۱۳۹۱ دی ۶, چهارشنبه

تاملات!


اول ـ سید محمد خاتمی طی نشست با اعضای ستاد برگزاری کنگره بزرگ اصلاح طلبان در خصوص انتخابات ریاست جمهوری پیش رو گفت:
امیدوارم شرایطی مهیا شود که همه آنهایی که «دل در گرو این انقلاب دارند» و «قلبشان برای نظام و مردم» مي تپد؛ بتوانند با تمامی قوا درعرصه سیاسی کشور فعال باشند.
موجب کمال امتنان است چنانچه آنها که کماکان خود را سبز و منسوب به جناب خاتمی می دانند بالاخره مانند جناب خاتمی روشن کنند: «دل در گرو انقلاب دارند» و «قلب شان برای نظام می تپد» یا خیر؟
دوم ـ در سفر 3 ماه پیش که در تهران بودم با شخصیت ها و تحلیلگران سرشناس و متبحری در عالم سیاست نشست داشتم و جالب آن بود که جمیع ایشان متفقاً و برخلاف نظر من معتقد بودند تحت هیچ شرایطی «اکبر هاشمی رفسنجانی» دیگر خود را برای انتخابات ریاست جمهوری پیش رو نامزد نمی کند. برخلاف ایشان هم آن موقع و اکنون با قاطعیت بیشتر تاکید می کنم آقای رفسنجانی عزم جدی برای نامزدی و در قامت «منجی» در انتخابات دارند! و مطابق سنت قبلی تلاش می کنند این نامزدی را بصورت درخواست دیگران به جامعه القا کنند.
چرائی اعتقاد خود به حضور هاشمی در انتخابات را بعداً خواهم گفت اما سال 84 نیز در موقعیتی که هاشمی رفسنجانی ظاهراً اصرار بر کراهت بر آمدن داشت قاطعانه و بر اساس یک «واقعیت» گفتم «می آید» و بر سر آن با یکی از مطلعین شرط بستم و ناهار دلپذیری نیز بعد از بردن شرط مزبور خوردم!!! و کماکان نیز بر اساس همان «واقعیت» معتقدم ماشین تبلیغاتی هاشمی برای ورود به انتخابات از موضع «منجی» روشن شده.
پیش تر در مقاله «خیز بلند هاشمی» در این مورد نوشته بودم:

http://sokhand.blogspot.com/2012/10/blog-post_2.html

بزودی مشخص می شود نظر بنده درست است یا دوستان!


۱۳۹۱ دی ۲, شنبه

مشنگیسم جهانی!


بنا بر آمار اعلام شده ویدئو کلیپ «گنگنم استایل» اولین ویدیویی است که در یوتیوب بیش از «یک میلیارد بار»!!! دیده شده است.
http://www.youtube.com/watch?v=60MQ3AG1c8o
وقتی در جهان «یک میلیارد» بیننده برای ویدئوئی که در آن «سای» با مبتذل خوانی مانند «علی ورجه» در مقابل دوربین با سبک سری ورجه وُرجه کرده و هذیان می بافد و نامش را موسیقی می گذارند و جمعیتی میلیاردی نیز برای چنین ابتذالی شیدائی می کنند! چنین ضایعه ای چیزی نیست جز شاخصی بر یک «مشنگیسم مزمن و جهانی».
طرفه آنکه قرار است ایشان بمناسبت جشن کریسمس در کاخ سفید و در حضور رئیس جمهور ایالات متحده نیز همین ابتذال مسمی به هنر را دوباره خوانی فرمایند.
پیش تر در مقاله «جشنواره حماقت» صراحت ورزیدم که:
«وقتی مطابق تعریف، موسیقی و خوانش موسیقیائی عبارت است از تلفیق هماهنگی بین صدائی خوش و شعری موزون و معنادار در کنار موسیقی زیبا و هارمونیک، اکنون چگونه می توان فریادهای هسیتریک و جنون انباشته از سکس در تولیدات مسما به موسیقی مدرن جهان غرب را هنر خوانندگی و موسیقی مدرن نامید؟»

زمانی زنده یاد «سلمان هراتی» در یکی از سروده هایش اظهار می داشت:
دنیا به عشق محتاج است و خود نمی داند
خدابیامرز نیست تا ببیند دنیا اکنون قبل از عشق محتاج ارزنی عقل و شعور است!


۱۳۹۱ آذر ۲۹, چهارشنبه

توهم حیات!


کاش دنیای شان زودتر تمام می شد!
ماجرای غریبی است این دلهره پایان دنیا در 21 دسامبر!
تو گوئی تا پیش از این در دنیای شان حیاتی بود که اکنون دلهره ممات شان را دارند.
عمری تنها خورده اند و خوابیده اند و چریده اند و از زندگی تنها لاشه و مردار خود را بر دوش کشیده اند و اکنون دل نگران تمام شدن شان اند!
سالهاست که مرده اند و اکنون نگران آنند که نمیرند!
گوساله می آیند و گاو می روند و هرگز مولویانه از خالق شان نپرسیدند:
از کجا آمده ام؟
آمدنم بهر چه بود؟
به کجا می روم آخر ننمائی وطنم؟
کاش دستم به خالق شان میرسید و عاجزانه التماس اش می کردم: تمام کن دنیای این سالها تمام شده ها را!
از رندی پرسیدند:
علت مرگ پدرت چه بود؟
گفت: فعلا در حال تحقیقم كه براي چی زنده بود؟!


۱۳۹۱ آذر ۲۷, دوشنبه

شکار نهنگ!


انتشار فایل مکالمات تلفنی نیک آهنگ کوثر با مهدی هاشمی بازی هوشمندانه ای بود که توانست قطعات پازلی را تکمیل کند که بوضوح نقشه راهی را نشان می دهد که برای شناگری با فراغ بال پیرماهی سیاست ایران در دریای انتخابات ریاست جمهوری پیش رو بستر سازی شده است.

از سه ماه پیش همه شواهد و قرائن حاکی از آن بود که با فرض تحفظ روند اتفاقات در ایران اکبر هاشمی رفسنجانی مصمم شده تا برای انتخابات ریاست جمهوری سال 92 مجدداً یا شخصاً در مقام نامزد وارد انتخابات شود یا تمامی وزن و اعتبار سیاسی خود را پشتوانه یکی از ژنرال های قابل وثوق و اعتمادش بمنظور تصاحب کرسی ریاست جمهوری ایران نماید. در این صورت چنین اقدامی را می توان عملیاتی شدن و کلید خوردن طرح «چاموروئیزه شدن ایران» تلقی کرد.*
بر این اساس حضور مجدد هاشمی در آوردگاه انتخابات ریاست جمهوری سال 92 «خیز بلند» ایشان معنا می یابد که در صورت تحقق نشان دهنده حرکت فوق حرفه ای این شطرنج باز زیرک در صفحه سیاست ایران خواهد بود.
گمانه مفروض در چنین برآیندی متکی بر این پیش فرض است که هاشمی رفسنجانی به قطع و یقین در صورت نامزدی در انتخابات با توجه به اتمسفر سیاسی و اجتماعی فعلی در ایران می تواند بصورتی گسترده موج عظیمی از آرای طبقه متوسط و سنتی را بنفع خود درو کند!
مطابق این گمانه سبد آرای محتمل هاشمی در چنان انتخابات مفروضی آکنده از آرائی متفاوت و بعضاً متناقض خواهد بود.
به عبارت دیگر ایشان می تواند به اعتبار روابط تیره شده احمدی نژاد با روحانیت، بخش غالب آرای روحانیت سنتی و طبقه اجتماعی تحت فرمان ایشان را جذب خود کند هم چنان که با توجه به بی نامزد بودن و بلاتکلیف بودن اصلاح طلبان در انتخابات مزبور طبیعتاً ایشان و بدنه اجتماعی ایشان نیز بصورت قهری پشت هاشمی جمع خواهند شد. گذشته از آنکه به اعتبار خطبه های نماز جمعه 29 خرداد سال 88 که طی آن آیت الله خامنه ای صراحتاً اعلام کرد در حوزه سیاست خارجی و اقتصاد رویکرد احمدی نژاد را بر هاشمی ترجیح می دهد طبعاً در چنان انتخابات مفروضی جمیع ضد انقلاب و مخالفین نظام و غالب سبزها نیز بمنظور دهان کجی به آیت الله خامنه ای هم که شده به هاشمی رای خواهند داد.
این واقعیت را نیز نباید از نظر دور داشت در فضای احساسی و هیجان زده انتخابات ریاست جمهوری، هاشمی و تیم تبلیغاتی اش با چند مانور احساسی به راحتی می توانند حتی آن بخش از سبزها را که در موضع قهر و عدم مشارکت در انتخابات قرار گرفته اند را بنفع خود تحریک و ترغیب به شرکت در انتخابات نمایند. انتخاباتی که علی رغم همه بغض و کینه و دل چرکینی اصولگرایان از هاشمی و ترجیح شان جهت ایجاد ممانعت از ورود وی به عرصه انتخابات اما قطعاً شورای نگهبان نیز توان رد صلاحیت منتصب رهبری در ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام را نخواهد داشت. (جز آنکه اصولگرایان بموقع با توسل به محدودیت سنی مانع نامزدی هاشمی در انتخابات مزبور شوند)
گذشته از آنکه گزینه هاشمی و تاکید همیشگی وی بر سیاست اعتدال و میانه روی همواره و به صفت ظاهر مورد وثوق و اقبال غرب و بویژه آمریکائی ها نیز بوده. لذا طبیعتاً ایشان نیز احتمالاً و بموقع امدادهای لازم را به این پروسه خواهند رساند. (از جمله سنگین تر کردن وضعیت اقتصادی برای مردم با توسل به تحریم های بیشتر بمنظور تضغیف پایگاه اصولگرایان حامی خط مشی احمدی نژاد و تقویت توقع مردم به ضرورت بازگشت مرد بحران ها)
اظهارات 3 ماه پیش سخنگوی کاخ سفید در تحلیل چرائی افت ارزش ریال و افزایش قیمت ها در ایران مبنی بر آنکه:
««مردم ایران متوجه هستند که چه کسانی مسوول شرایط ایجاد شده برای اقتصاد این کشور هستند، شرایطی که ناشی از خودداری رژیم این کشور از رعایت تعهداتش است»»
چنین اظهاراتی را می توان پاس بموقع و معنادار آمریکائی ها جهت متوجه کردن افکار عمومی در ایران به یک «منجی در سایه» معنا کرد!
بر مبنای گمانه فوق این امیدواری برای هاشمی و عقبه سیاسی اش محفوظ است تا با نشستن بر تارک امواج دلزدگی عمومی از ناکامی های احمدی نژاد و ادبار گسترده شکل گرفته از ایشان در طبقات مختلف و ایضاً مهارت بالای هاشمی در راه رفتن بر روی لبه ها، ایشان یا یکی از ژنرال های ایشان به راحتی و برخلاف سال 84 پیروز انتخابات سال آتی باشند. خصوصاً آنکه اصولگرایان رقیبی را در قد و اندازه هاشمی ندارند تا برای مصاف با وی به میدان بفرستند.
بعید هم بنظر می رسد که بعد از ناکامی های دو قطبی «شاهزاده ـ گدای» سال 84 بار دیگر اصولگرایان بتوانند به اقبال یک «رابین هود» گمنام و اشرافی ستیز در مقابل هاشمی چشم امیدی داشته باشند.
لذا و بر اساس این گمانه تکرار «سونامی آرا» مشابه دوم خرداد 76 و این بار بنفع هاشمی توقعی نامربوط نمی تواند باشد. با توجه به این واقعیت که در چنان حالتی آیت الله خامنه ای نیز بار دیگر می تواند به اعتبار حضور گسترده مردم در انتخابات، مشروعیت بالای نظام جمهوری اسلامی را به رخ دنیا بکشد. اما واقعیت آن است علی رغم چنین مزیتی آیت الله خامنه ای تا آن اندازه تیزهوش هست تا بداند پیروزی هاشمی رفسنجانی با آرائی گسترده و حداکثری یعنی تقویت موضع هاشمی و تحمیل خود و دیدگاه هایش به نظام از موضع قدرت و این چیزی است که می تواند بخوبی آیت الله را متقاعد کند در صورت تحقق موظف است هزینه های سنگینی را بابت آن پرداخت نماید از جمله تحمل فشار سنگین و خرد کننده «هاشمی متکی بر آرای میلیونی» بر گرده خود با این ادعا که:
اقبال میلیونی به من یعنی خسته شدن مردم از رویاروئی ها و چموشی ها و به چالش طلبیدن بی فایده آمریکا و غرب که منجر به فرسایش توان و روحیه و نشاط و معیشت شهروندان شده و متقاعد کردن رهبری به نوشیدن جام زهر «سازش با آمریکا» مشابه همان کاری که سال 66 با آیت الله خمینی کرد و ایشان را مجاب به شُرب جام زهر قبول قطعنامه و پایان جنگ با عراق کرد با این تمهید که مردم از جنگ خسته اند و جبهه ها خالی از رزمنده و خزانه مملکت نیز خالی از سرمایه مانده!
بی جهت هم نیست که طی 3 ماه گذشته ژنرال های تحت امر هاشمی رفسنجانی وقت و بی وقت بر این طبل می کوبند که دوران ماجراجوئی به سر آمده و کشور محتاج مردی معقول و موجه و به اعتدال شناخته شده در عرصه جهانی است.
شناسه هائی که در سپهر سیاسی ایران بوضوح اعتبارش بنام هاشمی سند خورده است.
بازگشت غیرمترقبه «مهدی هاشمی» فرزند جنجالی و خبرساز اکبر هاشمی رفسنجانی از لندن به ایران نیز قطعه ای دیگر از همین پازل انتخابات ریاست جمهوری پیش رو در ایران می تواند باشد که در مجموع و با بازداشت مهدی معادله قدرت در افکار عمومی را بنفع هاشمی رفسنجانی با تلقی «هاشمی مظلوم» تغییر داد.
هر چند در ابتدا، بازگشت مهدی به ایران، گریز وی از جدی شدن احتمال بازداشت اش در انگلستان با توجه به پایمردی دادگاه های کانادا در پرونده «هوشنگ بوذری» معنا می شد اما این کمال ساده اندیشی است چنانچه تصور شود غربی ها تا آن درجه نسنجیده عمل کنند که با دست خود یکی از قابل وثوق ترین سیاست مداران ایران را با دستگیری و محاکمه فرزندش از خود برانند یا برنجانند.
این واقعیتی قابل فهم برای تحلیل گران سیاسی است که از نظر غالب غربی های میانه رو ایضاً دولت کانادا که عموماً عقربک سیاست خارجی خود را زیر بلیط ایالات متحده تنظیم می کند وزنه هائی مانند هاشمی رفسنجانی ارزشمندتر از آنند تا بخاطر پرونده هائی دم دستی! از جنس «بوذری ها» تضعیف یا رنجانده و رانده شوند.
این درست و خلاف نظر سیاستمداران نو محافظه کار و دولتمردان رادیکال اسرائیلی است که بوضوح نشان داده اند اگر امر دائر بر انتخاب از میان دو گانه افرادی امثال محمود احمدی نژاد و اکبر هاشمی رفسنجانی قرار گیرد انتخاب اول و آخر ایشان امثال احمدی نژاد است تا بتوانند با تکیه بر رادیکالیسم کلامی امثال «محمود» هر اندازه بیشتر خود را در گارد مظلوم نمائی و حق ویژه طلبی و آنتی سیمیتزم قرار دهند. بی جهت هم نبود که «بنیامین نتانیاهو» نخست وزیر اسرائیل در میانه سخنرانی خود در اجلاس مجمع عمومی سازمان ملل در شهریور ماه گذشته همه را سورپرایز کرد و برخلاف توقع برای اثبات سرکش بودن رژیم جمهوری اسلامی بجای آنکه معترض محمود احمدی نژاد شود انگشت اشاره خود را متوجه «اکبر هاشمی رفسنجانی» کرد که علی الظاهر در موقعیت فعلی کمترین نقش را در ساختار سیاسی ایران دارد.
این امر بخودی خود می توانست موید یک واقعیت باشد که نخست وزیر اسرائیل به فراست می داند «محمود» دیگر در پایان راه است و با توجه به انتخابات پیش روی ریاست جمهوری آمریکا و پیروزی محتمل اوباما و آشنائی اش با سنت نانوشته اما برسمیت شناخته شده همه روسای جمهور آمریکا که در دور دوم که دور پایانی زمامداری ایشان است و دیگر چشم داشتی به کرسی ریاست جمهوری برای دور بعد و ضرورتاً تن دادن به اهرم های فشار لابی های قدرتمند اسرائیل ندارند لذا محتملاً اوباما در این دوره ترجیح خواهد داد اولا مشکلات خود با ایران را تقلیل دهد و ثانیاً برای چنین تقلیلی بر روی اسبی سرمایه گذاری کند و یا موجبات روی کار آمدن چنان مرکبی را فراهم کند که در سپهر سیاسی ایران اشتهار به اعتدال و میانه روی و پراگماتیست دارد!
با چنین مختصاتی است که انتشار بی موقع مکالمات مخفی ضبط شده نیک آهنگ کوثر با مهدی هاشمی قابل فهم و بموقع درک ومعنا می شود.
اولاً به قطع و یقین باید صراحت کوثر در بی اطلاعی اش از چگونگی انتشار این مکالمات را باور کرد. قدر مسلم آن است این نوباوه مطبوعات ضمن ناآشنائی با پیچیدگی ها و ظرافت ها و بازی های سازمان های امنیتی و اطلاعاتی، خویش کامانه و جوان سرانه تنها در جستجوی نامجوئی خود بر آمده و این همان سازمان های امنیتی بوده اند که بموقع و بدون توجه به حضور و وجود عنصری بنام «نیک آهنگ کوثر» اقدام به علنی کردن فایل مکالمات مزبور کرده اند. در این میان طبیعی خواهد بود هزینه «بودن» و خصوصاً «سبک وزن بودن» در کانون چنین تعاملات امنیتی ـ سیاسی «قربانی شدن» است هم چنان که «کوثر» با ورود بدون تبحرش به چنین جدال پنهانی در روز واقعه با کمترین ترحم و توجهی «تمام» شد.
ثانیاً مقطع زمانی انتشار فایل این مکالمات نیز موید آن است که همان مجموعه ای که در تحلیل نهائی بدنبال برکشیدن ماهی مراد خود از انتخابات ریاست جمهوری پیش رو در ایرانند به درستی تشخیص داده بودند با افشای مکالمات مزبور آن هم در موقعیتی که یک طرف ماجرا در زندان بسر می برد ابتداً می توانند «مهدی» را نزد افکار عمومی در هاله ای از مظلومیت قرار دهند هم چنان که پدرش نیز بی نصیب از چنین مظلومیتی نخواهد ماند. گذشته از آنکه پژواک محتوای مکالمات صورت گرفته بین مهدی و کوثر نیز می تواند موید همان گمانه ای شود که در تحلیل فوق موضع هاشمی نزد «افکار عمومی زاویه دار با نظام» را در قواره یگانه قهرمانی که جسارت آن را دارد تا ضمن رویاروئی با رهبری امور مملکت را بسامان رسانده و قطار نظام را بر ریل عقلانیت و اعتدال قرار دهد، تقویت کند.
علی رغم این آزادی شتابزده و غیر قابل انتظار مهدی هاشمی بویژه چند ساعت بعد از انتشار فایل سوم مکالمات اش با کوثر نیز می تواند موید آن باشد که طرف ایرانی نیز بمنظور خنثی کردن تک رقیب اقدام به پاتک آزادی مهدی کرد تا بیش از این اجازه قهرمان سازی و مظلوم نمائی را به مهدی و پدرش ندهند و اینک این مهدی و پدرش باشند که در فضای بیرون از زندان موظف باشند تکلیف خود را در قبال محتوای مکالمات جسورانه و مجرمانه فایل مکالمات مزبور روشن کنند.
با چنین فرضی می توان پروژه «مهدی ـ کوثر» را دو گانه ای تصور کرد که یک جانب آن می تواند منجر به برکشیدن هاشمی در سپهر سیاسی ایران شود و سوی دیگر آن بمثابه دام چاله ای برای «شکار نهنگ» عمل کند.
هر چند هاشمی رفسنجانی نیز بوضوح نشان داده یکی از حرفه ای ترین بازیگران و بازی سازان سیاسی در ایران است که با مانورها و انعطاف های بموقع اش بارها و بکرات توانسته از مهلکه بگریزد. علی رغم این شواهد و ظواهر نشانگر آن است که شب آبستن تحولاتی است و شاید این «آوردگاه آخر» برای عمر سیاسی هاشمی باشد.
داریوش سجّادی 27/آذر/91 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

