۱۳۹۳ شهریور ۸, شنبه

مرغ سحر ـ مستدعی است ناله سر کن!!!


به گزارش سایت انتخاب در هشتمین جشن منتقدان سینمائی ایران در مرداد ماه گذشته در اقدامی غیر اخلاقی علی رغم تشویق و کف زدن در لحظه اعلام اسامی و اعطای تندیس جمیع برندگان، در لحظه اعلام نام «ابراهیم حاتمی کیا» کارگردان سرشناس فیلم «چ» حضار تعمداً از تشویق و دست زدن به افتخار ایشان (هر چند غایب هم بودند) استنکاف ورزیدند! (اینجا)
هر چند سایت انتخاب این رویکرد را غیر اخلاقی تلقی کرده اما واقع آنست ایران بیش از یک سده است که بر روی گسل مسمی به سنتی ـ مدرن یا مذهبی ـ مزدکی یا روشنفکر ـ عوام نشسته و طی این مدت هیچ زمانی نبوده تا طرفین یکدیگر را برسمیت بشناسند و شانیت و حیثیت و احترامی برای یکدیگر قائل باشند.

پیش تر مشابه همین برای «قیصر امین پور» شاعر پر آوازه و صاحب سبک و منسوب به انقلاب اسلامی ایران اتفاق افتاد که با رحلتش، انجمن نویسندگان ایران که غالباً کانون شعرا و نویسندگان و هنرمندان با رویکرد دین گریز یا دین ستیز و سکولار ایرانند ارزنی برای ایشان وزنی قائل نشدند تا علی رغم همه اختلاف نظرات شان با هم قطاران و هم قلمان مذهبی، به حرمت وزن و شان و اعتبار وزین قیصر در میانه شعرای ایران، لااقل بمناسبت درگذشت اش نیم خط تسلیت به خانواده یا دوستدارانش مرقوم کنند!
این معامله ای است که مشابه آن از جانب اهالی سینمای سکولار ایران که تقریبا تمامیت فضای سینمائی ایران را در قبضه قدرت انحصاری و رفیق سالارانه خود گرفته اند با «مسعود ده نمکی» و سه گانه اخراجی ها و دیگر تولیدات سینمائی وی روا داشتند.
تولیداتی که برخلاف تصور و توقع ایشان و علی رغم چنبره و سلطه و انحصار سکولارها بر سینمای ایران، خوش درخشید و رکورد بالاترین فروش را در تاریخ سینمای ایران بنام خود ثبت کرد.
علی ایحال کلوب سکولارهای سینمای ایران با دهان کجی هائی مصنوع و قابل فهم و لجبازانه به ده نمکی و آثار ده نمکی، ایشان و آثار ایشان را هرگز برنتافتند و با هزار و یک ادله مفهوم و نامفهوم کوشیدند سینمای ده نمکی را فاقد ارزش های سینمائی و تنها متکی بر رانت حکومت معرفی و تحقیر کنند.
این در حالی است که ده نمکی توانسته بود ظفرمندانه و بدون برخورداری از الم و کوتل و حشمت و شوکت و دفتر و دستک و یال و کوپال و ادا و اطوارهای فضل فروشانه سینماسالاران سکولار ایران، وارد خصوصی ترین حریمی شود که بصورت سنتی جامعه سینمائی سکولار ایران آن حریم را ملک طلق و انحصاری و اختصاصی خود می دانست و ده نمکی اینک بدون هیچ استقبال و کارت دعوتی توانسته بود انحصار و چنبره سنتی این جماعت بر اتمسفر سینمای ایران را بنام یکی از فرزندان انقلاب اسلامی، شکسته و بدین ترتیب با تولیدات خوش ساخت و خوش اقبالش نزد مخاطب، نازائی و در خود ماندگی و ابتلای به تکرار و فریز شدگی سینمای اصحاب «خانه سینما» را چهره نمائی کند و از این طریق امضای خود را پای سینمای ایران و با غلظت و دوزی بالا به ثبت برساند.
ده نمکی با این کار نشان داد می توان بدون ادا و اطوارهای روشنفکرنمایانه دورن تهی و بدون برخورداری از عقبه و رانت سینمائی با اتکای بر محوریت پیام و ذوق هنری سینمای عقیم روشنفکری را به چالش کشید و بسیار جلوتر از ایشان رکورد سینمائی کشور را بر هم ریخت.
ده نمکی بمثابه آن کودک گستاخی بود که بدون دعوت خود را به ضیافت دایناسورهای سینمای سکولار ایران تحمیل کرد و جسورانه با سیاه مشق های سینمائی و خوش اقبال خود، سترونی و عریانی و تنگدستی اندیشه سلاطین این سینما را با فریاد «پادشاه لخت است» پرتوآمائی کرد!
