۱۳۹۵ دی ۱۱, شنبه

نق سالاری!


داوری عمومی در خصوص کیفیت و ماهیت تولیدات بصری و شیوه اطلاع رسانی در صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران شاخصه ای از روان شناسی اجتماعی اقشار نشان داری از میانه طبقه مسمی به «روشنفکران ایرانی» را هویداسازی می کند.
مطابق این شاخصه خواص و عوام جملگی خود را در عداد کارشناسان مبرز رسانه فهم کرده و بر این مبنا فحش دادن به صدا و سیما با ادعای بی کیفیتی و سطح نازل تولیدات بصری و فخر فروختن به یکدیگر با ادعای دروغین «ما که اصلا صدا و سیما را نگاه نمی کنیم» مُبدل به یک پُز روشنفکری در ایران شده!
این در حالی است که من حیث المجموع کیفیت و خروجی صدا و سیمای ایران در سطح و حد و اندازه قابل توقع در جوار دیگر بنگاه های تولیدی و خدماتی مشغول به فعالیت در ایران هم ترازی می کند.
پیش از این متذکر این واقعیت موجود در نبض بازار رسانه و خواست مشتریان فارسی زبان در حوزه خدمات رسانه ای شده بودم که بازار رسانه در ایران اعم از رسانه های فارسی زبان خارجی تا داخلی نوعاً با «فود کورت» مشابهت پیدا کرده! و بدین منوال هر کس مشتری مطبخ خبری مورد تمایل خود در این بازار مکاره است.
به عبارت دیگر مجموعه رسانه های فارسی زبان داخلی و خارجی را نمی توان در عداد رسانه های حرفه ای منطبق با استانداردهای احراز و احصاء شده در این حرفه محسوب کرد. بدین معنا IRIB را باید همان جائی نشاند که می توان BBC فارسی را نیز در همان جا نشاند و در آن صورت می توان مدعی شد که یخ BBC در قامت و کسوت یک رسانه به همان علتی نگرفت که یخ IRIB نگرفت و نمی گیرد و آن رویکرد رستورانی این شبه رسانه ها در دنیای رسانه است.
بی بی سی در عالی ترین سطح نهایتاً خود را به رستورانی در کنار دیگر رستوران های خبری از قبیل IRIB و VOA با غذای خاص و مشتری خاص خود در «فود کورت» رسانه نماهای فارسی زبان مبدل کرده و دست آخر به ماهیت «اُرگان» بودن خود نزد نحله اقشار سکولار و بعضاً مُتِشَفـّی در خرده فرهنگ غرب قناعت نموده است. هم چنان که IRIB نیز با مخاطب خاص خود و خوراک و منوی خوراک خاص خبری خود نهایتاً سرویس دهنده به مشتری خاص خود است.
این امر بدین معنا نیست که فرضاً بینندگان BBC یا VOA چیزی از ماهیت کار حرفه ای رسانه ها را می دانند.
خیر ـ ایشان تحت هر شرایطی BBC یا VOA را می بینند و تحت هیچ شرایطی IRIB را نمی بینند! چون بخشی از شخصیت و هویت خود را منحل در اطوارهای لازم التعقیب و مد بودگی در رسانه مورد وثوق شان می یابند.
یعنی همان طور که یک شهروند واثق به انقلاب اسلامی تولیدات و خدمات بصری صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران را بصورت تبعی مقبول و قابل اعتماد می داند به همان سیاق نیز بینندگان BBC یا VOA یا دیگر تلویزیون های موجود خارجی نیز دنبال کردن رسانه های مطمح نظرشان را نه از سر اشراف و اطلاع شان به الزامات کار رسانه های حرفه ای و تنها از باب مد بودن و پز دادن هویت اجتماعی خود برگزیده و دنبال می کنند. (*)
علی ایحال این بمعنای استاندارد بودن تولیدات بصری صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران مطابق با سطوح حرفه ای دنیای رسانه نیست اما موید این واقعیت است که بقول ناصرالدین شاه «همه چیزمان به همه چیزمان می آید»!
آنانکه مستمراً باب گلایه را بابت درونمایه نازل تلویزیون ایران می گشایند آیا تصور کرده اند همه چیز مملکت بر وفق مراد است و تنها صدا و سیما است که از قافله رشد و توسعه و بالندگی کشور جا مانده!
نق زنندگان به صدا و سیمای ایران نگاهی به دانشگاه های کشور بیاندازند! آیا شهامت آن را دارند تا دانشگاه های کشور را در تراز مراکز آموزش عالی جهانی محسوب کنند!؟دانشگاهی که بجای دانشگاه «گاه دانش» هم نیست!
عمری است که لاینقطع گادامر و نیچه و کانت و دورکهایم و اگوست کنت و آدام اسمیت و لیبرالیسم و سوسیالیسم و هرمنوتیک و اپیستمولوژیک و آنتروپولوژیک و مکتب فرانکفورت و حلقه وین و اخلاق پروتستانی و روح سرمایه داری را در دانشگاه ها و برای دانشجوها روخوانی می کنند و آن شبه دانشجویان نیز گوسفند وار و به کفایت و قوت می توانند لغت به لغت محفوظات خود را به کمال بازگوئی طوطی وار کنند! و دست آخر نیز هیچ چیز جز مشتی لفاظی از محفوظات شان را تحویل جامعه نمی دهند و تنها عمر مشتی جوان را به بطالت صرف اتینا کرده و بعد از ۴ سال یک مشت بی سواد مستظهر به تایتل «لیسانس» و «فوق لیسانس» و «دکترا» را از دانشگاه روانه خیابان می کنند!
با چنین کیفیتی ارزنی نمی توان تردید داشت که اگر همین امروز درب تمام دانشکده های علوم انسانی را در کشور ببندند مطمئن باشید هیچ اتفاق خاصی نخواهد افتاد!
حتی دانشکده های فنی و پزشکی نیز دچار همین بطالت اند و سالهاست نیم خط تولید یا ارائه پیشرفتی علمی و مهندسی و کارگاهی یا لابراتوآری نداشته تنها با «کپی کاری» مشتی پزشک و مهندس را برای پول ساختن روانه بازار کرده اند.
کاش لااقل در دانشکده های ایران «خاله سوسکه» را تدریس می کردند تا از موضعی آنتروپولوژیک لااقل جوانان مملکت التفاتی به کارشناسانه دیدن و بینش یافتن و بصیرت اندوختن از بطن مناسبات فرهنگی و بومی کشورشان را پیدا می کردند.
مصیبت منحصر به دانشگاه یا صدا و سیما نیست.
ملتی با ادعای دو هزار و پانصد سال تمدن و فرهنگ و معرفت و منزلت، آن وضع ترافیک و رانندگی شان در خیابان است و آن شیوه کلامت و اخلاق شان است آن وضعیت مسئولیت پذیری مسئولانش و آن هم بی هویتی و خنذر پنذری شخصیت جوانانش است!
و الحمدالله همه چیزمان به همه چیزمان می آید و سطح ادعای مان نیز سقف آسمان را می شکافد!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* ـ نگاه کنید به مقاله «روزنامه نگاری مگس وزن»


۱۳۹۵ دی ۱۰, جمعه

گور به گوران!

فاصله «گورخوابی» تا «لوکس خوابی» منجلابی است در حد فاصل فقد پول تا فقد شعور!
گورخوابآن در عمق فقرشان «خوابیده اند» و لوکس خوابآن در عسرت شعورشان «مُرده اند»!
اگر می توانی در پرنیان بخوابی وقتی برادرت در «نصیرآباد» در گور می خرامد، فکر می کنی خوابیده ای!
مُردی! مدت ها است مُردی! گرمی حالیت نیست!
در تابوت بی شعوریت کپه مرگت را گذاشته ای و در «تخیل بودن» غلت می زنی!
خوابیدن در «گور فقر» با خوابیدن در «فقر شعور» این همانی است. تفاوت در ظاهر است.

آن یکی صورتش کثیف است و این یکی سیرت و صیرورت اش اسیر بهیمیت و کثافت است!
آنکه در تنعم و تمول و «مواجب نجومی اش» می تواند فربگی و چرندگی کند آنگاه که هم نوع اش در جوارش رنجوری و مهجوری می کند. کاش می مُرد و دلخوش به روزمره گی انسان نمایانه اش نمی ماند.
تراژدی آنجاست که همان «از ما بهتران» به نستعلیق و در حریر تلخگویه علی (ع) را در پذیرائی کاخ شان دیوار کوبی زرین دارند:
«هیچ کاخی بنا نمی شود جز آنکه کوخی در جوارش ویران شود!»
خاک بر سرتان!

۱۳۹۵ دی ۹, پنجشنبه

معمای ۸۸!


ماجرای فتنه ۸۸ و عقوبت یا عطوفت با محصورین در مقام مشابهت یادآور ماجرای معروف «ویرگول» و ما به ازایش در جمله «بخشش لازم نیست اعدامش کنید» یا «بخشش، لازم نیست اعدامش کنید» شده! کمااینکه در آستانه سالگرد ۹ دی طرفین دعوا با صدور «کیفرخواست» یا «دادخواست» از دادگاه و اعدام تا عفو و بخشش و توبه و انابه و استغفار را برای محصورین مطالبه گری کردند و می کنند.

در این میان راهکار «علی مطهری» بیش از دیگر راهکارهای پیشنهادی برخوردار از استعجاب است.

حسب پیشنهاد مطهری و از موضعی ارشمیدسی و «یافتم ـ یافتمانه» می بایست دادگاهی طرفین ماجرا به شمول «احمدی نژاد» و «موسوی و کروبی» را بصورت هم زمان و توامان به محاکمه و مجازات برساند!

پیشنهادی که ظاهر الصلاح بنظر می رسد اما مطهری معلوم نمی کند در این میان «احمدی نژاد» را در غائله ۸۸ به کدام اتهام می بایست محاکمه کرد؟

به جُرم «رئیس جمهور شدن» برخلاف میل حضرت استوانه!؟ یا به اتهام «به اسب شاه اطلاق یابو کردن» و در آن مناظره معروف مرتکب این قول شنیع شدن که «فرزندان آقای هاشمی در این مملکت دارن چی کار می کنند!؟» و یا به اتهام اغتشاش گران «و نه معترضین» را «خس و خاشاک» نامیدن!؟ و یا که چی چی؟ (*)

متاسفانه و علی رغم شوائب و فرای ظواهر ماجرای ۸۸ برخوردار از وضوح است و لااقل اگر نگوئیم اتهامات اما اشتباهات یک طرف ماجرا کاملا مشهود و محرز است.

این مشهودات عبارت است از آنکه فرای ادعای مطروحه «تقلب» با دواعی نامستند و محکمه ناپسند نهایتاً رهبری نظام در مقام بالاترین شخصیت قانونی کشور در خطبه نماز جمعه ۲۹ خرداد حسب مسئولیت های قانونی خود تصریحاً طرفین ماجرا را «امر کردند» تا از مجاری قانونی و پیش بینی شده دواعی خود را پی گیری کرده و دست از لشکرکشی خیابانی بردارند.

علی رغم این و برخلاف توقع «طبالان تقلب» ضمن ابرام بر مواضع چالشگرانه شان بالغ بر ۸ ماه از طریق شهرآشوبی و خیابان ستیزی خود را سینه به سینه در مصاف با رهبری نظام قرار دادند و عامدانه و بی مبالاتانه عامل تشنج و بحران و آشوب و هلاکت تعدادی از شهروندان از هر دو سوی منازعه شدند!

متاسفانه چنین سوابقی «اتهام» نیست و در جمیع عرف های قضائی چنین اعمالی را «جُرم مشهود» محسوب می کنند که مستوجب مجازات است.

بر این مبنا «بی وقعی به حکم رهبری» عدم متابعت از رهبری را مستفاد می کند و موید اصرار رهبران اعتراضی به زورآزمائی خیابانی با حکومت با توسل به آشوب است! و رهبران اعتراضی خواسته یا ناخواسته با چنین رویکردی رسماً این پیغام را از خود صادر کردند که صراحتاً پذیرفته اند تا برخلاف قانون و با باور به بی صلاحیتی رهبری یا از صلاحیت افتادگی رهبری با نظام وارد درگیری خیابانی شوند!

رویکردی که در ترمینولوژی سیاسی بمعنای پذیرش قاعده جنگ و برسمیت شناختن دو گانه «بُرد یا باخت» یکی از طرفین منازعه است.

در آن صورت رهبران معترضین گریزی از لوازم رویکرد انتخابی خود نمی توانند داشته باشند و وقتی خودشان این قاعده را به نزاع شان با نظام تحمیل کردند چاره ای ندارند تا به نتایج آن نیز تمکین کنند مبنی بر آنکه:

وقتی خودتان سطح منازعه را به عرصه جنگ ارتقاء بخشیدید و آنگاه در این «خودکردگی تان» شکست خوردید دیگر نمی توانید به لوازم مترتب بر این جنگ خود خواسته و خود ساخته تان «تن» ندهید و اخلاقاً موظفید تا تبعات شکست و ورشکستگی به تقصیرتان را راساً و رسماً و علناً برسمیت شناخته و بر گردن بگیرید!

