۱۳۹۱ تیر ۹, جمعه

رام کردن زن سلیطه!



تقی رحمانی از منسوبین «ملی ـ مذهبی» اخیراً ذیل گفتگوئی در نقد جنبش موسوم به سبز اظهار داشت:

حکومت در ایران از بعد از تظاهرات روز قدس سال 88 بود که موفق شد ابتکار عمل را در میانه ناآرامی ها در تهران در دست گرفته و بر جنبش سبز فائق آید (نقل به مضمون)

به ضرس قاطع می توان بر نیمی از ادعای فوق صحه گذاشت و آن این که راهپیمائی روز قدس سال 88 را واقعاً می توان نقطه عطف و آغاز هزیمت جنبش موسوم به سبز در ایران محسوب کرد. اما نیمه دوم این گزاره برخلاف ادعای آقای رحمانی ناظر بر این واقعیت است که برخلاف مدعی «آغاز پایان» جنبش سبز از فردای تظاهرات روز قدس قبل از «اهتمام حکومت» بازگشت داشت به اهتلام آبروی ذاتیات و اعتباریات و سرحدات و اصول انقلاب و امام توسط حاملان جنبش سبز در کف خیابانی که با فریاد «نه غزه ـ نه لبنان» از سوئی یادگارهای امامی را پرده دری می کردند که در دیگر سو رهبرشان سنگ بازگشت به دوران طلائی همان امام را بر سینه می کوبید!

تناقض فوق تا آن اندازه شوک آور بود تا اسباب ریزش وسیع آن بخش از بدنه سبزها را تمهید کند که از منتهی الیه چپ مذهبی به سبزها پیوسته وهویت و موجودیت سیاسی خود را از «امام» و «یادگارهای امام» از جمله «روز قدس» اخذ کرده بودند.

جنبشی که با شعار «رای من کو؟» به منصه ظهور رسیده بود اکنون بخش موثر و نافذی از متحدین خود را متحیر و بدون پاسخ گذارده بود که:

مطالبه «رای من کو؟» چه سنخیت و موضوعیتی با پنجه کشیدن به سیمای امام شان و روز قدس به یادگار مانده از ایشان دارد؟


همین تناقض ساختارشکن بود که گسل بین سبزهای خط امامی با سبزهای انحلال طلب را از روز قدس فعال کرد و هر چه آن «جنبش هیجان زده» به شعارهای ساختار شکن شان شدت و سرعت بخشیدند به همان میزان نیز بر حجم ریزش مُرددین و دلبستگان به انقلاب اسلامی از آن «شهرآشوبی سبزینه» افزودند.

وقتی یک نو قلم منسوب به «مطبوعات سبز» پس از ناکامی در ماموریت اعزامی اش از تهران به قصد مصاحبه با اوباما، هیجان زده از تحولات تهران در سانفرانسیسکو بند را به آب داد و در تجمع سبزهای خارج از کشور از حضور خیابانی سبزها در تهران با تلقی وحشت زده شدن حکومت فریاد زد:

30 سال ما ترسیدیم اکنون نوبت شماست تا بترسید!

این بار نوبت سبزهای خط امامی بود تا از این اعتراف صادقانه به صراحت بر این نکته متفطن شوند که:

ظاهراً مشکل این بخش از متحدین شان بحث تقلب در انتخابات ریاست جمهوری و جنبش «رای من کو؟» نیست و با کلیت 30 سال گذشته انقلاب و نظام برآمده از بطن آن انقلاب مشکل دارند!


از فردای راه پیمائی روز قدس بود که سبزهای منسوب به انقلاب اسلامی با رویت و استماع شعارهائی ساختار شکنانه از قبیل «جمهوری ایرانی» و «مرگ بر اصل ولایت فقیه» به این درک رسیدند که حرامیان به صفوف ایشان نفوذ کرده و در پناه جنبش «رای من کو؟» دغدغه ضد اسلامی و ضد حکومتی دارند!

با چنین لوازمی بود که می توان راه پیمائی روز قدس سال 88 سبزها را نقطه عطف اضمحلال جنبشی تلقی کرد که با ادعای تقلب در انتخابات کلید خورد و با بی تدبیری رهبرانش بسرعت از نبردی پارتیزانی بمنظور مبارزه با کلیت نظام حاکم سر در آورد.

بر این اساس اگر سرکوب موفقیت آمیز سبزها توسط حکومت به زعم منسوبان آن جنبش «قابل شماتت» و برای حامیان نظام «حائز ستایش» است چنان هزیمتی قبل از حزیمت نظام بازگشت به رذیلت حرامیانی داشت که هیجان زده از «لذت خیابان» انگل وار بر گرده جنبش سبز نشسته و شتابزده سودای براندازی خود را ناشیانه و عجولانه به شعارهای شهر پمپ کردند.

این فرجام اجتناب ناپذیر یارگیری اصلاح طلبان از بدنه ای از صاحبان رای در ایران بود که قهراً «رام کردن زن سلیطه» ویلیام شکسپیر را تداعی به ذهن می کرد! با آن تفاوت که برخلاف «پتروکیو» سرآمدان جنبش سبز نشان دادند از کمترین استعداد هم  در رام کردن «سلیطه شهر» برخوردار نبودند و قبل از بنای خانه ای «در خورد» دست به دوستی با فیل بانان دادند!!!

یک سال قبل از انتخابات مزبور شخصاً ضمن دادن هشدار به اصلاح طلبان جهت پرهیز از وصلت مصلحت سنجانه و رای آورنده با بدنه نامانوس با انقلاب اسلامی به ایشان متذکر شدم:


اصلاح طلبان در حالی در جستجوی یک «عروس فرنگی» عمده اهتمام خود را صرفاً معطوف به کسب پیروزی در انتخابات به هر بهائی کرده اند که کمترین دوراندیشی برای فردای پیروزی و تحقق وعده های داده شده و مطالبات پمپ شده به بدنه خاموش مطمح نظرشان را مد نظر قرار نداده اند. بر این اساس این دسته از اصلاح طلبان باید پاسخگوی به این پرسش باشند که بر فرض آنکه یک بار دیگر توانستند با تحریک آرا و مطالبات نامانوس بدنه خاموش اجتماعی در ایران بر کرسی قدرت تکیه زنند در آن صورت با توجه به ساختار کماکان بکر و دست نخورده فرهنگی و اجتماعی و سیاسی ایران چه تدبیری در آستین دارند تا بتوانند مطالبات نامانوس این «عروس فرنگی» را تامین کنند؟

مقاله عروس فرنگی ـ 12/شهریور/87

۱۳۹۱ تیر ۳, شنبه

از لوبیای سحرآمیز تا خاله سوسکه!


شخصاً بر این باورم که قصه های فولکلوریک هر ملتی نمادهائی از فرهنگ و روحیات مردمان سازنده همان داستان ها را نشانه گذاری می کنند.
چندی پیش و از سر تفنن داشتم انیمیشن «جک و لوبیای سحرآمیز» را که دخترم از کتابخانه محل گرفته بود به اتفاق ایشان می دیدم. داستان معروفی از انگلستان که بر سر یک موضوع در این انیمیشن با دخترم اختلاف نظر داشتیم و آن دزد بودن و یا دست به دزدی زدن «جک» در این داستان بود!
ادعای من آن بود که این داستان با بلااشکال دانستن سرقت اموال منزل آقا غوله (سکه طلا و مرغ تخم طلا و چنگ سحرآمیز) توسط جک آن هم در موقعیتی که از جانب مادر آقا غوله اطعام شد و پناه داده شد اولاً از سوئی مبین سفید چشمی و قدرناشناسی «جک» است و از آن مهم تر این داستان با بی پرواترین شکل ممکن در حال مشروع جلوه دادن دزدی است. حداقل سرریز آن در باور عمومی، توجیه سرقت است.
هر چند دخترم با فهم کودکانه اش معتقد بود چون در پایان داستان مشخص می شه اون اموال از ابتدا هم تعلق به جک داشته لذا کار جک را نباید دزدی محسوب کرد. 
علی ایحال همانطور که در ابتدا گفتم با پیام های مستتر در داستان های فولکلور ملل بهتر می توان به منش و روحیات و سلوک اخلاقی ملت ها پی بُرد.
جک و لوبیای سحر آمیز هم بنوعی می تواند سرشت سارقانه انگلیسی ها در چپاول و دزدی اموال و دارائی های کشورهای پیش از این مستعمره شان را قابل فهم کند! سرشتی که لااقل برای ایرانی ها و در جریان کودتای 28 مرداد و سرقت منابع نفتی ایران در دوران پهلوی ها بخوبی تجربه شده است.
به همان میزان نیز می توان از داستانی مانند «خاله سوسکه» ایرانی ها نیز بهره خصلت شناسانه برد که طی آن خاله سوسکه در مقام و نمادی تیپیک از زن ایرانی در پروسه همسریابی سوال مکررش از خواستگارانش آن بود که بعد از ازدواج و در صورت بروز دعوا و مجادله با یکدیگر ، همسر ایشان با چه وسیله ای ایشان را کتک می زند!!!
ظاهراً برای «خاله سوسکه های ایرانی» محل نزاع و موضوع مناقشه بر سر «ابزار کتک خوردن» است و با «نفس کتک خوردن» مشکلی ندارند.
جمله آغازین داستان های ایرانی را نیز باید و می توان شناسه بزرگی در اثبات یکتاپرستی تاریخی ایرانیان تلقی کرد.
«یکی بود یکی نبود» در حالی که در جمله بعدی بلافاصله اذعان بر این نکته می شود که «غیر از خدا هیچ کس نبود» بدین معناست که آن یکی که «بود» کسی نیست جز همان خدائی که جز او هیچ کس نیست و همه «بود» ها در او «نبود» اند!
همانی که مولانا از آن تحت عنوان «نه من» یاد می کند:
من نه منم «نه من» منم (نفی منیت)
و آیت الله خمینی نیز آن را بدین گونه قرائت می کرد:
نیستم نیست که هستی همه در نیستی است.

