۱۳۹۳ مرداد ۹, پنجشنبه

ایدئولوژی شیطانی!


منطق باینری مستحکم ترین سازه استدلالی در حوزه «گزاره های ابطال ناپذیر» است هم چنان که همین منطق از آن درجه از استعداد برخوردار است تا با ورودش به جهان «گزاره های ابطال پذیر» مُبدل به مخرب ترین و مناقشه آمیز ترین استنتاجات منطقی شود!
مخرب ترین کاربرد منطق باینری زمانی است که این منطق «سترونآنه» با یک شیفت گفتمانی از جهان آنتولوژی Ontology (بود شناسانه) به جهان آگزیولوژی Axiology (ارزش شناسانه) میانبُر زده و جاعلانه از «بود ها» اخذ استنتاجات ارزش داورانه کند.
ریزش منطق باینری از جهان گزاره های ابطال ناپذیر به جهان گزاره های ابطال پذیر فاجعه است.
ریزشی که محصولش نامحدود تلقی شدن پدیده های محدود خواهد بود.
خبط فاحش در چنین شیفت گفتمانی آنجاست که برخلاف معسور بودن جهان هستی ها در اخذ استنتاجات ارزشی، چنین گفتمانی از «تفاوت» دلالت بر «تبعیض» می کند!
منطق باینری ناظر بر جهان مطلقات و گزاره های ابطال ناپذیر است:
هستی یا عدم ـ صدق یا کذب ـ روشنائی یا عدم روشنائی ـ خدا یا غیر خدا ـ خیر یا شر.
ریزش منطق باینری از حوزه آنتولوژی (بودشناسی) به ساحت آگزیولوژی (ارزش شناسی) را می توان گرانیگاه خلق و بسط «ایدئولوژی شیطانی» محسوب کرد که طی آن شیطان «بود» از آتش خود را ملاک تمایز و تفاخر و ارجحیت و ارشدیت و تشخص و تکبر خود بر «بود» از خاک انسان قرار می دهد!
در چنین بدآیندی، منطق شیطان ناظر بر «ارزشگذاری خویش کامانه» بر تفاوت های «هستی شناسانه» است.
ایدئولوژی که طی آن تفاوت های ذاتی مورفولوژیک Morphologic (ریخت شناسانه) ملاک ارجحیت های ناموجه و ارزش داورانه قرار می گیرد و به تبع تقید به چنین تفرعنی است که «تفاوت» را منشاء «تمایز» قرار می دهند. بدون التفات به آنکه تفاوت ها نمی توانند مبنای تمایزها باشند.
«سیاه و سفید» ، «فقیر و غنی» ، «شهری و روستائی» ، «باسواد و بی سواد» ، «زن و مرد» هر چند متفاوتند اما چنین تفاوتی افاده معنای مزیت و برتری یکی بر دیگری جز به اعتبار منزهی و پارسائی نمی کند و نمی تواند بکند.
ایرانیان به لحاظ تاریخی و به اقتفای آموزه های تحریف شده زرتشتی، آلوده ترین ملت ها به منطق باینری اند!
به اعتبار ابتلای ایرانیان به منطق باینری امکان ندارد پاسخ یک ایرانی به یک پرسش مفروض در قبال یک انسان مفروض مبنی بر آنکه «آقای ایکس چگونه انسانی است؟» بیرون از دو گانه «آدم خوبی است» یا «آدم بدی است» چیز دیگری باشد!
این تقریباً از محالات است چنانچه توقع شود یک ایرانی در پاسخ به پرسش فوق فرضاً بگوید:
«آقای ایکس فردی خوش خـُلق اما در عین حال کاهل است و هم چنان که آدمی راستگو است اما ضریب مسئولیت پذیری اش پائین است. از نظر روانی فردی برونگرا و خیـّر و اهل انفاق است. خانواده دوست و اجتماعی است اما در عین حال محافظه کار هم هست و ضریب ریسک پذیری اش پائین است. خوش لباس و خوش بیان و مبادی آداب است اما مناسباتش با خانواده پدرسالارانه است و در مناسبات اجتماعی رفیق باز و تفرج طلبند و غیره»
توقع شنیدن چنین پاسخی از یک ایرانی چیزی در حد محال است!
برای چنین ایرانی مفروضی دادن پاسخ در «دو گانه باینر» بمراتب سهل تر و مقبول تر از آنست تا خود را در پاسخ های فسفر سوز کثیرالابعاد و ذو جنبتین معطل و معذب نماید.
برای چنین ایرانی مفروضی تنها دو گزینه محلی از اعراب دارد:
خوب یا بد!
انسان یا قدیس است یا ابلیس!
یا اهورا است یا اهریمن!
یا خیر است یا شر!
یا درست است یا غلط!
یا سیاه است یا سفید!
یا فرشته است یا دیو!
یا پاک است یا پلید!
یا قهرمان است یا هیولا!
یا راهبه است یا فاحشه!
یا مدرن است یا سنتی!
یا شهری است یا دهاتی!
یا باشعور است یا بی شعور!
یا باسواد است یا بی سواد!
یا روشنفکر است یا مرتجع!
یا آلامُد است یا اُمُل!
یا دنیوی است یا اخروی!
یا علمی است یا دینی!
از زمان حاکمیت منطق باینری در ناخود آگاه تاریخی ایرانیان، یک دوگانه جعلی و آنتاگونیستی از «علم و دین» و «دنیا و آخرت» و «معنویت و مادیت» در ناصیه ایشان مهر شد که مرجع همه داوری ها و دانائی های ایشان واقع شده است.
آخرین و نقدترین و نزدیک ترین نمونه از چنین بدآیندی نزد ایرانیان را می توان در شهرآشوبی های سال 88 ملاحظه کرد که غوغائیان در بدخیم ترین حالت ممکن همه وجوه سرریز منطق باینری از جهان گزاره های ابطال ناپذیر به جهان گزاره های ابطال پذیر را توامان عهده داری کردند.
خیزشی آپارتایدی که به اقتفای «منطق باینری» طرفین مدعی برتری و تفاخر ذاتی خود در مقابل کهتری و سفلگی ذاتی طبقه مقابل خود بودند و هستند!
شورشی که به اقتفای آلودگی محتوم خود به «ایدئولوژی شیطانی» جبراً و قهراً گریزی از این ثنویت تحمیلی و خود خواسته و خود ساخته نداشت و ندارد تا «محمود احمدی نژاد» را عصاره همه رذائل و خبائث و سیئات و دنائات بفهمد و هم زمان «میر حسین موسوی» را شدآیندی از همه فضائل و محاسن و مکارم و مواهب موجود در جهان بشریت فهم و اقبال کند! و هم زمان وارونه همین معادله در سوی دیگر جبهه برای «محمود قدیس» و «میرحسین ابلیس» همآوردی و هل من مبارزی می کرد و می کند!
بازرس ژاور در نوول بینوایان اثر ویکتور هوگو را می توان نماد برجسته ای از شخصیت مبتلابه به چنین ایدئولوژی سیاه و سفیدی دانست که بیرون از این دو گانه توان فهم و درک دنیای خاکستری را ندارد و نهایتاً وقتی آن دنیای خاکستری توانست خود را بر ژاور تحمیل کند «خودکشی» یگانه گریزگاه ژاور برای خلاصی از عدم فهم آن دنیای خاکستری بود!

۱۳۹۳ مرداد ۷, سه‌شنبه

روز جهانی کثافت!!!



سازمان های مدافع محیط زیست امروز را «روز جهانی ببر» نامگذاری کرده اند!
کاش روزی را هم تحت عنوان «روز جهانی کثافت» برای مبارزه با «کثافتان» تعیین می کردند!!!

.

..

...

....

.....

......

.......

........

.........

..........

توضیح ـ عکس جنبه کنتراست دارد!!!




...

۱۳۹۳ مرداد ۵, یکشنبه

بی دلان صاحب دلق!


مدیریت سایت خبری «انتخاب» با گرایش «التفات به آیت الله هاشمی رفسنجانی» در وجیزه ای جدید الانتشار و در راستای اثبات بی صلاحیتی «محمود احمدی نژاد» جهت تصاحب کرسی ریاست جمهوری ایران استناد به ملاقات احمدی نژاد با هاشمی رفسنجانی بمنظور کسب تکلیف جهت کاندیداتوری در سال 83 از محضر رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام کرده و خبر از آن داده که آیت الله رفسنجانی بعدها و در پاسخ به سوال ایشان (مصطفی فقیهی) مبنی بر آنکه:
« وقتی احمدی نژاد ماهها پیش از انتخابات ریاست جمهوری ۸۴، به حضورتان رسید و برای حضور در انتخابات کسب تکلیف کرد، واکنش شما چه بود؟» ابراز داشته:
آیت الله خنده ای کرد و این گونه پاسخ دادند که:
«اصلا او را این اندازه نمی دانستیم، برای همین گفتم این همه که کاندیدا شده اند، خب تو هم بیا کاندیدا شو!» (اینجا)

بی تردید «آیت الله» ناخواسته با پاسخ خود دریائی از معرفت را در اختیار قرار داده اند تا از آن طریق بتوان به چیستی و چرائی سقوط یکی از ارکان انقلاب از سکوی معدلت به حضیض تفرعن و انانیت واقف شد!
بیرون از بحث «صلاحیت یا بی صلاحیتی احمدی نژاد» مشکل هاشمی رفسنجانی همین نگاه متفرعنانه و پر کبر و نخوت است که به ایشان رخصت آن را می دهد تا با اعتقاد به محوریت خود و نگریستن از موضع فرعونیت و نگاه از بالا، انسان ها را با «مکیال خود» داوری کند و توزین نماید و مظنه زند!
تفرعنی که با شدت و ضعف پایوران ایرانی را به خود آغشته و مشابه آن را سال 75 دیدیم وقتی که «حجت الاسلام محمد خاتمی» سودای ریاست جمهوری کرد و در سفر انتخاباتی اش به شیراز وقتی استاندار وقت (جهرمی) با اکراه میزبان خاتمی شد در مقام ابراز چاکر سالاری نسبت به پدر زن خود (حجت الاسلام ناطق نوری) و اثبات تفرعن و انانیت مسبوق به سابقه نزد چنین پایورانی، در دفتر خود و در مقام میزبانی و خطاب به میهمان خود (خاتمی) با طعنه و نیشخند فرمودند:
شما هم می خواهید رئیس جمهور بشید!!!؟
نیشخندی که هم در 76 و هم در 84 مقهور سنت خداوند شد و تبسم چنان مدعیان صاحب دلقی را مبدل به تلخندی کرد تا اینک بتوان «خاقانیانه» ایشان را انذار داد که:
هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هان
ایوان مدائن را آیینه عبرت دان
یک ره ز لب دجله منزل به مدائن کن
وز دیده دوم دجله بر خاک مدائن ران
...
امروز گر از سلطان رندی طلبد توشه
فردا ز در رندی توشه طلبد سلطان
گر زاده ره مکه تحفه است به هر شهری
تو زاد مدائن بر سبحه ز گل سلمان

۱۳۹۳ تیر ۳۱, سه‌شنبه

سرآب!


سروده جدید «اردلان سرافراز» با خوانش داریوش اقبالی (دوباره باز خواهم گشت) را می توان مرثیه و حدیث نفس روشنفکری سکولار ایرانی تلقی کرد که «کولی وشانه» 35 سال است در غمبرک وطنی مجعول در زوایای غربت «ضجه ـ مویه» می کنند!



