۱۳۹۲ اردیبهشت ۷, شنبه

سنگواره ها!


«شورای ملی ایران» عنوان تجمع نوینی است که طی دو روز گذشته و با پایمردی «رضا پهلوی» و جمعی از طرفداران وی در پاریس و بمنظور براندازی حکومت در ایران برگزار شد.
هر چند تلاش رضا پهلوی و سلطنت طلبان حامی وی برای اعاده نهاد سلطنت در ایران را نمی توان مورد ملامت قرار داد ولو آنکه کسانی مانند «ابولحسن بنی صدر» چنین تلاشی را آن گونه و با هتک و تندی نفی کند که:

«هیچ ملتی استفراغ خود را نمی خورد»!!!
هم چنان که در تاریخ نیز ثبت است بعد از پیروزی انقلاب بلشویکی در روسیه سالها اشراف گریخته از آن انقلاب به عبث گیلاس ودکاهای خود را در کناره رود ولگا بسلامتی بازگشت «تزار نیکلای دوم» سر می کشیدند!!!
علی ایحال با توجه به آنکه 3 ماه پیش ذیل پست «جمهوری اسلامی محکوم به بقاست» متذکر شدم:
«تمام حلقه های فکری یا سیاسی مدعی آلترناتیو بودن برای جمهوری اسلامی الگوهای نخ نما شده و مسبوق به سابقه و فاقد اعتبارند» بر این مبنا نشست پاریس را شاهد قابل وثوقی بر این ادعا می دانم. خصوصاً آنکه برگزار کنندگان در این اجلاس تعمد داشتند تا «رضا پهلوی» را تحت عنوان «شاهزاده رضا پهلوی» مورد خطاب قرار دهند بدون آنکه نامبرده نیز معترض چنین عنوانی شود.
تسمیه انزجار آوری که جامعه «کاستی» و ظالمانه و منقرض شده ساسانیان را تداعی به ذهن می کند که در آن افراد به احتساب شغل پدرشان برسمیت شناخته می شدند. گوئی فرزندان کنیه خود را از شغل پدر و از مجرای رحم مادر کسب می کنند!
مبنای قابل شماتتی که برسمیت شناختن اش بدان معناست که یکی را باید به احتساب شغل پدرش «شاهزاده» نامید! و لابد آن دیگری را «گدا زاده» و ایضاً دیگری را «عمله زاده» و «نانوا زاده» و «رعیت زاده» و «بقال زاده» و «حمال زاده» و الی آخر!!!

یاد روزی افتادم که در نمایشگاه کتاب تهران سربازی مانع از ورودم به یکی از سالن ها شد و دلیلش را آن گفت که:
یک «شخصیت» مشغول دیدار در سالن است!!! و ورود را برای عامه مسدود کرده بودند و در واکنش به ایشان گفتم:
خوب باشد. مگر ما بی شخصیتیم!!!؟ ما هم برای خود شخصیتی داریم!!!

http://sokhand.blogspot.com/2013/01/blog-post_25.html

از مخمل بافی تا مهمل بافی!



محسن مخملباف بعد از نمایش فیلم «باغبان» در نهمین دوره جشنواره فیلم «کوسموراما» در نروژ که تجربۀ مشترک او و پسرش (میثم مخملباف) دربارۀ بهائیت بود و در اسرائیل فیلمبرداری شده در جلسۀ پرسش و پاسخ با تماشاگران گفت:
خواسته ام با این فیلم پرسش هایی را دربارۀ مذهب و رابطۀ آن با خشونت مطرح کنم.

مخملباف در ادامه افزود:
من نه زرتشتی ام نه مسلمان نه یهودی و نه بهایی بلکه یک فیلمساز بی دین‌ام که دربارۀ مذهبی که در ایران تابو شناخته می شود فیلم ساخته ام.
قبلاً در مقاله «از مجید سوزوکی تا اکبر گنجی» اشاره ای به تلون مزاج هائی از این دست کرده بودم که چگونه از مخملبافی که زمانی می خواست «داریوش مهرجوئی» را با نارنجک بخاطر فیلم «اجاره نشین ها» منفجر کند به مخملبافی می رسیم که در پارلمان اروپا مدعی «اسب های متعدد میلیون دلاری و کلکسیون پیپ ها و عصاهای طلای آیت الله خامنه ای» شد!!!
خدا عاقبت همه را ختم بخیر کند!


مقاله «از مجید سوزوکی تا اکبر گنجی»
http://www.sokhan.info/Farsi/AGanji.htm
وبسایت سخن

۱۳۹۲ اردیبهشت ۶, جمعه

آقای خاتمی؛ بیآئید!