این به آن می ماند که منافقین در خرداد ۶۰ خودشان با صدور «اعلامیه جنگ مسلحانه علیه نظام» و آغاز ترورهای سیاسی رسماً و علناً با نظام وارد جنگ و دو گانه «بکُش یا می کُشمت» شدند و آنگاه که در این دو گانه خود ساخته و تحمیلی شان به نظام «باختند» بانگ و فریاد برآوردند: چرا ما را در ۶۶ کُشتید!؟

هر چند کم لطفی است چنانچه آقایان موسوی و کروبی را به اعتبار شئون و مدارج بالای مسئولیت و خدمات پیشین شان در نظام با «اجامر منافق» همسانی کرد اما همین شئون و مدارج بالا به ایشان حکم می کرد تا در ماجرای ۸۸ دُزی از معرفت و حذق و عقلانیت را در عملکرد خود و مدیریت بحران لحاظ می کردند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* ـ اتهام «انتساب معترضین به خس و خاشاک» یکی از بی اخلاقی های محرزی بود که در ۸۸ به بدترین شکل ممکن به احمدی نژاد منسوب شد و به آن بهانه معترضین به سابوتاژهای گسترده ای دست زدند!. این در حالی بود که مشارالیه در سخنرانی خود نزد حامیانش در فردای اعلام نتایج انتخابات به صراحت و با اشاره به چند مورد درگیری ها و آتش زدن سطل های زباله شهرداری در اطراف وزارت کشور به نشانه اعتراض به نتیجه انتخابات اظهار داشت: پیروز انتخابات ۴۰ میلیون نفری اند که در انتخابات رای دادند (یعنی اعم از ۲۴ میلیونی که به ایشان رای دادند و آرای دیگر نامزدها) و در این میان یک عده خس و خاشاک در مقابل پیروزی مردم سر و صدا می کنند.

۱۳۹۵ دی ۷, سه‌شنبه

مهمانان ناخوانده!



حکایت ناهمگونی «اصلاحات پسا ۸۸» قرینه داستان فولکلوریک «مهمانهای ناخوانده» نوشته «فریده فرجام» است. داستانی کودکانه که ناظر بر مهمان نوازی گشاده دستانه مادربزرگ ساده دلی است که به سخاوت مشتی حیوان فراری از طوفان شبانگاهی را بشکلی فله ای در منزل خود میزبانی و جان پناهی کرد و در فردای عافیت و در نجوای ماندگاری آن ماکیان و کلبیان و چارپایان و طیوران و ستوران نزد خود به صرافت «رودربایستی» افتاد!

در ۸۸ نیز هر اندازه خیراندیشان «میر» و میزبان طوفانیان را اندرز دادند تا «سید سبزها» کار و عاقبت خویش را با حرامیان و غوغائیان مرزبندی و مفصل گذاری کند و اینها که به اسم تقلب در خیمه تان خرامیده اند از جنس اسلام و نظام و انقلاب و امام نیستند! اما آن «میر اخضر» بی توجه به ملاحظات و قواعد دنیای سیاست اره و اوره و شمسی کوره را از منتهی الیه سلطنت طلبان تا منافقان و غوغائیان و هذیانیان را هم زمان و توامان میزبانی کرد و پهنای سیاست را تا حضیض صباوت فرو کاهید.

شاذیات و شطحیات موسمی فردی مانند «مهدی خزعلی» یکی از موارد برجسته در میزبانی گشاده دستانه جنبش اصلاحاتی است که با شعار «ما رنگین کمانیم» جنبش مزبور را تا چنین سطوح نازلی تقلیل و تحقیر کرد.

موجودیتی که یک تنه و انحصاراً پدیده و آفتی است برای خود!

این نماد توهم و اسوه بدخیم تخیل که وقت و بی وقت در برزخ «خود اسطوره بینی» در میانه نوچگانش معرکه گردانی و شامورتی بازی می کند در جدیدترین پهلوان بازی مسبوق به سابقه اش بار دیگر بر منبر رفته و بمنظور افشای اصلاح طلبان دروغین و اثبات «اصلاح طلبی راستین خود» متوسل به مقدمه کوتاه نوشته شده اش در ابتدای کتاب «هویت» منتسب به «سعید امامی» شده (عکس ضمیمه) و با هیجانی بیرون از وصف فرموده:

من این مقدمه را بر هویت نوشتم و کلمه به کلمه اش را دفاع می کنم. بر آن افتخار می کنم و معتقدم یکی از «شاهکارهای ادبی و کلامی» است!


(نگاه کنید به دقیقه ۳:۳۴ تا ۳:۵۳ از ویدئوی ضمیمه)

و در ادامه و در حالی که «پهلوان مزبور» خود را در حظ کف زدن و وجد نوچگانش می یابد آنگونه به شوق می آید کآنه حضرت مشرف الدین غزل «صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را ـــ تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید» را در شرح حال ایشان سروده اند!

خزعلی مزبور آنچنان از این نیم پاراگراف نوشته بی سر و ته خود مشعوف شده گوئی نظامی گنجوی و حکیم ابولقاسم طوسی و مولانای رومی و لسان الغیب شیرازی آداب کتابت را نزد ایشان به تلمذ نشسته بوده اند! و پاراگراف مزبور شانه به شانه فیه ما فیه مولانا و خسرو شیرین و اسکندر نامه عروضی و مروج الذهب ۱۳ جلدی مسعودی، هم شانی و هم ترازی می کند!؟

خود کرده را تدبیر نیست!

این «پدیده» را باید با همین مختصات برسمیت شناخت و آن را در عداد محصولات طبعی همان میزبانی سخاوتمندانه و بی مبالاتانه در ۸۸ گذاشت که دمار از روزگار «مرحوم اصلاحات» درآوردند و چاره ای جز آن نیست تا این حکایت را بر همان نمط و ضربآهنگ ماکیان و کلبیان و چارپایان و طیوران و ستوران و «میهمانان ناخوانده فریده فرجامی» بازخوانی کرد دائر بر آنکه:

من که «مو» می کنم برات، من که «جیک» می کنم برات، من که «عر» می کنم برات، من که «میو» می کنم برات، من که «قار» می کنم برات، من که «واق» می کنم برات ـ بذارم برم؟
... و پیرزن گفت: با وجود تنگی جا، همه تون پهلوی من بمانید! و آنگاه همه از سر سفره بلند شدند، بساط چای را جمع کردند و دنبال کارهایشان رفتند. از آن به بعد، سال های سال همگی با هم به خوشی و خرمی زندگی کردند.

...

۱۳۹۵ دی ۶, دوشنبه

Open Letter to President Elect Donald Trump


Dariush Sajjadi’s Open Letter to President Elect Donald Trump

Your Excellency Mr. Donald Trump, President Elect of the United States,
I am writing to present a fact about the letter 30 Iranians in diaspora have recently submitted to you, requesting your assistance to topple the Iranian administration through enforcing more stringent economic bans on Iran and rescinding the nuclear agreement between Iran and 5+1.

(http://taghato.net/article/30837)

Mr. Trump,
This letter, viewed from any political perspective, serves as a prime example of treason. Just as the Americans regard Edward Snowden seeking asylum in Russia and providing Kremlin with US classified information as acts of treason, the Iranians also view these thirty individuals’ letter to you as treason.

Mr. Trump,
I would like to share a secret with you: These 30 individuals in no way regard their letter to you as an act of treason. They rather regard it as a service to the Iranian people.

Mr. Trump,
The fact that they do not regard themselves as traitors is not attributed to them being deceitful. It rather stems from the fact that the Iranian people have not come up with a clear definition of treason. As such, if these 30 individuals even attempt to define treason, they will fall short of doing so.
This inability is due to the fact that Iran’s education system does not cover treason and the ugliness of treasonous action. As such, a nation which is unfamiliar with the term treason and which has no perception of what treason is, can easily commit treason time and again without a guilty conscience.

Mr. Trump,
The Iranians, untrained on what treason is, can commit treason against their country without even knowing their action is treasonous, just as they can cheat on their spouses despite their marital vows.

Mr. Trump,
When you take office, please ask the CIA to provide you with a roster of Iranians in diaspora working for organizations and state-run television stations who are officially and overtly embarking on treason against Iran. You will be surprised at how long this roster will be. You will be even more surprised as to what kind of a country Iran is to raise people such as General Qasem Suleimani, a national hero, on the one hand and to produce and deliver all kinds of traitors to foreign governments.

Mr. Trump,
Let me share another secret with you: Not only do the 30 individuals who penned a letter to you do not consider their action as an act of treason but, based on their letter, you should never think that they have a problem with the Iranian administration. Not at all, Mr. Trump.

Iran has suffered from a disorder previously known as “infatuation with the West” and currently known as “enslavement toward the West” based on which individuals consciously consider themselves slaves and servants of the West.
People suffering from this disorder suffer from inferiority complex and try to hide it through acting like and assimilating with the Americans.
The letter penned by these 30 Iranians does not stem from their differences with the Iranian administration. Rather, they abhor their Iranian heritage, culture, and traditions and are infatuated with and mentally enslaved with the American culture and civilization and attempt, through these kinds of correspondences and other similar activities, to disavow being Iranian and pose as American in thought and action.
Worried over your campaign pledge of “deporting Muslims from the US”, this group, though they do not consider themselves Muslims, has subconsciously tried, through this letter, to get the upper hand and according to an old Iranian saying wag its tail for its owner as a loyal dog does, in order to curry favor with you.

Mr. Trump,
If I were you and decided to fulfill campaign pledges such as “deporting Muslims from the US”, I would, first and foremost, deport these servants. Rest assured that these deceitful individuals who fail to be loyal to their homeland cannot be loyal citizens for the US and will commit treason against the US when the time is ripe.

Thank you for your time and attention.
Respectfully yours,

Dariush Sajjadi

برجام از انجام تا فرجام!


آقای حسام الدین آشنا مشاور فرهنگی رییس جمهور در فیس بوک شان پرسیده اند:

آیا میان برجام و موفقیت ارتش سوریه در آزاد سازی حلب از اشغال تروریست ها رابطه ای وجود ندارد؟

هر چند آقای آشنا تنها به طرح پرسش اکتفا کرده و از دادن پاسخ اجتناب ورزیده اند اما ذیلاً و به سهم خود بمنظور انجام وظیفه به تلخیص امتثال امر خواهد شد.

ابتدا و در در خلاصه ترین شکل ممکن در مورد پرسش جناب آشنا می توان بدین گونه پاسخ داد که:

«حلب شکست نخورد؛ چون برجام شکست خورد!

به عبارتی دیگر برجام چنانچه مطابق مهندسی آمریکا پیش می رفت در آن صورت بصورتی محتوم منجر به تقلیل و تضعیف مواضع ایران و ایضاً روسیه در شامات می شد که سقوط کامل حلب و تفوق موضع آمریکا و عربستان و ترکیه و اسرائیل و شورشیان تحت امر ایشان در کل سوریه فرجام مسلم آن بود! لذا اگر بتوان نسبتی میان عدم سقوط حلب و برجام قائل شد این نسبت برخوردار از ماهیتی الاکلنگی است که پیروزی در یک طرف به شکست در طرف دیگر ماجرا معوق شده بود.

اتفاقی که بدون اغراق محصول زبدگی و مدیریت حاذقانه بحران توسط رهبری ایران و با محوریت و عاملیت سپاه قدس در کانون مهلکه بود.

ماجرا از آنجا آغاز شد که از خرداد ۹۲ و به برکت تحریم های فلج کننده اقتصادی(!) ایالات متحده توانست با مدیریت آرای شهروندان ایرانی در زمین فلاکت و معیشت اقتصادی از طریق مهندسی انتخابات با عقب راندن نیروهای حامل انقلاب اسلامی، عملگرایان مورد وثوق خود را در ساختمان ریاست جمهوری ایران به قدرت برسانند. هر چند در اشغال مسند ریاست جمهوری ایران قبل از حسن روحانی چهره مطلوب آمریکا هاشمی رفسجانی بود اما بعد از «سورپرایز رد صلاحیت» واشنگتن مجبور شد به همزاد ولو کم توان هاشمی قناعت کند.

علی ایحال واقعیت ماجرا آن بود که مساله آمریکا با ایران قلت یا کثرت تعدادی سانتریفوژ نبود و فرای ضریب غنی سازی اورانیوم این شیوه بودن و نحوه هستی یافتن و مانائی کردن ایران در منطقه بود که می بایست تکلیف اش با هژمونی آمریکا در برجام مشخص می شد.

من حیث المجموع هر چند آیت الله خامنه ای با ترفند مهندسی انتخابات توسط آمریکائی ها مجبور شد تن به گزینه دولت تحمیلی از جوار تحریم تحمیلی بدهد علی رغم این ایشان بازی را واگذار نکرد و از طریق «گرفتن زمان» محل منازعه را بیرون از مذاکرات اتمی به زمین سوریه منتقل و مدیریت کرد.

بطور خلاصه آیت الله خامنه ای در تنگنای دولت عملگرایان زبردستانه زمان داد و زمین گرفت تا آنگاه که برجام توسط آمریکائی ها و در طمع برجام های دو و سه نهائی و امضاء شد.

فی الواقع گمانه آمریکائی ها آن بود که از طریق برجام و اتکای بر متابعت دولت تدبیر و امیدی که سودای بهبود رابطه با آمریکا را داشت می توانند عملگرایان را در ایران در موضع تفوق قرار داده و بدینوسیله با کُرنر کردن رهبری و نیروهای حامل انقلاب در برجام های دو و سه عقب نشینی ها و امتیازها و انتقام های مطمع نظر خود را بصورت نیابتی از طریق «دولت تدبیر و امید» نقد کنند.

قدر مسلم این چیزی نبود که بتواند از نگاه رهبری ایران مغفول بماند و ایشان از طریق دولت تدبیر و امید که علی الظاهر مورد وثوق آمریکا نیز بود همان کاری را با آمریکا کرد که پیش تر قوام السلطنه با روس ها در ماجرای اشغال آذربایجان کرده بود و در کنار اولتیماتوم آمریکا با وعده دادن امتیاز نفت شمال به روس ها آنها را متقاعد به تخلیه خاک ایران کرد و در فردای خروج قوای روس، امتیاز مزبور را معوق به انتخابات مجلس پانزدهم بمنظور اخذ مصوبه از پارلمان نمود و در خلال انتخابات نیز با موفقیت توانست مجلسی مخالف با روسیه را تمهید کند تا در فردای مخالفت پارلمان در اعطای امتیاز نفت شمال به شوروی با فراست نزد روس ها از خود رفع مسئولیت نماید!

