۱۳۹۴ خرداد ۱۰, یکشنبه

گزینه «یا که چی چی»!؟


حکایت روی میز بودن گزینه نظامی آمریکا در مذاکره با ایران قرینه برخورد آن پلیس مرتشی و خلافکاری است که بعد از متوقف کردن راننده خودروی عبور کرده از چراغ قرمز به راننده خاطی می گفت: جریمه ات کنم یا که چی چی!؟ و بدینوسیله به زبان بی زبانی راه نجات راننده خودرو از جریمه سنگین را از طریق «رشوه» نشانه گذاری می کرد!
اکنون نیز با نزدیک شدن به پایان فرجه زمانی مذاکرات اتمی ایران با 1+5 رویکرد غیراخلاقی «چماق و هویج» طرف آمریکائی علیه ایران از شفافیت و وضوح بیشتری برخوردار می شود.
بر همین مبنا آمریکائیان می کوشند با کش دادن باج خواهانه مذاکرات با زبانی محسوس و قابل فهم ایران را بین دو گانه «تن دادن به باج خواهی آمریکا در مذاکرات» و «یا که چی چی!؟» به حالت تعلیق درآورند.
این در حالی است که یک دهه لشکرکشی آمریکا در منطقه به اندازه کافی توان نظامی و مالی این کشور برای جنگی دیگر را مستهلک کرده و ایشان را بخوبی با زیرکی «فرار از جنگ» به ایقان رسانده.
همین زیرکی باعث شده تا اینک آمریکائیان «جنگ نیابتی» را جایگزین «گزینه نظامی روی میز» خود کنند.
بر این روال آمریکائیان می کوشند تا یا از طریق فشار سیاسی و اقتصادی تحریم ها موجبات آشوب داخلی در ایران را دامن بزنند و بدینوسیله جمهوری اسلامی را به زانو درآورند (رویکردی که مع الاسف حامیانی نیز در بدنه حکومت در ایران دارد) یا آنکه به اعتبار بحرانی شدن مناسبات تهران و ریاض در ماجرای یمن به طرف ایرانی بفهمانند که «یا که چی چی!؟» یعنی بستن چشم خود به تهاجم نظامی عربستان به ایران و استقبال از این جنگ نیابتی که یک معامله «دو سر سود» برای واشنگتن است.
جنگی که در آن از یک طرف می توانند بار دیگر ایران و زیر ساخت ها و توانمندی های ایران را از آن طریق مستهلک و نابود کنند و هم زمان با درگیر کردن ریاض در جنگ با تهران دمب عربستان را هم که خارج از اندازه کلفت شده به کفایت کوتاه کرده و با تخلیه انبار تسلیحات و ادوات نظامی انباشته عربستان و متحدینش بار دیگر تمهیدات لازم جهت قراردادهای نظامی و خرید های تسلیحاتی در منطقه را با سهولت مهیا نمایند.
طبیعتاً در این میان فضای تنفسی هم برای دولت صهیونیستی فراهم کنند تا در قفای جنگی دیگر بین مسلمانان در منطقه بتواند سیاست های بزهکارانه خود را با فراغ بال دنبال کند.

عدالت!



آقای روحانی در بخشی از سخنانش در همایش سراسری فرمانداران در توصیف عدالت اظهار داشت:
عدالت یعنی فرصت برابر برای همه. پس فضا و امکانات دولتی اگر قرار است به کسی داده شود باید عادلانه باشد و همه به یک اندازه از آن استفاده کنند.
ظاهراً آقای روحانی در فهم «فضیلت عدالت» علی رغم کسوت روحانیت، و علی رغم توقع از ایشان دال بر استنباط مفهوم عدالت از بطن مبانی دینی، بیشتر متاثر از افکار فیلسوفانی غربی نظیر «جان رالز» بوده و بر همین مبنا فهم شان از عدالت دچار نحافت است.
برخلاف نگاه «رالزی» که رشحات آن را می توان در نگاه رئیس جمهور ایران «اسلامی» رد یابی کرد؛ عدالت در فهم دینی قبل از آنکه استوار بر برابری «فرصت» باشد ناظر بر برابری «امکان» است.
عدالت یعنی امکان برابر برای همه یا تخصیص فرصت ها بر اساس صلاحیت ها.
وقتی همه با هم متفاوتند فرصت ها باید مبتنی بر تفاوت ها باشد.
دادن فرصت برابر بین افراد متفاوت عین بی عدالتی است.
این بدان می ماند که بدون لحاظ تفاوت ژنتیکی بین فیزیولوژی زنان با مردان تمهیدگر مسابقه فوتبال بین دو تیم فوتبال زنان و مردان شده و در آن مسابقه مفروض به طرفین و برای طرفین به فرصت ها و قوانین برابر و استاندارد دلخوش و سرخوش باشیم! امری که ظاهرا عادلانه است اما باطناً ظلم و اجحاف و بی عدالتی درحق زنانی است که به دلیل ژنتیک خلقت و بنیه ظریف شان نسبت به مردان چنان فرصت برابری در چنان مسابقه مفروضی عین بی عدالتی در حق ایشان نسبت به مردان است.
عدالت در اندیشه شیعی یعنی صفر بودن برآیند نظام هستی در هر دو سوی معادله خلقت.
بدین اعتبار عدالت در مضیق ترین تعریف ممکن ناظر بر «تعادل بین مسئولیت و ظرفیت» است.

۱۳۹۴ خرداد ۶, چهارشنبه

آقای روحانی، آمریکائی ها دندان های همگی تان را شمرده اند!


روسای جمهور ایران از 68 به بعد هر کدام ویژگی منحصر بفردی داشته و دارند که می توان ایشان را بدان اعتبار نشانه گذاری کرد.
در این میان و بدون تردید می توان هاشمی رفسنجانی را در قامت شطرنج بازی حاذق در عرصه سیاست ایران برسمیت شناخت.
سیاستمداری سنگین وزن که بخوبی با قواعد و ظرائف بازی شطرنج در هرم قدرت ایران آشناست و همین تبحر به ایشان این توانائی را داده تا بموقع پیش روی کند و هم چنان که می داند چه زمانی وقت عقب نشینی است و بموقع به قلعه می رود و بموقع نیز گامبی کرده و در بهترین موقعیت نیز رقیب را کیش و مات کرده و می کند.
هر چند با همه تبحرش مانند همه شطرنج بازان برخوردار از تجربه کیش و مات شدن هم هست!
برخلاف تبحر هاشمی در مقابل سید محمد خاتمی را تنها می توان «مرد خوب دنیای سیاست» در ایران تلقی کرد که نه سیاست بمعنای عرفی آن را بلد است و نه ادعائی در این زمینه دارد.
در نخستین سال ریاست جمهوری خاتمی صراحتاً شاکله شخصیتی ایشان را به «رویکردی دیوژنی» تشبیه کردم که بدون تقید به لوازم دنیای سیاست اولویتش تقید به پرنسیب های اخلاقی خود است.(1)
بدین ترتیب باید ایشان را در قامت فردی اخلاقی برسمیت شناخت.
این امر قبل از آنکه غیر اخلاقی بودن دنیای سیاست را افاده معنا کند بدان معنا است که «سیاست» اخلاق منحصر بفرد خود را دارد.
سیاست جای آدم خوب نیست (!) جای آدم سیاسی است. بدین اعتبار جاه طلبی به اصلی ترین شاخصه یک سیاستمدار در امر سیاست مُبدل می شود تا به اقتفای آن بتواند برای کسب و حفظ و تقویت و حراست و گسترش قدرت، حریف را به چالش و همآوردی بکشد.
امری که خاتمی روحیتاً فاقد آن بود و بالتبع از انگیزه به چالش کشیدن رقیب نیز بی نصیب مانده بود و هر جائی هم که خواست برخلاف طبع اش «سیاست ورزی» کند چون فاقد روحیه سیاسی بود دست بر قضا «سرکنگبینش صفرا فزود»!
موضع کشدار خاتمی در 88 که منجر شد تا ایشان حداقل هایش را هم در هرم قدرت سیاسی ایران از دست بدهد آخرین مورد از «سیاست نداری» از جنس خاتمی است.
علی رغم این «محمود احمدی نژاد» را می توان در نقطه مقابل خاتمی و مُرادف با هاشمی رفسنجانی نشاند با این تفاوت که برخلاف تبحر هاشمی در بازی شطرنج، «محمود» پوکر بازی قهار در حوزه سیاست است و به تجربه ثابت شد این «نوباوه در مقابل هاشمی» برخلاف توقع با لحاظ قواعد و ظرائف «پوکر» به کفایت توانست «اکبر» را علی رغم همه «درشتی سایز» مقهور و مغلوب ذکاوت پوکربازانه خود کند.
ویژگی احمدی نژاد آنست که هم طراز پوکر بازان حرفه ای بخوبی می تواند بموقع «بلوف» بزند و هم چنانکه می تواند بموقع «آس» بر زمین بزند و بموقع و بخوبی نیز دست رقیب را بخواند و بموقع نیز «جا برود» و بموقع نیز از پشت میز برخیزد. (و بالتبع مانند همه پوکربازان برخی اوقات نیز اشتباه کند و بی موقع از پشت میز بلند شود! ـ نگاه کنید به قهر 11 روزه)
اما در این میان سهم حسن روحانی از توشه سیاست ورزی بغایت نحیف است.
روحانی را در مضیق ترین تعریف می توان با گزاره «رئیس جمهورهمین جوری» معنایابی کرد.
وی نه مانند هاشمی شطرنج بازی زبده است و نه مانند احمدی نژاد تبحری در پوکر سیاسی دارد و نه هم طراز خاتمی تواسته در قامت «مرد خوب دنیای سیاست» ظاهر شود.
شوربختانه اقبال بلندی هم نداشته تا لااقل «نَـــّراد خوش شانسی» باشد تا «جفت شش هائی» بموقع به ایشان مساعدت رساند.
وی تا اینجا نشان داده تنها یک «بدل کار» نچندان توانمند در ضیافت رقص بالماسکه ای است که خود ترتیب داده و به اقتضا می کوشد در این ضیافت با ماسک هائی متفاوت برای مخاطبانی متفاوت نقشی توامان از خود و هاشمی و خاتمی و احمدی نژاد را عهده داری کند.
نقشی که بدلیل فقد اصالت فاقد عمق و گیرائی و باور پذیری است و به همین دلیل قبل از آنکه موید واقعیتی شود تلقی نوعی «ادا در آوردن تصنعی» نزد مخاطب را فراهم می کند.
(نگاه کنید به مقاله بالماسکه روحانی)
تجربه دو سال گذشته نشان داد جنم روحانی جنم ریاست جمهوری نیست.
وی تا قبل از «پاستور» در تمام سنوات خدمتی اش در مصادر جمهوری اسلامی مقامی تصمیم گیر یا تصمیم ساز نبوده و غالباً تحت الامر ارشد خود امربری می کرده و عموماً برایش تصمیم گرفته می شده یا عهده دار ماموریتی محوله بوده. لذا بعد از ورودش به «پاستور» ضعف وی در مدیریت عالیه نهاد ریاست جمهوری مشخص و گاف های متعدد وی آغاز شد.
گاف شمار عملکرد و مواضع روحانی را می توان از آنجائی نصب و چرتکه کرد که ایشان «خواسته یا ناخواسته» و برخلاف اقتضائات سیاست اعتدال، در زمینی بازی سیاسی اش را تعریف و تعقیب کرد که قبل از آنکه تعلق به خود و رویکرد معتدلانه اش داشته باشد تعلق به «هاشمی رفسنجانی» و عقبه سیاسی ایشان داشت و دارد.
زمینی که قواعد حاکم بر آن مبتنی بر دو قطبی نامنعطف «خیر و شر» بوده و یک طرف می کوشد از طریق هر اندازه سیاه نمائی طرف مقابل برای خود فضا و قدرت مانور سیاسی مناسب را فراهم کند.
بر همین مبنا است که بوضوح اسارت دکتر روحانی در تور هاشمی را می توان ملاحظه کرد که چگونه ایشان نابخردانه اسیر تله هاشمی شد و با بازی کردن و بازی خوردن در این زمین با شتابی معنا دار و از طریق دامن زدن به دو قطبی نامنعطف با اصولگرایان «خود و کابینه اش» را قربانی محتوم این حرکت نالازم و ناخجسته کرد و می کند. (2)
این در حالی بود و هست که هاشمی رفسنجانی درست یا غلط و به زعم خودش با هر اندازه سیاه تر و هولناک تر نشان دادن و کژتاب معرفی کردن وضعیت در دوره قبل، در حال انتقام کشی از کسی است که بقول خودش در 84 با بازگرداندن معین به عرصه انتخابات ریاست جمهوری از طریق حکم حکومتی، مانع از پیروزی وی شد و در 88 نیز برخلاف انتظارش «محمود» را به خود نزدیک تر معرفی کرد و در 92 نیز با بستن چشمانش بر رد صلاحیت وی، مانع از تحقق رویای هاشمی شد که ایستاده در فصل آخر حیات سیاسی و دنیوی اش خدمات گذشته اش را افزون تر از کل خدمات صورت گرفته در ایران از «مادها» تاکنون می داند! (3)
اشتباه روحانی آن بود که با لغزیدن در تله هاشمی و کوبیدن بر طبل سیاه نمائی در دوره احمدی نژاد ناخواسته اسباب ترویج و تعمیق «توقعات فزاینده» نزد مردم شد.
طبیعتاً وقتی آتش سنگین توپخانه سیاسی خود را صرف اثبات و اصرار و اغراق در نابلدی و ناخلفی و نابکاری و ناتوانی احمدی نژاد و دولتش کردیدهم زمان و بصورت تبعی و انضمامی این تصویر از خود را در ذهنیت مخاطبان خود در بدنه جامعه می آفرینید که:
ما به ازای آن نابلدی ها و ناخلفی ها و ناتوانی ها و نامُرادی ها و نابکاری ها، دولتمردانی چابک و چالاک و تازه نفسی اند که در اوج کار بلدی و توانمندی و کیمیاگری با سرانگشت تدبیر و امید بشارت جنت مکانی و خلد آشیانی به آن مخروبه نشینان به فلاکت نشسته را می دهند!
رویکردی که در کوتاه مدت جواب می دهد و داد اما در میان مدت و با بالا گرفتن منطقی مطالبه گری مردم آنک همان مردم تهییج شده با رویت تداوم فلاکت خود مبدل به سونامی علیه پیشوای تدبیر و امید و بشارت دهنده به فردائی بهتر می شوند.
روحانی تا آن اندازه فراست نداشت تا متوجه این موضوع باشد که هم دلی و هم زبانی در پروژه هاشمی (سیاه نمائی از دوره احمدی نژاد) برای هاشمی متضمن ضرری نبود و ایشان از این بابت تنها به تشفی خاطر می رسید اما بیان سیاه نمایانه افراطی از دوره قبل توسط فردی که برخلاف هاشمی اکنون عهده دار کرسی ریاست جمهوری است بصورت طبعی برخوردار از ضمانت اجرا می شود و اگر ایشان نتواند در کوتاه مدت آن توقعات فزاینده را پاسخگو باشد قطعاً بازنده اصلی خواهد بود.
علی ایحال و علی رغم ابتلای دولت «تدبیر و امید» به چنین ناکامی خود ساخته ای شواهد میدانی موید آنست دولتمردان بی توجه به بحران و سونامی پیش رو کماکان می کوشند تا با قرار دادن همه تخم مرغ های خود در سبد مذاکره هسته ای و با امید به فتح باب و تعامل با «کدخدا» و با توسل به سیاست «لابه درمانی» از طریق مدیریت و هدایت «لابه مردم به فلاکت افتاده در میدان اقتصاد» و هدایت و انتقال این فشار به رهبری به همان «تخیلی» برسد که پیش از این در دولت احمدی نژاد و خاتمی و هاشمی (چه در دوران ریاست جمهوری و چه در دوران ریاست مجلس) تعقیبی بی فرجام شد:
«ناگزیری ایجاد رابطه با کدخدا»

