۱۳۹۲ فروردین ۴, یکشنبه

از تورگوت اوزال تا ارمیا!


هر چند خوشبختانه این مجال را نیافتم تا «آکادمی» (!!!) سرکار خانم «فائقه آتشین» را ببینم اما ظاهراً و بنا بر اخبار ارسالی و به حول قوه الهی(!) بالاخره آن علیا مخدره در آکادمی شان (!) موفق به کشف یک استعداد با حجاب در آوازه خوانی شدند و ارمیا خانم از این به بعد با سلام و صلوات و حجاب اسلامی شان راهی دسیکوتک ها و کاباره ها و کنسرت های آوازه خوانی خواهند شد!
مشکل این ارمیا خانم و دیگر ارمیا خانم ها (البته اگر ساده اندیشانه بتوان خود را فریب داد که کل برنامه از «گوگوش تا ارمیا» یک پروژه نبودند) آن است که اساساً مبتلا به فقر فرهنگی و بی سوادی دینی اند و فهم شان از حجاب صرفاً در قرار دادن یک چارقد بر گیسوان و استتار آن از دیده شدن است!
وقتی قوه عاقله این ارمیا خانم ها ناتوان از فهم این آموزه دینی است که حجاب صرفاً بمعنای پوشاندن گیسوان نیست! و در عالی ترین سطح بمعنای بهره مندی از رشد عقلی جهت اجتناب از توجه طلبی از طریق جلوه گری تنانه و توسل به جاذبه های سکشوال زنانه است. قطعاً با چنین تعریفی آن دختر خانم را نمی توان محجبه نامید.
خدا رحمت کند «تورگوت اوزال» رئیس جمهور اسبق ترکیه را که خود و همسرش را می توان مرجع تقلید چنین «ارمیاهائی» محسوب کرد! که سال 70 وقتی بمنظور شرکت در اجلاس سران اکو در تهران بود در پایان جلسه وقتی در رودربایستی دیگر سران در صف نماز جماعت به امامت آقای هاشمی رفسنجانی در کنار نواز شریف ایستاد کسی به ایشان گوشزد نکرد که:
قارداش! برای نماز خواندن ابتدا باید دست نماز گرقت!!!
همچنانکه وقتی در معیت همسرش به سفر حج واجب رفت در بازگشت و در فرودگاه آنکارا همسر ایشان بدون حجاب در مصاحبه مطبوعاتی حاضر شد و وقتی مورد اعتراض قرار گرفت که:
شما چگونه حاجیه خانمی هستید که بی حجابید؟
ابراز لحیه فرمودند که:
من از مسلمانان روشنفکرم!!!
ماجرای اسلام و مسلمانی ارمیا خانم و امثال ارمیا خانم هم از تراژدی گذشته و به کمدی رسیده.
من نمی دانم ایشان چه اصراری دارند که خود را مقید به چیزی بدانند که نمی توانند مقید به کلیات و مسلمات آن باشند؟
خوب مگر اشکالی دارد مانند خیلی های دیگر اصل مسلمانی را واگذارند و بروند «حال شان» را ببرند!؟ مطمئن هم باشند هیچ اتفاق خاصی برای ایشان و جهان و ایضاً «خداوند» (!) نخواهد افتاد.

۱۳۹۲ فروردین ۳, شنبه

مرز واقعیت و توهم در سیاست


عرصه سیاست مکان مناسبی برای عواطف احساساتی نیست و در این عرصه نمی توان بر اساس نفرت ها و شیدائی ها گمانه زنی و پیش بینی و قلم فرسائی و ایضاً طراحی کرد و توقع داشت تا با دیوار سخت واقعیت نیز برخوردی نداشت.
دو سال پیش و بدنبال حمله ارتش اسرائیل به کشتی ترکیه ای مرمره، آن تراژدی را سناریوئی طراحی شده از جانب تل آویو و بمنظور «بدل سازی» از دولت ترکیه در مقابل ایران قلمداد کردم (مقاله لیلی با من است) و ذیل آن تصریح داشتم:
هر چند برخی از تحلیل گران سیاسی ... معتقدند پیرو سیاست ورزی متعارف و حسابشده دولتمردان ترک، اکنون دولت ترکیه موفق شده علم مبارزه با اسرائیل را از تهران به آنکارا منتقل کرده و خود را جلوتر از ایران در خط مقدم مبارزه با اسرائیل تعریف نماید. اما شخصاً ضمن پذیرش چنین واقعیتی بر این باورم که این امر قبل از آنکه محصول حزم و فراست دولتمردان ترکیه باشد ناشی از دوراندیشی و خواست و تمایل استراتژیست های اسرائیلی است که تعمداً و به ظرافت در صدد گرفتن علم مبارزه «تهران با تل آویو» از ایران و دادن آن به پایوران حکومت در آنکارا بر اساس تئوری «دشمن متعارف» اند.
اکنون نیز و با اعلام این خبر که بدنبال مساعی باراک اوباما بمنظور بهبود مناسبات آنکار ـ تل آویو در خلال سفر اخیرش به اسرائیل دفتر بنیامین نتانیاهو با صدور بیانیه‌ای اعلام کرد که نخست وزیر اسرائیل طی تماس تلفنی خود از رجب طیب اردوغان به دلیل حمله نیروهای اسرائیلی به کشتی مرمره عذر خواهی کرد. این رویداد را می توان و باید در قواره همان سناریوی «بدل سازی» و در چارچوب مدیریت بحران در خاورمیانه و بویژه امداد رسانی به آنکارا بعد از باخت بزرگ دولتمردان ترک در مناقشه سوریه فهم و ارزیابی کرد.
بواقع دم خروس را می توان از کنه اظهارات روز گذشته «داود اوغلو» وزیر امور خارجه ترکیه مشاهده کرد که در تبیین چرائی اعتذار جوئی «نتانیاهو» اظهار داشته:
«عذرخواهی تل آویو در مورد حادثه ناوگان آزادی که در پی آن 9 شهروند ترکیه ای کشته شدند هیچ ربطی به موضع آنکارا در قبال بحران سوریه ندارد و آنکارا هیچ گاه در مورد مواضع خود فریبکاری نمی کند.»
برخلاف تواضع نمائی تصنعی «داود اوغلو» بوضوح مشخص است که اسرائیل بعد از ناکامی در جعل «اسلام مخنث» ترکیه در مقابل اسلام ستیزه جو و معدلت طلب از نوع ایران بویژه بعد از ناکامی ترک ها در سوریه و مجاور شدن ایشان با تل آویو و حکومت های استبدادی و غیر دمکراتیک عرب در رویاروئی با دمشق بمنظور برقراری «دمکراسی» (!) در سوریه اکنون آنکارا بشدت محتاج آن بود تا بمنظور ترمیم ماسک ضدیت اش با اسرائیل و جبران شکست سیاست های نابخردانه اش در بحران سوریه به هر شکل ممکن نزد افکار عمومی برای خود تجدید آبرو و وجهه نماید.
عذرخواهی نخست وزیر اسرائیل از ترکیه را بیرون از تعارفات معمول باید بمثابه دوپینگی سیاسی تلقی کرد تا بدینوسیله ترک ها بتوانند با کسب یک پیروزی تصنعی در مقابل اسرائیل ماجراجوئی های سبک سرانه و سیاست های مبتنی بر هیجان و احساسات شان در سوریه را با این بزک توجیه نمایند که:
ما کماکان در خط مقدم مبارزه با اسرائیلیم(!) هم چنان که دمکراسی طلبی مان در سوریه نیز برخوردار از اصالت است.
بزکی که هر اندازه نیز غلیظ باشد ناتوان از دادن این پرسش به افکار عمومی مانده که:
این چه اصالتی است که برای ایجاد دمکراسی در سوریه در کنار رژیم جنایت کار اسرائیل و دولت های مستبد ریاض و قطر هم سنگر شده اید؟
هر چند هیجان زدگی و احساساتی شدن در ماجرای سوریه تنها منحصر به ترک ها نبود و عقبه ایرانی ایشان در اپوزیسیون (!) نیز بی بهره از آن نماندند و در همان ماه های نخست آغاز «بحران دمشق» ایشان در کنار آمریکا و انگلستان و ترکیه و عربستان و قطر بشکن شادی می زدند که اسد تا دو ماه دیگر می رود و بدنبال آن متحد اصلی اش در تهران نیز سقوط می کند!



شادی و شعفی که دوام چندانی نداشت و بسرعت مُبدل به ضد خود شد و این شاید تنها دیوار سخت واقعیت باشد تا بتواند به ایشان تفهیم کند عرصه سیاست محل مناسبی برای قرار دادن آرزوها و توهمات و شیدائی و نفرت در مقام تحلیل و گمانه زنی نیست.



مقاله لیلی با من است:
http://sokhand.blogspot.com/2011/04/blog-post_09.html




۱۳۹۲ فروردین ۲, جمعه

در آغوش عمو!


بحثی پیرامون شرف قلم و شرافت قلم داری
ماجرای رسانه های فارسی زبان خارجی و ایرانیان شاغل در آن اعم از BBC و VOA و شبکه سلطنت طلب «من و تو» و رادیو فردا و فرانسه و زمانه و سایت هائی نظیر «روزنت» و دیگر رسانه هائی از این دست در کنار بازداشت وقت و بی وقت خبرنگاران داخلی متهم به همکاری با این رسانه ها و ایضاً استنطاق اولیا و منسوبین خانوادگی پرسنل ایرانی آن رسانه ها توسط نهادهای امنیتی در داخل کشور محتاج یک بازبینی محتوائی است.
قدر مسلم آن است که در بازبینی چیستی این رسانه ها و چرائی مذموم تلقی شدن همکاری با ایشان نباید و نمی توان به سنت مالوف و نازل برخی از سایت های داخلی متشبث شد که بمنظور اثبات بی صلاحیتی و بی صداقتی و مفسده انگیز بودن چنان رسانه هائی هر از چندی متوسل به ادعاها و اتهاماتی جنسی از قبیل هم خوابگی فلان مجری زن با فلان مسئول مرد در BBC یا VOA و ... می شوند.
بر فرض صحت چنین مناسبات تـــنانه و نامشروعی نیز در نهایت چنان رفتاری تعلق به حریم شخصی داشته و حساب گناه و ثواب آن بیرون از داوری غیر الهی است. گذشته از آن که منسوبین به چنان اتهاماتی اساساً و حسب ظاهر هیچ گاه ادعای دین ورزی و زیست مومنانه نداشته اند تا بر فرض صحت چنان اتهاماتی اینک در پیشگاه هم وطنان شان دچار شرم حضور باشند.
این در حالی است که ماهیت این رسانه ها در کنار ماهیت پرسنل ایرانی این رسانه ها را می توان از منظرهائی جدی تر مورد نقد و حلاجی قرار داد. از جمله چرائی توجیه اقتصادی داشتن راه اندازی چنین رسانه هائی با چنان مخارج سنگین و کمر شکنی آن هم بدون کسب حداقل سود و بازگشت هزینه توسط دولت های بیگانه است!؟
بالغ بر 4 سال پیش و در ماه های نخست راه اندازی تلویزیون فارسی BBC پرسشی را با اصحاب ایرانی تلویزیون مزبور در میان گذاشتم که تا این تاریخ بدون پاسخ مانده! (مقاله تغار شکسته) پرسشی که تا آن اندازه شمولیت دارد تا عموم ایرانیان شاغل به «خدمت» در رسانه های وابسته به دولت های خارجی و بعضاً دشمن پاسخگوی آن باشند:
BBC یک رسانه تصویری دولتی است و رسانه دولتی یعنی فاقد انگیزه تجاری بودن و به همین دلیل چنین رسانه ای بدون دغدغه جذب آگهی تجاری به پشتوانه سرمایه گذاری تضمین شده دولت با فراغ بال سیاست های رسانه ای خود را دنبال می کند. حال با علم به هزینه های سرسام آور رسانه های تصویری بر ایرانیان شاغل به خدمت در BBC فرض بود تا قبل از پذیرش مسئولیت در این رسانه پاسخ به این پرسش را جویا می شدند که:
بر اساس کدام «حجت عقلی» یا «خیراندیشی» و «نوع دوستی ایران نوازانه» دولت بریتانیا پذیرفته ضمن تخصیص مالیات شهروندان انگلیسی اقدام به راه اندازی تلویزیونی برای کشوری دیگر و ملتی با زبانی دیگر در دور دست ها نماید که هر ثانیه پخش آن بدون بازگشت کمترین سودی برخوردار از ضررهای هنگفت مالی و صرف هزینه های گزاف اقتصادی است؟
هر چند این پرسش تا این تاریخ بی پاسخ مانده و نویسنده نیز تا آن اندازه واقع بین بود که توقع پاسخی از جانب ایشان نداشته باشد اما در همان تاریخ نیز شخصاً پرسش فوق را بدون پاسخ نگذاشته و متذکر شدم:
BBC صادقانه پاسخ به این سوال را پیشتر داده و صراحتاً در منشور رسانه ای خود ضمن تعریف BBC به عنوان ابزار دیپلماسی خارجی دولت انگلستان اعلام کرده که فعالیت رسانه ای خود را وقف تامین اهداف دیپلماتیک انگلستان در خارج از مرزها می کند.
BBC World Service 