فراز پایانی این سروده مبنی بر آنکه:
«اگر حتی فقط یک روز باقی باشد از عمرم ـ به خانه باز خواهم گشت!»
تداعی کننده مطلبی است مشابه، که بالغ بر دو سال پیش با تاسی به سروده «کهن دیارای» مرحوم «نادر نادرپور» نوشتم و طی آن متذکر این واقعیت شدم که:



نادرپور از شاعران سکولاری بود که تا بن دندان با جمهوری اسلامی ایران خصومتی هیستریک داشت و هر چند در همان اوایل انقلاب از ایران گریخت اما علی رغم این در سروده اش از لُس آنجلس! می گوید:
اگر گریزم، کجا گریزم؟
و اکنون 13 سال است که در گوشه ای از شهر لوس آنجلس در زیر خروارها خاک غنوده! در حالی که تا روز آخر چشم انتظار بازگشت به ایران بود! ... سرنوشت نادرپور سرنوشت محتوم و اجتناب ناپذیر روشنفکری سکولار ایران است که نتوانستند و نمی توانند بین «تخیل شان از ایران» و «واقعیت ایران» آشتی برقرار کنند و به همین دلیل در برزخی از توهم می زیند و می میرند!
(http://on.fb.me/Umz8eH)

جماعتی که پیشتر با تشبیه ایشان به «کولی های فکری» تلخ کامانه اما اجتناب ناپذیر گوشزدشان کردم:
شما «خونه» ندارید! اینجا خانه شما نیست.
دست بردارید از سر این «مملکت»! نه این که جای «ما» رو تنگ کرده باشید!
نه این که جائی برای شما نباشه!
جاتون اینجا نیست!
اهل «بیدر کجا» ئید!
مشکل تان با خودتان است.
قبل از تن تان، فکرتان بی خانمان است.
شما «کولی» هستید! کولی های فکری!!!
آواره هائی حیران!
خانه به دوشانی ورشکسته بتقصیر!
(http://on.fb.me/1nbFdqa)

وقتی در سال 1990 «رضا پهلوی» در جمع شیدائیانش در اروپا طی یک سخنرانی و با شور و هیجان گفت:
من به شما قول می دهم به زودی همگی به ایران باز خواهیم گشت!
متلک رندانه یکی از مدعوین مبنی بر آنکه « اعلی حضرت ـ در این ده سال اگر سینه خیز هم رفته بودیم رسیده بودیم»! هر چند طعنه ای تلخ بود اما از واقعیتی عریان حکایت داشت.
واقعیتی ناظر بر بی وطنی این کولی های فکری که پیش تر در مقاله «ایران های من» به قد بضاعت خود ایشان را پرتوآمائی کردم.


۱۳۹۳ تیر ۲۹, یکشنبه

کودک و بازی هایش!


بازی نزد کودک (اعم از خاله بازی و دکتر بازی و معلم بازی و قایم باشک و گرگم به هوا و دیگر بازی هائی از این دست) جملگی نقشی محوری در تکوین شخصیت و کسب اعتماد بنفس و جامعه پذیری کودکی را عهده داری می کند که قرار است در آینده به جامعه بپیوندد و با پذیرش مسئولیت عضو موثری برای جامعه اش باشد.
کودک در نوباوگی از طریق پذیرش کوچکی خود و به عبارتی پذیرش بزرگ بودن اولیای خود ناخواسته اما بالضرور بر لزوم ادای بزرگان را درآوردن و نقش ایشان را بازی کردن اهتمام می ورزد تا «در آینده پیوستن بزرگانه خود به جامعه» بتواند همان نقش ها و مسئولیت های بزرگی را عهده داری کند.
بدین معنا کودک با بازی های کودکانه اش در ناخودآگاه خود مشق بزرگی می کند.
کودک باید به اقتضای کودکی خود کودکی کند و اگر بنا به هر دلیلی نتواند این ظرفیت بالقوه را در کودکی خود به فعلیت برساند و آن عطش را در خود تخلیه نشده و دست نخورده باقی بگذارد ، ناگریز حامل بکارت کودکی خود در دوران بزرگسالی شده و چنین کودکی که نتوانسته صباوت خود را از این طریق به تکمیل شخصیت برساند در بزرگسالی نیز کماکان احساس کوچکی می کند و بمنظور فائق آمدن بر این نارسائی می کوشد با تشبث به اطوار و اذکار و ادبیات و شطحیاتی هم تراز و همگون با بزرگان و برگزیدگان خود ، کماکان مانند دوران کودکی خود مشغول «بازی» شوند و از این طریق ضمن فرو رفتن در خلسه هم ذات پنداری با مدیوم های خود، بستر «تشفی خاطر از خود» را «برای خود» تمهید کنند!
شوربختانه تجربه نشان داده چنین آفتی نزد فرزندان مشاهیر عمومیت دارد و چنین فرزندانی بدلیل کاریزمای اولیا ناخواسته اسیر «سلطه و سایه» این کاریزما شده و عملاً فرصت خودباشی را از دست می دهند.
تجربه «سروش دباغ» یا «علی مطهری» نمونه های ایرانی و برجسته ای از این موارد اند که سلوک و ادبیات و اجتماعیات شان بوضوح نشان دهنده اسارت شان در سایه و کاریزما و مغناطیس پدر و جهدشان معطوف به بازی کردن و ادا در آوردن از پدرشان شده است.
هر چند این قاعده استثنا پذیر هم هست و «احسان شریعتی» را می توان مصداق آن دانست که علی رغم بزرگی و کاریزمای غیر قابل مناقشه «دکتر علی شریعتی» اما به اعتبار سنت و سلوک و بروز منحصر بفرد «احسان» می توان ایشان را «احسان شریعتی» ماهو «احسان شریعتی» دانست.

۱۳۹۳ تیر ۱۳, جمعه

پائیز پدرسالار!


اکبر هاشمی رفسنجانی را بلاتردید به اعتبار پیشینه سیاسی و مبارزاتی اش می توان در قامت یک پدیده منحصر بفرد در جمهوری اسلامی ایران محسوب کرد که در کاریر سیاسی خود از قامت «یک مسئول» تدریجاً و با شیبی محسوس در حال انتقال به ساحت «یک مسئله» است!

مسئله شدن هاشمی رفسنجانی را می توان در دو سطح آنژیوگرافی کرد.
نخست هاشمی در قامت یک سالمند و آنگاه هاشمی در ساحت یک سیاست ورز.
فهم هاشمی و فهم رفتار هاشمی در قامت یک سپهسالار سالخورده سیاسی، به اعتبار جهتگیری و کنش های توجه طلبانه وی از فردای رد صلاحیتش در انتخابات ریاست جمهوری سال 92 در فرآیندی قابل هضم و تحلیل محتوا است که از آن می توان تحت عنوان «سندروم پدربزرگ» نام برد!
سندروم پدربزرگ ناظر بر کلیشه ای است که مبتلابه با ورودش به عرصه کهنسالی در حسرت ایام شباب و بودنش در کانون توجه و اقبال، بی تابی می کند و با تلقی فراموش شدگی، خود را تحت گرایش شدیدی از توجه طلبی و شانیت و محوریت قرار می دهد. رویکردی که فرد طی آن خود را مغناطیسی فرض می کند که همگان موظفند حول وجود او حلقه زده و با تبعیت و تکریم وی گوش بفرمان همه نصایح و اوامر مشفقانه و راهگشایانه آن «پدربزرگ» بنشینند!
در چنین فرآیندی فرد با درک و حظ رسیدن به خزان زندگی، در مقام واکنشی عاطفی خود را سرمایه ای بی بدیل و تمام نشدنی فرض می کند که دیگران باید قدرش را بدانند و منزلتش را پاس دارند. با این تفاوت که جنس «سندروم پدربزرگ» نزد اکبر هاشمی رفسنجانی قبل از «کبر سن» ریشه در خاستگاه سیاسی ایشان دارد.
به عبارت دیگر ابتلای هاشمی به «سندروم پدربزرگ» محصول اینرسی سیاسی ایشان است که در عمل مانع از آن شد تا مشارالیه بموقع بتواند خود را با حرکت و مسیر تحولات سیاسی دهه سوم انقلاب هماهنگ نگاه دارد. این ناتوانی در جائی عمق و شدت نیز گرفت که هاشمی به اعتبار چگالی سیاسی وزین و غیر قابل انکارش، خود را اسیر این چگالی و کاریزمای انحصاری خود کرد و متقابلاً نظام و انقلاب را نیز موظف و ملزم به تکریم و تطبیق با خود دانست.
هاشمی با چنین مختصاتی خود را محور و استوانه و شناسنامه کشور و انقلاب می داند که برخلاف بقیه که موظفند پشت سر رهبری نظام امتثال امر کنند ایشان نقشی هم عرض رهبری برای خود قائل است و به همین دلیل نمی تواند حاشیه نشینی یا فراموش شدگی خود در مناسبات قدرت را تحمل کند.


ابتلای هاشمی به «سندروم سیاسی پدربزرگ» در بطن خود از این استعداد برخوردار است تا بتواند نوعی مناسبات ارباب ـ رعیتی بین مغناطیس پیشوا و شیدائیان پیشوا را باز تولید کند. مناسباتی که طی آن چنان پدربزرگی را متوقع می کند تا همواره در کانون مدح و ستایش و تائید قرار داشته و بیش از این نیز رسالتی برای رعایای خود متصور نباشد.
«مداح و ممدوح» ، «ستایش گر و ستایش جو» هر دو محصول مناسبات مهوع و فاسدی در حوزه قدرت است که طرفین را در یک رابطه متقابل «از یکدیگر» و «به یکدیگر» به حظ و بهره می رساند.
سنتی مکروه که در حافظه تاریخی ایرانیان به کثرت قابل رویت و رصد است.
نزدیک ترین نمونه از این دست از مناسبات آلوده قدرت را می توان در حکومت پهلویانی بازیافت کرد که اتفاقا هاشمی رفسنجانی سهم بالائی در به زیر کشیدن آن نظام آلوده را در کاریر سیاسی خود عهده داری می کند!
وقتی در دهه 50 و بعد از خوانش ترانه «بوی گندم» توسط «داریوش اقبالی» که انتقادی لطیف به اصلاحات ارضی در حال اجرای محمد رضا پهلوی بود، ساواک «داریوش» را بازداشت کرد و ماجرا ظاهراً با چند سیلی ختم بخیر شد! متقابلاً داریوش نیز برای جبران جسارت خود ملزم به دلجوئی از اعلی حضرت شده و با خوانش «طلایه دار» و «رسول رستاخیز» در مدح «موسس حزب رستاخیز» (!) پابوسانه و مدیحه سرایانه در مدح آن قبله عالم ابراز داشت:
ای ابر مردمشرقی ای کوه ـ ای نگهبان قدسی خورشید
روشنای آتش زرتشت ـ یادگار صداقت جمشید
ناجی سربلندی انسان ـ ای تو پیغمبر ، ای اهورایی
ای برای تو این هیولاها ـ همه کوکی همه مقوایی
با کتاب ترانه های من ـ نه قصیده ، غزل سپاس توست
مرد اسطوره ای شعر من ـ مخمل قلب من لباس توست
با پدر ، آرزوی باغی بود ـ روی خاکی که شکل مردن داشت
بس که تن تشنه بود خاک من ـ پدرم شوق جان سپردن داشت
با من اما سبد سبد میوه ـ از درخت غرور باغستان
کوزه کوزه زلال نور و عشق ـ برای قلب تشنهء انسان
مشرقی مرد پاسدار شرق
معنی جاودانهء اعجاز
خاک اگر خنده کرد و گندم داد
از تو بود ای بزرگ باران ساز
ای رسول بزرگ رستاخیز
دست حق بهترین سلاح توست
فاتح پاک در زمان جاری
رخش تاریخ، ذوالجناح توست


هر چند ماهیت عمل «داریوش اقبالی» در خوانش « رسول رستاخیز» مذموم بود اما مذموم تر از آن نیاز مهوع پادشاهی به آن مداهنه ها و ادبیات خاکسارانه و چاپلوسانه و متملقانه و چاکرسالارانه بود.
چنان خاکساری و ژاژ خائیدنی قبل از آنکه اثبات کننده ذلت و زبونی آن خواننده جوان و مرعوب باشد موید فلاکت پادشاهی بود که با تعبیر زبردستانه «اگزوپری» در رمان ماندگار «شازده کوچولو» تبعیدی خود خواسته در برج عاج خود ساخته اش در ستاره ای است که با نگاهی «رعیت انگارانه به غیر خود» رسالتی جز تکریم و تشویق خود از جانب رعیت را برنمی تابد!