افزایش نامترقبه و دفعی قیمت بنزین در ایران طی هفته جاری را می توان شاخص چنین مکر مکروهی دانست!
نکته مغفول در رویکرد پایوران دولت تدبیر و امید آنست که طرف آمریکائی بعد از گذشت 36 سال از انقلاب اسلامی و بخصوص بعد از فتنه 88 اکنون دیگر دندان همه دولتمردان در ایران را اعم از هاشمی و خاتمی و احمدی نژاد و ایضاً روحانی را به کفایت شمرده!
این امر بدین معناست که تصمیم گیران و تصمیم سازان در واشنگتن با گذشت بیش از 3 دهه از برقراری جمهوری اسلامی به اندازه کافی با ساختار حقوقی و حقیقی قدرت در ایران آشنا شده اند.
شاید زمانی جهد هاشمی رفسنجانی جهت دلربائی از آمریکا تحت عنوان پراگماتیسم محلی از اعراب داشت.
شاید زمانی جهد پسر هاشمی (مهدی) در مصاحبه با روزنامه USA Today و اصرارش به طرف آمریکائی مبنی بر آنکه «بابام اگه رئیس جمهور بشه ولایت فقیه رو فرمایشی می کنه!» از جانب طرف آمریکائی قابل وثوق بود!(4)
شاید زمانی مادلین آلبرایت با روی کار آمدن خاتمی امیدوارانه می کوشید با کوبیدن بر طبل دو گانه «انتخابی ـ انتصابی» اسباب تقویت جناح دولت بمنظور تفوق بر حاکمیت را تمهید کند!
شاید زمانی شکوه و گلایه احمدی نژاد از اوباما مبنی بر آنکه «من به اوباما نامه نوشتم اما چرا او علی رغم توقع به رهبری پاسخ داد»! در مصاحبه با «چارلی رُز» برای طرف آمریکائی می توانست چشمک تلقی شود!
شاید زمانی «کدخدا گرائی» و تلفن بازی با اوباما و «قدم زنی با کری» می توانست موجبات رغبت آمریکا جهت نزدیکی به یکی بمنظور تضعیف و تلاشی حاکمیت را فراهم آورد!
اما ترش یا شیرین بعد از فتنه 88 آمریکا بخوبی با منابع قدرت و کلید دار اصلی قدرت در ایران آشنا شد.
دولتمردان واشنگتن از قبال فتنه 88 بخوبی دریافتند که منابع قدرت در ایران شامل «دین و تفنگ و رسانه و توان بسیج عمومی» بیرون از انحصار دولتمردان مدعی «ما می توانیم» است.
وقتی آمریکا در آشوب 88 موفق شد با امداد رسانی به اصحاب فتنه در داخل کشور سنگین ترین آفند از میانه آفندهای قبلی اش را متوجه کلیت نظام کند و هم زمان با تحریم های فلج کننده اقتصادی تمام قد مقابل نظام بایستند و علی رغم این ملاحظه کرد گرانیگاه ولایت در ایران با تکیه بر منبع قدرتمند دین و توده های دین ورز و برخورداری انحصاری از قدرت نظامی و انحصار رسانه ملی و مهم تر آز آن توان بسیج افکار عمومی (جنبش 9 دی) با قدرت و صلابت می تواند آفند آمریکا را پدآفند کند. چنین تجربه ای به فطانت آمریکائیان را «شیر فهم کرد» همه دواعی «ما می توانیم» دولتمردان در ایران فاقد ارزش سرمایه گذاری است و کانون قدرت در جائی دیگر و با سودا و شولائی دیگر نشسته!
بدین اعتبار طمع دولتمردان تدبیر امید به مساعدت «کدخدا» را می توان نوعی آرزو اندیشی تلقی کرد.
قدر مسلم آنست که تصمیم سازان و تصمیم گیران در ایالات متحده به اعتبار تجارب گذشته شان با ایران و به اقتفای تجربه ناموفق شان در «جنبش سبز» این درس را به خوبی دریافتند که در مسیر بازی با جناح ها بمنظور تلاشی و تغییر نظام، عرض خود می برند و زحمت ایران می دارند!
جز آنکه اکنون و با توسل به پاس دولت «تدبیر و امید» از طریق تقویت و حمایت پنهان از رویکرد «لابه درمانی» و سنگین کردن بار فلاکت و عسرت اقتصادی محمول بر دوش مردم در ایران بکوشند موجبات شورش قابلمه به دستان در ایران را از مسیر «چاموروئیزه کردن انقلاب» فراهم آورند! (5)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1ـ سمفونی خاتمی
http://bit.ly/1mhvKhh
2ـ نگاه کنید به مقاله روحانی روی نوار موبیوس
http://bit.ly/1EyG1sR
3ـ نگاه کنید به مقاله خودکشی نهنگ
http://bit.ly/1mQ2UyY
4ـ مصاحبه مهدی هاشمی با روزنامه USA Today
http://usat.ly/1exZW69
5ـ گلوله های کاغذی
http://bit.ly/Y4RK4M

۱۳۹۴ خرداد ۵, سه‌شنبه

اسب تروای رستم آباد!



علی اکبر ولایتی یکی از نامزدهای منسوب به اصول گرایان در انتخابات 92 بود که بعد از انتخابات و بخصوص بعد از انتشار نامه مرحوم آیت الله مهدوی کنی به ایشان و روشن شدن متن آن نامه (عکس ضمیمه) مشخص شد قبل از اصولگرائی، عهده دار نقش پیش کشی «اسب تروا» در انتخابات 92 بود.
هر چند چنین نقشی در همان ایام بویژه بعد از جهتگیری وی علیه جلیلی در مناظره انتخاباتی 8 نامزد، بوضوح روشن شد.
ولایتی در آن مناظره و بمنظور تخطئه جلیلی ، شیوه مذاکراه وی در 1+5 را زیر سوال بُرد و بعد از پیروزی روحانی و محول شدن مذاکرات به تیم ظریف، باز این ولایتی بود که خود شیرینانه به میانه میدان آمد و ضمن تائید تیم ظریف و تشبیه ایشان به «کاربلدان تربیت یافته زیر دست خود» ایرانیان را وعده نصرتی داد با این مضمون که:
اکنون کار به کاردان سپرده شد و ببینید این تیم قدر قدرت و قوی شوکت برخلاف تیم جلیلی چگونه و لامحاله «کن فیکون» کرده و زبَردستانه و ظفرمندانه طرف غربی را مقهور و مفتون و مغلوب فراست و کیاست خود خواهد نمود!
و اکنون همین ولایتی در ملاقات با طرف چینی می فرمایند:
جمهوری اسلامی ایران استفاده صلح امیز از انرژی هسته ای را به عنوان حق ملت خود قلمداد می کند و بر این اساس از مذاکرات استقبال کرده اما برخی از کشورهای غربی با بهانه های مختلف به دنبال به بن بست کشاندن این مذاکرات هستند و جمهوری اسلامی ایران در برابر زیاده خواهی ها ایستادگی خواهد کرد.
یک نفر به ایشان بفرمایند:
برادر بزرگوار! ـ مگر مجبور بودید در انجام ماموریت محوله در 92 شعری بخوانید که اینک در ملودی سجع و ردیف و قافیه آن گیر کرده و برخلاف لحیه آن دوران به صرافت شرارت طبع طرف غربی افتاده و معترف نااهلی این نارفیقان شوید!
مگر ذات طرف غربی طی دو سال گذشته تغییر یافته که ناکامی جلیلی در مذاکرات با این مجموعه را محتوم به شکست می دانستید و ظریف را نه!؟
مگر قرار نبود دکتر ظریف به استعداد ظرفیت های مکشوفه جنابعالی از ایشان با همین تیم غربی کاری کند کارستون!؟
بالع بر 25 سال پیش دلسوزانه خدمت تان معروض داشتم:
اگر نمی توانید آنی شوید که دوست دارید شوید! لااقل بکوشید آنی شوید که می توانید شوید!
اندرزی که ظاهراً مقبول ایشان نیفتاد و از پذیرش آن احتراز فرمودند!

۱۳۹۴ خرداد ۴, دوشنبه

یکی «کوچک زاده ها» را ساکت کند!


حکایت کوچک زاده و امثال کوچک زاده که رویکردشان در سیاست اتکای بر «نعره درمانی» دارد مصداق بارز گوشزد اخلاقی «نظامی گنجوی» است دال بر آنکه «دشمن دانا بلندت می کند ـ بر زمینت می زند نادان دوست»
هیجان زدگی و عصبانیت و عربده کشی آفت سیاست است. عرصه سیاست عرصه مهار و مدیریت عواطف و احساسات و غیظ و نفرت و شیدائی و الفت است.
پرخاشگری مسبوق به سابقه کوچک زاده و تکرار آن در مقابل دکتر ظریف طی حضور وزیر خارجه در پارلمان مصداق بارز از تکرار یک بی مسئولیتی و بی حزمی در فهم موقعیت سیاسی ایران در مذاکرات اتمی است.
قبلا و به تفصیل با اتکای بر داده های میدانی و واقعیت های سیاسی تاکید کرده ام که مذاکرات هسته ای 1 + 5 با ایران محکوم به شکست است.
(نگاه کنید به دومقاله تلواسه ظریف و شکست محتوم مذاکرات)
علی رغم این و پیش تر بر این نکته نیز ابرام ورزیدم که:
اهتمام اصلی طرف آمریکائی برخلاف تصور، شکست مذاکرات نیست بلکه دولتمردان واشنگتن به لطائف الحیل دغدغه شکست دادن ایران در مذاکرات از طریق مقصر جلوه دادن رهبری ایران را داشته و دارند. آمریکائیان در این دور از مذاکرات بی رغبت نیستند تا بتواند با دامن زدن به دو گانه «روحانی ـ رهبری» فرجام مذاکرات را طوری به شکست بکشانند تا نزد افکار عمومی چنین القا شود «رئیس جمهور ایران علی رغم توانش بدلیل مخالفت رهبری نتوانست در مذاکرات با طرف مقابل به توافق برسد» تا از این طریق بتوانند توپ اختلاف را در زمین رقابت بین مسئولین و بالتبع مردم ایران انداخته و بدین وسیله ماهی مراد خود را با گل آلود کردن آب، صیادی کنند.
(نگاه کنید به مقاله مشیت موریانه)
صرف نظر از شرارت مثلث فتنه لندن ـ تل آویو ـ ریاض نباید به اعتبار داده های میدانی «علیه سلام شدن» اوباما و برخورداری ایشان و تیم سیاسی ایشان از حسن نیت نسبت به دولتمردان جمهوری اسلامی و عزم ایشان در برسمیت شناختن حقوق مشروع ایرانیان در پرونده اتمی را افاده معنا کرد. بیرون از اهتمام ثلاثی فتنه در برخورد سخت و فتنه گرانه با ایران، اوباما و مردانش در جبهه مقابل و با ایفای نقش در دو گانه «پلیس خوب و پلیس بد» می کوشند با رویکرد نرم افزارانه، از خلال مذاکرات اتمی ایران را به تمکین در مقابل خود بکشاند. در واقع تیم اوباما بعد از شکست پروژه ریاست جمهوری هاشمی (نگاه کنید به مقاله از لاری گیت تا ظریف گیت) اکنون دنبال شکست مذاکرات اتمی با ایران نیست بلکه بدنبال شکست ایران از طریق مذاکرات اتمی است تا از این طریق بتواند با اخذ امتیاز از تهران و بدون برسمیت شناختن حقوق مشروع هسته ای ایران، جمهوری اسلامی را بعد از 35 سال تک روی به عنوان یک نظام سرکش در مقابل «کدخدا» و به زانو درآمده در مقابل «کدخدا» به افکار عمومی دنیا معرفی کند.
(نگاه کنید به مقاله اسیدآسیون سیاست)
بدین اقتفا اکنون عربده کشی و پمپ هیجان و ترزیق رادیکالیزم نالازم به بدنه مذاکرات هسته ای بمثابه دوپینگ یا امدادی غیبی است که از ناحیه بی ظرفیتی و بی حزمی امثال کوچک زاده منجر به تقویت موضع فتنه گران در داخل و خارج شده تا بدینوسیله بتوانند با مدیریت زیرکانه، شکست محتوم مذاکرات را بیرون از زیاده طلبی و باج خواهی طرف آمریکائی از طریق تزریق و ترویج هیستریک دلواپسی به بدنه توده های حامی انقلاب، فضای سیاسی در داخل کشور را بسمت دو قطبی آشتی ناپذیر و آنتاگونیستی «رهبری ـ روحانی» هدایت کرده تا بدینوسیله عملا موجبات فتنه ای بمراتب سنگین تر ار فتنه سبز در 88 را فراهم آورند.
این در حالی است که با اعمال دوزی رقیق از فراست می توان «هم» بازی را در سطح مطلوب مدیریت کرد و هم زمان با نگاه داشتن توپ در زمین طرف غربی مانع از عملیاتی شدن شیطنت متحدانه فتنه گران در داخل و خارج شد.
یک نفر این کوچک زاده ها را ساکت کند!


۱۳۹۴ خرداد ۲, شنبه

آب به تاریخ بستن!


وقتی قورباغه ابوعطا می خواند این امر بدآن معناست که آب دارد سر بالا می رود!
آقای «حسین مرعشی» مقام ارشد حزب کارگزاران سازندگی در مصاحبه با روزنامه شرق (2 خرداد 94) مطلبی فرموده اند که بیشتر به ابراز لحیه می ماند!
به روایت ایشان:
«اکنون ارزش‌های واقعی کنار گذاشته شده‌اند. ارزش واقعی، سلامت نفس است، پاکی، صداقت و کم‌هزینه‌بودن است. ما این ارزش‌های واقعی را کنار گذاشتیم و فضا را به کسانی دادیم که آسیاب شان همه‌چیز را آرد می‌کند!»
ظاهرا جناب آقای مرعشی یا دچار نسیان شده اند و یا مخاطب خود را کم حافظه فرض کرده اند.
مزید اطلاع ایشان باید معروض داشت:
جنابعالی منسوب به حزبی هستید که اعتبارش را از جناب آقای هاشمی رفسنجانی گرفته و ایشان همان کسی هستند که در خطبه نماز جمعه 18 آبان سال 69 که به خطبه «مانور تجمل» معروف شد فرمودند:
«اظهار فقر و بیچارگی کافی است. این رفتارهای درویش‌مسلکانه، وجهۀ جمهوری اسلامی را نزد جهانیان تخریب کرده است، زمان آن رسیده که مسؤولین به مانور تجمل روی آورند. از امروز به خاطر اسلام و انقلاب (!) مسئولین وظیفه دارند مرتب و باوقار باشند ... برای آنکه در دیدگان سایر ملل مسلمان و غیرمسلمان، ملتی مفلوک جلوه ننماییم، لازم است تا جلوه‌هایی از تجمل در چهرۀ کشور و مسؤولین حاکمیتی رویت شود»
همان «مانور تجملی» که با کپی برداری از نسخه بانک جهانی منجر به خرد شدن کمر اقشار مستصغف و شورش های مشهد و قزوین و اسلام شهرشد!
همین آقای مرعشی پیش تر در مصاحبه با روزنامه اعتماد و در تبیین چیستی آشوب 88 می فرمایند:
ظاهرا یک عده‌ای علاقه‌مندند که کشور از ٨٨ عبور نکند و مدام آن سال را سال فتنه می‌گویند ... حرف ما این است که تا کی می‌خواهند کشور در آن فضا بماند؟ به هر حال ماندن در یک مساله حکیمانه نیست. کشور باید از مسائل پیچیده‌تر از این هم عبور کند. این یک اختلاف نظر بود که تمام شد!!!
آقای مرعشی!
به همین سادگی!؟ یک «اختلاف نظر بود که تمام شد»!؟
مملکت را 8 ماه در بحران امنیتی فرو بردید و سنگین ترین خسارات را به منافع ملی ایران زدید و با تمهید فضا اقدام به دادن پاسی طلائی به آمریکا و متحدینش جهت کوبیدن آبشار سنگین و خرد کننده تحریم های فلج کننده اقتصادی در یک سوم زمین ملکداری ایران کردید و با اتخاذ شعارهای انحلال طلب و ساختار شکن از قبیل «تقلب بهانه است ـ اصل نظام نشانه است» تا مرز رویاروئی با کلیت نظام رفتید و وقتی دیدید خیارتان کونه نکرد حالا زاهد شده و دغدغه آشتی ملی و ببخشیم و فراموش کنیم پیدا کرده اید!؟
مگر مُلکداری و لوازمش از جنس «خاله بازی» است که یک روز زیاده خواهانه بگوئید «قهر قهر تا روز قیامت» ! و فردا روزی هم ناز فروشانه بفرمائید «آشتی آشتی فردا بریم تو کشتی»!؟
خیر جناب مرعشی!
به این می گویند آب بستن به تاریخ و با آب بستن به تاریخ نمی توان واقعیت ها را پنهان کرد!


شما بیمارید!


