۱۳۸۹ بهمن ۱۰, یکشنبه

بی بی سی باز هم گاف داد!

هنوز یک هفته از تذکرم به مدیریت محترم تلویزیون فارسی بی بی سی در مورد اجراهای مغرضانه مجری برنامه «به عبارت دیگر» نگذشته بود که این گل به سبزه دیگری آراسته شد!
ماجرا از آغاز اعتراضات گسترده مردم مصر و پوشش خبری این حادثه توسط رسانه های خبری از جمله تلویزیون فارسی بی بی سی آغاز شد. پوشش خبری که همین جا شخصاً بر خود فرض می دانم از اجراهای مسلط و متبحرانه و حرفه ای «جمال الدین موسوی» مجری توانای بی بی سی فارسی تقدیر کرده و امیدوارم مدیریت بی بی سی نیز به هر شکل مقتضی و بنحو احسن و بنمایندگی از جانب بینندگان از ایشان قدردانی کند.
علی رغم اجرای مسلط «موسوی» و در موقعیتی که جمیع خبرگزاری ها ضمن صحه گذاردن بر تقید قاطبه شهروندان مصری به دین شان منعکس کننده دغدغه عدالت خواهانه و ظلم ستیزانه مصری ها علیه دیکتاتوری حسنی مبارک هستند

اما ظاهراً محمد منظرپور «خبرنگار قلیل السواد» اعزامی بی بی سی فارسی به مصر نتوانسته همه مسائل ودغدغه ها و ریشه ناآرامی ها در مصر و چشم انداز پیش روی ملت خیزش کرده مصر را ببیند و روز گذشته در میانه نزاع بالا گرفته در قاهره با اولویت دادن به دغدغه های شخصی خود و مصادره تریبون بی بی سی بنفع دغدغه های مردانه اش از میان خیل گسترده مردم معترض مصر گشته و دخترخانمی آلامد و بی حجاب را در صفوف معترضین پیدا کرده و بعد از چنین انتخاب از سر «میلی»! همه سوالات موجود و مهم و مطرح در کانون بحران در مصر را فراموش کرده و دل نگرانه از علیامخدره می پرسد:
شما که در این تظاهرات ضد دولتی شرکت دارید نگران نیستید تا با بقدرت رسیدن اسلام گرایان مجبور به پوشش اسلامی شوید؟
منظرپور در طرح این سوال چنان شوق زده و اسیر احساسات شده که فراموش کرد طی یک هفته گذشته در مقابل دوربین بی بی سی و در خلال مخابره گزارشات خبری اش از مصر خود را هلاک کرد تا با هر مستمسکی اثبات کند که به حضرت عباس قسم که مذهبی ها در قیام مردم مصر نقشی ندارند و اکنون و در این گزارش محیرالعقولش همه ادعاهای یک هفته گذشته اش را به طاق نسیان کوبیده و ناشیگرانه خود را لو می دهد.
اینکه ایشان از غوطه وری در خلسه و نشئه اشتیاق هایش مشعوف باشد مربوط به شخص ایشان است اما طبعاً وی نمی تواند مخاطب تلویزیون بی بی سی را نیز سفیه فرض کند که متوجه مردرندی ایشان نشده یا نمی شوند.
فی الواقع منظرپور با طرح آن سوال معنا دار و برخلاف ادعای گزارش های قبلی اش، دلنگرانه و ناشیگرانه به مخاطب بی بی سی سند داد که حضور موثر ملت مسلمان مصر در تظاهرات خیابانی را حس و فهم کرده وهر چند طی یک هفته می کوشید این حضور را نفی کند اما دست آخر با رویت جمال یک پری روی بی حجاب در میانه تظاهرات کنندگان مصری داغ دلش تازه شده و دردمندانه دل نگرانی ها و دغدغه های شخصی اش را با آن علیامخدره و با این مضمون نچندان مضمردر میان می گذارد که:
شما نگران نیستید که در قیامی شرکت دارید که اگر پیروز شود مجبور به محروم کردن من و مردان امثال من از دیدن و لذت بردن از جاذبه های تنانه ات شوید!
ویا دقیق تر آنکه:
نگران ما مردان نیستید تا با حاکمیت نظام دینی مانند آنچه در کشور من «ایران» اتفاق افتاد و ما مردان محروم از رویت و لذت بصر بردن از شما و اندام پیچیده در پوشش شما شدیم، مردان مصری هم دچار چنین محرومیتی شوند؟
این نابغه خبرنگاری جسورانه داوری و نگاه شخصی خود به زن و نگرانی شخصی اش بابت محروم شدن از فرصت نظربازی و چشم ناپاکی های مردان مشتاق سورچرانی های بصری را مرجع پرسش قرار داده و در حالی که قاطبه ملت مصر همه فریادشان را برای عدالت و آزادی علیه دیکتاتور مصر سر می دهند، با بی پروائی و علناً به مخاطب «داوری خود را حُقنه» می کند.
من قبلاً هم گفته بودم بی بی سی طی یک سال گذشته با شیبی قابل رویت از رسانه به سمت ارگان آن هم ارگان نحله سکولاریسم ایرانی تغییر مسیر داد اما تصور نمی کردم مدیریت این رسانه این اجازه را می دهد تا مخبران نابلدش این تغییر فاز را این چنین رسوا و بی آزرمانه فریاد زنند.
نمی دانم بعد از این رسوائی خبری مدیریت تلویزیون بی بی سی این مسئولیت را برای خود قائل خواهد شد تا بدلیل تخطی آشکار و زننده مخبرش از میثاق های خبری، از آن دسته از میلیونها زنان مسلمانی که مخاطب این رسانه اند (ایضاً مردان مسلمان) و برخلاف «خبرنگار قلیل السوادش» حجاب را نه تنها نگرانی آور تلقی نکرده و بلکه با مسلم دینی فرض کردن حجاب مصمم اند تا از این طریق حرامیان و هوس بازان را از سورچرانی بصری و سکشوال و نظربازی بولهوسانه از بدن شان محروم نگاه دارند، رسماً از ایشان عذرخواهی کند؟
اصرارم بر قلیل السواد بودن خبرنگار مزبور نیز نه از سر توهین است و نه تحقیر و محصول ایقان از ناحیه مجادله ای است که چندی پیش با مشارالیه حاصل شد و بعد از تصریح بر ناسازگاری ادعای حریت ایشان در کنار معامله های غیرقانونی برادرش در لندن با دولت به زعم ایشان کودتائی احمدی نژادی این مجادله نیز یک جانبه از سوی مشارالیه قطع شد.
علاقه مندان جهت آشنائی با عمق سواد تاریخی و سیاسی مشارالیه می توانند به دو لینک زیر مراجعه کنند.
فیل بانان و واعظان بی متعظ
مافیهای یک تشخص
اما در پایان تذکر یک نکته خیراندیشانه به این دسته از ایرانیان مشغول به خدمت در رسانه های خارج از کشور خالی از فایده نیست.
در موقعیتی که از کوه یخ افول و رکود اقتصاد جهانی تنها نوک این کوه از زیر اقیانوس بیرون آمده و متاسفانه دهه آینده این رکود سرعت و شتاب فزاینده ای در تمامی جهان و بويژه کشورهای اروپائی و آمریکائی خواهد داشت که طبیعتاً ضایعات عمیقی در ساختار های اقتصادی و سیاسی و اجتماعی مجموعه کشورهای فوق خواهد گذاشت تا جائی که اولین آثار آن در انگلستان مشاهده شد و بی بی سی مجبور به تعدیل نیرو و تعطیل برخی از برنامه هایش شده. لذا هیچ استبعادی ندارد در آینده ای نزدیک و با وخیم تر شدن محتمل وضعیت اقتصادی در جهان که همچون تراژدی هولناک و اجتناب ناپذیری در حال آمدن است شهروندان بریتانیائی از خیر پرداخت مالیات جهت روشن ماندن چراغ یک رسانه فارسی زبان بگذرند.آن هم چراغی که طبیعتاً بود و نبودش در امواج گرداب های مهلک اقتصادی پیش رو، نمی تواند اهمیتی جدی برای شهروند انگلیسی داشته باشد.
عافیت اندیشی حکم می کند تا با محتمل فرض کردن خاموشی چراغ بی بی سی فارسی، احتمالی که با بالا گرفتن اجتناب ناپذیر بحران اقتصاد جهانی احتمال چندان دور از ذهنی هم نیست بر پرسنل ایرانی بی بی سی فرض است تا لااقل حزم اندیشانه برای مصون ماندن از تبعات چنان فرجامی، کورسوئی برای بازگشت به وطن و زندگی آبرومند در کنار هموطنان خود روشن نگاه دارند یا لااقل روزنه ای برای توان بلند نگاه داشتن سرشان نزد هموطنان را تحفظ کنند.
کار از محکم کاری عیب نمی کند!

۱۳۸۹ بهمن ۷, پنجشنبه

سکس و سیاست در جنبش سبز!


وحید یامین پور فارغ التحصیل دانشگاه امام صادق و مجری سرشناس سیمای جمهوری اسلامی ایران اخیراً طی مقاله ای تحت عنوان «آیا جریان سبز یک جنبش جنسی بود؟» با اتکا بر ادله ای مدعی شده حضور فعال بخشی از جوانان در خلال شهرآشوبی های بعد از انتخابات سال گذشته ریشه در تنش و طوفان احساسی مبتنی بر ناکامی در ارضای نیازهای طبیعی داشته است.

به نوشته یامین پور:

ناکامی دختران و پسران دانشجو در «اطفای هیجانات طبیعی» خود موجب تحریک و پرخاشگری آن‌ها شده است ... غالب معترضین جوان حتی ابتدایی ترین مفاهیم و جریان های سیاسی را نمی شناسند. آنها حتی از دلیل واقعی اعتراض خود بی اطلاع اند؛ این بی اطلاعی زمینه ی بسیار مناسبی برای كسانی است كه بدنبال سوءاستفاده از هیجانات پرخاشگرایانه ی جوانان هستند.

در این پست ضمن همدلی نسبی با یامین پور حرف نوئی ندارم جز تکمیل ادعای یامین پور از طریق تکرار حرف هائی قدیمی که هنوز موضوعیت دارد.

