۱۳۸۹ خرداد ۱۰, دوشنبه

تـُف!



تـُف!

تـُف به نجاستی که نمی از آن اقیانوس را هم آلوده می کند.

تـُف به زبان هائی که ساکتند!

تـُف به کثافاتی که نه در غزه اند و نه در لبنان!

تـُف به جهانی که همین چند سال پیش انسانیت خود را در سطل زباله کاپیتالیسم قی کرد!

جای سلمان خالیست تا با خلوص اش فریاد بزند:

دنیا به عشق محتاج است خود نمی داند.
دنیایی که انجمن حمایت از حیوانات دارد
و انسان پابرهنه و عریان می دود و در بستری از زکام دفن می شود.
دنيائی که زیست شناسان رومانتیک ـ اش
سوگوار انقراض نسل دایناسورند
دنیائی که در حمایت از نوع خویش
گاو شده است.
تـُف.

۱۳۸۹ خرداد ۳, دوشنبه

گلشیفتۀ خودشیفته!



سلسله مقالات کالبد شکافی بی بی سی علی رغم آنکه از سوی خوانندگان این وبلاگ با استقبال مواجه شد اما بدلائلی این بحث را بیش از این دنبال نخواهم کرد!
یکی از آن دلائل خود سانسوری است! به هر حال برای اینجانب هم در طول کار معذوریت هائی سیاسی و اخلاقی فراهم می شود. علت دوم ناظر بر قسمت آخر این سلسله مقالات است که در انتهای آن ضمن نام بردن از آقایان و خانم ها:
عنایت فانی، حسن صلح جو، سیاوش اردلان، پونه قدوسی، فرناز قاضی زاده، ناجیه غلامی و باران حقیقت و مهرناز فرهمند و فرن تقی زاده و حسین باستانی و علی همدانی و سولماز شریف متقاضی انجام مصاحبه با ایشان جهت ارائه بیوگرافی و بررسی ماهیت و کیفیت ارائه برنامه ایشان از منظری انتقادی شده بودم.
علی ایحال با توجه به شدت استقبال مشارالیها از انجام چنین مصاحبه ای و استقبال هر چه بیشتر ایشان از بررسی انتقادی اجراهای شان (چیزی در حد صفر!) و عدم ارسال حتی یک ایمیل یا اعلام آمادگی جهت تن دادن به یک مصاحبه لذا از ادامه این سلسله مقالات بصورت علنی منصرف شده و بخش آخر آن را صرفاً برای ایمیل های ارسالی و تعدادی از دوستان اهل رسانه ارسال کردم.
در آینده با حفظ نقطه نظرات فعلی چنانچه تمایل جدی از سوی عوامل بی بی سی فارسی مشهود بود این بحث را در سطح و جایگاهی دیگر دنبال خواهم کرد.
اما بعد:
مدت ها بود که بعد از
مصاحبه گلشیفته فراهانی با تلویزیون بی بی سی مایل بودم چند مطلب را در خصوص آن مصاحبه مطرح کنم که اکنون و در اینجا فرصت را برای آن مغتنم می شمارم
http://cafepen.com/tv/2009/09/25/ekran-bbc/
من شخصاً احترام ويژه ای برای جناب آقای بهزاد فراهانی پدر محترم گلشیفته قائل بوده و هستم و ایشان را فخر و آبرو و سرمایه گرانقدر تاتر و سینمای ایران می دانم. علی رغم این نمی توانم چشم خود را بر روی اشتباهات و توهمّات دختر ایشان هر چند اشتباهات و توهماتی مقتضای سن شان باشد، ببندم.
لذا در این پست ضمن پوزش از جناب آقای بهزاد فراهانی و با این امید که انشاالله به دل نگیرند مایلم نکاتی را به صبیه محترمه ایشان متذکر شوم هر چند این حق را برای جناب آقای فراهانی برسمیت می شناسم تا متاثر از مناسبات عاطفی پدر و فرزندی به هر حال از نیشتر این قلم مکدر شوند.
گلشیفته در مصاحبه اخیرش با تلویزیون فارسی بی بی سی به کرات بر روی این محور تاکید کرد که در ایران وی و امثال و هم نسلان وی از آزادی و بويژه آزادی بیان و فعالیت مطابق میل و خواست قلبی و بلکه عقلی شان محروم اند. من شخصاً و در این پست تمایلی به نفی یا اثبات بود یا نبود آزادی یا آزادی بیان در ایران ندارم و در جای خود در این خصوص حرف ها و ادعاهائی دارم اما ادعای افرادی مانند گلشیفته را نیز ناشی از خودشیفتگی می دانم تا واقعیت!
خودشیفتگانی که بمجرد کونه کردن خیارشان، با ابتلا به نسیان و غرور، بی التفات به آن می شوند که اگر ستاره اقبال شان در عرصه های فرهنگی آن جامعه درخشید در ذیل همان نظام حاکم بر آن جامعه و مناسبات و رسم و رسومات اداری حاکم بر ساز و کارهای فرهنگی همان جامعه درخشیده و این کمال بی معرفتی است که پیاز نظام را بخورند و بمجرد فربه شدن و آغاز فصل ثمردهی ناگهان به آغوش غریبه بلغزند و بانگ فریاد برآرند که آزادی نیست!
من نمی دانم امثال گلشیفته برای طی مدارج پیشرفت و ترقی در ذیل همان نظام جمهوری اسلامی که وی آن را متهم به اعمال محدودیت برای درخشش ایشان می کند محتاج چه چیزدیگری بوده که از وی مضایقه شده؟
گلشیفته فراهانی در حالی رثای اعتراض خود در نبود آزادی بیان و پیشرفت در ایران را در بی بی سی بلند کرده که در ذیل همان نظام جمهوری اسلامی آخرین و بالاترین جوایز و مدارج را از حکومت دریافت کرده.
کسب سیمرغ بلورین بهترین و جوان ترین بازیگر نقش اول بخش بین الملل جشنواره فیلم فجر در سال 76 در سن 14 سالگی در فیلم درخت گلابی و کسب مقام بهترین بازیگر بیست و دومین جشنواره فیلم فجر برای بازی در دو فیلم بوتیک و اشک سرما، کسب چنین مدارج و افتخاراتی اگر مويد امکان وی برای درخشش در ذیل همان مناسبات به زعم ایشان خفقان آور نیست پس چگونه قابل توجیه است.
گلشیفته در حالی طی مدت بالغ بر یک سالی که مجبور به اقامت در خارج از کشور شده مُدام در مصاحبه هایش از نبود آزادی بیان و حیات و اندیشه در کشورش گلایه می کند که برای مخاطب ناآشنا با ایشان چنین توهمی پیش می آید که خلق الساعه با اندیشمندی مبرز از جنس «هانا آرنت» یا «رُزآ پارکز» و «ژانت رنکین» و «مادام پیر کوری» یا «سیمون دوبووار» و«روزالین یالو» و «ژان دارک» و یا «جمیله بوپاشا» مواجه شده که همه استعدادها و نبوغ فزاینده اش توسط رژیمی سفاک و دیکتاتور در ایران به صلابه کشیده شده.
این در حالی است که طی یک سال گذشته که گلشیفته در خارج از کشور و علی الظاهر در کشورهائی که مهد آزادی و تمدن قلمداد می شوند اقامت داشته، علی رغم این اندیشه ای مشعشع و یا گفتار یا بیانی که حاکی از حرفی نو برای گفتن یا فلسفه ای نوین برای اندیشیدن یا منطقی عمیق برای تامل ورزیدن از ایشان ملاحظه نشده که این گونه بوتیماروار اشک حسرت در نبود آزادی بیان و اندیشه و عمل در ایران می ریزند.
تنها تفاوتی که در گلشیفته ایران نشین و خارج نشین طی این مدت ملاحظه شده، نبود یک پارچه حداکثر يک متر مربعی بر روی گیسوان ایشان است.

