۱۳۹۴ بهمن ۱۰, شنبه

مصلحت مطهری!



بعد از اعلام رد صلاحیت «علی مطهری» جهت حضور در انتخابات مجلس دهم، جسته و گریخته اخباری دال بر بازگرداندن ایشان به عرصه انتخابات به گوش می رسد و بعید هم نخواهد بود که این خبر محقق شود.

شخصاً معتقدم مصلحت آقای مطهری در استمرار رد صلاحیت ایشان و کمک به خروج ایشان از عرصه سیاست و بازگرداندن وی به مرکز نشر آثار شهید مطهری است.
به تجربه و استناد سالهای نمایندگی ایشان در پارلمان مشخص شد مشارالیه بدلیل تهور فاقد تدبر و آستانه و استعداد تحریک پذیری و درک نازل ایشان از فحول سیاسی، عنصر صاحب صلاحیتی جهت حضور در عرصه سیاست نیست و تا آن اندازه ظرفیت دارند تا بشرط اصرار بر مانائی در عرصه عملی سیاست، در آینده ای محتوم به یک «نوری زاد ثانی» مُبدل شوند!
امری که نه به صلاح ایشان است و نه شایسته اعتبار پدر شهیدشان می باشد و خیراندیشان و خیرخواهان ایشان موظفند با مدیریت بمنظور صیانت از حرمت ایشان و پاسداشت اعتبار پدر ایشان بر دپولتیزه کردن وی از طریق بدرقه و هدایت به بیرون از دنیای پیچیده و ظریف سیاست، اهتمام ورزند.
تجربه دو دوره حضور در پارلمان و ماجراجوئی های متهورانه مطهری به اندازه کافی برخوردار از حجت می باشد تا ایشان را مجاب به خداحافظی از دنیای سیاست کند مشروط بر آنکه چشم عبرت بگشایند و ببیند به اعتبار عملکردشان اینک در کانون اقبال کدام جریانات سیاسی قرار گرفته و کدام اقشار شناخته شده اینک برای معرکه گردانی های ایشان کف می زنند و هورا می کشند!؟


۱۳۹۴ بهمن ۹, جمعه

شطحیات رئیس جمهور در سفر!


حجت الاسلام روحانی طی سفر به ایتالیا و فرانسه در کنار توفیق در انعقاد قراردادهای تجاری و گشایش های سیاسی بعضاً اظهارات بلاموضوعی را نیز بیان داشتند که می توان آنها را «شطحیات در سفر» قلمداد کرد. از جمله آنکه ایشان طی نشست با ایرانیان مقیم ایتالیا و ایضاً طی نشست با ایرانیان مقیم فرانسه در مقام «مداهنه» فرمودند:
«همه ما به ایرانی بودن خود افتخار می کنیم»!
البته این اختصاص به آقای روحانی ندارد و اسلاف ایشان نیز از اعم از هاشمی رفسنجانی تا خاتمی و احمدی نژاد نیز هر کدام و طی نشست با ایرانیان در سفرهای خارج از کشوری ولو با گویش هائی متفاوت مدعی چنین ادعائی بوده و شده اند!

مزید اطلاع آقای روحانی و ایضاً اسلاف ایشان معروض می دارد:

جناب آقای رئیس جمهور ـ خیر! بنده به ایرانی بودن خود و ایرانی بودن هم وطنان خود نه تنها نمی بالم بلکه اساساً نمی دانم چرا باید ببالم!؟
یعنی که چی ایرانیان به ایرانی بودن خود افتخار می کنند!؟ اساساً چگونه و تحت چه فرآیندی می توان بصورت پکیجی و فله ای به یک ملیت نازید و مباهات کرد!؟

آقای رئیس جمهور ـ مباهات ناظر بر اعمال ارزشمند افراد به صفت شخصی است. بر این سیاق من می توانم مصداقاً به سردار قاسم سلیمانی ببالم و افتخار کنم. اما این افتخار به یک شخص و از جوار خدمات ارزشمند ایشان در چارچوب مسئولیت های محوله ایشان است نه «ایرانی بودن» قاسم سلیمانی!

آقای رئیس جمهور ـ من می توانم مصداقاً به سرکار خانم «مریم میرزاخانی» بابت توفیق ایشان در طی مدارج عالی ریاضیات در سطح جهان و اخذ مدال علمی «فیلدز» ببالم. اما این مباهات نیز افتخار به شخص سرکار خانم میرزا خانی و به اعتبار درخشش علمی ایشان در محافل علمی و ریاضیاتی است و نه تولد ایشان در محروسه ای بنام ایران!

آقای رئیس جمهور ـ من همان طور که به قاسم سلیمانی و مریم میرزاخانی می توانم ببالم و می بالم هم زمان می توانم به «سید حسن نصرالله» تا «ناجی علی» و «نلسون ماندلا» و «آیت الله نمر» و «مادر ترزا» نیز ببالم اما عنصر مشترک و حائز مباهات در جمیع این افراد کارنامه قابل افتخار و اعتبار ایشان در مسئولیت های محوله است نه خاستگاه ملی ایشان!
تنها جائی که با تسامح می توان به ایرانیت بصورت ملی بالید آن جائی است که ناظر و شاهد اهتمام و مجاهدت ملی قاطبه ایرانیان در یک امر گروهی مانند جنگ و دفاع از دین و آئین و مملکت شان هستیم . همان چیزی که منجر به آن شد تا مرحوم امام بدآن لحاظ ایرانیان را از مسلمانان صدر اسلام، مسلمینی بهتر از امت محمد (ص) معرفی کنند.

گذشته از آنکه این امر به چه معنا است که جغرافیائی از زمین خداوند را خط کشی کنیم و آنگاه نام «ایران» بر آن بگذاریم و به جمیع انسان های این طرف خط افتخار کنیم و لابد از جمیع انسان های آن طرف خط نیز قهراً و جبراً نیز باید ابراز انزجار نمائیم!؟
اساساً چرا باید به ایرانیان بصورت فله ای افتخار کرد در حالی که در این «در هم فروشی» فاضل و فاسق و خادم و خائن در کنار یکدیگر و بصورت مشاع مهر ایرانیت خورده اند!؟ آیا فرضاً می توان به دُردانه ای مانند «دکتر حسابی» در کنار خرمهره ای مانند «اصغر قاتل» به یک چشم نگریست و به اعتبار محل تولدشان و ایرانی بودن شان به ایشان و توامان مباهات کرد!؟ آن هم در موقعیتی که لااقل و به صفت ظاهر خود را متخلق به اخلاق اسلامی فهم و معرفی کرده ایم که مکیالش در ارزشگذاری بر روی انسان ها بیرون از شاخص های قومی و تباری و ملی و میهنی و نژادی ناظر بر پارسائی و تهذیب نفس و پرهیزگاری فردی است!؟

خیر آقای رئیس جمهور ـ افتخار فله ای به یک نژاد در خوش بینانه ترین خوانش امری غیراخلاقی و ضد اسلامی و مصداق شیطان زدگی است!

شطح دوم آقای روحانی آنجا بود که طی نشست با رهبر کاتولیک های جهان اظهار داشتند:
«همان طور که قرآن کتاب آسمانی برای ما است ، انجلیل و تورات هم به عنوان کتابهای آسمانی و مقدس هستند»

آقای رئیس جمهور ـ اگر این حرف را «محمود احمدی نژاد» ابراز می داشت به صفت جهل ایشان از «تاریخ ادیان» چنین هزلی قابل اغماض بود اما جنابعالی به اعتبار کسوت روحانی تان و سابقه حوزوی تان حق ندارید چنین هزلی بر زبان آورید! پس در آن سالهای حضورتان در حوزه چه می کردید و تا این اندازه وقوف نیافتید و نیآموختید که علی رغم رسول اللهی «عیسی ابن مریم» و «موسی ابن عمران» اما تورات و انجیل کتب آسمانی نیستند و صرفاً گزینش سلیقه ای قصه ها و تاریخ یهود از جانب حلقه ای از اصحاب کلیسا و به دستور کنستانتین است که 300 سال بعد از مسیح مُصحَـف شد!؟

زیاده عرضی نیست!

۱۳۹۴ بهمن ۸, پنجشنبه

نماز نماد مسلمانی است نه ملاک مسلمانی!



آیت الله خامنه ای در پیام خود بمناسبت اجلاس سالیانه نماز اظهار داشتند:

«همه بدانند که یکی از مؤثرترین راهها برای کاستن آسیب های اجتماعی، ترویج نماز است. به این که حتی یک نفر از جوانان و نوجوانان کشور، در نماز سهل انگاری نکند همت گمارید. این یکی از بهترین راهها برای سلامت معنوی و روحی مردم ما و جامعه ما است.»

هر چند نقش «نماز با حضور قلب» در تحصیل سلامت معنوی و مشق عبادت نزد مسلمانان را نمی توان انکار کرد اما و هم زمان نمی توان مُنکر این واقعیت نیز شد که نماز «نماد مسلمانی» است نه «ملاک» آن! و پیش از ترغیب مسلمانان به نماز باید به ایشان «شرط مسلمانی» را آموخت.
متاسفانه اغراق نیست اگر گفته شود بالغ بر 90 درصد مسلمین اعم از «دائم النمازان» تا «تارک النمازان» و «کاهل النمازان» قبل از تقـُیـّد یا عدم تقـُیـّد به فروعات دین شان جاهل به گوهر اسلام و مسلمانی اند.
جهلی که شمولیت اش از منتهی الیه جوانان لاقید و هرهری مسلک تا پیرمردانی با 70 سال عبادت عادتانه را هم پوشانی می کند.
«توحید» محوری ترین و ناب ترین و عمیق ترین «شاخص اسلام» و تقـُیـّد آگاهانه به آن، اثرگذارترین عامل در برخورداری از عمق مسلمانی و نضج سلامت و معنویت روحی و روانی نزد مسلمانان است که شوربختانه در مهجورترین شکل ممکن بیرون از درک و فاهمه مومنین قرار دارد!
توحید یعنی یابش نسبت خود با خداوند و فهم جایگاه انسان در جهان هستی با التفات به نسبت «هیچ نیستی» خود در ازای «همه چیزی» خداوند.
درکی دیجیتال (صفر ـ یک) از دو گانه بی همه چیزی خود (صفر) با ما به ازای کمال یکه سالارانه خالق خود!
گرانشی که بی گرایشی به آن «با نماز» یا «بدون نماز» آنقدر استعداد دارد تا ضمن آلودن انسان به رذیلت «خود بینی» و «خود برتر بینی» مبتلابه را علی رغم «توهم مسلمانی» آغشته به «ایدئولوژی شیطانی» و شیطان زدگی کند!
فهمی آگزیولوژیک از دنیای آنتولوژیک! (*)
مسلمانان را قبل از «نماز» باید مشق «توحید» داد!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* ـ تفصیل این بحث را در مقاله «ایدئولوژی شیطانی» ببینید ـ


۱۳۹۴ بهمن ۷, چهارشنبه

شکار خرس!




با اعلام تائید صلاحیت «اکبر هاشمی رفسنجانی» جهت شرکت در انتخابات خبرگان پنجم مشخص شد قوه عاقله نظام ترجیح داد تا بجای تن دادن به یک جراحی پرهزینه با حربه «رد صلاحیت هاشمی» از رویکرد «ایزولاسیون» بهره برده تا بدین منوال با هزینه ای کمتر بتوانند «مومنتوم هاشمی» در خبرگان پنجم را مدیریت و بصورتی بهداشتی مهار و تخلیه و خنثی کنند.
شیوه متخذه در مهار مومنتوم هاشمی را می توان با شگرد علی (ع) در مصاف با «عمر ابن عبدود» در نبرد خندق قرینه سازی کرد.
عمر ابن عبدود از مشاهیر جنگآور عرب بود که مزیت نسبی اش در مصاف با رقیبان اتکای بر قامت رشید و بلند ایشان داشت که این فرصت را می داد تا ایشان در نبرد با رقیب برخوردار از تفوق باشد. امری که بر علی ابن ابیطالب نیز پوشیده نبود و آن حضرت بمنظور محروم کردن ایشان از چنان مزیتی ابتدا و به ضرب قدرتمند شمشیرش پاهای بلند «عمر» را از زانو قطع و بعد از آنکه توانست عمر را هم قد خود کند آنگاه و با موفقیت و از موضع تفوق و قدرت «فرزند عبدود» را مهزوم نبرد با خود کرد!
در ماجرای خبرگان پنجم نیز شواهد موید آن است که قوه عاقله نظام کوشیده تا بجای آنکه بصورت مستقیم با هاشمی درگیر شود از طریق زدن دست و پاهای ایشان و عقبه ای که ایشان بمنظور تشکیل فراکسیون حواریون خود در خبرگان پنجم تمهید و ارگانایز کرده بود، اهتمام خود را صرف کوچک کردن هاشمی و بالتبع تنها کردن و خنثی کردن هاشمی در خبرگان نماید.
رد صلاحیت ژنرال هائی که هاشمی برای خود و فراکسیون خود در خبرگان زیر سر گذاشته بود (افراد و مشاهیری از قبیل موسوی بجنوردی و منتجب نیا و امجد و غرویان و حسن خمینی و مجید انصاری) حاکی از آن است که شورای نگهبان به این صرافت افتاده که یک «هاشمی تنها» در خبرگان یک «هاشمی خنثی» است و یک «هاشمی تنها» فشل تر از آن است تا بتوان از وی ترسید!
امری که عاری از واقعیت هم نیست؛هر چند هاشمی پیش تر و در فردای ناکامی اش در تصاحب کرسی ریاست خبرگان در زمستان 93 اظهار داشته بود: «در لحظه حساس حتما لازم نیست رئیس باشم»! اما جنس این ادعا را باید صرفاً چیزی در حد «رَجَز» محسوب کرد و واقعیت آن است هاشمی دهه 90 دیگر آن هاشمی دهه 60 و 70 نیست که یکه سالارانه می توانست نقش یک بالانسر قدرتمند را در هرم سیاسی قدرت در ایران عهده داری کند.
برزیلی ها ضرب المثلی دارند بدین مضمون که «برای شکار خرس باید او را از بیشه بیرون و به دشت کشید»!
«هاشمی تنها» در خبرگان نیز مصداقی از این ضرب المثل است که محروم نگاه داشتن ایشان از حواریون اش در خبرگان مصداق بیرون کشیدن ایشان از «بیشه یاران» و ضربه پذیر کردن ایشان در «دشت تنهائی» است.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مقاله مرتبط: پایان هاشمی

۱۳۹۴ بهمن ۴, یکشنبه

ویزای امام رضا (ع)!