من صادقانه اعتراف می کنم که در برخی حوزه ها کاملاً «خنگم»!
خنگ بمعنای مطلق کلمه! از جمله در حوزه «خودرو»!
طرف آمده و عکس یک خودرو بنام «بوگاتی» را در صفحه فیس بوکش گذاشته که در حال تردد در خیابان های تهران است و کلی هم قربان و صدقه خودش و صاحبش رفته.
انصافاً بنده تا همین اواخر اصلاً نمی دانستم ماشینی بنام «بوگاتی» هم وجود دارد و حداکثر تصورم آن بود «بوگاتی» نوعی غذا از خانواده «اسپاگتی» است!!!
دنیای من دنیای پدیده ها به اعتبار «معانی کاربردی» آن پدیده هاست. بر این اساس در برخورد با یک پدیده ابتدا باید بصورت کاربردی آنرا معنا و فهم کنم. طبعاً با چنین پارادیمی خودرو برای من یک وسیله نقلیه چهار چرخ است که راکب را از نقطه A به نقطه B در زمانی کمتر و امنیتی بیشتر منتقل می کند.
با چنین تعریفی بین یک «بوگاتی» با «نیسان سنتری» خودم هیچ تفاوت چشمگیری نمی بینم.
اما وقتی می بینم این آقای بوگاتی (!) در حال حاضر بالای یک میلیارد تومان(!) در تهران خرید و فروش می شود در حالی که همان کاری را می کند که خودروی 20 هزار دلاری بنده می کند(!) اینجاست که سنسور «خنگ آمای» بنده گیوآپ(!) می فرمایند!
دوست عزیزی که با «بوگاتی سوار شدن یک میلیارد تومانی» احساس تشخص کرده و فخر می فروشی(!)
دوستان عزیزی که در حاشیه خیابان با دیدن «بوگاتی سوار» به ایشان غبطه خورده و برای ایشان جعل اعتبار و منزلت و تشخص و فهم و عقل و شعور و دانش و بینش و ارزش می فرمائید!
شما بیمارید!
کسی که با «بوگاتی» مبتلا به «احساس تشخص» می شود(!) و کسانی که برای «بوگاتی دار» شخصیت و منزلت و اعتبار ذاتی قائل می شوند(!) هر دو بیمارند و از فقد عنصر هویت و معنا در شخصیت خود در رنج اند!
عزیزان!
روان کاوی و روانشناسی شاخه ای از علوم پزشکی است که برای چنین روان نژندی هائی ساخته شده!
حالا این ادا و اطوارها رو یه موقع تو آمریکا در می آرن خوب قابل فهمه! بالاخره نظام تو آمریکا خودش رو «سرمایه سالاری» تعریف کرده و بالتبع هر کس سرمایه و مشتقات سرمایه اش بیشتر باشه، قهراً «سالارتره»!!! و طبیعیه طرف لیموزین سوار بشه و ویلاش تو «بورلی هیلز» باشه و جت اختصاصی داشته باشه!
ولی تو مملکتی که علی الظاهر همه مسلمونن و خیر سرشان باید پارسا کیشی و تقوی سالاری حاکم باشه (!) این جور اطوارها دیگه شکلک درآوردنه!!!

(بمنظور عدم اجحاف در حق «بوگاتی زبان بسته»! این پست شامل «لامبورگینی» و «رولزرویس» و «پورشه» و «لکسس» و «مرسدس بنز» و «بی ام دبلیو» و «فراری» نیز می شود)


۱۳۹۴ اردیبهشت ۳۰, چهارشنبه

لوهان با قران!


چهار ماه پیش بود که رهبری ایران بعد از تهاجم مسلحانه وحوش داعش به نشریه مبتذل «شارلی ابدو» با تحریر نامه ای خطاب به جوانان غرب اظهار داشت:
خواسته‌ ... من این است که در واکنش به سیل پیش داوری‌ها و تبلیغات منفی، سعی کنید شناختی مستقیم و بی‌واسطه از این دین (اسلام) به دست آورید. منطق سلیم اقتضاء میکند که لااقل بدانید آنچه شما را از آن می گریزانند و می ترسانند، چیست و چه ماهیّتی دارد. من اصرار نمیکنم که برداشت من یا هر تلقّی دیگری از اسلام را بپذیرید بلکه میگویم اجازه ندهید این واقعیّت پویا و اثرگذار در دنیای امروز، با اغراض و اهداف آلوده به شما شناسانده شود. اجازه ندهید ریاکارانه، تروریست‌های تحت استخدام خود را به عنوان نمایندگان اسلام به شما معرفی کنند. اسلام را از طریق منابع اصیل و مآخذ دست اوّل آن بشناسید. با اسلام از طریق قرآن و زندگی پیامبر بزرگ آن (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌و‌سلّم) آشنا شوید. من در اینجا مایلم بپرسم آیا تاکنون خود مستقیماً به قرآن مسلمانان مراجعه کرده‌اید؟
(متن کامل نامه را «اینجا» ببینید)


ظاهرا «لیندسی لوهان» علی رغم همه حاشیه های هالیوودیش از جمله کسانی بوده که از توصیه رهبری ایران استقبال کرده!

۱۳۹۴ اردیبهشت ۲۹, سه‌شنبه

کوفیان!



زیباکلام 1400 سال قبل!
اصلاً چه کسی به حسین ابن علی وظیفه مبارزه با یزید رو داده!؟
اصلا چرا نباید مشروعیت حکومت یزید رو قبول کنیم!؟
امام همه پرسی کرد!؟
معمرین و شیوخ مجوز مبارزه با یزید را به حسین دادند!؟

نتیجه:
کوفه یک شهر نیست!
یک شگرد است! یک خصلت است!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ای کوفیان بی وفا، امروز ماییم و شما
بی زارم از دین شما، نفرین به آیین شما

۱۳۹۴ اردیبهشت ۲۷, یکشنبه

از قبله عالم تا زیباکلام!


دکتر صادق زیباکلام در ادامه اصرار بر میدانداری تخت حوضی های سیاسی متداولش (*) اکنون ساز جدیدی را کوک کرده و بتناوب و تعدد در مناسبت های سخنورانه خود و در تعریض به مواضع ضد صهیونیستی جمهوری اسلامی فرموده و می فرمایند:
چه کسی به جمهوری اسلامی ایران رسالت مبارزه با اسرائیل را داده؟
آیا برای مبارزه با اسرائیل از مردم همه پرسی کرده ایم؟
آیا مجلس شورای اسلامی با مصوبات خود ما را به مبارزه با اسرائیل مکلف کرده؟
هر چند پرسش فعلی ایشان در مذمت مبارزه با اسرائیل را می توان و باید قرائتی نوین از همان شعار «نه غزه ـ نه لبنان» شهرآشوبان سبز در 88 تلقی کرد.
شعار فاقد شعوری که با ملامت بنام سبزهائی در تاریخ معاصر ایران سند خورد که پیش از این به اعتبار ایرانیت و داعیه انسانیت با تاسی به آموزه «بنی آدم اعضای یک پیکرند که در آفرینش ز یک گوهرند ـ چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار» سبزاندیشانه (!) فخر «مشرف الدین» شان را با عالم و آدم می فروختند!
شعار مذموم و فاقد مفهومی که نامُدبرانه و بی اخلاقانه از بدآموز معروف و مذموم آمریکائیان تحت عنوان «این مشکل شماست» به عاریت گرفته شد!
بدآموزی که مُلهم از فرهنگ متفرعنانه آمریکائی، خویش کامانه و خودخواهانه دنیا را بر محور «خویش بینی» و «خویش بیش بینی» تعریف کرده و در مواجهه با مرارت و مشقت دیگران مبتلا به بی وقعی اند!
نگاه کنید به دو مقاله «کاردیوگرافی اخلاق» و «طبقه عالمان»
گذشته از آنکه با فرض پذیرش «فلسطینی بودن مسئله فلسطین» و تفویض حق بخشش یا عدم بخشش به ایشان و تن دادن به این گزاره منحط آمریکائی که This is your problem اما از حیث «جنبه عمومی جرم» مدعی العموم که «وجدان های بیدار انسانی است» نمی تواند و نمی بایست در مقام بخشش باشد. خصوصاً آنکه مُجرم بدون ابراز تنبُه، تجری در جنایت هم می کند!
حال بگذریم از آنکه «دفاع از مظلوم و ستیز با ظلم و ظالم» بیش و پیش از مظلوم نوازی و ظالم ستیزی، ممارست در تهذیب نفس و ستیز با عافیت طلبی و بی حسی و بی غیرتی و لمس عاطفی و بی شرفی و انفعال و سیب زمینی مسلکی و اثبات انسانیت و مسئولیت پذیری و مشق حُریت و خویش پالائی فردی است.
استنکاف از فریاد برائت و امتناع از شوریدن بر ظلم و ستم ظالمان و ستمگران، بلاهت و «گاو مسلکی» مدرن در تن دادن به خیش ظالم بر گرده های خود با توجیه «ببخش و فراموش نکن» است.
نفرت از ظلم هم حق است و هم وظیفه.
(نگاه کنید به مقاله نه می بخشم و. نه فراموش می کنم)
علی ایحال تک مضراب نوین جناب زیباکلام را در کنار دواعی فوق می توان مبتنی بر قلت دانش و نحافت بضاعت علمی مشارالیه با ذات و ماهیت مُلکداری مبتنی بر فقه شیعه مقارنة کرد.
پایمردی بر جمله معترضه «چه کسی به جمهوری اسلامی ایران رسالت مبارزه با اسرائیل را داده؟» قهراً این ظن را در ذهن تداعی می کند که گویا پرسشگر 36 سال گذشته را در «کهفیه» در خوابی عمیق بوده و بالتبع التفات نیافته که 36 سال پیش در ایران انقلابی شد که به استعداد کافه ایرانیان یک مرجع تقلید و این بار در قامت و کسوت و استوای ولایت، عهده دار تمشیّت مقدرات کشور و ملت شد و بالتبع «مبارزه با اسرائیل» را نیز ذیل چنان استوائی از شان ولائی خود احصاء و ابلاغ کرد و مومنین اش نیز مومنانه ملتزم الرکابش ایستادند و ایستاده اند و ایستائی می کنند.
شان ولایت در حریم حکومت بمعنای «تفویض با وثاقت» اختیار تبیین و تدوین و تشخیص مصالح و منافع و مقاصد امت و ایضاً فرمان صلح و جنگ جامعه مومنین به «قیامت رهبری» است.
همین فقر اندیشگی از قاموس ولایت نزد شیعه، زیباکلام و امثال زیبا کلامان (!) را مبتلا به این بی حزمی می کند تا نتوانند بفهمند امتی که اینک ولایت را متکفل تشخیص ستیزندگی با ابتذال اسرائیل کرده همان امتی است که پیشتر امام شان را در ماجرای شُرب جام زهر «قبول قطعنامه پایان جنگ» تلخ کامانه تبعیت کردند!
زیباکلامانی (!) که اینک زبان به اعتراض «چرائی ستیز با اسرائیل» گشوده و «فریب رفراندوم مبارزه با اسرائیل» را بر سر نیزه کرده اند خوب است به این پرسش نیز پاسخگو باشند که:
مگر مرحوم امام در ماجرای پذیرش تلخکامانه جام زهر پیشتر و بمنظور قبول یا عدم قبول «قطع نامه» از مردم نظرخواهی کردند یا مجلس قبل از امام، ایشان را مُلزم به پذیرش «قطع نامه»کرده بود؟
چرا امت خمینی به تاسی از فرمان خمینی و با مشابهت تلخ کامانه از سُویدای خمینی، فرمان امام شان را بدون معطل کردن خود به دواعی «رفراندوم و مجلس» بی تعلل و تذبذب و تشتت، تبعیت و همدلی کردند؟
چرا آن موقع زیباکلامان زبان به اعتراض نگشودند که:
چه کسی به امام مسئولیت پذیرش «قطع نامه 598» را داده بود!؟
مگر غیر از آنست که امت خمینی به تاسی از قانون اساسی و منابع فقه شیعه مقام ولایت را «توثیقاً» مسئول تبیین و تدوین و تشخیص راهبردها و دوست و دشمن ها و جنگ و صلح های خود را قرار داده اند؟
طنز ماجرا آنجاست که امثال زیباکلامان (!) سالهاست در تاریخ منجمد مانده و از جوار ناآشنائی شان با مبانی و مفاهیم زیست مومنانه شیعیان، به تناوب عرض خود برده و موجبات زحمت دیگران شده اند!
ابرام زیباکلام و امثال زیباکلامان (!) بر این پرسش که «چه کسی به جمهوری اسلامی ایران رسالت مبارزه با اسرائیل را داده؟» به صفت تاریخی مشابه همان سوالی است که در فردای فتوای حرمت توتون و تنباکو توسط میرزای شیرازی در ماجرای «رژی» و بعد از استنکاف همسران ناصرالدین شاه از «سرو قلیان» برای «قبله عالم» آن «خُلد آشیان زن باره» نیز مشابه و قرینه پرسش امروز «زیباکلامان» با تـَغیّــُـر از خاتونان حرمسرا پرسید:
«چه کسی قلیان را بر ما حرام کرده»
و به صراحت پاسخ شنید:
«همان که ما را بر شما حلال کرده!»
جناب زیباکلام و زیباکلامان (!) نباید و نمی توانند از این واقعیت ولو آنکه «دلگیرشان کند» بگریزند که امروز هم کماکان درب بر همان پاشنه می چرخد و شاخص امامت و ولایت و مرجعیت نزد امت شیعه، خوانشی است از تابعیتی «طوعی» و نه کرهی!
تنها نکته غیر قابل گذشت تکرار گوشزدی مجدد به ریس جمهور است دال بر این که بیرون از معرکه گردانی ها و شعبده بازی ها و شاذگوئی های سطحی و سبک سرانه «زیباکلام» مشارالیه خواسته یا ناخواسته در حال بازتولید نقش «اکبر گنجی» در بازه 84 ـ 76 است.
مهم نیست گنجی در آن «بازه» نیش قلم و زبان ماجراجوی خود را متوجه چه کسی کرده بود. نکته مهم آنست که از جوار پریشان گوئی ها و هذیان نویسی های وی، رادیکالیسمی نامیمون و نالازم به بدنه اجتماع پمپ شد که نتیجه قهری اش منجر به قعود «گفتمان آزادی» در ازای قیام «گفتمان امنیت» شد.
اکنون نیز «زیباکلام» با فرو رفتن در کسوت «گنجی ثانی» و از طریق اشاعه ادبیات نفرت و تحقیر و سخافت، ضمن قرار دادن و تعریف خود ذیل ملتزمین به «دولت اعتدال» و «رئیس دولت اعتدال» می تواند بار دیگر رادیکالیسمی ناخوانده و نالازم را در سپهر سیاسی ایران بازتولید کند.
بر دولت «تدبیر و امید» فرض است ضمن تـَنبُه از تجربه «گنجی» به هر شکل ممکن از چنین گفتمان سخیف و عنیف و ناخجسته و نالازم «گنجی پرینی» برائت جسته و نامدبرانه و برخلاف انتظار آزموده را باز آزموئی نکند!
(قبلا در دو مقاله «پت و مت ها در اردوی روحانی» و «نکته دوم» بتفصیل در این مورد نوشته ام)


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(*) ـ نگاه کنید به مقاله «آقای زیباکلام شما هم دیر رسیدید ـ تمام شد»

۱۳۹۴ اردیبهشت ۲۴, پنجشنبه

کور بینان!