* ـ توضیحات بیشتر در مقاله گلوله های کاغذی آمده است


۱۳۹۱ آذر ۲۶, یکشنبه

بار کج!


وقتی یک جوان بر حسب تصادف و بدون برخورداری از شایستگی های حرفه ای و تنها با حماقت طرف مقابل یک شبه «قهرمان» !!! شده و به جامعه مطبوعات کلیپس می شود نتیجه آن خواهد شد که همان جوان با ناراستی قامت اش به قبائی که برایش دوخته اند در شهوت و جستجوی نامجوئی با همان سرعتی که ستاره اقبالش ولو به جعل درخشیده به همان سرعت نیز و با بدنامی و در مقام عبرت در حافظه جمعی فراموش و تمام می شود.
دو گانه مهدی هاشمی ـ کوثر خشت بر آب زدن دو عنصر ماجراجو و ناصالح از راه های نامشروع بود که به تباهی و تعفن ختم و اسباب عبرت دیگران شد.

۱۳۹۱ آذر ۲۴, جمعه

که عشق دنیائی است


بقول شاملو:
بخاطر یقین کوچکت! که عشق دنیائی است!!!
طی ماه آینده در صورت عدم بروز مشکلی عازم مالزی هستم. سفری سیاحتی و با نیت تجدید دیدار با همشیره و همشیره زاده و همسرشان انشاالله.
هر چند این سفر کوتاه مدت است (احیاناً یک هفته) اما مایلم فرصت را مغتنم شمرده و با آن دسته از دوستان فیس بوکی و دیگر ایرانیانی که در این منطقه اقامت داشته و اجتنابی از اعطای توفیق مصاحبت شان به اینجانب را ندارند، مجالستی حتماً فرخنده و پر محتوا داشته باشم.
ممنون می شوم علاقه مندان با آدرس ایمیل اینجانب مراوده داشته و یا در ذیل همین پست نقطه نظرات و پیشنهادات ارزشمندشان را منعکس فرمایند.
اما از سفر قبلی نیز (اقامت دو ماهه در ایران) کماکان وظیفه ای انجام نشده بر عهده دارم و آن این که تا این لحظه فرصت نکردم مراتب تشکر و امتنان خود را نسبت به جمیع عزیزانی که طی این مدت بنده نوازی کرده و بزرگوارانه از کمترین لطفی در حق اینجانب مضایقه نکردند، ابراز نمایم.
دوستان در این سفر صرف نظر از اختلاف نظرات و سلائق و مواضع، مشترکاً اسباب شرمندگی اینجانب را فراهم کردند و در تمام مدتی که بتناوب توفیق حضور در خدمت شان را داشتم چیزی جز هم دلی و احترام و لطف و تواضع از ایشان ندیدم. حال چه اقوام و منسوبین و چه دوستان دوران دانشکده یا همکاران سابق در وزارت خارجه یا مطبوعات.
هم چنان که همین بزرگواری را در نشست و برخاست های خود با چهره های سیاسی و دوستان فرهنگی و دانشجو یا عزیزان ملی ـ مذهبی و منسوبین به نهضت آزادی تا عزیزان اصول گرا و محترمان اصلاح طلب و سبزهای معتدل و سبزهای انحلال طلب و عزیزان حزب اللهی تا عزیزان مخالف عزیزان حزب اللهی جملگی با لطف و کرامت و بزرگواری خود بنده را قرین منت شان کردند.
بویژه بزرگواری جمیع این دوستان در قدم رنجه کردن و تشریف فرمائی شان در مراسم ختم مرحوم ابوی در مسجد الرسول.
موظفم در این خصوص از چند نفر به بوضوح نام ببرم اولاً جناب آقای مهدی خزعلی که علی رغم همه اختلاف نظرهای جدی و محتوائی و بنیانی که با ایشان دارم اما به هر حال وظیفه دارم تقبل زحمت شان در حضور در آن مراسم را به رسم ادب سپاسگذار باشم. هر چند و ناشی از فعالیت هائی که در حوزه علائق خود دارند دو روز بعد متوجه شدم متاسفانه بازداشت شدند اما ضمن تاکید مجدد بر عدم تفطنم به مواضع نامتعارف ایشان آرزو می کنم هر چه سریع تر به زندگی عادی در کنار خانواده شان بازگردند.
هم چنین موظفم از آقای علی همدانی (از پرسنل تلویزیون فارسی بی بی سی) نیز تشکر ویژه کنم که علی رغم آنکه ایشان در همان ایام در معرض حلاجی بعضاً تند قلم اینجانب در یکی از مقالاتم قرار گرفته بود اما بزرگوارانه از طریق تلفن و از لندن بابت درگذشت ابوی با اینجانب هم دردی کرد.
علی آقا این اقدام تان راساً یک درسی اخلاقی اثرگذار بود. زنده باشید.
هم چنین از اقوام گرانقدر تشکر ویژه دارم.
بهرام جان گفت و گوی مان در کافی شاپ «ویونا» و لطف ات مانند همیشه ماندگار است.
حاج ابولفضل و میزبانی در باغچه سرخه حصار و توفیق ملاقات با دختر عمه ها و بچه ها که حالا جملگی بزرگ شده بودند فرصت مغتنمی بود برای درک جمع با صفا و حلاوت شان. هم چنان که سفر قم و رستوران مهتاب و منزل حسین و منسوبین و پسرهای قبلاً کوچک و حالا شیطان و آقا شده شان (علیرضا و وحید) در کنار سالاران حاج ابولفضل (امیرحسین و داش علی و روح الله) و والده ها اسباب افتخار و خرسندی بود.
از شیرین و شبنم گرامی و پذیرائی گرم و صمیمانه و ضیافت فاخر شام در منزل شان در آن شب بارانی در خیابان پاسداران و در جوار دوستان فرهنگی بغایت لذت و بهره معنوی بردم. از راه دور دست بوس تانم.
رستوران «وینه» در جوار رودخانه جاده چالوس و ضیافت شام با چاشنی بحث سیاسی با دوستان دوران دانشکده تا دیر وقت برکتی بود خصوصاً آنکه افتخار همنشینی با داوود معارف وند و ملانوری و یحیی و حمیدرضا و اسی و خستو و جناب مصطفی فقیهی و صافی عزیز و جمشید چند تن دیگر از دوستان که متاسفانه فراموش شان کرده ام را نیز داشتم!
تجدید خاطره با دوستان و هم کاران سابق در ویلای کُردان حمید عزیز و به صرف جوجه کباب دست پخت جمشید و با حضور خانم ثابت و اشرفی و فرزین و مهرداد و فرشید و احمد و مهران و حمیدرضا و یحیی شبی بود که تبدیل به خاطره بنده نوازی عزیزان شد.
گعده ارزشمند با دوست گرانقدر جناب اکرمی از نهضت آزادی و جناب اسحاقی در رستوران «آمستریس» همان قدر اسباب مسرت بود که صرف شام و چای و قلیان در کنار بزرگواران بهرامی و سهل آبادی دوستان دوران فوق لیسانس در همین مکان موجبات انبساط خاطر را فراهم کرد هم چنان که صرف ناهار و استماع گلایه های قابل تامل دوست بزرگوار «کاتبی» در آمستریس اسباب تنبه و انشاالله توجه شد.
شنیدن گلایه های سبزها با حضور پر متانت جناب شفیعیان در رستوران آبشار فرحزاد نیز همان قدر جای شکر دارد که ضیافت ناهار در همین رستوران بمناسبت عید غدیر و در معیت همشیره ها و همسران و فرزندان.
صرف سیاست توام با ضیافت در دفتر مرتضی عزیز (سردبیر سابقم) و در کنار دکتر سلطانیفر (مدیر مسئول سابقم) و مهرداد (همکار سابقم) و شیرزاد (نماینده CNN در تهران) و جناب دکتر عباس ملکی (رئیس سابقم در وزارت خارجه) نیز غنیمتی بود که حلاوت اش تا مدت ها باقی خواهد ماند.
همه اینها در کنار صرف چای در کلبه پر فضیلت دکتر حاتم قادری معنائی مضاعف به این سفر داد. هم چنان که بیتوته در رستوران «اسپی یو» در اوین درکه با علیرضای عزیز و نادر به صرف ناهار و مشاورت هم ممد حیات شد و هم مفرح ذات!
استخر نیایش و رستوران دره فرحزاد با میزبانی مهدی غنیمتی بود بویژه آنکه در هنگامه رفت و آمد های خسته کننده در ادارات ایران برای رفع مشکل گذرنامه «جکوزی» آن شب گنجی بود برای زانوان بغایت رنجور و خسته شده ام. مهدی جان دستت درد نکند.
از حامد قشقاوی این جوان برومند و فعال نیز بابت جلساتی که زحمت اش را کشید تا در وزارت ارشاد در جوار مسئولین محترم سینمائی گفتگو و رایزنی کنیم کمال امتنان را دارم. گفتگوهای مفیدی بود.
از جناب شفیعی روزنامه نگار عزیز و منسوب به روزنامه شرق (فعلا در توقیف) نیز بابت دعوت شان و گفتگوی ارزشمند با ایشان در کافی شاپ «ویونا» مسرور و خرسندم.
شهریار عسگری همیشه عزیز خبرنگار عزیز اطلاعات و دوست و هم دوره دانشکده در لیسانس، هر چند توفیق نشد از نزدیک ببینمت اما همان گفتگوی تلفنی و ابراز هم دردی ات غنیمتی بود و دنیائی برایم ارزش داشت.
دوست عزیزم جناب محمدی نیز بابت مصاحبت ها در کنار صرف ناهاری که با یکدیگر در چند نوبت داشتیم بنده را قرین منت خود کردند اما از طعام ها شیرین تر مصاحبت با ایشان بود که بعد از مدت ها با کسی مسائل سیاسی را حلاجی می کردم که انصافاً قدش بلند بود و دنیای سیاست را می فهمید.
رضوی عزیز بابت میزبانی شاهانه شما در رستوران نوید نیز کمال امتنان را دارم و از گفتگو با شما نیز همیشه بهره برده ام . سلام بنده را به جناب علمدار نیز برسانید و بابت لطف و زحمات متقبله شان از ایشان نیز متشکرم.
دوست گرانقدر جناب آقای عباس عبدی از شما نیز بابت تقبل زحمت تان در مسجدالرسول ممنونم هم چنان که بابت میزبانی تان در منزل و اهدای آن چند جلد کتاب نیز بنده را شرمنده کردید. همچنین فرامرز قره گزلوی همیشه بزرگوار و اسماعیل آزادی همیشه عزیز و مهرداد سرجوئی دوست داشتنی و علیرضا کتابی همیشه شاداب.
با فربد مهندس جوان و شاداب (خواهرزاده) خاطرات و ابتهاج و مسرت هائی در رستوران جزیره و کافی شاپ فندق و ایضاً کافی شاپ چارچوب رقم زدیم گذشته از آنکه تا آنجا که در توان داشت برای دائی اش طی آن دو ماه کوتاهی نکرد. علی نیز در کنارش شب آخر هدیه ارزشمندی به دائی اش در کنار دیگر هدایایش داد و آن یک برگه دعا بود که قبل از هر چیز ارزش آن دعا به نیت ارائه دهنده اش بود. علی جان قدر هدیه ات را می دانم و همیشه نزد و نزدیک خود نگاهش خواهم داشت.
از همشیره کوچک و همسر محترم و اون پریا خانم (همشیره زاده) و صوفی اش هم موظفم یادی بکنم خصوصاً دست پخت های دلپذیر و فیلم هائی که آخر شب به اتفاق به تماشا می نشستیم. البته شب پیتزا خوران در پارک جمشیدیه در زیر باران و با پریا خانم نیز از شب های فراموش نشدنی ام در این سفر شد.
اما در آخر از دو نفر باید تشکر ویژه کنم.
نخست احمد دوست قدیمی دوران لیسانس که با همه غر زدن های همیشگی اش بابت نوشته های من اما همواره ارزنی از رفاقت کم نگذاشت و در این سفر نیز حجت رفاقت شد و چه در پی گیری امور پروازم بغایت تشریک مساعی کرد و چه تا آنجا که توانست در امور اداری و غیره مشاوره و مساعدتم داد و چه آنجا که خسته ام می دید اسباب انبساط خاطر وفراغتم را تمهید می کرد.
با احمد هم در سینمای فاخر پردیس در پارک ملت به دیدن فیلم نشستیم و هم چنان که در رستوران های هایدا در میدان کاج و تایتانیک در جاده کن خاطره ساختیم و بعد از ظهری دل انگیز نیز به اتفاق و با حضور مهران عزیز ((بعد از مدت ها فرسایش ذهنی در ترددهای اجباری در راهروهای ادارات)) زیر باران گردنه های ولنجک را پیاده روی کردیم و در «بام تهران» آش رشته مطبوعی به تن زدیم که بغایت چسبید.
احمد تا روز آخر علی رغم مشغله های شخصی اش تا آنجا که توانست با من همراهی کرد که امید دارم روزی بتوانم زحماتش را جبران کنم.
تشکر ویژه دوم را به خواهر ارشدم مدیونم که طی دو ماهی که در تهران بودم عموماً منزل ایشان بیتوته کرده بودم و طفلک مانند مادر مرحومه مان برادرش را تر و خشک و پذیرائی و تیمار کرد و پا به پایش دلنگرانی و صبوری و هم راهی ام کرد. نمی دانید چه کیفی دارد وقتی می بینید در هر بار خروج از خانه، خواهرتان مانند سنت همیشگی مادر شما را از زیر قرآن رد می کند.
خدا رحمت ات کند. خیلی زود مادر از دست دادیم.
دل آقایانی که خواهر ندارند بغایت باید داغ شود تا بفهمند از چه موهبتی محرومند. البته همین جا موظفم از همراهی و لطف و مساعدت همسر محترم ایشان نیز قدردانی کنم که چه در دوران نبود من در روزهای نخست از دست دادن ابوی مسئولانه تمامی امور مرتبط با چنین مناسبت هائی را بنحو احسن انجام دادند و چه در دوران پی گیری امور رفع ممنوع الخروجی ام در کنار دیگر داماد مان (نادر) با وسواس و هم دلی به اینجانب مساعدت رساند و تنها باید یک نکته را به ایشان گوشزد کنم و آن اینکه ضمن قدردانی بابت همه زحمات متقبله تان اما یک واقعیت را هرگز فراموش نکنید و آن این که باخت آن شب بنده در تخته نرد جدای از تاس های شیطنت آمیزی که می آوردید صرفاً از بابت رعایت حق میزبانی تان بود. بگذریم و یا صابر!
در مجموع و در انتها از همشیره و احمد بصورت بقول آمریکائی ها «اسپیشیال» سپاسگذارم و در حد وسع و توان، خود را ملزم و مقید به جبران دانسته و می دانم.
دوستان و اقوام و منسوبان عزیز
دم همه تان گرم
شب آخر وقتی تنها در هواپیما نشستم و تهران را به سمت آمریکا ترک می کردم بعد از بلند شدن هواپیما از بالا شهرم را، تهرانم را در تلالوئی از نور دیدم و به یاد تک تک شما بودم.
نمی دانم دفعه دیگر کی باز می گردم و شما عزیزان را دوباره کی خواهم دید؟
نمی دانم اساساً آیا دوباره فرصتی خواهم داشت تا باز گردم و آیا می توانم شما عزیزان را دوباره ببینم؟
شاید این توفیق دیگر اتفاق نیفتد و مسافر بعدی من بودم. نمی دانم.
اما مهم آن است که چه بتوانم شما عزیزان را دوباره ببینم و چه نتوانم مطمئن باشید هرگز فراموش تان نخواهم کرد. همیشه در عمیق ترین لایه های حافظه من به بزرگی و عزیزی جای داشته و همراهم خواهید بود.
آخرین خداحافظی را نیز از آسمان بهشت زهرا با پدر و مادرم کردم که بفاصله 3 سال هر دو ترک ام کردند و ترک مان کردند و ارزشمند ترین امانات خود را در ایران از دست دادم.
دوستان گرانقدر از من که گذشت و متاسفانه با غیبتم در ایران توفیق آن را نیافتم تا پدر و مادرم را در سنینی که به پسرشان نیاز عاطفی داشتند نوکری کنم.
اگر پدر و مادر گران قدر شما در قید حیات اند دچار این اشتباه نشوید و تا فرصت دارید در نوکری ایشان رقابت کنید.
اگر دوستانی را از قلم انداختم بنده را ببخشید و اگر برخی از دوستان را تنها با نام کوچک ذکر کردم چون مطمئن نبودم از مطرح شدن نام کامل شان رضایت دارند یا خیر.
با آرزوی بزرگی تان ـ خدانگهدار