یکی از وعده های «حسن روحانی» در ایام مبارزات انتخاباتی «بازگرداندن اعتبار به پاسپورت ایرانی» بود.

هر چند منظور روحانی بازگردان اعتبار پاسپورت ایرانی و ایضاً احترام ایرانیان نزد دول راقیه بود. امری که نهیب تیر ماه 67 «امام» هنوز و تاکنون برای چنین خود کم بینی هائی برخوردار از موضوعیت و شمولیت است «كه ملت های جهان سوم و مسلمانان و خصوصاً ملت ایران در چه زمانی نزد غربی ها و شرقی ها احترام و اعتبار داشته اند كه امروز بی اعتبار شده اند»!؟ (*)
و هر چند و علی رغم تلاش روحانی وضعیت پاسپورت ایرانی نه تنها ارتقا نیافته بلکه با قانون اخیر کنگره آمریکا جهت اعمال محدودیت سفر به آمریکا برای ایرانیان (**) عملاً چوب حراج به تتمه اعتبار گذرنامه ایرانی زده شد. اما و علی ایحال ناکامی این چنینی روحانی در بازگرداندن اعتبار به پاسپورت ایرانی را می توان و باید از معدود ناکامی هائی محسوب کرد که می تواند و باید اسباب شادکامی حاملان و مدافعان انقلاب اسلامی باشد.
در واقع بی اعتبار تر شدن پاسپورت ایرانی «بدین شکل» امری است شایسته منقبت و می توان و باید از کنگره و اوباما بابت چنین حماقت هائی کمال امتنان را داشت که از این طریق بدنه شیفتگان و اقشاری که از ابتدا خود را در زمین و ضمیر آمریکائی ها، یار غار و متحد و همدل با ایشان تعریف کرده اند؛ مورد تحقیر و تنبیه قرار می دهند!
واقعیت آن است که بالای 90 درصد حاملان و حافظان انقلاب اسلامی شامل ایرانیانی می شوند که نه تنها اهل پاسپورت و سفر غربی نیستند بلکه ایشان غالباً تعلق به توده های مستضعفی دارند که اگر هم دغدغه سفری داشته باشند اصلی ترین و آرمانی ترین سفرشان رفتن تا مشهد و پابوسی امام رضا (ع) است.
دغدغه ای که برای تحقق اش محتاج هیچ پاسپورت و تن دادن به ادا و اطوار لازم جهت کسب ویزای آمریکائی نیست و همیانی از تُربت ضریح امام رضا را با کل «پاسپورت های معتبر و مشتمل با ویزای آمریکا» معاوضه نمی کنند.
آمریکا با مصوبه اخیر در حماقت آمیز ترین شکل ممکن موجبات تکدر خاطر اقشاری از ایرانیان را فراهم آورد که غالباً خود را دلبسته آمریکا با همه خرد و کلان و جزئیات و کلیات اش معنا کرده اند و همواره برای تسهیل مسافرت به «وطن معنوی شان» غنج می زنند و لحظه شماری می کنند و اکنون خود را شامل کم لطفی و بی التفاتی مهتر و مقتدایشان می یابند!

ان شاء الله تا باشد؛ چنین حُـمقاء و حماقت هائی باشد!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* ـ در این زمینه پیش تر و بتفصیل در سه مقاله «آقای خاتمی من بی اعتبارم» و «عقده پاسپورت» و « خطابی با عتاب» به سهم خود توضیح داده ام.


** ـ طرح محدویت سفر به آمریکا برای شهروندان ایران
http://bbc.in/1ltPbWe



۱۳۹۴ بهمن ۳, شنبه

دکتر ترمز بریده!



اظهارات «جان کری» طی مصاحبه با شبکه خبری CNN در مورد بازداشت ملوانان کشورش توسط سپاه پاسداران برخوردار از یک کلید واژه است که می تواند حاکی از زیاده روی دکتر ظریف در گفتگوهای بیرون از قاعده اش با وزیر خارجه آمریکا باشد.
جان کری در پاسخ به خبرنگار CNN وقتی از ایشان پرسیده شد:
از دیدن ملوانان ما که زانو زده بودند و دست شان را پشت سر گذاشته بودند، چه حسی پیدا کردید؟! با چهره‌ای گرفته گفت:
من! من واقعا خشمگین شدم. از انتشار این فیلم خیلی ناامید و خشمگین شدم. البته ارتش ایران و سپاه پاسداران این فیلم را منتشر کردند؛ نه دولت یا وزارت خارجه ایران.

آقای دکتر ظریف!
این بخش از اظهارات کری (ارتش ایران و سپاه پاسداران این فیلم را منتشر کردند؛ نه دولت یا وزارت خارجه ایران) مسلم است که حرف کری نیست و فرد دیگری این حرف را در زبان ایشان گذاشته و به ایشان یاد داده! فردی که پیش تر هم طی نشست در شورای روابط خارجی با فرشته توصیف کردن خود و عقبه سیاسی اش در مقابل دیو ترسیم کردن جناح مقابلش در داخل کشور خواست تا از جوار مذاکرات هسته ای با دامن زدن به اخافه از جناح مقابل نزد آمریکائیان برای جناح متبوعه در انتخابات 94 از ایشان اخذ امتیاز کند!

آقای دکتر ظریف!
از آنجا که در خبرها نقل شد بعد از بازداشت ملوانان مزبور جان کری برای حل مسئله تلفنی با جنابعالی صحبت کرد لذا ظاهراً جنابعالی طی تماس مزبور کوشیده اید با رفع مسئولیت از خود و دستگاه وزارت خارجه و احاله ماجرا به سپاه بدین طریق اسباب دلجوئی همتای آمریکائی خود و بازی در نقش پسر خوب ماجرا را عهده داری کنید!

جناب آقای ظریف!
به کجا چنین شتابان!؟ قرار بود بصورت کنترل شده در پرونده هسته ای طرف مذاکره با آمریکائیان باشید. نه آنکه اکنون بدون توجه به اصل «آشنایان ره عشق گرم خون بخورند ــ ناکسم گر به شکایت سوی بیگانه روم» کار را تا بدآنجا پیش ببرید که اینک برای خود مسئولیت سنگ صبوری آمریکائیان را نیز قائل شده! و اقدام به سعایت از سپاه و قوای نظامی ایران نزد اجنبی می فرمائید.

بازتولید منتظری!


سایت هاشمی رفسنجانی روز شنبه سوم بهمن ماه اقدام به درج اظهاراتی منتشر نشده از رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام کرد که از حیث محتوا بشدت آشنا بنظر می رسد.
محتوای اظهارات هاشمی رفسنجانی را می توان قرینه ای از سخنرانی بهمن 67 آیت الله منتظری تلقی کرد که در آن مقطع جانشین بنیان گذار جمهوری اسلامی بود و علی رغم این فحوای کلام منتظری در این سخنرانی ها تا آنجا استعداد داشت تا «امام» عطای قائم مقام خود را بر لقایش ببخشد و در کمتر از دو ماه ایشان را از کرسی جانشینی خود عزل کند!
اکنون و با انتشار سخنان بهمن 94 هاشمی بوضوح می توان بازتولید رفتار و گفتار آیت الله منتظری را در سنت و سلوک نوین هاشمی رفسنجانی ردیابی کرد.
هاشمی از سال 92 که در انتخابات ریاست جمهوری رد صلاحیت شد عملا پای خود را جای پای منتظری گذاشت و همانند آن شیخ فقید که از فردای بازداشت و محاکمه و مجازات «آن مهدی هاشمی» با نظام زاویه گرفت و بیت خود و گویش خود را مجرا و مغناطیس زاویه داران با نظام کرد، اینک و امروز هاشمی رفسنجانی نیز بعد از دل چرکینی بابت بازداشت و محاکمه و مجازات «این مهدی هاشمی» و با حفظ همه بغض و غیظ های بجا مانده اش از 88 تا 92 اینک و همانند منتظری دفتر خود را کانون و مغناطیس همه زوایه داران با نظام کرده و طی نشست های متعددی که در دفتر خود با اقشار مختلف برگزار می کند تعمد دارد به تنوع و تعدد با گزیدن نظام عقبه اجتماعی خود را بسط و تعمیق دهد.
اظهارات جدیداً منتشر شده ایشان نقدترین و جدی ترین اظهارات با «استایل منتظری» است که می تواند حاکی از تکرار تاریخ در عرض کمتر از 23 سال باشد.
اظهارات آیت الله منتظری در دهه فجر 67 تا آن اندازه ساختار شکن بود که تاب از امام ربود ودر پاسخ به این بخش از بیانات قائم مقام خود مبنی بر آنکه «مسئولان بدانند در برابر تمام ناکامی ها و بی عدالتی ها و ... باید در دادگاه عدل الهی و «تاریخ» جوابگو باشند» امام در پیام به مهاجرین جنگ تحمیلی بدون ذکر نام از منتظری ابراز داشتند:
ما باید همه عشق مان به «خدا» باشد نه «تاریخ» و در ادامه افزودند: من بارها اعلام کرده ام که با هیچکس در هر مرتبه ای که باشد عقد اخوت نبسته ام. چهارچوب دوستی من در درستی راه هر فرد نهفته.
(اظهارات منتظری و پاسخ های امام را در اینجا ببینید ـ )
علی ایحال و در کمتر از دو ماه منتظری بعد از گزافه گوئی هائی از این دست با نامه امام از کرسی قائم مقامی عزل شد.
تنها تفاوت میان «منتظری آن روز» با «هاشمی امروز» آن است که منتظری هر چه بود و هر چه کرد و هر چه گفت متاثر از ساده اندیشی خود بود در حالی که چالش هاشمی با نظام را باید به حساب کامجوئی و قدرت طلبی گذاشت.

۱۳۹۴ بهمن ۱, پنجشنبه

زندگی، زن و دیگر هیچ!

