۱۳۹۶ شهریور ۷, سه‌شنبه

۱۳۹۶ شهریور ۶, دوشنبه

بازنگری کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ (باز نشر بمناسبت درگذشت ابراهیم یزدی)



مصاحبه داريوش سجادی با ابراهيم يزدی، دبير کل نهضت آزادی ايران پيرامون کودتای 28 مرداد، تلويزيون "هما" ـ مهر ۸۴

برنامه ميزگرد سياسی « از نگاه ميهمانان»

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

داریوش سجادی:

همانطور که استحضار دارید مسئله کودتای 28 مرداد سالهاست که سوژه تحقیقات و مسائل ومباحث و مطالعات زیادی بوده و هست، ولی این بار تمایل دارم از یک زاویه دیگری به این قضیه نگاه کنیم و آن اثرات روانی 28 مرداد در ساختار نظام بین الملل است. اما برای ورود به بحث ترجیح دادم ابتدا نگاهی به شخصیت روانی محمد رضا پهلوی بیندازیم علتش هم این است که دیدم کتاب «آخرین تلاشها در آخرین روزها» یک بخشی از آن کتاب را جنابعالی اختصاص دادید به ویژگیهای شخصیتی محمد رضا پهلوی، و در قسمتی اشاره ای داشتید به اینکه وی دچار یک نوع روان پریشی، از نوع مگالومانیا و ایگومانیا یا خود بزرگ بینی و خودمحوری بود، آیا کماکان بر این نظر خود قائل هستید که شاه دارای این ویژگیهای روانی بود؟

ابراهیم یزدی:

در واقع اين نکته ای را که شما اشاره می کنيد منبعث از مصاحبه ای است که مایک والاس ، کارگردان و اجرا کننده برنامه 60 دقیقه درتلویزیون آمریکا داشت

در آن برنامه که قبل از انقلاب در کاخ مرمر یا کاخ سعدآباد با شخص آقای محمدرضا پهلوی تهيه شده بود مايک والاس خطاب به شاه اظهار می دارد که متخصصین روانپزشک سیا، گزارشی از شخص آقای محمد رضا شاه تهيه کرده اند و سپس در حالی که شاه بسیار ناراحت بود و والاس مترصد آن بود که شاه به او اجازه دهد که گزارش را بخواند و شاه را در یک موقعیت بسیار بد قرار داد،

والاس نهايتاً با خواندن آن گزارش به شاه نشان داد که اعلی حضرت مبتلا به مگالومانیا و ایگومانیا یعنی خود محوری یا خود بزرگ بینی هست، و شاه هم خیلی عصبانی می شود. در واقع مایک والاس با او یک بازی روان شناختی می کند، وقتی مایک والاس آن حرفها را به او می زند شاه با عصبانیت برخورد می کند و می گوید که این حرفها ساخته و پرداخته یهودیان است، مایک والاس هم دقیقا خواهان شنیدن همین حرف بود، بعد با تعجب به او می گوید که: شما می گوئید این گزارش را یهودیان تهیه کرده اند؟ شاه هم در جواب می گوید: بله، در حقیقت آمریکا را یهودیان اداره می کنند، بانکها و رسانه ها همه جا را یهودیان تحت کنترل خود دارند، بنابراین مسئله را به سمت وسوئی می برد که خودش را با جامعه یهودی آمریکا طرف می کند. این نقل قول را من از این ماخذ گرفتم و تمام کسانی که در مورد شاه قضاوتهایی کرده اند به چنین نتیجه هائی رسیدند که ایشان دچار چنین وضعیت روانی بوده است.

داریوش سجادی:

اما صرفنظر از آن شمّـــا که ظاهراً می تواند خود بزرگ بین باشد، اما در لایه های پنهان شخصیت محمد رضا پهلوی، یک رگه هائی از ضعف اعتماد بنفس یا حس حقارت هم همواره قابل شهود بود. ایشان با توجه به آنکه در دو مرحله، چه در آغاز روی کار آمدن اش بعد از خروج رضا شاه، که توسط غربیها محقق شد و چه در کودتای 28 مرداد که باز با تکیه بر یک کودتای خارجی ایشان توانستند به قدرت بازگردند، همین مسئله باعث شده بود که محمدرضا پهلوی فاقد اعتماد بنفس باشند، چون از نظر روانی مبانی قدرت خود را همواره مدیون خارجی ها می دانست . به همين دليل ما تبعات آنرا بخوبی در انقلاب مشاهده کردیم،