dariushsajjadi@yahoo.com

۱۳۹۱ آذر ۲۰, دوشنبه

گزارش سفر


سفر اخیرم به ایران قرار بود سفری دو هفته ای بمنظور حضور در مراسم سانحه منجر به قتل پدرم در تهران باشد که با نسنجیدگی و فقد تدبیر و عقلانیت در لایه هائی از نهاد های امنیتی کشور مجبور شدم بمنظور پاره ای از توضیحات بابت نوشته ها و مقالاتم و رفع ممنوع الخروجی ام نزدیک به دو ماه در ایران بمانم
خوشبختانه در رده های بالای پی گیر پرونده ممنوع الخروجی اینجانب رگه هائی از عقلانیت موجود بود که نهایتاً منع خروج اینجانب را مرتفع کردند هر چند بابت همین بازگشت با تاخیر هم مبتلا به ابطال بلیط هواپیما و پرداخت جریمه شدم و هم چنان زندگی همسر و فرزندان در آمریکا نیز ناخواسته مبتلا به تعب شد .
یاد حسین درخشان افتادم که دو هفته قبل از عزیمت ام به ایران طی مراوده ای با اینجانب در فرصت مرخصی بیرون از زندان گفت:
من بخاطر جهل زندانبانانم در حبس ام که نمی توانند بفهمند می توان در عین طرفدار انقلاب اسلامی بودن و منتقد آن نیز بود.
برادران در حالی مته به خشحاش بابت برخی از مطالب بنده گذاشته بودند که هم زمان در جبهه مقابل اینجانب را بارها به مزدور جمهوری اسلامی منتسب کرده و می کنند!
ظاهراً بلاهت در هر دو سوی جبهه بلامرز است!

...
بگذریم
علی رغم این «اقامت دو ماهه اجباری» مزبور برخوردار از برکاتی نیز برای اینجانب بود از جمله با کسر متنوعی از دوستان نشست و برخاست داشتم. از دوستان اصلاح طلب تا سبزهای انحلال طلب از اصولگرایان تا مرفهین بی درد! از ملی مذهبی ها تا دوستان نهضت آزادی
از لاابالی ها تا بینوایان
سفری هم به قم داشتم و بعد از 15 سال بار دیگر این شهر را با همه توسعه یافتگی اش زیارت کردم.
فرصت مغتنمی دست داد تا فیلم های متنوعی را در سینماهای تهران ببینم که اگر مجالی باشد نقطه نظرات خود را در مورد آنها خواهم نوشت. توفیق شد تا دهه محرم را در تهران بوده و بعد از سالها در تکایا و حسینیه های مختلف در خلوت عزادارن حسین ابن علی باشم. و بالاخره توفیق شد تا مراسم چهلم پدر را نیز حضور داشته باشم.
همین جا از همه دوستان دیده و نادیده ای که در این مدت از راه دور و نزدیک با اینجانب هم دردی کردند تشکر می کنم بویژه عزیزانی که در مراسم ختم ابوی قدم رنجه کردند .
از دوستان دوران دانشکده و دوستان و همکاران سابق در مطبوعات و اقوام و منسوبین نیز که هر یک بنوعی بنده نوازی فرمودند کمال امتنان را دارم.
انشاالله بتوانم در فرصتی مقتضی در حق یکایک عزیزان جبران دین کنم.
به امید دیداری مجد

***

شنیدم بعد از چند روز آلودگی شدید هوای تهران روز گذشته باران خوبی در تهران باریده و هوا را مطلوب و با طراوت کرده. در چنین ایامی که تهران بارانی است بهترین فرصت برای پیاده روی در این شهر بزرگ است.
طی دو ماه گذشته که در تهران بودم مجال های مغتنمی برای پیاده روی در باران های تهران پیدا کردم.
پیاده روی از چهار راه پارک وی تا میدان تجریش و بازار سنتی تجریش و زیارت امامزاده صالح تا رفتن به سر پل و دزاشیب و دربند
از کامرانیه تا پارک نیاوران تا پاسداران
از پارکینگ ولنجک تا ایستگاه اول و صرف آش رشته بر بام تهران زیر بارش تنک باران
از چهار راه پارک وی تا میدان ونک به صرف سیگار و طعام و استراحت در رستوران ذیل برج سایه روبروی پارک ملت
قدم زدن در پارک ملت و به دیدن فیلم نشستن در سینمای تازه تاسیس و مجلل تندیس
از میدان ونک تا پارک ساعی
از میدان شهرک غرب تا قدم زدن در خیابان های خلوت شهرک و گل افشان ها
از زندان اوین تا سعادت آباد!
از چهار راه امیر اکرم تا میدان بهارستان و در مسیر تناول ساندویچ کوکو سبزی خوش طعم چهار راه مخبرالدوله
از میدان توپخانه تا پارک شهر و تناول دلچسب یک ساندویچ کالباس وطنی
و در جملگی این قدم زدن ها دیدن جریان داشتن با نشاط زندگی زیر پوست شهر.
مردم در داخل دارند زندگی می کنند. ما در بیرون بازی را واگذار کرده ایم اگر نباخته باشیم!!!

***
سفر دو ماهه اخیرم به ایران و اقامت و تفحص ام در تهران تا حدود زیادی داشته ها و دانسته های پیشین بنده نسبت به وضعیت سیاسی و اجتماعی ایران را تکمیل کرد.
تکمیلی که از سوئی اسباب رفع نگرانی ام در برخی از حوزه ها شد در حالی که در حوزه هائی دیگر جای نگرانی کماکان موجود است.
در مجموع یکی از نتایج این سفر برای من آن است که بنا به دلائلی منطقی دیگر اصرار ندارم که تولید انبوه داشته و زیاد بنویسم. یکی از آن دلائل منطقی شفاف شدن برخی از وجوه واقعی برای اینجانب بود. از جمله آنکه دوستانی که مطالب من را دنبال می کردند بخوبی می توانند شهادت دهند یکی از اصلی ترین دغدغه هایم نظارت بر عملکرد تلویزیون بی بی سی فارسی و افشای شیطنت های خبری آن بود اما در سفر اخیر متوجه شدم همه آن دلنگرانی ها ناموجه بود. در واقع در حال حاضر کمتر کسی در ایران هست که دغدغه دنبال کردن تولیدات خبری بی بی سی را داشته باشد و با توجه به جنس مخاطب و پایگاه مخالف دین این رسانه مخاطبان مزبور دیگر برای پر کردن اوقات فراغت خود ترجیح می دهند بجای بی بی سی وقت خود را صرف تلویزیون مبتذل «من و تو» و جم تی وی و تولیدات سرگرم کننده و تفننی آن و بفرمائید شام و شعر یادت نره و ابتذال هائی مشابه آن کنند.
جالب آنجا بود در ایام اقامتم در ایران که هم زمان شده بود با پخش برنامه پر شیطنت «اعترافات» ساخته مازیار بهاری در تلویزیون بی بی سی برخلاف انتظار بزرگترین دغدغه مخاطب چنین رسانه هائی آن بود که بدانند فرزند خدیجه سلطان در سریال «حریم سلطان» پسر است یا دختر؟! و سلطان سلیمان امشب را با کدام یک از لعبتگانش به سر می برد و یا آنکه بالاخره نجیب خان در سریال «عمر گل لاله» با زمرد خانم چه می کنند!!؟ از آن طرف هم در بخش موزیک همه کانال های مزبور پخش کننده یک کلیپ با استانداردی مشترک بودند :
یه دختر خانم نیمه عریان در حال قر دادن و رقصیدن و یک آقا پسر هم با خوانش ترهاتی بی معنا بنام شعر و آهنگ قربان صدقه ایشان می روند و مخاطب هم به مراتب دیدن چنین شبه آوازهای ولو مبتذلی را به بی بی سی و دنیای عبوس خبر ترجیح داده و می دهد.
به همین دلیل دیگر پرداختن به بی بی سی را در اولویت خود ندارم
در پست بعدی نگاهی به چند فیلم سینمائی که در تهران موفق به دیدنش شدم خواهم انداخت.




۱۳۹۱ آذر ۱۷, جمعه

ادرار در کوثر!


از ادرار برادر حاتم طائی در چشمه زمزم به قصد شهرت تا ادرار کوثر در کوثر (!) خطی باریک و آشنا قابل رویت ست!
پائیز سال گذشته (3 اکتبر 2011) که طی مقاله «دزد سوم» در تبیین چیستی بحث تقلب در انتخابات ریاست جمهوری سال 88 به منشا شعار «مجتبی بمیری ـ رهبری رو نبینی» اشاره ای کردم که در شهرآشوبی های آن سال یکی از شعارهای سبزها بود در آن مقاله استناد بنده به سابقه رقابت مهدی هاشمی با مجتبی خامنه ای بازمی گشت که ریشه در پرونده پروژه نفتی پارس جنوبی در سال 72 داشت.

