۱۳۹۲ خرداد ۲۷, دوشنبه

گربه چکمه پوش!


بازبینی یازدهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران

انتخابات دور یازدهم ریاست جمهوری ایران با تمام فراز و نشیب هایش اینک و با بسته شدن پرونده آن و اعلام نتایج آراء شاخص مهمی را در فهم چیستی و جنس و ماهیت آرای شهروندان ایرانی را در اختیار تحلیل گران گذاشت.

با احتساب میزان آرای ماخوذه هر کدام از نامزدها و نزدیکی آرای چهار نامزد منسوب به جبهه اصولگرائی (قالیباف ـ جلیلی ـ رضائی ـ ولایتی) به یکدیگر و در حالی که مجموع آرای این 4 نفر نیز نمی توانست به آرای حسن روحانی نزدیک شود از این واقعیت می توان نتیجه گرفت:
انتخابات مزبور قابل مقایسه با انتخابات سال 84 نیست که در آن اصلاح طلب ها بدلیل تعدد نامزد مبتلا به تقسیم آرا و شکست محتوم مقابل اصولگرایان شدند.
آمار آرای نامزدها نشان دهنده واقعیت مهمی است و آن این که نه آن 4 اصولگرا به روحانی باخته اند و نه روحانی از این 4 نفر برده است! آرای قلیل و نزدیک به هم جلیلی و قالیباف و رضائی و ولایتی نشان می دهد هیچ کدام از این 4 نفر رای دیگری را نشکسته بلکه اساساً رای حائز اهمیت و قابل اعتنائی نیآورده اند!
لذا باید بدنبال آن بود که رقیب اصلی «چیز» دیگری بوده که روحانی «با آن» بُرده و قالیباف و جلیلی و رضائی و ولایتی «به آن» باخته اند!
اهتمام این مقاله پاسخ به همین پرسش است که «رقیب اصلی» در انتخابات مزبور چه کسی یا چه چیزی بود!؟
قبل از یابش پاسخ این پرسش در این واقعیت نمی توان تردید داشت که در کنار «رقیب اصلی» دو عنصر «غیظ» و «مظلومیت» نقش موثری در اقبال بخشی از شهروندان ایرانی به «حسن روحانی» را در انتخابات ریاست جمهوری عهده داری کرد.
نخست غیظی که ریشه در نظم مستقری داشت که از فردای اعلام نتایج انتخابات سال 88 ذائقه آن بخش از شهروندان که کماکان به سناریوی تقلب در انتخابات 88 باور داشتند را تلخ نگاه داشته بود و چنین «غیـّاظانی» با تحفظ چنان «غیظی» رای خود را به آنی دادند که در «میتینگ های انتخاباتی» خود را مدافع محصوران جنبش سبز (موسوی ـ کروبی) و مخالف حافظان «نظم مزبور» معرفی می کرد!
گذشته از آنکه بخشی از جامعه که با ورود هاشمی به انتخابات مبتلا به امید و ابتهاج شدند و با رد صلاحیت اش، هاشمی را در هاله ای از مظلومیت دیدند اینک رای به حسن روحانی را حداقل وظیفه اخلاقی خود در دفاع از مظلومی می دانستند که بعد از رد صلاحیت، شکسته دلانه «روحانی» را در قامت «من کنت مولا هذا علی مولا» نشانه گذاری می کرد!