خودپسند
اخترک دوم مسکن آدم خود پسندى بود. خود پسند چشمش که به شهریار کوچولو افتاد از همان دور داد زد به‌به! این هم یک ستایشگر که دارد مى‌آید مرا ببیند! آخر براى خودپسندها دیگران فقط یک مشت ستایش‌گرند. شهریار کوچولو گفت: -سلام! چه کلاه عجیب غریبى سرتان گذاشته‌اید! خود پسند جواب داد: مال اظهار تشکر است. منظورم موقعى است که هلهله‌ى ستایشگرهایم بلند مى‌شود. گیرم متاسفانه تنابنده‌اى گذارش به این طرف‌ها نمى‌افتد. شهریار کوچولو که چیزى حالیش نشده بود گفت: چى؟ خودپسند گفت: دست‌هایت را بزن به هم دیگر شهریار کوچولو دست زد و خودپسند کلاهش را برداشت و متواضعانه از او تشکر کرد. شهریار کوچولو با خودش گفت: دیدنِ این تفریحش خیلى بیش‌تر از دیدنِ پادشاه‌است. و دوباره بنا کرد دست‌زدن و خودپسند با برداشتن کلاه بنا کرد تشکر کردن. پس از پنج دقیقه‌اى شهریار کوچولو که از این بازى یک‌ نواخت خسته شده بود پرسید: چه کار باید کرد که کلاه از سرت بیفتد؟ اما خودپسند حرفش را نشنید. آخر آن‌ها جز ستایش خودشان چیزى را نمى‌شنوند. از شهریار کوچولو پرسید: تو راستى راستى به من با چشم ستایش و تحسین نگاه مى‌کنى؟ ستایش و تحسین یعنى چه؟ یعنى قبول این که من خوش‌قیافه‌ترین و خوش‌پوش‌ترین و ثروت‌مندترین و باهوش‌ترین مرد این اخترکم. آخر روى این اخترک که فقط خودتى و کلاهت. با وجود این ستایشم کن. این لطف را در حق من بکن. شهریار کوچولو نیم‌چه شانه‌اى بالا انداخت و گفت: خب، ستایشت کردم. اما آخر واقعا چىِ این برایت جالب است؟ شهریار کوچولو به راه افتاد و همان طور که مى‌رفت تو دلش مى‌گفت: این آدم بزرگ‌ها راستى راستى چه ‌قدر عجیبند!
(برگرفته از رمان شازده کوچولو)
علی ایحال «دنیای اون روزای» آن اعلی حضرت با گذشت بیش از 3 دهه اکنون قرینه ای از «دنیای این روزای» اکبری شده به قسمی که در بارعام های وقت و بی وقت ایشان با «رعایا» ناظران به ضیافت ادبیاتی نائل می شوند که ترجمانی از شاذگوئی دهه 50 امثال «داریوش اقبالی» در وصف آن اعلی حضرت پیشین است!آیت‌الله، آیت‌الناس شد!باز هم حرفی نو با خود آورده؛ آخوند متفاوتی که هرگز کهنه نمی‌شود!او هنوز نقطه امید و اتکای مردم و مسئولان در بحران‌های داخلی و خارجی است!آغوش آیت‌الله باز است... فقط او می‌تواند کشور را از این گردنه سخت عبور دهد!چه قدر راهکارهایش هنوز راهگشاست!فهم تاریخی آیت‌الله سال‌های زیادی را می‌طلبد!او کوه یخی است که امروز فقط قله‌اش پیداست!این پیر سیاست و این روحانی متفاوت با خود چه گنجی دارد که تمام نمی شود!به دعای خیر ملتی نه نگو!آقای هاشمی! شما حتماً از درد دل‌های ما خبر دارید!چشم امید میلیونها نفر امروز شما هستید!مي‌دانم نفع شخصی شما در نیامدن است. شمایی که دیگر نیازی به قدرت و شهرت ندارید. نیازی به کسب جایگاه ریاست جمهوری ندارید. امّا آقای هاشمی، یادتان باشد شما به دعای خیر مردم همیشه محتاجید!دعای خیر این مردم پاداش آمدن شماست!چشم زخم وطن، امروز، شفای دست تو را خواهد!(به دعای خیر ملتی نه نگو)

ادبیاتی آشنا با دوران پهلوی آنجا که در مدح «شاه شاهان» آن گونه ابراز لحیه می کردند که:شاهنشها ای سایه خدا!در سایه ات آسوده جان!ای رهبر فرزانه وطن! بر کشتی ایران تو ناخداربع قرن اگر شاها ـ شهریار ایرانیبر قلوب این ملت ـ تا ابد تو سلطانی!



انسان را قبل از کردار از گفتار ایشان که پژواکی است صادق از پندارشان، می توان کاوید.  بر همین مبنا آن بخش از اظهارات «اکبر هاشمی رفسنجانی» در فیلم انتخاباتی سال 84 را که در چرائی حضورش در رقابت های ریاست جمهوری گفت: چشم های «مردم من» مهربان و دلهایشان سرشار از یقین است؛ می تواند فکتی قابل استناد برای ورود به لایه های نچندان پنهان از شخصیت این سیاستمدار پرسابقه را در اختیار قرار دهد. این بخش از اظهارات هاشمی تداعی گر «شخصیت ایگومانیائی» مشابه در ادبیات رضا پهلوی است که چند سال پیش در مقام بازمانده و مدعی سلطنت پهلوی ها از کلمه «ملت من» استفاده کرد و شخصاً و در واکنش به ایشان نوشتم: چقدر مهوع است وقتی آن شازده باقی مانده از نسل منقرض پهلوی ها، در افاضاتش از لفظ «ملت من» استفاده می کند ... وه که چه سخت است تحمل آنکه شاهد باشیم يکی از عقب افتاده ترين گونه های منقرض شده سلطنت، سند بنچاق مالکيت بر من و امثال من و ملتی را بنام خود جعل و مصادره می کند!(مقاله ماهیان تشنهبقول مرحوم امام:این ما و منی جمله زعقل است و عقال است ــ در خلوت مستان نه منی هست و نه مائی
علی رغم این، فهم هاشمی در قامت «سندروم پدربزرگ» همه هاشمی نیست و سویه دیگر و مهم تر هاشمی را باید در ساحت سیاسی ایشان کاوید.
هاشمی در چنین ساحتی بمثابه ماشین قدرتمند و اثرگذاری است که هر چند توان نابودگری ندارد اما به سهم خود می تواند نظام را به چالش بکشد.
هاشمی چنین اعتباری (!) را به ایستادن کامیابانه خود در میانه گپ تاریخی سنتی ـ شبه مدرن در ایران، مدیون است. توفیقی که آنک این اقبال را برای ایشان فراهم آورده تا خود در را در قامت پیشوای طبقات شبه مدرنی استوار سازد که جملگی مبتلایان به سندروم شیطانند.
سندرومی که شناسه محوری روان نژندی «جامعه مدرن نمای ایران» را عهده داری می کند که به اقتفای آن، مبتلایان در در یک دو گانه «برتر بینی» خود در کنار «کهتر بینی» غیر خود و تخیل اعلمیت و اصلحیت و ارشدیت و ارجحیت و افضلیت ذاتی «خود» در کنار ایقان به سفلگی و حقارت و بی سوادی و بی فرهنگی و بی شعوری و بی شخصیتی طبقه دون شان خود (!) برخوردار از نگاهی آکنده از نفرت و کراهت و چندش و انزجار به طبقه مقابل خود می باشند.
آیه 34 سوره بقره شاخص مهمی در فهم و یابش چیستی این رویکرد و نگاه پـُر غیظ را نزد طبقه مدرن نمای ایران را در اختیار می گذارد:

وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ أَبى‏ وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرينَ

مضمون آیه ناظر بر استنکاف متکبرانه شیطان و تـَمُرّد خویش کامانه وی از فرمان خداوند جهت سجده بر انسان است.
شیطانی که به اعتبار خود بینی و برتربینی «ذات از آتش خود» در مقابل کهتر بینی «ذات از خاک انسان» برخوردار از نگاهی آغشته از غیظ و کبر و نفرت به انسان شد و از همین ناحیه نیز مبتلا به طغیان و سرکشی از فرمان خداوند و برسمیت نشناختن خلقت ایشان شد.
(نگاه کنید به مقاله سندروم شیطان)
شوریدگانی خود شیفته و «پرنده هائی قفسی» که حکماً «کیو کیو بنگ بنگ» فائقه آتشین که خود نیز نماینده قابل وثوقی از میانه این اقشار است بخوبی حیرانی و ویلانی این جماعت را بصوت و ترسیم می کشد.
کولی هائی بی وطن و بی خانمان در وادی هویت و اندیشه!
شما «خونه» ندارید! اینجا خانه شما نیست.دست بردارید از سر این «مملکت»! نه این که جای «ما» رو تنگ کرده باشید! نه این که جائی برای شما نباشه!جاتون اینجا نیست!اهل «بیدر کجا» ئید!مشکل تان با خودتان است. قبل از تن تان، فکرتان بی خانمان است.شما «کولی» هستید! کولی های فکری!!! آواره هائی حیران!خانه به دوشانی ورشکسته بتقصیر! (کولی ها)
علی ایحال به اعتبار موجودیت گسل تاریخی و دو گانه «سنتی ـ شبه مدرن» در ایران و حاکمیت نفرت و تضادهای آنتاگونیستی بین این دو طبقه و ابتلای طبقات مدرن نمای ایران به سندروم شیطان، انتخابات ریاست جمهوری سال 84 و برون داد آن انتخابات (محمود احمدی نژاد) را می توان و باید در مقام یک پدیده در حد فاصل این گسل برسمیت شناخت که با ریشتری بالا موفق شد گسل مزبور را در حد فاصل 84 تا 92 با قوت و شدت فعال نماید که منجر به فوران گدازه های انباشته از نفرت و شیدائی نزد حاملان دو طبقه مزبور شد!
بر این اساس در ترمینولوژی سیاسی ایران «احمدی نژاد» را می توان در قامت یک «پدیده ژانوسی» قرینه ای از دهه 60 انقلاب اسلامی فهم و شناسائی کرد. پدیده ای که داوری بر وی از جانب همان طبقه شبه مدرن و مبتلابه سندروم شیطان، بیرون از استناد به کارنامه درخشان یا سیاه ایشان است و به همان شکل که دهه 60 برای این طیف از ایرانیان نماد سال های کابوس و یاس و وحشت است و هم زمان برای قشر مقابل دوران طلائی امام و ایثار و مقاومت را تداعی می کند. با همین قیاس احمدی نژاد نیز تحت هر شرایطی در حد فاصل گسل «سنتی ـ شبه مدرن» بدون مجامله و تردید برای عده ای به اعتبار «سندروم شیطان» موجودیتی سیاه و پلشت و نفرت انگیز و چندش آور است هم چنان که هم زمان و در طرف مقابل همین «محمود» مبدل به نمادی از عدالت و شجاعت و انقلابیگری و معجزه هزار سوم می شود.
با چنین مختصاتی است که اکبر هاشمی رفسنجانی نیز ژانوس گونه در موقعیتی موفق به احراز مقام رهبری شیدائیان امروزین خود شده که پیشتر از جانب همین «شیدائیان مبتلابه سندروم شیطان» بر کرسی نفرت و انزجار نشانده شده بود!
این عبرت طنز گونه تاریخ است که در کاریر سیاسی هاشمی، شاهد آنی باشیم که ایشان در دهه 70 در کانون نفرت و خصومت و انزجار و عداوت طبقات مدرن نمای ایران قرار داشته و اینک و در دهه 90 «همین هاشمی» در قامت و ساحت منجی و قهرمان از این طبقه دلربائی می کند!
چنین برآیندی از دو گانه پرخاش به هاشمی 70 و اقبال به هاشمی 90 غالباً یک ریشه مشترک دارد:
ضدیت با رهبری!
رمز ادبار از هاشمی در دهه 70 و اقبال به هاشمی در دهه 90 از جانب طبقات شبه مدرن ایران را باید از بطن عداوت و کراهت این قشر از رهبری نظامی جوئید که خود و نظام تحت امرش مورد وثوق این قشر مبتلا به سندروم شیطان نبوده و نیست!
فرای چرائی این عداوت، نکته حائز اهمیت آن است که در دهه 70 هاشمی برای این قشر حکم واثق و معتمد و متحد رهبری نظام را عهده داری می کرد و به اعتبار همین وثاقت بود که ایشان «هاشمی آن زمان» را خلعت عالیجناب سرخپوش پوشاندند و رندانه و کژتابانه، همه نفرت و زخم انزجار خود از رهبری نظام را با هر اندازه تاختن و نواختن بیشتر «هاشمی» التیام می دادند. و اکنون بعد از شیفت سیاسی آشکار هاشمی و القاء و انتقال مخالفت غیر قابل کتمانش با رهبری ازطریق سیاه نمائی هر اندازه بیشتر از سالهای 84 تا 92 ، همان هاشمی از این توفیق برخوردار شده تا همه مخالفان، اعم از مخالفان نظام تا مخالفان رهبری را در قفای خود و برای «روز واقعه» تجمیع و سرمایه گذاری کند.
هر چند زیرکی هاشمی در یارگیری سیاسی نوین اش متکی بر «محور سیاه نمائی هر اندازه افزون تر از 8 سال گذشته» توسط خود و ژنرال های تحت امر خود است تا از این طریق بتواند انگشت اشاره و اتهام و فقد صلاحیت را متوجه رهبری نظام کند! اما نباید از این نکته غفلت کرد که جنس هم افزائی و هم آوائی متحدین امروز هاشمی در بدنه اجتماعی ، قبل از مخالفت با شخص، ابتلا به کراهت منتجه از سندروم شیطان و انزجار ذاتی ایشان از طبقه ای است که امثال احمدی نژاد نمایندگی ایشان را عهده داری می کند.
(در این مورد بیشتر و پیشتر در مقاله «خودکشی نهنگ» و «راز آشکار» توضیح داده ام)
توفیق هاشمی در قرار دادن خود در کانون اقبال مخالفان با آیت الله خامنه ای به ایشان این فرصت را داده تا ضمن یارگیری گسترده و دامن زدن به دو قطبی «هاشمی مصلح ـ رهبری ناصالح» بسترهای مطمح نظر در بازی های سیاسی خود را زیر سازی کند.
در همین فرآیند می توان اظهارات اخیر ایشان در خصوص بانوان زیبا روی را در چارچوب یارگیری های جدید اجتماعی آیت الله فهم کرد.
آیت الله هاشمی رفسنجانی:
باید فرهنگ را درست تعریف کنیم ... رهبری راضی نیستند که در سال فرهنگ دنبال این باشیم که کسانی که خوب می‌خوانند را از میدان به در کنیم یا خانم‌هایی که قیافه زیبایی دارند را نگذاریم ظاهر شوند.

(هر چند روابط عمومی مجمع تشخیص مصلحت نظام بلافاصله ضمن اطلاعیه ای منکر این اظهارات شد و متن کامل را منتشر کرد. اما متن روابط عمومی نیز در نهایت منافاتی با اظهارات فوق نداشت)
گذشته از آنکه بخشنامه اخیر حراست سازمان مرکزی «دانشگاه آزاد اسلامی» که نقش قلعه سیاسی ـ اقتصادی و دانشجوئی هاشمی رفسنجانی را بر عهده دارد مبنی بر عدم لزوم دخالت واحد های حراست دانشگاه به مقوله حجاب و عفاف دانشجویان می تواند بازی زیرکانه دیگری بمنظور یارگیری از بدنه آن قشر از جوانان دانشجوی لاتقید و کم تقید به احکام دینی محسوب شود!



همه شواهد موید آنست که هاشمی اهتمام خود را جهت عمق بخشیدن به دو گانه «هاشمی مصلح ـ رهبری ناصالح» معطوف به هر اندازه سیاه نمائی بیشتر و مبالغه آمیز از دوران ریاست جمهوری احمدی نژاد کرده تا از این طریق و به زعم خود بتواند انتقام خود را از رهبری نظامی بگیرد که برخلاف توقع ایشان در خطبه نماز جمعه خرداد 88 در دوگانه «اکبر ـ محمود» جانب وی را نگرفت و چهار سال بعد نیز ناباورانه چشم خود را بر رد صلاحیت هاشمی در انتخابات ریاست جمهوری بست و «خیز بلند هاشمی» برای دور آخر و قدرتمند حضورش در کرسی ریاست جمهوری ایران را ناکام گذاشت.
تکدر هاشمی از رد صلاحیتش به بهانه «کـبّر سن» تا آن حد بود که با اعتراف دیر هنگام «مدیریت سایت انتخاب» مشخص شد «پیرمرد» فردای اعلام رد صلاحیت، از سر غیظ و شوریدگی و در عمق کهنسالی، جوانسرانه و با مدیریت «مهدی» دست به تهیه و تدوین فیلم دویدن پر قوت و شتاب خود بر روی «تردمیل» کرده تا بدینوسیله موفق به افشای (!)شورای نگهبان و اثبات بُرنائی و شادابی و سلامتی آیت الله برای احراز پست ریاست جمهوری شوند!
رفتاری ناسنجیده و جلف که ظاهراً و خوشبختانه و در لحظات آخر توسط عقل منفصلی در بیت آیت الله از انتشار آن سبک سری ناشیانه ممانعت به عمل آمده!
علی ایحال از آن تاریخ به بعد ترجیع بند متواتر هاشمی و ایضاً عقبه سیاسی هاشمی در عموم سخنرانی ها و نشست و مصاحبه های متعدد، هر اندازه مهیب و خوفناک معرفی کردن صدر تا ذیل مملکت در 8 سال ریاست جمهوری احمدی نژاد است. این در حالی است رهبری جمهوری اسلامی پیشتر و مشفقانه بعد از پایان کار دولت نهم ضمن اشاره به دستآوردهای مثبت در دوره احمدی نژاد بر این نکته تصریح کردند که پایوران حکومت باید منصفانه با تفکیک نقاط مثبت از نقاط منفی در کارنامه دولت های پیشین اهتمام خود را صرف پی گیری نقاط قوت و امحای نقاط ضعف کنند!
آیت الله خامنه ای در آخرین دیدار رئیس جمهور و هیات دولت سابق:
من اصرار داشتم که دوستان (رئیس جمهور و وزرا) صحبت کنند و گزارش دهند… ما دوست داریم که این اظهارات، به سمع مردم عزیزمان هم برسد؛ هم خواص و کسانى که اهل فنّ و آشنا هستند، مطلع شوند .. اگرچه برخى از کارها جلوى چشم است. البته مخالفین و کسانى که بى‌اطلاعند ، بعضى از دستگاه‌هاى رسانه‌اىِ خارجىِ مغرض و گاهى افرادی در داخل، برخى از چیزهائى که جلوى چشم هم هست، انکار میکنند. یعنى کارى انجام گرفته، جلوى چشم است، همه مى‌بینند، منعکس شده، این را دوست دارند انکار کنند… حالا بعضى‌ها ممکن است نگاه خوشبینانه ، دوستانه‌ یا منصفانه‌اى نداشته باشند؛ بالاخره در فضاى عمومى کشور باید اینها گفته شود و ثبت شود؛ اینها بسیار مهم است… همه‌ى کسانى که میخواهند درباره‌ى دولتها، کابینه‌ها و رؤساى جمهور قضاوت کنند، خوب است به این نکته هم توجه کنند: حجم کار بالا و تلاش خستگى‌ناپذیر و اعراض از آسایشها و آسودگى‌ها و امتیازاتى که معمولاً مسئولان کشورها در دنیا دارند؛ استراحت میکنند، تفریح میروند، امتیاز میگیرند؛ اینها را نخواستن، ندیدن، طلب نکردن، امتیاز بزرگى است که این دولت بحمدالله از این امتیاز برخوردار بود…یک نکته‌ى دیگر هم که در مورد این دولت در طول این هشت سال مورد نظرم بود و بارها هم به آن اشاره کردم، این است که این دولت بحمدالله توانست شعارهاى انقلاب را سر دست بگیرد و به آنها افتخار کند… این دولت در مجامع جهانى، احساس شرم از انگیزه‌هاى انقلابى و از اهداف انقلابى و از شیوه‌هاى انقلابى نکرد؛ این خیلى کار بزرگى بود.
علی رغم این شواهد موید آنست که هاشمی به استعداد موقعیت فعلی خود و اتکای بر ژنرال های ملتزم الرکاب و تحت امر خود می کوشد با نشستن بر موج نفرت و عمق چندش و کراهت طبقات مدرن نمای ایران و بفعلیت رساندن این نفرت، تحرک ماشین سیاسی قدرتمند خود را با شتاب هر چه افزون تر در خدمت هجومی سنگین و غیر علنی بمنظور به زاویه کشاندن رهبری نظام و اخذ امتیاز از ایشان قرار دهد.
طنز ماجرا آنجاست که هاشمی و عقبه سیاسی هاشمی در موقعیتی مدام بر طبل سیاه نمائی و کراهت سازی از 8 سال گذشته زمامداری احمدی نژاد می کوبند که تصادفاً و لااقل از دو سال آخر ریاست جمهوری احمدی نژاد، بین این دو (هاشمی و احمدی نژاد) یک وحدت آرمانی اعلام نشده، محقق شد و آن ضدیت با رهبری است. اما هاشمی بدون توجه به این هم سوئی می کوشد با هر اندازه سیاه نمائی افراطی تر توسط خود و عقبه سیاسی و رسانه ایش زیرکانه القا کننده صف بندی دو گانه هاشمی مصلح ـ رهبری ناصالح در جامعه شود.
هاشمی و ژنرال های سیاسی اش تعمداً و زیرکانه می کوشند و تا حدود زیادی هم موفق شده اند کل دوران احمدی نژاد را سالهائی خاکستری و تباهی و نکبت شماسازی کنند. جهدی بلیغ که تعمداً و هم زمان این واقعیت را استتار می کند که سهم بالائی از تحریم ها و تضییقات و انسدادها و انقباض ها در سالهای اخیر مدیون شهرآشوبی سال 88 با مدیریت نامحسوس هاشمی و عقبه سیاسی ایشان در تمهید فضای مناسب برای آمریکا و متحدانش بمنظور تنگ کردن حلقه محاصره اقتصادی و سیاسی علیه ایران به ویژه با مشارکت گشاده دستانه پسر ایشان (مهدی) در لابی های خارج از کشور بمنظور تقویت حلقه محاصره اقتصادی ایرانی بود که قرار است در آن دیگی بجوشد که برای هاشمی نمی جوشد!
(در این زمینه نگاه کنید به مقاله صانعان تقدیر)
طـُرفه آنکه احمدی نژاد نیز بعد از خروج از کاخ ریاست جمهوری با سکوت معنادار خود نسبت به پروپاگاندای قدرتمند تیم هاشمی در ترسیم سیاه نمایانه 84 ـ 92 و ابراز بی رغبتی در دفاع از کارنامه دولت دهم بصورتی کاملاً محسوس با روند تخریب سالهای 84 ـ 92 توسط هاشمی و تیم تخریبچی هاشمی در حال هم افزائی است تا اینک و بدینوسیله بتواند «سفید چشمانه» و در قامت «سربازی سرکش» نقش تیغه دوم قیچی را در کنار هاشمی رفسنجانی «علیه رهبری» عهده داری کرده تا از این طریق انتقام خود را از تحمیل وزیر اطلاعات در 90 و رد صلاحیت ملیجکش در انتخابات 92 را تحصیل نماید.
هاشمی در مدیریت بازی در دست اقدامش ابتدا کوشید با القای پدرخواندگی خود بر روحانی و مردان روحانی خود را رئیس جمهور در سایه معرفی کند اما با آهنگ استقلال طلبانه حسن روحانی ، هاشمی بسرعت متوجه خروج سرکشانه روحانی از زیر سایه خود شد. (هر چند روحانی هم تاکنون نشان داده فاقد پرنسیب های قابل توقع و انتظار در حد و سطح و استاندارد یک رئیس جمهور مقتدر و صاحب سبک و نظر است) علی ایحال هاشمی بازی خود را در دو سطح ادامه می دهد.
نخست آنکه می کوشد به اعتبار روابط حسنه اش با حکام ریاض از این نفوذ بهره ببرد تا بتواند از این طریق خود را به عنوان یگانه برگ برنده نظام جهت بهبود مناسبات با عربستان به آیت الله خامنه ای تحمیل کرده و مجوز ورود رسمی و تمام قد خود به بحران خاورمیانه را با اقتدار اخذ کند.
بی جهت هم نیست که درست در فردای تهاجم و اشغال موصل توسط جنبش تروریستی ـ تکفیری داعش که شخصاً اعلام خطر کردم (مقاله من دارم آژیر می کشم) که هدف آرمانی فتنه داعش نزدیک کردن بحران تروریسم به مرزهای ایران است تا بدانوسیله بتوانند هرم تصمیم گیری در ایران را زیر فشار جهت برسمیت شناختن اعتبار هاشمی رفسنجانی نزد حکام ریاض و تن دادن نظام به دو گانه «هاشمی ـ عبدالله» جهت اعزام وی به عربستان و بازتولید احتشام از دست رفته «اکبر» و بازگشت ظفرمندانه هاشمی به اریکه قدرت در ایران را فراهم آورند.