بخشی از مقاله دزد سوم:
سابقه شعار «مجتبی بمیری ـ رهبری را نبینی» بازگشت به رقابت توام با عداوتی قدیمی بین «مهدی هاشمی» با «مجتبی خامنه ای» داشت که ظاهراً اسباب تکدر و کینه مهدی از مجتبی را فراهم کرده بود. کینه ای که از مفتوح شدن پرونده ای علیه مهدی هاشمی در سال 72 در ماجرای پروژه نفتی پارس جنوبی ریشه می گرفت که در خلال بازداشت و بازجوئی از «هوشنگ بوذری» مبتکر پروژه نفتی پارس جنوبی بخشی از وزارت اطلاعات با مدیریت «حسین طائب» و با نظارت مستقیم «مجتبی خامنه ای» اقدام به ورود به این پرونده و تشکیل پرونده ای بابت تخلفات مالی و اخلاقی و ارتباط با بیگانه برای شخص «مهدی هاشمی» کردند.
پرونده ای که علی الظاهر تا آن درجه استعداد داشت تا بستر خصومت و رقابت میان این دو آقازاده سرشناس در کشور را تا جائی فراهم کند که در ناآرامی های بعد از انتخابات ریاست جمهوری ایران در سال 88 یک طرف به راحتی بتواند با اتکای بر «عقبه میدانی اش در میان معترضین کف خیابان» شعار «مجتبی بمیری ـ رهبری را نبینی» را اپیدمیک کند آن هم با القای این تعبیر که پیروزی احمدی نژاد، کودتائی از قبل طراحی شده بمنظور وراثتی کردن رهبری در ایران و جانشینی مجتبی خامنه ای برای رهبری بعد از آیت الله خامنه ای است!
جنبش سبز هم که به غایت استعداد بالائی در بازی خوردن و نفهمیدن تحرکات زیر پوستی بازیگران عرصه سیاست داشت به راحتی در این زمین بازی کرد و بازی خورد و «یک نفر در سایه می خندید»!
*** 
اکنون و با انتشار فایل صوتی مکالمه تلفنی «نیک آهنگ کوثر» با «مهدی هاشمی» توسط کوثر (!) و اعتراف صریح مهدی هاشمی در این «مکالمه پنهان از نظر هاشمی ضبط شده» (!) مبنی بر «اهتمام وی در دامن زدن به بی اعتبار کردن مجتبی خامنه ای در عرصه سیاسی» ادعای مطرح شده در مقاله دزد سوم مستند به شهادت علنی عامل اصلی این پروژه شد.




فایل صوتی مکالمه کوثر و مهدی هاشمی
http://www.youtube.com/watch?v=wPvhajfVc44


۱۳۹۱ آبان ۲۵, پنجشنبه

مرغ تخم طلا


اکبر هاشمی رفسنجانی را به اعتبار پیشینه سیاسی و صحابگی منحصربفرد در میانه اصحاب تراز نخست انقلاب ایران و با توجه به ذکاوت ها و فراست هائی که از خود طی ادوار مختلف عمر سیاسی اش در قبل و بعد از انقلاب نشان داده بلاتردید می توان یکی از برجسته ترین سیاستمداران تاریخ معاصر در خاورمیانه محسوب کرد.
علی رغم پیشینه قابل وثوق هاشمی نمی توان منکر این واقعیت نیز شد که ستاره اقبال وی طی سالهای گذشته در آسمان سیاست ایران کم فروغ شده.
هر چند نقطه حداکثری این کم اقبالی را می توان در خطبه های نماز جمعه 29 خرداد سال 88 ملاحظه کرد که آیت الله خامنه ای طی سخنرانی خود علی رغم برخورداری از رفاقت پنجاه ساله با هاشمی به ظرافت نسبت به مواضع و رویکردهای سیاسی و اقتصادی هاشمی اعلام رویگردانی کردند.
رویگردانی که منجر به سرعت گرفتن تقلیل و تضعیف اهرم های نفوذ و قدرت هاشمی در ساختار قدرت ایران شد اما هاشمی نیز نشان داده تا آن اندازه حزامت دارد تا با تانی و صبوری همچون خیزران کمر خود را در مقابل تندباد ها خم کرده تا بعد از گذشتن تندباد بتواند مجدد کمر راست کند.
از دست دادن موقعیت های مهمی چون کرسی ریاست مجلس خبرگان و تریبون نماز جمعه تهران طی سالهای اخیرهر چند بمثابه از دست دادن استحکامات قدرتمندی در آوردگاه سیاسی ایران محسوب می شود اما شواهد موید آن است که این کهنه سرباز دنیای سیاست در ایران اینک توانسته با تانی و صبوری موقعیت های از دست رفته و تضعیف شده سیاسی خود را در هرم قدرت بازسازی نماید و با اتکای بر بحران اقتصادی منتج از تحریم های اقتصادی غرب علیه ایران و مواضع شاذ و نامتعارف احمدی نژاد در سیاست خارجی از سوئی و بصورتی تلویحی حمایت رهبری از احمدی نژاد در خطبه های نماز جمعه سال 88 را زیر سوال ببرد و از جانبی دیگر با توجه به موقعیت شکننده اقتصادی در کشور ضمن یادآوری دوران دولت سازندگی صاحب صلاحیتی و توانمندی خود در تمشیت امور کشور را در قامت یک منجی و مرد مرتفع کننده بحران ها در ناخودآکاه خرد جمعی شهروندان ایرانی باز تولید کند.
چنین موقعیتی به هاشمی رفسنجانی این امکان را می دهد تا بتواند بار دیگر با نزدیک شدن به انتخابات ریاست جمهوری در ایران در صورت عدم ایجاد ممانعت از طریق سقف سنی یک بار دیگر خود را در معرض انتخاب شهروندان ایرانی جهت تسخیر کرسی ریاست جمهوری ایران قرار دهد و در غیر این صورت با قرار دادن حمایت خود از نامزدی تحت امر و قابل اعتماد، چهره مورد وثوق خود را بر کرسی ریاست جمهوری ایران بنشاند و از این طریق سیاست های مورد وثوق اش را در ایران اعمال نماید.
علی رغم این هاشمی برای نیل به چنین مرادی چندان هم بدون مانع و مخالف نیست و به جرات می توان اصلی ترین مانع ایشان را از میانه نسلی از عقبه سرداران ایدئولوژیک سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نشانه گذاری کرد که از فردای قبول قظع نامه 598 شورای امنیت و پایان جنگ 8 ساله عراق با ایران کینه از هاشمی را به دل گرفتند و طی سالهای گذشته با تحفظ این کینه به تناوب کوشیدند و می کوشند هاشمی را از نقاط کانونی قدرت در ایران دور سازند.
مشکل این بخش از عقبه سپاه با ایشان بازگشت به احساس غبنی دارد که ایشان از عملکرد هاشمی در جریان مجاب کردن مرحوم امام جهت پذیرش قطع نامه به دل گرفتند.
به زعم سرداران سپاه هاشمی ایشان را در جریان قبول قطعنامه مغبون کرد و به همین دلیل هاشمی رفسنجانی برای این بخش از سرداران سپاه عنصری نامطلوب تلقی می شود.
آخرین نمونه قابل استناد از زورآزمائی سرداران سپاه با هاشمی ماجرای بازگشت مهدی هاشمی از لندن و بازداشت وی می باشد.
بازگشت با تاخیر مهدی هاشمی به ایران چه از ناحیه جدی شدن احتمال بازداشت وی در لندن بدلیل پرونده باز اتهامی اش در دادگاه کانادا باشد و چه با صلاحدید پدرش جهت گرفتن بهانه از مخالفانش که طی ایام اقامت مهدی در لندن هاشمی را زیر ضربات سنگین «آقازادگی پروری» و خاصه خرجی بنفع فرزند قرار داده بودند در هر حالتی از حیث سیاسی می تواند بنفع هاشمی تمام شود.
این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که صرف نظر از صحت یا عدم صحت اتهامات مهدی هاشمی و بیرون از چرائی و چیستی انگیزه بازگشت مهدی به ایران قدر مسلم ترجیح هاشمی آن بود تا اگر قرار بر بازگشت و بازداشت و بازجوئی مهدی باشد فرزندش این پروسه را بجای مواخذه در برابر بازجویان سپاه پاسداران در برابر عوامل وزارت اطلاعات طی کند که برخلاف سپاهیان عاری از کینه نسبت به هاشمی هستند.
شواهد موید آن است که هاشمی زمانی برای بازگشت مهدی به ایران چراغ سبز نشان داده که توانسته تضمین لازم را از پایوران نظام اخذ نماید تا مرجع رسیدگی کننده به اتهامات مهدی بجای سپاه پاسداران، عناصر وزارت اطلاعاتی باشد که برخلاف سپاه پاسداران خالی از بغض و کینه نسبت به هاشمی و عقبه سیاسی وی هستند.
این نکته نیز غیر قابل کتمان است که نتیجه بازجوئی و محاکمه مهدی چه منجر به محکومیت و چه تبرئه ایشان شود ماحصل آن در هر دو حالت به نفع هاشمی خواهد بود و ایشان می تواند با اتکای به پروسه بازداشت مهدی خود را برخوردار از عقبه ای مردمی نشان دهد که فرزندش با دیگر شهروندان برخوردار از رانت نبوده و مانند یک شهروند عادی با ایشان برخورد می شود. پروسه ای که می تواند وجهه هاشمی رفسنجانی را نزد افکار عمومی موجه کرده و ایشان را از موضع مظلومیت نزد افکار عمومی برخوردار کند.
موضعی که در انتخابات ریاست جمهوری پیش رو و با توجه به خصلت مظلوم نواز ایرانیان می تواند بنفع هاشمی در نتیجه انتخابات عمل کند.
شیوه ورود آیت الله خامنه ای به افتتاحیه اجلاس سران عدم تعهد که هاشمی پشت سر رهبری وارد سالن اجلاس شد و احمدی نژاد علی رغم رئیس جمهور بودن فرد آخری بود که پشت سر آیت الله خامنه ای وارد شد سیگنال معناداری است که هر اندازه برای هاشمی برخوردار از حلاوت می تواند باشد به همان اندازه می تواند و توانسته کام احمدی نژاد را تلخ نماید.
ظاهراً قوه عاقله نظام به این نتیجه رسیده که هاشمی رفسنجانی حکم مرغ تخم طلائی را دارد که به اعتبار صحابگی و قدمت و حزامت و اعتبارش در دنیای سیاست حتی نزد غربی ها، می توان بجای آنکه در طمع کسب طلائی بیشتر سینه این مرغ را درید باید وی را در جایگاه مناسب و قابل کنترلی قرار داد تا از این طریق بتوان از تخم های طلای این مرغ تخم طلا بنحو مقتضی و بایسته بهره مند شد.

۱۳۹۱ مهر ۱۷, دوشنبه

ملاقات در تهران



الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِيبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ وَ إِنَّـا إِلَيْهِ رَاجِعونَ 

با تشکر مجدد از هم دردی همه دوستان بابت غم از دست دادن پدر بزرگوارم متاسفانه بدلیل دوری راه نتوانستم برای عزیمت به ایران پروازی زودتر جهت رساندن خود به مراسم تدفین ایشان در مورخه سه شنبه 18 مهر ماه در بهشت زهرا تهیه کنم.

علی رغم این انشاالله شخصاً در مراسم هفتم آن عزیز از دست رفته در تهران در خدمت تان هستم و از توفیق تشکر و قدردانی حضوری از همه دوستان و عزیزان بهره مند خواهم شد.
مراسم شب هفت:
تهران ـ سعادت آباد ـ میدان کاج ـ مسجد الرسول

یکشنبه 23 مهر ماه 91

از ساعت 16 تا 17:30

دوستان جهت هر گونه اطلاعات بیشتر می توانند با شماره موبایل زیر تماس حاصل فرمایند

2393190 912


۱۳۹۱ مهر ۱۶, یکشنبه

پهلوان، پهلوانانه رفت!


سید عباس سجادی، فرزند شهر ری بود و در جوار آستانه حضرت عبدالعظیم روئید و بالیده آئین پهلوانی و خاک خورده گود زورخانه های عبدالعظیم بود.
پهلوان تا روز آخر آئین پهلوانی را پاس داشت و مطلع شدم صبح روز شنبه بعد از خروج از بانک پیرمرد مورد هجوم حرامیان در کمین نشسته قرار گرفته و ناجوانمردان در طمع مواجب پیرمرد، ناجوانمردانه به آن جوانمرد حمله کردند و پدرم با کهولت سن و در 72 سالگی به رسم باج ندادن و نترسیدن «پهلوانان» با ایشان گلاویز شده و حرامیان نیز بدن خسته از گرد پیری اش را به ضرب خودروی شان در هم کوبیدند و گریختند و ساعاتی بعد پهلوان از شدت خون ریزی، یگانه پسرش و دخترانش را تنها گذاشت و رفت!
سید!
خدانگهدارت. فراموشت نمی کنیم.
اما سخنی با دوستان.
همه عزیزانی که بزرگواری کردند با پیغام های هم دردی خود اسباب تسلی خاطر بنده را فراهم آورند اینجانب را قرین منت و لطف خود کرده و از یکایک شما بزرگواران کمال امتنان را دارم.
داریوش سجادی بالغ بر 30 سال است که برای شما می نویسد و اگر مجال و فرصت و بضاعتی باشد باز هم برایتان خواهم نوشت. بنده تعلقی به خود ندارم. داریوش سجادی ، داریوش سجادی شماست. سجادی تان درست یا غلط اعتقادات و عقاید و آرا و نظرات و تحلیل و گمانه هایش را به فرض صحت به شما بزرگواران عرضه کرده و می کند. سجادی شما چشم امید دارد اگر صحت و راستی در نوشته هایش هست اسباب تنویر افکار مخاطبش شود و اگر هم نظراتش خالی از صواب است با تحشیه و نقد دوستان خود را اصلاح کند.
همه دوستانی که ازسجادی تان ناخرسندید و همه دوستانی که از سجادی تان خرسندید. همه دوستانی که از سجادی تان متنفرید و همه دوستانی که از سجادی تان متنفر نیستید. بنده هیچ گاه نه ارزنی از دشنام هایتان مکدر شده ام و نه بابت خفض جناح تان ارزنی بر خود بالیده و مغرور شده ام. مخاطبان بنده اعم از مخالفان نظراتم و موافقان نظراتم را همواره در مقام عزیزانم نگریسته ام و چشم امید داشته و دارم تا انشاالله به آن درجه از بلوغ برسیم تا بتوانیم در عین اختلاف سلائق به یکدیگر انس و مهر بورزیم.
اکنون و بعد از 30 سال بی وقفه نوشتن داغدارم و مدتی از خدمت تان مرخص می شوم. انشاالله اگر مشکلی پیش نیآید تلاش دارم برای مراسم ختم «پهلوان» خود را به تهران برسانم. اگر توفیق شد انشاالله خوشحال خواهم شد تا بخشی از دوستان را در مسجدی که به همین منظور در نظر گرفته شده ملاقات کنم.
محل و زمان مراسم ختم را متعاقباً اعلام خواهم کرد.
در پایان نوشته ای را که در سفر 3 سال پیش خود به ایران پدرم تحریر کرده بود (زندگی) و به من داد تا برایش اصلاح و منتشر کنم را با تاخیری که متاسفانه موضوعیت اش شامل خودشان شد را اینک و ذیلاً در این مکان منتشر می کنم.
روحت شاد پهلوان و خدایت ما را بیآمرزد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

زندگی

پیدایش مرگ در زندگی انسان ها امری اجتناب ناپذیر است. هیچ کس نمی تواند منکر آن شود که مرگ وجود ندارد. هیچ کس نمی خواهد اسم مرگ را بشنود چون چیزی بدتر از مرگ و مردن برای انسان ها وجود ندارد.چون زندگی به هر عنوان شیرین است. از آن به راحتی نمی توان گذشت. یکی از خصایص انسان ها همانا فراموشی از مرگ است که در نهاد هر انسانی نهفته است. چون اگر فراموشی نباشد تا انسان مرگ را فراموش کند کل انسانیت بخطر می افتد. ما به دنیا می آئیم که زندگی کنیم نه آنکه به یاد مرگ و مردن باشیم. چون اگر هر لحظه به یاد مرگ باشیم دیگر زندگی برای بشر مفهومی ندارد. وقتی یکی از بستگان ما فوت می کند همه فامیل از فقدان تازه درگذشته ناراحت و گریانیم اما حداکثر تا یک سال برای او سوگواری می کنیم و بعد دیگر فراموش می شود و از یاد می بریم که چنین شخصی وجود داشته است. این خود از رازهای طبیعت است که باید باشد . اگر نباشد نظم دنیا بر هم می خورد.

