیست ها و قائلین به «گناه» و مومنین به «امر قدسى» و کاشفان « تعلق خاطر» و سالکین « هماهنگ با قانون و طبیعت» و معتقدین به دردمندی ناشی از «نابسامانى های ذهنى ـ روانى» در کنار واضعان نسخه «حقوق بشر» و داعیان «رنجوری ماخوذ از محرومیت از منابع طبیعى» و «حالزیـّان» و مخالفان «پروسپکشن "و" رتروسپکشن» (!) شخصاً بر این باورم علت العلل درد و رنج بشریت را تنها می توان در یک «حرف» ریشه یابی و آسیب شناسی کرد.
همه مشکلات هستی شناختی (Ontological) بشر و علت العلل رنج ها و لولی وشی و مغمومیت های انسان منحصراً در گرو یک «میم» است.
رنج توام با غفلت بشر ریشه در آنی و آناتی دارد که با الصاق یک «میم» به خود و مافیهای خود، برای «خود» احراز مالکیت و جعل هویت می کند:
خودم ـ زندگیم ـ مسکنم ـ همسرم ـ فرزندم ـ سمتم ـ قدرتم ـ ثروتم ـ حقم ـ لذتم ـ کسوتم ـ مکنتم ـ مسندم ـ معرفتم ـ منزلتم ـ مملکتم همه اینها به اعتبار جعل حق مالکیتی است که نیست!
اگر منشاء حق «مالکیت» است «که هست» بشری که مالک هیچ چیزی در دنیای درون و برونش نیست و همه داشته هایش را امانی تحصیل کرده حق ندارد تا با رُبایش ثروت امانی خود، مطالبه ملکی کند.
«زیست امانی» ، «زندگی بر محور امانت داری» گمشده انسانی است که در «توهم منیت» و «جعل مالکیت» خود را در کانون رنج و حیرانی افکنده.
واقعیت عریان ایشان کمدی تلخ آنانی است که:
مال خدا را دزدیدن ـ دارن باهاش پـُز می دن!
طلب حق برای مال مسروقه!
در زندگی امانی «اخلاق» هدف نیست «گارد ریلی» است برای رسیدن به هدف.


۱۳۹۲ دی ۲۳, دوشنبه

اقتضای انقضای آراء!



عطف به بالا گرفتن مجادله «علی مطهری» با «محمدجواد لاریجانی» بر سر ماجراجوئی های انتخابات ریاست جمهوری سال 88 ملاحظه شد آقای مطهری در نامه سرگشاده ای خطاب به لاریجانی متذکر شده اند:
«از شما سئوال می کنم اگر از چند ماه قبل از انتخابات سال ۸۸ بسیاری از اعضای شورای نگهبان که داور محسوب می شدند از یک کاندیدا حمایت نمی کردند، اگر بعد از مناظره کذایی عکس العمل مناسب از طرف مراجع قانونی مانند شورای نگهبان نشان داده می شد ... و چندین اگر دیگر، آیا در این صورت آن جرم بزرگ (فتنه) اتفاق می افتاد؟»
در پاسخ به جناب مطهری می توان ایشان را به نامه اخیر «مصطفی تاجزاده» خطاب به «آیت الله جنتی» ارجاع داد که در واکنش به اظهارات اخیر آیت الله در مورد انتخابات آتی مجلس و خبرگان فرموده اند:
«تصور می کنم به این ترتیب ولو ناخودآگاه مشخص کردید دعوایتان بر سر لحاف مُلاست. به سخن روشن، نگران انتخابات مجلسین شورا و خبرگان رهبری هستید. راه حل را نیز ائتلاف اصول گرا از یک سو و رد صلاحیت نامزدهای رأی آور مستقل و اصلاح طلب از سوی دیگر می دانید تا اشتباه ۲۴ خرداد امسال تکرار نشود»
آقای تاجزاده در ادامه این نوید را داده اند که:
«رویای شما تنها زمانی می توانست تحقق یابد که مردم ناآگاه و بی تفاوت و منفعل می ماندند. اما در زمانی که ملت اراده نماید که خود سرنوشت خویش را تعیین کند، شما و حامیان تان کوچکتر از آنید که بتوانید در برابر خواست ملت بیایستید. این را خود به زودی خواهید فهمید. انشاء الله»
جناب آقای مطهری باید این فراز از اظهارات تاجزاده را مسموع و مقبول بدانند.
این حرف، حرف درستی است.
آقای تاجزاده به درستی فرموده اند:
«زمانی که ملت اراده نماید که خود سرنوشت خویش را تعیین کند، احدی توان ایستادن مقابل خواست ایشان را ندارد»
این حرف، حرف درستی است. همان طور که:
در خرداد 76 که به اعتراف و باور عمومی تمامیت حکومت آشکارا پشت «ناطق نوری» و بمنظور رئیس جمهور شدن وی تجمیع کرده بود و شورای نگهبان مستقیم و غیر مستقیم از ناطق حمایت می کرد. علی رغم این ملت وقتی اراده کرد در یک اجماع ملی و حداکثری «خاتمی» را با یک برتری چشمگیر بر کرسی ریاست جمهوری نشاند و به تعبیر جناب تاجزاده ثابت کردند:
«شمایان کوچکتر از آنند تا مقابل خواست ملت بایستند»
اما پرسش آنجاست چرا همین منطق وقتی به انتخابات سال 88 می رسد کمانه می کند!؟
چرا وقتی در 88 به صرافت و صراحت آقای تاجزاده، شورای نگهبان و متعلقاتش مقابل نامزد مورد نظر ایشان می ایستد و پیروز انتخابات را فرد دیگری معرفی می کند این بار آقای تاجزاده و هم قطاران آقای تاجزاده با بهانه جانبداری شورای نگهبان و سپاه و نظام و رهبری مدعی تقلب و دزدی آرای مردم می شوند!؟
آیا این بار اگر ملت می خواست، نمی توانست مانند خرداد 76 با یک اقبال میلیونی و حداکثری به نامزد مورد نظر آقای تاجزاده آنچنان اختلاف آرا و حضور خود را بالا ببرند تا به شورای نگهبان و سپاه و نظام و رهبری تفهیم کنند کوچکتر از آنند تا بتوانند مقابل ملت بایستند!؟
این مرد رندی نیست که ملت را تا وقتی بزرگ بدانیم که در زمین ما بازی کنند و به نامزد مورد وثوق ما رای دهند!؟ اما زمانی که همان مردم بنا به هر دلیلی به ما اقبال نکردند بر طبل تقلب و تخلف و تجاوز و کودتا و تدلیس و سیب زمینی پشنتی و ساندیس مهرام و هزار ادله (!) دیگر متوسل شویم تا ثابت کنیم بر اساس داروینیسم سیاسی (!) تحت هر شرایطی ما پیروز انتخاباتیم و غیر از آن تقلب است!
این بر عهده آقای مطهری است تا از آقای تاجزاده بپرسند:
چه تفاوتی بین مردم در 76 و 88 روی داده که در 76 علی رغم آنکه همه نظام در مقابل ایشان بمنظور شکست نامزد مورد وثوق شان ایستاد لاکن ملت پایمردانه نامزد مورد اقبال خود را بر صدر نشاند و به طرف مقابل ثابت کرد کمتر از آنند مقابل ملت بایستند. اما همین ملت و همین نظام وقتی در 88 به زعم جناب تاجزاده مقابل یکدیگر برای پیروزی نامزد مورد نظر خود همآوردی کردند! این بار ملت نتوانست روی طرف مقابل را کم کند و بفرمایند شما عددی نیستید جلوی ما بایستید!؟
حکومت و رفتارها و دستگاه های انتخاباتی اش که در بازه زمانی 76 ـ 88 تغییر نکرده بود. پس چرا ملت مفروض جناب تاجزاده این بار نتوانست مانند 76 روی آقای جنتی و منسوبین را کم کنند؟
جالب آنکه بفرمایش جناب تاجزاده قرار است همین ملت در 94 و برای انتخابات مجلس و خبرگان مجدد روی آقای جنتی و سپاه و نظام و رهبری را کم کنند!
قطعاً شایسته آقای تاجزاده نیست که تاسی به رویکرد کودکان داشته باشند که وقتی نمره «بیست» می گیرند بفرمایند «بیست گرفتم» اما وقتی «صفر» می گیرند بفرمایند «معلم بهم صفر داد»!