The BBC is a Crown Corporation of the British Government, but operates independently of it. There is no direct control of the BBC by the British Government. The World Service may, however, promote the British point of view and foreign policy. 

نکته حائز اهمیت در این میان آن بود که بعد از طرح این پرسش طی مکالمه تلفنی با مدیریت تلویزیون فارسی BBC (صادق صبا) ایشان با صراحت توام با صداقت اظهار می داشت:
تصور می کنید بنده و همکاران بنده برای لحظه ای هم حاضر هستیم در رسانه ای کار کنیم که تحت الامر بوده و دولتمردان انگلیسی از بالا برای ما تعیین تکلیف خبری کنند؟
پرسش مزبور که در واقع تاکیدی است بر اصل بی طرفی و عدم دخالت دولتمردان انگلیسی در پروسه تهیه و تنطیم و ارائه خبر در رسانه BBC فارسی بواقع گزاره ای است صادق و حقیقتاً نیز نه در BBC و نه در دیگر رسانه های مشابه اعم از VOA و رادیو فردا و سایت روز نت و تلویزیون «من و تو» و ... نباید چنین تصوری را داشت که یک یا چند نفر از نمایندگان دولت انگلستان یا آمریکا و ... در تحریریه این رسانه ها مستقرند و صبح به صبح ضمن پردازش اخبار و دیکته سیاست خبری آن روز، اخبار گلچین شده را در اختیار پرسنل تحت امر برای انتشار قرار می دهند! اما آیا این بمعنای رعایت اصل حـُریت و صداقت و امانت و بی طرفی در پروسه تهیه و تنظیم و پخش خبر در چنین رسانه هائی است؟
وقتی هر عقل سلیمی می پذیرد دولت های غربی از سر نوع دوستی و خیراندیشی و کمک به گردش آزاد اطلاعات با هزینه هائی سرسام آور و بدون سود آوری چنین رسانه هائی را بنیاد نکرده اند طبیعتاً همان قوه عاقله نباید چندان ساده اندیش باشد که تصور کند مدیریت و پروسه تهیه و تنظیم خبر در چنین رسانه هائی بدون تولیت رها شده تا پرسنل به استخدام درآمده بدون هیچ محدودیتی «هر چه می خواهد دل تنگ شان» بگوید!


راز نه چندان پنهان در چنین رسانه هائی مدیریت از نوع «جورج شلبی» قهرمان نوول ماندگار «کلبه عمو توم» است. «عمو توم» در نوول مزبور طبقه ای را از میانه بردگان قرن 19 در آمریکا عهده داری می کرد که در ترمینولوژی عامه ملقب به «غلام خانه زاد» بود.
غلامان خانه زاد معنا و هویت و موجودیت خود را وامدار بردگانی بودند که بر خلاف ایشان باید کماکان در وضعیت سخت و طاقت فرسای مزرعه کار کرده و همان جا نیز بیتوته کنند. تفاوت عمده غلامان خانه زاد با هم نژادان شان در مزرعه آن بود که ایشان بنا به دلائلی خاص اعم از نیرومند بودن یا آراسته تر بودن برای کار در منزل اربابان گزینش می شدند و نفس انتقال شان از مزرعه به «منزل اربابی» و برخورداری از غذای گرم و سرپناهی امن و البسه تمیز و مناسب در جوار ارباب به خودی خود تا آن اندازه جذابیت برای چنان غلامانی داشت تا از یک سو و به کرشمه فخر خانه زادی شان را به هم نژادان خود در مزرعه بفروشند و از سوئی دیگر با هر اندازه متابعت و خوش خرامی بیشتر منطبق با سلیقه و ذائقه ارباب زمینه حفظ و استمرار مزایای خانه زادی خود را بسط و تعمیق دهند. همین متابعت خویش کامانه تا آن اندازه محرک بود تا «جورج شلبی»ها را بقاعده متقاعد کند که می توان در مدیریت منزل دست «عمو توم ها» را تا آن اندازه باز گذاشت که جای نگرانی نداشته باشد.
بر همین قاعده و چنانچه بپذیریم وطن انسان لزوماً «خاستگاه» وی نیست و قبل از «خاستگاه» این «خواستگاه» انسان است که تعیین کننده کیستی و چیستی و کجائی وطن مفروض چنان انسانی است آن وقت می توان فهم کرد که صاحب اختیاری پرسنل ایرانی رسانه هائی مانند BBC و VOA و «من و تو» و ... در رسانه های متبوعه را باید از بطن بحران هویتی کاوید که مبانی اش قبل از آنکه ریشه در «خاستگاه» ایشان داشته باشد در «خواستگاه» های ایشان جوانه زده. لذا نباید چنان پرسنلی را تحت الامر تلقی کرد.
ایشان پیاده نظامان خطوط مقدم و سرحدات رسانه ای اربابانی محسوب می شوند که پیش از اعزام به منطقه عملیاتی چینش و گزینش شده و پیش تر دل و دین و روح و جان و روان خود را به بهای ماندن در «خانه اربابی» با طیب خاطر واگذار کرده و دیگر نظارت بر ایشان غیر ضرور است.
مثل ایشان روایت آن رندی است که در خواب، شیطان را با انبوهی از ریسمان و طناب و زنجیرهای ضخیم و نازک دید و پرسید: اینها برای چیست؟ و شیطان پاسخ داد با این رسن ها بر حسب شدت و ضعف «ایمان مومنان» ایشان را بسوی خود می کشم و قطعاً آنکه ایمانی قوی تر دارد زنجیری آهنین و قطور را می طلبد و سست ایمانان را تنها رسنی نازک کفایت می کند! و وقتی مرد از نوع طناب خود پرسید شیطان پاسخ داد:
برای کشیدن تو نیازی به ریسمان نیست. تو خود از من نیز جلوتر می روی!

بر این اساس BBC یا VOA یا «من و تو» و رسانه های مشابه را باید در قامت نقاهتگاه هائی فهم کرد که مبتلایان به بحران هویت و خودباختگی توام با شیفتگی به مفاهیم و مصادیق و مظاهر زیست غربی را تیمارداری می کنند.
«جیگر» عروسک سرشناس «حمید جبلی» بهترین کاراکتر برای توصیف و تبیین وضعیت این آنومی قدیمی اما آشنا در تاریخ ایران است.
خری که از خر بودن خود و به تعبیری از هویت و چیستی فعلی اش ناراضی است و برای فرار از این «بودن» و استتار آن «ناخرسندی» دست به جعل کاراکتر«جیگر» منطبق با خوشآیند و شخصیت مطلوب و ایده آلش می زند. «خری» که از طریق هم ذات پنداری بین خودی که نمی خواهد باشد با «جیگری» که مایل است باشد به یک انبساط خاطر و خلسه روحی و رضایت روانی می رسد.
با چنین غلظتی از دوئیت و تلون شخصیت است که باید اذعان داشت پرسنل ایرانی شاغل به خدمت در رسانه هائی مانند BBC و VOA و ایضاً «من و تو» و رادیو فردا و دیگر رسانه های مشابه قبل از آنکه در سازمان های متبوعه خود در حال کار و زندگی باشند در حال بازی کردن اند!
ایشان در لندن و واشنگتن و پراگ و پاریس و ... در حال بازی کردن اند و نقشی را که سالها آرزویش را داشتند اینک با شوق و مهارت آن را به بازی نشسته اند و از این طریق به یک هم ذات پنداری با ایده آل تیپ های ذهنی شان از انسان برتر و موفق و کامیاب و و خوشبخت غربی می رسند.
نقشی را بازی می کنند که دوست داشتند و دارند آن را به عنوان واقعیت خود، توسط خود و دیگران به رسمیت بشناسانند!
علی رغم محوریت «بحران هویت» در شاکله شخصیت روزنامه نگاران ایرانی ملحق شده به رسانه دولت های اجنبی نباید و نمی توان به بی بضاعتی مالی توام با بی عرضگی تجاری ایشان بی اعتنا بود. اینفوگرافی طبقاتی این نسل موید آن است که ایشان مولود سیاست های اقتصادی دهه 70 ایران اند که با مدیریت پر ریخت و پاش دولت سازندگی با رشد کاریکاتور گونه و فاقد ضابطه از دل طبقات متوسط جوانه زدند.
طبقاتی که علی القاعده در حد فاصل طبقات فراد دست و فرو دست تعریف شده و لزوماً باید با گذشتن از بحران معیشت، دغدغه بحران منزلت داشته باشند اما بدلیل رشد معوج و کاریکاتوری از سوئی فاقد هویت بسامان اند و از سوئی دیگر بدلیل رشد قارچ گونه و غیر طبیعی از دل مناسبات فاسد اقتصادی دوران سازندگی فاقد عقل معاش و بضاعت مالی جهت تامین حداقل زندگی مطمح نظر و ایده آل شان می باشند.
قدر مسلم آن است اصحاب ایرانی ملحق شده به رسانه های اجنبی چنانچه در کنار پرنسیب های اخلاقی از حداقل بضاعت و مکنت مالی نیز برخوردار بودند و یا آن قدر قابلیت و توانائی داشتند که در خارج از کشور در کانون پیشنهادهای استخدامی موسسات معتبر و موجه و «علیه سلام» قرار می گرفتند در آن صورت طبیعی بود که گزینه نخست شان پیوستن به رسانه دولت اجنبی نبود.
بر این مبنا صورت مسئله را می توان بدین شکل طرح کرد که:
بر همان قیاس که پیش تر مشتی جوان ایرانی تحت تیول «مسعود رجوی» توانستند خود را متقاعد در پیوستن به دولت صدام و جنگ علیه ایران کنند! اینک چه عاملی سبب می شود تا به شیوه مشابه مشتی ایرانی بدون تعلل و ناراحتی به رسانه یک دولت اجنبی بپیوندند و ارزنی هم بابت این اقدام، احساس شماتت نکنند؟
ـ شدت خصومت با جمهوری اسلامی؟
ـ شدت اشتیاق به آزادسازی ایران از هر طریق ممکن؟
ـ اعتقاد به آنکه می توان از هر ابزاری برای حصول به نتیجه استفاده کرد؟
ـ خوشبینی به دولت های اجنبی در مقام مدافع آزادی و حقوق بشر؟
ـ مبارزه با جمهوری اسلامی از طریق خدمات کشور ثالث؟
ـ بی حسی نسبت به رذیلت خیانت و بی تفاوتی به عنصر شرافت؟
گویند رندی اسباب رندی خود را به محراب مسجدی کشاند و پیشنماز مسجد از این فسق مطلع شد و به عتاب رند را ملامت کرد که:
ای فاسق! تو دین نداری. ایمان نداری. شرف نداری. حیثیت نداری. آبرو نداری. معرفت نداری. مرام نداری. وجدان نداری. اخلاق نداری.
رند مستاصل نیز شرمگینانه پاسخ داد:
همه اینها را دارم تنها «خانه خالی» ندارم!