کاوشی ریخت شناسانه در مبانی مشترک داعشیزم و لیبرالیسم

جامعه بسامان جامعه ای است اخلاق محور و نورمال و برخوردار از مناسبات متعارف و متعادل بین الانسانی. جوامع به احتساب شاکله دو جنسیتی مردانه ـ زنانه اش باید بر مناسبات ذاتی و در عین حال مدیریت شده و اخلاقی و متعادل بین این دو جنسیت استوار باشد و در غیر این حالت، برآیند هر گونه خدشه به چنین تعادلی منجر به جامعه ای نابسامان خواهد بود.
جامعه مردانه همان قدر عبوس و غیر اخلاقی و نابسامان است که جامعه سکس سالار و عشرت تبار با سویه های ظالمانه و آپارتایدی که طی آن بستر عیاشی بصورت ناهمگون نزد شهروندان توزیع شده باشد.
پرخاشگری بدیهی ترین برآیند در چنین جوامعی است.
تبار شناسی رفتارهای پرخاشگرانه موید ذاتی و تبعی بودن جوامع ناهمگون از حیث تعادل جنسیتی است.
جامعه ایده آل جامعه ای اخلاقی است با مختصات مسئولیت پذیری دنیوی شهروند در کنار اخرویت باوری و برسمیت شناختن تنانگی بهداشتی با لحاظ مدیریت و کنترل متعادل غرائز. (1)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سال 88 و در اوج شهرآشوبی سبزها در تهران در پاسخ به این ادعا که در تهران «خون» جلوی چشم جوانان سبز را گرفته. پاسخی دادم که هر چند موجبات تکدر خاطر سبزها شد اما ترشرویانه روند ماجرا و واقعیات میدانی نشان داد آن پاسخ عاری از حقیقت نبود و دامنه بحران در منطقه وقتی بعد از افول جنبش سبز به میلاد منحوس داعش و ماجراجوئی های این گروهک خلق الساعه در سوریه و عراق و اروپا رسید مشخص شد مخرج مشترکی بین داعش و سبزها و جمیع جماعاتی با مختصات این دو وجود دارد که می تواند تامین کننده سوخت و موتور محرکه ایشان باشد.
در 88 و در پاسخ به آن ادعا نوشتم:
«آنچه که جلوی چشمان این بخش از سبزها را گرفته خون نیست. این فوران نارسائی های عاطفی و اختلالات جنسی نسلی است که بنا به دلائلی مشهود و روندی قابل فهم و تبعی، مبتلابه پرخاشگری اجتماعی ناشی از سرکوب نیازهای جنسی و ناتوانی در تامین چنان غرائزی شده اند.» همان چیزی که بشکلی مشهود و ملموس گریبانگیر بدنه ای از داعش در سطح نیروهای عملیاتی این جماعت شده و اسباب ابتهاج ناشی از پرخاشگری و خشونت ورزی ایشان را بنحو احسن فراهم آورده. (2)
برخلاف دعاوی موجود نباید و نمی توان پدیدهائی از جنس شهرآشوبی سبزها (لااقل در بدنه ماکسیممی برخی از اقشار جوان آن جنبش) یا توحش داعشیون را بنام هولیگانیزم و وندالیزم ناشی از تحقیر و حاشیه نشینی در مواطن خود سند زد.
در خلاصه ترین شکل ممکن اهتمام اصلی در این پژوهش آن است تا با گرفتن مخرج مشترک از رفتارهای پرخاشگرانه جمعی در دهه معاصر و در ایران و منطقه و اروپا و آمریکا ریشه های این ناهنجاری رفتاری را از بطن سرخوردگی های جنسی کالبد شکافی شود.
بی قراران و بی نوایان و بی سهامان سه گانه ای است از اقشاری که در مناسبات اجتماعی بنا به «دلائلی مسموع» از سهم طبیعی عشق ورزی های طبیعی و متبوع شان محروم مانده و از خشونت و پرخاشگری در مقام تشفی خاطر روح آزرده و التیام کمپلکس های سکشوال خود بهره می برند.

ـ بی قراران ناظر بر اقشاری است که پرخاشگری شان ما به ازای محدودیت های حکومتی است و مناسبات عایق بندی شده ایشان با جنس مخالف از جوار منع های حاکمانه و فضاهای انقباضی آمرانه، ایشان را چون انبار باروتی مستعد انفجار اجتماعی و پرخاشگری گروهی در بزنگاه های خلق الساعه می کند.
بخش فربهی از پرخاشگری جوانان در شهرآشوبی های 88 ایران را می توان از میانه بی قرارانی گمانه زنی کرد که بمنظور تخلیه آدرنالین های انباشته و آغشته خود به چاشنی «کلافگی از مفصل بندی های حکومت بین ایشان و جنس مخالف» از فرصت و بهانه «تقلب» بهره لازم و مکفی و فرصت شناسانه را بنحو احسن بردند. (3)
محمود فرجامی را یکی از صادق ترین از میانه چنان اقشار مستاصلی می توان یافت که آذر 90 و بعد از ناکامی جنبش سبزشان تاب از کف نهاد و صادقانه در روزنت بدین منوال صراحت ورزید که:
تقصیر قشر جوان و بخش عظیمی از جامعه نیست که روشنفکران دینی، اصلاح طلبان، ملی مذهبی‌ها و ایدئولوگ‌ها محسن نامجو گوش نمی دهند، آواتار تماشا نمی‌کنند، اسپرسو نمی‌نوشند، دوستی ندارند که برایشان در پارک گیتار بنوازد، دوست دختر یا دوست پسر ندارند، به اینترنت پر سرعت نیازی ندارند، رقص را جلف می‌دانند، وقت شان را با آب‌بازی تلف نمی‌کنند، ابرو برنمی‌دارند، به رنگ‌آمیزی در و دیوار شهرها اهمیت نمی‌دهند... نسل جوان می‌خواهد بشنود، بگوید، بخندد، بنوشد، برقصد، ببیند، زندگی‌ کند. مساله ایران این نیست که کار نیست، آزادی نیست، رفاه نیست... در وهله اول این است که زندگی نیست. و زندگی را همان چیزهای کوچک و پیش پا افتاده‌ای تشکیل می‌دهند که نه در خبرها چندان ظاهر می‌شوند و نه در تحلیل‌های سیاسی. (4)
هر چند اعترافات فرجامی نیز اعتراف نبود و بیشتر بیان آرزوهائی بود که توان انجام اش را نداشته و صرفا ادا و ادعایش را فریاد می زنند. (5)
جوانانی که ناکامی ها و اشتیاق های محقق نشده و ناتوانی در محقق کردن اشتیاق های خود را مبدل به اتهام و انتساب به یک عامل بیرونی کرده و بدینوسیله ناتوانی خود در کامیابی های خود را استتار و التیام می دهند. (6)
بالغ بر 10 سال پیش که جوانی از میانه همین بی قراران ناصادقانه در وبلاگ خود آورده بود:
«اکنون پنج سالی می شود که با هیچ زنی سکس نداشته ام و بشدت دلتنگ آنم تا صبح خود را در حالی آغاز کنم که زنی زیبا در بسترم آرمیده باشد و با بوسیدن اش در آغاز صبح عطر و حلاوت لب های با طراوت اش را در اعماق وجودم جاری کنم»
در آن تاریخ و در واکنش به چنان رویااندیشی متوهمانه ای ذیل نوشته ایشان تصریح داشتم:
جنابعالی به قطع و یقین نه تنها پنج سال بلکه هرگز و با هیچ زنی در طول عمر خود هم بستر نبوده اید تا بدانید با بوسیدن صبحگاهی معشوق تان مجبورید بجای عطر و رایحه دل انگیز لبانش، بوی تعفن دهان ایشان را تحمل فرمائید! همچنانکه آن علیا مخدره نیز محکوم به تحمل بوی تعفن دهان شما قبل از مسواک صبحگاهی خواهند بود!!! مشکل شما آن است که در دنیای تخیلی تان «تولیدات هالیوود» را واقعاً باور کرده اید که در آن جناب «براد پیت» سینی صبحانه را در بستر برای «آنجلینا ژولی» آورده و آن علیا مخدره نیز با همان آرایش دست نخورده گیسوان و رُژ لب دست نخورده از شب قبل با لبخندی ملیح شوی خود را میهمان عطر دل انگیز بوسه داغ خود می نمایند!
تخیلی زیبا و دل انگیز که شوربختانه عاری از واقعیت است. (7)

ـ بی نوایان لایه دیگری از ناکامان جنسی اند که در سنگر خشونت و پرخاشگری تشفی خاطر می جویند. ایشان را می توان از میانه اقشاری گمانه زنی کرد که از لحاظ شخصیتی و رشد عاطفی و ناشی از تربیت نادرست و ناقص در سنین رشد و تکوین شخصیت محروم از اعتماد بنفس شده و بالتبع فاقد جنم سالم و توانمند در ایجاد رابطه سالم و مناسب با محیط پیرامونی و بالاخص رابطه با جنس مخالف بمنظور تامین حوائج عاطفی و ذاتی خود می باشند.
بینوایان ذیل اقشاری معنا می شوند که ناتوانی جنسی و اختلالات شخصیتی خود در ایجاد مناسبات سالم و عاطفی با جنس مخالف را با توسل به خشونت و بعضاً تجاوزهای جنسی التیام می دهند.
اظهارات «دیوید لوی» متخصص هوش مصنوعی که متخصص ساخت سکس‌بات (سکس- روبات) است موید جدی بودن ناتوانی شخصیت چنین اشخاصی در تامین حوائج تنانه خود با جنس مخالف است. وی در مصاحبه با «هافینگتون پست» می‌گوید:
«مردم از من می‌پرسند چرا فکر می‌کنم رابطه جنسی با یک روبات بهتر از رابطه با یک انسان است. آنها اصلا متوجه نیستند که برای بسیاری از مردم داشتن رابطه با انسان‌های دیگر بسیار سخت و حتی ناممکن است. برای آنها سوال این نیست که رابطه با انسان بهتر است یا رابطه با یک روبات. برای آنها مسئله این است که آیا باید با یک روبات رابطه داشته باشند یا اصلا هیچ رابطه‌ای نداشته باشند.»

غالب جرائم و تجاوزات جنسی در دنیا تعلق به افرادی دارد که از یابش شریک جنسی خود از طریق عرفی و بهداشتی محروم اند و خشونت و سکس تجاوزکارانه را در مقام محملی برای مهار لهیب شعله های سرکش شهوت جنسی خود بر می گزینند. تندخوئی و پرخاشگری این جماعت لزوماً منحصر در مناسبات جنسی نیست و در عموم رفتارهای فردی و اجتماعی و واکنش های محیطی ایشان ردی از پرخاشگری و تندمزاجی و عصبانیت قابل رویت است.



کاریکاتور مانا نیستانی نیز هر چند در قالب طعنه به جبهه مقابل بود اما به اعتبار رد مشهود طراحی های جنسیتی ایشان، آن طرح را باید و می توان در مقام «حدیث نفس» برسمیت شناخت.

نیک آهنگ کوثر کارتونیست بوضوح ناراحتی است که می توان ایشان را به عنوان مصداقی برجسته از جماعت «بینوایان» گزینش کرد.
بنا بر اصل «کشف موثر از اثر» و با تامل بر وجوه تیپیک و موجود در آثار «کوثر» کولاژی پر وضوح از لایه های شخصیتی ایشان در دسترس قرار دارد که زخم داری و رنجوری روحیات و خـُلقیات و نژندی های لایه های پنهان شخصیت ایشان را در آثارش بازتاب می دهد.
در جرز و جدار غالب طراحی های کارتونی و کاریکاتوری کوثر روحی سرکش و عصیانگر، عصبی، پرخاشگر و بعضاً اروتیک و سکشوال قابل رویت است. (8)

مشارالیه مبتلا به نوعی روان پریشی پرخاشگرانه و اروتیک است ... و به اقرار خود کودکی اش را در فضائی کاملاً متفاوت و بعضاً متناقض با محیط مذهبی ایران در ایالات متحده گذرانده و علی رغم آنکه به اعتراف صادقانه اش در کودکی با دیدن نشریات پورنوگرافی، دختران هم سن و سال خود را به بهانه عکاسی عریان می کرده و از ایشان تصویر برداری می کرده اما همین جوان در خاطرات خود آنقدر صراحت داشته تا بگوید: در سنین بلوغ از ایجاد ارتباط با جنس مخالف ناتوان بوده و بعضاً در مناسبات اجتماعی خود رویکرد گریزان از نسوان را داشته و سعی می کرده از ایشان فاصله بگیرد ... چیزی مصداق همان پرخاشگری که فروید نشانه آن را در ناکامی های جنسی معرفی می کند که بوضوح در رفتار کوثر قابل مشاهده است تا جائی که وی صراحتاً تا همین اواخر نام وب سایت خود را «یادداشت های یک تبعیدی عصبانی» گذاشته بود. (9)

مطابق اعلان «مرکز پژوهش‌های مجلس شورای اسلامی ایران» ذیل گزارشی با عنوان «ازدواج موقت و تاثير آن بر تعديل روابط نامشروع جنسی» در سال تحصیلی 1386-1387 از 141552 دانش آموز (دختر و پسر) دوره متوسط در کل کشور تعداد 24889 نفر (17.5 درصد) دارای روابط همجنسگرایی (لواط و مساحقه) بودند. آماری که می تواند شاخصی از اختلالات شخصیتی اقشار جوانی را نمایندگی کند که در ایجاد رابطه سالم با جنس مخالف ناتوان اند. (10)

شعر «می بوسمت» از شاعر جوان «علیرضا شاکرانه» شرح حالی است وثیق از ناکامی های قابل فهم و ترحم این بخش از اقشار مبتلا به بی نوائی:


دوستت دارم عزیزم بی امان می بوسمت

بی مکانم که تو را در هرمکان می بوسمت

پارک ملت یا که جمشیدیه لای بوته ها

یا نشد در مستراح رستوران می بوسمت
در آسانسور چون فضا خوب و زمانش اندک است
می زنم هی دکمه ها را توامان می بوسمت
گر خدا قسمت کند با هم زیارت می رویم
توی ولوو تا خود قم جمکران می بوسمت
فینگلیسی ساده ترکی آمریکایی یا فرنچ
لب فقط ترکن ببین با هر زبان می بوسمت
می شود فاش کسی آنچه میان من و توست
موقعی که با فشار و پرتوان می بوسمت
درد بعد از ماچ خالی را چه می دانی که چیست
مُردم و با این شرایط همچنان می بوسمت
با خیال بودنت می روم حمام و بعد
چشم خود می بندم و صابون زنان می بوسمت!
شک ندارم با همین منوال اگر ما سر کنیم
عاقبت با عینک ته استکان می بوسمت!
پشت پرده جای امن و بی نهایت راحتی است
بعد برنامه بمان سطح کلان می بوسمت