بعد از آن دیگر ماندن یا نماندن ده نمکی در سینمای ایران موضوعیتی نداشت و ندارد و مهم آن بود که ده نمکی با درخشش خود و سینمای خود غیر مستقیم به فضل فروشی ها و فخر فروشی های سینمای روشنفکری ایران، دهان کجی کرد و از این طریق نشان داد در هنر (حال هر هنری) ابتدا باید حرفی برای گفتن داشت و بعد از آن خود را به اداهای جانبی آن اعم از گیسوان دمب اسبی و عینک های پنسی و پیپ و کوله پشتی و کلاه شاپو و کج نشستن و اسپرسو سفارش دادن و به اقتضا نیچه خوانی و عندالاقتضا با «کارد و چنگال» کله پاچه خواری و هزار ادا و اطوار دیگر دلبسته و وابسته کرد!
واقعیت غیر قابل کتمان در ایران آن است که ترشروئی و دهان کجی نسبت به سرآمدانی چون حاتمی کیا و امین پور و ده نمکی و امثال ایشان از جانب سرآمدان قطب مقابل ایشان در حوزه سکولاریسم، محصول طبیعی از یک ذات آنتاگونیستی در یک «جامعه ناهمگن» است.
آذر ماه سال 85 که «سعید حجاریان» در مقام آسیب شناسی جنبش اصلاحات نسخه ای پیچید که امهات آن ناظر بر موارد شاذ زیر بود:
ـ آنتروپورموفيسم مجددين در کنار هايروکراسی نهاد دين عامل ترويج اسلام آئينی و مناسکی است که لازم الاصلاح است.
ـ عقل نقاد و خود بنياد مابعد کانتی ابزار متجددين در اصلاح دين است. نقدی که اسير هيچ جزميتی نيست و فارغ از تأويل و اتنومتدلوژی است.
ـ رفرم دينی در دوران اصلاحات در سطوح انتولوژيک و متدولوژيک گسترش نيافت و منحصر در قالب اپيستمولوژيک ماند.
ـ اصلاح طلبان از توجه به تثبيت معانی و تطابق دال ها و مدلول ها مغفول ماندند.
ـ در حاکميت پاتريمونيال ايران که به برکت رانت نفت منفک از طبقات است، نهاد دين ادامه بوروکراسی دولتی می شود.
ـ خونرگ های نظام پاتريمونال در ايران، پاتروناژی است که متکی بر رانت آب يا زمين و يا نفت بوده.
در همان تاریخ و در مقام نقد طی مقاله «حصار در حصار» خطاب به حجاریان نوشتم:
اهتمام شما (حجاريان) بمثابه آن است که برای کيفيت مناسب يک آکواريوم همه ادوات لازم اعم از دستگاه تصفيه، کلر بمقدار مناسب، نور مخصوص، سنگ و خزه تزئينی ، دما سنج و حرارت مقبول را پیش بینی و لحاظ کرده اما مهم ترین چيز را فراموش کرده اید و آن این که بهترين آکواريوم های جهان قبل از هر چيز محتاج آب مناسب برای شنای موثر ماهيان است.
دمکراسی بمثابه یک آکواریوم است که نمی تواند از ماهیان آب شور و آب شیرین هم زمان میزبانی کند.
ناسازگاری و عدم تجانس ساختاری بدنه اجتماعی شبه مدرن ايران با ديگر بخش های جامعه اثبات کرده شرط اوليه برای بسط و تعميق دمکراسی وجود «همگنی» است.
دمکراسی بمثابه آکواريومی است که نمی توان هم زمان ماهی استروژن آب شيرين را در کنار ماهی سالمون آب های آزاد در آن به سلامت نگهداری کرد.
سال 84 با بالا گرفتن بحث مجوز قانونی دادن به ازدواج هم جنس گرايان در آمريکا مجادله ای در شبکه تلويزيونی ABC بين مجری و ميهمان آن برنامه که از مدافعين هم جنس گرايان بود در گرفت که تا حدود زيادی ترسيم گر وضعيت فعلی جامعه شبه مدرن ايرانی است.
در آن مجادله فرد هم جنس گرا در توجيه حقانيت و مشروعيت مطالبات قانونی هم جنس گرايان مدعی بود که جنبش حق شهروندی هم جنس گرايان همانند جنبش سياه پوستان بوده و دولت مانند سياه پوستان ملزم و موظف به اعطای حقوق مشروع به ايشان است و مجری مزبور در مقابل، پاسخی بغايت حاذقانه به وی داد مبنی بر آنکه:
پرسش اساسی در جنبش سياه پوستان ناظر بر اين مطلب بود که What he is ـ  او چی هست؟
در حالی که سوال اساسی جنبش هم جنس گرايان ناظر بر آن است که What he does ـ  او چه کار می کند؟
در جنبش سياهان دغدغه اصلی اثبات موجوديت بود. سياهان همه حرف شان آن بود که «ما هستيم» وجود داريم و بايد از حقوق مشروع موجوديت مان برخوردار شويم. در حالی که همه حرف هم جنس گرايان آن است که «ما اين هستيم» يعنی فرای مشروعيت داشتن يا نداشتن نوع بودن و هويت نامتعارف شان، خواستار حقوق مساوی مانند ديگر طبقات مشروع جامعه اند ولو آنکه جامعه اساساً ایشان و مناسبات و حاجات و احتجاجات ناشی از «کـُنش ایشان» را برنمی تابد و برسمیت نمی شناسد!