پارچه ای که تصور نمی رود بود و نبودش بر سر ایشان محلی از اعراب در کاهش یا افزایش هنر مشارالیه در عرصه سینما داشته باشد جز آنکه ایشان بخواهند تن به سفله انگاری حاکم بر سینمای هالیوودی از زن و نگاه سکس سالارانه به ایشان بدهند که با توجه به اصالت خانواده فراهانی ها چنین رویکردی نیز در منش فرزند بهزاد فراهانی بعید بنظر می رسد.
این بمعنای وجود کارنامه ای صدر در صد موفق برای جمهوری اسلامی در حوزه های آزادی های فردی و اجتماعی نیست اما نمی توان مُنکر آن نیز شد که مخالفت خوانی بدون اتکای بر پشتوانه های نظری و فکری و منطقی نیز بخشی از رفتار و اطوار برخی از هنرمندانی شده که به دلائلی غیر سیاسی از کشور خارج می شوند اما ظواهر سیاسی برای هجرت خود می تراشند.
گلشیفته در حالی در حسرت نبود آزادی در ایران شکوه به بی بی سی می برد که پیش از او کسانی از جنس او کمابیش با ادعاهائی مشابه ایران را ترک کردند و جّوزده و مدهوش جاذبه ها و ظواهر شهرفرنگ ناگهان احساس به ایشان دست داد و جامعه هنری جهانی را حریصانه چشم انتظار انفجار استعدادها و هنرهای بدیع و نامکشوف خود کردند. انتظاری که با همه ادعاهای بلوغ و فرهیختگی و شعور نهایتاً به چند اجرای سکشوال و اروتیک ختم شد!
از جمله سوسن تسلیمی بازیگر توانای سینمای ایران در دهه 60 که هر چند بناحق زخم خورده تنگ نظری مسئولین وقت ارشاد شد اما به هر حال نمی تواند مُنکر آن باشد که ستاره اقبالش با وجود همان تنگ نظری ها در همان سینمائی درخشید و اقبال مردمی یافت که برخوردار از تماشاچیانی قدرشناس بود.


سوسنی که با هجرت اش به آزادی! منطقاً توقع شکوفائی هر اندازه بیشترش در عرصه تاتر و سینما نزد شیدائیان را فراهم کرد اما در کمال تحیّر از ابتذال و رکیک گوئی چارواداری درام «خانه جهنمی» سر درآورد.
نمونه دیگر «
سعید شنبه زاده» رقاصی بوشهری که در بستر فرهنگی جمهوری اسلامی خرامید و بالید و گروهش از اولين تا دوازدهمين جشنواره موسيقي فجر حضوری خوش اقبال داشت و برگزيده ششمين جشنواره موسیقی فجر شد و به «سنت مالوف اسلاف» با شعار نبود آزادی سر از پاریس درآورد و در مصاحبه با بی بی سی نوید آن را به جامعه هنردوستان جهانی داد که بزودی قصد آن را دارد تا «لخت مادرزاد»! بر روی صحنه برای علاقه مندان برقصد! تو گوئی همه دغدغه جامعه هنری جهان رویت ماتحت عریان و اسافل اعضا و قر 360 درجه باسن مبارک مشارالیه است و همه شکوفائی هنر جهانی معطل و منتظر ملاحظه برهنگی اندام لرزان این رقاص بوشهری است.
بر همین روال بجوئید «
محسن نامجو» را که از قرائت قرآن شروع کرد و زمانی سراینده و نوازنده قطعه عاشورا برای بیست و ششمین جشنواره تائر فجر شد و با آغاز فصل برداشت متوجه شد در ایران آزادی نیست و با هجرت به غرب، شیفتگانش را حریصانه چشم انتظار فوران هنرش در دنیای آزاد کرد.
انتظاری که به شهوت خوانی مشاراليه در کنسرت بی نظیر ختم شد!
مثل ایشان يادآور لطیفه آن رندی است که در میدان شهر و در تنگنای میزیدن (دفع ادرار) تنها داروخانه ای را یافت و بمجرد ورود از صاحب داروخانه پرسید:
نفت دارید؟ و وقتی با پاسخ منفی مواجه شد با ادای تغیّرغرید:
من ... شیدم به داروخانه ای که نفت ندارد! و به این بهانه خود را نیز سبک کرد!
القصه روز دوم نیز همین تجربه تکرار شد و این بار در رجوع مجدد به همان داروخانه و پرسش از داشتن نفت، این بار پاسخ شنید: داریم! اما از آنجا که نفت بهانه ای بیش نبود، این بار با تغيّـُر شکوه کرد که:
من ... شیدم به داروخانه ای که نفت دارد! و به این بهانه سبک شد!
اما روز سوم و در پرسش مجدد مبنی بر آنکه نفت دارید؟ مالک را پاسخ شنید:
شما کارت را بکن! چه کار داری ما نفت داریم یا نداریم.
شیوه و جنس سُرایش «مرثیه نبود آزادی در ایران» توسط بوتیمارانی از نوع گلشیفته و ... قرینه ای از رند لطیفه فوق است که با چنین رویکرد و رویه ای اولاً با کشیدن لعاب سیاست به مطالبات فرهنگی و اجتماعی شان، فرهنگ سیاسی را به ابتذال می کشند و متقابلاً همه اجحاف ها و تنگ نظری ها و مضایقه های فرهنگی ناوارد و تحمیلی از سوی مسئولین در کشور را موجه می کنند.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۳, پنجشنبه

