۱۳۹۵ خرداد ۱۱, سه‌شنبه

مجلس دانش آموزی!



آقای عباس عبدی در مقاله «مقدم بر مساله اقتصادي چيست؟» با یک نگاه آسیب شناسانه به مجلس نوپای دهم متذکر نکته محیرالعقولی شده اند که در عین حال واقعیتی غیر قابل کتمان است.
آقای عبدی در مقاله خود ضمن ابرام بر اولویت داشتن مشکلات اقتصادی در کشور در ادامه اقرار داشته اند:

واقعيت اين است كه حل مسائل كشور به اين راحتي كه فكر مي‌كنيم، نيست، به ويژه آنكه به احتمال فراوان فقط اندكي از نمايندگان موجود با مسائل اقتصادي آشنايي دارند، حتي آنان هم كه آشنا هستند و اقتصاد خوانده‌اند، لزوما بينش اقتصادي ندارند. پس چه بايد كرد؟ ... پيشنهاد مشخص بنده اين است كه رياست مجلس يا هيات رييسه آن، دو جلد كتاب «اقتصاد براي همه» و «بينش اقتصادي براي همه» نوشته آقاي دكتر علي سرزعيم را تهيه كرده و به رايگان در اختيار نمايندگان قرار دهند و از آنان بخواهند كه كتاب‌ها را در نخستين فرصت مطالعه كنند و در صورت امكان آزمون هم از آنان گرفته شود(!) اين دو كتاب درباره اقتصاد كلان و اقتصاد خرد است كه با زبان ساده و روان و با ذكر مثال‌هايي كه نمايندگان هر روز با آنها مواجه هستند، نوشته شده است. خواندن اين كتاب در درجه اول موجب تقويت بينش اقتصادي خواننده مي‌شود ... نمايندگانی که مي‌خواهند درباره سرنوشت اين ملت تصميم بگيرند، پس لازم است با مساله مهم آنان كه اقتصاد است نيز حداقلي از آشنايي را داشته باشند.

هر چند نباید و نمی توان منکر حسن نیت آقای عبدی در توصیه و تجویز ایشان و راهکار پیشنهادی وی بمنظور ملتفت شدن نمایندگان مجلس با الفباء دنیای اقتصاد شد اما نکته مغفول در این میان آن است که راقم به این واقعیت بی التفات مانده اند که قاعده بر آن است تا ابتدا باید چاه را بکنند آنگاه اقدام به سرقت مناره فرمایند!

کنگرسمن به تعبیر آمریکائی ها یا همان نماینده مجلس بقول خودمان عنوان پر طمطراق و پر وزانتی است که در عرف سیاسی به صاحب منصبانی در پارلمان اطلاق می شود که از حیث عمق مطالعاتی و سطح کارشناسی از معدل موجود در میانه فحول جامعه برخوردار از سطح نخبگی اند.
این کمال حیرت توأم با شماتت است که ابتدا با شور و شیدائی و پمپ هیجانات انتخاباتی به جامعه به لطائف الحّیل از قاطبه ملت برای جماعتی رای اعتماد و مجوز ورود به پارلمان را بگیریم و در فردای تاسیس پارلمانی با چنان راندمانی متقاضی طرح کاد و آموزش حین خدمت و کلاس اکابر اقتصاد برای آن نو وکیلان فاقد صلاحیت و تخصص کارشناسی شویم.
تلخ یا شیرین چنین مجلسی محصول مملکتی است که مهتران سیاسی اش قبل از انتخابات، رای دهندگان را به دمکراسی رمه ای و رای فله ای و اقبال کورکورانه به یک فهرست تشویق می کنند تا «آن» یکی فهرست رای نیاورد و در فردای کامیابی ترفندشان چنین توفیقی را توسعه یافتگی سیاسی مردم در تهران می نامند! و آنک که آن «عروس تعریفی» روی دست شان می ماند به صرافت بی صلاحیتی کارشناسی نمایندگان و لزوم برگزاری کلاس اکابر اقتصاد برای آن تافته گان جدا بافته می افتند!
طبعاً مجلسی که بدون توجه به ضرورت ها و کفایت ها و لیاقت ها و استانداردهای تکنوکراتیک لازم الاحصاء نمایندگانش تنها محصول رقابت های شخصی و سیاسی و جاه طلبی و پدرخوانده بازی های اصحاب پشت صحنه قدرت باشد؛ فرجام چنان مجلسی منطقاً چیزی جز این نمی تواند باشد تا به ضرب کلاس درس و مشق و تکلیف شب و امتحان و کارت آفرین و صد آفرین از ایشان آنی را بطلبند که قهراً می بایست قبل از ورود به مجلس حاصل کرده بودند.



۱۳۹۵ خرداد ۹, یکشنبه

خریداران «فروشنده»!



روند رو به رشد اعطای جوائز سینمائی به بخشی از تولیدات سینمائی ایران در کنار اعطای جوائز مختلف حقوق بشری و موارد مشابه به اقشاری نشان دار در ایران و بازتاب اخذ چنین جوائزی در داخل از دو جهت شایسته درنگ است.
نخست آنکه تجربه نشان داده بعد از اعطای جوائزی مانند اسکار یا کن و امثال آن به هنرمندان ایرانی، بازتاب و واکنش آن نزد کسر بزرگی از اقشار ایرانی موید ابتلای این اقشار به یک بیماری روان پریشانه است که پیش تر در مقاله «عقده ای ها» از آن تحت عنوان کمپلکس یا عقده حقارت و نیل مفرط به توجه طلبی و دیده شدن از جانب غربی ها نام برده ام.
(نگاه کنید به مقاله عقده ای ها)
این جوائز در خوش بینانه ترین حالت صرفاً یک رویداد سینمائی است. اما وقتی مشاهده می شود کسب چنین جوائزی در ایران بعضاً منجر به یک وجد ملی و بهجت عمومی نزد اقشار گسترده ای از ایرانیان می شود چنین رویکردی را می توان به حساب برون ریخت همان روان پریشی ناشی از عقده حقارت گذاشت.
نکته حائز اهمیت در برون ریخت این کمپلکس قبل از عطش مبتلایان به دیده شدن؛ شهوت ایشان به از جانب «غربی ها» دیده شدن است! یعنی اعتبار کن یا اسکار و برلینانه و گلدن گلوب و غیره نزد این جماعت قبل از استانداردهای حرفه ای بازگشت به خاستگاه غربی آن دارد به همین دلیل حاضرند ده ها جایزه و افتخار ملی یا منطقه ای را با یک جایزه و لبخند غربی «تاخت» بزنند.
حُجت مُبرهن در اعتبار چنین کمپلکسی بازتاب اعطای چنین جوائزی به هنرمندان و یا شخصیت های غربی در کشورهای متبوعه و تفاوت بارز آن در کشورهائی مانند ایران است که پیش تر بعد از اعطای جایزه صلح نوبل به شیرین عبادی به یکی از این تفاوت های معنادار بدین شکل اشاره داشتم که:
پس از اعلام اعطای جايزه نوبل به شیرین عبادی، اعجاب آورترين و در عين حال قابل انتظار ترين واکنش ایرانیان فوق الذکر ارسال و اعلام پيام های تبريک متعدد به یکدیگر (!) و نه خانم عبادی با مضامین زیر بود:
«جايزه شيرين از آن همه ماست»!
«نوبل خانم عبادی متعلق به همه زنان ايران است»!
«اين جايزه ايست به همه مردم ايران»
نکته حائز اهمیت در این میان آن بود که این اقشار در موقعيتی چنين پيام های تبريک و تعارفات گسترده ای را برای يکديگر تکه و پاره می کردند که یک سال قبل از آن «جيمی کارتر» رئيس جمهور اسبق ايالات متحده آمريکا موفق به کسب همين جايزه نوبل شده بود. اما نه افکار عمومی آمريکا از کسب چنين مدالی توسط يک شهروندش تب کرد و نه کسی پيام های تبريک به مضامين بالا ارسال کرد. اگر پيامی هم بود پيام تبريک به شخص کارتر بود و اساساً این خبر بازتابی در کریدورهای خبری آمریکا نیافت و به حوزه های تخصصی مرتبطه محدود ماند. (1)
این که مشاهده می شود در آمریکا و اروپا بتناوب و در مناسبت های متعدد سالیانه مدل به مدل چنین جوائزی به اصحاب سینما و موسیقی و تئاتر و رقص و آواز و ورزش اعطا شده و مسئله در سطح یک رویداد هنری یا ورزشی باقی می ماند و دیگر اقشار اساساً توجهی نیز به چنین رویدادهای نداشته و از کنار آن با بی وقعی می گذرند اما در ایران مواجه با یک بهجت ملی و شیدائی سراسری می شویم تا جائی که یگانه ملتی می شویم که حتی در شادی(!!!) شکست تیم ملی فوتبال مان از تیم ملی فوتبال آرژانتین در بٌعد ملی مشعوف شده و تا پاسی از شب به صرف رقص و شادباشی اقدام به تخلیه وجد ملی خود بابت آن «شکست» می نمائیم (!) چنین رویکردی ترش یا شیرین دالی بر ابتلای گسترده و عمیق به کمپلکس حقارت و «خود کهتر بینی» و «غرب مهتر بینی» نزد بخش کثیری از ایرانیان است.
از سوی دیگر همان طور که در مقاله از Cannes» تا «Can’t بر یک واقعیت انگشت تاکید گذاشتم مبنی بر آنکه جشنواره های سینمائی مهمی مانند «آکادمی اسکار» و «کن» و «برلین» و «ونیز» ماهیتاً فاقد ارزش ها و استانداردهای ناب دنیای سینمائی اند و غالباً ارزش های جهان سکولار را نمایندگی و عهده داری و سینمائی و تصویرسازی می کنند. به همین اعتبار است که برای هر تولیدی از هر کارگردانی و از هر میلتی که مبانی معرفتی و زبان تصویری اش استوار بر مبانی و مفاهیم دنیای سکولار باشد چنین جشنواره هائی آغوش شان گشوده است. لذا به چشم «خریدار» نگریستن به «فروشنده» فرهادی و اعطای جایزه به فرهادی بابت فروشنده اش برخلاف انتظار قبل از آنکه بابت استانداردهای سینمائی «فروشنده» باشد بازگشت به فهم و آشنائی متولیان و بانیان سینمای سکولار در کن و جشنواره های مشابه از گرته برداری فیلم نامه فرهادی از نمایشنامه «آرتور میلر» به زبان فارسی است.
اهدا کنندگان جایزه به فرهادی در کن چون قبل از فرهادی با «آرتور میلر» و دنیای سکولار میلر و آثار میلر آشنا بودند به استقبال فرهادی و «فروشنده» فرهادی رفتند تا بدینوسله مراتب تقدیر خود بابت گسترش ادبیات و معرفت سکولاری را به یک کارگردان ایرانی ابراز نمایند. به همین اعتبار اگر جشنواره های سینمائی غرب از چنین آثاری استقبال می کنند این استقبال را باید به حساب هم خانوادگی عقیدتی صاحبان چنین آثاری با صاحبان و خازنان چنان جشنواره داران مسلط به جریانی جهانی سینمای سکولار قرار داد. (2)
نکته آخر آنکه غربی ها با تخصیص جوایز سینمائی جشنواره هائی مانند کن و اسکار و برلینانه و گلدن گلوب به تولیدات سینمای سکولار ایران می کوشند تا از این طریق جامعه سکولار و حاملان این نحله فکری در ایران را در جمیع حوزه های هنری و در مواجهه با سینمای انقلاب و تمام زیر مجموعه های مرتبط با انقلاب اسلامی، بصورت رانتینر و سوبسیدی امداد رسانی کرده و بدینوسیله ایشان و نقش و جایگاه شان را در مناسبات فرهنگی و اجتماعی و بعضاً سیاسی داخل ایران تقویت نمایند. روندی که منحصر به سینما نیست و جمیع حوزه ها را شامل می شود. تا جائی که استقبال سازمان ملل متحد از تز گفتگوی تمدن های رئیس جمهور خاتمی در سال 78 را نیز می توان و «باید» در همین راستا ارزیابی کرد.
یک ولکآمینگ مُزوّرانه تا بر این اساس بتوانند ضمن کوبیدن بر طبل حاکمیت دو گانه «منتخبین و منتصبین» توازن قوا در ایران را بنفع یک طرف و علیه طرف دیگر بر هم بزنند. در غیر این صورت همین سازمان ملل موظف به پاسخگوئی است که چرا علی رغم استقبال از «تز گفتگوی تمدن ها» در فردای تهاجم نظامی همه جانبه و خیره سرانه ایالات متحده به افغانستان و عراق آن هم بدون مجوز سازمان ملل، جامعه جهانی نه تنها شاهد هیچ اعتراض موثری از جانب UN نشد بلکه در مقابل لن ترانی جورج بوش و محور شرارت خواندن همان ایرانی که UN سال گذشته به تز گفتگوی تمدن هایش می نازید اکنون سازمان عریض و طویل ملل متحد مبتلا به ثقل سامعه فرموده شده بودند!؟
علی ایحال این سنت ناصواب را می توان و باید ذیل فرآیند و پروژه «نفوذ» ثبت و اندیکاتور کرد تا خازنان و کلیدداران کلوب قدرت جهانی بدآن طریق بتوانند کسب کنندگان جوایز و مفاخر و مدارج مزبور را با بهداشتی ترین شکل ممکن از ثقل و اعتبار جهانی و منزلت و شأن ملی در کشورشان برخوردار نموده و با توسل به سیاست «مدیون کردن اخلاقی ایشان به خود» با نامحسوس ترین شکل ممکن ضمن مدیریت پنهان آن «بلند مرتبه شدگان» موجبات تحمیل ایشان به ساختار قدرت در ایران را بنفع خود، بسترسازی نمایند.


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ نگاه کنید به دو مقالع «نوبل شوم» و «تبعات نوبل»
2ـ نگاه کنید به مقاله: از «Cannes» تا «Can’t»!

۱۳۹۵ خرداد ۷, جمعه

اصلاحات نمُرد. مُرده باد اصلاحات!



نهضت دمکراسی خواهی، نورمالیزیشن، سکولاریسم، لیبرالیسم جملگی دواعی و مواعیدی اند که به مناسبت و به تناوب و اقتضاء به عنوان دغدغه یا اولویت ها و اُمهات جنبش موسوم به جنبش اصلاح طلبی ایران از جانب حاملان و خازنان و سخنگویان این جنبش در ایران مطرح و نشانه گذاری می شود.
جنبشی که نطفه اش علی الظاهر از دوم خرداد 76 و با محوریت چپ خط امامی انعقاد یافت و در ادامه مسیر با پشت سر گذاشتن فراز و نشیب هایی پر دامنه و ابتلا به یک موتاسیون عمیق، تا آنجا استحاله یافت که اینک از سکولارترین اقشار تا لاقیدان و شل دینان و بی دینان در کنار دین ورزانی با دوز و ورژن هائی متغیر را بصورت هم زمان و توامان میزبانی و میهمان نوازی می کند!

این که جنبش اصلاحات خیزشی دمکراسی طلبانه است یا کوششی است بمنظور نورمالیته کردن مُلکداری یا دغدغه ای است بمنظور بسط و تعمیق لیبرالیسم فلسفی، واقعیت هائی است که هر کدام بنوعی جنبش اصلاح طلبی بجا مانده از دوم خرداد 76 را بالنسبه نمایندگی و عهده داری می کنند اما گوهر و کُنه و عمق این اصلاح طلبی موجود را باید در جائی دیگر و در معنا و پهنا و فحوائی دیگر جوئید و کاوید و یابید.