اينکه در اوج انقلاب اسلامی ایران مشاهده می کنيم، شاه حکومت نظامی اعلام می کند و با توجه به اينکه نفس حکومت نظامی در عرف سياسی بر این اصل قرار دارد که سیستم قصد دارد با مشت آهنین با بحران مقابله کند اما علی رغم آن در همین حین می بینیم که شاه یکی از ضعیف ترین ارتشبدهای خود را (ارتشبد ازهاری) در راس این حکومت نظامی قرار می دهد در حالیکه امرای قدرتمندی در ارتش مانند رحیمی، اویسی یا خسروداد را هم داشت، علت این امر می تواند بازتابی از آن باشد که شاه همواره از یک نخست وزیر مقتدر می ترسید. چه در زمان رزم آراء، که نشان داد رزم آراء به عنوان یک نخست وزیر مقتدر می تواند شخصیت شاه را تحت الشعاع خود قرار دهد و چه در زمان دکتر مصدق که ایشان هم از اقتدار دکتر مصدق بيمناک شد.

ابراهیم یزدی:

ببینید در مورد احساس عقده حقارت یا ضعف درونی محمد رضا شاه کسان دیگری هم اظهار نظر کرده اند. حتی در تاریخ آمده که پدر ایشان رضا شاه در چند مورد به شدت با او برخورد کرده و گفته بوده:

ای کاش به جای محمدرضا، اشرف پسر بود و ولیعهد می شد. حتی می گویند یک نوبت در کنار صف با هم قدم می زدند و در حالیکه از دست پسرش عصبانی بود، او را هل می دهد وسط استخر و به این طریق خشم خودش را از او نشان میدهد. هنگامی که کودتای 28 مرداد ماه 1332 شکست خورد و شاه فرار کرد، روزنامه و مجلات خارجی در آن زمان یک گزارشی از محمد رضا شاه منتشر کردند، در آنجا هم به نکات بسیار دقیقی از حالات روانی او اشاره می کنند مانند اینکه او صرفا دنبال ماشینهای کورسی و یا دختر بازی و یا چیزهای دیگری که در آن مقالات به طور مفصل آمده است، اینکه کسانی که این احساس مگالومانیا و ایگومانیا را دارند حالا دارای هر مقامی که باشند، شاه ، وزیر،،،،،، در واقع این اشخاص عمیقا دچار کم بینی و ضعف اعتماد به نفس هستند، واین اشخاص در مواقع خطر ناگهان دچار این تعارض شخصیتی می شوند، که نمی توانند تصمیم بگیرند. هنگامی که خطر جدی در برابرشان نباشد با قاطعیت میآیند و هنگامی که با خطر جدی روبرو می شوند آن احساس حقارت و کم خودبینی بوجود میآید اما در سال آخر که شما مثال زدید، آن داستانی است کاملا متفاوت، شاه بیمار بود و برای بیماری بدخیم خودش داروهایی استفاده می کرد که هر پزشکی می داند که این داروها سیستم ایمنی بدن انسان را مختل میکند و در چنین شرایطی، توصیه می شود که این نوع بیماران خواه یا ناخواه باید تحت نظر روانکاو قرار بگیرند، مخصوصا کسانی که در موقعیت بالایی هستند که باید تصمیم بگیرند، یا به آنها توصیه می شود که از گردونه تصمیم گیری بیرون بروید یا کسی را در کنارش قرار می دهند که مواظبش باشند چون بیمار تحت تاثیر داروهایی که استفاده میکند یک نوع عدم تعادل روانی و فیزیولوژیکی پیدا می کند. همه کسانی که شاه را در ماه های آخر دیده بودند، چنین وضعیتی را در او مشاهده کرده بودند. بنابراین شاه در آن ماه ها نمی توانست تصمیم بگیرد. در کل

علت اصلی ناتوانی وی در مديريت بحران در سال 57 ، بیماری ایشان بود.

داریوش سجادی:

باز گردیم به بحث اثرات روانی جریانات 28 مرداد در نظام بین الملل.

آقای استنفرکینزر دو سال پیش در آمریکا نظریه ای را در کتابشان (همه مردان شاه) مطرح کردند، مبنی بر آنکه :

چنانچه حکومت آمریکا در زمان روی کار آمدن دکتر مصدق بردباری به خرج می داد و آقای مصدق را به عنوان یک چهره ملی و محبوب تحمل می کرد، طبعا می توانست سرنوشت جامعه بین الملل را تغییر دهد به این معنی که بعد از آنکه با کودتا، آقای مصدق و نهضت اش در ايران سرکوب شد، در واقع یک کینه و ضدیت عمیق ضد آمریکایی از ناحيه کودتا در ایران نهادینه شد که تبلور آن را بعد از 25 سال در انقلاب اسلامی می بينيم که تراکم آن کینه ضد آمریکایی از دل انقلاب ایران به رهبری آیت الله خمینی فوران پيدا می کند و منجر به اپیدمی شدن جوی ضد آمریکایی در منطقه می شود.

