۱۳۹۴ آبان ۹, شنبه

بدون شرح!



بنا بر اخبار ارسالی از «نشست وین درباره بحران سوریه» وزیر خارجه عربستان سعودی در این نشست خواستار برگزاری «انتخابات آزاد» در سوریه شده است!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

Saudi foreign minister calls for establishing democracy in Syria!


۱۳۹۴ آبان ۷, پنجشنبه

نمک های گندیده!


سازمان تروریستی مسعود رجوی را که هر چند زمانی بنیان گذارانش صادقانه خود را «مجاهد خلق» نامیدند و برای دین و میهن شان به قامت فهم شان خالصانه مبارزه کردند لیکن به اعتبار فهم مُعوَج شان از «دین و مبارزه» به کژراهه ای افتادند که اینک از ایشان می توان به مصداق نمک هایی یاد کرد که علی رغم رسالت گندزدائی خود مبدل به نمک هائی گندیده شدند.
ایرج مصداقی یکی از منسوبان به این گروهک تروریستی است که هر چند مدعی جدائی از این فرقه فاشیستی شده اما این ادعا مانع از آن نیست تا طی سالهای گذشته شومن واریته های رنگارنگی بمنظور ریختن آب طهارت بر کالبد این کالت سرتا پا نجس باشد.
نامبرده در جدیدترین هنرنمائی اش ذیل «مقاله ای» در راستای تخطئه یکی از منسوبان به جمهوری اسلامی (حجت الاسلام محمد حسن راستگو) و بمنظور معرفی و افشای ایشان نوشته:
او یکی از کسانی بود که در عملیات فروغ جاویدان مجاهدین در سال ۶۷ همراه با «سردار» سعید قاسمی خود را به غرب کشور رساند و در سرکوب نیروهای مجاهدین و ارتش آزادیبخش فعالانه شرکت کرد.
نکته ای که ظاهراً مصداقی و امثال مصداقی با آن ناآشنایند یا نسبت به آن تجاهل العارف می کنند «شرف صداقت» و «شرافت قلم» است. محل نزاع حجت الاسلام راستگو نیست. دعوا بر سر ریختن استفراغ خود در تاریخ و قی کردن در صورت مخاطب است!
مصداقی و امثال مصداقی در حالی حضور «راستگو» در مرصاد را سرکوب نیروهای مجاهدین و ارتش آزادیبخش معرفی می کند که زاویه دارترین مخالفان جمهوری اسلامی نیز ارزنی در خیانت و کثافت و نجاست مسعود رجوی و گروهک تروریستی تحت امرش تردید ندارند.
ظاهراً باید به ایشان یک واقعیت غیر قابل کتمان را گوشزد کرد و آن این که صرف نظر از روائی یا ناروائی اعدام اعضاء این فرقه تروریستی در 67 و هلاکت شان در مرصاد، در یک نکته تردید نداشته باشید و آن اینکه بی جهت نکوشید از اجساد ایشان در چارزبر و پاتاق و ایضا اوین «قهرمان» بسازید.
شما و ایضاً عقبه شما در سازمان منحوسه تان کثیف ترین لکه بر دامان ایران و ایرانیانید که برخلاف تمام اصول شرافت و جوانمردی در شهوت قدرت و مسکنت حیثیت تاریک ترین بخش از تاریخ ایران را بنام خود ثبت و سند زدید.
بیرون از روائی یا ناروائی اعدام های 67 خاکستر بر چشم حقیقت نپاشید! صرف نظر از لزوم بازکاوی ماجرای آن اعدام ها طوری از معدومین 67 از «مرصاد تا اوین» حرف می زنید گوئی ملت ایران در آن سالها قهرمانان و فرزندان سلحشور و مبارزان راه آزادی اش را به جفا از دست داده اند!
خیر قربان ـ تحت هر قرائتی، تاریخ شمایان را ذیل عنوان کثیف ترین بخش از ایرانیان برسمیت خواهد شناخت و شناخته که در سودای قدرت دست به شنیع ترین اعمال زدید و سینه به سینه ناب ترین انقلاب مردمی تاریخ معاصر جهان ایستادید و با ترور بالغ بر 17000 نفر از پایوران نظام تا شهروندان عادی مملکت، موجبات رو سفیدی حسن صباح و وحوش تحت امرش را فراهم کردید و به این نیز قناعت نکرده و با پیوستن به ارتش صدام بی آزرمانه در جنگی تحمیلی علیه ایرانیان روبروی ملت تان ایستادید و رکورد خائن ترین ها را در تاریخ بنام خود مهر و امضا کردید.
تاریخ ایران کم خائن ندیده و اساسا تاریخ اثبات کرده خاک ایران از توان برون داد دُردانه ها و قهرمانان در کنار سالوسان و خائنان بصورت هم زمان برخوردار است.
اما شمایان خود خواسته و خود ساخته رکورد این خیانت و شناعت و جنایت را در بالاترین سطح در تاریخ ایران عهده دار شدید.
نوش تان باد این همه بدکارگی !

۱۳۹۴ آبان ۶, چهارشنبه

یک ایرانی را هرگز تهدید نکنید ـ اما!


بنقل از خبرگزاری ها «جان کری» وزیر خارجه آمریکا در سخنانی در مرکز میراث نیروی دریایی در واشنگتن به نقش ویژه علی اکبر صالحی رئیس سازمان انرژی اتمی ایران در توافق هسته ای اشاره و به طور ویژه از وی تمجید کرد و در ادامه تاکید کرد امیدوارم با تمجید صالحی وی را به دردسر نینداخته باشم!
(لینک خبر را «اینجا» ببینید)

آقای کری! درستش همینه!
یک ایرانی رو بقول دکتر ظریف «هرگز تهدید نکنید»! در ازایش با دو کلام از ایشان تعریف و تمجید کردن و دو تا هندوانه زیر بغلش گذاشتن؛ ضمن فرو بردن «طرف» در خلسه شیدائی و شیفتگی آنوقت و سر حوصله با پنبه سرش را ببُرید!
مطمئن باشید «مورد» در چنین موقعیتی مقاومت که نمی کنه «هیچ» همکاری هم با شما خواهد کرد!
استادی داشتیم که پدرش کارمند پالایشگاه آبادان قبل از ملی شدن صنعت نفت بود و بنقل از پدرش تعریف می کرد روزی یکی از راننده های محلی در استخدام پالایشگاه به دلیلی با یکی از مدیران انگلیسی حاضر در پالایشگاه مجادله کرد و سیلی محکمی به گوش انگلیسی محترم نواخت. با این کار همکاران راننده جملگی مطمئن شدند راننده بخت برگشته شغلش را از دست خواهد داد. اما برخلاف تصور فردای آن روز که بر سر کار آمدند مواجه با اطلاعیه ای در صفحه اعلانات پالایشگاه شدند مبنی بر آنکه راننده مزبور ارتقا گرفته و از شوفری به ریاست ترابری پالایشگاه منصوب شده! دوستان راننده مزبور شگفت زده شدند و به همکارشان بابت این ارتقا و آن سیلی راهگشا تبریک گفتند.
راوی نقل می کند ماجرا به اینجا ختم نشد و راننده مزبور در کمتر از یک سال مدام ارتقا یافت تا نهایتا پست مدیر کلی یکی از شعب پالایشگاه را به خود اختصاص داد! اما ماجرا آنجا جالب شد که یک روز راننده خوش اقبال وقتی بر سر کار آمد دید بدون هیچ توضیحی حکم اخراجش را پشت شیشه نصب کرده و حسب الامر نگهبانی پالایشگاه حتی اجازه ورود ایشان به محل کارش را نداد!
نابکار آن انگلیسی ملعون حاذقانه انتقام سختی از راننده مزبور گرفت و بخوبی می دانست اگر بخاطر آن سیلی وی را در همان مقطع اخراج می کرد وی چیزی برای از دست دادن نداشت و نهایتا با همان توقع شوفری کاری دیگر در جائی دیگر و در همان سطح برای خود می یافت. اما وقتی مزه مدیر کلی و سمت و مسئولیت و قدرت و میز و منشی و دفتر و دستک را بچشد آنوقت چیزهای زیادی برای از دست دادن خواهد داشت که از دست دادن شان بمراتب از آن سیلی که به طرف زده بود، دردناک تر است!
گریزی نیست! باید به این نابکاران نامعتمد بود و نگذاشت خیلی نزدیک مان شوند و احساس پسر خالگی کنند. بموقع خنجر آخته شان را فرو خواهند کرد!


۱۳۹۴ آبان ۳, یکشنبه

من به این اصلاحات کافرم!



مصاحبه تفصیلی ام با «تسنیم» در مورد اصلاحات.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پرسش ـ در خلاصه ترین شکل ممکن داریوش سجّادی کیست؟ یعنی از حیث سیاسی کجای جدول مختصات جناح بندی های سیاسی ایران قرار دارد؟ این را از آن جهت می پرسم که شما خود را اصلاح طلب اطلاق می کنید اما در عموم اظهارات یا مقالات خود با اصلاح طلبان مرزبندی و مواضع تند و منتقدانه ای دارید.