فروردین ماه سال 90 ذیل مقاله «بچه های آسمان» با اشاره به چنین نقار و شکاف موجود و مسبوقی در میانه جامعه ایرانی نوشتم:
در منتهی الیه چنین گسلی «صمد آقاهائی» هستند که ضمن پذیرش و برسمیت شناختن اصل روستائی بودن، شرمنده هویت و شخصیت فردی و اجتماعی شان نیستند و منتهی الیه سوی دیگرش متشکل از روستائیان بزک شده و «عین الله های خود باقرزاده بینانی» است که با شرمندگی از پیشینه خود و تعمد در پاک کردن حافظه تاریخی شان از اصل و نسب و خاستگاه و هویت سنتی شان، اصرار زائد الوصفی در گریم خود و معرفی خود بعنوان شهروندان متمدن عصر جدید دارند و تنها وجه مشترک این دو طبقه «موجودیت نظام جمهوری اسلامی» است با این تفاوت که نسل و طبقه «صمد ها» می دانند که چه «می خواهند» و آن جمهوری اسلامی است و نسل و طبقه «عین الله ها» نیز می دانند چه « نمی خواهند» و آن هم جمهوری اسلامی است!
گریزی از این واقعیت نمی توان داشت که بخش اعظمی از اپوزیسیون جمهوری اسلامی قبل از آنکه با حکومت مستقر مشکل داشته باشند بیشتر دچار خود درگیری اند و با خود مشکل دارند.
قبلاً و در جائی دیگر نیز بر این نکته انگشت گذاشته بودم که:
جمهوری اسلامی خواسته یا ناخواسته عامل و اسباب بیرون ریختن و عریان کردن ماهیت «ایمان ویترینی» و «دین مخنث» مردمانی شد که تا قبل از این با تعریف مدالیومی و مینی مال و کاریکاتوری از دین «فکر می کردند» مسلمانند. دینی که در مسامحه آمیز ترین قرائت ممکن «بود و نبودش» علی السویه است و کمترین بروز و نمودی در رفتارهای فردی و اجتماعی مومنانش ندارد. انقلاب اسلامی ایران اگر در این زمینه متهم است اتهام اش آن است که یک دروغ تاریخی را عریان کرد. یک خود فریبی و تخیل را افشا نمود و یک هویت موهوم را فرو ریخت. متعاقب چنان «برهنگی» این بخش از جامعه مبتلا به اختلال شخصیت شده اند. از سوئی کماکان خود را مسلمان می دانند اما از سوئی دیگر، توان زیست مومنانه هم تراز با استاندارهای دین را نیز ندارند ... مشکل ایشان ناراستی و ناسازگاری و بدقوارگی خلعتی است که از دین بر تن کرده اند. هر چند توان و میل و کششی به زیست مومنانه ندارند اما کماکان مصرند بدون ضمانت اجرا خود را مسلمان بدانند! مومنانی که به صفت ظاهر مسلمان اند و شیعه اند و اثنی عشری اند! اما معلوم نیست به احتساب اسلام شان و دین شان و تشیع شان چه کاری می کنند که یک نامسلمان، بی دین و ناشیعه آن کار را نمی کند؟ و به احتساب اسلام شان و دین شان و تشیع شان چه کاری نمی کنند که آن نامسلمان بی دین و ناشیعه آن کار را می کند!؟
با چنین مختصاتی کمال ساده اندیشی است چنانچه از سپهسالاران جماعت سکولار توقع آن برود تا فرضاً در جشن منتقدان سینما برای «حاتمی کیا» دست بزنند و در جشنواره فجر برای «ده نمکی» تره خرد کنند و بمناسبت درگذشت «قیصر امین پور» شعاع درد شان را ضربدر عذاب کنند ـ تا مگر مساحت رنج قیصر را حساب کنند (*)
هم چنان که همین معامله را بصورتی طبیعی می توان از جانب سپهسالاران جبهه مقابل در مناسبت هائی مانند درگذشت شاملو و فردین و سیمین بهبهانی و دیگر نامآوران ایشان متوقع بود!
مشکل آنست که طرفین اساساً یکدیگر را برسمیت نمی شناسند و به همین دلیل است که در تجمع سوگواری بمناسبت درگذشت سیمین بهبهانی «آن طرفی ها» بوتیماروش و با نگاه نفرت به «این طرفی ها» با یکدیگر دست به فراخوان «مرغ سحر» می زنند و شورمندانه از محضرش استغاثه می کنند:
لطفاً شام تاریک ما را سحر کن!



ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مقاله حصار در حصار

http://dariushsajjadi.blogspot.com/2013/05/blog-post_5647.html

مقاله بچه های آسمان

http://sokhand.blogspot.com/2011/04/blog-post_5161.html

مقاله بینوایان

http://sokhand.blogspot.com/2012/09/blog-post_22.html

مقاله من ایستاده ام تا رای خود را پس بگیرم

http://sokhand.blogspot.com/2013/02/blog-post_9.html



* ـ اشاره به شعر قیصر امین پور:
شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید
مگر مساحت رنج مرا حساب کنید



۱ نظر:

ناشناس گفت...

به این نکته هم توجه داشته باشید که آنچه که شما از آن به عنوان استانداردها وانجام اعمال ، دستورالعملها و آیین نامه های دینی در مورد دین داری ذکر میکنید در یک ربات هم قابل برنامه ریزی است ! ایمان در درجه اول عشق و نفوذ به عمق جان است . خداوند ناظربرقلب است نه قال . ما ننگریم برون و قال را ، ما بنگریم درون و حال را . در مناظره ای که با تعدادی از ایرانیان خارج از کشور که متاسفانه بخاطر عدم شناخت درست از اسلام به مسیحیت گرایش و ایمان آورده اند ! عرض کردم اولا" من اعتقاد ندارم که با گناه به دنیا آمده ام و مسیح با مصلوب شدن خود کفاره گناهان مرا پرداخت کرده تا هرغلطی خواستم بکنم و خیالم راحت باشد از اینکه با توسل به مسیح آمرزیده هستم و یکراست به بهشت خواهم رفت ! انجام واجبات دینی هم برای تجارت با خدا و رفتن به بهشت نیست . میدانیم که در آگهی های تبلیغاتی بسیاری از شرکتهای خارجی این عنوان درج شده که ، هدف ما جلب رضایت خاطر شماست . اما اینراهم میدانیم که این دروغی بیش نیست . هدف نه جلب رضایت خاطر بلکه جذب مشتری بیشتر یرای سود دهی و موفقیت شغلی است . ایمان واقعی حفظ ارزشهای انسانی ، اعتقاد به حق و حقیقت ، راستی ، درستی ، یکرنگی ، ظلم ستیزی ، تعدی نکردن به حق و حقوق دیگران در بازی با جان و مال و حیثیت و زندگی دیگران و اعتقاد به عقوبت در دنیا و آخرت است .