در پاسخ به پرسش های فوق نیز باید اذعان داشت ملحق شدگان به رسانه اجنبی تنها یک انگیزه داشتند یا تنها یک انگیزه شان بر دیگر انگیزه های شان برتری داشت:
فقــــــــــــــــــــــــــــــر!
ایشان از سوئی علی رغم تعلق به طبقه متوسط نارس شکل گرفته در دوران ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی عموماً و برخلاف تعریف آکادمیک طبقه متوسط فاقد بضاعت مالی و مکنت اقتصادی قابل توقع برای تفوق بر بحران معیشت شانند در عین حالی که توانائی خاصی نیز در عرصه تجارت ندارند تا بتوانند گلیم خود را با تکیه بر شم اقتصادی خود بیرون بکشند و از سوئی دیگر مانند عموم انسان ها مشتاق و دلبسته زندگی اشرافی یا لااقل نیمه اشرافی یا دست کم اشرافی نمایانه هستند. لذا در حسرت چنان خواستی و وقوف بر عسرت و ناتوانی مالی شان بدون تعلل از هر وسیله ای بهره می برند تا با «میان بُر زدن» خود را در عمق خلسه و نشئه ممتاز شدگی و برجستگی و متجددی فرو ببرند بدون آنکه اساساً دغدغه مشروعیت یا اخلاقی بودن «میان بُر» هایشان را هم داشته باشند!


قطعاً چنین روزنامه نگارانی اگر از حیث مالی به قدر کفایت تمکن داشتند به همان میزان نیز توان عقلی شان قادر بود تا ایشان را مُجاب کند که چنین گزاف خود و حیثیت شغلی خود را مخدوش نکرده و بجای پیوستن به اردوی اجنبی در گوشه ای از لندن یا پاریس و واشنگتن و نیویورک و برلین و ... بسته به وسع و توان مالی شان ضمن ابتیاع آپارتمان یا ویلائی آبرومند در کنار همسر وفرزندان اهتمام خود را صرف زندگی آسوده و متشخصانه شان می کردند. طبیعتاً اگر هم دلنگران مقدرات کشورشان نیز بودند در همان زندگی آبرومند و مرفه با اتکای بر اصول و پرنسیب های اشرافزادگی و اخلاقی در حد وسع و توان فکری یا عملی شان اوقات فراغت خود را نیز بمنظور بهینه کردن امور کشورشان صرف مبارزه ای مقدور و مقبول و مشروع می نمودند.
منطقاً اگر چنین توانی در چنته چنان روزنامه نگارانی بود «بقا در چنان حالتی» برای ایشان بمراتب آبرومندتر و اخلاقی تر از آنی بود تا اینک و در طمع زندگی مرفه در غرب، چشم انتظار چک های حقوق هفتگی باشند که باید به امضای وزیر خارجه انگلستان یا وزیر خزانه داری آمریکا و ... برسد!
علی رغم این، واقعیت ها موید بی حسی و کرختی نظام اخلاقی این قشر از قلم داران پیوسته به اجنبی نسبت به رذیلت خیانت است. شواهد و قرائن نیز بوضوح اثبات کننده این واقعیت غیر قابل انکار بوده که در طول تاریخ «رذیلت خیانت» غالباً یا محصول سفلگی مالی بوده و یا ریشه در سفلگی شخصیت و بی پرنسیبی داشته.
جمیع علاقه مندان به حوزه سیاست نباید و نمی توانند از این ضرورت غفلت کنند که شرط ورود و تضمین سلامت نفس یک عنصر سیاسی در حوزه سیاست: یا برخورداری از اشرافیت مالی است و یا تخلق به اشرافیت اخلاقی.
عرصه سیاست آوردگاهی بس مهیب است که مهابت آن تا آن اندازه توان دارد که قدرتمندترین سیاست ورزان را نیز در صورت عدم تسلیح به دو عنصر اشرافیت مالی یا اخلاقی در مناسبات قدرت خرد کند.
اینکه بعضاً مشاهده می شود برخی از سایت های داخلی با تشبث به هزار یک ادله و قرائن موجه یا ناموجه می کوشند ضمن ادعای هم خوابگی و هم آغوشی فلان مجری مونث فلان تلویزیون فارسی زبان خارجی با فلان مدیر همان رسانه اثباتگر بی صلاحیتی و فساد اخلاقی دست اندرکاران چنین رسانه هائی شوند هر چند تلاشی است مفهوم اما به همان میزان نیز تلاشی است غیرموجه و همان طور که پیشتر آمد بر فرض صحت وجود چنان مناسبات تنانه و نامشروعی در نهایت چنان رفتاری تعلق به حریم شخصی داشته و حساب گناه و ثواب آن بیرون از داوری غیر الهی است.
همه آنانی که با حسن نیت درصدد اثبات بی صلاحیتی چنان روزنامه نگارانی در چنان رسانه هائی هستند موظفند بجای آنکه اهتمام خود را صرف کشف مناسبات سکشوال و هم آغوشی نامشروع بین پرسنل آن رسانه ها نمایند. اصولگرایانه و از موضعی اخلاقی مذمت و رذیلت و خیانت، وصلت و هم بستری هم وطنان با دولت اجنبی را وجه همت خود قرار دهند.
دلنگرانان از شیطنت های خبری رسانه های خارجی بکوشند بجای تلاش بمنظور اثبات هم آغوشی نامشروع و مذموم زنان و مردان پیوسته به رسانه اجنبی، نفس هم آغوشی و وصلت با اجنبی را مبدل به یک «شرم ملی» در کشور نمایند.
مریم حیدرزاده شاعره روشن دل و سرشناس ایرانی سالها پیش وقتی یکی از خوانندگان لوس آنجلسی (منصور جعفری) در یک اقدام غیر اخلاقی بدون کسب مجوز سروده ای از سروده های ایشان را بنام خود اجرا کرد طی مصاحبه با رادیو بی بی سی ضمن این که این اقدام را سرقت قلمداد کرد با بیان شاعرانه اش اظهار داشت:
به ما در کودکی یاد دادند که وقتی به میهمانی می رویم برای برداشتن شکلات هم ابتدا از صاحب خانه کسب اجازه کنیم.
گوشزد اخلاقی «حیدرزاده» قرینه همان توصیه همیشگی اولیای ایرانی به فرزندان شان است که از دست غریبه نباید شکلات گرفت و فریب «بیا بغل عمو» شان را خورد!
منطق این توصیه ناظر بر نیت ناصواب و قصد نامشروع چنین «عموئی» در چنان خاصه خرجی هائی است. توصیه ای که ظاهراً بدلیل فقد «آموزش های اخلاقی بایسته» توسط اصحاب ایرانی پیوسته به رسانه های اجنبی نادیده گرفته شد و جملگی و بدون تعلل «رفتند بغل عمو»!
بر این اساس هر چند تعقیب و مراقبت و تحت فشار قرار دادن وقت و بی وقت اقوام و منسوبین شاغل به خدمت در رسانه های فارسی زبان خارج از کشور اعم از BBC و VOA و دیگر رسانه های متعلق به دولت های اجنبی توسط سازمان های امنیتی ایران از حیث اخلاقی و قانونی عملی است غیرقابل دفاع اما در عین حال می توان اولیای چنان فرزندانی را نزد انظار عمومی از این حیث انگشت نما و مبتلا به شرم و سرافکندگی کرد که در مسیر رشد و پرورش فرزندان خود کمترین اهتمام را نیز جهت آشنائی ایشان با مفاهیمی نظیر شرافت و خیانت و اخلاق و اصالت به عمل نیآورده اند.
کوتاهی و عدم اهتمام چنین اولیای در آموزش و پرورش فرزند و آشنا کردن ایشان با رذیلت هائی نظیر «خیانت» بازگشت به این واقعیت تاسف آور دارد که نزد کثیری از ایرانیان و ایضاً جهانیان موفقیت در رشد و پرورش فرزند با تحریف و تعریفی مضیق از «موفقیت» خلاصه شده در «دانشگاهی شدن» و ایضاً و نهایتاً «پول دار شدن» است!
برساخته از چنین فهم ناصواب و معوجی از شان و وظیفه اولیا نسبت به فرزندان  است که نهایتاً تمامی رسالت چنان والدینی صرف خوراندن و پوشاندن و بزرگ کردن فرزند و نهایتاً فرستادن به دانشگاه و پولدار شدن ایشان می شود و حلقه مفقوده در چنین رشد و تربیتی بی تفاوتی و اهمال نسبت به رشد و پرورش فضائل اخلاقی فرزندان به نیت ارائه انسان هائی برخوردار از شخصیتی کامل و با سلامت نفس و اعتماد بنفس و برخوردار از پرنسیب های اخلاقی به جامعه می باشد.
در این میان جامعه روزنامه نگاران شرافتمند داخل کشور نیز فارغ از جناح بندی های سیاسی اعم از اصلاح طلب و اصولگرا اخلاقاً موظفند بمنظور صیانت از شرف روزنامه نگاری و حفظ شان و حرمت و تقدس این حرفه با ابراز و اعلام برائت از چنین بی آزرمی هائی، این سنت سیئه (وصلت با اجنبی) را مبدل به یک «شرم ملی» کنند تا دیگر هر ناآشنا با الفبای رسانه به خود جرات ندهد با نیم خط مطلب نوشتن در جراید و ابتلا به توهم «خود روزنامه نگار بینی» و با پیوستن به آغوش اجنبی سنت روزنامه نگاری و اصحاب شرافتمند و متعهد این حرفه را در ایران ملکوک تردامنی خود کنند.
بالغ بر 20 سال پیش مرشد این روزنامه نگاران اینک به اجنبی پیوسته (مسعود بهنود) ذیل نوشتاری در دفاع از هم مرامان خود با صدور فتوائی (!) اظهار داشت:
«آنها که در ایران مانده اند بر آن میلیون ها ایرانی غیر مجرم که دور از وطن اند، فضیلتی ندارند»!
اکنون بر عهده روزنامه نگاران سلیم النفس داخل کشور است که با وجود همه محدودیت ها و مضیقه ها و مضایقه های مبتلابه این حرفه در ایران و مجاهدت های قابل تقدیرشان در روشن نگاه داشتن چراغ خانه مطبوعات اینک ضمن دفاع از شرافت قلم و حیثیت قلم داری، خاک بر صورت چنین مفتیانی بپاشند و اجازه ندهند تا «رندان» حساب ایرانیان غیر مجرم و دور از وطن را با «باشندگان در اردوی خیانت» یک کاسه کنند.
هر چند همه اینها توجیه آن نمی تواند باشد که با استناد به شرارت دولت انگلستان و آمریکا در تمهید رسانه ای تحت الامر به استعداد سربازان گوش بفرمان و متاسفانه ایرانی بتوان بر ناتوانی ها و نابلدی ها و نارسائی ها سنت «رسانه تصویری» در تلویزیون دولتی ایران غمض عین کرد.
قطعاً تا زمانی که مدیریت صدا و سیمای ایران کماکان اصرار بر کوبیدن بر طبل نابلدی در امر رسانه های بصری دارند بصورتی طبیعی نمی توان از ریزش مخاطب در داخل و پیوستن ایشان به رسانه های اجنبی دچار تحّیـُـر شد.


