۱۴۰۱ آذر ۴, جمعه

این آسیاب به نوبت است!


 

احمدجان، این آسیاب به نوبت است!

هرگز مباد قلمدار پاک سیرتی چون احمد زیدآبادی را مکدر کنند!

سلام احمد جان.

از راه دور دل مویه‌های منصفانه‌ات را خواندم و می‌خوانم و دیدم در هروله کنونی چگونه «ژاژخایان و چاله‌میدانان دنیای سیاست» احمد عزیز را با سخیف‌ترین ادبیات چارواداری و تنها بجرم منصفانگی و «ناخوشآیندی مواضع‌اش» آزردند.

ملالی نیست احمد جان. این اقتضائات و افتضاحات اقشار لِردنشین شده در دنیای سیاست است.

اگر با ترنُم سیئات و هجویات و هیجانات سیاسی‌شان خوش‌رقصی نکنی با یگانه سرمایه مغزی‌شان «نه تو را» بلکه خود را «فحاشی‌تراپی» می‌کنند.

احمد جان من ۲۴ سال است که محکوم به زندگی در میانه وحشی‌ترین گونه‌های تاکسیدرمی شده از این جماعت فحاش و بی‌سواد در آمریکایم.

کمتر از شما ناسزا و تهمت و جفنگ نشنیده‌ام اما گریزی نیست که حرفه من و تو نازک‌طبعی نمی‌طلبد و محکومیم به تحمل مجانین!

امروز نامه دکتر سروش به شما را خواندم و یاد نامه سالها پیش خودم به اکبر گنجی در خلال واریته اعتصاب غذایش افتادم که خطاب به «اکبر» نوشتم:

مفتون شیدائی و کف زدن‌های شیدائیان «قهرمان پنداشتت» نشو!
در منظومه قهرمانخواهی «شیدائیان قهرمان» اساساً قهرمان را برای جبران کرختی و اُبلوموفیزم تاریخی خود جعل می کنند. ايشان اساساً قهرمان را خلق می‌کنند تا بجای آنها بخواند، فکر کند، تصمیم بگیرد،عمل کند، انقلاب کند، بجنگد و اگر لازم شد بمیرد!

و جُرم امروز تو «احمد» همانا تن ندادنت به هیجان‌زدگی و جوگرفتگی این قدکوتاهان اندیشگی و بلند مرتبگان فحاشی در واریته قهرمان‌خواهی‌شان است.

به دل نگیر. مانند همیشه استوار باش قلمدار.

روزه سکوت سهم قلم تو نیست. هنوز خیلی حرف‌ها است که باید بزنی!

زنده باشی.

#داریوش_سجادی


۱۴۰۱ آذر ۳, پنجشنبه

شهسواران را چه شد؟


جامعه بی‌قهرمان همان «بی‌قهرمان» بماند بهتر از آنست تا بخواهد این نقیصه را با دخیل بستن به ضریح «قیصرانی مقوائی» مابازاء کند و متوهمانه با «قهرمان خُلدآشیان انگاشته‌شان» خوش خوشانی کنند.

سال ۸۸ و بعد از اقاریر عموم متهمین به فتنه‌گری در دادگاه قاضی صلواتی و متعاقب القای عمومی این مطلب که جمیع اعترافات زیر شکنجه اخذ شده «بابک داد» که خود نیز یکی از متهمان گریخته به فرانسه بود علی‌رغم همه بندبازی‌های سیاسی‌اش صادقانه پرسید:

بر فرض صحت «اعتراف اجباری ناشی از شکنجه» اما آیا نباید در میان امیران اسیرمان حسرت لااقل یک قهرمان را داشته باشیم که مانند رشادت‌های اسیران دوران ساواک اکنون نیز عُرضه مقاومت و نشکستن و قهرمانی کردن را از خود نشان می‌دادند!
.....
اکنون نیز مدل به مدل ژنرال‌های سیاسی و «خودبیسمارک انگاشتان ایرانی» مقیم آمریکا و اروپا جملگی مبتلابه همین بیدرکجائی و هویت
باختگی‌اند که با سرعت و در اولین فرصت سالوسانه و سفلگانه بدون کمترین تعلل با تکدی ملیت آمریکائی و ایضا اروپائی و کانادائی هویت باختگی خود را در حظ و وجد «این‌همانی انگاشتی» با انسان تراز غربی «نشئه تراپی» می‌کنند و شوربختانه حتی یک نفر هم در میان‌شان نیست تا تن به این خفت و خیانت نداده و به شرف ایرانی بودنش مفتخر و مقید و پایبند مانده باشد.