شیکاگو ـ هتل هایت ـ پائیز 81
درخواست از سید محمد خاتمی جهت نامزد شدن در انتخابات ریاست جمهوری

جناب آقای حجت الاسلام سید محمد خاتمی

در موقعیت حساس و پر اهمیت انتخابات دور یازدهم ریاست جمهوری ایران اینجانب به عنوان یک شهروند ساده و معمولی و در مقام احساس مسئولیت مُصرم از جنابعالی بخواهم تا به پاس دلبستگی اثبات شده تان به «انقلاب خمینی و مردم اش» و به اعتبار نظام برآمده از «انقلاب خمینی و مردمش» و به حرمت جنبش اصلاحاتی که درست یا غلط بنام شما در تاریخ معاصر ایران سند خورد، حتماً در انتخابات ریاست جمهوری یازدهم ایران در مقام یک نامزد حضور به هم رسانید.
جناب آقای خاتمی
همان طور که خود نیز مطلع هستید اینجانب علی رغم آنکه در دو خرداد 76 و ایضاً انتخابات ریاست جمهوری سال 80 رای خود را بنام جنابعالی در صندوق آرا انداختم اما در انتخابات سال 88 که زمزمه حضور مجددتان در انتخابات مطرح بود با صراحت و بنا بر مصلحت سنجی هائی از جنابعالی خواستم تا از حضور در آن انتخابات و در مقام نامزد اجتناب ورزید (مقاله آقای خاتمی نیآئید) و امروز نیز بنا بر همان مصلحت سنجی ها و برخلاف سال 88 صادقانه خدمت تان معروض می دارد که حتماً در انتخابات پیش رو نامزد شوید اما تنها مشروط به یک شرط تضمین شده!
جناب آقای خاتمی
بنده به شهادت مقالات انتقادی متعددی که طی سالهای ریاست جمهوری جنابعالی و بعد از آن تحریر کردم علی رغم تعلقم به جنبش اصلاح طلبی اما هرگز به خود اجازه ندادم تا عصبیت های سیاسی مانع از ابراز انتقاداتم به جنابعالی و سنت و سلوک بعصاً ناصواب دولتمردان و وابستگان سیاسی به جنابعالی شود. اما علی رغم این نیز همواره کوشیده ام جانب انصاف را در تحلیل مسائل سیاسی ایران لحاظ کرده و خصوصاً ضمن حفظ انتقاداتم ، شان و حرمت جنابعالی را نیز همواره رعایت نمایم. لذا جنس انتقاداتم به جنابعالی هرگز از آن نوع نبود که متاسفانه جناب آقای حسین شریعتمداری طلایه دار آن بوده و هستند که چرا فرضاً خاتمی با «سورس» ملاقات و نشست داشته!
خوشبختانه تا این حد را می توانم شهادت دهم که شخصاً در آخرین توفیق ملاقاتم با جنابعالی در شیکاگو ناظر بودم که علی رغم مهیا بودن امکان ملاقات جنابعالی با «جیمی کارتر» و اصرار وی به نشست با جنابعالی اما مصلحت سنجی اخلاقگرایانه شما این توفیق را از کارتر سلب کرد در حالی که نشست با کارتر (در مقابل نشست مجعول جنابعالی با سورس) به اعتبار «فعالیت های حقوق بشری ایشان» بمراتب بی هزینه تر و بلکه مثمرتر برای مناسبات دو کشور می توانست باشد و به سهم خود نیز پیش تر در مقام دفاع از این روحیه قابل دفاع جنابعالی انجام وظیفه (مقاله ندیدن دلیل بر نبودن نیست) کرده ام که خوشبختانه همواره شامل نظر لطف جنابعالی نیز بوده ام و جناب فریدزاده در توفیق مجالستی که با ایشان در زمستان گذشته در آریزونا داشتم ابراز لطف تان به این حقیر را هر چند استحقاقش را نداشتم به اینجانب ابلاغ فرمودند. اما فراخوان امروز اینجانب را نمی خواهم علی رغم حفظ احترام ام به شخصیت فرهنگی تان به حساب آن بگذارید که رای اینجانب نیز در انتخابات پیش رو جنابعالی خواهید بود!
خیر جناب آقای خاتمی
بنده در حالی به حضور جنابعالی در انتخابات اصرار دارم که در صورت شرکت تان در قامت یک نامزد شخصاً به جنابعالی رای نخواهم داد که دلائل آن بماند برای بعد (!) و متاسفانه لااقل تا این تاریخ هیچ کدام از نامزدهای مطرح در عرصه انتخابات را نیز شایسته رای خود نمی دانم.
این تاسف بازگشت به شهرآشوبی های سال 88 سبزها و نابلدی های رهبران آن جنبش دارد که در نهایت در کنار ده ها و صدها ضرری که به منافع ملی کشور زد جناح چپ مذهبی ایران را نیز که سالها در ذیل انقلاب و در جوار کانون هائی مانند مجمع روحانیون مبارز برای انقلاب و نظام شان پایمردی می کردند «یتیم» کردند و اکنون بنده و امثال بنده نه سامانه ای برای چپ ها و نه نامزد صاحب صلاحیتی برای اقبال به ایشان در انتخابات پیش رو می بینیم.
علی ایحال اصرار دارم تا به دلائل زیر و به اعتبار دلبستگی شناخته شده تان به انقلاب و نظام حتماً با گذشتن از تردیدها تمام قد و قدرتمند وارد رقابت های انتخاباتی شوید.
اولاً به اعتبار وجهه و شاکله و وزن سیاسی شناخته شده جنابعالی حضورتان در قامت نامزد به وضوح می تواند منجر به تزریق یک نشاط سیاسی لازم الاحصاء در فضای انتخاباتی شود که بصورتی منطقی و «فارغ از نتیجه انتخابات» این حضور تا آن اندازه استعداد دارد تا انتخابات مزبور را مبدل به یک حماسه سیاسی و میلیونی کند.
جناب آقای خاتمی
در چنان حالتی صرف نظر از نتیجه انتخابات، مراد حاصل است و مساعدت شما از طریق گرم شدن تنور انتخابات منجر به اثبات مجدد مشروعیت مردمی نظامی خواهد شد که مردم و مسئولین اش در موقعیت کنونی و با توجه به فشارهای سنگین و کمرشکن آمریکا و متحدانش بشدت محتاج یک مانور و حماسه میلیونی مجدد از طریق به رخ کشیدن مشروعیت و پایگاه گسترده مردمی اش به حرامیان می باشد. حماسه ای که به قطع و یقین به احتساب حضور جنابعالی در انتخابات، سهم بالائی از افتخارش بنام شما در تاریخ ثبت خواهد شد.
ثانیاً و گذشته از آنکه در مقام مقایسه با روسای جمهور سابق، شواهد بخوبی نشان می دهد جنابعالی ولایت پذیرترین فرد در کرسی ریاست جمهوری ایران بودید که کم ترین تنش را نیز بین خود و رهبری نظام دامن نزدید.
همین امر به اندازه کافی حجت هست تا کلیت نظام و بویژه اعضای محترم شورای نگهبان را متقاعد کند تا از حضور جنابعالی در انتخابات پیش رو استقبال کنند. بر این اساس در صورت موفقیت تان نیز در انتخابات مزبور و احراز مجدد رای اعتماد مردم در تصدی مسئولیت کرسی ریاست جمهوری مطمئناً با اتکای بر تجربیات سنگین دوران ریاست جمهوری تان این بار با تنبه و تدبّــُر و تنزه طلبی های سیاسی و قابل انتظار از فرصت طلبان و افراطیان و ساختار شکنان و انحلال طلبانی که اینک پرده ریا و تزویر و سالوس شان دریده شده و ماهیت نفاق گونه شان به جنابعالی ودیگران اثبات شد که چگونه و فرصت طلبانه از فرصت حماسه دوم خرداد بهره بردند تا انگل وار سوار بر قامت جنبش قابل افتخار اصلاح طلبی در ایران شوند، اینک و مطمئنا با کابینه ای خوش خیم و مرزبندی شفاف با مزوران و ساختارشکنان بار دیگر جنبش اصیل اصلاحات در ایران را ضمن پالایش و آمایش بر روی ریل منطقی و قابل انتظار و توقع دلسوزان نظام و انقلاب قرار خواهید داد.
جناب آقای خاتمی
اطاله کلام نمی کنم و تنها نزدتان التجاء می برم که حتماً در این انتخابات در مقام نامزد تشریف بیآورید اما همان طور که در صدر این وجیزه آوردم حضورتان در انتخابات را تنها مشروط به یک شرط کنید و آن این که تا زمانی که اطمینان قطعی نیافته اید که اعضای محترم شورای نگهبان صلاحیت جنابعالی را برای این حضور تائید می کنند تن به چنین ریسکی ندهید که همان طور که خود نیز پیش تر و به درستی فرموده اید:
پروای آن می رود تا با اعلام حضورتان در انتخابات در کنار رد صلاحیت تان نفرت و خشم از ناحیه این بی تدبیری در بخش هائی از جامعه تسری پیدا کند.