ـ بی سهامان سومین و آخرین گروه از جماعت پرخاشگران از این نوع اند که ریشه های خشونت ورزی و پرخاشگری ایشان به نداشتن سهم مورد وثوق از شادکامی و کامیابی های اجتماعی و اروتیک ذیل مناسبات و لایه بندی های ناعادلانه اجتماعی، بازگشت دارد. همین بی سهمی به اندازه کافی برخوردار از قوت هست تا احصاء کننده نوعی پرخاشگری اجتماعی و تندخوئی فردی ناشی از حس تعلیق و بی تعلقی به سازمان اجتماعی و مناسبات حاکم بر این سازمان اجتماعی را در ناخود آگاه ایشان باشد.
پدیده ای مانند «اکبر گنجی» و امثال اکبر گنجی در انقلاب اسلامی ایران را می توان مصداقی قابل استناد از میانه چنین اقشاری تلقی کرد که با وثاقت این بخش از پرخاشگری اجتماعی را نمایندگی می کردند. هم چنان که پدیده «داعش» نیز در کنار امثال «گنجی» مصداق دیگری از ورژن پرخاشگری با خاستگاه بی سهمی در مناسبات اجتماعی محل اقامت ایشان است.
واقعیت آن است که همه حاملان انقلاب اسلامی ایران برخوردار از خودآگاهی و عمق اندیشگی هم تراز با رهبری انقلاب و صحابی رهبری انقلاب نبودند و انقلاب در یارگیری خود بصورتی قهری برای اقشاری نیز که دغدغه شان در پیوستن به انقلاب برخوردار از خاستگاهی روان نژندانه و هیستریک بود نیز آغوش گشائی کرد.
بالغ بر 8 سال پیش در توصیف روحیات و چیستی روحیات پرخاشگرانه «اکبر گنجی» بعد از آنکه نامبرده تعریضی ناصواب به آرای دکتر علی شریعتی زد بر این نکته تصریح داشتم که:
مشکل گنجی قبل از آنکه شریعتی و آموزه های وی باشد بازتابی از نوعی روان نژندی پرخاشگرانه است که مخرج مشترک کسر قابل اعتنائی از انقلابیون سال 57 بوده و می باشد. ادعائی که برای اثبات اش، گنجی خود بهترین معبر را در اختیار مدعی قرار می دهد ... اعتراف صادقانه و شجاعانه گنجی در انتهای بخش دوم مقاله «تبارشناسی انقلاب 1357» فکت مهم و قابل استنادی از ریشه های شکل گیری روحیه پرخاشگرانه وی و آن دسته از از جوانانی است که در پروسه انقلاب 57 توانستند در کنار انقلابیون اصیل و حرفه ای از فرصت انقلاب استفاده ابزاری جهت تخلیه کمپلکس های جنسی و روانی خود کنند. گنجی آنجا که در پایان بخش دوم مقاله تبارشناسی انقلاب 57 صادقانه اعتراف می کند: من به نسلی تعلق دارم که شريعتی بت شان بود. با او زندگی می کردیم ... با او اشگ بر چشمانمان جاری می گشت. او عشق دوران جوانی ما بود. ما که در کوران مبارزه نمی توانستيم عشق را تجربه نمائيم.» گنجی در اینجا با سلیس ترین و رساترین شکل ممکن عوامل تکوین شخصیت معترض و پرخاشگر خود و انگیزه ناخودآگاه خود از حضور در صف انقلابیون را فریاد می کند. این ويژگی تعلق انحصاری به شخص گنجی نداشت و کسر قابل توجهی از جوانان دهه 50 که خاستگاه فرودستانه و حاشیه نشین در مناسبات شهروندی حاکم در دوران پهلوی را داشتند کمابیش مبتلا به چنین سندرومی بودند و انقلاب فرصت مغتنمی بود تا ایشان با پیوستن خود به صف انقلابیون مطالبات سرکوب شده خود را از طریق پرخاشگری فریاد و تخلیه نمایند. (11)

شخصیت تیپیک «ماریوس» در نوول بینوایان اثر «ویکتور هوگو» شاخصی قابل استناد از گنجی هائی است که در جستجوی «کوزت» های از ایشان مضایقه شده با پیوستن به امواج خروشان انقلاب روح ناآرام و سهم مضایقه شده شان از لذت ها و عشرت های جنسی و کامیابی ها و کامجوئی های فردی خود در نظام پیشین را از طریق انقلابیگری و خشونت و پرخاشگری به التیام و تسکین برسانند.
تنها تفاوت پرخاشگری و خشونت ورزی گنجی های ایرانی با داعش های فعلی جنس خشونت و بستر پرخاشگری ایشان است.
«نوستالُژی» بستر مشترک انعقاد نطقه پرخاشگری و خشونت نزد حاملان خشونت از منتهی الیه لیبرالیسم مدل گنجی ها تا سلفیزم مدل داعشی ها است. نوستالوژی نوعی افسردگی Depression است که غالباً مهاجرانی بدآن مبتلا می شوند که در غربت فاقد توان و تبحر لازم جهت مستحیلی در جامعه محل زندگی شان اند. این افسردگی عمدتاً بدلیل ناتوانی ایشان در کلامت به زبان رائج در کشور محل اقامت شان عارض شده و بالتبع ناشی از همین ناآشنائی با زبان محل اقامت، ایشان محروم از آن می مانند تا ضمن ایجاد رابطه توام با مفاهمه با «محیط جدید» بتوانند با مشارکت توام با موفقیت در مدارج زندگی و خلق خاطرات خوش و شادکامانه از محملی قابل توجیه و پسند برای کسب رضایت و تشفی خاطر از اقامتگاه نوین شان برخوردار شوند. طبیعتاً انسانی که نتواند با محیط جدید ارتباط کلامی ایجاد کرده و بالتبع نتواند با چنین کلامتی در آن محیط نوین مستحیل شده و با کسب مدارج موفقیت برخوردار از خاطرات خوش شود چنین انسانی ناخواسته دچار افسردگی و درونگرائی خواهد شد. (12)

عطف به نظریه «ناکامی- پرخاشگری» ژان دولارد٬ روان‌شناس آمریکایی «خشونت» واکنشی است در مقابل محرومیت و این محرومیت است که واکنش‌های خشن و تند ضداجتماعی را تمهید می‌کند.
این روند و پروسه ای است که پیش از این مبتلابه غرب قرون وسطی نیز بود و در آن مقطع و متاثر از مناسبات زن ستیزانه و سکس مذموم انگارانه کلیسای عصر اسکولاستیک، اصحاب کلیسا مروج قرائتی خشن و پرخاشگر از آئین مسیحیت شده بودند که در عالی ترین سطح قائم به خدائی دژم و کلیسائی با رسالت اشاعه اخافه نزد مومنان بود.
اينکه در قرون وسطی مومنان مواجه با کلیسائی بودند که برخوردار از پیامبری است که به باورشان محصول لقاح مطهر بین مریم (ع) با خداوند است! هم چنانکه پيامبرش نیز بدون کسب لذت همبستری با هیچ زنی مصلوب ظالمین شده! طبعاً تبعات و فهم چنین باور و قرائتی در کلیسا منجر به سر ریز مذموميت سکس و مذمومیت آميزش جنسی بین زنان و مردان شد. تبعاتی که به بروز پديده ای در انديشه دين ورزانه مسيحيت کاتوليک منجر شد تحت عنوان «کشيش» و «راهبه» که هر دو عالی ترین سطح عبادت خود را در امتناع از ازدواج و هم بستری با جنس مخالف قرار می دادند.
مونالیزای داوینچی را می توان نخستین و جدی ترین اعتراض ایهامی امثال داوینچی به آن قرائت متصلب و زن ستیز و سکس گریز کلیسای رم محسوب کرد. ژوکوند را می توان برخلاف پروپاگاندای اصحاب هنر بدون هیچ معنائی راز آلود، نخستین و جدی ترین واکنش داوینچی بنمایندگی از جماعت کلافه شده و فغان برآمده از دنیای عبوس و زن ستیز و سکس گریز کلیسا تلقی کرد. پرتره زنی فربه با سیمائی نچندان زیبا و لبخندی سرد که با هيچ معيار و استاندارد زيبا شناسانه ای نه می توان او را در زمره پری وشان و زيبا رويان تلقی کرد و نه لبخند او را لبخندی متفاوت و محيـّرالعقول و راز آلود، دید یا فهم کرد.
اما آنچه موناليزا و لبخندش را به درست در صدر آثار کلاسيک نقاشی جهان قرار داد؛ سنت شکنی و بدعتی بود که داوينچی در کانون مناسبات هنری عبوس و ترش رويانه کليسای قرون وسطا بوجود آورد.
اهمیت «ژوکوند» سنت شکنی داوینچی در ترسیم تصویر زنی بود که تا پیش از این در سنت ترسیم گری کلیسا نگاه غالبش متکی بر ترسیم و صورتگری ترشرویانه و مذمومانه و خوفناک از دنیا بود و اکنون داوینچی بدعت گذارانه تصویر گر چیزی شده (زن) که تا پیش از این مذموم بود و ممنوع اما اینک محبوب است و خوشرو و خندان. (13)
خوانشی نوین از زن که منجر به رشد اصالت زیبائی و بدعتی نوین در معاشقه و سکس ورزی با این پدیده نرم تنانه نزد مردان شد. خوانشی که مُراد آن از سکس لزوماً مترادف با یک هم خوابگی تکلیفی با جنس مخالف نیست و کل فرآیند مغازله و معانقه و معاشقه و مکالمه و ملامسه را در بستری از لطافت را عهده داری می کند.
در بستر چنین خوانش نوینی از مفهوم زن و سکس و عشق بود که موجی از ادبیات و هنرهای مترادف با این سه، دوران مدرنیته را از خود انباشت و بعد از ترویج چنین خوانش نوینی از زن بود که مدرنیته غربی بسرعت و کثرت مواجه با آثاری بدیع و شکیل از عشق و عشق ورزی است که تا پیش از این در احاطه الیگارشی سکس ستیزانه اولیای کلیسای متعصب کاتولیک قرار داشت.
رُمان های عاشقانه ای مانند «رومئو و ژولیت» اثر شکسپیر و «غرور و تعصب» جین آستین و «گتسبی بزرگ» اسکات فیتزجرالد و «جین ایر» شارلوت برونته و «دفتر خاطرات» نیکولاس اسپارکس و «بربادرفته» مارگارت میچل و «بلندی‌های بادگیر» امیلی برونته و «آنا کارنینا» لئو تولستوی جملگی واکنش طبیعی کاتبانی بود که متاثر از افراط های زن ستیزانه و سکس گریزانه کلیسای قرون وسطی به استقبال زن و سکس و عشق در گشاده دستانه ترین تعریف ممکن رفته بودند.
در این میان گزاره کلیدی «آرتور کوستلر» دال بر آنکه «همه دختران انقلابی سیندرلاهائی هستند که در هیچ مجلس رقصی از ایشان دعوت به عمل نیآمده» هر چند ناظر بر این واقعیت بود که پرخاشگری محصول ناتوانی در مناسبات دلبرانه و جلوه گرانه و اروتیک است. اما نکته مغفول و غفلت مرد رندانه کوستلر آنجاست که تعمداً از نشان دادن نیمه دوم و خالی لیوان امتناع ورزیده و آن ناصوابی القاء و شانیت «نگاه سیندرلا سالارانه» در مناسبات اجتماعی است!
نگاهی فاسد که قهراً منجر به دامن زدن به واکنش های پرخاشگرانه و نامتعارف نزد اقشاری می شود که بصورت ذاتی محروم از استانداردهای نظام سیندرلا پسند و باربی سالاراند و ایضاً دامن زننده ذائقه سیندرلا خواهی و باربی پسندی نزد مردانی می شود که «از قبل» ذائقه سکشوال ایشان را تعریف و مدیریت کرده اند.
بدآیندی که بصورتی اجتناب ناپذیر مُروج پرخاشگری و ظهور پدیده های نامتعارفی نظیر «فمنیسم» یا «لزبین ایزم» نزد زنان و «داعشیزم» نزد مردان شده است. (14)

بر این اساس «داعش» و «داعشیزم» را باید پدیده ای مدرن و محصول طبیعی مدرنیته مُعَــّوج و ناعادلانه ای محسوب کرد که در بطن خود فرزند خلف «ناموزونی لیبرال دمکراسی غرب» را نطفه آمائی می کند.