هر چند نباید این واقعیت را نادیده انگاشت که مظلومیت متصور برای هاشمی قبل از آنکه ریشه در واقعیت داشته باشد محصول واکنش سنجیده و محاسبه شده ایشان در قبال رد صلاحیت اش بود. (نگاه کنید به دو مقاله گام بعدی هاشمی و بازی بزرگان)
سناریوی «هاشمی مظلوم» از لحظه ای کلید خود که ایشان بعد از رد صلاحیتش بدون هیچ اعتراض مشهودی با توسل به سیاست «گربه چکمه پوش» توانست بسرعت نزد افکار عمومی خود را مبدل به هاشمی مظلومی کند که علی رغم «پدر انقلاب» بودنش! علی رغم «قهرمان انقلاب» بودنش! علی رغم «شناسنامه انقلاب» بودنش! علی رغم «السابقون انقلاب» بودنش! علی رغم «صحابه امام» بودنش! چنان بی رحمانه صلاحیتش در شورای نگهبان رد می شود و این «پیر فرزانه» و «زعیم پرسابقه» بی هیچ گله ای پارسا کیشانه و نجیبانه با بُغضی در گلو از داوری نارفیقانه شورای نگهبان تمکین می کند! (نگاه کنید به مقاله هاشمی هاشمی است)



(گربه چکمه پوش یا Puss in Boots اشاره به یکی از شخصیت های تریلوژی Shrek دارد که با ترفند مظلوم نمائی و قرار دادن خود در موضع معصومیت و ترحم این اعتماد را در رقیب فراهم می کرد تا به وی نزدیک شوند و آنگاه در فرصتی مغتنم و از موضعی مسلط بر ایشان فائق آید)


هاشمی بخوبی می دانست اعتراض به داوری شورای نگهبان و عدم تمکین از آن و اتخاذ رویکردهای اپوزیسیونی بمعنای ابتلا به انزوا و حذف از دایره قدرت ایران خواهد بود. طبیعتاً وی بخوبی فرجام فردی مانند آیت الله منتظری را در خاطر داشت که چگونه علی رغم برخورداری از سابقه «قائم مقام رهبری» و برخورداری از «سابقه انقلاب» و اشتهار به «شناسنامه انقلاب» و افتخارش به «یار امام بودن» وقتی عزم مقابل نظام ایستادن کرد نظام نیز بدون تامل از روی وی گذشت.
اتخاذ رویکرد «گربه چکمه پوش» تا آن اندازه موثر بود که بتواند با قرار دادن هاشمی در کانون مظلومیتی تاثرآور، ایشان را در وجدان عمومی جامعه مُبدل به «منجی و قهرمان مظلوم انقلاب» نماید. همین مظلومیت بود که هاشمی را در کسری از زمان به یک «رسانه ملی» تبدیل کرد تا حدی که بتواند با «گامبی کردن عارف» و تحمیل نامزد خود (حسن روحانی) به جبهه مشترک اعتدالیون و اصلاح طلبان اقناع و اجماعی گسترده بین بدنه اجتماعی دو جبهه متحد اعتدالیون و اصلاح طلبان را بنفع حسن روحانی فراهم آورد. (در این زمینه نگاه شود به فراخوان هاشمی ـ گفتگو با ژاپه یوسفی)
قدر مسلم آن است که همین اتفاق (اقناع و اجماع بر روی روحانی) در صورت حذف روحانی بنفع عارف، می توانست برای عارف هم فراهم شود اما ترجیح هاشمی طبیعتاً با کسی بود که قرابت و هم تباری سیاسی با خود داشته باشد و روحانی چنین فردی بود.
در مجموع هاشمی موفق شد با «گامبی کردن عارف» یک «حـُفره» با قدرت مَکشی بسیار بالا در فضای انتخابات ایران ایجاد کند تا از آن طریق سنگربانان هاشمی بتوانند جهت جذب گسترده آرا و هدایت آراء بسمت انگشت اشاره «مُنجی» و اقبال به «نامزد پیشنهادی منجی» بسترسازی و انگیزه سازی نمایند.
این در حالیست که بعد از رد صلاحیت هاشمی توسط شورای نگهبان «هاشمی» و «بازی هاشمی» از سوی «رقبای هاشمی» تمام شده محسوب می شد. اما این «پیرماهی» سیاست در ایران نشان داد تا آن اندازه در نرد سیاست حرفه ای هست تا با «بازی خوب کردن با تاس بد» نتیجه را از شکست کامل به پیروزی کامل مبدل کند. (مقاله گامبیه هاشمی)
در واقع هاشمی از طریق حذف بموقع عارف و اعلام حمایت اش از روحانی در کسوت «مُنجی مظلوم» و متابعت شیدائیان «منجی مظلوم» از فراخوان ایشان، توانست صفحه مبارزه را به طرفة العینی بنفع خود عوض نماید و از این طریق بود که در کمترین زمان ممکن آرای روحانی مواجه با جهشی انفجاری شد تا جائی که در سه روز پایانی ایام تبلیغات، نتیجه آرای انتخابات به طرز محیرالعقولی بنفع «افسر تحت امر هاشمی» تغییر جهت پیدا کرد!