با تقدیم احترام ـ داریوش سجّادی
جمعه ـ ششم اردیبهشت 92ـ ایالات متحده

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مقالات مرتبط:

آقای خاتمی نیآئید
http://www.sokhan.info/Farsi/Naya.htm

ندیدن دلیل بر نبودن نیست

http://sokhand.blogspot.com/2010/12/blog-post_30.html







۱۳۹۲ اردیبهشت ۴, چهارشنبه

حدیث نفس

حجاب سوژه طراحی های متعدد و متنوعی طی سالهای گذشته بوده و از این میان معتقدم در دو طرح زیر نیز که به این موضوع پرداخته هر اندازه طرح دوم (لامپ) هنری و حرفه ای است اما و برخلاف آن طرح نخست از حیث محتوا بغایت بی ربط و بلکه متضاد با واقعیت است!

طرح شماره یک

طرح شماره دو

زن بشکلی ذاتی و در حالت طبیعی در اولویت دغدغه دیده شدن دارد آن هم بدون توجه به کیستی «دیدنده»
برای زن در این «دیده شدن» فرقی نمی کند «دیدنده» استاد دانشگاه باشد یا کارگر ساختمان و تنها کمیت و افزایش دیدنده است که برخوردار از ارجحیت است. لذا طبیعی خواهد بود تا بکوشد با هر اندازه جلوه گری بیشتر بر تعداد چشمان مشتاقش بیافزاید و خود را در کانون توجه هر چه بیشتر عددی بینندگانش قرار دهد و بعد از مرتفع شدن این حاجت است که دست به انتخاب زده و می کوشد «پسند شده» خود از میان مشتاقانش را هم سو با سلائق و حوائج شخصی اش ترغیب به خود کند.
همه تاکید دین نیز محاط بر این خواست ذاتی است تا زن را ترغیب به مدیریت و مهار ذات جلوه گرانه و توجه طلبش در بسترهای مشروع و اخلاقی کند.
بر این اساس است که معتقدم طراح فوق الذکر بجای طراحی واقعیت، منویات خود را حدیث نفس کرده(!) چرا که برخلاف محتوای طرح مزبور، چنان زنانی اساساً آن طور می پوشند و می آرایند تا بیشتر دیده شوند و از آن دیده شدن نه تنها معذب نمی شوند بلکه برخلاف «جهد طراح» از در کانون نظر «نظربازان» بودن بجای «چشم طمع و شهوت» توهم «نگاه تحسین» در حسن جمال دارند!

