۱۴۰۰ شهریور ۳, چهارشنبه

دیکتاتوری آمریکا!


 

دیکتاتوری صناعتی است بی‌شکل که بسته به ساختاری که در آن قرار می‌گیرد شکل گرفته و ماهیت و جنسیت و فعلیت پیدا می‌کند.

دیکتاتوری وقتی مظروف یک «ساختار سیاسی» می‌شود مآلاً ماهیتی سیاسی پیدا کرده و شکل مناسبات حاکم و محکوم و جنس مطالبه‌ها و تضییع‌ها و مضایقه‌ها در آن ساختار «سیاسی» شده و فرد در تار و پود عدم آزادی‌های سیاسی پیله پیچ می‌گردد.

دیکتاتوری سیالیتی است که در خلاء فاقد موضوعیت است و برای فعلیت یافتن نیازمند ساختار است و بالمآل دیکتاتوری‌ها را بر اساس ساختار حکومتی‌شان می‌بایست گونه‌شناسی و تباریابی کرد.

بر این منوال به اعتبار آنکه ایالات متحده آمریکا یک ساختار سیاسی نیست بالتبع این کشور دیکتاتوری سیاسی نیز نیست و بر این اساس آزادی‌های سیاسی و اجتماعی در این کشور متاعی‌اند که به وفور در بازار سیاست موجودند چون سیاست و مشتقات سیاست در این ساختار موضوعیت نداشته و طریقیت دارد.

علی‌رغم این آمریکا یکی از سنگین‌ترین نظام‌های دیکتاتوری‌است با این تفاوت که صیرورت دیکتاتوری آمریکائی در ظرف اقتصاد قالب گرفته و فونداسیون اقتصادی در این کشور است که دیکتاتوری را در آمریکا فانکشنال می‌کند.

وقتی بقول ریچارد نیکسون: «در آمریکا پول همه چیز نیست، بلکه تنها چیز است»! طبعاً در چنین نظام پول‌سالاری این «اقتصاد» است که فرم‌دهنده به مناسبات شهروند و حکومت می‌شود.

لذا کارنامه دیکتاتوری یا لیبرالیستی بودن نظام حکومتی آمریکا را باید با شاخص مناسبات مالی ارزیابی کرد.

محل نزاع و موضوع مناقشه ماهیت اقتصادی و مناسبات پول سالار در حکومت آمریکائی است که منجر به آن شده شدیدترین دیکتاتوری اقتصادی از طریق مناسبات خفقان‌آور و دست و پاگیر بانکی و حقوقی و مالی و بیمه‌ای بر زندگی شهروند آمریکائی احتقان شود.

شهروند آمریکائی با فرو رفتن در تار و پود مناسبات مآزگونه بانکی و اقتصادی فاقد کمترین میزان حُریت شهروندی است و سیستم با اتکای بر یک نظام رُباتیک اقتصادی شهروندان را به رُبات‌هائی مُبدل کرده که نقش پیچ و مهره‌های ماشین پُرمهابت پول‌سالار و اقتصاد محور کاپیتالیسم آمریکائی را عهده‌داری می‌کنند.

بر این اساس در لِوْایِتان پول‌سالار آمریکائی «انسان» مختصات و تعریف خاص خود را پیدا می‌کند:

مرد در این منظومه موجودیتی است «کامرشال» Commercial (تجاری) و زن تمامیتی است «سکشوال» Sexual (جنسیتی) که هر دو بر اساس مزیت نسبی‌شان فانکشنال شده و در چرخ دنده‌های ساختار اقتصادی آمریکا در جای مناسب تعبیه شده‌اند.

.........................