علاقه مندان جهت درک عمیق تر ادعاهائی که در این پست مایلم تکرار کنم چاره ای ندارند تا ابتدا مقالات زیر را بازخوانی کنند:

ـ از عسگر گاریچی تا سعید عسگر

ـ ایضاحی بر از عسگر گاریچی تا سعید عسگر

ـ پرستوها به لانه باز می گردند

ـ از مجید سوزوکی تا اکبر گنجی (تاکید بیشتر بر مطالعه مجدد این مقاله)

ـ آسمان سیاه

ـ تغار شکسته تهران ـ قسمت سوم

یامین پور در حالی امروز مدعی دخالت کمپلکس های جنسی در رفتار اعتراضی جوانان در جنبش سبز شده که هفت سال پیشتر از ایشان و بدنبال بروز اغتشاشاتی در تهران ذیل مقاله «از عسگر گاریچی تا سعید عسگر» متذکر شدم:

رويکردهای اجتماعی آبستن معانی اند، نه گرسنه آن! معنای تحولات اجتماعی را بايد از رحم انعقاد نطفه اين تحولات زائاند، نمی توان اين معنا را با اتکای بر منويّات خود به آن خوراند! دغدغه جوان به اقتضای سن و دوران جوانی اش قبل از آنکه مشتمل بر آزادی بيان و انديشه و احزاب و آزادي های سياسی باشد، برخاسته از نيازهای ژنتيکی در حوزه مطالبات فردی و اجتماعی مقتضای سن شان است. جوان در حوزه سياست، بيان و انديشه خاصی ندارد که دلنگران مکانيسم های تعيّن يافتن آزادانه آن بيان و انديشه ها باشد... جوان به اقتضای سن اش محتاج جلوه گری و جلب توجه است. چنانچه حکومت نتواند مکانيسم های مشروع جلوه گری ايشان را فراهم کند از هر ابزاری جهت ارضاء اين نياز خود بهره می برد و چندان هم دلنگران هزينه زا بودن اين ابزارها نيست... در تحليل نهائی چه آن جوانانی که در هيبت و شمای انصار حزب الله برخوردهای خشن نسبت به هم سن و سالانشان مرتکب می شوند و چه آن جوانانی که با کلافگی از «سياست های تنزه طلبانه آمرانه اسليمی حکومت» با تشبث به پوشش و شما و کلام نامتعارف اقدام به دهان کجی نسبت به نُرم های ديکته شده حکومتی می کنند در ضمير ناخودآگاه خود در حال ارضای نيازجلوه گرانه خودند ... نوع تشبث شان شايد با يکديگر متفاوت باشد اما در نهايت اولی با اتکای بر خرده فرهنگ سنتی و مذهبی خود، ساديسم را مفر ارضاء نياز جلوه گرانه خود قرار داده و دومی نيز ضمن تغذيه از خرده فرهنگ تجدد مآبانه اش مازوخيسم را برگزيده. حتی بخش قابل توجهی از جوانان دانشجو نيز که طلايه دار نسل فرهيخته و آوانگارد جامعه جوانان ايران تلقی می شوند در آرمانی ترين وضعيت بمثابه «ماريوس» نوول بينوايانِ ويکتور هوگويند که در ورای مبارزات سياسی خود بدنبال کوزت افسانه ای خويش می گردند.

نـُه روز بعد از انتشار مقاله فوق و بعد از بازتاب و واکنش های متعددی که ایجاد کرد مجدداً و ذیل مقاله «ایضاحی بر از عسگر گاریچی تا سعید عسگر» متذکر شدم:

... در يک وضعيت نُرمال و سامان مند برای جوان حضور در معيت محبوب در يک بعد از ظهر دل انگيز در يک کافی شاپ و اختلاط بر سر رُمان های ميلان کوندرا! در کنار صرف يک فنجان کاپوچينو بسيار دل انگيز تر و شوق آورتر از مشارکت در ميتينگ ها و تجمعات سياسی خشونت آميز است... جوانی که پارسا کيشی آمرانه و خشن (ساديسم مذهبی) را شيوه حضورش در جامعه قرار داده در ضمير ناخود آگاهش در حال انتقام کشی از ناتوانی شخصيت خود در تامين نيازهای اروتيک اش (Erotic) است و جوان ديگری که سيستم فرصت تامين مطالبات اروتيک اش را از مسيرهای مشروع نمی دهد می کوشد با ظهور مظلوم نمايانه در عرصه سياسی (مازوخيسم سياسی) مطالبات خود را فرياد بزند.

فردای انتشار این مقاله «عمادالدین باقی» طی ارسال ایمیلی ضمن هم دلی با امهات مطرح شده در هر دو مقاله جمله معترضه ای با مضمون زیر را به اینجانب متذکر شد که:

از کدام اختلاطی بر سر رمان های میلان کوندرا حرف می زنید؟ کاش این طور بود. جوان امروز اساساً مطالعه نمی کند تا لازم باشد بر سر مطالعات خود با دوستانش اختلاط هم بکند!

باقی درست می گفت. کمااینکه سال گذشته نیز وقتی طی مصاحبه با آقای سهند شمس اسحاقی ایشان مدعی ارتقا سطح فکر و آگاهی به مسائل جامعه نزد حاملان جنبش سبز شدند در پاسخ به ایشان اظهار داشتم:

بگذارید تعارف را کنار بگذاریم ... آقای ابطحی یک بار در سایتش نوشت که جوان امروز با جوان گذشته فرق دارد. فرهیخته است با سواد و با مطالعه و با شعور و فهم و دانش است. در پاسخ به ایشان گفتم که با سوادی شاخص دارد وقتی آمارها می گویند که ضریب مطالعه در ایران هشت دقیقه در سال است! پس کجاست این وفور انتلکتوالیسم و فرهیختگی؟ وقتی انتشار کتاب آن هم توسط معتبرترین ناشرین در ایران تیراژی 1200 رقمی آن هم در کشوری با 70 میلیون نفر می باشد آن هم تیراژ چاپ و نه فروش جائی برای بالیدن به جماعت اهل فهم و تطور و مطالعه می ماند؟ نباید یکدیگر را فریب داد. اینترنتی که گوگل اعلام کرده بالاترین کاربران اینترنتی از ایران برای سکس و پورنو در آن جستجو می کنند! حال من ضریب مطالعه را باور کنم یا اعتراف گوگل را؟

کمااینکه پیشتر نیز در «آسمان سیاه» مدعی بودم:

حتی آمار بالای دختران دانشجو در سیستم آموزش عالی ایران اعم از ورودی ها و فارغ التحصیلان که متولیان وزارت فرهنگ و آموزش عالی بارها به چنان آماری بالیده و می بالند کمترین ارزشی از حیث محتوا ندارد. طبیعتاً برای دختری که از سوئی در «جبر خانواده پدرسالارش» کمترین محلی از اعراب برای تامین مشروع نیازهای جلوه گرانه و توجه طلبانه اش ندارد و متقابلاً در جامعه نیز مواجه با دریائی از منع ها و محدودیت هاست یگانه گریزگاه اش یا خیابان می شود تا با جلوه گری تنانه، توجه مضایقه شده از جانب خانواده اش را از طریق جلب توجه نظربازان تامین کند و یا آنکه از طریق ورود به دانشگاه به عنوان تنها مکان موجود برای فرار از محدودیت های خانواده و جامعه از دانشگاه به عنوان محلی برای کسب حداقلی از آزادی و جلوه گری و خودنمائی و توجه طلبی بهره ببرد. فرجام چنین انتخاب از سر عجزی راندمان بالای ورودی و خروجی دانشگاه ها توسط دختران و انباشت جامعه از آمار بالائی از دختران فارغ التحصیل بدون کمترین بهره علمی از تمامی سال های به بطالت گذشته اش در دانشگاه خواهد بود. یک بررسی کیفی و محتوائی از میزان دانش و علوم مکتسبه این خیل گسترده دانشجویان دختر و ایضاً پسر اثبات کننده چهار سال به بطالت گذشتن عمر ایشان در دانشگاه و خودفریبی ایشان و جامعه با توهم آمار بالای فارغ التحصیلان آموزش عالی بدون کمترین بهره از دانش روز است.

در «آسمان سیاه» تاکید کردم:

بدحجاب صرف نظر از فرهنگ سازی جهان مدرن که از آن به غلط اما به قوت جلوه گری و تن نمائی زن را ترجمه به فضیلت کرده اند، قبل از آنکه هرزگی زن باشد نیاز تحسین طلبانه و توجه خواهانه ذاتی و ژنتیکی زنانی است که پیش از این از توجه و تحسین پدران و مادران خود و ایضاً جامعه شان محروم مانده اند. همچنانکه اوباشگری و وندالیزم و هولیگانیزم، واکنش طبیعی جوانانی است که خانواده و جامعه او را فراموش کرده اند. زمانی که نیاز به توجه و راهنمائی داشته به کمکش نیآمده اند. نتیجه قهری چنین بی التفاتی آن است که این جوان تدریجاً با تلقی تنهائی و فراموش شدگی و بی اهمیتی اش در خانواده و جامعه، مبتلا به سندروم بیگانگی نسبت به خانواده و جامعه اش می شود. طبعاً جوانی که مبتلا به بی احساسی و بی تعلقی به خانواده و اجتماع است اکنون چون خودش هیچ چیز ندارد، دیگر هیچ چیز این خانواده و جامعه را نیز متعلق به خود نمی داند. فرآیند چنین روانگردانی آنست که این جوان از تمامی داشته های جامعه «از جمله نظم آن جامعه» متنفر شده و بمنظور تشفی خاطر خود مترصد آن است تا از هر فرصتی جهت تخریب آن نظمی که کمترین توجه را به او ندارد استفاده برد.

بر همین اساس سال گذشته نیز ذیل مقاله «تغار شکسته تهران» تاکید کردم:

صرف نظر از چند تظاهرات مسالمت آمیز و گسترده تهرانیان معترض به نتیجه انتخابات ریاست جمهوری سال گذشته، در فردای به آشوب کشیده شدن تهران شاهد خالی شدن صحنه از حضور اکثریتی معترضین و به میدان آمدن انحصاری جوانان طبقه مدرن و متوسط در جنگ و گریزهای خیابانی با پلیس و لباس شخصی ها شدیم. اما نکته مهم آن بود که چنین حضور جوانانه ای قبل از آنکه ناظر بر شعور و اقبال آگاهانه به خواسته های مدنی و شهروندی طبقه متوسط و مدرن باشد عمدتاً استفاده از فرصت مغتنمی جهت تخلیه غدد آدرنالین متراکم شده ناشی از سیاست های آمرانه و انقباضی حکومت طی سال های گذشته بود ... چه رقص شبانه جوانان در خیابان های تهران قبل از22 خرداد و چه رزم روزانه و خیابانی ایشان بعد از 22 خرداد قبل از آنکه ناظر بر شناخت و دلبستگی بر موسوی و آرمانها واهداف برنامه های وی باشد، فوران ترشح غده آدرنالین انباشته ایشان ذیل سیاست های انقباضی و آمرانه حکومت در حوزه مناسبات اجتماعی بود که فضای انتخابات امکانی مناسب جهت تخلیه آن را به ایشان داد. طبعاً برای جوانان طبقه مدرن که به مرز کلافگی از تحقیر و دیده نشدن و برسمیت شناخته نشدن توسط حکومت رسیده، ایام آشوب در تهران به سهم خود تا آن اندازه جذابیت داشت تا ایشان با ترشح طبیعی غدد آدرنالین و فرو بردن خود در خلسه و هیجان «خوف و رجاء» مطالبات اجتماعی خود را با لهجه سیاسی از طریق مشارکت در جنگ و گریزهای خیابانی فریاد بزنند.

به تعبیر «زیگموند فروید»:

وقتی تمایلات انسانی به عللی به ناکامی انجامیده و برآورده نگردد عدم ارضای آنها منجر به بروز پرخاشگری در رفتار فرد می شود. بازتاب اجتناب ناپذیرعدم ارضای غرایز جنسی، تکوین شخصیتی پرخاشگرانه در عنصر ناکام است.

در مجموع و برخلاف وحید یامین پور هر چند سرخوردگی جنسی را محرک بخش حداکثری «جوانان» در رفتار پرخاشگرانه می دانم اما این سرخوردگی را در حد فاصل خشونت گرائی هر دو گروه از جوانان اعم از لاقیدان و متظاهرین به تقیدات دینی می دانم.