از مصی علینژاد تا رضا پهلوی و اَرِه و اوره و شمسی کوره در کانادا و آمریکا و اروپا جملگی، جامعه ایرانی را حسرت به دل گذاشته‌اند تا لااقل یک نفر را در قامت تهمتنی با پرنسیب و وطن‌پرست برای ثبت در موزه تاریخ «سمپل» کنند!

هر اندازه بنیان‌گذار جمهوری اسلامی ملت‌اش را آنگونه ستود که:

با جرأت مدعى‌ام ملت ایران در عصر حاضر بهتر از ملت حجاز در عهد رسول الله‌اند

اما برخلاف ایشان اکنون قرائت علی ابن ابیطالب از «کوفیان» شاخص تلخ اما واقعی از همین ایرانیانی شده که مبنای شقشقیه و دردنامه نخستین امام شیعیانند که از جفای‌شان گلایه نزد پروردگارش بُرد که:

خدایا! اينان از من خسته‌اند و من از آنان خسته؛ آنان از من به ستوه‌اند و من از آنان دل شکسته؛ بهتر از آنان را مونس من دار و بدتر از مرا بر آنان بگمار.

هرگاه از لشكر دشمن نزديك مى‌شوند هر يك در به روى خود مى‌بندند و همچون سوسمار در لانه مى‌خزند و مانند كفتار در خانه پنهان‏ مى‌شوند.

به خدا سوگند! آن كس كه شما ياور او باشيد ذليل است و كسي كه با شما تيراندازى‏ كند همچون كسى است كه تيرى بى‌پيكان به سوى دشمن رها سازد.

خداوند نشانه ذلت را بر چهره و پيشانى شما بگذارد! و بهره‌‏هاى شما را نابود سازد. آن گونه كه به باطل متمايل و به آن آشنائيد به حق آشنائى نداريد و آن چنان كه در نابودى حق مى‏كوشيد براى از بين بردن باطل قدم برنمى‏داريد.

#داریوش_سجادی

۱۴۰۱ آبان ۳۰, دوشنبه

برای فهم، استدلال، آگاهی


 

بقول اردلان سرفراز:
جوانی را گذر کردید (!) تا مرگ
نفهمیدید (!) بدنبال چه هستید

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

برای فهم، استدلال، آگاهی

برای وجد و بهجت و نشاط‌های توخالی

برای غم، حُزن، دلواپسی و وحشت از سر ناآگاهی

برای درس عبرت از تحلیل‌های مالیخولیائی

برای جماعت بی‌تاریخ و فقر تاریخیگری و فقد سواد تاریخ‌دانی

برای ملتی که تاریخ‌اش رو نمی‌دونه

برای ملتی که تاریخ نمی‌خونه

برای جماعتی که اصلا نمی‌خونه ولی همه چیزو می‌دونه

برای اونا که ذوق زده از «انقلاب مهسا» می‌گن

برای اونا که بی‌سوادانه نگران «انقلاب خمینی» شونن

برای درک درست و آگاهانه از ماجرای «زن زندگی آزادی»

برای اونا که از جوار تراخم سیاسی و فقد دانش تاریخی این ماجرا رو انقلاب نامیدن

برای اونا که بدونن حضور بالغانه و آگاهانه‌شان در تاریخ می‌تونست بهشون بفهمونه که این ماجرا «انقلاب» نیست، جنگه!

جنگی که جدیدام نیست.