مع الاسف کلیت آمریکاشناسی نخبگان ایرانی به کتاب «تحلیل ‌دموکراسی در آمریکا» منحصر شده که بالغ بر دویست سال پیش توسط «آلکسی دوتوکویل» تحریر شد و فاهمه ایرانیان از آمریکا را در همین نوشتار فریز کرد تا جائی که رئیس جمهور خاتمی نیز در ۷۶ طی مصاحبه با CNN بدون تفطن به واقعیت عینی آمریکا درک‌اش از ایالات متحده را با این کتاب فسیل شده رفرنس کرد!

ویدئوی ضمیمه بوضوح نشان می‌دهد دیوان سالاران بانکی در آمریکا چگونه جامعه زنان را به اسم آزادی انتخاب و اشتغال با جنبش فمنیست فریفته و مُحیلانه ایشان را بصورت ریموت کنترل به مهره‌های کارورز در دیکتاتوری اقتصادی‌شان دلالت کرده‌‌اند.

#داریوش_سجادی




۱۴۰۰ شهریور ۱, دوشنبه

احمق‌ها به بهشت نمی‌روند!


 

پمپئو وزیر خارجه ترامپ از دولت بایدن برای ''تسلیم شدن در برابر ایران، روسیه و چین'' انتقاد کرد و مدعی شد: اگر من همچنان وزیر امورخارجه بودم و فرمانده هم ترامپ بود طالبان می‌دانست در صورت لطمه به منافع آمریکا هزینه زیادی باید پرداخت کند. همانطور که قاسم سلیمانی دانست.

آقای پمپئو ـ تاریخ نمی‌دانید یا لااقل تاریخ شیعه را نمی‌دانید!

بالغ بر ۱۴۰۰ سال پیش خونآشامانی بنام بنی‌امیه در «کاخ سبز دمشق» همچون دیروز شما و ترامپ‌ در «کاخ سفید واشنگتن» مست قدرت و مشغول جنایت بودند و «عمروعاصی» داشتند که جایگاه‌اش نزد خلیفه وقت مشابه جایگاه جنابعالی نزد ترامپ بود. اما آن عمروعاص برخلاف سترونی مشاعر جنابعالی به هوشمندترین عرب در شبه جزیره عربستان اشتهار داشت. علی‌رغم این وقتی با فتنه «یا جنگ یا بیعت» شیعیان را با شهادت حسین‌ از امام‌شان محروم کردند شادمانانه مانند امروز شما «لن‌ترانی»ها مرتکب شدند اما شیعه با تحفظ بغض و نفرت‌اش از امویان، مظلومیت خون بناحق ریخته امام‌شان را ۱۴ قرن پاس داشتند تا نهایتا در ۵۷ حکومتی که از امام‌شان مضایقه شده بود را اعاده کردند.

جناب پمپئو ـ امویان مانند شمایان سیاست بلد نبودند و با حماقت‌شان در شهادت «قهرمان شیعیان» در کربلا آن امام را مُبدل کردند به اسوه مقاومت و رمز روئین تنی شیعه! و اینک شما و آن «زردموی زن‌باره» تاریخ را تکرار و قهرمانی دیگر را نزد شیعیان مُبدل به گرانیگاه خونخواهی و عدالت طلبی از اشقیا کردید.

شیعیان از خون بناحق ریخته قهرمان ۱۴۰۰ سال پیش خود هرگز نگذشتند سردار که دو سال است با فتنه شمایان شهید شده!

جناب پمپئو!

شادمان چه نمازید!؟ وضو باطل بود!
آب این جوی همان از ده بالا گِل بود!

این آسیاب به نوبت است. امویان ۱۴۰۰ سال بلاگردان حماقت خود در کربلا شدند.

اکنون نوبت شمایان است.

روزگار است آنکه گه عزت دهد گه خوار دارد!
چرخ بازیگر از این بازیچه‌ها بسیار دارد!

شیعه صبر و تدبیر را زندگی می‌کند.

#داریوش_سجادی




۱۴۰۰ مرداد ۲۹, جمعه

لَـلِه سالاری!