انسان زاده مرگ است. باید در موقع مقتضی بمیرد تا نظم دنیا بر هم نخورد. این خود از خصایص ذاتی انسان است. اما آدمیانی هستند که مردن را درک نمی کنند. از مردن گریزانند. در صورتی که ما باید خود را با مرگ هماهنگ کنیم.

این هماهنگی خود نزدیکی به خداست.

بشر باید خدا را به حد اعلی دوست داشته باشد که چنین موهبتی را به ما هدیه می کند و ما را به سمت خود می برد.

من نمی گویم در جوانی کسی بمیرد و از مواهب زندگی استفاده نبرد بلکه ما باید از زندگی لذت ببریم و زندگی را بمفهوم مطلق دوست داشته باشیم و بتوانیم آن طور که باید زندگی را درک کنیم و بفهمیم از زندگی چه می خواهیم و بتوانیم به معذورات زندگی پی ببریم.

همانا این زندگی «مردن» تدریجی است. بنابراین باید از زندگی استفاده خوب ببریم تا چنانچه روزی مرگ بسراغ ما آمد با آغوشی باز به پیشواز آن برویم.

از محو شدن نهراسیم. زیبائی زندگی به این است که مرگ باشد. اگر مردن نبود بشر به چه روزی می افتاد؟

پیر می شدیم و غلغله ای بپا می شد و همه مرگ مرگ می کردیم.

آیا فکر کرده ایم وقتی یک نفر مرد یا زن پس از رسیدن به یکصد و بیست سالگی چه کار خواهد کرد؟

جز نق زدن از او کار دیگری بر نمی آید. پس باید پناه به خدا ببریم تا در موقع مناسب ما را بسوی خود ببرد.

اصولاً ما نمی دانیم چرا به دنیا می آئیم و چرا می رویم؟ اگر می دانستیم که قرار است در دنیا تا این اندازه زجر بکشیم اصولاً قصد آمدن به دنیا را نمی کردیم. اما حالا که آمدیم باید با مفاهیم آن بسازیم و خوبی و بدی های آن را بپذیریم و بعد که پیر شدیم با اشتیاق بسوی معشوق برویم.

شعر زیر عمق دوست داشتن معشوق است:

بعد مرگم مکنید گریه که آشفته منم

سوی معشوق روم آتش خاموش منم

اصولاً مردمی که صداقت دارند خدا را بصورت مطلق می شناسند.

با خدا بطور دائم در راز و نیازند و از مرگ هراسی ندارند چون در تمام شب و روز با خدا دمساز و هماهنگ اند.

بیشتر مردمی که نماز می خوانند تصور می کنند فقط در موقع نماز خواندن باید با خدا راز و نیاز کرد در صورتی که این اشتباه است. بطور مطلق باید بگویم بخش عمده ای از مردمی که نماز می خوانند از مفاهیم نماز هیچ گونه بهره ای ندارند چون نماز به عربی گفته شده و آنها فقط آن را حفظ یاد گرفته و عادت کرده اند نماز بخوانند و این نماز یک نوع عادت است و دیگر هیچ. این اشخاص به هیچ وجه کاملاً خداشناس نیستند و نماز را فقط وظیفه خود می دانند. چون به آنها گفته اند اگر نماز نخوانی به جهنم می روی لذا مفهوم اصلی نماز برایش مهم نیست . این اشخاص چون خدا شناس نیستند اگر آنها در کار روزانه هر نوع خلافی از دست شان برآید انجام می دهند چون با محبوب خود آشنائی ندارند و خدا شناس نیستند.

برای مثال خدمت شما عرض کنم وقتی یک زن و مرد عقد ازدواج با هم می بندند و یا نامزد می شوند شب و روز بفکر یکدیگرند. لحظه ای از هم غافل نیستند. بشدت تا حد پرستش هم دیگر را دوست دارند. این نشانه ای است تا ما نیز خداوند را معشوق و محبوب خود بدانیم و برای رسیدن بمعشوق که همانا خداوند متعال است ابائی نداریم و از محو شدن باکی نداریم و دوست داریم هر چه زودتر بمعشوق برسیم و از ترس خداوند دست به کارهای خلاف نمی زنیم.

از پیرمرد70 ساله پرسیدم: شما برای چه نماز می خوانی و هدف ات چیست؟

گفت: ممکن است از راه راست منحرف شوم و بدینوسیله خداوند من را به راه راست هدایت می کند.

این شخص نمی داند نعمتی بنام «مغز» در وجودش نهفته است که اگر پرورش داده شود نه تنها منحرف نمی شود بلکه به راه راست هم هدایت می شود.

سید عباس سجادی

۱۳۹۱ مهر ۱۵, شنبه

پدر هم رفت

لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم
امروز (شنبه 15 مهر 91) از تهران مطلع شدم پدر بزرگوارم بعد از نزدیک به 3 سال دوری از مادرم با تصادفی در شهر تهران به مادرم پیوست.
غربت نشینان می فهمند تحمل چنین اخباری تا چه حد سخت است.
خدا ما را نیز رحمت کند.
مدتی از خدمت تان مرخص می شوم.
التماس دعا

سکس و دانشگاه!



تفکیک جنسیتی یا همان جداسازی دانشجویان دختر و پسر در مراکز آموزش عالی که اخیراً و بصورتی جدی توسط مسئولین در مراکز دانشگاهی در حال تحقق است یکی از نسنجیده ترین طرح هائی است که در بطن خود محکوم به موفقیتی توام با شکست خواهد بود!

موفقیت توام باشکست بدین معناست که قطعاً مسئولین با یک بسیج گسترده و مقتدرانه موفق خواهند شد فضای دانشگاهی کشور را دیوار کشی جنسیتی نمایند اما دقیقاً در بطن همین موفقیت نطفه ناکامی و شکست کیفی و ذهنی و روانی روحیه دانشجوئی کشور منعقد خواهد شد.
قطعاً در یک جامعه آرمانی می توان چنان تفکیکی را قرین با موفقیت دانست مشروط بر آنکه فرض بر آن باشد تا جوانان در آن «جامعه مفروض و آرمانی» از ابتدای خلقت در یک بستر آموزش اخلاقی کمال گرایانه و سالم و بهداشتی و اقناعی و استدلالی رشد یافته و از سوی دیگر بستر اشتغال و ازدواج بموقع ایشان نیز مهیا است همچنانکه کلیه امکانات فراغت و ابتهاج و اشتهار مشروع ایشان نیز در جامعه موجود است.
اما بیرون از چنان مدینه فاضله مفروضی، مدیران آموزش عالی در ایران قبل از هر چیز باید یک واقعیت بظاهر شیرین و بواقع تلخ را بپذیرند و آن این که طی سه دهه گذشته فخر و بالیدن ایشان به آمار بالای زنان (ایضاً مردان) موفق به ورود و اشتغال به تحصیل در مراکز دانشگاهی کشور در کنار آمار بالای زنان فارغ التحصیل از مراکز آموزش عالی از جمله مواردی است که برخلاف ظاهر و از حیث محتوا فاقد اعتبار و اعتنا و ارزش و افتخار است.
آیا در موقعیتی که در بستر جامعه برای جوانان بویژه دختران کمترین امکانی از حیث ورزش و تفریح و فراغت و رقابت و درخشش و شادی سالم و مشروع، موجود نیست در چنین موقعیتی آیا باز هم می توان به آمار بالای ورودی و خروجی دختران در دانشگاه های کشور بالید وقتی ما به ازای چنین اقبالی به مراکز آموزش عالی از سر عجز است و نه اصالت دانش و تحصیل!؟
دختری که در بستر جامعه از کمترین امکان «درخشش مشروع» برخوردار بوده و هم زمان در زندان مرد سالار خانه نیز به اسارت کشیده شده قهراً برای فراز از آن محدودیت ها و یابش توجه مشروعی که از وی مضایقه شده یا باید به خیابان پناه ببرد و عرصه خیابان را از طریق جلوه گری تنانه مبدل به محل تشفی خاطر و ارضاء نیاز توجهات مقتضای سنش کند (مقاله خیابان تراپی) و یا با همتی افزون تر از طریق قبولی در دانشگاه همان نیاز توجه طلبانه را در سطحی با کلاس تر در مراکز آموزش عالی احصا نماید.
« بدحجابان بعضاً فریاد اعتراضی اند به همه بی توجهی و برسمیت نشناخته شدن شان در کانون خانواده بویژه کم توجهی از ناحیه پدر خانواده طی همه آن سال هائی که از ایشان محبت و توجه می طلبیدند و تنها محدویت نصیب شان شده. چنان دخترکانی نیز انتقام خود از همه آن بی توجهی ها و برسمیت شناخته نشدن ها در خانواده را از طریق جلوه گری خیابانی جبران می کنند. خصوصاً آنکه محدودیت های سنتی و حکومتی نیز مزید بر علت شده تا ایشان در نیاز توجه طلبانه خود راه گزاف پیموده و از بدحجابی اهرمی برای دهان کجی به قوانین آمرانه حکومت نیز بسازند. زنی که در خیابان توجه می خرد، یعنی در منزل مورد توجه نیست و زنی که در منزل در کانون توجه است عاری از کمپلکس عاطفی مبدل به عینیت روئین تنی می شود که بمثابه برلیانی خوش قیراط در هیچ گندابی خارج از منزل متعفن نخواهد شد.»
(مقاله پیکار چادر و دکلته)

به همین دلیل بانوان فارغ التحصیلی را که عموماً (فارغ از استثناها) با چنان نیت و ظرفیتی وارد دانشگاه می شوند لزوماً نمی توان برخوردار از دانش تخصصی مورد وثوقی یافت.
دختری که دانشگاه برای وی قبل از محل کسب و ارتقا دانش، کانون تامین نیاز توجه طلبانه و گریزگاهی برای فرار از محرومیت های اجتماعی معنا شده طبیعتاً چنین بظاهر دانش پژوهی اهتمام اصلی خود در سال های حضور در دانشکده را قبل از تحصیل علم ، صرف تحصیل عشق و تامین نیازهای ستایشگرانه و تحسین برانگیزانه می نماید.
این بدآن معنا نیست که در طرف مقابل، خروجی دانشکده ها را علما و برجستگانی چون بوعلی سینا یا آلبرت انیشتن و ایزاک نیوتن در انحصار خود گرفته اند و اتفاقاً سطح و عمق تحصیلات تخصصی نزد دانشجویان پسر نیز با توجه به مشکلات مشابه و نیازهای مشترک کمابیش تفاوت معناداری با دختران ندارد.
« دختران و بانوان در جامعه ایرانی بدلیل مضیقه ها و مضايقه ها و محروميت شان از مزایا و امکانات تفريحی و فراغتی و ورزشی و شغلی ، از دانشگاه بعنوان يگانه پناهگاه موجود بهره می برند ... لذا رشد فزاینده تحصیلات آکادمیک بانوان در ایران زمانی می تواند اسباب تفاخر و فضیلت و بالندگی برای زنان باشد که همزمان زن از ديگر حقوق فردی و اجتماعی و شهروندی اش نیز برخوردار باشد.»
(اسلام و مدرنیته ـ گفتگو با محسن کدیور)