ماهیت جنبش اصلاحات موجود در ایران را در مُضَیـّق ترین نگاه پدیدار شناختی (Phenomenological) می توان و باید در قامت ماهیتی هستی شناسانه (Ontology) برسمیت شناخت. همین ماهیت آنتولوژیکال است که موجبات سخت جانی و روئین تنی این جنبش را در تضایف با دوگانه «آنتولوژیست ها و ایدئولوژیست ها» تضمین کرده و تداوم می بخشد.

به عبارتی دقیق تر جنبش موجود و موسوم به اصلاحات در «ایران فعلی» به دلیل ریشه دواندن در زمین حاصل خیز آنتولوژی تا اطلاع ثانوی محکوم به بقا است.
آنتولوژی اصلاح طلبانه یا اصلاح طلبی آنتولوژیک، استوار بر دنیای «هست» ها و برسمیت شناختن پدیدارها و هستی ها بدون تـَقیُـّد یا بار کردن «باید» ها و «نباید» های اخلاقی به کالبد پدیده است.
دنیای آنتولوژی دنیای برسمیت شناختن هستی ها و واقعیت های موجود بدون تـَقیُـّد یا ارزشگذاری بر ذات و گوهر هستی ها و واقعیت ها و رفتارها و کنش های فردی و اجتماعی حاملان آن هستی ها و واقعیت های و پدیدارهای زیست محیطی است.
اصلاح طلبی آنتولوژیکال قائم بر نفی هر نوع «باید» در ازای پذیرش «هست» های زیست محیطی است.
تاکیدی است بر زیست دلبخواهانه و خویش کامانه و «همین جوری» با اتکا بر قاعده اصالت لذت و نفی آمریت های اخلاقی و ارزشگذاری های اعتباری.
پذیرش جهان و متعلقات و مختصات و مضامین و مضامیر آن جهان آن گونه که «هست» نه آن گونه که «باید» باشد.
شعار محوری چنین اصلاحاتی آن است که: بگذار هر کس هر طور علاقه دارد زندگی کند!
جنبشی بر مبنای نفی آمریت و قاهریت و الزامات و قیدهای رفتاری ابلاغی از جانب مرجعیت های حکومتی.
در واقع جنبش اصلاحات محصول بر هم خوردن تناسب قدرت بین ایدئولوژیست ها با آنتولوژیست ها از فردای دوم خرداد 76 بود. اما این امر بدآن معنا نیست که جنبش اصلاح طلبی مزبور از دوم خرداد 76 متولد شد.
مقابله آنتولوژیست ها با ایدئولوژیست ها قدمتی به قامت تاریخ دارد و انبیا الهی را باید در عداد شاخص ترین افرادی محسوب کرد که راس هرم ایدئولوژی اندیشان و آرمان خواهان را در طول تاریخ طلایه داری و عهده داری کرده اند و اساساً ماهیت و گوهر بعثت انبیا بر کمال گرائی (پرفکشنیزم) و آرمان محوری ایدئولوژیکال قائم بوده و دست بر قضا در بهمن 57 نیز خمینی و انقلاب خمینی نیز کامیابانه موفق شد تا در محور مختصات دو گانه و تاریخی «ایدولوژیست ها با آنتولوژیست ها» خود و انقلابش را ذیل جبهه قائلان و حاملان و باورمندان به «گفتمان ایدئولوژیک» تعریف و تثبیت نماید. هم چنان که از فردای دوم خرداد 76 تناسب بین این دو گانه (ایدئولوژیست ها و آنتولوژیست ها) برای نخستین بار بعد از انقلاب بنفع آنتولوژیست های اصلاح طلب شکست و ایشان توانستند نقش و حضور مسلط ایدئولوژیست ها در هرم قدرت ایران را بنفع خود شکسته و عقب برانند.
بدین لحاظ این جنبش اصلاح طلبی آنتولوژیکال را نمی بایست مولود دوم خرداد 76 محسوب کرد و در واقع در این تاریخ غول اصلاحات بیدار شد و از بطری بیرون آمد.
به عبارتی دیگر تاریخ تولد اصلاح طلبی آنتولوژیکال قدمتی به قامت تاریخ داشته و ذیل دو گانه فریضه ها و غریزه های انسان مانائی و پایداری کرده.
حاملان نگاه آنتولوژیک به اعتبار «هست بودگی غرایز انسان» زیست غریزی را برای انسان به کفایت برسمیت شناخته و در نقطه مقابل ایشان انبیاء الهی اند که با نگرش ایدئولوژیک و آرمان محورانه ضمن برسمیت شناختن «هست» های غریزی انسان برای شیوه به فعلیت رساندن آن غرایز انشای فریضه کرده اند.
در اندیشه «ایدئولوژیک محور» هر چند «هست بودگی غرایز انسان» برسمیت شناخته شده اما «نمود» چنان «بودی» را با ابلاغ «فریضه» و لگاریتم «باید ها و نباید ها» نظام مند و قانونمند و اخلاق مند کرده اند.
فی الواقع «هست» های آنتولوژیک خاستگاه و رستگاه «باید» های ایدئولوژیک اند. هر اندازه آنتولوژیست ها قائل به قائم به ذات بودن «هست» ها و نافی ارزش گذاری بر کنش های فردی و اجتماعی اند ایدئولوژیست ها در نقطه مقابل ایشان، بر حامل بودن «بایدها» بر «هست ها» بمنظور نیل به جامعه اخلاقی ابرام و اصرار دارند.
چالشی بین «باید» طلبان آرمان خواه و «هست» باوران که منجر به دو گانه زیست فردی و اجتماعی در حد فاصل «فرائض و غرائز» شده است.
بدین اعتبار چالش اصلی در منازعه سیاسی موجود ایران همآوردی بین اصلاح طلبان با محافظه کاران یا اصولگرایان نیست. اصلاحات آنتولوژیکال موجود در ایران بصورت تبعی غافلانه یا عامدانه خود را مقابل انقلاب و تمامیت ایدئولوژیک انقلاب تعریف و معنا کرده و از سوئی خواستار نفی ایدئولوژی از مناسبات مُلکداری و هم زمان قائل به مُلکداری بر محور مناسبات هستی شناسانه است.
چرائی هیستری ایدئولوژی ستیز اصلاح طلبی آنتولوژیکال موجود در ایران را باید از بطن آموزه های کارل ریموند پوپر و محوریت و مرجعیت آرای فلسفی پوپر نزد اصلاح طلبان مزبور عمق برداری کرد.
پوپر از میانه آن دسته از فیلسوفان لیبرالی بود که تنگ نظرانه رفتارها و باورهای متصلب و نامنعطف مارکسیت ها و فاشیست هائی را که طی جنگ جهانی دوم به بعد مشاهده کرده بود بصورت پکیجی به حساب ابتر بودن تمامیت ایدئولوژی و ایدئولوژی اندیشی گذاشت و بدینوسیله با توسل به گزاره های علمی نما فتوای حرمت هر گونه ایدئولوژی اندیشی را به اتهام یقینی اندیشی و ابطال ناپذیری و علمی نبودن گزاره های ایدئولوژیک صادر کرد و بدینوسیله مبدل به قهرمان اباحه اندیشان شد.
فی الواقع ناموجه ای «باید» های فلسفی مارکسیسم در کنار شناعت رفتار فاشیست ها منجر به یک هیستری فلسفی نزد پوپر و امثال پوپر شد تا بدانوسیله با دامن زدن به دو گانه آنتاگونیستی «علم و دین» و بدون توجه به عمق معنائی و معرفتی و مبانی عقلی و استدلالی «ایدئولوژی های الهی» دست به تخطئه تمامیت ایدئولوژی بزنند و «ایدئولوژی ستیزی» را نزد «اباحه اندیشان» به برند فرزانگی و روشنفکری و اصلاح طلبی مُبدل کند.
برخلاف باور پوپر و مومنان به باورهای پوپر گزاره های ایمانی گزاره هائی اثبات پذیرند و گزاره های اثبات ناپذیر در کانتکست دین تعلق به انذاریات و تبشیریات بخش صباوة انسان دارد.
غفلت پوپر در نقد مارکسیسم بی وقعی ایشان به اعمال غیر مجاز «منطق باینری» به حوزه گزاره های ابطال پذیر توسط «مارکس» بود که منجر به سترونی مارکسیسم در دیالکتیک فلسفی ابداعی کارل مارکس شد.
منطق باینری ناظر بر جهان مطلقات و گزاره های ابطال ناپذیر است و در این حوزه برخوردار از استحکام و انسجام عقلی است اما ورود ناصواب همین منطق به حوزه گزاره های ابطال پذیر به آن درجه استعداد دارد تا مُبدل به مخرب ترین و مناقشه آمیزترین استنتاجات منطقی شود. مخرب ترین کاربرد منطق باینری زمانی است که سترونآنه یا یک شیفت گفتمانی از جهان آنتولوژی به جهان آگزیولوژی (ارزش شناسانه) میان بُر زده و جاعلانه از «بودها» اخذ استنتاجات ارزش داورانه کرده که حاصلش نامحدود تلقی شدن پدیده های محدود خواهد بود.
خبط فاحش در چنین شیفت گفتمانی آنجاست که بر خلاف معسور بودن «جهان هستی ها» چنین گفتمانی در اخذ استنتاجات ارزشی از «تفاوت» دلالت بر «تبعیض» می کند. (1)
محصول غفلت پوپر از خبط مارکس موجبات هیستری و ضدیت و نفرت پوپر با کلیت ایدئولوژی ها و ایدئولوژی اندیشی و آرمان باوری ها اعم از ایدئولوژی های الهی تا انسانی را فراهم آورد. نفرتی که اکنون و بوضوح دنباله آن را در نگاه اصلاح طلبی آنتولوژیکال ایران به هر آنچه نام و نشانی از ایدئولوژی دارد؛ بوضوح می توان مشاهده کرد.
در کنار و در جوار چنین اصلاح طلبی انباشته از نفرت نسبت به ایدئولوژی و ایدئولوژی اندیشی شواهد و قرائن موید آن است که جنبش مزبور هم زمان و توأمان به یک آفت اخلاقی عمیق و گسترده نیز مُبتلا می باشد که می توان آن را نوعی «سیطنیزّم» یا شیطان زدگی (Satanism) نامگذاری کرد.
سیطنیزم اصلاح طلبانه قائم بر یک «خویش بیش بینی» و «خود ویژه دانی» و برج عاج نشینی است که با ابتلاء به یک «داروینیزم سیاسی» فهم ایشان از خود را قائم بر یک اصلحیت ذاتی و متفرعنانه کرده است.
ابتلائی که نقطه و نکته محوری اش اخذ ناصواب «تمایز از تفاوت» است و بدین اعتبار شهرنشینی و مدرنیت و آلامدی و خوش پوشی و خوش بیانی خود را متضمن حق ویژه و ارشدیت و افضلیت و ارجحیتِ ذاتی خود در مناسبات اجتماعی و سیاسی، فهم و ادراک می کند.
برخلاف دواعی مسامحه گرایانه تئوریسین های اصلاحات، اصلاح طلبان خود را در یقینی ترین موضع ممکن انگاشته و مهتران و پایوران ایشان با ابتلا به یک «خود ویژه بینی» و «خویش حق دانی» از منتهی الیه «تافته جدا بافتگی» به جامعه و رقبایشان نگریسته و با ژست نسبی گرائی و تظاهر به رواقی مسلکی اگر حقی هم برای مخالفان خود قائل می شوند این حق را لطف خود به مخالف فهم کرده که از یک موضع خُلد آشیانی و اعیان نشینی و اعلی حضرتانه ، اراده ملوکانه شان را بر آن قرار داده اند تا به رقیب افتخار دیده شدن و افتخار بودن و افتخار و اجازه حرف زدن را داده باشند.
جنس گفتمان اصلاحات آغشته به یک پیش فرض تسبیــبی است (اتیولوژیک ـ Etiologic) که منجر به یک زبان مشترک بین اصلاح طلبان شده تا بدآنوسیله ایشان از خود و جایگاه و پایگاه و ثقل و گرانش خود در جامعه به درک و فهمی خویش کامانه نائل آیند. نوعی باورمندی کلینیکال و متکبرانه به «داروینیسم سیاسی» که محصول اعتقاد به ارجحیت و ارشدیت ذاتی خود و هم قطاران خود در جامعه است.
استفاده از گزاره های یقینی و و برخورداری از منطق باینری در فهم پدیده های اجتماعی زبان مشترک اصلاح طلبانی است که نتوانسته و نمی توانند دنیای محاط بر خویش را بیرون از دو گانه «خیر و شر» و «اهورا و اهریمن» و «ابلیس و قدیس» و «سیاه و سفید» فهم کنند.
زبان مشترکی که منجر به فهمی مشترک و نامنعطف بین اصلاح طلبان شده که بالاتر ریشه اش در «ایدئولوژی شیطانی» با پیش فرض «هستی شناختی ارزش مدارانه» گوشزد شد.
پیش فرضی دائر بر اخذ ناصواب «تمایز» از «تفاوت» که بروز و ظهور آن از 88 به بعد در بدخیم ترین شکل ممکن در سیاه بینی های مطلق و سیاه نمائی های مطلق از جبهه مقابل در کنار باور به الوهیت و رهبانیت و فرشته سانی و سفیدی و طهارت و بلاغت جبهه خودی، برون ریخت شد.
چالش اصلی آنجاست که اصلاح طلبان آلوده به «سیطنیزم» برخلاف تواضع فروشی و ادعای نسبی باوری از یک موضع ایقانی، حیثیت و شأن خود را اجل از مناقشه فرض کرده و بدین اعتبار «حق بودن» و «بی شمار بودن» و «پیروز بودن» و «خداپناهی» خود را از منظری استعلایی «باوری عقیدتی» فهم و وجدان کرده اند!
جنس بیماری مزبور بمثابه یک «پیوند یونی» استوار بر «دیالکتیک تضاد» است تا از آن طریق مبتلایان بتوانند در جوار انشای هر اندازه خوفناک تر از تمثال رقیب، لامحاله به قد رعنای خود بنازند و فخر آن را به «خود» و «خُنیاگران خود» بفروشند. (2)

علی ایحال ماحصل ابتلای این «اصلاح طلبی مزبور» به آن «سیطنیزم مذموم» منجر به آن شده تا اصلاح طلبان از موضع «خود را اصلاح طلب دیدن» به موقع «خود را صالح دیدن» در غلتیده تا آنک ذات انگارانه با «فهم مهترانه از خود» وظیفه مندی نظام به تاسی از خود را توقع کنند.
نتیجه ریزش چنین خوانشی آنتولوژیک آغشته به سیطنیزم نزد اصلاح طلبان:
در حوزه سیاست خارجی مُبدل به سریع القلم و نظریه بین المللی شدن و پیوستن به نظم موجود جهانی!
در حوزه سیاست داخلی مبدل به حجاریان و نظریه نورمالیزیشن و مهار و لگام انقلاب اسلامی!
در حوزه مُلکداری مبدل به شاذیات زیباکلام و ترویج دمکراسی خواست محور بجای صلاح محور!
و در حوزه اجتماعی مُروج اباحه گری و لاقیدی مدل آمریکائی شده دائر بر آنکه:
وقتی در موضع تجاوز قرار می گیرید مقاومت نکنید! تسلیم شوید و لذت اش را ببرید!