۱۳۹۱ تیر ۲, جمعه

ناسیونالیسم بیدرکجا!!!؟


جمعه دوم تیرماه (91) سایت «بازتاب امروز» بنقل از یکی از پرسنل تلویزیون فارسی BBC خبری را افشا کرده که مطابق آن وزیر خارجه انگلستان طی دو ماه گذشته با سه تن از چهره های برجسته اپوزیسیون در خارج از کشور ملاقات داشته و موضوع این نشست یافتن پاسخ این سئوال بوده است که «اگر درگیری نظامی بین غرب و جمهوری اسلامی اتفاق افتد واکنش شما چه خواهد بود؟»
بنا بر خبر «بازتاب امروز» و بنقل از راوی شاغل به خدمت در BBC هر سه ایرانی حاضر در نشست مزبور تاکید کرده اند:
در صورت جنگ ایران و آمریکا، به ایران بازگشته و همچون دیگر مردم علیه آمریکا خواهند جنگید و علی الظاهر این واکنش ها، آمریکا و اروپا را برای همراهی گروهی از ایرانیان در چندین جدالی مایوس کرده است.
مطابق خبر فوق چنانچه نشست وزیر خارجه انگلستان با آن 3 نماینده اپوزیسیون ایران برخوردار از صحت باشد در آن صورت وزیر امور خارجه انگلستان می تواند به اعتبار خاستگاه سیاسی میهمانان اش کاملاً بر میزان اعتبار ادعای آن 3 نماینده ناباور باشد.
عدم باور و اعتنای وزیر خارجه انگلستان بر ادعای غیرت ورزی قاطبه ایرانیان در حمله نظامی به کشورشان می تواند ناشی از تفطن مشارالیه به بی مایگی «ملی گرائی» در خمیرمایه مدعیان ملی گرائی نزد ایرانیان باشد.
اساساً ناسیونالیسم در معنای دلبستگی جان نثارانه یک ملت به هویت و فرهنگ و تاریخ و کنیه و پیشینه خود، چیزی است که در ایران ابتر متولد شد و علی رغم آنکه قاطبه ایرانیان منسوب به اپوزیسیون در خارج از کشور ازموضع وطن خواهی و ملی گرائی مدعی مبارزه با نظام جمهوری اسلامی اند اما واقعیت های تاریخی در عمل اثبات کرده وطن و وطن دوستی و دفاع از وطن در برابر تهاجم خارجی قبل از اعتبار بیرونی صرفاً یک لقلقه لسانی نزد چنان جماعتی است.
یکی از برجسته ترین قرائن در اثبات ابتر بودن ملی گرائی این بخش از ایرانیان، تنزه طلبی هیستریک نژادی ایشان نسبت به اعراب است در حالی که هم زمان همین تنزه طلبی وقتی از جهان عرب مواجه با جهان غرب می شود همان مدعیان «عرب سفله بین» تمامی اعتبار و داشته ها و نداشته های ملی خود را با ثمن بخس در مقابل تمامیت تمدن غربی پیش کش نگاه «خود سفله بینانه شان» در برابر چشم آبی ها کرده و می نمایند.
شوربختانه و برخلاف ادعای آن 3 مدعی وطن خواهی، ملی گرائی ایرانی با قدمت یک صد ساله اش از حیث نبردهای جان نثارانه از سرحدات و تمامیت ارضی در مقابل دشمن خارجی در پیشینه اش برای بالیدن و استناد و افتخارکردن، از هیچ نقطه درخشان و قابل اعتنائی برخوردار نیست.
چه «رضا شاهی» که عمری ملی گرایان فخر تشکیل ارتش ملی اش را به دیگران فروختند و نهایتاًٌ در روز واقعه دیده شد آن ارتش قابل افتخار در اشغال خاک ایران در خلال جنگ جهانی دوم حتی افتخار شلیک تنها یک گلوله و یا نیم ساعت مقاومت در مقابل اشغال گران را هم برای ملت اش کسب نکرد و فاجعه بارتر آنکه 15 سال بعد نیز همین «ارتش ملی» با ادعای تغذیه از هویت ملی و «دریغا که ایران ویران شود ـ کنام پلنگان و شیران شود» برای بازگرداندن پسر «رضا شاه» به سلطنت دست به کودتا «با اتکای بر دولت اجنبی» علیه کسی زد که علی الظاهر ایشان نیز خود را ملی گرائی از جنس ملی گرائی دربار می دانست! لااقل دکتر مصدق و محمد رضا پهلوی در هر چیزی با یکدیگر اختلاف داشتند در ادعای وطن دوستی بلکه وطن پرستی همسنگر یکدیگر محسوب می شدند.
واقعیت تاریخی اثبات کرده ملی گرائی در ایران قبل از برخورداری از مبانی «پان ایرانیسم» صرفاً سویه ای «آنتی عربیسم» دارد و تصادفاً و برخلاف همه جو سازی همین ملی گرائی علیه هویت مذهبی ایرانیان باز این تنها عامل دین بوده که منجر به نمایش بالاترین رشادت ها و مجاهدت و سلحشوری های ایرانیان در دفاع از سرحدات کشورشان شده.
توضیحات تکمیلی در مقاله زیر:
(بلوف ـ http://www.sokhan.info/Farsi/Bluff.htm )


اظهارات اخیر آیت الله جوادی آملی نزدیک ترین واقعیت قابل استناد در این ادعاست:
این‌که در (دوران جنگ) در خاکریز اول، خاکریز دوم و تمام شب‌های عملیات یاحسین، یاحسین و یاحسین می‌گویند! سخن از مرز پرگوهر نبود، البته مرز پرگوهر کشور ماست و باید دفاع کنیم تا مرز شهادت، اما این حساب غیر از آن حساب است. در هیچ شب عملیات، چه خاکریز اول و چه خاکریز دوم سرود مرز پرگوهر نبود. یاحسین! یاحسین! کربلا! کربلا! بود. ما از مرز پرگوهر کشورمان دفاع می‌کنیم تا مرز شهادت. ما باید مرزها را کاملاً مشخص کنیم. ما که جنگ جهانی اول را درک نکردیم، اما جنگ جهانی دوم را در کودکی درک کردیم و به اسارت بیگانگان درآمدیم، کودتای ننگین 28 مرداد را درک کردیم که به اسارت بیگانگان درآمدیم. در جنگ جهانی اول به ما گفتند فلان کار را بکنید، همین مکتب ایرانی گفت چشم و دست را برد بالا(!) ... چه چیزی ایرانی را بالا آورد؟ اگر خدای ناکرده بیگانه بخواهد حمله کند باز هم همان است.


http://namanews.com/News/Content/?n=11475


دومین شاهد در بی اعتباری ادعاهی وطن پرستانه «ایرانیان مدعی وطن پرستی» پیشینه همین راوی نشست مزبور است که در همه عمر و اعتبار حرفه ای خود سنگ ملیت و ایران و «
کودتا بد است» و «مصدق خوب است» را بر سینه زد و اکنون در پناه «دولت تمهید کننده کودتا بر علیه مصدق» و در میانه جمع کثیری از ایرانیان مشابه و وطن پرست!!! شاغل به خدمت در «رسانه در خدمت کودتا علیه مقتدا و وطن شان» ارتزاق حرفه ای می کنند!
برای اطلاع بیشتر حتماً این دو مقاله را هم بخوانید:

کالبد شکافی BBC ـ http://sokhand.blogspot.com/2010/05/blog-post.html

ناسونالیسم بلورین ـ http://sokhand.blogspot.com/2010/01/blog-post_22.html



۱۳۹۱ خرداد ۳۰, سه‌شنبه

... خودتانید!!!


امروز سالگرد کشته شدن «ندا آقاسلطان» است.
من از نخستین کسانی بودم که با ضریب صد در صد طی مطالبم با قاطعیت کشته شدن آن مرحومه را محصول توطئه ای حرفه ای و مسبوق به سابقه در دوسیه کشورهائی نظیر انگلستان تلقی کردم.
در دو لینک زیر کلیات و قرائن خود نسبت به چنین ادعائی را پیش تر اظهار داشته ام.
http://www.sokhan.info/Farsi/Taghar.htm
http://www.sokhan.info/Farsi/goftego2.htm


 یک سال بعد از کشته شدن «آقا سلطان» فیلم جدیدی از لحظه جان دادن وی در صفحه اینترنت منتشر شد که مانند فیلم قبلی بسیار با کیفیت بود و انتشار با تاخیر این فیلم جدید به وضوح اثبات می کرد هر دو فیلم با دوربین هائی حرفه ای و فیلمبردارانی حرفه ای تهیه شده اند. خصوصاً آنکه فیلمبرداران آن قدر حرفه ای بودند که در هر دو فیلم کاملاً الزامات امنیتی را لحاظ کرده و هیچکدام از فیلمبردار ها علی رغم محدود بودن فضای سانحه! تصویری از یکدیگر را ضبط نکرده اند.

توضیحات بیشتر را در لینک زیر آورده ام.
(ندای شوم ـ http://sokhand.blogspot.com/2010/06/blog-post_14.html)
بعد از انتشار فیلم دوم در نخستین سالگرد کشته شدن آقا سلطان بود که یقین صدر در صدی من به طراحی ترور «ندا آقا سلطان» مبدل به یقینی هزار در صدی! شد.
اکنون و با فاصله گرفتن از آن قتل فجیع واقعیت ها به تدریج بهتر و شافف تر خود را بروز می دهند.
واقعیاتی از این دست که:
ـ در یک کوچه فرعی که به دور از ناآرامی موجود در سطح شهر بود.
ـ دختر جوانی بصورتی مشکوک با شلیک گلوله کشته می شود.
ـ و دست بر قضا دو فیلمبردار کاملاً حرفه ای نیز «تصادفاً» در همان لحظه و دوربین به دست آماده ثبت لحظه جان دادن مقتول بوده اند!
ـ دست بر قضاتر! و کاملاً تصادفی آقای دکتری بنام «آرش حجازی» نیز بصورت کاملاً تصادفی و با ویزای آماده در جیب جهت عزیمت بموقع به انگلستان و شرکت در برنامه بی بی سی در لحظه ترور «آقا سلطان» در کنار ایشان تشریف داشته!!!
ـ و در کمتر از نیم ساعت فیلم مزبور بر روی اینترنت آپلود و انتشار جهانی می یابد.
ـ اننشار این فیلم بصورتی معنادار و برخلاف تمام قوانین ژورنالیزم بین الملل بدون اجتناب از قانون پرهیز از نشان دادن مستقیم صحنه های خشن بمدت یک هفته و متناوب در تلویزیون بی بی سی و چند تلویزیون کاملاً وابسته به ایپک و عربستان (بمنظوری خاص) پخش شد. (منظور خاص را در همان تاریخ و در لینک زیر بیان کردم)

http://www.sokhan.info/Farsi/Taghar.htm

هیچ وقت هم معلوم نشد آقای آرش حجازی اساساً چرا بعد از کشته شدن «آقا سلطان» با آن شتاب ایران را به قصد لندن ترک کرد!؟ در حالی که می توانست همانطور که استاد موسیقی «ندا» که ایشان نیز در لحظه سانحه در کنار «ندا» بود حجازی نیز می توانست در صورت «ککی به تنبان نداشتن»! در تهران می ماند و مانند استاد ندا به ماموران جهت یافتن حقیقت کمک می کرد.
علی ایحال امروز و در سالگرد مجدد کشته شدن آن مرحومه بنده مایلم از جانب خودم خطاب به حرامیان بفرمایم!!!
خودتانید!!!!!!