رهبری ایران نیز مطابق این الگو به اندازه کافی رقیب را در مذاکرات «سر کار گذاشت» تا قوایش در زمین سوریه دست برتر را بیابند و از همین رو بود که از فردای برجام مسئله سوریه مانند حرکت «گوله برفی» بنفع ایران شدت و سرعت و مهابت گرفت و این در حالی بود که آنک روس ها نیز در فردای برجام توانستند با دستی بازتر و بدون محدودیت سیاسی به کمک ایران در سوریه بیآیند و آمریکائی ها و ترک ها و سعودی ها و اسرائیل را در مقابل توفیقات خود در منطقه سورپرایز کنند.

بی جهت هم نیست که ریاض و آنکارا و تل آویو و واشنگتن متحیرانه و ناباورانه در مقابل خود صحنه ای را می بینند که با طمع به خاک افتادن ایران در برجام آغاز شد اما در ادامه و اینک از سوئی می بینند رهبری ایران بعد از آنکه توانست با همان «برجام کم جان» به تمامیت تحریم ها «آب ببندند» تا جائی که اینک هر گونه کارشکنی آمریکائی ها در برجام زمین دعوا را از دو گانه «تهران ـ واشنگتن» به زمین «اروپا ـ آمریکا» منتقل کرده و این بار این اروپائی هستند که بجای ایران معترض کارشکنی آمریکا در برجام می شوند و از سوئی دیگر و برخلاف انتظار آمریکائی ها پس از منع رهبری از ادامه برجام های دو و سه اینک واشنگتن نقشه خود را در نیمه راه نیمه کاره می بیند و از همه بدتر آنکه در منطقه ای که قرار بود شش ماهه تکلیف سوریه با سقوط اسد تمام شود و بقول خودشان کمر ایران را در سوریه شکسته و ارتباط اش را با لبنان و حزب الله قطع کنند اکنون تلخ کامانه خود را با این واقعیت مواجه می بینند که نه تنها اسد شکست نخورد و حلب نیز آزاد شد و اقتدار و جای پای مسکو در سوریه نیز تقویت شد و فترت قدرت در لبنان نیز در کمال ناباوری ریاض و ترکیه و اسرائیل بنفع حزب الله لبنان ورق خود تا جائی که اکنون سهم حداکثری وزرای کابینه «میشل عون» تعلق به حزب الله دارد! مصیبت بار تر آنکه تروریستی نیز که برای ایران و علیه ایران طراحی و عملیاتی شده بودند اکنون سر برگردانده و دامن گیر ایشان در منطقه و اروپا و آمریکا شده!

بنا بر همین داده ها و واقعیت های میدانی است که می توان به ترامپ حق داد که به درستی اوباما را عتاب کند که آمریکا در برجام هیچ چیزی به دست نیآورد!

هر چند نباید این واقعیت را نیز نادیده انگاشت که در کلان ماجرا و در مجموعه حکومت در ایران این دولت تدبیر و امید بود که موتور محرکه اش بقول مکانیک ها «سه کار می کرد» و نمی توانست و نمی شایست در تراز مجموعه حکومت و عیار انقلاب اسلامی همراهی شایسته و بایسته با رهبری عالیه نظام داشته باشد و هم سطح و هم سرعت با رهبری و مجموعه تحت امر رهبری با ایشان همراهی کند.

نقصی که امید می رود در انتخابات ۹۶ توسط ایرانی ها بنحو احسن ترمیم و تصحیح شود!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سه کار کردن موتور اصطلاحی فنی نزد تعمیرکاران خودرو در ایران است و به خودروهای ۴ سیلندری اطلاق می شود که از مجموع ۴ سیلندرشان شمع یکی از آنها روغن زده شده و به همین دلیل عمل احتراق در یکی از پیستون صورت نمی پذیرد که منجر به کار کردن ناقص موتور خودرو می شود.

۱۳۹۵ دی ۵, یکشنبه

نامه داریوش سجادی به ترامپ!


جناب آقای دونالد ترامپ
مقام عالی ریاست جمهوری منتخب ایالات متحده آمریکا!

با اهداء سلام

بدون مقدمه حضور محترم تان معروضم انگیزه اینجانب از تحریر این نامه برای حضرتعالی بیان یک واقعیت از جوار نامه نگاری ۳۰ نفر از ایرانیانی است که مانند اینجانب مقیم ایالات متحده آمریکا یا اروپایند و در نامه خود به حضرتعالی و از منتهی الیه مخالفت با نظام و حکومت قانونی و مشروع موجود در ایران متقاضی شده اند تا با مساعی جمیله جنابعالی و از طریق اعمال تحریم های سنگین تر اقتصادی و ایضاً بر هم زدن توافقنامه برجام موجبات فشار و سقوط نظام حکومتی ایران را فراهم آورید!

جناب آقای ترامپ!

مزید اطلاع تان و در مضیق ترین شکل ممکن خدمت تان عرض می کنم که ماهیت نامه نگاری مزبور را در جمیع فرهنگ های سیاسی چیزی جز «خیانت» نمی نامند!

یعنی همان طور که شما آمریکائی ها عملکرد «ادوارد اسنودن» در پناه گرفتن در دامن روسیه و دادن اطلاعات محرمانه کشورتان به دولت اجنبی را خیانت می نامید این ۳۰ نفر و آن نامه نگاری شان در ترمینولوژی سیاسی ایرانیان چیزی جز خیانت معنا نمی شود.

اما جناب آقای ترامپ!

اجازه دهید رازی را با شما در میان بگذارم دائر بر اینکه برخلاف تصور یا توقع حتی یک نفر از این ۳۰ نفر نیز تحت هیچ شرایطی عمل ذلیلانه خود را خیانت تلقی نکرده و در کمال حیرت آن را نوعی خدمت نیز معنا و مراد می کنند!

جناب آقای ترامپ!

این امر را نباید به حساب مردرندی این ۳۰ نفر بگذارید و متاسفانه عمل مذموم «خیانت» نزد کسر وسیعی از ایرانیان واژه ای نامفهوم و نامربوط است تا جائی که اگر جمیع ایرانیان مزبور را موظف فرمائید تا در یک سطر «خیانت» را تعریف کنند؟ مطمئن باشید یک نفر هم از این میان نخواهید یافت که در مورد واژه خیانت برخوردار از تعریف باشند!

دلیل آن نیز بازگشت به این واقعیت دارد که از قدیم تاکنون در سیستم آموزشی و اخلاقی ایران اساساً کمترین اهتمامی بمنظور تدریس و تعریف خیانت و عمل خائنانه وجود نداشته و بر این منوال کاملا طبیعی خواهد بود تا جمعیتی که در ترمینولوژی اش کلمه خیانت معنا نشده و اساساً معنائی از خیانت را در مخلیه اش در دسترس ندارد به راحتی بتواند و می تواند تا بتناوب مرتکب عمل خائنانه شود بدون آنکه ارزنی نزد وجدان خود احساس شرمندگی کند!

جناب آقای ترامپ!

همین معنا نشدگی فعل خائنانه نزد ایرانیان است که به راحتی به این بخش از ایرانیان اجازه می دهد تا همان گونه که فرضاْ رغم داشتن پیوند وفاداری و قانونی با همسر رسمی شان به راحتی و بدون تعلل می توانند به ایشان خیانت کنند به همان سادگی نیز می توانند به کشور خود خیانت کنند بدون آنکه اساساً قائل به خیانت کاری خود باشند!

جناب آقای ترامپ!

چنانچه در فردای استقرارتان در کاخ سفید از مسئولین CIA بخواهید لیست ایرانیان به اجنبی پیوسته در سازمان ها و ادارات و رادیو ـ تلویزیون های خارجی را که رسماً در حال ضدیت عملی با ایران شان اند را برای حضرتعالی تهیه کنند مطمئن باشید از این بابت متحیر خواهید شد که خاک ایران در تولید قهرمان و خائن تا چه اندازه پر استعداد است که به همان میزان که می تواند قهرمانانی در اندازه قاسم سلیمانی بسازد به همان میزان نیز برخوردار از ابن الوقت ها و نان به نرخ روز خوارانی هست تا بتوانند با ثمن بخس منافع ملی کشورشان را تقدیم به اجنبی کنند!

اما جناب آقای ترامپ!

در ادامه اجازه دهید راز دیگری را نیز با حضرتعالی در میان بگذارم و آن این که ۳۰ نفر مزبور در تحریر و ارسال نامه خود به جنابعالی در عین حالی که عمل شان را خائنانه نمی دانسته اند اما بقول ما ایرانی ها «صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی» و هرگز باور نکنید که دغدغه ایشان مطابق اقاریرشان در آن نامه «ایران و مشکلات مبتلا به ایران» است!

خیر جناب ترامپ!

مزید اطلاع تان و خدمت شریف تان معروض می دارد در فرهنگ ایرانی یک ناهنجاری وجود دارد که پیش تر از آن تحت عنوان «غربزدگی» نام می بردند و اکنون مبدل به واژه «غربندگی» شده. فرآیندی که تحت تاثیر آن عنصر مبتلابه در تنگنای یک عقده حقارت مزمن می کوشد از طریق هم ذات پنداری با شما آمریکائی ها و غربی ها بر این کمپلکس روحی ـ روانی اش فائق آید.

بر این منوال نامه این ۳۰ نفر را به حساب دلچرکینی ایشان از حکومت شان نگذارید و التفات داشته باشید که ایشان تحت تاثیر کراهت شان از مملکت شان و احساس حقارت از خاستگاه و فرهنگ و آداب و اخلاق مملکت شان و شیفتگی و بردگی و بندگی فکری و شخصیتی شان به داب و آداب «مملکت شما» اکنون می کوشند با توسل به چنین اطوارهائی به زبان بی زبانی به حضرتعالی چشمک بزنند که: ما از شمائیم و از آنها نیستیم.

این بندگان خدا در تنگنای اختلال شخصیت شان از طرفی مرعوب شعارهای انتخاباتی شما شده اند و ترسیده اند تا نکند در فردای آغاز به کارتان در کاخ سفید بخواهید به وعده خود مبنی بر اخراج مسلمانان از آمریکا جامه عمل بپوشانید و هر چند خود را مسلمان هم نمی دانند و نمی توانند بدانند اما بصورت تبعی ضمیر ناخود آگاه شان ایشان را ترغیب کرده تا پیش دستی فرموده و با چنین نامه نگاری هائی به زبان بی زبانی عرض ادب خدمت جنابعالی کرده و بقول ما ایرانی ها ادای سگ های باوفا را از طریق دم جنبانیدن برای ارباب شان را در آورند تا بدینوسیله بتوانند مقام سالوسی نزد شما اربابان شان را پاس داری کرده باشند!

جناب آقای ترامپ!

جسارتاً بنده اگر جای شما بودم و احیاناً تصمیم می گرفتم خالی بندی های دوران انتخابات از قبیل اخراج مسلمانان از آمریکا را عملی کنم در اولویت همین غلامان خانه زاد را از آمریکا بیرون می کردم.

مطمئن باشید این قرشمال ها که به وطن و خاستگاه اصلی خود نمیتوانند وفادار باشند نزد شما و برای شمایان نیز به طریق اولی نمی توانند چاکران و آستان بوسان و خاکساران قابل وثوقی باشند و بموقع به شمایان نیز خیانت می کنند!

زیاده عرضی نیست.

ارادتمند ـ بقول هنری کیسینجر خطاب به دکتر ظریف ما!

دشمن محترم تان ـ داریوش سجادی

۱۳۹۵ دی ۲, پنجشنبه

زراعت قهرمان!


جنجال بر سر افشای اظهارات محرمانه دکتر ظریف نزد برخی از اعضای کمیسیون امنیت ملی مجلس بعد از ۲۴ ساعت خالی از ابهام شد و مشخص گردید دکتر در آن جلسه ابراز داشته اند که اشتباه کرده اند تعهدات طرف آمریکائی در ازای تمدید تحریم های ISA را باور کرده و اعتراف کرده اند باید در برجام راه های مقابله با این مسئله را پیش بینی می کردند! (۱)

قبل از ورود یا مناقشه بابت همین بی مبالاتی نکته اساسی تر آن است که اساساً چنین اظهاراتی چقدر حائز اهمیت بود که لازم باشد دکتر ظریف بشرط «محرمانه ماندن جلسه مزبور» چنان اعترافی را ابراز نمایند!؟

تنها توجیه قابل فهم پیرامون اصرار بر محرمانه نگاه داشتن این جلسه «شرمندگی دکتر نزد افکار عمومی بابت این بی مبالاتی است»! در آن صورت جائز است دکتر ظریف به این واقعیت ولو تلخ تن دهند که مقدرات کشور تعارف بردار نیست که بی مبالاتی نسبت به آن را بتوان هزینه آبروداری افراد کرد!

اصولا و از ابتدا مشکل دکتر ظریف و تیم مذاکره کننده هسته ای آن بود که فاقد درک درستی از محرمانگی بودند و ریزترین مسائل مربوط به پرونده اتمی ایران را بصورت محرمانه با اصلی ترین دشمنان کشور پشت درهای بسته به رایزنی می گذاشتند و در این میان مردم ایران و نهاد های مشروع داخلی مانند مجلس را نامحرم تشخیص داده و از ارائه اطلاعات به ایشان استنکاف می ورزیدند.

همین اختفا و پرده پوشی های بی دلیل اگر لحاظ نشده بود و جناب ظریف در همان طول مذاکرات چنانچه جزئیات توافقات را با داخلی ها نیز به رایزنی می گذاشتند قطعاً دیگران نیز می توانستند بموقع راهکار لازم را به ایشان بدهند تا امروز مواجه با چنین بی مبالاتی نباشند!