در واقع آیت الله خمینی با انقلاب اش که منبعث از همان انباشت کینه ضد آمریکایی بود توانست پتانسیل های ضد آمریکایی را در منطقه خاور ميانه رها کند، که در تحلیل نهایی از دل آن اسامه بن لادنی خلق شد که در 11 سپتامبر، آن ترشرویی سنگین و خشن را به آمریکا نشان داد.

تصور می کنيد اين تحليل تا چه اندازه بر واقع بينی اتکا دارد؟

ابراهیم یزدی:

روابط ایران و آمریکا از بدو آغاز آن در دهه 1800 تا زمان انقلاب و بعد از انقلاب دارای فراز و نشیب هایی بود، وقتی که آمریکاییها وارد صحنه دیپلماسی ایران شدند، ایرانیها خاطراتی که از کشورهای خارجی داشتند، منحصرا با دو قدرت رقیب در شمال روسیه و در جنوب انگلیسیها بود، بنابراین وقتی که آمریکایی ها با آن سابقه تاریخی و انقلابی که کرده بودند، به عنوان یک قدرتی که جدای از دو ابر قدرت شمال و جنوب به ایران وارد شدند، با استقبال بسیاری از مردم آزادیخواه روبرو بودند. بخصوص که برخی از اتباع آمریکایی در همان تاریخ خدماتی در ایران انجام دادند که موجب تشدید این تاثیر شد. تا جنگ جهانی دوم که به قضیه آذربایجان رسیدیم، همه می دانند که در آذربایجان، این اولتیماتوم ترومن بود که به عقب نشینی روسها و تخلیه آذربایجان و در نتیجه به حفظ تمامیت ارضی ایران منجر شد. پس از جنگ، آمریکائی ها اولین کوشش خودشان را برای بازسازی ارتش ایران کردند و از آن تاریخ به بعد واشنگتن بیش از بیش وارد صحنه ایران شد تا کودتای 28 مرداد.

اما دخالت آمریکا در کودتای 28 مرداد،در واقع پایان آن دوره دوستی و اتحاد طولانی بود که از آغاز ورودشان به ایران شروع شده بود و ایرانی ها بعد از نقشی که آمریکا در کودتای 28 مرداد ایفا کرد دیگر نمی توانستند آن را تحمل کنند.

ایرانی ها بدلیل داشتن 2500 سال قدمت حاکمیت آزادی و فرهنگ، بسیار حساس شده بودند و دخالت آمریکائیها در کودتای 28 مرداد باعث تنفر مردم از آمریکا شد. علتش هم این بود که بعد از سالها مردم ما با یک دولت ملی و دمکرات روبرو شده بودند وآمریکائی ها دمکراسی را در ایران در مرحله جنینی خفه کردند. به همین دلیل مردم ما فوق العاده از دست آمریکائی ها عصبانی شدند و از آنجا تخم کینه و نفرت از دولت آمریکا وسیاست هایش در مردم ایران کاشته شد. تا 25 سال بعد از کودتا هم آمریکائی ها به عنوان قدرت اصلی حامی شاه در ایران عمل می کردند. در اوایل دهه 40، قضیه کاپیتالیسیون پیش آمد و رفتار آمریکائی ها در ارتش ما نسبت به افسران ایرانی بسیار موهن بود. بارها این را مردم دیده بودند. آرام آرام هر قدر حضور آمریکا در ایران بیشتر می شد، این بی اعتنایی به فرهنگ ما، و حقیر ساختن ایرانیها ادامه پیدا می کرد. اگر شما به برخی از روزنامه های آن موقع نظری بياندازيد، مثلا در نیویورک تایمز در سال قبل از انقلاب ، می بينيد اين روزنامه در آن مقطع اشاره ای دارد به اینکه چگونه در اصفهان، یک گروهبان آمریکایی در حالی که مست بوده، وارد مسجد چهار باغ شده و مردم آنرا گرفتند و اگر مرحوم آیت الله خادمی نبود آن گروهبان را مردم می کشتند. بنابراین اینها همه دست به دست هم دادند و به خصوص اینکه آمریکائی ها همه فعالیت هائی که می کردند به بهانه مبارزه با کمونیسم بود، ولی ما می دیدیم که بدتر از کمونيست ها با مردم ایران رفتار می کردند. همه اینها جمع شد تا ملت ایران انقلاب کرد، لذا این قیام وانقلاب فقط علیه استبداد سلطنتی و نظام فاسد و دربار شاه نبود، بلکه قیامی علیه دخالت آمریکا هم بشمار می رفت.

داریوش سجادی:

در آن مقطع مشاهده می کنیم طبق اصل 4 ترومن یا طرح مارشال، آمریکا به عنوان یک ناجی وارد نظام بین الملل و ايران شد تا دنیای بعد از جنگ را بازسازی کند، اما بی درایتی و سو سياست آمریکا براحتی توانست آن استقبال و احترام بين المللی را در عرض کمتر از 50 سال، مبدل به یک کینه و نفرتی عمیق در خاورمیانه و جهان سوم کند.