 شاذترین واکنش نسبت به بازگشت مجدد طالبان ، تعلق به سکولارهای افغانستان داشت که ترش‌رویانه و معترضانه از آمریکا گلایه می‌کردند و می‌کنند که چرا آمریکا پشت حکومت اشرف غنی نایستاد و آنها را تنها گذاشت!
ظاهرا سکولارهای منطقه جملگی در یک چیز مشترک‌اند و آن مُخنثی در کردار و پُرادعائی در گفتار است.
علیرغم همه ادعاهای دمکراسی خواهانه سکولارها اما در عمل ثابت شده که حکومت و مُلکداری مورد وثوق ایشان چیزی در عداد «لَـلِه سالاری» است تا بدینوسیله در ذیل اقتدار لَـلِه‌ای بنام آمریکا بتوانند خوش‌زیستی نمایند!
ساختاری کُمپوزیسیونی که طی آن وظیفه آمریکا بنده‌نوازی است تا رعایا نیز بتوانند ذیل اقتدار آن « لَـلِه محبوب» غمزه‌نمائی فرمایند!
کمپوزیسیونی بر این منوال که : همسایه‌ها یاری کنید تا من شوهرداری کنم!
نکته تاریخی اینجاست که سکولارهای مزبور به این پرسش چرا پاسخ نمی‌دهند که در فردای خروج آمریکا از افغانستان چرا خودتان برای منویات و اهداف و آرمان‌های‌تان نجنگیدید و نمی‌جنگید و اصلی ترین تبحرتان در بحران‌ها، فرار و عزیمت نزد همان لَـلِه‌ای است که بابت بی‌وقعی‌اش از ایشان مُکدرید!؟
سکولارهای ایران نیز مبتلا به همین مخنثی‌اند و با دریائی از ادعا و ضمن حفظ و تعمیق نفرت‌شان از جمهوری اسلامی بیش از چهل سال است که غیورانه و سلحشورانه «السون و ولسون» کُنان منتظر هزیمت نظام با عزیمت ناوگان عمو سام‌اند!
سالها پیش مرحومه سیمین بهبهانی بنمایندگی از سکولارهای وطنی آنگونه سُرود که:
دوباره می‌سازمت وطن، اگر چه با خشت جان خویش!
و هرگز به این پرسش پاسخ ندادند که اساسا «روشنفکری سکولار» کی و کجا و چه چیزی را در ایران ساخت تا اینک بخواهد آنرا دوباره سازی کند!؟ جز آنکه همه مبانی معرفتی و هویتی و اعتقادی و فرهنگ بومی کشورشان را مهمل‌بافانه از بین بُردند!؟
#داریوش_سجادی

از اشرف افغان تا اشرف غنی!


بارها در مذمت دو تابعیتی‌ها و ضرورت دور نگاه داشتن آنها از مصادر حکومتی تاکید شده بود و اینک با فرار «اشرف غنی» از افغانستان و با توجه به آنکه وی تابعیت آمریکائی داشت و برای طی مراحل قانونی اخذ تابعیت ایالات متحده پیش‌تر در دادگاه فدرال رسماً سوگند خورده بود همه وفاداری‌اش به خاستگاه‌اش را پس داده و همه متابعت و وفاداری‌اش را منحصر به آمریکا کند(!) دیدیم در مقام یک «آمریکائی خوب» بمجرد آنکه بایدن امر به خروج آمریکائیان از افغانستان داد آن فلک زده جلوتر از سربازان آمریکائی وفادارانه و سراسیمه امریه رئیس جمهورش «جناب بایدن» را لبیک گفت و سریعاً خاک افغانستان را ترک کرد!

ظاهراً تاریخ برای افغان‌ها جنبه کمیک‌اش را نشان داده.