ــــــــــــــــــــــــــ
آقائی بنام شاهین در مقام پاسخ به این مطلب ذیل کامنت گاران اینجانب در صفحه فیس بوکم فرموده اند:
1ـ ندا آقا سلطان "به صورت اتفاقی" در یکی از "خیابان فرعی" تهران بزرگ کشته نشد. او در محل درگیری بین معترضین انتخابات و نیروهای امنیتی نظام حضور داشت.
2ـ دوربین های فیلم برداری "به صورت اتفاقی" در آنجا حضور نداشتند. اولآ این روزها هر تلفن دستی یک دوربین فیلم برداری دارد و کمتر کسی است که تلفن همراه نداشته باشد. دومآ قطعآ در آن زمان (و قبل از اخراج خبرنگران خارجی توسط دولت!) خبرنگاران حرفه ای - از شبکه های مختلف خبرگزاری جهان - در محل حوادث حضور داشتند تا به صورت علنی یا مخفیانه گزارش تهیه می کردند. بخصوص اینکه بعد از اتمام ححت های رهبری در نماز جمعه روز قبل همه انتظار درگیری های خشن در آن روز شنبه کذایی را داشتند و خود را برای تهیه خبر آماده کرده بودند. پس حتی اگر فیلمبرداری صحفه قتل ندا "حرفه ای " باشد (که نیست) بعید نیست که توسط گرازش گران حاضر در آن محل ضبط شده باشد. و این بدین معنی نیست که خود آنها قتل ندا آقا سلطان را طراحی کرده بودند!
3ـ حتی حرفه ای ترین کارگردانهای سینما وقتی میخواهند -در فضای استدیو و با تمام امکانات موجود در آن - صحنه ای را فیلمبرداری کنند لازم است بارها و بارها صحنه ای را بگیرند تا تمام خطاها و نقصهای آن را برطرف شود و صحنه مطلوب را خلق کنند. این فیلمبرداران حرفه ای که شما می فرمایید چه نوابغی بودند که تواستند در وسط درگیری خیابانی و اضطراب جمعی و در میان گاز اشکاور و چوب و چماق و گلوله دقیقآ صحنه دلخواه خود را کارگردانی کرده و لحظه دلخواه خود را - بدون هیچ خطا و با رعایت تمام موارد "امنیتی" و بدون جلب توجه حضار - ضبط کنند؟!
4ـ حضور آرش حجازی در آنجا چه چیزی را ثابت می کند؟ ایشان چه شخصیت شاخص و یا حتی شناخته شده ملی یا بین المللی هستند که حضورشان در آن صحنه حائز اهمیت باشد؟ چند نفر از مردم ایران و جهان همین امروز (چه برسد به قبل از انتخابات) حتی چهره آرش حجازی را در ذهن دارند و یا خطی از ترجمه های او را خوانده اند و او را به عنوان یک شخصیت فرهنگی معتبر میشناسند که شما حضور او در صحنه قتل را به عنوان یکی از ادله خود بیان می کنید؟ اولآ آیا این خود بیانگر ضعف نظریه توطئه شما نیست که مجبورید برای اثبات موضع خود این چنین موقعیت آقای حجازی را بزرگنمایی کنید؟ دومآ در روزهای بعد از انتخابات بسیاری از چهره های به مراتب معروف تر و شاخص تر از آرش حجازی در خیابانها حضور داشتند. هیچ عجیب نیست که یکی از آنها در عکس ها و فیلمهای آن زمان دیده شوند.
5ـ فرمودید که بازگشت آرش حجازی به انگلیس و نماندن او در ایران برای "کمک به نیروهای امنیتی" برای کشف قاتل خود بیانگر مشکوک بودن نقش ایشان در این ماجرا است. آقای سجادی لطفآ کمی انصاف به خرج بدهید! اولآ خود ماموران دستگاه های امنیتی مشکوک ردهاول این قتل هستند و در تمام این مدت همه هدشان تطهیر نام خود از این ماجرا بوده. کدم آدم عاقلی به پای خود وارد دهان اژدها میشود و خود را طعمه دستگاه های امنیتی و رسانه ای فاسد می کند؟ در کشوری که دستگاه های قضایی و امنیتی و رسانه ای سرشار از فساد و دروغ و رشوه گیری و پرونده سازی و اعتراف گیری هستند مردم عادی حتی برای یک تصادف معمولی خیابانی هم حاضر نیستند شهادت بدهند و خودشان را به دردسر بیاندازند، چه برسد به اینکه بخواهند خود را وارد بازی های امنیتی در این سطح بکنند. ثانیآ، اگر دستگاه های امنیتی از سلامت کافی برخوردار بودند قطعآ تا الان حداقل یک قاتل را در تمام ماجراهای بعد از انتخابات معرفی می کردند. چطور ممکن است که صدها شهروند (و یا به اعتراف خود نهادهای دولتی ده ها شهروند) در مدت کوتاهی به قتل رسیدند و همان دستگاه امنیتی ای که قادر است عبدالمالک ریگی را روی هوا بگیرد و هواپیمای جاسوسی آمریکا را از روی آسمان منحرف کرده و شکار کند و دست اندرکاران به شهادت رساندن دانشمدان فیزیک را در کمتر زمانی مجازات کند و ....قادر نیست حتی یک نفر قاتل را در تمام فجایع بعد از انتخابات معرفی کند؟! آیا این قضییه مشکوک تر است یا بازگشت آقای حجازی به انگلیس در آن فضای مسموم آن زمان؟ ثالثآ، آیا این خود بدترین توهین به ملت ایران و نیروهای امنیتی کشور نیست که بگوییم سروس های امنیتی بیگانه به همراه یک شبکه خبرگزاری انگلیسی به نام بی بی سی قادرند در وسط پایتخت دختر جوانی را بکشند و فیلم حرفه ای تهیه کنند و به راحتی عوامل آن را از فرودگاه بین الملل "امام خمینی" خارج کنند و به میزگرد برنامه تلویزونیشان دعوت کنند و در عرض چند هفته تمام مردم جهان را تحت تاثیر مظلومیت این دختر جوان ایران قرار بدهند و بعد از سه سال سربازان گمنام امام زمان (عج) تازه سر خود را بخارنند و از خود بپرسند که آیا ماجرا طراحی شده بوده یا نه؟! آیا این عزتمندتر و شرافتمندانه تر نیست که بپذیریم خطاهایی هم در داخل خود نظام صورت می گیرند و بابت آنها از مرم عذرخواهی کنیم و مجرمان را به مجازات برسانیم؟
6ـ در این شکی نیست که رسانه های صهیونیستی بیشترین برداشت تبلیغاتی را از چنین مارجراهایی می کنند و حتی به قول شما عرف ژورنالیستی را هم اگر لازم باشد در این راه زیر پا میگذارند. این چیز جدیدی نیست. رسانه های داخلی ایران هم کم از چنین شیوه هایی استفاده نمی کنند، وقتی نخست وزیر دوران جنگ و دو رئیس جمهور و یک رئیس مجلس سابق جمهوری اسلامی در صدا و سیما و سایر رسانه های رسمی کشور به عنوان عوامل سرویس های امنیتی بیگانه معرفی مشوند و القاب "سران فتنه" و "اغتشاشگر" و "کودتاچی مخملی" و "منافق" و "مرتد" و "مزدور" و "ضدانقلاب" می گیرند و عکس هایشان مدام با عکس مسعود رجوی و نتانیاهو از طریق فتوشاپ ترکیب میشود و خودشان یک بار هم مجال دفاع از خود در رسانه ها را پیدا نمی کنند چه انتظاری از رسانه های صهیونیستی و بی بی سی دارید؟ وقتی که رسانه به اصطلاح "ملی" حتی ده ثانیه از راه پیمایی عظیم 25 خرداد کزارش تهیه نمی کند و به جایش در همان شب مسابقلات کشتی فرنگی پخش می کند و وقتی که در مورد همین ماجرای ندا ده ها نظریه متفاوت (از زنده بودن او و دیده شدنش در خارج از کشور تا هنرپیشه بودنش تا توطئه خارجی بودن قتلش...) ارائه داده است، چطور می توانید از قوانین و اخلاق ژورنالیستی دم بزنید؟ اگر نظام جمهوری اسلامی مسئولیت خطاهای خود را می پذیرفت و جنایتکاران داخلی را مجازات می کرد و رسانه ملی را در اختیار تمام احاد مردم و طیف های سیاسی آنها قرار می داد تا از طریق آن نظریات و نقدها و شکایات خودشان را بیان کنند دیگر بی بی سی و سی ان ان چه مانوری می توانستند روی ماجرای ندا آقاسلطان و امثالهم بدهند؟ بهتر است به جای آسمان و ریسمان به هم دوختن و نظریات عجیب و غریب ارائه دادن برای تطهیر نظام، گاهی هم سوزنی به خود بزنیم و با اصلاح خود نیرنگ دشمن را دفع کنیم.
7ـ با توجه به تمام این شبهاتی که در نظریه شما وجود دارد و ضعف و سستی استدلالات و ادلاتتان در جهت اثبات مدعی، غیر ممکن است که "هزار درصد" به آن مطمئن باشید. ممکن است "حس" شما بگوید که قتل ندا آقاسلطان توطئه بیگانگان بوده و هزار درصد هم به حس خودتان ایمان داشته باشید. اما شواهد عینی و عقلانی و استدلالاتی که بیان می کنید به هیچ وجه بر چنین نظریه ای صحه نمیگذارد. پس بهتر است در سالروز کشته شدن ایشان (یا به عبارت بعضی ها شهادت ایشان) با چنین استلالات ضعیفی چنین قاطعانه نمک بز زخم بازماندگان او و تمام هموطنانی که رنج مشابهی را تجربه کرده اند نپاشید.

پاسخ اینجانب به جناب شاهین:
جناب شاهین
ممنون از تقبل زحمت تان اما متاسفانه قانع کننده نبود!
اولاً شما ظاهراً بنا را برای پاسخگوئی به پست کوتاه بالا گذاشته اید در حالی که بنده بصورت مفصل در مقالاتی که لینکش را در همین پست گذاشته ام ادله و قرائن خود را مطرح کرده ام و توقع داشتم اگر کسی زحمت پاسخگوئی می کشد آن مقالات را ملاک قرار دهد.
خلاصه آن مقالات ابتداً ناظر بر یک سابقه تاریخی از اقدامات مشابه انگلستان در ایران بود از جمله ماجرای سقاخانه آشیخ هادی که با طراحی توطئه سفارت انگلستان سفیر وقت آمریکا به سقاخانه کشانده و در آنجا بظاهر توسط مردم کشته شد و نتیجه تیرگی مناسبات تهران و واشنگتن بود که در آن مقطع کمپانی نفتی و آمریکائی استاندارد اویل برای اولین بار در حال ورود به سفره ای شده بود که تا قبل از آن تعلق انحصاری به انگلستان داشت اما با ماجرای سقاخانه پای استاندارد اویل از سفره انگلستان کوتاه شد! همچنان که در جریان جنبش سبزتان و درست زمانی که آیت الله خامنه ای روز قبل در نماز جمعه خبر از نامه اوباما به خود جهت بهبود مناسبات را داد و اوباما نیز از ابتدای روی کار آمدنش برخلاف انتظار اسرائیل و انگلستان و عربستان از سیاست تنش زدائی با ایران تغییر صحبت می کرد و آن نامه تبریک صمیمانه را برای نخستین بار بمناسبت عید به رهبر و مردم ایران داد چنین مسائلی به خودی خود تا آن اندازه استعداد داشت تا لندن و تل آویو و ریاض را دلنگران بهبود مناسبات تهران و واشنگتن کند و درست در فردای خطبه های نماز جمعه در معیت دو فیلمبردار، خانمی در تهران به آن شکل کشته می شود و بسرعت فیلمش جهانی می شود و شاهد داستان بسرعت ایران را ترک!!! و ظرف کمتر از 24 ساعت سر از بی بی سی در می آورد و طی یک هفته سنگین ترین حجم خبری از لحظه جان دادن ندا بر روی شبکه های «بی بی سی» و «ای بی سی» و «سی ان ان» و «عربیه» بصورت مداوم بر روی آنتن می رود در حالی که مطابق قوانین ژورنالیسم حرفه ای که خود غربی ها هم آن را تدوین کرده ند رسانه بمنظور پرهیز از اشاعه خشونت نباید بصورت مستقیم صحنه های دلخراش را اطلاع رسانی کنند اما در مورد ندا همه قوانین فراموش شد در حالی که در جریان تهاجم تروریستی 11 سپتامبر که در نیویورک بیش از 3000 نفر آمریکائی در آن واحد و با فجیع ترین شکل ممکن کشته شدند هیچکدام از رسانه های تصویری یا مکتوب آمریکا و ایضا اروپا حتی یک صحنه از اجساد و کشته ها را نشان ندادند و تنها پخش کننده آوار و خرابی ها شدند!!!
همه این جوسازی ها بمنظور به زانو درآوردن اوباما بود و جالب آنکه اوباما و تیم اش نیز دست اسرائیل و لندن و ریاض را در تلاش بمنظور تخریب روندی که وی بمنظور نزدیکی با ایران پیموده بود را خوانده و تا یک هفته مقاومت کرد و علی رغم بمباران خبری سنگین رسانه های خبری مذکور که عمدتا تحت کنترل ایپک هستند اوباما تا 1 هفته دوام آورد و نفیاً یا اثباتاً کوچکترین موضع گیری در خصوص مسائل آن وقت ایران نکرد اما حجم بمباران آنقدر در آمریکا بالا بود که در پایان هفته اوباما به زانو درآمد و زیر فشار افکار عمومی ساخته شده توسط آن چند رسانه نهایتاً مجبور به اتخاذ موضعی تند علیه حکومت در ایران شد که متقابلاً با پاسخ تند ایران همه ساخته های قبلی خود جهت بهبود مناسبات با ایران را از دست داد.
باید آن موقع در آمریکا می بودید تا متوجه منظور بنده بشوید طی آن 1 هفته لحظه ای نبود که صحنه جان دادن آقا سلطان با بهترین کیفیت بر روی صفحه تلویزیون ها نباشد حجم تکرار خبر از مرز اشباع هم گذشته بود مردم را کم کم به مرز کلافگی از تکرار این صحنه کشانده بود.
البته این بدان معنا نیست که بنده نیز از بهبود مناسبات بین ایران و آمریکا در آن مقطع یا اکنون استقبال می کردم یا می کنم اما این نافی آن نیست تا بدیهیات زیر پوستی جهان سیاست را نادیده بگیرم. بحث مفصل را می توانید در همان مقالات مطالعه فرمائید.
در ادامه باید خدمت تان معروض دارم که ندا آقا سلطان در یکی از خیابان های فرعی در حاشیه خیابان کارگر کشته شد. بنده آذر ماه همان سال تهران بودم و در محل مزبور با اهالی و کسبه صحبت کردم و جملگی تائید کردند که محل درگیری خیابان اصلی کارگر بود و معترضین از کوچه های جنبی برای دور شدن از غائله استفاده می کردند ندا نیز در یکی از این کوچه ها و به دور از درگیری کشته شد. استاد ایشان هم که همراه وی بود همین مسئله را تائید کرد.
همچنین فیلم تهیه شده از ندا توسط دوربین سلفون تهیه نشده بود و به شهادت اهل فن کیفیت فیلم موید استفاده از دوربین فیلمبرداری دیجیتال بوده گذشته از آنکه عدم لغزش دست هر دو فیلمبردار نشان دهنده حرفه ای بودن فیلمبرداران بود. نمی دانم تاکنون دوربین حرفه ای دیجیتال را در دست گرفته اید که اگر آشنا با این کار نباشید تا چه اندازه محصول کارتان مملو از لغزش است؟
گذشته از آنکه فرموده اید فیلمبرداران می توانسته اند از اصحاب حرفه ای خبرگزاری های خارجی بوده باشند که در آن ایام بمناسبت انتخابات در تهران بوده اند.
نکته خوبی را مطرح کرده اید.
اصلاً فرض را بگذاریم فیلم برداران متعلق به خبرگزاری خارجی بوده اند و یا اصلاً خبرنگار خارجی هم نبوده و دو فیلم مزبور توسط دو شهروند معمولی و بصورت کاملاً اتفاقی و تصادفی تهیه شده.
قطعاً می پذیرید در صورتی که این فیلم توسط شهروندان عادی تهیه شده باشد تحت هیچ شرایطی ایشان نمی توانند حزب الهی و طرفدار حکومت بوده باشند چرا که در آن صورت قطعاً چنان فیلم تلخی را که قطعاً بر ضد حکومت شان عمل می کرده را برای رسانه های خارج از کشور آپلود نمی کردند لذا باید پذیرفت فیلمبرداران لااقل سبز بودند و با حکومت مشکل داشتند و به همین دلیل هم بدون تعلل و محاسبه ضرر و زیان آن برای منافع ملی کشور فیلم مزبور را به عرصه اینترنت رسانده اند.
در این صورت و در موقعیتی که آقائی که یک موقعی نامزد ندا بوده با سوء استفاده از جسد ندا برای خود اعتبار کسب کرد و شهرت جهانی و تور جهانگردی از قبال خون ندا برای خود تا اسرائیل راه انداخت و ایضاً آرش حجازی نیز با واریته ای که بر سر جنازه ندا راه انداخت خود را مبدل به ستاره رسانه ها در آن مقطع کرد و هر صورت نشسته ای نیز در این میان می کوشید با منسوب کردن خود به ندا برای خود شهرت و اعتبار جهانی فراهم کند چرا از آن تاریخ تاکنون فیلمبرداران صحنه مذکور خود را معرفی نکرده اند!!!؟ وقتی نامزد سابق ندا و آرش حجازی توانستند با خروج از کشور برای خود جعل اعتبار کنند آیا فیلمبرداران مزبور نیز نمی توانستند از این غائله برای خود کلاهی بدوزند!!؟ قطعاً می پذیرید فیلم برداران مزبور در هر کجای عالم اگر خود را با نگاتیو فیلم شان به دنیا معرفی کنند در کسری از لحظه ضمن کسب شهرتی جهانی جمیع جوائز معتبر جهانی در عالم رسانه وحقوق بشر و کذا و کذا را درو خواهند کرد و خود و خانواده و جد و آبای خود را از حیث شهرت و مکنت تضمین خواهند کرد!همان کاری که آقا رضا دقتی سالها اما به دروغ با یک عکس غیر متعلق به خود کرد!