۱۳۹۲ اردیبهشت ۳, سه‌شنبه

طاووس علیین!


از امروز تا روز برگزاری انتخابات ریاست جمهوری ایران بروز هر گونه تنش در مناسبات خارجی ایران با غربی ها بصورتی غیرمستقیم اما با دوزی بالا بر روند انتخابات مزبور اثرگذار خواهد بود.
اتهامات اخیر کانادا به ایران (طراحی انفجار قطار در کانادا توسط القاعده مستقر در ایران!) را نیز می توان در این چارچوب فهم کرد.
بر این مبنا هر گونه تنش در سیاست خارجی ایران و «بولد کردن» نام ایران در میانه کشورهای حامی تروریسم آن قدر استعداد دارد تا ضمن القای نگرانی در افکار عمومی ایرانیان، غیر مستقیم ایشان را به یابش و گزینش یک «منجی» در مقام ریاست جمهور جهت برون رفت ایران از بحران و تنش و احیاناً جنگ و تهاجم نظامی علیه کشورشان، ترغیب کند.
هم چنانکه چنین التهابات و تنش هائی حکم امداد رسانی غربی ها به «گزینه مطلوب» شان را دارد تا «نامزد مفروض» بدینوسیله بتواند مخاطبانش را مورد خطاب قرار دهد که:
منم طاووس علیین!



بقول علیرضا عصار:
من به در گفتم ولیکن بشنوند
نکته ها را مو به مو دیوارها!

۱۳۹۲ اردیبهشت ۲, دوشنبه

بودای وحشی!


آموزه های «بودا» مکاشفه ای درونی جهت تهذیب نفس و تلفیقی از صمیمیت و آشتی بین انسان با انسان و انسان با طبیعت است.
زمانی که بعد از حملات تروریستی 11 سپتامبر ایالات متحده به افغانستان لشکر کشی کرد با وام گرفتن از عنوان استعاره ای «نفرین بودا» که ناظر بر تخریب مجسمه بودا در بامیان افغانستان توسط عوامل طالبان بود، مقاله ای در تحلیل وضعیت سیاسی خاورمیانه در آدرس زیر نوشتم:
http://sokhan.info/Farsi/Booda.htm
و جالب آنکه برخی از خوانندگان آن مقاله با اشاره به تیتر مقاله (نفرین بودا) اظهار داشتند شما با آئین بودا آشنا نیستید والی می دانستید بودا اهل نفرین نیست و تمام آموزه هایش متکی به مهر و محبت و صمیمیت و پرهیز از کینه و خشونت است!
اکنون و با اخبار کشتار و قتل عام سفاکانه مسلمانان توسط بودائیان در برمه ظاهراً یا «حضرت بودا» درست فهم نشده و یا جامعه بودائیان «بوئی» از «بودا» نبرده اند!

http://www.bbc.co.uk/persian/world/2013/04/130422_me_burma_violence_muslim.shtml

در این میان ابتلای «آنگ سان سوچی» بودائی برنده جایزه صلح نوبل به «ثقل سامعه» و «ضعف بصر» و «لکنت بی موقع زبان» اسباب تنبـّــُه کسانی است که جایزه صلح نوبل را جدی و غیر سیاسی فرض می کردند!


تحلیل های عصبی!



اصولگرائی در سیاست رمز مانائی و روئین تنی افراد و احزاب سیاسی است. هم چنانکه اصول فروشی نقطه پایان سیاسیون و احزاب سیاسی نزد افکار عمومی است.
از جمله:
اگر انتساب اقوام سیاسیون به رژیم گذشته از فردای پیروزی انقلاب اسلامی در ایران بد بوده و نباید و نمی توان به چنین افرادی اجازه رشد در بدنه حکومت را داد این اصل باید بدون تبعیض اعمال شود.
این کمال بی معرفتی است که احزاب سیاسی اصول را قربانی رقابت خود با رقیب کنند و به دلیل آنکه پدر «کامران لنکرانی» از طرفداران پهلوی و سلطنت طلبان بوده و هست «سایت بازتاب» و بدنبال آن «سایت سحام نیوز» دست به تخریب شخصیت رقیب زده و در تحلیلی عصبی و از سر غیظ بنویسند:
متاسفانه بعد از ۳۴ سال از انقلاب که دوایر گزینش ظالمانه افراد را بواسطه داشتن یک ارتباط دور با رژیم سابق یا گروهک ها از حقوق اجتماعی محروم می کنند. این نکته نهفته مانده که در چنین فضایی چگونه این فرد (کامران لنکرانی) تا سمت وزارت و سپس برای نامزدی ریاست جمهوری رشد کند؟
http://sahamnews.org/1392/01/250288/

این در حالی است که اگر از این زاویه بخواهند مته به خشخاش بگذارند، در جبهه مقابل نیز «بهزاد نبوی» نیز تا سطح وزارت در نظام بالا رفت در حالی که ایشان نیز از جانب پدر سلطنت طلب بود.
طبیعی است نه انتساب «بهزاد نبوی» به پدری سلطنت طلب چیزی از سوابق و صلاحیت ها و شایستگی های ایشان را نمی کاهد هم چنان که همین انتساب نمی تواند اسباب سقط صلاحیت «کامران لنکرانی» شود. شاخص صلاحیت عمل صالحانه افراد است.
ظاهراً علی رغم گذشت 3 دهه از عمر جمهوری اسلامی سیاستمداری در نزد کسر بزرگی از سیاست ورزان ایرانی کماکان در سطح اکابر باقی مانده!