بدین اعتبار «اصلاحات موجود» تالی فاسد دارد! اولین جرم چنین اصلاحاتی «موجود بودنش» است.
چنین اصلاحاتی مُردنی نیست اما باید آن را میرآند!
این اصلاحات محکوم به شکست نیست؛ آلوده به شکست است. بدین معنا که چنین اصلاحاتی با چنان مختصاتی گوهرش بالذات استعداد به شکست کشاندن اخلاقی جامعه را دارد و اتفاقا بدلیل ماهیت اباحه اندیش اش و متابعت اش از خواست مردم بجای صلاح مردم، قابلیت اپیدمی و گسترش و اقبال دارد اما بدلیل ماهیت فاسد و متکبرانه اش باید هر کس به اندازه توانش در میراندن اش اهتمام ورزد!
پیش تر سعید حجاریان در قامت تئوریسین اصلاحات با اذعان به برخی هزیمت ها و ناکامی های اصلاح طلبان در مقام تدبیر شعار «اصلاحات مُرد. زنده باد اصلاحات» را مطرح کرد تا بدانوسیله روئین تنی جنبش اصلاح طلبی را به مخاطبانش نوید داده باشد.
این شعار که گرته برداری از شعار «انقلاب مُرد. زنده باد انقلاب» کمونیست های قرن 19 بود و ابتدا «هگل» و بعد از آن «مارکس» در «هجدهم برومر» و نهایتاً «لنین» در «چه باید کرد» بود که با خلق و توسل به این گزاره کوشیدند تا بدانوسیله بمنظور توجیه تجدید نظر طلبی های عقیدتی خود و اثبات مانائی و جاودانی انقلاب شان برای حاملان آن انقلاب مارکسیستی، حجت تراشی کرده باشند.
هر چند پیش از ایشان این شعار در اروپای قرن 18 و در فردای مرگ پادشاهان بدین شکل توسط جارچیان در کوی و برزن جار زده می شد که : «شاه مُرد. زنده باد شاه» تا بدین طریق جارچیان با ظرافت از سوئی خبر از مرگ پادشاه را داده باشند و هم زمان این مفهوم که «شاه در مقام کالبد مُرد اما شاه و شاهی در مقام یک ساحت هرگز نمی میرد و جاودان است» را به مخاطب القاء کنند.
همین معنا بود که بعدها توسط مارکسیست ها و اینک توسط رفرمیست های ایرانی امثال حجاریان «ریی سایکل» شده تا بدانوسیله گزاره مزبور را بدین شکل بازیافت و القاء کنند که: «اصلاحات مُردنی نیست. ولو آنکه دچار زوال مقطعی شود»
گزاره ای که به اعتبار همه شواهد و قرائن و علائم میدانی قابل وثوق است و باید و می توان وفق نظر حجاریان بر این گزاره انگشت تائید گذاشت و مانائی اصلاحات با مختصات موجود را برسمیت شناخت. هر چند در میراندن آن نیز نباید تردید داشت!
تقدیر اصلاح طلبی موجود در ایران مصداق آنانی است که بقول مرحوم امام «قبل از تهذیب نفس، مسئولیت پذیرفتند» و برای تغییر جهان شوریدند و در میانه راه بُریدند و عزم تغییر دنیا را داشتند و میانه راه دنیا تغییرشان داد و مُبدل به آیت عبرتی شدند تا آنک تمثیلی از سروده «شمس لنگرودی» از جماعتی باشند که:
می‌خواستند جهان را به قواره رویاهای شان درآورند/ رویاهای شان به قواره دنیا درآمد!
حکایت چنین اصلاح طلبانی،حکایت آن کشیشی است که قبل از خودسازی عزم بهسازی جهان را کرد و آخرالامر هنگام مُردن بدآنگونه اقرار کرد که:
بچه که بودم می خواستم دنیا رو عوض کنم. بزرگ تر که شدم فکر کردم دنیا خیلی بزرگه و باید کشورم رو عوض کنم. در نوجوانی به خودم گفتم کشورم هم زیادی بزرگه و باید برای تغییر شهرم کاری بکنم. جوان که شدم فکر کردم شهرم هم زیادی بزرگه و باید محله ام رو دگرگون کنم. به میان سالی که رسیدم تصمیم گرفتم از خانواده ام شروع کنم و حالا در واپسین لحظه های عمر می بینم که باید از همان ابتدا از خودم شروع می کردم.
مطمئناً اگر این کار را کرده بودم تا حالا توانسته بودم به سهم خودم ؛ خانواده ام ، محله ام ، شهرم ، کشورم و جهان رو تغییر بدم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ توضیحات بیشتر را در «ایدئولوژی شیطانی» ببینید
2ـ نگاه کنید به مقالات زیر:
اصلاح اصلاحات
شیر یا خط اصلاحاتی
ایدئولوژی شیطانی


۱۳۹۵ خرداد ۵, چهارشنبه

از «Cannes» تا «Can’t»!



اعطای دو جایزه جشنواره سینمائی کن (Cannes) به فیلم «فروشنده» به کارگردانی اصغر فرهادی به همان اندازه که طبیعی است به همان اندازه نیز حائز آسیب شناسی است.
برخلاف هیجان و شادی مسبوق به سابقه کسر معناداری از ایرانیان (1) بابت این رویداد سینمائی نباید و نمی توان این اتفاق را شاخص ارتقاء سینمای ایران در جهان تلقی کرد.
اصغر فرهادی بعد از کسب این جایزه در مصاحبه با تلویزیون صدای آمریکا (!) و در پاسخ به این پرسش که آیا این موفقیت را باید به حساب توانمندی شما در ساخت فیلم هائی بگذاریم که علی رغم ایرانی بودن اما پیام اش جهانی و قابل فهم در سطح بین المللی است؟ ضمن تائید این ادعا گفت:
من بدلیل سفرهای متعددم به کشورهای مختلف متوجه این واقعیت شدم که ملت ها علی رغم تفاوت های نژادی یا میلتی در در مجموع دغدغه ها و مسائلی مشترک دارند و به یکدیگر شبیه اند لذا سینمای من هم منعکس کننده همین اشتراکات است (نقل به مضمون)
فرهادی علی رغم چنین باوری متوجه نیست که در حال صیرورت در در زمین تخیل است.
در نقطه مقابل «جواد شمقدری» رئیس سازمان سینمایی در دولت احمدی نژاد نسبت به موفقیت «فروشنده» در کن ابراز داشته:
کاملاً مشخص است که جشنواره‌های جهانی با چه اهدافی جایزه می‌دهند. اگر کسی فکر کند این جایزه‌ها صرفاً بر اساس شاخص‌های هنری داده می‌شود عقب‌مانده است. همه جشنواره‌ها برای خودشان خط و مشی دارند و در انتخاب‌هایشان آن را اجرا می‌کنند. در همین جشنواره کن از بین 100 تا فیلم ایرانی فقط یکی، دو مورد را انتخاب می کند، ولی از دید ما سالی هفت، هشت تا فیلم خوب داریم. کن در طول همه این سال‌ها حتی یک فیلم که رنگ و بوی دفاع مقدس و انقلاب داشته باشد، انتخاب نکرده.

بدون توجه به شیدائی ها و هیجان زدگی های مسبوق به سابقه عوام نسبت به موفقیت «فروشنده» و بیرون از غیظ ورزی ها و کینه توزی های سیاسی به فرهادی و سینمای فرهادی، با تفطن به اظهارات فرهادی و تامل در نگاه شمقدری می توان از این میان به یک درک مشترک رسید.
اخیراً در مقاله «خوابگزاران خوابگرد» انگشت تاکید بر این نکته گذاشتم که:
برج عاج نشینی و پرت افتادگی و بی اطلاعی و ژاژ خوائی و ناآگاهی از مسائل و مصائب و دردها و دغدغه ها و مطالبات و مناسبات فحول و آحاد و بستر جامعه، «مخرج مشترک» روشنفکران ایرانی در هر دو اردوی روشنفکران سکولار و روشن فکران دین ورز است. (2)
اکنون نیز بر این روال نمی توان بر این واقعیت چشم پوشید که جشنواره های سینمائی مهمی مانند «آکادمی اسکار» و «کن» و «برلین» و «ونیز» ماهیتاً فاقد ارزش ها و استانداردهای ناب دنیای سینمائی اند و غالباً ارزش های جهان سکولار را نمایندگی و عهده داری و سینمائی و تصویرسازی می کنند. به همین اعتبار است که برای هر تولیدی از هر کارگردانی و از هر میلتی که مبانی معرفتی و زبان تصویری اش استوار بر مبانی و مفاهیم دنیای سکولار باشد چنین جشنواره هائی آغوش شان گشوده است. لذا و بر همین منوال اعطای جایزه به فروشنده آقای فرهادی برخلاف تصور ایشان بازگشت به پیام جهانی مستتر در آن فیلم نبود و فی الواقع آن استقبال بازگشت به فهم و آشنائی متولیان و بانیان سینمای سکولار در کن و جشنواره های مشابه از گرته برداری فیلم نامه فرهادی از نمایشنامه «آرتور میلر» به زبان فارسی بود.
اهدا کنندگان جایزه به فرهادی در کن چون قبل از فرهادی با «آرتور میلر» و دنیای سکولار میلر و آثار میلر آشنا بودند به استقبال فرهادی و «فروشنده» فرهادی آمدند تا بدینوسله مراتب تقدیر خود بابت گسترش ادبیات و معرفت سکولاری را به یک کارگردان ایرانی ابراز نمایند.
لذا اظهارات فرهادی مبنی بر آنکه «سینمای من بدلیل زبان فرهنگی مشترک انسان ها، علی رغم ایرانی بودن قابلیت استماع و فهم و درک در جهان خارج را دارد» غیر قابل استماع است و چنین ادعائی را یا باید نعل وارونه زدن یا غفلت ایشان از این واقعیت تلقی کرد که آثار ایشان تنها زبانش فارسی است و با نثر الخط و لهجه و فهم و درک مبانی معرفت شناسانه دنیای سکولاریسم مونتاژ می شوند.
به همین اعتبار اگر جشنواره های سینمائی غرب از چنین آثاری استقبال می کنند این استقبال را باید به حساب هم خانوادگی عقیدتی صاحبان چنین آثاری با صاحبان و خازنان چنان جشنواره داران مسلط به جریانی جهانی سینمای سکولار قرار داد.
در غیر این صورت چنان تولیداتی بیرون از لحاظات و جهازات و لوازم و استانداردهای حرفه ای صنعت سینما از حیث محتوا فاقد عمق معنائی است.
تلخ یا شیرین سکولارها علی رغم جلوه بیرونی و رنگ و لعاب ظاهری هنوز نتوانسته اند به تعریفی متقن و قابل اتکا از نسبت خود با جهان هستی برسند و اساسا تعریفی در این خصوص ندارند لذا هیچ کدام از تولیدات شان اعم از سینما و تئاتر و موسیقی و نقاشی و کتاب و مجسمه و شعر و .... هیچ کدام برخوردار از اصالت معنا شناسانه نیست.
نمونه دیگر و نزدیک در اثبات پرت افتادگی و ناآشنائی روشنفکران سکولار با واقعیت های جامعه بومی و خاستگاه ملیتی شان، برنامه «پرگار» تلویزیون فارسی BBC با میزبانی «داریوش کریمی» و میهمانی دکتر سروش و عبدالعلی بازرگان طی ماه گذشته بود.
کریمی یکی از سخنگویان قابل وثوق سکولاران فارسی زبان در بی بی سی محسوب می شود که بخوبی در میزگرد مزبور توانست فقر اندیشگی و ناتوانی از درک دنیای بومی و مبانی معرفتی و معناشناختی و مذهبی جامعه دینی خود را در مقابل دکتر سروش به تصویر بکشد.
طبیعی است هر اندازه که با دکتر سروش اختلاف نظر هم وجود داشته باشد لیکن نمی توان منکر تسلط ایشان به مبانی معرفت دینی شد. همین تسلط بوضوح در میزگرد مزبور نشان داد که کریمی مانند دیگر منسوبان به نحله سکولاریسم تا چه اندازه با واقعیات جامعه دینی شان و مبانی معرفتی آن غریبه اند که در تمامی پرسش هایش از سروش عنصر جهل برجستگی خود را بوضوح نشان می داد و مشارالیه هر چند می کوشید پرسش هائی فلسفه مند را طراحی کند اما چون اساساً با دنیای دینی و مبانی معرفتی آن بیگانه بود جمیع سوالاتش در سطح گرفتار بود و منجر به آن می شد و شد که عملاً سروش شخصاً مدیریت میزگرد را عهده داری کند و ضمن ادیت سوالات میزبان و با طرح مجدد و درست سوال آنگاه اقدام به پاسخگوئی نماید و بدین ترتیب و ناخواسته کریمی را در موقعیتی رقت آور قرار دهد!
این درد مشترک پیروان نحله سکولار است و داریوش کریمی در این میان سربازی بیش نیست و دامنه جهل تا خدایگان ایشان نیز اعم از «آرامش دوستدار» و «محمدرضا نیکفر» نیز پیش می رود و جملگی هر اندازه در فهم و قرائت طوطی وار مبانی و مفاهیم سکولاریسم غربی متبحراند ارزنی استعداد در نزدیک شدن به معرفت دینی و مبانی و مناسبات جامعه دین ورزان را از خود نشان نداده اند.
بر این مبنا و در پاسخ به آقای شمقدری باید بر این واقعیت ابرام ورزید که اگر جشنواره های سینمائی غربی از میانه تولیدات سینمائی ایران تاکنون کمترین التفاتی به سینمای انقلاب و جنگ ایران نداشته اند؛ این بی وقعی ناشی از ندانستن زبان و دانش و فهم دنیای انقلاب و جنگ و معرفت مذهبی حاکم بر این ژانر سینمائی بعد از انقلاب اسلامی در ایران است.
به عبارت دیگر جشنواره هائی از قبیل «Cannes» قبل از نخواستن، بدلیل جهل توام با قهرشان از دنیای دین نمی توانند (Can’t) اقبال و درکی از سینمای انقلاب اسلامی داشته باشند.
لذا سکولاریسمی که اساساً با جهان مذهب و مبانی و معرفت آن غریبه است و بیش از غریبگی از جمیع ملحقات و متعلقات و مفردات و هر آنچه که بوئی از دین و مذهب نیز دارد «متنفر» است از سینمای چنان جهانی درخواست اقبال به آثار سینمای انقلاب اسلامی را داشتن، کمال پر توقعی است!
سینمای حاتمی کیا، سینمای ده نمکی، سینمای ابولقاسم طالبی و سینمای مجید مجیدی، سینمای سلحشور و دیگر سینماگران نسل انقلاب سینمائی نیستند که علی رغم عمق معنائی و محتوائی بتوانند از جشنواره های سکولار دلرُبائی کنند.
سینمائی آن چنان را سینماگرانی آن چنان شایسته است! نه این چنین!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1ـ نگاه کنید به مقاله «عقده ای ها»
2ـ نگاه کنید به مقاله «خوابگزاران خوابگرد»



۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۸, سه‌شنبه

خواب گزاران خوابگرد!