علی ایحال اکنون قبل از دکتر ظریف آنهائی باید نسبت به این بی مبالاتی پاسخگو باشند که در طول مذاکرات مبتلا به جوگرفتگی شدند و هر گونه انتقادی از ظریف و شیوه مذاکرات ایشان را برنتابیده و از ایشان ابرمردی نشسته بر قلل رفیع دیپلماسی ساختند! این در حالی است که شخصاً و بعد از توافق اولیه در لوزان به سهم خود اشتباهات دکتر ظریف را گوشزد کرده و خطاب به مسئولین کشور نوشتم:

بر ذمه مسئولین ارشد ظریف فرض است تا ایشان را سریعاً از زمین مذاکرات بیرون کشیده و فرد دیگری را جایگزین وی کنند. ظریف همه زحمت خود را تاکنون کشیده ولی این همه زحمت ظریف است و بیش از این نمی توان و نباید از ایشان توقع کرد. ظریف در مخمصه خود باشی و تقید به پرنسیب ها و اتیکت های خود و توقعات و فشار داخلی و زیاده خواهی طرف خارجی و فقد فهم منطبق با واقعیت جهت ادامه مذاکرات نوعاً «گیوآپ» کرده است. (۲)

شوربختانه دکتر ظریف بشکلی افراطی و ناخواسته مبتلا به عنصر قهرمان زدگی تاریخی و رائج ایرانیان شد.

زراعت قهرمان در زمین حاصلخیز ایران بشدت مقرون به صرفه است و ایرانیان مستعدترین ملت در تولید قهرمان بر اساس چیدمان آگراندیسمان اند. قهرمان سازی در ایران یک بیزینس است و چون میزان تقاضایش بالا است بالتبع تولیدش نیز صرف کرده و خط تولیدش نیز توجیه اقتصادی دارد و در این میان قربانی اصلی عنصر قهرمان است که بصورتی انفجاری برخوردار از دانش و توانش و سگالشی با ابعادی عظیم خواهد شد که نه آن قهرمان مصنوع ادعایش را و نه توانش را داشته و دارد و بالتبع به همان سرعت که تولید و عظیم می شود به همان سرعت هم حذف و تحقیر می شود.

بر همین روال نیز بود که وقتی محمود احمدی نژاد برای اثبات فضیلت های نامزد مورد وثوق اش (رحیم مشائی) در انتخابات ۹۲ مدام برای ایشان رپرتاژ آگهی صادر می کردند خدمت جناب مشائی معروض داشتم:

جناب احمدی نژاد حق دارد تا بنا به هر دلیل موجه یا ناموجه ای شخصاً شیفته و واله و سرگشته شما باشند اما به هر حال «بزرگی» نیز ابزارمند است و تعریف و ویژگی و مشخصات دارد! و نمی توان بی بینه آن را به دیگری «ابلاغ» کرد و متقابلاً از مردم نیز تکریم برای آن بزرگی مجعول طلبید ... آیا آن مسند رفیع و مقام منیع از فضل و دانش و عرفان و کمال و اخلاقی که آقای احمدی نژاد طی این سالها شما را متخلق به آن معرفی کرده و مکرراً پـُزش را به شهروندان داده و می دهد! بالاخره نباید یک بازتاب بیرونی یا مستند عینی داشته باشد؟ وقتی جنابعالی نه یک جلد کتاب نوشته شده دارید و نه سابقه ای از اندیشه های مشعشع یا بیان مطنطن از جنابعالی در دسترس است و نه مدیریتی برجسته و اقدام مهمی از شما دیده شده و سابقه مبارزاتی روشنی هم از جنابعالی موجود نیست و تنها رفرنس های موجود چند سخنرانی بی معنا از «فضائل نوروز» و «بسته شدن دست شیطان در این ایام»! و «اسلام ایرانی»! است بر این اساس اجازه می دهید تا بابت جنابعالی به جناب احمدی نژاد گوشزد کنیم نازنینی تو ولی در حد خویش!؟ (۳)

اکنون نیز همین تقدیر گریبانگیر دکتر ظریفی است که اسیر کاریزمائی شد که جوزدگان و شیدائیان از ایشان ساختند و عملا دکتر را در گرداب آن به مهلکه کشاندند!

دکتر ظریف برخلاف شیدائیان نه یک استراتژیست است که استراتژیست مانند افرادی نظیر کیسینجراند که برخوردار از تعریف اند و دکتر در این زمینه کمترین استعداد یا کارنامه یا استراتژی طراحی و تدوین شده ای برای ارائه ندارند. هم چنان که ایشان سیاستمداری زبده نیز نیستند و زبدگان سیاسی مشاهیری نظیر چرچیل یا گرومیکو و قوام السلطنه اند که صاحب سبک و برخوردار از شخصیتی سیاسی و پیچیده و غیرقابل پیش بینی بوده اند و دکتر تنها نشان دادند و اثبات کردند برخوردار از روابط عمومی خوب بوده و مناسب قرار گرفتن در چنین کسوت و مسئولیتی می باشند و سقف پروازشان برخلاف انتظار در تراز وزیر خارجه متوقع در جمهوری اسلامی احراز و اثبات نشد.

بالغ بر ۲۵ سال پیش و بر مبنای بی کفایتی های وزیر خارجه وقت (ولایتی) در تمشیت امور دیپلماسی خطاب به ایشان نوشتم:

والله قسم اصرار بر تصدی مسئولیتی که در توان و عهده و تخصص فرد نیست عین خیانت است و متاسفانه امروز همین گوشزد را می توان متوجه دکتر ظریف کرد که بدون توجه به مهابت مسئولیت بزرگ موجود در مذاکرات اتمی به مذاکرات ۱+۵ ورود کردند و نامدبرانه هم سابقه سیاسی خود را سوزاندند و هم زمان مُقدرات یک ملت را فدیه بی مبالاتی های خود کردند!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ـ روزنامه اعتماد
۲ـ نگاه کنید به مقاله «تلواسه ظریف» و «مصاحبه خبرگزاری دانشجو»
۳ـ نگاه کنید به مقاله «مغروق تایتانیک خیابان پاستور کیست؟»

۱۳۹۵ دی ۱, چهارشنبه

طعمه!


قائل بودن به تقسیم بندی «اصلاح طلب ـ اصولگرا» در نقشه راه سیاسی ایران دیگر نه مسموع است و نه مقدور.

روند ماجراها در ایران از ۸۸ به بعد و تاثیر و عواقب ماجراهای ۸۸ بر ساختار و شاکله سیاسی و جناحی فعال در کشور عملا منجر به انحلال ضمنی دو گانه «اصلاح طلب ـ اصولگرا» شد و متقابلاً دو گانه نوینی در حد فاصل بازیگران سیاسی ایران ما به ازاء یافت. دو گانه ای که ابتدا خود را در قالب «مذهبی ـ سکولار» بروز داد (۱) اما به مرور با گذشتن از دو گانه «حامیان نظام و مخالفان نظام» نهایتاً به تعبیر رهبری در دو گانه «انقلابی ـ غیر انقلابی» تثبیت شد اما این دو قطبی در سطوح منازعه سیاسی محوریت و موضوعیت دارد و در سطح اجتماعی فرای از اقشار خاکستری که مشغول زندگی یومیه و عادی خودند دو قطبی فعال در سطح اجتماع را می توان بر دو گانه «انقلابی ـ عشق و حالی» استوار دید!

انقلابیون در دو گانه سیاسی (انقلابی ـ غیر انقلابی) شامل هر فعال سیاسی اعم از اصلاح طلب یا اصولگرا می شود که تقید و دلبستگی اش به ۴ محور اسلام و نظام و انقلاب و رهبری محرز است و در سویه دیگر (غیر انقلابیون) دغدغه ها از جنس وادادگی و تقیدات حداقلی حکومت برای یک زندگی روزمره و عاری از حمیت است. چیزی که دنباله آن در سطوح اجتماعی مع الاسف شامل کسانی می شود که پیش از این با برند اصلاح طلبی یا با پنهان شدن در قفای اصلاح طلبان و یا پناه دادن آغوش گشایانه اصلاح طلبان به ایشان به اسم اصلاحات مطالبات اباحه گرانه یا همان عشق و حالانه خود را با پرچم اصلاح طلبی مطالبه گری می کردند!

همانها که «سید محمد خاتمی» صادقانه بر وجودشان صحه گذاشت و اعتراف کرد که : «باید قبول کنیم که بسیاری از افراد هوادار ما کلیت نظام رو قبول ندارند و با اینها اصلاح ممکن نیست» (۲) و بهزاد نبوی نیز بدین منوال از آنان یاد کرد که:

«این جور نیست که اکنون شرایط اصلاح‌طلبان عوض شده باشد. در واقع ما باید بپذیریم که بدنه و پایگاه اجتماعی مان عوض شد ... ما اول خودمان باید بفهمیم اصلاح‌طلبی یعنی چه. من از دیدن برخی از افراد اطراف خودمان احساس خوبی ندارم. نماز جمعه هاشمی من را یاد نماز جمعه‌های اول انقلاب می‌اندازد. واقعیت این است که تعریف و انتظار ما از اصلاح‌طلبی این نبود. ما دنبال براندازی نبودیم. دفاع ما از برخی جریانات، ما را به نهضت آزادی شدن نزدیک می‌کند. من از دیدن عکس‌های نمازجمعه هاشمی تعجب کردم. نباید مرز خودی و غیر‌خودی را برمی‌داشتیم. اصلاح‌طلبان در سریع‌ترین زمان ممکن باید در مورد پایگاه اجتماعی خود اقداماتی انجام دهند ... الان (بعد از آزادی) دخترهایی که پیش من می آیند، می خواهند با من دست بدهند. یا نوری زاد که از بهائیت دفاع کرده و گفته پای بهائیان را می بوسم، طرفدار ما شده است. دراویش گنابادی پیش ما می آیند و از ما اعلام حمایت می کنند. قبلا در (هفته نامه) عصر ما، مطلب می زدیم و نهضت آزادی به ما فحش می داد ولی الان ما تبدیل شدیم به قهرمان آنها»! (۲)

علی ایحال و بیرون از جناح بندی سیاسی آنانکه درد مشترکی برای بهروزی و بهبودی کشورشان بر مدار عقلانیت و معدلت دارند مُقدر است تا هوشمندانه فضای سیاسی کشور را رصد و مدیریت کنند تا این بار نتیجه انتخابات ۹۶ از رحمی متولد شود که عاری از جوسازی و عوام فریبی و نیرنگ و ترفند و موج سواری سیاست بازان باشد.

بقول آمریکائی ها:
Fool me once, shame on you; fool me twice, shame on me
دفعه اول اگر فریب ات را خوردم شرم بر تو، دفعه دوم شرم بر من

طبیعتاً و به روال معمول تا انتخابات ریاست جمهوری در اردیبهشت پیش رو، دستگاه جنگ روانی معرف الحضور خواهد کوشید از ساده لوحان و متهورین نامجو و شناخته شده (!) در نقش طعمه استفاده کنند تا به واسطه غوغاسالاری ایشان بتوانند آستانه تحریک رقیب را تقلیل داده و از طریق مدیریت برهم زدن نشست ها و میتینگ های سیاسی ـ انتخاباتی و تاسی به تکنیک «عسس بیا منو بزن» فضای دو قطبی «ابلیسی ـ قدیسی» بمنظور رای ربائی در انتخابات ریاست جمهوری را به سنت مالوف مهیا کنند.

لذا بر دوستان محترم فرض است که «میشه بسه»! و میشه این بار دُم به این تله شناخته شده ندهید ـ لطفاْ!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ـ نگاه کنید به دو مقاله:
اصلاح طلبی امروز «سکولاریسم نقابدار» است و «سکولاریسم نقابدار»
۲ـ نگاه کنید به مقاله جارچیان پسر مرجانه

کابینه تبختر!



بهروز کمالوندی، سخنگوي سازمان انرژي اتمي، در نشست خبری خود درباره دستاوردهای برجام گفت:
با نقض برجام از سوی آمريكا، ممکن است عده‌ای اعلام کنند در این شرایط برجام را آتش بزنیم؛ اما توصیه سیاسی من آن است اگر فردی در زمینه‌ای اطلاعات کافی ندارد، باید سکوت کند تا کسی که متخصص است، اظهارنظر کند.

جناب آقای کمالوندی ظاهرا به یاد ندارند چندی پیش این رئیس جمهورشان بودند که بعد از آنکه آقای «علی اکبر صالحی» اعلام کرده که «طرف غربی به برخی از تعهدات خود در برداشتن تحریم‌ها از جمله تحریم‌های بانکی، تأخیر داشته» با مودبانه ترین شکل ممکن به دهان آقای صالحی کوبیدند و ضمن آنکه به مشارالیه توصیه کردند تنها در حوزه خودشان اظهار نظر کنند، فرمودند:
ایشان نه وزیر اقتصاد و رئیس کل بانک مرکزی اند. وزیر خارجه هم الآن نیستند!

جناب کمالوندی ـ وقتی صالحی که سالها در بالاترین سطح هم در مقام وزیر خارجه و هم در مقام رئیس سازمان انرژی هسته ای در پرونده اتمی درگیر بوده و بالتبع در این حوزه از صاحب نظرترین هایند از جانب رئیس جمهور بابت اظهار نظر در برجام منع می شوند دیگر چه کسی می تواند برای اظهار نظر کارشناسانه کردن پیرامون برجام مُحق باشند!؟
خیر جناب کمالوندی ـ مشکل کابینه تدبیر و امید و مسئول کابینه مزبور آن است که مبتلا به تبختر اند و باورشان شده یگانه کارشناسان و متخصصان برجسته و متبحر و مبرز جهان سیاست اند! و دیگران تنها موظف اند زانوی تلمذ نزد این از ما بهتران بر زمین بسایند! آن هم با این کارنامه حزن انگیز و مشعشع شان!

۱۳۹۵ آذر ۲۹, دوشنبه

استعلاج بجای اصلاحات!


افزایش تدریجی رجزخوانی های انتخاباتی با نزدیک شدن به فضای انتخابات ریاست جمهوری در ایران امری طبیعی است و در همین راستا و بنقل از مخابره خبرگزاری های داخلی «فائزه هاشمی» ضمن آنکه احتمال داده اصولگرایان مجددا با چند کاندیدا وارد عرصه انتخابات ریاست جمهوری ۹۶ شوند اذعان داشته اصلاح طلبان برخلاف اصولگرایان متحدانه در انتخابات مزبور ورود خواهند داشت.