نیچه در بحث انسان شناسی اش، موضوعی را مطرح می کند تحت عنوان انسان سرور و برده، بنا بر اين نظر انسانهای برده بخاطر اینکه از وضعیت خودشان ناراضی هستند، دچار یک دل آزردگی هستند دل آزردگی که مسبب آنرا همان انسان های سرور می دانند و همین امر باعث شده که نفرتی شدید در دل انسانهای برده نسبت به انسان سرور بوجود بیاید نفرتی که می تواند با پنجه در صورت انسان های سرور کشیدن، تشفی خاطر پيدا کند. اگر در این بحث با نگاه انسان شناسانه نیچه بخواهیم داوری کنيم، می توانیم به این نتیجه برسیم که انقلاب سال 57 ايران محصول انباشت کینه ها و نفرت هائی بود که بعد از 28 مرداد تسری پیدا کرد؟

ابراهیم یزدی:

اول اینکه در دوران جنگ سرد، غربی ها بخصوص آمریکایها در رقابت با بلوک شرق گرچه از جنبش ملی برای تضعیف کمونیسم استفاده می کردند اما هیچگاه حاضر نشدند که یک دولت ملی را تحمل بکنند چرا که یک دولت ملی در آن شرایط جهانی نمی توانست با برنامه های کشوری مثل آمریکا هماهنگی داشته باشد.

از طرف دیگر آمریکائی ها وغربی ها بر این باور بودند که یک دولت ملی در تقابل با بلوک شرق و کمونیست ها، ضعیف است. لذا به این بهانه که دولت ملی ممکن است جاده صاف کن برای کمونیست ها باشد حاضر به تحمل و حمایت از آن نبودند. این واقعيتی است که در کتابهائی که راجع به 28 مرداد نوشته شده، در آن به صورتهای گوناگون اشاره شده.

یکی از تعارضاتی که سیاست خارجی آمریکا با سرنگونی دولت مصدق داشت، این بود که چگونه آمریکائی ها در همه جا خودشان را یک دولت دموکرات وطرفدار آزادی می دانند، اما یک دولت دموکرات و آزادی خواه مانند دولت مصدق را سرنگون می کنند. این یک نکته ای بسیار جدی است که باید مورد توجه قرار گيرد.

نکته دوم این است که اين اولین بار بود که دولت آمریکا و انگلیس بر خلاف تمام مقررات بین المللی یک چنین کودتایی را در ایران انجام دادند و موفق هم شدند.

در مصر هم وقتی که ناصر از جنبش ملی در ایران الهام گرفته بود، در همان موقع روزولت به مصر می رود تا نسبت به ملی کردن کانال سوئز و امضای قرارداد مصری ها با شوروی جهت ساختن سد آسوان ،به قاهره هشدار بدهد و مانع اين نزديکی بشود.تمام اسنادی که امروز در دسترس است حاکی از آن است که روزولت را فرستادند تا ناصر را هم مصدقیزه کنند، چون اولین تجربه اشان در ايران (کودتا) با موفقیت انجام شده بود لذا امید داشتند تا بتوانند در جاهای دیگر هم موفق شوند. البته جریانی که در ایران صورت گرفت (کودتای 28 مرداد) پیآمدهائی هم داشت از جمله آنکه تا آن تاریخ نفت ایران تماماً در اختیار انگليس ها بود اما با کودتا آمریکائی ها هم وارد اين بازار شدند و سهم خودشان را هم گرفتند.

40% از سهم کنسرسیوم بعد از کودتا به واشنگتن تعلق گرفت در واقع هزينه اندکی که آمريکائی ها در کودتا دادند در مقابل بازدهی پولشان به طور سرسام آوری حتی با معیارهای آن زمان بی سابقه بوده که اگر بخواهیم به اعداد و ارقام رجوع کنیم بسیار جالب خواهد بود.

از سوی ديگر کودتای 28 مرداد تاثیرات بین المللی را هم بجا گذاشت، به طور مثال در مناسبات نفتی مربوط به هفت خواهران.

همچنانکه از نظر روانی نيز در روانشناسی مردم ايران اثرات جدی بر جای گذاشت. مردم ما، مردمی که گرفتار استبداد بودند، سالها زیر استعمار غیر مستقیم و نامرئی بودند و دائما سرکوب شده بودند. استبداد خاصیتش این است که مردم را نسبت به خودشان بی اعتماد می کند به این طریق که «ما مردم کاره ای نیستیم» ، «ما مردم محلی از اعراب نداریم» اما در دوران ملی شدن صنعت نفت، مردم این اعتماد بنفس ملی را بازسازی کردند. ناگهان ایرانی ها همه جا احساس غرور می کردند. حتی پس از کودتای 28 مرداد، سالها صندلی که دکتر مصدق به لاهه رفت و درآنجا نشسته بود و از حق ایران دفاع کرده بود،بعنوان يک نماد حفظ شده بود و کسانی که می رفتند به آنجا می گفتند اینجا همان جایی است که دکتر مصدق آمد و از منافع ملی دفاع کرد و هر ایرانی که آن را می دید احساس افتخار می کرد.