ماری آنتوانت همسر لوئی شانزدهم آخرین ملکه پیش از انقلاب کبیر فرانسه بود که به عیاشی و ولخرجی و بی اطلاعی از مسائل جامعه اشتهار داشت تا جائی که به وی منسوب کرده اند در خلال انقلاب کبیر فرانسه از ندیمه اش پرسید مردم چه می خواهند؟ و آنگاه که شنید مردم گرسنه اند و نان ندارند ملکه از منتهی الیه خیراندیشی (!) می فرمایند:
خوب اکنون که نان ندارند بروند شیرینی بخورند!
به اعتبار همین پرت افتادگی می توان «ماری آنتوانت» را در مقام نمادی از برجسته ترین ویژگی سنت روشنفکری در ایران برسمیت شناخت که در حد فاصل روشنفکری سکولار تا روشنفکری دینی این دو نحله اندیشگی را نمایندگی می کند!
برج عاج نشینی و پرت افتادگی و بی اطلاعی و ژاژ خوائی و ناآگاهی از مسائل و مصائب و دردها و دغدغه ها و مطالبات و مناسبات فحول و آحاد و بستر جامعه، «مخرج مشترک» روشنفکران ایرانی در هر دو اردوی روشنفکران سکولار و روشن فکران دین ورز است.
همان هائی که پیشنهادشان به «دغدغه داران نان» سد جوع با رولت خامه ای و دم نوش زعفران است!
پرت افتادگی روشنفکری اعم از دینی و سکولار از مصائب و مشکلات جامعه ایرانی است. چنین روشنفکرانی را باید به چشم افرادی بیمار دید. روشنفکران بیماران جامعه اند! ایشان مبتلایان به شیک ترین و در عین حال صعب العلاج ترین روان پریشی های شناخته شده بالینی اند!
روشنفکری بدین فورمت یعنی ابتلا به آپارتاید اندیشه و سندروم خود خاص بینی و خود ویژه دانی.
نوعی بیماری با تالی فاسد کوبیدن بر طبل جامعه کاستی و متهم کردن تبعی بخشی از جامعه به تاریک فکری بمنظور اثبات و احراز و الحاق و الصاق خود به جامعه به عنوان بخش روشن و فاضل و کامل و برتر جامعه!
یک تکبر فرهنگی که ریشه در شیطان زدگی دارد. (1)
گزارش چندی پیش تلویزیون فارسی BBC از اجرای «نمایشنامه توفان» به اهتمام شیرین نشاط و شجاع آذری که بمناسبت چهار صدمین سالگرد درگذشت شکسپیر در ورشوی لهستان بر روی صحنه رفت؛ جدیدترین نمونه از دنیای سانتی مانتال و هوراقلیائی و هپروتی روشنفکران سکولاری است که بالغ بر 4 سال وقت خود را صرف سمبل شناسی و و تدوین و تهیه و اجرای داستانی کرده اند که اساساً معلوم نیست ارائه یا عدم ارائه آن چه گلی بر سر مخاطب فارسی زبان زده و یا چه دردی از آلام ایشان می کاهد یا تسکین خواهد داد. (2)
در نقطه مقابل و در جبهه روشنفکران دینی نیز درب بر همین پاشنه می چرخد و علی رغم درخشش اولیه و آغازی نوید بخشانه مع الاسف روشنفکری دینی نیز دولت اش مستعجل بود و درخشش اش محتوم و محکوم به تیرگی!
نظریه شاذ «رویاهای رسولانه» دکتر عبدالکریم سروش آخرین دستآورد و جدیدترین حجت و مصداقی مُبرهن از بی خبری و پرت افتادگی یکی از شاخص ترین نمایندگان روشنفکری دینی از دنیای واقعیت و عجز ایشان از لمس و درک و حظ دردها و ابتلائات موجود در کف جامعه اسلامی و بلاد مسلمین است.
در موقعیتی که جهان اسلام مبتلاء به هولناک ترین مصائب فرقه گرایانه شده و امواج شّر و فتنه زمین و زمان مسلمانان را احاطه کرده و داعش در کف میدان رسماً و علناً با سخیف ترین قرائت ممکن از میانه «صراط های مستقیم مومنانه» (3) در حال آدم خواری است! آنگاه در این وانفسا واضع نظریه قبض و بسط شریعت عافیت طلبانه و خُلد آشیانه و جنت مکانه و برج عاج نشینانه همه دغدغه و اهتمام خود را معطوف به آن کرده تا اثبات کند قرآن محصول خواب های رسول الله است نه خوانش وحی توسط حاملان وحی به رسول الله!
در هنگامه ای که جهان اسلام با دهشتناک ترین منازعات فرقه گرایانه دست به گریبان است و امواج فتنه القاعده و طالبان و بوکو حرام و جبهة النصر و داعش، دین و دنیای مسلمین را به فلاکت و هلاکت انداخته ؛ در چنین مهلکه ای معلوم نیست «دکتر» با اصرارش بر خواب آلودگی های رسول الله می خواهند بر کدام یک از دردهای جامعه اسلامی مرهم بگذارند و کدام بار از میانه بارهای طاقت سوز موجود را از شانه های رنجور مسلمین بر زمین بگذارند!؟ جز آنکه ایشان می کوشند تا انتقام خود را از آنچه که «سلطه فقیهان و انحصار فقیهانه بر اسلام می نامند» بدینوسیله گرفته و با خلق صنفی نوین بنام «خواب گزاران» انحصار مالکانه فقیهان بر دین و قرآن و اسلام رسول الله را بنفع این طبقه نوظهور بشکنند!؟
گیریم «دکتر» موفق هم شدند و قرآن را محصول خواب آلودگی رسول الله جا انداختند (!) در آن صورت آنک باید یک فورماسیون نوین برای این کاست نوین (خواب گزاران) را با ماتریسی نوین و تو در تو از این جماعت نوظهور را چشم انتظاری و مهندسی کنیم!؟
گیریم «دکتر» بدین ترفند فقیهان را در کمند تدبیر نوین خود تسلیم کردند! اما آیا وقت آن نرسیده تا دکتر قبل از کوبیدن بر طبلی نوین دست به یک بازبینی آسیب شناسانه در آموزه های پیشین خود و آثار و تبعات آن بزنند!؟
آیا «دکتر» قبل از اقبال یا عدم اقبال به خواب های رسولانه، مسئولیت و تبعات آموزه های پیشین خود را بر عهده می گیرند!؟
آیا دکتر بدین امر تفطن دارند «قبض و بسط شان» و «صراط های مستقیم» و «تحول مفاهیم دینی» و «پلورالیسم دینی شان» چه آثار و عواقبی را بر ساحت دین و دین ورزی مومنان وارد ساخت!؟
جناب آقای سروش التفات دارند بیرون از بحث نحافت یا مذمت اسلام فقاهت و معیشت اندیش مطروحه شان و بیرون از قوت یا نحافت مبانی اندیشگی شان، تلخ کامانه خروجی و بهره وری و محصول آراء و تولیدات نظری شان نزد مصرف کننده به یک دین تقلیل گرایانه و زیست اباحه مسلکانه به بهانه و تابلوی «قرائت های مختلف از دین» مُبدل شده!؟
جناب آقای دکتر سروش!
نیم نگاهی به امت تان و کیفیت زیست مومنانه ایشان بیاندازید.
شاگردانی که در پای منبر اوصاف پارسایان در مسجد امام صادق اقدسیه پروراندید اکنون از منتهی الیه شل دینی با توجیه «اختلاف قرائت» خود فریبی می کنند!
قرائت های مختلف تان از دین اکنون نتیجه اش مُبدل به اسلام خاکشیر مزاجی شده که بود و نبودش علی السویه است!
از پیروان و مومنان «قبض و بسط تئوریک شریعت» می پرسیم:
همه فهم تان از اسلام معرفت اندیش مسموع اما در این میان چرا نماز تان را تارکید؟ چرا روزه تان را بی وقعید؟ چرا حجاب تان را کاشفید!؟ چرا اساساً دین تان هیچ سرریزی در رفتار و گفتار فردی و اجتماعی تان ندارد؟ و در تمام موارد به یک جمله قناعت می کنند دائر بر آنکه:
قرائت من از دین با قرائت رسمی از دین متفاوت است!

جناب آقای سروش!
متاسفانه خواسته یا ناخواسته از جوار نظریات پیشین تان محملی را جهت فرار شبه شرعی و شبه عقلی از دین نزد اقشاری تمهید فرمودید تا با تاسی به نظریات ظاهر الصلاح تان خلعت یک شعوبیگری مدرن را بر قامت فقه قدیم «مرجئه» دوخته و بر تن کرده اند و بی عملی خود را با عمل به این دین ورزی مخنث، توجیه فرمائی می کنند! (4)

جناب آقای دکتر سروش!
در فردای لبیک امت تان به رسول خواب آلود و قرآن خواب زده و اسلامی چُرتی، می بایست کدام بدآیندی نوین را چشم انتظاری کرد!؟
جز آنکه این خوابگزاران و کاهنان و تاس ریزان و فالگیران و رمالان نوین را باید محصول تراوشات یک خوابگردی برج عاج نشینانه از جنس «ماری آنتوانت» تلقی و محسوب کرد!؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1ـ نگاه کنید به مقاله ایدئولوژی شیطانی

۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۷, دوشنبه

استاد اسدی بابا!


اکبر هاشمی رفسنجانی تا زمانی که در جوار خود و در خانواده خود، کسانی مانند «فائزه» را دارد که تبحرش در زدن «گل به خودی» است تا اطلاع ثانوی نیاز به هیچ دشمنی نخواهد داشت!
نشست جنجال برانگیز صبیه کبیره استوانه نظام با بهائیان و موج عظیم ترشروئی افکار عمومی و مراجع دینی بابت این اقدام سنت شکنانه در فرهنگ شیعه در حالی اتفاق افتاد که کمتر از ده روز به اجلاسیه خبرگان رهبری بمنظور انتخاب ریاست این مجلس باقی مانده و اکبر هاشمی رفسنجانی طی این مدت طبق معمول با رویکرد «ناز و نیاز» از طریق رسانه های تحت امرش در حال مظنه و افکار عمومی سازی بمنظور تصاحب کرسی ریاست این مجلس بود.
هر چند هاشمی علی رغم اخذ آرایی ماکسیممی وارد خبرگان پنجم شد اما این مانع از آن نبود تا به سستی جایگاه اش در میانه اعضاء خبرگان پنجم بمنظور تصاحب کرسی ریاست این مجلس بی التفات باشد.
علی رغم این طی دو ماه گذشته رسانه های تحت امر هاشمی بویژه روزنامه آرمان خود را هلاک کردند و از زمین و زمان با مقالات و گزارشات و مصاحبه های متعدد با جان نثاران هاشمی کوشیدند تا فضا را بنفع هاشمی و بستر سازی بمنظور تصاحب کرسی خبرگان پنجم فراهم آوردند.
در این میان اقدام خیره سرانه فائزه در نشست با بهائیان تمام داشته ها و بافته ها و سرمایه گذاری های صورت گرفته بدین منظور را به باد داد تا اکنون و برخلاف انتظار، هاشمی در جلسه افتتاحیه خبرگان با چشم غره و نگاه پر غیظ و عبرت خبرگان بابت گاف آقازاده مواجه شود و پیشآپیش عطای ریاست خبرگان را بر لقایش ببخشاید!
در این میان وضعیت کمیک ـ تراژیک روزنامه آرمان بعد از آن همه جان نثاری حائز عبرت و ملامت است.

۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۶, یکشنبه

خود خاص بینی!



ظاهراً صبیه ارشد هاشمی رفسنجانی مبتلا به موود (Mood) خود خاص بینی شده اند.
دختری که دوست دارد ولو به قیمت دهان کجی به نُرم های جامعه خودش را متفاوت و سنت شکن و آوانگارد نشان دهد بدون آنکه از لوازم خاص بودن برخوردار باشد!
کسی که بدش نمی آید ادای «امیلی برونته» را درآورد اما بدلیل فقر بضاعت اندیشگی ماجرا به همان ادا درآوردن محدود می ماند.
اداهائی که به دل نمی نشیند و عمق پیدا نمی کند و در حد همان ادا باقی می ماند.
اشرف دو قلوی شاه هم بنوعی مبتلا به این سندروم بود اما با استعداد تر و تحمل پذیرتر از فائزه رفتار می کرد.
اداهای فائزه از آن جهت تصنعی و نآخوشآیند است که در بطن خود حامل کنتراست و واجد ناروآئی است.
قدر مسلم آنکه نمی توان به بهانه مجالست با بهائیان از سنگر دفاع از حقوق بشر برای خود پوزیشن نوع دوستی و اخلاق گرائی جعل کرد و از سوی دیگر ابوی را همزاد و هم سان و هم تراز امیرکبیر به خورد خلق الله داد!
یا علی خواجه یا خواجه علی!
قدر مسلم آنکه امیری که تا زنده بود در کانون خصم و عداوت بهائیان بود و تاکنون در نقطه تنفر ایشان قرار دارد و امیری که فخر خود را درآوردن چشم فتنه بابیه و اعدام گسترده بهائیان می دانست! برای صبیه کبیره رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام چنان امیری و انتساب چنان امیری به ابوی منطقا نمی تواند پوزیشن نوع دوستی و بهائی نوازی مشارالیها را مسموع و مفهوم و مقبول کند!

...

۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۴, جمعه

مهندسان کشاورزی!



دیوث سیاسی واژه ای است که بنام آیت الله جوادی آملی و بمنظور تبیین زشتی ماهیت عمل نفوذی های سیاسی در ادبیات سیاسی ایران باب شد و ظاهرا آیت الله چاره ای نداشتند تا برای بیان میزان قبح این رفتار متوسل به چنان واژه ای شوند. در این مقاله نیز به روش آیت الله جوادی آملی بناچار و بمنظور تبیین دقیق و بهتر مطلب از چند واژه محاوره و نسبتاً سخیف استفاده شده است. گریزی از این واقعیت نیست که برخی واژه های ولو نامتعارف چنانچه در جایگاه صحیح و بجائی قرار گیرند بهتر و بیشتر می توانند حق مطلب را ادا کنند. با پوزش مطلب را با نگاه کارشناسانه بخوانید!

رنج نامه منتشر شده یک دختر خانم تایلندی بنام «کیت» از سفر توریستی اش به ایران هر چند حاکی از به باد دادن سرمایه و شناسه شاخص میهمان نوازی تاریخی ایرانیانی است که پس از سالها قلندری و اشتهار مردانش به عیاری و جوانمردی اینک کارش بجائی رسیده که خصوصی ترین اعضا و جوارح یک زن میهمان در ایران مورد دست درازی هورنیک مشتی مردان هوس باز و نظرباز و شهوت ران و در عین حال ناتوان قرار می گیرد.
اما این همه ماجرا نیست و روی دیگر سکه حکایت از سندرومی نزد بخش بزرگی از مردان در ایران دارد که طی آن در تمنای سکس و ناتوانی جنسی، بینوایانه تقاص عجز جنسی خود را از طریق سادیسم سکشوال و سکس هیستریک کلامی با جنس مخالف «جلق درمانی» می کنند و از این طریق اطفای لهیب شعله های شهوت جنسی خود را با خود ارضائی ذهنی التیام می دهند.