ریکآوری زبان!


هر اندازه رئیس دولت قبلی نشان داد «حرف زدن» در شان رئیس جمهور ایران را بلد نیست! ظاهراً رئیس دولت فعلی در جوار کسری از دولتمردان تعمد دارند تا نشان دهند «درست حرف زدن» در شان پایوران ایران را نابلدند!
این که «دکتر ظریف» بی مبالاتانه بفرمایند:
«آمریکا با یک بمب می تواند کل سیستم دفاعی ایران را نابود کند»!
و بعد که متوجه شوند گاف کرده اند با هزار یک توجیه در صدد جبران آن برآیند.
این که «علی یونسی» نابخردانه بفرمایند:
«هنوز وزارت اطلاعات را به تسخیر در نیآورده ایم»!
و مواجه با تذکر و تنبه ... شوند.
این که «حسام الدین آشنا» ابتدا بفرمایند:
«من کاملا قانعم که آقای احمدی نژاد در سال 88 انتخابات را بُرده است»!
و بعد از اعتراض سبزها در مقام توجیه ابراز لحیه بفرمایند:
«من نگفته ام انتخابات را کجا بُرده و نگفته ام چه چیزی را باخته»!
این که «مشاور بین الملل رئیس جمهور» بفرمایند:
«فقط انگلیسی زبانان بلدند منطقی فکر کنند»!
و بر کشف خود راسخ بمانند!
این که «وزیر ارشاد» وقتی مورد پرسش قرار می گیرد که:
چرا در جشنواره سینمائی عمار (که قاعدتاً از شرح وظایف ایشان محسوب میشود) شرکت نکرده؟ پاسخ دهند:
«چون وقت نکردم»!
در حالی که این پاسخ را در لحظه ترک «مجلس ختم اقوام آقای پورنجاتی» بیان می فرمایند!!!
این که «بیژن زنگنه» بیرون از حوزه تخصص خود املای سیاست بفرمایند که:
«اصلا کسی که فکر کنه که در سیاست خارجی با صداقت باید رفتار کرد اصلش بر «حماقت» است.»!
و لازم آید آموزه علی ابن ابیطالب را به ایشان گوشزد کرد:
والله ما معاویة بادهی منّی، و لکنّه یغدر و یفجر، و لولا کراهیة الغدر لکنت من ادهی الناس

و بالاخره این که وقتی «دکتر روحانی» در نشست با هنرمندان بفرمایند:
«هنر ارزشی و غیر ارزشی نداریم»
و با بالا گرفتن اعتراضات مشاور ایشان (حسام الدین آشنا) به میدان فرستاده شود تا با هزار و یک توجیه و تفسیر در مقام سنباده کشیدن به آن جمله شاذ برآیند!
ــــــــــــــــ
تکمله ـ چند ماه بعد:
ـ این که رئیس جمهور در واکنش به منتقدان یا بقول خودشان تخریبگران بفرمایند:
بزدلان بروند به جهنم، جای گرم پیدا کنند! (اینجا) *
ـ این که اکبر ترکان (مشاور رئیس جمهور) بفرمایند:
بگذارید با خود رو راست باشیم. ما بجز پخت آبگوشت بزباش و قورمه سبزی در هیچ تکنولوژی صنعتی نسبت به جهان برتری نداریم! 
ــــــــــــــــ
جمیع اینها موید آن می تواند باشد که:
بعد از تراژدی «احمدی نژاد» اکنون با دولتمردآنی مواجه ایم که یا «درست حرف زدن» را بلد نیستند و یا بسته به جنس مخاطب جو گیر می شوند!
در هر دو حالت «ریکاوری زبان و تکلم» بمنظور کم هزینه کردن مُلکداری این تیم جدید لازم الاحصاء بنظر می رسد!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* ـ لازم به ذکر است در همان مقطع در نقد این بخش از اظهارات شاذ رئیس جمهور (مخالفان بروند به جهنم) در فیس بوک خود نوشتم:
سخنان اخیر رئیس جمهور در جمع دیپلمات های ایرانی که طی آن مخالفان خود را «بزدلانی معرفی کرد که باید به جهنم بروند» هر چند از نظر «جنس» قرینه آن بخش از اظهارات محمود احمدی نژاد است که می گفت «آب را بریزید همانجا که می سوزد» یا «آنقدر قطع نامه صادر کنید تا قطع نامه دان تان پاره شود» اما با توجه به اصرار روحانی در تعریف و معرفی خود در مقام قطب مخالف احمدی نژاد، اظهارات اخیر ایشان را می توان موید آن دانست که برخلاف تصور و تظاهر و اصراری که روحانی دارد تا خود را فردی مسلط در تمشیت امور سیاسی نشان دهد اما ایشان با گافی که در بیان چنین اظهاراتی مرتکب شدند نشان دادند به راحتی می توان ایشان را از طریق فشار سیاسی مدیریت و عصبانی کرد تا اظهاراتی احساسی و نسنجیده از خود صادر کنند.
صحت این ادعا را می توان مستظهر به شرمندگی یاران زئیس جمهور کرد که تا آن درجه شرمگین از چنین ادبیاتی شدند که شخصا دست به سانسور زده و این بخش از بیانات رئیس جمهور را در سایت اصلی ایشان «حذف» کردند:
نگاه کنید به متن سانسور شده سخنان روحانی در سایت رسمی ایشان:
http://www.president.ir/fa/79815