فارغ از رقابت های قابل تصور طی ماه های پیش رو تا انتخابات سال ۹۶ پسندیده است افرادی مانند فائزه هاشمی و اسلاف ایشان به این پرسش پاسخ دهند که دیگر از کدام اصلاحات صحبت می کنند!؟

تلخ کامانه گریزی از این حقیقت نمی توان داشت که جنبشی که از فردای دوم خرداد ۷۶ با برند اصلاحات در منظومه سیاسی ایران حادث و برسمیت شناخته شد چیزی جز یک «اشتباه بزرگ» نبود!

یک وقت تلف کردن ملی و پُرهزینه و نالازم. یک کژراهه تاریخی. آدرس عوضی دادن و در جستجوی یک توهم به دنبال آدرسی غلط رفتن!

واقعیت محسوس و ملموس آن است که جامعه ایرانی فارغ از مناسبات سیاسی و ساز و کار حکومتی اش تا زیر گلو مبتلا به بیماری و بی اخلاقی و روان نژندی فردی و اجتماعی است و در یک وضعیت اورژانسی به سر می برد و قبل از هر اصلاحات درون حکومتی آحاد شهروندانش بشدت نیازمند درمان بالینی اند و آنوقت مشتی ژیگولوی سیاسی که در الفبای زندگی خصوصی خودشان نیز مانده اند میدان دار شده اند که ما می خواهیم حکومت را اصلاح کنیم!

مسئله امروز ایران نیازش به اصلاحات حکومت نیست. ابتلای ملت اش به بیماری و ملولی ذهنی و مُلوَنی رفتاری و معوجات و اختلالات شخصیتی و هویتی و اخلاقی و احتیاج اش به استعلاج و درمان روح بیمار و رهائیش از مدل به مدل نژندی های روانی است.

اصلاحات جز یک خودفریبی و آدرس دادن غلط نبود. جامعه بیمار است و حکومت اگر نواقصی دارد نواقص اش مشتق از «جامعه بیماری» است که حکومت اش استوار بر آن روئیده و بالیده و خرامیده!

ژولیدگی جامعه قبل از ظواهر مبتلا در بواطن است. با «اصلاح» تنها ظاهر را می توانید آراسته کنید. باطن نیازمند به اصلاح نیست تشنه درمان است.

اصلاحات اگر قرار است واقعی باشد باید دغدغه درمان جامعه بشدت بیمارش را داشته باشد. جماعتی که از مهتران تا کهترانش تا بُن دندان مبتلا به نارسائی های اخلاقی اند قبل از اصلاح حکومت محتاج تر و اولی تراند برای درمان!

اصلاح حکومت پیش کش، بروید خودتان و جامعه تان را درمان کنید!

پیش تر در گفتگو با تسنیم گفته بودم: احمدی‌نژاد از یک جهت حائز ستایش بود که ناخواسته مانند «زونا» اسباب کهیرزدن و برون‌ریخت ابتلای عمیق بخش معناداری از ایرانیان به سندروم شیطان‌زدگی شد.(*) قشری با افاده و دماغ‌های سربالا با نگاهی متفرعنانه و از سر غیظ و تحقیر به قشری که به زعم ایشان متهم به بی‌همه چیزی و مبتلا به بی‌همه چیزی‌اند! یک بدآیند تاریخی ناشی از استنتاجات ناصواب ارزش داورانه از مفاهیم هستی شناسانه!
وضعیت در ایران درگیر تعارف و رودربایستی و بی‌توجهی به یک بحران بزرگ و تاریخی است. آفت‌شناسی مطمح نظر در جنبش اصلاحاتی که امثال بنده آن را مراد می‌کردیم، ناظر بر همین بی‌اخلاقی‌ها بود و هست. مگر جنبش سبز چیزی جز برون ریخت همین آفات و سیئات بود؟ جنبش سبز اعتراض مدنی به تقلب نبود. فعال شدن گسل تاریخی نفرت هیستریک یک قشر از قشری دیگر بود که سال‌هاست زیر پوست شهر خوابیده و خرامیده و تخریب کرده و می‌کند. دشمن واقعی و اصلی ایران درون لایه‌های متفرعن و شیطان‌زده مغزهائی است که برخوردار از نگاه شیطانی و روحیات شیطانی‌اند (۱)

جماعتی خودشیفته! مشتی عقده ای که خدا را بنده نیستند و به زمین و زمان در عین هیچ بودگی فخر می فروشند و در عین حال این هم وضعیت و افلاس فرهنگی و اخلاقی و اجتماعی و شخصیتی شان است.

بر همین روال است که معتقدم احمدی نژاد در قامت یک پدیده یک بُرش عمیق و عفونتی چرکین و کهنه از روان نژندی گروهی ایرانیان بود. ایرانیانی متفرعن که در عین هیچ بودگی بشدت در توهم همه چیز بودگی و تشخص و تفضل توام با تبخترغوطه ور و رنجورند.

احمدی نژاد بیرون از داوری پیرامون مدیریت سیاسی اش از حیث تاریخی عامل قدرتمندی شد در برون ریخت این چرکابه متعفن و تاریخی پنهان مانده در لایه های زیرپوستی روحیات و خلقیات ایرانی!

پیش تر در مقاله «راز دمکراسی» ایران را از حیث جامعه شناختی استوار بر دو گانه نامتجانس «صمدها و عین الله ها» تعریف کردم. دو گانه ای نشسته بر گسل نفرت!

فرماسیونی که ذیل آن با شخصیتی تیپیک و نمادین بنام «صمد» مواجهیم که طبقات و آحاد متهم به روستائی و عقب ماندگی و بی فرهنگی و بی اتیکتی را علم داری و شمایل گردانی و عهده داری می کند و در نقطه مقابل نیز «عین اللهی» قرار دارد که نوعاْ برخوردار از اندیکاتورهائی با ظرفیت «آنتی صمدی» است و بصورت قهری ایشان را با صمد و قشربندی های اجتماعی متهم به «صمد» برخوردار از مرزبندی ها و تضادهای آنتاگونیستی می کند!

تقابلی که برخلاف ظواهر قبل از آنکه مستظهر به اختلاف نظر عین الله ها با آراء و عقاید و ضوابط صمدها باشد ریشه در نفرت از پیشینه صمدانه و خاستگاه صمدانه همان «عین الله ها» دارد. صمد و کاراکتر صمد برای چنین اقشاری (عین الله ها) نماد خاستگاه و رستگاه خودشان است که با توسل به ظواهر می کوشند ضمن استتار خود و اختفای هویت و فراموشی شخصیت بومی خود در قفای شیک گوئی و شیک گردی و شیک پوشی، خود فریبانه و تنزه طلبانه برای خود هویتی مدرن جعل کنند تا از آن طریق در مخیله خود بین «خود» و «انسان در تراز مدرنیته غربی» به این همانی برسند!(۲)

بدین اعتبار بود که «احمدی نژاد» ناخواسته از این اقبال برخوردار شد تا یک بیماری عمیق روانی پنهان در ناخودآگاه ایرانیان را ماکروسکوپیک کند.

بیرون از تکلف، عین الله و عین الله ها نمایندگی طبقات بیمار و در عین حال موثری در تاریخ تحولات توسعه سیاسی ـ اقتصادی ایران را عهده داری می کنند که همه فهم شان از «توسعه» اعم از توسعه سیاسی و فرهنگی و اقتصادی در مضیق ترین و منحط ترین قرائت چیزی فراتر از نوعی Gentrification نیست.

نوعی توسعه ابتیاعی مستظهر به رانت نفت بمنظور تجملگرائی با گرایش به نوسازی فضای فرهنگی اشرافیت سالار!

عین الله نمادی از آنومی آشنای «خود دیگربینی» منتج از «خود حقیربینی» تاریخی و هویتی کسری قابل اعتنا از ایرانیان است که ادامه آن را می توان در «خری» دید که بعد از «خود باقرزاده بینی عین الله ها» اینک با کراهت از خود و پیشینه خود، فریاد می زند: من خر نیستم! من جیگرم! (۳) و (۴)

۳۸ سال است این مملکت از خرمشهر تا حلب اگر مانائی و ماندگاری کرده این مانائی و این ماندگاری را مدیون اقلیتی از همت ها و باکری ها تا همدانی و قاسم سلیمانی ها است که بلند همتانه اسباب روئین تنی و قلندری مملکت شان شده اند. همان هائی که خمینی شان پُزشان را می داد و فخرشان را می فروخت که از امت رسول الله نیز برتراند.

اسباب تاسف است که ۲۵۰۰ سال پیش «داریوش کبیر» از سر عجز و استیصال بابت دروغگوئی ملت اش ابتهال و التجاء به خداوند می برد و امروز نیز «داریوش صغیر»! بابت دروغ خوئی ملتی پر مُدعا و زیاده خواه و دو رو و مُزوَر و خودبین و خود برتربین و نژاد پرست و خودشیفته، لابه و ناله نزد «همان خداوند» می برد!

خیر دوستان! درد امروز جامعه ایران اصلاحات حکومت نیست و قبل از هر اصلاحی همت خود را می بایست صرف درمان و استعلاج آلام روحی ـ روانی خودتان و جماعتی فرمائید که در برزخ هویت و منجلاب منیت، خودفریبی می کنند!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ـ مصاحبه با خبرگزاری تسنیم ـ http://bit.ly/2gSAl91

۲ـ نگاه کنید به مقاله «راز دمکراسی» ـ http://bit.ly/2h5SbdF

۳ـ نگاه کنید به مقاله «از عین الله تا جیگرها» ـ http://bit.ly/2h2KKCq

۴ـ نگاه کنید به مقاله «شهروند خوب» ـ http://bit.ly/2hjeIja


۱۳۹۵ آذر ۲۸, یکشنبه

۱۳۹۵ آذر ۲۷, شنبه

آقای دکتر ـ سر کار گذاشته شده اید!


نامه دکتر ظریف به فدریکا موگرینی و درخواست از ایشان بمنظور تشکیل کمیسیون مشترک برای رسیدگی به بدعهدی اخیر آمریکا در تمدید تحریم‌های ۱۰ ساله ایران (ISA) تلاشی است عبث که قطعا به اتفاق خاصی مُنجر نخواهد شد.

متاسفانه دکتر ظریف به سنت مالوف خود دیپلماسی را بدون توجه به اختصاصات و اقتضائات و اعتبارات آن ادرک و اعمال و دنبال می کنند. همین مساله منجر به آن می شود تا دیپلماسی «دکتر» ذهنی و انتزاعی و فاقد ضمانت اجرا باشد.

صورت قضیه در ماجرای تمدید ISA توسط آمریکا بسیار روشن است و آن را نباید در چشم انداز برجام فهم و تعقیب کرد.

مهر ماه گذشته وقتی «وزیر خارجه آمریکا» در مصاحبه با «فارین افرز» گفت: سیاست ایران در یمن و سوریه مانع حل مشکلات بانک‌های ایران در دوران پسا برجام می‌شود! در مقاله «یا که چی چی!؟» نوشتم «پرونده اتمی ایران تا قبل از برجام محل نزاع بود و بعد از برجام مُبدل به محمل فشار شده» و بدین منوال برگردان سخنان «کری» را بدان گونه برای جناب ظریف بازخوانی کردم که طرف آمریکائی با گروگان گرفتن ایران در برجام در حال ارسال این پالس به ایران است که: حل مشکلات بانکی و پسابرجامی شما در گرو همکاری تان با ما در یمن و سوریه است. موافقید یا که چی چی!؟
(توضیحات را در مقاله «یا که چی چی؟» ببینید)

اکنون نیز فهم چرائی رفتار آمریکائی ها در تمدید ISA چندان غامض و دشوار نیست و در واقع بعد از عدم متابعت ایران و از آن «بدتر» موفقیت اش در «حلب» طرف آمریکائی از طریق تمدید ISA می کوشد گوشمالی لازم را به ایران بدهد و متعاقباُ این پیغام را نیز به تهران برساند که «یا مکن با پیل بانان دوستی ـ یا بنا کن خانه ای در خورد پیل» یا به تعبیری واضح تر نمی توانید بدون تبعیت از کدخدا متوقع مزایا و الطاف ملوکانه کدخدا باشید!

پیش تر در مقاله «سیاستمداری سیاست ندار» به دکتر ظریف معروض داشته بودم:

همه آنچه را که در دانشکده خوانده اید فراموش کنید. واقعیت دنیای سیاست متفاوت با ذهنیات و حفظیات تدریس شده در دانشکده های علوم سیاسی است و برخلاف تصور جنابعالی در نظام بین الملل قبل از «مسئولیت» این «قدرت» است که حرف اول را می زند.

همین ذهنی گرائی ساده لوحانه دکتر ظریف است که ایشان را وا می دارد تا در «اجلاس امنیتی تهران» بفرمایند:

«مجموعه شرایط و دلایل را اگر کنار هم بگذاریم به این نتیجه می‌رسیم که قدرت هژمون و دوران هژمونی سر آمده است و دیگر نمی‌توان از قدرت هژمون سخن گفت»!

کاش «دکتر» لااقل تاسی به همان «هنری کیسینجری» می کرد که کتاب اش را با پشت نویس «تقدیم به دشمن قابل احترام ام» به ظریف هدیه داد و مردرندانه با همان یک جمله «دکتر» را فریفت تا خود و سیاستمداران هم کلاس و هم سنت با خود در کلاس دیپلماسی قدرت محور آمریکائی کماکان و زیرکانه به همان دیپلماسی قدرت محور متعهد باقی بمانند و مشق سیاست کنند!

آقای دکتر ظریف ـ وقتی کیسینجر همین هفته گذشته در مصاحبه با جفری گلدبرگ گفت:

استفاده از قوای نظامی بخشی از فرآیند دیپلماسی است. دیپلماسی و قدرت دو کُنش مجزا نیستند؛ آن‌ها با یکدیگر پیوند خورده‌اند ... این نکته به سه مؤلفه وابسته است: در اختیار داشتن قدرت کافی و مرتبط، اراده تاکتیکی برای بکارگیری آن و یک دکترین استراتژیک که به یک قدرت اجتماعی با ارزش‌هایش نظم می‌بخشد.