با چنین مختصاتی و علی رغم وقوف به چنان محرک های ناصوابی از اقبال به دانشگاه اما باز هم نمی توان از طرح تفکیک جنسیتی در دانشگاه ها برآوردی معطوف به برکت و موفقیت داشت ولو آنکه فردی مانند آیت الله جوادی آملی از سر صدق و دلسوزی معتقد باشند:
«معنای اسلامی بودن دانشگاه این نیست که دانشگاه تنها مسجد داشته باشد، حرف اول در دانشگاه دانش است و باید دانش را اسلامی کرد ... کف و حداقل دینداری دانشگاه‌ها این است که دختران و پسران کنار هم نباشند.»
و ولو آنکه وزیر علوم تصریح دارد:
«مشکل ما در دانشگاه‌ها ریشه‌ای است ... در شهر تهران اگر یک دبستان اعلام کند که کلاس‌های اول و دوم را که بچه‌ها هنوز به سن بلوغ هم نرسیده‌اند را مختلط برگزار می‌کند، جنجال در کشور به پا می‌شود اما زمانی که من می‌گویم ردیف صندلی دختران از پسران در کلاس‌های دانشگاه جدا باشد، جنجال می‌کنند و می‌گویند می‌خواهید در دانشگاه دیوار بکشید.»
و ولو آنکه حجت الاسلام محسن قرائتی گلایه کنند:
«چرا این طور است که فرزندان ما در مقطع دبستان، راهنمایی و دبیرستان، به صورت مجزا تحصیل می‌کنند اما در مقطع دانشگاه که شهوت جوانان اوج می‌گیرد باید مختلط باشند. آیا نمی‌توانید کاری کنید که به طور مثال دختر‌ها صبح درس بخوانند و پسرها بعد از ظهر و آیا لزومی دارد که دانشجویان ما در دانشگاه‌ها به صورت مختلط تحصیل کنند ... اگر یک قاضی ادرار داشته باشد ، او نمی تواند حکم صحیحی بدهد و اسلام مخالف قضاوت او در آن لحظه است ، چرا که مغز او به درستی کار نمی کند. با این اوصاف، چگونه می توان یک پسر دانشجو را میان دو دختر در کلاس گذاشت؟ آیا او می تواند حواسش به درس باشد و درس بخواند؟»
برخلاف باور و نظر و اعتقادات آقایان آیت الله آملی و حجت الاسلام قرائتی و کامران دانشجو و بر وفق مضیقه ها و مضایقه ها و بضاعت ها و محدودیت های موجود در جامعه باید تن به این واقعیت قابل فهم داد که دانشگاه صرفاً محل کسب دانش نیست و می توان از دانشگاه در کنار کسب و ارتقا دانش، بهترین و بهداشتی ترین کانون را نیز بمنظور «جامعه پذیری» جوانان تمهید کرد تا دختران و پسران قبل از ورود به جامعه و تصدی مسئولیت های فردی و اجتماعی از فرصت اختلاط سالم با یکدیگر در دانشگاه بمنظور شکستن تابوی جنس مخالف بهره ببرند.
اختلاطی که مسئولین بدآن وسیله می توانند با یک مدیریت اخلاقی از طریق ایجاد فضای بهداشتی در دانشگاه ها از بطن چنان آمیزش های علمی و دوستانه بهترین فضا جهت هم افزائی و جامعه پذیری بین دختران و پسران را نیز تمهید کنند.
جناب آقای قرائتی به درست فرموده اند که اگر یک قاضی ادرار داشته باشد نمی تواند حکم صحیح بدهد، چرا که مغز او به درستی کار نمی کند اما به این نکته توجه نمی کنند که یک پسر دانشجوی بالغ نیز در میانه دو دختر در کلاس قهراً نمی تواند حواسش به درس باشد چرا که مغز او نیز به درستی کار نمی کند.
جناب قرائتی باید بپذیرند همانطور که آن قاضی برای قضاوت درست محتاج به قضای حاجت است این جوان هم برای فهم درست درس محتاج سبک کردن و تخلیه ذهنیت و ظرفیت خود از فشارهای ذاتی و بیولوژیک خود است. فشارهائی که لزوماً از طریق منع و ندیدن و محروم ماندن مرتفع نمی شود.
ایشان و امثال ایشان قطعاً می پذیرند فشار سکس بصورتی غیر ارادی برای جوانان خرد کننده است. هم چنانکه از چنان جوانانی با توجه به آنکه رشد عقلی و ایمانی خود را در خانواده هائی بعضاً با بافت هائی بی تقید یا کم تقید به ارزش های اخلاقی و دینی طی کرده اند، نمی توان امساک و خویشتن داری و تقوای زاهدانه را توقع کرد.
محصول سیاست های انقباضی و عایق بندی های ضخیم بین دختران و پسران طی 3 دهه گذشته منجر به خلق فضائی کاریکاتوری بین جوانان شده که بعضاً آقا پسرها در چنین فضائی با اولین لبخند جنس مخالف در دانشگاه یا بیرون دانشگاه تا بن دندان عاشق دلخسته علیا مخدره می شوند و دخترکان نیز برآمده از فضائی انسدادی با ورود به دانشگاه و ایضاً خیابان در مالیخولیائی فوق رمانتیک جملگی با توهم «خود سیندرلا بینی» جنس مخالف را بیرون از واقعیت در قواره شاهزاده ای سوار بر اسبی سفید فهم و توقع می کنند که قرار است «بیآید» و ایشان را از «خانه نامرادی ها» به «قصر کامروائی ها» برساند!
مالیخولیائی که بعد از یک ازدواج پر شوق و احساس و زودرس به همان سرعت منجر به طلاقی محتوم و تلخ و البته قهری می شود.
شکستن چنان عایق بندی هائی غیر ضرور بین جوانان موثرترین راهکار جهت واقع بین کردن ایشان در ورود به جامعه و تقبل نقش و مسئولیت های فردی واجتماعی ایشان است.
جامعه پذیری جوانان از طریق همجواری و اختلاط در دانشگاه در کنار کسب دانش لزوماً بمعنای هم خوابگی و آمیزش سکشوال نیست. یک برخورداری ساده و سالم از تکلمی دوستانه و هم کلاسانه بین دو دانشجوی ناهمجنس بنحو بسیار شدید و موثر اسباب آرامش و تشفی خاطر و ابتهاج روحی ایشان را فراهم می کند. آرامشی که اعم از جوانان دانشجو و غیر دانشجو و مذهبی و غیر مذهبی مطالبه ای لازم الاحصاء برای ایشان است. نیاز سکشوال مذهبی و غیر مذهبی نمی شناسد و هر دو قشر به یک میزان زیر فشار خرد کننده سکس بصورتی مسلوب الاراده محکوم به چنان لذتی اند.
مسئولین باید بپذیرند چنانچه تن به واقعیات ندهند، واقعیات بصورتی بدخیم خود را به ایشان تحمیل می کند.
سکس لذتی اجباری است که در ذات انسان پروگرام شده. جنگ با چنان ذاتی محکوم به شکستی اجتناب ناپذیر است. هم چنان که تسلیم و رهائی در آن نیز نابود کننده ذات کمال گرایانه انسان است.
برای يک دختر و پسر جوان فرآيند يارگزينی از «ناز دلبر» تا مجاهدت «دلداده» و به کار بستن هزار و يک ترفند برای کسب نظر لطف و توجه و پسند «دلبر» از اصل تصاحب يکديگر لذت بخش تر است.
در اين بازی «خود» بازی شيرين تر از «فرجام» بازی است.
کمال و نقطه اوج اين بازی برای جوان در لحظه ای است که بتواند فرجام تمام خودآرائی ها و جلوه گری ها و شيطنت ها و بازيگوشی ها و ملامت کشی ها و نازکشی ها و رنجوری هايش را ختم به اقبال و نظر لطف دلدار نماید.
ذات چنان بازيگوشی هائی جوانانه از آنجا بر فرجام آن ارجحيت دارد که از بطن آن حس اعتماد بنفسی برای جوان می جوشد که ارزشی بيش از تصاحب يار را دارد.
دلداده در اين بازی قبل از تصاحب معشوق بدنبال اثبات و احراز صلاحيت و توان و شايستگی و قابليت خود در تصاحب محبوب است.
برای دلبر نيز تمام دوران ملامت کشی و تحسين گوئی و عشوه گری و کرشمه گری، شيرينی و لذت اين بازی را فراهم می کند.
با چنین مختصاتی وقتی جوانان در کلاس های مختلط می توانند با نازل ترین هزینه تنها از طریق تبادل چند جزوه درسی و چند ابراز نظر کارشناسانه در کلاس و ایضاً ابراز وجود از طریق رقابت های تحصیلی و لفظ قلم حرف زدن های بظاهر تخصصی به یک ابتهاج روحی و تشفی خاطر از طریق جلوه گری در برابر جنس مخالف برسند چرا باید با ایجاد محرومیت نامدبرانه ایشان را به رویکردهای افراطی و پرهزینه در بسترهائی غیر قابل نظارت و مدیریت و کنترل کشاند؟
نياز جوان در چنين ايامی «رومئو و ژوليت» بازی است تا «دون خوآن» گری.
حکومت و اولياء جوانان می توانند با «مديريت ريموت کنترلی» فرصت تجربه و خلق خاطرات خوش ايام جوانی را به فرزندان خود بدهند. در غير اين صورت جوان با هر اندازه منع و دور شدن از اقتضائات احساسی و رُمانتيک چنين ايامی، از عشق و عاشقی و جنس مخالفش «تابوئی» خارج از اندازه و قواره های واقعی می سازد که به تبع آن رفتارش نسبت به آن «تابو» نيز خارج از اندازه و قواره طبيعی خواهد بود ... چنانچه خانواده و جامعه فرصت عبور بدون بحران از ايام سبکسری و سبکبالی و تفرج طلبی و عاشق پيشگی اقتضای سن جوانان را فراهم کند در آن صورت می تواند به سلامت روحی ايشان برای حضور موثر و با اعتماد بنفس در آينده جامعه خوش بين باشد. فرآيندی طبيعی و غريزی که برای همه جوان ها و در همه طول تاريخ اتفاق افتاده و می افتد و خواهد افتاد و از آن به تعبير «عماد» تنها غبارغمی شيرين در حافظه ها می ماند آنجا که در فرجام لولی وشی عشاق می سرايد:
ای شعله عشق خانمان سوز
ای جان ده و جان ستان و جان سوز
هر چند که حاصل تو غم بود
قربان غمت روم که کم بود

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مقالات مرتبط:
خیابان تراپی
پیکار چادر و دکلته
مصاحبه با محسن کدیور ـ اسلام و مدرنیته
غم شیرین
سیندرلا تا خاله سوسکه
آسمان سیاه

۱۳۹۱ مهر ۱۱, سه‌شنبه

خیز بلند هاشمی!



همه شواهد و قرائن حاکی از آن است که با فرض تحفظ روند اتفاقات در ایران با روال فعلی (؟) «اکبر هاشمی رفسنجانی» مصمم شده تا برای انتخابات ریاست جمهوری سال 92 مجدداً خود را نامزد کند.
در این صورت چنین اقدامی را می توان بمعنای کلید خوردن و جدی و عملیاتی کردن طرح «چاموروئیزه شدن ایران» تلقی کرد. (پیشتر در مقاله ««گلوله های کاغذی»» به این طرح اشاره شده بود)
بر این اساس حضور مجدد هاشمی در آوردگاه انتخابات ریاست جمهوری سال 92 «خیز بلند» ایشان معنا می یابد که در صورت تحقق نشان دهنده حرکت فوق حرفه ای این شطرنج باز زیرک در دنیای سیاست است.
به قطع و یقین در صورت نامزدی هاشمی و با توجه به اتمسفر سیاسی و اجتماعی فعلی در ایران، هاشمی می تواند در انتخابات مزبور بصورتی ناباورانه و اعجاب آور موج عظیمی از آرای طبقه متوسط و سنتی را بنفع خود درو کند!
طبیعتاً سبد آرای محتمل هاشمی در چنان انتخابات مفروضی آکنده از آرائی متفاوت و بعضاً متناقض خواهد بود. وی هم می تواند به اعتبار روابط تیره شده احمدی نژاد با روحانیت، بخش غالب آرای روحانیت سنتی و طبقه اجتماعی تحت فرمان ایشان را جذب خود کند هم چنان که با توجه به بی نامزد بودن اصلاح طلبان طبیعتاً ایشان و بدنه اجتماعی ایشان نیز پشت هاشمی جمع خواهند شد. گذشته از آنکه به اعتبار خطبه های نماز جمعه 29 خرداد سال 88 آیت الله خامنه ای که در آن صراحتاً اعلام کرد در حوزه سیاست خارجی و اقتصاد رویکرد احمدی نژاد را بر هاشمی ترجیح می دهد طبعاً در چنان انتخابات مفروضی جمیع ضد انقلاب و مخالفین نظام و غالب سبزها نیز بمنظور دهان کجی به آیت الله خامنه ای هم که شده به هاشمی رای خواهند داد.

این واقعیت را نیز نباید از نظر دور داشت در فضای احساسی و هیجان زده انتخابات ریاست جمهوری، هاشمی و تیم تبلیغاتی اش با چند مانور احساسی به راحتی می توانند حتی آن بخش از سبزها را که در موضع قهر و عدم مشارکت در انتخابات قرار گرفته اند را بنفع خود تحریک و ترغیب به شرکت در انتخابات نمایند. انتخاباتی که علی رغم همه بغض و کینه و دل چرکینی اصولگرایان از هاشمی و ترجیح شان جهت ایجاد ممانعت از ورود وی به عرصه انتخابات اما قطعاً شورای نگهبان نیز توان رد صلاحیت منتصب رهبری در ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام را نخواهد داشت. (جز آنکه بسرعت شرط و محدودیت سنی نامزدها را بر علیه هاشمی بتصویب برسانند)
این واقعیت را نیز نباید از نظر دور داشت که گزینه هاشمی و تاکید همیشگی وی بر سیاست اعتدال و میانه روی همواره و به صفت ظاهر مورد وثوق و اقبال غرب و بویژه آمریکائی ها نیز بوده. لذا طبیعتاً ایشان نیز احتمالاً و بموقع امدادهای لازم را به این پروسه خواهند رساند. (از جمله سنگین تر کردن وضعیت اقتصادی برای مردم بمنظور تضغیف پایگاه اصولگرایان حامی خط مشی احمدی نژاد و تقویت توقع مردم به ضرورت بازگشت مرد بحران ها)

اظهارات روز گذشته سخنگوی کاخ سفید در تحلیل چرائی افت ارزش ریال و افزایش قیمت ها در ایران مبنی بر آنکه:
«« مردم ایران متوجه هستند که چه کسانی مسوول شرایط ایجاد شده برای اقتصاد این کشور هستند، شرایطی که ناشی از خودداری رژیم این کشور از رعایت تعهداتش است.»»
چنین اظهاراتی را می توان پاس بموقع و معنادار آمریکائی ها جهت متوجه کردن افکار عمومی در ایران به یک «منجی در سایه» معنا کرد!
در مجموع این امیدواری برای هاشمی محفوظ است که با نشستن بر تارک امواج دلزدگی عمومی از ناکامی های احمدی نژاد و ادبار گسترده شکل گرفته از ایشان در طبقات مختلف و ایضاً مهارت بالای هاشمی در راه رفتن بر روی لبه ها، ایشان به راحتی و برخلاف سال 84 پیروز انتخابات سال آتی باشند. خصوصاً آنکه اصولگرایان رقیبی را در قد و اندازه هاشمی ندارند تا برای مصاف با وی به میدان بفرستند.
بعید هم بنظر می رسد که بعد از ناکامی های دو قطبی «شاهزاده ـ گدای» سال 84 بار دیگر اصولگرایان بتوانند به اقبال یک «رابین هود» گمنام و اشرافی ستیز در مقابل هاشمی چشم امیدی داشته باشند.
لذا تکرار «سونامی آرا» مشابه دوم خرداد 76 و این بار بنفع هاشمی توقعی نامربوط نمی تواند باشد. با توجه به این واقعیت که در چنان حالتی آیت الله خامنه ای نیز بار دیگر می تواند به اعتبار حضور گسترده مردم در انتخابات، مشروعیت بالای نظام جمهوری اسلامی را به رخ دنیا بکشد. اما واقعیت آن است علی رغم چنین مزیتی آیت الله خامنه ای تا آن اندازه تیزهوش هست که بداند پیروزی هاشمی رفسنجانی با آرائی گسترده و حداکثری یعنی تقویت موضع هاشمی و تحمیل خود و دیدگاه هایش به نظام از موضع قدرت طی 4 سال آینده و این چیزی است که آیت الله بخوبی می داند در صورت تحقق موظف می شود هزینه های سنگینی را بابت آن پرداخت نماید. 
لذا باید منتظر واکنش آیت الله خامنه ای در صورت قطعی شدن حضور هاشمی در انتخابات ماند.
علی ایحال در یک نکته نمی توان تردید داشت و آن این که عرصه سیاست در ایران طی ماه های آینده آبستن تحولات جالبی است و هاشمی در صورت ورود بدون مانع خود به انتخابات پیش رو نشان می دهد با ظرافت و حسابشده یکی از حرفه ای ترین و در عین حال کم ریسک ترین حرکات سیاسی تاریخ زندگی خود را انجام داده. هر چند تجربه نیز ثابت کرده در سپهر سیاسی ایران رفتار و واکنش های مردم ایران تا دقیقه 90 غیر قابل اتکا و غیر قابل محاسبه است!

۱۳۹۱ مهر ۱۰, دوشنبه

ضرورت تنبیه!


آقای احمدی نژاد
در خبرها آمده است که قرار است امروز بمنظور پی گیری حبس آقای جوانفکر و امکان آزادی ایشان با رهبری ملاقات کنید.
جناب آقای احمدی نژاد صریحاً و جسارتاً خدمت تان معروض می دارم اگر جای آیت الله خامنه ای بودم یک تو دهنی به شما می زدم و با تغیــُر می گفتم:
مرد حسابی! بجای جوانفکر کمی دغدغه وضعیت اسفبار کاهش ارزش ریال را داشته باش!
آقای احمدی نژاد بی عملی شما در رتق و فتق بحران دلار این شائبه را دامن می زند که نکند برای گرفتن انتقام بابت حبس جوانفکر و اثبات آن حرف قبلی تان که «کابینه خط قرمز من است» تعمداً بازار دلار را به حال خود رها کرده اید!!!؟
این نهایت چشم سفیدی است که علی رغم حمایت جدی رهبری از شما اما متاسفانه ثابت کردید برخلاف تصور و توقع نتوانستید و نمی توانید در قد و اندازه یک رئیس جمهور رشید ظاهر شوید و بدرخشید.

۱۳۹۱ مهر ۸, شنبه

چشم بندان!


توقیف روزنامه شرق از قبال کاریکاتور جنجالی «چشم بندان» اثر هادی حیدری را قبل از هر چیز می توان منتج از حافظه تصویری جامعه از عکس های مشابه با آن طرح و قرینه سازی بین آن دو تلقی کرد!
قرینه سازی که با نگاه بدبینانه می تواند شیطنت طراح جهت القای مضمون «پیروی و متابعت کورکورانه بسیجیان» به مخاطب باشد. مضمونی که هم زمانی انتشار آن با هفته دفاع مقدس و بزرگداشت دلاوری بسیجیان در 8 سال جنگ عراق با ایران نهایت بدشانسی یا بدسلیقگی طراح می تواند باشد!