مقالات مرتبط:

مشق اقتدار
بالماسکه روحانی


۱۳۹۲ دی ۲۲, یکشنبه

بی تعریفی خیانت!



تلویزیون فارسی BBC در برنامه هفتگی «به عبارت دیگر» گفتگوئی داشت با فردی بنام «قادر عبدالله» عضو سابق چریک های فدائی خلق که ازسال 68 از ایران گریخته و در کسوت نویسنده در هلند مستقر شده.
بیرون از مطالب مطروحه در این برنامه یک نکته در میان اظهارات فرد مزبور اسباب تحیُـّـر و عبرت بود.
فرد مزبور در خلال صحبت هایش بدون کمترین شرم یا خجالتی ابراز داشت:
سال 68 که از ایران به ترکیه گریخته توسط سازمان متبوعه اش امریه گرفته تا برای اخذ ویزا از شوروی به سفارت این کشور در ترکیه رجوع کرده و «کد سازمانی» خود را به مسئولین سفارت بدهد تا روس ها ترتیب انتقالش به مسکو را بدهند (!!!)
معلوم نیست مرزهای خیانت تا کجا ادامه دارد؟
اعضاء سازمانی چریکی که علی الظاهر سالها با ادعای وطن دوستی و خائن ستیزی خود را در خط مقدم مبارزه با امپریالیسم تعریف کرده بودند اکنون به «شهادت با شعف خودشان» کاشف به عمل آمد برخوردار از «کد سازمانی» در سفارت اتحاد جماهیر شوروی بوده اند!
آقایان گلی به جمال تان !!! جای «بیژن جزنی» خالیست تا کلاهش را بالاتر بگذارد!

آن از حزب توده که به اعتراف «ناخدا افضلی» پیش از چریک ها معلوم شده بود تحت الامر مسکو بوده!
آن از جبهه ملی مان که «شاپور بختیارش» به اعتراف سرگرد «نصیر خانی» طی جلسه با «برزان تکریتی» برادر صدام درصدد کسب حمایت صدام جهت کودتا در ایران بود!
آن از وحوش «مسعود رجوی» که زیر آیه مبارکه « فضل الله المجاهدین على القاعدین» بازو در بازوی صدام در جنگ علیه هم وطنانش شرکت کردند!
آن از وطن دوستان مدعی ناسیونالیسم و مصدق و کوروش و داریوش و هوخشتره مان که با روئی گشاده و لبی خندان بدون ارزنی شرم مواجب بگیر تلویزیون دولتی انگلستان و آمریکا علیه ایران شدند!
و آن هم از «بسیجی خیبرمان» (!) که 24 ساعته سفره و سویدای دلش نزد اجنبی در VOA باز است و کاسه شهرت طلبی اش را با شوربای خیانت اشباع می کند!
انصافاً همه چیزمان به همه چیزمان می آید!
کاش مسئولین در کشور در کنار همه واحد های تحصیلی، دو واحد هم «تعریف خیانت» و تدریس «قباحت خیانت» را وارد مواد درسی «از سطح دبستان تا فوق دکترا» می کردند!
شاید هم اشتباه از نویسنده است و در بند اول کتاب حماقت خود مانده و از این قافله بانگ جرسی می شنود (!) و هنوز نفهمیده اساساً چیزی بنام «خیانت» وجود ندارد (!) و باید زندگی کرد و حالش را بُرد!!!

۱۳۹۲ دی ۱۶, دوشنبه

جنگلی در رویا!