۱۳۹۲ فروردین ۳۱, شنبه

آپارتاید جنازه!


خانم فریبا داوودی مهاجر یا «قرة العین ثانی»!!! عکس سمت چپ را (که تعلق به خانواده ای دارد که متاسفانه در انفجار ماراتن هفته پیش در بوستون فرزند 8 ساله شان را از دست داد) در صفحه فیس بوک شان قرار داده و ضمن سرودن مرثیه ای جانسوز بدلیل این جنایت کور و غیر قابل دفاع نهایتاً فرموده اند:
«ننگ بر تروریستهای دُگم که دنیا را جهنم ساخته اند برای بهشتی که هیچ کس نمیداند به چه قیمتی ساخته می شود»

حرفی که از اساس درست است اما اکنون نگاهی نیز به عکس سمت راست بیاندازید. عکسی است که تعلق به یک خانواده افغانی دارد که ایشان و ده ها و صدها خانواده مانند ایشان ازسال 2001 و لشکرکشی ارتش ایالات متحده به این کشور، قربانی بمباران های کور پهباد های ارتش آمریکا شده بطوری که صدای سازمان ملل هم بلند شده و اعتراف کرده:
تنها از سال ۲۰۰۷ به بعد یازده هزار و ۸۶۴ نفر افراد غیر نظامی قربانی حملات کور نظامی ارتش آمریکا در افغانستان شده اند و هرگز افکار بین الملل از دهان مبارک «شمایان» خطاب به دولتمردان آمریکا و ناتو یک بار هم نشنید تا بگوئید:
بی انصاف ـ نکـُش!
نامرد ـ نکـُش!
خبیث ـ نکـُش!
اینها هم آدمند و حق زندگی دارند!
خانم داوددی مهاجر!
در اینکه کشته شدن ناجوانمردانه خانواده ریچارد مذموم و قابل نکوهش است هیچ شکی نیست. اما به عکس سمت راست هم با دقت نگاه کنید. درست است که بزعم شما و حسب ظاهر کثیف اند و زشت و بدبو و ناآلامد!
درست است که شاید هرگز در عمرشان ازپرفیوم های Calvin Klein استفاده نکرده و نمی کنند و اساساً نمی دانند جدیدترین تولیدات Victoria Secret در بازار چیست! اما به همان اندازه که خانواده آقای ریچارد حق داشت بعد از شرکت در آن ماراتن به اتفاق، ناهار را با مسرت و شادمانی کنار یکدیگر در یک مغازه KFC بگذرانند این خانواده و صدها و هزاران امثال آن خانواده بزعم شما کثیف و زشت و بد بو (!!!) هم حق داشتند و دارند ولو با دستهای چرک اما با دلی خوش آبگوشت شان را در کنار پدر و مادر لقمه کنند و سری خوش در کنار همان پدر و مادر کثیف شان را بر بالین بگذارند.
درست است که جنابعالی و امثال جنابعالی به تاسی از ملکه «ماری آنتوانت» معتقدید مردم بینوا وقتی ازشدت فقر نانی ندارند بخورند خوب بروند بجایش بیسکوئیت بخورند (!!!) و وقتی کثیف اند و زشت (!!!) و بدبو ، مرُدن یا کشته شدن شان چه محلی از اعراب دارد!!!
خانم داوودی مهاجر!
با پوزش، اینجانب هرگز توان بزک کردن احساسات خود را ندارم و صادقانه خدمت تان معروض می دارد:
حالم از شما و امثال شما به هم می خورد ـ بسکه پفیوزید!!!


۱۳۹۲ فروردین ۲۷, سه‌شنبه

قواعد دنیای سیاست


اکبرهاشمی رفسنجانی:
من آقای خامنه ای را از مشهد به تهران آوردم و با دوستان در شورای انقلاب صحبت کردم و به شورا بردم. بسیاری از دوستان با سابقه انقلاب از این کار من گله کردند اما من گقتم حضور ایشان لازم است ... رابطه ما مثل دو برادر بوده اما مسائلی که در این سال ها پیش آمده موجب شده که ایشان دیگر به من اعتماد نداشته باشند.

آقای هاشمی!
یک بار دیگر محتوای مکالمات پسرتان (مهدی) در تماس تلفنی با آن کاریکاتوریست را مرور بفرمائید آن وقت ببینید جائی برای اعتماد باقی گذارده اید!!!؟

گذشته از آنکه عرصه سیاست عرصه «کوچه مرد» بازی نیست که توقع دارید قواعد آن بر اساس زیر دین بردن افراد تعیین شود. در این عرصه باید متکی بر اصول بود نه رفیق بازی!


۱۳۹۲ فروردین ۲۲, پنجشنبه

تقدس مصلحتی!


محمد هاشمی در گفت و گو با روزنامه بهار در پاسخ به این پرسش که:
آیا آقای هاشمی رفسنجانی قصدی برای بازگشت به نمازجمعه ندارند؟
اظهار داشتند:
آقای هاشمی در مقطعی تصمیم گرفتند به نمازجمعه بازنگردند. علت هم این بود که ایشان تاکید داشتند جایگاه نمازجمعه جایگاه مقدسی است؛ ممکن است این جایگاه با بعضی از شعارها خدشه‌دار شود.