پاسخ ـ بله کاملا با شما موافقم و بنده در عموم اظهارات و مقالاتم، بعضا انتقادات تندی به اصلاح طلبان و اصلاحات موجود داشته و دارم و اصلاً بگذارید خیال تان را در همین ابتدا راحت کنم که داریوش سجادی در عین اعترافش به بی وزنی یا کم وزنی در قافله سرآمدان جنبش موجود و موسوم به اصلاح طلبی و در عین حالی که خود را اصلاح طلب می داند اما و هم زمان به چنین اصلاحات و اصلاح طلبان موجود در صحنه ای تا بُن دندان کافر است!
اما همان طور که بارها هم گفته ام کماکان خود را ذیل جنبش اصلاح طلبی معنا می کنم که از خرداد 76 و از منتهی الیه «چپ خط امامی» و با دغدغه اصلاح کژی ها و کژتابی ها و کژ فهمی ها و کژ روی های مبتلا شده به نظام و انقلاب، به جنبش موسوم به اصلاحات پیوست.
اما اجازه بدهید همین جا نیز این توضیح را بدهم که پیوستن چپ خط امامی به خمینی و انقلاب خمینی نه به اعتبار قد رعنای ایشان بود و نه محصول صفوت و صلابت و مدهوشی در کاریزمای معظم له بود.
ولایت فقیه و تقید به ولایت فقیه در فهم «چپ خط امامی» قبل از اصل 110 قانون اساسی و قبل از تفطن به رشحات قلمی امام در  تحریر الوسیله ، ناشی از درک و تقید ایشان به «غدیر خُم» و شانیت اصل امامت و ولایت در میانه خمسه اعتقادی شیعیان بوده و هست.
تقید به «امامت» نزد شیعه که لقلقه زبانی نیست. ضمانت اجرا دارد. «من کنت مولاه فهذا علی مولا» در غدیر خم اتمام حجت رسول الله و تصریح مُصرح ایشان به 3 اصل بدیهی و طبیعی در ساحت دین بود دائر بر آنکه:
اولاً جامعه اسلامی حکومت لازم دارد.
ثانیاً حکومت اسلامی محتاج حاکم است.
ثالثاً «علی» (ع) شاخص شرایط حاکم اسلامی است.
بر این منوال خمینی و متابعت از خمینی و ایضاً خامنه ای و متابعت از خامنه ای همان قدر تابع اصل امامت شیعیان است که اعتقاد و التزام به شانیت و اصلحیت حاکمی و حاکمیت علی ابن ابیطالب در فردای رحلت رسول الله.
ولایت فقیه مبنای اعتقادی شیعه است که در انقلاب اسلامی از قوه به فعل رسید و ذیل چنین خوانشی از حاکم اسلامی جمیع پایوران اعم از رئیس جمهور تا رئیس قوه قضائیه و ریاست پارلمان و امرا و وزرا و سفرا اجماعاً «کارگزاران» حاکم اسلامی محسوب و قلمداد می شوند.
همین جا نیز اجازه دهید برای آنها که سفته در دست گرفته و عوام فریبانه با ادعای نقش داشتن در انقلاب اسلامی سهم و حق خود را از انقلاب مطالبه می کنند اجازه دهید یک پرانتز باز کنم و به صراحت خدمت ایشان معروض دارم که:
خیر ـ دیر رسیدید تمام شد! ترش یا شیرین در مضیق ترین تعریف ممکن انقلاب اسلامی 57 یعنی خمینی و خمینی یعنی انقلاب اسلامی 57!
صدر تا ذیل انقلاب اسلامی ایران خمینی بود و بس. یک خمینی بود و بقیه بمثابه براده هائی در شعاع مغناطیس ایشان صحنه آرائی می کردند.
آقایان طوری حرف می زنند گوئی ما در انقلاب نبودیم یا مبتلا به آلزهایمر شده ایم. جمیع گروها و شخصیت های سیاسی تا قبل از نماز عید فطر قیطریه شهریور 57 اساسا باوری به اصالت انقلاب خمینی و مذهبیون نداشتند و بعد از رویت آن حضور گسترده و میلیونی نمازگزاران بود که به صرافت جدی بودن انقلاب خمینی افتادند و از آن تاریخ به بعد بود که با بلند کردن شمایل و والم و کتل خود در میانه «تظاهرات مردم تحت امر خمینی» مرد ـ رندانه دست به مصادره تظاهرات بنفع خود زدند تا در فردای پیروزی از مستمسک لازم به منظور سهم طلبی از انقلاب برخور دار باشند.
اساسا از فردای سرکوب ماجراجوئی «سیاه کل» در بهمن 49 دیگر هیچ حرکت قابل وثوقی در عرصه مبارزه سیاسی ایران چه در سطح شخصیت های ملی و ملی ـ مذهبی و مارکسیستی و مجاهد خلقی چه در سطح سازمان های سیاسی اپوزیسیونی، وجود خارجی نداشت و جملگی یا در خلوت زندان چرت سیاسی می زدند و سرگرم بحث های ایدئولوژیک خود بودند یا در بیرون دپولتیزه شده و حداکثر شب های شعر گوته را با «توهم مبارزه» راه اندازی می کردند و «سیاه کل» را باید پایان تمام ژانرهای سیاسی ضد رژیم از منتهی الیه چپ مارکسیستی تا ملیون و ملی ـ مذهبیون داعیه دار مبارزه با رژیم پهلوی محسوب کرد که در فردای سرکوب اش جملگی دچار فترت شدند تا آنکه خمینی و خروش خمینی در 56 سنگر و جبهه مذهب علیه استحکامات پهلوی را با قوت و قدرت و ظفرمندی در پهنه سیاسی ایران فعال کرد. بعد از انقلاب هم در تمام طول جنگ بار اصلی جنگ و دفاع از انقلاب و ایران و تمامیت ارضی کشور باز هم بر دوش سربازان دین محور خمینی بود و در طول تمام آن 8 سال آقایان با همه دواعی وطن دوستانه و ایران پرستانه شان رفته بودند گل بچینند!
بدین منوال این کمال پر روئی است که آقایان امروز سفته در دست سهم خواهی و ریزه خواری خود از سفره انقلاب را کاوشگری می کنند!
بقول میشل فوکو حضور توده های شرکت کننده در تظاهرات یک حضور دو ساحتی بود که در یک ساحت برخوردار از محاسبات سیاسی شخصی بود و هم زمان و در ساحتی دیگر ایشان را مستحیل در جنبش انقلابی خمینی در مقابل شاه کرده بود. اما مقابله ایشان با نظام شاه بواسطه حزب سیاسی و محاسبات سیاسی حزب متبوعه شان نبود. ایشان سلولی های واحدی بودند که جملگی در شعاع کاریزمای خمینی مبدل به متابعان بدون قید و شرط امام شان شده بودند. در سطح رویداد انقلابی، همه این‌ها در «یک اراده‌ی مطلقاً جمعی» که کل پیکره‌ی اجتماعی را علیه شاه و دارودسته‌اش متحد می‌کرد، «محو شدند». در درون پیکره‌ی اجتماعی نه تقسیمی وجود داشت و نه نبرد طبقاتی، همه ـ از کشاورزان فقیر تا دانشجویان، از روحانیون تا سرمایه‌داران ناامید ـ چیزِ یک‌سانی را می‌خواستند. اراده‌ی جمعی شبیه خداست، شبیه روح، چیزی که هرگز با آن مواجه نمی‌شویم. ما در تهران و سرتاسر ایران با اراده‌ی یک مردم مواجه بودیم.مردم در انقلاب اسلامی بمثابه توده های بی شکل و معترضی بودند که امام به کفایت ایشان را مدیریت و راه بلدی کرد.
علی ایحال در این میان جاذبه خمینی و انقلاب خمینی بر ای چپ خط امامی محصول پکیج اعتقادی منسجم ایشان با محوریت عدالت بود که با برند اسلام ناب ممهور شد.
حالا این را مقایسه کنید با قرائت امثال آقای حجاریان از انقلاب اسلامی که آمده در مقاله «کامیابان خلاف آمد عادت» با تکلف و لفافه گوئی، انقلاب را وضعیتی «آنتروپی» فهم و معرفی کرده که باید به ید پرقدرت ایشان و امثال ایشان به فاز نورمالیزاسیون منتقل شود! اما مشارالیه از آنجا که برای زیر رادیکال بُردن و مجذور کردن انقلاب خمینی در مقام یک «وضعیت آنتروپی» ماخوذ به حیا اند آبرومندانه (!) کوشیده با توسل به مینیاتوریزه و بلکه کاریکاتوریزه کردن انقلاب اسلامی در بازه مسمی به «دوران احمدی نژاد»  و با جعل اصطلاح دوران «استثنائی» به فراست و غیر مستقیم قرینه ای از انقلاب اسلامی را با اسم مستعار «دوران احمدی نژاد» جعل کند و با خوانش این قرینه تحت عنوان «وضعیت استثنائی» چنین القا کند که بمنظور گذشتن از وضعیت آنتروپی باید بکوشیم بصورت بهداشتی «فاز نورمالیزیشن» را طی کنیم.
چنین قرائتی از انقلاب محصول فقد اندیشگی و ضعف مبانی اپیستمولوژیک امثال حجاریان از خمینی و انقلاب خمینی و  یک شیدائی و تب زدگی بدون بصیرت و کور امثال ایشان به خمینی و انقلاب خمینی در بهمن 57 بود. چیزی شبیه نسبت بی اصالت «کـَه و کـَهرُبا» که بمثابه تب و التهابی زود گذر به عرق می نشیند که در فردای دوم خرداد 76 این به عرق نشستن را با مصادره نارفیقانه جنبش اصلاحات توسط ایشان و متحدین ایشان مشاهده کردیم. (1)

پرسش ـ اما با قرائت شما از انقلاب اسلامی دائر بر آنکه انقلاب اسلامی 57 یعنی خمینی و خمینی یعنی انقلاب اسلامی نقش و جایگاه و خواست های مردم در این انقلاب چه می شود؟ نمی شود که منکر پایمردی های مردم در انقلاب اسلامی شد. قطعا با پذیرش تمام وجوه غیر قابل کتمان از درایت و هوشمندی امام در مدیریت انقلاب اسلامی نمی توان منکر نقش مردم و بالتبع منکر خواست و خواست های مردم از انقلاب اسلامی بود. امام هر چقدر هم که امام بود در خلاء که نمی توانست اعمال مدیریت کند و مردمی بودند که امام را در به فعلیت رساندن امامت اش یاری دادند تا اکنون بتوانند خواست های خود را از انقلاب شان و مسئولین انقلاب شان، مطالبه کنند؟

پاسخ ـ بله اما این واقعیت غیر قابل کتمان را نیز نباید از نظر دور داشت که تاریخ را ستارگان ساخته اند و توده ها ذیل مدیریت ستارگان بوده که توانسته اند قابلیت های خود را به فعلیت برسانند.
اساسا و بدون عوام فریبی و با صراحت باور دارم «توده ها صغیراند» و برخلاف شعارهای عوامفریبانه و مردم گول زن «روشنفکران» اعم از روشنفکران سکولار تا روشنفکران دینی که به دروغ شعار بالغ بودن و رشید بودن مردم را سر می دهند معتقدم فلسفه بعثت انبیا نیز تالی همین صغیر بودن مردم است که ظهور اولیا الله را بمنظور تنویر و هدایت و راهنمائی توده ها قابل فهم و توجیه می کند.  
آقایان (روشنفکران) از سوئی مزورانه و با گرفتن فیگورهای اولترا روشنفکری شعار بالغ و عاقل و رشید بودن مردم را سر می دهند و هم زمان و در کمال پر روئی نام خود را روشنفکر می گذارند!
مگر غیر از این است در قفای این عنوان (روشنفکر) قائل به نظر کردگی و دُردانگی و همه چیز دانی و فضیلت و دانش و سخنوری و فهم و عقل و درایت و دانائی خود در مقابل توده هائی هستید که در نقطه مقابل تان متصف به تاریک فکری و جهل و خرافه و بی سوادی و لا شعوری اند که در کف با کفایت شما «از ما بهتران» قرار است اوسار زده شده و به جنت مکانی و خُلد آشیانی برسند!؟
مگر «خود روشنفکر دانی» و «خود روشنفکر خوانی» چیزی جز تقید به خود خاص بینی و خود عاقل دانی خود فاضل دانی با دامن زدن  به دو قطبی «روشنفکر ـ تاریک فکر» است که در این دو گانه یک طرف متهم به عوامی و نادانی و بی سوادی و صغارت اند و قهراً ملزم به تبعیت و انقیاد از آن طرفی ها به اعتبار همه چیز دانی و دانائی و فضیلت و سخندانی!
چطور است که نوبت انبیا که می رسد مردم را رشید فرض کرده که نیازی به متولی ندارند اما خودتان تافته هائی جدا بافته بمنظور چوپانی عوام مفروض الرمه اید!؟ (2)
آقایان با چنین خوانش های معوجی از خود و مردم و امام و انقلاب امام بود که در فهم اصلاحات دچار کژفهمی شدند.
البته که ماهیت دمکراسی عرفی ناظر مشارکت قاطبه شهروندان در انتخابات است و البته که در دمکراسی های عرفی اصل بر مدیون کردن حکومت به شهروند و طبعا پیروی حکومت از مطالبات شهروند از طریق آرای ایشان است. اساساً در دمکراسی عرفی مردم با رای خود حکومت و جناح حاکم را از طریق نشاندن بر کرسی قدرت مدیون به رای خود می کنند تا از آن طریق حکومت را ملزم به تامین «خواست» خود کنند. اما این در نقطه مقابل دمکراسی دینی است که طی آن مردم از طریق رای، حکام خود را برمی گزینند تا «مصالح» ایشان را احصا و تحصیل و تامین کنند!
بی التفاتی به چنین بداهتی بود که جنبش اصلاح طلبی و سرآمدان آن را در تله دمکراسی انداخت و آقایان را دچار بدآموزی کرد تا با نشستن بر مواضع کشدار خود را محبوب القلوب همه اقشار و طبقات و نحله های و مشرب های فکری و اجتماعی و اقتصادی موجود در بدنه شهروندی ایران کنند تا با دلربائی از ایشان صندوق آراء را بنفع خود آکنده از آرای نامتجانسی کنند که در فردای نشستن بر کرسی قدرت زیر فشلی محتوم ناشی از عدم تجانس ساختاری آرای مکتسبه دچار شرم حضور و بی عملی شوند. و گرنه اصلاحاتی که ما از منتهی الیه چپ خط امامی می فهمیدیم و به اعتبار چنان فهمی از خرداد 76 به چنان اصلاحاتی پیوستیم چیزی نبود جز اصلاحات در چارچوب انقلاب اسلامی.  اصلاحاتی که بزرگترین قوه محرکه اش ضدیت با سیاست های ناصواب دوران هاشمی رفسنجانی بود. اصلاحاتی که دغدغه اش عقب راندن هاشمی و عملکرد ناصواب هاشمی از سرحدات انقلاب اسلامی بود. اصلاحاتی که شرف اش اصالت انقلاب خمینی و مبارزه علیه سیاست های آمرانه و ظالمانه و عدالت ستیزانه با رویکردهای بت محورانه و تبار سالارانه دوران سازندگی بود که متاسفانه توسط گنجی و شامورتی بازی های امثال گنجی اعم از تزریق ادبیات جنائی ـ پلیسی آگاتاکریستی به فضای سیاسی کشور تا واریته اعتصاب غذا  آن اصلاحات به انحراف و انحطاط و ابتذال کشیده شد.
اصلاحاتی که ما می فهمیدیم نفی توسعه اقتصادی آمرانه با رویکرد بی وقعی به عدالت اجتماعی و بی اعتنائی به طبقه محروم در دولت سازندگی بود.
اصلاحاتی که ما می شناختیم فریاد اعتراضی بود علیه بازتولید مناسبات سلطنت و گرته برداری ناشیانه از سیاست های شکست خورده پهلوی در بسط و تعمیق توسعه اقتصادی آمرانه با فرمت غربی و بی وقعی به توده های محروم و بی توجهی به توسعه سیاسی و اجتماعی و خرد کردن استخوان های عدالت زیر چرخ های مهیب آریستوکراسی معوج سردار سازندگی.
اصلاحاتی که ما می شناختیم نفی بازتولید مناسبات شاهنشاهی و تخریب بافت اجتماعی ایران از طریق تاسیس طبقه ای جدید با نام دروغین «طبقه متوسط» اما با مختصات نامولدی و بلعندگی و بی خاصیتی که تنها مطالبه گر و هرهری مسلک است و در عین حال پر مدعا و تفاخر طلب و از خود متشکر بود. طبقه ای که در کنار هاشمی و مانند هاشمی آلوده به انانیت و «خویش بینی» و «خویش بیش بینی» اند.
اصلاحاتی که ما می فهمیدیم خیزشی علیه تبار سالاری و قبیله گرائی ها و خاصه خرجی های منحط رائج دوران سازندگی بود.
اصلاحات در فهم ما آفت شناسی و آفت زدائی از بدنه انقلاب و نظام بود.
اصلاحات برای ما نه آرایش نظام بود و نه  پیرایش نظام و فهم مان از اصلاحات پالایش نظام از پلشتی های مبتلابه طی دوران ترمیدور انقلاب بود.
نظام برای ما بمثابه درختی مفروض بود که اگر مبتلابه میوه ای فاسد شده موظفیم قبل از  غرس و هرس یا بزک آن دست به الک خاک نامناسب و آلوده ریخته شده در پای آن درخت بزنیم.
خاکی که آغشته به خود محوری ها و شیطان صفتی ها و فخر فروشی ها و حق ویژه طلبی ها بود.
بدین لحاظ «احمدی نژاد» از یک جهت برای من و امثال من حائز ستایش بود که ناخواسته مانند «زونا» اسباب کهیر زدن و برون ریخت ابتلای عمیق بخش معناداری از ایرانیان به سندروم شیطان زدگی شد. قشری با افاده و دماغ های سربالا با نگاهی متفرعنانه و از سر غیظ و تحقیر به قشری که به زعم ایشان متهم به بی همه چیزی و مبتلا به بی همه چیزی اند!
یک بدآیند تاریخی ناشی از استنتاجات ناصواب ارزش داورانه از مفاهیم هستی شناسانه! که اوج آن را در جنبش سبز و اغتشاشات سال 88 ملاحظه کردیم. (3)
وضعیت در ایران درگیر تعارف و رودربایستی و بی توجهی به یک بحران بزرگ و تاریخی است. آفت شناسی مطمح نظر در جنبش اصلاحاتی که  امثال بنده آن را مراد می کردیم ناظر بر همین بی اخلاقی ها بود و هست. مگر جنبش سبز یا بخش بزرگی از جنبش سبز چیزی جز برون ریخت همین آفات و سیئات بود؟
جنبش سبز اعتراض مدنی به تقلب نبود. فعال شدن گسل تاریخی نفرت هیستریک یک قشر از قشری دیگر بود که سالهاست زیر پوست شهر خوابیده و تخریب کرده و می کند. به همین اعتبار است که شخصا معتقدم دشمن ایران قبل از  آمریکا یا اسرائیل یا ریاض در عمق شهر خوابیده و دشمنان خارجی از میانه چنین عمقی در داخل ایران یارگیری می کند.
دشمن واقعی و اصلی ایران درون لایه های متفرعن و شیطان زده مغزهائی است که برخوردار از نگاه شیطانی و روحیات شیطانی اند.
بدآیندی که طی دوران سردار سازندگی برخوردار از عمق و عقبه و طبقه اجتماعی شد و اصلاحات برای من و امثال من مبارزه با چنین آفت و مصیبتی معنا می شد و می شود.
ناگفته نماند همین محمود احمدی نژاد قابل ستایش بابت برون ریخت چنین آفتی هم زمان برای من و امثال من بشدت لایق نکوهش است که از ناحیه نابلدی و بی مبالاتی و بی تدبیری هایش عملا مسبب زنده شدن کیش هاشمی و مناسبات سلطنتی و نارسیستی ایشان و طبقه محمول ایشان شد که قبلا و با چه مصیبتی به عقب رانده شده بود.
طنز تلخ ماجرا آنجاست که جنبش اصلاحاتی که با رویکرد نفی مناسبات متفرعنانه دولت سازندگی در دوم خرداد 76 در گستره سیاسی ایران به منصه ظهور رسید اکنون کارش بحائی رسیده که نماینده خود خوانده اش کسی شده که به شهادت خودش چهار تا کلاس مستمر دانشگاهی را به درستی نگذرانده و حالا خودش و حزب اش را اصلاح طلب معرفی می کند! آن هم لیدر و پدرخوانده اصلاحات! و بدون آنکه کمترین شناختی از لیبرالیسم فلسفی و مبانی فلسفی لیبرالیسم داشته باشد از منتهی الیه پا به رکابی سردار سازندگی خود را و حزبش متبوعه اش را اصلاح طلب و و پدر خوانده اصلاحات و لیبرال دمکرات معرفی می کنند!
این توهین به شعور مخاطب است. این خواندن فاتحه بر کالبد اصلاحاتی است که قرار بود آفت شناسانه انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی منتج از آن را از طریق اصلاحات، بهینه سازی کند!

