tag:blogger.com,1999:blog-4958721563949203696.post4952772560426599383..comments2024-01-04T04:04:04.341-08:00Comments on سُخن: زندگی، زن و دیگر هیچ!داریوش سجّادیhttp://www.blogger.com/profile/15515605918782051251noreply@blogger.comBlogger3125tag:blogger.com,1999:blog-4958721563949203696.post-44396448379753048112016-03-01T04:16:42.762-08:002016-03-01T04:16:42.762-08:00مقاله رو خوندم. به نظر یک حاشیه زدن از نوع تمثیل ...مقاله رو خوندم. به نظر یک حاشیه زدن از نوع تمثیل برای نظریه فروید است. اصل موضوع مورد قبول من هم هست اما در برخی تمثیلها به نظر نویسنده تلاش کرده نظرات شخصی رو بر استنتاج مقدم کنه. Anonymousnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-4958721563949203696.post-80712846944200889772016-01-27T20:34:40.976-08:002016-01-27T20:34:40.976-08:00به تازگی با وبلاگتان آشنا شدم
و این اولین مطلبی اس...به تازگی با وبلاگتان آشنا شدم<br />و این اولین مطلبی است که از آن مطالعه کردم، مطالب قابل تأملی را ذکر کرده اید، اما این مطالب بیشتر در قالب نکته هایی است که زیر خربارها واژه اضافه گم و گور شده اند. گویی ناخواسته و بی اختیار از زبانتان پریده باشد. نگاهتان بیش از اندازه متاثر از فروید است و این قابل ستایش است! آن بیچاره که خیال بوسیدن لبی خوش بو را در صبحگاه میپروراند را خیلی بامزه له کردید! با خواندنش خنده ای تلخ از دهانم بیرون پرید! گویا شما از این خیال پردازی ها نداشته اید، یا اصلا همچنین دردی را لمس نکرده اید. گویا بیمار نیستید/ که البته با نظر فروید در تضاد است، سالم ترین ها هم میزانی بیمارند! البته من علاقه ای به دانستن و کاویدن در باره بیماری شما ندارم! ضرورتی ندارد. در کل روش تحلیلتان رو نمیپسندم زیرا فرد محور است تا جریان محور و به نظر میرسد در مورد مسائل نگاهی تک وجهی را دنبال میکنید که از نظر بنده این نوع نگاه مختص به انسان هایی است که ایمانی کور دارند (باید بگویم که با ایمان و مذهب مشکلی ندارم)<br />درباره مونالیزا هم نکته ای هست، یا اطلاعاتتان از تاریخ هنر بسیار کم است یا بخشی از دانسته هایتان را فراموش کرده اید! البته بنده حدس میزنم دایره اطلاعاتتان کوچک است، پیشنهاد میکنم به هنر اروتیک نگاهی ژرف بیاندازید و تاریخچه آنرا دنبال کنید. نیازی نیست متنی در این زمینه بخوانید (احساس کردم عاشق مطالعه هستید، و این خوب است) کافیست به آرشیو های اینترنتی هنر سری بزنید و آثار را نگاه کنید. متوجه عمق اشتباهتان خواهید شد.<br />بنده این سایت را پیشنهاد میکنم :http://www.wikiart.org<br />درباره بخش آخر گفته هایتان با شما هم عقیده هستم. اما از منظری دیگر! به نظر اینجانب هر آنچه که به عنوان مسئله در دنیای حاضر وجود دارد، محصول مدرنیسم است. و این امری بدیهی است! آنقدر بدیهی که اصلا نیازی به بازگو کردنش نیست! چیزی که عیان است! این بخش گفته هایتان کم تهیج ترینش بود! زیرا امری بدیهی را مورد بررسی سطحی قرار دادید! فردی هم در آن نبود تا خصومتتان را به رخ بکشید. و وسایل تفرج مخاطب را فراهم آورید. آخرش وقتم را تلف کرد.<br />در آخر باید بگویم که عنوان مطلب جذبم کرد. و استعدادی در شما میبینم که احساس میکنم باید به صف روزنامه نگاران بپیوندید. انتخاب تیتر مهمترین مسئه است! در حالی که بدنه ستون روزنامه هر گندی که تصور کنید میتواند باشد! تعجبی ندارد که دست آخر شیشه ها را با آن تمیز میکنند!