آقای «دکتر» چنین صراحتی از جانب کیسینجر یعنی حضرتعالی و مجموعه خوش بینان هم نظر با جنابعالی تا اطلاع ثانوی از جانب کدخدا سر کار گذاشته شده اید!


۱۳۹۵ آذر ۲۶, جمعه

دیپلماسی کلاس سفسطه نیست!


روزنامه شرق در مقام انجام وظیفه و حمایت از دیپلماسی به ریپ افتاده دولت «تدبیر و امید» در «پاندورای برجام» به بهانه سخنرانی اخیر و انتقادی سعید جلیلی پیرامون «تمدید تحریم های داماتو» طی گزارشی (شماره ۲۴ آذر ۹۵) با یادآوری اظهارات علی اکبر ولایتی وزیر خارجه اسبق خطاب به جلیلی در مناظرات انتخاباتی سال ۹۲ به زعم خود و به سهم خود کوشیده تا دیپلماسی متخذه جلیلی در مذاکرات اتمی را تخفیف و بالمآل شخصیت ایشان را نیز تحقیر نماید. (۱)

این در حالی است که دیپلماسی متخذه جلیلی در مذاکرات اتمی «فارغ از محتوا» و بالذات محکوم به بی فرجامی بود و نفس این بی فرجامی از نظر شکلی ربطی به جلیلی و دیپلماسی جلیلی نداشت. هم چنان که مذاکرات مختوم به برجام دکتر ظریف نیز ربطی به مهارت یا کفایت فرضی ظریف نداشت.

واقعیت آن است که آمریکا اساساً در دوره جلیلی عزمی برای به فرجام رساندن مذاکرات نداشت.

جلیلی در مذاکرات ۱+۵ از آن جهت محکوم به بی فرجامی بود که به کفایت توانسته بود صاحب صلاحیتی خود در مقام یک نماینده قابل وثوق در دفاع از سرحدات و مواضع اصولی انقلاب اسلامی را عهده داری کند. به اعتبار همین وثاقت بود که طرف آمریکائی کمترین رغبتی جهت به توافق رسیدن با جلیلی را نداشت چرا که بخوبی می دانست در عرف سیاسی هر گونه توافق با جلیلی، موفقیت جمهوری اسلامی در تحمیل تمامیت انقلاب اسلامی بدون عقب نشینی و استحاله از محتوا و مواضع اش در مقابل آمریکا را معنا می کرد.

این در حالی است که در منظر دیپلماسی آمریکائی کابینه «تدبیر و امید» و ایضاً «ظریف» این کابینه محصول مهندسی انتخابات از طریق مدیریت آرای شهروندان مستاصل شده در زمین تحریم های فلج کننده اقتصادی آمریکا بود که نخستین فهم و توقع دولتمردان آمریکا از چنین مولودی حکایت از بر سر کار آمدن جناحی در ایران داشت که قرار است بر سر عقل آمده و در مقابل مناسبات فائقانه و کدخدا سالارانه ایالات متحده دست از چموشی بردارد.(۲)

مولودی که اینک به اعتبار متابعات اش از هژمونی کدخدا تا آن اندازه برخوردار از استحقاق و شایستگی هست تا کدخدا بتواند ایشان را از توفیق مذاکره با خود و توافق با خود برخوردار کند.

علی ایحال صرف نظر از ماهیت و رویکرد دیپلماسی دولت تدبیر و امید و فارغ از ويژگی های سکاندار دیپلماسی دولت تدبیر و امید (دکتر ظریف) موضوع و محل مناقشه در این مقال ناظر بر موظفی ضعیف روزنامه شرق و ایضاً مبانی و دواعی فاقد استحکام و غیر قابل دفاع «علی اکبر ولایتی» در نفی دیپلماسی جلیلی طی مذاکرات ایشان با ۱+۵ است. چیزی که ولایتی از آن تحت استخفاف «دیپلماسی خطابه» یاد می کرد و در مقام طعنه می گفت:

دیپلماسی کلاس فلسفه نیست که شما بروید آنجا بگویید منطق ما قوی بود و ما در یک طرف بنشینیم و آنها در طرف مقابل بنشینند و ما حرف مشخصی را بزنیم بدون آنکه اقدامات دیگری خارج از آن انجام دهیم.

لن ترانی و رجزخوانی و داعیه داری ولایتی از فن دیپلماسی بخوبی موید نحافت اندیشه و بضاعت مزجات و عجز ایشان در فهم و تفهم گوهر انقلاب اسلامی و بالتبع فهم وتفهم دیپلماسی جمهوری اسلامی است.

همین نحافت اندیشه نزد ولایتی مانع از آن شد تا ایشان بتواند بفهمد که اتفاقا و برخلاف باورداشت ایشان «دیپلماسی و سیاست در قاموس انقلاب اسلامی عین فلسفه و تدریس فلسفه است و به همین اعتبار بود که بنیان گذار انقلاب اسلامی وقتی در یک عمل منحصر بفرد در عرصه دیپلماسی دست به تحریر نامه برای رهبر ابرقدرت شرق می زنند برخلاف فهم و اندازه شعور افرادی نظیر ولایتی که سیاست را در نقطه تباین با فلسفه می دانند «مرحوم امام» از منتهی الیه عمیق ترین لایه های فلسفی میخائیل گورباچف را مورد انذار و تبشیر قرار می دهند.

نکته ظریف ماجرا نیز آنجا بود که «مرحوم امام» به اعتبار شناخت شان از نحافت اندیشه و عُسر و عجز اصحاب دیپلماسی کلاسیک از فهم ترمینولوژی و متدلوژی انقلاب اسلامی در موقعیتی که همین «دکتر ولایتی» وزیر خارجه جمهوری اسلامی ایران بود علی رغم این معظم له «ولایتی مزبور» را صاحب صلاحیت بمنظور تقدیم نامه تبشیری خود به گورباچف تشخیص نداده و بجای ایشان ترجیح دادند علامه آملی در کنار جواد لاریجانی و مرحومه دباغ حاملان و رسولان نامه مزبور برای صدر هيأت رئيسه شوروی باشند.

معلوم نیست رهبری وقت انقلاب دیگر چگونه می بایست به وزیر خارجه وقت تفهیم می کردند که از درک دیپلماسی فلسفی انقلاب عاجزند!؟

گذشته از آنکه ولایتی در موقعیتی بر کرسی شماتت عملکرد جلیلی در دوران تبلیغات انتخابات ریاست جمهوری ۹۲ نشست که شخصاً و در عرصه همان دیپلماسی عرفی و مالوف نیز فاقد پرونده ای فربه و قابل افتخار و استناد برای ارائه و ارزیابی و داوری بود. فشلیسم حاکم بر ماشین دیپلماسی جمهوری اسلامی در خلال جنگ عراق با ایران و ناکارآمدی و عقیمی و نازائی دستگاه سیاست خارجی تحت تیول حلقه ولایتی در خلال مذاکرات ۵۹۸ شاخص بی فروغی دیپلماسی است که بنام ولایتی در مخیله جمعی ایرانیان مبدل به خاطره ای ملی شده.

رخوتی که اگر مصادف با حماقت تاریخی صدام در حمله به کویت و پایان صدام در ۲۰۰۳ نمی شد؛ بدون تردید ایرانیان محکوم بودند تا در سایه بی عملی و بی کفایتی و لمسوارگی سکانداران دیپلماسی عرفی، بدون کمترین امید تا «پایان نامعلوم صدام» بازگشت اسرا و محقق شدن مفاد ۵۹۸ و بلاتکلیفی قرارداد الجزایر را حسرت کشانه، چشم انتظاری کنند. (۳)

به عبارت دیگر ایرانیان موفقیت دیپلماسی خارجی کشورشان در ماجرای قطع نامه ۵۹۸ را به صدام و حمله نسنجیده و حماقت آمیز وی به کویت مدیون می باشند. حماقتی که منجر به عملیاتی شدن بخش عمده ای از مفاد قطعنامه ۵۹۸ از جوار کوتاه آمدن و بر سر عقل آمدن صدام نسبت به حقوق ایران شد تا از این طریق ضمن راحت باش یافتن دیکتاتور عراق از خطر در مرزهای شرقی کشورش با فراغ بال به سودای بزرگ ترش در کویت بپردازد و در تمام این مدت دیپلماسی خواب آلود ولایتی و حلقه نیویورکی های مورد وثوق ایشان در حال چرت زدن و روزمره گی بودند!

در انتها خوب است تبلیغاتچی های دکتر ولایتی در روزنامه شرق از آن «دُردانه دیپلماسی عرفی» بپرسند چرا علی رغم داعیه سیاست دانی و سیاستمداری در ایام رقابت های انتخابات ریاست جمهوری ۹۲ نتوانستند بمنظور اثبات لیاقت و شایستگی های خود کارنامه قابل وثوقی عرضه کرده و نهایتا و جسورانه متوسل به جعل تاریخ شدند و به دروغ کنسل شدن اجلاس سران عدم تعهد در بغداد را محصول مساعی جمیله دیپلماتیک و حاذقانه خود در ایام جنگ معرفی کردند در حالی که کنسل شدن اجلاس مزبور، محصول رشادت خلبان قهرمان ایرانی شهید «عباس دوران» بود که با شجاعت بعد از عزیمت به ماموریت بمنظور زدن محل اجلاس سران عدم تعهد در بغداد و متعاقب شلیک و آتش گرفتن هواپیمایش تهور به خرج داد و بجای نجات جان خود، قهرمانانه هواپیمایش را به ساختمان اجلاس کوبید و بدینوسیله مانع از میزبانی بغداد در اجلاس غیر متعهد ها شد! تا لابد بعدها وزیر خارجه مزبور ناجوانمردانه آن رشادت را بنام خود و سیاست دانی و سیاستمداری خود سند زده و مصادره کنند! (۴)

آیا تا این اندازه دست «دکتر» از ارائه سوابق دیپلماتیک قابل استناد و حائز افتخار خالی بود که لازم دیدند برای اثبات این که دیپلماسی کلاس فلسفه نیست به «دیپلماسی کلاس سفسطه و مغلطه و دروغکده است» متوسل شوند!؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ـ روزنامه شرق ـ کدخدای داخلی
۲ـ نگاه کنید به مقاله توفیق اجباری
۳ـ تفصیل این بحث را در مقاله «موزعین آفتابه» ببینید.
۴ـ شرح ماجرا را در مقاله «دکتری کذاب» بخوانید.
۵ـ مقاله مرتبط ـ فراموش شدگان
 

دیوار حائل!


یک صهیونیست در صفحه فیسبوکش نوشت:
آیا چیزی وجود دارد که فرق بین فلسطینیان و حیوانات را مشخص کند؟
یک کاربر فلسطینی پاسخ داد:
دیوار حائل!
...

به فرخندگی


بمناسبت میلاد رسول الله!

۱۳۹۵ آذر ۲۴, چهارشنبه

تخیل ادیب الممالکی!


غلامحسین كرباسچی د‌‌بیركل حزب كارگزاران سازند‌‌گی طی مقاله ای در روزنامه اعتماد بابت ادبیات غیر بهداشتی و ناسزاها و کلمات زشتی که توسط رسانه ها و سخنرانان علیه دولت و بویژه رئیس جمهور بکار گرفته می شود گلایه کرده و گفته:

به ‌نظر می‌رسد‌‌ كسانی كه اد‌‌بیات توهین‌آمیزی را علیه د‌‌ولت یازد‌‌هم به كار می‌برند‌‌، هد‌‌فی جز تضعیف و تخریب پایگاه رای د‌‌ولت ند‌‌ارند‌‌. د‌‌ر آستانه د‌‌وازد‌‌همین انتخابات ریاست‌جمهوری، جریان رقیب می‌كوشد‌‌ تا جایگاه رییس‌جمهور و تیمش را د‌‌ر نظر مرد‌‌م پایین بیاورد‌‌. ظاهرا هد‌‌ف مخالفان و منتقد‌‌ان د‌‌ولت از تخریب و توهین كاملا روشن است و انتظار می‌رود‌‌ با نزد‌‌یك شد‌‌ن به انتخابات این نوع رفتارهای مخالفین شد‌‌ت بیشتری هم بگیرد‌‌ و اد‌‌بیات آنها به لحن‌های زنند‌‌ه و غیر‌معمولی نیز برسد‌؛ لحن‌هایی كه تا به حال كمتر د‌‌ر مورد‌‌ مسوولان اجرایی و مد‌‌یران نظام به كار گرفته می‌شد‌‌.
کرباسچی در ادامه پرسیده:
آیا به‌ راستی و بعد‌‌از این همه تجربه، خشونت‌آفرینان كلامی هنوز تاثیر این روش‌ها را د‌‌ر جامعه و افكار عمومی د‌‌ر نیافته‌اند‌‌؟ تجربه سال‌ها بد‌‌رفتاری و د‌‌رشت‌گویی خود‌‌ را علیه شخصیت‌های مورد‌‌ احترام و محبوب مرد‌‌م نفهمید‌‌ه‌اند‌‌؟ نمی‌د‌‌انند‌‌ چنین رفتارهایی اثرات مورد‌‌‌نظر‌شان را برآورد‌‌ه نمی‌كند‌‌‌؟ و در انتها و با زبان طعنه و بیان اشاره جناب کرباسچی فرموده اند:

با نگاهی به تاریخ جمهوری اسلامی هم می‌توان تشخیص د‌‌اد‌‌ كه این نوع رفتار‌ها عموما از چه جناحی سرزد‌‌ه است. مع‌الوصف گویا آنها بنا ند‌‌‌ارند‌‌‌ از این پد‌‌‌ید‌‌‌ه د‌‌‌رسی بیاموزند‌.