کالبد شکافی بی بی سی ـ 3


1ـ ظاهراً انتشار سلسله مقالات کالبد شکافی بی بی سی بقول دوستی صاحب نظر انگشت در لانه زنبور بود چرا که از ابتدا با حاشیه شروع شد.
قسمت نخست این سلسله مقالات را تحت عنوان «مسعود بهنود و بی بی سی» ابتداً جهت انتشار به سایت گویا ارسال کردم. سایتی که بیش از ده سال است انتشار دهنده مقالات اینجانب بوده اما با کمال تعجب این بار بدون هیچ توضیحی علی رغم ارسال چهار بار ایمیل پی گیری جهت چرائی استنکاف از انتشار آن ضمن پرهیز از چاپ در کمال بی ادبی حتی زحمت پاسخگوئی به ایمیل های اینجانب را متقبل نشد.
این در حالی است که طی ده سال گذشته به گواهی اعلانات متعدد گویا مقالات اینجانب همواره برخوردار از بیشترین تیراژ در گویا بوده و هر چند اینجانب هیچوقت بابت آن مقالات حق الزحمه ای از گویا مطالبه نکرده حال بگذریم از آنکه اساساً گویا چنین حقی را هم برای نویسندگان مقالات قائل نبوده اما سایت گویا برای خود این حق را نیز قائل بوده تا بدون کسب اجازه و رعایت حداقلی از احترام برای نویسندگان مقالات در گویا اقدام به انتشار آگهی در میانه مقالات نویسندگان نیز بکند بدون آنکه مسئولان گویا به روی مبارک خود نیز بیآورند که حق مالکیت معنوی آن مقالات مسئولیتی را بر ذمه مدیران گویا نسبت به نویسندگان مترتب می کند تا لااقل از ایشان جهت انتشار آگهی در میانه مقالاتشان حسب ظاهر هم که شده کسب اجازه می کردند.
القصه ماجرا به اینجا ختم شد که آن مقاله با گستاخی و بی ادبی مسئولین گویا از انتشار باز ماند. اما همان دوست صاحب نظر که از راه دور شناختی هم از مناسبات داخلی گویا دارد خبر از آن داد که:
عوام تو درباره کسی مقاله نوشتی و متقاضی انتشار آن در سایتی شدی که از شش سال پیش خودش مالک و صاحب اختیار گویا شده.
من نمی دانم این حرف تا چه اندازه صحت دارد هر چند پنج سال پیش هم
عباس معروفی این خبر را داده بود که گویا! مشارالیه گویا را خریده!
Http://www.sokhan.infi/Farsi/Maroofee.htm
اما اگر این خبر صحیح هم باشد باز هم هضم چرائی استنکاف از انتشار آن مقاله برای اینجانب دشوار و غیر قابل فهم است. خوب مگر نمی شود فردی صاحب رسانه باشد و مقاله ای در نقد خودش را نیز در آن رسانه منتشر کند؟ ظاهراً نمی شود!
به هر حال این بمعنای پایان همکاری اینجانب با سایت گویا است مگر آنکه مسئول یا مسئولان آن ضمن توضیح قانع کننده و پوزش رسمی اساعه ادب قبلی خود را جبران کنند. گذشته از آنکه از این تاریخ به بعد با خود متعهد شدم تا دیگر در هیچ سایت بدون شناسنامه شفاف و روشن با مسئولین شناخته شده و معرفی شده مطلب منتشر نکنم. لذا از این به بعد دوستانی که مایل به مطالعه مطالب اینجانب هستند لطف کرده و ایمیل خود را برای اینجانب به آدرس
dariushsajjadi@yahoo.com
ارسال کرده تا از این به بعد مقالات خود را مستقیماً برای ایشان پست نمایم.
بر مسئولین سایت گویا نیز پسندیده است بعد از سالها پنهان کاری دست از این خفیه نگاری برداشته و ضمن احترام به شخصیت مخاطب ، شفاف و رسمی مسئولین خود را برای مراجعین سایت معرفی نمایند.
2ـ دوست دیگری بعد از مطالعه مقاله «مسعود بهنود و بی بی سی» خیراندیشانه از بخشی از آن مقاله ابراز ناخرسندی می کرد. آنجا که ابراز داشته بودم:
... در کمتر از دو سال با نهیب آیت الله خامنه ای و توصیف وی از مطبوعات تحت عنوان «پایگاه دشمن» ضمن توقیف فله ای مطبوعات بخش کثیری از همآن روزنامه نگاران ظاهراً تعمد ورزیدند تا بمنظور اثبات ادعای آیت الله خامنه ای ضمن خروج از کشور به استخدام رسانه های دولتی یا وابسته به دولت های غربی نظیر رادیو فردا و رادیو زمانه و رادیو و تلویزیون بی بی سی و صدای آمریکا و سایت روزنت و گذار درآیند که بنا بر نُرم سیاسی «پایگاه های دشمن» عليه ایران محسوب می شوند.

بنا بر احتجاج این دوست گرامی، دلیل ملحق شدن اکثر روزنامه نگاران دوم خردادی ترک وطن کرده به چنان رسانه هائی را قبل از داوری مذمومانه باید در دغدغه معاش و عسرت و نیاز و تنگدستی مالی ایشان در غربت کاوید.
البته من شخصاً منکر چنین انگیزه ای در پیوستن چنان روزنامه نگارانی به چنان رسانه هائی نیستم اما بدون تعارف و رودربایستی و با صراحت توام با شماتت خطاب به ایشان نهیب می زنم که:
شما که توان مالی نداشته از ابتدا بی جا کرده اید بدون داشتن پشتوانه مالی یا لااقل استحکام عقیدتی و قوام شخصیتی وارد ژورنالیزم سیاسی می شوید تا مجبور شوید به این راحتی نیز جهت تامین معاش تان به اغیار و حرامیان سواری دهید.
روزنامه نگاری خصوصاً روزنامه نگاری سیاسی بمثاله حرکت با پای برهنه بر روی لبه تیغ است. لبه تیغی که مقدرات و منافع ملی یک ملت و تقید به حقیقت بُرندگی آن را تضمین می کند. ارزنی سهل انگاری در این حرفه، جبران ناپذیر است.
اگر بیان اینجانب در آن مقاله در توصیف رفتار رورنامه نگاران دوم خردادی ملحق شده به دشمن بیانی تند و گزنده بود، تندی و گزندگی آن قبل از دوات قلم اینجانب بازگشت به ماهیت زشت و شماتت آمیز و غیر قابل انکار چنان الحاقی دارد.
آئینه شکنان، تاوان راست نمودن نفش شان در آینه را نمی توانند با شکستن آئینه جبران کنند.
بگذریم
اجمالاً و در تعقیب مقاله قبلی که طی آن مدعی شده بودم مسعود بهنود در جای مناسب خود در بی بی سی بکار گمارده نشده، مایلم همین گزاره یا داوری را در مورد فرناز قاضی زاده (یکی از مجریان و خبرخوانان بی بی سی فارسی) نیز گوشزد کنم.