پرسش ـ بر این اساس مراد شما از اصلاحات را می توان تجدیدنظر طلبی در راه طی شده یا منحرف شده انقلاب معنا کرد؟

پاسخ ـ ببینید اصلاح گری به باور من ملتزم به لوازمی است.
لوازم اصلاح مبتنی بر آنست که نخست از غایت قصوی و کمال مطلوب خود معنا و تعریفی مدلل و بسامان در ذهن بسازید یا داشته باشید تا در مصداق بتوانید آن را اصلاح کنید. بدین معنا اصلاحات یعنی رویکرد هرمنوئتیک به کانتکست. یعنی کشف مصداق از مبنا. یعنی باور عقلی و التزام ذهنی به کانتکست و پالایش عینی و بیرونی در تکست. یعنی مصداق سازی برای محتوای ذهنی.
اما متاسفانه طفل اصلاحات از فردای دوم خرداد ناقص به دنیا آمد یا مبتلا به بدفهمی شد.
اصلاحات دوم خردادی و دولت مولود اصلاحات دوم خردادی متاثر از رای 20 میلیونی مدیون عوامیت مردمی شد که در سطحی گسترده آغشته به آفت شیطان زدگی بودند و و سرداران اصلاحات بجای آنکه اهتمام خود را مصروف اصلاح جامعه و آفت زدائی از جامعه و نظام و انقلاب کنند؛ بی جهت خود را هزینه تامین و تحقق مطالبات نامتعارف این جامعه بیمار کرد. در واقع جنبش اصلاحات در فرآیند گذار از نوباوگی به بلوغ با قربانی کردن محتوا، اسیر فرم شد.
این بدآن می ماند که شما آب گل آلود را بجای تصفیه و بهداشتی کردن در ناب ترین جام کریستال «سوآروسکی چکسلواکی» بریزید و بدینوسیله مراد را حاصل فرض کرده و خود را در خلسه «موفقیت در ماموریت» رفع مسئولیت کنید!
بدون تردید ناب ترین جام های کریستال در مشهور ترین برندهای فرانسه یا چکسلواکی نیز ناتوان از پالایش محتوای خوداند و جنسیت جام اعم از سُفال یا چُدن یا چینی یا بلور یا کریستال نقشی یا سهمی در پالایش ماهیت مایع آلوده خود را ندارد.
اشتباه اصلاحات بی وقعی به ترابط «ظرف و مظروف» و اولویت ناموجه ایشان به فرم و شکل و ظرف اصلاحات بود که در نهایت منجر به موتاسیون قابل فهم اما غیر قابل دفاع اصلاحات و اصلاح طلبان و استحاله هویتی این دو شد.
این استحاله از آنجائی جوانه زد که جنبش اصلاحات بجای مبارزه با دلیل گریبانگیر علت شد. بجای مبارزه با بیمار و بیماری به همدلی و همراهی با بیمار رسیدند.
به باور من خطای اصلی جنبش اصلاحات گذارش از عدالت خواهی و استقلال طلبی و استکبار ستیزی به یک سانتی مانتالیسم شکل گرایانه با لعاب «دمکراسی خواهی» بود.
این که «دمکراسی خواهی» بیت الغزل امروز آقایان سنگر گرفته در اردوی مسمی به اصلاحات شده را باید در چارچوب همین سانتی مانتالیسم شکل گرایانه محسوب کرد که موید بی التفاتی یا بی استعدادی یا ناتوانی ایشان در وجدان کردن گوهر انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی و مردم سالاری دینی استوار بر مبانی اندیشه شیعه است.
در مقام تشبیه اگر بتوان نظام های حکومتی را قرینه اتومبیل فرض کرد بر این مبنا طبیعی خواهد بود «مرسدس بنز آلمان» از حیث سرعت و امنیت و آسایش بمراتب شایسته تر از یک «مسکویچ روسی» یـُقـُر و بد قلق دهه 50 اتحاد جماهیر شوروی خواهد بود. حال شما این مرسدس بنز را بخوانید دمکراسی و آن مسکویچ را هم نظام استبدادی فرض کنید. بر این اساس طبیعی خواهد بود که دمکراسی (مرسدس بنز) از حیث ماهیت و کیفیت مرجح بر استبداد (مسکویچ) است. اما محل مناقشه آنجاست که برخلاف دواعی شکل گرایانه غربی ها بر سر شکل حکومت دغدغه اسلام و مردم سالاری منتسب به اسلام قبل از شکل حکومت ، شاکله حاکم است. بدین معنا که در مردم سالاری دینی قبل از آنکه دغدغه مرسدس بنز یا مسکویچ مطرح باشد! قبل از دغدغه یابش و گزینش خودروی بهتر، دغدغه اصلی دغدغه «راننده بهتر» است تا بدین اعتبار چنان «شوفری» پشت فرمان هر خودروئی که بنشیند از آن درجه توان و استعداد و تبحر برخوردار باشد تا مسافران را بسلامت به مقصد برساند.

پرسش ـ و نهایتاً اگر بخواهید در یک کلام اصلاحات و اصلاح طلبان موجود را جمع بندی کنید، پاسخ تان چیست؟

پاسخ ـ بالغ بر 25 سال پیش و پیرو مجادله ای که با وزیر خارجه وقت داشتم خطاب به ایشان نوشتم «اگر نمی توانید آنی باشید که دوست دارید باشید؛ لااقل بکوشید آنی باشید که می توانید باشید»! بر همین منوال مایلم این قشر از مدعیان یا منسوبان به اصلاح طلبی را گوشزدی خیرخواهانه کنم که ایشان نیز قبل از هر چیز محتاج تعریف یا باز تعریف خود و اصلاح طلبی خود هستند.
قدر مسلم آن است اصلاح طلبی موجود در صحنه آنی نیست که زمانی با مختصات انقلاب اسلامی و امام و نظام هم پوشانی داشت. این که چی هستند؟ من نمی دانم اما می دانم چی نیستند! لذا بر ایشان فرض است تا قبل از آنکه دیگران تعریف شان کنند خودشان و از منظری واقع بینانه خود را و نسبت شان یا عدم نسبت شان با انقلاب اسلامی و مولود انقلاب اسلامی و مختصات و متعلقات و ملحقات انقلاب اسلامی و نظام برآمده از انقلاب اسلامی را تعریف کنند و از این دو گانه سوزی و زیست توامان آبزیانه و خاک زیانه خود را منزه و رها کنند. عرضم تمام!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1ـ در این زمینه نگاه کنید به مقاله حجاری حجاریان
2ـ در این زمینه نگاه کنید به مقاله داشتی بالا
3ـ در این زمینه نگاه کنید به مقاله ایدئولوژی شیطانی


۱۳۹۴ مهر ۳۰, پنجشنبه

حالا حکایت ماست!