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مقالات مرتبط:
تغار شکسته

شامورتی بازان
http://sokhand.blogspot.com/2011/04/blog-post_05.html

مقاله «حکومت آسان بی آینده است» ـ مسعود بهنود ـ ماهنامه آدینه شماره 59

کالبد شکافی بی بی سی

۱۳۹۲ فروردین ۱, پنجشنبه

آقایون دست! خانومآ رقص!


چند سالی است که در گوشه و کنار آمریکا و اروپا بمناسبت نوروز جمعی از ایرانیان کارناوال هائی را بمنظور معرفی فرهنگ و سنت ایرانی راه می اندازند از جمله 5 سال است که به همین بهانه در دو موزه «فرییر» و «سکلر» در واشنگتن جمعی از ایرانیان اقدام به برگزاری جشن نوروز کرده و اصرار هم دارند که در این مراسم و مراسم های مشابه در حال آشنا کردن مردم کشورهای میزبان با فرهنگ و سنن و تمدن ایران اند!

http://www.bbc.co.uk/persian/world/2013/03/130321_l93_norooz_washington.shtml


اولین و پر خرج ترین نبوغ ایشان هم در معرفی فرهنگ ایرانی و در مراسم مزبور، قرار دادن چهار تا زن در وسط میدان و قر دادن و رقصاندن ایشان است با نیت معرفی فرهنگ ایرانی!!!
این در حالی است که با توجه به ماهیت «رقص برآمده در فرهنگ مدرنیزم» که یک رفتار سکشوال تعریف شده ، اساساً در سنت 3000 ساله تمدن ایران چه قبل از اسلام و چه بعد از اسلام زنان فاقد رقص منحصر بفرد بودند و زن در سنت ایرانی و بلکه در سنت خاورمیانه بویژه بعد از اسلام شانی اجل از رقاصی داشت. در هیچ کدام از حجاری های به جا مانده در تخت جمشید نیز اثری از شمایل یا تمثال زن و ایضاً رقص زن دیده نمی شود. حتی چیزی بنام رقص عربی هم اساساً در منطقه وجود نداشته و آنچه که به غلط به این نام معروف شده رقصی است مصری که بازمانده از دوران فراعنه باستان و عیاشی های مرسوم در کاخ های اشرافی ایشان است. در ایران هم اگر رقصی بود ، رقص های مردانه ای بود از قبیل «رقص شکرانه محصول» یا «رقص رزمی» مانند رقص چوب خراسانی ها یا رقص لزگی آذری ها یا رقص دایره کردها یا دمام زنی توام با سینه زنی بندری ها.
تنها از اواخر دوران قاجار که سنت های غربی راه به ایران باز کرد شاهد مناسبت هائی زنانه با چاشنی فسق و فجور در دربار قجرها شدیم (مانند مراسم زنانه مورچه داره) روندی که در دوران پهلوی اوج گرفت و بخصوص در فردای کودتای 28 مرداد و احساس دین دربار به لمپنیزم «شعبان بی مخی» فعال در کودتا، لات بازی و جاهل گری در ایران قدر دید و در صدر نشست و از آن به بعد بود که لات بازی عرصه سینمای ایران را زیر سلطه خود گرفت که «قیصر» اوج آن بود و با تاسی از این روند «رقص جاهلی» یا همان «بابا کرم» نیز جائی در خرده فرهنگ لات های ایران باز کرد اما آن هم رقصی مردانه بود که به مرور زنانی منسوب به خرده فرهنگ دربار آن را نیز بنفع خود مصادره و در جامعه اشاعه دادند.
اکنون نیز جای تاسف است که از میان دریائی از دفینه های ارزشمند فلسفی و هنری و ادبی و معماری و موسیقی و شعر و خوشنویسی ایرانی این قشر از ایرانیان تنها چیزی که از فرهنگ ایرانی تخیل کرده اند و اصرار دارند بی سوادی خود را از طریق معرفی آن تخیل به دیگر ملل اثبات کنند: رقاصی زنان و قرار دادن چهار تا زن در کارناوال های خود و رقصاندن ایشان به بهانه معرفی «فرهنگ ایرانی» است!!!
مضحک ترین بخش ماجرا آنجائی است که همین رقص به غلط جعل شده و سکشوال و زنانه را آقایان ایرانی هم می رقصند!!! که در اولین و طبیعی ترین حالت نزد ناظران تداعی کننده گرایشات زنانه در ایشان می گردد!

۱۳۹۱ اسفند ۲۹, سه‌شنبه

۱۳۹۱ اسفند ۲۷, یکشنبه

میان مسجد و میخانه!



نه در «مسجد» گذارندم که «مستی»
نه در «میخانه» کین خمار «خام» است
میان «مسجد» و «میخانه» راهی است
غریبم سائلم این «ره» کدام است؟

یک سال دیگر هم گذشت. این آخرین پست اینجانب در سال 91 است. سال 91 برای شخص من از یک جهت بسیار تلخ بود و آن به دلیل به جفا کشته شدن پدرم بود که با کمتر از 3 سال فاصله به مادرم پیوستند. (پهلوان پهلوانانه رفت)

امسال نخستین سالی است که دیگر بهانه ای ندارم تا بواسطه آن دغدغه تماس تلفنی اول وقت به ایران جهت عرض ادب و تبریک سال نو به پدر و مادر را داشته باشم!!!
بقول «محمد مهدی سیار»
سخت است گفتن اما ـ زان سخت تر نگفتن
این راز برملا را ـ از این و آن نهفتن

انشاالله خداوند اینجانب را بیآمرزد! و روح بلند ایشان را قرین رحمت واسعه خود قرار داده و توفیق آن را نیز به اینجانب بدهند تا با روئی سفید و اندوخته ای قابل دفاع در پیشگاه خداوند به دست بوسی ایشان برسم.
اما سال 91 از سوئی دیگر سال پـُر کاری برای من از حیث نوشتن بود. از ششم مارچ سال 2009 که وبلاگ و صفحه فیس بوکم را راه اندازی کردم بالغ بر 4 سال است که بدون وقفه و بتناوب و بر حسب موضوعات مختلف و با اتکای بر بضاعت اندکم در این دو سامانه برای دوستان و مخاطبان گرانقدر مطلب نوشته ام. اما سال 91 از نظر حجم نوشتاری ام بر سالهای قبل فزونی داشت.
البته نمی دانم مطالب بنده تا چه اندازه برای مخاطبان مفید واقع شده و هرگز هم ادعا یا احساس آن را نداشته ام که عرائض بنده به ضرس قاطع حجیت داشته و غیر قابل خدشه است. اما به هر حال در حد وسع و توان و بضاعت قلمی ام کوشیدم با نوشته های خود زمینه تضارب و تعاطی افکار را برای مخاطبان فراهم نمایم. تا آنجائی هم که در توانم بود هرگز مطلب یا پیغام و نقطه نظری از دوستان را حذف یا سانسور نکردم جز مواردی استثنا که اهانت آمیز یا سخیف بودند. اگر از این بابت کسانی رنجیدند عذر تقصیر دارم.
اما اکنون نکته حائز اهمیت آن است که با بیش از 25 سال سابقه در نوشتن و انتشار مقالاتم در نشریات و سایت ها و خبرگزاری های مختلف داخلی و خارجی اینک عرصه را تا آنجا بر اینجانب مضیق کرده اند که تنها صفحه فیس بوک و وبلاگ شخصی ام برای انتشار مطالبم برایم باقی مانده.
البته سایت ها و نشریات ایرانی خارج کشوری طبیعتاً به اعتبار «شان» غیر حرفه ای و غیر مطبوعاتی و وابستگی شان به اپوزیسیون (چیزی که اصلاً باور ندارم در خارج از کشور وجود خارجی دارد) و تن ندادن اینجانب به شامورتی بازی ها و نابلدی ها و فرصت طلبی های نویسندگان شان در بایکوت کردن مطالب بنده قطعاً مُحق اند! (اپوزیسیون تاجر)
در داخل کشور نیز معدود نشریات باقیمانده اصلاح طلب بدلیل لبه تند انتقادات اینجانب به رفتارهای ناصواب برخی اصلاح طلبان در جریان اغتشاشات سال 88 به بعد، دیگر تمایلی به انتشار مطالب بنده نداشته. گذشته از آنکه وبلاگ اینجانب نیز از جانب حکومت فیلتر است و تنها برخی از سایت ها و نشریات داخلی بصورت سلیقه ای و بر اساس جهتگیری سیاسی خود در مواردی معدود بخش هائی از مطالب بنده را خود سرانه منتشر می کنند. (بجز سایت وزین انتخاب که مسئولینش همواره به اینجانب لطف داشته اند)
وضع حال فعلی اینجانب بمثابه یهودی سرگردانی شده که نه در غربت دلش شاد و نه روئی در وطن دارد. (من اشتباهی هستم)
اما ملالی نیست و «مرآ عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم» به نوشتن خود در همین دو سامانه ولو کم فروغ ادامه خواهم داد. چند مطلب در حال حاضر برای نوشتن در دست دارم که انشاالله در سال 92 منتشرشان خواهم کرد.
تنها یک درخواست یا پیشنهاد دارم و آن اینکه از آنجا که هر نویسنده ای در اولویت مُصّر است تا بمنظور هر چه بیشتر خوانده شدن مطالبش، مخاطب بیشتری پیدا کند لذا اگر دوستانی می پسندند در سال آینده به اقتضای لطف شان به نوشته ای اینجانب لینک دهند تا لااقل از این طریق بر وسعت کمی و کیفی خوانندگان مطالبم افزوده و با دامن زدن بیشتر به بحث و تصارب افکار ، اینجانب نیز ضمن بهره وری از شلاق نقد دوستان هر چه بیشتر از ایشان بیآموزم.
در انتها از آنجا که انتشار مقاله اخیرم (در آغوش عمو) هم زمان شد با انسداد VPN ها در داخل کشور لذا برای ایام تعطیلات دوباره خوانی آن را پیشنهاد می کنم تا انشاالله از نظرات بیشتری از دوستان در مورد آن بهره مند شوم. (اینجا)

زیاده عرضی نیست و تنها بمناسبت پایان سال 91 هر چند خود لـُر نیستم اما سروده لُری «بی براری» که از ویدئوهای مورد علاقه اینجانب است را که توسط جوانی خوش صوت و خوش صولت و خوش چشم و ابرو با چهره ای مردانه از خطه دلاور پرور لرستان اجرا شده، تقدیم به دوستان می کنم. 
بریم ببینم در سال 92 چه تقدیری برای ما مقدر شده!؟
هذیان های سیاسی:
http://sokhand.blogspot.com/2011/09/blog-post_13.html

تعطیلات خوش بگذرد

۱۳۹۱ اسفند ۲۶, شنبه

جدل (3)


ادامه مباحثه با بنیان گذار تلویزیون هما را بدلیل تقارن با ایام عید در فردای تعطیلات نوروزی دنبال می کنم و در این پست تنها به این حد از اظهارات ایشان کفایت می کنم که:
با توجه به سخنان اخیر وزیر خارجه آمریکا، و سفر قریب الوقوع رئیس ایشان، و استقبال وزیر خارجه ایران، شایسته است پایوران جمهوری اسلامی به این نکته توجه داشته باشند که طرح «مبادله سه جانبه» پیشنهاد آمریکا نبوده و بدواً شرط امداد رسانی انسان دوستانه بنیان گذار تلویزیون هما بود که مورد توافق لفظی طرف آمریکائی قرار گرفت.
لذا امیدوارم که دولتمردان با فرضیه درست وارد عمل شوند.