به گفته «کیت» نخستین بار در متروی تهران حس کردم کسی انگشتش را به پشت من می‌زند. مترو چندان شلوغ نبود و من سعی کردم فاصله بگیرم. البته هنوز مطمئن نیستم که از عمد بود یا تصادفی چون سرعت قطار مدام کم و زیاد می‌شد ... موقع برگشت دنبال تاکسی می‌گشتم . متاسفانه راننده تاکسی‌ که شماره تلفنش را داشتم نمی‌توانست انگلیسی صحبت کند. مردی را در خیابان دیدم و از او خواستم پشت تلفن به راننده بگوید من کجا هستم. او چیزی به فارسی گفت و تلفن را قطع کرد و دوستانه به من گفت که من را پیش راننده می‌برد. و من هم بشکل احمقانه‌ای حرفش را باور و به او اعتماد کردم و بر صندلی جلوی ماشین نشستم بعد از مدت کوتاهی شروع کرد به من عزیزم گفتن و قصد داشت دستش رو روی پای من بگذارد که من با اصرار گفتم نه و سرش داد زدم. ماشین در حرکت بود و او نمی‌گذاشت پیاده شوم. وقتی در ترافیک متوقف شد در را باز کردم که پیاده شوم، اما عصبانی شد و بزور دست من را گرفت و می‌خواست بین دوپایش بگذارد ... در متروی تهران دنبال مسیر قطار‌ها می‌گشتم که مردی به سرعت به سمت من آمد و باسنم را در دست گرفت و سریعا در بین جمعیت ناپدید شد ... اتفاق چهارم وقتی می‌خواستم از میدان آزادی به برج میلاد تاکسی بگیرم بود. وقتی که با راننده راجع به قیمت چانه می‌زدم، راننده‌ای دیگر آمد و ساک من را برداشت و گفت من را به مقصد می‌برد. من هم دنبال ساکم راه افتادم. مرد اول خیلی عصبانی شد و به سمت مرد دوم آمد و با هم شروع کردند به داد و بیداد و دعوا کردن. من ساکم را برداشتم و از ماشین پیاده شدم و از هر دوی آن‌ها فاصله گرفتم. رهگذری دیگر به من گفت که باید تاکسی از آژانس یا تاکسیرانی رسمی بگیرم که خیلی هم از آنجا دور نیست و من را به سمت آژانس می‌برد. من خیلی از لطفش خوشحال و ممنون بودم تا اینکه دیدم او هم با من سوار تاکسی شد و کنار من نشست! من هرچه گفتم نه کسی گوشش بدهکار نبود! آن مرد عکس هایی که روی موبایلش از ساحل و دریا و بطریهای ویسکی و ودکا داشت به من نشان می‌داد و به من و خودش اشاره می‌کرد. من سرم را به علامت نه تکان دادم بعد از مدتی روی گوشی‌اش نوشت سکس و به من نشان داد. من گفتم نه .... مرد کلمه سکس را پاک کرد و نوشت عشق. من چیزی نگفتم و سرم را به سمت دیگر برگرداندم. بعد از آن او عکس آلت مردانه‌اش را از موبایلش نشانم داد و باز هم یکی دیگر از آن لبخندهای کریه را دیدم. سرش داد زدم «نه» و او از تاکسی پیاده شد و آرام دور شد انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده بود ... در اتوبوس شبانه VIP از اصفهان به شیراز نشسته بودم . برای خودم دو بلیط خریدم که راحت‌تر باشم. اما ظاهرا فکر این را نکرده بودم که مرد پشت سرم ممکن است انگشت‌های کثیفش رو دزدکی به سمت من بیاورد تا آرنجم را لمس کند. من ابتدا مطمئن نبودم چون وقتی نگاه کردم چیزی ندیدم. ولی دوباره اتفاق افتاد. این بار خیلی آرام و زیر چشمی به آرنجم نگاه کردم و انگشتانش رو دیدم که بازویم را لمس می‌کردند. از جا پریدم و بلند به او گفتم نه! اوکی نیست! مرد شانه‌هایش را بالا انداخت!(* ـ متن کامل در پانوشت)

موارد بالا جملگی قرائنی از انحرافات جنسی بیمار گونه ای است که در حد فاصل لمس ارضائی خیابانی (فراتریزم ـ Frotteurism) تا تماشاگری جنسی (اسکوپوفیلیا ـ Scopophilia) و اطفاء شهوت از طریق نگاه سکسی (وایوریزم ـ Voyeurism) مبتلایان را به تشفی خاطر می رساند.
گستردگی چنین رفتارهائی در ایران موید تـَفَـُوّق و تـَعیُـّن جماعتی از مردان در ایران است که پیش تر از ایشان تحت عنوان «بی نوایان» نام برده که با توسل به آزارخواهی جنسی (سادومازوخیزم ـ Sadomasochism) و از طریق خشونت های هیستریک کلامی و فیزیکی و یا به شیوه نشان دادن آلت تناسلی خود به جنس مخالف (خودنمائی جنسی یا اکزی بیشنیزم ـ Exhibitionism) و یا با آزارگری جنسی (Sexual Sadism) تقاص شان را از ناتوانی شخصیتی و عجزشان در ایجاد رابطه عاطفی با جنس مخالف را بدین طریق تحصیل و استقصاء می نمایند. (1)

ـ یک تجربه شخصی!
بالغ بر 8 سال پیش که چت روم های اینترنتی تازه میان کاربران فارسی زبان رائج شده بود و در حالی که مشغول کار با کامپیوتر بودم ناغافل یک کاربر با شناسه زنانه برایم در چت روم اقدام به ارسال «سلام» کرد. در پاسخ به سلام ایشان بدون مقدمه و بلافاصله و با صریح ترین شکل ممکن و با ادبیاتی خیابانی بدین منوال که «منو می ... نـی!؟» پیشنهاد سکس داد!
اینجانب نیز بلافاصله به پیشنهاد ایشان پاسخ منفی دادم و وقتی جویای چرائی آن شد پاسخ دادم:
چون شما «زن» نیستید!
کاربر مزبور در حالی که تظاهر به عصبانیت می کرد با همان بی پروائی گفت:
می خواهی برای اثبات زن بودنم فتوکپی ... را برایت ارسال کنم!
در پاسخ مجدد به ایشان تاکید کردم شما زن نیستید! و وقتی تاکید من را دید پرسید از کجا مطمئنی من زن نیستم!؟ و در پاسخ خدمت شان معروض داشتم:
ببین عزیز دل برادر(!) «شاید» نخورده باشیم نان گندم اما به کثرت دیده ایم در دست مردم! واقعیت آن است که فاحشه ترین زنان و فاسقه ترین اُناث هورنیک نیز در برخورد اولیه با یک مرد هرگز از چنین ادبیاتی استفاده نمی کنند و سعی در ناز فروشی و غمزه فرمائی بمنظور بُردن دل محبوب می فرمایند نه آنکه مانند جنابعالی ناشیگرانه خود را لو دهند!
در پاسخ نهایتاً مُقُـّر آمد و اعتراف به «مرد بودن» کرد و خود را متاهل و برخوردار از دو فرزند نیز معرفی کرد که در لندن اقامت دارد اما علی رغم این بشدت «هایپر سکشوال» بوده و چشم طمع به زنان دارد.
بیرون از دواعی فرد مزبور واقعیت آن است که مشارالیه با چنان رویکردی در «چت روم» عجز خود از ایجاد رابطه معقول و عاطفی با جنس مخالف را از طریق «همزاد پنداری» با جنس مخالف استتار می کرد و بدین طریق میل و نیل و توقع خود از زن و برخورد بی تقید و آغوش گشایانه زنان در سکس با مردان را خیال پردازانه «نقش بازی» می کرد.
ایشان میشآنی اند که نه تقید و خویشتنداری و اخلاقمندی دینی دارند و نه از توان و استعداد ایجاد رابطه عاطفی با زنان برخوردارند. لذا توقع جنسی شان از «زن» بی محابا و بی وقفه و بلا درنگ رفتن به سراغ اصل مطلب (سکس) است.
هر چند نمی توان و نباید این واقعیت را کتمان کرد که مردان برخلاف زنان می توانند بدون برخورداری از رابطه عاطفی با زنان هم بستر شوند و از ایشان کامجوئی بَرَند. به همین اعتبار است که مردان می توانند برای مرتفع کردن نیاز جنسی شان بدون نیاز به شناختی قبلی یا رابطه ای عاطفی در فاحشه خانه ها شریک جنسی خود را بسترورزی کنند. در حالی که زنان برخلاف مردان ابتدا باید برخوردار از شوقی در جنس مخالف شده و بعد از ایجاد رابطه عاطفی با ایشان هم بستر شده و از این هم بستری لذت ببرند.
در ایام تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد فرصت آن را داشتم که نزد دانشجویان هم دوره با دختر خانمی بغایت زیبا و در عین حال شیطان هم تحصیل باشم. ایشان که وقوف کامل بر زیبائی خود داشت متاسفانه از آن جمال خدادادی نهایت سوء استفاده را جهت دلبری و به دام انداختن و به رقابت انداختن دلدادگان خود می کرد.
از قضا یک بار نیز اقبال خود را با شیوه ای لوندانه و در عین حال مُبتدیانه به بهانه «تحقیق مشترک درسی» با اینجانب آزمود که تلخ کامانه وقتی پاسخ اینجانب را شنید بشدت برآشفت.
علت انزجار آن علیا مخدره از آنجا ناشی می شد که در پاسخ به ایشان معروض داشتم:
اینجانب برای همکاری با بانوان دو شرط دارم. شرط نخست آنکه بانوئی که قرار است با ایشان همکاری کنم باید زیبا باشد. که علی الظاهر شما بغایت زیبا هستید (تا اینجای کار گل از گل آن علیا مخدره شکفت!) شرط دوم نیز آن است که برای همکاری با آن بانوی زیبا ابتداً باید با ایشان هم بستر شوم و بعد از آن است که می توانم «ریلکس» در خدمت ایشان قرار بگیرم!
قطعاً واکنش آن علیا مخدره بشدت پرخاشگرانه بود و با عصبانیت توام با تشنج ضمن آنکه اینجانب را بی شعور خطاب کرد گفت:
یعنی از نظر شما همه چیز به سکس ختم می شه؟ که در پاسخ معروض داشتم:
اولاً آنچه که شما بی شعوری می دانید من صداقت می دانم. ثانیاً اینکه ـ خیر! از نظر ما آقایان همه چیز به سکس ختم نمی شود بلکه با سکس شروع می شود! یعنی آنچه که شما در آخر می جوئید ما آقایان در ابتدا جویای آنیم و بعد از مرتفع کردن آن است که با دیدی بازتر و راحت تر می توانیم در خدمت تان باشیم!
هر چند پاسخ اینجانب برای آن علیا مخدره ناخوشآیند بود اما آن پاسخ ناظر بر واقعیتی عریان و در صورت لحاظ انصاف، آکنده از صداقت بود مبنی بر چیستی و چگونگی کاربرد متفاوت سکس نزد آقایان و بانوان! (2)

علی ایحال با تفطن به توانائی سکس بدون عاطفه نزد مردان، فاحشه خانه ها را بعضاً می توان کانون رجوع ذکوران عَذَب و ناتوانی دانست که چنان مردانی را میزبانی می کنند تا در برزخ لاقیدی به مناسبات اخلاقی و دین ورزانه و بی توانی در یابش شریک جنسی و ناتوانی در ایجاد رابطه کلامی و عاطفی با زنان بتوانند تخلیه خلجانات و هیجانات هورنیک شان را مکانت کنند.
اما و رغم توانائی مردان در همبستری بدون رابطه عاطفی با زنان، گریزی از این واقعیت نیز نباید داشت که مردان نیز موظفند تا نیاز عاطفی زنان در زوج یابی و حق مشروع ایشان در همبستری توام با دلبستگی با مرد مورد علاقه شان را برسمیت بشناسند.
طبعا در این میان تکلیف آن دسته از جوانان ایرانی که نه تقید به اخلاق مومنانه دارند و نه از توان ایجاد رابطه عاطفی با جنس مخالف برخوردارند و نه فاحشه خانه های سهل الوصول با فورمت غربی را دسترس اند! چنین جوانانی لاجرم و به تدریج مُبدل به روان پریشانی خشونت ورز خواهند شد که یا مانند آن جوان 17 ساله در ورامین نیاز جنسی اش را با تجاوز و قتل «ستایش شش ساله و افغانستانی» مرتفع می کند و یا مانند آن خل مشنگان به آن توریست تایلندی بند کرده و هالو منشانه و پخمه روشانه کلمه «سکس» را برای کسب وصال یار تایپ می فرمایند!
این بندگان خدا که دین و ایمان قرص و محکمی ندارند تا پارساکیشانه بتوانند منویات جنسی خود را مدیریت و لگام کنند؛ کاش لااقل بی دین و ایمانی قاعده مند را می آموختند و یک نفر بانی عمل خیر می شد و با تمهید یا تاسیس کانون یا موسسه ای ضمن نهادمند کردن و تجمیع این کُلنی بی نوایان ایشان را از آموزش چگونگی ارتباط با جنس مخالف و چگونگی ایجاد رابطه عاطفی با زنان برخوردار می کرد!
لااقل آداب لاسیدن را به این مفلوکان و مفلسان و مستمندان جنسی آموزش دهید تا اسباب شرمندگی ایرانیان و به باد دادن افتخار و اعتبار میهمان نوازی تاریخی و مثال زدنی شان در مقابل توریست های خارجی را مهیا نفرمایند.
حکایت ایشان قرینه ماجرای آن بیوه تارک الدیاری است که سالها در کلبه تنهائی اش بیرون از شهر می زیست و شبی در تنگنای مجامعت، آغوش مردانه ای را هوس کرد و دست بر قضا یک مهندس کشاورزی در مسیر ماموریت و سرکشی به روستاهای تابعه شبانگاه به کلبه آن علیا مخدره پناه برد و صاحبخانه در بهجت برآورده شدن حاجت، گشاده رویانه پذیرای میهمان شد و اطعمه اش داد و اشربه اش خوراند و طنازی اش کرد و بکفایت غمزه فروخت و در تمام شب مهندس داستان در مقام یک «مهندس کشاورزی» ثناگوی میزبان بود و دست آخر نیز میزبان در گمان «فرصت وصال» بستر خواب آن مائده خدا خواسته را جوف خود انداخت و بی هیچ اتفاقی صبح شد!
بامدادان که میزبان برای مهندس سفره چاشت را در ایوان کلبه گسترد؛ مهندس با رویت یک مرغ در معیت 30 خروس در حیات منزل متحیر ماند و پرسید این چه حکایت است که بقاعده مردم یک خروس را همراه 30 مرغ می کنند و اینجا برخلاف آن است!؟
میزبان ناکام مانده نیز به شیطنت پاسخ داد:
خیر آقای مهندس! از این میان تنها یکی خروس است و الباقی مهندس کشاورزی اند!!!


............................

(با پوزش از جمیع مهندسان کشاورزی و تصریح بر آنکه در مثل مناقشه جائز نیست!)