بدین منوال گزاره کوستلر را باید این گونه دوباره خوانی کرد که:
رفتارهای پرخاشگرانه اجتماعی محصول تبعی مناسبات «سیندرلا سالارانه ای» است که ذیل آن شاهزادگانی که نه قصری در اختیار دارند و نه مُکنتی دارند و نه رقصی بلدند تا بدانوسیله «پارتنر مطلوب» خود را به رقصی مشترک دعوت کنند، آنک بمنظور انتقام کشی از چنان نظم نامطلوبی متوسل به پرخاشگری و خشونت می شوند.
نقطه عزیمت بین پرخاشگری با خاستگاه لیبرال و پرخاشگری با خاستگاه داعش در زمینی است که «این دو» روح سرکش و مجروح خود را در آن زمین به التیام می رسانند. به عبارت دیگر لیبرال های سرخورده برای تخلیه پرخاشگری خود از «دیوار سیاست» بالا می روند و هم زاد شان در داعش «دیوار جنایت» را برمی گزینند.
در این که اقشار لیبرال مهاجرت کرده به غرب در کنار اقشار سنتی مهاجرت کرده به غرب برخوردار از رنج مشترک ناکامی های و بی وقعی های محیطی اند تردیدی نیست. اما لیبرال های مهاجر در غرب هر چند مانند سنتی ها هر دو در شوق پیوستن به بهشت سیندرلا سالار و خوشبختی وعده داده شده در غرب پای به این جغرافیا گذاشتند اما لیبرال ها اعم از ایرانیان و اعراب و هندوان و افغانستانی و ... وقتی برای خود محلی از اعراب نزد صاحبان آن شهر فرنگ ندیدند و بخاطر لهجه های نامتعارف و مغلوط انگلیسی و فرانسوی و آلمانی و زبان الکن و فقد استانداردهای سیندرلائی و شاهزادگی مطمح نظر غربی ها، مورد طعن و تحقیر و بی وقعی میزبان قرار گرفتند در لاک خودبسندگی فرو رفته و با تجمیع در کلنی های هم زبانان از دیوار کوتاه سیاست بالا رفته و با مواضع شاذ و اتخاذ رویکردها و گویش های تند و رادیکال سیاسی از این طریق دست به پرخاشگری زده و موجبات تشفی خاطر خود را فراهم کرده و می کنند. همان کاری که عقبه ایشان در مواطن خود بدان اهتمام می ورزند.
اما ماجرا نزد اقشار مهاجر با درون مایه های اسلام سنتی که عمدتاً از شمال آفریقا و در شوق پیوستن به بهشت غربی و سیندرلاهای آغوش گشوده فرضی به اروپا و آمریکا مهاجرت کردند متفاوت است.
با توجه به قشربندی منحصر بفرد نیروهای پیوسته به داعش و با توجه به نقشه پراکندگی الحاق این نیروها از اروپا و آسیا به داعش در سوریه و عراق می توان بوضوح تفاوت نیروهای رزمی و انتحاری داعش در منطقه را شناسائی کرد.




صرف نظر از بدنه فرماندهی داعش که عمدتاً به بعثیون عراقی بجا مانده از حکومت صدام تعلق دارد و صرف نظر از حامیان مالی و لجستیک و سیاسی ایشان در ریاض و اسلامبول و واشنگتن و تل آویو، انتحاری های داعش عموماً خاستگاهی منطقه ای داشته و غالباً نیروهای مغزشوئی شده از مدارس سلفی افغانستان و پاکستان و عربستان اند که در شوق پیوستن به عشرتکده اخروی دست به عملیات انتحاری می زنند اما نیروهای رزمی داعش که افرادی بشدت خشن و در عین حال زن باره اند تعلق به مهاجران از اروپا و آمریکا دارند که در خلسه پرخاشگری ناشی از ناکامی های جنسی و محرومیت های اجتماعی مبتلابه در غرب دست به خشن ترین رفتار در کشتار قربانیان خود در کنار تجاوزات جنسی تحت عنوان «جهاد نکاح» زده تا از این طریق فردیت سرکوب شده و شهوت ارضاء نشده خود را التیام دهند.

مطابق نتایج مطالعات دانشگاه زوریخ در پروژه تحقیق بر «بستر و خاستگاه عاملان عملیات انتحاری در گروه های تروریستی» مهم ترین عناصر مشترک بین نیروهای انتحاری 3 عامل فقر مالی و بی کاری و فقر فرهنگی است که عمدتا نیز به آسیای مرکزی و جنوبی و تاجیکستان و پاکستان و هندوستان و افغانستان تعلق دارند.
اما این پراکندگی در میانه اصحاب رزمی و عملیاتی داعش تفاوت معناداری با چریک های انتحاری داعش دارد.
مطابق اذعان مقامات اطلاعاتی آمریکا حدود 20 هزار شبه‌نظامی خارجی که دست کم 3400 تن از آنان از کشورهای غربی هستند به داعش پیوسته و هم اکنون در خط مقدم عراق و سوریه مستقر شده اند. بنا به گزارش پایگاه اینترنتی راشاتودی 150 تن از این 3400 افراد خارجی که به داعش پیوسته‌اند آمریکایی بوده که وارد محل درگیری‌ها در سوریه و عراق شده‌اند.
مرکز مطالعات بین المللی افراط گرایی و خشونت سیاسی انگلیس نیز در اکتبر 2013 ضمن انتشار گزارشی تاکید کرد که 11 هزار تروریست مسلح از 74 کشور جهان در صفوف گروه‌های مسلح تروریستی در سوریه فعالیت دارند که 2.800 نفر آنها دارای تابعیت کشورهای اروپایی و مابقی از کشورهای منطقه خاورمیانه هستند.

«سلامة الخفاجی» کمیساریای عالی حقوق بشر عراق در خصوص ویژگی های رفتاری این بخش از تروریست های داعش می گوید: گروه تروریستی داعش در شهر موصل با زنان مانند کنیز رفتار می‌کنند و این گروه‌های تروریستی به زنان موصل به چشم کنیز و غنیمت جنگی نگاه می‌کنند.

جهاد نکاح ترفند جنسیتی این گروه از کامجویان جنسی داعش است که از آن طریق می کوشند ناکامی های جنسیتی خود را التیام دهند. در همین راستا بود که «محمد العریفی» یکی از مفتی های سرشناس وهابیت عربستان با صدور فتوایی اعلام کرد که حتی زنان شوهردار هم می توانند تن به جهاد نکاح بدهند و متعاقباً شیخ «ناصر العمر» از شیوخ سلفی سعودی با صدور فتوای جدید، «جهاد نکاح با محارم» را نیز حلال اعلام کرد!
این در حالی است که مطابق ادعای «ادوارد اسنودن» عضو سابق سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا «ابوبکر بغدادی» سرکرده داعش نیز گرفتار بیماری پدوفیلیا (کودک آزاری) است.
بنا به گفته اسنودن: نگهبانان زندان "بوکا"، در گزارش های خود به "سیا" تاکید کرده اند که بارها بغدادی را در حال تجاوز جنسی بازداشت کرده اند که این امر موجب گشته تا او را از دیگران دور کنند.
براساس گزارش گروه ضدداعش (RSS) میزان تمایلات جنسی اعضای داعش به شدت فزاینده و روبه طغیان است و نوع رفتارهای آنها نشان از سادیسم جنسی این افراد دارد. استفاده منحرفانه از لباس های زنانه(معروف به رفتارهای فتیش)، بهره گیری از قرص های جنسی به خصوص ویاگرا و همچنین ازدواج با چندین زن در مدت بسیار کوتاه (بدون رعایت حدود شرعی) و تجاوزهای گسترده و دسته جمعی از دیگر جنایات داعشی ها در مناطق تحت کنترل است.
تصویر منتشره از جسد «ملا بسام» فرمانده مخوف یکی از گردان های داعش در بعقوبه با خالکوبی یک زن نیمه برهنه روی بازوی چپ این تروریست موید لاقیدی دینی این جماعت و خاستگاه های لمپنی ایشان است.





گزارش منتشره از «علی نصری» تحت عنوان «اسلام بانلیو» در فردای عملیات تروریستی علیه نشریه «شارلی عبدو» در پاریس درک و خوانشی واقع بینانه از جنس و چیستی پرخاشگری و خشونت نامتعارف پدیده داعشیزم را در دسترس قرار می دهد.