کودتای 28 مرداد، شوکی بزرگ بر غرور و افتخار ملی ما بود و طبیعی است که این شکست تاثیرات منفی بر روحیه ما ایرانیها گذاشت. برخی از فعالان نتوانستند این شکست را تحمل کنند، مرحوم زیرک زاده و دکتر شرف الدین خودکشی کردند. بنابراین فرمایش شما کاملا درست است و من در اينجا باید بگویم خدا رحمت کند مرحوم حاجی آقا رضا زنجانی، مرحوم رادنیا، مرحوم مهندس بازرگان، دکتر سحابی، میر سید علی رضوی قمی. کسانی که دو هفته بعد از 28 مرداد، نهضت مقاومت ملی را پایه ریزی کردند، بیانیه هایی را صادر کردند مبنی بر آنکه نهضت هنوز ادامه دارد و آن شوکی را که به وجود آمده بود به مقدار وسیعی کاهش دادند، به همین دلیل من معتقدم کودتای 28 مرداد، از یک جهاتی شباهت داشت به جریانات 23 اسفند 1299که رضا شاه را بر سر کار آوردند، در آن موقع هدف این بود که تمام دست آوردهای انقلاب مشروطیت را از بین ببرند، بلکه آن جنبش ملی که در اثر آگاهی مردم بوجود آمده بود متوقف و نابود شود.

دوره 20 ساله حکومت رضا شاه موفق شد این کار را بکند، بطوریکه پس از شهریور 1320 و سقوط رضا شاه ما مجبور بودیم از جایی شروع کنیم که خیلی سطحش از زمان مشروطه پائین تر بود و جوانان ما از سال 1320 به بعد، از مشروطه فقط یک خاطره داشتند. نه اینکه مشروطه به عنوان یک تجربه تاریخی بر فرهنگ سیاسی ما غلبه کرده باشد. تنها شخصیت های برجسته ای مانند مصدق و دهخدا و بقیه بودند که پل ارتباطی میان جنبش مشروطه با جنبش ملی پس از سالهای 1320 را بوجود آوردند. اما در کودتای 28 مرداد، کودتا فقط اهداف زودرس را که سقوط دکتر مصدق و دستیابی مجدد به نفت بود را بدست آورد ولی اهداف دراز مدت که از بین بردن جنبش ملی و یا از بین بردن احساس غرور و افتخار ملی باشد را نتوانست از بین ببرد و این مبارزه ادامه پیدا کرد تا سال 40-1339 و سپس جبهه ملی دوم بوجود آمد، نهضت آزادی بوجود آمد. روحانیون به جنبش ضد استبداد پیوستند و این ادامه پیدا کرد تا به انقلاب رسید. بنابراین 28 مرداد تاثیر منفی را در مردم بوجود آورد ولی برای کوتاه مدت، نه دراز مدت. مردم بعد از کودتا آرام آرام بر آن غلبه پیدا کردند، مبارزه ادامه پیدا کرد. اعتصابات و درگیریها بوجود آمد و تعدادی زندانی هم شدند. که به 15 خرداد و جنبش های مسلحانه می رسیم تا بالاخره می رسیم به انقلاب اسلامی. علی رغم 25 سال حکومت شاه بعد از کودتای 28 مرداد که از هر وسیله ای برای بد نام کردن دکتر مصدق استفاده شد و امروزهم بنا بدلایلی در همین حکومت هم علیه دکتر مصدق تبلیغ می شود ، اما دکتر مصدق در ضمیر ناخودآگاه جمعی جامعه ما به عنوان یک خدمتگزار بزرگ شناخته شده است و در هر فرصتی مشاهده می کنید که مردم برای ابراز وفاداری به او و تجلیل از او گام به گام پیش می روند و این حالات تنها در انسان های سالخورده که جوانی شان به زمان مصدق بر میگردد نیست بلکه در میان جوانان هم دیده می شود.