زمانی به اعتبار جنگآوری و اقتدار «اشرف افغان» سکه طلای رائج ایران «اشرفی» بود و هر چند آن «اشرف» اقتدارش را با تجاوز به خاک ایران و در سایه بی‌کفایتی «شاه سلطان حسین» احراز کرد اما لااقل نشان داد برای تجاوز به خاک ایران حائز حداقل‌های جنگآوری نیز بود و اکنون این «اشرف» سویه کُمیک تاریخ افغانستان شده که به پاس خاکساری در مقابل آمریکا و از باب خاک‌ بر سری و خفت و زبونی شخصی‌اش، ملت افغانستان را در روز واقعه تنها گذاشت و فرار را بر قرار ترجیح داد و بدنامآنه همان خیانتی را که شاه‌سلطان حسین با ایرانیان کرد اشرف غنی با افغانستانی‌ها کرد!

ظاهراً اشرف غنی فرزند خلف قاضی شارع خودمان است که معتقد بود:

مرد جنگ (!) مرد فرار نیز باید باشد.

افغان‌ها در فردای مرگ اشرف غنی روی سنگ قبرش بنویسند:

مردی که نجنگید و شکست خورد!

#داریوش_سجادی

۱۴۰۰ مرداد ۲۸, پنجشنبه

پهلوی، خائن یا خادم!؟


 

خانه نهادی است که پدر مدیریت عقلی و مادر مدیریت عاطفی آن نهاد را بصورتی همگون و همگن جهت ایجاد فضائی آرام و بسامان بمنظور رشد و تکوین شخصیت عقلی و جسمانی فرزندان را می‌بایست عهده‌داری کنند تا از آن طریق فرزندانی صالح را تحویل جامعه دهند.

خانواده‌ای که تنها دغدغه‌اش خوراک و پوشاک و تحصیل و تفریح و اشتغال فرزندان است بصورت تبعی خروجی‌اش مشتی دکتر و مهندس و متخصص فاقد شعور می‌شود که از جوار آن رشد ناقص مُبدل به متخصصینی ناصالح با روحیاتی پژمرده و افسرده و اخلاقیاتی فاسد می‌شوند.

بر همین روال مُلکداری نیز اقتضائی است جهت رشد و توسعه متوازن جامعه بمنظور تحصیل شهر و شهروندانی بسامان و متعارف.

بر این مبنا پهلوی خائن نبود و در تقلیل‌گرایانه تعریف ممکن جاهل بود و کمترین درک از اقتضائات مُلکداری و نازل‌ترین شناخت از لوازم تحقق جامعه بسامان را نداشت.

جُرم بزرگ پهلوی توسعه نامتوازن کشور به بهای ازاله هویت انسان تراز ایرانی است که خروجی‌اش نسلی خودباخته با امکاناتی پول‌ساخته از جوار فهمی تک ساحتی از «انسان در قامت احشام» در فاهمه پهلوی‌ها بود.

قطعاً رُبایش هویت ملی و ذبح شخصیت فرهنگی ایرانیان از طریق پمپ خودباختگی در مقابل تمدن غربی، سرقت نبود. جنایت بزرگ پهلوی‌ها بود.

پهلوی همین بود و بیش از این نبود.

پهلوی‌ شوخی تلخ تاریخ با ایرانیان بود و همه شعورشان مدیریت اصطبل گونه جامعه به بهای هویت باختگی فرهنگی و زیست انگل‌گونه از طریق ترویج اباحه‌سالاری و حظ ذهنی بُردن با «تخیل این‌همانی شدن» با انسان غربی بود.

آن «رضا» و آن «محمدرضا» هر دو به اعتبار نداشتن سواد دانشگاهی و ناآشنائی با الگوهای توسعه همه جانبه و علمی، کشور را طویله‌ای می‌پنداشتند که یگانه مسئولیت «اعلی‌حضرتین» تامین علوفه «شهروند گوسفند انگاشته» است!