http://sokhand.blogspot.com/2012/05/blog-post_11.html

سناریوی بدتر آن است که فرض شما را بپذیریم که فیلم برداران اصحاب حرفه ای خبرگزاری های خارجی بوده اند!
برادر محترم در این صورت که قافیه تنگ تر می شود !!! اصحاب رسانه های خارجی که نه تعهدی به منافع ملی ایران دارند و نه ترسی از حکومت و در خارج از کشور در حاشیه امنیتی قرار دارند اما چرا طی این 3 سال این فیلم برداران خوش شانس که بفرمایش شما از حسن تصادف در محل بوده اند تاکنون لب به سخن نگشوده و سیل گسترده تقدیرها و جوایز معتبر جهانی را بسوی خود سرازیر نکرده اند!!!؟ جز آنکه بپذیریم فیلمبرداران حرفه ای تعلق به شاخه عملیاتی سازمانهای امنیتی داشته که در تمام طول تاریخ هیچ وقت و هرگز هویت شان فاش نخواهد شد.
گذشته از آنکه در همان مقالات قبلی پرسیده بودم با توجه به اینکه گلوله از روبرو به ندا اصابت کرد و به شهادت پزشکی قانونی از بدن ایشان نیز خارج نشده اما چرا مرمی گلوله ای در بدن ایشان کشف نشد!!!؟ جز آنکه این امر می تواند موید این فرضیه باشد که ضارب از «گلوله یخی» بهره برده که تعلق به تروریست های تک تیرانداز و حرفه ای دارد که بعد از شلیک با فاصله کوتاهی در بدن مضروب حل می شود.هم چنان که بنا به گزارش پلیس با تجسس گسترده در محل هیچ ردی از پوکه فشنگ نیز پیدا نشد که این امر می تواند موید استفاده ضارب از اسلحه مدل رُولول باشد که پوکه را در خود نگاه می دارد در حالی که اسلحه سازمانی نیروهای مسلح ایران یا کلت از نوع 45 است و یا کلاشنیکف که هر دو پوکه را بعد از شلیک به بیرون پرتاب می کنند.
بیش از این اطاله کلام نمی کنم و می توانید به همان مقالات قبلی بنده رجوع فرموده هر چند چون مطمئنم دوستانی مانند شما از آنجا که از قبل تصمیم خود را گرفته اید لذا ادله و قرائن بنده اگر از بتن آرمه نیز محکم تر باشد برای کسانی که از ابتدا صورت مسئله را این چنین تعریف کرده اند که جمهوری اسلامی تحت هر شرایطی رژیمی منحط و کثیف است و هر اتفاقی در آن موید تقصیر حکومت است لذا با توجه به چنین فرض مبدل به حکم شده ای خواندن و نخواندن و منطقی یا غیر منطقی بودن عرائض بنده علی السویه است . موفق باشید.

پاسخ مجدد جناب شاهین:
جناب سجادی قبل از اینکه به ادامه بحث بپردازیم اجازه بدهید اندکی مواضع سیاسی خودم را روشن کنم تا شما هم از صحبتهای من سوءتعبیری نداشته باشید. اولآ من جمهوری اسلامی را رژیمی منحط و کثیفی که در هر صورت مقصر است نمی دانم. جمهوری اسلامی با وجود تمام مشکلاتی که دارد حداقل در عرصه بین االمللی بسیار اخلاقی تر از تمام دموکراسی های لیبرال غربی است که با همه ادعاهایشان خون میلیونها انسان بیگناه روی دستانشان است. اما ین بدین معنی نیست که ما باید همیشه "سیاسی" با مسائل برخورد کنیم و بعضآ حق را هم زیر پا بگذاریم. حفظ نظام اوجب واجبات نیست، دفاع از "حق" اوجب واجبات است. و اگر نظام متکی بر حق باشد دفاع از حق دفاع از نظام هم خواهد بود. و این فکر می کنم تفاوت نگاه اصلاحطلبان با ذوب شدگان در ولایت فقیه است.
اما برگردیم به بحث:
ماجرای قتل خانم ندا آقاسلطان دو جنبه دارد؛ یکی مربوط به بهره برداری های سیاسی و تبلیغاتی جریانهای مختلف خارج و داخل کشور است. و دیگری اصل ماجرا و چگونه رخ دادن آن.
تحلیل شما در مورد اینکه جریاناتی وجود دارند که نمیخواهند بین ایران و آمریکا رابطه مسالمت آمیزی برقرار شود و برای جلوگیری از آن دست به هر توطئه ای میزنند کاملآ متین است. اما چند نکته در اینجا مطرح میشود:
1ـ طراحی چنین عملیات پیچیده ای برای به قتل رساندن یک جوان معترض ایرانی و فیلم برداری از او در هنگام جان دادن به منظور بهره برداری تبلیغاتی و سیاسی از آن مسلتزم آن است که تصور کنیم که چنین اتفاقی هرگز به خودی خود در ایران رخ نداده و نمی دهد و برای پیدا کردن چهره ای مانند ندا حتمآ لازم است که سرویس های امنیتی خارجی دست به دست فیلمبرداران حرفه ای و اربابان رسانه ای جمعی و کادر سفارتخانه هایشان بدهند و چنین چهره ای را با هزار زحمت به صورت مصنوعی خلق کنند. حال اینکه در همین تهرانی که ندا در آن زندگی میکرد و در همان برهه زمانی بعد از انتخابات جوانهای بسیار دیگری هم بودند که قربانی قتل و تجاوز و زندان توسط نیروی امنیتی و لباس شخصی نظام شدند. رسانه های غربی می توانستند با تمرکز به روی همین ها و دقیق شدن در سرنوشت آنها و خانواده هایشان همان جو تاثیرانگیز را که میگویید درست کنند و لازم به این همه عملیات پیچیده نبود.
2ـ فراموش نکنیم که ندا آقاسلطان سفیر آمریکا نبود و مقایسه قتل او با ماجرای سقاخانه شیخ هادی مقایسه نادرستی است. ندا قبل از مرگش نه شهرتی داشت و نه موقعیتی که بخواهد هدف سرویس های امنیتی بیگانه قرار بگیرد. هیچ دلیلی نداشت که سرویس های امنیتی غرب خود را تا به این اندازه در دردسر بیندازند تا این فرد ناشناس را به قتل برسانند. آنها به خوبی میتوانستند همین صحنه قتل و صدها صحنه مشابه آن را در استدیوهای حرفه ای خودشان به راحتی تولید کنند و روزانه روانه اینترنت و خبرگزاری های مرتبط به خودشان بکنند و همان جو تبلیغاتی را که می گویید بسازند. چرا بروند در وسط لانه شیران، بغل گوش دستگاههای امنیتی جمهوری اسلامی، آن هم در شرایط آماده باش و در روزی که همه منطقه تحت کنترل آنهاست، جوان ناشناسی را به قول شما با "گلوله یخی" بزنند و بعد به سرعت از لحظه جان دادن او فیلم برداری کنند و بلافاصله شاهدان را از کشور فراری بدهند و ...؟ اینها مگر در همان شب یازدهم سپتامبر فیلمهای قدیمی جشن فلسطینیان به مناسب کاملآ متفاوتی را از رسانه هایشان پخش نکردند تا فردای آن روز با استفاده از همان جو مسموم اسرائیلی ها چند شهر دیگر فلسطینی را تصرف کنند؟
جوسازی های اینچنینی نیازی به هیچ عنصری از واقعیت ندارند. اگر ندا آقاسلطان یک شخصیت دیپلوماتیک و یا لااقل یک سیتیزن آمریکایی بود باز نظریه شما کمی محکم تر بود.
3ـ اگر بپذیریم که قتل ندا صحنه سازی ای در جهت جلوگیری از رابطه مسالمت آمیز میان ایران و آمریکا و یا هر پروژه سیاسی دیگری بوده، چرا نظریات خود را محدود به سرویس های امنیتی غرب بکنیم؟ همین سوءظن را می توانیم نسبت به محفل های "خودسر" درون دستگاه اطلاعاتی جمهوری اسلامی داشته باشیم که آنها نیز سابقه چنین اعمالی را دارند. مگر آنها در گذشته منتقدین نظام را به صرف ایجاد فضای رعب و وحشت به قتل نرساندند؟ یا مگر دستگاه های رسانه ای داخلی خون ندا و کشته شدگان دیگر را به گردن سران جنبش سبز نیانداخند و از آن بهر سیاسی نجستند؟ شما می توانید همین سوال خودتان در مورد ناشناس ماندن فیلمبردارها در این چارچوب بپرسید. آن روز به حکم ظاهر اسلحه بدست نیروهای امنیتی نظام بود و کنترل شهر هم بدست آنها بود و فیلم برداری هم میتواست در دست آنها باشد. اینکه سه سال بعد از قتل ندا نه اسمی از قاتل او هست و نه از فیلم برداران ماجرا، می تواند سوالی باشد که بیش از هر کس متوجه دستگاه های امنیتی نظام باشد. شما نقد مشهود را رها کرده اید و به نسیه نظریه "گلوله یخی" و غیره چسبیده اید.
4ـ نتایج کالبدشکافی ندا که در ایران انجام شده -اگر چنین چیزی صورت گرفته باشد - کاملآ فاقد هرگونه اعتبار است. ماجرای ندا خیلی سیاسی تر از آن است که نتابج کالبدشکافی او به صورت کاملآ بی طرفانه در دسترس عموم قرار گیرد. وقتی خانواده و دوستان سوگوار او را در روز تشییع جنازه اش مورد ضرب و شتم قرار می گیرند و بارها قبر او را تخریب میشود چطور ممکن است نتایج کالبدشکافی او به طور شفاف و بی طرفانه پخش شود؟!
5ـ شما با این پیشفرض که هر کسی که جز جنبش سبز است با شما اختلاف نظر دارد حتمآ بی اخلاق و خودفروخته و مزدور است می پرسید که چرا فیلمبران این اتفاق به دنبال کسب جوایز بین المللی نشتافتند. آیا برای شما قابل تصور است که کسی مخالف جنایات داخلی نظام باشد و اما مزدور بیگانه هم نباشد؟