با گذشت 24 ساعت از نامه آیت الله خامنه ای خطاب به رئیس جمهور که طی آن ضمن توشیح مصوبه شورای امنیت ملی در مورد چگونگی انجام برجام در عین تصریح ایشان به نقاط ابهام و ضعف ساختاری برجام و انگشت گذاشتن به 9 مورد مهم و لازم الاصلاح در مسیر عملیاتی کردن توافقنامه وین، مشاهده شد ابتدا آقای عراقچی مذاکره کننده ارشد ایران در مذاکره با 1+5 نسبت به نامه رهبری واکنش نشان دادند و سپس آقای روحانی به رسم ادب ضمن ارسال پاسخ کتبی به آیت الله خامنه ای مواردی را در نامه خود جهت توجه رهبری یادآور شدند.
نکته تحیــّــُرآور آنجا بود که هم آقای عراقچی و هم آقای روحانی در اظهارات خود به گونه ای حرف زدند گویا همه چیز امن و امان است و جای هیچ نگرانی نیست و تمامی تذکرات رهبری در نامه بلاموضوع است و دنیا بر وفق مراد است!
گوئی رهبری بمنظور رفع کسالت و از باب تنوع و خالی نبودن عریضه خواسته بودند نامه ای بنویسند و تذکرات بلا جهت و نالازمی را در تاریخ بنام خود ثبت کنند!
یک نفر هم نیست یا نبود تا در خلال مصاحبه آقای عراقچی با صدا و سیما که از اساس و زبر دستانه و سیاستمدارانه منکر هر گونه مشکلی در برجام شد از ایشان بپرسند:
با این ترتیبی که جنابعالی می فرمائید اساسا چرا رهبری پس دست به تحریر آن نامه زدند!؟
همین سوال را هم می توان از رئیس جمهور پرسید!
لابد به زعم ایشان رهبری التفات لازم در مورد مذاکرات و توافقنامه مزبور را نداشته و ایشان بمنظور «راحت باش دادن» به رهبری، بلاموضوعی شبهات و تذکرات ایشان نسبت به برجام را لازم الذکر دانسته اند!
مشارالیهم اگر اشراف رهبری را قبول داشته و پذیرای وثاقت ایشان در ماجرای مذاکرات با 1+5 هستند دیگر چرا در واکنش به نامه ایشان جانب «تدلیس» را می گیرند!؟
مثل ایشان قرینه آن رندی است که با دو نفر از دوستان اسیر هوس و وسوسه شیطان شده و «بدکاره ای» را بمنظور فسق سوار ماشین کردند که ناغافل پلیس متوقف شان کرد و از راننده پرسید: کجا می روی؟
راننده نیز گفت: مسافرکشم، این ها هم مسافرانم اند!
مامور از مردی که جلو نشسته بود نیز پرسید: شما کجا می روید؟
ایشان نیز گفت: منزل می روم و این آقا مسافرکشی می کنند و وقتی گفتم «مستقیم» لطف کرده و من را هم برای رساندن به منزل سوار کردند.
مامور از بدکاره هم پرسید: شما با این آقایون کجا تشریف می برید؟
آن فاسقه نیز پاسخ داد: کارمندم، دیرم شده. سوار ماشین این آقا شدم که مسافرکشی می کنند تا بروم منزل!
القصه مامور وقتی از رند داستان نیز پرسید: شما کجا می روید؟
ایشان نیز گفت:
این طور که این ها می گویند، اون آقا که راننده است، اون آقا هم مسافره، این خانم هم کارمنده، پس لابد فلانی ... منم؟

حالا حکایت ماست!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

متن نامه روحانی به رهبری ـ http://bit.ly/1Gll2ln
متن مصاحبه عراقچی با صدا و سیما ـ http://bit.ly/1hZ9BE6

...

۱۳۹۴ مهر ۲۶, یکشنبه

شیوع نـُنـُر بازی در مداحی های دهه محرم!


وقتی جماعتی جو گیر شوند با اشعار سهراب و تعامل با کدخدا و عشق را عشق است (!) نهضت کربلا را هم به ابتذال می کشند!!!
(اینجا را ببینید)
بقول ماندگار منسوب به دکتر شریعتی: در حادثه کربلا با سه‌ نمونه شخصیت روبرو می‌شویم.
اول: حسین (ع)
حاضر نیست تسلیمِ حرفِ زور شود.
تا آخر می‌‌ایستد.
خودش و فرزندانش کشته می‌شوند.
هزینه انتخابش را می‌‌دهد و به چیزی که نمی‌خواهد تن‌ نمی‌‌دهد.
از آب می‌گذرد، از آبرو نه‌
دوم: یزید
همه را تسلیم می‌خواهد.
مخالف را تحمل نمی‌‌کند.
سرِ حرفش می‌‌ایستد.
نوه‌ پیغمبر را سر می‌‌ٔبرد.
بی‌ آبرویی را به جان میخرد تا به چیزی که می‌‌خواهد برسد
سوم: عمرِ سعد
تا روز ٨ محرّم در تردید است.
هم خدا را می‌خواهد هم خرما،
هم دنیا را می‌خواهد هم اخرت.
هم می‌خواهد حسین (ع)را راضی‌ کند هم یزید را.
هم اماراتِ ری را می‌خواهد،هم احترامِ مردم را.
نه‌ حاضر است از قدرت بگذرد،نه‌ از خوشنامی.
هم آب می‌خواهد هم آبرو.
و دستِ آخر عمرِ سعد تنها کسی‌ است که به هیچکدام از چیزهایی که می‌خواهد نمی‌‌رسد.
نه سهمی از قدرت می‌‌برد نه‌ از خوشنامی
ما آدمهایِ معمولی‌ راستش نه جرات و ارادهِ حسین (ع) شدن را داریم،نه قدرت و ابزارِ یزید شدن را
اما
در درونِ همه ما یک عمرِ سعد هست!
بیش از همه از عمر سعد شدن باید ترسید!!!

...

بعدالتحریر مطلع شدم نوشته بالا منسوب به دکتر شریعتی نیست و به غلط بنام ایشان در رسانه های ایران اشتهار یافته و نویسنده جناب آقای «امیر علی بنی اسدی» از دوستداران دکتر شریعتی اند که انصافاً متن شان برخوردار از قوت و صحت است.

۱۳۹۴ مهر ۲۴, جمعه

العاقل یکفیه الاشاره!


مستند جدیداً پخش شده در بی بی سی فارسی تحت عنوان «عدالت انقلابی» یک بار دیگر نشان داد مدیران ارشد BBC مبتلا به بی مبالاتی بزرگی در تاسیس شعبه فارسی زبان خود شده اند.
(اینجا ـ البته توصیه می کنم وقت خود را تلف نکنید. برنامه ارزش کارشناسی برای دیدن ندارد)
قبلا هم نوشته بودم که «شبکه تلویزیونی BBC World یکی از معتبرترین منابع در تهیه مستندهای سیاسی و تحلیلی و تاریخی و جغرافیائی و علمی و هنری است تا جائی که مستندهای تصویری این رسانه تا آن اندازه از اعتبار برخوردار است که محققین و دانشجویان دانشگاه های معتبر جهان با افتخار مستندهای BBC جهانی را مرجع و رفرنس پژوهش های خود قرار داده و می دهند اما علی رغم این، نسخه فارسی این رسانه با گذشت قریب به 3 سال از آغار فعالیت اش تاکنون نتوانسته حتی یک مستند ماندگار و قابل اعتنا و برخوردار از استاندارهای حرفه ای جهان رسانه را به مخاطب عرضه کند. (مستند بی سند)

عدالت انقلابی هم یکی دیگر از دست پخت های ناشیانه بی بی سی فارسی است که نشان از نابلدی و ناآشنائی دست اندرکاران این «کـُلنی» ! با لوازم و مختصات و قواعد و ضوابط حاکم بر دنیای رسانه و مستند سازی است.
در خلاصه ترین شکل ممکن «عدالت انقلابی» هر چیزی بود جز مستند! شایسته ترین عنوان برای این دست پخت ناشیانه یک «رپژتاژ آگهی» مرسوم و معمول نزد رسانه ها است.
این که بی بی سی فارسی به احتساب محوریت و تقید مدیران ارشدش به فرقه بهائیت بخواهند برای مصائب هم کیشان خود در ایران با ایشان هم دردی کرده و برای ایشان رپرتاژ آگهی و مصیبت نامه تهیه کرده و با هم کیشان دردمند خود در ایران سوته دلی کنند. قطعا چنین امری حق مسلم ایشان است اما محل نزاع آنجائی است که به اسم «رسانه» آن هم به اسم «رسانه حرفه ای» آن هم ذیل اعتبار قابل وثوق کمپانی BBC با فریب مخاطب و تحمیق مخاطب و ابله فرض کردن مخاطب بخواهند «رپرتاژ آگهی» خود را با فضاسازی هائی با بک گراند سیاه و موسیقی تراژیک و اعمال داوری در گزارش و نشستن غمگنانه در کنار سوژه و همدلی با ایشان و بدون لحاظ بی طرفی و بدون احساس نیاز به انعکاس سویه مقابل ماجرا، جملگی اینها را تحت عنوان «مستند» در آستین مخاطب کنند! چنین امری کمال بی آزرمی و اسائه ادب به شعور مخاطب است.
بدون اغراق معتقدم تصمیم گیران و تصمیم سازان کمپانی BBC اگر ارزنی شعور و دغدغه برای حفظ اعتبار رسانه خود داشتند بدون تعلل موظفند سازندگان این رپرتاژ آگهی «مسمی به مستند» را تا درب خروج موسسه شان راهنمائی کنند.
بقول علما: العاقل یکفیه الاشاره!
...

تفاوت ها از «امام انقلاب» تا «استوانه انقلاب»!


استوانه انقلاب:
امام حسین (ع) به گونه‌ای عمل کرد که مردم بکوشند به جای راه انداختن سیل خون با سیل اشک به جنگ ظلم و ستم بروند. (هاشمی رفسنجانی مهر 94)

امام انقلاب:
کربلا کاخ ستمگری را با خون خود در هم کوبید ... یعنی بنی امیه را تا ابد شکست داد . . . یعنی این اسلامی که بنی امیه می خواست بد نمایش بدهد و با ادعای خلافت برخلاف موازین انسانی عمل بکند، آن را سیدالشهدا - سلام الله علیه - با نثار خون خودشان آن رژیم را، رژیم فاسد را شکست داد ... حضرت سیدالشهداء - سلام الله علیه - به همه آموخت که در مقابل ظلم، در مقابل ستم، در مقابل حکومت جائر چه باید کرد. (صحیفه نور ج 9ـ7ـ17)
تکمله:
تا 14 خرداد 68 (فوت امام) بر روی دیوار مجاور سینما بهمن در میدان انقلاب تهران این شعار به چشم می خورد:
«ما با ظالم می جنگیم و از مظلوم دفاع می کنیم»
و با آغاز ریاست جمهوری «استوانه انقلاب!» شعار مزبور پاک شد و بجای آن نوشته شد:
«ما شریک غم همه مظلومان جهانیم!»

نگاه کنید به مقاله «ماجرای هاشمی»

.

۱۳۹۴ مهر ۲۳, پنجشنبه

جرثومه بلاهت!


هیلاری کلینتون نامزد ریاست جمهوری دمکرات ها در انتخابات آتی آمریکا در قسمتی از مناظره اخیرش با رقبای هم حزبی خود فرموده اند:
به دشمنی ایرانی ها با خود افتخار می کنم!

یک نفر به این عفریته بفرماید:
لجن ـ اشتباه به عرض تان رسانده اند. ایرانی ها برخلاف توهم شما و امثال شما بر این باورند که:
دوستی با مردم دانا نکوست
دشمن دانا به از نادان دوست
دشمن دانا بلندت می کند
بر زمینت می زند نادان دوست
بر این منوال و برخلاف توهم تان ایرانیان با جرثومه های بلاهتی چون شما دشمنی ندارند و تنها از «وجودتان» متاسف و محزونند!

.

۱۳۹۴ مهر ۲۱, سه‌شنبه

دیپلماسی بوسه بر گردن!



بنا به ادعای «نوذر شفیعی» سخنگوی کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس ، دکتر ظریف در خصوص دست دادنش با رئیس جمهور آمریکا روز سه شنبه در جلسه کمیسیون امنیت ملی اظهار داشته:
«به نظر می‌رسد اوباما نه برای دست دادن با من بلکه برای دست دادن با رییس جمهور روحانی برنامه‌ریزی کرده بود. پس دست دادن من با رییس جمهور آمریکا اتفاقی بود اما آن‌ها برای روبرو شدن با رییس جمهور ایران برنامه داشتند که البته میسر نشد.»
بنا بر صدق ادعای دکتر ظریف اکنون جای این پرسش خواهد بود که اساساً دولتمردان آمریکا و بخصوص رئیس جمهور اوباما چه تعمد و اصراری در دست دادن با مقامات عالی رتبه ایران آن هم به بهای تنظیم و «دکوپاژ» و «میزان سن» صحنه و نشستن در کمین مصافحه با پایوران ایران را دارند!؟
گیریم بجای دکتر ظریف، رئیس جمهور آمریکا موفق به دست دادن با رئیس جمهور ایران می شد. آیا چنین امری تا آن درجه برای دولتمردان واشنگتن حائز وجد و اهمیت است تا بخواهند بمنظور توفیق چنین افتخاری دست به صحنه آرائی تصادفی بزنند!؟
جز آنکه آمریکائیان بخوبی به این نکته واقفند که هر گونه مصافحه و ابراز مودت با هر شخصیت سیاسی عالی رتبه ایرانی بمعنای گذاشتن «رد بوسه بر گردن» ایشان است تا از آن طریق ضمن تحریک و دامن زدن به امواج مخالفت با چنین اقدامی نزد رقیب، به سنت مالوف و همیشگی شان موجبات دامن زدن و عمق بخشیدن به اختلافات داخلی در ایران را لجستیک کنند!؟
بقول مرحوم امام: اسرائیل آنقدر نجس هست که اگر به دریا هم دست بزند دریا را نجس می کند. بر همین منوال نیز آمریکا ضمن التفات بر میزان اثرگذاری نجاست منتقله اش در قرابت با پایوران ایران بی رغبت نیست تا از این طریق فضای داخلی ایران را آلوده با ناپاکی خود کند.