۱۳۹۱ اسفند ۲۴, پنجشنبه

سوء تفاهم



اظهارت اخیر آیت الله اکبر هاشمی رفسنجانی در نشست با نمایندگان ادوار مجلس شورای اسلامی را با تسامح می توان «تجاهل العارف» قلمداد نمود. (1)

آیت الله در فرازی از سخنان شان ضمن نامطلوب توصیف کردن وضعیت کشور بر این نکته صراحت ورزیده اند که:
«شجاعت و شهامت اعتراف به اشتباه نعمت بزرگ خداوند است. برخی در توجیه خطا و اشتباه خود به جایی رسیده‌اند كه نعوذبالله جریان «معاذ» صدر اسلام را درباره خطاپذیری و اشتباه رسول گرامی اسلام مثال می‌آورند ... عجیب این است كه بعضی از شخصیت‌ها، اعم از روحانی و غیرروحانی، خام این جریان و تفكر شدند و آن ‌چنان مورد حمایت قرار دادند كه اكنون به ‌رغم فهم اشتباهات گذشته، روی بازگشت و اعتراف به خطا و اشتباه را ندارند و خلاف میل قلبی و عقلی خود دست از حمایت از این بلیه برنمی‌دارند.»
ظاهراً منظور آیت الله هاشمی از جریان معاذ با توجه به توضیح بعدی ایشان (خطا پذیری و اشتباه رسول الله) طعنه به آیت الله خامنه ای در دفاع از محمود احمدی نژاد در خطبه های نماز جمعه 29 خرداد سال 88 است که زیرکانه آن را حمایتی اشتباه مفروض دانسته و به تلویح آن را با تقید اهل سنت به عدم عصمت و پذیرش خطاپذیری رسول الله مقایسه کرده اند! (2)
اظهارات هاشمی رفسنجانی را از آن جهت می توان «تجاهل العارف» تلقی کرد که:
اولاً ایشان می دانند اما ظاهراً تعمد دارند تا این نکته را نادیده بگیرند که آنجا که آیت الله خامنه ای در خطبه معروف نماز جمعه 29 خرداد 88 به تصریح تاکید کردند:
«من البته در موارد متعددى با آقاى هاشمى اختلاف‏نظر دارم، كه طبيعى هم هست؛ ولى مردم نبايد دچار توهم بشوند، چيز ديگرى فكر كنند. البته بين ايشان و بين آقاى رئيس جمهور از همان انتخاب سال 84 تا امروز اختلاف‏نظر بود، الان هم هست؛ هم در زمينه‏ مسائل خارجى اختلاف‏نظر دارند، هم در زمينه‏ نحوه‏ اجراى عدالت اجتماعى اختلاف ‏نظر دارند، هم در برخى مسائل فرهنگى اختلاف ‏نظر دارند؛ و نظر آقاى رئيس جمهور به نظر بنده نزديكتر است.»

این بخش از اظهارات آیت الله خامنه ای قبل از ابراز حمایت خود از محمود احمدی نژاد پاسخی صریح اما با تاخیر بود به نامه بدون سلام و السلام هاشمی رفسنجانی و بیان مخالفت آشکار و بدون تکلف ایشان با سیاست های پر ریخت و پاش اقتصادی دوران هاشمی رفسنجانی که منجر به تورم افسار گسیخته و خرد شدن کمر اقشار فرو دست جامعه شد. مخالفتی که شامل رویکرد فرهنگی اباحه گرانه دوران ریاست جمهوری هاشمی و تداوم آن در دوران اصلاحات از طریق عقبه سیاسی هاشمی در وزارت ارشاد (عطاالله مهاجرانی) نیز شد. رویکردی که آیت الله در همان دوران از آن تحت عنوان شبیخون فرهنگی نام برد. هم چنان که آیت الله خامنه ای از فرصت نماز جمعه مزبور بهره برد و به صراحت مخالفت خود با سیاست خارجی منفعل و زبونانه دوران هاشمی مسمی به «گفتگوی انتقادی» را نیز ابراز داشت.
بواقع در خطبه های نماز جمعه 29 خرداد، آیت الله خامنه ای قبل از اعلام حمایت از احمدی نژاد در حال دادن این هشدار به هاشمی بود که دیگر تحت هیچ شرایطی جایز نمی دانم تا آن رویکردهای ناصواب مطمح نظر جنابعالی بازتولید شود.
گذشته از آنکه تا آن مقطع رفتار و مواضع محمود احمدی نژاد نیز علی الظاهر منافاتی با عدالت اجتماعی مطمح نظر رهبری و حریت در سیاست خارجی و رعایت شئون فرهنگ اسلامی نداشت. یا لااقل تا آن مقطع احمدی نژاد به چنان رویکردهائی بخوبی تظاهر می کرد.
ثانیاً آقای هاشمی رفسنجانی به این نکته نیز نمی خواهند توجه نمایند که دفاع آن روز آیت الله خامنه ای از محمود احمدی نژاد ولو آنکه بعدها آن هندوانه سربسته «درون زرد» هم از آب درآمد. دفاع خویش کامانه و شخصی از احمدی نژاد نبود که اینک و با توجه به رفتارهای پیش بینی نشده و حرمت شکن رئیس جمهور، آقای هاشمی بتواند قوت استدلال و پیش گوئی های خود را به رخ دیگران بکشاند!
آقای هاشمی بخوبی باید بداند که دفاع آن روز رهبری نظام از احمدی نژاد دفاع از رئیس جمهور منتخبی بود که به غلط توسط رقبای انتخاباتی اش متهم به رای دزدی شده بود.
این بر عهده آیت الله خامنه ای بود که بدون توجه به شخصیت حقیقی «محمود احمدی نژاد» تمام قد در دفاع از جمهوریت نظام پاسدار آرای تک تک شهروندانی باشد که در انتخابات ریاست جمهوری سال 88 بنا به هر دلیلی با اکثریت آرا 24 میلیون رای خود را بنام یکی از نامزدها سند زده بودند ولو آنکه این منتخب یک تکه چوب هم باشد این بر عهده رهبری نظام بود تا اجازه ندهد آرای اکثریت شهروندان با ادعای کاذب تقلب مخدوش شود.
قطعاً آقای هاشمی و عقبه سیاسی ایشان از این حق مسلم برخوردارند تا از «محمود احمدی نژاد» متنفر باشند اما این کراهت کمترین حقی به ایشان نمی دهد تا بتوان به اعتبار آن کراهت آرای اکثریت مردم ایران را برای خوشآیند ایشان و در پیشگاه ایشان ذبح کنند.

جناب آقای هاشمی رفسنجانی
اینجانب نیز در آن ایام ضمن مخالفت با آقای احمدی نژاد در اردوی انتخاباتی جناب کروبی در حد بضاعت و وسع و توانم فعالیت مطبوعاتی می کردم اما در فردای نتایج انتخابات و با روشن شدن شیطنت های مدعیان تقلب، به احترام آرای اکثریت ملت ایران در کنار دیگر منصفین در عین تحفظ انتقادات خود از ایشان (احمدی نژاد) به منتخب ملت تمکین و احترام کردیم. این که منتخب «دیروز» اکثریت ملت ایران «امروز» مبتلا به زیاده خواهی و گستاخی و ساختار شکنی شده ارزنی برای جنابعالی تولید «حق ویژه» نمی کند تا با توقع استمالت و دلجوئی از خود، نظام را ملزم به محق فرض کردن خود در عدم التفات به آرای اکثریت شهروندان در خرداد 88 فرمائید.

جناب آقای هاشمی رفسنجانی
ترجمه صریح و بی تکلف خطبه های نماز جمعه رهبری در 29 خرداد 88 بدین مضمون بود که:
جناب آقای هاشمی رفسنجانی. می دانم از احمدی نژاد و رویکردهایش متنفرید! اعتراضی هم از این بابت متوجه شما نیست. اما حتی اگر خود را هلاک هم کنید اجازه نخواهم داد تا آرای قاطبه ملت را قربانی شیدائی ها و امیال و کینه ها و نفرت های خود کنید!

جناب آقای هاشمی رفسنجانی
در دمکراسی برسمیت شناخته شده وپذیرفته شده موجود در دنیا، عموم شهروندان حتی اگر به یک تکه چوب هم رای دهند مطابق اصول همان دمکراسی برسمیت شناخته شده و پذیرفته شده موظفید و موظفیم تا به رای مردم احترام بگذاریم. 

۱۳۹۱ اسفند ۲۲, سه‌شنبه

جدل (2)


قسمت دوم گفتگوی هفتگی با بنیان گذار تلویزیون هما
قسمت نخست در آدرس زیر در دسترس است:
http://sokhand.blogspot.com/2013/02/1.html