نکته:
سال 70 ذیل گزارشی در روزنامه سلام مبنی بر «چرائی عدم شرکت در نماز جمعه» اظهار داشتم:
من در نماز جمعه شرکت نمی کنم دلیلش نیز آن است که از تریبون نماز جمعه شعارهائی عرضه می شود که قابل اغماض نیست از جمله آن که با هر بار حضور آقای هاشمی رفسنجانی در قامت «امام جمعه» مسئول مربوطه مامومین را ملزم به سر دادن این شعار می کنند که:
مخالف هاشمی مخالف رهبر است!
مخالف رهبری دشمن پیغمبر است!
این در حالی است که بنده شخصاً با تحفظ دریائی از انتقادات مخالف آقای هاشمی هستم اما هرگز اجازه نمی دهم هیچ فرد و نهادی مخالفت نوعی اینجانب با آقای هاشمی و رویکردها و مواضع و سیاست های ایشان را با مخالفت و ایضاً دشمنی با رهبری و پیغمبر و لابد خداوند و زمین و زمان و کیهان و کائنات مترادف نمایند! 
طرفه آنکه در آن مقطع «سنسورهای مقدس بانی» آقای هاشمی رفسنجانی هرگز بمنظور صیانت از تقدس جایگاه مراسم نماز جمعه فعال نشد و ایشان یک بار هم مخالفت یا ممانعتی برای طرح این شعار از خود بروز ندادند!
امری که از آن می توان نوعی اصول فروشی را فهم کرد که تا وقتی تریبون نماز جمعه مدیحه سرای امام باشد! نباید نگران مخدوش شدن تقدس نماز جمعه بود و تنها زمانی سنسورهای چنان امامی دغدغه صیانت از تقدس نماز را پیدا می کند که مامومین در شعارشان رفتار و گفتار امام را مورد نقد و اعتراض قرار دهند!

۱۳۹۲ فروردین ۲۰, سه‌شنبه

با بی بی سی در صحنه!




بالغ بر چهار سال پیش در چنین روزی ساعت 10 صبح به وقت غرب آمریکا از تلویزیون فارسی BBC که پنج ماهی می شد آغاز به کار کرده بود با من تماس گرفتند و تماس گیرنده (...) ضمن راهنمائی اینجانب جهت تمهید ارتباط تصویری با استودیوی BBC پیشنهاد داد تا بمناسبت ایام انتخابات ریاست جمهوری در ایران بنده را در ذیل یکی از کارشناسانی که قرار است به این مناسبت در ایام تبلیغات انتخابات با ایشان گفتگو کنند، قرار دهند.
بنا به اظهار مشارالیه قرار بود BBC طی این مدت به تناوب با بنده و دیگران پیرامون نامزدهای موجود مصاحبه کند و در انتها از من پرسید در اردوی کدامیک از نامزدها قرار دارم و بنده نیز گفتم:
اینجانب یک فعال سیاسی نیستم اما به صفت شخصی از نامزدی جناب کروبی حمایت کرده و می کنم لذا ایشان پذیرفت تا بنده را در مقام روزنامه نگار طرفدار کروبی در سیاهه مصاحبه شوندگان قرار دهد.
جالب آن بود تا پایان انتخابات مزبور BBC حتی یک بار هم برای گفتگو با اینجانب در مورد جناب کروبی تماس نگرفت! و این نه تنها شامل اینجانب نشد بلکه وقتی کلیت برنامه BBC را تا روز انتخابات دنبال کردم بوضوح مشاهده شد BBC اساساً تمایلی به دادن تریبون بیرون از دو قطبی موسوی ـ احمدی نژاد نداشت و تا آنجا که توانست بر آن دو قطبی با گرایشی معنادار بسمت موسوی دامن زد!
هر چند از فردای بروز شهرآشوبی ها در تهران BBC بسراغ بنده آمد اما نکته جالب آن بود که وقتی اینجانب به سهم و بضاعت خود کوشیدم با درج مقالاتم در روزنامه «اعتماد ملی» به شفاف شدن و آرام شدن فصا در تهران کمک کنم بار دیگر اما این بار بصورتی نامحسوس و غیر مستقیم مورد سانسور این «رسانه نما» قرار گرفتم!
داستان از این قرار بود که وقتی سلسله مقالات چهار گانه «تغار شکسته تهران» را برای انتشار در «اعتماد ملی» ارسال کردم بدون توضیح نسخه ای از آن که ناظر بر شیطنت BBC در ناآرامی های تهران بود از چاپ باز ماند:
http://www.sokhan.info/Farsi/Taghar.htm

و وقتی تلفنی جویای چرائی آن شدم دوستان در تهران گفتند:
دوستان در BBC با انتشار آن موافق نیستند!!!
هیچ وقت هم معلوم نشد مقاله بنده چگونه قبل از انتشار سر از BBC درآورده بود!؟

هر چند نمی توان این واقعیت را کتمان کرد که کسر معناداری از شاغلین در تلویزیون فارسی BBC تعلق به نوقلمان بعد از دوم حرداد دارند که پس از ورود به خانواده مطبوعات داخل کشور بعدها به BBC پیوستند و طبیعتاً کماکان ارتباطات خود با همکاران سابق در داخل کشور را حفظ کرده اند.
اما در مجموع می توان این نتیجه را گرفت که BBC و عوامل BBC همواره در راستای منویات دولت بریتانیا در صحنه سیاسی و ایضاً اقتصادی ایران حضور موثر داشته اند!