تـَـلوّن!


هاشمی امروز.
اینستاگرام رسمی آیت الله هاشمی در واکنش به ماجرای دست دادن ظریف و اوباما از قول ایشان نوشت:
سبکی که الان داریم، که با آمریکا نه حرف بزنیم و نه رابطه داشته باشیم، قابل تداوم نیست. مگر اروپا با آمریکا، چین با آمریکا و روسیه با آمریکا چه تفاوتی از دید ما دارند؟ اگر با آنها مذاکره داریم، چرا با آمریکا مذاکره نکنیم؟ معنای مذاکره هم این نیست که تسلیم آنها شویم. مذاکره می‌کنیم اگر مواضع ما را پذیرفتند و یا ما مواضع آنها را پذیرفتیم، تمام است.

هاشمی دیروز.
اظهارات هاشمی رفسنجانی در مراسم سالگرد گرامی‌داشت روز ۱۳ آبان 66 در مورد سفر مک‌فارلین به تهران:
ما گفتیم بروید همان جا، این جا جای این حرف‌ها نیست، ما با آمریکا قهریم، ما با شما در جنگ هستیم، شما آتش‌افروز این جنگ هستید، ما چطور بیاییم و با شما ملاقات کنیم و با شما حرف بزنیم، مگر ما یادمان رفته که برژینسکی با دولت موقت ما در الجزایر ملاقات کرد و دولت موقت را آب بُرد.

(البته بعداً و مطابق کتاب خاطرات آقای رفسنجانی معلوم شد اظهارات معظم له در آن مقطع نیز دروغ بوده و پشت پرده با تیم مک فارلین در حال مذاکره بودند و بعد از اطلاع و منع امام، ایشان اظهارات فوق را مقابل مجلس ابراز داشته اند!)

لغت نامه دهخدا:
تـَـلوّن = رنگ به رنگ شدن!


۱۳۹۴ مهر ۱۹, یکشنبه

ظریفی که حیف شد!


برجام با فراز و نشیب های بسیار بالاخره از تصویب مجلس ایران گذشت. برجامی که متاسفانه محصول بی تدبیری و محتوم به ناکامی است. برجام را نوعاً می توان جدیدترین ورژن از «عوامفریبی نقابدار» با لعاب و ویترین و بزک «توانمندی و کامیابی» موزعین اش توصیف کرد.
برجام را در مضیق ترین تعریف ممکن می توان توفیق دولت روحانی در ترغیب آمریکا بمنظور بنده نوازی و تفویض حق حداقلی در دانش هسته ای برای ایران به بهائی «گزاف و نقد» و مابه ازائی «قلیل و نسیه» تعبیر کرد!
هر چند دولت تدبیر و امید در داوری نسبت به سلف خود در پرونده اتمی بتناوب با انگ «پوپولیست» (!) انگشت شماتت و سرکوفت فقد لیاقت را متوجه ایشان و عملکرد ایشان می کرد و می کند اما لامحاله خود نیز در ماجرای هسته ای اسیر چنگال همان «پوپولیسمی» شد که پیشتر رجم اش می کرد!
پیشتر «اسلاوی ژیژك» در «تاملی بر پوپولیسم» به ذکاوت گفته بود:
چند سال پیش، وزیر امور خارجه پیشین دولت ایالات متحده «لاورنس ایگلبرگر» به شبكه خبری فاكس نیوز گفت كه «توسل هوگو چاوز به مردم ونزوئلا تنها تا هنگامی كارگر است كه مردم شاهد توانایی‌ برای بهبود استانداردهای زندگی باشند. اگر اقتصاد در نقطه‌ای واقعا بد شود، از وجهه عمومی چاوز در داخل مسلما كاسته خواهد شد و این تنها ابزار ما علیه اوست برای آغازِ بدتر كردنِ اقتصاد به گونه‌ای كه توسل او به ملت در داخل كشور افول یابد... در این زمان، هر كاری برای دشوارتر كردن اقتصاد ونزوئلا بتوانیم بكنیم خوب است، ولی بگذارید آن را طوری انجام دهیم كه مستقیما با ونزوئلایی‌ها درگیر نشویم ... بقول آلن بدیو هدف هر پروپاگاندا لزوماً دشمن و نابود كردن یك نیروی بالفعل موجود نیست بلكه نیست و نابود كردن امكانی است در موقعیت كه بدان التفات و توجه نشده است». به دیگر سخن، تلاش آنها كشتن «امید» است.
انگشت اشاره ژیژک متوجه همان نسخه ای است که بالغ بر 30 سال پیش توسط واشنگتن برای انقلابیون نیکارگوئه پیچیده شد.
سال 1989 یک پزشک آمریکائی در مصاحبه با مجله «نیوتایمز» پس از بازگشت از یک سفر چند ساله از نیکاراگوئه در تشریح این انقلاب می گوید:
آرمان های نخست انقلاب نیکاراگوئه به فراموشی سپرده شد و اکنون صرفا «بقا» مایه مباهات شده. مبارزه با بیسوادی و طرح های بهداشت همگانی که مایه شکوه و درخشندگی دوره بعد از سوموزآ بود، سرانجام قربانی جنگ کماندوئی ده ساله ای شد که ما آمریکائی ها از آن حمایت می کنیم. (دکتر کوئل کامیل ـ نیوتایمز ـ اوت 89)
پیرو همین بدآیند بود که سال 1984 سیا در جزوه ای که تحت عنوان «براندازی نظام ساندنیست ها» چاپ کرد به صراحت جهت دامن زدن به جو نارضایتی عمومی در نیکارگوئه متذکر این نکته شده بود که:
یکی از راه های واژگون کردن حکومت مارکسیستی نیکاراگوئه «احتکار خواربار» است.

اکنون نیز ظاهراً آمریکائیان به ظرافت و ذکاوت توفیق یافتند تا با دامن زدن به بحران معیشت و بالتبع ایجاد بحران انگیزش نزد دولتمردان ایران به اسم «تعامل با دنیا» ایشان را در بستر «استراتژی بقا» تا آن درجه مدیریت کنند تا آغوش گشایانه به صرافت آموزه شاملو بیفتند که:
دست از گمان بدآر.
با مرگ نحس پنجه میفکن.
بودن به از نبود شدن. خاصه در بهار!

تنها در این میان این «ظریف» بود که حیف شد و بیرون از هیجان زدگی های عوام و سنت مالوف قهرمان سازی ایرانیان، نام ظریف در تاریخ به عنوان متولی این «بدآیند محتوم» سند خورد!

۱۳۹۴ مهر ۱۸, شنبه

من مشاور کروبی نبودم. کروبی به من مشاوره می داد!


متن کامل گفتگویم با مجله مهر را در آدرس زیر ببینید:
(اینجا)
لازم به توضیح است در بخشی از این گفتگو خبرنگار از من پرسید:
چه زمانی به ایران باز می گردید؟
و در پاسخ اظهار داشتم:
من هیچ وقت به ایران برنمی گردم. آنجا راحت هستم ....
ظاهرا این پاسخ به دامن زدن به شبهات و کج فهمی هائی منجر شد و بر این اساس باید توضیح دهم منظورم دادن یک راحت باش به آن دسته از اصحاب غُر بود که مدام ابراز لحیه فرموده و می فرمایند:
«سجادی بدنبال گرفتن سهم و مزد و سمت از قدرت است که اتخاذ موضع می کند»!!!
بدینوسیله خواستم خدمت ایشان معروض دارم:
خیال تان راحت. همه مزد و سهم و غنیمت حکومت و وام بانکی و یخچال و کذا و کذا .... ازآن شما! بنده همین گوشه دنیا به نان و ماست خود قناعت کرده و خیال بازگشت ندارم و انشا الله همین گوشه دنیا نیز از خدمت تان مرخص خواهم شد! البته و قطعا تا نفسی باشد در همین گوشه دنیا به نقد بی ملاحظه شمایان نیز بدلیل همین سبکبالی ام از جیفه حکومت و شمایان، ادامه خواهم داد.
مراتب جهت اطلاع ایفاد شد!


...

ژیگولوی اصلاحات!




مصاحبه با آقای صادق خرازی در برنامه «دید در شب» هم از حیث محتوا و هم از حیث فرم و هم از ناحیه میزبان و هم از ناحیه میهمان حائز شماتت بود.
بیرون از هیجان زدگی ها و ناآشنائی های مجری با الزامات یک «هارد تاک» نکته برجسته هذیان های مدعو بود.
اعم از بیماری نچندان غریب و اپیدمیک ایشان به مقام عظمای «کراوات» تا فتوای شاذ ایشان در خصوص مصافحه با بانوان و شرایط خدمت و خیانت و مصداق یابی محیرالعقول ایشان از میانه خادمان (ابراهیم نبوی)!!! تا اصرار ایشان به معرفی خود در مقام نماینده اسلام سانتی مانتال و دریائی از هذیان هائی معوج، جملگی یادآور آن بخش از دیالوگ حاجی در «عروس خوبان» بود مبنی بر آنکه:
اونائی که با جورابای لنکه به لنگه اومدن ـ خوش اومدن!
اونائی که با ماشینای لنگه به لنگه اومدن ـ خوش اومدن!
اونائی که با زنای لنگه به لنگه اومدن ـ خوش اومدن!
بخورین . سفره انقلاب برای جملگی تان جای دارد!
این هم از برکات انقلاب است که در بطن خود تا آن درجه استعداد دارد تا همزمان دُردانه ای چون «حسین همدانی» یا «قاسم سلیمانی» را بپروراند و توامان خالق پدیده هائی محیرالعقول از جنس «خرازی» باشد!


نگاه کنید به دو مقاله:
بیمار را کتک نمی زنند و 
اسلام سانتی مانتال و ایضاً پاسخ صادق طباطبائی
...

۱۳۹۴ مهر ۱۷, جمعه

سرداران، سربه «دار»اند!


سرداران، سربه «دار»اند!
قاعده اش همینه!
سهم و فهم «سردار» همدانی از سرداری جز سر به داری نبود.
سلام ما را بخدا برسان «سردار»! و شفاعت مان کن.
خدا قوت سردار! و به امید دیدار!!!

۱۳۹۴ مهر ۱۳, دوشنبه

آنهایی که به «سندرم فراموشي» دچارند


عطف به انتشار مصاحبه خبرگزاری مهر با اینجانب تحت عنوان «هاشمی دچار سندروم پدربزرگ شده» روز دوشنبه 13 مهر «آرمان» ارگان روابط عمومی رئیس دفتر مجمع تشخیص مصلحت نظام (!) بمنظور انجام وظیفه متن زیر را در صفحه سیاست و در مقام پاسخ منتشر کرده:

آنهایی که به «سندرم فراموشي» دچارند
ياسمين طالقاني: از آن طرف آبها به ايران آمد و براي نشان دادن خودش به چند رسانه اصولگرا رفت تا شايد بگويد با ملت همراه است اما نمي‌دانست ملت ايران با آنچه او در ذهن دارد فرسنگ‌ها فاصله دارد. ملت ايران در غم و شادي‌هايشان در كنار هم هستند و ذره‌اي در دفاع از سرزمين و ميهنشان عقب‌نشيني نمي‌كنند. اگر اشتباهي كرده باشند راه خروج از كشور را فراموش مي‌كنند و مردانه مي‌ايستند تا توان اشتباه خود را بدهند چون مي‌دانند به اين مملكت و آنهايي كه جواني خود را در مسير حفظ وجب به وجب خاك كشور فدا كردند، بدهكار هستند و رسم نيست كه وقتي ايران از سوي كشورهاي غربي و آمريكا تحريم مي‌شود كوله بار سفر ببندد و به كشورهايي برود كه با ايران سر جنگ دارند. آنها كه ماندند با شرايط كشور خو گرفته و دوست و دشمن را به خوبي شناخته‌اند اما امان از آنهايي كه طاقت ماندن نداشتند و رفتند و وقتي از عمق جریان خود آگاه شدند دو هفته بعد آمدند و سراغ رسانه‌هاي منتقد دولت و رقيب اصلاحات و اعتدال رفتند تا بگويند هستند. وقتي ايران بودند براي خود حكم مشاوره مي‌گرفتند و وقتي هوا باراني شد اين احكام را در پستو نهان كردند.ترجيح دادند به «سندرم فراموشي» دچار شوند اما براي بقا به تخريب آنهايي بپردازند كه روزي يك ربع ديدار با آنها آرزويشان بود. حالا از چه رو و با چه هدفي درصدد هجمه به بزرگان كشور برآمده‌اند، خدا داند. از جمله اين افراد آقای داريوش سجادي است كه وقتي مشاور يكي از كانديداها بودن برايش افتخار بود، مدال اين مشاورت را بر سينه مي‌زد و حالا كه مي‌داند منافعي در اين مشاورت نیست از اساس بر طبل تخريب مي‌كوبد كه اين انكار نشانه خوبي از ابتلا به سندرم فراموشي است. شايد اين شرايط از زماني براي وی آغاز شد كه به كشور بيگانه سفر کرد و فعاليت هايي مانند راه‌اندازي يك شبكه تلويزيوني را در سر پروراند اما به در بسته خورد. داريوش سجادي در آخرين سفري كه به ايران داشت خود را احتمالا روزنامه‌نگاری اصلاح‌طلب معرفي كرده است كه خبرگزاري مهر در معرفي او از اين كلمات استفاده كرده اما آقاي سجادي بايد حداقل به اين موضوع واقف باشد كه روزنامه‌نگاران اصلاح‌طلب البته از نوع اصيل و نه نمايشي هيچ‌گاه كشور را ترك و به سمت اروپا و آمريكا نمي‌روند. روزنامه‌نگار اصلاح‌طلب در ايران مي‌ماند و براي مردم كشورش قلم مي‌زند. روزنامه‌نگار اصلاح‌طلب سندرم فراموشي ندارد و در جهت تقويت بزرگان كشورش گام برمي‌دارد نه در جهت هجمه به آنها و انتقاد را از سر دلسوزی مطرح می‌کند.
امان از سندرم فراموشي
آقاي سجادي به مهر گفته است: «آيت‌ا... هاشمي گرفتار يك «سندرم پدربزرگ» و منيت شد، يعني گفت من در انقلاب نقش بسزايي داشتم و همه وظيفه دارند براي نقش و جايگاه من در انقلاب شيدايي كنند.» آقاي سجادي شما كجا هستي؟! نكند اين فراموشي حافظه تاريخي شما را هم تحت‌تاثير قرار داده است. واقعا فراموش كرديد آيت‌ا... هاشمي در چه جايگاهي هستند يا اينكه آب و هواي غرب، تاثیر كرده است، چون غير از غريبه با ايران و انقلاب نمي‌توان مدعي‌اي را يافت كه منكر نقش آيت‌ا... هاشمي در برهه‌هاي حساس كشور شود. راستي گفته‌ايد كه «آمريكايي‌ها زماني حاضرند تخم‌مرغ‌هاي خود را در سبد كسي بگذارند كه آن فرد هم بتواند اهداف آنها را محقق كند؛ اگر در انتخابات ۹۲ آقاي هاشمي‌رفسنجاني رد صلاحيت نمي‌شد و قطعا رئيس‌جمهور مي‌شد، براي آمريكايي‌ها چهره مطلوبي بود تا آنها بخواهند به نفع او امتياز بدهند تا وي هم متقابلا بتواند منافع آمريكايي‌ها را تامين كند.» شما در سال 92 كجا بوديد؟ اين تحليل‌هايتان از اخبار سوخته نشات مي‌گيرد. در كشور ما دلسوزان به اين نحو ارزيابي دارند كه حضور آيت‌ا... هاشمي در مناصب مهم سدي در برابر زياده‌خواهي‌هاي دشمنان است و حضور او را مغتنم مي‌شمارند. راستي در انتخابات 92 راي داديد؟ راي شما به چه كسي بود؟ اكنون تخم مرغ‌هايي كه مشخص است به‌خوبي با آنها آشنا هستيد را در سبد چه كسي گذاشته‌ايد؟ اگر استدلال شما اين است كه شرايط كشور در سال‌هاي گذشته مطلوب نبوده و همين امر موجب پناه گرفتن‌تان در آمريكا شده است اكنون پس از سفر آخر مشاهده كرديد اكثريت مردم از وضعيت كشور راضي هستند. آقاي سجادي بهانه نياوريد. اين غريبگي بار ديگر در اين بخش از مصاحبه خودش را نشان داد كه گفته بوديد: «آمريكايي‌ها مي‌دانند حسن روحاني آن‌قدر سنگين‌وزن نيست كه بخواهيم به نفعش تحريم‌ها را‌برداريم و او را تبديل به يك چهره مطلوب ملي كنيم تا وي در ازاي آن محبوبيت بتواند جلوي نيروهاي حامل گفتمان انقلاب اسلامي را بگيرد و مطالبات آمريكايي‌ها را پيگيري كند». شما با اين جملات راي بيش از 18 ميليون ايراني را جور دیگر دیدید و رئيس‌جمهور منتخب آنها را به زعم آمريكايي‌ها كم توان خطاب كرده‌ايد.
در نهايت...
آقاي سجادي اطلاع داريم با چند نشريه و سايت خبري اصولگراي ديگر هم مصاحبه كرده بوديد اما كاش براي آنها از چرايي بازنگشتن‌تان به ايران بگوييد و از آنچه در آمريكا بدان مشغوليد اطلاع دهيد چون شما در ايران نيستيد كه بخواهيد درباره آيت‌ا... هاشمي که خودرا وقف نظام وانقلاب کرده، نظر بدهيد، پس لطفا سندرم خود فراموشی‌تان را هم درمان كنيد.
لینک نوشته (اینجا)




۱۳۹۴ مهر ۱۲, یکشنبه

هاشمی دچار سندروم پدربزرگ شده!



خبرگزاری مهر امروز (یکشنبه 12 مهر 94) متن کامل مصاحبه ام را منتشر کرده:
(اینجا)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
یک روزنامه نگار اصلاح‌طلب گفت: آیت الله هاشمی گرفتار یک «سندرم پدربزرگ» و منیت شد، یعنی گفت من در انقلاب نقش بسزایی داشتم و همه وظیفه دارند برای نقش و جایگاه من در انقلاب شیدایی کنند.
خبرگزاری مهر - گروه سیاست: موضوع دوران پساتوافق و پروژه نفوذ آمریکا در ایران و منطقه و همچنین بهره‌برداری غربی‌ها از فضای پساتحریم برای تاثیرگذاری در فضای سیاسی ایران از جمله مسائلی است که بنا بر تاکید رهبر معظم انقلاب باید مورد توجه همه مسئولین و مردم قرار بگیرد.
«داریوش سجادی» یکی از روزنامه نگاران اصلاح‌طلب که سال‌هاست در آمریکا زندگی می‌کند در گفتگویی تفصیلی با مهر از فضای سیاسی داخل آمریکا و ذهنیت و هدف دولتمردان این کشور در شرایط پسا تحریم سخن گفت.
وی با بیان اینکه «آمریکا ۳۶ سال به دنبال پیدا کردن نیروهای پراگماتیست و ایجاد پلی ارتباطی به داخل کشور بوده است» اظهار کرد: «آمریکایی‌ها می‌خواهند گفتمان انقلاب اسلامی و نیروهای حامل این گفتمان را به کرنر ببرند و توازن را به نفع پراگماتیست ها بهم بزنند».
به گفته سجادی «آمریکایی‌ها زمانی حاضرند تخم مرغ های خود را در سبد کسی بگذارند که آن فرد هم بتواند اهداف آنها را محقق کند؛ اگر در انتخابات ۹۲ آقای هاشمی رفسنجانی رد صلاحیت نمی‌شد و قطعا رئیس‌جمهور می‌شد، برای آمریکایی‌ها چهره مطلوبی بود تا آنها بخواهند به نفع او امتیاز بدهند تا وی هم متقابلا بتواند منافع آمریکایی‌ها را تامین کند».
این روزنامه‌نگار اصلاح‌طلب تصریح کرد: «آمریکایی‌ها می‌دانند حسن روحانی انقدر سنگین وزن نیست که بخواهیم به نفعش تحریم‌ها را برداریم و او را تبدیل به یک چهره مطلوب ملی کنیم تا وی در ازای آن محبوبیت بتواند جلوی نیروهای حامل گفتمان انقلاب اسلامی را بگیرد و مطالبات آمریکایی‌ها را پیگیری کند».
وی با اشاره اهداف آمریکا بعد از سرکوب جنبش سبز گفت: «آمریکایی‌ها بعد از جنبش سبز می‌خواستند از طریق تحریم‌ها صحنه سیاسی ایران را مدیریت کنند یعنی انقدر بحران معیشت را بالا ببرند تا مردم مستاصل شوند و در انتخابات ۹۲ به سمت گزینه‌ای بروند که او را در قامت منجی اقتصاد و معیشت می‌دانند؛ این مساله دقیقا طراحی آمریکایی‌ها برای تقویت پراگماتیست‌ها بود».
سجادی در پاسخ به سوالی مبنی بر اینکه آیا رابطه با آمریکا بنفع ماست یا به ضرر ما؟ خاطر نشان کرد: «من معتقدم تحت هر شرایطی عادی‌سازی روابط با آمریکا به نفع ما نیست. ببینید اصلا در دولتمردان و ماهیت آمریکا چیزی به نام «غیرت ملی» تعریف نشده است. اینکه برخی می‌گویند هژمونی آمریکا شکسته شد به معنای مخدوش شدن غیرت ملی‌ آمریکایی‌ها نیست بلکه هژمونی سرمایه‌داری آنها مخدوش شد».
این روزنامه نگار اصلاح‌طلب در ادامه در پاسخ به سوالی دیگری مبنی بر اینکه آیا به نظر شما آیت‌الله هاشمی به لحاظ فکری و رفتار سیاسی تغییر کرده است یا خیر؟ گفت: «من معتقدم آیت‌الله هاشمی اصلا تغییر نکرده است. هاشمی از ابتدا ویژگی و خصوصیت خود را از دنیای تجارت، سرمایه و business به دنیای سیاست آورد».
وی افزود: «مشکل گفتمان انقلاب اسلامی با هاشمی سر این بود که گفتمان انقلاب گفتمانی بود که در نقطه مقابل این گفتمان business مسلک، اعتقادات و سرحدات غیرقابل انعطاف داشت اما هاشمی اعتقاد دارد وقتی لازم است کوتاه بیاییم باید کوتاه آمد».
به گفته سجادی «هاشمی گرفتار یک کینه عمیق در کنار یک "سندرم پدربزرگ" شده است. وی متاسفانه دچار یک منیت شد، یعنی گفت من در انقلاب نقش بسزایی داشتم و به این اعتقاد رسید که همه وظیفه دارند برای این جایگاه و شأن مالکانه من شیدایی کنند».

مشروح این مصاحبه به شرح زیر است:

امروز در شرایط پساتوافق آمریکایی‌ها بخصوص اوباما اذعان می‌کنند با توافق هسته ای دست نیروهای میانه‌رو در مقابل افراطیون برای انتخابات مجلس در ایران بازتر می‌شود. حال با توجه به هشدار رهبری درخصوص نفوذ آمریکایی‌ها در ایران و منطقه بواسطه توافق هسته ای، شما آرایش نیروهای نزدیک به آمریکا در ایران برای انتخابات و غیر انتخابات را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

اوباما بعد از توافق وین در مصاحبه ای با نیویورک تایمز گفت از این به بعد براساس توافق وین این فضا برای ما آمریکایی‌ها باز می‌شود که بتوانیم از مجاری تجاری نیروهای نزدیک به خودمان در ایران را شناسایی کنیم. این جمله از اوباما نشان می‌دهد که آنها از این مقطع به بعد دنبال گزینش نیرو از داخل ایران هستند؛ نیروهایی که در زمین آمریکا بازی می‌کنند و به پراگماتیست‌ها معروف هستند. اظهارات اوباما از یک طرف خوب است چون ثابت می‌کند که آمریکا بعد از ۳۶ سال به این واقعیت رسید که طی این چهار دهه بطور کلی منابع اطلاعاتی آمریکایی ها ایرانیان خارج از کشور بود که این طیف رویاهای خود را در مقام تحلیل به آمریکایی ها می‌فروختند و امریکایی ها براساس این تحلیل ها اکثر برنامه‌های استراتژیک خود را تنظیم می‌کردند. وقتی اوباما این سخنان را گفت نشان داد که آمریکایی‌ها دیگر به نیروهای اپوزیسیون امیدی ندارند و درواقع تاریخ مصرف اپوزیسیون تمام شده است. اما از سویی یک خطر تمرکز آمریکایی ها بر برخی نیروهای داخلی ما را تهدید می کند. متاسفانه ما امروز نیروهای غرب‌گرا در داخل کشور زیاد داریم که اماده نقش‌آفرینی در بستر و زمین آمریکایی ها هستند.