خشونت گرائی که لاجرم هر دو گروه آن را در لفافه «خشم مقدس» می پیچند و می ستایند و بر همین مبنا بود که سال گذشته در «حلیم حلم» دکتر سروش را انذار دادم و امروز نیز بر آن ابرام می ورزم که:

«خشم مقدس، مشروعیت دهنده به خشونت مقدس است و خشونت مقدس مجوز دهنده به جنایت مقدس! جنایتی که در آن ضارب و مضروب و قاتل و مقتول هر دو به یک اندازه قربانی خشونت اند. آنکه می زند و آنکه می خورد هر دو فرزندان وطنند و هر دو مستمند پدری»

در انتها یک نکته مهم را لازم به ذکر می دانم.

روز گذشته یکی از دوستان ضمن ارسال ایمیلی از اینجانب گله کرده بود که چرا جمیع معترضان سال گذشته به انتخابات را لاقیدان به دین معرفی کرده ام و در ادامه نصیحت کرده بودند باید بین لاقیدان به ظاهر دین و باطن دین تفکیک قائل شوم.

پاسخی را که به ایشان دادم مجدداً در اینجا تکرار می کنم و آن اینکه:

اولاً تحلیل اینجانب صرفاً ناظر بر بخش های از جنبش سبز بود و هست که لاقید به دینند و خود نیز این لاقیدی را معترف و مفتخرند. گذشته از آنکه من نمی دانم اولین بار گزاره ظاهر و باطن دین از کجا وارد ادبیات مسلمانان شد؟ چطور می توان باطناً اسلام را انتخاب کرد اما ظواهر مومن دلالت بر آن نکند. این را از آن جهت می گویم که شخصاً و از نزدیک با چنین مدعیانی آشنایم که تا به ایشان حرف می زنیم می گویند ما هم مسلمانیم. اما نه نماز می خوانند نه روزه می گیرند. به تناوب دروغ می گویند بموقع دزدی می کنند نظربازند و ریاکار و هزار کار دیگر می کنند و باز هم مدعی اسلامند. چنین آفتی در هر دو جبهه متظاهرین به دین باطنی و مدعیان دین ظاهری قابل رویت است.

معلوم نیست دکتر سروش مستوجب منقبت است یا مذمت که مبدع قرائت های مختلف از دین نزد مسلمانان شد که اکنون بمجرد آنکه معترض لاقیدی ایشان به مسلمات دینی می شویم، می گویند قرائت ما از اسلام متفاوت است؟!

گوئی اسلام شعر یا موسیقی است که دارای قرائت های مختلف در دستگاه های شور و سه گاه و همایون و ماهور باشد یا سوپرمارکت است که بر حسب سلیقه و تمایل شخصی آن چیزهائی را از اسلام را برداریم که مطابق میل مان است.

۱۳۸۹ بهمن ۴, دوشنبه

برای خانواده پهلوی چقدر زود «دیر» شد!

شعار «خامنه ای کوثر است ـ دشمن او ابتر است» از جمله شعارهائی بود که در جریان شهرآشوبی های سال گذشته در تهران و از جانب اقشار حامی حکومت خطاب به سبزها سر داده می شد.
هر چند سابقه تاریخی این شعار بازگشت به فوت فرزند ذکور رسول الله (عبدالله) در سنین طفولیت داشت که متعاقب آن «عاص بن وائل» به استناد محروم ماندن رسول الله از فرزند پسر، ایشان را ابتر و مقطوع النسل نامید و در پاسخ سوره کوثر بر ایشان نازل شد که در آن خداوند، پیامبر اسلام را به نعمت‏های بسیار و کوثر بشارت داد و دشمنانِ او را ابتر خواند.
اما علی رغم آنکه سال گذشته سردهندگان شعار «خامنه ای کوثر است ـ دشمن او ابتر است» انگشت اشاره و کنایه خود در این شعار را متوجه «میرحسین موسوی» و محروم بودن ایشان از فرزند پسر منظور کرده بودند اما اینک و با توجه به آنکه خانواده پهلوی و جماعت سلطنت طلب حامی این خانواده نیز خود را در اردوی دشمنان رهبری ایران تعریف کرده اند. اینک شعار مزبور توانسته ضمیر اشاره دیگری نیز بيآبد.
طبیعتاً با خودکشی علیرضا پهلوی طی ماه گذشته و از آنجا که ایشان هرگز ازدواج نکرد و فرزندی نداشت و همچنانکه رضا پهلوی یگانه اولاد پسر باقیمانده از خانواده سلطنتی پهلوی نیز تنها برخوردار از اولاد دختر می باشد لذا می توان رضا پهلوی را آخرین حلقه از خانواده پهلوی بشمار آورد که با «پایانش» خانواده پهلوی نیز «پایان» می یابد.
مگر آنکه پادشاه خودخوانده در پنجاه سالگی «جوان سری» پیشه کند و یکبار دیگر بخت خود را برای کسب فرزند پسر بیآزماید.
در غیر اینصورت مراسم یادبود روز یکشنبه 23 ژانویه 2011 در بالتیمور را که در رثای علیرضا پهلوی برگزار شد بنوعی می توان سوگواره ای زودهنگام برای پایان سلسله پهلوی تلقی کرد.

۱۳۸۹ بهمن ۲, شنبه

چند پرسش؟


سید ابراهیم نبوی، طنز نویس مقیم بلژیک در مطلبی نطنز! تحت عنوان «خاله بازی بزرگان» و از موضعی جامعه شناسانه «حسادت» را یکی از وجوه برجسته خـُلقیات ایرانیان معرفی کرده و برای اثبات ادعای خود شواهد متعددی از رفتار حکومت گران در ایران، در کنار رفتار منسوبین به اپوزیسیون در داخل و خارج از کشور را شاهد مثال آورده.

صرف نظر از درستی یا نادرستی ادعای مدعی، ایشان در صدر و ذیل مقاله خود و در تشریح عاملیت حسادت در رفتار آیت الله خامنه ای دچار یک تناقض شده که پاسخگوئی یا رفع شبهه را به عهده مدعی قرار داده است.

نبوی در صدر نوشته خود و در اثبات حسادت آیت الله خامنه ای نسبت به میرحسین موسوی در سال هائی که ایشان ریاست جمهور بودند و مهندس میرحسین موسوی نخست وزیر، متذکر شده اند:

«... این حسادت عجیب و ویرانگر، به نوعی دشمنی خامنه ای با موسوی که همواره او را (آیت الله خامنه ای را) در دوران ریاست جمهوری اش به پشیزی نمی گرفت و آیت الله خمینی که خامنه ای را موجودی ناتوان از اداره کشور می دید و اهمیت بیشتری برای موسوی قائل بود، دیده می شود»

ابراهیم نبوی علی رغم آنکه در پاراگراف فوق تصریح داشته خامنه ای نه از جانب موسوی به حساب می آمده و نه آیت الله خمینی ایشان را فردی توانا در اداره کشور می دانسته در انتهای مقاله خود و در اثبات بلاموضوعی مواخذه موسوی بخاطر کشتار 67 (اشاره به اعدام های زندانیان گروهکی سال 67) اظهار داشته:

«... در اینکه موسوی باید در مورد کشتار 67 توضیح بدهد هیچ دلیلی نمی توان یافت جز بیماری حسادتی که در میان ماست. اگر بنا بود بالاترین مقام اجرایی پاسخ بدهد، این خامنه ای بود که بالاترین مقام اجرایی بود ... در حالی که میرحسین موسوی در آن شرایط و آن روزها اصلا نقش تعیین کننده ای نداشت»

سید ابراهیم نبوی ـ سایت جرس ـ دوم بهمن 1389

http://www.rahesabz.net/story/31091

پرسش:

بالاخره اهرم قدرت و مسئولیت در سال 67 در اختیار مهندس موسوی بوده یا آیت الله خامنه ای؟

سید مصطفی تاج زاده عضو شاخص حزب اصلاح طلب «مشارکت» ذیل نامه ای خطاب به علی مطهری فرزند آیت الله مطهری و نماینده وابسته به جناح اصولگرا در مجلس شورای اسلامی نکاتی را مطرح کرده اند که مناقشه برانگیز است.

نخست آنکه تاجزاده در فرازی از این نامه با اشاره به سخنرانی افشا شده «سردار مشفق» که مشارالیه در آن سخنرانی با ذکر استناداتی مدعی توطئه بودن جنبش سبز شده بود، آورده است:

«...آن سند گویا و خودافشاگر (اظهارات سردار مشفق) نشان می‌دهد كه اتهاماتی از قبیل بی‌دینی یا وابستگی یاران و همراهان امام خمینی و دولت دفاع مقدس به اجانب، هرگز افتراهای جماعتی پراكنده و مستقل نیست كه از سر تصادف و ناآگاهی بر زبان‌ها جاری شود، بلكه چنین دروغ‌ها و تهمت‌های سخیف به نحو سیستماتیك و برنامه‌ریزی شده در لابراتوار جنگ روانی ستاد كودتا تولید و در رسانه‌ها و تربیون‌های رسمی نظام پخش می‌شود تا راه را برای حاكمیت تك‌صدایی و ساكت و سركوب كردن همه منتقدان هموار كند»

ادعای مصطفی تاجزاده مبنی بر آنکه «اتهامات منسوب به یاران و همراهان امام خمینی محصول لابراتوار جنگ روانی ستاد کودتاست» در حالی صورت گرفته که بعد از انتخابات ریاست جمهوری دوم خرداد 76 سعید حجاریان که در آن زمان اشتهار به تئوریسین اصلاحات در دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی را داشت طی مصاحبه ای که عمادالدین باقی با وی انجام داد ضمن صحه گذاردن بر این تذکر عمادالدین باقی که محافظه کاران مدعی اند علت شکست کاندیدشان در انتخابات (حجت الاسلام ناطق نوری) آن بود که اصلاح طلبان با توسل به جنگ روانی نامزد ما را در افکار عمومی به دیوی تشبیه کردند که در صورت به قدرت رسیدن همه آزادی های اجتماعی و سیاسی را از مردم سلب می کند. سعید حجاریان در پاسخ ضمن تائید این مطلب اظهار داشت:

خوب شما هم (محافظه کاران) علیه نامزد انتخاباتی ما جنگ روانی می کردید!

پرسش:

آیا در رقابت سیاسی توسل به حربه ای که رقیب نیز روزی می تواند به آن متوسل شود عملی اخلاقی است و در صورت فتح چنین بابی، گلایه از مقابله بمثل رقیب، محلی از اعراب در روز واقعه دارد؟

آقای تاجزاده در فراز دیگری از نامه خود به علی مطهری و در مذمت حجاب اجباری نوشته اند:

« ... روشن است كه زنان مسلمان می‌دانند طبق فتاوای مشهور و نزدیك به اجماع فقهای شیعه و سنی، رعایت حجاب لازم است، اما بحث درباره این است كه آیا حكومت باید آن را اجباری كند یا نكند، همچنان كه دولت‌ها وظیفه خود را الزامی كردن نماز نمی‌دانند، از دخالت در این مسأله خودداری نموده و صرفاً به ترویج و تبیین ارزش‌ها و هنجارهای مطلوب اكثریت بپردازد؟»

پرسش:

آیا این یک مغلطه نیست؟ آیا می توان قانون ضرورت حجاب در عرصه علنی جامعه را که ناظر بر رفتاری اجتماعی است با مسئله نماز مقایسه کرد؟ همچنانکه حکومت شرب خمر در عرصه اجتماع را غیرقانونی اعلام کرده و ظاهراً شهروندان مشروب خوار مشکلی با این قانون نداشته و به شادی خواری خود در حریم خصوصی قناعت کرده همچنانکه حکومت نیز تا زمان فقد شاکی خصوصی دخالتی در بساط می گساری در خفای می گساران نمی کند.