داریوش سجادی:
جناب شاهین باز هم از حسن توجه شما ممنونم و خوشحالم که بالاخره یک نفر پیدا شد که بدون مغلطه و لفاظی و هتاکی و نابلدی توان شرکت در یک بحث کارشناسانه را دارد خصوصاً انکه موضع سیاسی قابل احترام خود را در خصوص نوع نگاه واقع بینانه تان به جمهوری اسلامی بیان فرمودید اما یک نگاهی به کامنت های از سر غیظ بالا بیاندازید تا شاید با بنده هم دل شوید که یکی از نعمت هائی که جمهوری اسلامی از آن برخوردار است همین اپوریسیون نامتعارف و هذیان گوست. فکر می کنید چند درصد از کامنت گذاران بالا با دیدگاه شما درباره ماهیت جمهوری اسلامی هم دلی دارند؟
بگذریم. در مورد کشته شدن ندا آقاسلطان بیش از این اطاله کلام نمی کنم و تصور می کنم هم بنده و هم جنابعالی به اندازه کافی ادله خود را مطرح کردیم فقط در نظر داشته باشید برای تحصیل مراد در دسیسه ای که بنده قائل به آنم لزوماً نباید قربانی همچون ماجرای سقاخانه سفیر وقت ایالات متحده باشد وقتی می توان با قربانی کردن یک شهروند گمنام نیز به همان هدفی رسید که پیش تر از طریق کشتن سفیر آمریکا تامین شد چه استنکافی دارد تا دست به چنین جنایتی با یک قربانی گمنام نزد؟ کما اینکه در قربانی کردن ندا نیز مراد حاصل شد! گذشته از آنکه برخلاف شما دست زدن به چنین جنایتی را چندان سخت و پیچیده نمی دانم مگر جلوی چشم بنده و شما طی همین یک سال گذشته و در قلب تهران چند کارشناس اتمی ایران را ترور نکردند؟ مگر سال 60 دفتر حزب جمهوری اسلامی و دفتر نخست وزیری را منفجر نکردند و تاکنون هم هیچ ردی از کلاهی و کشمیری را نتوانسته اند پیدا کنند؟ گذشته از آنکه کشته شدن ندا را نمی توانم با مثال هائی که شما از قتل های سیاسی اتفاق افتاده مانند قتل های زنجیره ای سال 78 مقایسه کنم . آن قتل ها هر اندازه شنیع و غیر قابل دفاع بود اما در نهایت محصول خودسری و حماقت تشکل احمقی بود که ضمن دلبستگی به اصل نظام در چارچوب مبارزه قدرت دست به چنان جنایاتی زدند و این تفاوت دارد با قتل آقا سلطان که کلیت نظام را در عرصه جهانی زیر سوال برد. تصور می کنید کشتن یک دختر جوان با آن کیفیت چه سودی برای نظام یا جناح های قدرت می توانست داشته باشد که دست به چنین حماقتی بزنند؟ مطمئناً باید برای مسئولین نظام حداقلی از شعور قائل باشید که در هر سیستم حکومتی آنقدر فهم وجود دارد که کشتن یک دختر جوان آن هم با آن کیفیت نه تنها منجر به مرعوب کردن معترضین نمی شود بلکه برعکس امواج ترشروئی و عصبانیت را نزد قاطبه شهروندان اعم از حامیان نظام و مخالفان نظام را بصورتی سهمگین و گسترده فراهم می آورد که آورد.
بند 4 و 5 شما را بی جواب می گذارم فقط سربسته به این قناعت می کنم که متاسفانه تجربه جنبش سبز نشان داد که حجم انبوهی از هم وطنان از استعداد بالائی در خیانت ورزی برخوردارند و از ناحیه اغتشاشات سال 88 تعداد زیادی از ایشان بصورتی گسترده برای رساندن خود به غرب خود را به سفارت خانه های خارجی رساندند و با توسل به حجم انبوهی از دروغ برای خود پرونده هائی محیر العقول جعل کردند (امیدوارم لازم نشود بگویم با چه بهانه های سخیفی خود را مبارز معرفی کردند بقول یکی از افراد منصف اپوزیسیون بعد از سرکوب ناآرامی ها جماعتی بیشمار از مدعیان سبز بودن برای کسب ویزای آمریکا با ممارست و ذره بین در نشیمنگاه خود برای سفارت خانه های خارجی جراحت ابراز می فرمودند!!!!) و بعد از استقرار در خارج از کشور ناتوان از تامین زندگی و جذب محیط شدن در قالب اپوزیسیون چه ترهات و اراجیف و شامورتی بازی های خائنانه ای علیه مملکت خود راه انداخته اند. لذا این که شما می فرمائید آیا نمی توان تصور کرد کسی مخالف جنایات داخلی نظام باشد اما مزدور بیگانه نباشد؟ متاسفانه در عرصه واقعیت ادعائی کم فروغ است گذشته از آنکه این در صورتی است که بنده نیز مانند شما عامل کشتن آقا سلطان را نظام بدانم در صورتی که در قرائت بنده آن قتل محصول تبانی خارجی بود.
به هر حال بهره بردم و اجازه فرمائید داوری را به مخاطب واگذار کنیم.
باز هم ممنون از تشریک مساعی تان ـ موفق باشید

۱۳۹۱ خرداد ۲۹, دوشنبه

دلشدگان!




آرش بهمنی از میانه جوانان منسوب به جنبش سبز در سالگرد انتخابات ریاست جمهوری سال 88 طی یادداشتی در وبلاگش (مرثیه های خاک) در حد بضاعت خود اقدام به معنایابی در جنبش سبز کرده و ضمن آنکه این جنبش را از حیث ظهور و بروز خیابانی و سیاسی شکست خورده دانسته اما متقابلاً دست به رفتارشناسی حاملان جوان جنبش سبز زده و حضور ایشان در جنبش سبز را نوعی مقاومت در برابر تحمیل سبک خاصی از زندگی از سوی حکومت دانسته و به نقل از یکی از دوستانش آورده:
هرگز فراموش نمی‌کنم یکی از دوستان من که اهل فعالیت سیاسی بود و اتفاقاً به کمتر از براندازی جمهوری‌ اسلامی هم راضی نمی‌شد٬ زمانی به من گفت که اگر جمهوری‌اسلامی امکان «عرق‌خوری و پیاده‌روی همراه با دوست دختر در کنار دریا» را برای او فراهم کند٬ نه تنها دست از هر نوع مبارزه سیاسی برخواهد داشت٬ بلکه شاید در مواردی حامی حکومت هم شود.
(تجربه جنبش سبز)

اعتراف آرش بهمنی به چنین رویکرد و مطالبه ای نزد جوانان هر چند اعترافی با تاخیر است اما پایوران حکومت در ایران در صورت حزم اندیشی از چنین اعترافی می توانند بمنظور آسیب شناسی رفتارهای ساختارشکنانه این بخش از جوانان بهره طبیبانه ببرند.
اتفاقاً قبل از ایشان و در اوج تفوق و شهرآشوبی جنبش سبز شخصاً در تیر ماه سال 88 بر این واقعیت صحه گذاشته بودم که:
«... نکته مهم در چنین حضور جوانانه ای (حضور جوانان در جنبش سبز) قبل از آنکه ناظر بر شعور و اقبال آگاهانه به خواسته های مدنی و شهروندی طبقه متوسط و مدرن باشد.عمدتاً استفاده از فرصت مغتنمی جهت تخلیه انباشت غدد آدرنالین متراکم شده ناشی از سیاست های آمرانه و انقباضی حکومت طی سال های گذشته بود. چه رقص شبانه جوانان در خیابان های تهران قبل از22 خرداد و چه رزم روزانه و خیابانی ایشان بعد از 22 خرداد قبل از آنکه ناظر بر شناخت و دلبستگی بر موسوی و آرمانها واهداف برنامه های وی باشد، فوران ترشح غده آدرنالین انباشته ایشان ذیل سیاست های انقباضی و آمرانه حکومت در حوزه مناسبات اجتماعی بود که فضای انتخابات امکانی مناسب جهت تخلیه آن را به ایشان داد. طبعاً برای جوانان طبقه مدرن که به مرز کلافگی از تحقیر و دیده نشدن و برسمیت شناخته نشدن توسط حکومت رسیده، ایام آشوب در تهران به سهم خود تا آن اندازه جذابیت داشت تا ایشان با ترشح طبیعی غدد آدرنالین و فرو بردن خود در خلسه و هیجان «خوف و رجاء» مطالبات اجتماعی خود را با لهجه سیاسی از طریق مشارکت در جنگ و گریزهای خیابانی فریاد بزنند. جنبش «سامسونت به دست هائی» که وندآلیزم حرف اصلی را در آن می زد.»
(مقالات چهارگانه «تغار شکسته تهران» منتشره در روزنامه اعتماد ملی)

طرفه آنکه 9 سال پیش تر از این تاریخ نیز ذیل مقاله «از عسگر گاریچی تا سعید عسگر» بوضوح نوشتم:
«... در فهم رفتارهای نسل جوان بايد به روانکاوی شخصيتی وی بها داد و اين جوان اکنون از سياست بعنوان قابل دسترس ترين کاريز بمنظور ارضای ذات جلوه گرانه و تحقير شده خود در حوزه مناسبات شخصی و اجتماعی بهره می برد ... در يک وضعيت نُرمال و سامان مند برای جوان حضور در معيت محبوب در يک بعد از ظهر دل انگيز در يک کافی شاپ و اختلاط بر سر رُمانهای ميلان کوندرا! در کنار صرف يک فنجان کاپوچينو بسيار دل انگيز تر و شوق آورتر از مشارکت در ميتينگ ها و تجمعات سياسی خشونت آميز است.
[…]
جوان به اقتضای سنش محتاج جلوه گری است. چنانچه حکومت نتواند مکانيسم های مشروع جلوه گری ايشان را فراهم کند از هر ابزاری جهت ارضاء اين نياز خود بهره می برد و چندان هم دلنگران هزينه زا بودن اين ابزارها نيست. در تحليل نهائی چه آن جوانانی که در هيبت و شمای انصار حزب الله برخوردهای خشن نسبت به هم سن و سالانشان مرتکب می شوند و چه آن جوانانی که با کلافگی از سياستهای تنزه طلبانه آمرانه اسليمی حکومت با تشبث به پوشش و شما و کلام نامتعارف اقدام به دهان کجی نسبت به نُرم های ديکته شده حکومتی می کنند در ضمير ناخودآگاه خود در حال ارضای نيازجلوه گرانه خودند. نوع تشبث شان شايد با يکديگر متفاوت باشد اما در نهايت اولی با اتکای بر خرده فرهنگ سنتی و مذهبی خود، ساديسم را مفر ارضاء نياز جلوه گرانه خود قرار داده و دومی نيز ضمن تغذيه از خرده فرهنگ تجدد مآبانه اش مازوخيسم را برگزيده. حتی بخش قابل توجهی از جوانان دانشجو نيز که طلايه دار نسل فرهيخته و آوانگارد جامعه جوانان ايرانند در آرمانی ترين وضعيت بمثابه «ماريوس» نوول «بينوايانِ» ويکتور هوگويند که در ورای مبارزات سياسی خود بدنبال کوزت افسانه ای خويش می گردند.»


http://sokhan.info/Farsi/Asgar.htm
http://sokhan.info/Farsi/Eizah.htm

علی ایحال امروز که جوانانی از بطن جنبش سبز به چنین صرافتی رسیده اند عقلاً باید و می توان از چنین اعترافی استقبال کرد. طبیعتاً بین آنهائی که خود فریبانه یا دیگر فریبانه جوانان را در قواره «کارل ریموند پوپر» فهم و معرفی می کنند و در عمل نیز نه تنها هیچ مشکلی از مشکلات ایشان را مرتفع نکرده و با تزریق توهم به ایشان اسباب فلجی فکری آنها را نیز تمهید می کنند! صرافت ها و صداقت هائی از نوع آرش بهمنی ها می تواند فرصتی باشد برای فهم بهتر مشکلات جوانان.
بقول آمریکائی ها:
یا «پیشرو» باش و یا «پیرو» و در غیر این صورت لطفاً از سر راه کنار برو!!!