در ادامه بحث هفته گذشته مایلم ابتدا بر اساس آمیغی (حقیقت) که در جلسه قبل به آن اشاره کردم (آمیغ را هر چه که هست ولو تلخ و ناخوشآیند بپذیر. پس از آن می توانی راه گشای دشواری ها باشی) به یک حقیقت اعتراف کنم و آن این است که بنظر من:
1. اکثر ایرانیان آدم های بسیار گیتایی- پولی (مادی و پول پرست) هستند ولی سعی می کنند چهرۀ مینوی (معنوی) از خودشان نشان بدهند. البته گیتایی- پولی بودن ویژگی اکثر مردم دنیاست. ولی وانمود به اخلاق مینوی کردن ویژگی فرهنگ ایرانی است. این امر باعث می شود که اختلاف بزرگی بین استاندۀ (استاندارد، معیار) ذهنی خودمان و عمل کردمان به وجود بیاد. این اختلاف باعث بوجود آمدن حس «نارضایتی از خود» می شود که به درگیری با اطرافیان و خشم درونی برای توجیه رفتارمان منجر می شود. بهتر است اگر نمی توانیم مطابق استاندۀ ذهنی خود عمل کنیم، آشکارا به خود و دیگران بقبولانیم که ما در عمل آدم هایی گیتایی- پولی هستیم هر چند که دوست داشتیم تا می توانستیم مینوی رفتار کنیم. این راستگویی درونی و برونی باعث کاهش خشم درونی و درگیری بیرونی با دیگران خواهد شد.
2. بر طبق دیدگاه بالا، من می گویم که اکثریت بسیار بالایی از شخصیت های فعال سیاسی (ایرانی یا غیر ایرانی) برای رسیدن به اهداف گیتایی- پولی در میدان حضور دارند. ولو اینکه ممکن است که در آغاز با اهداف مینوی شروع کرده باشند.
3. اکثر مشکلات انسان ها گیتایی- پولی است.
4. اکثر مشکلات حکومت ایران و دگر کشورهای دنیا گیتایی- پولی است.
البته کسی آمار نگرفته که اندازۀ این اکثریت را بتوان نزدیک به آنچه که هست تخمین زد. ولی من فکر می کنم میزان آن بالای 90 درصد است. من بر این باورم که بیش از 90 درصد مردم و مشکلاتشان، سیاسیون و اهدافشان، حکومت ها و مشکلاتشان گیتایی- پولی است.
اگر فرض کنیم که ادعای من کمابیش درست است باید بگوییم که پرداختن به موضوعاتی مثل حقوق بشر، آزادی ها، خوب یا بد بودن حکومت ها، دموکراسی، و ... دیگر موضوعات چیزی جز حاشیه روی نیست. من می گویم که سیاسیون این مسائل را مطرح می کنند تا بتوانند تمرکز افکار عمومی را جلب حاشیه و دور از متن نگه دارند.
اصل مسئله چگونگی تقسیم منابع محدود گیتایی زیستمان است.
(توضیح: منظور من از زیستمان کلیت مکان و زمان زیست موجودات زنده است. در حال حاضر زیستمان ما کرۀ زمین کنونی است. ولی در آینده شاید سیارات دیگر جزوی از زیستمان باشند).
این تقسیم بندی با معیار پولی سنجیده می شود. و امروزه، پول نیز، بر پایۀ اعتبار حکومت ها تعریف شده.
پس چگونگی تعریف پول و تقسیم منابع زیستمان مشکل اصلی است. اگر ما بتوانیم فرمول بهتری برای این تقسیم ارائه دهیم آن وقت شاید بتوانیم در راه بهبود اوضاع زندگی خود، دیگران، هم میهنان و جهانیان قدم برداریم و در همین راستا معتقدم به چالش کشیدن نظام پولی دنیا یکی ار مهمترین این اهداف است.
اما پیش از صحبت در بارۀ فرمول بهبود اوضاع زندگی اجازه بدهید بحث قبلی ام درباره پیشگویی در مورد بستن تنگۀ هرمز را تکمیل کنم که بی ارتباط با این بحث هم نیست.
نخست باید به این واقعیت توجه داشته باشیم که ایالات متحده آمریکا در سال 2011 در مجموع تبدیل به صادر کنندۀ محصولات نفتی شد. یعنی میزان صادرات محصولات نفتی (محصولات تصفیه شده مثل بنزین یا گازوئیل) امریکا از میزان واردات محصولات نفتی امریکا فراتر رفت.
بطوریکه بعنوان مثال میانگین چهارهفته ای اختلاف صادرات با واردات محصولات نفتی امریکا در تاریخ 21 نوامبر سال 2005بالغ بر (3,687,000 ) بشکه در روز بود. یعنی واردات امریکا 3.6 ملیون بشکه بیشتر از صادراتش در زمینۀ محصولات نفتی بود. اما همین آمار در تاریخ 1 مارس 2013 برابراست با (1,193,000 منهای ) بشکه. یعنی صادرات امریکا به میزان 1.2 ملیون بشکه بیشتر از وارداتش بود.
این ارتقا رتبه، بازگشت به تکنولوژی حفاری افقی و شکستگی هیدرولیکی داشت که برای اولین بار در سال 2006 به طور گسترده وارد صنعت حفاری مدرن آمریکا شد و بر همین اساس در حال حاضر قیمت گاز در آمریکا بطرز عجیبی از دیگر کشورهای پیشرفته ارزان تر شده. شگفتی این قیمت در این است که چنین گازی به قیمتی (حدود 4 دلار برای هر هزار فوت مکعب) نزدیک به نصف هزینۀ تولید آن (حدود 7 تا 8 دلار برای هر هزار فوت مکعب) فروخته می شود و بانک های بزرگ امریکایی نقش مهمی در فایننس این گونه پروژه ها دارند.
با چنین نفت و گازی که اکنون آمریکا اضافه تولید می کند در 6 سال آینده نه تنها همه نیاز آمریکا مرتفع می شود بلکه مقدار بسیار زیادی را نیز می تواند وارد بازار مصرف جهانی کند . از آنجا که در حال حاضر تولید نفت عراق رو به رشد است و ایران نیز موفقیت های خوبی در حوزه افزایش تولید نفت بدست آورده لذا از دیدگاه گیتایی- پولی بنفع اقتصاد آمریکاست تا اتفاقی در خلیج فارس روی دهد تا از ناحیه چنآن اتفاقی، میزان صادرات سوخت از خلیج فارس تقلیل یابد و یا متوقف شود تا از آن طریق آمریکا بتواند با حداکثر قیمت، نفت و گاز خود را وارد بازار مصرف در بازارهای آسیائی و اروپائی کند.
از جانب دیگر بحران اقتصادی در حال فراگیر شدن در تمامی جهان است و طبیعتاً «در خلال بحران» کشورهایی که در آخرین مرحله، بحران گریبان گیرش می شود می توانند همه چیز را بنفع خود تمام کنند و در چنین حالتی بستن تنگه هرمز تضمین کننده بازندگی کشورهائی مانند ایران، عراق، عربستان، امارات، کویت، قطر، چین، هند، کره جنوبی، ژاپن و اتحادیه اروپا خواهد شد و از طرف دیگر سود زیادی را نصیب آمریکا، روسیه (بزرگترین صادر کنندۀ هیدرو کربنی)، برزیل و دیگر تولید کنندگان نفت گاز دنیا که خارج از محدودۀ خلیج فارس می باشند، خواهد کرد.
برای همین است من فکر می کنم هم امریکا و هم روسیه در بارۀ مسئلۀ اتمی ایران بدنبال وقت کشی و خریدن زمان اند.
انگیزۀ نهایی تنها در چهارچوب کاهش تدریجی مشتریان نفت و گاز ایران و افزایش مشتریان امریکاست.
این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که در صورت درگیری در تنگه هرمز طبیعتاً آمریکا دست به تخریب تجهیزات نفتی ایران خواهد زد و قهراً ایران نیز در مقام پاسخ تجهیزات نفتی اعراب را مورد تهاجم قرار خواهد داد و از آنجا که مالکیت این موسسات نفتی متعلق به اعراب است این امر نیز بنفع آمریکا تمام خواهد شد چرا که نهایتاً باز این آمریکائی ها هستند که باید تجهیزات نوین را به اعراب بفروشند.
از جانب دیگر این واقعیتی است غیر قابل کتمان که مزیت نسبی ارتش ایالات متحده در نیروی دریائی و هوایی پیشرفته آن است که به آمریکا این امکان را می دهد تا از راه دور عملیات علیه دشمن انجام دهد بدون آنکه خود در تیرراس باشد. اما در خلیج فارس بدلیل محدود بودن فضای مانور جغرافیائی، آمریکا فاقد مزیت نسبی خود است. لذا تا زمانی که آمریکائی ها نیازمند به حفظ تولیدات نفتی گازی شیوخ در خلیج فارس هستند بالتبع مجبور به حضور در خلیج فارس خواهند بود و تا آن زمان سعی بر اجتناب از درگیری با ایران خواهند داشت. اما وقتی 6 سال دیگر آمریکائی ها راساً مبدل به بزرگترین صادر کنندۀ محصولات نفتی و گازی دنیا شوند لذا طبیعی است در چنان حالتی دیگر رغبتی به حفظ تأسیسات نفتی-گازی شیوخ خلیج فارس نخواهد داشت و حتی از تخریب تاسیسات نفتی- گازی شیوخ توسط ایران استقبال هم خواهد کرد.
این یک طرحی است که امریکا مدتهاست مشغول به تکمیل آن است.دوستان برای این که به حساس و جدی بودن جنگ محتمل اقتصادی بین واشنگتن و پکن با ماجراجوئی در تنگه هرمز وقوف بهتری پیدا کنند خوبست تا ابتدا ویدئوی خبری-تبلیغی مهم زیر را ببینند و پیشنهاد می کنم آنانی که در داخل ایران توان دارند حتماً ترجمه این ویدئو و را تقبل کرده و در اختیار مخاطبان فارسی زبان قرار دهند. ترجمۀ کتاب نیز بسیار مفید خواهد بود.
Currency Wars:
http://www.youtube.com/watch?v=0Mex6PxVjM0&feature=player_embedded

http://www.amazon.com/Currency-Wars-Making-Global-Crisis/dp/1591845564

البته شخصاً دعا می کنم که تحولات غیر قابل پیش بینی آینده باعث نادرست بودن پیشگویی من شوند ولی در مجموع و با توجه به همه واقعیت های بالا هر ایران دوستی موظف است تا دربارۀ راهکار برون رفت از بحران مذکوراندیشه و پیشنهادهای سازندۀ خود را مطرح کند.
من شخصاً 17 سال برای پیدا کردن راهکار خروج ایران از بحران هایش کار کرده ام. از آغاز هدف من این بود که یک انگاره (تئوری) دینی- علمی درست کنم که بر پایۀ تاریخ و فرهنگ ایران ساخته شده باشد و کاملاً با دیدگاه دینی ایرانیان و دستاوردهای علمی جهان مطابقت داشته باشه تا بتوانیم با تکیه بر این انگاره (انگارۀ جام ایمآن) هم باعث پیشرفت عقاید دینی مان شویم و هم پیشرفت دانش مان را تضمین کنیم.
قبل از ورود به مباحث انگارۀ جام ایمآن باید توضیح بدهم که واژه های مورد استفاده در انگارۀ جام ایمآن (به غیراز نقل قول ها و اسم های خاص) همگی واژه های تمام پارسی است. بعضی از این واژه ها ساخته خودم و مابقی واژه های پارسی موجود است که برای گسترش تاریخ ایران باید مورد استفاده قرار گیرند.
بعنوان مثال بجای واژۀ الگاریتم (Algorithm) واژۀ «خوارزمینه» را استفاده می کنم زیرا که الگاریتم خود از واژۀ الخوارزمی گرفته شده.
برای اینکه بهتر درک کنید که چرا حفظ معنی تاریخی واژه ها خیلی مهم است یک سؤال می کنم. سه واژۀ انگلیسی که هم چَم (هم معنی) واژۀ مهر هستند چیست؟ حدس من این است که اکثر خوانندگان این مطلب حداقل یکی از معنی های مهر را درست ترجمه نخواهند کرد.
در مجموع «فرنماد» زیر خلاصه تصویری الگوی هسته و بستۀ دین است که آن نیز بخشی از انگارۀ «جام ایمآن» است که محصول پژوهش 17 ساله من است که اجازه دهید بعداٌ راجع به آن مفصلاٌ صحبت کنم.
(عکس موجود در صفحه)
فعلاً تنها توجه تان را به این نکته جالب جلب می کنم که داستان جستجو و پیدایش مباحث جام ایمآن کاملاٌ مطابق این شعر حافظ در ذهنیت من کلید خورد آنجا که می فرماید:
سالها دل طلب جام جم از ما می کـــــرد
وانچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کـــرد
گوهری کز صدف کؤن و مکان بیرون است
طلب از گم شدگانِ لبِ دریا می کـرد
مشکل خویش برِ پیر مغان بــــــردم دوش
کو به تأییدِ نظر حلِّ معمّا می کـــــرد
دیدَمش خرّم و خندان، قدحِ باده به دست
و اندر آن آینه صد گونه تماشا می کــرد
گفتم این جام جهان بین بتو کِی داد حکیـم
گفت آن روز که این گنبدِ مینا می کرد
بیدلی در همه احوال خدا با او بــــــــود
او نمی دیدش و از دور خدا را می کرد
گفت آن یار کزو گشت سرِ دار بلنــــــــد
جرمش این بود که اسرار هویدا می کـرد
اینهمه شعبدۀ خویش که می کرد اینجـــــا
سامری پیش عصا و یدِ بیضا می کــــرد
فیض روح القُدس ار باز مَدد فرمایــــــد
دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کــرد
گفتمَش سلسلة زلفِ بُتان از پی چیست؟
گفت حافظ گله ای از دلِ شیدا می کـرد

من در ادامه مرتباٌ و بارها به این شعر رجوع خواهم کرد و و تأثیر این شعر را بر خودم توضیح خواهم داد ولی اجازه بدهید که با تفسیر این تکه از شعر بحث این قسمت را به پایان برسانم:
مشکل خویش برِ پیر مغان بــــــردم دوش
کو به تأییدِ نظر حلِّ معمّا می کـــــرد
دیدَمش خرّم و خندان، قدحِ باده به دست
و اندر آن آینه صد گونه تماشا می کــرد