علی ایحال هر چند غیظ بخش موثری از «طبقه متوسط» ایران از دولت احمدی نژاد در کنار بازی موثر هاشمی در قامت «منجی مظلوم» توانست موجی عظیم از میانه شهروندان را بنفع روحانی در انتخابات ریاست جمهوری تاسیس و تهییج کند اما این دو عامل هنوز محتاج یک عنصر تمام کننده بودند تا از آن طریق و با تلفیق این سه عامل، نتیجه انتخابات یکسره شود.
برای یابش این «عنصر سوم» که آن را می توان «رقیب اصلی» چهار نامزد اصولگرایان و رفیق و یاور اصلی برای ظفرمندی «روحانی» به حساب آورد باید کمی به عقب بازگشت!
سه شنبه یازدهم مهر ماه سال 91 (هشت ماه قبل از آغاز ثبت نام نامزدهای ریاست جمهوری) که هنوز کمترین احتمال و گمانه ای از خواست هاشمی برای ورود به انتخابات دور یازدهم ریاست جمهوری نمی رفت. شخصاً ضمن تحریر مقاله «خیز بلند هاشمی» با قاطعیت خبر از آن دادم که «اکبر هاشمی رفسنجانی» در انتخابات مزبور خود را نامزد خواهد کرد!
اما این گمانه زنی نه ناظر بر کف بینی بود و نه برخورداری از جامی جهان بین نزد مدعی و صرفاً به اعتبار شناخت از «روانشناسی فردی» آقای هاشمی مسجل بود ایشان در انتخابات ریاست جمهوری حتماً شرکت خواهد کرد. (نگاه کنید به مقاله مرد خیزرانی)
اما تاکید بر ورود هاشمی در انتخابات ریاست جمهوری در مقاله «خیز بلند هاشمی» تنها یکی از مُفاد آن مقاله بود و جز این چند نکته دیگر نیز در مقاله مزبور گوشزد شده بود که بازبینی آنها خالی از لطف نیست:
نخست آنکه ـ هاشمی در مقام نامزد وارد انتخابات خواهد شد!
دو ـ هاشمی در قامت منجی و با القای نجات میهن از بحران وارد انتخابات می شود!
سه ـ ورود هاشمی به انتخابات با اقبال ملی و گسترده و با تضمین موفقیت همراه خواهد شد! (در آن مقاله به دلائل اقبال به هاشمی به تفصیل اشاره شده که خوانش مجدداش قابل تامل خواهد بود)
چهار ـ شورای نگهبان توان رد صلاحیت هاشمی را به اعتبار منصوب رهبری بودن در مجمع تشخیص مصلحت ندارد!
پنج ـ شورای نگهبان تنها می تواند به اعتبار و اتکا بر مصوبه قانونی «کبر سن» هاشمی را رد صلاحیت کند!
اظهارات هاشمی رفسنجانی در فردای رد صلاحیت اش توسط شورای نگهبان تائید بند بند مفاد مطرح شده در مقاله 8 ماه پیش تر «خیز بلند هاشمی» بود.