چندی پیش به حاملان جنبش سبز پیشنهاد کردم بدون غیظ و نفرت و با تسلط بر احساسات بکوشند فرجام دو شعار زیر را در تاریخ 35 سال گذشته ایران ریشه یابی کنند:
ـ بهمن 57 بعد از دستور بختیار برای بستن فرودگاه های کشور:
وای به حالت بختیار ـ اگر امام فردا نیآد!
ـ بهمن 89 بعد از احتمال دستگیری میر حسین موسوی:
موسوی دستگیر بشه ـ ایران قیامت میشه!
طـُرفه آنکه بعد از آن پیشنهاد ملاحظه کردم کمتر سبزی پیدا شد تا بتواند با مهار عواطف و احساسات و تکیه بر منطق ورود به بحث کند!
پرسش محوری در دو شعار فوق آنست که چرا در مورد نخست شعار دهندگان توانستند ضمن باوراندن اراده خود به طرف مقابل، ایشان را مرعوب خود و شعار و ادعای خود کنند تا جائی که بلافاصله فرودگاه مهرآباد در فردای این شعار پذیرای بازگشت رهبر انقلابی شد که در کمتر از دو هفته دودمان نظام سلطنت و بختیار را در هم پیچید!؟ اما سبزها در تجربه مشابه نتوانستند از طریق شعار «موسوی دستگیر بشه ـ ایران قیامت میشه» طرف مقابل را مرعوب خود و ایضاً مجبور و متقاعد به تامین مطالبات خود کنند!
این در حالی بود که در 57 شعار دهندگان در مقابل خود نظامی را داشتند که با اعلام حکومت نظامی ارتش را وارد شهر کرده و به استعداد قوای زرهی و استقرار تانک در شهر و اتخاذ سیاست مشت آهنین و از سر گذراندن و به رخ کشیدن کشتار 17 شهریور سینه به سینه مخالفان ایستاده بود و با وجود این مردم به توصیه رهبرشان ضمن اهدای گل به قوای ارتش شعار «برادر ارتشی ـ چرا برادر کشی» را سر می دادند.
برخلاف سبزها که در 88 مواجه با حکومتی بودند که در بدترین شرایط تنها پلیس ضد شورش را به انضمام نیروهای بسیجی وارد غائله کرد و حداکثر سلاح گرم مستعمل در آن شهرآشوبی تعدادی محدود کلت سازمانی نیروهای امنیتی درگیر با شهرآشوبانی بود که برخلاف انقلابیون 57 شعار «ما بچه های جنگیم ـ بجنگ تا بجنگیم» را سر می دادند!
علی رغم همه اینها آنچه که در 88 اتفاق افتاد آن بود که حکومت از شعار سبزها نترسید یا به بیانی رساتر سبزها نتوانستند با تاسی به آن شعار، حکومت را مرعوب خود و خواسته خود کنند.
چرائی موفقیت انقلابیون 57 و هزیمت سبزهای 88 بازگشت به این واقعیت داشت و دارد که در 57 یک «خمینی» وجود داشت که بنا به دلائلی قابل فهم در پرسپکتیو مبارزه با حکومت توانسته بود تصویری از خود در ستاد تصمیم گیری جبهه مقابل شماسازی کند که برخوردار از اقتدار و اعتبار و اعتماد و اشتهار و احترام و متابعت قاطبه ملت ایران بود.
کاریزمائی که به قوت و قدرت توانست در کمترین زمان ممکن به پشتوانه اعتماد ملی، حکومتی پر قدرت و صولت را در مقابل خود به زانو در آورد.
این در حالی است که سبزها با همه تلاش و اهتمام و جهدی که مبذول داشتند هرگز از این توفیق برخوردار نشدند تا به اعتبار «سایز» رهبر شان و «تصور» ابعاد نهضت شان، رُعب و وحشت و متابعت از خود را در سامانه تصمیم سازی طرف مقابل پمپ و تحمیل کنند.
آرمانی ترین زمان برای سبزها 25 و 27 خرداد بود که توانستند مطابق آمار خود 3 میلیون شهروند را در تهران به کف خیابان بکشند هر چند این آمار را مبالغه آمیز هم بدانیم اما سبزها با هر اندازه بزرگ تر کردن این عدد هم زمان و بیشتر خود را مبتلا به یک تناقض می کنند و آن این که:
«آن زمانی که در کف خیابان و بقول خود حضور میلیونی هم داشتند نتوانستند با این حضور میلیونی نظام را ترسانده و مرعوب خود کرده و ملزم به تمکین از خود نمایند!»
هر چند این یک واقعیت است که عامه و عموماً خواص از بیان نقاط ضعف خود احتراز دارند و غالباً مُصرند خود را در قله کمال و بی نقصی ببینند و ببینآنند! اما بیرون از این تعارفات، سیاست را نمی توان بر اساس تصور و توهم و تخیل تمشیت کرد و واقعیت آن است جنبش مسمی به سبز هر چند شعار داد «ما بی شماریم»! هر چند از خود و نهضت اش در ابعادی ملی فهم و تصور داشت! اما واقعیت آن بود آن جنبش تعلق به طبقه و خرده فرهنگی متعین و متولد از قبال سیاست های گشاده دستانه اقتصادی دهه 70 داشت که مرکزیت و انباشت اش در کلان شهر تهران بود. به همین دلیل علی رغم همه شعارها و ادعاها و «ایران قیامت میشه» در تمام 8 ماه جولان و فورانش نتوانست دامنه و شعاع تحرکاتش را حتی در تمامیت کلان شهر تهران اپیدمی کند و جنبش صرفاً به مناطق شمال غربی و مرکزی تهران محدود ماند و تدریجاً کم فروغ و بی فروغ شد.
تصریح یک نکته نیز ضرورت دارد و آن این که برخلاف ادعای مستمر سبزها مبنی بر «سرکوب خونین جنبشی که مسالمت آمیز بود» واقعیت آن است که سبزها تا قبل از خطبه های نماز جمعه رهبری در خرداد 88 و توصیه ولائی ایشان به اجتناب از لشکرکشی خیابانی، تا قبل از این تنها دو تظاهرات «میلیونی» و آرام و مسالمت آمیز و مدنی در تهران داشتند (25 و 27 خرداد) که اتفاقاً حکومت نیز بشکلی کاملا مدنی و مسالمت آمیز با این دو تظاهرات برخورد کرد. (با اغماض به حمله سبزها در پایان تظاهرات نخست شان به پایگاه بسیج در جوار میدان آزادی) و در تمامی 8 ماه بعد رفتار جنبش مبدل به یک جنگ و گریز خیابانی و شهر آشوبی و همآوردی با حکومت شد.
لذا هر چند می توان با شعار «ما بی شماریم» برای خود توهم و تخیل و خلسه و افسانه حضور ساخت اما در زمین واقعیت نمی توان برداشتی از این کاشت و داشت مجازی را متوقع بود!
سبزها اگر بعد از 4 سال به صرافت آسیب شناسی از خود رسیده باشند موظفند ضمن طرد خیال و مشق خضوع برای کمک به خود و رسیدن به راه های حل مشکلات خود ابتداً خود را مبتنی بر واقعیت شان تعریف کنند و بعد از این «خود شناسی» دست به «درد شناسی» خود بزنند و مطمئناً از این طریق هم بهتر می توانند با خود کنار بیآیند و هم بهتر می توانند با اتخاذ گویشی بهداشتی با حکومت به توافق یا لااقل تکلم بیرون از توهم برسند!


۱۳۹۲ دی ۱۵, یکشنبه

چرخ بازیگر!