انجام بدفرجامی که منجر به کشوری شبه مُدرن با نسل و جامعه‌هویت‌باخته و غرب شیفته‌ای‌ شد که حسب ظاهر برخوردار از ادوات سخت افزار مدرنیته بودند اما از نرم‌افزار مدنیت و مدرنیت و انسانیت کمترین حظی نبُرده و تنها نشخواری و خورشت‌خواری و ریزه‌خواری از اضافات سفره فرهنگی غرب را «هویت درمانی» می‌کردند.

جنایتی بزرگ که علی‌رغم گذشت بیش از ۴ دهه از مختومه شدن نظام سلطنت کماکان توالی داشته و در جمهوری اسلامیِ نیز بدنه اجتماعی بزرگی از جامعه ایرانیان آن بی‌هویتی و خودباختگی و غرب‌ شیدائی را میراث خواری می‌کنند.

تکمله در لینک زیر
https://bit.ly/3CBD9Ch

#داریوش_سجادی

۱۴۰۰ مرداد ۲۷, چهارشنبه

آیا زیست اخلاقی، عقلانی هم هست!؟


 
یووال نوح هراری نویسنده اسرائیلی در کتاب «انسان خردمند» مرتکب شاذیاتی شده و بر اساس شناخت قلیل و عمق نازلش از مبانی معرفت شناختی ادیان، فتوا داده که دین در تباین معنویت است و ناتوان از یافتن پاسخ برای پرسش‌های انتولوژیک جهان هستی است.

مشکل هراری مشکل مشترک سکولارهائی است که همه فهم‌شان از دین مانند سکولارهای ایرانی تنها محول به چند رباعی ایرج میرزا و ترش‌نویسی‌های صادق هدایت و امثال ایشان از ظواهر دین است.

هراری چون نتوانسته «معنویت» را «معناگرائی» فهم کند لذا خشت اولش را کج گذاشته بصورت طبیعی به تباین دین و معنویت و این‌همانی بین میمون با زیست غریضی با انسان با زیست فریضی رسیده!

اساسا گوهر دین معناسازی است.

اولین آیه نازل شده قران جامع‌ترین و عمیق ترین مبنای بودشناسانه (انتولوژیک) جهان هستی را تبیین کرده:

اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ. خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ.

فهمی استعلائی از انسانی که رسالت‌اش خوانش و معنایابی و معناسازی بر اساس پذیرش خدائی است که انسان‌اش را در اسارت تعلقات (علق) و وابستگی‌ها خلق کرده.

برخلاف باور هراری «دین» امری است «مُدَلّل» و فهم هراری و سکولارهای هم خانواده با سنت روشنفکری سکولار، فهمی است «مُعَلّل» و بالتبع مومنانه زیستن برای عنصر دین‌ورز یعنی امر اخلاقی که لزوما عقلانی نیز هست!

چیزی که مولانا آنرا آنگونه و ناب‌گونه تبیین ریخت شناسانه کرد:

روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا فارغ از احوال دل خویشتن‌ام
از کجا آمده‌ام؟ آمدنم بهر چه بود؟
به کجا می‌روم آخر ننمائی وطنم؟

هراری همچنین در کتابش لیبرالیسم و مدرنیته را نتوانسته به درستی نقد کند.

مساله این نیست که در مدرنیته افکار انسان را می‌خوانند و تصمیمات‌اش را می‌فهمند بلکه در مدرنیته نوین افکار شهروندان را می‌سازند و بجایش تصمیم می‌گیرند و انسان «خرفتانه» تصور خودباشندگی می‌کند.