هاشمی در این زمینه طی نشستی با حامیانش در مورخه 22 خرداد 92 اظهار می دارد:
« بعد از تماسی دیگر ... به آقای حجازی فقط گفتم که ایشان را (آیت الله خامنه ای) از خواب بیدار نکنند و برایشان پیغام گذاشتم در نهایت برای ثبت نام راهی وزارت کشور شدم. و حتی آن قدر این رفتن با عجله بود که گروه چک سپاه نتوانست قبل از ما برسد و بدون هماهنگی و چک عازم وزارت کشور شدیم ... با توجه به شور و نشاطی که در سراسر کشور پس از اعلام حضورم در انتخابات ایجاد شد و از آنجایی که در مسیر تایید صلاحیت بنده نیز بهانه و مشکلی نبود، وزیر اطلاعات برخلاف عرف و قانون، شخصا در جلسه بررسی صلاحیت‌ها در شورای نگهبان حضور یافت که ابتدا مورد اعتراض برخی از اعضای شورای نگهبان نیز قرار گرفت و نهایتا به اعضای شورای نگهبان گفت که حضور هاشمی در انتخابات می‌تواند موجب پیروزی قاطع و با رای بالای مردم شود که با راه و رسم آن‌ها سازگار نیست و لذا شورا را متقاعد کرد که به بهانه شرایط سنی رای به عدم احراز صلاحیت بنده دهند» (پای نوشت مهم)
علی ایحال فرای پنج مورد مطرح شده در مقاله «خیز بلند هاشمی» یک واقعیت محوری نیز در آن مقاله تحت عنوان کلید خوردن پروژه «چاموروئیزه کردن انقلاب» ازطریق «ایجاد بحران انگیزشی» نزد بدنه انقلاب با استفاده از فشار اقتصادی و جنگ و درگیری خسته کننده و توانفرسا و «اسقاط ابزار حکومت از درون» مورد اشاره قرار گرفته بود تا از آن طریق بتوان نهایتاً طی یک انتخابات دمکراتیک آرای سربازان انقلاب را بشیوه «بالا برده هزینه معیشت شهروندان» بصورت کاملا بهداشتی بنفع نامزدی مورد وثوق مصادره کرد! (در این زمینه حتماً مقاله «گلوله های کاغذی» را بازخوانی نمائید)
در همان مقاله (خیز بلند هاشمی) بر این نکته تاکید شده بود که:
«« نباید از نظر دور داشت که گزینه هاشمی و تاکید همیشگی وی بر سیاست اعتدال و میانه روی همواره و به صفت ظاهر مورد وثوق و اقبال غرب و بویژه آمریکائی ها نیز بوده. لذا طبیعتاً ایشان نیز احتمالاً و بموقع امدادهای لازم را به این پروسه (پیروزشدن هاشمی در انتخابات) خواهند رساند. از جمله سنگین تر کردن وضعیت اقتصادی برای مردم بمنظور تضغیف پایگاه اصولگرایان حامی خط مشی احمدی نژاد و تقویت توقع مردم به ضرورت «بازگشت مرد بحران ها»!
اظهارات سخنگوی کاخ سفید در تحلیل چرائی افت ارزش ریال و افزایش قیمت ها در ایران مبنی بر آنکه:
«مردم ایران متوجه هستند که چه کسانی مسوول شرایط ایجاد شده برای اقتصاد این کشور هستند، شرایطی که ناشی از خودداری رژیم این کشور از رعایت تعهداتش است» چنین اظهاراتی را می توان پاس بموقع و معنادار آمریکائی ها جهت متوجه کردن افکار عمومی در ایران به یک «منجی در سایه» معنا کرد!»»
آمریکائی ها بخوبی می دانستند که هاشمی همواره با رویکرد اعتدالی بدنبال بهبود مناسبات با واشنگتن است. این واقعیتی نچندان پنهان در کاریر سیاسی آقای هاشمی بوده و اخیراً نیز ایشان طی مصاحبه با «فصلنامه مطالعات بین المللی» صراحتاً خبر از آن داد که در سال های آخر حیات بنیان گذار جمهوری اسلامی بصورت خصوصی و محرمانه از ایشان خواسته قبل از رحلت شان تکلیف رابطه با آمریکا را روشن کنند (نگاه کنید به مقاله باشنده با شیطان)
بهبود مناسبات با آمریکا پرونده ای قدیمی در سنت سیاسی هاشمی رفسنجانی است که ظاهراً تبدیل به یک آرزو برای ایشان شده تا از این طریق ایشان بتواند تحت عنوان فاتح این پروژه نام خود را در تاریخ معاصر ایران ثبت و حک نماید.
اولین جرقه این بحث در مرداد ماه 68 طی انتشار مقاله جنجالی «نکته» بقلم سعیدی سیرجانی در روزنامه اطلاعات زده شد که در آن تاریخ موجبات جنجالی بزرگ در محافل سیاسی ایران شد.
کلیات آن مقاله ناظر بر چند محور بود از جمله:
ـ مبارزه شعاری انقلاب با آمریکا.
