دلبستگی مولد و صانع به تولید و صنع اش حال این تولید و صنع چه ذهنی باشد یا عینی در مجموع یک دلبستگی و تعلق خاطر قابل فهم و احترام است. علی رغم این شخصاً و پیش تر ذیل نوشتاری (مرغ همسایه) بر این نکته صراحت ورزیدم که در مقام یک روزنامه نگار حساسیتی نسبت به استفاده بی اقتباس از نوشته ها و تولیدات قلمی خود توسط دیگران ندارم.
در همان نوشتار تاکید کردم:
« ... مراجعین به سایت بنده محق و مجازند هر طور که مایلند کلیت یا اختصار مطالب و نوشته های اینجانب را تحت هر عنوان و قید و امضائی با نام اینجانب یا بدون نام اینجانب یا با نام خودشان یا هر نام دیگری که خود مایلند در هر جائی که علاقه و تمایل دارند منتشر کنند تنها شرط من حفظ امانت در انتقال فحوا و پیام نوشته هاست ... شخصاً هیچگونه تقید و تعلقی به انتشار مطالبم با امضا یا بدون امضای خود ندارم. مهم آن است که اگر نوشته ای ارزش خواندن دارد از هر طریق ممکن به سمع و نظر بیشتری برای مطالعه برسد.
اینها را گفتم تا به صحبت های روز گذشته اسفندیار رحیم مشایی اشاره کنم که در جشنواره تحقیقاتی علوم پزشکی رازی گفته است:
اینها را گفتم تا به صحبت های روز گذشته اسفندیار رحیم مشایی اشاره کنم که در جشنواره تحقیقاتی علوم پزشکی رازی گفته است:
اگر امروز به افرادي مانند رازي و ابوعليسينا افتخار ميكنيم به طوري كه قد آنها از اعماق تاريخ بيرون است براي بلندي قد آنها نيست بلكه كوتاهي قد نسلهاي بعدي آن را نمايان كرده است. شايد بوعليسينا در عصر خود قامتي برجسته داشته اما قرار نيست افتخار هزار سال بعد آدميان نيز باشد و اين نشانه فقر انسانها در دهههاي بعدي است چرا كه نشان میدهد فرصت شكوفايي در دورههاي متعدد پديد نيامده است
این اظهارات بطوری غریضی تداعی کننده مقاله «پرستوها به لانه بازمی گردند» در ذهنم شد که حدود چهار سال پیش در روزنامه اعتماد ملی منتشر کردم و در قسمتی از آن آورده بودم:
فردوسی، حافظ، مولوی ... نماد کرختی، بی عملی و بطالت تاریخی است.اُمت قهرمان خواه قبل از آنکه به ایشان تأسی کنند، با آنان فخر می فروشند. برای توجیه بی عملی خود انگشت اشاره شان را متوجه قهرمانان خود می کنند تا بدینوسیله ناتوانی خود برای فردوسی و حافظ و مولوی «شدن» را با فردوسی و حافظ و مولوی «داشتن» جبران کنند. قبل از «بودن» متکی به «داشتنند». در ازای آنکه بگویند چه هستند، می گویند چه دارند.قهرمان برای ایشان پرده استتار ناتوانی های شان است.
منظورم آن نیست که مشایی احتمالاً رونویسی یا روخوانی از آن مقاله کرده اما مهم آن است که مرغ همسایه غازه و ظاهراً وقتی «سِرّ دلبران» گفته آید در حدیث دیگران بیشتر به دل نشیند!
بیان دو خاطره دیگر از این نوع خالی از لطف نیست:
یکی بازگشت به مقاله «سمفونی خاتمی» دارد که ذیل آن بر این نکته محوری انگشت گذاشته بودم که:
مردم ايران در خيزش های اجتماعی خود عموماً می دانند که چه نمی خواهند، اما نمی دانند که چه می خواهند!
این مقاله در تیر ماه سال 77 در نشریه راه نو منتشر شد اما نکته مهم آن بود که علی رغم اینکه مقاله مزبور در تهران منتشر شده بود اما زمانی مورد اقبال و توجه جدی قرار گرفت که گفته آمد در حدیث دیگران!