جمهوری اسلامی باید بشدت مواظب بازی خطرناکی باشد که هاشمی نیز یکی از اضلاع و بازیگران و موثرترین آن است! بازی نفس گیری که اینک با فاز جدید تحولات در موصل (ورود داعش) می تواند اهرم فشاری بر نظام برای اعزام تام الاختیارانه هاشمی به ریاض شود تا در یک هم افزائی بین هاشمی ـ عبدالله موجبات ورود موثرتر هاشمی به دور بعدی و جدی تر بازی ایشان در راستای منویات قدرت طلبانه اش شود .... با نزدیک شدن وحوش «داعش» به مرزهای ایران آیا منادیان شعار «نه غزه ـ نه لبنان» که بدنه بسیجی و سپاه ایران در آن شهرآشوبی ها را نشانه گرفته بودند اینک حاضرند سربازان جان بر کف دفاع از میهن بمنظور رویاروئی مفروض با وحوش داعش شوند یا باز هم همان سپاهی و بسیجی متهم به «ساندیس خواری» باید برای دفاع از امنیت کشور و تکان نخوردن آب در شکمبه ایشان، هزینه شوند!!!؟(من دارم آژیر می کشم)
هشداری که درست یک هفته بعد از آن ابتدا سایت «نامه نیوز» طی مقاله ای بر ضرورت استفاده از کارت هاشمی علیه فتنه داعش از طریق اعزام وی به عربستان انگشت تاکید گذاشت و یک هفته بعد از آن نیز آنک نوبت متحد قابل وثوق «هاشمی» در «ریاض» بود تا از طریق سایت عربی Erem News ذیل مقاله ای به قلم «احمد الساعدی» با تیتر «بخاطر اسلام به عربستان برو» (!) و با اشاره به ورود داعش به عراق خطاب به هاشمی بنویسد:
نه بخاطر سیاستهای منطقه ای کشورت، بلکه بخاطر نجات اسلام به عربستان سعودی برو (!) چرا که تنها دستی که می تواند آتش ممالک اسلامی را خاموش کند دست برادری هاشمی با پادشاه عربستان است!
و در این میان و بصورت کاملاً تصادفی (!) پادشاه عربستان نیز یادش افتاد که تروریسم بد و غیر قابل تحمل است و با گوشه چشمی به فجایع داعش در عراق وعده سرکوب تروریست ها را داد. (اینجا)
تلاشی سنگین و حسابشده که ظاهراً معطوف به حصول یک هم افزائی بین «هاشمی و عبدالله» بود تا با توسل به بحران داعش زمینه تقویت موضع هاشمی در هندسه سیاسی ایران و منطقه فراهم شود که البته با سخنرانی آیت الله خامنه ای در تحلیل بحران عراق و منسوب کردن فتنه داعش به عربستان و آمریکا و نفی ادعای نزاع شیعه و سنی در فتنه داعش، یخ این هم افزائی نگرفت و وا رفت.
نگرفتن یخ داعش برای بازتولید حشمت هاشمی بمعنای آنست که اکنون هاشمی چاره ای ندارد تا همه ثقل سیاسی خود را متمرکز بر آوردگاهی دیگر و سهل الوصول تر نماید و آن انتخابات آتی مجلس خبرگان و مجلس شورای اسلامی است. به ویژه آنکه دست بر قضا ریاست فعلی مجلس خبرگان (آیت الله مهدوی کنی) در بستر احتضار افتاده و این فرصت مغتنمی را در اختیار هاشمی می گذارد تا با یارگیری و چینش متحد برای خود در انتخابات پیش رو، موضع سیاسی خود را در مجلس پر اهمیت خبرگان و ایضاً مجلس شورای اسلامی ترمیم و بارسازی و احیا نماید.
به ضرس قاطع سلطه بر خبرگان و دامن زدن بر دو قطبی «هاشمی مصلح ـ رهبری ناصالح» محوری ترین سرفصل در اجندآی پیش روی اکبر هاشمی رفسنجانی در تحولات آینده ایران می تواند باشد.
علی ایحال همان طور که پیش تر ذکر شد هاشمی در ساختار هرم قدرت ایران هر چند قدرت نابودگری ندارد اما به اعتبار اقبال طبقه اجتماعی فعلی اش و برخورداری از مناسبات نوچه سالاری در شبکه حلقوی بنگاه های اقتصادی در ایران می تواند با به چالش کشیدن نظام، توان تخریبگر خود را بنمایش بگذارد و مشابه «شهرآشوبی های 88» هزینه سنگینی را به نظام تحمیل کند.
این واقعیتی است غیر قابل کتمان که موجودیت و شاکله سیاسی هاشمی رفسنجانی برای منافع بلند مدت ملی ایران خطرناک است. نظامی که از بطن یک انقلاب مردمی ریشه های خود را در زمین طبقات فرو دست و محروم تعریف و تعمیق داده، افرادی مانند هاشمی که برخلاف این بدنبال «طبقات اتینا» بوده وهستند! بصورت طبیعی قدرت گرفتن تیپ هائی مانند هاشمی در چنین نظامی مترادف با تضعیف و بخطر افتادن پایگاه مردمی و مشروعیت و منافع و قدرت ملی ایران خواهد شد.
با چنین مختصاتی عقل مصلحت اندیش چنان می نماید تا پایوران نظام به اعتبار توان بالای تخریب هاشمی، ضمن تامین نیازهای عاطفی یک مبتلا به «سندروم پدربزرگ» به تصنع هم که شده با مراعات احترام و اعتبار و ارادت طلبی هاشمی، بی جهت آستانه تحریک این پیرماهی فربه و زیرک دریای سیاست ایران را تقلیل نداده و با توسل به «رویکرد آبروداری» تا پایان پائیز این پدرسالار، آبرومندانه ایشان را حفظ و مشایعت و بی خطر کنند! و مانع از خودکشی این نهنگ فربه در دریای متلاطم سیاست در ایران شوند!
توضیحات بیشتر در مقاله خودکشی نهنگ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مقالات مرتبط:
هاشمی هاشمی است:
می خواهم زنده بمانم:
ماجرای هاشمی:
گربه چکمه پوش:
مرد خیزرانی:
خودکشی نهنگ:
شکار نهنگ:
باد کاشتید آقای هاشمی:




























۱۳۹۳ تیر ۱۰, سه‌شنبه

اعترافی میمون!