مصطفی تاجزاده در بخش دیگری از نامه خود خطاب به علی مطهری آورده:

«... از شما می‌پرسم آیا تلقی و باور پدربزرگوارتان اجباری كردن حجاب توسط حكومت بود؟ آیا آیات كلام‌الله مجید بیانگر آن است كه مسلمانان در هر جامعه‌ای كه اكثریت داشته باشند، باید رعایت حجاب را الزامی و متخلفان را مجازات كنند؟ ... آیا ائمه معصومین شیعه معترض خلفای اموی و سپس عباسی شدند كه چرا در قلمرو سرزمین‌های اسلامی حجاب را اجباری نمی‌كنند؟

پرسش:

با توجه به اینکه پدیده بی حجابی و تن نمائی و جلوه گری سکشوال از پدیده های دوران مدرنیته است واساساً در دوران اموی و بنی عباس پدیده بدحجابی یا بی حجابی با مختصات کنونی وجود نداشته که اجباری کردن حجاب توسط حکام در قلمرو دولت اسلامی ضرورت پیدا کند و پوشش رائج زنان در آن دوران پوششی عموماً یکدست و حداکثری بوده، آیا چنین پرسشی نیز نوعی مغلطه محسوب نمی شود؟ در غیر این صورت چه ضرورتی داشته تا رضا شاه نهایتاً در هفدهم دی ماه 1314 برای نخستین بار بی حجابی را در ایران اجباری کند و یا قبل از آن طاهره قرةالعین جان خود را بر سر کشف حجاب بگذارد؟

لینک متن کامل نامه مصطفی تاجزاده به علی مطهری در سایت جرس

http://www.rahesabz.net/story/31129/

تاریخ انتشار: یکم بهمن 1389

توضیح آنکه شخصاً منتقد برخورد آمرانه با بدحجابی هستم و توضیحات در حد بضاعت را پیشتر و در جائی دیگر مطرح کرده ام:

مقاله «آسمان سیاه» و «از خاله سوسکه تا سیندرلا»

۱۳۸۹ بهمن ۱, جمعه

همدلی از هم زبانی خوش تر است

عطف به کدورت پیش آمده بین اینجانب با جناب آقای سهند شمس اسحاقی و پیرو مراوداتی که طی 24 ساعت گذشته بین ایشان و اینجانب صورت پذیرفت (بدون ذکر حواشی) با در نظرگرفتن حذف نامه ایشان از مکان منتشره، مسئله از سوی اینجانب مختومه تلقی می شود.
با تشکر از دوستانی که طی این مدت با ارسال ایمیل و تماس های خود ضمن بیان نقطه نظرات ارزشمندشان در حل این کدورت تشریک مساعی کردند.

۱۳۸۹ دی ۳۰, پنجشنبه

پاسخی به جناب آقای اسحقی

بعد از تحریر نامه اینجانب خطاب به جناب آقای «صادق صبا» تحت عنوان «آقای صادق صبا، این تذهبون» که تعریض و انتقادی به یکی از برنامه های «به عبارت دیگر» پخش شده در تلویزیون فارسی بی بی سی بود، مشاهده کردم یکی از جوانان وبلاگ نویس (جناب آقای سهند شمس اسحاقی) در مقام دفاع از مجری آن برنامه احساس وظیفه کرده و در صفحه فیس بوک اقدام به انتشار مطلبی تحت عنوان «نامه به آقای صادق صبا در مورد آقای داریوش سجادی» نموده اند.
صرف نظر از ماهیت و ادله ضعیف البنیه بکار گرفته شده در آن نامه که مبین همه بضاعت نویسنده در دفاع از مجری محبوب شان در برنامه «به عبارت دیگر» است مشارالیه در ادامه نامه شان نکات مهم و حائز اهمیتی در خصوص اینجانب و دوستان و همکاران اینجانب در تلویزیون هما مطرح کرده اند که ارائه توضیحات و تذکراتی را بر ذمه اینجانب قرار می دهد.
جناب آقای اسحاقی
روی سخنم با جنابعالی است. شما بنده را می شناسید و خود بارها بر ظرفیت بنده در تحمل انتقاد و بلکه تخطئه و حتی فحش و ناسزا صحه گذارده اید. اما انصافاً این بار جنابعالی گستاخی را از حد گذرانده و پرده جسارت را دریده و پای تان را از حریم اخلاق فراتر گذاشته و مرتکب ایراد اتهام هائی سنگین به اینجانب و جمعی از دوستان و همکاران اینجانب در تلویزیون هما شده اید.
مطابق ادعای جنابعالی اینجانب و همکاران اینجانب در تلویزیون هما و ایضاً آقای «ژاپه یوسفی» سرمایه گذار و موسس تلویزیون هما جملگی ارباب جمعی وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران در آمریکا بوده که با سرمایه گذاری آن وزارتخانه اقدام به تاسیس و راه اندازی تلویزیون هما در ایالات متحده آمریکا کرده ایم.
جناب آقای اسحاقی
هر چند همانطور که گفتم ظرفیت اینجانب در تحمل انتقاد و ناسزا بالاست و هر چند این بار بالاتر از انتقاد و ناسزا مرتکب اتهام به اینجانب شده اید و هر چند شاید بتوانم در این مورد نیز اغماض کنم اما مطمئن باشید ارزنی از حق دوستانم در تلویزیون هما بويژه جناب آقای یوسفی موسس و سرمایه گذار این تلویزیون نخواهم گذشت.
خصوصاً آنکه از نزدیک شاهد زحمات و حسن نیت ایشان در تاسیس و راه اندازی این تلویزیون بودم که نهایتاً با شیطنت ها و چوب لای چرخ گذاشتن نهادهای امنیتی هر دوطرف در ایران و آمریکا هم آن تلویزیون را تعطیل کردند همچنانکه موجبات مضابقه سنگین مالی وی را نیز فراهم کردند. چون از جانب ایشان مجوز ندارم بیش از این نمی توانم و نمی خواهم موضوع را باز کنم و توضیحات مفصل را موکول به فرصتی مغتنم خواهم کرد. فرصت مغتنمی که در صورت استنکاف جنابعالی از وظیفه خود که در سطور بعدی بدان اشاره خواهم کرد عن قریب فراهم خواهد شد.
در مجموع جنابعالی با ادعای خود در مورد اینجانب و دوستان و همکاران اینجانب در تلویزیون هما امنیت جانی و اجتماعی اینجانبان را در ایالات متحده بشدت بخطر انداخته اید و در موقعیتی که هر گونه همکاری مالی با ایران مطابق تحریم های اقتصادی ممنوع است و از آن بالاتر همکاری با نهادهای امنیتی و اطلاعاتی ایران نیز از جمله تخلفات سنگین در ایالات متحده محسوب می شود که عواقب بسیار سنگین جزائی و مالی در پی دارد خواسته یا ناخواسته پرونده سنگینی را برای اینجانبان در نهادهای امنیتی آمریکا تمهید کرده اید. بویژه آنکه برای هم وطنان مخالف جمهوری اسلامی که در آمریکا مستقرند و مترصد کسب کمترین شائبه جهت رد کردن راپورت به نهادهای امنیتی و پرونده سازی برای دیگرانند خوراک تحریک کننده ای را طباخی فرموده اید.
بر همین اساس به جنابعالی 24 ساعت مهلت می دهم تا ضمن پس گرفتن ادعای خود و پوزش رسمی از اینجانب و همکاران اینجانب در تلویزیون هما در همان مکانی که نامه تان به آقای صادق صبا منتشر کردید پوزش نامه تان را اطلاع رسانی فرمائید.
در غیر این صورت با کمال تاسف و بمنظور آنکه از طرف یک برادر بزرگ تر یک پشت دستی محکم بخورید تا متنبه شده و اکنون که آغاز جوانی تان است عبرت گرفته تا با ادبیات و گویش بهداشتی جهت شرکت در مراودات و مجادلات سیاسی آشنا شوید بعد از گذشت 24 ساعت در صورت استنکاف از عذرخواهی، رسماً از جنابعالی توسط وکیل خود در دادگاه های ایران شکایت و طرح دعوی خواهم کرد.
قطعاً ادعای تان مبنی بر همکاری اینجانبان با وزارت اطلاعات ایران مستند به مدارک و ادله محکمه پسندی است که چنین جسورانه این ادعا را مطرح کرده اید. لذا با فرض برخورداری تان از مدارک مزبور ضمن توصیه تان به حفاظت سنگین از آن مدارک، خود را جهت حضور در دادگاه و ارائه آن مدارک به محضر قاضی محترم آماده فرمائید.
یک مشاوره هم به شما می دهم و آن اینکه در صورت برخورداری تان از آن مدارک محکمه پسند می توانید ابتکار عمل را در دست گرفته و پیش دستی کرده و با استخدام یک وکیل در ایالات متحده شخصاً در دادگاه های رسمی آمریکا علیه اینجانب و دوستان و همکاران اینجانب در تلویزیون هما طرح شکایت فرمائید.
موضوع شکایت خود را نیز نقض تحریم های اقتصادی و همکاری با نهادهای امنیتی ایران اعلام کنید.
مطمئن باشید با در اختیار داشتن مدارک انشاالله معتبرتان می توانید در پرونده مزبور برنده شده و شهرت و در عین حال مکنت قابل اعتنائی کسب فرمائید.
چشم انتظار هر نوع تصمیم تان طی 24 ساعت آینده خواهم ماند.
با تشکر ـ داریوش سجادی
یکم بهمن ماه سال 1389
آریزونا ـ آمریکا

