۱۳۹۲ مهر ۷, یکشنبه

سوریه را رها کن ـ فکری به حال ریاض کن!


بعد از یک سفر خسته کننده به نیویورک و شرکت در حواشی مجمع عمومی سازمان ملل و ملاقات با برخی مسئولین ایرانی در مجموع بر این باورم که محتملاً تا پایان 2014 روند تعامل بین ایران و آمریکا با شیبی ملایم در صورت عدم وقوع اتفاقی غیر مترقبه از جانب ریاض ـ تل آویو ادامه خواهد داشت. اما در افق شواهدی از «طوفانی مهیب» قابل رویت است!
بیرون از هیجان زدگی های و ذوق زدگی ها و بغض گرفتگی های ناشی از مکالمه تلفنی اوباما و روحانی، نکته ای که در این میان مغفول مانده که بسیار بیشتر از آب شدن یخ ها بین تهران و واشنگتن اهمیت دارد. تمام شدن تلویحی بحران سوریه با محوریت و دست بالای ایران است که از خلال سیاست سنجیده ایران و تلاش قابل تحسین سپاه قدس فراهم شد و نهایتاً روحانی را در نیویورک از موضعی برتر و متفوقانه برخوردار کرد.
این امر بمعنای متنبه شدن واشنگتن نسبت به رفتارهای خصمانه اش با ایران نیست بلکه بواسطه تضعیف موقعیت اش در منطقه در جستجوی خرید زمان است تا بتواند با کمترین دردسر و هزینه نیروهای خود را تا پایان 2014 از افغانستان خارج کند. لذا اکنون می کوشد با تغییر رویکرد (و نه موضع) با ایران برخورد نرم افزارانه کند.
لذا پایوران ایران اکنون می توانند فرصت شناسانه و از طریق تداوم مدیریت سنجیده و مقتدرنه از نوع آنچه که در سوریه و عراق و افغانستان توسط سپاه قدس اعمال شد آژیرهای خطر را برای دولت ریاض بصدا در آورند.
شواهد موید آن است که با ادامه روند موجود در منطقه طوفان دهشتناک و مهلکی که با تعامل ریاض و تل آویو علیه سوریه و ایران به راه انداخته شد اینک و بسرعت در حال بازگشت و حرکت بسمت مرزهای عربستان است.
طوفانی که رسیدنش به سرحدات عربستان تا آن درجه استعداد دارد که دودمان آل سعود را بر باد دهد. چیزی که قبلاً نیز و بنوعی دیگر با حزم اندیشی رهبران ایران تکرار شد و ایشان زیرکانه توانستند به دست آمریکا از شر دو دشمن سنتی خود در شرق و غرب کشور (طالبان و صدام) فارغ شوند.
این بمعنای حمله نظامی آمریکا به عربستان نیست بلکه اشاره به بر هم خوردن «توازن شر» بین ریاض و تل آویو علیه ایران دارد که منجر به آزاد شدن ظرفیت شرارت افعی ها و زنگی ها و کژدم های تکفیری است که تاکنون و توسط ریاض به جان ملت سوریه افتاده بودند و آنک با بلاتکلیف شدن در سوریه برخوردار از عزم و طمع لازم جهت چنگ اندختن به سرحدات خادم الحرمین شریفین خواهند شد.
تنها نکته مهم و دغدغه آور برای پایوران ایران باید آن باشد تا با فراست مانع از «ماه گرفتگی پیشانی» رئیس جمهور ایران باشند!!!
فردا آبستن تحولاتی است!
توضیحات بیشتر را قبلاً در مقاله «دام چاله های سیاسی» متذکر شده ام.

۱۳۹۲ شهریور ۲۹, جمعه

نرمش قهرمانانه!


اکبر ترکان مشاور عالی رییس جمهور:
«نرمش قهرمانانه همان سیاست و مشی صلح امام حسن(ع) است که از همان ابتدا مورد تاکید رهبر معظم انقلاب بوده و نباید مورد غفلت قرار گیرد»!!!
هر چند شخصاً نظر خود در مورد نرمش قهرمانانه را در مقاله «دام چاله های سیاسی» آورده ام اما در مورد اظهارات آقای ترکان معتقدم این اظهارات را در خوش بینانه ترین حالت باید سهو لسان دانست! در غیر این صورت آقای ترکان خواسته یا ناخواسته در حال دادن این پیغام به مخاطب است که با روی کار آمدن دولت جدید در ایران پشت رهبری همانند دوران امام حسن (ع) از اصحاب و یاران قابل وثوق و اعتماد خالی شده و اکنون باید چشم انتظار تحمیل سازش به ایشان و نظام و مملکت باشیم!!!

امری که منطقاً می تواند اسباب گلایه آقای روحانی از مشاور عالی خود را نیز فراهم کند!

۱۳۹۲ شهریور ۲۷, چهارشنبه

دام چاله های سیاسی!



گدازه های جاری از بمباران شیمیائی دمشق با بداهتی آشنا قرینه ای از حادثه تروریستی یازده سپتامبر را تداعی به ذهن می کند!
هر چند عاملان در تخصیص خرج و تزریق چاشنی به این «بمب فتنه» ناشیانه مرتکب «اُورـ دوز» شدند و فتنه شان کمانه کرد و به ضد خود تبدیل شد! فتنه سازان توجه نکردند که برخلاف 11 سپتامبر 2001 این بار این مهابت افسار گسیخته واقعاً «تفنگش خراب» بود! و توان یک ماجراجوئی جدید را نداشت. (توضیحات بیشتر در مقاله تفنگ خراب)
دوازده سال پیش و در فردای عملیات تروریستی 11 سپتامبر و در حلاجی این رویداد تاریخی بر این نکته ابرام ورزیدم:
«آنچه که آمریکائی ها عمداً یا سهواً در تهاجم تروریستی یازده سپتامبر نخواستند بدآن توجه کنند آنست که هر گروه تروریستی در انجام عملیات ایذائی خود این نکته بدیهی را لحاظ می کند که حجم عملیات اش باید منطبق با توان و ظرفیت ضربه پذیری خود باشد. بدیهی است الفبای عملیات تروریستی القاء کننده این نکته به تروریستها است که چنانچه حجم یک عملیات ایذائی خارج از استاندارهای متعارف قرار گیرد هدف از عملیات را به ضد خود تبدیل خواهد کرد. طبعاً وسعت ناباورانه عملیات یازده سپتامبر باید این نکته را به بانیان مفروض آن می فهماند که دست زدن به چنین تهاجمی بمعنای «خودکشی سازمانی» است و آمریکا و هر کشور دیگری که هدف چنین تهاجمی واقع می شد قهراً آنقدر انگیزه پیدا می کرد تا بر خلاف دیگر عملیات محدود تروریستی، آستانه تحمل خود را از دست داده و عزم سیاسی ـ نظامی اش را به پاسخ نهائی بمنظور سرکوب خونین و گسترده کانون تروریست ها معطوف کند. قطعاً بن لادنی که عموم استعداد تروریستی وی (به احتساب عملیات گذشته اش در سفارتخانه های آمریکا در کنیا و تانزانیا و یا تهاجم به ناوشکن Cole در بندر عدن) محدود به منفجر کردن یک خودرو یا قایق مسلح به TNT بوده و اکنون مظنون اصلی عملیات یازده سپتامبر معرفی شده، آنقدر فراست داشت که چنین واکنش محتملی را از جانب ایالات متحده در قبال کشتار هزاران نفر از شهروندانش را پیش بینی کند. در آن صورت فهم این مطلب که بن لادنِِ مُلهم از کانون گرایشات رادیکال اسلامی ضمن دست زدن به عملیات یازده سپتامبر تصمیم گرفته عملاً و با دست خود زمینه نابودی نهائی خود و سازمان تحت امرش را فراهم کند! دشوار می نماید.» (مقاله نفرین بودا)
با چنین مکیالی است که می توان بمباران شیمیائی دمشق را دام چاله و کـُپی کمینه شده ائی از عملیات 11 سپتامبر تلقی کرد که هدف از آن کشاندن پای آمریکا به جنگی دیگر با مطامعی دیگر بود.
طبیعتاً دولت سوریه نیز تا این اندازه شعور داشت و دارد که وقتی می دانست از یک سال پیش اوباما در اقدامی ناشیانه خط قرمزش را بمباران شیمیائی تعریف کرده و در حالی که بدون نیاز به استفاده از سلاح شیمیائی از موضع برتر در حال سرکوب لشکر تروریست ها می باشد لذا ضرورتی نداشت تا بی جهت بخواهد با بمباران شیمیائی در کشورش ماشین جنگی آمریکا را بر علیه خود روشن و دامنه بحران را بیرون از توان خود کرده و خود را اسیر مهلکه ای کند که از ریسک بالائی برخوردار است!
لذا ماجرای بمباران شیمیائی در سوریه را با گذشتن از ظواهر می توان در چارچوب دام چاله و فتنه ای فهم و تحلیل کرد که هدف اصلی اش ایران بود.
ماجرائی که ریشه های آن را می توان از بعد از ناکامی فتنه سال 88 در ایران ردیابی کرد.
طی 4 سال گذشته و متعاقب سرکوب «فتنه 88 تهران» دو سناریوی هم مقصد اما مختلف الرویکرد با عاملیت دو محور ریاض ـ تل آویو از یک طرف و کاخ سفید از طرفی دیگر بمنظور جبران ناکامی 88 بموازات یکدیگر شکل گرفت و رشد کرد.
اشتراک این دو محور فرو پاشی نظام حاکم بر ایران بود با این تفاوت که اولی (ریاض ـ تل آویو) با اتخاذ رویکردی خشن و سخت افزارانه، تمهید تهاجم نظامی به ایران را در دستور کار خود قرار داد و در نقطه مقابل استراتژیست های وابسته به جناح کبوترهای کاخ سفید بودند که فروپاشی از طریق استحاله و پوکاندن از درون با استفاده از تحریم های فلج کننده اقتصادی و به استیصال معیشتی کشاندن شهروندان را وجهه همت خود قرار داده و کماکان همین هدف را تعقیب می کنند.
انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در سال 2012 برای محور ریاض ـ تل آویو نقطه عطف و حائز اهمیتی بود چرا که به تجربه اثبات شده روسای جمهوری که در آمریکا موفق به کسب رای اعتماد شهروندان برای بار دوم و آخر می شوند نفس «احساس آخرین دوره بودن حضورشان در قدرت» تا آن درجه به ایشان استقلال عمل پمپ می کند تا بدون چشمداشت به حمایت لابی های قدرت در ساختار قدرت آمریکا دست به اقدامات جسورانه و تاریخ ساز بزنند.
عربستان و اسرائیل با آگاهی از چنین ظرفیتی مطمئن بودند در صورت پیروزی دوباره و محتمل اوباما در انتخابات 2012 آنک اوباما چون «بنزینی فـَــّرار» غیر قابل دسترس و متابعت ناپذیر خواهد شد. عدم متابعتی که تلاش اوباما به تقریب و نزدیکی با ایران یکی از تبعات غیر قابل اقبال ریاض ـ تل آویو می توانست باشد که از جانب اوباما در دستور کار قرار می گرفت.
بر همین اساس و مبنا بود که محور جنگ طلب عربستان ـ اسرائیل با پیروزی مجدد اوباما بر شدت و حجم فشار خود به وی جهت جنگ با ایران افزودند.
از سوی دیگر اوباما و تیم کبوترهای وابسته به وی در کاخ سفید با آغاز دور دوم ریاست جمهوریش اولاً عناصر رادیکال و جنگ طلبی چون «هیلاری کلینتون» از منتهی الیه جناح عقاب های کاخ سفید را از خود راند و هم زمان ژنرال هائی مانند «جان کری» و «چاک هیگل» که تبحر در جنگ نرم و «سر بریدن با پنبه را داشتند» جایگزین کرد! و ثانیاً با شدت بخشیدن به تحریم های فلج کننده اقتصادی عمده اهتمام خود را صرف به زانو در آوردن جمهوری اسلامی از طریق مستاصل و فرسودن و خسته کردن شهروندان ایرانی از طریق بحران معیشت کرد.
هر اندازه برای محور ریاض ـ تل آویو انتخابات ریاست جمهوری دور دوم اوباما اهمیت داشت متقابلاً این انتخابات ریاست جمهوری سال 92 ایران بود که در کانون توجه اوباما و تیم کبوترهای کاخ سفید قرار داشت تا با اتکای بر تحریم های فلج کننده اقتصادی بتوانند ضمن مهندسی انتخابات ریاست جمهوری ایران از طریق «بحران معیشت» آرای شهروندان ایرانی را بشکلی نامحسوس به سمت کانون پراگماتیسم شناخته شده و سازش طلب موجود در ایران هدایت کنند.
(در این زمینه توضیحات بیشتر در دو مقاله «گلوله های کاغذی» و «خیز بلند هاشمی» ارائه شده)
توجه ای که از چشمان نافذ جبهه جنگ طلبان پنهان نماند و ایشان را بخوبی و با دقت متوجه غایت مطلوب اوباما در ایران می کرد! بی جهت نیز نبود که در اوج کوبش طبل های جنگ طلبانه و تهدیدهای نظامی اسرائیل «نتانیاهو» در نطق مضحک و بمب شناسانه خود در مجمع عمومی سازمان ملل برخلاف توقع و تصور مخاطبان را سورپرایز کرد و در اثبات نامتعارف بودن ایران در بلند پروازی های اتمی از کسی نام بُرد که در باور کبوترهای کاخ سفید «گورباچف ایران» محسوب می شود.