از مهر ماه سال 90 که کاخ سفید در یک همآوائی و هماهنگی کامل با دولت ریاض پروژه مبتذل و ساده لوحانه «مهدی ارباب سیار» مبنی بر قصد ایران جهت ترور سفیر عربستان در واشنگتن توسط یک دلال خرده پای خرید و فروش خودرو را کلید زد تنها دو سال زمان لازم بود تا در یک تغییر فاز یکصد و هشتاد درجه ای اکنون ریاض در همان دامی بیفتند که پیشتر برای ایران کنده بود.
بدون تردید افشای عاملیت ریاض در حمله تروریستی به سفارتخانه ایران در لبنان با محوریت «ماجد الماجد» فرمانده سعودی گروه «عبدالله عزام» و آشکار شدن نقش مافیائی شاهزاده بندر در تجهیز مالی این سازمان تکفیری وابسته به القاعده در کنار مشخص شدن نقش آمریکا در یابش و مساعدت به دولت لبنان جهت دستگیری «ماجد الماجد» و نهایتاً «مرده شدن» قابل توقع و «بموقع» (!) وی در بیمارستان را مجموعاً می توان با «خون نوشت» قائم مقام فراهانی تفهیم ومفهوم کرد که:
روزگار است؛ آنکه گه عزت دهد گه خوار دارد!
چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد!

همه شواهد موید آنست که کاخ های شنی عربستان در آستانه زوال و فروپاشی است. ریاض در موقعیتی تاریخی در همان جائی قرار گرفته که سلطنت محمدرضا پهلوی در دهه 70 قرار گرفته بود. موقعیتی که اکنون به واشنگتن این فرصت را می دهد تا همان طور که با فاصله گرفتن از پهلوی به بهانه نقض حقوق بشر خواسته یا ناخواسته نقش کاتالیزور را در سقوط پهلوی ها عهده داری کرد! اینک نیز با برآورد جمیع محاسبات و ثمرات اقتصادی بتواند از زیر بار نزدیکی با حکام ریاض به بهانه کانون ترویج تروریسم بین المللی شانه خالی کند.
این بمعنای بر سر عقل آمدن کاپیتالیسم نیست بلکه بدین معناست که دولتمردان واشنگتن از ریاض بوی مستی بخش و اغواگر پولی عظیم و حجیم را شنیده اند!
علی رغم وضوح تغییر فاز و تغییر عمق استراتژیک آمریکا در منطقه و بویژه در عربستان شواهد موید بی حسی و بی خبری سیاستگذاران در ایران است.
دولتمردان تهران متوجه نیستند اکنون ایران در نسبت خود با ریاض و آمریکا در آرمانی ترین موقعیت قابل تصور قرار گرفته است. تنها دُزی از درایت و حزم اندیشی و درست و بموقع بازی کردن می تواند بستر ساز نابودی دشمن سنتی ایران در جنوب خلیج فارس شود.

(پیشتر و تفصیلاً موقعیت جدید اقتصادی عربستان در «مثلث نفت» به تصویر کشیده شده بود)
اکنون دولتمردان ایران چنانچه اهتمام خود را متوجه همان کاری کنند که «ولادیمیر پوتین» نشان داد هم بموقع فهمیده و هم بموقع واکنش لازم را نشان داده (درخواست قرار دادن عربستان سعودی در لیست کشورهای حامی تروریست) آنگاه می تواند با کمترین هزینه به تماشای همان چیزی بنشیند که در جریان حمله آمریکا به عراق و افغانستان با آن مواجه شد:
«سقوط دو دشمن سنتی ایران در غرب و شرق کشور توسط آمریکا»!
دولتمردان جمهوری اسلامی متوجه نیستند جمیع دولتمردان آمریکائی بدون آنکه شعار «من حقوق دانم» را بدهند واقعاً «حقوقدان اند» و بخوبی معنای پول را می شناسند و همین شامه قوی در کنار شم حقوقی شان به ایشان سیگنال کافی را داده تا چنانچه بتوانند پیکان مبارزه با تروریسم را به سوی عربستان بچرخانند این امر بدین معناست که از خانواده های قربانیان عملیات تروریستی 11 سپتامبر به بعد می توان از طریق قانون «اخذ خسارت از دولت های حامی تروریسم» رقمی نجومی را وارد ماشین اقتصاد آمریکا کرد که باورش در مخیله هیچکس نمی گنجد!
هر چند همه شواهد موید آنست که شمارش معکوس برای پایان ماه عسل ریاض ـ واشنگتن آغاز شده اما همان شواهد هم موید آنست که دولتمردان ایران در فصل شکار مبتلا به خواب زمستانی شده اند و از جانبی دیگر و ناباورانه توسط جناحی معلوم الحال و با نیتی آشکار مُدام بر طبل بهبود مناسبات بین تهران و ریاض از طریق اعزام رفسنجانی به عربستان زده می شود!
در سیاست میوه را باید بموقع چید! نه زودتر از پختگی و نه در آستانه ترشیدگی! فرصت شناسی و واقعیات اقتصادی و سیاسی نشان از رسیدن میوه در عربستان دارد!

۱۳۹۲ دی ۱۱, چهارشنبه

دانش «قدرت» است!