قاضی زاده که اساساً ورود و حضورش در مطبوعات منحصر در روزنامه نگاری فرهنگی و اجتماعی بود در حد وسع و توان و بضاعتش نیز در این حوزه نسبتاً خوش درخشید و پیشینه قابل قبولی از خود به همراه دارد. اما مشکلش آنجاست که در بی بی سی همانند مسعود بهنود در جايگاه مناسبش قرار نگرفته. جنس و ماهیت و روحیه قاضی زاده اساساً موانستی با ژورناليزم سیاسی ندارد و بدلیل همین ناهمدلی وی با جهان سیاست حضور و اجرایش در مقابل دوربین بی بی سی بغایت تصنعی است و به بیننده نیز به وضوح احساس ناراحتی و معذب بودن خود در مقابل دوربین را منتقل می کند. اما همین قاضی زاده را وقتی در برنامه های فرهنگی یا ورزشی می بینیم با قاضی زاده دیگری مواجه می شویم که گوئی بال گشوده و با سبکبالی و تسلط ، حضور و اجرائی زنده و شاداب از خود را به بیننده منتقل می کند.
با چنین روحیه ای معلوم نیست مدیریت بی بی سی چرا ظرفیت ها و توانائی های قاضی زاده را در جايگاه خودش و متکی بر استعدادهای غیر سیاسی اش در بی بی سی به فعلیت نمی رساند تا بوضوح شاهد اوج و اجرائی موفق از وی باشند.
البته این مسئله بنوعی عام گریبانگیر تقریباً عموم مجریان جوان بی بی سی در مقابل دوربین اعم از مجریان نوبت شما و یا امروزی ها و اکران و ... می باشد.
بیننده با اندکی دقت به وضوح نوعی تصنع را در اجرا و گفتار و رفتار این مجریان بويژه در اجراهای سیاوش اردلان و پونه قدوسی و باران حقیقت و مهرناز فرهمند و فرن تقی زاده و حسین باستانی و علی همدانی و سولماز شریف رویت می کند. مجریانی که وجنات و سکنات و ظواهرشان بوضوح موید آن است که برخوردار از بواطنی بغایت زاویه دار و بلکه عداوت آمیز با حکومت جمهوری اسلامی اند اما حسب الامر مسئولین بی بی سی اکیداً به ایشان توصیه و دیکته شده که جهتگیری های شخصی خود را به مقابل دوربین بی بی سی نيآورند. امری که ایشان نیز نهایت اهتمام شان را بمنظور رعایت اصل بی طرفی در رسانه در مقابل دوربین بعمل می آورند اما بدلیل اقتضائات دوران جوانی و تفوق ذاتی و طبیعی احساس بر رفتار در چنین سنینی مشارالیها علی رغم چنان دیکته محتملی از سوی مدیریت بی بی سی اما برخوردار از اجراهائی بغایت تصنعی و ناشیانه با ماسک بظاهر بی طرفی هستند. اجراهای ایشان بمثابه فردی می ماند که با قرار دادن لوله تپانچه بر روی شقیقه اش از وی خواسته شده به صاحب تپانچه و با حضور دل بگوید:
I Love You
در مورد عنایت فانی تفصیلاً خواهم نوشت و در اینجا تا همین حد مایلم بگویم که از مجریان ناموفقی است که علی رغم تلاش اش جهت ارائه برنامه حرفه ای اما بدلیل کاراکتر اسیر کلیشه اش نتوانسته در اندازه های یک مجری موفق و مسلط و بلکه متبحر در برنامه «به عبارت دیگر» ظاهر شود.
حسن صلح جو مجری برنامه آپارات نیز از پدیده های منحصر بفرد بی بی سی است که به وضوح می توان رفتار سمبلیک روشنفکری هنر هفتم ایران را در گفتار و رفتار وی رد یابی کرد.
اصرار صلح جو بر اتخاذ گویش و ادبیات و اطواری نامتعارف یا بقول بچه های تهران «ادبیات نازبشی»! در برنامه آپارات يادآور تظاهرات شبه روشنفکری جماعت اهل سینمای روشنفکری ایران است که سینما عصر جدید و قبلاً سینما شهرفرنگ در تهران پاتوق ایشان بود.
جماعتی یا با موهای دمب اسبی یا لباس های درویشی و عینک های پنسی و پیپ و کوله پشتی و لهجه های عجیب و غریب و گعده در گوشه و کنار این دو سینما و اصرار بر نقد هائی نامفهوم و نامربوط از تولیدات و محصولات سینمائی ایران و جهان.
شما چطور فکر می کنید؟
البته در کنار نارسائی های رفتاری و اجرائی موجود در بی بی سی نمی توان منکر مجریان متبحر و برنامه هائی بعضاً قابل ستایش آن شد که بتدریج به آنها نیز خواهم پرداخت.
اما همانطور که قبلاً هم اشاره کردم در این سلسله مقالات ابتدا خواهم کوشید بی بی سی را از حيث مجریانش مورد نقد قرار داده و سپس به سراغ برنامه های آن رفته و در انتها این مدیوم را خصوصاً با توجه به قرار گرفتن صادق صبا در راس مدیریت آن و شیفتی که با شیوه مدیریتی ایشان بر این رسانه عارض شد، از حيث محتوا و جایگاه رسانه ای اش مورد ارزیابی قرار دهم.
در ادامه سلسله مقالات کالبد شکافی بی بی سی و با توجه به استقبالی که تعداد زیادی از خوانندگان از آن کرده و از طریق ارسال ایمیل و یا تلفن اینجانب را ترغیب به ادامه این سلسله مقالات کرده اند، مایلم ضمن حفظ سقف و سطح مقالات آتی (مطابق سنوات گذشته) در ادامه و در دور نخست به بیوگرافی و ماهیت و کیفیت ارائه برنامه خانم ها و آقایان: عنایت فانی، حسن صلح جو، سیاوش اردلان، پونه قدوسی، فرناز قاضی زاده، ناجیه غلامی و مجریان برنامه امروزی ها بپردازم (مجریان و دیگر برنامه سازان را در فاز دوم سلسله مقالات کالبد شکافی بی بی سی قرار داده ام) اما قبل از آن خواهان آنم تا در صورت استقبال نامبردگان و رضایت مدیریت بی بی سی (جناب آقای صادق صبا) ابتداً با یکایک ایشان یک مصاحبه چند دقیقه ای در حد حداکثر چهار یا پنج سوال از طریق تلفن یا ایمیل داشته باشم.
ممنون می شوم نامبردگان محترم در صورت استقبال، آمادگی خود را از طریق ایمیل با اینجانب در میان بگذارند.
آدرس ایمیل
dariushsajjadi@yahoo.com

ادامه دارد



۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۰, دوشنبه

کالبد شکافی بی بی سی ـ 2

جایگاه غلط مسعود بهنود در بی بی سی
مسعود بهنود را به ضرس قاطع می توان نماد نسلی بدشانس از ایرانیان بشمار آورد که از بد حادثه آغاز فصل اشتهار و اقبال و موفقیت شغلی اش مقارن با پیروزی انقلاب اسلامی شد.


بهنود که در سال 57 تحت تاثیر جوزدگی عمومی آن ایام و یا شاید استعداد فرصت شناسانه اش خود را همراه انقلاب کرده بود، شاید در مخیله اش هم نمی گنجید که در فردای پیروزی انقلاب جائی در مطبوعات کشور برای وی و هم سلک های وی در نظر گرفته نمی شود.
هر چند روزنامه کیهان و شخص حسین شریعتمداری اصرار دارد تا بهنود را یک سلطنت طلب معرفی کند اما واقعيت آن است که بهنود سلطنت طلب نیست. بهنود را تنها می توان یک روزنامه نگار منسوب به جامعه معمولی ایرانیان به شمار آورد.قشری که چندان مُقید یا مُعذب از نوع رژیم حاکم بر ایران نبوده و تنها مایلند زندگی کنند. زندگی راحت و خوش در کنار همسر و فرزندان و اقوام با رشد و پیشرفت و موفقیت شغلی احیاناً «چاشنی نامه نوشتن دختر خانم ها» و فعالیت در خوشنامی و خوش اقبالی و بعد از سی و چهل سال به بازنشستگی رفتن و برای فرزندان و نوه ها و دوستداران حکایت های ایام شباب و شيطنت ها را بازگو کردن.
حیاتی مانند عموم انسان هائی معمولی که می آیند و می زیند و می روند و به قول بهنود و عاریت از پوپر اگر باران هم بيآید بجای مبارزه با آن ترجیح می دهند چتر به دست بگیرند. با این تفاوت که ظاهراً بهنود برای اقبال و شهرت چندان هم بی رغبت نیست تا از پلکان کذب و مغلطه نیز به تناوب و حسب نیاز بهره برده تا جائی که صدای اعتراض رفیق دیرینه اش «آیدین آغداشلو» را نیز بلند کند که:
بهنود نثر مهمل و بی سر و تهی را برای خودش جعل کرده […] در دوره‌ی من روزنامه ‌نگاری مترادف بود با بی‌سوادی، کلی‌گویی، پرت‌گویی. نمونه زنده‌اش هم که تا امروز به کارش ادامه داده، دوست بسیار عزیز و نازنین من مسعود بهنود است. هر چه که در باره‌ی تاریخ نوشته، به عنوان یک روزنامه‌نگار، جای چون و چرا دارد. یک کتاب نوشت به نام ” از سید ضیاء تا بختیار” در باره‌ نخست وزیرهای ایران که هر کسی مقاله ای در باره‌اش نوشت، پنجاه تا غلط از بهنود گرفت. همچنان در حال نوشتن است. احساساتی می‌نویسد. نثر زیبایی … داشت، حالا دیگر ندارد. بهنود عادت کرده بود و همچنان این عادت را دارد که بی‌مسئولیت و ول بنویسد. به این که فکر کند روزنامه یک روز می‌ماند و اگر چیزی هم غلط بود اشکالی ندارد.
آیدین آغداشلو ـ مصاحبه با هفته نامه شهروند ـ دی ماه 86
http://www.sokhan.info/Farsi/Aghdashloo.htm