آمریکا ۳۶ سال به دنبال پیدا کردن نیروهای پراگماتیست و ایجاد پلی ارتباطی به داخل کشور از طریق این نیروها بوده است تا بتواند گفتمان انقلاب اسلامی و نیروهای حامل این گفتمان را به کرنر ببرد و توازن را به نفع پراگماتیست ها بهم بزند. به عنوان مثال آمریکایی‌ها همین اقداماتی که با انقلاب اسلامی کردند را با انقلاب نیکاراگوئه انجام دادند یعنی ابتدا تحریم های سنگینی علیه نیکاراگوئه وضع و سپس نیروهای مخالف انقلاب را تسلیح و جنگ را به این کشور تحمیل کردند و توانستند انقلاب نیکاراگوئه را زیر۱۰ سال شکست دهند. یعنی مردمی که در ابتدای انقلاب نیکاراگوئه برای «دانیل اورتگا» شیدایی می‌کردند در یک انتخابات به دلیل فشارهای معیشتی و اقتصادی به «خانم چامورا» که تا بن دندان آمریکایی بود رأی دادند. همین نسخه برای ایران هم پیچیده شد ولی به دلایل مختلف از جمله وجود یک رهبر کاریزماتیک، دین اسلام و اقتصاد متکی به نفت موفق نشد.

من معتقدم بنابر دلایل بسیار زیادی آمریکایی‌ها از این به بعد هم موفق به تحقق اهدافشان در ایران نخواهند شد. آمریکایی ها زمانی حاضرند تخم مرغ های خود را در سبد کسی بگذارند که آن فرد هم بتواند اهداف آنها را محقق کند. اگر در انتخابات ۹۲ آقای هاشمی رفسنجانی رد صلاحیت نمی‌شد و قطعا رئیس‌جمهور می‌شد، برای آمریکایی‌ها چهره مطلوبی بود تا آنها بخواهند به نفع او امتیاز بدهند تا وی هم متقابلا بتواند منافع آمریکایی‌ها را تامین کند. ظریف در شورای روابط خارجی در نیویورک در پاسخ به سوال هاله اسفندیاری می‌گوید به ما امتیاز بدهید تا ما هم بتوانیم کاری کنیم که رادیکال‌ها سرکار نیایند، اما دولتمردان آمریکایی‌ها به آن درجه از التفات رسیده‌اند که حسن روحانی انقدر سنگین وزن نیست که بخواهیم به نفعش تحریم‌ها را برداریم و او را تبدیل به یک چهره مطلوب ملی کنیم تا وی در ازای آن محبوبیت بتواند جلوی نیروهای حامل گفتمان انقلاب اسلامی را بگیرد و مطالبات آمریکایی‌ها را پیگیری کند. روحانی در واقع نه وزن و نه انگیزه چنین کاری را ندارد. آمریکایی‌ها اگر اطمینان داشتند که وزن و قدرت طرف مقابل در مذاکرات به حدی هست تا بتوانند به او امتیاز بدهند و امتیاز بگیرند تا امروز تحریم‌ها را برداشته بودند. اگر تعللی از جانب آنها وجود دارد به دلیل همان عدم یقین و اطمینانی هست که ما نمی‌توانیم این تخم مرغ ها را بصورت تضمین شده در سبد طرف مقابل بگذاریم. اما ازطرف دیگر می‌دانند که اگر تعلل کنند پارلمان بعدی ایران می‌تواند در انحصار کسانی باشد که حامل گفتمان انقلاب اسلامی هستند. اگر آقای روحانی و تیم او بخواهد از طریق رفع تحریم‌ها محبوب قلوب شود باید یک مانوری در جهت جلب حمایت آمریکایی‌ها بدهد تا طرف آمریکایی برای امتیاز دادن انگیزه پیدا کند و تیم روحانی بتواند این امتیاز را نزد افکار عمومی داخل ایران خرج و انتخابات را به نفع خود تمام کند.

به نظر شما آیا امروز آمریکایی‌ها گزینه بهتری در میان گروه‌های سیاسی برای تحقق اهدافشان پیدا کرده‌اند؟

خیر. گزینه‌های بهترشان این است که اگر نمی‌توانیم نیروهای طرفدار خود را کمک کنیم، حداقل بتوانیم آنها را به جان گروه مقابلشان بیندازیم. مشکل امروز دو جناح سیاسی داخل آمریکایی‌ها با ایران، سانتریفیوژهای P۱ و P۲، کیک زرد و غنی‌سازی اورانیوم نیست بلکه مساله اصلی آنها یک پیرمردی بود که متحد آمریکایی‌ها را از منطقه اخراج کرد، سفارت آنها را در ایران بست و هژمونی ایالات متحده نزد افکار عمومی را فروپاشید.

تنها هدف نظام کاپیتالیسمی این است که فقط من باید در مقام کدخدای دنیا باشم. آمریکایی‌ها می‌گویند وقتی ما در مقابل امپراتوری شوروی زانو نزدیم چطور می‌توانیم در برابر یک کشوری مانند ایران کوتاه بیاییم؟. بنابراین دو جناح سیاسی آمریکا یعنی جمهوری‌خواه و دموکرات تردیدی در اسقاط نظام جمهوری اسلامی ندارند و در این هدف با یکدیگر مشترکند. این دو جناح تنها در روش‌ها با هم اختلاف دارند، یعنی دموکرات‌ها روش‌های نرم‌افزارانه و جمهوری‌خواه‌ها روش‌های سخت‌افزارانه را قبول دارند. قدرت امروز آمریکا هم در دست کسانی است که دنبال جنگ نیستند و می‌خواهند در قبال ایران با پنبه سر ببرند. ولی رویکرد جناح کبوترهای آمریکا برخلاف خوشبینی آقای روحانی به معنای این نیست که دموکرات‌ها آدم‌های لطیف و نرمی هستند و می‌شود با آنها تعامل کرد.

ببینید بعد از اینکه پرونده هسته‌ای در اختیار دولت تدبیر و امید قرار گرفت و مذاکرات آغاز شد، ذهنیتی در جامعه القا کردند که سعید جلیلی و تیم قبلی مذاکره کننده، مذاکره کردن بلد نبود ولی ظریف آمد و دنیا را ترکاند. اما اصلا اینطور نیست. اساسا ۱+۵ دنبال توافق با جلیلی نبود کما اینکه قصد داشتند با ظریف توافق کنند ولی ادبیات انگلیسی با لهجه فیلادلفیایی، کت و شلوار شیک، دکمه سردست و خنده های ظریف تاثیری در مقصود و هدف آنها از توافق با ظریف نداشت. اصلا احساسات در دیپلماسی آمریکایی هیچ نقشی ندارد. بلکه هدفشان این بود که با جلیلی در مذاکرات وقت‌کشی کنند تا نتیجه انتخابات ۹۲ را ببینند. اصلا آمریکایی‌ها زمانی تحریم‌های فلج کننده را علیه ایران وضع کردند که دیگر امیدشان از جنبش سبز قطع و این جنبش سرکوب شد؛ قبل از غائله ۸۸ ایران تحریم بود اما تحریم‌های فلج کننده‌ای نبود، ولی بعد از سرکوب جنبش سبز و در سال ۹۰ تحریم‌های بانکی و نفتی که اعمال شد توانست تمام اقتصاد ما را به چالش بکشد.

آمریکایی‌ها بعد از جنبش سبز می‌خواستند از طریق تحریم‌ها و مطابق مدل نیکاراگوئه صحنه سیاسی ایران را مدیریت کنند یعنی انقدر بحران معیشت را بالا ببرند تا مردم مستاصل شوند و در انتخابات ۹۲ در بین همه گزینه‌ها به سمت گزینه‌ای بروند که او را در قامت منجی اقتصاد و معیشت می‌دانند؛ این مساله دقیقا طراحی آمریکایی‌ها برای تقویت پراگماتیست‌ها در ایران بود که البته به دلایلی از جمله برخورد و مقاومت شورای نگهبان محقق نشد. در انتخابات ۹۲ فردی رای آورد که گزینه مطلوب امریکایی‌ها نبود؛ البته شاید روحانی فردی باشد که در زمین پراگماتیست‌ها تعریف شده است ولی محوریت این فرد وزن لازم را برای آمریکایی‌ها نداشت. روحانی به عنوان نماینده پراگماتیست‌های اصلی ایران با آمریکایی‌ها وارد گفتگو شد اما آنها هنوز با ظریف به توافق اصلی نرسیده‌اند و تحریم‌ها را برنداشته‌اند چراکه امروز در کاخ ریاست‌جمهوری ایران پراگماتیست‌های سنگین وزن مطلوب آمریکایی‌ها حضور ندارند که اگر حضور داشتند و در انتخابات رای می‌آوردند شک نداشته باشید تحریم‌ها به نفع گزینه و تیم مطلوب ایالات متحده برداشته می‌شد تا آن گزینه به یک منجی تبدیل شود و بتواند گفتمان حامل انقلاب اسلامی را به انزوا بکشاند.

سرمایه گذاری آمریکایی‌ها بر روی نیروهای میانه‌رو چقدر توفیق برای آنها به همراه آورده است؟

ببینید توفیقی در پیروزی ندارند اما قطعا می‌توانند از طریق ایجاد چالش بین نیروهای داخل نظام، به سیستم هزینه‌های زیادی تحمیل کنند. زمانی آمریکایی‌ها می‌گفتند نظام ایران درصورتی دموکراتیک است که قدرت نیروهای انتخابی نسبت به نیروهای انتصابی بیشتر شود و امروز هم دعوای بین انتخابیون و انتصابیون نظام را دنبال می‌کنند. آنها معتقدند اگر نمی‌توانیم با نیروهای میانه‌رو به نتیجه برسیم حداقل بین نیروهای داخلی ایران درگیری ایجاد کنیم. شاید واقع بینانه این باشد که آمریکایی نمی‌توانند نیروهای خودرا وارد مجلس کنند ولی این به معنای دفع خطر نیست.

اوباما همواره در مقابل جمهوری خواهان تاکید می‌کند که قصد عادی سازی روابط با ایران را نداریم. به نظر شما چرا اوباما اینطور سخن می‌گوید ولی برخی مقامات رسمی ما خواهان عادی سازی روابط ایران و آمریکا هستند؟ اصلا عادی سازی روابط بنفع ماست یا به ضرر ما؟

من معتقدم تحت هر شرایطی عادی‌سازی روابط با آمریکا به نفع ما نیست. ببینید اصلا در دولتمردان و ماهیت آمریکا چیزی به نام «غیرت ملی» تعریف نشده چراکه ساختار سرمایه‌داری در آمریکا حاکم است. اگر آمریکایی‌ها خیلی غیرت ملی داشتند دو سال بعد از تسخیر سفارتشان در ایران مک فارلین را برای مذاکره با دولت انقلابی به تهران نمی‌فرستادند. آمریکایی‌ها تاجر هستند و اینکه برخی می‌گویند هژمونی آمریکا شکسته شد به معنای عصبانیت دولتمردان آمریکایی از خدشه‌دار شدن غیرت ملی‌شان نیست بلکه هژمونی سرمایه‌داری آنها مخدوش شد. اینطور نیست که فکر کنیم مثلا ایالات متحده برای اقناع و ارضای غرور ملی بخواهد ایران برای او کرنش کند.

یکی از سناتورهای یهودی آمریکایی به نام «تام‌ لندتوس» که از دشمنان خونی ایران و از تندروهای کنگره بود– البته وی اکنون مرده است- چند سال پیش در اجلاسی سخنرانی کرد و مواضع تندی علیه جمهوری اسلامی گرفت. وی در بین سخنان خود گفت در کشور من انقدر آزادی و دموکراسی وجود دارد که هرکسی می‌تواند مقابل کاخ سفید بایستد و شعار مرگ بر آمریکا بدهد؛ ما هم نه تنها با او برخورد نمی‌کنیم بلکه از طریق رسانه‌های خود حرکت اعتراضی او را نیز پوشش می‌دهیم. من در واکنش به سخنان این سناتور کنگره آمریکا مقاله‌ای نوشتم که آقای لندتوس شما درست می‌گویید. مقابل کاخ سفید می‌توان تظاهرات مرگ بر آمریکا راه نداخت و شما هم برخوردی نمی‌کنید اما آیا می‌دانید دلیل این مساله چیست؟ دلیل این است که مرزهای منافع شما جلوی کاخ سفید تعریف نشده است. به عنوان مثال یکی از مرزهای منافع شما بر سر چاه های نفت ظهران در عربستان است که وقتی در سال ۶۶ حجاج ایرانی در مراسم برائت از مشرکین شعار مرگ بر آمریکا سرمی‌دهند، پلیس عربستان ۴۰۰ نفر را درجا می‌کشد و صدای دولت شما در اعتراض به نقض حقوق بشر درنمی‌آید زیرا اگر این شعارها بر سر چاه‌های نفت ظهران اپیدمی شود کل منطقه برای منافع تجاری شما به خطر خواهد افتاد.