متاخره و سالهاست زیر پوست شهر موجبیت و موجودیت و موضوعیت داشته و داره

برای اونا که هیستریای چند جوان هیجان‌زده را مبنای تحلیل و فهم بالغانه و آگاهانه از انقلاب نکنن!

برای اونا که بفهمن این جنگه . جنگی نه ۴۳ ساله! جنگی که  سن‌اش بیش از صد ساله.

جنگی که از مشروطه و با روحانیت و به بهانه عدالت آغاز شد و روشنفکری افاده‌سالار و دین‌ستیز در میانه راه رُبودش و رضاشاه فاتح‌اش و حاکم‌اش شد و هویت و تمدن دینی و ملی‌اش رو فدیه دلباختگی به هویت غربی کرد.

برای اونا که بدونن رهبران این جنگ نه اسماعیلیونند و نه کریمی‌یون و نه جوانانان مُبتهج و نه داعش و نه خوارج و نه دختران با خرامش!

برای اینکه بدونن بیش از یکصد ساله چکاچک خون چکان شمشیرداران طرفین این جنگ تاریخی از میانه دوگانه دین‌ستیزان و دین ورزان کشته سازی کرده و شمایل‌گردنی کرده!

برای اینکه بدونن سپهسالاران این جنگ دین ستیزانه فحولی‌اند از تبار ایرج میرزاها و صادق هدایت‌ها و میرزاده عشقی‌ها و تقی‌زاده‌ها و ملکم خان و آخوندزاده و فروغ فرخ‌زادها و شاملوها و سیمین بانوها ... و تمامی قشون روشنفکری متنفر از دین و دلباختگان به هویت و لایف استایل غربی‌ که سالهاست در سرحدات این جنگ سینه به سینه دین‌زیستان و زیر جنازه شیخ فضل‌الله و دین باوران همآوردی کرده و مبارزه طلبی می‌کنن.

جنگی که در کودتای رضا‌شاه بنفع دین ستیزان مغلوبه شد و در ۵۷ بدست خمینی و ملت خمینی اعاده و بازپس گرفته شد.

جنگی که با پیروزی انقلاب به محاق رفت اما پایان نگرفت و زیر پوست شهر دین‌ستیزان سخت‌جانی و روئین تنی کردند تا از ۸۸ به بعد مجدد فریاد جنگ مکررشان را بلند کنند که همه چیز بهانه است اصل نظام نشانه است.

برای اونا که ساده‌اندیشانه می‌گفتن جنگ امروز نتیجه تنزه‌طلبی‌های دیروز و تک یاخته‌ای کردن جامعه پریروزه.

برای اونا که بیاد بیارن صراحت خمینی دیروز که: برخی مغرضين ما را به اعمال سياست نفرت و كينه توزى توصيف و مورد شماتت قرار می‌دن، و با دلسوزي‌هاى بي‌مورد و اعتراض كودكانه مى‌گن جمهورى اسلامى سبب دشمني‌ها شده و از چشم غرب و شرق و ايادی‌اش افتاده است ! كه چه خوب است به اين سؤال پاسخ داده شود كه مسلمانان، و خصوصا ملت ايران، در چه زمانى نزد آنها احترام و اعتبار داشته كه امروز بى‌اعتبار شده باشد!؟

برای اونا که بفهمن جنگ تعارف‌پذیر نیست و قاعده و قانونمندی خودش رو داره.

برای اونا که بفهمن دیروز در مشروطه جسد حمید سجادی طلبه‌ای از اراک دستمایه آغاز جنگ مومنان با موبدان و کاهنان معابد دل‌باختگی به شمنیزم غربندگی شد و امروز جسد مهسا امینی دستمایه بازتولید و برون‌ریخت و آغاز مکرر این جنگ مکرر و مستمر از جانب و جبهه دین‌گریزان و غرب شیدایان و اباحه سالاران با مومنان و دین ورزان و متشرعان شده

برای اونائی که بفهمن برنده و بازنده این جنگ مهم نیست.

آنچه که مهمه فهم چیستی این جنگ و بالمآل آمال و آنات و غایات و منویات طرفین این جنگه.