هر چند اکنون و شخصاً تغییر نظر داده اما نظر جدیدم مغایر با نظر قبلی نیست و بنوعی مکمل آن است.

بزودی!!!

۱۳۹۱ خرداد ۲۶, جمعه

دمکراسی و اخلاق!


امروز داشتم برنامه «صفحه دو آخر هفته» تلویزیون فارسی بی بی سی را می دیدم که بخشی از آن به فتوای ارتداد شاهین نجفی و تعارض آن با اصل آزادی بیان اختصاص داشت.
ماحصل این برنامه را در یک جمله می توان خلاصه کرد:
همچنانکه در غرب از طریق دمکراسی انسان ها به ظرفیت لازم برای تحمل انتقادات از یکدیگر رسیده اند در جهان اسلام نیز باید از طریق دمکراسی این رواداری در تحمل عقاید مخالف محقق شود.
میهمانان در این برنامه (یوسفی اشکوری ـ مهدی خلجی) طوری در دفاع از «آزادی بیان» حرف می زدند و جوری از واکنش نسبت به هرزه خوانی «شاهین نجفی» ترش روئی می کردند گوئی «نجفی» ارائه دهنده یک مانیفست فلسفی نوین بوده و یا دست به یک نقادی گادامری از هرمنوتیک اخلاقی زده که با اعتراض به وی مرزهای آزادی بیان به خطر افتاده!!!
جوانی بد دهان و لمپن و بی سواد در رفتاری گستاخانه اعتقادات میلیون ها نفر مسلمان را در مبتذلانه ترین شکل موسیقیائی به استهزا گرفته و وقتی به ایشان اعتراض می شود بانگ و فریاد برمی آورند مسلمانان خشونت ورز و فاقد تسامح اند!
بنده همانطور که قبلاً هم گفته ام (احمق ها مودب باشید) مجدد تکرار می کنم دفاع از «آزادی بیان» متضمن کمترین حقی بابت «آزادی توهین» نمی تواند باشد. مهم اجتناب از خشونت است و در این چارچوب با مشت بینی مخاطب را ترکاندن همان قدر عملی خشونت آمیز است که با دشنام و تمسخر و اهانت بخواهند بغض مخاطب را بترکانند.
گذشته از آنکه من متوجه این نمی شوم که بی غیرت سازی از طریق دمکراسی در غرب چه جای بالیدن دارد!؟
میهمانان در بی بی سی ابراز امیدواری می کردند که جهان اسلام نیز بتوانند همانند غرب و از طریق دمکراسی بجائی برسند که به راحتی یکدیگر و اعتقادات یکدیگر را مسخره کنند و به همان راحتی نیز این اهانات را تحمل کنند!
برخلاف این نوع نگاه معتقدم اولاً آنچه که در غرب منجر به رواداری شهروندان نسبت به استهزای مقدسات و اعتقادات دینی یکدیگر شد فرزانگی و ارتقا تسامح نزد ایشان نیست بلکه چنین تسامحی محصول قلیل و نحیف شدن دین و اعتقادات دینی در غرب است که اکنون از دین موجود نحیف و بی خاصیت و علیلی ساخته که بود و نبودش در تبیین و تعین رفتارهای فردی و اجتماعی علی السویه است.
گشته از آنکه مدعیان و جان نثاران دمکراسی موظفند بفرمایند بالاخره دمکراسی هدف است یا وسیله؟
اگر هدف است برآمد و برآیند این هدف چیست و اگر وسیله است از این وسیله برای رسیدن به چه هدفی باید بهره برد؟
اگر اصلی ترین غایت در مناسبات عالیه بین شهروندان در یک جامعه ایده آل «اخلاقی شدن» رفتار فردی و اجتماعی شهروندان است. دمکراسی می تواند و موظف است ظرفیت های خود را برای هر چه بیشتر اخلاقی شدن و اخلاقی کردن جامعه به استخدام بگیرد. بر همین اساس یا توهین و فحاشی بد است یا نیست. اگر بد است، که در جمیع مکاتب اخلاقی از آن به عنوان فعلی مذموم یاد شده. دمکراسی در اولویت و بمنظور حصول هر چه بیشتر به جامعه اخلاقی موظف است در سنگر نخست مبارزه با توهین به عقاید دیگران از موضع نفی و رفض و ذم خشونت خود را تعریف کند.
زمانی طی گفتگوئی با حجت الاسلام محسن کدیور در تلویزیون هما وقتی ایشان تصریح می داشتند حکومت نباید متولی اخلاق در جامعه باشد عرض کردم:
بر همان قیاس حکومت نمی تواند و نباید متولی و مشوق بی اخلاقی در جامعه باشد.

۱۳۹۱ خرداد ۲۴, چهارشنبه

درود بر صدام یزید کافر!!!


آقای «مصطفی تاجزاده» اخیراً و بمناسبت سالگرد انتخابات ریاست جمهوری سال 88 و اغتشاشات بعد از آن اقدام به تحریر «نامه ای مفصل» و معترضه خطاب به آیت الله خامنه ای کرده.
هر چند محتوای این نامه بتناوب برخوردار از مغالطه است (اگر فرصتی شد به مغالطه های این نامه خواهم پرداخت) اما یک نکته در این نامه برجستگی خاص دارد آن هم آنجائی که ایشان در فرازی از نامه خود، حکومت را در برخورد با مخالفان توصیه به رویکرد سران روسیه در برخورد متساهلانه با معترضین به نتیجه انتخابات اخیر ریاست جمهوری در مسکو می کنند.
این در حالی است که سه سال پیش جماعت موسوم به «سبز» کل پروسه انتخابات سال 88 را «کودتای روسی» فهم و معرفی می کرد و بتناوب با شعار «مرگ بر روسیه» اصرار داشتند انتخابات مزبور یک کودتای روسی است !!! و اکنون با فراموشی آن ادعاها، روسیه را بعنوان الگوی قابل استناد برای دمکراسی ماخذ قرار داده اند!!!
قهراً برای اصلاح رفتار حکومتی که محصول کودتائی خارجی (روسی) فرض شده نباید و نمی توان آن حکومت را توصیه به الگوبرداری از رفتار داخلی صاحب کودتا (روسیه) کرد. در فرض کودتائی محسوب کردن حکومت در ایران باید پذیرفت حکومت کودتا از خود اختیار ندارد و تابع مرکز (مسکو) است.
این تناقض تداعی کننده «بایرام لودر» در اخراجی های ده نمکی است وقتی برای ابراز مودت با بعثی ها شعار «درود بر صدام یزید کافر» را سر می داد!

http://www.kaleme.com/1391/03/22/klm-103298/ 

۱۳۹۱ خرداد ۲۱, یکشنبه

احمق ها! مودب باشید!!!


بعد از هرزه خوانی «شاهین نجفی» ومتعاقب جنجالی که پیرامون آن از ناحیه صدور حکم ارتداد وی از جانب چند مرجع تقلید پیش آمد و نهایتاً متعاقب نامه «دکترعبدالکریم سروش» و تصریح ایشان به روآ داری دو جانبه بین دین ورزان و بی دینان اینک «مهدی خلجی» طی مقاله ای تحت عنوان «قلمرو عمومی از آن همگان است» خطاب به دکتر سروش اظهار داشته:
«داروی آن کینه‌ ریشه‌گیرنده در جامعه‌ ایران عتاب به این و آن نیست؛ بلکه ترویج بیشتر و بیشترِ مداراست و نیز خلع هر چه بیشترِ دین از قدرت دنیوی و فرونهادن نگرش تحقیرآمیز به الحاد و گردن نهادن به حق آزادی آدمیان؛ حتا آزادی تمسخر؛ مادامی که جان و حق انسان‌هایی مشخص (نه انتزاعی) را به مخاطره نیفکند»
نکته محوری که در توصیه خلجی و ایضاً کسر بالائی از سکولارها اعم از خواص و عوام ایشان مغفول مانده «عدم التفات به پرهیز از خشونت از پله نخست است» به زبانی دیگر مشکل ایشان آن است که ابرام بر تسامح را از پله دوم شروع می کنند.
بعضاً در گفتار سکولارها به کرات مشاهده می شود کما اینکه در جای جای مقاله آقای خلجی نیز بتناوب تکرار شده که ایشان دین ورزان را بجای توسل به خشونت در دفاع از اعتقادات شان توصیه به روآداری و خویشتن داری می کنند اما کمتر به این نکته تفطن دارند که خشونت در خلاء نمی جوشد و فرآیندی است تعاملی که غالباً محصول تحقیر است.
نمی شود و نباید فردی را در انزوای تحقیر قرار داد و به استهزا کشید و تمسخر کرد و طعنه زد و متلک گفت و نهایتاً وقتی وی را به موضع عصبانیت و اعمال خشونت کشاند بانگ و فریاد برآورد که ایهالناس نگاه کنید مسلمانان تا چه اندازه خشن اند!؟
قرار دادن فرد و اعتقادات فرد در زاویه تحقیر و توهین و سخره و طعن و اهانت عین خشونت است.
راندن انسان به تنگنای اهانت و دست انداختن و به سخره کشیدن پله نخست خشونت ورزی است.
این همان آفتی بود که در خلال شهرآشوبی های جنبش سبز در سال 88 بوضوح خود را هویدا کرد.
این کمال بی معرفتی و اوج خشونت ورزی بود که سبزها، اقشار مخالف خود را در شهرآشوبی های خیابانی با الفاظی نظیر بسیجی ساندیس خوار و چماق دار به موضع عصبانیت می کشاندند و بعد از گذراندن ضریب تحمل توهین در ایشان و واکنش اجتناب ناپذیر قهرآمیز، بانگ و فریاد سبزها بلند می شد که ایهاالناس ببینید هر اندازه ما و جنبش مان مدنی و مسالمت جو و فرهیخته و فرزانه ایم و تنها متکی بر کلام ایم (!) ایشان تا چه اندازه وحشی و دد منش و خونخوار و حیوان صفت و چماق دارند!!!؟
قطعاً همین گوشزد را می توان و باید به طرف مقابل داد که هر اندازه به حقانیت خود و مواضع خود و اعتقادات خود ایمان دارید به همان اندازه مسئولیت تان در دفاع منطقی و اخلاقی از آن سرحدات اعتقادی و مواضع سیاسی باید مضاعف باشد.
طبعاً آیه 108 سوه انعام صرفاً برای لقلقه زبانی نازل نشده که مومنین را امر بر آن می کند که به خدایان کفار توهین نکنید.
وَلاَ تَسُبُّواْ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ فَيَسُبُّواْ اللّهَ عَدْوًا بِغَيْرِ عِلْمٍ كَذَلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِم مَّرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُم بِمَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ
هر چند همین انتقاد را می توان به دکتر سروش نیز روا دشت که در جمیع مکتوبات اش وقتی در موضع نصیحت می نشیند علی رغم «زبان لطیف اش با مخاطب خودی» هم زمان وقتی حکومت و پایوران حکومت و فقیهان را بمنظور انذار و تبشیر مخاطب قرار می دهد ضمن بکار گرفتن دریائی از اهانات و تحقیرهای ادبی و ترسیم هیولائی دژم از شمای ایشان، انتقال دهنده طبیعی خشونت به ایشان می شوند! با چنین رویکرد و اتخاذ چنین گویشی طبیعتاً ایشان نمی تواند و نباید متوقع اثرگذاری کلام خود در ساختار حکومت و ذائقه فقیهان باشد.
این بدان می ماند که با بد سگالی بخواهند در جمع بی ادبان توقع اثرگذاری این کلام باشند:
احمق ها! مودب باشید!!!
با مشت بینی مخاطب را ترکاندن همان قدر خشونت است که با فحش بغض مخاطب ترکانده شود!