هفته نامه «مثلث» و سایت «جهان نیوز» بنقل از مهندس «بهزاد نبوی» مطالبی را منتشر کرده اند که در صورت صحت حائز اهمیت و شایسته استقبال است.
بنا به این اخبار «بهزاد نبوی» اخیرا در دیداری گفته است:
این جور نیست که اکنون شرایط اصلاح‌طلبان عوض شده باشد. در واقع ما باید بپذیریم که بدنه و پایگاه اجتماعی‌تان عوض شده است ... ما اول خودمان باید بفهمیم اصلاح‌طلبی یعنی چه. من از دیدن برخی از افراد اطراف خودمان احساس خوبی ندارم. نماز جمعه هاشمی من را یاد نماز جمعه‌های اول انقلاب می‌اندازد. واقعیت این است که تعریف و انتظار ما از اصلاح‌طلبی این نبود. ما دنبال براندازی نبودیم. دفاع ما از برخی جریانات، ما را به نهضت آزادی شدن نزدیک می‌کند. من از دیدن عکس‌های نمازجمعه هاشمی تعجب کردم. نباید مرز خودی و غیر‌خودی را برمی‌داشتیم. اصلاح‌طلبان در سریع‌ترین زمان ممکن باید در مورد پایگاه اجتماعی خود اقداماتی انجام دهند ... الان (بعد از آزادی) دخترهایی که پیش من می آیند، می خواهند با من دست بدهند. یا نوری زاد که از بهاییت دفاع کرده و گفته پای بهائیان را می بوسم، طرفدار ما شده است. دراویش گنابادی پیش ما می آیند و از ما اعلام حمایت می کنند. قبلا در (هفته نامه) عصر ما، مطلب می زدیم و نهضت آزادی به ما فحش می داد ولی الان ما تبدیل شدیم به قهرمان آنها.
در ادامه آمده:
نبوی با خطرناک خواندن این وضعیت می گوید، این ماجراها بهانه به دست مخالفان ما خواهد داد.
شخصاً بدآن دلیل از اظهارات بهزاد نبوی استقبال می کنم که شهریور 87 و یک سال قبل از انتخابات ریاست جمهوری پر مسئله 88 با انتشار مقاله «عروس فرنگی» در روزنامه «اعتماد ملی» مشابه همین حرف های امروزین منسوب به بهزاد نبوی را سطر به سطر و به صراحت به جناب آقای محسن آرمین (هم قطار مهندس نبوی) گوشزد کردم.
مقاله ای که در همان زمان و در خفا منجر به مراودهای بین اینجانب با یکی از برجستگان نزدیک به جناب بهزاد نبوی شد که بعدها با حفظ امانتداری بخش هائی از آن را در مکتوبی به «مصطفی تاجزاده» منتشر کردم.
اکنون و با فرض صحت اظهارات منسوب به مهندس نبوی بار دیگر آن مراوده را با حفظ امانت و حذف برخی ملاحظات ذیلاً باز نشر می کنم:
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
بسم الله الرحمن الرحیم
آقای سجادی
با سلام
[…]
عصبانیت و استدلال‌های سست و استنادهای مغشوش و مغرضانه شما (در مقاله عروس فرنگی)علیه اصلاح طلبانی كه سلامت نفس و فكر و عمل خود را در جریان سالیان متمادی از تلاش و مبارزه به اثبات رسانده‌اند، برای خواننده آشنا تردیدی باقی نمی‌گذارد كه برای این كینه توزی باید به دنبال علت باشد تا دلیل. من به هیچ وجه علاقه‌ای به آگاهی از علت یا عللی كه موجب نگارش مقالاتی از این دست می‌شود ندارم. تنها چیزی كه می‌توانم بگویم این است كه بسیار متاسفم از این كه مجری متین تلویزیون هما (اشاره به سالهای حضور بنده به عنوان مجری تلویزیون ماهواره ای هما) را در این حال و روز می بینم. تنها برای این كه اندكی تامل كنید عرض می‌كنم كه به نظر دوستان ما حق هر گروه و حزبی است كه كاندیدای مورد نظر خود را معرفی و برای وی تبلیغ كند. گروه‌های اصلاح طلب نیز از این قاعده مستثنی نیستند. اگر قرار باشد اجماع و وحدتی هم صورت گیرد موكول به بعد از معرفی و طرح كاندیداها است. در آن زمان است كه می‌توان با شیوه‌ای دموكراتیك نظیر نظرسنجی بر سر كاندیدایی كه از اقبال عمومی برخوردار است توافق كرد. به راستی نمی‌دانم چرا در بین كاندیداها این تنها خاتمی است كه برای نیامدن و یا بهتر بگویم انصراف وی از ورود به عرصه رقابت‌های انتخاباتی از راست افراطی گرفته تا لوس آنجلس نشینان یك صدا به تكاپو افتاده‌اند؟
برخی برای او خط و نشان می‌كشند و تهدید می‌كنند كه اگر بیاید رد صلاحیت می‌شود. برخی می‌گویند چون سازشكار است نیاید. برخی برعكس می‌گویند چون او نمی‌تواند با قدرت دیالوگ برقرار كند نباید بیاید. برخی نیز مانند شما كه رویشان نمی‌شود به خود خاتمی چیزی بگویند طرفداران او را به باد اتهام‌های عجیب غریب می‌گیرند. اما در این میان اظهارات شما از جنس دیگری است. اگر برخی از دوستان ما را به جرم این كه معتقدیم تنها گزینه مطلوب برا ی انتخابات ریاست جمهوری آینده خاتمی است متهم به خود محوری و تحمیل عقیده می‌كنند شما یك خال بالاتر زده‌اید و ما را متهم به طرفداری از ولنگاری و اباحی‌گری می‌كنید. اما اتهامات شما نیز مانند اتهامات دیگر بدیع و جدید نیست پیش از شما همین مطالب را آقای مصباح نیز در نماز جمعه مطرح كرده‌اند. تنها تفاوت این است كه ایشان مانند شما خیلی حرفه‌ای!!!! نبوده‌اند تا تصویر چند جوان دانشجو را كه برخلاف ادعای شما شعارشان عبور از خاتمی بود و نه طرفداری از خاتمی، به عنوان دلیل صحت مدعای خود اراایه دهند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
پاسخ اینجانب:
جناب آقای ...
با سلام متقابل و آرزوی قبولی طاعات و عبادات تان در ماه مبارک رمضان و التماس دعا در سر سفره پر معنویت سحر و افطارتان برای اینجانب. قبل از هر چیز موظفم مراتب امتنان خود را بابت وقتی که صرف نوشتن و ارسال نقطه نظرتان […] مبذول داشتید خدمت محترم تان اعلام دارم.
اما بعد
لازم می دانم خدمت تان معروض دارم طعنه و بلکه متلک لطیف جنابعالی به خود مبنی بر «کینه توزی از سر علت» را نوشیدم اما ارزنی بابت آن دچار تکدر خاطر یا دل چرکینی نشدم و علت آن نیز دو چیز است:
نخست آنکه از ناحیه ده سال اقامت در غربت و شنا نکردن در مسیر آبی که جماعت مخالف جمهوری اسلامی در آن غوطه ورند به اندازه ای از جانب ایشان متهم به مزدوری و جاسوسی و خودفروختگی شده و آنقدر ده ها و صدها ناسزا و دشنام و دُرشتی های چارواداری دریافت کرده ام که اکنون تا آن اندازه پوست کلفت شده ام تا تازیانه لطیف شما که حکم حجت را بر من دارد را به شیرینی استقبال کنم.و دوم آنکه جنابعالی به اعتبار سلامت نفس و صداقت تان تا آن اندازه برای اینجانب محترم و معتبر هستید که هر اندازه ترشروئی و بلکه درشت گوئی اش ارزنی موجب تکدر خاطر اینجانب نشود.
[…]
اما فرموده اید:
بسیار متاسفم از این كه مجری متین تلویزیون هما را در این حال و روز (عصبانیت و استدلال‌های سست و استنادهای مغشوش و مغرضانه علیه اصلاح طلبانی كه سلامت نفس و فكر و عمل خود را در جریان سالیان متمادی از تلاش و مبارزه به اثبات رسانده‌اند ) می بینم.
جناب آقای ...
اولاً حضور محترم تان مبذول می دارم چنانچه صد بار دیگر هم فرصت حضور در تلویزیونی مانند هما را پیدا کنم جنابعالی کماکان سجادی را همان مجری بقول خودتان متین خواهید دید.
اما چنان متانتی قبل از انکه برخاسته از ملکه اخلاق در اینجانب باشد بازگشت به طبع آن حرفه دارد و اینجانب یا هر کس دیگری حق نداریم در مقام «مجری یک رسانه» اغراض و جهت گیری ها و داوری های سیاسی خود را مقابل دوربین یک رسانه اعمال نمائیم.
این در حالی است که شخصاً برخوردار از خاستگاه و جهت گیری سیاسی بوده و هستم و سالهاست که در کسوت یک روزنامه نگار طی مقالاتم از مواضع خود دفاع و بر مواضع مخالفان انتقاد روا داشته ام. اما همه آنها را در مقالات خود که مسئولیتش را شخصاً به عهده داشته ام مطرح کرده ام. این طبیعت چنین حرفه و مسئولیتی است. اما آیا تا این اندازه به اینجانب حق می دهید که در مقاله خود «داریوش سجادی» باشم و نه «مجری تلویزیون هما» و درست یا غلط بتوانم مواضع و نقطه نظرات خود را صراحتاً و صادقانه با مخاطبان مطرح کنم؟
من متوجه نشدم از کجای مقاله «عروس فرنگی» بوی عصبانیت و استدلال های سست و استناد های مغشوش و مغرضانه استشمام کرده اید. درست یا غلط ادعاهائی در مورد محسنات جناب کروبی و تعلل های جناب آقای خاتمی مطرح کرده ام و برخلاف نظر جنابعالی که فرموده اید در انتقاد از جناب آقای خاتمی دچار کمروئی شده و به همین خاطر اطرافیان ایشان را به باد انتقاد گرفته ام خدمت محترم تان معروض می دارد:
اینجانب ترش یا شیرین فرزند انقلابی هستم که برخوردار از رهبریتی همچون مرحوم امام بود و همان امام بود که جمله ماندگار و طلائی خود را در گوش ما خواند که:
من با هیچکس و در هیچ مرتبه ای عقد اخوت و دوستی ابدی نبسته ام. چهارچوب دوستی من با افراد مبتنی بر عملکرد مبتنی بر حق ایشان است.
بر همین اساس است که صادقانه خدمت جنابعالی معروض می دارم برای نقد دوست و دشمن ارزنی ماخوذ به حیا نبوده و نیستم کما اینکه برخلاف نظر جنابعالی در نقد جناب آقای خاتمی هرگز خود را دچار کمروئی ندیده و ندانسته و اساساً حرف امروز من در مقاله عروس فرنگی حرف جدیدی نبود. بالغ بر 9 سال پیش در هفته نامه وزین «عصرما» […] نیز کما بیش همین حرف ها را مطرح کرده بودم.
گذشته از آنکه شاید اولین کسی که در اوج محبوبیت سید محمد خاتمی از میان روزنامه نگاران اصلاح طلب ایشان را بدون کمروئی نقد کرد اینجانب بود که نه الان بلکه یازده سال پیش در تیر ماه سال 77 و در نشریه راه نوی اکبر گنجی صراحتاً همین حرف امروزین را مطرح کردم که:
«برخلاف هاشمی رفسنجانی رئیس جمهور پیشین ایران که صراحتاً جاه طلبی را برای انسان ارزش تلقی می کرد، خاتمی از ابتدا با کراهت وارد رقابتهای انتخابات ریاست جمهوری شد و برخلاف علی اکبر ناطق نوری رقیب اصلی اش در انتخابات که از یک سال قبل از انتخابات، تمایل خود را برای رئیس جمهور شدن رسماً اعلام کرده بود، خاتمی با ترغیب سنگین همسنگران سیاسی اش وارد مبارزات انتخاباتی شد و تا روزهای آخر انتخابات نیز چشم اُمیدی به موفقیت در این انتخابات نداشت و زمانی نیز که ناباورانه موفق به کسب 20 میلیون رای بنفع خود شد از سرسیری و بی میلی وارد کاخ ریاست جمهوری ایران گردید.
رویکرد «دیوژنی» خاتمی به قدرت عملاً وی را از برخورداری از عزم سیاسی جهت مواجهه با رقبا محروم کرده و در عمل تمایلی از وی جهت به چالش طلبیدن رقبا مشاهده نمی شود.
خاتمی با توجه به برخورداری از شاکله شخصیت فرهنگی اش عملاً لذت کار فرهنگی را بر مجادلات خسته کننده سیاسی که خود از آن تعبیر به «کار گِل» می کند ترجیح می دهد و این در حالیست که رُقبای محافظه کار خاتمی برخلاف وی از آمادگی و ظرفیت بالائی جهت مجادله سیاسی برخوردارند»
مقاله سمفونی خاتمی هفته نامه راه نو