ـ زیر سوال بردن اشغال سفارت آمریکا.
ـ اداره غیر خردمندانه مملکت.
ـ و نهایتاً اعتلای ایران و زمامداری در محدوده و جغرافیای آن بجای پرداختن به اوج افلاک!
هر چند مقاله مزبور نهایتاً کار بجائی نبرد اما مانع از آن نشد تا یازده ماه بعد و در اردیبهشت سال 69 بار دیگر این بحث اما این بار به قلم «عطاالله مهاجرانی» معاونت وقت حقوقی هاشمی رفسنجانی در کاخ ریاست جمهوری و ذیل مقاله ای تحت عنوان «مذاکره مستقیم» در روزنامه اطلاعات وارد مجادلات سیاسی ایران شود. اما این بار بازتاب های این بحث تا آنجا بالا گرفت که نهایتاً آیت الله خامنه ای شخصاً وارد غائله شد و طی سخنانی تند خطاب به مهاجرانی اظهار داشت:
«بنده معتقدم آن کسانی که فکر می کنند ما باید با راس استکبار یعنی آمریکا مذاکره کنیم یا دچار ساده لوحی و یا مرعوبند ... چرا نسبت به اقتدارآمریکا مرعوب می شوید؟ ... یازده سال است که شعار مرگ بر آمریکا از دهان ملت ما نیفتاده و راه ها به روی ما بسته نبوده ... صرف اینکه شما بروید با آمریکا حرف بزنید و مذاکره کنید آیا مسئله حل می شود؟ ... این طور نیست. مذاکره در عرف سیاسی یعنی معامله ... «تو» از انقلاب اسلامی چه چیزی را می خواهی به آمریکا بدهی تا یک چیزی را از او بگیری؟ والله که آمریکا از هیچ چیز ملت ایران بقدر مسلمان بودن و پایبند اسلام ناب محمدی بودن ناراحت نیست. او می خواهد شما از این پایبندی تان دست بردارید. می گویند بیائید با گروگان ها معامله کنیم. این هم ساده لوحی است. این ساده لوحی است که کسانی بگویند برویم پشت میز مذاکره ... اینها این گونه اند. نخیر، من با مذاکره با آمریکا مخالفم و دولت جمهوری اسلامی بدون اجازه من امکان ندارد چنین کاری بکند و خودشان هم قاعدتا با چنین کاری موافق نیستند»
علی ایحال ظاهراً هاشمی کماکان مُصر بود تا قفل مناسبات بین تهران و واشنگتن توسط ایشان و در دوران ریاست جمهوری ایشان باز شود به همین دلیل بود که با نزدیک شدن به پایان دور دوم ریاست جمهوریش معاون پارلمانی ایشان (عطاالله مهاجرانی) بار دیگر جنجال ساز شد و ضمن مصاحبه ای با اینجانب منتشره در روزنامه ایران نیوز (8 آبان 73) این بار متقاضی تغییر قانون اساسی بمنظور تداوم ریاست جمهوری اکبر هاشمی رفسنجانی شد! (نگاه کنید به مقاله ظلم زدائی از تاریخ)
هر چند آن پیشنهاد نیز نهایتاً با مخالفت صریح آیت الله خامنه ای به جائی نرسید اما همین ناکامی ظاهراً بستر انعقاد نطفه اشتیاق بازگشت مجدد هاشمی به عرصه ریاست جمهوری طی سالهای بعد شد که تلاش ناکام اش در سال 84 را باید در همین راستا گمانه زنی کرد. هم چنانکه ورود ایشان به انتخابات دور یازدهم ریاست جمهوری و در آستانه 80 سالگی را نیز می توان گام بلند ایشان برای عملیاتی کردن این آخرین آرزوی سیاسی خود در دوران حیاتش محسوب کرد که با سد پیش بینی نشده رد صلاحیت شورای نگهبان برخورد کرد!