چیزی که هراری نفهمیده آنست که جوامع لیبرال جوامعی همومورفیک‌ و هم‌ریخت‌اند که آحاد شهروندان در آن طوعاً با انحلال شخصیت مستقل خود ذیل یک پارادیم و معرفت ارگانیک، قوه عاقله و هویت فردی را بمنظور حصول «هم شکلی» به تمامیت آن پارادایم تفویض می کنند.
ترانسفری که طی آن شهروندان به اسم گلوبالیسم ذیل یک دیکته نخبه سالارانه بصورت رمگی مشق دمکراسی کرده و نامحسوس و نامسموع توسط مهتران و شبانان برخوردار از عاقله و ذائقه و سلیقه و عقیده‌ای «هم ریخت» می‌شوند.
برخلاف زیست مومنانه که نظمی است «ایزومورفیک» و یک‌ریخت که مولویانه «وحدت در عین کثرت» را آن گونه ازندگی می‌کنند که:
مستان خدا گر چه هزارند، یکی‌اند
مستان هوا جمله دوگانه‌ست و سه گانه

جوامع ایزومورفیک برخلاف جوامع همومورفیک، جوامعی یک شکل و هم گون‌اند. یک ریختی در معرفت دین ورزانه نافی منیت خویش کامانه با قرائتی کمال گرایانه از ساحت انسان است.
مومن در پارادیم دینی مستحیل در تمامیتی کمال‌گرا است که با التزام عقلی و عملی به «هیچ انگاری خود» در مقابل «همه چیز انگاری خدای خود» به درک هم‌سانی بین خود با هم نوعان خود می‌رسد که گر چه هزارند اما تکثر خود را ذیل پارادیم شایسته سالارانه و اخلاقیات پارسا کیشانه «یک ریخت» و «هم سان» فهم کرده و ذیل مناسبات «امام و مامومی» تشریک مساعی می کنند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نگاه کنید به سه مقاله:

از سماحت یک‌ریختی تا ملالت هم‌ریختی!
https://bit.ly/3yUx0yZ
فرجام و انجام «انسان» در لیبرالیسم و اسلام
https://bit.ly/3mdcPsq
از صراط‌های مستقیم تا «مستقیم‌ترین صراط
https://bit.ly/2W6FynI

لینک مصاحبه رعنا رحیم پور با نوح هراری
https://bit.ly/2VZdUK0

#داریوش_سجادی

۱۴۰۰ مرداد ۲۶, سه‌شنبه

مشق آمریکائی!


 

شیفتگان غرب و غربندگان آمریکاپرست، تحقیر و سفله‌انگاری آمریکائیان نسبت به غلامان خانه‌زادی را که خوشبینانه بر این باور بودند چاکرسالاری و خاکساری برای آمریکا ایشان را به نور‌چشمی و دُردانگی نزد واشنگتن مُبدل خواهد کرد، ویدئوی تاسف‌بار را به دیده عبرت بنگرند!

ادای آمریکائی را در آوردن و با لایف استایل آمریکائی زیستن و فارسی را با لهجه نیویورکی کلامت کردن شاید در ضمیر ناخودآگاه‌تان به تشفی خاطر و حظ ذهنی «این‌همانی شدن» با انسان تراز آمریکا بیانجامد اما نزد تفرعن آمریکائی ارزنی برای شمایان خالق شان و منزلتی نمی‌کند.

در تفرعن آمریکائی «غلامان خانه‌زادی» گماشته می‌شوید که نقشی بیش از رعیت ندارید! در فاهمه هژمونیک آمریکائی «همه رعیت‌اند و برخی رعیت‌تراند»! و رعیت‌ترها آنهایند که برای ارباب آمریکائی «خوش رقص‌ترند»!

فردریش هایک فیلسوف نولیبرال بر این باور بود که فقرا واژه «‌عدالت» را بمنظور استتار حسادت‌شان نسبت به «مُکنت اغنیا» جعل و انشاء کرده‌اند!

برخلاف باورداشت «هایک» چگالی ثروت قبل از فُقرا دغدغه فُضلا است و محل نزاع مناسبات «خدایگان ـ بند‌ه‌ای» است که از جوار «تکاثف پول» بدآیند «حسرت و نخوت» و تلقی «خفت فقیر» در مقابل «تفرعن غنی» را مُروجی می‌کند.