داستان از این قرار بود که دو ماه بعد از انتشار آن مقاله، خبرنگار نشریه «ابزرور» جهت تهیه گزارش از تحولات بعد از دوم خرداد 76 به ایران آمده بود و طی این سفر مصاحبه ای نیز با بنده داشت و اینجانب در قسمتی از این مصاحبه همان جمله فوق را برای ایشان بازگو کردم (مردم ایران می دانند چه نمی خواهند اما نمی دانند چه می خواهند) و مشارالیه در فردای بازگشت اش به انگلستان آن جمله را در ابزرور چاپ کرد و بلافاصله «فیگارو» بنقل از «ابزرور» همین جمله را منتشر کرد و نهایتاً خبرگزاری جمهوری اسلامی در خروجی خود نوشت:
نشریه فیگارو طی گزارشی بنفل از هفته نامه ابزرور نوشت یکی از روزنامه نگاران ایرانی (بدون ذکر نام) در تحلیل جنبش های سیاسی ایران گفته است مردم ایران می دانند چه نمی خواهند اما نمی دانند چه می خواهند.
مردم ايران در خيزش های اجتماعی خود عموماً می دانند که چه نمی خواهند، اما نمی دانند که چه می خواهند!
این مقاله در تیر ماه سال 77 در نشریه راه نو منتشر شد اما نکته مهم آن بود که علی رغم اینکه مقاله مزبور در تهران منتشر شده بود اما زمانی مورد اقبال و توجه جدی قرار گرفت که گفته آمد در حدیث دیگران!
داستان از این قرار بود که دو ماه بعد از انتشار آن مقاله، خبرنگار نشریه «ابزرور» جهت تهیه گزارش از تحولات بعد از دوم خرداد 76 به ایران آمده بود و طی این سفر مصاحبه ای نیز با بنده داشت و اینجانب در قسمتی از این مصاحبه همان جمله فوق را برای ایشان بازگو کردم (مردم ایران می دانند چه نمی خواهند اما نمی دانند چه می خواهند) و مشارالیه در فردای بازگشت اش به انگلستان آن جمله را در ابزرور چاپ کرد و بلافاصله «فیگارو» بنقل از «ابزرور» همین جمله را منتشر کرد و نهایتاً خبرگزاری جمهوری اسلامی در خروجی خود نوشت:
نشریه فیگارو طی گزارشی بنفل از هفته نامه ابزرور نوشت یکی از روزنامه نگاران ایرانی (بدون ذکر نام) در تحلیل جنبش های سیاسی ایران گفته است مردم ایران می دانند چه نمی خواهند اما نمی دانند چه می خواهند.
و در حالی که مطلب مزبور دو ماه پیش تر در ایران منتشر شده بود اما حالا چون ابزرور و فیگارو نقل کرده بودند لابد از اهمیت بیشتری برخوردار شده بود!!! که همان هم شد و از فردای درج این خبر در خبرگزاری ایرنا، آن جمله در کانون نقد و تحلیل افراد و رسانه های داخل کشور قرار گرفت!
نمونه جالب دیگر بازمی گردد به حادثه تروریستی یازده سپتامبر:
درست یک ماه بعد از حادثه تروریستی مزبور ذیل مقاله «نفرین بودا» منتشره در سایت گالف 2000 متعلق به دانشگاه کلمبیا به دو زبان فارسی و انگلیسی (اینجا و اینجا) صراحتاً خطاب به دولتمردان آمریکا به دو زبان فارسی و انگلیسی متذکر شدم که:
ریشه های حادثه تروریستی یازده سپتامبر را از دل کودتای 28 مرداد سال 32 بکاوید چرا که اگر کاخ سفید حزم اندیشانه دولت مصدق را که دولتی محبوب و مشروع نزد ایرانیان بود به رسمیت می شناخت اکنون مواجه با اپیدمی نفرت علیه آمریکا مواجه نبود. در واقع 11 سپتامبر محصول کودتای 28 مرداد بود که طی آن اولاً نفرت از آمریکا در منطقه نهادینه شد خصوصاً بعد از شکست ناصر در جنگ با اسرائیل که ناسیونالیسم عربی که ملهم از حرکت ملی گرایانه مصدق بارقه ای از امید را نزد بی تابان از جنایات آمریکا و اسرائیل را بوجودآورده بود اکنون و بعد از کودتا منطقه در یک یاس گسترده فرو رفته بود که از دل آن آیت الله خمینی با تکیه بر اندیشه مذهبی موفق به پیروزی انقلاب اسلامی اش در خاورمیانه شد و بالاتر از آن همان آیت الله با تکیه بر چند دانشجو در اقدامی جسارت آمیز سفارت آمریکا را اشغال کردند که محصول آن اپیدمی شدن اسلام مبارزه جو با آمریکا در منطقه شد که از دل آن اسلام نامتعارف بن لادنی علیه آمریکا بیرون آمد.