مصاحبه اسفند سال 86 رادیو زمانه با بهنود سند معتبری از مهمل گوئی مورد ادعای آغداشلو از بهنود است آنجا که وی در آن مصاحبه بدون توجه به حافظه تاریخی شنوندگان مدعی شد:
«شب 16 شهریور سال 57 وی با وقوف بر کشتار میدان ژاله در فردای آن شب! تعمداً و خودسرانه و از سر همراهی با موج انقلاب عکس امام خمینی را در برنامه زنده تلویزیون پخش کرده و فردای آن شب مرحوم بهشتی با ایشان تماس گرفته و پیغام تشکر امام از نوفل لوشاتو را به وی ابلاغ کرده.»
http://www.sokhan.info/Farsi/Zamaneh.htm

بهنود در مصاحبه با رادیو زمانه در حالی برای خود جعل سابقه انقلابی می کند و مدعی تماس آیت الله بهشتی با وی جهت ابلاغ تشکر آیت الله خمینی از «نوفل لوشاتو» می شود که اساساً مرحوم خمینی تا اواسط مهرماه سال 57 در نجف مستقر بودند ودقیقاً روز 13 مهر سال 57 وارد فرانسه شد.
اما مشارالیه با پایمردی بر جعلیات تاریخی، نه وقعی به صدای اعتراض افرادی نظیر ایرج مصداقی گذاشت که با وسواس یکایک جعلیات تاریخی ایشان را طی دو مقاله «بهنود پدیده ای که از نو باید شناخت» و «روایت وارونه مسعود بهنود و محسن سازگارا از 30 خرداد» اطلاع رسانی موشکافانه کرد و نه بر خود لازم می دید بابت نشر چنان اکاذیبی از مخاطبانش عذرخواهی کند.
http://www.sokhan.info/Farsi/IAfsharee.htm

نمونه ای دیگر از جعلیات تاریخی بهنود، جهد ایشان در جریان انتشار فراخوان هشت نفره رفراندوم تغییر حکومت در ایران است که در پائیز سال 83 با امضای خانم مهرانگیز کار و آقایان علی افشاری و رضا دلبری و ناصر زرافشان و محسن سازگارا و اکبر عطری و محمد ملکی و عبدالله مومنی منتشر شد.

لینک طرح رفراندوم تغییر حکومت در ایران
http://akhbar.gooya.com/politics/archives/019577.php

بهنود در آن تاریخ با جدیت به سهم خود کوشید تا جهت اقبال به این طرح امداد رسانی لازم را به عمل آورد ولو آنکه جنس امدادش جعلی باشد. به همین منظور وی با استناد به خبری تائيد نشده و بصورتی کاملاً شتابزده با تکيه بر اعتبار راديو بی بی سی اقدام به ارائه گزارشی در اين راديو کرد و همزمان آن گزارش را در سايت فارسی اين راديو نیز قرار داد مبنی بر آنکه آيت الله منتظری از طرح فراخوان رفراندوم تغيير قانون اساسی حمايت کرده.
بهنود در اين گزارش با استناد به خبر مجعول فتوای آيت الله منتظری در خصوص لزوم برگزاری رفراندوم مزبور، صراحتاً اعلام کرد:
« ... فتوای صريح آيت الله منتظری فقيهی که به عنوان رييس مجلس خبرگان تدوين قانون اساسی جمهوری اسلامی جايگاهی يگانه در تاريخ ربع قرن اخير ايران دارد، و تائيد وی از طرح رفراندوم تغيير قانون اساسی گامی مهم در راه عمومی کردن و تعميق نظری تلقی می شود که تاکنون جمع کثيری از فعالان سياسی ايران را با خود همراه کرده است.»
21/12/2004 بی بی سی
اما تنها 24 ساعت بعد از پخش و درج اين گزارش در بی بی سی بود که اين خبر از اساس توسط فرزند آيت الله منتظری در مصاحبه با بی بی سی تکذيب شد و از همان مقطع گزارش بهنود نیز بدون کمترين توضيحی از سايت فارسی بی بی سی محو و ناياب شد.
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/story/2004/12/041221_mj-ir-montazeri-referendum.shtml

در مجموع بهنود با چنین استعداد و روحياتی خود را به جامعه مطبوعات ایران ملحق کرد.
وی از نظر شخصیتی برخوردار از روحیه ای بعضاً دوگانه بوده و بارها طی نوشته ها و گفت و گوهایش مدعی شده و می شود دوران جوانی اش برخلاف نسل جوان واقع بین امروز در آرمان خواهی گذشته.

مصاحبه سایت قاصدک با مسعود بهنود:
http://www.sokhan.info/Farsi/Ghasedak.htm

بهنود در حالی ادعای آرمان خواهی در ایام جوانی را دارد که اساساً به استعداد خوش بیانی و خوش قلمی و توانائی های ذاتی اش در روزنامه نگاری ولو بدون تحصیلات عالیه و دانشگاهی توانسته بود در همان ایام شباب که هم نسلان و همکارانش همچون خسرو گلسرخی جان خود را فدیه آرمان های شان در مبارزه با حکومت پهلوی می کردند در همان رژیم آرمان ستیز ستاره اقبال و موفقيت خود را بدرخشاند و از مجله روشنفکر و روزنامه اطلاعات و تهران مصور و مجله آرش و نهایتاً با توصیه داریوش همایون از روزنامه آیندگان و تلویزیون جام جم سر درآورد.

مقاله این سه تن ـ سهند شمس اسحاقی
http://www.sokhan.info/Farsi/Bhnood.htm

اما ظاهراً دست تقدیر مقرر کرده بود تا مشارالیه در بهترین ایام رشد و موفقیت زمینگیر انقلابی شود که برخلاف تصور اولیه بهنود همدلی با وی و هم نسلان وی از خود نشان نداد.
هر اندازه بهنود توانسته بود برخلاف هم نسلانش با اتکای بر اعتماد بنفس و استعداد و خوش بیانی و قریحه و خوش قلمی ذاتی، خود را به جامعه مطبوعات ایران ملحق کرده و ترفیع بگیرد اما بعد از انقلاب این هم نسلان وی از قبیل علیرضا نوریزاده و علیرضا میبدی و شهرام همایون و جمشید چالنگی بودند که توانستند با اتکای بر یک مدرک تحصیلی و حداقلی تسلط به زبانی خارجی از تنگنای محدویت های انقلاب گریخته و با ترک ایران حیات روزنامه نگاری خود را در خارج از کشور تعقیب کنند. اما بهنود اولاً برخوردار از مدرکی آکادمیک نبود تا از قبال آن بتواند ضمن کسب اعتماد بنفس بخت روزنامه نگاری خود را در خارج از کشور بيآزماید و گذشته از آنکه برخلاف طیف گسترده همکاران جلای وطن کرده اش به هر حال فرد خودساخته ای بود که هر چند از خانواده ای اشرافی و منسوب به دربار و حاکمیت بشمار نمی رفت و هر چند شرط نخست رشد و پیشرفت در حکومت پهلوی انتسابات خانوادگی و قرابت به محافل قدرت بود اما به هر حال بهنود توانسته بود در همان مناسبات و شرایط ناسالم بر روی پاهای خود بایستد و سهم و حق مطمح نظر خود از اقبال و موفقیت در زندگی حرفه ای را با اتکای بر توانائی های قلمی اش، کسب کند.
همین مسئله به اندازه کافی می توانست نور امید را در دل بهنود روشن نگاه دارد که علی رغم بی مهری انقلاب به او، باز هم می تواند برگردد و همه آن ایام خوش اقبالی و موفقیت را بازتولید کند. امیدی که 20 سال فرصت لازم داشت تا محقق شود و در فردای دوم خرداد 76 این ماشاالله شمس الواعظین بود که با به راه انداختن قطار «روزنامه جامعه» و دعوت همکاری از بهنود، همان کاری را با وی کرد که 30 سال قبل تر داریوش همایون کرده بود.
اما لطف شمس الواعظین تنها شامل بهنود نشد و با گشاده دستی شمس کسر متنوعی از نوقلمان نیز وارد روزنامه جامعه و نشریات دوم خردادی بعد از جامعه شدند.
روزنامه نگاران متنوعی که کیفیت را قربانی شهرت و سرعت کردند تا جائی که در کمتر از دو سال با نهیب آیت الله خامنه ای و توصیف وی از مطبوعات تحت عنوان «پایگاه دشمن» ضمن توقیف فله ای مطبوعات بخش کثیری از همآن روزنامه نگاران ظاهراً تعمد ورزیدند تا بمنظور اثبات ادعای آیت الله خامنه ای ضمن خروج از کشور به استخدام رسانه های دولتی یا وابسته به دولت های غربی نظیر رادیو فردا و رادیو زمانه و رادیو و تلویزیون بی بی سی و صدای آمریکا و سایت روزنت و گذار درآیند که بنا بر نُرم سیاسی «پایگاه های دشمن» عليه ایران محسوب می شوند.
هیچ کدام از ایشان نیز آنقدر استعداد یا لیاقت و توان از خود نشان ندادند تا مانند کریستین امانپور شکار رسانه های معتبری همچون CNN شوند.
در این میان سهم مسعود بهنود نیز تلویزیون فارسی زبان بی بی سی شد. تلویزیونی که از خوب یا بد حادثه تعلق به دولت بریتانیائی دارد که شوربختانه پنجاه سال پیش تر در کودتا علیه مقتدای مسعود بهنود، همین بی بی سی را به خدمت گرفته بود و امروز بهنود را مواجب بگیر ملکه ای کرده که پیشتر معزول کننده مقتدایش بود.
مقتدائی که به استناد روایت تاریخی بهنود:
وقتی دربار برای درمان سرطان مصدق مرحمت کرد و اجازه خروج از کشور به قصد درمان را به وی داد این مقتدای بهنود با عتاب به فرزندش غلامحسین خان که راوی آن بشارت شده بود گفت:
مگر غلام ساواکی شده ای؟ من می خواهم همین جا کنار شهیدان سی تیر دفن شوم. این ها آرزو دارند من خارج باشم و خارج بمیرم. این آرزو را به دلشان می گذارم آن گذرنامه را پاره کن.

