اعطای تندیس «خرس طلائی» به جعفر پناهی بواسطه ساخته اخیرش (تاکسی) به اعتبار سیاسی کاری متداول جشنواره برلین امری «قابل انتظار و قابل فهم» بود.
هر چند نسخه کامل «تاکسی» را ندیده ام اما دیدن چند راش کوتاه از این فیلم با میزانسن های تکراری و همیشگی و ملال آور در سنت سینمای سکولار و جماعت مبتلا به «شُبهه روشنفکری» در ایران، کفایت ادله می کند تا بار دیگر بی بُنیگی و سترونی این جماعت مبتلا به «درد بی دردی» و دور مانده از واقعیات بومی و زیر پوستی خاستگاه شان را با شفافیتی تلخ در ذهنیت بیننده تصویر آمائی کند!
(نگاه کنید به: مرغ سحر مستدعی است ناله سر کن)
ترش رویانه جامعه سکولار ایران سالهاست که در جمیع حوزه های اندیشگی مبتلا به نازائی و در خود ماندگی شده و غالب آثارشان آکنده از توهم و شکلک درآوردن و دهان کجی و تخفیف و بی وقعی به فرهنگ و هویت بومی شان است.
بدین اعتبار مستحسن آنست تا قائل به یک «این همانی» بین «خاستگاه جغرافیائی» ایشان با «خواستگاه فکری» ایشان باشیم.
خواستگاهی که تمام قد و چشم و گوش بسته، برگرفته و مونتاژ شده از فرهنگ و هویت و اندیشه غربی است.
بدین اعتبار هر چند در نمونه «جعفر پناهی» و جشنواره اخیر برلین، پناهی به دلیل «ممنوع الخروج بودن» نتوانست «خرس اش» را شخصاً تحصیل کند اما ظاهرا ایشان قبل از «ممنوع الخروجی» از کشورش در کنار دیگر هم قطاران «مشتبه به روشنفکری» مبتلا به «محروم الورودی» به ساختار و بافتار و واقعیات و اعتباریات و فرهنگ و هویت بومی و ملی و میهنی، کشورشان شده اند.
با وام گیری از «مسعود کیمیائی» در «تیغ و ابریشم» جایگاه و پایگاه این مُشتبهین به روشنفکری در دنیای واقعی، مانند آن ساختمانی است که:
«پذیرائی دارد، اتاق خواب دارد، اتاق نشیمن دارد، پنجره رو به باغ دارد، پنجره رو به دیوار دارد و خلاصه «پــِـرت» هم دارد! پــِـرت یعنی به درد نخور! اضافی! بیخودی»!
و شوربختانه و ناگریزانه ایرانیان موظف و محکومند تا این «جماعت پــِـرت» را «چلیپا کش» خود در همه فراز و فرودهای مُقدّر تاریخی شان، میزبانی کنند!
۲ نظر:
حقیقتش خیلی به این موضوع فکر کردم اما به نظرم آن چیزی که هیات داوران در چرایی اعطای جایزه گفته خیلی پراهمیت است و برای همین هیچ دلیلی نمی بینم برای اینکه این جایزه ای برای سینما و فیلم نباشد. ساختن فیلم در شرایطی کاملا متفاوت از بسیاری از فیلم سازان در جهان. همان طور که نوشتند نامه ای عاشقانه برای سینما. خود این موضوع نشان دهنده نگاه هیات داوران است. قطعا از نظر شیوهای که برای روایت یک داستان انتخاب میکند خیلی محدود بوده است ولی نفس داستانگویی و جلوی دوربینبردن آن در شرایط پرخطر از یک نوع رابطه خاصی با سینما صحبت میکنه.
برای همین به نظرم، جشنواره با در نظرگرفتن همه شرایطی که یک فیلمساز در آن فیلم ساخته و برای آنها فرستاده، و زاویههای انسانی چنین انتخابی و چیزهایی دیگهای که از حوصله این کامنت خارجه، نشون داده که قضاوتشون از یک فیلم یک چیز آبستراکت و خارج از زمان و مکان و موقعیت نیست و این خیلی جشنواره را با ارزش می کنه. بنابراین در پاسخ به کسانی که میگویند فیلم های بهتری در جشنواره بود نظر من این است که اساسا قابل مقایسه نیست. چنین فیلمهایی در هیچ نوع طبقه بندی متعارفی در سینما جا نمیگیرند و نه برای فیلم اقای پناهی منصفانه است که بخواهد مثلا از نظر تکنیکی یا روایت پردازی و مسائلی از این دست مقایسه بشود، نه برای فیلمهای خیلی عالیایی که در این جشنواره بودند. و طبیعی است که این جایزه برای پناهی بود و فیلمش و این دو را از هم جدا نمیشود کرد
شیخنا! از کرامات تو همین بس فیلمو ندیده و تنها از روی چند راش، همزمان فیلم و فیلمساز را با هم نقد می کنی.
سجادی جان!
شما خودتو ناراحت نکن. برای ما که تو ایرانیم این جور فیلما به برکت حکام مهربانتر از مادر که همیشه بیشتر از خودمون نگران ما هستن، اکران نمیشه. اهالی اونور آب هم سره از ناسره تشخیص میدن و جای نگرانی نیست.
ضمنا باور کن ما ابدا علاقه ای به میزبانی این جور مهمانهای پرت نداریم. تقصیر قوه قضاییه است یارو رو بیست سال ممنوع الخروج کرده، حالا ما باید جور میزبانیشو بکشیم.
ارسال یک نظر