۱۳۸۹ دی ۲۹, چهارشنبه

جناب آقای صادق صبا! این تذهبون؟

متاسفانه اخیراً روند کاری تلویزیون فارسی بی بی سی بشدت مناقشه آمیز و غیر قابل تحمل شده. کار این «رسانه» به جائی رسیده که در بخش هائی از فعالیت خبری اش پا را از حد فراتر گذاشته و رسماً و علناً ضمن عدول از رسالت خبری و قوانین دنیای خبررسانی تا حد پیاده نظام جبهه دشمنی با ایران پیش می رود. طبعاً دشمنی با ایران و رژیم حاکم بر ایران حق طبیعی جمیع سازمان ها و گروه های اپوزیسیونی با رسانه های تحت امرشان است. اما خوبست بی بی سی نیز در این میان مشخص کند تصمیم گرفته علناً جامه رسانه را با زره رزم جایگزین کند؟
مجری برنامه «به عبارت دیگر» در برنامه اخیر خود که مصاحبه ای بود با «فرانسوا زیمرای» سفیر فرانسه در امور حقوق بشر حد را گذراند و در کمال ناشیگری و بظاهر در قالب یک سوال از میهمان خود پرسید و در واقع پیشنهاد داد:
چرا بجای فعالیت های پراکنده اهتمام خود را صرف کشاندن مسئله نقض حقوق بشر در ایران به شورای امنیت نکرده تا از طریق صدور قطعنامه در شورای امنیت بتوان ایران را بشکل موثرتری تحت فشار قرار داد؟!!!
البته ظاهراً تصمیم گیرندگان در بی بی سی به پرسنل خبری خود گفته اند همین که یک گزاره «برخی معتقدند» را جلوی پرسش تان بگذارید مُراد حاصل است و این گونه شما حرفه ای شده اید و پرسش تان هم بی طرفانه است و لابد بیننده نیز احمق!!!
اینکه در ایران حقوق بشر نقض می شود یک بحث است و اینکه یک رسانه تا این اندازه گستاخ شود که فرای همه الزامات جهان رسانه، پای خود را بر روی میثاق های خبری بگذارد و خود را مبدل به یک طرف دعوا کند، حرف دیگری است.
در اینجا روی سخنم با جناب آقای صادق صبا مدیریت محترم تلویزیون بی بی سی است
صادق جان!
شما من را می شناسید همانطور که خوشبختانه اینجانب نیز توفیق آشنائی با شما را دارم قطعاً بخاطر خواهی داشت که در در اوج ناآرامی های سال گذشته تهران و پوشش خبری پرسش برانگیز تلویزیون بی بی سی از آن ناآرامی ها، اقدام به نگارش مقاله «تغار شکسته تهران» کرده و طی آن انتقاداتی را از عملکرد بی بی سی مطرح کردم. صرف نظر از محتوای آن مقاله خوشبختانه انتشار آن مواجه با روی کار آمدن شما در سمت مدیریت این رسانه شد. انتصاب شایسته ای که حسب وظیفه با ارسال ایمیلی حضور محترمت جسارت کرده و نکاتی را متذکر شدم از جمله آنکه:
... اینجانب بیش از 20 سال است که بی بی سی را در سبد روزانه استماعات سیاسی و اجتماعی خود قرار داده ام و طبعاً با توجه به مخاطب گسترده بی بی سی در سطح جهان، می پذیرید همان اندازه که بی بی سی می تواند برخورداری از چنان مخاطب بالائی را «به درست» برای خود سرمایه ای هنگفت محسوب کند متقابلاً اینجانب و دیگران نیز که سالها بخشی از وقت خود را صرف بی بی سی کرده ایم اینک می توانیم خود را بخشی از اعتبار بی بی سی محسوب کنیم که می کنیم ... بر همین مبنا شخصاً به خود حق می دهم برای این رسانه احساس مسئولیت کرده ولو آنکه مطابق همان مقاله فوق الذکر آن را ابزار دیپلماسی دولت انگلستان بدانم ... بر اساس اعتقاد به چنین اعتباری است که لازم دانستم مطالبی را خدمت شما به عنوان یکی از کسانی که در مقابل دوربین آشنائی اش به این حرفه را اثبات کرده متذکر شوم.
صادق جان!
چه شما و چه دیگر مسئولان بی بی سی اینجانب و امثال اینجانب را به عنوان اعتبار بی بی سی برسمیت بشناسید یا نشناسید ما راساً و شخصاً خود را سرمایه بی بی سی می دانیم و به همین دلیل موظفیم جهت حفظ رسانه ای که به هر حال پرکننده بخش موثری از فکر و وقت مان شده، انتقادات مان را مطرح کنیم.
صادق جان!
این حق مسلم پرسنل بی بی سی است که از جمهوری اسلامی متنفر باشند و با شناختی که دور و نزدیک از بخش عمده پرسنل بی بی سی دارم می دانم کثیری از ایشان نیز براستی و عمیقاً از حکومت مستقر در تهران متنفرند و به صفت شخصی اشکالی نیز بر این تنفر وارد نیست. اما به صفت حرفه ای ایشان ارزنی حق ندارند تا آن تنفر را مقابل دوربین بیآورند. احساسات و شیدائی ها و تنفرها کمترین محلی از اعراب و اعتنا را در سیاست بویژه در روزنامه نگاری سیاسی ندارد.
صادق جان!
می دانم «عنایت فانی» دوست و همکار قدیمی شماست. اما مگر عرصه خبر آن هم خبررسانی سیاسی آن هم خبر رسانی سیاسی در یک «رسانه» معتبر، محل رفیق و رفیق بازی است؟ ایشان نه در این برنامه بلکه در عموم برنامه هایش نشان داده فاقد قدرت و توان لازم جهت مهار احساسات و اغراض و منویات و اقبال و ادبار شخصی اش در مقابل دوربین است. بدون تعارف یا ایشان را مُقید بر مهار شیدائی ها و تنفرهایش در مقابل دوربین و بینندگان کن و یا برای حفظ اعتبار بی بی سی و حفظ اعتماد و شان مخاطب، از صرافت قرار دادن وی در مقابل دوربین بی بی سی بگذر.
من نمی دانم شیوه استخدام در بی بی سی با چه ساز و کاری صورت می گیرد اما ظاهراً و برخلاف توقع، این سیستم چندان با ساز و کار قانونمند و شایسته سالار حاکم بر نهاد های غربی هم تراز نیست و بیشتر تنه به ساختار سنتی و رفیق سالارانه مرسوم در ایران می زند!
صادق جان!
می دانم یحتمل وقعی به این گفته ها و مطالبات نخواهید گذاشت! اما به هر حال موظفم جهت حفظ شان و حرمت خود و دیگر مخاطبان کیفی بی بی سی این تذکر را در این تاریخ و بمنظور ثبت در تاریخ فعالیت کاری شما مطرح کنم با این امید که با حُسن مدیریت مسئولانه ات و برخورداری از این فرصت تاریخی این امکان را فراهم آوری تا بعد از لکه ننگ مشارکت «رادیو بی بی سی» در کودتای 28 مرداد این بار در حافظه تاریخ از «تلویزیون بی بی سی» با خوش نامی و سابقه و تجربه ای موفق یاد شود.
موفق باشید ـ داریوش سجّادی
30 دی ماه ـ زمستان 89
آریزونا ـ آمریکا

۱۳۸۹ دی ۲۷, دوشنبه

آداب سیاست

بعد از انتشار مقاله «دو سالانه بی بی سی» بویژه بعد از اظهار نظرم درباره اجرای ضعیف خانم «مریم عرفان» در برنامه تماشا (منتشره در صفحه فیس بوک) چند تن از دوستان از جمله چند تن از همکاران در بی بی سی ضمن ارسال ایمیل از لحن تند و گزنده بکار گرفته شده در آن مقاله اظهار گله کرده اند.

جهت اطلاع دوستانم عرض می کنم آنها که بنده و شیوه نگارش بنده را می شناسند بر این مسئله وقوف دارند که شخصاً در نقد بسیار بی رحمانه و صریح حرف زده و می زنم ولو آنکه موضوع نقد مربوط به نزدیک ترین دوستانم باشد.همچنانکه به صفت شخصی از استعداد و تحمل و ظرفیت بسیار بالائی برخوردارم تا متقابلاً مورد نقد صریح و بی رحمانه دیگران قرار بگیرم.

مناسب است دوستان به این نکته توجه داشته باشند که در عرصه سیاست و بویژه در عرصه نقد سیاسی و اجتماعی کمترین محلی از اعراب برای تعارف و رودربایستی و رفیق بازی وجود ندارد که بدان وسیله بتوان در آن عرصه نازکدلی کرد. یا نباید وارد این عرصه شد و یا باید برای بقا در این عرصه جان سخت و پوست کلفت بود و تبعات آن را نیز پذیرفت.

در این عرصه حلوا پخش نمی کنند همچنانکه برای کسی هم فرش قرمز دائمی نگسترانده اند.اگر دوستان نمی توانند ضربات شلاق نقد بنده را تحمل کنند تنها راهش آن است که آن را نخوانند!

با پوزش و امتنان ـ داریوش سجادی

متن نوشته ام در فیس بوک در خصوص برنامه تماشای بی بی سی فارسی

مریم عرفان و اجرای لوس اش در بی بی سی

نمی دانم برنامه «تماشا» تلویزیون فارسی بی بی سی را می بینید؟ صرف نظر از محتوای نسبتاً خوب و قابل اعتنائی که در این برنامه ارائه می شود اما معتقدم مدیریت بی بی سی در انتخاب «مجری» این برنامه نهایت بی سلیقگی را اعمال کرده. مریم عرفان مجری این برنامه اساساً فیزیک چهره و گویش ناسازگاری برای این برنامه دارد. از جنبه بصری ایشان دهان که باز می کند من را یاد مادربزرگ ها و لحظه قصه گفتن شان برای نوه های شان می اندازد شاید اگر بی بی سی برنامه ای مانند قصه گوئی های خانم عاطفی در تلویزیون شاه داشت این خانم مناسب تر برای آن برنامه بود.

از نظر محتوائی نیز اجرای ایشان بشدت حامل همان باری است که روشنفکری بیمار ایران به آن مبتلا است. کج نشستن مقابل دوربین و پا روی پا انداختن و یه وری در مقابل دوربین لیوان قهوه سر کشیدن.

همه این تکلف های تصنعی قبل از اجرای برنامه «ادا درآوردن»است. در واقع اجرای ایشان در مقابل دوربین این حس را به بیننده القا می کند که ایشان قبل از «اظهار نظر» در حال«ابراز وجودند»!

حادترین شکل این ادا درآوردن اخیراً در برنامه ای بود که ایشان دو میهمان را نیز در نقد فیلم میزبانی می کرد که در تمام طول این برنامه خانم عرفان در کنار سینا مطلبی و حامد یوسفی بشدت ذائقه بیننده را از ادا در آوردن ها و ابراز وجودها بجای اظهار نظرات شان تلخ می کرد.