دغدغه عدالت خواهان شعور است و نه پول.

نوچه‌سالاری و آستان‌بوسیِ «قدرتِ ناشی از ثروت» در کنار خودباختگی و استخفاف انسان و ازاله انسانیت در گنداب قارونی‌ات، محل مذمت مناسبات پول سالارانه است.

قارون و هارون هر دو بیمارند.

قارونی که از جوار مُکنت خود احساس تشخُّص می‌کند و هارونی که در رشک و بی‌تاب ثروت اشراف است این دو و هر دو به نوعی رنجور و بیمارند!

آمریکا در قامت باروی مُعلای نظام پول سالار، شاخص چنین نخوتی است که با پمپ لایف‌استایل متفرعنانه‌اش به دنیا، تولیت «رعیت پروری» و انگاشت «ارباب باوری» خود را به جهان املاء می‌کند!

#داریوش_سجادی

۱۴۰۰ مرداد ۱۷, یکشنبه

دفاع ناشیانه از پدر!


 
فائزه هاشمی به سنت مالوف و دفاع ناشیانه از پدر، اظهارات اخیر منتشر شده از آیت الله خامنه‌ای در نفی گرایش اکبر هاشمی رفسنجانی به نزدیکی با آمریکا بدلیل اعتمادناپذیر بودن دولتمردان آمریکا را برنتابیده و گفته:

هر دانشجوی کلاس اول علوم سیاسی می‌داند که در روابط خارجی اصلا اعتماد جایی ندارد. در سیاست خارجی حرف اول را قدرت و حرف دوم را منافع می‌زند که البته این دو در هم تنیده‌اند.

خانم فائزه مزاح می‌فرمایند و ظاهرا یادشان نیست این مرحوم پدرشان بودند که در کمال ساده‌اندیشی مذاکرات برجام را تضمین کرد آن هم به پشتوانه تضمین جان کری(!)



و باز هم فراموش کرده‌اند این مرحوم پدرشان بودند که در اندازه دانشجوی ترم یک علوم سیاسی نیز تفطن نداشتند که در سیاست خارجی قدرت حرف اول را می‌زند و به همین دلیل در اظهاراتی تحیرآور فرمودند:

امروز دیگر دوران موشک و تسلیحات نظامی گذشته!

فائزه خانم ـ برخلاف ساده اندیشی مرحوم پدرتان،تسلیحات و قدرت نظامی کماکان حرف اول را در سیاست بین الملل می‌زند و بیش از دو دهه است که آمریکائی ها به این بهانه که شاید جمهوری اسلامی گوشه ذهن‌اش ساخت سلاح اتمی باشد(!) رَپ و روپ سیاست خارجی ما را بلاگردان نیت خوانی و احتمالات خود کرده‌اند و اکنون جنابعالی به نیت «پدر دوستی» ناشیانه می‌کوشید ابوی را «خدایگان سیاست» جا بیاندازید!

#داریوش_سجادی



۱۴۰۰ مرداد ۱۴, پنجشنبه

پهلوی شوخی تلخ تاریخ بود!



شعار «رضا شاه، روحت شاد» کفاره جهل و تاوان سترونی فاهمه جماعتی است که فقر تاریخیگری خود را با این شعار بر سر دست گرفته و قلت بضاعت اندیشگی‌شان را ژاژخائی می‌کنند.

چهار دهه بعد از انقلاب اسلامی هنوز نتوانسته‌اند از ترمیدور کودتا فاصله بگیرند و طلایه‌داران «شعبان بی‌مخ‌هائی» شده‌اند که در ۳۲ مصدق را با شعار «شاه پیروز است، مصدق پفیوز است» به زیر کشیدند و اکنون با «رضاشاه، روحت شاد» اصطبل‌داری ملوکانه پهلوی‌ها را نوستالوژی می‌کنند!