««... اسلامی که نه سنی است و نه شیعه و نه وهابی و نه برآمده از تفاسیر بنیادگرایانه شناخته شده از اسلام بلکه اسلام «banlieue» یا اسلام حومه های فقیرنشین شهری فرانسه است. اسلامی که محصولی است از بحران هویت جوان های مغربی تبار فرانسه و انباشته از خشم و عقده های حاشیه نشینی و الگوهای رفتاری و ساختار تشکیلاتی گنگ (gang) های خیابانی آمریکایی است. جوان «مسلمان» حومه نشین شهرهای فرانسه، نه فرانسوی است و نه عرب، زبان فرانسه را با لهجه غلیظ عربی صحبت می کند اما غالباً قادر نیست حتی یک جمله به زبان عربی صحبت کند! شیوه بیانش موسیقی «رپ» خیابانی اعتراضی و خشمگین به سبک سیاه پوستان گتوهای آمریکاست، محل تجمع با هم کیشانش نه مسجد است و نه نماز جمعه و نه مجالس دعا بلکه گوشه و کنار خیابان ها و در دایره های موتور سواران با بطری مشروب یا نخ حشیشی در دست که به نوبت در بین شان می چرخد. نظم گروهی، سلسله مراتب قدرت درون سازمانی، پوشش یونیفرم، فعالیت های غیرقانونی (مثل خرید و فروش مواد مخدر)، حمل سلاح های سرد و گرم، حس همبستگی با سایر اعضای گروه (مثل «برادر» خواندن یکدیگر) و سایر آیین ها و خرده فرهنگ های خیابانی، آنها را به مراتب بیشتر شبیه به گنگ های خیابانی آمریکایی می کند تا به اقلیت های مذهبی.
شهر پاریس، مانند کلان شهرهای دیگر از لایه های متعددی تشکیل شده که سطحی ترین آن همان نمای تاریخی و فرهنگی و توریستی شهر است که اکثر مردم پاریس را به همان می شناسند. اما در لایه های زیرین آن دینامیسم اجتماعی بسیار خشن و متشنجی وجود دارد که شاید در کمتر شهری از جوامع «پیشرفته» بتوان نظیر آن را مشاهده کرد ... در دهه 80 و 90 میلادی شهر پاریس بین چند «گنگ» حومه نشین تقسیم شده بود؛ یکی گروه «skin-head» ها بود که از جوان های سفیدپوست نژادپرست تشکیل می شد که موهای سرشان را از ته می تراشیدند و علامت های خاص خودشان را روی بازوها و شانه هایشان خالکوبی می کردند و فعالیت اصلی شان «شکار» عرب ها و آفریقایی ها در کوچه و پس کوچه ها و ضرب و شتم وحشیانه آنها بود. این گروه رعب و وحشت زیادی در میان جوانهای خارجی ایجاد کرده بود و شایعات زیادی در مورد انواع شکنجه هایی که بر قربانیان شان اعمال می کنند دهان به دهان می گشت.
گروه دیگری بود به اسم «Starters» که کاپشن های مارک «استارتر» می پوشیدند و چاقو و پنجه بوکس و اسپری فلفل و بعضاْ سلاح های گرم نیز حمل می کردند و کارشان زورگیری٬ لخت کردن و دزدیدن لباسها و کفشهای مردم در خیابان بود. این گروه هم زورش بیشتر از هر کسی به عرب ها و آفریقایی ها می رسید چرا که می دانستند آنها در هیچ شرایطی به پلیس مراجعه نخواهند کرد واگر هم بکنند شکایت شان به جایی نخواهند رسید.
گروه دیگری بود به اسم «Zoulous» که از جوان های سیاه پوست آفریقایی تشکیل شده بود که برای دفاع از خود در برابر گنگ های نژادپرست موجود - والبته خشونت سیستماتیک پلیس فرانسه و به ویژه نیروهای خشن CRS - گرد هم آمده بودند. اعضای این گروه گردن بند های درشتی با طرح قاره آفریقا به گردن می انداختند و نزد خود تعصب عجیبی نسبت به هویت آفریقایی و سیاه پوست بودنشان ایجاد کرده بودند و غیرخودی را در میان خود راه نمی دادند. بسیاری از جوانان عرب سعی می کردند که با اعضای این گروه ارتباط دوستی برقرار کنند تا شاید از حمایت آنها بهره مند شوند. اما نه آفریقایی ها عرب ها را «آفریقایی» می دانستند و نه خود عرب های مغربی هویت «آفریقای شمالی» خودشان را برسمیت می شناختند و می توانستند با سایر آفریقایی ها ارتباط برقرار کنند.
خطر دیگری که خارجی ها و به ویژه عرب ها را تهدید می کرد - که شاید از سایر خطرها هم بزرگتر بود - خشونت خود پلیس فرانسه و بویژه نیروی ویژه CRS علیه آنها بود. اصطلاحی در میان ماموران پلیس CRS رایج بود که به آن ضرب و شتم بدون لکه (sans bavure) می‌گفتند. در این روش، ماموران پلیس سعی می‌کردند فرد دستگیر شده را طوری مورد ضرب و شتم و شکنجه قرار بدهند که بیشترین آسیب ممکن را ببیند؛ اما حتی الامکان هیچ آثاری از آن بر بدنش باقی نماند تا نتواند از طریق قانونی پیگیری کند. فشار دادن گلو تا مرز خفگی، دستبند زدن به دست ها در حالت های دردناک به مدت های طولانی، پیچاندن انگشتها تا مرز شکستگی، زدن سیلی های ریز و متعدد بر سر و صورت، تهدید با اسلحه و تحقیرها و فحاشی های لفظی از روش هایی بود که ماموران پلیس فرانسه بعضاً با خنده و شوخی و برای مسابقه دادن با یکدیگر علیه جوان های عرب بکار می بردند. در چند مورد این شیوه عمل باعث مرگ قربانیان شده بود که اعتراضات خشونت آمیز متعددی را در سطح شهر در پی داشت. در آن سالها جوان های «Melon» به معنی «خربزه» - اصطلاحی که فرانسوی ها در زندگی روزمره و حتی در برنامه های تلویزیونی شان عرب ها را بدان خطاب می کردند - در موقعیت ضعف شدیدی در جامعه فرانسه زندگی می کردند. از یک طرف تحت سرکوب مدام سیتسم سیاسی / اجتماعی / اقتصادی/ امنیتی/ رسانه ای فرانسه بودند که تمام همتش را برای تحقیر کردن و در حاشیه نگه داشتن آنها بکار می برد و مجال هیچ گونه رشد و ترقی به آنها نمی داد واز طرف دیگر فضای زندگی روزمره آنها به شدت خشن و تهدیدآمیز و دشوار بود. شاید در چنین بستری بود که «اسلام بانلیو» به عنوان یک سیستم هویتی/ گانگستری رفته رفته شکل گرفت تا امروز که تبدیل به شاخه ای از «تروریسم» در دل جامعه فرانسه شده است.
اولین باری که بروز اسلام بانلیو را به چشم خودم دیدم در برخورد غیرمنتظره یکی از همکلاسیان عربم به اسم عبدل با خواهرش ثریا بود. عبدل نوجوانی تونسی تبار بود که در فرانسه بدنیا آمده بود و علاقه زیادی داشت که در آن جامعه احساس تعلق کند. او مثلاً طرفدارن دو آتشه تیم ملی فوتبال فرانسه شده بود و آنقدر در تشویق آن افراط می کرد که بعد از هر مسابقه تا روزها صدایش گرفته بود و نمی توانست صحبت کند. عبدل علاقه زیادی هم به پارتی های شبانه پاریس داشت و در هر آخر هفته بهترین لباس هایش را می پوشید و همراه گروهی از دوستانش به وسط شهر می رفت تا شاید در میان فرانسوی ها جایی پیدا کند. او حتی گهگاهی خودش را «اسپانیایی» یا «آرژانتینی» معرفی می کرد تا از پیش داوری هایی که در مورد عرب ها وجود داشت در امان باشد. اما هر بار ناکام و سرخورده به خانه برمی گشت. پدرعبدل مانند بسیاری از عرب های آن زمان یک مغازه بقالی در نزیکی مدرسه داشت که در آن با لباس های عربی کار می کرد. عبدل از لباس های عربی پدرش خجالت می کشید و همیشه مسیر رفت و آمدش را طوری انتخاب می کرد که از جلوی مغازه پدرش رد نشود و کسی آنها را با هم نبیند. عبدل سعی می کرد که فرانسوی را با لهجه پاریسی صحبت کند و هیچ نشانه ای از عرب بودنش به جا نگذارد. اما در نگاه جامعه فرانسه و پلیس فرانسه و گنگ های خیابانی فرانسه او چیزی جز یک «خربزه» نبود. یک شب عبدل همراه با خواهرش ثریا و عده ای از دوستان شان به وسط شهر رفتند تا در یک جشن بزرگی که در یکی از کلاب های شبانه پاریس برگزار می شد شرکت کنند. دربان های دم در کلاب گروه شان را از هم جدا کردند و فرانسوی ها را به همراه ثریا به داخل کلاب راه دادند و عبدل و دوستان عربش را پشت در نگه داشتند. عبدل اعتراض کرده بود که چرا خواهرم را راه می دهید و به من اجازه ورود نمی دهید؟! یکی از دربانها با پوزخند به او جواب داده بود که خواهرت یک «beurette» است (اصطلاحی که مردهای فرانسوی برای دخترهای «سکسی» عرب بکار می بردند) و تو یک «خربزه» هستی! و ما در اینجا خربزه نمی خواهیم! عبدل با او دست به یقه شده بود و عده ای از دربان ها او را کتک زده بودند. عبدل زخم خورده و غمگین به خانه برگشته بود و تا نزدیکی های صبح که یک مرد فرانسوی خواهرش ثریا را در حالت مستی به خانه رسانده بود بیدار نشسته بود.
روز بعد عبدل را دیدم که در گوشه ای از حیاط مدرسه تنها نشسته و به هوا خیره شده و لبهایش را به حالت عصبی می جوید و گویا در فکر عمیقی فرو رفته است. می شد حدس زد که او دیگر به بن بست خورده و باید راه چاره ای برای بقای خودش در آن جامعه پیدا کند. زنگ آخر به صدا در آمد و همه دانش آموزان از کلاس ها خارج شدند و عبدل ناگهان از جایش بلند شد و با شتاب و عصبانیت به سمت ثریا رفت. با یک دست موهای خواهرش را محکم گرفت و با دست دیگر پشت سر هم به صورت او مشت و سیلی می زد و بر سرش فریاد می زد که «مگر تو یک دختر مسلمان نیستی؟! به چه حقی مشروب خوردی؟! به چه حقی رقصیدی؟! آن مرد فرانسوی کی بود که تو را دم صبح به خانه رساند؟!...». لهجه عبدل عربی شده بود و لا به لای جملاتش فحش های عربی به خواهرش می داد. لحظه ای که او را از ثریا جدا کردند و از آن پس، او دیگر عبدلی که همه می شناختند نبود بلکه در چشم بهم زدنی بدون اینکه در عمرش یک رکعت نماز یا یک سوره قرآن خوانده باشد٬ بدون اینکه بداند که فلسطین در کجای نقشه جهان قرار دارد و بدون اینکه هرگز تعصبی نسبت به دین و مقدسات اسلام داشته باشد٬ تبدیل به یک «مسلمان افراطی» یا یک «مسلمان بانلیو» شده بود. او با همان انگیزه و تحث همان شرایطی مسلمان شده بود که یک نفر عضو یک گنگ خیابانی می شود ... »» (15)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

در پایان می توان تأسی به «اوریانا فالاچی» روزنامه نگار فقید ایتالیائی کرد که در اوج غیظ «خشم و غرور» را نوشت و خام اندیشانه و کوردلانه خواستار نابودی اسلام بدلیل راه نداشتن به تمدن جدید شد.
فالاچی که در دهه 70 «زندگی، جنگ و دیگر هیچ» را نوشت می بایست تا آن اندازه زنده می ماند تا بیرون از توهم آغشته به تعصب اش به این صرافت بیُفتد بخش غالبی از جنگ و خشونتی که عمری علیه اش نوشت محصول همان «تمدن جدید» استوار بر لیبرالیسمی است که با استفاده ابزاری از هم جنسان وی دامن زننده به مناسبات نامتوازن سکس سالاری شده اند که شعار محوری اش «زندگی ، زن و دیگر هیچ» است و به اقتفا بیرون ماندگان و بیرون راندگان از این ضیافت بُزکشی زنانه (16) را بصورتی تبعی تا دروازه های جنگ و جنایت و شناعت مشایعت و راه بلدی و راه نمائی می کند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ نگاه کنید به مقاله «فرجام و انجام انسان»
http://bit.ly/1GGKrPw
2ـ نگاه کنید به مقاله «جنبش سکس سبز»
http://bit.ly/1jzLZGE
3ـ نگاه کنید به قسمت سوم مقاله «تغار شکسته تهران»
http://bit.ly/1AUuySD
4ـ نگاه کنید به مقاله «جنگ از مردمک عاصی شدگان»
http://bit.ly/1QVspTV
5ـ نگاه کنید به مقاله گاگول ها»
http://bit.ly/1lOhbNX
6ـ نگاه کنید به مقاله «بینوایان»
http://bit.ly/1AdZfZ2
7ـ نگاه کنید به مقاله «حباب»
http://bit.ly/1RolPoc
8 ـ نگاه کنید به مقاله «روزی نگاران»
http://bit.ly/1rwpXGa
9ـ نگاه کنید به مقاله «از مجید سوزوکی تا اکبر گنجی»
http://bit.ly/1DrOp0i
10ـ «ازدواج موقت و تاثير آن بر تعديل روابط نامشروع جنسی»
http://bit.ly/1NCMYEb
11ـ نگاه کنید به مقاله «از مجید سوزوکی تا اکبر گنجی»
http://bit.ly/1DrOp0i
12ـ نگاه کنید به مقاله «جاوید شاه»
http://bit.ly/1B8xb64
13ـ نگاه کنید به مقاله «فرجام و انجام انسان»
http://bit.ly/1GGKrPw
14ـ نگاه کنید به مقاله خواب بازی
http://bit.ly/1x87fnW
15ـ نگاه کنید به «اسلام بانیو و گنگ های حومه نشین فرانسه»
http://bit.ly/1Pq2VOf
16ـ نگاه کنید به مقاله «بدویت مدرن»
http://bit.ly/1hWKZW6
حصار در حصار
http://bit.ly/1GNqZ6x

۱۳۹۴ دی ۲۹, سه‌شنبه

بی شعوران!