۱۳۸۹ دی ۲۵, شنبه

از خمینی یا بر خمینی؟

بدنبال بروز ناآرامی در کشور تونس و فرار رئیس جمهور این کشور به عربستان مجادله ای بین اینجانب و سرکار خانم زهرا اشراقی در صفحه فیس بوک ایشان با مشارکت دوستان ایشان بر سر موضوع فوق پیش آمد که کلیت آن مجادله می توانست به عنوان جدال احسن مورد توجه و داوری علاقه مندان قرار گیرد اما متاسفانه سرکار خانم اشراقی تاب نیآوردند و این بحث را از طریق مسدود کردن دسترسی اینجانب به صفحه فیس بوک شان ناتمام گذاشتند و کلیه کامنت های اینجانب را نیز از صفحه مزبور پاک کردند.
اکنون و در اینجا تمامیت آن مجادله را جهت اطلاع و داوری علاقه مندان تکرار و باز نشر کرده تا خود و خانم اشراقی ضمن احترام به رعایت اصل گفتمان و تلاش بمنظور روشن نگاه داشتن چراغ بحث و بالا رفتن ظرفیت انتقادپذیری از نقطه نظرات دیگران نیز در این خصوص بهره مند شویم.
داستان از آنجا آغاز شد که سرکار خانم اشراقی بعد از تحولات در تونس تنها به درج یک جمله در بالای صفحه فیس بوک شان بسنده کردند اما همان یک جمله منشا بحثی جدلی الطرفین شد.
آن جمله عبارت از این بود:
زهرا اشراقی:
«رئیس جمهور تونس فرار کرد ... همین»
متعاقب درج همین یک جمله بود که دوستان ایشان به ملاحت و ظرافت اقدام به درج کامنت هائی در ذیل همان یک جمله خانم اشراقی کردند که در این میان ایشان نیز بتناوب بین کامنت دوستان تک مضراب نیز می زدند.
بدلیل نداشتن مجوز، نام کامنت گذاران را منحصر به نام کوچک شان کرده ام و همچنانکه بدلیل فیلتر شدن اکانتم در فیس بوک ایشان بخش عمده ای از کامنت ها را برای باز نشر از دست داده ام اما همین مقدار موجود تکافوی ادله می کند.
برخی از پیغام ها:
احمد: دیوار بشنو! همین!
فرین: دستِ راستش زیرِ سره ...؟
حسین: ایشالله خبر فرار رئیس جمهور خودمون.
سوده: ارتش عرضه داشت.
مانی: انشااله قسمت ما هم بشه.
زهرا اشراقی: حالا چرا حسرت می خورید؟
مهدی: آخه حسرت تنها چیزیه که هنوز روش یارانه می دن.
ارکان: زمان فرار رئیس جمهور کودتائی ایران کی هست؟
آرش: چرا مال ما در نمی ره؟
سروش: اینکه رییس جمهور فرار کرده عالیه. یعنی اعتراضات مردمی جواب داده. اما این بازی یه قسمت دوم هم داره ورود ارتش، جنگ داخلی، هرج و مرج، تورم.
مانی: حالا یعنی چی؟ پس خوش به حال ما که فرار نمی کنه مثلا امن و امانه؟
کویر سبز: خدا كنه به تجزيه نيفتن.
احسان: نگران نباش به تجزیه نمیفتن به دموکراسی میفتن.
مهدی: خدا پشت و پناهش.
علی: پس تونس تونست.
رضا: ما منتظر دومیش هستیم.
وحید: مطمئنا اگر اونا هم بسیج و ساندیس داشتن، رئیس جمهور فرار نمی کرد.
زویا: در روز 25 خرداد سال 88 اگر ما در خیابانها می ماندیم ، حتما کار به جائی می رسید. دفعه بعد که میلیونی بیرون آمدیم به خانه ها بر نمی گردیم تا نتیجه بگیریم.
زهرا اشراقی: به خدا من تونس رو گفتم شما چکار به ..... استغقرالله.
عمو ابرام: آخه یک جایی داشت بره! مال ما اگه بخواد در بره جایی راش نمی دن!
وحید: می گم چطوره حالا که کودتائی ها از لبنان باتوم به دست می آرن، ما هم بریم از تونس فتنه گر بیاریم. خدا رو چه دیدید شاید فرجی شد.
فرزاد: تونسي ها تونستن ، ما نتونستيم.
حبیب: الهی به سر ما بیاد.
زهرا اشراقی: آقای وحید خیلی خوب اومد.

کامنت های بالا بخش مختصری از پیغام های درج شده در فیس بوک خانم اشراقی هستند که همانطور که پیشتر ذکر شد متاسفانه بدلیل فیلتر شدن دسترسی به تمامی آنها میسر نشد.
القصه در میانه این دوستان بنده نیز جسارت کرده و کامنت زیر را خطاب به سرکار خانم اشراقی نوشتم:
سرکار خانم اشراقی
طعنه بکار گرفته شده در صدر فیس بوک تان نشان از حلاوت داشت! اما مشخص نفرموده اید این طعنه ناظر بر رهبری نظام بود یا رئیس جمهور؟ هر چند در مجموع تفاوتی نخواهد داشت اما ظاهراً به این نکته کمتر توجه فرموده اید که چنانچه در کشور به وضعیتی برسیم که در آن رهبری یا احمدی نژاد مجبور به خروج از کشور شوند این می تواند بمعنای به آخر خط رسیدن جمهوری اسلامی معنا شود و در چنان موقعیتی متاسفانه شاهد وضعیتی خواهیم بود که همان کسانی که سال گذشته شعار «جمهوری ایرانی» را سر می دادند تربت مرقد مطهر پدر بزرگ شما را به توبره خواهند کشید. همچنانکه قطعاً با منسوبین به ایشان نیز حتی جنابعالی رفتار خوشآیندی نخواهند داشت مگر آنکه منسوبین امام همان شامورتی بازی هائی را بکنند که پیشتر سید حسین فرزند مرحوم مصطفی در سفر به آمریکا انجام داد. هر چند توقع چنین شامورتی بازی هائی در شمایان بعید است!
بدنبال این کامنت سرکار خانم اشراقی خطاب به اینجانب مرقوم فرمودند:
آقای سجادی ـ این یک خبر بود. همین. برداشت آزاد. در ضمن در صفحه ام خطوط قرمز هم دارم که متاسفانه شما از این خط خارج شدید. حالا دیگران که می نوشتند من سریعاً پاک می کردم و با پوزش یک نکته را هم بگویم من بچه هائی که داخل ایران هستند و پیغام می گذارند را ترجیح می دهم به خارج نشینان چون گاهی اینها تا مرز خطر پیش می روند ولی شما هر چه دوست دارید بفرمائید چون مطمئنید یک صبح با نشاط در انتظارتان است.
در ادامه
داریوش سجادی:
سرکار خانم اشراقی ـ از توضیح تان ممنونم. اما همانطور که قبلاً هم خدمت تان معروض داشتم حرمت امامزاده با متولی آن است. اگر اساعه ادبی شد ببخشید اما باید توجه داشته باشید در سیاست مرز شوخی و جدی خیلی نزدیک است و اتفاقاً این مرز خیلی هم تیز و بُرنده است. نمی شود هر حرفی را زد اما تبعات آن را به عهده نگرفت.

لازم به ذکر است تاکید بر«لزوم حرمت امامزاده از طرف متولی» بازگشت به بحثی دارد که دو هفته پیشتر بین اینجانب و سرکار خانم اشراقی واقع شده بود. انگیزه آن بحث گلایه و درخواستی بود که سرکار خانم اشراقی در صفحه فیس بوک شان از برخی «کامنت گذاران خطوط قرمز شکن» مطالبه کرده بودند مبنی بر آنکه لطفاً طوری در اینجا پیغام نگذارید که مجبور شوم این پنجره را ببندم. بدنبال این درخواست بود که بنده جسارت کرده و خطاب به ایشان معروض داشتم:
سرکار خانم اشراقی ـ حرمت امامزاده با متولی آن است. جنابعالی به هر حال در عین ارزشمندی شخصیت حقیقی تان بخش عمده ای از اعتبار اجتماعی خود را مدیون انتساب به خانواده امام هستید بر همین مبنا مانند بنده و امثال بنده متاسفانه تا آن اندازه از آزادی عمل برخوردار نیستید تا هر حرفی را آن هم در محلی که محرم و نامحرم در کنار هم نشسته اند بتوانید مطرح کنید. شناخت اینجانب و امثال اینجانب از مرحوم امام کمتر از جنابعالی نیست و بر همین اساس بخوبی بیاد داریم که ایشان نیز بارها لزوم برخی از مصلحت اندیشی ها جهت عدم سوء استفاده نامحرمان را تاکید می کردند. بر همین اساس جنابعالی نیز مکلف به لحاظ برخی نگفتن و ننوشتن ها می باشید در غیر این صورت طبیعی خواهد بود که تبعات چنان «گفتن های بدون ملاحظه ای» دامن گیرتان خواهد شد.
همانطور که بعد از اظهار اینکه ایشان فرمودند دکتر ابراهیم یزدی پدر معنوی من هستند شاهد آن شدیم که چگونه روزنامه کیهان با این جمله پیراهن عثمان درست کرد.
ادامه کامنت ها
ه الف: بطور كلى با داريوش سجادى موافقم،سخنش درست بود.
توضيح در مورد سيد حسين: فرار به آمريكا و ديدار با مايكل لدين و سلطنت طلبها، مبارزه مستمر با امام خمينى بخش كوچكى از اقداماتش بود.اما اينكه سبزها اهل به توبره كشيدن خاك خمينى هستند جمله درستى نيست چون با شناخت بسيار دقيق و چهره به چهره اى كه با اقشار مختلف مردم دارم اتفاقا بخش بسيار گسترده اى از راى دهندگان به احمدى نژاد از ساواكي هاى سابق، ضد آخوندهاى دو آتشه، لمپن هاى پرولتاريا، ضد انقلابهاى سابقه دار و البته هفت ميليون آرا ثابت حكومت(راى دهندگان به ناطق و توكلى)تشكيل مي دادند(با فرض حدود ١٨ ميليون راى براى احمدى نژاد)
مجنون:
آقای سجادی عزیز ـ جنبش سبز برای آفریدن ایرانی سبز اکنون محکم نهاد شده است چون شجره طیبه ای که پایی در زمین و سری در آسمان دارد و به اذن خدا در ثمر بخشی است (اصل ها ثابت و فرع ها فی السماء – سوره ابراهیم)
این جنبش، شهید سبز خود، شعر و شاعر سبز خود ادب و هنر و گوینده و گفتمان سبز خود را پیدا کرده است. این جنبش محصول بیست سال جهاد فرهنگی و دردمندانه روشنگران و پیکارگران عرصه سیاست و فرهنگ است.
زهرا اشراقی:
آقای سجادی واقعا نمی دانم مشکل شما با من چیست؟ استاتوس از این ساده تر وجود ندارد. من هبچ وقت از امام خرج نکردم و نمی کنم و شما مرتب این جمله را به کار می برید. خدا را شکر که خداوند نیروئی داده که از ادبیاتی استفاده کنم که دوستان خیلی راحت منو می پذیرن و می بینن که من نیز از جنس آنان هستم وهر گاه خانواده امام را دوست نداشتن در برابرشان کرنش می کنیم و از نیویورک فریاد وا اسلاما سر نمی دهیم.
ه الف:
خانم اشراقی ـ شاید منظور آقای سجادی اینه که راه و خط امام و ولایت فقیه همینه.
زهرا اشراقی:
آخر همیشه می گه برات تبعات داره. گاهی فکر می کنم نکنه آقای سجادی اطلاعات اینجا رو داره که می گه تبعات داره. یک خبر به این سادگی تبعات داره؟ چه طعنی در آن بود؟ کجا من منظورم رهبر بود؟ چه ربطی به مزار پدربزرگم داره نمی فهمم.
ه الف:
من تهديدى تو كار آقای سجادی نديدم خانم اشراقى عزيز. شما هم اینجا كارتون بدون نقصه. ايشون نظرشون رو گفت مثل من كه بعنوان يك علاقه مند به ايران ديدگاهم را بيان مي كنم، منتها من و شما با رعايت كامل قوانين داخلى و طبعا ايشون راحت تر نظرشون رو بيان مي كنن. شما براى همه ى كامنت گذارها محترمين خانم اشراقى.
گرین لاو:
به اميد روزي كه اين كودتاچيان و رهبر الدنگشون شرشون رو از كشور عزيزمون كم كنند.
امیرعلی:
آقای سجادی این جمله را هم من بگویم که مردم ایران و نسل امروز همان مردمی هستند که در سال گذشته با آنکه از گاردی ها کتک خوردند و مضروب شدند ولی اگر جایی آنها را گرفتار دیدند از آنها محافظت کردند تا مورد حمله سایر معترضین خشمگین قرار نگیرند. مردم ایران اگر روزی هم از اندیشه های آیت الله خمینی عبور کنند هرگز کاری را که جناب خلخالی با مقبره رضاه شاه انجام داد با آرامگاه آقای خمینی انجام نخواهند داد و اگر بر فرض هم آقای خمینی اشتباهاتی داشتند (همانند همه انسان ها) خانواده محترم ایشان مسئول این اشتباهات نیستند که بخواهند مورد بی مهری مردم ایران قرار گیرند . تنها معدود انسان های متعصب و شتسشوی مغزی شده داخل و اپوزیسیون خارج نشین مقیم کافه های فرنگ هستند که در تب و تاب انتقام گیری و برافراشتن چوبه های دار و اعدام برای مخالفین شان شب را به صبح می رسانند. مردم ایران نه در فکر انتقام گیری از کسی هستند و نه می خواهند که اشتباهات پدران خود را تکرار کنند اگر هم روزی اکثریت مردم به این نتیجه برسند که بیش از این با اندیشه های آقای خمینی نمی توان کشور را اداره کرد و سیستم دیگری را در کشور پیاد کردند مطمئنا هرگز اقدام به حذف هواداران اندیشه های آقای خمینی و سایر نحله های فکری نخواهند کرد. آینده ایران نیازمند همه تفکرات با هم زیستی مسالمت آمیز است و آن که در اکثریت قرار دارد تفکرات خود را پیاده خواهد کرد ضمن حفظ حقوق اقلیت و مخالفان. این ایده ای است که نسل جوان ایران در سر دارند و سکوت میلیونی 25 خرداد نشانگر مدنیتی است که نسل جدید به آن دست پیدا کرده است و آن جمعیت سه میلیونی اگر همانند برداشت اشتباه شما از مردم در پی به توبره کشیدن خاک جایی را داشت می توانست در آن روز تمام شهر را تصرف کند ولی در کمال آرامش به خیابان آمد وخواسته های خود را با سکوت ابراز داشت و با آرامش به خانه برگشت . متاسفانه دوری شما از ایران سبب نا آگاهی شما از تفکرات امروز جامعه ایران گشته است.
داریوش سجادی:
سرکار خانم اشراقی ـ بقول پدربزرگ بزرگوارتان بترسید از آنکه قبل از تهذیب نفس مردم به شما اقبال کنند. جسارت بنده را انشاالله می بخشید اما صراحت و عدم تکلف را از پدربزرگ تان آموخته ایم. چنانچه ملاحظه می فرمائید بجز اینجانب تقریباً عموم کامنت گذاران خدمتتان اقدام به مدیحه سرائی فرموده اند . اگر قانون صفحه فیس بوک شما چنین است از ابتدا می فرمودید تا مزاحم نمی شدم.
گذشته از آنکه نه اینجانب کودکی پنج ساله ام و نه جسارتاً جنابعالی که متوجه شیطنت و بازیگوشی در خبر مربوط به تحولات در تونس توسط شما و دوستان تان نباشم و نباشیم! در ضمن این چه حرفی است که در خارج از کشور نمی توان ندای وای اسلام سر داد؟
شما متوجه هستید مرحوم امام سال ها در خارج از کشور فریاد وا اسلام سر می دادند. توجه دارید همان دکتر ابراهیم یزدی که پیشتر ایشان را در مقام پدر معنوی تان معرفی کردید سالها در ایالات متحده ندای وا اسلام سر می دادند. تصور کرده اید اینجانب و امثال اینجانب از دل نایت کلاب ها و دیسکوتک های آمریکا آروغ از سر سیری سر می زنیم؟!
سرکار خانم اشراقی همان اندازه که جنابعالی جناب آقای دکتر ابراهیم یزدی را پدر معنوی خود می دانید بنده و امثال بنده خود را فرزند معنوی پدربزرگ محترم تان می دانیم و به تاسی از ایشان که فرمودند:
ما در مکه باشیم یا نباشیم دل و روح مان در مکه و با ابراهیم خلیل الله است. دروازه های مدینه الرسول را بر روی ما ببندند یا بگشایند رشته تعلق مان با رسول الله قطع نخواهد شد. اینجانب نیز بر همان سیاق خدمت تان معروض می دارم:
بنده و امثال بنده نیز در ایران باشیم یا نباشیم دل و روح مان با امام و میرات ایشان است که برجسته ترین آن جمهوری اسلامی است. میراثی که اگر دچار کژی نیز شود همه همت خود را با حفظ منافع ملی صرف اصلاح آن خواهیم کرد. ان قلت اینجانب ناظر بر آن بخش از سبزهائی بود که ساختارشکنانه سال گذشته شعار «استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی» را سر می دادند. همان کسانی که کمترین دلبستگی به خمینی و میراث خمینی نداشته و ندارند. باور ندارید در همین فیس بوک میزان ارادت ایشان به پدربزرگ تان را به آزمون بگذارید.
سرکار خانم اشراقی
قبلاً هم خدمت تان معروض داشته بودم که علی رغم ارزشمندی شخصیت حقیقی تان اما به هر حال جنابعالی بخش اصلی اعتبار و اشتهار خود را مدیون انتساب تان به مرحوم امامید. تصور می فرمائید دوستان تان در همین فیس بوک تحت تاثیر کدام اندیشه مشعشع و مطالعات گسترده و عرضه شده شما در کتب منتشره و یا سالها مبارزات ایثارگرانه جنابعالی در عرصه علم و اندیشه یا مساعی جمیله تان در امور انساندوستانه یا خدمات برجسته و مبرزتان در حوزه دانش و پژوهش و فعالیت ها و مبارزات نفس گیر انقلابی یا اصلاح گرانه تان به شما اقبال نشان داده و می دهند. قطعاً منکر برخورداری شما از فضیلت های شخصی نیستم اما به هر حال جنابعالی همچون دیگر منسوبان بنیان گذار جمهوری اسلامی بخش عمده ای از اعتبار و اقبال مردمی به خود را در زیر سایه مرحوم امام کسب فرموده اید و همین مسئله ضرورت حفظ حرمت ایشان را نزد شما مضاعف می کند.