حضوری که در صورت عدم رد صلاحیت اش این فرصت را به هاشمی می داد تا با اتکای بر آرای معترضه (پراکندگی و چیستی این آرا در مقاله خیز بلند هاشمی آمده است) و برخورداری از «پاس طلائی تحریم ها» وی را بر تارک اقبال حداکثری شهروندان ایرانی در انتخابات قرار دهد و از قبال آن پیروزی پر اقبال «به بهانه قشار اقتصادی بر مردم» و «سیاه نمائی از وضعیت کشور» و این که مردم دیگر خسته اند و رای بالای شان به من یعنی با سیاست های مبارزه جویانه با آمریکا مخالفند، بستر تحمیل و خوراندن جام زهر «شکستن قفل رابطه با آمریکا» را از طریق مشابه سازی با خوراندن جام زهر پذیرش قطعنامه 598 به مرحوم امام باز تولید نماید. (برای توضیح بیشتر به مقاله «اسب های چوبی» و ایضاً مقاله «باد کاشتید آقای هاشمی» مراجعه نمائید)
بر این اساس می توان عزم هاشمی جهت تصاحب کرسی ریاست جمهوری در کنار تشدید تحریم های فلج کننده اقتصادی آمریکا را بمثابه قطعات پازلی محسوب کرد که در صورت عدم بروز مشکل در مسیر ریاست جمهوری مجدد هاشمی از طریق دامن زدن به انگاره «بازگشت منجی» می توانست تضمینی بر موفقیت قطعی هاشمی در انتخابات باشد.
تضمینی که بعد از حذف پیش بینی نشده هاشمی از انتخابات بصورت قهری منتقل به جانشین هاشمی در انتخابات مزبور (حسن روحانی) شد!
لذا اکنون و با تفطن به واقعیت های مزبور باید «رقیب اصلی» در انتخابات دور یازدهم ریاست جمهوری را آمریکا و تحریم های اقتصادی فلج کننده اش تلقی کرد که از آن طریق توانست با تسمه از گـُرده اقشار فرو دست کشیدن، میزان نارضایتی و کلافگی و استیصال اقتصادی شهروندان ایرانی را از طریق بحران معیشت تا آنجا بالا ببرد که چهار نامزد منسوب به جبهه اصولگرایان در فرهنگ و باور عامه به «حافظان نظم ناکارآمد موجود» شناخته شوند و نامزد مقابل ایشان و متحد «مُنجی مظلوم» به سمبل تغییر و نجات و تعامل و چرخاننده چرخ زندگی در کنار چرخ سانتریفوژهای نیروگاه اتمی مُبدل گردد!
قاعدتاً نظام جمهوری اسلامی کماکان برخوردار از بدنه ای ایدئولوژیک و حامی هست که تحت هر شرایط سختی در دفاع از حکومت شان پایمردی می کنند اما هم زمان نمی توان این واقعیت را نیز نادیده گرفت که بدنه عوام جامعه که بصورت طبیعی ناتوان از فهم و تحلیل مسائل پیچیده سیاسی اند و اولویت ایشان قبل از فهم مسائل سیاسی تامین معیشت و فراغت خانواده است و هر چند در وضعیت عادی مشکلی نیز با حکومت خود نداشته باشند اما قهراً در بلند مدت نظام نمی تواند از چنان توده هائی توقع کند تا تحت هر شرایطی جان نثارانه نیازها و حقوق اولیه زیست فردی و اجتماعی خود و خانواده شان را بنفع مانائی جمهوری اسلامی در نبرد با زیاده خواهی آمریکائی ها قربانی کنند. ایشان همان اقشاری هستند که نظام سلطه با تحریم های فلج کننده اقتصادی بیشترین سرمایه گذاری را بر روی ایشان کرده تا از طریق فشار اقتصادی بتواند از میانه ایشان و بنفع هژمونی خود یارگیری کند.
بر این اساس است که می توان ترکیب آرای حسن روحانی را تلفیقی از آرائی متنوع در حد فاصل آرای شهروندان فرودستی که حتی تا پیش از این طرفدار احمدی نژاد بودند اما اینک زیر بار فشار اقتصادی در حال خرد شدن هستند تا طبقات متوسط معترض به سیاست های انقباظی اصولگرایان و ایضاً سبزها و اصلاح طلبانی محسوب کرد که کماکان به تقلب در انتخابات سال 88 باور دارند.