هر چند دغدغه آقای کرباسچی قابل وثوق است اما ظاهرا ایشان فراموش کرده اند در این وادی هر دو ضلع ماجرا رو سیاه تشریف دارند.
مزید اطلاع جناب کرباسچی معروض می دارد هنوز حافظه اجتماعی ایرانیان حجم گسترده و عمیق و شدید فحاشی ها و هتاکی ها علیه رئیس جمهور قبل را فراموش نکرده اند.
مزید اطلاع جناب کرباسچی معروض می دارد اینجانب شخصا و خیلی پیش تر از ایشان (پائیز ۸۵) همین توصیه اخلاقی را به دوستان مسبوق به سابقه داشتم و مانند امروز جناب کرباسچی وقتی آن «دلقک اصلاحات» دایره عفت کلام در هجو احمدی نژاد را تا مرز سخافت تقلیل داد! علی رغم عدم تعلق عاطفی و جناحی و سیاسی ام به رئیس جمهور وقت به دلقک مزبور گوشزد کردم:

«ما مدعیان اصلاح طلبی یکی از گلایه هائی که در دوران آقای خاتمی داشتیم این بود که شخص آقای خاتمی توسط جناح رقیب تخریب می شد و اهانت می شنید. ادعائی که غلط هم نبود و طی 8 سال ریاست جمهوری آقای خاتمی توهین و ناسزاهای بسیاری از جانب مطبوعات محافظه کار بر علیه ایشان صورت گرفت ... اینجانب هر چند با آقای احمدی نژاد اختلاف اصولی دارم ... اما انصاف و اعتدال به بنده این نکته را یاد آور می کند که حجم اهانت هائی که توسط روزنامه نگاران مذکور به آقای احمدی نژاد شده و می شود، بشدت بیشتر و سخیف تر از اهانت هائی است که به آقای خاتمی می شد و می شود»
البته مزید اطلاع جناب کرباسچی معروض می دارد پاسخ دلقک مزبور نیز عبرت آموز بود و وصی را بابت آن تواصی حوالت به اسافل الاعضای ریس جمهور وقت دادند! (۱)
از آن گذشته آیا جناب کرباسچی فراموش کرده اند در ۸۸ چه گروهی و با چه ادبیاتی در تبلیغات انتخابات ریاست جمهوری سنگ تمام گذاشت؟
جناب کرباسچی شعارهای زیر را به یاد می آورند:

«زیر پل حافظ ـ محمود خداحافظ» «مرگ بر احمدی» «بوی شپش می آد!» «تورم و ننه جون مهدی فهمید ... این بوزینه نفهمید» «دکتر برو دکتر» «آزادی اندیشه با بسیجی نمی شه» «آزادی اندیشه با ریش و پشم نمی شه» «مرگ بر این دولت مردم فریب» «هر که بی سواده با احمدی نژاده» «محمودی بای بای» «آی چیگیلی چیگیلی چیگیلی محمودی بای بای!» «هر کسی رای بیاره....محمودی رای نیاره» (۲)

جناب کرباسچی فراموش کرده اند چه کسانی در فردای پیروزی روحانی در ۹۲ آن جانباز جنگ را بدین گونه نواختند:
«بدون هیچ دلیلی ـ خاک تو سر جلیلی» (۳)

خیر جناب کرباسچی ـ سجاده آب نکشید! طرفین به کفایت تردامن اند!
غرض آن نیست تا آن طرفی ها را منزه بدانیم. خیر انها هم بقاعده این کاره اند! اما تفاوت در آن است که آنها از ابتدا و از جانب شمایان متهم به لاتی و بی سروپائی و بی سوادی و ساندیس خواری و چماق داری و چماق کشی و الواتی و پاچه ورمالیدگی بوده و هستند و برخلاف شمایان که خود را پاستوریزه و هموژنیزه و ادیب الممالک و متمدن و متشخص و مودب و مطنطن و مبرهن و موقر و مقرب و تحصیلکرده و آداب دان فهم و درک و معرفی فرموده ومی فرمائید آنها ادعائی در این باب نداشته اند و با توصیفات آنچنانی «شمایان از ایشان» نمی توان و نمی بایست از ایشان توقع یا ادعای ادیب الممالکی را داشت کما اینکه خودشان نیز چنان ادعائی را ندارند و بالتبع تکلیف ادب داری و آداب دانی بر ذمه آن تافتگان جدا بافته ای است که حجم ادعاهای ادیب الممالکی شان کمرشکن و طاقت سوز است و «اوباما را مودب می یابند» هر چند گندچاله دهانه و لات مسلکانه مدام از روی میز بودن همه گرینه ها خبر می داد (۴) و علی رغم این آن متوهمین به ادیب الممالکی مخالفان خود را بی سواد و تازه به دوران رسیده و ترسو و بزدل و عقب مانده و غوطه ور در فساد و جهنمی توصیف و قلمداد فرموده و می فرمایند!
خیر جناب کرباسچی ـ بر مزاری فاقد جسد می گریید!

ــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ـ شرح ماجرا را در نامه «خال و دانه» ملاحظه فرمائید
۲ـ نگاه کنید به مقاله آداب عفو
۳ـ نگاه کنید به مقاله هشدار
۴ـ نگاه کنید به مقاله آقای اوباما مودب باشید و مقاله ادب مرد به ز «مسند» اوست

روحانی روئین تن یا در خطر!؟


صادق زیباکلام در ادامه سلسله گاف های مسبوق به سابقه خود طی مقاله ای در «آرمان» ضمن اذعان بر ضعف تیم رسانه ای دولت تدبیر و امید ادعا کرده قوت آقای روحانی در انتخابات ریاست جمهوری ۹۶ ناشی از عدم مقبولیت اصولگرایان است و ظرفیت های تبلیغاتی و رسانه ای دولت کمترین نقشی در امداد رسانی به روحانی جهت پیروزی در انتخابات پیش رو را ندارد.
زیباکلام در ادامه متذکر شده دولت از نظر تبلیغاتی خیلی عقب است و تنها شانس روحانی این است که رقبای وی اصولگرایان هستند که محبوبیت‌شان کمتر از روحانی است. اما شرایط در زمان انتخابات این‌گونه نیست و اصولگرایان در آن زمان با تمام قوا به روحانی حمله خواهند کرد. درنتیجه او باید از هم اینک درفکر تغییر در تیم اطلاع رسانی خود باشد نه زمانی که دیگر کار از کار گذشته است.
اظهارات زیباکلام را می توان به حساب بضاعت مزجات شناخته شده اش در دنیای سیاست گذاشت. همین بضاعت مزجات در کنار نحافت مطالعات ایشان است که اسباب آن می شود مشارالیه دواعی پیشین خود را بسرعت فراموش کند.
زیباکلام در حالی پروای شکست را در گوش روحانی نجوا می کند که پیش از این هر کجا می نشست با شعف و مسرت، بشارت آن را به ملت ایران می داد که حسن روحانی بعد از حذف احمدی نژاد از عرصه انتخابات اینک با دست و پای بسته هم توان شکست دادن همه رقیبانش در انتخابات ۹۶ را دارد!
خوب است ایشان تصمیم خود را بگیرند که بالاخره «حسن شان» روئین تن اند یا در خطراند!؟


دخترم گریه نکن!


دخترم گریه نکن!
کشورت روزی آباد خواهد شد و برخواهی گشت.
گریه نکن!
اینها که تو را اشغالگر ایران می نامند خودشان مشتی اشغالگراند که ایران ما را نیز به اشغال لاشه متعفن و متکبر خود درآورده اند.
ایران مان را و افغانستان تان را دوباره خواهیم ساخت.
گریه نکن!
اگر گریه ای باید کرد بر حال و روز این نکبتان متفرعن باید گریست!


۱۳۹۵ آذر ۲۳, سه‌شنبه

فاصله بين خريت و حريت تنها يك «نقطه» است!


کاش یک صفر می گذاشتید. برنمی داشتید!
دنیای «صفرها» دنیای تباین ها است. در اقتصاد با کاهش صفر «اسکناس» را توانمند می کنند و همان صفر نقشی متباین در دنیای انسان ها دارد و با نشستن در رواق انسان فی الحال موجودیت و هویتی استعلائی به ایشان می دهد.
به زبان ریاضی همان طور که ایکس (عدد) به توان صفر برابر است با «یک» به همان اعتبار نیز انسان در مقام یک موجودیت آنگاه که منیت خود را به توان صفر می رساند. آنگاه که منیت را در خود می کُشد. همان گاه با یگانگی خداوند به این همانی می رسد.
به بیان حاذقانه مولانا:
از منی بودی ، منی را واگذار
ای ایازآن پوستین را یاد آر
تباینی منتج از غرگی منحل در منانگی!
یا به تعبیر مشفقانه سعدی:
ای قطره ٔ منی سرِ بیچارگی بنه
کابلیس را غرور منی خاکسار کرد.
بدین اعتبار و با اضمحلال چنان «منیتی» در چنین «نا ـ بودیتی» قرآن فرمانانه آنگاه نمی توان و نمی بایست اسلام و مسلمانی را در عداد یک نظریه در کنار دیگر نظریات رتبه بندی کرد.
اگر انسانی در قرن ۲۱ و رغم همه فکلی گری ها و ژیگولاسیون بازی ها و آلامدی ها و روشنفکر نمائی ها و اداهای فرزانگی و سکولاری و لیبرالی و ایندیویجوالی و اگزیستانسیالی و مدرنیته و پست مدرنیته ها و یه وری نشستن ها و کجکی حرف زدن ها، و علی رغم همه منتر کردن خود با بزک ها و ادا و اطوارهای سورئالیستی و امپرسیونالیستی و رئالیستی و نچرالیستی چنین انسانی در چنین دنیائی اگر هنوز «مسلمان» نباشد این یعنی با فاصله ای بعید از شعور قرار داشتن!
یعنی چنین فرد و چنان جامعه ای از عمق صباوت اندیشه، تکلیف خودش را با خودش و نسبت اش با جهان هستی و چیستی و چرائی موجودیت اش در جهان هستی و رسالت و اصالت اش در جهان هستی و فهم اش از جهان هستی و خدای جهان هستی را هنوز نتوانسته شعورمندانه و اسلام پناهانه فهم و معنا کند!
بدون تکلف چنین انسانی بیرون از همه ظواهر و بزک ها و فرماسیون ها و تفاخرها و تشخص ها، موجودی عقب مانده و الکن و اصم و گنگ و گمگشته و بی سواد است.
از وحوش داعش تا گوگوش و رامش!
از اوباما تا اسامه!
از گلبدین حکمتیار تا جورج کلنی و اهل و عیال!
جملگی چون ندیدند حقیقت ره افسانه زده اند.

بصیرت در فقد دانائی توحیدی عین بهیمیت است.
تا وقتی نتوانسته اید «خدا» را «همه چیزانه» و خود را «بی همه چیزانه» فهم و تعریف کنید در آن صورت بی دلیل زنده اید! یعنی فکر می کنید زنده اید! سر کارید! خودتان را سر کار گذاشته اید. خودتان را جدی گرفته اید. باورتان شده خودیت و جدیتی هستید!
راه را عوضی رفته و عوضی شده اید!
بقول اخرجی های ده نمکی:
فاصله بين خريت و حُريت تنها يك «نقطه» است!


۱۳۹۵ آذر ۲۱, یکشنبه

توفیق اجباری!

محمود واعظی وزیر ارتباطات دولت «تدبیر و امید» اخیراً و طی دیدار با اعضای حزب «اعتدال و توسعه» استان کردستان اظهار داشته: هر کس با هر تفکری در انتخابات ۹۶ کاندیدا شود هدفش تخریب روحانی است.
متعاقباً سایت خبری «الف» نیز با استناد به سخنان واعظی ضمن فراخوانی پرسیده: نظر شما درباره این اظهارات چیست؟

این در حالی است که محمد هاشمی نیز با گویشی مشابه طی مصاحبه با «آرمان» گفته:
تحریم‌های جدید آمریكا به سوژه‌ای برای هجمه و مخالفت با آقای روحانی و دولت ایشان تبدیل شده و برخی تلاش می‌كنند از این «آب گل‌آلود» به سود خود ماهی بگیرند.
عطف به اجابت از فراخوان و پرسش سایت الف شخصاً بر این باورم که صرف نظر از صحت یا عدم صحت تخریب عامدانه روحانی در انتخابات ۹۶ و بدون توجه به کذب یا صدق ادعای هجمه مغرضانه به روحانی و به هر بهانه ای، هر شهروند مُبَصّری که دغدغه منافع ملی کشور و تلواسه مصالح و مواضع انقلاب اسلامی را دارد موظف است تا مسئولانه در انتخابات ریاست جمهوری ۹۶ مشارکت فعال داشته و بمنظور برداشتن خلعت ریاست جمهوری از شانه های نحیف «حسن روحانی» نهایت تلاش و اهتمام خود را اعمال نماید!
به عبارت دیگر خجسته ترین فرجام در انتخابات ۹۶ پایان دادن به ریاست جمهوری روحانی و خداحافظی با کابینه بی مُسَمّای «تدبیر و امید» و برداشتن بار مسئولیت از عهده ایشان است!
بدون تکلف «حسن روحانی» و «دولت تحت امر حسن روحانی» هر چند برخوردار از مشروعیت است اما هم زمان فاقد شأنیت است. چنین فقدانی معطوف به زهدانی است که نطفه دولت تدبیر و امید در آن مُنعقد شد!
واقعیت آن است که برآیند انتخابات ۹۲ محصول مهندسی مشهود انتخابات توسط آمریکا از طریق مدیریت نامحسوس آرای شهروندان ایرانی در زمین تحریم های اقتصادی بود. به عبارتی دیگر هر چند نظام در ماجرای فتنه ۸۸ از توفیق سرکوب آن غائله برخوردار شد اما ایالات متحده نیز هر چند نتوانست مُراد مطمح نظرش را از پهنای آن شهرآشوبی تحصیل کند اما به کفایت توانست با توسل به آن ماجرا سنگین ترین تحریم های فلج کننده اقتصادی را علیه ایران به اجماع جهانی برساند تا از آن طریق بتواند با تبدیل تحریم به محمل فشار بر مردم و تحمیل «فلاکت در زمین معیشت» آنچنان تسمه از گًرده شهروندان ایرانی بکشد تا آرای شهروندان در انتخابات بعدی را بصورتی قهری متوجه یک «مُنجی» و «مردی در سایه» کند که نزد «کدخدا» اشتهار به عملگرائی داشت!
اهتمام اصلی در آن «انتخابات مدیریت و مهندسی شده در زمین تحریم ها» بر هم زدن توازن قوای سیاسی در ایران بنفع عملگرایان بمنظور در تنگنا قرار دادن حاملان و باورمندان به اردوی انقلاب اسلامی بود.
مساعی جمیله و افشا شده «مهدی هاشمی» در فردای سرکوب فتنه ۸۸ بمنظور ترغیب هر چه بیشتر آمریکا در اعمال «تحریم های اقتصادی ایران» موید وحدت آرمانی عملگرایان داخلی با کدخدا و اجامر کدخدا بود تا از آن طریق بستر مناسب ظهور و بازگشت قهرمانانه «منجی» بنحو احسن فراهم آید.
سناریوی هوشمندانه ای که برخوردار از ضمانت اجرا و فاقد ریسک بود و در این میان تنها چیزی که توانست آن دام چاله را در میانه راه ناکام گرداند «سورپرایز رد صلاحیت» بود!
علی ایحال این ناکامی مانع از آن نشد تا «مُنجی مفروض» بازی را واگذار کند و در دقیقه ۹۰ از طریق بمیدان فرستادن «گماشته خود» از این اقبال برخوردار شد تا بازی باخته را ولو با نتیجه ای کم فروغ بنفع خود پایان دهد.
من حیث المجموع مولود انتخابات ۹۲ به اعتبار خاستگاه ژنریک و مهندسی ژنتیکی شده اش فاقد شأنیت متوقع در تراز دولتمردی و دولتمردان منسوب به انقلاب اسلامی است و بالتبع و بالمره از هر عملی که می تواند به عدم تداول چنین «توفیق اجباری» منجر شود می بایست استقبال کرد.
دولت «تدبیر و امید» به اعتبار همین بی شانی است که خواسته یا ناخواسته فضای سیاسی ایران را در دو گانه «انقلابیون و غیر انقلابیون» تعلیق کرده و در همین امتداد است که پیروزی ها و پیشروی هایش در کنتراست با مواضع انقلاب اسلامی قرار گرفته و معنا می یابد.