هر چند توضیحات «هادی حیدری» را می توان با دیده اغماض و حسن نیت پذیرفت که اساساً قصد و نیت برای طعنه یا تحقیر بسیج در طرح مزبور را نداشته. اما شخصاً معتقدم ولو آنکه حیدری شیطنت آمیز و تعمداً خواسته بدآنوسیله از بسیجی ها انتقام بگیرد باز این دلیل نمی شود تا تمامیت یک روزنامه بدلیل شیطنت یک طراح به محاق رفته و توقیف شود. چنین تصمیمی نشان از آن دارد که مسئولین با توجه به سبک و سیاق مسبوق به سابقه «شرق» از آن کینه داشته و در کمین اولین فرصت برای بستن آن بودند. هر چند نمی توان منکر این هم شد که شرق در سنت روزنامه نگاری خود عموماً در قالب تیترها و مصاحبه ها و مقالات و طرح هایش از گویش نیش و طعنه و تحقیر و متلک به جبهه مقابل بهره می برد. مشی ناصوابی که طبیعتاً پمپ کننده عصبانیت به طرف مقابل بود. که چه خوب بود شرق همین کار را هم نمی کرد. اما مسئولین نیز می توانستند صرفاً با یک پشت دستی زدن قانونی به «طراح» غائله را ختم بخیر کرده و بی دلیل بجای کلاه اقدام به آوردن سر نمی کردند.
در این میان یکی هم لطفاً این آقای مسعود بهنود رو ساکت کنه!
از روزی که ماجرای کاریکاتور «چشم بندان» راه افتاده ایشان (بهنود) راه به راه می نشیند جلوی دوربین تلویزیون بی بی سی و قسم حضرت عباس می خورد که : هادی حیدری قاری قرآنه و پدرش هم از رزمندگان سابق جنگ بوده و اصلاً حیدری نمی تونه با اون کاریکاتور قصد توهین به بسیجی ها رو داشته باشه!
تو گوئی دادستانی در تهران چشم انتظار نشسته ببینه آقای بهنود ایشان را (هادی حیدری) و میزان تشرع و تقیدشان به اسلام و انقلاب را تائید می کند یا نه تا به احتساب آن حیدری را آزاد کند!
یک نفر به آقای بهنود بگوید برادر تائید شما با آن سوابق و لواحق! نه تنها به حیدری کمکی نمی کند بلکه پرونده ایشان را خراب تر هم می کند و یحتمل بازجوی ایشان با طعنه به وی می گویند:
بفرما ـ ببین کی داره تائیدت می کنه!
آنهائی که دست شان به بهنود می رسد لطفاً به ایشان بگویند:
می شه شما دست از تائید حیدری و شهادت بر بچه مسلمانی وی بردارید؟
در ضمن خوب است دوستان آن قدر هم نگویند ایشان (هادی حیدری) به احتساب بسیجی و رزمنده بودن پدرشان ارادتمند بسیجیانند. آنانکه از طرح مزبور توهین به بسیج را درک کرده اند ملاک درک شان شعار همان هائی بود که در سال 88 می گفتند «بسیجی واقعی ـ همت بود و باکری» لذا بر این نکته باور دارند طرح مزبور اشاره به بسیجی های فعلی دارد. هر چند در ارادت ایشان به همت و باکری نیز محل تردید باشد!

سر کوچه کمین بود!



بالغ بر 38 سال پیش که سازمان مجاهدین خلق آن موقع (منافقین فعلی) دست به ترور دو مستشار آمریکائی (سرهنگ شفر و سرهنگ ترنر) در اردیبهشت ماه سال 54 در تهران زدند سرود:
سر کوچه کمینه مجاهد پرکینه
آمریکائی بیرون شد خونش روی زمینه
مجاهد خلق ما ـ راه و رسمش چنینه
بسرعت مبدل به سرودی پر افتخار در دوسیه مبارزات ضد آمریکائی آن سازمان شد و سازمان، ترور مزبور را در کنار ترور دو سال پیش سرهنگ لوئیس هاوکینز (مستشار نظامی آمریکا در تهران) به عنوان نماد انتقام خود از کودتای 28 مرداد آمریکائیان در تهران اعلام کردند.
اما طنز تاریخ آنجاست که مسیر قدرت طلبی با توسل به هر ابزاری کار این سازمان را بجائی کشاند که بعد از کشتار بالغ بر 17000 نفر از شهروندان ایرانی در ترورهای خیابانی و بمب گذاری ها و بعد از پیوستن به ارتش بعث جهت کشتن بیشتر ایرانیان در جنگ 8 ساله اینک و بعد از اعلام آنکه آمریکا نام این سازمان را از لیست گروه های تروریستی اش خارج کرد سازمان تروریستی مزبور که زمانی اعتبار خود را از عملیات تروریستی علیه آمریکائیان می گرفت 24 ساعت است که از فرط شادمانی دسته جمعی در پاریس در حال لزگی رقصیدن اند و بصورت گروهی با یکدیگر اشعار(!) می دارند:
مژده بده مژده بده یار پسندید مرآ!
جناب آقای اوباما!
شمع سوخته نذر امامزاده کردید!
گروهک مزبور دیگر ارزنی وزن و شان در معادلات سیاسی ایران ندارد تا اینک جنابعالی با خاصه خرجی خود بتوانید از این طریق تهران را زیر فشار بگذارید! گروهک مزبور سالهاست از نظر مردم ایران مرده است!
جناب آقای اوباما!
پیوندتان با این سازمان فاشیست و تروریستی مبارک! اما بقول ایرانی ها شما با این خاصه خرجی چیزی به ایشان اضافه نکردید و تنها چیزهای بسیار زیادی را از خود کاستید. از جمله آنکه بشکلی عریان تر به عنوان دروغگویانی مدعی ضدیت با تروریست بیشتر از گذشته از چشم واقعبین مردم ایران افتادید. قطعاً مجالست با این «لکه ننگ» نجاست اش را به شما نیز منتقل خواهد کرد و بیشتر از گذشته اثبات باسمه ای و سیاسی بودن اعطای جایزه صلح نوبل به جنابعالی را اثبات می کند.
راستی آقای اوباما!
اگر ایران هم در مقام مقابله بمثل فرضاً اقدام به خارج کردن نام سازمان القاعده از سیاهه گروه های تروریستی کرده و فعالیت آنها را در ایران قانونی اعلام کند واکنش شما چه خواهد بود!؟

۱۳۹۱ مهر ۶, پنجشنبه

جعل خمینی!



اشغال سفارت آمریکا در 13 آبان 58 در تهران بدون تردید یکی از برجسته ترین و اثرگذارترین رخدادهائی بود که بنام انقلاب اسلامی ایران در تاریخ معاصر جهان سند خورد. رخدادی که «کورت والدهایم» دبیر کل وقت سازمان ملل متحد در کتابش (کاخ شیشه ای سیاست) از آن تحت عنوان منحصر بفرد ترین رویداد دیپلماتیک بعد از قیام بوکسورها در چین نام برده است.
آنچه که این رخداد را حائز اهمیتی مضاعف می کرد مقطع تاریخی بود که اقدام دانشجویان مسلمان پیرو خط امام در آن صورت گرفت. سفارت آمریکا در موقعیتی توسط مشتی جوان مذهبی و دانشجو به اشغال درآمد که از حیث سیاسی نظام بین الملل در یک فضای پولارایز در حد فاصل دو نظام کاپیتالیستی و مارکسیستی تعریف و معنا شده بود و دانشجویان انقلابی در تهران با اشغال سفارت آمریکا خواسته یا ناخواسته موفق به شکستن غرور ملی آمریکائی هائی شدند که طی تمامی دوران جنگ سرد بر این باور بودند که «آقای جهان»! و محبوب ترین و قدرتمندترین شهروندان نظام بین الملل محسوب می شوند.
فضائی که در آن این گونه القا می شد ملت های جهان یا شیفته آمریکایند و یا مرعوب ایشان!
در کانون چنان باوری که چندان هم دور از واقعیت نبود ناگهان آمریکائیان و به تبع عاشقان و خائفانش مواجه با ملتی شدند که بدون اعتنا به اعتبار دو قطبی «خوف و شوق» حق مشروع زیست مستقلانه خود از نظام سلطه را مطالبه کردند.
اهمیت و اثرگذاری دوم در اقدام آن موقع «دانشجویان اشغال کننده سفارت آمریکا» آن بود که این اقدام ذیل اعتبار انقلابی محقق شد که با هویتی دینی و تحت زعامت یک رهبر مذهبی به منصه ظهور رسیده بود.
مذهب و مذهبیونی که سالها توسط کمونیست ها به عنوان «افیون توده ها» معرفی می شدند که در تحلیل نهائی در خدمت امپریالیست ها قرار خواهند گرفت! در عین حالی که مطابق آموزه های «مسکو» این کمونیست ها بودند که علمدار صدیق مبارزه با امپریالیسم بوده و سنگربان خط مقدم مبارزه با کاخ سفید معنا و معرفی می شدند و اکنون مشتی جوان مذهبی با زعامت یک «مرجع دینی» بسیار جلوتر از کمونیست ها سفارت کشوری را اشغال کرده بودند که تا پیش از این کمونیست ها علی رغم همه ادعاهای مبارزات خلقی شان هرگز جسارت نزدیک شدن به سفارت آمریکا را نیز از خود نشان نداده بودند.


محسن رفیق دوست در مصاحبه با سایت خبر: 
زمانیکه وزیر سپاه بودم و گورباچف در شوروی روی کار آمده بود اولین سفیر گورباچف از من درخواست ملاقات کرد. در این ملاقات عنوان کرد من نیامده‌ام با وزیر سپاه صحبت کنم آمده‌ام با یکی از انقلابیون همراه امام صحبت کنم. من از او پرسیدم دشمنی آمریکا با ما طبیعی بود ما پایگاه آمریکا را در منطقه از بین برده بودیم، سفارت اسرائیل را سفارت فلسطین کردیم و... اما شما چرا هم پایه آمریکا یا حتی بیشتر با ما دشمنی می کنید؟ این همه هواپیما، توپ و تانک به صدام می دهید؟ گفت دشمنی شوروی با شما عمیق‌تر از دشمنی آمریکا با شماست. آمریکا در کشور شما مسلط بود ولی شما جنگ ایدئولوژیک با آمریکا نداشتید. شعارهای آمریکا را از بین نبردید. ما 70 سال با شعار دین افیون توده‌هاست بیش از دو میلیارد جمعیت دنیا را با خود همراه کرده بودیم ولی یک مرتبه انقلابی زیر گوش ما پیروز شد که در آن انقلاب دین موتور محرک انقلاب بود بنابراین این شدت دشمنی ما طبیعی است. (هشتم مهر ماه 91)