زیاده عرضی نیست.

از تهران تا تونس!

تحولات چهل و هشت ساعت گذشته در تونس که منجر به فرار رئیس جمهور این کشور به عربستان شد توسط برخی از ایرانی ها در داخل و خارج کشور توهم هم جنسی و هم نوعی آن با ناآرامی های تهران در سال گذشته را ایجاد کرد تا جائی که برخی از ایشان دچار ابتهاج شده و نوید آن را به یکدیگر دادند که:
مردم تونس، تونستند ما هم می توانیم!
برخلاف چنین استنباطاتی تحولات تونس رانقطه آغاز مجموعه ای از ناآرامی در سطح منطقه و جهان می دانم که بازگشت به بحران جهانی اقتصاد دارد . ناآرامی های محتملی که بیشترین بروزش در کشورهائی خواهد بود که هر چه بیشتر اقتصاد شان به دلار آمریکا گره خورده و تراز بارزگانی شان از عدم تعادل واردات بیشتر در کنار صادرات کمتر در رنج است.
تونس را می توان نقطه آغاز این بحران جهانی تلقی کرد.
بر این مبنا افق ناخوشآیندی از آغاز دور جدید و عمیقی از ناآرامی ها در سطح منطقه و جهان قابل تصور است. بحران هائی که جنگی گسترده را نیز در صورت نابردباری کشورها می تواند به همراه داشته باشد.

۱۳۸۹ دی ۲۳, پنجشنبه

دو سالانه بی بی سی

تلویزیون فارسی بی بی سی بمناسبت دومین سالگرد آغاز فعالیتش ضمن فراخوانی از بینندگان درخواست کرده تا انتقادات و سوالات و نظرات شان را با این رسانه در میان بگذارند.
از آنجا که طی دو سال گذشته این رسانه و تولیدات آن را با دقت دنبال کرده و تا حدودی نیز با ایشان همکاری داشته ام و بتناوب نیز مطالبی انتقادی در مورد برخی از برنامه های آن نوشته ام از فراخوان مزبور استقبال کرده و مزید مطالب قبلی ام چند نکته دیگر در مورد بی بی سی فارسی را اینجا مطرح می کنم.
نخست آنکه در حال حاضر و با اتکای بر الزامات و تعاریف موجود از یک رسانه تصویری، به هیچ وجه بی بی سی را علی رغم اصرارش بر معرفی خود به عنوان یک رسانه حرفه ای و بی طرف، نمی توان «رسانه» معرفی و تلقی کرد. در بهترین حالت بی بی سی ظرف یک سال گذشته با شیبی ملایم اما قابل مشاهده از ماهیت رسانه ای خود فاصله گرفت و به وضوح مُبدل به ارگان نحله ای فکری شد که در ترمینولوژی سیاسی می توان آن نحله فکری را «سکولاریسم ایرانی» با مختصات منحصر بفرد خود نامگذاری کرد. سکولاریسمی که از سکولاریسم بمعنای علمی اش بی بهره است و بیشتر با کاریکاتوری از سکولاریسم شباهت و قرابت دارد.
این ادعائی است که با اتکای بر ادله و بینه به راحتی قابل اثبات است که فعلاً و در اینجا مایل نیستم بیشتر از این به آن بپردازم.
مشکل دوم در بی بی سی آن است که سیاستگذاران در این «شبه رسانه» فاقد درک حرفه ای از رسالت یک تلویزیون خبری ـ سیاسی اند.
مخاطب شناسی مهم ترین اصل در تدوین و تهیه برنامه های هر رسانه ای است. بر همین اساس مدیریت بی بی سی کمتر به این نکته توجه دارد که مخاطب در یک رسانه خبری ـ سیاسی عموماً اقشار میان سال به بالا و از طبقه متوسط است. علی رغم این ظاهراً یک گرایش و سنت نانوشته در بی بی سی فارسی وجود داشته و دارد تا بدون تقید به نیازها و اقتضائات کارشناسی در یک رسانه تصویری، بخش مهمی از تولیدات خود را محول به تولیدکنندگان جوانی کرده که بدلیل صغر سن ماهیت تولیدات شان جوانانه است و منطقاً هر اندازه که می توانند و توانسته اند بر اساس اشتیاق ها و اقتضائات نسل جوان برنامه تولید کرده و طبیعتاً بر همان مبنا نیز می کوشند موجبات رضایت جوانان مطمح نظرشان را فراهم کنند.
اما این رویه در حالی صورت گرفته و می گیرد که بی بی سی در سویه دیگر بدلیل سطح نازل و جوانانه برنامه های تولیدی، مخاطب کیفی و اصلی خود را بتدریج از دست داده و یا آنکه در بلند مدت از دست خواهد داد.
ظاهراً مدیریت بی بی سی جوانگرائی را غلط معنا کرده و کمتر به این نکته توجه کرده که جوانان به اقتضای سن و نیازهای سن شان چندان تمایلی به دنبال کردن مباحث ملالت آور و کسل کننده سیاسی ندارند.
همین عدم استقبال منجر به آن می شود تا مدیریت بی بی سی با دادن تهیه کنندگی برنامه ها به برنامه سازان جوان که طبیعتاً به اقتضای سن شان و نه الزامات حرفه ای دنیای رسانه، برنامه سازی می کنند از سوئی مخاطب کیفی خود را از دست بدهد و همچنانکه مخاطب جوانش را نیز نتواند ارضا کند.
بی بی سی چنانچه حفظ مخاطب جوان را مطمح نظر دارد باید به این نکته توجه کند برای جوان برنامه های «بشکن و بالا بنداز» از نوع «کوک» بمراتب جذاب تر خواهد بود از برنامه های نظیر «اینجا لندن است» که نه توانست اثری ماندگار و قابل افتخار و استناد در کاریر بی بی سی بجا بگذارد و نه مخاطب کیفی بی بی سی را ارضا کرد.
همچنانکه بعید بنظر می رسد سهمی از اقبال نیز نزد مخاطب جوان بی بی سی فراهم کرده باشد.
نکته سوم روند نامتعارف در نشست ها و میزگردهای سیاسی این رسانه است که این برنامه ها را به هزل نزدیک کرده. طی یک سال گذشته به تناوب مشاهده شده کارشناسان مدعو در میزگردهای سیاسی (بجز برنامه نسبتاً موفق پرگار)عمدتاً از خاستگاهی مشترک برخوردار بوده و همین خاستگاه واحد روند میزگردهای سیاسی در بی بی سی را مبدل به شوخی کرده که در آن طرفین بجای آنکه یکدیگر را به چالش کشیده و اسباب توجه و کشش سمعی و بصری هر چه بیشتر مخاطب را فراهم کنند متناوباً در طول برنامه به تائید یکدیگر و تائید مواضع یکدیگر می پردازند. امری که در رسانه های حرفه ای و خبری نه تنها محلی از اعراب ندارد بلکه شاخص تنزل دهنده شأن و رتبه یک رسانه حرفه ای محسوب می شود.
موارد متعدد دیگری هم بصورت موردی در خصوص برنامه ای این تلویزیون قابل استناد است از جمله تراژدی «نوبت شما» که هر چند به سهم خود پیشتر تذکراتی در مورد آن داده بودم اما طبیعتاً و به مصداق اصل«کسی که خودش مایل به کمک کردن به خودش نیست هیچکس دیگری هم نمی تواند کمکش کند» فعلاً لزومی به طرح مجدد آن در اینجا نمی بینم.
در مورد برنامه خوب «تماشا» و مجری نامناسب آن نیز انتقاداتی را در جائی دیگر مطرح کرده ام که از تکرار آن می پرهیزم.
فاجعه «بلور» را نیز قبلاً و در جائی دیگر مطرح کرده ام.
در مورد برنامه «به عبارت دیگر» هم تنها به این نکته بسنده می کنم که این برنامه علی رغم آنکه می توانست یکی از محوری ترین و موثرترین تولیدات بی بی سی محسوب شود اما بدلیل ضعف و ناتوانی و بلکه ناآشنائی مجری اش (عنایت فانی) با الزامات دنیای رسانه تصویری به سرعت تقلیل رفت و صرف نظر از استثنائاتی در مجموع مُبدل به تریبونی شخصی جهت بازتولید خاطرات نوستالوژیک مجری اش از ایام شباب با میهمانانش شده.
زیاده فعلاً عرضی نیست!