اما علی رغم این طی تمام مدت ریاست جمهوری جناب آقای خاتمی به اندازه وسع و توان و بضاعت قلمی خود ذره ای از حمایت ایشان دریغ نکردم.
[…]
اما اینکه فرموده اید:
«اینجانب با عصبانیت و استدلال‌های سست و استنادهای مغشوش و مغرضانه علیه اصلاح طلبانی كه سلامت نفس و فكر و عمل خود را در جریان سالیان متمادی از تلاش و مبارزه به اثبات رسانده‌اند، مقاله مزبور را تحریر کرده ام» صرف نظر از قابل مناقشه دانستن عصبانیت یا استدلال های مغشوش و مغرضانه اما مشکل اینجانب تصادفاً با همان اصلاح طلبانی است که بقول جنابعالی سلامت نفس و فكر و عمل خود را در جریان سالیان متمادی از تلاش و مبارزه به اثبات رسانده‌اند.
جناب آقای ...
همه حرف من نیز آن است که چنین صاحب صلاحیت هائی همچون جنابعالی چرا باید تن به چنین عوام زدگی و خدای نکرده عوام فریبی بدهند. اما اینکه […] فرموده اند: باید تصویری از خود بمنظور جلب آرای اکثریت خاموش ارائه دهیم تا ایشان را ترغیب به شرکت در انتخابات کنند! این تصویر سازی مبتنی بر کدام مختصات است؟
صادقانه از شما می پرسم جنس مطالبات این اکثریت خاموش چیست؟
برخلاف نظر جنابعالی باز هم این حرف جدیدی از من نیست و نخستین بار در اسفند 78 بود که بعد از آنکه سرکار خانم امان پور با تهیه گزارشی از ایران ناجوانمردانه محصول جمیع مبارزات جنبش اصلاح طلبی ایران را به پیدا شدن فرصت برای برگزاری پارتی و رقاصی در منزل دختر عمه خود در شمال شهر تهران مصادره کردند ، اینجانب بودم که «تنهای تنها» تاکید می کنم «تنهای تنها» طی «مقاله توهم» خطاب به ایشان گفتم:
«جنابعالی ناآگاهانه تمامی مجاهدت و تلاش های جبهه اصلاح طلبان در ایران را منحصراً نیل به رقاصی های مشترک جوانان و آزادی معاشرتهای مختلط و باز دختران و پسران ایرانی و دغدغه زلف افشانی بانوان القاء کرده و این توهین آشکاری به تمامیت تاریخ و تمدن و فرهنگ ایران است.
هر چند گزارش امانپور متضمن بخشی از واقعیت موجود در ایران کنونی هست اما اشتباه امانپور در آنست که این بخش از واقعیت را بمعنای تمامی واقعیت نهضت اصلاح طلبی در ایران به افکار عمومی عرضه کرد. این در حالیست که جبهه اصلاح طلب در خط مقدم مبارزه با محافظه کاران ایران در نبردی توان فرسا بدنبال آرمانهای بلند مدنیت ، حقوق شهروندی ، آزادی بیان و اندیشه ، تعقل ، واقعگرائی و قرائت رحمانی از دین است.
گزارش امانپور در جوهر خود توهین مسلمی به مردان مبارزی چون عبدالله نوری و محسن کدیور بود که در مصاف با محافظه کارها بدلیل مطالبه همان آرمان های بلند اکنون در گوشه زندان بسر می برند.
آیا امانپور تصور می کند عبدالله نوری و محسن کدیور و دیگر رهبران جنبش اصلاح طلبی در نبرد خود با محافظه کارها دغدغه آزادی شُرب خمر و هم آغوشی جوانان و صدور مجوز برپائی نایت کلوپ ها و دیسکوتک های شبانه را داشته اند؟
آیا نهضت اصلاح طلبی ایران در تعقیب اهداف بلند خود طی دو سال گذشته ده ها روزنامه را قربانی کرد ، یک وزیر کشور را از دست داد ، دانشجویانش وحشیانه کتک خوردند تا امروز خانم امانپور در یک واریته تلویزیونی همه مجاهدت های دو سال گذشته را بنفع پارتی های شبانه بخشی از جوانان ایران مصادره کند؟»
مقاله توهم
پاسخ کریستین امان پور
پاسخ اینجانب به امان پور

جناب آقای ...
نکته جالب در انتشار این مقاله (توهم) آن بود که برخلاف تصور اینجانب بعد از انتشار آن در تهران کمترین استقبالی از سرآمدان جنبش اصلاحات از آن نشد و دوستان با سیاست «یکی به نعل و یکی به میخ» تلویحاً به استقبال از مواضع مطرح شده در واریته امان پور رفتند!
اینجانب از همان زمان بود که تدریجاً احساس نگرانی کردم که ظاهراً اصلاح طلبان یا برخی از اصلاح طلبان که بقول جنابعالی سلامت نفس و فكر و عمل خود را در جریان سالیان متمادی از تلاش و مبارزه به اثبات رسانده‌اند، اکنون صرفاً برای ماندن در قدرت و از دست ندادن آرای نامتعارف این بخش از جامعه شهروندی ایران، حاضر شده اند تن به بازی پیروزی به هر بهائی بدهند!
جناب آقای ...
اینجانب برخلاف شما سیاستمدار نیستم و می فهمم که یک سیاستمدار برای ورود به کانون قدرت و ماندن در آن کانون نیاز به رای مردم دارد و برای جلب آن آرا موظف است با لطائف الحیل از هر راهی اقدام به تحبیب قلوب از بدنه شهروندی کند اما مشکل آنجاست آیا برای ورود و ماندن در قدرت می توان پرنسیب ها و اصول اخلاقی خود را نیز زیر پا گذاشت؟
من یک روزنامه نگارم و برخلاف سیاستمداران کمترین چشمداشتی به آرای مردم یا اصحاب قدرت ندارم. تعهد یک روزنامه نگار صرفاً باید به حقیقت باشد و برای بیان آن حقیقت خود را معطل ادبار یا اقبال مردم یا اصحاب قدرت نمی کند و نمی تواند بکند. یک روزنامه نگار موظف است هر نوع کجروی را به دیده نقد منعکس کند حال چه آن کجروی از جانب اصحاب سیاست باشد و چه از ناحیه مردم.
جناب آقای ...
من کمترین مشکلی با این امر ندارم که آن طبقه خاموش که معتقدم بدنبال تفرج طلبی و خوش باشی اند صادقانه ابراز کنند که مایلند هر روز آب نمای میدان ونک را مملو از شراب کنند و تا صبح در آن شنا کنند!
من اصلاً مشکلی با این امر ندارم که آن «اکثریت خاموش تفرج طلب» صادقانه اعلام کنند جامعه مدنی و مطلوب شان جامعه ای است که بتوانند روزی سه بار با معشوق شان در نیمکت های پارک ملت آمیزش و هم آغوشی داشته باشند!
همه حرف من و مشکل من آن است که هر کس مسئولیت عمل خود را به دوش گرفته و زیر بیرق خود سینه بزنند.
نمی شود اصلاح طلبانی که سلامت نفس و فكر و عمل خود را در جریان سالیان متمادی از تلاش و مبارزه به اثبات رسانده‌اند صرفاً برای پیروزی در انتخابات، فعالیت انتخاباتی خود را در مرزهای مه آلودی قرار دهند که دیگران بتوانند از آن سوء برداشت و سوء استفاده کنند.
هشت سال در دوره جناب آقای خاتمی نه آن اکثریت خاموش صراحت آن را داشت و دارد که بگوید مرادش از جامعه مدنی چیست و نه این دسته از اصلاح طلبان شجاعت آن را داشتند که یا برائت خود را از چنان آرائی را صراحتاً اعلام کنند و یا صراحتاً خود را در جستجوی چنان مطالباتی قرار دهند.
مشکل اینجانب با این دسته از اصلاح طلبان آن است که ایشان برای دمکراسی «شان راهبردی» قائلند در حالی که نه به نظر اینجانب بلکه در جمیع دمکراسی های جهان بویژه آمریکائی که بنده در خدمت تان هستم و اشتهار به مهد دمکراسی دارد شان دمکراسی شانی تاکتیکی است و استراتژی ها در فکرانباره ها تدوین شده و این رسانه هایند که در خدمت حکومت آن استراتژی ها را در قالب مطالبات به مردم القا و پمپ می کنند و مردم نیز در یک خودفریبی تصور می کنند مطالبات خود را بصورتی دمکراتیک از طریق انتخابت ابتیاع می کنند.
همه دغدغه اینجانب در مقاله «عروس فرنگی» ژلاتینی بودن مرزها و اصول اخلاقی و سیاسی آن دسته از اصلاح طلبان است که هدف اصلی شان صرفاً پیروزی در انتخابات است.
جناب آقای ...
اصلاح طلبان چاره ای ندارند تا برای اینکه در بلند مدت هم از ناحیه حکومت دچار بی اعتمادی نشوند و هم از جانب مردم مبتلا به بی اقبالی، یک بار و برای همیشه خود را تعریف کرده و مرزهای خود را با دیگران در سرحداتی محکم و تغییر ناپذیر تثبیت نمایند.
فرموده اید استناد به چند جوان دانشجو که از ابتدا نیز شعارشان عبور از خاتمی بود دلیلی بر اباحی گری اصلاح طلبان نیست.
جناب آقای ...اگر با تسامح بتوان از آن چند جوان دانشجو گذشت با دیگران چه کنیم؟
محسن سازگارا چه؟ اکبر گنجی چه؟ ا ـ ن چه؟ ح ـ ب چه؟ نیک آهنگ کوثر چه؟ م ـ ب چه؟ علی رضا نوری زاده چه؟!!! خانم ح و همسرشان چه که اکنون روزی خوار […] شده اند؟
یک بار شد تا این دسته از دوستان اصلاح طلب طی یک بیانیه ولو نیم بند از ایشان اعلام برائت کنند؟ این در حالی است که جمیع سایت های این دسته از دوستان اصلاح طلب اقدام به بایکوت مقالات اینجانب کرده اما بی صبرانه به استقبال مقالات این دسته از دوستان شان در خارج از کشور می روند که متاسفانه بعد از خروج شان از کشور جوگیر شده و همه گذشته نظام را زیر سوال برده و می برند.
جناب آقای ...
مقاله عروس فرنگی اشاره بسیار کمرنگی از رنج نامه اینجانب از این دسته از دوستان اصلاح طلب بود والی اگر امر بر باز شدن این پرونده شود حرف های زیادی برای گفتن خواهد بود!
بیش از ده سال است که این عقده را در خود نگاه داشته ام که چگونه با چشم خود دیدم در سفر دوم جناب آقای خاتمی به نیویورک آن مقام ارشد ریاست جمهوری تمام قد به استقبال نوریزاده در هتل پلازای نیویورک آمد و وی را در آغوش کشید و چه جلساتی با ایشان گذاشت و چه حرف هائی میان شان رد و بدل شد!
جناب آقای ...
شاید نخورده باشیم نان گندم اما دیده ایم آن را در دست مردم!
درد اینجانب تنها چند جوان تفرج طلب نیست. متاسفانه اقتضائاتی اجازه نمی دهد همه حرف ها را زد و لذا در آن مقاله تا آن حد بیشتر را جائز ندانستم مطرح کنم و گرنه خوبست شما به این پرسش پاسخ دهید منظور آقای تاجزاده دوست محترم جنابعالی از بیان این حرف در سایت نوروز چه بود که:
ما یا نباید طرح اصلاح مطبوعات را به مجلس ششم می بردیم و یا باید وقتی به مجلس رفت تا آخر پای آن می ایستادیم!!!
معنای این حرف چیست؟ یعنی قرار بود اصلاح طلبان، نظام را به یک رویاروئی سینه به سینه با رهبری بکشانند؟ آیا ما در دوم خرداد چنین قراری داشتیم؟
اگر این بود چرا دوستان از ابتدا آن را صادقانه اعلام نکردند تا امثال بنده تکلیف خود را با چنین اصلاحاتی روشن کنیم؟
اشتباه نشود! بنده در مقام دفاع چشم بسته و کلی از مواضع آیت الله خامنه ای نیستم اما دوستانی که به هر دلیلی با کلیت سیستمی که در راس آن ولایت فقیه وجود دارد، مشکل دارند اخلاقاً نمی توانند از اعتبار آن نظام بهره ببرند ودر خفا بدنبال تغییر آن باشند.
بنده مشکلی با کسی که با نظام جمهوری اسلامی و ولایت فقیه مخالف باشد، ندارم و به ایشان حق داده و می دهم تا به هر شکل اخلاقی و یا قانونی برای براندازی آن فعالیت کند اما باز هم تاکیدم بر شفافیت است. نمی شود هم از اعتبار نظام تغذیه کرد و هم در جستجوی تغییر آن بود. دوستانی که دنبال تغییر آنند بروند و با تابلوی خود و صادقانه و شفاف فعالیت کنند.
[…]
جنابعالی انتقاد بنده به آن دسته از اصلاح طلبان را که در جستجوی شماسازی از خود بمنظور جلب آرای تفرج طلبانند را مقایسه با آرای مصباح یزدی کرده اید!
من مسئولیتی در قبال آرا ایشان ندارم و صرفاً مسئول حرف ها و نظرات خودم هستم اما اینکه احیاناً ادعای ایشان با ادعای اینجانب یکی شده را می توان دلیلی بر رد اصل ادعا کرد؟ در حالی که اینجانب با هیچ سریشی از حیث سیاسی یا اخلاقی با ایشان مقاربت یا مشابهتی ندارم تا جائی که در نقد ایشان مقالاتی متعدد را در مطبوعات کشور منتشر کردم که بابت آن بارها از جانب روزنامه کیهان بنحو احسن نواخته شده ام:
نگاه کنید به مقالات:
F=m.a 
تنها پاسخم به این مشابهت […] بوده است.
جناب آقای …
مسائل زیاد دیگری نیز برای گفتن دارم اما اجازه دهید فعلاً تا همین حد بسنده کنم و انشاالله اگر توفیقی بود جسارتاً وقت ارزشمند تان را خواهم گرفت.