این در حالیست که افکار عمومی با توجه به اظهارات ضد صهیونیستی «محمود احمدی نژاد» در روز قبل و در همان مجمع عمومی چشم انتظار جنگ کلامی نخست وزیر اسرائیل با احمدی نژاد بودند.
اما و در حقیقت «نتانیاهو» بنمایندگی از جناح جنگ طلب با خواندن دست اوباما بمنظور مهندسی انتخابات ایران جهت به قدرت رساندن پراگماتیست ها در تهران بود که در نطق خود از همه تندروی های اصولگرایان در ایران گذشت و صراحتاً انگشت اشاره و اتهام خود را بمنظور بر هم زدن نقشه آمریکائی ها متوجه شخص «هاشمی رفسنجانی» کرد و با استناد به یکی از سخنرانی های قدیمی وی اظهار داشت:
«اکبر هاشمی رفسنجانی که آیت‌اللهی میانه‌رو محسوب می‌شود گفته است که اسرائیل با یک بمب نابود می‌شود اما دنیای اسلام با توجه به وسعت آن در صورت حمله دچار چنین سرنوشتی نخواهد شد ... اگر این است پرخاشگریِ ایرانِ بدون جنگ‌افزارهای هسته‌ای؛ آن وقت تصور کنید با وجود ایرانِ مجهز به جنگ‌‌افزارهای هسته‌ای چه کسی در خاورمیانه، اروپا، آمریکا یا هرکجای دیگر امنیت خواهد داشت؟»
هر چند پروژه آمریکائی ها علی رغم همآهنگ بودن با منویات عملگرایان در ایران، در فردای ماجرای رد صلاحیت هاشمی رفسنجانی توسط شورای نگهبان عقیم شد. اما این امر مانع از ادامه بازی نشد و با توجه به اصرار هاشمی رفسنجانی بر خوانش «پیروزی روحانی در قامت نماینده خود» طرف آمریکائی را به این باور نچندان غیر واقع بینانه رساند که درخت تحریم ها در ایران به بار نشسته و اکنون ایشان از این فرصت طلائی برخوردارند تا با تقویت جناح پراگماتیسم های به قدرت رسیده در تهران از طریق دامن زدن به اختلاف بین ارکان قدرت در ایران ماهی مُراد خود را صید کنند.
با چنین خوانشی از تحولات بعد از انتخابت ریاست جمهوری در ایران و با احساس خطر حلقه ریاض ـ تل آویو از تفوق جناح کبوترهای کاخ سفید در نزدیکی به ایرانی پراگماتیسم بود که باید و می توان «تئاتر بمباران شیمیائی دمشق» را فتنه کثیف جنگ طلبان بمنظور تخریب پروژه اوباما نامگذاری کرد.
فتنه ای که اهتمام اصلی در آن کشاندن آمریکا به جنگ در سوریه و بمنظور جنگ نیابتی با ایران و تخریب روند نزدیکی آرمانی بین کبوترهای کاخ سفید با پراگماتیسم های تازه به قدرت رسیده در ایران بود.
بر همین مبنا می توان اظهارات کشدار و تاویل پذیر هاشمی رفسنجانی از ماجرای بمباران شیمیائی در سوریه را فهم کرد. در واقع اصرار هاشمی بر عاملیت رژیم اسد در بمباران شیمیائی دمشق تشویش منطقی وی از پنبه شدن بافته هائی بود که طرفین بالغ بر 4 سال برای عملیاتی شدنش متقبل زحمت شده بودند.
هر چند هاشمی به سنت مالوف آن اظهارات را بشکلی سیاسانه تکذیب کرد (تکذیبی سیاسانه) اما در تحلیل نهائی هاشمی بدون رودربایستی در حال ابراز ماهیت و رویکرد شناخته شده اش در سیاست خارجی بود که عموماً با یک جمله طلائی قابل شناسائی است:
This is your problem!
سیاست خارجی مطمح نظر هاشمی قالباً ناظر بر آن بوده و هست که «ما در اولویت مسئول مشکلات خودمانیم و نمی توان و نباید در مقام دادخواهی و ظلم ستیزی و دفاع از مظلوم در بیرون مرزهای خود زیاده گوئی کنیم»!
چیزی که پیش تر هم از آن تحت عنوان «کله شقی در سیاست خارجی» یاد کرد و طی مصاحبه با فصل نامه مطالعات بین المللی به طعنه حمایت از حزب الله لبنان و مقاومت فلسطینی ها را ماجراجوئی نظام و استفاده از ایشان جهت ایجاد مزاحمت برای دیگران (!) نامگذاری کرد.
در ماجرای بمباران شیمیائی سوریه نیز اصرار هاشمی بر عاملیت اسد در ماجرا، بازی دو دوزه ای بود که هاشمی از آن طریق می کوشید تا در صورت وقوع جنگ اولاً تنزه طلبانه حساب خود را از حاملان سیاست خارجی خمینی محور جدا نگاه دارد و ثانیاً با استراتژی منسوب به قذافی (دشمن دشمن من دوست من است) در چنان جنگ محتملی با پاکدستی و از طریق بیرون نگاه داشتن خود از نبرد محتمل بین نیروهای «رقیب داخلی اش» در سرحدات سوریه و تضعیف ایشان در آن جنگ محتمل، موضع و جایگاه سیاسی خود و عقبه سیاسی خود را در داخل حفظ و تقویت کند.
بر همین اساس برخورد هاشمی با بحران های منطقه ای را می توان نوعی رویکرد غیر مسئولانه و قابل تلخیص در یک جمله کلیشه کرد:
«این مشکل شماست!»
شکلی از دیپلماسی که خوانش داخلی آن در تظاهرات اعتراضی تابستان سال گذشته در بخشی از بازار طلا فروشان تهران با شعار «سوریه را رها کن ـ فکری به حال ما کن» سناریو سازی شد! هم چنان که در تابستان 4 سال پیش نیز همین رویکرد در خلال شهرآشوبی های سال 88 در قالب شعار «نه غزه نه لبنان» خود را بروز داد.
همان چیزی که شکل پاستوریزه شده آن را می توان در اظهارات اخیر رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام طی نشست با علمای شیراز ردیابی کرد:
«اوضاع و شرایط منطقه به ‌ویژه در سوریه بحرانی است. جمهوری اسلامی ایران در وهله اول باید از انقلاب، نظام و دستاوردهای خود صیانت كند و در وهله بعد با درایت و تدبیر از بحران‌های تحمیلی و منطقه‌ای به سلامت عبور كند»
رویکردی که با خوانش عوامانه می توان از آن تحت عنوان دیپلماسی «ما رو سنه نه» یاد کرد که در نقطه مقابل «سیاست خارجی خمینی محور» قرار دارد! چیزی که از نگاه تیزبین آیت الله خامنه ای نیز پنهان نمانده و در نشست اخیرش با فرماندهان سپاه پاسداران بدون ذکر نام از فردی خاص اما با طعنه اظهار داشت:
«بهانه جویی برخی برای توجیه وادادگی و پشیمانی مسموع نیست. اینكه دنیا تغییر كرده است نمی تواند بهانه ای برای تغییر آرمانها و اهداف شود و راه درست طی شده را تغییر دهد ... نباید چالش اصلی را به چالش های خطی، رویارویی های جناحی و تقابل های فردیِ این و آن تقلیل داد ... چالش اصلی، مقابله نظام سلطه با پیام اصلی و شوق آفرین انقلاب اسلامی یعنی خودداری از ظلم و مظلوم واقع نشدن است ... نظام سلطه دنیا را به دو بخش ظالم و مظلوم تقسیم كرده اما انقلاب اسلامی منطق ظلم ستیزی و پرهیز از ظلم را همراه آورده و این منطق باعث شد پیام انقلاب در مرزهای ایران محصور نماند و مورد استقبال ملتها قرار گیرد»
علی ایحال هر چند پروژه جنگ طلبانه ریاض ـ تل آویو با همت روسیه و پایمردی ایران و اقبال بلند اوباما (!) موقتاً به حالت تعلیق درآمد و از فوریت خارج شد اما این بمعنای آن نمی تواند باشد که حاملان انقلاب اسلامی در ایران می توانند بابت دور شدن شعله های جنگ آسوده خیال باشند.
شکست پروژه جنگ طلبان بمعنای تقویت موضع استحاله طلبان در کاخ سفید است که اینک می توانند پروژه خود را با تمرکز بیشتری از طریق دادن خرده امتیاز به جناح پراگماتیسم در ایران دنبال کنند.
در خوش بینانه ترین حالت اگر بپذیریم جنگ طلبان تا اطلاع ثانوی به کُما رفته اند این بدان معناست که اینک ابتکار عمل در دست استحاله طلبانی است که می توانند بمنظور عمق بخشیدن به اختلافات داخلی در ایران از طریق تقویت موضع پراگماتیست ها با دادن خرده امتیازات بمنظور بهبود نسبی وضعیت معیشتی ایرانیان، حاملان انقلاب را در موضع ضعف و زاویه قرار دهند.
اهتمام اصلی در این پروژه بلند کردن زبان و قوی کردن جایگاه پراگماتیسم ها در ایران است تا بتدریج بتوانند با تکیه بر جذب حمایت توده های به ستوه آمده از بحران معیشت از ایشان برای پیشروی و فتح تضمین شده سنگرهای قدرت و منفعل کردن حاملان انقلاب اسلامی یارگیری کنند.
دور زدن مجدد آیت الله خامنه ای توسط اوباما با ارسال نامه به حسن روحانی را می توان نخستین شیطنت استحاله طلبان در کاخ سفید تلقی کرد که از این طریق می کوشند بار دیگر بر طبل دو گانه «انتخابی ـ انتصابی» در ایران بکوبند. هر چند سلف ایشان (بیل کلینتون) یک بار و ناکامانه این مسیر را طی کرد!
(توضیحات بیشتر را در دو مقاله «تغار شکسته تهران 2» و «آمریکا در آستانه نوشیدن جام زهر» ملاحظه فرمائید)
علی ایحال آیت الله خامنه ای نیز تاکنون نشان داده به اندازه کافی با این بازی و ظرائف آن آشنایند و هر چند بصورت مشروط و محتاطانه مجوز «نرمش قهرمانانه» را به دولت روحانی اعطا کرد اما تا آن اندازه نیز واقع بین بودند تا جانب حزم و احتیاط را نگاه داشته و با تدبیر و محکم کاری در فردای انتصاب «علی شمخانی» توسط رئیس جمهور در مقام دبیری شورای عالی امنیت ملی ایشان نیز بلافاصله شمخانی را در مقام نماینده خود در شورای مزبور منصوب کرده و در حکم انتصاب شان نیز به صراحت و بمنظور مطلع ماندن از دستورکارها و ماجراهای شورای عالی امنیت ملی به شمخانی گوشزد کرد که: در مورد مسائل در دستور کار شورا با ایشان در تبادل نظر مستمر باشد.
هر چند آیت الله از انذار و تحذیر دولت جدید نیز پرهیز نکردند و در نشست با اعضا مجلس خبرگان بشکل معناداری خطاب به پایوران حکومت گوشزد کردند:
«دولت، مسئولان، سیاسیون، دیپلماتها و مردم باید تحرکات و رفتارهای پیچیده و ظاهرسازی های حقوق بشری غرب و امریکا را با نگاه واقع بینانه و در چارچوب رویارویی عمیق و مبنایی غرب با اسلام تحلیل کنند زیرا در غیر اینصورت در تمایز میان تاکتیک‌ها و راهبردهای طرف مقابل و حتی شناخت دشمن دچار اشتباه خواهیم شد ... در غیر این صورت، واقعیات را نخواهیم دید و علاوه بر آنکه سرمان کلاه خواهد رفت، ضربه هم خواهیم خورد ... باید در مقابل دنیای غرب، مقتدر بود زیرا آنها نشان داده اند که به هیچکس رحم نمی کنند و برخلاف ادعاهای حقوق بشری و ظاهر سازی هایشان، کشته شدن میلیونها انسان نیز، وجدان آنها را متأثر نخواهد کرد ... باطن قضیه آن است که غربی ها از کشتار هیروشیما، از کشتار میلیونها انسان در جنگ های جهانی اول و دوم، و از کشتار مردم بیگناه پاکستان، افغانستان و عراق، احساس ناراحتی نمی کنند و در آینده هم هر جا منافع شان اقتضا کند از کشتار انسانها ابایی نخواهند داشت، بنابراین باید اقتدار درونی خود را در عرصه های گوناگون سیاسی، حکومتی، معیشتی و مردمی افزایش دهیم»