در تشریح و تبیین چهارچوب این دو بیت در نظر داشته باشید که:
بعنوان مثال وجه مشترک دیدگاه های سیاسی من و شما (دایوش سجادی) بر این واقعیت قرار دارد که به نظر من و شما اکثر دیدگاه های آقای خامنه ای در زمینۀ رابطه ایران و امریکا صحیح و قابل قبول است. البته شما در خیلی زمینه های دیگر با ایشان موافقید ولی بنده چون به اندازۀ کافی تجربه مطالعاتی دربارۀ دیگر دیدگاه های ایشان ندارم پس از اظهار نظر خودداری می کنم. ولی همین قدر بگویم که به ایشان خیلی احترام می گذارم، دوست شان دارم و ایشان را بعنوان صادق ترین چهرۀ حکومتی در سطح جهان قبول دارم.
ولی از اینجا به بعد با شما اختلاف زیادی دارم. به عنوان مثال آیا شما می توانید به من بگویید که چرا دوست داشتن و احترام به آقای خامنه ای مرا باید وادار به موضع گیری بر علیه مثلاً رضا پهلوی یا دیگر مخالفان ایشان کند؟
چرا احترام به رضا پهلوی و دوست داشتن ایشان یا هر چهرۀ دیگر که مخالف رژیم جمهوری اسلامی است باید نفی کنندۀ احترام و علاقه به آقای خامنه ای تعبیر یا تلقی شود؟
آیا هرگز کسی خودش را جای رضا پهلوی گذاشته تا دیدگاه او را نیز درک کند؟ مجسم کنید برای بیش از 35 سال درصد بزرگی از هم میهنان تان مرتباٌ به پدرتان و خانواده تان ناسزا و دشنام بگویند. آیا این کار باعث دل چرکینی شما نمی شود؟ آیا ایشان بر خلاف هر انسان معمولی دیگر نباید از این مسئله ناراحت شود؟ آیا انسانی هست که ضمن دل چرکینی صد در صد بتواند درست فکر کند و حرف بزند و نظر دهد؟ اگر شما چنین شخصی را سراغ دارید نشانی آن را به من بدید تا من مریدش شوم.
درست همین مسئله برای آقای خامنه ای نیز صادق است. 35 سال است که مخالفان جمهوری اسلامی دشنام و ناسزا روانۀ مسئولین جمهوری اسلامی من جمله آقای خامنه ای کرده اند. حالا آیا این واقع بینانه است که ایشان بتواند در همۀ مسائل منصفانه و بی طرفانه قضاوت کند؟
به احتمال نزدیک به یقین من اگر جای هر کدام از این آقایان بودم قطعاً بدتر می گفتم و بدتر نیزعمل می کردم.
اما حال اگر هر دو ایشان را دوست داشته باشم چکار باید بکنم؟ خیلی ساده به هر دوی ایشان می گویم هر وقت بخواهید آغوش من برای شما باز است. بیایید سرمان را بر شانۀ هم بگذاریم و به یاد عزیزانمان گریه کنیم. من قول می دهم صمیمانه ترین سعی خودم را بکنم که شما را در آغوش بگیرم و سرم را بر شانۀ شما بگذارم و به یاد پدرم بگریم تا بتوانم با شما هم دردی کنم. بعد هم از خداوند می خواهم که روزی برسد که این آقایان نیز بدون نیاز به من و یا امثال من با یکدیگر هم دلی کنندد.
از طرف دیگر اگر من می توانم با خوش گویی در بارۀ رضا پهلوی و آقای خامنه ای هر دو ایشان و طرفداران ایشان را شاد کنم، چرا باید این شادی را از هم میهن های خودم دریغ کنم؟ چرا باید حتماٌ قلب طرفداران یکی از این دو گروه را بشکنم؟
وقتی تمرکز کسی در بد اندیشی و بدگویی در بارۀ مخالفان وی باشد طبیعتا چنین تمرکزی منجر به ندیدن بدی ها و نقاط ضعف خودش می شود. و همین نابینایی است که مانع پیدا کردن راه حل مشکلات آن فرد می شود. از طرف دیگه خوش گویی هرکس دربارۀ خوبی های مخالفان خود باعث بهتر دیدن بدی ها خود شده و دیدن این بدی ها همان پیدا کردن راه حل مشکلات آن کس است. پس اگر می خواهید خوشبخت باشید سعی کنید هر چه بیشتر خوبی های مخالفان خودتان را ببینید و درباره این خوبی ها صحبت کنید.
البته خیلی ها به من می گویند که من رویایی فکر می کنم. این درست است که من رویایی فکر می کنم ولی این رویاها باعث شده تا معنائی که من به زندگی خودم می دهم زیبا و دلپذیر باشد. در نتیجه من واقعیتی را تجربه می کنم که خیلی از واقعیت شما شیرین تر و شاد تر است. به خاطر همین شادی است که مغزم از توان بهتری برای یافتن راه حل مشکلاتم برخوردار می شود. به همین دلیل است که نتیجه می گیرم شخصاً آدم خیلی خوش شانسی هستم و مشتاق آنم تا بتوانم این شادی دل و خوش شانسی را به دیگران هم منتقل کنم.
مومنان آیینۀ همدیگرند
این خبر می از پیمبر آورند
پیش چشمت داشتی شیشۀ کبود
زان سبب عالم کبودت می‌نمود
گر نه کوری این کبودی دان ز خویش
خویش را بد گو مگو کس را تو بیش
مولانا





خود فریبی


مسعود ده‌نمکی روز دوشنبه در گفتگو با خبرگزاری ایسنا در دفاع از مضمون فیلم جدیدش (رسوائی) که ناظر بر نقش روحانیت در ترویج یا عدم ترویج ریا در جامعه است گفت:
مردم با «دین‌ داری» مشکل ندارند با «ریا کاری» مشکل دارند.
برخلاف آقای ده نمکی معتقدم:
خــــــــیر!
خیری به قامت تاریخ و با پژواکی «کـَر» کننده!
خیر جناب ده نمکی!
این مردم خودشان غایت ریائند! نمی توان تنزه طلبانه و به دروغ و با خود فریبی برای مردم نوشابه دروغین باز کرد و مدام از فضیلت ها و شرافت های ایشان دم زد در حالی که این مردم از سقف آسمان نازل نشده اند و صدر و ذیل شان به هم می آید.
قبلاً در جائی نوشتم:
سیاهه بلند عارفان و ادیبان و شاعران و فیلسوفان شهیر ایرانی قبل از آنکه اسباب افتخار باشد مایه سرافکندگی ایرانیان است!
اگر می توان پذیرفت چنان مشاهیری بمثابه طبیبان اخلاقی جامعه اند به طریق اولی باید پذیرفت جامعه ای که تا این اندازه محتاج طبابت طبیان اخلاقی است یعنی تا بن دندان «کسالت» و «بیماری اخلاقی» دارد.
حساب فاضلان و استثناها به کنار. قاعده را بر اساس عموم تعریف می کنند نه استثنا. فرازهای تاریخی و افتخارآفرینی های ملی بحثی است جدا که قالباً مدیون رهبران و ستاره های ملت ند.
(در این مورد بعداً و تفصیلاً خواهم نوشت)

۱۳۹۱ اسفند ۲۱, دوشنبه

از قیاس اش خنده آمد خلق را!


به گزارش خبرگزاری فارس «علی اکبر حیدری فر» قاضی تعلیقی کهریزک روز دو شنبه در حاشیه دادگاه اتهامی خود و قاضی سعید مرتضوی در جمع خبرنگاران اظهار داشته:
قبل از صدور مجوز آیت‌الله شاهرودی، استفاده‌های مختلفی از زندان کهریزک می‌شده ... بازداشتگاه کهریزک قانونی بوده است و در زمان اصلاحات و با هزینه موسوی لاری و خاتمی تأسیس شده و این بازداشتگاه دست‌گل اصلاحات است(!!!)

آقای حیدری فر
ماجرای کهریزک ماجرای سوء مدیریت بود و جامعه مشکلی با در و دیوار و ساختمان و فیزیک و جغرافیا و محل تولد و زمان تولد آنجا ندارند که برای ایشان مهم باشد آن بازداشتگاه چه زمانی ساخته شد و توسط چه کسانی ساخته شد!؟
این قیاس خنده آور مانند آن است که عملکرد قوه قضائیه را به آن دلیل زیر سوال ببرند که ساختمان کاخ دادگستری در دوره رضاشاه و توسط آلمانی ها ساخته شد!!!
معلوم نیست چنین فردی با چنین سطح نازلی از فهم و استدلال چگونه پرونده های قضائی محول اش را داوری می کرده.

۱۳۹۱ اسفند ۲۰, یکشنبه

نقض غرض!


گفتم تتته! گفت عصمتته!
جیب ساعتی ـ کارد سلاخی!

اینها بخشی از ادبیات مستعمل وآشنای خرده فرهنگ مسمی به اراذل و اوباش و الوات ایرانی است.
اما نکته اینجاست که نمی توان در راستای مبارزه با اراذل و اوباشگری خبر از دستگیری «احسان کافر» و «مُری پلنگ» و «میلاد خـُفناک» و «وحید سلطان» و «بهروز زُنبه» و «ابی قابلمه» و «یاسر دنبه» و «علی باشگاهی» و «فری نفسی» داد و از سوئی دیگر با تیتر «داش مشتی ها با احمدی نژاد» عکس یادگاری رئیس جمهور با افرادی را که شمایل شان نماد «لات بازی» است را با افتخار منتشر کرد و برای چنان خرده فرهنگی کسب وجهه و اعتبار کرد و برسمیت شان شناخت!
هر چند قضاوت بر مبنای ظاهر مسموع نیست اما واقعیت آن است در خرده فرهنگ ایرانی بابا شملی و کلاه مخملی شاید زمانی نماد کوچه مردی و عیاری بود اما بنده بچه «شاه عبدالعظیمی» هستم که خاستگاه همین اطوارها از نوع امثال «حسین رمضون یخی» بود که هنر خودش و نوچه هایش با سبیل خون چکان و کلاه شاپو تنها تلکه کردن کسبه و اخلال در امنیت محل بود.
اساساً از فردای کودتای 28 مرداد «داش آکلیسم» استوار بر عیاری جای خود را به لات بازی از جنس «شعبون بی مخی» داد و بر همین مبنا برخورد پلیس با اوباش گری هم زمان با میزبانی بالاترین مقام اجرائی کشور با نمادان اوباش گری قطعاً نقض غرض است

۱۳۹۱ اسفند ۱۸, جمعه

تكبیرة الاحرام علف!