۱۳۸۹ دی ۲۰, دوشنبه

راز خمینی


بیست و یک سال پیش بعد از تشییع و تدفین بنیان گذار جمهوری اسلامی در بهشت زهرای تهران که به گفته عموم خبرگزاری های معتبر رقمی بالغ بر ده میلیون نفر در این مراسم شرکت داشتند از یکی از روزنامه نگاران ناهمدل با خمینی و انقلاب خمینی پرسیدم:
راز این انس و الفت چیست که وقتی آیت الله خمینی بعد از 15 سال دوری و زندگی در تبعید به ایران بازگشت از فرودگاه مهرآباد تا بهشت زهرای تهران رقمی معادل 4 میلیون نفر به استقبال ایشان در بهمن 57 رفتند و علی رغم آنکه در تمام دوران ده ساله رهبری ایشان تا فوت و علی رغم وعده ایرانی آباد و آزاد و مستقل در سخنرانی معروف شان در 12 بهمن 57 در بهشت زهرا، در تمام آن ده سال چیزی جز جنگ و ترور و کشت و کشتار و بحران و ناآرامی و ناامنی و تورم و گرانی به مردم اش عرضه نکرد و یا نتوانست عرضه کند اما عموم ایرانیان علی رغم همه آن سال های سخت و پر مشقت، نجیبانه کنار امام شان ماندند و در 14 خرداد 68 نیز وفادارانه امام شان را تا بهشت زهرا تهران پرُازدحام تر از استقبال سال 57 مشایعت کردند؟
پاسخ آن روزنامه نگار به شدت صریح و ساده بود:
همه آن ده میلیون نفری که در مراسم تشییع پیکر بنیان گذار جمهوری اسلامی شرکت کردند مزدورانی بودند که حکومت با تحریک و تطمیع از طریق دادن کوپن بُنشن و حبوبات و خواربار و اطعمه و اغذیه، ایشان را به مراسم مزبور کشانده بود!
ادعائی که بر فرض صحت نشان از توانمندی حکومت در بسیج ده میلیون مزدور در کمتر از 24 ساعت دارد. ادعائی که بر فرض صحت خبر از برخورداری حکومت از یک لشکر پرتعداد و سریع البسیج و کم هزینه جهت هل من مبارز طلبی با مخالفانش دارد.
حال معلوم نیست در صورت صحت چنین فرضی مخالفین جمهوری اسلامی دیگر چه محلی از اعراب و اصرار بر مبارزه در مقابل چنین حکومتی دارند؟
اپوزیسیون مدعی چنین ادعائی مجبوراست به لوازم ادعای خود نیز مُقید بماند و بر همان اساس عطای مبارزه با چنین حکومت را به لقایش ببخشد.
طبعاً مقابله و تلاش جهت سرنگونی حکومتی که برخوردار از قابلیت بسیج لشکری از مزدوران بالای ده میلیون است و هر آئینه اراده کند می تواند به طرفة العینی ایشان را به صحنه مقابله با مخالفینش بکشاند. همآوردی با چنین حکومتی اهتمامی است بغایت نابخردانه و بی فرجام!
اپوزیسیون جمهوری اسلامی ایران در اتخاذ رویا یا واقعیت مختار است. اما منطقاً نباید و نمی تواند ناکامی های خود در مصاف با جمهوری اسلامی را نیز از دل هذیان ها و تخیلات خود باور و فهم کند و دیگران را نیز به فهم اجباری از «درک مُـعوّج» خود از دنیای واقعیت، محکوم نمایند.
راز پنهان در اقبال به خمینی و انقلاب خمینی را نمی توان در چنان ادله سخیف و بی اعتباری ریشه یابی کرد.
واقعیت آن است که خمینی قبل از آنکه به امت اش پول نفت و زندگی مرفه و صلح و ثبات و تنعم و تفرج عطا کند ایشان را درست تعریف کرد.
ملتی که تا پیش از این به اعتبار نداری و فقر و مسکنت از جانب حکومت در مقام اقشار پست و فرودست تحقیر و طرد می شدند اینک با خمینی و انقلاب خمینی قدر دیدند و صدر نشستند و فقر مادی شان فقر معنوی معنا نشد.
در جامعه ای که تا پیش از این در مناسبات تاریخی اشراف و رعیت، توده های فرو دست محلی از اعراب در مناسبات اجتماعی و حکومتی نداشتند اینک و برای اولین بار توسط خمینی و انقلاب خمینی ولی نعمت خطاب می شدند.
ولی نعمتانی که هر چند برخلاف وعده های بنیان گذار جمهوری اسلامی نتوانستند از تنعم مادی برخوردار شوند اما اینک امامی از جنس خود داشتند که مانند ایشان زندگی می کرد و به واقعیت و موجودیت وهویت ایشان احترام می گذاشت و خود و حکومت اش را خادم ایشان تعریف می کرد.
واقعیتی که علی رغم وضوح، بمثابه جنگلی انبوه از درختانی بود که موجودیت شان در مقابل اپوزیسیون مانع از توان ایشان در دیدن جنگل بود!
بر همین اساس است که سال گذشته نیز و بعد از 8 ماه شهرآشوبی شهرآشوبان در تهران، وقتی در نهم دی ماه سیل گسترده همان «شهروندان به زعم ایشان فرودست» خیابان را به تسخیر خود درآوردند بار دیگر حافظه تاریخ شاهد کورتکس سوزی و ادله مشعشع و تکراری اپوزیسیون ایرانی شد از قبیل آنکه:
تظاهرات نُهم دی محصول بسیج نیروها از دهات با اتوبوس و وعده ساندیس بود!
ادعائی که بر فرض قبول از منطقی بغایت نحیف و رنجور برخوردار است.
مدعیان چنین ادعائی که اتفاقاً در میان ایشان بزرگانی از صاحب منصبان پیشین جمهوری اسلامی نیز قرار داشتند و دارند. صاحب منصبانی که اکنون سبزند و معلوم نیست سبب تجاهل العارف شان چیست و نمی گویند:
چنانچه راه پیمائی نهم دی ماه محصول بسیج نیروهای مزدور حکومت به بهای نازل یک ساندیس بود! چرا چنان تظاهرات فرمایشی با این همه تعلل و تاخیر صورت گرفت؟
چرا حکومت در تمهید آن تظاهرات فرمایشی 8 ماه تعلل و خویشتنداری کرد؟
چرا حکومت تا این اندازه باید بی خردی کند و 8 ماه عرصه خیابان هایش را در انحصار شرارت ها و شیطنت ها و بازیگوشی ها و تخریب ها و ناامنی ها و اخلال ها و اختلال های شهرآشوبان قرار دهد و بعد از پرداخت چنان هزینه هائی سنگین از کیسه منافع ملی بالاخره به صرافت استفاده از لشکر مزدوران میلیونی ساندیس خوارش بیفتد؟!
چرا حکومت تظاهرات فرمایشی نهم دی ماه را در 25 خرداد و فردای اعلام نتایج انتخابات برگزار نکرد؟
چرا حکومت تظاهرات فرمایشی نهم دی ماه را در فردای 29 خرداد و بعد از خطبه های نماز جمعه آیت الله خامنه ای و بمنظور راه انداختن واریته لبیک با رهبری برگزار نکرد؟
چرا حکومت تظاهرات فرمایشی خود را در روز قدس یا 16 آذر و بمنظور جمع کردن بقول خودشان فتنه برگزار نکرد؟
شوربختانه «سبزها» چاره ای جز آن ندارند تا تن به این واقعیت هراندازه تلخ بدهند که تظاهرات نهم دی ماه تظاهراتی واقعی، خودجوش و مردمی بود.
واقعیت آن است در تمام 8 ماه بعد از انتخابات ریاست جمهوری سال 88 که خیابان های تهران در انحصار شهرآشوبان بود، مردم از صحنه غائب بودند.
دلیل چنان غیبتی نیز آن بود که ایشان با تحیُـــّر توام با تامل در حال نظارت بر اعتراض هائی بودند که در ابتدا حداقلی از حق را نیز برای معترضین قائل بودند.
حداقلی که با بی تدبیری رهبران جنبش سبز و الحاق نامحرمان به آن جنبش و بی توجهی رهبران سبز بر لزوم مرزبندی با نامحرمان تدریجاً و در یک بازه زمانی 8 ماهه منجر به آن شد تا «تحُــّیر» توده های اکثریتی مردم تهران مبدل به «تصمیم» شود. تصمیمی که محصول خود را در جوشش گسترده و میلیونی تهرانیان در بازپس گرفتن خیابان از معترضین در نهم دی ماه نشان داد.
جوششی که در میان خود برخوردار از بخش متکثری در حد فاصل مخالفین نتیجه انتخابات تا موافقین آن بود!
جوششی که نشان داد بعد از رسیدن دامنه بحران به مرز فرزند کشی، نزد حاملان و حامیان انقلاب اسلامی تا آن اندازه برخوردار از بلوغ هست تا از حق والدی خود بنفع بقای فرزند بگذرند!