<br /><br />از قدیم و الیام نقلی حکیمانه بوده است که گفته : "از کوزه همان برون تراود که در اوست" <br />ربطش به متن، مثل ربط مثال هایی است که آوردید! رنجیده نشوید. "عدوی تو نیستم انکار توام"میرزا بنویسnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-4958721563949203696.post-51203693469430426292016-01-22T14:01:47.023-08:002016-01-22T14:01:47.023-08:00اعتراف می کنم که هنوز کل مقاله را نخواندم ، ولی فک...اعتراف می کنم که هنوز کل مقاله را نخواندم ، ولی فکر می کنم اصل مطلب را گرفته باشم.من صاحب نظر مسائل فرانسه نیستم ولی تا آنجا که پیگیری کردم تروریست های حملات پاریس مشکلی از بابت دسترسی به سکس نداشتند و اتفاقا تا قبل از رادیکال شدن حسابی اهل حال بودند. با این حال چون اطلاعاتم زیاد نیست در این حوزه بهتر است کارشناسان مسائل فرانسه اظهار نظر کنند. ولی در مورد اتفاقات سال 88 به عنوان کسی که خودش شاهد وقابع بوده به هیچ وجه با شما موافق نیستم،حرف شما فقط در یک مقیاس کوچک درست است، گروهی که شمااز آنها حرف میزنید یک زیرگروه نه چندان بزرگ بوده و تا آنجا که من خودم شاهد بودم موضوع دسترسی به سکس مسئله اصلی قاطبه معترضین نبوده.بعید می دانم از مشقت تهیه شهریه دانشگاه چند جوان دانشجو چیزی نشنیده باشید، از سه شیفت کار کردن بعضی از مردم، از خیل عظیم مدرک داران بیکار، از آن هوای آلوده و کثافتی که شاید باورتان نشود که خودش مولد چه فشار و استرس عصبی پنهانی روی شهروندهاست، از کمبود دارو و هزینه های کمرشکن بیمارستان، از این که با هر کس طرف شدیم، اداره دولتی، سازمان، صاحبکار هر کدام تا جایی که میتوانست حق ما را ضایع کرد و مجبور بودیم برای گرفتن بدیهی ترین حقوقمان ( منظورم چیزهای لوکسی مثل حقوق سیاسی و دموکراسی و امثالهم نیست) روزانه کلی انرژی هدر دهیم و مستهلک شویم و ده ها مورد ریز و درشت که خیلی از ما درگیر یک یا چندین مورد از آنها بودیم، کجای دنیا این همه معتاد پیدا میشود، تازه مسائل کمتر رایجی مثل فروش کلیه در بعضی از مردم را نباید از یاد برد، شاید در مقیاس کلان آدم هایی که کلیه شان را میفروشند خیلی زیاد نباشند اما شنیدن مداوم و مکرر حکایت هایی از این دست در تولید نارضایتی و اخلال در آرامش روانی فرد موثر است. در شرایط نا امن اقتصادی که بیکاری و بیماری به سرعت خیلی ها را از طبقه متوسط به زیر خط فقر رسانده خیلی ها با شنیدن این خبر در سکوت دچار نامنی روانی می شوند و حداقل یک بار به خودشان گفتند از کجا معلوم که روزی کار من به اینجا نرسد.هر کسی چند بار در تاکسی نشسته باشد میفهمد که نارضایتی بخش عمده ای از مردم از کجا می آید.بله میدانم که این مسائلی که میگویم چندان در شعارهای سال 88 بازتاب نداشت ( توضیح چرایی اش مفصل است و در حوصله این کامنت نیست) و احمدی نژاد ستیزی و شعارهایی مثل نه غزه و نه لبنان بیشتر نمود داشت، اما ریشه عمیق تر این اعتراضات ( موتور محرکه آنها) که آن را از اعتراضات سال 78 متمایز میکرد همین چیزهایی است که عرض کردم. برای همین است که اعتراضات سال 78 را در چند روز جمع میکنند ولی اعتراضات سال 88 با وجود سرکوب شدید و بی سابقه تا هشت ماه بعد تداوم می یابد. اگر وقایع 18 تیر را از این زاویه بررسی کرده بودید شاید مخالفت چندانی نمیکردم ولی به ضرس قاطع میگویم که وقایع سال 88 ریشه های عمیق تری دارد. بگذریم هنوز گفتنی زیاد است. موفق باشیدAnonymousnoreply@blogger.com