چندی پیش یکی از دوستان فیس بوکی (سرکار خانم روشنک حسن زاده) ذیل یکی از پست های اینجانب زحمت کشیده و پیغام زیر را درج فرمودند:
استاد سجادی، این یاداشت رو باید روی پست قبلیتون (روشنی و طیرگی عقل) می‌ذاشتم ولی‌ چون سرم شلوغه روی این پستتون میذارم (!) آقای سجادی من دانشجوی پی‌ اچ‌ دی روانشناسی‌ بالینی هستم و به صراحت میگم شما سایکو هستید و باید درمان شوید. من خیلی‌ وقته مقالات شما رو چه اینجا و چه در وب سایت سخن دنبال می‌کنم و متوجه شدم که شما خود شیفته و به قول فرنگی‌‌ها نارسیست هستید و به تعبیری خیلی‌ روی خودتون معطّلید. اگر نوشته‌هاتون رو مرور کنید کاملا متوجه میشوید، برای مثال همیشه خواننده رو رجوع می‌دهید به مقالات قبلیتون و دائماً متذکر میشوید: همانطور که ۱۰ ماه پیش پیشبینی‌ کرده بودم،همانطور که ۶ ماه پیش تحلیل کرده بودم و ...استاد سوال من اینکه شما که ظاهراً اینقدر در علم سیاست و در پیش بینی‌ و بازی خوانی سیاسی تبحر دارید چرا خودتون رو تو آمریکا حیف کردید وبر نمیگردید تا از نبوغ تون در وزارت امور خارجه ایران استفاده بهینه بشه؟.و اینکه با توجّه به اینکه سابقهٔ کار در وزارت امور خارجه دارید با این همه نبوغ چرا به پست معاونت و یا اصلا پست وزارت نائل نشده اید؟ واقعا حیف نیست در آمریکا با این همه استعداد، خودتون رو تا سطح آتیش تهیه برادر حسین باز پرس پائین کشیده‌اید؟ یکی‌ دیگر از نشانه‌های خودشیفته بودنتون نوع نگارش تون است که علیرغم اعتراض تعداد زیادی از خواننده‌های نوشته هایتون در این رابطه که کلمات مورد استفاده سنگین و بعضا عربی‌ و غیر قابل درک است، شما کماکان به این نوع نوشتن ادامه می‌دهید و احترامی برای خوانده‌هاتون قائل نیستید چرا که این نوع بیماران خودشون رو عقل کّل و منحصر بفرد میدونند و اساسا دوست دارند خودشون رو متمایز از دیگران نشان بدهند. استاد سجادی یک اعتراضی که گاها به شما میشود و من هم دارم این است که چرا این قدر به دیگران توهین می‌کنید و ادبیات مورد استفاده شما بسیار بی‌ادبانه است،برای مثال درهمین مقاله تان به آقای ظریف توهین میکنید یا چند ماه پیش در یکی‌ از پست‌هاتون به پرزیدنت اوباما توهین کردید اونم در خاک آمریکا (اگه اشتباه نکنم به آقای اوباما گفتید گنده تر از دهنت حرف میزنی)! در صورتی‌ که همین ادبیّات رو شما اگر در ایران برای پائین تر از رئیس جمهور و مثلا برای یکی‌ از امامان جمعه و یا رئیس قوه قضائیه و یا یکی‌ از عضای شورای نگهبان استفاده میکردید (که خدا وکیلی شهامت و جراتش رو نداشتید) میتوانید متصور شوید الان کجا بودید و چه بلایی سرتون آماده بود؟ پس خواهشاً به دیگران توهین نکنید (هر چند افراد سایکو گوش به حرف دیگران نمی‌دهند)، و خواهشاً از فضای باز سیاسی آمریکا سو‌ استفاده نکنید و رسم احترام به صاحب خانه را به جا بیاورید ولو این که به صاحب خانه از لحاظ فکری و سیاسی اعتراض دارید. البته باید به این نکته اشاره بکنم که شما پیشبینی‌ وقایع رو چند ماه قبلتر می‌کنید، کار چنان شاقی هم نیست و هر کس دیگر جای شما بود و با توجّه به رفرانس و منابع قوی که داخل ایران دارید ( مثلا کیهان ، تسنیم، جوان،...) پیشبینی‌ وقایع همچون ردّ صلاحیت هاشمی‌ برای ریاست جمهوری خیلی‌ تعجب بر انگیز نیست. آقای سجادی شما قلم قوی دارید و خیلی‌ جاها به درستی‌ و به حق اعتراض می‌کنید ولی‌ خیلی‌ جاها هم چشمانتون را میبندید و قلم تان از نوشتن باز می‌‌ایستد!!! در صورتی‌ که یک خبر نگار اساسا نباید نگاه جناحی داشته ،که اگر داشته باشد باید با شجاعت بپذیرد و عواقبش را قبول کند. در پایان اگر به روانشناس خبره برای درمان خود شیفته گیتان نیز دارید به من اطلاع بدهید و اگر موافق باشید با یکی‌ از استادانم صحبت می‌کنم و به عنوان یکی‌ از آشنایانم، شما را معرفی‌ می‌کنم.
....
هر چند مایل نبودم تعریضی به فرمایشات ایشان بزنم اما چون دیدم مجدد تقبل زحمت فرموده و دامنه فرمایشات خود را توسعه دادند تذکر نکاتی را به ایشان بی فایده نمی دانم.
اولا بالغ بر 20 بار سطر نخست پیغام ایشان را خواندم اما متوجه منظورشان نشدم!
یعنی که چی «این یاداشت رو باید روی پست قبلیتون (روشنی و طیرگی عقل) می‌ذاشتم ولی‌ چون سرم شلوغه روی این پستتون میذارم»! با توجه به این که ایشان نیز مقیم آریزونا و چند محله پائین تر از اسکاتسدیل زندگی می کنند (چندلر) آیا ایشان تصور فرموده اند چون سرشان شلوغ است نمی توانستند سوار اتومبیل شده و ضمن گذشتن از «چندلر» و «تمپی» و «میسا» و «فینیکس» به «اسکاتسدیل» آمده و یاداشت شان را در جای مناسب صفحه فیس بوک بنده بگذارند!؟
خوب خانم محترم شلوغ بودن سر جنابعالی چه ربطی به یک کلیک این ور تر یا اون ورتر بر روی صفحه کامپیوتر دارد!؟
بگذریم!
اما در مورد تشخیص روان درمانی بالینی جنابعالی از ابتلای بنده به نارسیزم (خودشیفتگی) حقیقتاً متاسف شدم.
تاسفم از آن بابت است که زحمت کشیده و تا مقطع دکترا وقت و پول و عمر خود را مستهلک فرموده اید اما هنوز متوجه این نیستید که حتی یک دانشجوی ترم یک لیسانس روانشناسی هم می داند برجسته ترین ویژگی در روان نژندی از نوع خوشیفتگی میل مفرط فرد مبتلا به بودن در کانون تحسین و توجه و تشویق دیگران است.
اساسا یک خود شیفته رسالتی جز توجه دیگران به خود و تائید و تشویق و تحسین مستمر دیگران از خود چیز دیگری را برنمی تابد. این در حالی است که همین «داریوش سجادی» به زعم شمای دانشجوی مقطع دکترای روان شناسی بالینی از معدود کسانی است که به شهادت دوست و دشمن اش این فرصت و رخصت را برای دیگران برسمیت شناخته تا ذیل نوشته هایش، ایشان را نقد و تخطئه و بلکه تحقیر و تخفیف و استهزا نمایند. خود جنابعالی همواره از دوستانی بوده و هستید که در کامنت های تان بنده را از طعنه ها و متلک ها و لُغُزهای با «حلاوت تان» بتناوب بهره مند فرموده و هرگز هم از جانب بنده اعتراضی بابت این لن ترانی ها نشده و نخواهد شد.
شاید مناسب تر بود از واژه «مازوخیزم» بهره می بردید! قدر مسلم بهتر از «نارسیزم» افاده معنا می کرد.
لذا بر این منوال اجازه می دهید در عمق مطالعاتی جنابعالی در رشته روان شناسی آن هم در سطح دکترا با دیده تردید بنگرم!؟
لااقل یا از فرصت تحصیلاتی موجود بهره لازم را ببرید و در تحقیق و مطالعات کارشناسانه اهتمامی جدی تر مبذول فرمائید تا ان شاء الله بعد از فارغ التحصیلی بتوانید بنحو احسن تخصص مکتسبه را در خدمت جامعه قرار دهید یا آنکه از صرافت این رشته بگذرید و سرمایه و وقت خود را در رشته ای مصرف و مستهلک کنید که در آن استعدادی بیشتر دارید!
اما بیرون از این خرده فرمایشات اجازه دهید کل ماجرا را برای شما و دیگر دوستان خلاصه کنم.
واقعیت موید آن است که به شهادت کامنت های قبلی و متعدد شما طی سالهای گذشته جنابعالی بنا به هر دلیلی از جمهوری اسلامی ایران متنفرید و این هیچ اشکالی ندارد و حق طبیعی شماست که خوشآیندها و ناخوشآیندهای تان را بر اساس هرم معرفتی و هویتی تان احصاء و انتخاب فرمائید. پیرو همین تنفر است که ناخود آگاه تان از «داریوش سجادی» نیز که فهم تان از ایشان در قامت یک سمپات جمهوری اسلامی است از نفرت و غیظی عمیق انباشته شده. این هم اشکالی ندارد و حق مسلم شما است تا صاحب اختیار الفت ها و نفرت های خود باشید.
اما اگر می کوشید برای تخلیه این غیظ و نفرت انباشته و متراکم متوسل به چنین رویکردهای بقول روانشناسان «فرافکنانه» شوید شاید چنین رویکردی بصورت مقطعی می تواند موجبات تشفی خاطر و خلسه روحی شما را فراهم آورد اما مطمئنا هرگز نتوانستید بنده را عصبانی یا شرمگین یا تحفیف یا تحقیر فرمائید!
نه این که بنده عصبانی بشو نیستم یا از حیث تخفیف و تحقیر و روئین تنم! راهکار شما دچار نحافت است. پیشنهادم آن است اگر واقعاً دنبال اثرگذاری و عمق نفوذ برای متاثر کردن بنده هستید دوز و چاشنی و خرج آفندهای خود را بعد از مشاوره با اساتیدتان قوی تر و کارشناسانه تر کنید!
در انتها و جسارتاً دو تذکر هم خدمت تان معروض می دارد:
نخست آنکه اگر تشخیص و توصیه کلینیکی جنابعالی نسبت به اینجانب برخوردار از حسن نیت هم باشد باز هم بی مبالاتی کرده و برخلاف قسم نامه بقراط که حاملان این حرفه را محرمان بیمار معرفی کرده به صفت اخلاق پزشکی موظف به رازداری برگرفته از رازدانی بوده و حریم خصوصی بیمارتان را می بایست احترام گذاشته و برسمیت بشناسید.
این را برای تجربیات آتی و زمانی گفتم که ان شاء الله فارغ التحصیل شده و رسما در کسوت طبابت روان درمانه موظف به برخورد طبیبانه با اخلاق طبیبانه با بیماران تان خواهید بود.
دوم آنکه در کنار اهتمام جدی در مشق و تکالیف دانشگاهی حتما کتاب «شازده کوچولو» اثر «اگزوپری» را نیز مطالعه کنید. کتابی که بنظر بنده یکی از بیسیک ترین متون روان شناختی است. خصوصاً فرازی که در آن شازده کوچولو از روباه می پرسد:
تو سواد داری؟ و روباه می گوید: نه ـ سواد مال آدم هاست. من شعور دارم!
موفق باشید!


۱۳۹۴ دی ۲۶, شنبه

پاداش گردن کج!


اظهارات مقامات بلند پایه ایران و آمریکا بمناسبت آغاز عملیاتی شدن برجام از حیث شکلی قابل تامل بود.
این که «جان کری» در وین و در سخنرانی خود عملیاتی شدن برجام را به رئیس جمهور کشورش و کلیه همکاران و متحدان خود تبریک گفت امری قابل فهم است. اما معلوم نیست چرا هم زمان آقای روحانی و ایضاً دکتر ظریف نیز مانند «کری» عملیاتی شدن برجام و برداشتن تحریم های فلج کننده از روی ایران را به مردم و رهبر ایران تبریک گفتند!
صورت بدون رتوش قضیه آن است که:
آمریکا سالها و به دروغ مدعی تلاش ایران برای ساخت سلاح اتمی بود و ناجوانمردانه برای اهدافی دیگر و به منظور به زانو در آوردن ملت ایران از طریق «تحریم» موفق به تنگنا بردن ایران شد و نهایتا آقای ظریف و دولت روحانی را (که خود بنوعی محصول تحریم ها و محصول مهندسی انتخابات 92 از طریق بحران معیشت و بُریدن نفس شهروندان ایرانی از جوار «تحریم» و پناه بردن به «مرد مماشات» بودند) برای نشستن پشت میز مذاکره «بسترسازی» کرد. (*)
کل این فرآیند به اندازه کافی برای آمریکا برخوردار از کامیابی هست که تبریک گوئی اوباما و جان کری را قابل فهم و قابل توجیه و قابل توقع کند. یعنی بیرون از داوری پیرامون محتوای ظالمانه این فرآیند در مجموع طرف آمریکائی می تواند به خود ببآلد که «ما بُردیم» و این بُردن را به درستی به خود و یکدیگر تبریک بگویند.

اما در طرف ایرانی ماجرای بدون رتوش بدین عبارت است که دولتمردان ایران زیر فشار تحریم ها بالاخره «تمام باش» دادند و با دادن امتیاز آمریکا را متقاعد کردند تا در ازای این «تنـَبُه» اقدام به برداشتن آن «تنبیه» نمایند!
حال پرسش این است که کجای این ماجرا شایسته تبریک گوئی است؟
حقی را بناحق از ایرانیان ضایع کردند و آنگاه خودمان بازگرداندن همان حق به خودمان را امتیاز معرفی کرده و بابت اش به خودمان تبریک می گوئیم!؟

مانند آنکه کسی بنا به هر دلیلی عزم کرده در محله اش بشیوه و منش خودش زندگی کند و بعد از آنکه گنده لات محل با قلدری پایش را بر روی گلوی ایشان گذاشته و بی شرمانه از طرف می خواهد «بگو غلط کردم؛ تا پایم را بردارم» و طرف هم بعد از تقلائی چند نهایتا تن به زورگوئی و زیاده خواهی آن ظالم بدهد و بعد از رهائی با گردنی افراشته به خانواده اش «پُز» داده و فخر بفروشد و به ایشان تبریک بگوئید که:
خوش تان آمد چه حالی ازش گرفتم!؟

آبان ماه گذشته نیز وقتی رهبری ایران در فردای اعلام برجام متذکر شدند که:
«محصول مذاکرات دچار نقاط ابهام و ضعف های ساختاری و موارد متعدّدی است که در صورت فقدان مراقبت دقیق و لحظه به لحظه ،‌ می تواند به خسارت های بزرگی برای حال و آینده‌ی کشور منتهی شود.»

در همان تاریخ و بالشخصه متذکر این واقعیت تلخ شدم که:
عصاره کلام رهبری در خلاصه ترین شکل ممکن بدین معنا است که «بی زحمت آب به تاریخ نبندید»! واقعیت مشهود آن است که تیم مذاکره کننده همه زحمت شان را کشید. اما همه توان شان همین بود؛ بیش از این هم نبود. باختیم. تعارف هم نداریم! اما بی زحمت اسم بُرد ـ بُرد را بر آن نگذارید و ارزنی از شعور هم برای مخاطب قائل باشید و با پرهیز از چنین قرائت هائی معوج از «برجام» اجازه دهید به شعورمان لااقل بی احترامی نشود. (**)
حکایت آن مجانینی است که شب «شکست» تیم ملی فوتبال ایران از آرژانتین به پاس این شکست (!) به خیابان ریختند و به کفایت «قر» دادند و به شعف جشن گرفتند!
بقولی این اصل ماجرا بود. پاداش گردن کج قلاده طلا بود!