بیرون از مباحث و مجادلات و مناقشات کلامی ناظر بر وحی بودن یا وحی نبودن قرآن، یک واقعیت را نمی توان نادیده انگاشت.
واقعیتی که علی رغم بداهت ، مدعیان و مُنهیان وحیانیت قرآن در رویت آن دچار کوربینی اند!
آناتکه خود را معطل اثبات وحی بودن یا وحی نبودن قران کرده اند ظاهرا عاجز از این فهم اند که «رسول الله» در 27 رجب چهلم عام الفیل از «حرا» با مجلدی از «قران» در زیر بغل پائین نیآمدند تا بعثت خود را از آن تاریخ و با استناد و ارجاع به صُحُف آن صحیفه ابلاغ و اعلام و املاء فرمایند!
هر چند تمامیت قران حلول یافته بر ضمیر رسول الله بود اما آنچه بر مسلمین گذشت نزول بطئی قران طی دوران 23 ساله بعثت رسول الله بود.
لذا اقبال به محمد (ص) و اقبال به دین محمد (ص) از روز نخست بعثت ایشان ناظر بر کلمه توحید و قائم بر مواضع و عملکرد و رویکردهای ناب منبعث از فهم و عقل و رفتار و گفتار صواب مند رسول الله بود.
پیوستگان به رسول الله نه شیفته جمال زیبا و نه دلباخته قد رعنای آن دُردانه بودند. اگر هم بودند آن شیفتگی و آن دلدادگی تالی و تابعی از سلوک و سروش معدلت بنیان و حقیقت نهاد آن گوهر شب چراغ بود.
بلال حبشی پیامبر را قبل از تلاوت قرآنش ، صلابت پیغامش در برابری انسان بیرون از رنگ و نژاد دلالت داشت!
عمار یاسر اگر به رسول الله پیوست هنوز قرآنی موجود نبود و وی قبل از تلاوت قران شیفته حُریت و ابلاغ ضدیت دین رسول الله با ظلم و ستم مخذومیان بود.
عرب جاهلی اگر به اسلام محمد پیوست، قبل از محکمات قرانی «که هنوز نازل نشده بود» دلبسته سروش رحمانی و حق طلب و ظلم ستیز و عدالت خواه و تکبر گریز «دین ابلاغی» رسول الله بود!
معطل کردن خود و مخاطب در ذات یابی قران، قرینه مغلطه ای است که پیشتر «اکبر گنجی» با خمینی و رساله خمینی کرد.
گنجی برای اثبات بی صلاحیتی «خمینی انقلاب» کوشید «انقلاب خمینی» را جنبشی کور و ناآگاه از «واقعیت خمینی» معرفی کند و مستند خود در اثبات این بی صلاحیتی را به فرازهائی عام از رساله عملیه «امام» ارجاع داد!
ارجاعاتی که مشترک بین رساله عموم مراجع تقلید شیعه است.
بیرون از مجادله بر سر مصادیق مستندات گنجی، آنچه که مشارالیه را در دیدن خمینی و انقلاب خمینی دچار عجز و عصبیت و پرخاشگری و هیستری کرده؛ ناتوانی وی و امثال وی در فهم این بداهت بود و هست که اقبال کافه ایرانیان در «انقلاب اسلامی» به «خمینی انقلاب اسلامی» ناظر بر رساله عملیه ایشان نبود.
خمینی اگر بر تارک اقبال ایرانیان در انقلاب اسلامی نشست این اقبال را مدیون توضیح المسائل خود نبود که آنک گنجی ها ناکامانه می کوشند با سر دست گرفتن مفرداتی از آن رساله، خویش کامانه برای خمینی «سوء پیشینه» بتراشند!
خمینی اگر محبوب و مقبول ایرانیان شد این را مدیون فهم و شناخت ایرانیان از سالها پایمردی و شجاعت و قاطعیت وی در مبارزه با نظام منحط و ظالمانه و جاهلانه پهلوی بود نه رساله توضیح المسائلی که به قطع و یقین قاطبه انقلابیون 57 از محتوای آن بی اطلاع بودند و هستند و در مسیر پایمردی برای خمینی و انقلاب خمینی وقعی هم به محتویات و مفردات آن رساله عام المراجع نداده و نمی دهند.
بدین منوال، بیرون از مجادله «وحی یا نقل» بودن قران مهم آنست در میان کلیه مکاتب موجود و عرضه شده برای طریقت زیستن و چگونه زیستن و بهینه زیستن و فهم چیستی و چرائی نظام خلقت و مناسبات بسامان میان انسان ها و تنظیم مناسبات اخلاقی فردی و اجتماعی، ولو آنکه اسلام را صرفاً در مقام یک پکیج پیشنهادی بین دیگر پکیج های پیشنهاد شده موجود نیز قرار دهیم باز هم (بدون التفات به منشا الهی یا غیر الهی اسلام) می بینیم این پکیج از بهترین و ناب ترین پاسخ ها و الگوهای رفتاری بین دیگر پکیج های موجود برخوردار است.

۱۳۹۴ اردیبهشت ۲۳, چهارشنبه

راز 92!


مرداد 91 ذیل مقاله «گلوله های کاغذی» نوشتم:
هر چند در ادبیات عامه به اعتبار محاسن منحصربفرد «هاشمی رفسنجانی» وی را با استفاده از معنای دو گانه «کوسه» به یک آبزی قدرتمند و مهلک توصیف می کنند اما از آنجا که در میان جمیع جانداران «کوسه ماهی» یگانه موجودی است که در طول عمرش هرگز نمی ایستد و همواره حتی در حین خواب نیز در حال حرکت است لذا چنین نامگذاری ناتوان از ادا کردن حق مطلب در توصیف شخصیت هاشمی است. تصادفاً هاشمی رفسنجانی بر خلاف آبزیانی چون «کوسه ماهی» اثبات کرده اصرار بر حرکت دائمی نداشته و نشان داده تا آن اندازه تبحر دارد تا بمانند «خیزران» به وقت مقتضی بایستد ، کنار بکشد ، کمر خم کند، حتی بخوابد یا خود را بخواب بزند! و بموقع نیز بازگردد و تمام قد بایستد.
اگر بتوان برای هاشمی رفسنجانی از حیث «عملکرد» قائل به بدیلی در میانه آبزیان شد در آن صورت روحیات ایشان به صفت تمثیل تقارن با «تمساحی چابک» را دارد که برای «موفقیت در شکار» اجازه می دهد برکه آرام بگیرد و پس از فرو رفتن طعمه در توهم آرامش و بی خطر بودن برکه در موقعیتی که شکار تصور می کند همه چیز آرام و بر وفق مُراد است «تمساح» با صبوری و آرامش و با چشمانی نافذ ضمن آنکه از زیر آب موقعیت را با دقت تحت کنترل و نظارت دارد به آهستگی خود را به طعمه رسانده و در یک لحظه مناسب شکار را در کام می گیرد!
(بخشی از مقاله گلوله های کاغذی)
انتشار ویدئوی پر مغلطه «نوبت جام زهر به هاشمی رسید» در سایت رسمی «آیت الله» آخرین نمونه از چنان رویکردی است که قبل از ذکاوت «آیت الله» نشان از آن دارد مریدان بمنظور تمشیت مراتب چاکرسالاری خود کمترین پروائی از پنجه کشیدن بر سیمای واقعیت ندارند!
خلاصه ویدئوی مزبور ناظر بر این ادعاست که:
هاشمی در مقام منجی مردم و ناشی از اقبال و فشار مردم به خود و از سر اکراه به انتخابات 92 ورود کرد هر چند شورای نگهبان با رد صلاحیت ایشان نارفیقانه کشور را از یک موهبت مسلم محروم کرد!
آنچه که سازندگان این ویدئو در تعمدی قابل فهم بدان « نپرداخته اند» آن است که:
هاشمی برای ورود به انتخابات برخلاف القای ویدئو که تصمیم ایشان را ناشی از فشار مردم و در لحظه آخر معرفی کرده، ورود هاشمی متکی بر یک پروژه 4 ساله از 88 به بعد بود. دستور کار این پروژه بسیار روشن بود.
بعد از خطبه نماز جمعه خرداد 88 که رهبری «برخلاف توقع هاشمی» تن به زیاده خواهی نداد و از آرای مردم حمایت کرد. هاشمی به استعداد عقبه سیاسی خود و با اتکای بر سرپل های خارج از کشور کوشید تا با به فلاکت کشاندن مردم از طریق بحران اقتصادی بصورتی نامحسوس انتخابات 92 را بنفع خود و در قامت یک «مُنجی» مهندسی کند. تحریم های اقتصادی آمریکا بعد از ناامیدی از موفقیت جنبش سبز را باید دوپینگی بی اخلاقانه در میانه چنین بدافزاری نشانه گذاری کرد.
سعایت مهدی هاشمی به نمایندگی از جانب «بابا» نزد غربی ها جهت تحریم و افزایش تحریم های خرد کننده اقتصادی طی سالهای فرارش به خارج در کنار هم راهی و همدلی آمریکا بمنظور مساعدت رساندن به این پروژه جهت روی کار آوردن یک چهره شناخته شده به «پراگماتیسم» و «آمریکا ناستیز»! در ایران نقشه ای حسابشده و با تضمین بالائی از موفقیت بود.
پروژه ای که شخصاً و خیلی پیشتر از سال 92 در قالب مقالاتی متعدد و تحت عنوان «چاموروئیزه کردن انقلاب» به سهم بضاعت خوداز آن پرده برداری کردم (*)
تنها چیزی که در این میان هاشمی و تیم اش آن را پیش بینی نکرده بودند ماجرای «رد صلاحیت» بود.
هر چند در همان مقاله «گلوله های کاغذی» به زبان ایهام یک راز مهم را بدین گونه به هاشمی گوشزد کرده بودم که:
نمی توان این واقعیت را از نظر دور داشت که علی رغم همه ذکاوت های هاشمی و به استعداد قاطبه اپوزیسیون خارج از کشور و برخورداری ایشان از حمایت گسترده مالی و رسانه ای دولت های خارجی اما به تعبیر رندانه «آرخیلی خوس»:
شاید روباه خیلی چیزها بداند اما جوجه تیغی یک چیز بزرگ می داند!
رازی که اگر عمری بود و مجالی و اقبالی برای ملاقات حضوری با هاشمی، برای تنقیح ایشان از ماجرای 92 آن راز را تنها با ایشان در میان خواهم گذاشت تا شاید اگر لازم دیدند برای ثبت در تاریخ آن «راز» را خود به هر شکل که مفید دانستند اطلاع رسانی کنند!!!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* ـ نگاه کنید به مقالات :

خیز بلند هاشمی

http://bit.ly/1gn2Ftq

گلوله های کاغذی

http://bit.ly/Y4RK4M

مصاحبه با روزنامه جوان

http://bit.ly/1PkDwWx

انقلاب اسلامی؛ کنش ها و واکنش ها

http://bit.ly/LAEQox

گربه چکمه پوش

http://bit.ly/1RH59rr

۱۳۹۴ اردیبهشت ۲۰, یکشنبه

مرز آرزو و واقعیت!


مقاله جدید محمد قوچانی در توصیف جایگاه هاشمی رفسنجانی در سپهر سیاسی ایران تحت عنوان «پرده آخر شیخ اکبر» بمثابه یک رپرتاژ آگهی نچندان حرفه ای است که در مضیق ترین شکل ممکن کوشیده بر محور «خدا ـ شاه ـ میهن» هاشمی را تا آنجا بالا ببرد که بعد از خداوند(!) ایران یعنی هاشمی و هاشمی یعنی ایران (!) و اگر خدائی ناخواسته کمترین خدشه ای بر شاکله و شخصیت و عظمت ایشان وارد شده یا غباری بر تریج قبای معظم له بنشیند ایران به فلاکت و سیه روزی و افراط و تفریط ناشی از خلاء اعتدال می افتد.
متاسفانه قوچانی علی رغم آنکه برخوردار از قلمی خوش نثر و نگاهی نسبتاً واقع بینانه به تحولات سیاسی ایران بود بعد از 88 و متاثر از 88 دچار ایستائی و تکرار در مکتوباتش شد و بعد از پیوستن به حزب هاشمی (کارگزاران) تتمه توان قلمی خود را نیز ظاهرا وقف «حزبی نگاری» کرده و می کند.
برخلاف رپرتاژ آگهی اخیر قوچانی، معتقدم هاشمی رفسنجانی را باید در اندازه طبیعی و واقعی اش دید و برسمیت شناخت.
واقعیت آنست محور عملکرد هاشمی قبل از توسعه خواهی و اعتدال ، استوار بر استوای خود است.
استوائی که بعد از 88 بشدت تکید و هاشمی علی رغم رپرتاژ آگهی هائی از این دست هرگز نتوانست و نتوانسته در بازتولید آن کامیاب باشد.
نکته دیگر در رپرتاژ آگهی قوچانی، آشنا بودن آن با احادیثی است که در وصف بنیان گذار جمهوری اسلامی نیز صادر می شد مبنی بر آنکه:
جمهوری اسلامی یعنی خمینی و خمینی یعنی جمهوری اسلامی و در فردای نبود «امام» جمهوری اسلامی نیز پایان می یابد.
بقولی از آرزوهای خود می توان لذت برد اما نمی توان آنها را در مقام «واقعیت» محور عمل و نظر قرار داد.


۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۸, جمعه

گــُـنگان خواب دیده!


اخیرا دو روایت از خواب دو رئیس جمهور سابق (هاشمی و احمدی نژاد) مطرح شده که بالمال می تواند کلید راهنمائی در فهم یک سندروم مشترک بین دو فردی باشد که به صفت ظاهر در نقطه مقابل و برخوردار از تضاد آنتاگونیستی با یکدیگرند اما بواقع هر دو به یک آسیب مشترک و مشابه مبتلایند.
هاشمی‌رفسنجانی:
در ماه رمضان خواب امام را دیدم و در خواب به امام عرض كردم كه ما برعهد خودمان هستیم و با همه توان میراث شما را ادامه می دهیم و در حفاظت از آن تلاش كرده و كوتاهی نمی‌كنیم كه ایشان فرمودند «من این را می‌دانم و گاهی نگران و گاهی دیگر خوشحال می‌شوم» كه نمی دام این تعبیر چگونه بود. من هم گفتم شما اكنون حضور ندارید‏، اما ما همچنان نیاز به شما داریم و شفاعتمان بكنید. امام هم مجددا گفتند كه من بیشتر از دوران حیاتم به شما كمك می‌كنم و كمك چرا نكنم؟

احمدی نژاد:
یک شب خواب دیدم با پژویی که آن زمان داشتم، در جاده هراز، از تهران به سمت شمال رانندگی می کنم ... ناگهان دیدم در وسط جاده 3 صندلی گذاشته شده است، در دو صندلی امام خمینی و مقام معظم رهبری نشسته بودند و صندلی سوم خالی بود. پژو را کناری پارک کردم و به سمت امام و آیت الله خامنه ای رفتیم ... ناگهان امام خمینی رو به من کردند و با حالت تحکم گفتند: «آقای دکتر احمدی نژاد! بفرمایید روی این صندلی بنشینید!». در همین لحظه از خواب پریدم و دیدم که نزدیک اذان صبح است. از اینکه امام خمینی مرا در خواب با عنوان «دکتر احمدی نژاد» مورد خطاب قرار داده بود احساس کردم که تحصیلات دکترایم حتما در خدمت انقلاب اسلامی خواهد بود.

به اقتفای از «فروید» و به اعتبار نظریه «انباشت و جابجائی» ایشان در فهم چیستی و چرائی «خواب دیدن» ناظر بر این اصل که «خواب ها تحقق آرزوهای دفع و پس‌رانده ‌شده و فراموش‌ شده در ناخود آگاه انسانند» یا به تعبیری دیگر «خواب دیدن محملی برای تشفی آرزوهای برنیامده است» می توان هاشمی و احمدی نژاد را شوریدگانی تلقی کرد که در یک احساس مشترک از «نظر کردگی» و برخورداری از «رسالت تاریخی» به مخرج مشترک رسیده و بر خلاف توقع می توانند به اتفاق و استعلاج در این موضع با یکدیگر «سوته دلی» کنند!
احساس نظر کردگی و احساس داشتن رسالت تاریخی، ذهنیت شایع نزد غالب ایرانیان است که با غلظت و شدت هائی بیش و کم و در نسبت مستقیم با جایگاه و نقش اجتماعی «فرد مبتلا» از قوه به فعل می رسد.
احساسی که در فردای «کامجوئی و ناکامی» ایشان در مسیر «خود قهرمان بینی» مفروض شان، منجر به یک پسیکوز عاطفی شدید می شود که «خواب دیدن هائی از جنس خواب های هاشمی و احمدی نژاد» را می توان یکی از تبعات طبیعی این پسیکوز عاطفی محسوب کرد.
شادروان علی حاتمی در اثر ارزشمند «هزار دستان» در توصیف شخصیت اجتماعی کافه شهروندان ایرانی عصر قـَجَر مبدع گزاره تحسین برانگیزی شد با این مضمون:
جماعت خواب! اجتماع خواب زده، جامعه چُرتی! حکومت بر چنین مردمی افتخار نیست!
و اکنون می توان برخلاف حاتمی این جمله را بدین صورت اصلاح کرد که:
امیران خواب! پایوران خواب زده! مهتران چُرتی! حکومت و مُقدّرات مُلک و ملت را به دست چنین خوابگردهائی متوهم دادن، کمال بی حذقی است!

۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۷, پنجشنبه

آقای تاجزاده، حد نگه دارید!