شما پیروزید، عربده شان از ترس است ـ مسعود بهنود
http://behnoud-blog.blogspot.com/2010/01/blog-post_25.html

و اکنون همان تاریخ، شیطنت آمیزو بازیگوشانه بهنود را مجبور می کند تا در توجیه چرائی خروج و ماندگاری اش در خارج از کشور، برخلاف مقتدایش اقرار کند:
وقتی از کشور برای سخنرانی خارج شدم دادگاه حکم احضارم را صادر کرد. گفتم برمی گردم. پسرمان تلفن زد که کجا می‌خواهی برگردی و مگر دیوانه‌ای و از این حرف‌ها. بعد دیگر ماندم!
http://www.sokhan.info/Farsi/Ghasedak.htm

اما هر اندازه ماندن بهنود در انگلستان اسباب آسایش خیال خانواده ایشان شد، ظاهراً اشتغال وی در بی بی سی و اشتباهات یا شیطنت هایش در این رسانه تا حدود زیادی توانسته اسباب کاهش اعتبار حرفه ای وی و به تبع آن تلویزیون بی بی سی را نیز فراهم کند.
بهنود که در حال حاضر مسئولیت تهیه و اجرای برنامه «بررسی مطبوعات» در برنامه 60 دقیقه تلویزیون فارسی بی بی سی را به عهده دارد تاکنون و برخلاف انتظار نتوانسته در قد و قواره یک برنامه ساز حرفه ای در 60 دقیقه ظاهر شود.
نخستین انتقاد جدی به بهنود در برنامه «بررسی مطبوعات» بلاموضوعی اصل این برنامه است. ظاهراً مدیریت تلویزیون بی بی سی قبل از آنکه دغدغه تمهید برنامه ای حرفه ای جهت بررسی مطبوعات در حوزه مخاطبان این رسانه را داشته باشد صرفاً در صدد تمهید شغلی در بی بی سی برای بهنود بوده تا مشارالیه در لندن بیکار نمانده و از عوايدی نیز برخوردار باشد. امری که در صورت صحت هر چند از حيث اخلاقی می توان آن را اقدامی انسان دوستانه معنا کرد اما جای این سوال را نیز باقی می گذارد که آیا برخلاف توقع از برون داد یک رسانه معتبر بین المللی این رسانه حق آن را دارد تا اعتبار و مسئولیت حرفه ای خود را قربانی اهداف خیراندیشانه کند؟
مدیریت تلویزیون فارسی بی بی سی اخلاقاً موظف به پاسخگوئی به مخاطبانش در قبال این پرسش بدیهی می باشد که:
بر اساس کدام حجت عقلی یا دلیل منطقی، رسانه ای که مخاطب خود را فارسی زبانان در سه حوزه جغرافیائی ایران و افغانستان و تاجیکستان تعریف کرده در بررسی روزانه مطبوعات تنها نشریات ایرانی را مورد امعان نظر قرار می دهد؟
طبعاً کابل و دوشنبه نیز به اندازه کافی برخوردار از روزنامه و مطبوعه و سایت های خبری هستند که شایسته بررسی روزانه کارشناسان بی بی سی در کنار مطبوعات تهران باشند.
اینکه بی بی سی صرفاً بمنظور ایجاد شغل برای مسعود بهنود و اینکه مشارالیه صرفاً دستی در رسانه های ایرانی دارد اقدام به ارائه برنامه بررسی «مطبوعات ایرانی» در بی بی سی کند، صرف نظر از اهانت آمیز بودن نفس چنین اقدامی در حق مخاطبان افغان و تاجيک دلیل موجه ای را نیز برای محروم نگاه داشتن مخاطبان افغان و تاجیک توسط بی بی سی فراهم نمی کند. بر این اساس می توان تا اطلاع ثانوی چنان حکم داد که ظاهراً در «60 دقیقه» بررسی مطبوعات را صرفاً برای بهنود ساخته اند و نه بهنود را برای بررسی مطبوعات فارسی زبان!
از حيث محتوا نیز اجرای بهنود در برنامه بررسی مطبوعات آکنده از سنت مألوف و سيئه مغلطه و جعل است.
دو نمونه متاخر آن یکی استناد مجعول بهنود در بررسی مطبوعات روز چهارشنبه 12 اسفند بود که در ارائه خبری از روزنامه کیهان به دلیل عدم آشنائی اش با ترمینولوژی مذهبی، انگشتر حدید را جدید خواند و متوجه اشتباه تایپی موجود در خبر نشد و به این نیز قناعت نکرد و بر اساس یک «خبر غلط خوانده شده» داوری سمت گیرانه خود را نیز بی پروا به مخاطب تحمیل کرد مبنی بر آنکه قهراً و پیشتر و در پشت پرده بده و بستان هائی با اعطای انگشتر نخست صورت گرفته که اینک اعطای انگشتری جدید ضرورت پیدا کرده (نقل به مضمون)

متن خبر کیهان:
با تقدير از فضلي نژاد همايش پاسداشت 8 ماه جنگ اينترنتي برگزار شد

همايش پاسداشت 8 ماه جنگ اينترنتي با هدف اتحاد و همگرايي در بين نيروهاي مردمي مدافع انقلاب اسلامي در فضاي سايبر برگزار شد.به گزارش خبرنگار كيهان در اين همايش كه صفار هرندي، وزير سابق فرهنگ و ارشاد اسلامي نيز حضور داشت از پيام فضلي نژاد، عضو دفتر پژوهش هاي مأسسه كيهان به عنوان جانباز جنگ نرم تقدير شد. وي دو هفته پيش در يك اقدام مشكوك به شدت مجروح شده بود. صفار هرندي با اهداء يك حلقه «انگشتر جديد» به پيام فضلي نژاد از وي تقدير كرد.پيام فضلي نژاد در اين همايش در سخناني گفت: اين جايزه يكي از عزيزترين تقديرهاي عمرم خواهد بود چرا كه برخاسته از تصميم متن فرزندان جهادي حزب الله و دست اندركاران رسانه هاي اصولگراست.