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1ـ نگاه کنید به سه مقاله:
«گلابی ها» و «بینوایان» و «زندگی زن و دیگر هیچ»

2ـ نگاه کنید به مقاله «زنان متجاوز»

* ـ متن کامل ماجرای سفر دختر تایلندی به ایران:
العربیه - یک دختر تایلندی که برای گردشگری به ایران سفر کرده، از تجربه «آزار جنسی» در این کشور نوشته است.
این دختر تایلندی که خود را با نام «کیت» معرفی کرده، نوشته است: «من دختری بیست و چند ساله هستم که امروز روز هشتم سفرم در ایران است. سفری که قرار است چند روز دیگر هم ادامه داشته باشد. من سفرم را از تهران و بعد به کاشان و اصفهان شروع کردم و اکنون در مسیر شیراز هستم. متاسفانه در این یک هفته چندین بار تجربه‌های وحشتناکی داشتم که در تمام آن‌ها مردانی مرا بصورت آشکار یا ناآشکار آزار دادند که بطور خلاصه می‌گویم.
او سپس، تجربه‌های خود از آزار جنسی در این را، به صورت منطقه‌ای تقسیم کرده است. کیت، درباره تجربه‌اش در تهران نوشته است‌: شب اول با یک توریست مرد سوئیسی در محل اقامتم آشنا شدم. وقتی که با هم وارد مترو شدیم، حس کردم کسی انگشتش را به پشت من می‌زند. مترو چندان شلوغ نبود و من سعی کردم فاصله بگیرم. البته هنوز مطمئن نیستم که از عمد بود یا تصادفی چون سرعت قطار مدام کم و زیاد می‌شد.
او افزوده است:‌ اتفاق بعدی عصر روز بعد بود که تنها به دربند رفته بودم. موقع برگشت دنبال تاکسی می‌گشتم به سمت تجریش. متاسفانه تاکسی‌ای که شماره تلفنش را داشتم نمی‌توانست انگلیسی صحبت کند. مردی را در خیابان دیدم و از او خواستم پشت تلفن به راننده بگوید من کجا هستم. او چیزی به فارسی گفت و تلفن را قطع کرد و دوستانه به من گفت که من را پیش راننده می‌برد. و من هم بشکل احمقانه‌ای حرفش را باور و به او اعتماد کردم و بر صندلی جلوی ماشین نشستم.
او ادامه داده است: بعد از مدت کوتاهی شروع کرد به من عزیزم گفتن و قصد داشت دستش رو روی پای من بگذارد که من با اصرار گفتم نه و سرش داد زدم. ماشین در حرکت بود و او نمی‌گذاشت پیاده شوم. وقتی در ترافیک متوقف شد در را باز کردم که پیاده شوم، اما عصبانی شد و بزور دست من را گرفت و می‌خواست بین دوپایش بگذارد. سپس یکی از ترسناک‌ترین لبخند‌ها را به من زد. هرجور بود از ماشین پیاده شدم و البته هنوز جای کبودی‌ها رو بازوی چپم وجود دارد.
به نوشته این دختر تایلندی، اتفاق سوم در متروی تهران بود که من دنبال مسیر قطار‌ها می‌گشتم که مردی به سرعت به سمت من آمد و باسنم را در دست گرفت و سریعا در بین جمعین ناپدید شد.
او نوشته است:‌ اتفاق چهارم وقتی می‌خواستم از میدان آزادی به برج میلاد تاکسی بگیرم بود. وقتی که با راننده راجع به قیمت چانه می‌زدم، راننده‌ای دیگر آمد و ساک من را برداشت و گفت من را به مقصد می‌برد. من هم دنبال ساکم راه افتادم. مرد اول خیلی عصبانی شد و به سمت مرد اول آمد و با هم شروع کردند به داد و بیداد و دعوا کردن.
من ساکم را برداشتم و از ماشین پیاده شدم و از هر دوی آن‌ها فاصله گرفتم. رهگذری دیگر به من گفت که باید تاکسی از آژانس یا تاکسیرانی رسمی بگیرم که خیلی هم از آنجا دور نیست و من را به سمت آژانس می‌برد. من خیلی از لطفش خوشحال و ممنون بودم تا اینکه دیدم او هم با من سوار تاکسی شد و کنار من نشست! من هرچه گفتم نه کسی گوشش بدهکار نبود! آن مرد عکسهایی که روی مبایلش از ساحل و دریا و بطریهای ویسکی و وودکا داشت به من نشان می‌داد و به من و خودش اشاره می‌کرد. من سرم را [به علامت نه] تکان دادم.
او ادامه داده است: بعد از مدتی او روی گوشی‌اش نوشت سکس و به من نشان داد. من گفتم نه و بعد از تمام آن اتفاقات سه روز گذشته حس می‌کردم این دیگر آخر دنیاست. مرد کلمه سکس را پاک کرد و نوشت عشق. من چیزی نگفتم وسرم را به سمت دیگر برگرداندم. بعد از آن او عکس آلت مردانه‌اش را از مبایلش نشانم داد و باز هم یکی دیگر از آن لبخندهای کریه را دیدم. سرش داد زدم نه و او از تاکسی پیاده شد و آرام دور شد انگار که هیچ اتفاقی نیافتاده بود.
این دختر تایلندی که برای گردشگری به ایران رفته، سپس تجربه خود را در شهر اصفهان می‌نویسد: بعدازظهر روز ششم پشت قصر چهل ستون قدم می‌زدم. یک مرد از پشت سر به سمت من آمد و به سرعت و با خشونت راه من را سد کرد. سپس دست انداخت و باسنم رو گرفت. من با تمام توان جیغ کشیدم. مرد [به خیابان] فرار کرد و به سمت ماشینش رفت. دنبالش دویدم و از شماره پلاکش عکس گرفتم.
او ادامه داده است: به داخل چهل ستون برگشتم و درحالیکه بشدت ترسیده بودم و حالت تهوع داشتم کمی نشتسم. از شدت گریه و اشک می‌لرزیدم تا اینکه بالاخره خودم را جمع کردم و بعد از پرسیدن از مردم به ایستگاه پلیس در میدان امام رفتم و ماجرا را برایشان تعریف کردم. عکس پلاک را هم نشان دادم.
او افزوده است: ابتدا گفتند که چون جمعه است نمی‌توانم پرونده‌ای باز کنم و اگر حتی می‌توانستم هم باید به ایستگاه پلیس دیگری که در حوزه کاری مربوطه است بروم. گفتم فردا صبح زود از اصفهان می‌روم و برایشان اتفاقات دیگری که این چند روز پیش آمده بود تعریف کردم. هردو مامور پلیس بخوبی انگلیسی صحبت می‌کردند و به نظر آدمهای فهمیده‌ای آمدند. جزییات ماجرا را کامل گوش کردند و قول دادند که برای من پرونده‌ای باز خواهند کرد و پیگیر کار خواهند بود. البته من هنوز شک دارم که واقعا [در غیاب من] کاری انجام بدهند ولی به هر حال من آنچه در توانم بود انجام دادم. روز هفتم سفر در ورزنه بودم. همه چیز خوب بود. واقعا همه چیز شگفت انگیز بود.
این دختر تایلندی ادامه داده است:‌ الان در اتوبوس شبانه VIP از اصفهان به شیراز نشسته‌ام. برای خودم دو بلیط خریدم که راحت‌تر باشم. اما ظاهرا فکر این را نکرده بودم که مرد پشت سرم ممکن است انگشت‌های کثیفش رو دزدکی به سمت من بیاورد تا آرنجم را لمس کند. من ابتدا مطمئن نبودم چون وقتی نگاه کردم چیزی ندیدم. ولی دوباره اتفاق افتاد. این بار خیلی آرام و زیر چشمی به آرنجم نگاه کردم و انگشتانش رو دیدم که بازویم را لمس می‌کردند. از جا پریدم و بلند به او گفتم نه! اوکی نیست! مرد شانه‌هایش را بالا انداخت.
او نوشته است: من از مترجم گوگل استفاده کردم و نوشتم «مرد پشت سرم به من دست زد» و به مردی که [در ردیف دیگر] هنوز بیدار بود نشان دادم. به آن مرد اول اشاره کرد و پرسید که آیا او بود؟ سرم را به نشان تایید تکان دادم. اما او هم شانه‌هایش را بالا انداخت و به مرد دیگری که خواب بود اشاره کرد. مطمئن نیستم آیا منظورش این بود که من هم باید بخوابم یا اینکه کسی که اینکار را کرده است مردی بود که خواب است.
او افزوده است:‌ این افتاقات واقعا زشت و تکان دهنده‌اند و من خیلی ناراحتم که چرا در چنین کشور زیبایی که اینقدر داستانهای محشر راجع به آن شنیده‌ام، این همه مردان ترسناک آزادانه در خیابان‌ها راه می‌روند و به توریستهای زن دست درازی می‌کنند. البته به من گفتند که این اتفاقات هرگز برای زنان ایران رخ نمی‌دهد.
کیت، مطلب خود را این‌گونه پایان داده است: در هتل یا خانه افرادی که میزبانم بودند اتفاقاتی که برایم افتاده بود را تعریف کردم. جوابهایی که گرفتم از این قرار است:
۱- این اتفاقات واقعا نادر است و هیچ وقت برای دختران ایرانی اتفاق نمی‌افتد. فقط یک صاحب هتل در تهران به من گفت که این اتفاقات برای زنان ایرانی هم رایج است.
۲- آیا در شب اتفاق افتاد؟
۳- شاید بخاطر این بوده که دختر شرقی (تایلندی) هستی بوده. اما من دختری آلمانی هم دیدم و که سه بار این اتفاقات در تهران برایش پیش آمده بود. یکی از آن اتفاقات خیلی هم جدی و وحشتناک بود. من شماره تماس اون دختر را هم دارم اگر کسی بخواهد ماجرایش را بداند.
۴- احتمالا به خاطر شهرت کشور شماست.

او تاکید کرده است:‌ راستش بعد از تمام این ماجرا‌ها، من از سفر نتوانستم لذت چندانی ببرم. حتی دیگر نتوانستم به مردمی که می‌خواستند به من کمک و لطف کنند اعتماد کنم. دیگر نمی‌توانم بفهمم چه کسی قصد خوب دارد و چه کسی قصد بد. متاسفانه می‌خواهم مدت سفرم در ایران را کوتاه کنم و به زودی برگردم. این ماجرا‌ها را به این دلیل برایتان گفتم هم چون در سینه‌ام سنگینی می‌کرد و هم برای افزایش آگاهی مردم نسبت به این مشکلات. بخصوص برای دخترانی که قصد دارند به تنهایی به ایران سفر کنند. اصلا قصدم این نیست که مردم ایران را در قالب کلیشه‌ای منفی قرار بدهم. من آدمهای خیلی خوبی هم اینجا دیدم. اما این اتفاقاتی که برای من افتاد واقعا غیرقابل قبول و ناراحت کننده است جرا که این مرد‌ها آزادانه در خیابان راه می‌روند و‌‌ همان هوایی را که من نفس می‌کشم تنفس می‌کنند.


۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۳, پنجشنبه

نکته ها



نخست

سرکار خانم خالقی ـ به این می گویند ریا!
با روشن شدن تکلیف وضعیت سرکار خانم مینو خالقی و بازماندن ایشان از ورود به مجلس دهم اکنون بهتر و با صراحت می شود به این بی اخلاقی و تبعات اش پرداخت.
صورت بدون روتوش ماجرا حاکی از آن است که شورای نگهبان نامبرده را علی رغم تائید صلاحیت اولیه بعد از یابش تصاویری از ایشان که حکایت از کشف حجاب در خارج از کشور داشته با وجود کسب اکثریت آرای شهروندان اصفهانی از ورود به مجلس منع کرد.
تصمیمی که نهایتاً نیز محرز شد.
نکته قابل توجه آنجاست که ظاهرا و علی رغم تکذیب های اولیه نسبت به اصالت تصاویر مزبور آن تصاویر صحت داشته و خانم خالقی واقعا کشف حجاب کرده بوده اند.
این که ایشان یا هر خانم دیگری دلبسته به حجاب باشند یا نباشند موضوع این پست نیست و اساساً تقید یا عدم تقید به حجاب امری است شخصی و محول است به تصمیم و اراده آزادانه و آگاهانه افراد، هر چند التزام به آن در حوزه قانونی و عمومی ایران تکلیفی است شهروندی.
اما محل نزاع و موضوع مناقشه آن است که خانم خالقی و امثال ایشان باید و موظف اند قبل از هر گونه اهتمامی جهت ورود به نهادهای حکومتی تکلیف خود را با استانداردها و لوازم و ضوابط آن حکومت نیز روشن نمایند.
سرکار خانم خالقی ـ چنانچه جنابعالی بنا به هر دلیل موجه یا ناموجهی تقید به استانداردهای اسلامی و قواعد نظامی که در آن زندگی می فرمائید از جمله حجاب را ندارید آیا این اصول فروشی و ریا و فرصت طلبی و نان به نرخ روزخواری نیست تا علی رغم این بی التفاتی، بی آزرمانه اصرار به ورود به یک نهاد حکومتی با آن استانداردهای اعلام شده، داشته باشید.
وقتی تقید به ضوابط آن حکومت ندارید در آن صورت این کمال پر روئی و زیاده خواهی و ظاهر فریبی است که مظلوم نمایانه و محجوب نمایانه و مردم فریبانه بخواهید به نهادهای وابسته به آن حکومت ورود داشته باشید!
متاسفانه اصلاحات و اصلاح طلبان از ناحیه همین گشاده دستی ها و بی مبالاتی ها و اصول فروشی ها و زاهدنمائی ها و ریاورزی ها و بی اخلاقی ها و هرهری مسلکی ها به حضیض افتاد.



آنگاه

بدون شرح!
دوشنبه 20 اردیبهشت ـ فیاض زاهد در مصاحبه با روزنامه آرمان:
روحانی نشان داده در بزنگاه‌های اجتماعی اهل عقب‌نشینی نیست ... هر اندازه دلواپسان فشار به دولت بیاورند روحانی را وادار به موضع‌گیری‌هایی خواهند کرد. اگر دلواپسان عاقل باشند باید همه توپخانه‌های خود را خاموش کنند. روحانی اهل عقب‌نشینی نیست.

چهارشنبه 22 اردیبهشت حسن روحانی در کرمان و پس از بالا گرفتن اعتراض نسبت به تقابل مواضع ایشان با رهبری:
ما در ایران دو قطبی و تقابل نداریم. یکی از توطئه هایی که دشمنان دارند و در رسانه های جمعی خود تبلیغ می کنند و متاسفانه برخی رسانه های داخلی هم با توجه یا بی توجه، دانسته یا ندانسته همان خط را دنبال می کنند، آن خط دو قطبی بودن کشور است. کشوری که ولی امر و ولایت فقیه دارد و جایگاهی که ولایت فقیه در شرع و قانون اساسی ما دارد اگر قوا مشکلی داشته باشند او حلال مشکل است و خود قوا در کنار یکدیگر هستند. رسانه های خارجی کارشان این است که یک کلمه از این و آن پیدا کنند اینها را روبروی هم قرار دهند و بگویند این یکی مقصودش این بوده و آن یکی مقصوش آن بوده است. مسئولان جمهوری اسلامی ایران و قوای سه گانه خود را تحت نظر و فرمان رهبری معظم می بینند.



آخر

آقای هاشمی؛ از تهران خارج نشو!
آقای هاشمی رفسنجانی اگر یک مشاور واقع بین داشت سفر ایشان به گیلان را توصیه نمی کرد. هاشمی که مشعوف از پیروزی اش در انتخابات تهران با آرای کوفیانه بود ظاهرا در غیظ از سفر احمدی نژاد به آمل و جیرفت و استقبال غیر منتظره مردم این دو شهر از احمدی نژاد عزم خود را جزم کرد تا با سفر به گیلان ایشان نیز متقابلا عقبه مردمی خود را به رخ رقیب بکشاند. اما شوربختانه ایشان چاره ای جز این ندارند تا واقعیت را بپذیرند!
أقای هاشمی !
ترش یا شیرین شما نباید از تهران خارج شوید!
پایگاه اجتماعی شما در تهران و نزد اقشاری معنادار و زاویه دار با نظام است.
متاسفانه!


۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۱, سه‌شنبه

راز پاستور!