حکایت جنبش سبز حکایت جعبه پاندورائی است که هزار شعبده در درون داشت و هزاران استعداد پنهان حاملانش را به کفایت پرده برداری و پرتو تابی کرد.
بقول رندی در این جنبش همه جور چیزی دیدیم حتی «دوست دختر شهید»!
روی سخنم با آقای تاجزاده و بهانه سخنم آخرین نامه از سریال نامه نگاری های هزار و یک شب ایشان از اوین به همسر محترمه شان است.(اینجا)

جناب آقای تاجزاده!
تصدق تان شوم. این تذهبون؟ چه می کنید؟ معلوم هست به کجا می روید؟ قصد رفتن و رسیدن و فتح کدام مجال بازمانده و جبال پنهان مانده را کرده اید که چنین سرگشته و خود گشته و حیران شده اید!؟
فرض را بگذارید شما آخرین بازمانده از نسل ماندلائید!
فرض را بگذارید شخصاً و منحصرا رسالت جهانی نجات جامعه بشری را بر عهده شما گذاشته اند!؟
فرض را بگذارید جمهوری اسلامی خون ریز ترین و جنایت کار ترین و دیکتاتورترین و مخوف ترین حکومت موجود در سرتاسر گیتی است!
اصلاً فرض را بگذارید آیت الله خامنه ای «پل پوت» ثانی و «بسیجیانش» ارتش خونخوار خمرهای سرخ اند و جنابعالی نیز در منتهی الیه این هندسه در طلائی ترین و ناب ترین و مقدس ترین و مطهرترین و آرمانی ترین و پاک ترین و اخلاقی ترین قلل کرامت و بزرگواری نشسته اید!
اما یک چیز را هرگز فرض نکنید و آن این که سنت مبارزه سیاسی در ایران از زیر بوته به عمل نیآمده و برخوردار از شناسنامه و هویت و بومیت و موضوعیت و طریقیت و فرهنگی «مذهبی ـ اخلاقی» است.
اکنون دیگر مجال آن نیست تا بار دیگر بحث بی حاصل «در 88 تقلب شد یا نشد؟» را با شما بازگوئی و بازخوانی و بازبینی کرد! اما اصلاً بیآید باور و فرض کنیم در 88 تقلب شد و موسوی به جفا از کرسی ریاست جمهوری باز ماند و مصطفی تاجزاده هم علی رغم تا بُن دندان پاک و مُبرا و بی اتهام و بی تقصیر بودن به جفا به زندان افتاد!
اما علی رغم این بفرمائید این جنبش سبزتان چه معجونی است که توانائی پردازش چنین اعوجاتی را در بطنش خزانه داری می کند!؟
حکایت جنبش سبز شما قرینه آن لطیفه نچندان لطیف شده که بعد از تصادم دو خودرو راننده بد دهان خودروی صدمه دیده در نهایت غیظ و غضب هر آنچه در پائین تنه اش داشت را به ناسزا به تمامی نسوان راننده متصادم حوالت داد و آن بینوا نیز با رعایت ادب پاسخ داد:
برادر محترم! اتفاق خاصی نیفتاده. دو تا خودرو به هم خورده و مقداری از بدنه آهنی شان قــُر شده حالا شما چرا اینقدر «هورنی» شده اید!!!؟
جناب تاجزاده!
«درست یا غلط» و «ترش یا شیرین» و منطبق با «خوشآیند یا بدآیندتان» باشد یا نباشد سنت مبارزه سیاسی در ایران ماخوذ به حیاست!
این که جنابعالی در تنگنای اوین آسیمه سر شده و از موضع «خود حق بینی» فریاد اعتراض تان را بلند کنید این حق مسلم شماست اما در این میان چه جای عشق بازی ها و کتابت های عاشقانه شما با سلطان بانوی تان در سپهر عمومی جامعه است!؟
این را دیگر از کجا آورده اید!؟
قصد رُبایش دل کدام مخاطب را کرده اید که بدعت گذار چنین کتابت های عاشقانه و نامانوس با سنت فرهنگی و مذهبی ایران شده اید!؟
جناب آقای تاجزاده!
بوسیدن همسر شرعی و قانونی و مکرمه تان حق مسلم و مشروع و محفوظ جنابعالی است که انشالله در فردای آزادی «انشاالله قریب الوقوع تان» یا در ملاقات های شرعی با همسرتان در اوین به کفایت از آن بهره مند باشید! اما کدام حجت عقلی یا حکم شرعی به جنابعالی این مجال را داده که برخلاف عرف عامه و خـُلق دین ورزانه، عرصه سیاست ورزی را با خلوت عشق ورزی های زناشویانه اختلاط و امتزاج فرمائید!؟
حد نگاه دارید!
نه ایران «سوئیس» است و نه جنابعالی و همسر محترمه تان بچه کوچه پس کوچه های «لوزان» یا «زوریخ» و «ژنو» و «سن گالن» و «برن» و «شافهاوزن» تشریف دارید!
عرصه سیاست و سنت سیاست در در ایران عرصه عشق بازی ها و نامه نگاری های عاشقانه جنابعالی و دلدارتان نیست! این جلف بازی های «لیلی و مجنونی» و «شیرین و فرهادی» و جوان سری های «خسرو و شیرینی» و «رومئو و ژولیت» بازی در حد و قد و شان و اندازه جنابعالی نیست!
در دوسیه کدامیک از مبارزان سیاسی ایران از مذهبی تا لامذهب چنین غمزه گری ها و عشوه فروشی های زناشویانه را یافته اید که قصد قربت و رقابت با ایشان را کرده اید!؟
لامذهب های مان هم عرصه سیاست را منحصر به سیاست نگاه داشتند و عشق بازی های خود را به پستو می بردند و می برند. جنابعالی که خاستگاه سیاسی تان بازگشت به سازمانی دارد که از ابتدا خود را از بستر مذهب و دین ورزی و اخلاق دینی تعریف کرد چگونه و چنین بی محابا بر طبل اسکوپوفیلیا می کوبید!؟
درست یا غلط در کانون اقبال مشتی جوان هیجان زده نشسته اید که شما را تاسی می کنند!
اگر به صفت «روان رنجوری» قابل فهم تان از ناحیه انزوای اوین نمی توانید ایشان را بشکلی اخلاقی «رهبری» کنید لااقل می توانید که ایشان را «پیروی» نکنید!
قرار نیست که تا ابد در اوین بمانید! مصلحت اندیشانه برای فردای آزادی و تداوم فعالیت سیاسی تان در بیرون اوین حداقل توشه ای را تحفظ فرمائید!

۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۵, سه‌شنبه

طوطی کچل!


اظهارات اخیر آیت الله هاشمی رفسنجانی در دانشگاه امیر کبیر دائر بر این که:
امیرکبیر با مظاهر استبداد درگیر شد که به قیمت جانش تمام شد، چون خشم استعمار و استبداد را همیشه به همراه داشت و ناصرالدین شاه نمک نشناسانه در حق امیر جفا کرد!
اشاره به این امر دارد که ناصرالدین شاه علی رغم آنکه روی کار آمدن و تثبیت خود را مدیون تدبیر و حذق «امیر» بود با این وجود و ناسپاسانه امر بر قتل امیر داد.
فهم این مسئله که هاشمی با چنین بیانی در حال طعنه زدن به رهبری است امری دشوار نیست هر چند ظاهراً فهم «لبخند فرشتگان خدا» در جائی که شریرانی می کوشند برخلاف خواست خداوند «عزیزی را ذلیل و ذلیلی را عزیز کنند» برای هاشمی دشوار می نماید!
(نگاه کنید به مقاله لبخند خدا)
و هر چند القای نامحسوس نقش خود برای بالا کشیدن آیت الله خامنه ای ادعائی ظاهر الصلاح اما عاری از واقعیت است.
(نگاه کنید به دو مقاله باد کاشتید آقای هاشمی و ماجرای هاشمی)
اما نکته ظریف در این فراز از سخنان هاشمی آنجاست که ظاهراً ایشان با تمام وجود باورش بر آن است که از نظر اعتبار و شانیت تاریخی شخصاً با امیر کبیر هم طرازی می کند!
کاش هاشمی فقط دو فراز از ویژگی های زندگی سیاسی امیر را با خود مقایسه می کرد تا آنک با چنین گشاده دستی «تاریخ» را بنفع خود مصادره نکنند.
نخست آنکه برخلاف همه خاصه خرجی ها و فرزند نوازی ها و تبارسالاری های مسبوق به سابقه رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام، امیر کبیر در نقطه مقابل ایشان با قناعت و مناعت طبع و نداشتن روحیه تازه به دوران رسیدگی، در جائی ایستاده بود که در واکنش به رانت جوئی های دربار، تا آن اندازه صرافت توام با شجاعت داشت تا خطاب به قبله عالم بنویسد:
«قربانت شوم ـ الساعه که در ایوان منزل با همشیره‌ی همایونی به شکستن لبه‌ی نان مشغولیم، خبر رسید که شاهزاده موثق‌الدوله حاکم قم را که به جرم رشا و ارتشا معزول کرده‌ بودم به توصیه‌ی عمه‌ خود ابقا فرموده و سخن هزل بر زبان رانده‌اید. فرستادم او را تحت‌الحفظ به تهران بیاورند تا اعلیحضرت بدانند که اداره‌ی امور مملکت به توصیه‌ی عمه و خاله نمی‌شود»
حال چنین امیری چه جای قیاس با رئیس جمهوری دارد که فی المثل در پروای شایعه خرافی زلزله تهران و در ظهر تاسوعای حسینی می نویسند:
«به اتفاق خانواده به لتیان رفتیم. یک نفر چینی پیش‌بینی کرده است که ساعت 8 امروز زلزله‌ای به قدرت 8/6 ریشتر در تهران روی خواهد داد. آمدن ما به لتیان هم بی‌ارتباط با این نیست ... با هلیکوپتر به سد لتیان آمدیم. هوای خوبی دارد. عصر همراه بچه‌ها خواستم اسکی روی آب یاد بگیرم (!) کمی دنبال قایق کشیده شدم، بدنم آمادگی برای چنین ورزشی ندارد. گرچه آسان است»
گذشته از آنکه امیر را اگر ناجوانمردانه در فین «فصد» کردند چنین جفائی چه جای مقایسه امیر با مهابت توام با صولت هاشمی را روا می دارد که یک فقره آن شامل وحشت «آیت الله محمد گیلانی» از چنان مهابتی است آنجا که خبر تلاش هاشمی برای قائم مقامی منتظری را علی رغم فقد صلاحیت منتظری، به امام می دهد و متقابلا گیلانی از امام ملتمسانه درخواست می کند تا به هاشمی نگویند وی این خبر را به امام داده چرا که:
«من می‌ترسم مرا هم مانند شمس‌آبادی (خفه) کنند یا مثل شیخ قنبر در چاه بیندازند»!
و امام نیز سه بار خندید و در پاسخ گفت:
«خاطرت جمع باشد»!
بر جناب هاشمی فرض است تا همواره ماجرای «طوطی کچل» حضرت مولانا را به خود گوشزد کنند دائر بر آنکه:
کار پاکان را قیاس از خود مگیر
گر چه ماند در نبشتن شیر و شیر!

زامبی ها!



مراسم سالانه «جشن موسسه لباس» Met Gala را به استناد گزارش تصویری از آن «واریته حماقت» و به اعتبار حضور رنگارنگ مشتی زنان بزک کرده در آن واریته می توان قرینه ای از «زامبی پارتی» تلقی کرد که مشتی «مرده متحرک» نهایت اهتمام خود را مبذول می دارند تا ثابت کنند زندگی بدون شعور نیز شدنی است!
زامبی هائی برای دلالت توان بشر در تبدیل خود از اشرف مخلوقات به اخفش مجنونان!
پستانداران صغیر العقلی که همه اعتبار خود را مدلول و مدیون محتویات شورت خود می دانند!
ماکیان مهجوری که کاربرد چشم برای ایشان صرفاً در قامت شمارنده شمار بیشتر بولهوسان و شائقانی است که تمامیت ایشان را در مقام «لاشه ای سکشوال» و «گوشت هائی پروار» برسمیت می شناسند!
دلالتی در اندازه «جنیفر لوپز» که با بیمه یک میلیون دلاری «ماتحت اش» و جمجمه فاقد عقلش موید آن شد که «زندگی بدون مغز» نیز شدنی است!
در فردای کامیابی «مریم میرزاخانی» در تصاحب جایزه ریاضی فیلدز در توصیف آن دُردانه نوشتم:
تقدیر خود خواسته و خود ساخته «میرزاخانی» آن بود تا با همان صورت و سیرت ساده و بی آلایش بدون نیاز به دکلته و بیکینی و ریمل و بوتاکس و رُژ و فرمُژه و دکـُلره و هایلات و اپیلاسیون و پروتز و ساپورت و مانیکور و پدیکور و سولاریـُم و هزار کوفت و زهر مار دیگر (!) نشان دهد «زن» بیرون از«تـن» نیز موجودیت و صلاحیت و شانیت دارد تا بتواند از مسیرهائی مشروع و معقول خود را در کانون اقبال و توجهی میمون قرار دهد!(زن و تن)
هم چنانکه در فردای خـُل بازی آن دخترک شوریده و فراخوان «آزادی یواشکی اش» نوشتم:
مخالفت با حجاب قبل از زنان دغدغه مردانی است که بدن زن را در قامت چراگاه چریدن نظربازی خود فهم می کنند و طبعاً چنان زنانی نیز که موجودیت خود را در قامت یک مرتع برسمیت می شناسند؛ مُراد چرندگان را با تعریف مُعـّوَج خود از «آزادی پوشش» در قامت بیلبوردی متحرک برای تن نمائی و جلوه فروشی سکشوال، حاصل می کنند!(کرانه های حماقت)
پیشتر نیز اشاره به «بدویتی مدرن» داشتم که برخلاف اسلاف شان که 1400 سال پیش زن را زنده به گور می کرد اینک و نواندیشانه زن را می میرانند و لاشه اش را به زندگی سنجاق می کنند! نوعی ترقی از حضیض «زنده به گوری» تا غمیز «مُرده گردانی». جسدی که شان نزولش منحصر به آن است تا بمثابه «بـُـز ـ لاشه» ای در ضیافت بـُزکشی مردان حوزه به حوزه و فصل به فصل به هر سو پرتاب شود و کاربردی جز کامرسانی بولهوسانه به اسافل الاعضاء آقایان نداشته باشد!(بدویت مدرن)

خدایا!
به فرشتگانت بابت آفرینش این بوزینه ها و مجسمه های حماقت، نازیدی!؟
اینها که لایق بستن به درشکه هم نیستند!


شوت ها!


زرد نامه «خودنویس» در مطلبی تحت عنوان «ریش کثیف تر از توالت است» هر چند کوشیده تا از این طریق عمق غیظ و کراهت خود از نمادهای مذهبی را بتصویر بکشد اما عملا و ناخواسته و برخلاف انتظارش و با دست خود عمق بلاهت و حماقت و کند ذهنی خود را به اثبات رسانده!
این زرد نامه در مطلب خود و به استناد یک میکروب شناس مدعی شده:
آزمایش انجام شده روی گروهی داوطلب در شهر البوکرکی ایالت نیومکزیکو، پس از بررسی ریش‌های‌شان، معلوم شد میکروب‌های موجود در ریش، از همان نوعی است که در توالت یافت می‌شود.

یکی لطف کند و به این شوتآن (!) گرانقدر بفرمایند:
برادران آی کیو!
مگر میکروب ها صاحب شعورند تا ریش را جولانگاه زیست و رشد و نمو خود قرار دهند اما از مرز گوش بالاتر نروند!؟
برادران آی کیو!
مگر چه تفاوتی است بین رویش مو در صورت و ادامه آن رویش بر روی سر که میکروب ها در اولی می لولند و از دومی می گریزند!؟
برادران آی کیو!
تنفر از دین و نمادهای مذهبی حق مسلم شماست اما تعلق به شعور و عقل و آی کیو نیز در اولویت و قبل از تنفرتان از دین، حق مسلم تر شماست!

خداوند به جمهوری اسلامی صبر عنایت کـُناد به اعتبار برخورداری اش از چنین اپوزیسیون مشنگ صولتی!!!

۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۳, یکشنبه

فرجام و انجام «انسان» در لیبرالیسم و اسلام! (*)


تبیین علوم انسانی اسلامی، یک ضرورت توام با بداهت است. هر چند بعد از طرح و مطالبه آن به سنت مالوف و معمول در گویش جامعه شبه روشنفکری ایران ، مخالفت با آن با طرح مضامینی مبتذل و دماگوژیک آغاز و آماج شد.
سنتی که به اقتفای اندیشه ابتر و انفعال و انقیاد و متابعت اش در برابر اندیشه غربی همواره از یک موضع «خویش هیچ بینی» بانگ و فریاد برآورده و می آورد که:
«ره چنان رو که رهروان رفتند»! و جز پای بر جای پای غرب گذاشتن و تعقیب «راه طی شده» غرب را رفتن هیچ مسیر جایگزین دیگری متصور نیست!
کمال ذکاوت و عُصاره بلاغت اعاظم روشنفکری ایران در نقد و نفی و بی اعتباری طرح و بحث «علوم انسانی اسلامی» منحصر بر این گزاره بود که:
تفکیک علوم به اسلامی و غیر اسلامی از اساس فاقد موضوعیت است و «علوم انسانی اسلامی» همان اندازه بی معنا است که باور به «فیزیک اسلامی» بی معناست!
این در حالی است که اتفاقاً حتی در علوم محض و در همان فیزیک نیز حاملان اندیشه دینی می توانند و باید قائل به فیزیک اسلامی نیز باشند.
فیزیک اسلامی را در مُـضیـّــَق ترین تعریف ممکن می توان بمعنای برسمیت شناختن تمامی قانونمندی های نظام فیزیکال حاکم بر مناسبات هستی ذیل مفهوم «عدل» در هرم معرفتی شیعه، کلیشه سازی کرد. با این توضیح که عدل یکی از قوی ترین و در عین حال مهجور مانده ترین مبانی اعتقادی شیعه است که با استحکام مفهومی باورمندان را از توان لازم جهت درک عقلی از مناسبات حاکم بر نظام هستی برخوردار می کند.
خوانش «عدل» در اندیشه شیعی را باید بمثابه مضربی مشترک از مفهوم «معادله» در تئوری توابع ریاضیاتی تلقی کرد!
مطابق این آموزه نظام خلقت استوار بر یک «معادله» هم طراز معادلات ریاضیاتی است که طی آن برآیند هر دو طرف معادله در هر حالتی صفر و یکسان و برخوردار از توازن و تعادل است.
مطابق چنین خوانشی از عدل و محوریت اش در نظام هستی، هیچ امکانی جهت بر هم زدن این نظام عادلانه متصور نیست. همه افعال در چنین منظومه ای قائم بر یک اکوسیستم بازپروی در خود اند. بواقع با اعتقاد به اصل «عدل» یا همان حاکمیت اصل «معادله ریاضیاتی» در نظام خلقت می توان با خوانشی فرافیزیکی تمامیت جهان و فعل و انفعالات موجود در آن را فهم و تعریف و محاسباتی نمود.
فهمی که طی آن همه کنش ها و تراکنش ها در نظام هستی را می توان ذیل قرینه ای از قانون سوم نیوتون (هر عملی برخوردار از عکس العملی برابر و مخالف الجهت است) معناسازی کرد!
بر این اساس فیزیک اسلامی لفظی است مسموع ذیل مناسبات «معادلاتی» حاکم بر نظام هستی هم چنان که شیمی اسلامی و جغرافیای اسلامی و تاریخ اسلامی و روان شناسی اسلامی و پزشکی اسلامی و بویژه «انسان اسلامی» و جمیع حوزه های علمی دیگر نیز با خوانش دین محورانه از نظام هستی، مسموع و «منحصر بفرد» خواهند بود.
نقطه افتراق علوم در اندیشه دینی و غربی بازگشت به پارادایم و پارادایم سازی «این دو» حول محور انسان و با تعریف منحصر به فرد «این دو» از انسان دارد.
قدر مسلم آن است که مدرنیته غربی و تمدن غربی و علوم غربی کامیابی خود در تحصیل غایات و منویات در دستور کارش را به قابلیت رگلاژ پارادایم مدرنیته با انسان متعین در پارادایم مدرنیته مدیون است.
به بیانی دیگر غرب زمانی از این توفیق برخوردار شد تا مدارج ترقی مطمح نظر خود را با کامروائی طی کند که قبل از آن به یک پارادایم سازی از «جهان مطلوب» و ایضاً «انسان مورد وثوق خود در آن جهان مطلوب» اهتمام ورزید و بدین ترتیب کامروائی خود در نیل به آن مدارج را تضمین و عملیاتی کرد.
به بیانی دیگر غرب زمانی به توسعه مطمح نظر خود فائق آمد که قبل از آن توانسته بود ابتدا انسان طراز مدرنیته مطمح نظر خود را معناسازی کند.
بر همین روال توقع تبیین علوم انسانی اسلامی و ایضاً تحصیل و تاسیس تمدن آرمانی و انسان آرمانی در طراز اسلام، بدون پارادایم سازی و در نبود یک تفاهم از معنای «انسان در قامت اسلام» تعلیق به محال است!
بدین اعتبار در مسیر «تحصیل جامعه آرمانی بر محور دین» ابتدا به ساکن باید تکلیف انسان طراز چنان جامعه ای روشن شود تا به احتساب چنان تعریفی از انسان بتوان علوم انسانی ناظر بر ابتلائات چنان انسانی را نیز جعل و خلق و تعریف و تنظیم کرد.
اهتمام اصلی در «فرجام لیبرالیسم و انجام اسلام» بازخوانی تعریف انسان و مختصات رفتاری انسان پیشنهادی در لیبرالیسم فلسفی غرب و مقایسه آن با تعریف پیشنهادی انسان در قامت اسلام و در بستر علوم انسانی اسلامی است.
تعریفی که شرط موجده در تبیین و ترویج علوم انسانی اسلامی و ایضاً شرط مشدده در تحصیل تمدن مطمح نظر و آرمانی مورد وثوق در پارادایم اسلامی است.

نخست ـ انسان در تعریف غرب
بلاتردید در مقام یک تمامیت جغرافیائی و یک حیثیت فلسفی «ایالات متحده آمریکا» را می توان در مقام گرانیگاه مجموعه تمدنی غرب و مستظهر به اندیشه لیبرال و حاکمیت دمکراسی لیبرال، دلالت کرد.
گرانیگاهی که فراز و فرودش در جمیع حوزه های لیبرالیستی آنک آن را به کشوری تبدیل کرده که در مُضیق ترین شکل ممکن می توان آن را بدین گونه تعریف کرد:
محروسه ای که شهروندان برای «پاک زیستن» در آن آزادند اما برای «ناپاک زیستن» مجبورند!
ظرفیتی که از اساس تا آن اندازه در بطن خود برخوردار از استعداد و تناقض بود تا این رشد مُعـَوّج را بشکلی محتوم به غایت پاشائی برساند.
حتمیتی از پاشیدگی که به اعتبار قرار دادن سگالش خود در حضیض ترین قرائت ممکن از تعریف «انسان ماخوذ از سُفلآی تن و حوائج تن و لذائذ تن» می توان آن تمامیت بظاهر پر مهابت را بمثابه طفلی تلقی کرد که از ابتدا محکوم به مُرده به دنیا آمدن بود.
به اقتفای چنین قرائتی ناخجسته از انسان است که غرب لیبرالیستی مبنای تمدنی خود را معطوف به تحصیل آن حاجات و مناجات تنانه در انسان قرار داد با این توهم که مراد حاصل است و کمال سعادت و سلامت و آسایش و آرامش و شادکامی و بسامانی انسان را در نسخه «لیبرالیسم فلسفی» کشف و احصاء کرده.
اُشتـُلمی مذموم به ساحت انسان که نابخردانه نقطه عزیمت خود برای نیل به کامروائی را قبل از یابش پاسخ «چرائی زیستن» معطوف به دادن راهکار «چگونه زیستن» کرد.
توهمی از سعادت که در عالی ترین سطح به تعبیر زنده یاد «سلمان هراتی» خالق انسانی شد که در حمایت از نوع خویش «گاو» شده و غایت قــُصوایش چیزی نیست جز طی کردن حد فاصل «گوساله آمدن» و «گاو رفتن» و چریدن و پروریدن و ماق کشیدن!
انسانی تک ساحتی که به تعبیر «هربرت مارکوزه» غرب صنعتی بلائی بر سرش آورده تا اینک «خرفت اندیشانه» اسارت خود را «آزادی» فهم و معنا می کند! (1)
مفردات لیبرالیسم
هر چند لیبرالیسم از ابتدا با اعلام بی طرفی نسبت به همه نحله ها و عُلقه ها و سلیقه ها، خود را مُنجزاً فاقد مکانیسم لازم جهت ارزشگذاری بر کنش های فردی و اجتماعی معرفی کرد و تصریحاً پاسداشت حریم عمومی از طریق برسمیت شناختن حریم های خصوصی و متعهد کردن و ملتزم کردن مالکان آن حریم خصوصی به حرمت حریم عمومی را اصلی ترین آرمان خود می نمود اما در عمل و در بلند مدت و عهد شکنانه در یک عدم توازن آشکار سپهر علنی جامعه را بنفع یک گرایش غالب بر محور «زیست غریزی» و «حوائج و علائق و سوائغ زیست غریزی» و در ذیل «نظام سرمایه سالاری سود محور» بنفع «فردیت» مصادره و قربانی کرد.
بواقع لیبرالیسم جمیع مطالبات انسان در منظومه معنائی خود را ناعادلانه و یکجانبه گرایانه فدیه زیست غریزی و مطالبات و لذائذ زیست غریزی انسان کرد.
علی ایحال و بیرون از ابتلائات و داب و آداب منتجه از این نحله فکری، عموم متفکرین برای دمکراسی لیبرال قائل به مبانی و مفردات و ارکانی متعدد در حد فاصل دموکراسی، لیبرالیسم، فردیت، عقلیت، حقوق بشر، سکولاریسم، لائیسیته، اروتیسم، و سکسوئالیسم و ... بوده و هستند اما منجزاً و به احتساب ماهیت دمکراسی لیبرال می توان برای این منظومه بقامت تاریخ هم طراز با جهانی بودن، قدیم بودن را نیز احصاء کرد. بدین معنا که به قامت تاریخ، نیل انسان به «زیست غریزی» با نام مستعار لیبرالیسم برخوردار از قدمت بوده و هست.
اساساً تاریخ بشر بسآمدی است در حد فاصل دو گانه زیستن بر محور «غریزه» و «فریضه»
زیستمانی که غایت قصوی آن در سویه «زیست مبتنی بر غریزه» ناظر بر «خوش زیستی» است و در سویه «زیست مبتنی بر فریضه» ناظر بر «بهزیستی» است.
تفاوت انسان در لیبرال دمکراسی و انسان در اسلام تفاوت در حرکت معطوف به تکلیف است با حرکت معطوف به نتیجه.
با اهتمام بر قدمت زیست غریزی و داب محوری آن در دمکراسی لیبرال، در کنار جمیع «ئـــــیزم» های معنا دهنده به این نحله فکری نمی توان معترف به این بداهت نشد که مفردات سه گانه «هیومنیزم» و «سکولاریسم» و «سکشوالیسم» حرف اصلی در کانون مقومات دمکراسی لیبرال را عهده داری می کند.
ثلاثی که باید و می توان آن سه را در قامت «واکنشی تفریطی» به «کنش افراطی» اصحاب مدرسه در مسیحیت قرون وسطی فهم و احصاء کرد.
لیبرال دمکراسی بر پایه ثلاثی مزبور را از آن جهت می توان واکنشی به عصر اسکولاستیک تلقی کرد که در آن بازه زمانی کلیسا حاکمیت و شمولیت و دلالتی بلامنازع و بسیط از خود و قرائت خود از زیست مومنانه را بر مقدرات و رفتار و آداب مومنان بار کرده بود.
پیرو سیاست های انقباظی و پارسا کیشی آمرانه خالی از معنا توسط کلیسای رم، بدنه شهروندی در مقام واکنش به آن رویکردهای متصلب بشکلی قابل فهم و گریز ناپذیر به سه عنصر انسان گرائی (Humanism) گیتی گرائی (Secularism) و سکس سالاری (Sexualism) وجدان و اقبال کردند.
باور به «اصالت انسان» فرجام محتوم کوبیدن بدون قاعده بر طبل تهجد و زهدگرائی تنگ نظرانه از جانب اصحاب کلیسا بود.
اصالت انسان، واکنش عطفی کلافگی مومنان به مناسبات خدايگان ـ بنده ای بود که از دل آموزه های دينی کليسای قرون وسطی برمی خاست.
انسان عصر اسکولاستيک مواجه با خدائی قاهر بود که بر کلیه مقدرات بندگانش ناظر و حاضر و حاکم است و بالتبع چنان بندگانی بشکلی محتوم، مقهور و مسلوب قدرت فائقه چنان خدای مبسوطی بودند.
عطف به حاکمیت چنین خدائی است که می توان انسان گرائی موجود در لیبرال دمکراسی را دیالکتیک قابل انتظار از جانب مومنان به ذله در آمده از مقدرات نفس گیر چنان خدائی قاهر و پر مهابت محسوب کرد.
انسان برخاسته از بطن لیبرال دمکراسی با نفی چنان خدائی قاهر و با نفی چنين مقهوريتی از بنده، کوشید تا بر روی پاهای خود بایستد و در حظ و خلسه اعتماد به نفس مبتهجانه و نوبنیادش، خویش آمائی کند.
همچنانکه گیتی گرائی (سکولاریزم) را نيز می توان واکنشی رفلکسیو به آخرت گرایی افراطی کلیسای قرون وسطی محسوب کرد.
آخرت گرائی کلیسای قرون وسطی با نگاهی پرمذمت به دنیا، دار فانی را دار معصيت و گناه معرفی می کرد و بالتبع انسان را نيز در آن جهان گناه آلود موجودیتی برخوردار از گناه ذاتی معنا می کرد. موجودیتی که يگانه رسالت وی رُهبانیت و ریاضت و رنج کشيدن در حيات دنيوی بود تا بدينوسيله بتواند خود را برای جهان اخروی منزه و رستگار نمايد.
به ابتنای چنین قرائتی نامنعطف و متصلب از دنیا و آخرت طبیعتاً می توان سکولاریزم افسار گسیخته و دین ستیز را در بطن اندیشه لیبرال دمکراسی فهم و چشم انتظاری داشت.
سکولاريسمی که اینک و برخلاف کلیسا نه تنها دنیا را مذموم نمی بیند بلکه از سر شوق مايل به تمتع و بهره وری و برخورداری هر چه بيشتر از تنعمات آن دنیای ممدوح است. تا جائی که بمنظور مسلح کردن اندیشه خود جهت توجیه چرائی اصالت تنعم و خوش زیستی متوسل مکتب «اصالت لذت» شد.
سکشوآلیزم یا سکس سالاری را نيز می توان بر همین سیاق دوباره خوانی کرد.
اينکه در قرون وسطی مومنان مواجه با کلیسائی هستند که برخوردار از پیامبری است که به باورشان محصول لقاح مطهر بین مریم (ع) با خداوند است! هم چنانکه پيامبرش نیز بدون کسب لذت همبستری با هیچ زنی مصلوب ظالمین شده! طبعاً تبعات و فهم چنین باور و قرائتی در کلیسا منجر به سر ریز مذموميت سکس و آميزش جنسی بین زنان و مردان شد. تبعاتی که به بروز پديده ای در انديشه دين ورزانه مسيحيت کاتوليک منجر شد تحت عنوان «کشيش» و «راهبه» که هر دو عالی ترین سطح عبادت خود را در امتناع از ازدواج و هم بستری با جنس مخالف قرار می دادند.
اينکه امروز مشاهده می شود در فرهنگ و جغرافیای لیبرالیسم ، سکس اگر چه حرف اصلی نيست اما يکی از حرف های اصلی است! اين را می توان و بايد به حساب واکنش غريزی و اجتناب ناپذير نگاه مذمومانه و نامتعارف و نامنعطف و افراطی کليسای قرون وسطی از مفهوم و موضوع سکس نزد انسان گذاشت.
مونالیزای داوینچی را می توان نخستین و جدی ترین اعتراض ایهامی امثال داوینچی به آن قرائت متصلب و زن ستیز و سکس گریز کلیسای رم محسوب کرد.
ژوکوند را می توان برخلاف پروپاگاندای اصحاب هنر بدون هیچ معنائی راز آلود، نخستین و جدی ترین واکنش داوینچی بنمایندگی از جماعت کلافه شده و فغان برآمده از دنیای عبوس و زن ستیز و سکس گریز کلیسا تلقی کرد. پرتره زنی فربه با سیمائی نچندان زیبا و لبخندی سرد که با هيچ معيار و استاندارد زيبا شناسانه ای نه می توان او را در زمره پری وشان و زيبا رويان تلقی کرد و نه لبخند او را لبخندی متفاوت و محيـّرالعقول و راز آلود، دید یا فهم کرد.
(نگاه کنید به مقاله حصار در حصار)
اما آنچه موناليزا و لبخندش را به درست در صدر آثار کلاسيک نقاشی جهان قرار داد؛ سنت شکنی و بدعتی بود که داوينچی در کانون مناسبات هنری عبوس و ترش رويانه کليسای قرون وسطا بوجود آورد.
اهمیت ژوکوند داوینچی سنت شکنی وی در ترسیم تصویر زنی بود که تا پیش از این در سنت ترسیم گری کلیسا نگاه غالبش متکی بر ترسیم و صورتگری ترشرویانه و مذمومانه و خوفناک از دنیا بود و اکنون داوینچی بدعت گذارانه تصویر گر چیزی شده (زن) که تا پیش از این مذموم بود و ممنوع اما اینک محبوب است و خوشرو و خندان.
و این سه (هیومنیزم ـ سکولاریسم ـ سکشوالیزم) در نقطه مقابل اسلامی قرار دارند که برخلاف سنت مسیحیت کاتولیک فاقد مناسبات قاهریت و مقهوریت بین خداوند و انسان است.
اسلامی که نه تنها نافی چنان خدائی است بلکه به اعتبار کلمه توحید مومنانش را مواجه با خدای واحدی می کند که انسان ها را به صفت برخورداری از خاستگاهی واحد، فاقد فخر فروشی و برتری طلبی فرض کرده که در مقام خلیفه الله در زمين خداوند موظف به زیست مسئولانه شده اند.
هم چنانکه برخلاف دنیا ستیزی و آخرت گزینی نامتعارف کلیسای رم، مسلمین قائل به دینی شده اند که دنیا را مزرعه آخرت مومنين می انگارد و پيامبرش در مقام یک انسان فعالیت اقتصادی و تجاری دارد و هم چنان که در سکس و مناسبات تنانه نیز با متعارف کردن رابطه جنسی بین زن و مرد اصل ازدواج را اسباب کمال دین مومنان معرفی و دلالت کرده است.
در مقام قیاس می توان برای مواجهه و چگونگی مواجهه انسان با نفس خود ذیل سه گزینه لیبرالیسم و واتیکانیزم و اسلام قائل به رویکردی ثلاثی شد که در یکی (لیبرالیسم) رهائی در نفس تجویز می شود (تسلیم غرائز شدن) و دومی (واتیکانیزم) امر به سرکوب نفس می دهد (جدال با غرائز) و در سومی (اسلام) مدیریت نفس مورد اهتمام قرار می گیرد (مدیریت و کنترل غرائز)