لینک خبر:
http://www.kayhannews.ir/881212/14.htm#other1409

مورد دوم استناد مجعول بهنود به خبر شماره 8902060213 خبرگزاری فارس در مورخه ششم اردیبهشت ماه جاری مبنی بر انتقال و نمونه سازی از ببر سیبری برای تولید ببر مازندرانی بود که طی آن گزارشگر فارس با استناد بر ادعای معاون محيط طبيعی سازمان حفاظت محيط زيست مبنی بر احیای ژن ببر منقرض شده مازندران از طریق مشترکات ژنتیکی با ببر سیبری پرسیده بود چرا از روش مورد نظر برای دايناسورهای «منقرض شده» استفاده نمي شود؟
بهنود با حذف بازیگوشانه کلمه «منقرض شده» از متن خبر در برنامه هشتم اردیبهشت بررسی مطبوعات کوشید ضمن عدم رعایت اصل امانتداری در انتقال خبر، ماهیت جدی خبر را مُبدل به طنز کرده و به دلیل جهتگیری سیاسی خبرگزاری فارس و تعلق آن به اردوی اصولگرایانی که علی القاعده در جبهه مخالف بهنود تعریف شده اند این گونه به مخاطب القا کند که جبهه مخالف تا این حد فاقد سواد است که نمی داند دایناسورها میلیون ها سال پیش منقرض شده اند!

لینک خبر:
http://www.farsnews.net/newstext.php?nn=8902060213

آشنایان با سنت ژورنالیزم بویژه ژورنالیزم تصویری بخوبی بر این نکته واقفند که اولین اصل در امانتداری و حرفه ای عمل کردن یک رسانه خصوصاً یک رسانه دیداری رعایت کامل بی طرفی و اجتناب از جانبداری و داوری است. اجتنابی که در رسانه تصویری محدود به کلام نمانده و جمیع رفتار و حالات مُخبر یا مجری برنامه را شامل می شود. این وسواس به قدری در رسانه دیداری بالاست که گاه حتی یک پوزخند ساده یا یک خم ابرو، اتخاذ گویشی نامتعارف یا بازی کردن با صدا و بالا و پائین بردن معنادار لهجه و گویش در خواندن یک خبر و یا یک تکه پرانی بلاموضوع می تواند کلیت و لزوم رعایت اصل بی طرفی یک رسانه تصویری را زیر سوال ببرد. این در حالی است که مشاهده می شود مسعود بهنود علی رغم کبر سن و توفیق برخورداری از سالها تجربه کار خبری، بارها با تخطی از این لوازم و اقتضائات بدیهی روزنامه نگاری، مکرراً مخدوش کننده بی طرفی لازم الرعایه در برنامه های خود در تلویزیون بی بی سی است.
از سوئی دیگر برنامه بررسی مطبوعات که در قاموس خود برنامه ای جدی تعریف شده به تدریج و تعمداً توسط بهنود از جایگاه یک برنامه جدی خارج و مُبدل به برنامه ای طنز شده. طنزی که بیرون از توقع مخاطب و تعریف برنامه است.
طبيعتاً کمدی کردن یک برنامه جدی نوعی ابتذال و توهین به شعور مخاطب و مخدوش کردن فرصت طلبانه اعتبار یک رسانه از طریق نابلدی سهوی یا شیطنت عمدی است.
همچنین بارها مشاهده شده و می شود ایشان در ارائه یک مقاله یا کاریکاتور از مطبوعات ایران در بیانی بظاهر ساده وغیرقابل اعتنا از لفظ «بچه ها» استفاده کرده و می کند. بدین مضمون که مثلاً:
امروز بچه ها در روزنامه ایکس این کاریکاتور رو کشیدند!
طبیعتاً استفاده از همان یک کلمه بظاهر غیر قابل اعتنای «بچه ها» در مقابل دوربین یک رسانه دولتی بمعنای مصادره تریبون بی بی سی به سمت منافع و امیال و یارگیری های شخصی است که بازخوردی سیاسی نزد مخاطب دارد.
استفاده از کلمه صمیمانه «بچه ها» در توصیف کارمندان یک روزنامه داخل کشور سوء استفاده شخصی از آنتن بی بی سی و اعتماد مخاطب است که ضمن آنکه از حیث اخلاقی مورد نکوهش و ملامت است القا کننده همآورد طلبی و رویاروئی شخصی و قدرت نمائی بهنود و «بچه هایش»! در داخل کشور با جمهوری اسلامی از مجرای تریبون بی بی سی است.
قدرت نمائی که اگر می تواند برای تامین نیازهای عاطفی بهنود با پناه گرفتن وی در گارد بی بی سی موثر واقع شود اما متقابلاً از آن درجه از استعداد نیز برخوردار هست تا برای پایوران حکومت در ایران ایجاد ظن و گمان و تضییع نسبت به «بچه های فرضی بهنود» را فراهم کند.
در بخش انعکاس کارتون و کاریکاتور نیز متاسفانه بهنود اصرار زیادی دارد که در معرفی چنان طرح هائی اقدام به ارائه منظور و نیت طراح نیز بنماید. اقدامی که از اساس نالازم است و مخاطب را در تشخیص نظر طراح باید آزاد و مُخیـّر گذاشت اما علی رغم این و اصرار بهنود در دادن کامنت بر روی طرح ها تاکنون در عموم طرح ها و کاریکاتورهای ارائه شده در برنامه بررسی مطبوعات مشاهده شده و می شود که بهنود قاصر از درک صحیح طراحان و کاریکاتوریست ها از کارهایشان اصرار داشته و دارد تا جسورانه برداشت ناصحیح خود را به مخاطب منتقل کند.
این در حالی است که مجریان برنامه 60 دقیقه که منطقاً باید مانع از بروز چنین تخطیاتی در مقابل دوربین شوند عموماً خود نیز نابلدانه نه تنها مانعی در این روند ایجاد نکرده بلکه بعضاً نقش مشوق و پامنبری را نیز در برنامه بررسی مطبوعات برای مسعود بهنودعهده داری می کنند. تنها مهدی پرپنچی و سیما علی نژاد بودند که متبحرانه و با اجرائی حرفه ای و مسلط، بهنود را در اجرای برنامه هایش مقتدرانه مدیریت می کردند.
اگر کلیت مسائل بالا بتوان در یک جمله خلاصه کرد آن جمله عبارت از این است که بی بی سی مسعود بهنود را در جای خودش تعریف نکرده.