اتوبوسی بنام ...!؟


اتوبوسی به نام هوس (A Streetcar named Desire) نام فیلمی از الیا کازان، با بازی «ویوین لی» و «مارلون براندو» بود که در سال ۱۹۵۱ بر پرده سینماهای جهان رفت. اما در این پست اتوبوسی دیگر را مد نظر دارم! اتوبوسی که در ایام انتخابات ریاست جمهوری اخیر وقتی از دکتر روحانی پرسیدند در صورت پیروزی در انتخابات رویکردتان در دفع و جذب نیرو چیست گفت:
من «داس» ندارم «کلید» دارم اما آنهائی هم که بدون بلیط سوار اتوبوس شده اند باید پیاده شوند!
هر چند چینش نیرو بر اساس توانائی و حاذقیت و همگونی با خود حق بدیهی هر مدیری است اما جنس برخی از عزل و نصب های اخیر قبل از شاخص صلاحیت فنی، بوی نوعی ابتلا به «سندروم شیطان» را می دهد!!!

از اقوام درگذشته مان زنده دل خوش مشربی بود که بعضاً مرتکب بی اخلاقی هائی هم می شد.
خدابیآمرز تعریف می کرد که یک بار که با اتوبوسی که غالب مسافرانش همکاران ایشان و کارمندان یک وزارت خانه بودند عازم سفری بین شهری بوده و در بین راه راننده اتوبوس دو کارگر ساده با ظاهری ژولیده و البسه ای مندرس را نیز سوار کرد و ساعتی بعد این خدابیآمرز بواسطه تغذیه نامناسب مبتلا به «ناراحتی معده» شدند و بی اخلاقانه و در فضای بسته اتوبوس خود را راحت و جماعتی را ناراحت کردند!
القصه با توجه به شدت انتشار «گندبوئی» مزبور صدای اعتراض جمیع مسافران بلند شد و نهایتاً و به اتفاق ضمن توهین و بعضاً سرکوفت به آن دو کارگر بینوا هر دو را در میانه راه از اتوبوس پیاده کردند!!!
اکنون تصور می کنید چنانچه بخواهیم اتوبوس تازه به حرکت افتاده خیابان پاستور را نامگذاری کنیم، کدام «نام» بنحو احسن ماهیت و مکانیسم چینش مسافر در این اتوبوس را می تواند نمایندگی کند؟
اتوبوسی بنام ...؟


۱۳۹۲ شهریور ۲۴, یکشنبه

آقای اوباما؛ مودب باشید!



گزاره «همه گزینه ها روی میز است» یکی از مشمئز کننده ترین جملاتی است که بارها از طرف باراک اوباما و خطاب به ایرانیان «لن ترانی» شده و می شود!

معنای عریان این جمله خط و نشان کشیدن و تکلم با زبان تهدید نظامی به نیت ترساندن و مرعوب کردن ایرانیان است.
لفظ «همه» در جمله «همه گزینه ها روی میز است» اشاره به راهکار نظامی در پروسه به پایان نرسیدن پرونده اتمی ایران از مسیرهای سیاسی را دارد.

آقای اوباما
روی سخنم با شماست که برخلاف تصور اولیه که شخصیت جنابعالی نوعی فرزانگی و تشخص و ادب را تداعی به ذهن می کرد و اینک خلاف آن را اثبات کردید.

آقای اوباما
هویت تاریخی ایرانیان حداقل از حیث نظری آغشته به مفاهیمی است که برجستگی های اخلاقی یکی از اصلی ترین آنهاست.

آقای اوباما
اگر در تاریخ هنر ایران کمی مطالعه کنید متوجه خواهید شد طرح «بـُته جقه» نقش بارزی در معماری و نقاشی و فرش بافی و ایضاً البسه پهلوانان زورخانه ای ایران دارد و بتناوب این نقش رازآلود را بمثابه مـُهری بر پیشانی هنر و فرهنگ و سنن ایرانی می توانید ملاحظه کنید!

آقای اوباما
دلبستگی ایرانیان به نماد «بـُته جقه» بازگشت به ارزشمندی و منزلت «فضیلت تواضع و فروتنی» نزد ایرانیان دارد. «بـُته جقه» در هنر ایرانی مظهر «سرافتادگی» است که آن را از کاج های «سر کج سرو» در کاشمر به عاریت گرفته اند. همان تواضعی که گروهی از ایرانیان زرتشتی بعد از حاکمیت اسلام در ایران آن را با خود به هند بردند و «کشمیرش» نامیدند.
در فرهنگ ایرانی «کمال انسان» در طول «توان انسان» تعریف شده و مطابق این فرهنگ انسان هر اندازه از جنبه تمول و تنعم و بلکه تعلم غنی تر باشد به همان میزان موظف به تواضع و فروتنی بیشتر است.

آقای اوباما
ایرانیان به همان اندازه که مُقبل تواضع اند در نقطه مقابل آن از قـُلدری و سلوک و ادبیات زورگویانه و لات مسلکانه رویگردان و منزجرند.

آقای اوباما
تکرار مکرر «همه گزینه ها روی میز است» از جانب جنابعالی در ذهنیت ایرانیان نوعی لات بازی و ادبیات لمپنی را تداعی می کند بمثابه «گند چاله دهانی» که به اعتبار قطر گردن و حجم بازو و صغر عقل راه را بر ایرانیان بسته و با نشان دادن «قمه آخته اش» و دست کشیدن بر قبضه تپانچه اش از ایشان متابعت می طلبد!

آقای اوباما
زکات مهتری نزد ایرانیان تواضع است. برای ایرانیان این توقع فرض است که نماینده کشوری که مدعی قدرتمندترین و پیشرفته ترین و مترقی ترین کشورهاست به فراخور قدرت و پیشرفت و ترقی اش برای جهانیان مشق ادب کند تا دیکته ترس!
ایرانیان ادبیات چاله میدانی و قلدرانه را شایسته رئیس جمهور کشوری نمی دانند که مدعی برتری کشورش در مدنیت و تمدن و اخلاق و آداب است.
زشت است رئیس جمهور قدرتمندترین کشور جهان بودن و در ادب و آداب، زبانی جز زور و تهدید و ارعاب و خشونت و اشاعه وحشت را بلد نبودن.

آقای اوباما
قبل از ایرانیان این ملت آمریکاست که شایسته برخورداری از احترام و اعتبار و تشخص جهانی بر پایه فضل و دانش و تواضع سخنگویان و نمایندگان و رئیس جمهورشانند.

آقای اوباما
شما نمایندگی قدرتمندترین کشور جهان را عهده داری می کنید. آیا تصور نمی کنید زمان آن رسیده تا کمی هم بیرون از مناسبات قدرت و تحکم با جهان از موضع تفنگ، زبان تکلم با حکمت و ادب و حرمت و منزلت با دیگر مردمان جهان را نیز بیآموزید!؟
این حداقل توقع از رئیس جمهور کشوری است که به احتساب هر چه بیشتر توانمند بودن کشورش متقابلاً برخوردار از مسئولیت هائی افزون تر با تاسی به حُسن خُلق و کلام نیکو و کردار انسانی است.
بقول ایرانیان:
درخت هر اندازه پر بارتر باشد. سر به زیرتر است!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ



President Obama, please mind your manners.

“All options are on the table” is one of the most abominable phrases which Obama has used time and again to threaten the Iranians. This phrase is clearly used as a threat by implying use of military muscle in order to scare the Iranians.

The word “all” in this phrase refers to use of military force in case of failure of political efforts to curb Iran’s nuclear initiatives.

Mr. Obama, I would like to address you. Contrary to the first impressions you created of being erudite and well mannered, you have proven the opposite. Mr. Obama, Iranian culture is intertwined with mannerism. Mr. Obama, if you briefly review Iran’s art history, you will notice that the paisley design is prominent in architecture, painting, and carpet industry. It also appears on the outfits Iranian athletes wear in “zoorkhaneh” (traditional gymnasiums). This design can, moreover, be seen in Iranian art, culture, and traditions. 

Mr. Obama, the Iranian people’s love for paisley design is rooted in values such as humility. Paisley symbolizes humility in Iranian art, as it derives from bent cypress trees in Kashmar, Iran. This is the same humility that prompted a group of Iranian Zoroastrians to go to India and name a state Kashmir after Iran’s Kashmar province. 

Iranian culture intertwines power, humility, and mannerism. This culture specifies that the more wealthy and educated a person is, the more humble he should be. 

Mr. Obama, Iranians welcome humility while simultaneously shunning despotism, authoritarianism, and hooliganism.

Mr. Obama, the constant repetition of “all options are on the table” reminds the Iranians of hooliganism: Hooligans who due to physical strength and mental stupidity have blocked the Iranians, unleashing their swords and showing off their guns, asking the Iranians to follow them. 

Mr. Obama, based on this culture, higher ups need to be humble. The Iranians expect the Head of State of the country which claims to be the most powerful, progressive, and most advanced in the world to serve as a role model of mannerism instead of horror for the world.

Iranians do not consider it befitting the President of a country which claims to be superior in civilization, mannerism and etiquette to use hooligan literature. It is unbefitting for the President of the most powerful county in the world to speak nothing but the language of violence.

Mr. Obama, the American people deserve to have global respect and credibility based on the mannerism and humility of their representatives, speakers, and President.

Mr. Obama, you represent the most powerful country in the world. Isn’t it time to speak to the world without the use of force and to use respect and mannerism instead?

This is the least expected from the President of a country which has more responsibility to address world issues with mannerism and respectfulness.

Iranians believe that the more fruit a tree has the more its branches bow down.



۱۳۹۲ شهریور ۱۹, سه‌شنبه

پاداش خائن!


انتصاب «علی شمخانی» بسمت دبیر شورای عالی امنیت ملی را بنوعی می توان با اخراج محتمل خانم «الهه راستگو» از حزب اسلامی کار مطابقت داد.
خانم راستگو اکنون به آن دلیل در معرض اخراج از حزب اصلاح طلب «کار» قرار گرفته که متهم است در جریان رای گیری برای انتخاب شهردار تهران علی رغم خاستگاه اصلاح طلبانه اش، خودسرانه و با رای به نامزد رقیب اصلاح طلبان عامل موفقیت قالیباف در کسب سه باره کرسی شهرداری تهران شده است.
رفتاری که با تعبیر «خیانت و خنجر از پشت خوردن توسط خودی» موجبات فریاد استغاثه اصلاح طلبان را فراهم کرده!
اما انتصاب شمخانی با اخراج راستگو از آن جهت قابل انطباق است که شمخانی اشغال کننده کرسی شد که چهره ای در سکوت و خلوت و اشتیاق و با اتهامی مشابه با خانم راستگو آخرین امیدش به اشغال این سمت به پاس خیانت مشابه اش به هم سنگران خود در جبهه اصولگرایان بود!
عمل امروز خانم راستگو (حضور در جبهه خودی و غش کردن در جبهه رقیب) از حیث اخلاقی همان قدر خائنانه محسوب می شود که در ایام انتخابات ریاست جمهوری نیز «علی اکبر ولایتی» از منتهی الیه اصولگرائی در انتخابات شرکت کرد و در «روز واقعه» و برخلاف توقع متحدین اش، با شکستن وحدت جبهه خودی و بازی کردن در زمین رقیب، موجبات حیرت دوستانش و انتساب ننگ خیانت را برای خود رقم زد.
ولایتی نیز مانند امروز خانم راستگو عمری خوش نشین جبهه اصولگرائی بود اما با خیانت اش به متحدین در ایام انتخابات حداقل توقع اش آن بود تا فاتحین ساختمان ریاست جمهوری در مقام قدردانی اگر کرسی وزارت خارجه را به ایشان نمی دهند لااقل کرسی دبیری شورای عالی امنیت ملی را از وی مضایقه نکنند!
بی وقعی به ولایتی در کنار سرنوشت مشابه خانم راستگو موید این واقعیت است که عنصر خائن در هر دو سوی جبهه موجودیتی غیر قابل اعتماد محسوب می شود که از آن صرفاً می توان در مقام یک «فرصت» برای گذشتن از مشکل بهره برد و بعد از آن «خائنان» به سنت تلخ تاریخ و تقدیری محتوم، حکم «ابزار مستعمل» را می یابند!


اسیران قالب!


اظهارات اخیر آیت الله خامنه ای در خصوص نوع تعامل نظام با آمریکا و غرب را می توان نخستین کارت زرد و تذکر نرم ایشان به رویکرد دولت آقای روحانی در حوزه سیاست خارجی محسوب کرد.
به گفته آیت الله خامنه ای:
«دولت، مسئولان، سیاسیون، دیپلماتها و مردم باید تحرکات و رفتارهای پیچیده و ظاهرسازی های حقوق بشری غرب و امریکا را با نگاه واقع بینانه و در چارچوب رویارویی عمیق و مبنایی غرب با اسلام تحلیل کنند زیرا در غیر اینصورت در تمایز میان تاکتیک‌ها و راهبردهای طرف مقابل و حتی شناخت دشمن دچار اشتباه خواهیم شد ... در غیر این صورت، واقعیات را نخواهیم دید و علاوه بر آنکه سرمان کلاه خواهد رفت، ضربه هم خواهیم خورد ... باید در مقابل دنیای غرب، مقتدر بود زیرا آنها نشان داده اند که به هیچکس رحم نمی کنند و برخلاف ادعاهای حقوق بشری و ظاهر سازی هایشان، کشته شدن میلیونها انسان نیز، وجدان آنها را متأثر نخواهد کرد ... باطن قضیه آن است که غربی ها از کشتار هیروشیما، از کشتار میلیونها انسان در جنگ های جهانی اول و دوم، و از کشتار مردم بیگناه پاکستان، افغانستان و عراق، احساس ناراحتی نمی کنند و در آینده هم هر جا منافع شان اقتضا کند از کشتار انسانها ابایی نخواهند داشت، بنابراین باید اقتدار درونی خود را در عرصه های گوناگون سیاسی، حکومتی، معیشتی و مردمی افزایش دهیم»
هر چند تذکر رهبری در اولویت متوجه مسئولین کشور بود اما ظاهراً قبل از همه این ارگان وزارت خارجه انگلستان بود (BBC) که از ناحیه این سخنان دچار دل چرکینی شد و بلافاصله BBC در وب سایت خود واکنش نشان داد و بنقل از «منتقدانی ناشناس» نوشت:
تحریم های بی سابقه و بحران اقتصادی عمیق ایران تا حدود زیادی ناشی از سیاست خارجی تهاجمی ایران در سال های اخیر بوده است و اکثر نامزدهای انتخابات اخیر ریاست جمهوری ایران در جریان تبلیغات انتخاباتی از سیاست خارجی دولت محمود احمدی نژاد و نحوه اداره مذاکرات اتمی ایران انتقاد می کردند و «حسن روحانی» نیز که در این انتخابات پیروز شد صریح ترین منتقد در میان نامزدها بود و وعده داد که روابط ایران و جهان را بهبود بخشد.

صرف نظر از تکدر خاطر ارگان وزارت خارجه انگلستان از ناحیه اظهارات اخیر آیت الله خامنه ای لاکن می توان مخاطب خاص ایشان را متوجه دکتر محمد جواد ظریف وزیر خارجه دولت روحانی دانست که علی رغم توقع و برخورداری از تبحر و فراست در حوزه دیپلماسی، اخیراً در مراوده توییتری خود با دختر رئیس سابق کنگره آمریکا بی مبالاتی کرد و ضمن تبریک سال نوی عبری در گلایه دختر نانسی پلوسی بابت نفی هولوکاست توسط رئیس جمهور سابق ایران اظهار داشت:
«ایران هیچ‌گاه هولوکاست را انکار نکرده و آن مردی که در ایران هولوکاست را انکار می‌کرد رفته است»
ماهیت اظهارات آقای ظریف فاقد سنجیدگی متوقع از جانب فردی کارآزموده در عرصه سیاست خارجی بود و ایشان در پاسخگوئی به دختر نانسی پلوسی عنایت به این ملاحظه نداشته اند که:
اولاً هر اندازه هم که معترض و منتقد رویکردها و مواضع رئیس دولت سابق بوده و هستند در مجموع «محمود احمدی نژاد» رئیس جمهور قانونی کشور بوده و به اعتبار احترام به ملت ایران موظف اند به نماینده جمهور مردم ایران آن هم در برابر یک فرد اجنبی احترام «ولو تصنعی» بگذارند.
ثانیاً و متاسفانه جنس اظهارات آقای ظریف در مراوده مزبور ضمن آنکه به تاسی از سرایش لسان الغیب (آشنایان ره عشق گرم خون بخورند ـ ناکسم گر به شکایت سوی بیگانه روم) نافی سنت و فرهنگ شناخته شده ایرانیان در «مذمت شکوه به اجنبی» بوده و ناخواسته ادبیات خاکساری و چاکر پیشگی مستوفیان قجری در مقابل نمایندگان دول راقیه را تداعی به ذهن می کند!
هر چند به اعتبار حسن سلوک و سلیم النفسی شناخته شده دکتر ظریف این مورد را باید به حساب سهو لسان ایشان گذاشت. اما یک واقعیت را نیز باید گوشزد کرد که ژنرال های آقای روحانی و حتی شخص آقای روحانی نباید از این نکته غفلت کنند که در تعقیب «سیاست تعامل با دنیا» نباید و نمی توانند بدون توجه به ماهیت نظام بین الملل خود را اسیر فرم نگاه دارند.
مبادی آدابی و خوش بیانی و رعایت آداب کنسولی قالب های نظام بین الملل اند و در عرصه عمل آنچه که ملاک تامین و بسط و تعمیق منافع ملی یک کشور در حوزه سیاست خارجی می شود تعامل متکی بر محتوای حاکم بر نظام بین الملل است و شوربختانه مصادیق این محتوا همان هائی است که رهبری نظام در اظهارات خود انگشت تاکید بر آن گذاشته است.
نفی «نافی هولوکاست» شاید بتواند اسباب تشفی خاطر غرب را فراهم کند اما واقعیت آن است که:
«باطن قضیه آن است که غربی ها از کشتار هیروشیما، از کشتار میلیونها انسان در جنگ های جهانی اول و دوم، و از کشتار مردم بیگناه پاکستان، افغانستان و عراق، احساس ناراحتی نمی کنند و در آینده هم هر جا منافع شان اقتضا کند از کشتار انسانها ابایی نخواهند داشت»

۱۳۹۲ شهریور ۱۷, یکشنبه

بودن یا نبودن!


ماجرای تکراری و آشنای تائید و تکذیب اظهارات آیت الله هاشمی رفسنجانی در مورد بمباران شیمیائی سوریه را عجالتاً و به سنت مالوف با آخرین توضیحات کشدار ایشان باید و می توان تمام شده محسوب کرد.
همان طور که پیش تر ذکر شد رفتار امروز آیت الله موید ابتلای ایشان به نوعی پیر فلجی سیاسی شده که طی آن عنصر مبتلا به لحاظ روحی و روانی دچار نوعی افسردگی و اضطراب و ناشادی ناشی از حس فراموش شدگی و حاشیه نشینی زودرس! می شود. ابتلائی که مبتلابه در این مورد خاص (هاشمی) می کوشد از طریق توجه طلبی و اصرار بر حقانیت مواضع برای خود تشفی خاطر فراهم کند.(مقاله پیر فلجی سیاسی هاشمی)
کل ماجرای اخیر را (اظهارات منسوب به هاشمی) چنانچه از سر تسامح مبتنی بر صحت برائت ایشان از آن اظهارات قرار دهیم یعنی باید بپذیریم یک نفر بی کار و بی عار و «با استعداد در تقلید صدای آقای هاشمی» در کمین ایشان نشسته بوده و فی البداهه و خلق الساعه و از سر بازیگوشی و برای تنوع و تفرج! تصمیم گرفته یک بار توسط همسر «نعیمه اشراقی» که در پای منبر آیت الله بوده چنین القا کند که هاشمی در سخنرانیش در جماران گفته:
اسد با دست خودش مردم اش را بمباران شیمیائی کرده!
بار دوم نیز با فاصله 48 ساعت همین فرد بی کار و بی عار همین اظهارات را بصورت صوتی در کلام آیت الله و در خلال سخنرانی ایشان در جمع مردم سواد کوه جعل کرده و هم اسباب دردسر آیت الله شده و هم ملتی را سر کار گذاشته!
از فضای روزنامه نگاری کرخت و منفعل ایران هم یک نفر پیدا نشد یا صلاح ندید تا یک نوک پا تا «سواد کوه» برود و با چند نفر از حضار پای منبر هاشمی بپرسند بالاخره ایشان چنان فرمودند یا نفرمودند!؟
بالاخره آیت الله با درب و دیوار سوادکوه که حرف نمی زدند و جماعتی پای منبر ایشان نشسته بودند که هنوز موجود و در دسترس اند!
هر چند شخصاً کل ماجرا را تکذیبی سیاسانه تلقی کرده و می دانم (مقاله تکذیبی سیاسانه) و علی ایحال این ماجرا را باید تمام شده محسوب کرد اما بیرون از صحت یا کذب انتساب آن اظهارات به هاشمی واقعیت آن است هاشمی رفسنجانی همواره و بوضوح در ابراز مواضع سیاسی اش نشان داده قائل به فاصله گرفتن از بحران خاور میانه و کم کردن حمایت ایران از موارد چالش پذیر و هزینه زا مانند ماجرای فلسطین و حماس و حزب الله و سوریه بوده است.
ایشان و جماعتی که اینک حول مغناطیس ایشان برای آیت الله شیدائی می کنند مخرج مشترک شان عدم دلبستگی به چیزهائی است که جنبه نمادین برای حاملان انقلاب اسلامی داشته و دارد.
تنزه طلبی سیاسی ، استکبار ستیزی و شیطان باوری آمریکا و تقید به صدور انقلاب با قرائت امام خمینی، تقید به ولایت فقیه، دفاع از مسلمانان و طلایه داری عملی در سنگر ظلم ستیزی و عدالت خواهی جملگی مواردی است که هاشمی و پیروان هاشمی با قرائتی مینی مال و در کم رنگ ترین شکل ممکن قائل به آن بوده و هستند.
پلتفرم هاشمی که بدون پروا و به دفعات و به شکل و کلام هائی مختلف آن را ابراز کرده عبارت است از:
«اجتناب از افلاک و مافیها و اعتزال از پرداختن به ماورا و ماجراجوئی و «کله شقی» و سر به لاک خویش بردن و مشغول خود و دنیای خود و آبادی و آبادانی دنیای خود از مسیر تعامل با دنیا شدن»
بیرون از نگاه آسیب شناسانه و قابل انتقاد چنین پلتفرم ساده اندیشانه ای، هاشمی اینک خود را در موقعیت صاحب نسقی می بیند که ملزم به صراحت یافتن و عریان کردن و بلکه عملیاتی شدن خواسته ها و اهداف اش است.
بر اساس چنین ظرفیت فعال شده ای نزد هاشمی، پیش بینی دور از انتظاری نیست که جامعه سیاسی ایران باید خود را مهیای یک چالش بنیادی در آینده ای نچندان دور نمایند.
در ایالات متحده آمریکا سنتی نانوشته در کاخ سفید حاکم است که مطابق آن کسانی که برای دومین بار موفق به کسب مقام ریاست جمهوری می شوند طی دور دوم حضورشان در کاخ سفید با عزم و اراده و حریت و استقلال عمل افزون تر از دور نخست دست به تمشیت امور محوله می زنند و بعضاً اکثر تصمیمات و اقدامات جسورانه و مستقل روسای جمهور آمریکا تعلق به دور دوم ریاست جمهوری ایشان دارد.
ریشه چنین احراز حریتی از آنجا تغذیه می شود که در ساختار سیاسی آمریکا مکانیزم تصمیم سازی و تصمیم گیری و اقدام باید از «ماز» و هزار توی اصحاب و کلوب های متعدد قدرت بگذرد تا به مرحله عمل برسد و رئیس جمهور چاره ای ندارد تا بمنظور صیانت از قدرت خود با برسمیت شناختن و تعامل با این هزار توی سیاسی، برنامه های خود را عملیاتی کند. اما در دور دوم از آنجا که می داند به لحاظ قانونی این آخرین حضورش در کاخ سفید است و دیگر لازم نیست برای حفظ حمایت و تداوم حضور سه باره ای در مصدر ریاست جمهوری تن به امریه ها و باج خواهی های اصحاب و کلوب های قدرت بدهد لذا این بار با صراحت و حریتی افزون تر و استقلالی بیشتر و بی تقید به گروه های فشار در تعقیب اهداف و برنامه های خود پایمردی می کند.
اکنون و به صفت روحی ـ روانی اکبر هاشمی رفسنجانی را نیز می توان در وضعیت دور دوم روسای جمهوری ایالات متحده آمریکا فرض و تصور کرد. با این تفاوت که شفافیت و صراحت هاشمی چیزی است که بعد از ماجرای رد صلاحیت اش در شورای نگهبان و از ناحیه واقع بینی منبعث از اقتضای سن اش به ایشان پمپ می شود.
هاشمی اکنون در موقعیتی است که از یک طرف با سرخوردگی و عصبانیت خود را به جفا از آخرین فرصت حضور در کرسی ریاست جمهوری برای تحقق آخرین خواسته ها و اهدافش محروم می بیند. آن هم انتخاباتی که هاشمی پیروزی خود را در آن تضمین شده می دید! و از جانب دیگر هاشمی تا آن اندازه واقع بین هست که بداند در آستانه 80 سالگی و خزان زندگی است و در موقعیتی هم قرار دارد که برای ثبت در تاریخ هم که شده نباید این فرصت را از دست بدهد و آخرین نقش تاریخی خود را نیز بازی کند.
همین واقع بینی ناشی از «آفتاب لب بام بودن» به هاشمی این جسارت را می دهد تا تدریجاً با کنار زدن قالب ها و ماسک ها و ماخوذ به حیا بودن ها (!) بدون پروا، منویات و اعتقادات و اهداف و راهکارهای مطمح نظر خود را که تا پیش از این جهت حفظ و امید به افزایش موقعیت سیاسی و بازگشت اش به قدرت اجرائی مستوره در پنهان کاری و مواضع ژلاتینی می کرد اینک با وضوح و ابرام اطلاع رسانی کند.
اما نکته موازی و حائز اهمیت در این آینده محتوم آن است که همان «آفتاب لب بام بودنی» که هاشمی را به صرافت و شفافیت رسانده با دُزی هر چند رقیق تر کلیت کشور را به گروگان خود گرفته!
واقعیت آن است که در حال حاضر آقایان خامنه ای و هاشمی بیرون از مناسبات رسمی سیاسی هر کدام مستقلاً توانسته اند جهت گیری های سیاسی ـ اجتماعی و اقتصادی محوری ایران را عهده داری کنند. هم چنان که هر کدام در بدنه اجتماعی ایران برخوردار از پایگاه و قشربندی اجتماعی منحصر بفرد خود نیز می باشند.
چهار میلیون آرای مکتسبه «سعید جلیلی» در انتخابات ریاست جمهوری اخیر را به وضوح می توان ناب ترین و ارزشمند ترین آرای کیفی متعلق به حاملان پا به رکاب انقلاب اسلامی و تابعان عقیدتی آیت الله خامنه ای تلقی کرد که برخوردار از یک پکیج اعتقادی منسجم و قدرتمند اند و با اتکای بر آن بسته اعتقادی دقیقاً و منطبق بر باورهای عقیدتی خود ابتدا خود را «تعریف» کرده اند و با استناد به آن تعریف نیز دقیقاً می دانند چه می خواهند و چه نمی خواهند و از کجا آمده اند و قصد رفتن و رسیدن به کجا را نیز دارند.
در اردوی هاشمی نیز کمابیش با جمعیتی میلیونی و مشابه از حیث جمعیتی مواجه ایم با این تفاوت که بر خلاف امت تحت امر رهبری، مدیریت و هدایت ایشان برای هاشمی بمثابه چوپانی گله پر جمعیت گربه سانان است که نه نظم پذیرند و نه امر پذیر و از حیث مبانی معرفتی بعضاً در یک خلاء هویت غالباً و صرفاً می دانند چه نمی خواهند و قاصر از تعریف چیستی و چرا و کجائی خودند!
متابعت و خلوص و یک دستی امت رهبری در کنار عدم متابعت و فقد اصالت نزد پایگاه اجتماعی هاشمی این امکان را به آیت الله خامنه ای می دهد تا در مصاف های سخت با تاسی به «ترس ذاتی گنجشک» * خود را در موضع برتر و مسلط و با تفوق قرار دهد اما هم زمان هاشمی نیز به اعتبار کثرت عددی پیروانش می تواند فاتح هر میدان و آوردگاهی باشد که نتیجه را صندوق آراء مشخص کند.
در حد فاصل این دو نیز اقشار بینابین قرار گرفته اند که بصورت موسمی و ژلاتینی پایگاه اجتماعی خود را خانه به دوشانه حمل کرده و عند الاقتضاء خود و جایگاه سیاسی خود را تعریف و تعیین می کنند!
اکنون و برساخته بر این دو گانه رهبری ـ هاشمی آنچه که با تلخ ترین اما اجتناب ناپذیرترین شکل ممکن خود را به ناظران و تحلیل گران سیاسی در ایران تحمیل می کند آن است که هر دوی این پایوران برخوردار از «کبر سن» شده اند و هاشمی در 80 سالگی و آیت الله خامنه ای در 74 سالگی هر آینه خود را در معرض لبیک به دعوت حق می بینند.
قدر مسلم آن است که به اعتبار دو گانه شکل گرفته حول رهبری و هاشمی، اکنون حیات و ممات و تقدم حیات و ممات این دو نسبت به یکدیگر آن چنان اهمیت پیدا کرده که رحلت زودتر هر کدام از دیگری بالذات تا آن درجه ظرفیت دارد تا بتواند آینده سیاسی ایران را دچار تغییراتی محتوائی کند.
هر چند در فرهنگ عامه ایرانیان، بیان مرگ و پیش بینی مرگ عزیزان امر تلخ و کم اقبالی است اما بیرون از عواطف و در دنیای بی احساس و واقع بین سیاست، گریزی از این واقعیت نیست که جامعه ایران طی 10 سال آینده محتملاً باید خود را آماده زندگی در غیبت ایشان کند.
غیبتی که چنانچه دیرتر به سراغ هاشمی بیآید این امر بدآن معنا خواهد شد که هاشمی موتور پرقدرت سیاسی خود را با تمام ظرفیت استارت خواهد زد تا به اعتبار نفوذ کمابیش مسلط و بازتولید شده خود بر روحانیت سنتی و توان بالای مجابگریش، تکلیف رهبر سوم را بنفع منویات و اهداف مطمح نظر خود یکسره کند!
هم چنان که غیبت زودتر هاشمی نیز بمعنای حذف شدن عرصه سیاسی ایران از یک مهره قدرتمند و بعضاً ناراحت در قبال رویکردهای متخذه جناح حاکم خواهد بود و قطعاً فرآیند یابش و گزینش جانشین آیت الله خامنه ای در غیبت هاشمی را در مسیر متفاوتی قرار می دهد.
در مجموع نمی توان منکر این حقیقت شد که آینده سیاسی ایران در قبال هر کدام از این دو سناریوی محتمل می تواند برخوردار از فرجامی متفاوت و بلکه متناقض باشد.
یک گمانه سوم را نیز نمی توان نادیده گرفت و آن در صورتی است که «عمر بلند» تقدیر توامان آیت الله خامنه ای و آیت الله هاشمی باشد و در آن صورت استبعادی ندارد تا چنانچه «هاشمی» عطف به علائق و گرایشات خود و با حفظ و تقویت انگیزه اش برای مخالف خوانی و ثبت در تاریخ بخواهد بر شدت صراحت ها و کراهت ها و انتقادها و اعتراض های خود نسبت به رفتارها و مواضع نظام (مشابه مورد سوریه) افزوده و عملاً دست به بحران زائی در فضای سیاسی کشور بزند و متقابلاً سیستم را مجبور به آنی کند که پیش تر با آیت الله منتظری کرد!
کلامت ماندگار «هملت» به خامه «ویلیام شکسپیر» ترجمان فصیحی از وضعیت و ترسیم واقع بینانه چنین دورنمائی را انگاره سازی می کند:
«بودن یا نبودن؟ مساله این است! آیا پسندیده‌تر آن‌است که تازیانه‌ها و بلاهای روزگار غدار را با پشت شکسته و خمیده‌مان متحمل شویم یا این که ساز و برگ نبرد برداشته، به جنگ مشکلات فراوان رویم تا آن دشواری‌ها را از میان برداریم؟ مردن... آسودن... سرانجام همین است و بس؟»

ـــــــــــــــــــــــــ

* ـ یک گنجشک یا یک میلیون گنجشک وقتی در معرض کیش شدن واقع شوند، واکنشی یکسان و بدون تفاوت دارند!



۱۳۹۲ شهریور ۱۶, شنبه

تکذیبی سیاسانه!


با بالا گرفتن موج اعتراض ها به سخنان غیرمسئولانه اخیر آقای هاشمی رفسنجانی در مورد بحران سوریه نهایتاً ایشان امروز بشکلی معنا دار و تاویل پذیر نسبت به اظهارات منتسب به خود در مورد دست داشتن دولت اسد در بمباران شیمیائی دمشق واکنش نشان داد وگفت:
اخيراً «نقلي» از بنده در مورد سوريه، بهانه سوء استفاده و تخريب‌هاي جديد توسط برخی رسانه‌ها را فراهم كرد كه به هيچ وجه صحيح نيست (!) ... كاربرد سلاح‌هاي كشتار جمعي از جمله شيميايي، توسط هر فرد، يا گروه، يا حكومتي در همه مكاتب و مذاهب، به ويژه دين مبين اسلام، مذموم و محكوم است.
زیرکی آیت الله آنجاست که بوضوح اعلام نکرده آیا آن نقل قول صحیح نیست یا آنکه سوء استفاده و تخریب کردن ایشان به بهانه آن نقل قول صحیح نیست!؟
تکذیب سیاسانه آقای هاشمی در حالی است که هم زمان با این «اظهارات کشدار» در مطلبی دیگر در همین روز اظهار داشته اند:
«عمل به مصلحت همیشه مشکل است، گاهی خلاف جریان عادی سخن گفتن است و بدیهی است که در آن زمان خیلی ها را هم ناراحت می کند ... مسئله مصلحت همیشه اینگونه است . یعنی وقتی که انسان به خاطر مصلحت یک کار خلاف مسیر عادی انجام می دهد یا سخنی مخالف نظرات غالب می گوید ، در آن لحظه حتما مشکلاتی دارد،خیلی ها را هم ناراحت می کند،ولی این دلیل آن نمی شود که انسان وقتی مصلحت مردم و نظام و کشور را تشخیص داد در گفتنش تردید کند، هرگز در اینباره تردید جایز نیست.
...
این یعنی هاشمی و هاشمی یعنی این!؟

ظرافت ضعوف ظریف!



مقاله میهمان
بی گمان، از دیدگاه اندیشمندان سیاست خارجی، در آغاز کار، دکتر جواد ظریف، کارشناس ترین و محبوب ترین گزینه وزیر امور خارجه در تاریخ معاصر ایران است. ولی آیا دستاورد سیاست خارجی ایران در دورۀ وزارت او موفقیت آمیز شمرده خواهد شد یا نه پرسشی است که پاسخ آن بستگی به تیزنگری، آینده نگری و مدیریت چشم داشت ها از جانب وی خواهد داشت. در این میان مهمترین چالشT تنش میان ایران و امریکاست و میزان تنش زدایی میان این دو کشور معیار سنجش موفقیت ظریف خواهد بود. در این نوشتار مروری بر ظرافت بخشی از ضعوف (ناتوانی ها) نهفته در جایگاه وزیر امور خارجه می کنیم که ماندسار شرایط کنونی سیاست خارجی ایران در رابطه با امریکاست.


1.     تیزنگری سیاسی

a.     سالارشناسی
تیزنگری سیاسی هر چند شناختی است آموختنی ولیکن بخشی از آن همواره خارج از چهارچوب تئوری است و نهایتاً بستگی به آزمودگی یک سیاستمدار به جای آموختگی وی دارد. در رابطه با سالارشناسی امریکا، تبلور این آزمودگی در فرآیند درگیری قانونی میان شرکت های تجاری است که این گونه فرآیند بهترین نمایانگر روند فکری سرمایه داران و وکلای امریکایی است. و شناختن روند فکری این دو گروه یعنی شناختن روند فکری سالاران سیاسی امریکا. زیرا که سالاران سیاسی امریکا عمدتاً از این دو گروه اند.
بعنوان مثال براک اوباما، میشل اوباما، جو بایدن، جان کری، هیلیری کلینتن، بیل کلینتن و ... همگی پیش از ورود به صحنه سیاسی وکیل بودند. در حالی که بوش پدر، جورج دبلیو بوش و میت رامنی هر سه پیش از ورود به صحنه سیاسی سرمایه دار بودند.
روند فکری وکلای امریکایی عمدتاً با واژۀ ( Ambulance Chasing ) گره خورده. این واژه به این معناست که برخی از وکلا به دنبال پیدا کردن مشتری از میان وقایع ناگوار هستند برای همین به دنبال آمبولانس حرکت می کنند تا اشخاصی که دچار حادثۀ ناگوار شده اند را موکل خود ساخته تا از این طریق بتوانند در جایگاه وکیل ایشان و به وسیلۀ شکایت به دادگاه از مسئولین حادثه طلب غرامت کنند.
نهایتاً منفعت معمولی وکلا در ادامه درگیری است مگر آنکه استثناً خاتمه دادن به درگیری منفعت مالی بالایی برایشان بوجود آورد. یا اینکه موکلین (سرمایه داران) ایشان را وادار به سازش نمایند. که اینگونه سازش یا برای جلوگیری از ضرر بیشتر است یا بر پایۀ برآورد رسیدن به سود حداکثری در مرحله سازش است.
پرسش این است که با توجه به پمپاژ مالی کلان توسط شیوخ خلیج پارس برای ادامه این درگیری آیا سالاران سیاسی امریکا (سرمایه داران و وکلا پیشین) به مرحله سازش نزدیک شده اند یا خیر؟ اگر نه پس راهبرد موفقیت آمیز در زمینۀ تنش زدایی میان ایران و امریکا چیست؟

b.     جایگاه بانک ها در تنش زایی میان ایران و امریکا
از پایان جنگ سرد (1991) تا کنون نهادهایی در امریکا منفعت خود را در تنش زایی میان ایران و امریکا می یابند. مهمترین این نهادها عبارتند از:
                                                               i.      شرکت های فعال در زمینه فروش نفت خام، گاز خام و محصولات پالایشی نفتی-گازی
                                                             ii.      شرکت های صنایع نظامی
                                                           iii.      رسانه های خبری
                                                          iv.      تالارچیان (لابی  گران Lobbyist) شیوخ خلیج پارس
                                                             v.      تالارچیان (لابی  گران Lobbyist) صهیونیسم

اما از سال 2008 میلادی تا اکنون گروه جدیدی به نهادهای فوق پیوسته است. این گروه شامل بانک ها و نهادهای پوشش سرمایه ( هج فاند Hedge Funds  ) آنها هستند که در زمینۀ استخراج نفتی و گازی از طریق حفاری های افقی و شکستگی های هیدرولیکی سرمایه گذاری کرده اند. این گروه مهمترین و با نفوذ ترین گروه تنش خواه میان ایران و امریکاست.
این بانکها نخست با استفاده از خط مشی زیرپ ( ZIRP=Zero Interest-Rate Policy ) که مربوط به وامهای نزدیک به صفر درصدی بانک مرکزی امریکا است، بجای قرض دادن به مردم یا شرکت های تجاری، مقدار زیادی اوراق قرضه ( Treasury Bonds ) را خریداری کردند که باعث بوجود آمدن اندوخته فزونی بانکی (Excess Bank Reserves) آنها شد، سپس با گرو گذاشتن این اندوخته فزونی در بازار «بازخرید» ( ریپو مارکت Repo Market ) که بازار قرض کوتاه مدت است، توانستند نهادهای پوشش سرمایه ای را پایه ریزی کنند که این نهادها خریدار سهام شرکت های فعال در صنعت استخراج نفت و گاز از طریق حفاری افقی و شکستگی های هیدرولیکی شدند. ولی هم اکنون پس از خریدن اعظم سهام این شرکت های استخراجی و در اختیار گرفتن بازار آن به دنبال فروختن سهام سهام خود با سود بالا هستند. اما مشکلشان در این است که قیمت خرید گاز طبیعی در باز امریکا کمتر از نصف هزینۀ استخراج آن است و قیمت کنونی خرید نفت فقط درصد کوچکی از چاه های افقی حفاری شده که از طریق شکستگی هیدرولیکی کار می کنند را سودآور کرده و مابقی چاه ها تا کنون متضرر شده اند.
پس با سودجویی این بانک ها در تاکتیک افزایش قیمت نفت و گاز از راه تنش فزونی میان ایران و امریکا باید آنها را تهدیدی جدی برای ایران تلقی کرد.
پرسش این است که راهبرد ایران چگونه جوابگوی این چالش خواهد بود؟ 

c.      جایگاه ارتش امریکا در سیاست خارجی امریکا
برخلاف وزارت امور خارجه امریکا و کنگرۀ امریکا که پَتریک بیوکَنِن (Patrick Joseph Buchanan  ) آنرا به طعنه بخشی از سرزمین های اشغالی می نامید، ارتش امریکا مهمترین نهاد مخالف درگیری نظامی با ایران است. دلیل این مخالفت بسیار واضح است. زیرا که ارتش امریکا است که هزینۀ هرگونه درگیری با ایران را خواهد پرداخت.
سه سال پیش، ارتش امریکا سعی کرد تا با پیشنهادی مبنی بر راه اندازی یک سامانۀ پیام بایسته ( هات لاین Hotline ) که بخشی از «پیمان رویدادها در دریا» ( incidents at sea agreement ) است، راهی برای جلوگیری از جنگ تصادفی بیابد. برای این کار با دور زدن وزارت خارجه امریکا پیامی را به رئیس جمهور پیشین ایران منتقل کرد. ولی گویا جناب رئیس جمهور این پیام را به درستی به رهبر انقلاب منتقل نکرد. نهایتاً ده ماه بعد در تاریخ July 15th, 2011 آیت الله خامنه مستقیماً مطلع از این موضوع شدند. ایشان 8 روز بعد در تاریخ July 23rd, 2011 در جواب این موضوع در بندر عباس فرمودند: 
«از آغاز تشكيل نظام جمهوری اسلامی، ما هرگز هيچ كشوری را، هيچ قدرتی را  به روياروئی و جنگ تشويق نكرديم و نخواهيم كرد و تا آنجائی كه بتوانيم، از هر گونه روياروئی حساب شده يا تصادفی جلوگيری ميكنيم»
این واژه کلیدی «تصادفی» در ابتدا مورد توجه مسئولین پنتاگون قرار نگرفت ولی پس از اشاره به این واژه مسئولین نظامی متوجه شدند که جوابی دریافت کردند.
سپس پیرو این جواب در تاریخ September 20th, 2011 ادمیرال مولن، رسماً این پیام را در پرسش و پاسخی تایید کرد.
QUESTION: Are you specifically talking about military to military contact, or a broader set of engagement between the two countries?

MULLEN: I’m talking about any channel that’s open. We’ve not had a direct link of communication with Iran since 1979. And I think that has planted many seeds for miscalculation. When you miscalculate, you can escalate and misunderstand. This isn’t about agreeing or disagreeing. [...]

My own experience is, it sort of depends on the country what the most effective channels are. Some of them are diplomatic. Some of them are political. Some of them are mil-to-mil. Some of them are economic. But we have not had a clear channel to Iran since 1979.

[...] Any channel would be terrific and I don’t have a preferred one based on what the hopes would be.

ولی متآسفانه پیشتر دولت عربستان با پرداخت مبالغی از طرف مرکز تفاهم میان مسیحیان و مسلمانان دانشکدۀ جرج تاون که شاهزاده الوليد بن طلال بن عبد العزيز آل سعود بانی مالی آن است از طرح سامانۀ پیام بایسته باخبر شده بود و برای رد گم کردن و جمع آوری اطلاعات بیشتر کنفرانسی  در تاریخ June 7th, 2011 با همکاری شوارای امریکایی-ایرانی در هتل آمنی شُراتون واشنگتن دی سی به راه می اندازد. و سپس با برنامه ریزی قبلی دولت سعودی از طریق لابی خود در اف بی آی به رهبری لوئی فری (Louis Freeh ) که رئیس پیشین اف بی آی بود و نقش مهمی در به دروغ متهم کردن ایران در بمب گذاری برج های خُبَر داشت, توانست با پروژۀ ساختگی طرح ترور سفیر عربستان سعودی توسط منصور عرب سیار در تاریخ October 11th, 2011 طرح سامانۀ پیام بایسته را مختومه کند.

حال پرسش این است که آیا دکتر جواد ظریف توانایی و اختیار باز کردن کانال معتبر تماس با پنتاگون را دارد یا نه؟

آیا ایشان همچنان مشتاق همکاری با ایرانیان کوته فکر و فرسوده می باشد یا اینکه به دنبال نیرویی توانا و نوآور می گردد؟



2.     آینده نگری سیاسی
a.     تالارگری (لابی) بر علیه دشمن اصلی ایران به جای تالارگری برای ایران
حقیقت امر این است که تالارگری به نفع ایران کاری است بسیار دشوار. هم اکنون کشور ایران دشمن شمارۀ یک امریکا محسوب می شود. یک تالارچی موفق باید بتواند نخست رتبۀ دشمنی ایران را از ردۀ یک به رده های پائین تر تقلیل دهد، سپس جایگاه ایران را از ردۀ کشورهای دشمن به در ردۀ کشورهای رقیب تغییر دهد و نهایتاً ایران را بعنوان رفیق به جای رقیب به مردم و سران سیاسی امریکا بشناساند.

این کار بسیار دشوار و زمان بر است. با توجه به افزایش تنش میان ایران و امریکا چگونه می توان تالارگری موفقی را در کوتاه مدت پایه ریزی کرد؟

پاسخ این پرسش در سیاست ورزی پارتی سانی (نامتقارن) است. به جای تالارگری برای ایران ما باید به دنبال تالارگری بر علیه دشمن شماره یک ایران یعنی دولت عربستان سعودی باشیم.

مهمترین دلایل این راهبرد عبارتند از:

                                                               i.      عربستان سعودی از آغاز انقلاب اسلامی تا کنون بیشترین پول را خرج ضربه زدن به ایران کرده.
                                                             ii.      عربستان سعودی بیشترین تالارگری را بر علیه ایران انجام می دهد.
                                                           iii.      عربستان سعودی دائمان به دنبال پاپوش سازی بر علیه ایران است.
                                                           iv.      بی ثباتی عربستان سعودی باعث افزایش چشمگیر قیمت نفت و گاز خواهد شد.
                                                             v.      اکثر گروه های ذینفع در افزایش تنش میان ایران و امریکا، از بی ثباتی عربستان سعودی سود خواهند برد.
                                                           vi.      خاندان سلطنتی عربستان سعودی نزد مردم امریکا بسیار منفور است.
                                                         vii.      اکثریت بالایی از ایرانیان مقیم امریکا از خاندان سلطنتی عربستان سعودی متنفرند.
                                                       viii.      عربستان سعودی حامی مالی گروه های تروریستی طالبان و القاعده است.
                                                           ix.      عربستان سعودی ثروت بسیاری در امریکا و اروپا دارد.
                                                             x.      عربستان سعودی به خاطر وقایع 11 سپتامبر و حمایت تروریست ها در افغانستان، عراق و سوریه طعمه بسیار خوبی برای وکلای امریکایی است تا از طریق دادگاه قضایی اموالش مسدود شود.
                                                           xi.      مسدود کردن اموال عربستان سعودی راهگشای نجات اقتصادی امریکا است.
                                                         xii.      شیعیان عربستان سعودی باید کشور خودشان را داشته باشند.

حال سؤال این است که آیا دکتر جواد ظریف توانایی یا تمایل شکل دهی به چنین راهبردی در زمینۀ تالارگری را دارد یا نه؟




b.     دشواری تالارگری در امریکا
 در امریکا تالارگری در چهارچوب منافع مالی تعریف می شود. هر گروهی که به پشتیبانی یا مخالفت با مواضعی اقدام به تالارگری می کند، نهایتاً به دنبال منافع مالی است و هزینۀ هنگفت تالارگری را از طریق رسیدن به هدف مالی خود جبران می کند.
اما به دلیل نبودن رابطه اقتصادی میان ایران و امریکا، کمابیش منافع مالی در تالارگری برای ایران وجود ندارد. نگرش اکثر گروهای ذینفع بر این است که هزینۀ چنین لابی گری بسیار بالا است و احتمال موفقیت آن بسیار کم. در نتیجه عقل حکم می کند که تالارگری برای ایران بیهوده است.
اما برای کسانی که توانایی طراحی راهبردهای اقتصادی پارتی سانی (نامتقارن) را دارند، سودآوری برای پرداخت هزینۀ تالارگری در راستای منافع ایران امکان پذیر است. اینگونه طرح ها با بهره وری از پتانسیال نفوذ ایران میان همسایگان خود، می توانند منابع سودآور متعددی را به مسئولین بشناسانند که بدون استفادۀ حتی یک ریال از بیت المال مردم، هزینۀ تالارگری در راستای منافع ایران را تضمین کنند.
ولی متأسفانه، بسیاری از ایرانیان با وجود تحقق انقلاب اسلامی که هدف اصلی آن نزدیکی مردم به پروردگار است، بیشتر در جهت دوری از خدا حرکت می کنند. زیرا که مهمترین راه نزدیکی به خداوند آفرینش است اما ایشان کپی کننده اند. انسان آفریننده، با ذات آفرینندۀ خود آشناست و نتیجۀ این آشنایی همان آشنایی با آفریدگار است. زیرا که خودشناسی، خدا شناسی است.
اما سؤال بر این است که دکتر جواد ظریف چگونه می تواند از کپی شدن طرح و سوء استفاده از آن در راستای منافع شخصی وابستگان اشخاص پرنفوذ جلوگیری کند؟
آیا کسی حاضر است چنین طرحی را بدون ضمانت اجرا توسط خود در اختیار وزارت امور خارجه قرار دهد؟



3.      مدیریت چشم داشت ها
 در پایان، واقع بینی دشواری های پیش رو و ناتوانایی های جایگاه وزیر امور خارجه، برای موفقیت دکتر جواد ظریف پذیرشی است بایسته اما نابسنده.
همانگونه که در شرکت های تجاری مدیریت چشم داشت های مشتریان ( Managing Customers’ Expectations ) امری است ضروری، در دنیای سیاست نیز مدیریت چشم داشت مردم و مسئولین فرایندی است بایسته.
عدم مدیریت چشم داشت ها، باعث بروز ناامیدی و حس عدم موفقیت می شود.

از خداوند متعال تمنا داریم که زمینۀ موفقیت دکتر جواد ظریف را فراهم سازد.

بنیان گذار تلویزیون هما
September 4th, 2013