کلامتی بی تکلف و بی تعارف با آقای سریع القلم!
بعد از اظهارات شاذ آقای محمود سریع القلم «مشاور بین الملل رئیس جمهور» مبنی بر «دیالکتیک منطق و گویش» آن هم گویش صرفاً انگلیسی و مواردی مشابه، اخیراً ایشان طی مصاحبه با روزنامه آرمان و خبرگزاری تسنیم نقطه نظرات و راهکارهای پیشین خود را جهت حصول به توسعه در ایران بازگوئی کرده اند که حائز نقد و مناقشه است.
از جمله:
ـ مدرنیزاسیون ایران در گرو پیروی از اصول توسعه طی شده غربی است.
ـ ایرانیان در مدیریت و کار گروهی ناتوانند.
ـ پرخاشگری و غرب ستیزی ایرانیان تابعی از ناتوانی ایشان در مقابل غرب است.
چکیده و امهات اظهارات دکتر سریع القلم:
««اگر ما توانا بودیم و ثروت به معنای کیفیت داشتیم و مانند برزیل، اندونزی و کره‌جنوبی در سطح بین‌الملل رقابت می‌کردیم و در داخل هم یک سیستم مبتنی بر تولید، مزیت نسبی و تولید ثروت و کیفیت ایجاد کرده بودیم این قدر در مقابل غرب احساس ضعف نمی‌کردیم و واکنش نشان نمی‌دادیم و در حد خودمان، حیات معقول داشتیم ... در متون دینی، بیان می‌شود که در موضوع ظلم، هم ظالم مقصر است و هم ظلم دیده. ظلم غرب را ما پذیرفته‌ایم چون ضعیف بوده‌ایم. چرا آمریکا نمی‌تواند نخست وزیر مالزی را تعیین کند و یا اقتصاد برزیل را محدود نماید چون آنها سیستمی درست کرده‌اند که آسیب‌پذیر نیست و در عین حال آن قدر اعتماد به نفس دارند که دائم در تهدید و ترس و وحشت زندگی نمی‌کنند ... هرکس که توانایی دارد، واکنشی زندگی نمی‌کند. اگر تفکرات و عملکرد کشورهای آسیایی را مطالعه کنیم، متوجه می‌شویم که آنها با افزایش توانایی‌های خود، سهم مناسبی در روابط بین‌المللی کسب کرده‌اند و مردم آنها نیز احترام و عزت دارند. در ذات استقلال سیاسی، تعامل توام با اعتماد به نفس است. فقدان تعامل با اندیشه‌های متفاوت به موجب ضعف و ناتوانی است. آیا برازنده ژاپن یا آلمان یا ترکیه است که بگوید علاقه‌ای به تعامل ندارد؟ چون اعتماد به نفس دارد، تعامل می‌کند. هم اثر می‌گذارد و هم اثر مثبت و سازنده را می‌پذیرد ... ترکیه و مالزی دو کشور مسلمان هستند که برای هیچ کشوری ویزا نمی‌خواهند. این نشان از اعتماد به نفس و درجه قابل توجه امنیت آنهاست ضمن اینکه در هر دو کشور اقشار مذهبی و متدین رو به رشد هستند.»»
عطف به اقاریر بالا اولین و برجسته ترین ویژگی اندیشگی آقای سریع القلم و هم اندیشان با آقای سریع القلم تعریف خود و موجودیت و هویت و اعتبار و شانیت خود و بالتبع مردم خود و کشور خود ذیل استاندارد و پارادیم و اصول برسمیت شناخته شده و هنجارهای توسعه غربی و فرهنگ حامل آن توسعه در غرب است. این در حالی است که طبیعتاً جامعه ای مانند جامعه ایرانیان که برخوردار از پاردایم منحصر بفرد دینی است نباید و نمی تواند به اصول و ایضاً الگوهای بومی توسعه درون زایش بی التفاتی کند.
خبط و خصلت سریع القلم و امثال ایشان فقد یا ضعف بضاعت آنتروپولوژی بومی نزد ایشان و تبعیت انحصاری از انسان و تعریف انسان با مختصات غربی است. این در حالی است که غایت و گوهر توسعه در اندیشه اسلامی با تعریف مـُوَسع از محیط مترادف است با «محاط بر محیط شدن» یا بتعبیری دقیق تر محیط را مُسخر خود کردن.
وَسَخَّرَ لَكُم مَّا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ
تعریفی که در آن محیط برخوردار از دو ساحت بیرونی و درونی یا عینی و ذهنی است.
تسخیری مسئولانه و بدون تخریب. نه تخریب محیط زیست و نه تخریب اخلاق.
تلاشی بر خلاف روند خویش کامانه توسعه معطوف به هیومانیزم در غرب.
فرآیندی که قبل ازآنکه «خوش زیستی» غریزی انسان مطمح نظر در الگوی توسعه غربی را بجوید دغدغه «بهزیستی» اخلاقی انسان در مناسبات فردی و اجتماعی را دارد.
نوعی تصرف امانی در جهان ذهن و عین بر اساس مُر زیست امانی و مبتنی بر تعریف اسلام از انسان در قامت موجودی مُـؤمَن! (امانتدار)
طبعاً با پذیرش چنین پارادیمی از مفهوم توسعه و با تن دادن به چنان تعریفی از انسان، عندالاقتضاء نمی توان با هیچ کدام از فروض و عروض بعدی آقای سریع القلم در باب توسعه مطمح نظر ایشان هم دلی داشت.
از جمله آنکه برخلاف برآیند ایشان، ایرانیان نه تنها ناتوان از مدیریت و کار گروهی نیستند بلکه به استناد و اعتبار تاریخی یکی از برجسته ترین جوامع همگرا و خوش خیم در مدیریت و فعالیت های جمعی ایرانیان اند.
نکته ای که آقای سریع القلم کمتر بدآن توجه می کنند یا به تعبیر بهتر نکته ای که آقای سریع القلم و ایضاً هم اندیشان مانند ایشان بیشتر بدآن تمرکز می کنند تحصیل فکت بطریق قیاس بنفس است.
واقعیت آنست که فهم همگرائی یا واگرائی ایرانیان در گرو نوع گزینش ناظر بیرونی از تیپولوژی انسان ایرانی است.
بر این مبنا شاخص درک شما از خوی و خصلت ایرانی محمول بر گونه ای از ایرانیان است که مورد استقرای محقق قرار می گیرد.
واقعیات و شواهد تاریخی و اجتماعی بوضوح نشان می دهد سخنان آقای سریع القلم مبنی بر جمع گریزی و تکروی و استنکاف ایرانیان از کار گروهی را وقتی در میانه ایرانیان سکولار مورد آزمون قرار می دهیم با درصدی بالا صحت آن ادعا غیر قابل کتمان می شود اما همین ادعا را وقتی در کانون اقشار مذهبی و لایه های دین ورز ایرانی کنکاش می کنیم مواجه با جماعتی می شویم که بشدت همگرایند و در جمیع کارهای گروهی و اجتماعی پیشقدم و خوش اقبال ومسئولیت پذیرند.