داریوش سجّادی
18/اردیبهشت/89
dariushsajjadi@yahoo.com
http://sokhand.blogspot.com/
http://www.sokhan.info/
ادامه دارد

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۲, یکشنبه

کالبدشکافی BBC


از امروز و به تناوب مایلم در این وبلاگ نیم نگاهی انتقادی به برنامه های تلویزیون فارسی زبان بی بی سی داشته باشم.
چرائی آن بازمی گردد به مراوده ای که اخیراً با مدیریت محترم این تلویزیون داشتم و طی آن با توجه به شیفت بی بی سی و بروز اختلالات و تنزلات از لوازم حرفه ژورنالیسم به ایشان پیشنهاد یک بررسی جامع انتقادی از روند کاری بی بی سی را دادم که بنا به دلیلی کاملاً منطقی میسر نشد.
ابوی اینجانب تعریف می کرد در زمان شاه برای خرید منزلی ويلائی با تمام امکانات و تجهیزات لوکس و تفننی در منطقه دروس تهران به بنگاه معاملات ملکی مراجعه کرده بود و علی رغم مهیا بودن رضایت خریدار و فروشنده نهایتاً و تنها بخاطر یک مسئله معامله به هم خورد و آن اینکه خریدار گفته پول بدهید و ابوی هم گفته بود ندارم!
حالا جنس نامیسر شدن پروژه انتقادی با بی بی سی نیز از این نوع بود.
بگذریم.
اما اکنون و در اینجا مایلم در سطحی نازل تر با گذشتن از نواقص ساختاری و رسانه ای، این مدیوم را از حیث اشخاص و مجریان و برنامه های در حال پخش آن بتدریج مورد ارزیابی انتقادی قرار دهم.
اگر مجالی بود به ایرادات ساختاری و رسانه ای آن نیز خواهم پرداخت.
به زعم من این رسانه تاکنون سه مرحله را از آغاز تاسیس پشت سر گذارده.
مرحله نخست از ابتدای راه اندازی تا آغاز مدیریت صادق صبا بود که تقریباً مصادف شد با کشته شدن نداآقا سلطان (دلیل انتخاب این نماد را بعداً توضیح خواهم داد)
بعد از تقبل مدیریت توسط صادق صبا، بی بی سی وارد دورانی متعادل و بعضاً حرفه ای تر شد اما تحقیقاً از یک ماه قبل از آغازسال جدید این رسانه کاملاً شیفت کرد و اینکه کجا رفته و یا کجا دارد می رود سوالی است که سعی خواهم کرد به تدریج به آن پاسخ بگویم. اما اجمالاً اصلی ترین دلیل چنان شیفتی را محصول حضور موثر چند چهره شاخص در بی بی سی می دانم که بصورت یک باند در این رسانه عمل کرده و توانسته جهتگیری این تلویزیون را بتناوب بر اساس امیال و غرائز خود هدایت کنند و فرصتی که می توانست مُبدل به یک اثر ماندگار از یک رسانه شود را خیره سرانه در سراشیبی تنزل به یک بوق بی خاصیت و تشریفاتی قرار داده اند.

بقول ایرج میرزا:
حيف از این گل که بَرَد آب او را
کند از منظر نایاب او را
اما قبل از پرداختن به این مباحث مقدمه ای را باید با خوانندگان در میان بگذارم و آن اینکه نخستین بار بعد از راه اندازی تلویزیون بی بی سی و بعد از اوج گرفتن کار آن در خلال تحولات بعد از انتخابات ریاست جمهوری سال گذشته، طی دو ایمیل به دو تن از مدیران بی بی سی مطالبی به شرح زیر خدمت ایشان گوشزد کردم.

ایمیل نخست:
...
احتراماً ومقدمتاً موظف به تشکر بابت مدیریت و اجرای شایسته برنامه های تحت مدیریت جنابعالی در شبکه فارسی تلویزیون بی بی سی هستم […] همانطور که قطعاً مطلع هستید در خلال ناآرامی ها در تهران اینجانب طی
مقاله ای اقدام به تحلیل رفتار رسانه ای بی بی سی کردم که طبعاً با توجه لهجه و جهتگیری منتقدانه به کار گرفته شده در آن مقاله نسبت به بی بی سی توقع دلچرکینی دوستان و همکاران در بی بی سی را دور از ذهن نمی دانستم. خصوصاً آنکه برخی از ایشان از دوستان نزدیک اینجانب نیز می باشند اما متاسفانه یا خوشبختانه سلوک شخصی اینجانب در سنت روزنامه نگاری قبل از آنکه مقید به رفیق بازی باشد تعهد به واقعیت و حقیقت دارد […] در مجموع علی رغم آنکه از کلیات آن مقاله کماکان دفاع می کنم اما همانطور که در ذیل همان مقاله نیز متذکر شده بودم حضور شایسته جنابعالی و ... در بی بی سی جای تقدیر و سپاسگذاری دارد اما این سپاسگذاری قبل از آنکه متوجه شخص شما و دیگر دوستان تان باشد تا حدود زیادی بازگشت به اینجانب و امثال اینجانب به عنوان مصرف کنندگان قدیمی تولیدات رسانه ای بی بی سی دارد.
جناب آقای ...
اینجانب بیش از 20 سال است که بی بی سی را در سبد روزانه استماعات سیاسی و اجتماعی خود قرار داده و طبعاً با توجه به مخاطب گسترده بی بی سی در سطح جهان می پذیرید همانقدر که بی بی سی می تواند برخورداری از چنان مخاطب بالائی را به درست برای خود سرمایه ای هنگفت محسوب کند متقابلاً اینجانب و دیگران نیز که سالها بخشی از وقت خود را صرف بی بی سی کرده ایم می توانیم خود را بخشی از اعتبار بی بی سی حساب کنیم و می کنیم .
بر همین مبنا شخصاً به خود حق می دهم برای این رسانه احساس مسئولیت کرده ولو آنکه مطابق همان مقاله فوق الذکر آن را ابزار دیپلماسی دولت انگلستان بدانم […]
15 جولای 2009

ایمیل دوم
با سلام متقابل
[…] همانطور که به جناب ... نیز نوشته بودم اینجانب بدون کمترین تواضعی !!! خود و دیگر مخاطبان بی بی سی را اعتبار و سرمایه بی بی سی می دانم البته امیدوارم حمل بر تکبر نشود اما به هر حال یک رسانه نیز گستره کمی و کیفی مخاطبش را باید و می تواند سرمایه خود بداند بر همین بنا بوده و هست که به خود این جسارت را داده ومی دهم تا بعنوان یکی از مخاطبان بی بی سی و از سر خودخواهی!!! در کنار خیرخواهی بیان کننده انتقاد به رسانه ای باشم که بخشی از زندگی من را به خود اختصاص داده.
[…] اما اگر بی بی سی را نقد می کنم این امر ناظر بر آن است که برای آن به عنوان یک مدیوم ولو در حوزه تعلق دولت بریتانیا ارزش رسانه ا ی قائلم و به همین دلیل شخصاً اجازه نمی دهم برخی با نابلدی یا شیطنت بخواهند به یک رسانه که در حد خوبی توانسته با رعایت لوازم و استانداردهای حوزه خبررسانی خود را معرفی و اثبات و تثبیت کند بخواهند به این پشتوانه ضربه بزنند [...]
17جولای 2009

لازم به ذکر است هر دو بزرگوارانی که مخاطب این دو ایمیل بودند با سعه صدر به استقبال انتقادات آمده و متقاضی تداوم انتقال چنان دیدگاه های ولو نقادانه جهت پردازش هر چه بهتر تلویزیون بی بی سی شدند بر همین اساس اینجانب نیز در اینجا جسارت کرده و خواهم کوشید به اندازه وسع و بضاعت خود ابتلائات بی بی سی را علناً مطرح و گوشزد کنم.
....
با این مقدمه اولین شماره از نقد بی بی سی را متوجه یکی از پر مسئله ترین روزنامه نگاران شاغل در این رسانه (مسعود بهنود) کرده و بتناوب سراغ دیگر افراد و برنامه های این رسانه خواهم رفت.
امیدوارم دوستان نیز با مشارکت در این بحث در غنا و عمق بخشیدن به آن اینجانب را یاری کنند.

ادامه دارد