انسان در قاموس اسلام
لیبرال های فلسفی در تعریف انسان و به اعتبار مکتب «اصالت انسان» قائل به آنند که انسان موجودی است «مـُحق» و با فرض محق بودن انسان، لگاریتمی از حقوق بشر را برای این «انسان مفروض» احصاء و املا کرده اند.
خوانش معوج از آیه 72 سوره احزاب می تواند احتجاجی ظاهر الصلاح از ماهیت چنین زیستمانی را جعل کند:
ما امانت را بر آسمان ها و زمين و كوه ها عرضه كرديم، پس، از برداشتن آن سرباز زدند و از آن هراسيدند و انسان آن را برداشت. به راستى، او بسيار ستمگر و نادان است.
هر چند تفاسیر گوناگونی از چیستی «امانت» در سوره مزبور روایت شده اما منطبق با فهم «لیبرالیسم مستظهر به غرائز و ذاتیات» در سهل الوصول ترین شکل ممکن می توان مراد منطبق با خواست لیبرال ها را از فحوای آیه مستفاد کرد.
بر این اساس لیبرالیسم می تواند به اعتبار تقیدش به زیست ذاتی انسان، مفهوم «تـَخیـّــُر» را از بطن کلید واژه «امانت» در آیه فوق مراد کند. تخیری که در امتداد مسئولیت پذیری و بالتبع صاحب حقی انسان معنا می شود.
تنها نکته مغفول لیبرالیسم در تعریف انسان در مقام «موجودی مُحق» بی توجهی و عدم پاسخگوئی ایشان به یک پرسش ابتدائی و مبنائی در فرض مُحق بودن انسان است و آن این که:
منشاء حق چیست؟ بدین معنا که تحت چه فرآیندی می توان برای یک موجود قائل به حق شد؟
پرسشی مبنائی که که لیبرال ها همواره به تغافل از دادن پاسخ به آن بشکلی معنادار و قابل فهم استنکاف ورزیده اند.
بدیهی ترین پاسخ به این پرسش «مالکیت» است.
طبیعتاً فرد جهت برخورداری از حق انتخاب آزادانه و تصرف دلبخواهانه در محیط ذهنی و عینی اش ابتدا به ساکن باید «مالک» بر آن ذهنیات و عینیات باشد.
زیست از حیث حقوقی از دو ساحت بیرون نیست: یا با احتساب حوزه مالکیت، زیستنی است مالکانه و یا به احتساب حوزه امانت، زیستنی است مستاجرانه.
در مقام تمثیل تنها در دو صورت امکان آن وجود دارد تا انسان از حق راندن مشروع و قانونی یک خودرو برخوردار باشد:
ـ یا شخصاً مالکیت خودرو را در انحصار داشته باشد.
ـ یا بصورت امانی خودرو را از مالک وام کرده باشد.
(قطعاً سرقت خودرو و تصرف دلبخواهانه در آن نیز نوعی از رانندگی است اما چون فاقد مالکیت قانونی است بیرون از این بحث و طبعاً عاری از حق است)
در مورد نخست نفس «مالکیت» بر خودرو، حق تصرف دلبخواهانه و غیر قابل عزل در خودرو را به مالک می دهد اما در مورد دوم این مالک خودرو است که عنصر امانت گیرنده را از حق تصرف در خودروی خود برخوردار می کند اما با این تبصره که این تصرف «دلبخواهانه» نیست و امانت دهنده ضمن عقد قراردادی ضمنی یا رسمی امانت گیرنده را ذیل تعهداتی جانبی مُحق در بهره وری از خودرو می کند.
(فرضاً رعایت سرعت مطمئنه و تضمین عدم خسارت به خودرو)
همین مثال در باب حق اسکان جاری است:
انسان یا شخصاً مالک ساختمان مسکونی خود است و در آن صورت تصرف اش در منزل برخوردار از حقی قطعی و دلبخواهانه است و یا آنکه ملک مسکونی را بصورت امانت و تحت قرارداد و تعهداتی از مالک به امانت گرفته.
در این صورت هر چند فرد از حق اقامت در منزل امانی برخوردار می شود اما این بدان معنا نیست که مستاجر مجوز تصرف دلبخواهانه در آن منزل را داشته باشد و این مالک است که شرایط بهره وری و چگونگی بهره وری از منزل را به امانت گیرنده دیکته می کند.
در آیه 72 سوره احزاب نیز ضمن تفطن به این واقعیت که در کلیت قرآن کلمه خداوند در تمامی آیات مفهوم «مالک» را مراد می کند بر این اساس بجای هر تاویلی از مفهوم امانت باید ماهیت حقوقی امانت را ملاک فهم آیه قرار داد.
بر این مبنا و برخلاف تعریف لیبرالیسم از انسان (انسان موجودی است مُحق) با اقتفا به فقد عنصر مالکیت نزد انسان در باور قرآنی و بر اساس نص آیه و تاکید بر عنصر امانت، بالتبع انسان بما هو انسان در اندیشه اسلامی، مُبدل به موجودی می شود «مومَن» (از ریشه امین پندارنده)
به اعتبار این تعریف از انسان در اسلام (انسان موجودی است مومن در مقابل انسان موجودی است مُحق در لیبرالیسم) این انسان «امانتدار تعریف شده» طبیعتاً از حق بهره مالکانه و تصرف دلبخواهانه در خود و دنیائی که تعلق به او ندارد منع می شود و هم زمان از حق تصرف مسئولانه و مُقیّدانه از همان دنیا برخوردار می شود.
مانند آنکه خانه شما را از شما بخرند و با شرط ضمن عقد به خودتان اجاره دهند! با این تفاوت که در جهان هستی، انسان تا پیش از این مالک خانه خود (نفس خود) نبوده بلکه اسیر خانه خود (نفس خود) بوده.
لذا بر خلاف فیلسوفانی نظیر «ژان پل سارتر» که انسان را محکوم به آزادی می دانستند، به احتساب «نفس محاط بر انسان» و محکومیت انسان به جبر ذاتیات و اقتضائیات بیولوژیک و حوائج و غرائز تنانه، انسان را باید موجودیتی محکوم به جبر فرض کرد. موجودیتی ناآزاد و «مقسور در قوت قاسر» که شیخ محمود شبستری در «گلشن راز» هوشمندانه از آن تعبیر به «مختار مجبور» می کند:
کرامت آدمی را اضطرار است ــــــ نه زآن کو را نصیبی ز ختیار است

نبوده هیچ چیزش هرگز از خود ــــــ پس آنگه پرسدش از نیک و از بُد
ندارد اختیار و گشته مامور ــــــ زهی مسکین که شد مختار مجبور (2)
مطابق صراحت آیه 72 سوره احزاب تا قبل از «پذیرش امانت» انسان نیز مانند دیگر موجودات و مخلوقات خداوند اسیر در زندان زیست غریزی و ذاتی خود است و مانند دیگر مخلوقات، تن به زیستی فطری و مسلوب الاختیار داده و بعد از پذیرش «امانت» است که مسئولیت زندان اش (نفس) را مبتنی بر الزامات زیست امانتدارانه بر عهده می گیرد.
مطابق آیه استنکاف آسمان ها و زمین و کوه ها و ایضاً جمیع مخلوقات خداوند (جز انسان) از پذیرش امانت می تواند مراد از انتخاب بین زیستی قسری و فطری و غریزی و مبتنی بر ذاتیات و غرائز حاکم بر مخلوق باشد در مقابل تکفل زیستی امانتدارانه و مسئولانه و متعهدانه و مخیرانه با مالکیتی امانی بر متصرفات خداوند!
زیستنی که در آن بدلیل فقد عنصر مالکیت، مستاجر مجاز نیست در امانات خود (نفس و جهان) تصرف دلبخواهانه کند و تنها موظف به رعایت آئین نامه اجرائی و الزامی مالک در مورد امانت است تا در انتها و بر اساس میزان حسن یا عدم حسن امانت داری، پاداش یا جزا بگیرد.
با چنین خوانشی از نظام خلقت بدیهی است وقتی انسان کمترین نقشی در خلقت خود و بالتبع کمترین مالکیتی بر خود و بدن خود و اعضاء و جوارح بدن خود و جهان محاط بر خود ندارد قهراً و طبعاً چنین انسانی کمترین حقی نیز در تصرف دلبخواهانه بر آن بدن و ملحقات و ملزمات و ظرفیت های آن و جهان محاط بر آن ندارد.
این کمال سرکشی است که بر بدنی که مالک و خالقش دیگری است و بصورت امانت در اختیار انسان قرار گرفته بتوان ادعای حریت و استقلال عمل داشت. در چنین فرآیندی همه ظاهر و باطن انسان امانت خداوند است که لگاریتمی از فرائض توام با غرائز بر آن حاکم است و حسب امر الهی مقرر است در پایان مهلت منقضی، امانات عودت و اسکن شده و بر حسب میزان صحت کاربری و بهره برداری در چارچوب حقوق استیجاری، امانت گیرنده پاداش و جزا ببیند. در چنین پارادیمی است که انسان نمی تواند برای چشم و دست و ذهن و زبان و دیگر توانائی ها و ظرفیت های خود قائل به حق بهره وری دلبخواهانه باشد و لاقیدانه ونظربازانه و تردستانه و هرزدستانه امانات خداوند را مستهلک کند.
چنین انسانی زبانش امانتی است برای پاک گوئی و اجتناب از ناپاک گوئی. هم چنان که چشم هایش ملزم به نظرپاکی واجتناب از نظربازی اند و جمیع رفتار و گفتار و پندارش موظف به رعایت ضوابط و شرایط مالک امانت دهنده آن امانات به خود است.
همه ظرفیت ها و توانائی ها و ابزار و اعضاء و جوارح بدنش اماناتی است که تحت پروتکل قابل استفاده و استعمالند.
این امانت دهنده است که ظرفیت ها را در کنار آئین نامه اجرائیش به امانت گیر تفویض کرده و امانت گیر هر چند توان استفاده دلبخواهانه از اماناتش را دارد اما محروم از حق استفاده دلبخواهانه از عاریت هایش شده. قراردادی که تکلیف رعایت یا عدم رعایت پروتکل استفاده صحیح از چنان اماناتی (پاداش یا تنبیه) به داوری امانت دهنده در آخرت حوالت داده شده.
این قرینه همان امانت گرفتن یک «خودرو» از مالک است که طی آن مالک حق تصرف امانانه را به امانت گیرنده را در مدت معین و شرایط مشخص می دهد و فرضاً تصریح می کند که هر چند خودروش از توان حرکت با 200 کیلومتر در ساعت برخوردار است اما امانت گیر حق ندارد بیش از 80 کیلومتر در ساعت خودرو را براند! و در فردای عودت خودرو، این مالک است که با لحاظ شرایط قرارداد و بازرسی خودرو ، امانت گیرنده را با احتساب تقید یا عدم تقید به شرایط قرارداد برخوردار از تشویق و پاداش یا تنبیه و تاوان می کند. (معاد)
طبعاً رد امانت خداوند از جانب دیگر مخلوقات و تصریح آیه 72 احزاب به جهالت انسان، ناظر بر این صرافت است که آسمان ها و کوه ها و زمین با رد پذیرش امانت (زیست مسئولانه و تخیری) تن به گزینه سهل الوصول تر دادند و آن زندگی غریزی و فطری و تحت مدیریت و بیرون از اراده و بی مسئولیت و بی درد سری است که متضمن هیچ حسن و قبحی نبوده و ایضاً فاقد هر گونه دغدغه پاداش و جزاست.
مثل ایشان بمثابه کسی است که نمی خواهد برای رسیدن به مقصد پشت فرمان بنشیند و مسئولیت رانندگی را شخصاً بر عهده بگیرند و ترجیح می دهند مسافر اتوبوسی باشند که برخوردار از راننده است. قهراً در چنین حالتی فرد بصورتی تضمین شده به مقصد می رسد بدون آنکه دغدغه خطرات جاده یا کسب مهارت های رانندگی را داشته باشد در عین حالی که از حق دخالت در امر رانندگی و چگونگی رانندگی نیز محروم می شوند. هم چنان که پذیرش مسئولیت خودروی امانی و رانندگی شخصی در تعارض با عافیت طلبی و متضمن خطرپذیری است که بنوعی همان جهالتی است که نص صریح آیه طعنه آن را به انسان می زند. (الانسان انه كان ظلوما جهولا) بر این منوال تمامی سرکشی های انسان از تقیدش به امانت داری و جمیع معصیت هایش در حوزه رفتار و گفتار و پندار فردی و اجتماعی را با توجه به فقد عنصر تـَمَکـُن و «هیچ چیز نداشتن از خود» و «همه چیز داشتن از غیر خود» را باید در حوزه «خیانت در امانت» فهم و معنا کرد.