۱۳۹۲ فروردین ۱۷, شنبه

مشت کوبیدن بر جیوه!


آذر ماه سال 82 ذیل مقاله «کامروائی سحرخیزان» لشکرکشی ارتش آمریکا به خاورمیانه به بهانه مبارزه با تروریسم را «مشت کوبیدن بر جیوه » تلقی کردم که نه تنها منجر به سرکوب تروریسم نخواهد شد بلکه عملاً اسباب ترویج و گسترش آن را نیز فراهم می کند.
http://www.sokhan.info/Farsi/Kamrava.htm

جهان از آغاز ورود تمام قد ایالات متحده به نظام بین الملل مستمراً در حال دادن هزینه هائی سنگین از ناحیه نابلدی و خیره سری دولتمردان واشنگتن شده.
اخبار روزانه از عملیات تروریستی در منطقه در عراق و افغانستان و سوریه و دیگر نقاط جهان آن هم توسط وحوش القاعده و طالبانی که پیش تر توسط خود آمریکائی ها تاسیس و راه اندازی و حمایت شد بخوبی و وضوح موید آن است که وقت آن رسیده تا نظام بین الملل این غول بی عقل (آمریکا) یا بتعبیر هاشمی رفسنجانی «دایناسوری با مغز گنجشک» را تا رسیدن به نقطه تعادل عقلی و رفتاری! مُجاب به خانه نشینی از نوع «دکترین مونروئه» نمایند!

۱۳۹۲ فروردین ۱۴, چهارشنبه

شادی حق است؟


سایت رادیو زمانه اخیراً ذیل صفحه ای تحت عنوان «حق شادی» دیدگاه افرادی را منعکس کرده که جملگی شادی را با «قرائتی غفلت طلبانه» حق انسان توصیف کرده اند که در ایران از ایشان مضایقه می شود.
اکنون جای این پرسش است که آیا شادی «حق» است؟ با عنایت به این باور که «غفلت طلبی» و «بهجت طلبی» با یکدیگر تفاوت دارند و زندگی غافلانه و زندگی مبتهجانه برخوردار از تضادی محتوائی اند.
شادی می تواند چاشنی حیات باشد اما نمی تواند هدف حیات باشد. لذا حق بودن «شادی» یا حق شادمانه زیستن محل نزاع و موضوع مناقشه نیست.
موضوع مناقشه بر سر انسان بر محور مطالبه گری و انسان بر محور مسئولیت است.
ذم شادی وقتی است که در مقام «انگیزه حیات» فهم شود و اسباب زندگی غافلانه را فراهم کند.
بتعبیر سعدی:
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
تا تو نانی به کف آری و به «غفلت» نخوری
بر این اساس می توان شادی را که منجر به زندگی غافلانه در انسان شود مخل رسالت بشری دانست.
شادی در مقام چاشنی زندگی نه تنها مذموم نیست بلکه ممدوح و ضروری نیز هست اما نه هر شادی و توسل به هر ابزار نامشروعی برای تحصیل آن.
نمونه سخیف آن تحقیر اقوام و نژاد ها از طریق لطیفه های قومی و نژادی به نیت شادی و ابتهاج است!




۱۳۹۲ فروردین ۱۲, دوشنبه

سرشکستگی دکتر سروش!

مصاحبه با دکتر سروش در تلویزیون هما ـ اسفند 84

جدال قلمی دکتر عبدالکریم سروش با دکتر حداد عادل به گردنه هائی سخیف رسیده!
بیرون از محتوای این مجادله و فارغ از درستی یا نادرستی ادعاهای دکتر سروش و دکتر حداد عادل در «لحاظ امانت در ترجمه یک کتاب» روی سخن ام با دکتر سروش است.

جناب آقای دکتر سروش
بالغ بر دو سال پیش در دسامبر سال 2011 ذیل پستی در فیس بوک با اشاره به مکتوب تان به آیت الله خامنه ای جسارتاً در نقد این کتابت معروض داشتم:
«« نامه اخیر دکتر عبدالکریم سروش به آیت الله خامنه ای هر چند از حیث شکلی و محتوائی نامه ای مغلق و پرتکلف و ادیبانه و در عین حال پر محتوا بود […] اما چنانچه ملاحظه شد این نامه علی رغم آنکه در وسعتی بسیار بالا تیراژ گرفت و منتشر شد اما بمثابه مهابت آذرخشی پر صدا علی رغم پُـر صولتی به سرعت نیز به حلقه نسیان رفت! این در حالی است که سروشی که پیشتر در کیان یا کیهان فرهنگی می نوشت و یا سروشی که در مسجد امام جعفر صادق اقدسیه تهران، اوصاف متقین را تدریس می کرد کلامی ماندگار تر و اثرگذارتر نزد مخاطب داشت. شخصاً دلیل آن مانائی کلام در سابق و این میرائی فعلی را تغییر شولای ایشان از سروش عالم به سروشی در قد و قامت یک فعال سیاسی می دانم که ردای نوین اش بشدت بر قامت ایشان ناساز است. سروش تا زمانی که خود را درست تعریف کرده بود و در قد و قامت یک عالم حرف می زد و می نوشت اثرگذار و ماناتر از سروشی است که اینک می کوشد خود را در قواره یک فعال سیاسی تعریف کند.»»