داریوش سجادی:

همانطور که می دانید مشکل مصدق با انگلستان بود، اما کودتا توسط آمریکایی ها صورت گرفت که تا پیش از آن بر سر سفره نفت ایران حضوری نداشت، اما پس از کودتا همانطور که شما هم اشاره کرديد آمريکا موفق شد در کنسرسیوم40% از نفت ایران را از آن خودش کند، 40% که تا بیش از آن کاملا در انحصار دولت انگلستان بود، حالا بحثی که مطرح است آن است که بعد از کودتا با توجه به اینکه آمریکا توانست به صورت گسترده وارد عرصه سیاسی- اقتصادی و نظامی ایران شود، دولت انگلستان هم علی رغم اینکه توانسته بود از شّــر دکتر مصدق خلاص شود، ولی مواجه شده بود با یک رقیب بزرگتر از خودش که نشسته بود بر سر این سفره که تا پيش از اين تعلق انحصاری به لندن داشت.

در کتابی خواندم که بعد از کودتای 28 مرداد آقای روزولت (عامل کودتا) در بازگشت به آمریکا، توقف کوتاهی در انگلستان داشت و ملاقاتی با چرچیل می کند و چرچیل در آن ملاقات ضمن اینکه به روزولت تبریک می گويد از وی می خواهد که زمانی که به عنوان یک دیپلمات بازنشسته خواست کتاب خاطرات خود در خصوص کودتا را بنويسد، از انگليسی ها يادی نکند چرا که آن موفقيت را مجموعاً حاصل کار آمريکائی ها می دانست!این نشان دهنده زیرکی انگلیسی ها بود که بخوبی می دانستند این کودتا باعث نفرتی عمیق در دل مردم ایران از غربیها شده، بنابراین دولت انگلستان ترجیح داد که آن نفرت را به سمت آمریکا هدايت کند چرا که در تحلیل نهایی این پیش بینی را می کردند که اگر توده های مردم بر علیه این کودتا برخیزند، که 25 سال بعد در انقلاب اسلامی به پا هم خواستند، همه نفرت را متوجه آمریکا کنند و انگلستان از اين وضعیت دور بماند، که ظاهراً موفق هم شدند.

همانطور که مشاهده کردیم در جریان انقلاب ايران آنقدر که مواضع ضد آمریکایی بود و هست، مواضع ضد انگلیسی به آن شدت دیده نمی شود.

ابراهیم یزدی:

بله، از همان زمان بدو پیروزی انقلاب، دلایلی وجود داشت که به طور نامتناسب سهم آمریکا، را در کودتای 28 مرداد، بیش از سهم انگلستان تبلیغ کردند. دلایل مختلف و متفاوتی دارد. بخشی از آن برمی گردد به سیاستهای انگلستان، بخشی بر می گردد به نپختگی و خامی آمریکا در سیاستهای بین المللی، بخشی از آن هم بر می گردد به روابط شوروی و انگلستان، به این صورت که شوروری در آن زمان آمریکا را قوی تر از انگلستان می دید. بنابراین ترجیح می دادند که در تبلیغات مربوط به کودتای 28 مرداد، بیش از انگلستان سهم را به آمریکا بدهند و موجبات تنفر بیشتر از آمریکا را دامن بزنند. بنابراین چندین عامل بوده است تا باعث شده در افکار مردم ایران، سهم آمریکا در 28 مرداد بمراتب شفاف تر و عظیم تر از سهم انگلستان باشد و اما دلیل دیگری هم دارد و آن اینکه مردم ایران سالها بود، با استعمار انگلیس در ایران آشنا بودند و چون آمریکا با دوستی با مردم ایران رفتار می کرد، مردم از آنها انتظار چنین رفتاری را نداشتند.

کتابی که در انگلستان در رابطه با کودتا منتشر شد ، که در این کتاب به فعالیتهای MI6 اشاره می کند، در این کتاب شما به این نکات بر می خورید که انگلیسی ها به شدت ناراحت بودند از اینکه آمریکائی ها بیآیند و سهم بزرگی از نفت ایران را از آن خود کنند.

در اینجا می خواهم اشاره ای کنم به مطلب دیگری که در یکی از تحلیل هایم به آن پرداختم و به چاپ هم رسیده است و آن اینکه انگلستان سیاست بسیار زیرکانه ای را در آن زمان شروع کرد برای اینکه آمریکائی ها را به حمایت از کودتا وادار کنند، به این صورت که از حساسیت شدید آمریکا علیه خطر کمونیسم در ایران استفاده کردند و از طرفی دیگر با بزرگ نمایی قدرت کمونیست ها در ایران، بخش قابل توجهی از دینداران ایران را به خصوص برخی از روحانیون برجسته را دچار شک و تردید کردند، که اگر دولت دکتر مصدق ادامه پیدا کند، ممکن است ایران به کشوری کمونیستی تبدیل شود. پس این سوال تاریخی وجود دارد که چطور ممکن است یک شخصیتی مانند مرحوم آیت الله کاشانی آن مواضع را بگیرد. اگر شما این معادله را ببینید متوجه می شوید که تمام این ها سیاست کشور انگلستان بود که ادعا می کرد ادامه حکومت مصدق منجر به کمونیسم می شود. پس برای اینکه ایران تبدیل به کشوری کمونیستی نشود، هیچ چاره ای نبود جز اینکه از شاه حمایت بشود و مصدق را کنار بزنند. هر کسی وقتی این معادله را در آن زمان می دید، خواهان آن می شد که دولت شاه پابرجا بماند تا کمونیستها بر سر کار نیایند.