۱۳۹۱ خرداد ۲۰, شنبه

مرد رندی!


آقای «مهدی پرپنچی» مجری متبحر تلویزیون فارسی بی بی سی روز شنبه گذشته در صفحه فیس بوک شان خبر نصب تندیس تمام قد «حاجی‌بخشی» در کرج را تیتر کرده اند.
نکته جالب در این پست، کامنتی است که توسط یکی از دوستان و همکاران ایشان در ذیل این پست درج شده مبنی بر آنکه:
«انشالله مجسمه نخبگان بزرگ تاریخی دیگر ما، مثل مرحوم شعبان جعفری، طیب، پری بلنده، ماشالله قصاب، مسعود ده نمکی، دکتر حسین الله کرم و سایر رجال به زودی زینت بخش میادین و فضاهای شهری و روستایی کشورمان شود.»
بدون قصد دفاع از حاج بخشی و طیب و ده نمکی و الله کرم، اما شایسته بود یک نفر به این همکار آقای پرپنچی گوشزد می کرد مشاهیری !!! همچون پری بلنده و شعبان جعفری اگر اشتهاری!!! دارند در ذیل حکومتی روئیدند و بالیدند و درخشیدند که جنابعالی با وجد و شعف در کنار علیا حضرت شان عکس یادگاری می اندازید!!!
نکته مغفول در پست آقای پرپنجی «مرد رندی» آن آقائی است که ناجوانمردانه اراذلی همچون پری بلنده و شعبان جعفری را در کنار کسانی مانند حاجی بخشی و حسین الله کرم و مسعود ده نمکی قرار می دهد.
محل اعتراض آنجاست که مشارالیه با وجد و ابتهاج با آن علیا حضرت عکس یادگاری می اندازد و گفتگو می کند (مافیهای یک تشخص) و سنگ وطن پرستی هم به سینه می زند (شامورتی بازان) اما یک کلمه معترض ایشان نمی شوند که:
علیا حضرت، نظر شما درباره پری بلنده، مهین بچه‌ باز، عصمت بابلی (مشاهیر شهرنو!!!) و اراذل و اوباشی مانند هفت كچلان، حسن انجیری، امیر موبور، مصطفی زاغی، شعبان بی‌مخ، رضا جگركی چیست که در 28 مرداد نقش پیاده نظام در بازگرداندن همسر شما به سلطنت را داشتند!!!؟
اوج بی معرفتی آنجاست که همین عنصر بظاهر وطن پرست که پیش تر به امثال «ستار خان» می بالید که به بیرق دولت اجنبی (روسیه) پناه نبرد و به کنسول روسیه گفت «من در زیر بیدق جناب ابوالفضل العباس علیه السلام و بیدق ایرانم» اکنون همین فرد ضمن آنکه خودش زیر بیرق دولت فخیمه انگلستان پناه گرفته ناجوانمردانه اسامی کسانی که در موقعیت نیاز کشور به جانفشانی در برابر تهاجم اجنبی، جای خالی ایشانی که در آن مقطع در اوج وطن پرستی تا قلب لندن گریخته بود!!! را پُر کرده بودند و از دین و میهن و ناموس کشورشان دفاع کردند اینک آن ناجوانمرد نارفیقانه اسامی ایشان را در کنار پری بلنده و شعبان جعفری قرار می دهد!
باز گلی به جمال دکتر صادق خرازی که در مصاحبه اخیرش با روزنامه اعتماد به درستی گفت:
«مبارزان و مجاهدان دوره جنگ بی تردید شناسنامه هویت انقلاب و مجاهدت های ملت ایران هستند، اینها سند هویت تاریخی ملت نستوه ایران هستند. همین حسین‌الله ‌كرم. او شناسنامه مجاهدت‌های یك نسل در تاریخ دفاع مقدس است. ما حسین ‌الله كرم را به دلیل اختلافات سیاسی كه همه با هم دارند تبدیل به چیز دیگری كردیم. خب، این خیانت است. حسین ‌الله كرم در این مملكت فرمانده بوده، جزو سرمایه‌ها و شناسنامه تاریخ سیاسی این كشور است.»
شخصاً منکر برخی رفتارهای تند شادروان حاجی بخشی در فردای جنگ نمی شوم هم چنانکه چند بار نیز با آن شادروان در مقابل حسینه ارشاد بمناسبت های مختلف و ناشی از نوع برخورد ایشان با حضار برخورد داشتم. اما مگر بخاطر چنان تندروی هائی می شود منکر رشادت های ایشان در جنگ شد که جنازه دامادش را با دست خودش در حالی که خود نیز مجروح شده بود از ماشین در حال اشتعالش بیرون کشید. مگر می توان فراموش کرد که جناره فرزندش را خود در منطقه شناسائی کرد اما کماکان سنگر جنگ را رها نکرد. ایضاً مسعود ده نمکی. قبلاً هم در جائی دیگر گفته بودم (نامه به مسعود ده نمکی) شخصاً حتی بر سر اختلاف نظر با ده نمکی از ایشان مشت هم خوردم اما جای آن مشت را در مقام مشت یک رزمنده سابق کشور مقدس شمردم.
حال نباید کسانی که همه هنرشان در دفاع از کشور، گریختن تا لندن بود را مشق شرافت داد و برای تنبه پشت دست شان زد تا اسامی مردان جنگ را در کنار آن فواحش و اراذل و اوباش 28 مرداد قرار ندهند؟


۱۳۹۱ خرداد ۱۸, پنجشنبه

نوبلیست قاتل!


بالغ بر 33 سال است که جهان غرب و در صدر آن «ایالات متحده آمریکا» به استعداد عقبه و سیاهی لشکر اپوزیسیون ایرانی(!) بدون سندی معتبر و محکمه پسند جمهوری اسلامی ایران و در راس آن رهبری ایران را متهم به حمایت از عملیات تروریستی و دست داشتن در ترور مخالفین خود در داخل و خارج از کشور کرده و می کنند. این در حالی است که روز چهار شنبه دهم خرداد ماه روزنامه نیویورک تایمز طی مقاله ای اعلام کرد «باراک اوباما» رئیس جمهور آمریکا ضمن برخورداری از یک فهرست تحت عنوان «لیست مرگ» شخصا افرادي را كه بايد در عمليات ضد تروريستي كشته و دستگير شوند را تاييد مي‌كند.
بنا بر این گزارش «اوباما» شخصاً بر فرآيندي بسيار محرمانه به منظور تعيين اين كه كدام يك از (به زعم ایشان) تروريست‌ها مي‌بايست در «ليست ترور» قرار بگيرند، نظارت دارد و در ادامه اين فرآيند، اسامي تعيين شده نزد باراك اوباما فرستاده مي‌شوند و وي فرمان هر گونه حمله در يمن و سومالي و همچنين حملات پرخطر و پيچيده پاكستان را امضا مي‌كند.
تراژدی بالا زمانی مبدل به کمدی می شود که می بینیم همین آقای اوباما سال 2009 در حالی که تازه وارد کاخ سفید شده بدون کمترین پیشینه اقدامات صلح طلبانه مفتخر به دریافت جایزه صلح نوبل شد با این توضیح که «انشاالله گربه است»! و ایشان در آینده اقدامات صلح طلبانه خواهند کرد!
طنز تلخی است که یادآور گوشزد واقعبینانه زنده یاد «سلمان هراتی» است وقتی به زیبائی سرود:
... کی می توان از سادگی تو گفت
و هم
به دریافت خرمهره "نوبل" نائل آمد؟
... بگذار گریه کنم. نه برای تو
برای انسانی که
در بزرگداشت جنایت هورا می کشد
و سقوط را
با همان لبخندی که بر سرسره می نشیند
جاهل است
... دنیایی که چند صد سال پیش
قلب خود را
در سطل زباله «کاپیتالیسم» قی کرده است

تناقض دیگر نوع برخورد آژانس انرژی اتمی با پرونده هسته ای ایران است که علی رغم بارها بازرسی از مراکز اتمی و غیر اتمی ایران و عدم اثبات فعالیت غیر قانونی جهت دست یابی به سلاح هسته ای باز هم آژانس در کمال بی پروائی و جسارت اقدام به نیت خوانی کرده و می گویند:
علی رغم عدم وجود ادله در اثبات تلاش ایران جهت ساخت سلاح هسته ای اما کماکان ایران را باید تحت فشار قرار داد تا در آینده به تلاش جهت دستیابی به سلاح اتمی ترغیب نشود!!!
خدا رحمت کند «دکتر منوچهر بزرگمهر» استاد فقید فلسفه در دانشگاه تهران را. شیرزاد یکی از سه پسر ایشان نقل می کرد:
خدابیامرز جمعه بعد از ظهر هر هفته در تعطیلات تابستان ما سه برادر را به خط می کرد و ترکه می زد! و وقتی اعتراض می کردیم و می گفتیم ما که کاری نکردیم؟ می گفت:
می کنید!!!

داستان قصاص قبل از جنایت ایران در پرونده انرژی هسته ای قرینه واریز پیش دستانه هزینه عمل نکرده پسران بزرگمهر است به اعتبار احتمال کردن!!!
داستانی مملو از تلخندی از جنس تلخند «نزاری قهستانی» با این بیت الغزل که:
بر لبم کس خنده ای هرگز ندید الی مگر
در میان گریه بر احوال خود خندیده ام!

۱۳۹۱ خرداد ۱۷, چهارشنبه

پهلوی ها در پایان!


رضا پهلوی آخرین بازمانده ذکور خانواده پهلوی از حیث حافظه می تواند تداعی گر ماهی «گـُـلد فیش» باشد!
اشتهار «گــُلد فیش» قلت حافظه اش در میان جمیع جانداران روی زمین است. به گفته زیست شناسان همه حجم حافظه «گــُلد فیش» تنها سه ثانیه است و بعد از سه ثانیه مخزن حافظه این آبزی کاملاً پاک می شود.
اظهارات هفته گشته رضا پهلوی در مصاحبه با رادیو فردا که در تشریح مذاکراتش با اعضای کمیته روابط خارجی پارلمان هلند ابراز داشت:
«... من همواره تلاشم بر اين بوده است که به هر طريق ممکن از يک سناريوی جنگ و حمله نظامی به کشورمان اجتناب شود
چنین اظهاراتی بنوعی قابل مقایسه شدن ایشان با ماهی «گــُلد فیش» را از حیث قلت حافظه متبادر به ذهن می کند.
آقای رضا پهلوی در حالی امروز از تشریک مساعی جمیله خود جهت دور نگاه داشتن ایران از شعله های جنگ سخن می گویند که ظاهراً فراموش کرده اند در فردای عملیات تروریستی یازده سپتامبر 2001 و بعد از الدورم بُِلدُروم جورج بوش پسر و اعلام نبرد جهانی اش با تروریسم جهانی و «هر که با ما نیست با تروریست هاست» و لشکرکشی اش به افغانستان، مشارالیه در مورخه 13 دسامبر 2001 طی مصاحبه با تلویزیون VOA به صراحت خطاب به رئیس جمهور آمریکا و جنگ جهانی اعلام شده اش علیه تروریسم بین الملل با بیان این جمله که «سر فتنه در ایران است» خواستار در اولویت قرار گرفتن ایران در جنگ اعلام شده جورج بوش با تروریسم بین الملل شد.
اين در حالي بود که در همان تاریخ ديگر گروه ها و شخصيت های سياسی مخالف جمهوری اسلامی ايران در خارج از کشور علی رغم عمق بغض و کینه شان با جمهوری اسلامی وقتی با حمله نامتعارف و کور ارتش ایالات متحده به افغانستان مواجه شدند هرگز حاضر نشدند خصومت خود با جمهوری اسلامی را وجه المعامله بمباران هيستريک ارتش آمريکا بر روی خاک کشور و پدران و مادران و فرزندان خود کنند.
چنانچه «جنگ ستیزی امروز» آقای پهلوی با «جنگ طلبی دیروز» ایشان را با تسامح بتوان به حساب حافظه «گــُلد فیشی» ایشان گذاشت! در آن صورت تنها می توان امیدوار بود با توجه به فقد فرزند ذکوری دیگر در این خانواده با مختومه شدن پرونده خانواده پهلوی ها بعد از «رضا پهلوی» از آن به بعد بتوان «خیانت ژنریک» در کنار فقد حافظه تاریخی این خانواده را تنها در موزه های عبرت تاریخ ملاحظه کرد!