موفق باشید و التماس دعا
ارادتمند ـ داریوش سجادی
19 شهریور87 ـ آمریکا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پاسخ:
بسم الله الرحمن الرحیم
جناب آقای سجادی
با سلام
زمانی كه آن یادداشت كوتاه را برای شما قلمی كردم قصدم صرفا یك گله دوستانه از سر كم توقعی بود و نه گفت و گوی نقادانه و طولانی. این نوشته را نیز به حساب یك توضیح جهت رفع ابهام بگذارید و نه پاسخ. توضیحی كه قطعا توضیح دیگری در پی نخواهد داشت تا انشاء الله دیداری تازه شود.
بنده را سیاستمدار طالب مصلحت و كسب موقعیت در قدرت دانسته‌اید وخود را روزنامه نگار طالب حقیقت. در مورد خود نیك می‌دانم كه هیچ یك از این اوصاف ویژگی من نیست كه اگر بود كارنامه و گذشته و حال دیگری می‌داشتم. در مورد شما قضاوتی نمی‌كنم تنها عرض می‌كنم در مقاله مورد نظر بویی از حقیقت جویی استشمام نمی‌شد. گفتم سیاستمدار نیستم اما آنقدر سیاسی هستم كه مقالات و اظهارات با محتوای یكسان در نقد خاتمی و اصلاح طلبان را كه ناگهان در این روزها در تریبون ها و نشریات داخلی و حتی نشریات وابسته به برخی جریان‌های اصلاح طلب به تولید انبوه رسیده است، صرفا یك تصادف و حاصل حقیقت‌جویی و حقیقت خواهی ندانم. بالاخره آمدن خاتمی بسیاری از نقشه‌ها و طرح‌ها را برهم می‌زند و هزینه‌های هنگفتی كه برای ایجاد وضعیت كنونی بر كشور و این ملت بی‌نوا تحمیل شده است به باد هوا می‌دهد و عجیب آن كه از ضد انقلاب لوس‌انجلس نشین كه بیش از همه معرف حضور شما هستند تا تحریم یون داخلی كه از بیان ما فی الضمیر خود هراس دارند و تا برخی از دوستان اصلاح طلبی كه كینه و دلخوری از خاتمی دارند و تا برخی از جریان‌های بدون تابلویی كه پروژه سكولاریسم را در داخل تعقیب می‌كنند و تا افراطیون اقتدارگرا البته با انگیزه‌های مختلف در این نقطه یعنی انتقاد به خاتمی و اتهام و بدگویی از اصلاح طلبان طرفدار حضور خاتمی در رقابت انتخاباتی با هم به وحدت رسیده‌اند.
دوست عزیز معمولا آثار شما را دستكم آنچه را كه برای بنده ارسال می‌كنید خوانده و می‌خوانم. مقاله‌ای را نیز كه در «عصر ما» از شما منتشر شد به یاد دارم . برخلاف آنچه فرمودید هیچ یك از آن مقالات را موید و منطبق با آنچه كه در مقاله مورد بحث قلمی فرموده‌اید نیافتم. دیوژن و بی رغبت دانستن خاتمی به سیاست و قدرت كه روزی نقطه مثبت خاتمی و وجه تمایز او از قدرت‌طلبان شمرده می‌شد و دست برقضا امروز در برخی نشریات روشنفكر وطنی به عنوان نقطه ضعف خاتمی مطرح می شود، چه ربطی به تایید و همراهی اصلاح طلبان با ولنگاری و اباحی‌گری دارد؟
درباره جماعتی كه نام بردید البته من نمی‌دانم كه آقای اكبر گنجی كه سال‌هاست صف خود را از اصلاح طلبان جدا كرده و آرا و نظریات او از جمله مقاومت مدنی و جمهوری خواهی وی بیش و پیش از دیگران از سوی اصلاح طلبان نقد و پاسخ داده شده چه ربطی به اصلاح طلبانی دارد كه خواهان حضور خاتمی در انتخابات هستند؟ و یا آقای نوری‌زاده چه نسبتی با اصلاح طلبان دارد و یا اساساً كی مدعی اصلاح طلبی بوده كه شما با چنین اطمینان و شوق و ذوقی برای محكوم كردن اصلاح طلبان داخلی به گفته‌ها و كرده‌های ایشان استناد می‌كنید؟
اساساً اصلاح طلبان در ایران پای عملكرد و گذشته و آینده كدام فردی امضا زده‌اند كه اگر یكی از ایشان پس از دوره‌ای همراهی آن هم نه به عنوان فعال سیاسی، تغییر عقیده و روش داد نیروهای اصلاح طلب یا خاتمی باید پاسخ‌گوی گفته‌ها و كرده‌‌های ایشان باشند؟ آیا این ملاك ومحك فقط در اثبات عدم اصالت اصلاح طلبان و یا اثبات انحراف ایشان از آرمان‌های انقلاب معتبر است یا برای دیگران نیز به اعتبار این روش معتقدید؟ این روش راحت‌ترین و ساده‌ترین شیوه محكوم كردن یك جریان اجتماعی و یا سیاسی و یا هر جنبشی است . اگر تردید دارید این روش را در باره نهضت مشروطیت و نهضت ملی نفت به كار بگیرید تا برایتان روشن شود كه اثبات وابسته بودن و فقدان اصالت نهضت‌های مذكور چقدر راحت است . البته اگر این روش به كار فهم حقیقت و كشف واقع نمی آید درعوض در اقناء و همراه كردن عوام بسیار كار آمد است و هم از این روست كه كیهان نشینان سال‌هاست با آن مانوسند و به رغم این كه بارها و بارها بی‌پایگی تحلیل ها و پیش بینی هایشان به اثبات رسیده حاضر به دست برداشتن از این حربه نیستند.
من نه با فكر نیك‌آهنگ كوثر موافقم و نه او نگاه مثبتی به امثال من دارد. اما دوست عزیز استناد به تصویر یك زن برهنه در یكی از پارك‌های هلند با جمله طنز گونه «هلند هم بدجایی نیست» ذیل آن، در وبلاگ یك طنز نویس، برای اثبات این كه اصلاح طلبان خواهان آزادی جنسی در ایران هستند هر چه باشد ، نشانی از حقیقت طلبی ندارد. نه زیبنده روزنامه‌نگاری است كه مدعی حقیقت طلبی و حقیقت خواهی است و نه روشی صحیح برای دفاع از آرمان‌های انقلاب.
سخن آخر آن كه در مقاله مورد بحث و نیز در پاسخ به گلایه بنده به سخنی […] استناد كرده‌اید. اجازه بدهید صادقانه و به صراحت بگویم این استناد شما مرا در نظر و قضاوتم نسبت به نوشته شما و اراده نهفته در ورای آن مطمئن تر كرد. باور نمی‌كنم روزنامه‌نگاری كه طالب حقیقت است بدون مطالعه كامل یك متن به جمله ای از آن استناد كند و آن را موضوع تفسیر و برداشتی صد درصد مغایر با متن و مراد و مقصود گوینده قراردهد. قطعا شما نظرات بنده را كامل می‌دانید و می دانید که من […] رفتار انتخاباتی اصلاح طلبان در انتخابات مجلس هشتم را نقد كرده و در باره علت عدم حضور اكثریت خاموش جامعه در آن انتخابات تصریح كرده‌ام: رفتار ما در آن انتخابات و در قبال رد صلاحیت ها و فهرست انتخاباتی كه دوستان ما دادند، حامل این پیام برای آن اكثریت خاموش بود كه اصلاح طلبان پذیرای هر محدودیت و تحمیل هر شرایطی هستند. این پیام كافی بود تا اكثریت خاموش را به عدم حضور در پای صندوق‌های رای مصرتر كند. ما باید چهره‌ای از خود نشان دهیم كه جامعه عزم قاطع ما را برای پیگری شعارهایمان باور كند و برای حضور در پای صندوق‌های رای انگیزه پیدا كند.برادر عزیز برداشت شما چه ربط و نسبتی با این سخن دارد؟ از كجای این سخن شما برداشت كردید كه […] اكثریت جامعه اهل ولنگاری و اباحی‌گری هستند و اصلاح طلبان برای جلب حمایت آنها باید تصویری موافق با اباحی‌گری و ولنگاری و موافق آزادی جنسی از خود ترسیم كنند؟ این كه در نامه قبلی عرض كردم استدلال های شما سست و بی‌پایه و بی‌نیاز از جواب است قصد توهین و بدگویی نداشتم . نمونه فوق به روشنی گویای صحت این مدعاست. […]
بقیه مطالب هم باشد برای فرصتی مناسب و گفتگویی حضوری انشاء الله.
ارادتمند ...
[…]
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
متن کامل در مقاله کیمیاگران خاکباز