داریوش سجادی:

من نتیجه ای که از فرمایشات شما می گيرم آنست که در حوضه داخلی صرف نظر از دخالتهای بیگانه، از زمانی که بین دکتر مصدق و ملیون و روشنفکران با جامعه مذهبی فاصله ايجاد شد ، این جدایی زمینه ساز سقوط دکتر مصدق را مهيا کرد.

اگر اين نتيجه گيری درست باشد، می شود به نتیجه عام تری رسيد مبنی بر آنکه در طول تاریخ معاصر ایران، هر زمانی که بین توده های روشنفکر و قشر سنتی و مذهبی جامعه همگرایی ایجاد شد، ايشان موفق شدند تا نهضت خودشان را با موفقیت جلو ببرند و هر زمانی هم که افتراق بين اين دو حاکم شد، اين امر منجر به شکست ايشان شده است.

در همین انتخابات اخیر ریاست جمهوری ايران ،مشاهده کرديم وقتی در جبهه اصلاحات بین جناح سنتی و مذهبی با محوريت شخص آقای کروبی و جناح روشنفکری مانند حزب مشارکت و حتی نهضت تحت امر شما، افتراق ایجاد شد محصولش شکست توامان هر دو طرف بود.

ابراهیم یزدی:

بهتر است که در رابطه با جریانات اخیر در فرصت دیگری به گفتگو بپردازیم. اما اینکه شما فرمودید در دوران مصدق، افتراق میان نیروهای ملی و نیروهای دینی در ایران منجر به شکست شد این امر به طور نسبی درست است نه به طور مطلق.

علی رغم اینکه برخی از رهبران دینی مانند مرحوم آیت الله کاشانی از مصدق جدا شدند برخی از روحانیون برجسته همچنان در کنار مصدق باقی ماندند، شما اگر به لیستی که در مجلس 17 که از شهرهای مختلف انتخاب شده بودند نگاهی بیاندازید، مشاهده می کنید که از میان آنها تنها شاید یک یا دو نفر بودند که مصدق را رها کردند، بقیه باقی ماندند، نه تنها باقی ماندند بلکه پس از کودتای 28 مرداد، با نهضت مقاومت ملی همکاری می کردند.

داریوش سجادی:

بعد از تمامی اشتباهات دولت آمریکا که بعد از کودتای 28 مرداد در ایران و در خاور میانه مرتکب شد جنابعالی افق آینده تحولات سياسی در خاورميانه را چگونه ارزیابی می کنید به خصوص اینکه مشاهده می کنیم که دولت آمریکا در عمل از سیاست های غلط خود در خاور میانه چندان متنبه نشده؟ به طور مثال تهاجم نظامی آمریکا به عراق، به صورتی که صدام حسین را به عنوان دشمن خودشان در ذلیل ترین شکل ممکن بر روی تصویر تلویزیون آورده و به اسارت می گیرند.

حال بگذريم از اينکه صدام بخصوص برای ايرانيان بخاطر 8 سال جنگ و جنايت وی در حق ما انسان منفوری بود اما منکر اين هم نمی توان شد که صدام با مانورها و ژست های ولو تصنعی خود توانسته بود خود را در قواره قهرمان اعراب در خاورميانه عربی شماسازی کند و صدام در اين مفهوم نمادی از غيرت عربی برای اعراب خاورميانه محسوب می شد. خصوصاً خاورميانه ای که طی 50 سال گذشته از ناحيه خاصه خرجی های آمريکا نسبت به اسرائيل بشدت از اين کشور دل چرکين و آزرده خاطر هم بود لذا وقتی آمریکا غرور و پرستیژ اعراب را با تخفيف صدام جريحه دار می کند قهراً اين امر بنوبه خود به اندازه کافی برخوردار از اين ظرفيت هست تا منجر به رشد و تعميق نفرت جهان عرب از آمریکا شود بطوری که مشاهده هم کرديم و می کنيم که از بعد از سقوط صدام، نه تنها روند تروریسم ضد آمریکایی در عراق کم نشد، بلکه شکل گسترده تری هم به خود گرفته است.