نکته دوم و جالب در آغاز برجام همزمانی این ماجرا با تبادل زندانیان بین ایران و آمریکا آن هم از نظر شکلی بود.
جالبی داستان آنجا بود که زندانیان آزاد شده در هر دوسوی ماجرا ایرانی بودند که بعضاً از تابعیت آمریکائی هم برخوردار بودند. یعنی اوباما موفق به آزاد کردن 4 ایرانی از زندان های ایران شد که تابعیت آمریکائی اخذ کرده بودند و روحانی نیز بدین منوال چند ایرانی را از زندان های آمریکا رها ساخت.
این در حالی است که در این میان نام هیچ شهروند بالذات آمریکائی موجود نبود. لااقل از «رابرت لوینسون» شهروند کاملاً آمریکائی و مامور سابق اف بی آی که از سال 85 در منطقه مفقود شده و آمریکائیان بارها مدعی وجود وی در ایران بوده اند در این مذاکرات هیچ اسمی برده نشد!
هر چند ایران هیچ وقت بودن «لوینسون» در ایران را نپذیرفته اما از آنجا که شخصاً و غیر مستقیم در جریان تلاش سنگین و میل شدید FBI برای یابش و رهائی لوینسون بوده و کانال های مورد استفاده قرار گرفته ایشان با طرف های ایرانی را از نزدیک رصد می کردم لذا سکوت در مورد لوینسون در ماجرای تبادل زندانی های تهران و واشنگتن نیز سکوتی حائز ارزیابی است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* ـ نگاه کنید به «وزن کشی اصلاح طلبان» ـ http://bit.ly/1PkDwWx
** ـ مقاله «فروش سهره بجای قناری» ـ http://bit.ly/1PtW06k

۱۳۹۴ دی ۲۵, جمعه

گربه ها محض رضای خدا موش نمی گیرند!


سه روز پیش یکی از دوستان در صفحه گوگل پلاسم ذیل پست «وطن به دوشان وطن فروش» که تعریضی به ماجراهای بی بی سی و اصحاب بی بی سی بود؛ نوشته بودند:
یکی از چیزهایی که ذهن مرا همواره به خود مشغول داشته این است که از چه سبب در جریان انقلاب اسلامی سال 57 یکی از منابع دریافت خبر تمام انقلابیون همین رادیو بی بی سی بود؟ یعنی می توان چنین گفت که در برهه ای از زمان منافع دوست و دشمن بر روی هم منطبق شده بود؟
در پاسخ به ایشان معروض داشتم:
خیر نمی توان چنین گفت! تحولات سیاسی را باید با توجه به ظرافت های آن مورد تحلیل قرار داد. این که در سال 57 بی بی سی عملا تبدیل به رسانه انقلاب شده بود بمعنای انطباق منافع دوست و دشمن و علیه سلام شدن بی بی سی در آن مقطع نبود. مسئله را باید از لابلای رقابت تاریخی و پنهان انگلستان و آمریکا در ایران بازیابی فرمائید. اساسا انگلستان همواره ایران را تا قبل از کودتای 28 مرداد حیات خلوت انحصاری خود می دانست و از زمان قاجار تا کودتا مانع از نزدیکی هر رقیب خارجی بر سر سفره ایران می شد.
ماجرای «سقاخانه آشیخ هادی» نمادی برجسته از چگونگی شیطنت انگلستان بمنظور بریدن پای استاندارد اویل آمریکا از نفت ایران در بلوچستان بود (*) در 28 مرداد 32 نیز آن چه باعث شد تا انگلستان بدنبال ترغیب آمریکا جهت کودتا در ایران برود ضعف لندن در پایان جنگ جهانی دوم بود. لذا برای حفظ حداقل هایش ناچار به کشاندن پای آمریکا به ایران شد. اما در همان ماجرا نیز سهم اصلی نفت خود در کنسرسیوم را لحاظ کرد و در عین حال حریصانه در کمین فرصت بود تا بتواند بار دیگر انحصار قدرت خود در ایران را بازتولید کند.
اوج رقابت انگلستان با آمریکا را باید در دهه 50 دید که نماد آن در انتشار کتاب «اسرار خانه سدان» بود تا بدانوسیله لژیون های آمریکائی و عوامل ایرانی سر سپرده به آمریکا در ایران افشا شوند و در نقطه مقابل سه جلد کتاب «اسرار فراماسونری» اسماعیل رائین بود که در مقام مقابله، نیروهای سرسپرده به انگلستان در ایران افشا شد. در ماجرای انقلاب اسلامی نیز انگلستان با زیرکی «بی بی سی» را تمام قد در اختیار انقلاب اسلامی گذاشت تا بدانوسیله بتواند آمریکائیان را از ایران بیرون و مفتضح نمایند که البته با قوت و ظرافت هم تا حدود زیادی موفق به تحصیل این هدف شد.
مهم آن است که اینها از سر خیراندیشی لندن نبود و تنها باید آن را در چارچوب رقایت پنهان و تاریخی انگلستان با آمریکا در ایران و از فردای کودتای 28 مرداد قلمداد فرمائید.
..............................
در ماجرای بازداشت اخیر سربازان آمریکائی در خلیج فارس هم یک بار دیگر شاهد چنین شیطنتی از جانب بی بی سی بمنظور دامن زدن به بحران بین تهران و واشنگتن بودیم. (**) از جمله وقتی شخصاً نخستین بخش خبری تلویزیون فارسی بی بی سی را در 24 دی ماه و ساعاتی بعد از ماجرای جزیره فارسی از غرب ایالات متحده مشاهده می کردم وقتی ملاحظه کردم مجری برنامه (خانم فرناز قاضی زاده) به خبرنگار مقیم شان در واشنگتن گفت «با توجه به آنکه از لحظه وقوع بازداشت سربازان آمریکائی تیتر همه رسانه های آمریکا اختصاص به این موضوع داشته» و بدینوسیله خواستار اخبار بیشتر از خبرنگارشان در واشنگتن شد؛ کاملا متحیر شدم!
ادعای تیتر شدن خبر مزبور در آمریکا توسط بی بی سی در حالی صورت گرفت که شخصاً و از لحظه مخابره این خبر از ایران تمامی شبکه های خبری تلویزیونی و بعضاً خبرگزاری های معتبر آمریکائی را رصد می کردم و در کمال تعجب مواجه با یک سکوت معنا دار پیرامون این حادثه در رسانه ها و حتی تریبون های سیاسی آمریکا بودیم تا جائی که اوباما نیز علی رغم آنکه دو ساعت بعد از این حادثه سخنرانی سالیانه اش را در کنگره ارائه کرد کمترین اشاره ای به ماجرای خلیج فارس نداشت و تنها در فردای حل شدن مسئله بود که رسانه ها در آمریکا به این ماجرا پرداختند.
سکوت معناداری که می توانست موید آن باشد «سیستم» تصمیم گرفته برای حل مسئله از جنجال رسانه ای بپرهیزد. این در حالی است که در ماجرای بازداشت ملوانان انگلیسی در بهار 86 رسانه های آمریکا سنگ تمام گذاشتند!
علی ایحال ماجرا را باید و می توان در همان چارچوب رقابت پنهان لندن با واشنگتن ارزیابی کرد با لحاظ این بداهت که:
هیچ گربه ای محض رضای «خداوند تبارک و تعالی» موش شکار نمی فرمایند! 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* ـ در این زمینه نگاه کنید به دو مقاله «ندای شوم» و «آیا بی بی سی رسانه انقلاب بود؟»
** ـ لینک زیر را ملاحظه فرمائید:

۱۳۹۴ دی ۲۳, چهارشنبه

مشق اقتدار!


حُکام لش و بی سر و پای ریاض املای اقتدار را از ایران بیآموزند.
مشتی نوکر خانه زاد آمریکا که با پول مفت نفت به سیاه مستی افتاده اند.
آن مشاور الدنگ شان که صحبت از به «گدائی انداختن ایرانیان» در خیابان های عربستان می کرد خوب به این تصویر خیره شود و ببیند سپاهیان ایران با اربابان شما این گونه برخورد می کنند وای به حال روز تادیب شما!
لااقل از ایران مشق رشادت و املای حُریت بیآموزید و بی مسمی لاف بیرون از اندازه و قواره تان نزنید!
قواره رشادت باید به قد و قامت انسان بیآید!
(تصویر ملوانان آمریکائی به اسارت سپاهیان ایران در آمده در خلیج فارس)


۱۳۹۴ دی ۲۲, سه‌شنبه

وطن به دوشان وطن فروش!


واژه «خیانت» یکی از مهجورترین کلمات و مفاهیم نزد ایرانیان است. شاید یکی از دلائل این مهجوریت عدم اهتمام سیستم آموزشی کشور در آموزش رذالت این مفهوم به ایرانیان است تا جائی که کمتر ایرانی است که اساساً معنای خیانت را بداند و به اقتفای همین ناآشنائی با معنای خیانت بالتبع کمتر ایرانی است که با انجام عمل خائنانه، خود را خائن بداند یا اساساً عمل خائنانه خود را خیانت تلقی کند.
خداحافظی غرورمندانه «صادق صبا» مدیر ایرانی (!) تلویزیون فارسی BBC بعد از 25 سال اشتغال در این موسسه و ارتزاق از بودجه رسانه دولتی که رسماً در منشور BBC ابزار دیپلماسی دولت بریتانیا تعریف شده و علناً طی 75 سال گذشته بویژه از فردای مشارکت BBC فارسی با دولت آمریکا و انگلستان در ماجرای کودتای 28 مرداد 32 نقش مخرب و شرورانه ای در عموم دسائس علیه ایران را بر عهده داشته یکی از مصادیق تاسف آور و برجسته از مهجور بودن عمل خیانت نزد هم وطنانی است که نه تنها از پیوستن به اردوی اجنبی علیه کشور خود شرمآگین نیستند بلکه نوعا بابت چنین الحاقی بر خود می بالند! (*)
در ساده ترین شکل ممکن، خیانت را می توان قول و یا فعلی خلاف دلبستگی ها و وابستگی ها و همبستگی های انسان معنا کرد.
بدین اعتبار همان اندازه که همبستری با معشوق در عین برخورداری از پیوند زناشوئی با همسری رسمی، خیانت به آن «پیوند وفاداری» محسوب می شود به همان میزان قول و فعل انسان بنفع اجنبی و در زمین اجنبی و علیه وابستگی ها و هم بستگی های ملی و میهنی و حکومتی نیز عملی خائنانه به حساب می آید.
اما نکته ظریف آنجاست وقتی فردی حال «صادق صبا» باشد یا مشابه «صادق صبا» باشد وقتی چنین فردی اساساً فاقد کمترین دلبستگی و وابستگی و هم بستگی به نظام حکومتی و مستقر کشورش باشد طبعاً چنین فردی بابت قول و فعل مغایر با منافع ملی مملکت و حکومت مستقر در مملکت اش و اهتمام اش در تامین حوائج و مطامع دولت اجنبی، ارزنی هم در خودآگاه یا ناخودآگاه خود احساس خیانت یا عمل خائنانه نداشته و نخواهد داشت!
فراتر از آن ایشان را می توان در عداد بی خانمانان فکری و کولی وشان فاقد تابعیتی سرزمینی محسوب کرد که عملاً فاقد وطن و خاستگاهی ملی اند! (**)
به تعبیری دیگر وطن نزد ایشان وجود خارجی ندارد و صرفاً ذهنیتی است برساخته از علائق و سلائق و ظواهری مطلوب و محبوب در مخیله ایشان.
«ایران ایشان» تخیلی است ناراست و ناواقعی در ذهنیت ایشان بدون عینیت و موجودیت و تـَجسُدی بیرونی. به عبارتی دیگر درک ایشان از وطن «تن شان» «خودشان» «کالبد شان» «پیکرشان» و «جسد شان» است.
وطن به دوشانی که خواست و علائق و سلائق شان را «وطن» فهم کرده اند!
در چنان برآیند و فرآیندی، آنانکه بین «وطن شان» و «تن شان» به وحدت تالیفی می رسند بالتبع «خواستگاه شان» را در مقام همان «خاستگاه شان» فهم کرده و برسمیت شناخته و در چنین حالتی «خیانت به وطن» در مسامحه آمیزترین شکل ممکن به امری اعتباری و بین الاذهانی مُبدل می گردد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* ـ نگاه کنید به «غلامان خانه زاد»
** ـ اشاره به پست کولی ها:
شما «خونه» ندارید! اینجا خانه شما نیست. دست بردارید از سر این «مملکت»! نه این که جای «ما» رو تنگ کرده باشید! نه این که جائی برای شما نباشه! جاتون اینجا نیست! اهل «بیدر کجا» ئید! مشکل تان با خودتان است. قبل از تن تان، فکرتان بی خانمان است. شما «کولی» هستید! کولی های فکری! آواره هائی حیران! خانه به دوشانی ورشکسته بتقصیر!