جنگی که «خمینی انقلاب» هم چیستی‌اش و هم چرائی‌اش و هم چگونگی‌اش را تیزبینانه تبیین کرد و ملت‌اش را آنگونه انذار داد که:

خدایا ما در این دنیا تنهای تنهائیم و در این دنیا هیچ‌کس را جز تو نمی‌شناسیم و هیچ‌کس را جز تو نمی‌خواهیم بشناسیم و ما را یاری کن که تو بهترین یاری کنندگانی.

برای اونائی که بفهمن:

دل مبندید که صد فتنه در این پنهان است
این همان قصه اسلام ابوسفیان است

...

برای اینکه تاریخ را آگاهانه بفهمید تا جغرافیا و تحولات جغرافیای‌تان را بتوانید «آگاهانه‌تر» بفهمید!

#داریوش_سجادی


 


۱۴۰۱ آبان ۲۸, شنبه

بیتوته‌های حماقت!


 

بالغ بر دو سال پیش در بهمن ۹۹ ذیل پستی تحت عنوان «نسل تباه» نوشته بودم:

باید حقیقت رو پذیرفت، ما شکست خوردیم. نسل جوان رو باختیم. قطره دریافت کردیم تا مُروارید بسازیم، لجن تحویل دادیم!

استثناها به کنار، بدنه در سلطه تعفنه. دهان که باز می‌کنن حالتون از این همه پوچی به هم می‌خوره. نسلی بدون آرمان و بدون هویت و بدون اخلاق و هُرهُری مسلک و لاابالی و در عین حال از خودمتشکر و متوهم به دانائی و توانائی و همه چیز‌دانی در عین بی‌همه چیزی! دشمن قوی‌تر بازی کرد و برنده شد. ما به بی مبالاتی خودمون و زیرکی دشمن در یارگیری در «زمین غفلت» باختیم!

ملالی نیست، نباید تسلیم شد باید دوباره شروع کرد. با فهمی بهتر و درکی عمیق‌تر از انسان و نیازها و مدیریت بهینه نیازهایش!

شکست‌ها سکوهای شروعی مجدداند.

هر چند در آن تاریخ بابت این صراحت بغایت شماتت شدم اما اکنون و امروز مشاهده کردم  حمیدرضا مقدم‌فر مشاور فرمانده سپاه ابراز داشته:

با روش‌های سنتی نمی‌توان دشمن را شکست داد. غفلت کردیم، بچه‌های‌مان اسیر دشمن شدند باید با جوانان صحبت بیشتری می‌کردیم و نمی‌گذاشتیم اسیر دشمن شوند، باید برای جوانان وقت می‌گذاشتیم.

اظهارات مقدم‌فر هر چند دیره اما مغتنمه. لاکن ایشان هنوز متوجه نیستند از کدام جبهه شبیخون شده‌ان.

دو هفته پیش که ایران بودم در جمع برخی از معلمان استان اصفهان و خطاب به ایشان گفتم:

جهدتان در تامین مطالبات صنفی‌تان طی چند سال گذشته ماجور. اما نگاه کنید خروجی‌تان در ازاء مطالبات صنفی‌تان چیست؟

کودک را در ۷ سالگی تحویل می‌گیرید و در ۱۸ سالگی تحویل می‌دهید در حالی که ثمره ۱۲ سال آموزش‌اش نزد شما هیچ چیز به درد بخوری نیست. بعد از ۱۲ سال آموزش «بهیمیتی» تحویل جامعه می‌دهید که نه «اخلاق» داره نه «تخصص» نه «شعور» و تنها آموخته‌ تا مُشتی محفوظات و مزخرفات به درد نخور را در ذهن‌اش نشخوار کند که در هیچ دوره‌ای از زندگی ارزنی بکارش نمی‌آید!

معلمان آشفتند و فریاد زدند که بر ما حَرَجی نیست و هر چه هست از محتوانی متون است و ما موظف به تدریس همین متون به دانش‌آموزانیم!

به ایشان گفتم:

قبول!