۱۳۹۱ خرداد ۱۶, سه‌شنبه

جل الخالق!


اسفند ماه سال گذشته که تلویزیون فارسی BBC طی برنامه ای تحت عنوان «بزرگان ایران زمین» با محوریت «مسعود بهنود» و مساعدت پنج کارشناس دیگر بمنظور یابش اثرگذارترین شخصیت در تاریخ ایران مخاطبان خود را از میانه صدها شخصیت علمی و ادبی و هنری و سیاسی و فرهنگی نهایتاً مخیر به انتخاب بین تنها شش گزینه زیر کردند:
محمد مصدق و ابوالقاسم فردوسی و کوروش و ابن سینا و حافظ و زرتشت.
در همان ایام بود که شخصاً و ذیل مطلبی تحت عنوان «غایت غیظ» و در مقام اعتراض به چنان گزینش نامتعارفی معروض داشتم:
تلویزیون BBC در حالی دست به جستجوی «بزرگان ایران زمین» زده که طی آن بینندگان باید در غیبت معنادار شخصیت برجسته ای مانند آیت الله خمینی بین آقایان مصدق و فردوسی و بوعلی سینا و کوروش و زرتشت و حافظ اثر گذارترین ایشان را انتخاب کنند.
در ادامه آورده بودم:
ترکیب هیئتی که از میان مشاهیر ایران به آن «شش نفر» رسیده و به «خمینی» نرسیده! مُبین اوج بغض و کینه و غیظ و غرض ایشان و ایضاً رسانه دولت بریتانیا نسبت به تاریخ ایران است […] برای نامزد بودن آیت الله خمینی به عنوان اثرگذارترین شخصیت سیاسی ـ مذهبی تاریخ ایران لزوماً نباید طرفدار یا دلباخته ایشان بود و تنها دُزی از شعور و انصاف کفایت می کند.هر اندازه هم که هیئت انتخاب کننده آن شش نفر از آیت الله خمینی متنفر هم باشند اما گریزی از این واقعیت نمی توانند داشته باشند که به شهادت دوست و دشمن «خمینی» یکی از اثرگذارترین شخصیت های تاریخ سیاسی ایران بوده و هست. آن هم نه شخصیت اثرگذار تاریخ معاصر ایران بلکه بدون تردید ایشان را می توان یکی از برجسته ترین شخصیت های تمامیت تاریخ ایران محسوب کرد به قسمی که برای یابش نقطه عطف در تاریخ سیاسی ایران می توان با قاطعیت به تاریخ «قبل از خمینی» و «بعد از خمینی» در ایران استناد کرد. مردی که با اتکای بر یک انقلاب مردمی و بدون لشکرکشی نظامی یا کودتا و قشون کشی طایفه ای و قبیلگی «نهاد سلطنت» در ایران آن هم با قدمتی 2500 ساله را منقرض کرد و برای نخستین بار نظام جمهوریت را در ایران تاسیس نمود.
علی ایحال امروز و بعد از گذشت سه ماه از آن برنامه (بزرگان ایران زمین) ملاحظه شد آقای «مسعود بهنود» بمناسبت سالگرد درگذشت «آیت الله خمینی» دست به باز نشر یکی از مقالات قدیمی خود ( خمینی و شهرآشنایش ـ خرداد سال 78) زده که طی آن در توصیف شخصیت آیت الله خمینی مرقوم فرموده اند:
... این بار چون در باز و بسته شود، در پشت آن تصویر مردی است که هر نسل، مادر دهر چون او یکی نمی زاید و تاریخ اسلامی که او عزتش را می خواست، هزاره ای گذشت تا چون او دید. تاریخ قرن بیستم را هرگونه و از هر سر و با هر قلم بنویسند نام خمینی را در آن درشت خواهند نوشت.

 جل الخالق!
معلوم نیست این آیت الله خمینی است که از سال 78 تا سال 91 مبتلا به تغییر شده اند! یا آنکه این نویسنده «خمینی و شهر آشنایش» می باشد که به اقتضاء «خمینی شناس» و عندالاقتضاء «خمینی نشناس» می شوند!؟
در مجموع چنانچه داوری سال 78 نویسنده ریشه در واقع بینی داشته بدون لحاظ نیت سنجی تنها می توان و باید به حفظ و بسط و افزایش «واقع بینی عاری از بغض و غیظ» در دوات قلم چنین نویسندگانی امیدوار بود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
غایت غیظ !
تلویزیون فارسی BBC در حال برگزاری یک نظر سنجی تحت عنوان «بزرگان ایران زمین» است که طی آن بینندگان باید در غیبت معنادار شخصیت برجسته ای مانند آیت الله خمینی بین شش شخصیت تاریخی ایران (آقایان مصدق و فردوسی و بوعلی سینا و کوروش و زرتشت و حافظ) اثرگذارترین ایشان را انتخاب کنند.
ترکیب هیئتی که از میان مشاهیر ایران به این 6 نفر رسیده و به خمینی نرسیده! مُبین اوج بغض و کینه و غیظ و غرض ایشان و ایضاً رسانه دولت بریتانیا نسبت به تاریخ ایران است. هر چند به اعتبار عملکرد آیت الله خمینی در قبال رفتار و سیاست های سلطه طلبانه و استعماری دولت انگلستان علیه ایران غیظ دولت بریتانیا و رسانه تحت امرش از خمینی بخوبی قابل فهم است اما قابل فهم تر از آن غیظ هیئت ایرانی!!! نامزد کننده این 6 نفر و ندیدن آیت الله خمینی است.
برای نامزد بودن آیت الله خمینی به عنوان اثرگذار ترین شخصیت سیاسی ـ مذهبی تاریخ ایران لزوماً نباید طرفدار یا دلباخته ایشان بود و تنها دُزی از شعور و انصاف کفایت می کند.
هر اندازه هم که افرادی نظیر هیئت انتخاب کننده آن 6 نفر از آیت الله خمینی متنفر هم باشند اما گریزی از این واقعیت نمی توانند داشته باشند که به شهادت دوست و دشمن «خمینی» یکی از اثرگذار ترین شخصیت های تاریخ سیاسی ایران بوده و هست آن هم نه شخصیت اثرگذار تاریخ معاصر ایران بلکه بدون تردید ایشان را می توان یکی از برجسته ترین شخصیت های تمامیت تاریخ ایران محسوب کرد به قسمی که با قاطعیت تاریخ سیاسی ایران را می توان به تاریخ قبل و بعد از خمینی تقسیم کرد.
خمینی برجسته ترین شخصیت تاریخی ایران بود که به تنهائی و با اتکای بر یک انقلاب مردمی و بدون لشکرکشی نظامی یا کودتا و قشون کشی طایفه ای و قبیلگی «نهاد سلطنت» در ایران را که برخوردار از قدمتی 2500 ساله بود را منقرض کرده و برای نخستین بار نظام جمهوریت را در ایران تاسیس نماید. اما ظاهراً برانداختن یک نهاد ظالمانه با قدمت بیش از 2500 سال برای چنان محققانی قبل از آنکه «مزیت خمینی» محسوب شود «جرم خمینی» تلقی شده است
اگر خمینی فقط همین یک کار را در کاریر سیاسی خود داشته باشد به اندازه کافی وزن و سهم ایشان در تاریخ ایران را وزین می کند که هیچ محققی در جهان نمی تواند ایشان را نادیده بگیرد جر محققین !!! آکنده از غیظ و نفرت و مغرض و بلکه عقده ای بی بی سی!!!
24 مارچ 2012

۱۳۹۱ خرداد ۱۲, جمعه

خفتگان!


خفتگان را خبر از زمزمه مرغ سحر
حَیَّوان را خبر از عالم انسانی نیست

آقای سیاوش اردلان
کارمند تلویزیون فارسی وزارت خارجه انگلستان (بی بی سی)
این نوشته را در حد یک هشدار تلقی بفرمائید!
در آستانه 14 خرداد ماهی که چه شما خوش بدارید و چه خوش ندارید سالروز رحلت مرد بزرگ و اثرگذاری است که برای قاطبه مردم ایران و بخش بزرگی از مسلمانان سوای مرجعیت تقلید و رهبری انقلاب، حکم پدری را نیز داشت و در حالی که از فوت پدر جنابعالی نیز یک ماه هم نمی گذرد توقع آن بود حرمت نگاه داشته و اگر برای خمینی حرمتی قائل نیستید لااقل حرمت ایام سوگواری در غم از دست دادن پدر خودتان را لحاظ کرده و با چنین لودگی های سخیفی به ساحت بنیان گذار جمهوری اسلامی چنان بی پروا آن اسائه ادب زننده و سکشوال را در صفحه فیس بوک تان مرتکب نمی شدید.
علی ایحال شخصاً به شما توصیه می کنم در اسرع وقت آن پست زننده در ذیل عکس مرحوم خمینی در معیت نوه خردسال شان را برداشته و صراحتاً بابت این پست شنیع عذرخواهی کنید. در غیر این صورت لااقل از جانب خودم شخصاً متعهد خواهم شد از تمامی امکانات قانونی جهت پی گیری قضائی این اهانت آشکار و زننده در دارالقضای انگلستان و ایران بهره برده و تنبیهی بایسته را متوجه این اقدام زننده تان نمایم.
طبعاً در صورت ابرام بر این اهانت سخیف هر گونه تبعات آن را شخصاً عهده داری خواهید کرد.

داریوش سجّادی
جمعه 12 خرداد 1391

آقای دیهیمی، شما شلتاق می فرمائید!


آقای «خشایار دیهیمی» در مقام یک روشنفکر سکولار اخیراً طی مصاحبه با مجله «کتاب هفته» و به سنت مالوف روشنفکرهای سکولار مبنی بر آنکه «ما تافته جدا بافته ایم»!!! ضمن تخطئه دکتر علی شریعتی و جلال آل احمد و متهم کردن ایشان به دروغگو بودن، در مقام دفاع از خود و روشنفکران سکولار فرموده اند:
((همين الان به من روزنامه بدهند. «شرط می بندم» روزنامه بدهند به اسم خشايار ديهيمی، اگر تيراژ همه اين روزنامه ها را نگرفتم لعنت به من. چهار صفحه هم بيشتر درنميآورم. فحش هم نميدهم، کاملاً قوانين عرفی و شرعی را هم رعايت ميکنم. ولی انتقاد ميکنم. انتقاد بسيار صريح.))
منظور آقای دیهیمی آن است که روشنفکران سکولار چون روزنامه یا تریبون ندارند علی رغم آنکه حرفی برای گفتن و توانی بالا برای جذب مخاطب دارند اما بدلیل آنکه فضای حرف زدن از ایشان مضایقه شده، اندیشه های مشعشع شان مهجور مانده!
یک نفر سلام بنده را به ایشان برساند و بنمایندگی بفرمایند:
برادر بزرگوار شما یا عوام فریبی می فرمائید یا مخاطب تان را سفیه فرض کرده اید! بقول همان «جلال» آدم اگر حرفی برای گفتن داشته باشد حرفش را اگر برود با ذغال بر روی دیوار یک طویله در روستاهای اطراف خلخال هم بنویسد مخاطب خود را پیدا می کند و جهانی می شود و در غیر این صورت در تمام نشریات معتبر دنیا هم که بنویسید اما خالی از محتوا بنویسید نتیجه همین روشنفکری سترون و عقیم و خالی از محتوا خواهد شد.
جناب دیهیمی این شعارها را اگر در دهه 60 می دادید شاید خریدار داشت اما الان که هر نو قلمی هم می تواند با یک کلیک در سرتاسر جهان حرف های خود را (اگر حرفی داشته باشد) در پهنای اینترنت جهانی کند فرمایشات شما قبل از بیان حقیقت «شلتاق» است!!!
http://news.gooya.com/politics/archives/2012/05/141316.php