تاریخ بر دوش ستارگان
به قطع و یقین در اندیشه اسلامی از باور به «تفویض امانت به انسان» و «پذیرش امانت از جانب انسان» نمی توان خودبسندگی و کفایت انسان در تمشیّت آگاهانه و راه بلدانه و امانتداری صالحانه انسان را مستفاد کرد. فلسفه بعثت انبیاء الهی موید نیاز انسان به ستارگان و راه بلدانی است تا بدانوسیله برای طی مسیر ماهیت و موضوعیت و طریقیت «امانت و امانت داری» را منظور و منظوم کنند.
تفاوت محوری لیبرال دمکراسی با اسلام در حوزه چیستی و چگونگی حکومت ناظر بر اصالت و ضرورت رابطه راهبری و پیروی در نظم اجتماعی مطمح نظر بین این دو است.
بیرون از داوری های ارزشی پیرامون فرم های حکومتی و ارجحیت دمکراسی یا دمکراسی لیبرال بر دیگر مدل های حکومتی، به اعتبار محوریت بحث امت و امامت و شانیت غدیر خم نزد شیعیان، دغدغه و اهتمام اصلی در اندیشه سیاسی و حکومتی در اسلام قبل از «فــُرم» حکومت ناظر بر «شان» حاکم است.
این بدان می ماند که مدعیان دمکراسی لیبرال بمنظور اثبات فضیلت مدل حکومتی خود بر دیگر مدل های حکومتی، حوزه بحث را به مشابهت و مفارقت خودرو کشانده و به درستی فرضاً بکوشند تا اثبات کنند مرسدس بنز (بخوانید دمکراسی لیبرال) چه از نظر امنیت و چه از نظر سرعت و چه از نظر آسایش بمراتب از یک پیکان (بخوانید نظام استبدادی) شایسته تر و قابل دفاع تر و ارزشمندتر و کارآمدتر است.
احتجاجی که نمی توان خلاف آن را متصور بود با این تفاوت که برخلاف «دمکراسی لیبرال» در اندیشه حکومتی اسلام قبل از «خودروی خوب» اهتمام و دغدغه محوری ناظر بر «راننده خوب» است تا بدان وسیله بتوان با استظهار و اعتماد به حاذقیت ها و صلاحیت ها و ارشدیت ها و اصلحیت ها مطمئن شد راننده مزبور پشت فرمان هر خودروئی به اعتبار صلاحیت های حرفه ای اش توان آن را دارد تا مسافران را به سلامت به مقصد برساند.
با چنین خوانشی استبعادی ندارد تا بتوان گوهر اسلام را قبل از «وحی» بودن «ذکر» دانست!
ذکر بدین معنا که مفاهیم و مبانی اسلام، ظرفیتی است نهادینه در بطن انسان و منطبق با ذات و فطرت انسان که بر لوح وجودش حک شده و تنها باید آن ظرفیت ها را به فعلیت رساند.
مانند دفترچه راهنمائی که با خرید خودرو همراه آن است و تذکر دهنده و یادآوری کننده و ارائه دهنده راهکار استفاده درست و بهینه از خودرو به مالک آن است. نقشی که پیامبران از طریق بعثت خود به ایفای نقش ذاکرانه خود و ابلاغ بایسته ها و شایسته ها و معاریف و نواهی زیست مومنانه و امانتدارنه به انسان می پردازند.
اولویت و ارجحیت «چگونه حکومت کردن» بر «چه کسی حکومت کردن» یک مغلطه بزک شده و دلفریب از جانب ریموند پوپر و اصحاب وابسته به حلقه فکری پوپر است. این مثل آن می ماند که بگوئیم در رانندگی «چه کسی راننده است» مهم نیست! مهم آن است که چگونه باید رانندگی کرد! طبیعتا «چگونگی رانندگی» مُعَوّق به کیستی راننده است که مُعَمری مجرب باشد یا جوانکی نورَس. مانند آنکه قائل به آن باشیم در امر «آموزش شنا» بین یادگیری شنا در دریا تحت هدایت یک استاد شنا با آموزش شنا از طریق کتاب آموزش شنا، هیچ تضادی متصور نیست! اگر یک استاد شنا با اتکای بر «کتاب آموزش شنا» ساعت ها پای تخته سیاه برای تبحر شناگری فرزندتان اهتمام بورزد تا جائی که فرزندتان لغت به لغت کتاب مزبور را حفظ شود علی رغم آن قطعاً شما برای یک دقیقه هم فرزندتان را به اعتبار چنان شیوه آموزشی مجال شنا در آب نمی دهید! و ترجیحا آموزش شنا زیر نظر استادی مجرب و در محیط را بر دادن اختیار فرزند خود به شناگری به اتکای گذراندن کتبی آزمون شنا مقدم و بلکه مبرهن می دانید. به قطع و یقین با خوانش 100 باره کتاب آموزش شنا هرگز نمی توان شناگر شد جز آنکه تحت آموزش عملی و در محیط و با استادی مجرب، تبحر بورزیم!
این امر خصوصا در حوزه قدرت ارجح تر است و به هیچ وجه در حوزه ای که متکی بر عینیات است نمی بایست و نمی توان خود را مقید و معطل در ذهنیات کرد. حوزه ای که بعضا با شدیدترین ضوابط نیز در شرایط فقد عنصر «اصلحیت و ارشدیت» مدیریت را سالبه به انتفاء موضوع می کند!
علی ایحال نفس اعلام «ارائه امانت به انسان» موید لاحقی انسان در حوزه ذاتیات و اثبات حاکمیت زیست مومنانه (امانتدارانه) و نه مالکانه بر بشر است.
صراحت مولانا در «من به خود نآمدم اینجا که به خود باز روم» ناظر بر همین لاحقی انسان در دنیا و ذی حقی اش در آخرت به احتساب رعایت شئون و حقوق مترتب بر ابزار به امانت گرفته شده اش در حیات دنیوی است. تصریحی بر «لغو نبودن» خلقت انسان.
«بخود نآمدم اینجا» ناظر بر مکان نیست. اشاره بر بی نقشی انسان در خلفت خود است که به نامالکی و بالتبع ناحقی انسان در تصرف دلبخواهانه و خویش کامانه و خودسرانه اختیارات و امتیازات به امانت داده شده اش منجر می گردد که بلافاصله توسط شاعر و در بیت دوم (آنکه آورد مرآ خود بنماید وطنم) مُراد از چنان آوردنی را نیز تبیین می کند.
آنکه آورد مرا (خلق کرد) خود بنماید وطنم.
«وطن» در اینجا مکان را مراد نمی کند و اشاره به وظیفه و مسئولیت انسان است.
به بیان مولانا:
چون «خود ساخته» نیستیم بالتبع خود خواسته (زندگی مالکانه و دلبخواهانه) نیز نمی توانیم باشیم.
اما نباید از این واقعیت نیز غافل ماند که در گزاره «انسان موجودی است امانت دار» ماهیت و چیستی «امانت» برآمده از 3 عنصر «امانت دهنده» و امانت گیرنده» و «امانت» است.
یعنی در هر تعامل امانت دارانه ای محتاج به 3 عنصر «امانت دهنده» و «امانت گیرنده» و مورد «امانت داده شده» هستیم.
اما در پارادیم اسلام که انسان موجودی امانت دار و مسئول فرض می شود. امانت گیرنده «وجود» و «تـَعَیّــُنی» مستقل ندارد و این «خود امانت» است که مرجع و منشا و مبدا تـَعیّــُن و موجودیت انسان می شود (وحدت امانت و امانت گیر) یا همان تعبیر آشنای بنیان گذار جمهوری اسلامی:
نیستم نیست که هستی همه در نیستی است
هیچم و هیچ که در هیچ نظر فرمائی
با چنین «هیچ انگاری» است که حد و شان «امانت داری» رعایت و لحاظ می شود.
کمال امانت داری زمانی است که حد امانت گیر به سمت صفر (هیچ) میل کند و هر چه به صفر شدن (هیچ شدن) نزدیک تر می شود بالمآل، شان و رسالت امانت داری نیز بیشتر رعایت و لحاظ می شود.
حتی ابراز «من انسان هستم» نیز در این منظومه سالبه به انتفاع موضوع است.
نکته پنهان در چنین باوری در تقید به «من هیچم ـ من نیستم» است.
راز این امر در آن است که چنانچه بپذیریم انسان موجودی است امانت دار در عین حالی که باید تن به این واقعیت داد در معادله امانت داری یک عنصر «امانت» و یک عنصر «امانت دهنده» و یک عنصر «امانت گیرنده» باید احصا و برسمیت شناخته شود اما در معادله مفروض «امانت گیرنده» همان «امانت» است که به اعتبار «امانات تفویضی» موجودیت اش تـَعیّــُن می یابد و خلق می شود.
انسان بماهو انسان چیزی فرای امانت نیست. همه عینیت و ذهنیت و موجودیت خود را از خداوند به امانت می گیرد. «خودش» را به امانت می گیرد. لذا برای تبیین خودش گریزی ندارد تا هر چه بیشتر بسوی نیستم و هیچم میل کند.
هر اندازه بیشتر «هیچ» شود به اصل امانتداری خود نزدیک تر شده و در نقطه اوج و کمال «هیچ» بودن است که به «همه چیز» وصل می شود.
به بیانی حافظانه:
قطره دریاست اگر با دریاست
ور نه او قطره و دریا دریاست
ابراز وجود خود از طریق نفی خود! ترجمانی از من «نه منم» ـ «نه من» منم مولانا.
نفی منیت خود برای اثبات بودن خود. معیاری که میزان و درصد بودن انسان از طریق نبودن اش تعیین می شود.
نفی مالکیت خود و بالتبع نفی خود از طریق اثبات امانت بودن خود.
بر چنین برآمدی است که انسان در مقام تعهد به «معامله امانی خود» با «خداوند امانت دهنده» برخوردار از رسالت «خدا خرسندی» می شود که همان مالک خرسندی است. برخلاف لیبرال دمکراسی که با فرض خودمحورانه و زیست مالکانه انسان، اهتمامش بر «خود خرسندی» است (اصالت لذت)
انسان بر محور هیچ انگاری بمثابه شیشه ای است که از ذات و گوهری شفاف برخوردار است. ذات شیشه هر اندازه شفاف تر باشد به همان میزان امکان دیده شدن شیشه را تقلیل می دهد.
شیشه برای دیده شدن گریزی از آن ندارد تا جـِرم بگیرد. با جـِرم گرفتن و غبار اندود شدن است که شیشه برخوردار از منیت و خودیت شده و دیده می شود. منیت نقش همان جـِرم و چرک برای امکان دیده شدن شیشه را عهده داری می کند. هم چنان که با هر اندازه پاک ماندن و هیچ شدن و دیده نشدن است که ذات شیشه شفاف و پاک می ماند.
شیشه جرم گرفته نشان دهنده موجودیت شیشه است.
اگر دیده شوی یعنی «هستی». خود بینی ها، جرم ها و منیت هایند که منشا موجودیت اند و اگر دیده نشوی، اگر خود را نبینی یا نخواهی خودبینی کنی و دیده شوی یعنی:
نیستم نیست که هستی همه در نیستی است
هیچم و هیچ که در هیچ نظر فرمائی
خوانشی از کلمه توحید که برای ابراز بندگی باید به «هیچ چیزی نیست جز الله» باور عقلی و عملی بورزی و بمجرد دیدن چیزی (هر چیزی جز خدا) نفی کلمه توحید می کنید.
شیطان در مقام یک نماد در قرآن جُرم اش قبل از «خود برتر بینی» نسبت به انسان، جسارتش در «خود بینی» در مقابل فرمان خداوند است.
(اشاره به سرکشی شیطان از امریه خداوند جهت کرنش به انسان به استناد ذات از آتش خود در مقابل ذات از خاک انسان)
ابتلا به شُبهه Buzz Lightyear که خود و موجودیت و شانیت و توانمندی های خود را رویا اندیشانه باور کرده و بعد از برخورد با دیوار واقعیت مبتلا به یک یاس فلسفی می شود.
Buzz_Lightyear
علی رغم این نمی توان چگونگی زیست مشترک و نظم متوقع در زندگی فردی و اجتماعی انسان را با فهم زیست امانتدارانه و هیچ انگارانه بلاتکلیف گذاشت. بدین منظور گریزی نیست تا ذات به امانت داده شده انسان را قانونمند کرد.
اما نباید از این واقعیت نیز غافل ماند که برای ذاتیات نمی توان شان حقوقی قائل شد و هستی و بود ذاتیات را حقوقی خواند. تنها باید برای چگونگی به فعلیت رساندن ذاتیات «وضع قانون» کرد.
مانند آنکه ذات «باروت» انفجار است و به اعتبار این ذات بی معناست چنانچه گفته شود:
انفجار حق باروت است!
باروت «مالک» ذات خود نیست و تنها «حامل» ذات خود است و بر این اساس تنها باید برای چگونگی و کجائی به فعلیت رساندن ظرفیت انفجاری باروت ارائه طریق کرد.
گزاره شما حق دارید انسان باشید گزاره غلطی است.
انسان بماهو انسان است. گزاره صحیح آنست که شما حق ندارید انسان نباشید.
انسان با پذیرش امانت تخیراً تمامیت مسئولیت زیست دین ورزانه اش را عهده داری می کند.
گزاره «لااکراه فی الدین» امری پیشینی در دین است. عدم وجود کراهت و اجبار در دین بمعنای تـَخیّــُر انسان در باور و پذیرش قلبی و عقلی و احتجاجی و استدلالی مبانی و تقیدات و تعهدات مومنانه در زیست دین ورزانه است.
در چنین مقامی اکراه و اجبار در ورود به دین از جانب صاحب دین منع شده و پس از ورود آگاهانه و آزادانه و مشفقانه به آن، دین بصورت یک پکیج و کلیتی تجزیه ناپذیر به نقشه راه عمل مومنانه مومنین مبدل می گردد.
از این مقام به بعد نمی توان تحت عنوان «تخیُـّر» برخورد و مواجهه گزینشی با الزامات دین داشت.
از این مقام به بعد است که دیگر نمی توان زیست مومنانه را با تعویق به خوانش های سلیقه ای و شخصی از دین، معطل گذاشت و نمازش یا حجابش یا جهادش یا معادش را کژتابانه و خویش کامانه برنتابید!
این بدآن می ماند که یک متقاضی شغل در جامعه در انتخاب شغل مُخیر باشد تا با مطالعه و تحقیق آزادانه و آگاهانه از حق انتخاب شغل مناسب و مورد پسند خود برخوردار شود. اما بمجرد انتخاب و ورود به حرفه مطلوب، دیگر نمی تواند برخورد سوپر مارکتی با آن داشته و دلبخواهانه بخش هائی از مسئولیتش را پذیرفته و از زیر بار بخش هائی دیگر شانه خالی کند.
این بمثابه آن می ماند که جامعه رانندگان پس از شرکت آگاهانه در آزمون اخذ گواهینامه، در مواجهه با تابلوهای هشدار دهنده کنار جاده مدعی قرائت منحصربفرد و متفاوت خود با قرائت مرجع شده و بر همین اساس برخورد دلبخواهانه با قوانین موضوعه حاکم بر راکب و مرکوب نمایند.
علی ایحال «ذاتیات» حق نیستند. چگونگی استفاده و به فعلیت رساندن آنها حق پذیرند. مانند «سکس» که ذاتی است که انسان بشکلی مسلوب الاختیار محکوم به آن است. انسان محکوم به لذت جنسی بردن از جنس مخالف است. لذا گزاره «سکس حق انسان است» گزاره ای است مغلوط. برای ذاتیات نمی توان شان حقوقی قائل شد. بلکه برای چگونه سکس ورزیدن و یا چگونگی به فعلیت رساندن مشروع ذات سکس طلب انسان باید اعمال حق و نظم کرد.
سکس «حق» نیست «ذات» است. اما چگونگی اعمال سکس ورزی مستلزم ضابطه عرفی ـ حقوقی است تا بدینوسیله بستر تشفی خاطر سکشوال انسان و راه های چگونگی تخلیه این ذات بیرون از اراده انسان را با ضوابط حقوقی و عرفی و اخلاقی، معنا و منظوم و قانونمند کرد.
اینجا بحث حق و تکلیف نیست. صحبت از حق و توان است.
انسان هر چند توان سکس ورزی دارد اما حق سکس ورزی دلبخواهانه و خود سرانه و لاقیدانه ندارد.
همان مثال معروف «چاقو» که هر چند برخوردار از ذات و توان «بُریدن» است اما ذات بُرنده چاقو لزوماً افاده معنای برخورداری چاقو از «حق بُریدن» را نمی کند بلکه چنان ذاتی ناظر بر «حق چگونه بُریدن» در به فعلیت رسیدن آن ذات بُرنده است.
چاقو توسط خالق چاقو با توان و ذات و ظرفیت «بُریدن» خلق شده و این ذات مناقشه پذیر نیست اما چگونه بُریدن و چرا بُریدن و چگونگی استفاده امانت دارانه از این ذات و توان است که برای چاقو «شان حقوقی» تعریف می کند. (بُریدن شکم بمنظور جراحی و نجات جان یا بریدن شکم بقصد سلاخی و گرفتن جان)
با عنایت به ذاتیات به ودیعت و امانت گذاشته شده در نهاد انسان، گریزی از این واقعیت نمی توان داشت که انسان موجودی است حامل و نه مالک.
انسان حامل سکس است نه مالک آن.
انسان حامل عقل است نه مالک آن.
انسان حامل حس است نه مالک آن.
و «حق» ناشی از مالکیت است نه حاملیت.
با چنین مختصاتی از «انسان حامل» در نظام «خدای واحد» است که انسان ها به اعتبار خاستگاه مشترک (خدای واحد) در عین برسمیت شناخته شدن تفاوت های نژادی و قومی و شمائی و تباری و طبقاتی برخوردار از برابری ذاتی می شوند.
توحید نافی تبعیض در عین برسمیت شناختن تفاوت هاست. در چنین منظومه ای نمی توان از «تفاوت» قائل به «تمایز» شد.
می توان «پولدار بود یا فقیر بود» «سیاه بود یا سفید بود» «باسواد بود یا بی سواد بود» ... اما هیچ کدام جز امانتداری بر بستر تقوی نمی تواند به انسان آن هم صرفاً در منظر و محضر خداوند، برتری استحقاقی دهد. امری که در نقطه مقابل پارادیم لیبرالیستی از انسان و مناسبات فی مابین قرار گرفته که در آن با یک شیفت گفتمانی از جهان آنتولوژی (بودشناسانه) به جهان آگزیولوژی (ارزش شناسانه) میان بُر زده و جاعلانه از «بودها» اخذ استنتاجات ارزش داورانه می کنند. (3)
نقطه عزیمت محکوم به هزیمت غرب لیبرالیستی ابتنا بر فونداسیونی بود با فهم «انسان موجودی مُحق» که یگانه رسالت تاریخی خود را منحصر به تحصیل سود و اصالت لذت بمنظور نیل به خوشزیستی در زندگی دنیوی چنین انسان مفروضی فهم و معنا کرده بود.
خوانشی معوج از انسان که با درک اخلاق «معوج تر» پروتستانی از «انسان کامروا» در بستر نظام سرمایه داری، توفیق در تمتع مالی را ملاک برگزیدگی آگزیولوژیک بندگان تعریف کرد و بنائی معوج و محکوم به فروپاشی تمدن غربی را بر بستر لیبرالیسم فلسفی برآورد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* ـ این نوشتار تلخیصی است از مقاله «
خازنان میکده» به انضمام اضافاتی تکمیلی ـ 
1 ـ نگاه کنید به مقاله پاشیده ها
2ـ نگاه کنید به مقاله مغلطه بهشت زوری
3 ـ نگاه کنید به مقاله ایدئولوژی شیطانی