القصه این ادعا نیز علی رغم آنکه در آمریکا مطرح و منتشر شد فروغی نگرفت تا اینکه دو سال بعد که استفن کینزر نویسنده کتاب «همه مردان شاه» در این کتاب عیناً بر همین نکته اشاره کرد و صراحتاً کودتای 28 مرداد سال 32 را بستر انعقاد نطفه عملیات تروریستی یازده سپتامبر معرفی کرد (!) حجم بالائی از نقد و تحلیل و احسنت را متوجه خود کرد!
جالب آن بود بعد از انتشار آن کتاب طی ضیافتی که در نیویورک در معیت چند تن از اهل سیاست و قلم بودم علی رغم آنکه ایشان می دانستند پیشتر همین ادعا توسط اینجانب در مقاله نفرین بودا مطرح شده اما جهت اثبات غاز بودن مرغ همسایه تاکید بر فراست نویسنده کتاب «همه مردان شاه» داشتند!
علی ایحال باز هم تاکید می کنم برای اینجانب انتشار یک پیام بیشتر از ناقل آن پیام اهمیت داشته و انشاالله خواهد داشت.
***
اما اکنون و در اینجا مایلم یک متمم به این قاعده بزنم! و آن این که قاعده فوق تا اطلاع ثانوی معتبر است جز برای مجانین و روان پریشان و مبتلایان به اختلالات جنسی ـ روانی!
با صراحت و بدون اغماض منظورم به نویسنده روان نژندی است که در سایت خودنویس اخیراً مطلبی را با عنوان «ما ایرانیها، واقعا میدانیم چه میخواهیم؟» منتشر کرده و ذیل رباعی! خود و با استناد به افاضه کلام آقائی بنام «سرجا پوپوویچ» فرموده اند:
««« وقتی سرجا پوپوویچ، یکی از شناختهشدهترین مدرسان آموزش مبارزه مسالمتآمیز با دیکتاتورها در باره «جنبش سبز» و «اصلاحات» نظر میداد بعد از آنکه جملهای گفت که هرگز فراموش نخواهم کرد: «شما ایرانیها میدانید چه نمیخواهید، اما نمیدانید چه میخواهید!» بررسی پیامها و تبلیغات دوستان مختلف در فیسبوک برایم جذابیتهای بسیاری داشته است.»»»
و نویسنده (!) مزبور در ادامه رباعی خود را با مضامینی نامفهوم در قالب کلماتی نامربوط به انتها برده!
از آنجا که پیش تر در مقالات متعددی و با تکیه بر براهینی مشارالیه را یک بیمار روانی ذکر کردم که در آتش نارسائی ها و عقده های جنسی بین قلم خود و آلت خود مبتلا به هم ذات پنداری شده ! از جمله در سه مقاله «از مجید سوزوکی تا اکبر گنجی» و «پاسخ به نیک آهنگ کوثر» و «عروس فرنگی» تصریح داشتم که:
نامبرده نامتعارفی شخصیت روان پریش خود را در دنیای سیاست و ازطریق سیاسی نویسی های نامتعارف التیام می بخشد.
لذا در اینجا مایلم مجوز قبلی خود مبنی بر بلااشکال بودن استفاده بدون ذکر رفرنس از مطالب خود را لااقل برای روان پریشان جنسی استثنا کنم.
آغشتن به نمی از این«نجاسات ذهنی» توان نجس کردن دریائی را نیز با خود به همراه دارند!
۲ نظر:
adamhayeh marez jense,,,,,,,,,,,, ke motasefaneh tahaodeh akhlaghe nadarand az har matlabeh khobe barayeh khodeshan estefadeh mekonand va motasefaneh shoma va amsaleh shoma kare nemetavaned bekoned
mohem (vjdaneh akhlagh) ast ke in adamhayeh be akhlagh nadaran
barayetan arezoyeh salamate mekonam va mohemtar az on barayeh ghalametan javdaneg
Hazrate Sadjjadi,
I agree with you assertion.
Mostaddam Baasheed.
Ayyaam Bekaam
ارسال یک نظر