اهمیت اشغال سفارت آمریکا ناشی از شکستن تابوی «افسانه شکست ناپذیری قطب جهان کاپیتالیسم» بود. تابوئی که با شکسته شدن اش تزریق کننده اعتماد بنفس به توده هائی شد که تا قبل از آن بالاجبار تن به دو قطبی تحمیلی «خوف و شوق» داده بودند. (پایان یک اسطوره)
علی رغم این نمی توان این واقعیت را نیز کتمان کرد که اشغال سفارت آمریکا با وجود ابعاد و تبعات گسترده و فراملیتی اش لیکن از ابتدا و تاکنون نیز همواره در داخل ایران برخوردار از منتقدین و معترضینی بوده که آن اقدام را با لحاظ معیارهائی «متفاوت با ارزش های دانشجویان اشغال کننده سفارت» از اساس برنتابیده و اساساً اقدام دانشجویان را مخل منافع ملی ایران معنا کرده و می کنند.
از جمله اخیراً نیز ملاحظه شد جناب آقای «صادق خرازی» سفیر سابق ایران در فرانسه طی مراوده ای با آقای عباس عبدی در مقام نقد اقدام دانشجویان مزبور ضمن محکوم کردن اشغال سفارت آمریکا مدعی شدند:
اگر حكمت امام رضوان الله عليه و بسياري از بزرگان طراز اول انقلاب نبود معلوم نبود كه به دليل همان احساسات جوانانه چه قتل ها وچه واعدام ها وچه انتقام ها از فضای پرداخته جمع اشغال سفارت نتیجه نمی شد. زيركي وهوشياري حضرت امام براي خنثي سازي نقش مجاهدين (منافقين) بمنظور همين مديريت بحراني بود كه نا خواسته به انقلاب وامام «تحميل» شد.
متعاقب مراوده آقایان خرازی و عبدی سایت خبری «بازتاب» تحت مدیریت آقای «فواد صادقی» نیز فرصت را مغتنم شمرد و ضمن انتشار مقاله ای بدون امضاء و از موضع همدلی با آقای خرازی خود را وارد بحث کرد و در قسمتی از مقاله مزبور تحت عنوان «آقایان خط امام، حمله به سفارت انگلیس بدتر بود یا تصرف و گروگانگیری سفارت آمریکا؟» ابراز داشت:
نهان کردن هزینه ها و فایده های این موضوع (اشغال سفارت آمریکا) در پشت عنوان امام خمینی و نسبت دادن این اقدام به امام، کاری ناپسند محسوب می شود که متاسفانه طیف خط امامی در این 33 سال گذشته مرتکب شده اند، در حالی که تا کنون هیچ مدرک یا اشاره مستندی مبنی بر رضایت امام خمینی قبل از انجام این اقدام ارائه نشده است و حتی در صورت وجود داشتن آن نیز استدلال کردن و در نهایت پذیرش اشتباه احتمالی از سوی طراحان و مجریان تسخیر سفارت بسیار زیبنده تر از پنهان کردن موضوع در پشت عنوان امام خمینی است تا همه هزینه های اقدامی که از سوی تعدادی جوان کم سن و سال و کم اطلاع دانشجوی جریان چپ قدیم سرزده است، به پای بنیانگذار جمهوری اسلامی نوشته شود.
بازتاب در ادامه از سران مدعی پیروی از خط امام خواسته تا «به صورت شفاف اشاره کنند که گروه دانشجویی منتسب به این طیف به چه دلایلی اقدام به تسخیر سفارت کرد، چرا امام خمینی را در برابر عمل انجام شده قرار دادند و چرا از آن حمایت شد؟ و آیا هنوز نیز این اقدام را درست می دانند؟
نقطه مشترک در اظهارات جناب آقای «خرازی» و مقاله بدون امضای سایت بازتاب که به اعتبار مدیریت آقای «صادقی» می توان مقاله مزبور را بنام ایشان سند زد تاکید هر دو به صورتی نچندان ضمنی بر این نکته است که:
دانشجویان با اشغال سفارت آمریکا «امام» را مقابل یک عمل انجام شده قرار دادند و قهراً آن واقعه را به امام تحمیل کردند تا جائی که امام مجبور به همراهی با اقدام دانشجویان شد.
مشکل عمده در چنین تحلیل هائی ناراست از وقایع انقلاب ناآشنائی چنین تحلیلگرانی با سنت و سلوک عملی و نظری امام در مدیریت کلان جامعه است.
چندی پیش «سید حسن خمینی» در توصیف شخصیت امام به یک واقعیت غیر قابل کتمان اشاره کرد مبنی بر آنکه:
امام یک فقیه است. رفتار امام تماماً در محدوده قرائت فقهی امام است. ورود به سیاست برای امام، حجت فقهی دارد و پایبندی امام به فقه، در تمام مسائل شخصی و سیاسی و اجتماعی تبلور دارد و هرگز از این مساله دست برنمی‌دارد و لذا تحلیل امام بدون توجه به حیثیت فقه در آن بزرگوار، گمراه‌ کننده است.
سید حسن خمینی با گوشزد قابل وثوق اش از سیره امام دست بر روی یک نقطه اساسی گذاشته و بدین وسیله شاه کلید فهم خمینی و آداب و روحیه و گفتمان و کردار ایشان را در دسترس قرار داد.
«آمریکا شیطان بزرگ است» یکی از ناب ترین و مبنائی ترین اظهارات آیت الله خمینی طی دوران حیات سیاسی ایشان بود که ریشه در فهم و عقل فقهی ایشان در دنیای سیاست داشت.
برای فهم خمینی و درک منویات ایشان، گریزی از این واقعیت نیست که خمینی و ترمینولوژی خمینی را باید از بطن مبانی فقه و شریعت اسلام کشف و استخراج کرد.
این کمال کم لطفی است چنانچه تصریح «امام» بر شیطان بزرگ بودن آمریکا را تا سطح یک طعنه یا متلک سیاسی یک رجل سیاسی به دولت ایالات متحده تقلیل داد. قدر مسلم آن است که خمینی و ادبیات خمینی را باید در مقام یک مرجع تقلید و از بطن گویش و ادبیات فقیهانه ایشان کاوید و بر همین اساس است که توصیف ایشان از آمریکا در مقام شیطان بزرگ موید یک «عدم تجانس ساختاری» بین نظامی است که خمینی در مقام معمار آن نظام فونداسیون هایش را با بتون آرمه اسلام نابی پی ریخت که ماهیتاً در تضادی آنتاگونیستی با ساختار سیاسی و اقتصادی و فرهنگی ایالات متحده آمریکا است.
عدم تجانسی که تحت هیچ شرایطی ولو مستقر و مسلط و قدرتمند بودن «ایالات متحده آمریکا» امکان گفتگو و مفاهمه و هم زیستی مسالمت آمیز بین طرفین را میسر نمی کند.
عدم تفطن به مبانی فلسفی و دینی در ادبیات و ترمینولوژی خمینی تا آن اندازه استعداد تحیر دارد تا فردی مانند «هنری کیسینجر» وزیر خارجه اسبق ایالات متحده را ناچار به بیان این اعتراف صریح کند که:
«آیت‌الله خمینی، غرب را با بحران جدی برنامه ریزی مواجه كرد، تصمیمات او آنچنان رعدآسا بود كه مجال هر نوع تفكر و برنامه ریزی را از سیاستمداران و نظریه پردازان سیاسی می‌گرفت. هیچ كس نمی‌توانست تصمیمات او را از پیش حدس بزند، او با معیارهای دیگری، غیر از معیارهای شناخته شده در دنیا، سخن می‌گفت و عمل می‌كرد. گویی از جایی دیگر الهام می‌گرفت، دشمنی آیت الله خمینی با غرب، برگرفته از تعالیم الهی او بود. او در دشمنی خود نیز خلوص نیت داشت.»
مُراد خمینی در مقام یک رهبر مذهبی و مرجع تقلید در انتخاب واژه «شیطان» برای معرفی ذات آمریکا شاه کلید فهم اندیشه آمریکا ستیزانه ایشان در انقلاب اسلامی است.
برای آیت الله خمینی در مقام یک معلم قرآن و تاسی به فحوای «آیه 34 سوره بقره» سرکشی و عدم متابعت شیطان از امریه خداوند در سجده بر انسان (وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِیسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ) تجلی نخستین برتربینی و کبر و تفاخر طلبی است.
شیطان در ترمینولوژی مذهبی نخستین نژادپرست و متکبر و خودبرتر بینی است که به اعتبار خلقت اش از «آتش» دون شان خود می دید تا بر یک برآمده از «خاک» سجده کند! بر همین مبنا نباید «آمریکا شیطان بزرگ است» را تا سطح نازل ادبیات سیاسی و طعنه و متلک های مصطلح و مرسوم بین رجال سیاسی فرو کاست.
خمینی با ابداع این مفهوم، خط سرخی را در حد فاصل انقلاب خود با سرحدات نظام تفاخر طلب و «خودبرتر بین» و «جهان کهتربین» مستقر در ایالات متحده کشید.
با چنین مختصاتی است که می توان بر این نکته اذعان داشت: آیت الله خمینی با شیطان بزرگ نامیدن آمریکا اقدام به معنایابی از هویت آمریکا کرد. هویتی که بالذات در احترام گذاشتن به شان و حقوق مرتبط دیگر ملت ها و دولت ها و فرهنگ ها ناتوان است. (باشنده با شیطان)
با تفطن به چنان مفروضات و فرازهائی در سنت و سلوک آیت الله خمینی است که می توان فهمید چرا ایشان اشغال سفارت آمریکا توسط دانشجویان را به «انقلاب دوم» تعبیر کردند همچنانکه عدم تفطن به همان مفروضات قهراً و طبیعتاً نااهلان را به این نتیجه می رساند که امام خمینی که در طول عمر خود با احدی تعارف و رودربایستی نداشت و در ماجرای عزل آیت الله منتظری به صراحت بر این نکته تصریح کرد که:
من با هیچ کس و در هر مرتبه ای که باشد عقد اخوت نبسته ام و چارچوب دوستی من در درستی راه هر فرد نهفته.
اکنون و به زعم همان نااهلان وقتی آیت الله با پدیده اشغال سفارت آمریکا مواجه می شوند ماخوذ به حیا شده و در رودربایستی با مشتی دانشجو به ناچار تن به استقبال از اشغال سفارت آمریکا می دهند.
آقایان توجه ندارند که امام به شهادت سنت و سلوک شناخته شده اش با احدی رودربایستی نداشت که بخواهد در مقابل اقدام چند دانشجوی جوان خفض جناح کنند یا چند جوان دانشجو بتوانند چیزی را بیرون از اعتقاد و باور ایشان به ایشان تحمیل کنند.
پیرمرد تا آن اندازه هم بصیرت و دوراندیشی داشت تا برای فردای بعد از فوت اش پیش بینی چنین روزها و چنین اظهارات ظاهر الصلاحی را بکند و به همین منظور ده سال بعد از اشغال سفارت که دیگر احدی نمی توانست ایشان را به «اسارت در جو» یا «ماخوذ به حیا شدن» در جریان اشغال سفارت متهم کند با قدرت و مجدد از اشغال سفارت دفاع کرد و بصراحت در منشور روحانیت مرقوم داشت:
«انقلاب به هيچ گروهى بدهكارى ندارد و ما هنوز هم چوب اعتمادهاى فراوان‏ خود را به گروهها و ليبرالها مى‏خوريم، آغوش كشور و انقلاب هميشه براى پذيرفتن همه كسانى كه قصد خدمت و آهنگ مراجعت داشته و دارند گشوده است ولى نه به قيمت طلبكارى آنان از همه اصول، كه چرا مرگ بر امريكا گفتيد! چرا جنگ كرديد! چرا نسبت به منافقين و ضد انقلابيون حكم خدا را جارى مى‏كنيد؟ چرا شعار نه شرقى و نه غربى داده‏ايد؟ چرا لانه جاسوسى را اشغال كرده‏ايم و صدها چراى ديگر.»
ظاهراً این به امری معمول و متداول در ایران بدل شده تا هر از چندی خوش نشینان دنیای سیاست در تعقیب و کسب حق مشروع نامجوئی از موضع نقادی ضمن «جعل امام» دست به تخریب و تحریف میراث امامی بزنند که با امام واقعی غیر قابل امتزاج است.
پیش از این از منتهی الیه راست سنتی این آیت الله مصباح و عقبه ایشان بودند که ضمن توسل به «جعل امام» مدعی شدند ایشان در نوفل لوشاتو از موضع «فریب دشمن» سنگ دمکراسی و جمهوریت در اسلام را به سینه زدند والی امام اساساً تقیدی به دمکراسی نداشتند(!) و اینک از منتهی الیه راست های مدرن و هم سو با ادعای های نخ نما و قدیمی لیبرال ها «امام» متهم به تحمیل پذیری در جریان اشغال سفارت می شوند.
آبشخوار چنین بدفهمی هائی از خمینی و سلوک خمینی را می توان در قرار داشتن ریشه های چنان تفکراتی در همان جائی دانست که اخیراً و در ایران از آن تحت عنوان «غیر اسلامی بودن آموزش در دانشگاه ها» نام می برند.
طبیعتاً دانشجوئی که تا بن دندان بند بند مفاد کنوانسیون وین را آموخته و باور کرده اما محروم از فهم آیه 34 سوره بقره مانده به قطع و یقین از چنان دانشجویانی منطقاً نباید فهم چرائی شیطان بزرگ نامیدن آمریکا از جانب امام شان را توقع کرد. همچنانکه چنان دانشجویانی هرگز نخواهند فهمید برای امامی که آمریکا را در قامت «شیطان بزرگ» فهم می کند اشغال خانه این شیطان قبل از نقض کنوانسیون وین حکم «رمی جمرات» را دارد.
جناب آقای خرازی علی رغم سالها تقبل مسئولیت در مصادر بالای دیپلماتیک و احیاناً جناب آقای صادقی علی رغم تبحر محتمل شان بر مباحث سیاسی ظاهراً کمتر با این واقعیت مانوسند که برجسته ترین اصل حاکم بر مناسبات بین المللی قانون طلائی «بی اصلی» است!
متاسفانه و ترش یا شیرین واقعیت آن است که برخلاف ظاهر شیک و قابل استناد کنوانسیون وین، عنصر مهم و تعیین کننده در پایبندی به قواعد بین الملل قبل از قوانین، ضریب قدرت و ضخامت گردن است.
بر اساس حاکمیت همین اصل در مناسبات بین المللی است که اشغال چند ساعته سفارت انگلستان توسط چند جوان دانشجوی فاقد مسئولیت در آذر ماه سال 90 در صدر اخبار و کریدورهای بین المللی مُبدل به نقض صریح قواعد و مناسبات پذیرفته شده بین المللی می شود. اما وقتی همین قواعد لوکس و ظاهراً لازم الاجرا توسط قدرت های مسلط جهانی به سخره گرفته می شود صدای هیچ اعتراضی از سوی هیچ مقام مسئولی در جهان بلند نمی شود.
مشکل کسانی مانند آقای خرازی و ایضاً فواد صادقی آن است که القائات آکادمیک غربی از جمله کنوانسیون وین را جدی گرفته و باور کرده اند در حالی که محررین و موسسین آن کنوانسیون ها خود نیز آن را نه جدی گرفته اند و نه جدی نوشته اند و در نهایت و غیر رسمی پذیرفته اند نظام بین الملل و تقیدات و تعهدات آن را بر پایه «قدرت» فهم و پاسداری کنند. در غیر این صورت خوب است آقای خرازی و ایضاً جناب صادقی پاسخگوی این پرسش باشند که علی رغم ترشروئی متمدنانه و متعهدانه ایشان نسبت به اشغال سفارت آمریکا در سال 58 و ایضاً و محتملاً ورود و تخریب سفارت انگلستان در پائیز گذشته توسط چند دانشجوی هیجان زده و عصبانی لیکن چرا به احتساب نافذ بودن کنوانسیون وین وقتی توسط صاحبان همین کنوانسیون (و نه مشتی دانشجو) مفاد چنان کنوانسیونی در رسواترین شکل ممکن نقض می شود طبع لطیف و قانونمدار و متعهدانه این بزرگواران ارزنی بابت چنان جسارتی مکدر نمی شود؟
چرا وقتی کنسولگری ایران مورد تعرض قرار می گیرد آن هم نه توسط چند جوان دانشجو بلکه از جانب ارتش ایالات متحده آمریکا آن هم نه از طریق بالا رفتن از دیوار سفارت بلکه با نشاندن هلیکوپتر جنگی ارتش ایالات متحده بر سقف کنسولگری ایران در اربیل عراق و رُبایش بیش از یک ساله 5 دیپلمات ایران از آن کنسولگری و مصادره اسناد آن مرکز، نه دبیر کل سازمان ملل متحد فریاد اعتراضی می کشد و نه شورای امنیت بلافاصله با تشکیل جلسه اضطراری و صدور بیانیه این اقدام را محکوم می کند و نه اتحادیه اروپا سفرای خود را احضار می کنند و نه بنده و امثال بنده نه سامع نیم اکتاو صوت و نه ناظر نیم خط نوشته در اعتراض به این بی حرمتی آشکار به کنوانسیون وین به خامه آقایان خرازی و صادقی نشدیم!؟ (امیر شرخر)
جناب آقای خرازی
شاید بتوان بابت جوانی و صغر سن نویسنده سایت بازتاب که نه توفیق آن را داشته ایام اشغال سفارت آمریکا و حمایت گسترده و ملی قاطبه ایرانیان از عمل انقلابی دانشجویان را شهوداً و حضوراً حس و درک کند و نه ظاهراً حظی از بطون افکار و نظریات امام برده. شاید بتوان تحشیه نگاری نامنصفانه ایشان از اشغال سفارت آمریکا را به دیده اغماض نگریست اما تکلیف مخاطب نسبت به ساده اندیشی جنابعالی چیست؟
جنابعالی که به شهادت و اعتراف خود در پاسخ تان به آقای عبدی «همواره فارغ از جدول بندی های صوری سیاسی به نقد رفتار و آسیب شناسی در سیاست خارجی پرداخته اید» آیا مصداقی بارز جهت اثبات نقادی های آسیب شناسانه تان از سیاست خارجی را در اختیار دارید تا به مخاطب عرضه فرمائید!؟
متاسفانه واقعیت های موجود نافی ادعای جنابعالی است و شواهد موید آن است که ابتلایتان به همین ساده اندیشی ها منجر به تقریر آن نامه از موضع ضعف و خفت تان به جورج بوش در سال 2003 شد.
نامه ای آکنده از تسلیم و واگذاری با ثمن بخس همه سرحدات استراتژیک ایران در منطقه با خوشبینی توام با ساده اندیشی «اعتمادسازی بین تهران و واشنگتن».
نامه ای که در فرهنگ عامه «برهنه شدن در برابر دشمن به قصد کسب ترحم» معنا شد که شوربختانه تا همین حد نیز افاقه نکرد و فرجامش گستاخی بیشتر جورج بوش بود که علی رغم همه اقدامات با حسن نیت و در عین حال ساده اندیشانه جناب آقای خرازی و دولت مبدع گفتگوی تمدن ها و تشریک مساعی با ارتش آمریکا در نبرد افغانستان نهایتاً و ناسپاسانه ایران را به جفا متهم به «محور شرارت» کردند!
نکته محوری که همواره از چشم منتقدین به اشغال سفارت آمریکا مغفول می ماند آن است که برخلاف تصور و تشخیص ایشان، این اشغال سفارت نبود که ایران را در کانون خصومت و عداوت ایالات متحده و متحدین اش قرار داد. اشغال سفارت را در برآورد نهائی تنها می توان علت مشدده چنان خصومتی دانست و پیش و بیش از آن جمهوری اسلامی به اتهام انقلاب اسلامی اش و دهان کجی اش به نظم مستقر جهانی و اتخاذ سیاست نفی توامان سلطه شرق و غرب در چشم صانعان آن نظم جهانی متهم به ناسازگاری و سرکشی و چموشی لازم التنبیه شده بود!