اما در یک نکته نباید تردید داشت که وجهه غالب آرای روحانی علی رغم تنوع خاستگاه، جملگی از یک درد مشترک اقتصادی در رنج بودند و همان درد مشترک عامل اصلی اقبال و اجماع و سرریز آرای اکثریتی شهروندان «مختلف الطبقه» اما «مشترک الدغدغه» در سبد «حسن روحانی» شد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پای نوشت:
در حد فاصل انتشار مقاله «خیز بلند هاشمی» تا ثبت نام و رد صلاحیت وی 8 ماه بعد از انتشار مقاله مزبور یک اتفاق مهم نیز افتاد که ارزش تاریخی دارد اما بدلیل ملاحظات حقوقی نویسنده فعلاً از بیان آن احتراز کرده اما تا همین حد در این پانوشت متذکر آن شدم تا در آینده و برای ثبت در تاریخ در فرصتی مقتضی و رفع ملاحظات حقوقی به آن اشاره گردد.

گامبیه هاشمی
مرد خیزرانی
http://dariushsajjadi.blogspot.com/2013/05/blog-post_4809.html
باشنده با شیطان
http://sokhand.blogspot.com/2012/04/blog-post_23.html
ظلم زدائی از تاریخ
http://sokhand.blogspot.com/2013/06/blog-post_2.html
باد کاشتید آقای هاشمی
http://sokhand.blogspot.com/2013/05/blog-post_30.html
خطابی با عتاب به آیت الهی برخطا
http://sokhand.blogspot.com/2013/05/blog-post_26.html
استراتژیست های کلنگی

۲ نظر:

ناشناس گفت...

شکی نیست که هاشمی سیاست مدار تمام نشدنی جمهوری اسلامی است.تقریبا هیچ فصلی از تاریخ جمهوری اسلامی را نمی توان منهای نقش محوری او بازخوانی یا تحلیل کرد.این در حالی است که بسیاری از بازیگران سیاسی تنها در یک یا دو فصل معین دارای نقشی پررنگ بوده و سپس یا حذف شدند یا حضورشان کمرنگ شد، اما نقش هاشمی به شکلی پیوسته پررنگ و محوری بوده است.از همان سال های انقلاب و جنگ و به رهبری رساندن آقای خامنه ای بگیر تا دوران سازندگی و اصلاحات و پس از آن.البته گاهی مانند اوایل دوران اصلاحات نقش منفی یا به اصطلاح بدمن به وی تعلق گرفت و به عالی جناب سرخ پوش مشهور شد، گاه مغضوب اصولگرایان شد و طرفدار اشرافی گری و غارتگر بیت المال معرفی شد که اوج این رویکرد به خلق سوم تیر 84 منجر شد. ماجرای 88 و اتهامات تلویزیونی احمدی نژاد به هاشمی نقش به سزایی در حوادث پس از آن داشت. با این حال مسیر حوادث از همان سال 84 هاشمی را بار دیگر به نقش مثبت داستان تبدیل کرد تا آن جا که این اواخر رسما از او به عنوان ناجی ملت یاد می شد.با رد صلاحیت هاشمی معلوم شد که عزم و اراده ای قوی وجود دارد که پرونده هاشمی برای همیشه بسته شود و برای اولین بار در تاریخ جمهوری اسلامی از هرگونه نقش و تاثیرگذاری محروم شود.اما در کمال ناباوری بازهم حوادث به شکلی دیگر رقم خورد و بازهم با وجود همه محدودیت ها این هاشمی بود که برنده بزرگ انتخابات 24 خرداد بود تا در این فصل از تاریخ هم نقشی محوری ایفا کرده باشد.به گمانم پیروزی آخر هاشمی از رئیس جمهور شدن خودش هم برایش خوشایندتر بود، چون اگر خودش رئیس جمهور می شد با توجه به حجم مشکلات چه بسا پس از چند ماه اقبال مردم را از دست می داد، اما حالا وضعیت از هر نظر مطلوب اوست.

ناشناس گفت...

khodaya chera man inghadr az in mard be gholeh shoma barandeh badam meyad
vaghean chera !! komakam koned ehsaseh gonah mekonam makhsosan ba in maghaleh
nefrateh ajebe behesh daram