جناب آقای دکتر سروش
پانزده سال پیش از آن نیز بخوبی بخاطر دارم که در فردای تهاجم و ضرب و شتم جنابعالی در دانشگاه امیرکبیر ضمن ارسال نامه ای به محضرتان و استمالت بابت آن «عالم زنی شرم آگین» نامه خود را با آن سروده صائب تبریزی مهر ختام زدم تا به سهم خود، برائت خود را از باب شدن سخافت «عالم زنی» ابراز کرده باشم:
محتسب با ساغر می گر مرآ سر بشکند
باکم از سر نیست زآن ترسم که ساغر بشکند

جناب آقای دکتر سروش
یک بار دیگر نامه خود به دکتر حداد عادل را بخوانید.
چه می کنید با خود!؟ بیرون از محتوای این نامه بازخورد اصلی چنین نگارشی تنها انتقال دهنده یک معنا به مخاطب است:
خود زنی کاتب در یک جدل سیاسی!

آقای دکتر
کاش خویشتن داری کرده و پاسخ به دکتر عادل را بر ذمه خود مفروض نمی دانستید. جنابعالی با چنین کتابتی قبل از آنکه شان دکتر عادل را بکاهید از قدر و منزلت خود کاستید.

آقای دکتر
بر شما چه گذشته که زمانی باید «صائب وار» بابت شکستن سر و ساغرتان از شما دلجوئی می کرد و اینک خود سرشکن شده اید!؟

آقای دکتر
گریزی از این واقعیت نیست که سروشی که خود زمانی قربانی خشونت بود و سر و ساغرش را به جفا می شکستند اکنون خود طلایه دار شکستن سری شده که می توانست و هنوز هم می تواند در خدمت روشن نگاه داشتن شعله شمع خرد و دانش و اندیشه و پژوهش باشد.

آقای دکتر
اگر سال 76 این جوانان پرخاشگر «انصار حزب الله» بودند که سر شما را شکستند اینک و در بهار سال 92 این دکتر سروش است که سر خود را در مصافی نالازم با رقیب به دیوار می کوبد و می شکند!

آری دکتر
شما با تغیر جایگاه تان از کرسی علم و دانش و پژوهش به حضیض رقابت و حسادت و سیاست در حال شکستن سر خودتان شده اید! و در این شولای ناساز با قامت اندیشه تان تا آنجا دچار غیض و غضب اید که از دیدن تناقضات کلامی خود محروم مانده اید!

آقای دکتر
چگونه می توان به خود جرات داد تا به شارح نهج البلاغه و محرر «اوصاف متقین» امروز متذکر شد که علی ابن ابیطالب به شما و ما گوشزد می کرد که:
مومن می تواند «بترسد» اما نمی تواند «ترسو» باشد.

آقای دکتر
کاش قبل از انتشار نامه تان یک بار و بیرون از عصبانیت آن را بازخوانی می کردید.
مگر می شود «شیعه علی» و «شارح علی» در جائی از نامه اش ده ها هزار کیلومتر دور از وطن اش، فخر شجاعت به مخاطب بفروشد که:
«« امیدوارم همچنانکه اقوام نسبی و سببی نزدیک آقای دکترغلامعلی حدادعادل، درحفاظت اطلاعات سپاه به شغل شریف! خود مشغول‌اند، فرهنگیان هم بتوانند بی‌ترس و بی‌آزار و با حرمت و عزّت به خدمت خداپسندانه خویش مشغول باشند، بر روزنامه‌ها و مجلاتشان قفل تعطیل ننهند، کتاب‌هاشان را دروزارت ارشاد به موریانه‌ها نسپارند، یا به نام دیگری انتشار ندهند، یا به‌خاطر آن سر از سیاه‌چال و زندان درنیاورند. مرا البته بیمی و باکی از این تهدیدات نیست و بقول شیخ جلیل خرقان: بیست سالست تا کفن مرا از آسمان فرستاده اند.»»
و همان دکتر چند پاراگراف پائین تر مبتلا به نسیان شوند اعتراف به خوف و خفت کنند:
«« به یاد داستان خود و مناظره‌طلبی‌های مصباحیان افتادم. آنان بر طبل مناظره می‌کوفتند و مرا به فرار از مناظره متهم می‌کردند و در همان حال وزارت اطلاعات مرا چپ و راست احضار می‌کرد و با تهدید و ارعاب، از پاسخ مثبت به مناظره و شرکت در آن اکیداً منع می‌کرد. سنگ را بسته بودند و سگ را گشاده! من نیز ناچار در مطبوعات دلیل‌هایی برای نرفتن و نپذیرفتن می‌آوردم، اما نه دلیل اصلی را.»»
آقای دکتر گرفتار دوئیت در اندیشه و عمل شده اید و این بلیه از بی استعدادی شما در مشق سیاست است.
آقای دکتر سیاست را به اهل سیاست بسپارید. شما در این وادی «سربازی» هم نخواهید شد. شان فرزانگی و دانائی و اندیشه ورزی کم شانی نبود که چنین نازل در حال فروختن آن به عطسه بزی شده اید که بهای سیاست نزد مولایتان بود!