نمونه بارز آن همت جمعی و تشریک مساعی ارگانیک و هم افزای تکایا و دستجات عزاداری در محرم است که کارگر و مهندس و دکتر و معلم دین ورز اهل محرم را در کنار هم قرار داده و با همدلی و هم افزائی و تشریک مساعی با نظم و سرعت و دقت جمیع امور عزاداری را از تهیه و پخت نذری گرفته تا ارنج دسته و مداحی و سینه زنی را با حزامت مدیریت و عهده داری می کنند.
نمونه برجسته تر آن حضور گسترده و گروهی و هماهنگ و منسجم و نظم پذیر و مسئولیت پذیر اقشار مذهبی در جبهه های جنگ 8 ساله عراق با ایران بود که جملگی نشان دادند تا آن درجه همگرائی و مدیریت پذیری دارند تا بتوانند از دانشجو و کارگر و کارمند و برزگر و متخصص با انتظام و اهتمام و تبعیت، مسئولیت جنگ را بر عهده بگیرند.
دومین خبط آقای سریع القلم احتجاج معلق ایشان در تشخیص غرب ستیزی تبعی ایرانیان است. برخلاف محاجه ایشان گارد بسته و روحیه ستیزنده تابعین جمهوری اسلامی با غرب و اختصاصاً «آمریکا» نه امری ذاتی است و نه تابع ناتوانی یا احساس ناتوانی در مقابل توانائی های طرف غربی است.
در خوش بینانه ترین حالت تنها می توان آقای سریع القلم و هم اندیشان با ایشان در این ادعا را متهم به تجاهل العارف کرد.
شواهد تاریخی طی 35 سال گذشته بوضوح نشان داده و اثبات می کند گارد غرب ستیزانه و بعضاً ضد آمریکائی ایرانیان و جمهوری اسلامی تابعی از کنش های خصمانه و ضدیت هیستریک غربی ها با ایرانیان بوده و جمهوری اسلامی تقریباً جز ماجرای سلمان رشدی در دیگر موارد ابراز ضدیت و خصومت اش با غرب، بدواً واکنشی به کنش شرورانه و خصمانه و زیاده خواهانه و ظالمانه غربی ها با ایشان و منافع و مقدرات ملی ایشان بوده.
بر این اساس کمال کم لطفی است چنانچه بدون توجه به فاعلیت و عاملیت غرب علیه ایران واکنش طبیعی و اعتراضی و مشروع و بحق و عدالت خواهانه ایرانیان علیه رفتار مداخله جویانه و خصمانه و کارشکنانه غرب علیه کشورشان را ناشی از یک کمپلکس روانی و عقده ناتوانی و حسادت ناشی از بی بضاعتی در مقابل پر بضاعتی غرب معنا کنیم.
چیزی که پیش تر «فریدریش هایک» مکارانه از آن تحت عنوان «گریم حسادت فقرا از تمول اغنیا با ماسک عدالت» نام برد و اکنون و بار دیگر روشنفکران جهان سومی امثال آقای سریع القلم بدون کمترین نو آوری یا ابتکار تنها به بازگوئی ادیت شده همان اظهارات اهتمام می ورزند.
در ماجرای سلمان رشدی نیز نمی توان ذکاوت و فرصت شناسی بنیان گذار جمهوری اسلامی را نادیده گرفت که در موقعیتی که بعد از پذیرش قطعنامه 598 تبلیغات رسانه های غربی بر این طبل می کوبید که جمهوری اسلامی و بالتبع انقلاب اسلامی با پذیرش قطع نامه 598 تمام شد و به زانو در آمد و می کوشیدند گردی از یاس و سرخوردگی در حوزه های نفوذ مردمی و معنوی ایران انقلابی را بگسترانند ناگهان با صدور فتوای ارتداد سلمان رشدی موجی از هیجان و اشتیاق بنفع خمینی و اسلام خمینی و انقلاب خمینی و نظام برآمده از انقلاب خمینی افکار عمومی جهان اسلام را فرا گرفت و منجر به آن شد تا خمینی و انقلاب خمینی بار دیگر بر تارک اقبال و اشتیاق مشتاقانش بنشیند.
احتجاج هائی از این دست هم که این فتوا منجر به ترشروئی جهان غرب و افکار عمومی در جهان غرب علیه ایران شد حاکی از بی التفاتی ایشان با خمینی و انقلاب خمینی است.
اساساً بنیان گذار جمهوری اسلامی از بدو پیروزی انقلاب اسلامی «فقاهتاً» زمین بازی خود را در جهان اسلام و توده های مستضعف تعریف کرده بود لذا بدواً اعتباری برای ترشروئی یا خوشروئی غربی ها نسبت به مواضع خود نداشت.
حتی فارغ از نگاه فقهی ایشان در ماجرای فتوای ارتداد رشدی، با معیار سیاسی نیز رفتار ایشان کاملاً حاذقانه و سیاستمدارانه و قابل دفاع بود و به سنت پذیرفته شده سیاستمداران که اهتمام خود را صرف کسب و حفظ و بسط و تعمیق و افزایش قدرت و محبوبیت در سیاست قرار می دهند خمینی نیز با آن فتوا بدون توجه به خوشآیند یا بدآیند طرف غربی توانست از این طریق به اعتبار و اقتدار و محبوبیت خود و انقلابش با بازی کردن در زمین خودی و یارگیری از میانه توده های مسلمان در جهان اسلام تا آنجا بیافزاید که بعد از بالا گرفتن اعتراض های مردمی در جهان اسلام و استقبال از فتوای ایشان از شمال آفریقا تا جنوب خلیج فارس و شرق آسیا زیر فشار افکار عمومی مسلمانان عرصه تا آنجا بر حکام وابسته در بلاد اسلامی بالا گرفت که کنفرانس سران اسلامی با اکراه و از سر اجبار نهایتاً صحه خود را بر فتوای مزبور گذاشت.
اوج غفلت در اندیشه های آقای سریع القلم آنجائی است که می فرمایند:
در ذات استقلال سیاسی، تعامل توام با اعتماد به نفس است. فقدان تعامل با اندیشه‌های متفاوت به موجب ضعف و ناتوانی است. آیا برازنده ژاپن یا آلمان یا ترکیه است که بگوید علاقه‌ای به تعامل ندارد؟ چون اعتماد به نفس دارد، تعامل می‌کند. هم اثر می‌گذارد و هم اثر مثبت و سازنده را می‌پذیرد.
