۱۳۹۱ تیر ۳, شنبه

از لوبیای سحرآمیز تا خاله سوسکه!


شخصاً بر این باورم که قصه های فولکلوریک هر ملتی نمادهائی از فرهنگ و روحیات مردمان سازنده همان داستان ها را نشانه گذاری می کنند.
چندی پیش و از سر تفنن داشتم انیمیشن «جک و لوبیای سحرآمیز» را که دخترم از کتابخانه محل گرفته بود به اتفاق ایشان می دیدم. داستان معروفی از انگلستان که بر سر یک موضوع در این انیمیشن با دخترم اختلاف نظر داشتیم و آن دزد بودن و یا دست به دزدی زدن «جک» در این داستان بود!
ادعای من آن بود که این داستان با بلااشکال دانستن سرقت اموال منزل آقا غوله (سکه طلا و مرغ تخم طلا و چنگ سحرآمیز) توسط جک آن هم در موقعیتی که از جانب مادر آقا غوله اطعام شد و پناه داده شد اولاً از سوئی مبین سفید چشمی و قدرناشناسی «جک» است و از آن مهم تر این داستان با بی پرواترین شکل ممکن در حال مشروع جلوه دادن دزدی است. حداقل سرریز آن در باور عمومی، توجیه سرقت است.
هر چند دخترم با فهم کودکانه اش معتقد بود چون در پایان داستان مشخص می شه اون اموال از ابتدا هم تعلق به جک داشته لذا کار جک را نباید دزدی محسوب کرد. 
علی ایحال همانطور که در ابتدا گفتم با پیام های مستتر در داستان های فولکلور ملل بهتر می توان به منش و روحیات و سلوک اخلاقی ملت ها پی بُرد.
جک و لوبیای سحر آمیز هم بنوعی می تواند سرشت سارقانه انگلیسی ها در چپاول و دزدی اموال و دارائی های کشورهای پیش از این مستعمره شان را قابل فهم کند! سرشتی که لااقل برای ایرانی ها و در جریان کودتای 28 مرداد و سرقت منابع نفتی ایران در دوران پهلوی ها بخوبی تجربه شده است.
به همان میزان نیز می توان از داستانی مانند «خاله سوسکه» ایرانی ها نیز بهره خصلت شناسانه برد که طی آن خاله سوسکه در مقام و نمادی تیپیک از زن ایرانی در پروسه همسریابی سوال مکررش از خواستگارانش آن بود که بعد از ازدواج و در صورت بروز دعوا و مجادله با یکدیگر ، همسر ایشان با چه وسیله ای ایشان را کتک می زند!!!
ظاهراً برای «خاله سوسکه های ایرانی» محل نزاع و موضوع مناقشه بر سر «ابزار کتک خوردن» است و با «نفس کتک خوردن» مشکلی ندارند.
جمله آغازین داستان های ایرانی را نیز باید و می توان شناسه بزرگی در اثبات یکتاپرستی تاریخی ایرانیان تلقی کرد.
«یکی بود یکی نبود» در حالی که در جمله بعدی بلافاصله اذعان بر این نکته می شود که «غیر از خدا هیچ کس نبود» بدین معناست که آن یکی که «بود» کسی نیست جز همان خدائی که جز او هیچ کس نیست و همه «بود» ها در او «نبود» اند!
همانی که مولانا از آن تحت عنوان «نه من» یاد می کند:
من نه منم «نه من» منم (نفی منیت)
و آیت الله خمینی نیز آن را بدین گونه قرائت می کرد:
نیستم نیست که هستی همه در نیستی است.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

khosh be haleh dokhtaretan khash man ham hamchen pedari farekhteh dashtam