محمدجواد لاریجانی یکی از خوش مشرب ترین و بذله گوترین سیاست مداران موجود در میانه سیاسیون ایران است.
همین روحیه تا آن اندازه به ایشان اعتماد بنفس و جسارت داده تا بتناوب بتواند در موقعیت های مختلف مدیریت نشست های سیاسی اش را بنحو مطلوب منعطف کند. از جمله آنکه در یکی ملاقات هایش با طرف اروپائی که ریاست هیات میزبان را یک «خانم اروپائی» بر عهده داشت و بالتبع در مواجهه ابتدائی دست خود را به نیت مصافحه به جانب لاریجانی دراز کرد و وقتی استنکاف دکتر را دید از این بابت مکدر شد. اما این مانع از آن نشد تا لاریجانی مغلوب فضای مکدر شده جلسه شود و با رویکردی مطایبه به ایشان توضیح داد: ما مسلمانان بصورت اعتقادی از دست دادن با بانوان نامحرم منع شده ایم «امآ» در ازایش در دین مان یک وردی داریم (متعه) که بعد از خواندن آن می توانیم با خانم ها «هر کاری» بکنیم!
و بدین ترتیب فضای رسمی و سنگین جلسه با شیطنت دکتر مُفرح شد! (نقل به مضمون)
حسن روحانی را نیز بدین منوال می توان قرینه چنین رویکردی محسوب کرد که ابتداً و علناً موضعی محکم و اصولی می گیرند اما وردی در چنته دارند که در عمل و متدرجاً با توسل به آن «کار خود را» بدون توجه به موضع نخست خود مبادرت می فرمایند.
ماجرای زبان انگلیسی و اعلام بلند مرتبتی این زبان نزد ایشان آن هم در فردای توصیه و انذار رهبری دال بر شکستن انحصار تدریس زبان مزبور در سیستم آموزشی کشور نمونه ای از سنت مالوف رئیس جمهوری است که علی رغم ناتوانی در کلامت زبان انگلیسی و رغم اخذ درجه دکترای حقوق از دانشگاه انگلستان (!) اینک زبان شناس و انگلیسی دان شده اند!
فی الواقع موضع متباین رئیس جمهور با آیت الله خامنه ای بر سر زبان انگلیسی قبل از آنکه لن ترانی نسبت به رهبری باشد؛ نوعاً درس پس دادن «روحانی» نزد عقل منفصل خود در دانشگاه شهید بهشتی است.
یعنی هر چند در بهمن 92 آقای حسام الدین آشنا در مقام مشاور فرهنگی رئیس جمهور ، محمود سریع القلم را به ارتکاب استعمال کراوات (!) از مصدر مشاور رئیس جمهور بودن عزل شده اعلام کردند اما در عمل جناب روحانی نشان داده اند علی رغم دور نگاه داشتن سریع القلم از خود در عمل ابراز کننده و اجرا کننده فرامین و مضامین پیشنهادی آن عقل منفصل مستقر در دانشگاه شهید بهشتی اند!
کمااینکه وقتی در اریبهشت 93 در مراسم تجلیل از نخبگان، رئیس جمهور فرمودند: «توسعه کشور ضرورتاً منوط به الحاق به قافله جهانی است» در واقع ایشان در حال پس دادن درس قبلی مشاورشان بودند که مدرنیزیاسیون ایران را مرهون بین المللی شدن و پیوستن و تعامل ایران با جامعه جهانی املا فرموده بودند! (1)
در ماجرای اخیر و عزیز شدن زبان انگلیسی نزد رئیس جمهور نیز ایشان در واقع به سنت مسبوق در حال پس دادن درس قبلی سریع القلم بودند که پیش از ایشان در مدح زبان انگلیسی فرموده اند: «کسانی که زبان انگلیسی نمی دانند، منطقی فکر نمی کنند» (!) هر چند پاراگراف بعدی اظهارات سریع القلم مبنی بر آنکه «ما هزاران نفر را داريم كه دكترا دارند، اما يك پاراگراف انگليسی نمی توانند بنويسند و در دوره دكترا 10 كتاب نيز نخوانده اند» ناخواسته رئیس جمهور را مورد اصابت قرار می داد. (2)
اما در این میان یک نکته نیز غیر قابل کتمان است و آنکه رئیس جمهور با چنین شاذگوئی هائی اصرار دارند تا خود را نه در کنار رهبری بلکه در مقابل ایشان نشان دهند. نکته ای که بالتبع برخوردار از این پرسش است که چه رازی در ساختمان پاستور وجود دارد که طی سه دهه گذشته هر رئیس جمهوری که وارد آن شد بعد از کونه کردن خیار قدرت شان جوگیر شده و در مقام نوک زدن و به چالش کشیدن اقتدار رهبری مملکت برمی آیند!؟
این چه رازی است که «احمدی نژاد» نیز علی رغم آنکه در کلیپ انتخاباتی 88 اش به طعنه خطاب به رقبایش می گفت:
چه خبره شده، چیه درون این ساختمان سفیدی که ما توش می‌رویم؟ ما که هنوز هر چه گشتیم چیزی پیدا نکردیم اون تو که کسی به خاطر رسیدن به آن‌جا همهٔ اخلاق را زیر پا بگذارد!
اما همین احمدی نژاد نیز بدون توجه به آنکه در نبود حمایت رهبری، امواج فتنه 88 می توانست ایشان را با خود به پائین بکشد در فردای احساس اقتدارش «سفیدچشمانه» رهبری را بر سر وزیر اطلاعات به چالش کشید و 11 روز خانه نشینی کرد!؟
هم چنانکه سلف ایشان (هاشمی رفسنجانی) نیز اساساً امام و آیت الله خامنه ای را مشاوران یمین و یسار خود محسوب کرده و ملت و مملکت را نیز تحت تیول خود می انگاشتند و می انگارند! هر چند انصافاً خاتمی در این میان یک استثنا بود و سوای اشتباهات و بی حزمی ها و ناروائی های غیر قابل انتظار از وی در ماجراهای 88 به بعد لااقل در 8 سال ریاست جمهوری اش شخصاً با رهبری چالش نکرد که آن را نیز باید و می توان به حساب رویکرد دیوژنی ایشان به قدرت و سیاست گذاشت. (3)
اکنون نیز اگر مشاهده می شود رئیس جمهور روحانی در فردای اعلام نتایح کوفیانه انتخابات تهران جوگیر شده و به طعنه و ایهام خطاب به مخاطبی نچندان پنهان می فرمایند «مردم با رای خود نشان دادند که کدام سلیقه به نظر آنها نزدیک‌تر است» و به بهانه زبان انگلیسی از داخل ساختمان پاستور به سمت خیابان آذربایجان شکلک در می آورند(!) چنین جسارتی را باید به حساب آن گذاشت که روسای جمهور در ایران به این نکته التفات ندارند که ولایت فقیه در ایران حسب تعالیم شیعه یک متابعت اعتقادی است نه التزامی اخلاقی یا حقوقی.
بدین اعتبار رئیس جمهور در هرم قدرت جمهوری اسلامی نه تعیین کننده راهبرد است و نه تغییر دهنده راهبرد و درعالی ترین سطح انحصاراً حکم بازوی اجرایی رهبری را مطابق فقه و شریعت شیعه عهده داری می کند.
علی رغم این بعید بنظر می رسد در تنگنای بی حاصلی یا کم حاصلی برجامی که رئیس جمهور پیش تر آن را بزرگ ترین پیروزی در تاریخ ایران معرفی می کرد (!) مشارالیه نخواهد با آدرس اشتباه دادن و دامن زدن به چگالی چالش با رهبری برای خود فضاسازی و گریم سازی و گریزگاه سازی تمهید کند.
پیش تر در شهریور سال 94 برخلاف اتصاف «رحم اجاره ای» به حسن روحانی از جانب ابراهیم اصغرزاده بر این نکته اذعان داشته بودم که به اعتبار و احتساب شواهد و قرائن و تناقضات و مواضع شاذ و معنادار و زاویه دار و تاویل پذیر «حسن روحانی» که با مفردات و سرحدات و مسلمات و استحکامات فکری و عقیدتی نظام و انقلاب در نقطه سایش و تناقض قرار دارد؛ بجای «رَحِم اجاره ای» می توان دولت «تدبیر و امید» را با استعاره «کـُلیه پیوندی» معنا و کلیشه کرد!
یک «کـُلیه پیوندی» که با قابل رویت شدن بافت ناهمگون و ناسازگارش با سیستم ایمنی نظام می توان «پس زدن» و دفع این «کـُلیه پیوندی» را بصورتی محتوم متوقع بود!
حتمیتی که بسته به هنرمندی سیستم عامل «پادمان نظام» می تواند در حد فاصل مواجهه «نرم افزارانه یا سخت افزارانه» آن «کـُلیه پیوندی» را «قِلــِق گیری» کند! (4)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1ـ نگاه کنید به مقالات
بهای رسوائی
کانون بی اخلاقی
دانش قدرت است
2ـ نگاه کنید به مقاله درد بی دردی
3ـ نگاه کنید به مقاله سمفونی خاتمی
4ـ نگاه کنید به مقاله رحم اجاره ای یا کلیه پیوندی


۱۳۹۵ اردیبهشت ۱۹, یکشنبه

جارچیان پسر مرجانه!


به استناد متن منتشره از مناظره ابراهیم اصغرزاده با عبدالرضا داوری (از حامیان احمدی نژاد) در سایت سحام نیوز، آقای اصغراده در قسمتی از این مناظره با اشاره به پیروزی فهرست نامزدهای پیشنهادی اصلاح طلبان حوزه تهران در انتخابات 7 اسفند 94 معروف به «لیست امید» فرموده اند:
«عده‌ای از صبح تا شب در صدا و سیما و‌ تریبون‌های دیگر به ملت توهین می‌کنند. در انتخابات هفتم اسفند ماه، عده‌ای می گفتند که این لیست، انگلیسی است؛ دیدید که ملت چطور توی دهن آنها زد!؟»
مزید اطلاع جناب آقای اصغرزاده معروض می دارد یک نفر از آن کسانی که بر لیست انگلیسی تاکید داشت و بعد از پیروزی این لیست در تهران «رای دهندگان» به این لیست را به صراحت «کوفیان» نامید؛ اینجانب بوده.
قبل از آن هم به سهم خود بارها بر این واقعیت تاکید می ورزیدم که آقای هاشمی رفسنجانی و حواریون ایشان به اعتبار مانورهای معنادار و ژلاتینی شان از فردای فتنه 88 به قوت توانسته اند خود را به مغناطیس مخالفان نظام و رهبری مبدل کنند که شرح آن در این مجال نمی گنجد و ایشان را به دواعی پیشین خود ارجاع می دهم. (پانوشت)
علی ایحال بعد از دور نخست انتخابات مجلس در اسفند 94 و بعد از پیروزی قاطع لیست امید شخصاً و کتباً و مکرراً نوشتم که: در اسفند 94 هاشمی رفسنجانی به انضمام فراخوان خاتمی و به برکت پروپاگاندای تلویزیون وزارتخارجه انگلستان این توفیق را یافتند تا «لیست مزبور» را با اتکای بر آرای شهروندان مخاف نظام و رهبری در تهران به پیروزی برسانند و برای نخستین بار در طول «تاریخ دمکراسی» یک کشور اجنبی را برخوردار از فراکسیون در پارلمان در کشور خود فرمایند! (1)
صورت قضیه نیز به منوال زیر کاملا برخوردار از شفافیت است دائر بر آنکه ابتدا تتمه فتنه سبز در داخل ایران کمپین لیست امید را باشعار «به این لیست رای دهید تا آن لیست رای نیآورد» راه انداختند و در میانه راه تلویزیون وزارتخارجه انگلستان بصورت تمام قد مسئولیت پروپاگاندا را برای لیست مزبور عهده داری کرد و پس از آنکه رهبری نظام در کسوت بالاترین مقام مذهبی و سیاسی و حکومتی در 29 بهمن 94 با اشاره به حمایت مشهود و مذموم BBC از لیست مزبور از تهرانیان خواست برخلاف خواست رسانه اجنبی عمل کرده و نسبت به فراخوان BBC بی وقعی کنند و به واثقان اجنبی رای ندهند، علی رغم این اکثریت شهروندان تهرانی شرکت کننده در انتخابات در اقدامی معنادار ضمن بی وقعی به توصیه رهبری، تمام افراد موجود در لیست مزبور را راهی پارلمان کرده و تلخ کامانه خاطره «کوفه» و معامله کوفیان با فرزند رسول الله را بازتولید و تداعی به ذهن نمودند.
اما قبل از تبیین چرائی این «اتصاف شرمگینانه» به اقدام تهرانیان باید بر این واقعیت انگشت تاکید گذاشت که عرصه سیاست عرصه رودربایستی و خود فریبی نیست! سیاست را نمی شود با تعارف و تکلف، تعقیب و تدبیر کرد.
واقعیت را باید پذیرفت که رای اسفند 94 در تهران پیروزی مخالفان نظام و رهبری و عقبه انگلوفیلآن مقیم تهران بود.
این ادعا امر پنهانی نیست و پیش تر این آقای سید محمد خاتمی در مقام عالی ترین شاخص اصلاح طلبان بودند که هر چند در خفا اما به صراحت فرمودند:
«باید قبول کنیم که بسیاری از افراد هوادار ما کلیت نظام رو قبول ندارند و با اینها اصلاح ممکن نیست» (2)
صراحتی که شکل دیگر آن را پیش تر در لسان چریک پیر اصلاحات ملاحظه کردیم:
بهزاد نبوی:
«این جور نیست که اکنون شرایط اصلاح‌طلبان عوض شده باشد. در واقع ما باید بپذیریم که بدنه و پایگاه اجتماعی مان عوض شد ... ما اول خودمان باید بفهمیم اصلاح‌طلبی یعنی چه. من از دیدن برخی از افراد اطراف خودمان احساس خوبی ندارم. نماز جمعه هاشمی من را یاد نماز جمعه‌های اول انقلاب می‌اندازد. واقعیت این است که تعریف و انتظار ما از اصلاح‌طلبی این نبود. ما دنبال براندازی نبودیم. دفاع ما از برخی جریانات، ما را به نهضت آزادی شدن نزدیک می‌کند. من از دیدن عکس‌های نمازجمعه هاشمی تعجب کردم. نباید مرز خودی و غیر‌خودی را برمی‌داشتیم. اصلاح‌طلبان در سریع‌ترین زمان ممکن باید در مورد پایگاه اجتماعی خود اقداماتی انجام دهند ... الان (بعد از آزادی) دخترهایی که پیش من می آیند، می خواهند با من دست بدهند. یا نوری زاد که از بهائیت دفاع کرده و گفته پای بهائیان را می بوسم، طرفدار ما شده است. دراویش گنابادی پیش ما می آیند و از ما اعلام حمایت می کنند. قبلا در (هفته نامه) عصر ما، مطلب می زدیم و نهضت آزادی به ما فحش می داد ولی الان ما تبدیل شدیم به قهرمان آنها» (3)

با توجه به آنکه رهبری نظام نیز صراحتاً مخالفان نظام را دعوت به شرکت در انتخابات کردند. لذا اذعان به ناصالحی پایگاه یا بخشی از پایگاه اجتماعی اصلاح طلبان امری است مسموع که ایرادی هم ندارد و حتی باید از آن استقبال کرد و باعث شفاف شدن عرصه سیاست و سیاست ورزی خواهد بود. اما آن چیزی که اشکال دارد؛ ایستادن در میانه درب و مردرندانه «استر» خود را تعلیف و تغذیه و فربه کردن توامان از «توبره» و «آخور» است!
این کمال بی اخلاقی است که از سوئی خواستار پیاز نظام و مزایا و برکات آن باشیم و هم زمان پایمان در زمین مخالفان نظام باشد و در بزنگاه در زمین ایشان غش کنیم.
این گوشزد لااقل بیانش برای اینجانب مأذون است و شخصاً بالغ بر هشت سال پیش این واقعیت را به اصلاح طلبان گوشزد کردم هر چند مورد عتاب ایشان نیز قرار گرفتم (4)