۱۳۹۵ آذر ۱۹, جمعه

اصلاحات مُزوّرانه!




اصلاح طلبی موجود در صحنه سیاسی ایران و یا لااقل چهره های شاخص این جمعیت را چنانچه بتوان با یک ويژگی برجسته نشانه گذاری شود بدون تردید «شاخص تزویر» برجسته ترین ويژگی قابل شناسائی نزد ایشان است.
اظهارات اخیر حمیدرضا جلائی پور در نشست «بررسی وضعیت نیرو های سیاسی جامعه پیش از انتخابات ۹۶» نزدیک ترین قرینه در اثبات چنین تزویری است!
آقای جلائی پور در سخنرانی خود ضمن آنکه اصولگرایان را به سه شاخه تندروها و عاقلان و موتلفه ای ها تقسیم کرده در ادامه اظهار داشته:
اصولگرایان تندرو در میان مدت به دنبال تغییر ساختار سیاسی ایران از ریاستی به پارلمانی هستند زیرا هر انتخابات سراسری که در کشور برگزار می شود اعصاب اینها را خُرد می کند و با وجود سیستم پارلمانی بهتر می توانند این موضوع را مدیریت کنند زیرا وقتی به مجلس راه یابند یکی را نخست وزیر می کنند و از شر رئیس جمهور راحت می شوند.
جلائی پور در ادامه گفته:
موضوع جانشینی (رهبری) یکی از مسائلی است که تندروها نسبت به آن نیز نگرانی زیادی دارند ... تندروها تمایل زیادی دارند تا منویات خود را در این موضوع اعمال کنند بنابراین با رئیس جمهور شدن روحانی، احساس نگرانی آنها در بحث جانشینی بیشتر می شود!

پیش از این طی کتابتی برای آقای مصطفی تاجزاده به مراوده ای قدیمی بین خود با یکی از یاران اصلاح طلب آقای تاجزاده اشاره کرده بودم که در فرازی از آن مراوده با ذکر مقدمات و حوادثی از دوست ایشان پرسیده بودم:
آیا قرار بود اصلاح طلبان، نظام را به یک رویاروئی سینه به سینه با رهبری بکشانند؟ آیا ما در دوم خرداد چنین قراری داشتیم؟ اگر این بود چرا دوستان از ابتدا آن را صادقانه اعلام نکردند تا امثال بنده تکلیف خود را با چنین اصلاحاتی روشن کنیم؟ اشتباه نشود! بنده در مقام دفاع چشم بسته و کلی از مواضع آیت الله خامنه ای نیستم اما دوستانی که به هر دلیلی با کلیت سیستمی که در راس آن ولایت فقیه وجود دارد، مشکل دارند اخلاقاً نمی توانند از اعتبار آن نظام بهره ببرند و در خفا بدنبال تغییر آن باشند! بنده با کسی که با نظام جمهوری اسلامی و ولایت فقیه مخالف باشد، مشکلی ندارم و به ایشان حق داده و می دهم تا به هر شکل اخلاقی و یا قانونی برای براندازی آن فعالیت کند اما باز هم تاکیدم بر شفافیت است. نمی شود هم از اعتبار نظام تغذیه کرد و هم در جستجوی تغییر آن بود. دوستانی که دنبال تغییر آنند بروند و با تابلوی خود و صادقانه و شفاف فعالیت کنند. (۱)

اکنون نیز و بر همان روال می توان جلائی پور و دواعی ایشان را دلالتی بر «آفتاب بودگی» مدلول بر «آفتاب آمدگی» تلقی کرد.
قدر مسلم آن است که تا این تاریخ و رغم ادعای جلائی پور کمترین نشانی از دغدغه اصولگرائی مسمی به تندرو نسبت به «تغییر ساختار سیاسی ایران از ریاستی به پارلمانی» مشهود نیست و این تنها آیت الله خامنه ای بودند که طی سفر به کرمانشاه و در سخنرانی راهبردی خود در دانشگاه رازی، ذیل موضوع هندسه‌ نظام و نوسازی ابراز داشتند:
«اگر در آینده دور یا نزدیک احساس بشود که به جای نظام ریاستی مثلاً نظام پارلمانی مطلوب است مثل اینکه در بعضی از کشورهای دنیا معمول است در آن صورت هیچ اشکالی ندارد؛ نظام جمهوری اسلامی می تواند این خط هندسی را به این خط دیگر هندسی تبدیل کند؛ تفاوتی نمی کند»
قطعاً نقد اظهارات آیت الله خامنه ای و حتی تخطئه و رد کارشناسی این پیشنهاد هم مسموع است و هم مقدور، اما چیزی که در این میان مذموم است تذبذب افرادی است که از «اصولگرای تندرو» اسم مستعاری می سازند برای تخریب «راس نظام» بدون آنکه بخواهند رسما و علنا بی وقعی خود به شان قانونی ولایت درنظام سیاسی ایران را عهده داری کنند.
گذشته از آنکه افراد مزبور مردرندانه نظام پارلمانی را در نقطه مقابل نظام های ریاستی قرار داده که به زعم ایشان می تواند بسترساز بازتولید استبداد شود! این در حالی است که نظام های ریاستی و پارلمانی هر دو متفقا ذیل نظام های جمهوری تعریف می شوند که اتفاقا دومی (پارلمانی) در صورت احراز ساختارهای قوی حزبی مانند نمونه انگلستان از سلامت اخلاقی بالاتری برای قوام دمکراسی برخوردار است.
در مورد بخش دوم اظهارات آقای جلائی پور مبنی بر نگرانی و دغدغه «اصولگراهای تندرو» نسبت به موضوع جانشینی رهبری نیز باید خطاب به ایشان گوشزد کرد:
برخلاف ادعای مزبور تا این تاریخ رکورد دل نگرانی نسبت به جانشینی در فردای «نبود رهبری» بنام فرزند شما (محمدرضا جلائی پور) ثبت شده که در تیر ماه گذشته در صفحه تلگرامی شان ضمن گمانه «نبود رهبری» در ۴ سال آتی (!) و بمنظور محکم کاری اصلاح طلبان برای انتخاب «رهبر سوم» بوضوح ضمن ترغیب و تشویق مردم به رای دوباره دادن به روحانی در انتخابات ریاست جمهوری ۹۶ نوشتند:

«اگر روحانی دو دوره‌ای شود، شاید در مساله‌ی احتمالیِ جانشینی نقش موثرتری ایفا کند»

بدین طریق و برخلاف ادعای امروز «جلائی پور پدر» مشخص شد این «جلائی پور پسر» هستند که بنمایندگی از اصلاح طلبان و جلوتر از مسمایان به «اصولگرایان تندرو» در کمین نبود رهبری دغدغه و تمهید مقدمات رهبر سوم را دارند! (۲)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ـ نگاه کنید به مقاله کیمیاگران خاکباز
۲ـ نگاه کنید به مقاله کمین گاه گرگ


۱۳۹۵ آذر ۱۶, سه‌شنبه

۱۰۰+۱ زن!



تلویزیون وزارت خارجه انگلستان (BBC) در تعقیب موظفی های خود بمناسبت بررسی جایگاه زن، ویژه برنامه دنباله داری تحت عنوان «۱۰۰ زن» را روی آنتن فرستاده که طی آن می کوشد موفقیت ها و چالش های ویژه زنان را در جهان مورد بررسی قرار دهد. در امتداد همین دستور کار شاخه فارسی زبان همین تلویزیون از هفته جاری ويژه برنامه های تولیدی خود را به مشکلات و ابتلائات و درخشش های زنان فارسی زبان اختصاص داده.
برنامه «۱۰۰ زن» بخش فارسی BBC هر چند بالنسبه توانسته تا حدود زیادی به اهداف خود نزدیک شود اما در این میان عدم حضور یک بخش از زنان و بالتبع بی وقعی به مشکلات مبتلابه این بخش از زنان در برنامه مزبور بشدت و وضوح مشهود و از قلم افتادگی شان محسوس است.
بخش مزبور در واقع شمولیت اش ناظر بر زنانی است مانند «آناهیتا شمس» یا «فرانک عمیدی» و کلیه اُناث دست اندر کار و مرتبط با این فرآورده (۱۰۰ زن) در بی بی سی فارسی که شاخص این قلم افتادگی بوده و نیابتاً و وکالتاً ابتلائاتی منحصر بفرد و حائز آسیب شناسی نزد بخشی از زنان «محکوم به مدرنیته» را عهده داری می کنند.
زنانی که خوش باشانه و خود فریبانه با احساس «موفق بودگی» قربانی دامچاله مدرنیته شده و «مدرنیته مزبور» با زیرکی و فریبندگی توانسته به اسم آزادی و مدنیت و مدرنیت و شخصیت و تجدد و تمدن ایشان را از حبس خانگی تحت الامر «مردان سنتی» شان نجات داده و مع الاسف به اسارتی نوین نزد «مردان مدرن» بیرون خانه شان مبتلاء کند!
زنانی که به اهتمام مدرنیته از خشونت خانگی نجات یافته و مبتلا به خشونت شاغلانه شده اند!
زنانی که کنیز بودگی شان در زندان همسر را به مدد مدرنیته جایگزین طعمه جنسیتی شدن در شهر کرده اند!
زنانی که با «فریب مدرنیته» ملولی شان در خانه را ما به ازاء ملعبگی شان در شهر کرده اند.
زنانی که از جوار مدرنیته دیگر سالهاست که زن بودن خود را فراموش كرده اند!
زنانی که به برکت مدرنیته اکنون راننده ای خوب! حسابداری خبره! مديری توانمند! باربری قوی! استراتژيستی باهوش! مخبری خوش بیان! شده اند. اما ديگر خودشان نيستند! سالهاست در خود گم شده اند!
زنانی که از قبال مدرنیته با موفقیت به عرصه های مردانه کشیده شده اند! در حالی که شانه ها و بازوان و زانوهای شان هنوز زنانه است!
زنانی که برای مرد شدن ساخته نشده اند اما به فرمان مدرنیته مدتهاست محکوم به مردباشندگی اند!
زنانی که با اجابت مدرنیته و اقتضائات مدرنیته سالهاست زن بودن خود و صبر و عاطفه و ظرافت خود را و توان مادر بودن و مادر شدن خود را فراموش کرده اند!
زنانی که به اعتبار مدرنیته خیلی چیزها را به دست آورده اند اما زن بودن خود را از دست داده اند!
مدرنیته ای که خانه ها را بدون زن و کودکان را بدون مادر کرده!
مدرنیته ای که شهرها را مُزین به زنانی زرین و وزین کرده که بغایت زیبایند و به کفایت خوش بیانند! و حالا دیگه می دانند هایله سلاسی پادشاه اتیوپی بود و می فهمند رادیوایزوتوپ ها چگونه به حالت پایدار می رسند! و اکسپرسیونیسم و رئالیسم و امپرسیونیسم و سورئالیسم و کوبیسم و کلاسیسم و نئوکلاسیسم و رومانتیسیم و سمبولیسم و کنسرواتیسم را با اکسنت نیویورکی و صحیح اش تلفظ می کنند! و دیگر خاله سوسکه هائی نیستند که دغدغه رفتن به همدان و شو کردن بر رمضان و منو با چی می زنی آقای همسر را داشته باشند!
همه اینها هستند اما دیگر یک چیز نیستند! همه اینها هستند اما همه اینها را ذیل یک زندگی رُباتیک و با پایبندی به لوازم زیستنی رُباتیک با نام مستعار «زن» عهده داری می کنند!
زنانی که دیگر خودشان را به یاد نمی آورند و بفرمان مدرنیته خوش خوشان شان را در «احساس موفق بودگی شان» به بار می آورند!
............................


مقالات مرتبط: