۱۳۸۹ اردیبهشت ۹, پنجشنبه

زنان چندش آور!


هـَروَله بعد از
اظهارات حجت الاسلام صدیقی امام جمعه تهران مبنی بر تقيّـُد بیشتر بانوان به حجاب و پرهیز از معصیت جهت عدم لرزش دل جوانان و حصول غضب خداوند، اگر برای گوینده اش آبی نداشت اما خُرم دلی کسر وسیعی از ایرانیان خارج از کشور را فراهم کرد از جمله سرکار خانمی بنام شادی صدر. این علیا مخدره! طی نوشتاری از سر غیظ افاضه فرموده اند که:

چندان فرقی بین حجت‌الاسلام صدیقی با هر یک از پسران تازه‌بالغ دیروز و مردان طرفدار حقوق بشر و حقوق زنان امروز نمی‌بینم؛ غیر از این که او دست‌کم در آنچه هست و آنچه می‌گوید، یک روی تر است.


ایشان در ادامه با ذکر ادعاها و ادله بعضاً منطبق با واقعيت، جمیع مردان ایرانی را متهم کرده که برخلاف ژست های شبه روشنفکری آقایان علی الظاهر تحصیلکرده هیچ تفاوتی در رویکرد اروتیک و نگاه سکشوال ایشان به زنان با دیگر مردان ایرانی وجود نداشته و جملگی صرف نظر از ظواهر و منش و سلوک و قشر و قوم و فرهنگ شان، زن را صرفاً در دایره شهوت تعریف کرده و می کنند.

http://www.mardomak.org/news/Shadi_Sadr_On_Boobquake/

هر چند شخصاً هیچ وقت از روحیات و خُلقیات و سلوک این دختر خانم نورسیده و نوباوه در عرصه فعالیت های حقوق بشری خوشم نيآمده و مشارالیه و امثال وی برای اینجانب همواره بمثابه نماد جامعه شبه روشنفکری متوهم ایران بوده و هستند که با گذراندن چهار ترم دانشگاهی احساس قدم گذاشتن بر آسمان پیدا کرده که همه فهم و شعور و دانش و بینش و بصیرت و فضیلت به طرفة العینی به ایشان حلول شده و اکنون موظفند از موضعی متفرعنانه و همه چیزدانی و نگاهی عاقل اندر سفیه به رعایای شان «انذار و تبشیر» کرده و اخلاق و زندگی و انسانیت را تمشیت فرمایند!
خصوصاً آنکه چهار تا نهاد خارجی هم برای مشارالیها کف هم بزنند و چند جایزه هم تقدیم شان کنند که در آن صورت حساب رعایا و سفلگان تحت تفقد ایشان با کرام الکاتبین است.
علی رغم چنین سلوک و خود شیفتگی نارسیوس گونه ای نمی توان منکر شد که اظهارات اخیر وی رگه هائی از واقع بینی را در خود حمل می کند.
با این تفاوت که مشارالیه این بار نیز در تشخیص «مو» تبحر ورزیده اما کماکان از رویت «پیچش مو» ناتوان مانده.
عصاره کلام مشارالیه ناظر بر آن است که زن در چشم و دل مردان ایرانی اعم از سنتی یا مدرن و بی سواد و پُرسواد، مايملکی سکشوال معنا شده که هیچ رسالتی جز بهره جنسی رساندن به آقایان ندارد.
ادعائی که علی رغم ظاهر گزنده اش «با یک تکمله» حاکی از واقعیت است و آن اینکه زن نه فقط در چشم و دل مردان ایرانی اعم از با سواد و بی سواد و سنتی و مدرن بلکه در چشم دل جمیع مردان جهان و در تمام طول تاریخ موجودیتی سکشوال فهم و درک و تعریف شده و می شود. اما نکته غیرقابل اغماض آن است که اساساً چرا مشارالیه این واقعیت غیر قابل کتمان را در قالب جمله معترضه ادا کرده اند؟
چه مشکلی با این مسئله دارند که زن در چشم مرد صرفاً قرائتی شهوانی دارد؟
هر چقدر هم ایشان فمنیست باشند مگر می توانند منکر بهره و حظ سکشوال دو جانبه بین زن و مرد شوند؟
ایشان باید به این نکته متفطن باشند که چه آن جنتلمنی که در اوج مبادی آدابی و تشخص، تعارف Lady's First به بانوان می فرمایند و چه آن لـُمپنی که مترصد دست درازی و متلک گوئی به ايشان در خلوت و جلوتند هر دو در تحلیل نهائی در جستجوی کامجوئی از زن و سکس زن با تکیه بر استعدادها و توانائی ها و خرده فرهنگ های خودند.
قطعاً خانم صدر و امثال ایشان مشکلی که با اصل سکس ندارند و همه حرف شان دعوا بر سر چگونگی حصول به سکس است:
کرهاً یا اشتیاقاً!
مشکل ایشان بی توجهی به ساختار تعريف پدیده ها است که در آن دو ویژگی با يکديگر تعامل مستقیم دارند:

نخست کارکرد پدیده و دوم تناسب آن کارکرد با کارورز پدیده.
به عبارتی تعريف یک پدیده در جهان ذاتی مُتکی بر خواص مُعـَـرف و نیاز مُعـِـرف به آن پديده است. بر این مبنا در تعریف پدیده ای بنام زن، ایشان نیزدر چارچوب تناسب طبعی و وجوه و تمایزات و ویژگی های زنانه اش با مرد، اعتبار و معنا می يابد. طبيعتاً در چنین تناسبی رابطه و نیاز یا کارکرد، حلقه وصل بین زن و مرد می شود. در نتیجه در تعریف زن محکوم به عطف توجه به وجوه فیزیولوژیک و بایولوژیکال زن به عنوان کارکرد وی و تناسب آن با بهره بَرَنده از آن نیاز یا کارکرد هستیم.از این حیث مبنای تعریف زن متکی بر یک نیاز سکشوآل مردانه است.
به بیانی دیگر سکس پدیده ای ذاتی و غریزی است که در بطن انسان تعبیه شده. زن و مرد «پروگرام» شده اند تا از حيث جنسیت از یکدیگر لذت سکشوال ببرند.
هيچ فضیلت یا رذیلتی بر این نیاز دیکته شده بر انسان حاکم نیست. فضیلت و رذیلت ناظر بر چگونگی مرتفع کردن این محکومیت به لذت بردن بین زن و مرد است.
پیشتر در مقاله «
آسمان سیاه» گفته بودم:
احتجاجات آقايانی که جلوتر از بانوان مدافع بی حجابی زنان شده و بی حجابی را به فرهيختگی و پيشرفت و مدنيت و روشنفکری ترجمه می کنند، بمثابه ادله محيرالعقول فرقه مسعود رجوی است که برای توجيه چرائی تحميل ازدواج همسر مهدی ابريشمچی با مسعود رجوی، متوسل به خلق تئوری ابله پندارانه مخاطبان مبنی بر «ارتقا ايدئولوژيک» سازمان شدند!!!
ظاهراً سازمان در بيان اين مطلب ساده که مريم ابريشمچی، چشم کامجويانه مسعود رجوی را گرفته، مأخوذ به حيا بودند و برای استتار اين زياده خواهی سکشوال می کوشيدند با خلق واژه های نامفهوم و ادله نامانوس سورچرانی پائين تنه جناب رجوی را سفيهانه مستوره الفاظ ايدئولوژيک کنند.
بر همين اساس جای آن هست تا بانوان محترم زير گوش همه آقايانی که مدافع بدن نمائی ايشان با توجيه فرهيختگی و روشنفکری و مدرن و متجدد بودن می شوند به آهستگی بفرمايند: ... خودتانيد!
ازسوی دیگر احتجاج مذهبیون سنتی مبنی بر دنی و پست و فسق آوری حضور اجتماعی زنان نیز قبل از آنکه متکی بر حجت شرعی یا عقلی باشد ریشه در تعصبات فرقه ای داشته و دارد.
بخاطر دارم در تابستان سال 78 که وزارت ارشاد اقدام به برگزاری کلاس های آموزش روزنامه نگاری در شهرستان ها کرده بود و از تهران برخی از روزنامه نگاران را جهت شرکت در این کلاس ها اعزام می کرد در یکی از این اعزام ها در استان همدان، در زمان فراغت بین دو کلاس فرصت بحث آزاد به حضار در کلاس را دادم و بحث ناخواسته به موضوع حجاب کشیده شد. در این میان عاقله مردی به صفت ظاهر متشرع ضمن حَـکـَم قرار دادن اینجانب در کمال صداقت و باور قلبی پرسید:
استاد! شما خود قضاوت کنید وقتی اول صبح بعد از خواندن نماز و صرف صبحانه عازم محل کار می شویم و متاسفانه برخلاف انتظار در خیابان مواجه با زنانی می شویم که هفت قلم خود را آرایش کرده اند، آیا از این مسئله چندش تان نمی شود!؟
در پاسخ به ایشان و در کمال تحیّر که علی القاعده منجر به شادمانی حضار جوان تر کلاس هم شد گفتم:
خیر! دیدن زنان زیباروی و آرایش کرده که چندش آور نیست! نه تنها چندش آور نیست بلکه بغایت لذت بخش و خوشآیند است.
اگر در اسلام تاکید بر عدم جلوه گری زنان و چشم پاکی مردان در عرصه اجتماع شده این از باب چندش آوری جمال زن نیست بلکه ناظر بر حفظ سلامت اجتماع از عرصه نظربازی و زیاده خواهی های نامشروع جنسی بین زنان و مردان است.
مطمئن باشید هر مردی که ادعا کند از رویت زنی آراسته و طناز چندش اش می شود یا دروغ می گوید و یا بیمار است و باید تحت درمان قرار گیرد.
مرد ذاتاً و ناخواسته پروگرام شده تا از زن لذت سکشوال ببرد.
ظاهراً سرکار خانم شادی صدر در فهم دلچرکینی خود از نوع نگاه مالکانه و هوسبازانه کسری از مردان به زن دچار خلط موضوع و محمول شده اند.

تفصيل این بحث را در مقاله آسمان سیاه می توانید دنبال فرمائید:
http://www.sokhan.info/Farsi/Zan.htm

http://www.farsnews.net/newstext.php?nn=8901270510

۱۳۸۹ اردیبهشت ۵, یکشنبه

متلک شناسی!




روز یک شنبه پنجم اردیبهشت، بخش نوبت شمای تلویزیون بی بی سی (فارسی) اعلام کرد موضوع برنامه بعدی آنها بررسی پدیده متلک گوئی در جامعه ایران است. به همین مناسبت قسمتی از مقاله «آسمان سیاه» که مرتبط با موضوع متلک در جامعه ایران است را ذیلاً باز نشر می کنم.

لازم به ذکر می دانم موضوع اصلی آن مقاله بحث حجاب زنان در اسلام بود که در سال 86 و در سایت انتخاب منتشر شد. در قسمتی از آن مقاله آورده بودم:
واقعيت ديگر آن است که هر اندازه چشم هوس باز مردان طرفدار بی حجابی و جلوه فروشی زنان آغشته به عنصر شهوت است به همان اندازه می توان جلوه ستيزی کسر ديگری از مردان با زنان بدحجاب را نيز آغشته به همان عنصر شهوت ديد. به همان نسبت که طبقه شبه مدرن ايرانی از انقلاب مشروطه به بعد با برخورداری ايران از برکات نفت توفيق آن را يافت تا بدون کمترين تحول روحی و شخصيتی با لقاحی مصنوعی، نطفه ظواهر مدرنيته خود را از طريق رانت نفت منعقد و خريداری کند به همان اندازه نيز انقلاب اسلامی اين فرصت را فراهم کرد تا اقشاری از جامعه سنتی ايران با همان خصائص و الزامات انديشه سنتی شان به کانون زمامداری و مسئوليت دولت مدرن پرتاب شوند. اين مجريان و مسئولين و متوليان تازه به دوران رسيده در حالی سُکان مديريت کشور را به عهده گرفتند که نطفه تکوين شخصيت فردی و اجتماعی شان برخاسته از دل مناسبات خانواده های بسته و سنتی جامعه ايران بود. مناسباتی که در خرده فرهنگ آن «زن» منشاء معصيت و فساد تلقی شده و عمده اهتمام در چنان خانواده های سنتی صرف آن شده تا با چنان نگاهی به زن، پسران خود را در محيطی گلخانه ای پرورانده و در همان محيط قرنطينه و در ابتدای سنين شباب ايشان را جهت اجتناب از فعل حرام به عقد همسر از پيش انتخاب شده شان درآورند. مشکل از آنجا شروع می شود که چنين جوانانی با چنان پيشينه ای به برکت انقلاب اسلامی اکنون مسئوليت هائی را عهده دار شدند که الزامات جهان مدرن را می طلبد و يکی از آن الزامات هم تحمل حضور زنان در جامعه و برسميت شناختن حقوق مشروع ايشان در جامعه است. اکنون چنان جوانی که جوانی خود را همچون کليسای کاتوليک در فضای کاناليزه و قرنطينه «سفله انگاری زن» و «مذموميت سکس با ايشان» سپری کرده و هيچگاه اين فرصت را نيافته تا بتواند با غير همجنس خود در جامعه ارتباط انسانی و سالم داشته باشد به واسطه انقلاب اسلامی خود را در کانون قدرتی می بيند که اين توان را به وی می دهد تا بتواند انتقام همه آن سال های محروم ماندنش از جنس لطيف را بگيرد. رويکرد چنان مردانی در انقلاب اسلامی يا ايشان را مُبدل به محسن مخملبافی می کند تا دوربين فيلمبرداری اش از توبه نصوح و عروسی خوبان، سر از سينه های عريان لونا شاد بازيگر جوان فيلم «فرياد مورچه ها» در آورده و يا در «سکس و فلسفه» زن بارگی مردان را با توجيهات فلسفی به تصوير بکشد و يا مُبدل به کسانی چون بازجوی همسر سعيد امامی می شوند که در جز به جز بازجوئی اش از آن خانم حظ کلامی سکشوال را با عنصر خشونت همراه کرده تا با فضاسازی ذهنی از مناسبات سکشوال مورد وثوق خود، ساديسم سکسی اش را التيام بخشد. هر دو ايشان در ضمير ناخودآگاه خود می کوشند رشد غير طبيعی شخصيت شان در سال های جوانی را که از مناسبات سالم و انسانی با زن محروم مانده، ترميم کنند. ليکن مخملباف ها از طريق زن نوازی سکشوال و آن بازجو با زن ستيزی سکشوال.
جنس متلک های مصطلح در ايران خطاب به زنان و دختران مويدی بر اين نارسائی ذهنی و روانی جنسی نزد کثيری از جوانان ايرانی است. دختران در خيابان های ايران بعضاً مواجه با سه نوع متلک سکشوال شامل متلک های رمانتیک و ساديستی و مازوخيستی از جانب آقايان می شوند. در گونه نخست جوان می کوشد با اتخاذ ادبياتی احساسی و تحسين آميز از محبوب خود دلربائی کرده تا بدينوسيله بتواند وی را تملک کند. متلک از نوع ساديستی آن دسته از متلک هائی است که دو يا چند جوان در معيت يکديگر می کوشند با اتخاذ ادبياتی سخيف اسباب عصبانيت دختران مورد نظر خود را فراهم آورده تا نهايتا با واکنش احساسی ايشان از رنجش طعمه های خود لذت ببرند و در متلک های مازوخيستی فرد می کوشد با همان ادبيات زننده طعمه مورد نظر خود را وادار به واکنش تند واحياناً پرخاش و حمله به خود کند و از قبال چنان اهانتی به خود و احياناً مضروب شدنش لذت مازوخيستی ببرد. اکنون همين جوانان با چنان شاکله روانی و شخصيتی نامتعارفی وقتی متولی امور اجتماع می شوند يا با رويکرد زن نوازانه تصنعی سعی در جبران جوانی از دست رفته خود می کنند و يا با توسل به برخوردهای خشن و سکشوال با زنان می کوشند ناتوانی خود در ايجاد ارتباط و گفتمان و تصاحب زنان مورد تمايل خود را از اين طريق تامين کرده و اسباب ارضاء ذهنی خود را مهيا سازند.



۱۳۸۹ فروردین ۳۰, دوشنبه

کاش رافائل مُرده بود!



دقیقاً 33 سال پیش بود. ضیافت شامی در سالن مجلل کشتی توریستی ـ تفریحی رافائل. کشتی باشکوهی که محصول نوکیسه گی و تازه به دوران رسیدگی پادشاه و درباریانی در تهران بود که همه سهم شان از فهم و شعور و عقلانیت و مدنیت مشمول کپی برداری از ظواهر تمدن غرب می شد.

مُلکدارانی که به برکت پول نفت اصرار فزاینده ای داشتند تا همه عقب ماندگی شان از جهان غرب را یک شبه و از طریق ماسک مدرنیته و آلامدی «ابتیاع» کنند!
رافائل و دو قلوی آن میکل آنژ دو کشتی مجللی در بوشهر و بندر عباس بودند که سال 56 از ایتالیا به نیت تکمیل پازل «رسیدن به تخیل دروازه تمدن بزرگ اعلی حضرت پهلوی» خریداری شد.
33 سال پیش صرف شام در یکی از رستوران های مجلل رافائل و سرو لذیذترین اطعمه ایتالیائی در بشقاب های چینی لبه طلا و لقمه چینی با قاشق و چنگال های طلا در جوار پیشخدمت تان زیباروی ناپلی و پس از آن به تماشای توطئه ویلی (The Wilby Conspiracy) با هنرنمائی سیدنی پوآتیر (Sidney Poitier) در سینمای باشکوه رافائل نشستن تا آن اندازه جاذبه داشت تا هر سفیه ظاهربینی را در خلسه «خود متمدن بینی» و رسیدن به «دروازه های تمدن بزرگ» فرو ببرد و اکنون علی رغم گذشت 33 سال از آن ایام سخنگویان و بقایای آن اشرافیت معوج را در حسرت آن شکوه از دست رفته ترغیب به نگارش
سمفونی نوستالوژیک کند.
چند روز بعد از آن ضیافت شام بود که اعلی حضرت قدم رنجه فرمودند و بمنظور بازدید از نیروگاه اتمی در حال ساخت تشریف فرما به بوشهر شدند.
تشریف فرمائی که هر چند با حضور و استقبال گسترده نوجوانان و محصلین بوشهری در خیابان های بیرون شهر و به برکت توفیق اجباری انتقال با اتوبوس و حضور مسلط کادرهای ساواک در بین مستقبلین به کره آورده شده صورت گرفت.
اما اعلی حضرت تا همین اندازه نیز بنده نوازی نداشت تا لحظه ای نیز در حلقه مستقبلین توقف کرده و دست تفقدی بر سر فرزندان کشورش بکشد.
تلخ تر آنکه همان شب وقتی در اخبار ساعت 8 شب جام جم مشاهده شد عبور پر سرعت لیموزین اعلی حضرت از میان محصلین بوشهری، مصادف شده بود با حضور گرم و صمیمانه ایشان در جمع کارشناسان آلمانی نیروگاه اتمی و خانواده های ایشان و در آغوش کشیدن فرزندان آن از ما بهتران، بوشهریان به فراست دریافتند تا زمانی که خود را به استاندارد و استحقاق مجالست در مکان هائی همچون «رافائل» نرسانند، نباید و نمی توانند توقع بنده نوازی اعلی حضرت را داشته باشند.
اما هر اندازه بوشهریان چندان محلی از اعراب برای اعلی حضرت و دربار ایشان نداشت اما استان بوشهر چندان بی بهره از الطاف خفیه خاندان پهلوی نبود.
بوشهر در کنار بندر عباس تنها شهرهائی بودند که به دستور اعلی حضرت برخوردار از پایگاه نظامی دریائی در کنار پایگاه شکاری نیروی هوائی بود.
موقعیت خاص و ژئوپلتیک بوشهر و همجواری جزیره نفت خیز خارک، این ماشین چاپ اسکناس رژیم تا آن اندازه جاذبه داشت تا پهلوی دوم به چشم خریدار به این استان بنگرد. تا جائیکه افراشتن نیروگاه اتمی خود را نیز در همین استان به آلمانی ها واگذار کرد. اصلاً هم اهمیت نداشت که نیروگاه در جوار «هلیله» روستائی فقرزده ساخته می شود که بزرگ ترین معیشت توام با تفنن ساکنانش زباله گردی در نخاله آلمانی های از ما بهترانی است که برای تحقق بلندپروازی های اعلی حضرت در حال ساخت نیروگاه اتمی اند و خستگی روزانه شان با شب نشینی در رافائل مرتفع می گردد. شاهپور غلامرضای شان نیز برای عقب نماندن از قافله، پارک زیبا و جنگلی «چاکوتا» را پشت قباله خود می انداخت و خوش خرامی برای آلمانی ها را در میزبانی از ایشان در چاکوتا اثبات می کرد.
عیاشی هائی که صدای خنده های مستانه میهمانان «چاکوتا» را تا سرای مُشیر (زندان مخوف برازجان) نیز می رساند و اسباب بدخوابی بندیان را فراهم می کرد. بازرگانان و سحابی هائی که همه سهم شان از شب نشینی های رافائل و خوش باشی های چاکوتا، شرجی و کُنار و گرمای بوشهر با چاشنی کمی شکنجه بود!
رافائل را بعد از انقلاب چند بار دیگری دیدم. اما دیگر نشانی از شکوه و تجمل سابق نداشت. مدتی در اختیار نیروی دریائی ارتش بود و از آن جهت برگزاری نمایشگاه های مختلف استفاده می شد. گفته شد مدتی نیز با کشاندن آن به میانه دریا، رافائل مبدل به زندان معتادین شد و نهایتاً نیز در جنگ مورد حمله قرار گرفت.
آخرین بار رافائل را در تابستان سال 60 دیدم. پژمرده و گوشه گیر در اسکله زنگ زده و جنگزده چشم انتظار آینده نامعلوم خود بود.
15 سال بعد در پائیز سال 75 جهت شرکت در کنفرانس کنترل جمعیت مجدداً در بوشهر بودم و شب دوم در حین صرف شام در معیت مهندس خبیر معاونت نیروگاه اتمی بوشهر در هتل زیبا و نوساز «رئیس علی» از ایشان جویای عاقبت رافائل شدم.
مهندس پاسخ را به اجابت دعوت جهت بازدید از نیروگاه اتمی موکول کرد و در فردای حضور در نیروگاه جزیره کوچکی در حدود پانصد متری از ساحل در مقابل نیروگاه را نشان داد که چند ماهیگیر محلی بر روی آن در حال صید ماهی بودند.
این جزیره همه آن چیزی بود که از رافائل باقی مانده بود.
بگفته مهندس خبیر در ایام جنگ که رافائل مورد اصابت بمب افکن های عراقی قرار گرفته بود با صلاحدید مسئولان رافائل را با یدک کش به مقابل نیروگاه اتمی منتقل کرده تا از این طریق ضمن حائل کردن رافائل بین نیروگاه اتمی و دریا مانع از تیر راس بودن نیروگاه توسط موشک های سطح به سطح عراقی ها و متحدینش شوند.
تمهیدی که ظاهراً موثر افتاده و رافائل ایثارگرانه خود را فدیه ماندگاری نیروگاه کرده بود.
پایانی تراژیک برای کشتی که زمانی نماد غرور ملی ایتالیائی ها بود و با پیوستن اش به ایران مبدل به نماد بیماری بخشی از یک ملت و حکومتی شد که از یک حس حقارت ملی تاریخی و عقده خود کم بینی و عدم اعتماد بنفس عذاب می کشیدند.
عذابی که کماکان گریبانگیر ایشان است و فرافکنانه و مردرندانه در حسرت بازتولید آن ایام خوش باشی، قلمداران شان به بهانه انتشارعکس های
رافائل مغروق ایام بعد از پهلوی را با فرجام رافائل قرینه سازی می کنند و پابرهنگانی را تخیل می کنند که اکنون متمولند و در شوق تصاحب نماد دوران پهلوی در جستجوی بازیافت رافائل و تجدید خاطرات گذشته اند.
خاطراتی که بر فرض «صحت وجود چنان پابرهنگان متمول شده ای» خالی از هر گونه ردی از رافائل در ایام پابرهنگی شان است. رافائل اگر مرجع خاطره باشد تعلق به خاطرات نظرکرده ها و اشراف و از ما بهترانی دارد که توان و اجازه ثبت خاطره از رافائل را داشتند.
رافائل داستان تراژیک دویست ساله جامعه خودباخته وخودفریبی است که در حسرت مدرنیته، موجودیت خود را با توسل به اطوارهای غربی فهم می کردند و اکنون سخنگویانش مرد رندانه این داستان را نشان و الگوئی از ایران سی سال گذشته معرفی می کنند!
رافائل در خلیج فارس غرق شد و مُرد و تمام شد، اما رافائل ذهنی نوکیسه گان و خودباختگان ایرانی روئین تنانه در سلول های «شبه خرد» ایشان رسوب کرده و تکثیر شده.
رافائل را بنوعی می توان نماد «سندرم مایکل جکسون» در روان پریشی بخشی از ایرانیان تلقی کرد.
مصاحبه 4 سال پیش دایان ساویر (
Diane Sawyer) در شبکه سراسری ABC با مایکل جکسون (Michael Jackson) و اصرار و تاکید توام با باور و اعتقاد جکسون در این مصاحبه که اساساً وی هیچ جراحی بر روی صورت خود انجام نداده و از ابتدا و مادرزاد برخوردار از چنین بینی خوش تراش و زلف لخت و پوست روشن و گونه هائی برجسته بوده را می توان سندرومی نامید که در آن فرد با کراهت از خود و گذشته و موجودیت و اصلیت واقعی اش، می کوشد با جعل هویت خودفریبانه هویتی نوین و آرمانی برای خود فهم و باور کند. ولو آنکه چنان هویتی اساساً و از مبنا فاقد اعتبار و اصالت برای جاعل باشد.

همان رویکردی که هنرپیشه نقش اول «نون و گلدون» مخملباف در گزینش کودکی خود کرد و علی رغم چهره دژم و سیه چرده، اصرار داشت تا خردسالی زاغ و بور را در مقام طفولیت خود بنشاند.
رافائلیان ایران نیز با ابتلا به چنان سندرمی در ایران و ایرانیتی زندگی می کنند که بغایت زیباست. مردمانی صاحب کمالات و شهروندانی بغایت خوش سیما و خوش اندام و در اوج نبوغ و بلوغ و فهم و تشخص و تمدن و فرهیختگی و فضیلت و کمال و مدنیت و آداب دانی.
ایرانی که بغایت متمدن و پیشرفته و آلامد است و تنها یک مشکل دارد و آن اینکه اساساً وجود خارجی ندارد و صرفاً برساخته در ذهنیت بیمار رافائلیان است.
بمثابه داستان آن رندی که همسر خود را گم کرد و در مراجعه به داروغه گمشده خود را این گونه شناسه داد که:
همسرم قدی بلند و چشمی آبی و پوستی سفید و گیسوانی بلوند داشت و وقتی با تعجب برادرش مواجه شد که کبری که چنین نبود گفت:
بگذار حال که گمشده یک خوشگل را بجایش پیدا کنند!
رافائلیان ایرانی نیز سال هاست که هویت و اصالت بومی خود را گم کرده و در یابش و بازتعریف آن هویت گمشده، آدرس غلط می دهند.*

راه برون رفت ایشان از این تحیّـُر تاریخی تکرار همه روزه این واقعیت است که:
ایران کشوری است در خاورمیانه در حد فاصل کشورهای افغانستان و پاکستان و عراق و ترکیه و آذربایجان و ترکمنستان و روسیه و کشورهای عرب خلیج فارس.
با فرهنگ و هویتی جهان سومی و کمابیش شبیه و مشترک با همسایگانش. رافائلیان هر چند هيچ وقت نه افغانها و نه پاکستانی ها را هم سطح خود می دانند و هر چند همواره و در خلوت و جلوت اعراب را قومی سفله دانسته و می دانند اما تلخ یا شیرین از این واقعیت نمی توانند اجتناب کنند که علی رغم آنکه همواره مشتاق آن بوده وهستند تا با اروپائیان و آمریکائیان مقایسه شوند اما محکوم به تن دادن به این حقیقت مسلم بوده و هستند که قبل از واشنگتن و پاریس و لندن، محکوم به مجالست و موانست با کابلی ها و بغدادی ها و اسلام آبادی هائی هستند که به صفت تاریخی و فرهنگی و قومی ومذهبی بیش از غربی ها با ایشان مشابهت و مجالست و موانست دارند.
مشابهت و مجالست و موانستی که نه تنها اجتناب ناپذیر است بلکه می تواند مبنای افتخار و تقویت و تشویق و ارتقا نیز قرار بگیرد.

داریوش سجّادی
2/اردیبهشت/89
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*ـ ناسیونالیسم بلورین
http://sokhand.blogspot.com/2010/01/blog-post_22.html
پیشتر در مقاله «بحران عدم اعتماد بنفس» مفصل تر به آفات بحران هویت جامعه غربگرای ایرانی پرداخته بودم:
http://www.sokhan.info/Farsi/BohranE.htm


منبع سایت گویا

http://news.gooya.com/politics/archives/2010/04/103724.php



۱۳۸۹ فروردین ۲۴, سه‌شنبه

داوری های لغزنده

تابستان سال 85 مانا نیستانی کاریکاتوریست جوان ایرانی با کشیدن طرح زیر در روزنامه ایران و قرار دادن کلمه ترکی «نمنه» در زبان سوسک موجود در طرح، ناخواسته اسباب شهرت توام با نفرت کسر بزرگی از آذری های ایران را برای خود فراهم کرد.



در آن مقطع با انتشار این کاریکاتور بخش وسیعی از جامعه آذری ها مدعی اهانت به قومیت خود توسط کاریکاتوریست مزبور شدند.

سپتامیر سال 2007 نیز نشریه آمریکائی
Columbus Dispatch کاریکاتور زیر را منتشر کرد که در آن کشور ایران در منطقه خاورمیانه به چاه فاضلابی تشبیه شده بود که ایرانیان مانند سوسک از این چاه بیرون آمده و در حال آلوده کردن تمام منطقه اند.

کاریکاتوری که مانند نمونه قبل مسبب رنجش و حس اهانت نزد بخش وسیعی از ایرانیان شد.

نکته مشترک در هر دو کاریکاتور بی توجهی به عنصر «منظر و ناظر» در امر قضاوت پیرامون اهانت آمیز بودن این دو طرح است.
سوسک عنصر مشترک در هر دو کاریکاتور است که باعث شده هم آذری ها در کاریکاتور نخست و هم ایرانیان در کاریکاتور دوم با بدیهی فرض کردن کراهت و دنائت ذاتی حشره ای بنام سوسک از آن اهانت به خود را درک و استنباط کنند.
گذشته از آنکه در کاریکاتور دوم ظاهراً طراح نیز با اعتقاد به بدیهی بودن چنین فرضی تعمد داشته ایرانیان را با تشبیه به سوسک، تحقیر کند.
با توجه به وجود سه عنصر «آذری ها» و «ایرانی ها» و «سوسک ها» در این دو طرح و با توجه به زیست مشترک این سه در یک «جهان مشترک» حال اگر بر فرض محال جامعه! سوسک ها نیز از این فرصت برخوردار بودند تا همانند جامعه آدمیان نقطه نظرات خود را بیان کنند آیا نمی بایست برای ایشان نیز این فرصت را قائل بود تا حق به جانب تر از هم آذری ها و هم ایرانی ها و ايضاً هم آن طراح آمریکائی زبان به گلایه بگشاید که:
ـ بر اساس کدام معیار قابل اعتبار و استناد و اعتمادی «نفس سوسک بودن» متضمن اهانت و نجاست و دنائت و کثافت و چندش آوری است؟
ـ کدام مرجعی این صلاحیت و شانیت را به جامعه انسانی داده تا خوشآيند و بدآیند خود را ملاک و مبنای قضاوت بر هستی دیگر بندگان خداوند قرار دهد؟
ـ گذشته از آنکه به اعتبار تجربه تاریخی کدامیک از طرفین (سوسک ها یا انسان ها) در زیست فردی و اجتماعی خود توان فخرفروشی دارند؟
ـ جامعه سوسک ها در تمام طول حیات فردی یا اجتماعی خود کدام حقی را ناحق کرد!؟ یا چه ظلمی در حق دیگران روا داشت!؟ و کجا زیاده خواهی کرد!؟ کجا از دایره اقتضائات و غرائز خود تخطی و نسبت به دیگر موجودات نظام هستی تعدی کرد که امروز جامعه بشری خودخواهانه و متفرعنانه با ملاک های خویش سالارانه مدعی حقارت آمیز بودن ماهیت و موجودیت جامعه سوسک ها باشند؟
بر اساس چنین فرضی آیا نباید و نمی توان به جامعه سوسک ها نیز حق داد تا اگر فرصتی داشتند مدعی تر از آذری ها و ایرانی ها و آمریکائی ها زبان به اعتراض بگشایند که:
اساساً شما آدم ها بی جا کرده اید در رقابت و لجاجت و عداوت بین خودتان از تشبیه یکدیگر به جامعه سوسک ها و بدیهی فرض کردن اهانت آمیز بودن «نفس سوسک بودن» بهره می برید!
فرض بالا هر چند ملاحت آمیز بنظر می رسد اما نمی توان به استناد چنین فرضی منکر آن شد که در داوری و پیش داوری ها عنصر ناظر و منظر و نسبت آن با یکدیگر می تواند از بن و پایه، محتوا و ماهیت داوری را تغییر دهد.
همچنانکه در تصاویر زیر هر چند با نگاه از منظر انسانی می توان به چنین رفتاری حکم قساوت آمیز بودن داد اما همزمان آیا نباید و نمی توان در چشمان درندگان موجود و چشم انتظار آن گوسفند مفلوک، سپاس و قدردانی بابت رفتار محبت آمیز آن روزی رسان را مشاهده کرد!؟






۱۳۸۹ فروردین ۲۲, یکشنبه

جنگ جیمزباندها!



روزنامه «گاردین» و به تبع آن سایت زردنگار «روزنت» بعد از انتشار خبر همکاری «شهرام امیری» دانشمند هسته ای ایران با سازمان جاسوسی آمریکا (CIA) و پناهنده شدن وی به ایالات متحده، اصرار مشکوکی از خود نشان داده و می دهند تا با اتکای بر روابط دوستانه دکتر «مسعود ـ علی محمدی» با «شهرام امیری» این طور القا کند که ترور «علی محمدی» قسمتی از پروژه سپاه پاسداران ایران جهت تصفیه عوامل ناهمراه با حاکمیت بوده است.
http://www.roozonline.com/persian/news/newsitem/article/2010/april/07//-70b62f3dc7.html

«مسعود ـ علی محمدی» استاد فیزیک هسته ای ایران بود که دی ماه سال گذشته در مقابل منزل مسکونی اش در تهران بطرز مشکوکی ترور شد.


قرائنی که گاردین و روزنت برای القای دست داشتن سپاه پاسداران در ترور مسعود علی محمدی بدآن استناد کرده اند مواردی را شامل می شود که دست بر قضا بدلیل چينش ناشیانه اش از آن درجه استعداد برخوردار است تا تحلیلگران را به قرائتی نقیض قرائت گاردین و مجمع مخالفين جمهوری اسلامی در روزنت برساند.
قرائنی مشتمل بر:
ـ جمع آوری و ضبط كليه اسناد و جزوات این استاد دانشگاه توسط ماموران وزارت اطلاعات یک روز قبل از ترورش و از طریق حضور در منزل مسکونی وی.
ـ تفتیش منزل دکتر علی‌محمدی، در حالی که وی از دو هفته قبل از آن از کليه همكاری‌هايش با مراكز حساس هسته‌ای استعفا کرده بود.
ـ تهدید خانواده این استاد دانشگاه از سوی وزارت اطلاعات مبنی بر آنکه موضوع تفتیش منزل و ضبط مدارک و اسناد او را افشا نکنند.
ـ حضور چشمگیر ماموران اطلاعات در صحنه ترور و جمع كردن جنازه وی پس از وقوع انفجار و همچنین حضور چشمگیر ایشان در مراسم ختم دکتر علی‌محمدی.
ـ تصریح بر این نکته از جانب نشریه نیچر که «علی محمدی» مخالف رژیم کنونی و سرکوب خشونت‌بار معترضان پس از انتخابات ریاست جمهوری بود.
ـ و بالاخره تاکید بر این نکته مهم که رابطه میان شهرام امیری و مسعود علی محمدی بسیار گرم و صمیمانه بوده تا جائی که علی محمدی از وضعیت امیری اطلاع کاملی داشته است
.
مجموعه ادله فوق بر فرص صحت می تواند مويد این نکته باشد که علی محمدی بمانند شهرام امیری بخشی از پروژه CIA بوده که آن سازمان موفق شده وی را در تور همکاری خود قرار دهد. صیدی که ظاهراً از چشم ماموران امنیتی ایران نیز پنهان نمانده و بمجرد مظنون شدن به وی ضمن تحت نظر قرار دادن مشارالیه اقدام به تفتیش منزل و ضبط مدارک و اسناد ایشان کرده اند.
طبيعتاً چنانچه پروژه همکاری علی محمدی با CIA توسط ماموران امنیتی ایران کشف شده باشد، وی می توانست به عنوان بهترین سرپل جهت تخلیه اطلاعات از دیگر تحرکات و اقدامات CIA در ایران قرار گیرد.
در چنین صورتی احمقانه ترین فرض آن خواهد بود که نیروهای امنیتی ایران در اقدامی نسنجیده و احمقانه اقدام به ترور يک منبع اطلاعاتی ارزشمند در حوزه فعالیت خود کنند. همچنانکه کاملاً قابل فهم خواهد بود بعد از تفتیش منزل وی توسط نیروهای اطلاعاتی ایران، سازمانی که موفق به سوار شدن بر مورد مزبور شده با وقوف بر لو رفتن پروژه خود در اسرع وقت ضمن حذف وی از یک طرف رقیب را از دست یافتن به اطلاعات محروم کرده و هم زمان با توسل به «رسانه های موجود» مسئولیت حذف پروژه خود را متوجه رقیب نماید.
هر چند شیوه حذف دکتر علی محمدی، بمثابه ترور «عماد مغنیه» قرابت بیشتری با رفتارهای جنایتکارانه سازمان موساد اسرائیل دارد اما نمی توان این حجت را نیز از نظر دور داشت که در ماجرای پرونده هسته ای ایران، موساد و CIA به یک اندازه وسواس و کنجکاوی دارند.


۱۳۸۹ فروردین ۱۸, چهارشنبه

مرزهای خیانت

«خیانت و خودفروشی ایرانیان» ادعای تاریخی «سر جان کمپل» وزیر مختار انگلستان در دوره محمد شاه قاجار بود که به تلخی در حافظه تاریخی ایرانیان ثبت و ماندگار شد.
کمپل که حضورش در تهران مقارن بود با دوران صدارت قائم مقام فراهانی جمله فوق را زمانی مطرح کرد که پس از مدت ها سعایت علیه صدراعظم لایق ایران نزد محمد شاه نهایتاً موفق به عزل قائم مقام شد و پس از آن بود که ضمن تذکاریه ای سری و محرمانه به جانشین اش و در مقام توجیه و آشنا کردن وی با آداب و اخلاق ایرانیان با اشاره به مواجب بگیری و جاسوسی میرزا علینقی فراهانی منشی خاص قائم مقام نزد انگلیسی ها و همچنین با ارائه لیست بلندی از مسئولین و درباریان مواجب بگیر ایران از سفارت انگلستان جمله طلائی خود را به وی گوشزد می کند مبنی بر آنکه:
«از تجربه های گذشته باید دستگیرتان شده باشد که ایرانیان مردمانی پولکی و پست و خود فروشند.»
هر چند انگشت اشاره کمپل به چنین خصیصه ای از استعداد بالائی جهت تلخ کردن ذائقه ایرانیان برخوردار است اما شوربختانه ایرانیان با ندیدن یا تظاهر به ندیدن چنین خصلتی نیز نمی توانند مشکل چنان رذیلتی را حل کنند.
آخرین نمونه آن اعلام خبر شبکه تلویزیونی ABC آمریکا است که روز سه شنبه دهم فروردین اعلام کرد:
«شهرام اميری، کارشناس هسته ای ایران که از خردادماه سال گذشته در سفر زيارتی به مکه، در عربستان سعودی مفقود شده، اکنون در آمريکا به ‌سر می‌برد و برای سازمان CIA کار می‌کند. به گفته‌ اين شبکه‌ی تلويزيونی، CIA در ايران با وی تماس گرفته‌ و پيشنهاد سکونت در آمريکا را به وی داده ‌است. اميری نيز پس از ترک ايران اطلاعات بسياری از برنامه‌های اتمی جمهوری اسلامی ايران را در اختيار سازمان اطلاعات آمريکا قرار داده‌است»

ادامه در وب سایت سخن.
نظرات خود را می توانید در بخش نظرات موجود در همین وبلاگ منعکس نمائید.



۱۳۸۹ فروردین ۱۶, دوشنبه

سکولاریسم افسارگسیخته!


عطف به آخرین اخبار رسیده از جهان سکولار، اکنون به صراحت می توان حکم بر افسارگسیختگی این نحله فکری مُعوّج داد.
هفته گذشته خبری با مضمون زیر بر روی خروجی برخی از خبرگزاری های رفت:
یک کمیسیون پارلمانی در فرانسه پیشنهاد کرده که است که حجاب های اسلامی که صورت زنان را می پوشاند، در بسیاری از اماکن عمومی ممنوع شود.
این کمیسیون ویژه با ارائه گزارشی مفصل، به پارلمان توصیه کرده است که حجاب هایی مانند نقاب و برقع در بیمارستان ها، مدارس، ادارات دولتی و وسایل نقلیه عمومی ممنوع اعلام شود. در این گزارش آمده است، دولت فرانسه به افرادی که علائم دینی "افراطی" از خود نشان می دهند، اقامت دائم یا شهروندی این کشور را اعطا نکند.
کمیسیون پارلمانی فرانسه چنین پوششی را معضلی برای فرانسه، نماد ستم علیه زنان و غیرقابل قبول دانسته و گفته است، ملزم کردن زنان به پوشاندن صورت با اصول سکولاریسم و برابری مغایرت دارد. این در حالی است که منتقدان این نظر را رد می کنند و می گویند، زنانی که از نقاب و برقع استفاده می کنند به طور آزادانه و بر اساس اعتقادات دینی صورت و بدن خود را می پوشانند.
منبع خبر ـ سایت فارسی BBC

اکنون با توجه به خاستگاه فرانسوی سکولاریسم و بلکه لائیسم می توان حکم افسارگسیختگی سکولاریسم را به اعتبار وطن اروپائی اش تسری به کل جهان سکولار داد.
مضمون مختصر و مفید پیشنهاد کمیسیون پارلمان اروپا عبارت از آن است که:

در سکولاریسم، زنان باید برای پوشش هر اندازه عریان تر و حضور هر اندازه جلوه گرانه تر در عرصه عمومی مختار و آزاد باشند اما در همان جامعه چنانچه زنی بنا بر هر دلیل خواسته و آگاهانه مایل نباشد در عرصه علنی جامعه از زیبائی و فیزیک و جاذبه تنانه اش حظ و بهره بصری سکشوال به دیگران برساند و عرصه عمومی را آگاهانه و عامدانه و مخیرانه محروم از جاذبه ها و جلوه گری زنانه خود برای نظربازان کند، چنان زنانی بنا بر فتوای جدید مفتیان سکولار از آزادی نوع و انتخاب پوشش در عرصه عمومی محروم خواهند بود.

با توجه به ماهیت حجاب در ادیان که ناظر بر قانونمند کردن کشش و جاذبه ذاتی سکس زنان نزد مردان است کمیسیون اروپا به زبان بی زبانی در حال دادن این امریه به زنان است که شما زنان آزادید تا به هر شکل که می توانید به جامعه مردان لذت بصری تنانه برسانید اما حق ندارید مردان را از چنین حقی در عرصه علنی محروم کنید.
عبارت خلاصه تر این فتوا آن است که:
در سکولارسیم دین نباید و حق ندارد در حکومت دخالت کند اما حکومت باید و حق دارد هر آینه که لازم ببیند در دین و تقیدات دینی شهروندان دخالت و امر و نهی کند.
مفتیان سکولار ظاهراً به خیام ایرانیان تأسی و با اندکی تغییر استدلال کرده اند که:

رخسار و جمال آن مه مهرانگیز
کآراسته است به سنبل و عنبر و بیض
پس حُکم نمی توان چنان کرد که مستوره شود
این حکم چنان بُـوّد که کجدار و مریز!

سالها پیش که مرحوم کیومرث صابری هنوز در قید حیات بود روزی و در مراسمی که توفیق مصاحبت با ایشان حاصل شد به طعنه خطاب به ایشان گفتم:

راه حل بدحجابی و مرتفع کردن اصرار برخی از زنان بر حضور جلوه گرانه در سطح شهر نزد من است و آن اینکه دولت در یک اقدام انقلابی همه مردان را کور کند!

نکته رفتارشناسانه در این راه حل بظاهر ملاحت آمیز آن بود که همه اصرار برخی از زنان بر حضور جلوه گرانه در عرصه علنی جامعه متکی بر وجود بازار مصرف است!
به عبارتی همان قدر که بزرگان قائل به آنند: مستمع، متکلم را سر شوق می آورد. در بحث نیاز جلوه گرانه زنان نیز باید گفت:این منظر است که در خلوت و جلوت ناظر را سر شوق می آورد!

هیفا الوهبی نوازنده مشهور لبنان که پس از ترک کشورش و اقامت در مصر رسماً اعلام کرد پوشش اسلامی را انتخاب کرده است

خدیجه بن غانا مشهورترین گوینده خبر شبکه الجزیره که از عید فطر سال گذشته با حجاب کامل اسلامی مقابل دوربین ظاهر شد

فریبا داوودی مهاجر فعال حقوق زنان در ایران که بعد از مهاجرت به آمریکا ناگهان متحول شد و کشف حجاب کرد



طبعاً چنانچه در فرض محال جامعه ای را تصور کنیم که در آن جمیع مردان نابینایند، می توان مطمئن بود در چنان جامعه ای حتی یک زن نیز نمی توان یافت که اصراری بر حضور جلوه گرانه در عرصه علنی داشته باشد.
همه طنازی و دلبری نسوان بمنظور بُردن دل مجنونان است والی بانوان که برای یکدیگر خودآرائی و دلربائی نمی کنند!
کمیسیون اروپا نیز با علم بر چنین واقعیتی است که زیاده خواهانه و با زبان بی زبانی در حال دادن این پیغام به جامعه زنان با حجاب است که:

شما حق ندارید ما را از لذت رویت خـُلل و فـُرج و تن و بدن تان محروم کنید!