جناب آقای اصغرزاده
ما محبور به سیاست ایم! اما مجبور به رویااندیشی و تعارف با واقعیت در دنیای سیاست نیستیم. یعنی نباید باشیم والی این رویااندیشی غافلانه در بزنگاه محکم بر زمین مان می زند.
صورت شفاف ماجرا آن است که شمایان در 7 اسفند 94 بُـردید!
رُقبای تان نیز بابت هزیمت خود نباید و نمی توانند ملالتی داشته باشند. سیاست عرصه شکست و پیروزی است و ماهیت سیاست بُرد و باخت است. اما ملالتی اگر هست آنجاست که پیروزی خود را تو دهنی ملت به «آنها» معرفی می فرمائید!
آیا این محلی از اعراب دارد تا پیروزی اکثریت مخالفان نظام بر نظام را فخر ورزید و آن را تو دهنی به «آنها» بنامید!؟
برای شیعیانی که 1400 سال در غم پیروزی «اکثریت کوفیان» بر فرزند رسول الله در کربلا بی تابی کرده اند آیا اینک روآست تا تراژدی کربلا و بی وقعی کوفیان به ندای «هَل مِن ناصر یَنصُرنی» حسین ابن علی (ع) را تو دهنی مردم به فرزند پیغمبر معنا و معرفی کنیم!؟
در 7 اسفند بُردید و نوش جان تان! اما ماهیت بردتان را نیز به رسمیت بشناسید. عرصه سیاست عرصه بُرد و باخت است. نه با شکست فرزند رسول الله در کربلا تاریخ پایان یافت و نه با فتح مکه توسط رسول الله فتنه و شرارت علیه ایشان مختومه شد. در تهران نیز چرخ سیاست بر همین مدار گشت و این واقعیتی غیر قابل کتمان است که به همان میزان که تهران برخوردار از امت نُهم دی است اما دیدید و دیدیم که این شهر به همان میزان نیز بکفایت مستظهر به آشوبگرانی است تا بتوانند 8 ماه با شعار «مرگ بر اصل ولایت فقیه» ذیل فرامین خلف «پسر مرجانه» شهرآشوبی کنند!
پیروزی 7 اسفند 94 نیز شکستی بود برای نظام و بُردی برای مخالفان نظام!
اما تاریخ در 7 اسفند 94 تمام نشده و ما محکوم به ادامه مبارزه ایم و بقول مرحوم امام:
مُکلف به ادای تکلیفیم و نتیجه فرع بر آن است.


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ نگاه کنید به مقالات زیر:
گوریل
آقای هاشمی اینجا پایان خط است
خر که مُکرر نمیشه
به همین سادگی
رشیدی مطلق ها
پرش سه گام هاشمی
انتخابات لندنیزه
ما اهل کوفه نیستیم ـ تهرونم وانمیستیم
پایان هاشمی
پایان بد هاشمی
2ـ علی غزالی از منسوبان به اصلاح طلبان در صفحه فیس بوکش مورخه 22 فوریه 2015 نوشت:
خبرگزاری تسنیم کلیپی منتشر کرده که در آن فایلهای صوتی آقای خاتمی در جلسه ای با اهالی رسانه منتشر شده است که در آن آقای خاتمی مشخصا تقلب در انتخابات 88 رو رد کرده و اقدامات عاشورا و در کل تحرکات بعد از انتخابات 88 رو محکوم نموده و فقط به گفته خودشان می بایست محکم تر این مواضع اعلام میشد که نشد.
ایشان در ادامه افزوده:
به نظرم این کلیپ بیش از آنکه در جهت نهی آقای خاتمی باشد در جهت دفاع از ایشان است که نشان می دهد ایشان نسبت به بسیاری از اتفاقات بعد از 88 موضع داشته و فقط ایرادشان عدم موضع گیری محکم و قوی بوده است. مدتی قبل از انتخابات 92 ملاقاتی نسبتا خصوصی با آقای خاتمی در دفترشان داشتیم ... جلسه خیلی پر بار نبود چون تحلیل هایی که به ایشان داده می شد خیلی با واقعیت نسبتی نداشت ولی در میان صحبت های آقای خاتمی که بسیار صادقانه بود جمله ای شنیدم که نشان از عمق واقع نگری ایشان داشت. ایشان در لابلای صحبت های شان گفتند: باید قبول کنیم که بسیاری از افراد هوادار ما کلیت نظام رو قبول ندارند و با اینها اصلاح ممکن نیست. البته صحبت های جالب دیگری از این قسم هم داشتند مانند جای دیگری که گفتند بسیاری از رفتارها و تندروی های دوستان ما باعث بدبیتی بزرگان نظام (نام آوردند) شده.
3ـ نگاه کنید به مقاله «اعترافی میمون»
4ـ نگاه کنید به مقاله «عروس فرنگی» و «اعترافی میمون»

۱۳۹۵ اردیبهشت ۱۶, پنجشنبه

مدرنیته دماغ سالار!



رادیو فردا اخیرا طی گزارشی به آمار بالای جراحی ها بینی و زیبائی در ایران پرداخته و در انتهای این گزارش وقتی از دکتر «امیری زاد» یکی از جراحان زیبائی در تهران چرائی بالا بودن چنین جراحی هایی در ایران را جویا شده مشارالیه در پاسخ فرموده اند:
«این نشانه مدرن شدن جامعه است و ما باید از این بابت خوشحال باشیم»!
(نگاه کنید به دقیقه 1:45 ویدئوی ضمیمه)
بدون تکلف معتقدم باید گِل بگیرند درب آن دانشکده پزشکی که خروجی اش چنین پزشکان لاشعوری است.
رفیقی داشتیم تعریف می کرد سالها پیش بمنظور استخدام در یک نهاد دولتی دعوت به مصاحبه حضوری شده و مسئول گزینش در میانه پرسش ها از ایشان می پرسند: در صبح انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی در 7 تیر سال 60 که منجر به شهادت آیت الله بهشتی و نمایندگان مجلس شد؛ شما صبحانه چه خوردید!؟
این بنده خدا هم که از یک طرف از این پرسش متحیر شده و از طرف دیگر برای آنکه پاسخی گزینش پسند بدهد با ظاهری زهد فروشانه می گوید: بنده بدلیل شدت تالمات روحی ناشی از آن حادثه اساسا آن روز نتوانستم صبحانه بخورم!
مامور مربوطه نیز عذرش را خواسته و گفته در آن تاریخ ماه رمضان بود و اگر مسلمان مُقیّدی بودی قطعا باید روزه دار می بودی!
آن بنده خدا نیز که دیده استخدام را از دست داده عصبانی شده و گفته: مرد حسابی ـ نمی خواهی استخدام کنی خوب مثله آدم بگو نمی خوام دیگه این پرسش ها چیه!؟ من یادم نیست روز گذشته صبحونه چی خوردم حالا از من صبحونه ده سال پیشم رو می پرسی!!!؟
حالا حکایت این آقای دکتر امیری زاد و احتجاج محیرالعقولشان بابت چرائی جراحی زیبایی در ایران است!
یک نفر به شیوه آن رفیق مان به این آقای دکتر بفرمایند:
مرد حسابی می خواهی پول در بیآری، برو دربیآر و جراحی ات را بکُن و پولت را بساز و حالش را ببَر. اما این فلسفه بافی های مبتذل را دیگر از کدام آستین تان در می آورید!؟
مخاطب را «استر» فرض فرموده اید که با چنین اباطیلی به شعورمان توهین می کنید!؟
عجالتاً خدمت این واضع نظریه مدرنیته دماغ سالار (!) و امثال این نوابغ معروض می دارد:
بنده از عمق ایالات متحده آمریکا که درست یا غلط به مدرن ترین کشور جهان اشتهار دارد و علی الظاهر قبله آمال و بهشت وصال آن دماغ سالاران مدرن العنه (!) می باشد در خدمت تان هستم و مزید اطلاع تان عارضم در این کشور مدرن مفروض شده 10 درصد هم از این جمعیت 300 میلیونی را پیدا نمی کنید تا در ابعاد و اعماق و متراژ و ایماژ و کولاژهای «ایرانیان مفروض» چنان افسارگسیخته دست به ترمیم و اصلاح هندسی لنگ و پاچه و دماغ و چانه و لب و لوچه خود بزنند!
جدای از این مدرنیته دماغ پرور، آمار بالای جراحی زیبائی بینی و گونه و لب و پروتز پستان و بوتاکس لبان و لیپوساکشن ران و چاله زنخدان در کنار آمار بالای واردات لوازم آرایشی در ایران شاخصی نگران کننده از یک بیماری فراگیر و عمیق نزد اقشاری مریض الاحوال در ایران است.
چیستی این بیماری و چرائی این بیماری شرط مقدم برای چگونگی درمان آن است.
جراحی زیبائی با چنین مشتقات و مختصات و کثرت هائی در ایران ورژنی دیگر از غرب زدگی بمنظور کسب وجد از احساس هم ریختی با آن از ما بهتران مفروض انگاشته شده در بلاد راقیه است.
بر این اساس مشکل چنان زنانی در جمهوری اسلامی قبل از اجباری بودن حجاب، بی حجابی اجباری است.
این که بانوان مخالف حجاب در ایران مدعی اند امساک شان از حجاب بازگشت به زوری و اجباری بودن آن از جانب حکومت است؛ چنین ادعائی نمی تواند مسموع باشد.
سالبه به انتفاء موضوع بودن چنین ادعائی ناظر بر منطق حامل این ادعا است.
زنی که مدعی است حجاب را بدلیل اجباری بودنش برنمی تابد چگونه است که همان زن بی حجابی در معنای «جلوه فروشی تنانه» که خود نوعی اجبار برای تامین حظ بصر عنصر ثالث است را آغوش گشایانه و گشاده رویانه برمی تابد!؟
جلوه گری تنانه در حریم عمومی یعنی زن برای خودش زندگی نمی کند و غیر مستقیم و از طریق فرهنگ سازی مجبورش کرده اند بخاطر «من» زندگی کند! بخاطر «من» پستان عمل کند! بخاطر «من» دماغ عمل کند! بخاطر «من» گونه بگذارد! بخاطر «من» بوتاکس کند! بخاطر «من» ریمل بمالد! بخاطر «من» خود را به هزار رنگ و لعاب و گریم و میکآپ و شکل و شمّآ و شمایل در آورد!
اگر چنین زنانی زیر فشار نامحسوس و تحمیلی و مبتذل سکس سالار و لذت جوی (Hedonism) فرهنگ غرب نبودند اکنون به این روز نمی افتادند تا بخاطر «من نوعی» دست به تغییر و تزئین بدن شان زده و بخاطر «من نوعی» ابعاد و اشکال و سایز و فرم و نورم، زیر و زبَر خود را «فتوشاپ درمانی» کنند!
چنان زنانی اگر واقعاً بخاطر خودشان و آزاد زندگی می کردند آنگاه دیگر برای ایشان اهمیتی نداشت سایز پستان شان چند است! و وقعی نیز به داوری دیگران بابت حجم و جنس و شکل و اندازه دماغ محترم شان نمی گذاشتند و به داشته های فیزیکال خود نگاه «مرد پسندانه» نداشتند!
با فرهنگ سازی زن را مجبور کرده اند تا «زن بودن» خود را در «تن بودن» بفهمد و رسالتش را جلوه گری و نشستن در چشم شوق و رضایت و اقبال هوس بازانه مردان بگماند و سفیه انگارانه این دایره بسته بلاهت را نیز بنام «مدرن شدن» به آن علیا مخدراة قالب فرموده اند!
دایره بسته ای که آن «زنان ونوسی» را بصورت تبعی با «مردانی مریخی» هم شأن و اندازه و تراز خود محشور می کند تا آنک بتوان زنانی آن چنان را با مردانی این چنین شایسته دانست.
شخصاً یکی از فانتزی هایم مطالبه آن روزی است که در چنین جامعه شهوت سالاری آن نرینگان «نظرباز» همت گمارند و آن چشمان هیز خود را تنها برای یک روز درویش کنند تا آن مادینگان «نظرنیاز» را که عرصه عمومی شهر را به صحنه تن نمائی و عشوه گری و غمزه فروشی و طنازی و غمّازی خود مبدل کرده اند محروم از دو گانه عرضه و تقاضای شان نمایند!

تنها «یک روز» نگاه شوق و هوسبازانه خود را از چنان لعبتگان جلوه فروشی مضایقه کنید. مطمئن هم باشید از هیچ چیز عقب نمی افتید و فردایش جبران مافات کنید چهار چشمی طعمه های جنسیتی تان را بابت قصور روز گذشته تان با ولعی بیشتر ببلعید! اما تنها یک روز را از چنان زنانی مضایقه کنید تا بفهمید خبر خاصی هم نیست و آن علیا مخدراة هم بفهمند مطاع شان چیزی جز جوارح و اعضا و امعاء و احشاء ابدان قناس شان نیست.
کُشتید خودتان را با آن چرانش چشم های ناپاک تان در ابدان آن مادینگان بدن نما!
چه خبرتانه!؟
چه تونه؟
دارید خودتون را برای اش خفه می کنید!؟
خیلی جدی اش نگیرید. در تمام طول و عرض تاریخ و جغرافیا این میل و گرایش تنانه به جنس مخالف بوده و هست و خواهد بود.
اگر مدیریتش نکنید؛ مدیریت تان می کند!
لب و خال لب و بوسه و عشق و یار و دلدار و گیسوی کمند و دلدار لوند و چشم شهلا و قد رعنا و قربونت برم و چقدر خوشگلی و الهی فدات شم و شعر و سرود و هدیه و نامه عاشقانه و دوستت دارم و خیلی دوستت دارم و عاشقتم و می میرم برات و «آی لاو یو هانی» و سکس و .... همه اش مشتقات یک پروگرامینگ ذاتی و خداد دادی در بدن است!
خیلی جدی اش گرفته اید. کُشتید خودتان را! خبری نیست. یعنی خبر خاصی نیست. اسیرش بشی انتها نداره!
یک خوش خوشان موقت و فـرّاره که باید تا همین حد نیز برسمیت اش بشناسید. نه اینکه زمین و زمان و زندگی و عقل و فکر و هوش و دانش و کوشش و وقت و بالا و پائین زندگی ات رو صرف توجیه چیزی کنید که خفه تان کند!
نه عشوه مکش مرگ مای آن خانوم خانوما را خیلی جدی بگیرید و نه خود را گول بزنید که عشق یعنی «تو از کدوم قصه ای که خواستنت عادته»!
آن دخترکان نیز در اسارت پروگرامینگ ذاتی خود تحت فشار غریزه و سر ریز بهجت جنسی آویولیشن و استروژن غدد درون ریز زهدان شان بدون اراده سرمه به چشمش و وسمه به فلانش می کشد تا مکانیکال زن بودن اش را برای دلربائی از جنس مخالف احراز کند. تو نیز بر همان «سیاق بی ارادگی» با نازکشی و من بمیرم و تو بمیری! ببین چه خوش تیپم و راستی شما ویکتور هوگو خوندین (!) و «چنین گفت نیچه» بصورت رُباتیک در حال متابعت از اسافل الاعضایتان هستید.
یک مکانیزم غیر ارادی و پروگرام شده که کارویژه اش تامین نیاز سکشوال ذاتی انسان برای تنازع بقا و لذت بوده و هست!
تا همین حد برسمیت بشناسید اش و تا همین سطح هم دنبال مرتفع کردنش بروید. نه آنکه خود فریبانه با جعل و تحقیر کلمات نام این بلاهت دماغ سالار را «مدرن شدگی» فهم و معرفی فرمائید
.