بنابراین مقابل کاخ سفید مرگ بر آمریکا گفتن یا نگفتن افتخاری ندارد بلکه اگر توانستید گوش عربستان را به عنوان متحد خودت بکشی که چرا ملت‌ها را به گلوله بستی، حرف شما قابل قبول است. ریچارد نیکسون رئیس‌جمهور اسبق آمریکا می‌گوید در آمریکا پول همه چیز نیست بلکه تنها چیز است و اگر پول داشته باشی منزلت و شرف داری و اگر نداشته باشی چیزی نخواهی داشت. اکثر دولتمردان آمریکا وکیل، «بیزنس‌من» و به دنبال منافع مالی هستند البته ای کاش برای کشورشان منافع مالی می‌خواستند ولی عمدتا با کمپانی‌های بزرگ دنیا ارتباط دارند. کمپانی «لاکشیت» اگر تانک تولید می‌کند، این تانک را که نمی‌شود در یخچال گذاشت، بلکه باید جنگی وجود داشته باشد تا این تانک به فروش برود. از طرفی کمپانی «جنرال الکتریک» هم که ماشین لباسشویی و یخچال تولید می‌کند، بعد از هر جنگ و تخریبی به منظور بازسازی کشورهای جنگ زده وارد عمل می‌شود و کالاهای خود را می‌فروشد. یعنی تمام سیاست‌های آمریکایی‌ها در چارچوب تجارت و پول قرار دارد.

حالا بعضی افراد در داخل ایران می‌گویند استکبارستیزی کجای انقلاب تعریف شده است؟ این عده فکر می‌کنند آمریکا به دلیل اشغال سفارت در سال ۵۸ با ما دشمن خونی شده است. شما اگر امروز بتوانید یک چشمک قابل اطمینان به آمریکا بزنید که منافع تجاری آنها را تضمین کند، همان رسانه هایی که در ایالات متحده، ایران را هیولا کرده اند در عرض یک شب ایران را فرشته خواهند کرد.

شما در دوران اصلاحات در فضای رسانه‌های اصلاح‌طلب قرار داشتید و شاید به یاد داشته باشید که چقدر علیه آیت‌الله هاشمی رفسنجانی موضع تند می‌گرفتند. اما امروز همان رسانه‌ها و افراد ۱۸۰ درجه تغییر کردند و حامی آیت‌الله هاشمی شدند. به نظر شما اصلاح‌طلبان تغییر کردند یا آیت الله هاشمی؟

من معتقدم آیت الله هاشمی اصلا تغییر نکرده است. وی از اول هم همین پوزیشن و کاراکتر شخصیتی را داشت. در مورد اصلاح‌طلبان هم باید بگویم که من خودم را هنوز اصلاح‌طلب می‌دانم و من و امثال من از منتهی‌الیه چپ خط امامی به اصلاحات متوسل شدیم. چیزها و حرف‌های که برخی اصلاح‌طلبان می زنند جزو دغدغه های ما نبود، ما دنبال چیز دیگری بودیم ولی جنبش اصلاحات از یک مقطعی به یک طرف دیگر شیفت کرد. در واقع آن بخشی از اصلاح‌طلبان که دچار استحاله سیاسی شدند تغییر کردند. آقای هاشمی به عنوان یک «چهره بالانسر» از ابتدا نقش خود را در محور کار بازی کرده بود با این تفاوت که من اسم وی را «گندم سیاه» می‌گذارم. در کتاب فارسی‌های زمان شاه داستانی به نام «گندم سیاه» وجود داشت. داستان از این قرار بود که در یک گندم‌زار یک گندم تصادفا به رنگ سیاه درمی‌آید. اما این گندم سیاه بودن خود را معیار تفاوت، تشخص و فخرفروشی به بقیه گندم ها کرد. گندم‌های دیگر با گندم سیاه صحبت کردند و به او گفتند درست است که تو به رنگ سیاه هستی ولی یک چیز در هرگندمی مشترک است، اینکه همه گندم‌ها در مقام طوفان کمر می‌خوابانند و پس از طوفان نیز به حالت قبل از خود بازمی‌گردند.

این همان ویژگی آقای هاشمی است. من معتقدم وی تغییر نکرده ولی ویژگی هاشمی این است که در بحران‌ها به موقع می‌فهمد که الان موقع کمر خواباندن است. هاشمی رفسنجانی به اعتراف خودش قبل از انقلاب در حین مبارزه در کار مسکن هم بود، یعنی زمین‌های سالاریه قم را به مقدار بسیار زیادی تقسیم کرد، خانه ساخت و فروخت. البته این مهم نیست ولی نکته قابل توجه این است یک آدم بساز بفروش با بیزینس، سرمایه، حفظ سرمایه و افزایش سرمایه آشنا است. آقای هاشمی ویژگی و خصوصیت خود را از دنیای تجارت و سرمایه به دنیای سیاست آورد. بنابراین یک business man در منطق خود هیچ ابایی ندارد که به موقع عقب بنشیند، پیشروی کند یا سازش کند. مشکل گفتمان انقلاب اسلامی با هاشمی سر این بود که گفتمان انقلاب گفتمانی بود که در نقطه مقابل این گفتمان business مسلک، اعتقادات و سرحدات غیرقابل انعطاف داشت اما هاشمی اعتقاد دارد وقتی لازم است کوتاه بیاییم باید کوتاه آمد. خود هاشمی هم به صراحت گفت که به امام(ره) نامه نوشتم که قضیه مذاکره با آمریکا را حل کنید؛ یعنی مشخص بود که اختلاف با آمریکا برای هاشمی با اختلاف با آمریکا برای امام(ره) از دو بستر و مبنای متفاوت شکل می‌گیرد. هاشمی متوجه این نشد که گفتمانی که امام(ره) رهبری می کند، خصومتش با آمریکا از روی کینه شخصی نبود.

بنابراین هاشمی تغییر نکرده بلکه همان خصوصیت عملگرایی خود را حفظ کرده است. در جنبش ۸۸ جایی که باید حرف بزند، نزد اما به موقع خود را به سایه برد. اما مساله اصلاح‌طلبان این بود که بعد از خرداد ۷۶ یک شیرینی غلطی زیر دهانشان آمد که من اسم آن را «تله دمکراسی» می‌گذارم. در خرداد ۷۶ اصلاح‌طلبان فهمیدند که با نشستن بر مواضع کش‌دار و مبهم می‌توانند آرای خاکستری را هم جمع کنند، ولو اینکه این آرای خاکستری از عدم تجانس ساختاری برخوردار باشد. یعنی زمانی که خاتمی با ۲۲ میلیون رای وارد کاخ ریاست جمهوری شد، فهمید جریان اصلاحات از منتها الیه نیروهای مذهبی طرفدار خط امام(ره) تا منتها الیه سکولاریسم که با ماهیت انقلاب اختلاف داشت، کشیده شده است. این مساله اصلاح‌طلبان را دچار یک تضاد اصلاح‌ناپذیر کرد و باعث شد اصلاحات به انحراف برود. وگرنه من و امثال من که از منتها الیه خط امام(ره) به اصلاحات پیوسته بودیم، حکومت را در مقام درختی می‌دیدیم که بنا به هر دلیلی میوه فاسد می‌دهد. ما برای اصلاح این میوه فاسد قبل از اینکه متوسل به حرس یا بزک این درخت باشیم می‌گفتیم خاک آن را الک را کنید زیرا این خاک آلوده است، باید تغذیه سالم شود نه اینکه کلا درخت را ببریم یا بزک کنیم. ما می‌گفتیم مگر این نظام از بالای آسمان آمده است؟ این نظام از بستر همین مناسبات اجتماعی بیرون آمده است. مگر احمدی نژاد از آسمان آمده بود؟ احمدی نژاد یک پایگاه اجتماعی داشت و اگر شما(اصلاح‌طلبان) از ریخت او خوشتان نمی‌آمد دلیل نمی‌شد دموکراسی را قربانی کنید. من به این نوع دموکراسی «دموکراسی شیطانی» می‌گویم. مقام سرکشی شیطان بنا بر نقل قرآن کریم جایی بود که خداوند به شیطان گفت انسان را تکریم کن اما شیطان سرکشی کرد و گفت ذات من از آتش و ذات انسان از خاک است. یعنی خودبینی شیطان باعث شد از تفاوت ها به تمایزها و در نتیجه به سرکشی از دستور خداوند برسد.

در دوم خرداد ۷۶ بر اساس یک منطق سیاه و سفید، خاتمی از اندازه خود درآمد و در قواره‌های یک فرشته آسمانی بدون اینکه ادعایی داشته باشد معرفی شد. بر اساس همین منطق در سال ۸۸ احمدی‌نژاد مظهر پلشتی، سیاهی و همه بدی‌های جهان و جبهه مقابل مظهر سفیدی و بهشتی شد. طرفداران احمدی‌نژاد هم براساس این منطق احمدی‌نژاد را معجزه هزاره سوم و طرف مقابل را کاملا مزدور معرفی کردند. می‌خواهم بگویم اصلاحاتی که قرار بود این درخت حکومت را از طریق الک کردن خاک تقویت، ترمیم و صلاح کند منجر به ایجاد یک دو قطبی شد که طرفین تنها به دنبال حذف یکدیگر بودند و سال ۸۸ نقطه اوج این ماجرا بود.

شما گفتید آیت‌الله هاشمی تغییر نکرده است اما از ابتدای انقلاب تاکنون هیچکسی مواضعی که امروز از آقای هاشمی می‌شنویم را نشنیده بود. هیچ وقت سابقه نداشت هاشمی برخی ارکان نظام را زیر سوال ببرد. به عنوان مثال هجمه مستقیمی که امروز وی به شورای نگهبان و قوه قضائیه دارد، از ابتدای انقلاب تا الان نداشته است. بنابراین شما چطور می‌گویید هاشمی تغییر نکرده است؟

وقتی می‌گویم تغییر نکرده، منظورم پایه و مبنای فکری، شخصیتی و معرفتی آقای هاشمی است. اما اینکه به شورای نگهبان توهین کرده ظواهر امر است. این مساله از سال ۸۸ استارت خورد و در سال ۹۲ اوج گرفت یعنی بعد از رد صلاحیت هاشمی توسط شورای نگهبان، وی گرفتار یک کینه عمیق در کنار یک «سندرم پدربزرگ» شد. هاشمی در سن و سالی است که دهه نهم زندگی خود را طی می‌کند اما متاسفانه دچار یک منیت شد، یعنی گفت من در انقلاب نقش بسزایی داشتم. وی از نقش‌‌آفرینی در انقلاب برای خود یک محوریت و مالکیت در انقلاب تخیل کرد و به این اعتقاد رسید که همه وظیفه دارند برای این جایگاه و شأن مالکانه من شیدایی کنند.

به عنوان مثال اگر شما رمان شازده کوچولو را بخوانید، ساکن سیاره سوم نماد بسیار سمبلیک از آقای هاشمی است، فردی که در یک سیاره نشسته است و از همه تکریم می‌خواهد و همه باید برای او کف بزنند و جز این نباید کاری داشته باشند. امروز آقای هاشمی اعتقاد دارد به اعتبار زحماتی که کشیده و خدماتی که کرده است همه باید او را تکریم کند. ولی متاسفانه اشتباهاتی هم کرده است و قابل کتمان نیست. هاشمی به جایگاهی رسیده که من اسم آن را «سندرم پدربزرگ» می‌گذارم. در خانواده‌های ایرانی پدربزرگ هایی داریم که وقتی سن‌شان بالا می‌رود تنها چیزی که از اقوام و فرزندان خود می‌خواهند این است که فقط آنها را تایید کنند و بگویند شما درست می‌گویید.

آقای هاشمی بعد از رد صلاحیت خیلی برایش سنگین تمام شد. در آن مقطع نیز همه آمدند وسط و گفتند هاشمی استوانه نظام بوده و هست. اما امام(ره) که همه‌کاره نظام بود چنین ادعایی نکرد، در صورتیکه جایگاه آقای هاشمی با امام(ره) اصلا قابل مقایسه نیست. امروز آقای هاشمی به جایگاهی رسیده است که فقط تمجید از خود را می‌طلبد، حالا وقتی شورای نگهبان وی را رد صلاحیت می‌کند، او هم برخلاف قبل به شورای نگهبان متلک می‌گوید. هاشمی حتی به رهبری متلک گفت و می‌گوید و ابایی ندارد زیرا فکر می‌کند مغبون واقع شده و هیچ‌کسی دیگر به پابوسی او نمی‌آید. خانواد هاشمی هم در بروز این سندرم در وی خیلی نقش دارند، امروز همسر هاشمی در مقام پرخاشگری نظام است. خانواده وی باعث شدند که هاشمی در هنگام رفتن پسرش به زندان آن تئاتر را بازی می‌کند درصورتی که باید به وی بگوییم اگر شما پذیرفتید سیستم جمهوری اسلامی علیه نظام قبیله‌سالار پهلوی به روی کار آمد، چرا این بازی ها را درمی‌آورید؟ چرا قوه قضاییه مملکت را زیرسوال می‌برید؟ چون شما و قبیله شما تحت هر شرایطی باید محترم باشند؟. بنابراین مبنای شخصیتی هاشمی دست نخورده مانده اما رفتارهای برخوردی وی براساس مسائل روز تغییر کرده است و تغییر می‌کند.

گفتگو: سینا سنجری