اما شد ولو یکبار هم در سیاهه مطالبات صنفی‌تان متذکر این مصیبت نیز باشید و خطاب به مسئولین و شورای عالی انقلاب فرهنگی مطالبه کرده و معروض بفرمائید:

با محتوای کتب مزبور از دل «آموزش و پرورش کشور» نه اخلاق در می‌آید، نه علم و دانشی کاربُردی و نه تخصصی به درد بخور برای فرد و جامعه و مع‌الاسف تنها دغدغه‌تان ترازمندی کارمندی‌تان و افزایش حقوق و مزایای صنفی‌تان بود! اکنون نیز بفرمائید و تحویل بگیرید دسترنج دوازده ساله‌تان را که کف خیابان ریختن و با سخیف‌ترین و مبتذل‌ترین ادبیات چارواداری خدمت‌تان درس پس می‌دهند!

بقول محمدکاظم کاظمی:
شادمان چه نمازید؟ وضو باطل بود
آب این جوی همان از ده بالا گل بود
از درختی که چنین است، نچیدن بهتر

از چنین راه، به منزل نرسیدن بهتر

#داریوش_سجادی

۱۴۰۱ آبان ۲۷, جمعه

انقلاب و ضدانقلاب!

 


سه ماه بعد از دور بودن از هم‌وطنان فرهیخته و فاضل و اندیشمند و فرار نخبه شده مقیم آمریکا روز گذشته توفیق نصیب شد تا ضمن مواجهه با یکی از این عزیزان با ناب‌ترین ادبیات چارواداری «به راه راست‌شان» دلالت شوم!

خدا بیآمرزد سعدی رحمت‌الله علیه را که «آموزش ادب از بی‌ادبان» را به پندی حکیمانه در تاریخ ادبیات فارسی مُبدل کرد که طعنه به آن دارد که بدسگالی و بددهانی حجتی است بر ارجحیت و ارشدیت ادیبی و فرزانگی و پاک‌زبانی و نیک سرشتی و دلالتی است عقلی بر احتراز از بی مقداران و درشت گویان و ژاژخایان!

بر همین روال انقلابی بودن و انقلابی ماندن بایستهترین باشندگی و اجتناب ناپذیرترین انتخاب و شایستهترین احتراز از ضدانقلاب و ضدانقلابیونی است که تراکمی از حلاوت‌عقلی و ازدحامی از هذیان و هجو و توهم و سگالت و سفاهت را جوفروشانه، گندم نمایی کرده و خودشیدایانه، خودفریبی می‌کنند.

انقلابی بودن آخرین گزینه و بهترین گزینه برای مصون ماندن از سیئات سیاهاندیشی و پاک ماندن از مالیخولیای سیاسی جماعت ورشکسته بتقصیری است که زخم بی‌سوادی و درد بی‌هویتی و رنج صغارت اندیشگی خود را پشت ماسک  «ضدانقلاب بودن» اختفا می‌کنند.

بهترین دلیل برای انقلابی بودن، وجود ضدانقلابی است که بود و نمودشان توهین به شعور بشریت است!

چه در در داخل و چه در خارج!

هر چند اکنون این دو مفهوم جای‌شان عوض شده و اکنون با مصادره جنبش «زن زندگی آزادی» ضدانقلابیون سابق به انقلابیون جدید مُبدل شده‌اند که تُنآژ ادبیات فاخرشان بی‌ادبانه‌ترین انقلاب تاریخ جهان را بنام ایشانی که عمری فخر نخبگی خود را به زمین و زمان می‌فروختند، در گینس سند زد!

پیشاپیش از همه عزیزان بابت انتشار ویدئوی فاخرانه جماعت «مشوه به فرار نخبگی در آمریکا» عذر تقصیر دارم . اما با کمی گذشتن از پاستوریزگی بد نیست با این اقشار انقلابی بهتر آشنا شد. ویدئو را جهت رعایت پروتکل‌های لینکدین در آدرس زیر با فیلترشکن ببینید

#داریوش_سجادی  


...