آقای سریع القلم ظاهراً متوجه نیستند که ژاپن یا آلمان اعتماد بنفس و تاثیر و تاثر و تعامل خود را قبل از هر چیز مدیون امنیت شانند. همان چیزی که از بدو پیروزی انقلاب اسلامی و تاسیس جمهوری اسلامی، دولت ایالات متحده از طریق تهدید های نظامی و تحریم های اقتصادی و جنگ 8 ساله و قرار دادن ایران در بحران امنیتی جمهوری اسلامی را محروم از آن نگاه داشته.
آقای سریع القلم ظاهراً متوجه نیستند چه چیزی باعث شد تا آلمان و ژاپنی که بعد از جنگ جهانی دوم ویرانه ای بیش نبودند در عرض کمتر از 20 سال بتوانند بار دیگر بر روی پای خود ایستاده و آلمان و ژاپن صنعتی را بر روی ویرانه های جنگ جهانی دوم بازتولید کنند!
آقای سریع القلم ظاهراً متوجه نیستند عظیم ترین سهم بودجه هر کشور بودجه نظامی است که حجم بالائی از درآمد کشور را در حوزه تسلیحاتی جهت تقویت و تضمین امنیت ملی می بلعد و از این طریق مانع از آن می شود تا بسترهای عمرانی و صنعتی و زیر بنائی کشور برخوردار از آبشخور و منابع لازم و تضمین شده جهت بازسازی و پیشرفت باشد.
آقای سریع القلم ظاهراً متوجه نیستند در آلمان و ژاپن «عدو شد سبب خیر» و ایالات متحده با تحمیل شرایط خود به این دو کشور مغلوب شده در جنگ اولاً ایشان را محروم از داشتن ارتش ملی کرد که همین امر به خودی خود حجم بالائی از نقدینگی را که قهراً باید صرف تسلیحات و ارتش ملی می شد بنفع حوزه های عمرانی و صنعتی و زیر بنائی در این دو کشور آزاد ساخت و از سوی دیگر با قرار گرفتن این دو کشور در زیر چتر امنیتی آمریکا ظرفیت های عمرانی و بازسازی بن و توکیو توانست بدون دغدغه امنیتی و در آرامش و انبساط خاطر صرف بازتولید آلمان و ژاپن امروزی شود.
آقای سریع القلم ظاهراً متوجه نیستند اگر چنین فرصتی به جمهوری اسلامی هم داده می شد تا در فضائی بدون دغدغه ناامنی و جنگ ظرفیت ها و توانائی ها و سرمایه های ملی خود را بجای هدایت ناخواسته و قهری در مجرای «نظامیگری بمنظور تضمین بقا» صرف امور عمرانی و زیر بنائی می کرد مطمئناً اکنون ایران نیز می توانست شانه به شانه همان آلمان و ژاپن مستظهر به امنیت آمریکا همآوردی کند.
آقای سریع القلم ظاهراً متوجه نیست که بنا به دلائل مشابه این بخش از اظهارات ایشان نمی تواند مسموع باشد که:
ترکیه و مالزی دو کشور مسلمان هستند که برای هیچ کشوری ویزا نمی‌خواهند. این نشان از اعتماد به نفس و درجه قابل توجه امنیت آنهاست ضمن اینکه در هر دو کشور اقشار مذهبی و متدین رو به رشد هستند ... اگر تفکرات و عملکرد کشورهای آسیایی را مطالعه کنیم، متوجه می‌شویم که آنها با افزایش توانایی‌های خود، سهم مناسبی در روابط بین‌المللی کسب کرده‌اند و مردم آنها نیز احترام و عزت دارند.
آقای سریع القلم ظاهراً متوجه نیست اسلام ترکیه و مالزی اسلام خاکشیر مزاجی است که کمترین نقش و سهم و بضاعتی در روند مدرنیزاسیون این کشورها نداشته و اساساً اسلام این کشورها اسلام مخنثی است که بود و نبودش در تعیین رفتارهای فردی و اجتماعی علی السویه است و هیچ محلی از اعراب ندارد!
آقای سریع القلم و هم اندیشان با آقای سریع القلم معلوم نیست چرا و به چه علت همواره عزت و احترام خود و ملت شان را در اخذ سهل الوصول ویزا و ایضاً دست تفقد غربی ها بر سر «رعایا» تلقی و تصور کرده و می کنند؟
خوب است جناب آقای سریع القلم و هم اندیشان با ایشان بفرمایند تا کی متوقع اند دوسیه اعتبار و عزت و احترام و منزلت کشورهای جهان لزوماً و باید با امضای غربی ها سندیت و رسمیت بخورد؟
چرا و به چه علت برای آقای سریع القلم و هم اندیشان با آقای سریع القلم عندالاقتضاء ملاک و مرجع «عزت و احترام» میزان «اقبال و ادبار» و «ترشروئی یا خوشروئی» دُوّل ممالک راقیه با دیگر کشورهای جهان است؟
آقای سریع القلم خوب است بیرون از این فضل فروشی و نگاه تبختر به جامعه و اقشار فرو دست بفرمایند طی 35 سال گذشته توانسته اند یک ایده یا طرحی نو و مدلی سازگار و کارآمد با بافتار بومی ایران بمنظور برون رفت کشور از ابتلائات اقتصادی و سیاسی و امنیتی اش ارائه فرمایند؟
تنها ارائه یک نمونه در اثبات شانیت علمی ایشان و هم اندیشان و هم آرایان با ایشان کفایت می کند! در غیر این صورت آیا تصور نمی کنند تجدید نظر در مسیر طی شده نیز می تواند نشانی از تدبیر و تعقل باشد!؟
شوربختانه باید به این واقعیت تلخ اما اجتناب ناپذیر اعتراف کرد که یکی از مصیبت های محوری در جامعه ایران فقد خود باوری و اعتماد بنفس نزد نخبگانی است که قهراً و عقلاً موظف به استغنای اندیشه اند.
امثال جناب آقای سریع القلم که به اقتفای موج سوم «الوین تافلر» به درستی «دانائی» را «قدرت و توانائی» تعبیر و فهم کرده اند غافل از آن مانده اند که ایرانیان هزار سال پیش تر از تافلر با مشق «توانا بُوَد هر که دانا بُوَد» ابولقاسم فردوسی به چنین درکی نائل شده بودند و تنها «ارزنی خودباوری» استعداد آن را دارد تا دانائی نخبگان مملکت را به فعلیت و قدرت و بهره وری برساند و آنگاه بجای آنکه مانند «تقی زاده ها» درمان و برون رفت کشور از مشکلات را در نسخه «غربی شدن از نوک پا تا فرق سر» بجویند! همت خود را صرف بازخوانی سرایش لسان الغیب کنند که بالغ بر 700 سال پیش تر ملامت آن را داشت که:
سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد
وآنچه خود داشت، ز بیگانه تمنا می کرد