پهلوی‌ شوخی تلخ تاریخ با ایرانیان بود و آن «رضا» و آن «محمدرضا» هر دو به اعتبار فقد سواد دانشگاهی و ناآشنائی با الگوهای توسعه همه جانبه و علمی، همه نبوغ‌شان در مُلکداری مُنهضم در مدیریت اصطبلانه مملکت بود و کشور را طویله‌ای می‌پنداشتند که یگانه مسئولیت «اعلی‌حضرتین» تامین علوفه «شهروند گوسفند انگاشته» است!

استمرار شعار «رضاشاه، روحت شاد» حجت مبرهنی است از شادکامی جمهوری اسلامی بابت نداشتن اپوزیسیونی شعورمند که توانسته باشد حرفی نو و حجتی نوین و اندیشه‌ای وزین را استمزاج فرمائی کند!

⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️

آنچه خارپشت می‌دانست!

#داریوش_سجادی




۱۴۰۰ مرداد ۱۳, چهارشنبه

دانش خارپشت!

ویدئوی ضمیمه موید بی‌درکی پادشاه قَدرقُدرتی است از آداب مُلکداری و احتجاجی است پُر اعوجاج از پرت‌افتادگی‌ اعلی‌حضرت از مردم‌ و هویت اجتماعی ایرانیان.

شاهی که نه مردم‌اش را می‌شناخت و نه با اقتضائات مُلکداری آشنا بود و مشاورین‌اش نیز در عداد همین امیراصلان افشار ( مدیرکل دربار) بودند که همه فهم‌شان از چرائی انقلاب چیزی در حد و سطح نازل مباحث قهوه‌خانه‌ای بود.

طبیعتا به استعداد چنین زوال اندیشه‌ای «سقوط» بدیهی‌ترین فرجام چنین منظومه معوجی از سلطان و مشاوران قلیل‌السوادی است که همه آکادمیسین‌ها و نظریه پردازان تئوری‌های انقلاب را می‌توانستند و توانستند مبهوت سطح نازل تئوری «ایرانی سیر بشه، هار میشه» عالیجنابانه خویش کنند، که کردند!

اشتباه شاه آن بود که همه درک‌اش از حکومت در اندازه یک آغل‌داری بود و همه رسالت محوله‌اش را تامین علوفه و اطعام مَردُمِ احشام انگاشته آن طویله، تلقی می‌کرد.

انسان در اندیشه پهلوی موجودی تک ساحتی محسوب می‌شد که همه «رسالت شبانانه پادشاه» تعلیف و چراندین و سیر کردن شکم آن ملت «گوسفند انگاشته» بود. بر همین منوال بود که اعلی حضرت تا واپسین ساعات حیات‌اش در حسرت و حیرت یابش پاسخ به این پرسش ماند که: من که همه کاری برای این ملت کردم. پس چرا ناسپاسی کردند!؟

شاه راست می‌گفت و شکم مردم‌اش را سیر کرد اما نفهمید مردم فقط شکم نیستند و شعور هم دارند و در کنار «شکمبه» احترام به فردیت و هویت تاریخی و فرهنگ اجتماعی شان را نیز متوقع‌اند.

آقای شاه! چیزی که شما نفهمیدید «خمینی» به ذکاوت فهمید و همان ملتی را که به اتهام هویت بومی و فرهنگ دینی‌اش تحقیر می‌کردی «خمینی» در صدر نشاند و آنان را ولی‌نعمتان جامعه خواند و بدین منوال هر چند نتوانست مانند شما اطعام‌شان کند اما ملت‌اش با احراز اعتماد بنفس و برسمیت شناخته شدن هویت‌اش ولو در فقر و مسکنت برای مانائی نظام خمینی پایمردی کرده است.

آقای شاه! بقول آرخیلوخولس: هر چند روباه خیلی چیزها می‌داند، اما خارپشت فقط «یک چیز خیلی مهم» می‌داند!

#داریوش_سجادی