عید نوروز ایرانیان را نوعاً می توان عید خائفان از مرگ محسوب کرد. میراثی بجا مانده از سنت میترائیسم ایرانیان باستان.
اسفنیار رحیم مشائی را نیز می توان یکی از صریح الهجه ترین افرادی از میانه این خائفان دانست که طی چند سال اخیر مکرراً و با شجاعت این ترس پنهان را هر چند در لفافه و مبالغه و اغراق و معکوس نمایانه، اطلاع رسانی می کند.
مطابق اظهارات ایشان:
نوروز یكی از شعائر الهی و مظهر بیداری و هوشیاری است و شیطان در نوروز دست بسته می‌شود (!)
... بهار فصل رسیدن و زندگی و فصل تجدید حیات است. بهار نمادی است در جریان زمان، در هر بهار انسان و طبیعت با هم به مدار اصلی زندگی برمی‌گردند و اگر غوغای مسائل مختلف در مسیر حركت انسان خللی وارد می‌كند بین انسان با حقیقت زندگی زاویه‌ای پدید می‌آید ... همچنان كه طبیعت بهار دارد انسان نیز بهار دارد؛‌ یكی از زیباترین جلوه‌های معنوی برای انسان حقیقت بهار آدمی است.
سال نو ما دور شدن از مظاهر مردگی، روشن شدن از تاریكی، گرم شدن و تابیدن در تمام عرصه‌ها را به ما یادآوری می‌كند. از نوروز حیات شكل می‌گیرد. آنهایی كه بین نوروز از مظاهر دینی تفاوت قائل می‌شوند با مظاهر الهی آشنایی ندارند چرا كه نوروز یك حقیقت است و مظهر لطف، صمیمیت و نوعدوستی، عشق، صفا، مهربانی و عینیت است و سرچشمه وفا است. در نوروز بدی‌ها كنار می‌رود و بزرگترها خزینه معرفت خود را در اختیار كوچكترها قرار می‌دهند و كوچكترها نیز ارزشگذاری می‌كنند همچنین در نوروز اتحاد به جامعه ارزانی می‌شود و فرشتگان مهر الهی را از عرش به فرش می‌آورند(!) و میل به نیكی كردن در انسان‌ها زنده می شود.
نوروز مظهر بیداری و هوشیاری انسان است و همچنان كه طبیعت سر از بالش خواب زمستانی برمی‌دارد انسان نیز در نوروز از خواب غفلت بیدار می‌شود همچنین شكر نوروز نیز می‌تواند زیبا باشد و علامت فكر و اندیشه، رویش و سرزندگی و حیات در انسان است.
نوروز روز خدا، انسان و طبیعت است. هر آن ‌چه که در هستی است با نوروز مرتبط است و نوروز روز شکفتن، بار آمدن به خود آمدن و بازنگری است. نوروز روز توجه انسان به پروردگار، نشستن با خود و بخشش و اعطاست؛ همچنان که خداوند در این روز بزرگترین بخشش را یعنی فرصت دوباره زندگی به انسان و جهان را انجام داده است.
محمود احمدی‌نژاد نیز بر نمط استاد و مرادش و هم قافیه با رحیم مشائی اظهار داشته اند:
ملت ایران بهترین ملت هاست و هوشمندانه‌ترین تصمیمات تاریخی را ملت ایران گرفته است. بعضی‌ها وقتی اسم ایران را می‌آورید، انگار یك چیزیشان می‌شود. بعضی‌ها فكر می‌كنند نوروز طاغوتی است در حالی كه طاغوتیان به نوروز ضربه زده‌اند. نوروز را خدا داده و همه نوروز زیبایی، پاكی و اجرای دستورات پیامبر از جمله صله رحم، اهدای هدیه و ... است.
طُرفه آنکه «سید محمدخاتمی» رئیس جمهور پیشین و متصف به فضل و علم و ادب و فرزانگی نیز از این قافله عقب نمانده و در وصف نوروز فرموده اند:
«تعیین اولین روز بهار به عنوان آغاز سال نو نشانه روح با طراوت و اعتدال خواه ایرانی است.»
برخلاف انشاهای ملال آور و پرتکلف بالا که دون شان شعور خردورز انسانی است نمی توان این واقعیات را از نظر دور داشت که:
اولاً این که «نوروز یكی از شعائر الهی و مظهر بیداری و هوشیاری است و شیطان در نوروز دست بسته می‌شود» چیزی جز هذیان نیست!
اساساً چه کسی توان دارد تا جمله مزبور را معنایابی کند؟ از کدام منبع و مرجعی می توان به چنین سخافتی بی معنا رسید که «در نوروز شیطان دست بسته می شود»!
ثانیاً با کدام استدلال می توان به این نتیجه رسید که سال نو ایرانیان دور شدن از مظاهر بدی و مُردگی و رذیلت هاست در حالی که امام اول شیعیان با قوتی قابل فهم تاکید می کند «عید برای خداباوران روزی است که انسان در آن روز در پیشگاه خداوندش مرتکب معصیت نشود».
حال بر اساس چه استدلالی می توان مدعی شد در روز یکم فروردین ماه بصورت قهری انسان از بدی ها و مظاهرش اجتناب می ورزد؟
آنانکه نوروز ایرانیان را به اعتبار آغاز فصل بهار، مظهر زندگی و تجدید حیات می دانند مبتلا به یک تاریک اندیشی و قلت ایمان اند که منطقاً اسباب خوف از مرگ را در ایشان فراهم می نماید.
مگر ایرانیان می توانند مسلمان باشند و به حیات اخروی و جاوید تقید بورزند اما هم زمان قائل به مرگ و نیستی و عدم باشند و خائف از چنان مرگی به مسکنی مانند نوروز و آغازفصل بهار پناه ببرند؟
گذشته از آنکه این چگونه استدلالی است که با آغاز روز یکم فروردین ماه بصورتی قهری جهان دچار وجد و ابتهاج و رویش و نشاط و ایضاً بهار می شود در حالی که درست در چنین روزی و در نیم کره جنوبی، نیمه دیگر زمین آغازگر فصل پائیز است و مردمان ساکن در آن بخش زمین باید به استقبال برگریزان و خزان طبیعت بروند!؟
بالاخره عید نوروز ایرانیان و اول ماه فروردین در کره زمین شمولیت و عمومیت و ابتهاج جهانی دارد یا ندارد؟ اگر دارد تکلیف نیم کره جنوبی و آغاز فصل پائیز برای ساکنان آن بخش از زمین چیست؟
این ناشی از ضعف ایمان و درک ابتر یک انسان است که نتواند به همان اندازه که از بهار طبیعت لذت می برد به همان میزان نیز از زمستان و برف زیبای خداوند در فصل شتا خرسند نشود.
طبیعت خداوند برای اهل ایمان در هر حالتی زیباست.
زمستان خدا همانقدر زیباست که بهار و تابستان و پائیزش! اگر انسانی نمی تواند از وجوه زیبا و اعجاب آور طبیعت خداوند در هر فصلی لذت ببرد این بازگشت به ناتوانی ایشان در درک عمیق از عظمت و شکوه نظام هستی دارد.
اگر کسی نتواند خداوند و شکوه و جلال اش را در رویت خزان جنگل سروهای تـُنـُک «فـِلـَگ استــَف» و چریدن آهو بچه گان بازیگوش در دامنه «دره سدونا» ببیند و از دیدن جبروت کوه های پوشیده از برف در ارتفاعات «مدئوی» قزاقستان تا برگ ریزان زیبا و هزار رنگ در «بوستون» دچار بهجت نشود و خرمی «سیاه بیشه» و گردنه «هزار چم» در بهار ارتفاعات البرز و طبیعت بکر و پر جاذبه و رمز و راز «کویرآریزونا» با تنوع رنگارنگ گونه های گیاهی و شادابی و بکارت «صحرای گبی» در مغولستان همیشه سرد در کنار جنگل های استوائی شرق دور وی را مبتلا به وجد و خرمی و خداباوری و خدا شیفتگی نکند. در چنان حالتی قطعاً بر صحت مزاج و سلامت وضعف ایمان و درک ناصحیح چنان انسانی از ذات خداوند می توان به دیده تردید نگریست.
چنان انسان هائی را باید مبتلایان به شکل گرائی و فورماسیون تلقی کرد که بجای آنکه تابع طبع انسانی خود باشند اسیر کلیشه های خود ساخته شان شده اند.
مثل ایشان مثل کسانی است که وقتی ناهار می خورند که ظهر است و نه لزوماً وقتی گرسنه اند!
بخاری منزل شان را اول فصل پائیز روشن می کنند و نه زمانی که منزل شان سرد است!
و بالتبع وقتی «باید» شاد شوند که اول فروردین و عید نوروز است و شادی شان تابع پروتکل های قرار دادی خود ساخته شان است!
برای ایشان بر اساس این قرائت که «بهار» فصل تجدید حیات و رویش و زندگی است، عید خود ساخته «نوروز» حکم سرپناهی بمنظور استتار وحشت جانسوزشان از مرگ و ممات را عهده داری می کند.
ترس از مرگ انگیزه عمده ایرانیان در اقبال به مخدری بنام نوروز و با تعریف بهار در مقام زندگی و حیات مجدد است تا از آن طریق خود را به نسیان و فراموشی ولو موقت از مرگ، مبتلا نمایند.
آغاز سال نو و عید نوروز برای شروعی مجدد و رویشی جدید و فرصتی دوباره بمنظور ساختن و روئیدن و بالیدن حرفی باطل بیش نیست! تمامی روزهای خدا فرصت آغاز و شروع اند.
به تعبیر ناب و لطیف سهراب:
من مسلمانم.
قبله‌ام یك گل سرخ.
جانمازم چشمه، مهرم نور.
دشت سجاده من.
من وضو با تپش پنجره‌ها می‌گیرم.
در نمازم جریان دارد ماه.
جریان دارد طیف.
سنگ از پشت نمازم پیداست:
همه ذرات نمازم متبلور شده است.
من نمازم را وقتی می‌خوانم.
كه اذانش را باد، گفته باشد سر گلدسته سرو.
من نمازم را، پی «تكبیرة الاحرام» علف می‌خوانم،
پی «قد قامت» موج.
كعبه‌ام بر لب آب،
كعبه‌ام زیر اقاقی‌هاست.
كعبه‌ام مثل نسیم، می‌رود باغ به باغ، می‌رود شهر به
شهر.
«حجرالاسود» من روشنی باغچه است

...

و خدائی که در این نزدیکی است!!!


۱۳۹۱ اسفند ۱۳, یکشنبه

من رویائی دارم!


این پست باید به سبک ابراهیم حامدی و شادمهر عقیلی خوانده شود!

من
رویائی دارم که غیر ممکن نیست!


رویای ریاست جمهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوری!
رویای یک رقص بی وقفه از شـــــــــــــــــــادی!
رویای تسکین این درد تکـــــــــــــــــــــــــــراری!
شوق جهانی که از عشق ، پــــــــــــر میشه
تمام مشکلات ایران با بازگشت یک «منجی» حل میشه!
رویای رابطه ای که با دست من
با واشنگتن
حل میشه!
...
رویای من اینه
رویای دیرینه
تعبیر این رویا
درمون دردامه
درمون این دردا
تعبیر رویامه
ــــــــــــــــــــــ
توضیح آنکه همان طور که قبلاً گفته بودم (خیز بلند هاشمی) معتقدم هاشمی موتورهای سیاسی اش را برای حضور در قامت رئیس جمهور روشن کرده و اشکالی هم ندارد مشروط بر آن که تن به یک نقد بی پروا از عملکرد گذشته اش بدهد.
در فرصتی مقتضی باور خود را مبنی بر عاملیت هاشمی در ورود ایران به بحرانی ترین وضعیت های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی طی 20 سال گذشته را عرض خواهم کرد که به بزعم بنده غیر قابل بخشش ترین آن عاملیت در ایجاد طبقه نوینی در ایران بود مسمی به طبقه متوسط که هیچ قرابتی از این طبقه را با خود به همراه نداشت و ندارد و تنها طبقه ای است غیر مولد و مطالبه گر و نابالغ و فاقد هویت و تنها بلعنده که نقش عمده ای در دامن زدن به بحران های کشور داشته و دارد و اتفاقاً به وقت مقتضی سیاهی لشکر هاشمی نیز می شود. هم چنان که ریاست جمهوری احمدی نژاد را هم باید محصول رفتار سیاسی ایشان و عقبه سیاسی ایشان دانست.

جنبش سبز و شهرآشوبی هایش در سال 88 نمونه ای برجسته از این سیاهی لشکر هاشمی بود که بدون آنکه خود بدانند یا بفهمند رقصی چنان میانه میدان در زمین هاشمی کردند!


توضیحات بیشتر در دو مقاله زیر ارائه شده