ابراهیم یزدی:

اینکه می فرمایئد اشتباهات، این خاصیت قدرت وخود شیفتگی است. گاهی این خودشیفتگی شخصی است گاهی هم شکل گروهی به خود می گیرد. به طور مثال در زمان هیتلر، هیتلر یک نمونه کلاسیک آسیب شناسانه از یک فرد نارسیست بود اما هیتلر توانست آن را به خودشیفتگی نژاد ژرمن تسری دهد، طوری که آلمان ها واقعا احساس برتری نژادی نسبت به بقيه جوامع می کردند، این خودشیفتگی گروهی تا حدودی در مورد آمریکایهای بالنده هم صدق می کند، این یک طرف قضیه است. اما علت تنفری که امروز در دنیای عرب از آمریکا بوجود آمده، صرفا به خاطر اینکه صدام را که یک دیکتاتور بسیار وحشتناکی بود و آمریکا خواست این را به همه ثابت کند و او را خوار و ذلیلش جلوه دهد نیست. اشکالی که در دولت آمریکا وجود دارد رفتار دوگانه ای است که اين کشور دارد. وقتی در قرآن آمده که چرا مردم را به نیکی دعوت می کنید اما خودتان را فراموش می کنید این فقط مربوط به ما مسلمانان نیست. صرفا مربوط به برخی از مسلمانان که تظاهر به دین می کنند ولی عملا ضد دین عمل می کنند، نیست. یک قاعده جهانی است. وقتی که ملتها می بینند، آمریکا با تمام قوا از خشونت یهودی ها علیه فلسطینیها حمایت می کند و گویی این حق یهودیان است که بروند و سرزمینهای فلسطینی را اشغال کند.

توجه داشته باشيد که دولت اسرائیل تنها دولتی است در تاریخ سازمان ملل متحد که تمامی قطعنامه های سازمان پیرامون مسائل خاورمیانه را بدون استثناء رد کرده و هرگز مورد اعتراض آمريکا واقع نشده. خوب مردم این را می بینند و بازیهای دودوزه آمریکا برای همه رو می شود. از یک طرف می گویند حقوق بشر، از طرف دیگر آن مسائلی که در ابوقریب بر ملا شده یا آنچه که در حال حاضر در گوانتانامو می گذرد در مقابل چشم مردم است. بنابراین احساسی که در مردم عرب و مردم آسیا و آفریقا نسبت به آمريکا بوجود آمده، ناشی از رفتار دو گانه ای است که آمریکائی ها نسبت به مقولات اساسی مانند حقوق بشر دارند.

و در انتها من می خواهم به خودم و همه ایرانی هایی که سالهاست برای آزادی و استقلال و حاکمیت ملت فعالیت می کنند بگویم که از فراز و نشیب ها نباید نا امید بود، جاده دموکراسی هموار نیست. دموکراسی یاد گرفتنی است. پدران ما از 100 سال پیش یک مبارزه ای را برای آزادی ملت شروع کرده اند. اگر چه در دورانی مثل دوران دکتر مصدق شکست خوردیم و در دورانی مثل انقلاب اسلامی پیروز شدیم. ولی در کل نباید نا امید بود. باید بدانیم راهی طولانی آمده ایم و راهی طولانی تر در پیش داریم. باید با توکل به خدا و دست به دست هم دادن، اهداف کلان ملی مان را پی گیری کنیم.

۱۳۹۶ مرداد ۳۰, دوشنبه

برجامی بی انجام!



آقای حسن روحانی طی دو سال گذشته که از توافق نامه برجام می گذرد از هیچ فرصتی جهت تفاخر به برجام و پُز دادن و بالیدن به آن دریغ نورزیده و مداهنه برجام را به بیت الغزل خود در جمیع نشست ها و اظهاراتش مُبدل کرده.

صرف نظر از صحت یا عدم صحت ادعای قابل افتخار دانستن برجام و صرف نظر از صحت یا عدم صحت آثار و ثمرات مفید ادعائی برجام اما چیزی که آقای روحانی در دانستن به آن تجاهل می ورزند آن است که حاملان انقلاب اسلامی بدون توجه به مواعید و دواعی مدعیان اساسا برجام را ماهیتاً و بالذات فاقد اصالت و ارزش می انگارند!

به عبارتی دیگر ولو با فرض صحت ادعای توفیق برجام در مرتفع کردن تحریم های اقتصادی، برای حاملان انقلاب اسلامی برجام قبل از آنکه یک «انجام» باشد یک «انسجام» است که طی آن قطعات پازلی تکمیل شد که در ۸۸ تعریف شد در ۹۰ چینش شد و در ۹۲ مولودش گـُزیده شد.

برجام قابل افتخار نیست و تنها بسامدی است که طی آن واشنگتن توانست ابتدا از جوار فتنه ۸۸ از طریق تحریم های فلج کننده اقتصادی بمنظور مدیریت بحران علیه حاملان انقلاب اسلامی دست به امداد رسانی به نفع آشوبیان بزند و آنگاه با مهندسی انتخابات از طریق «بحران معیشت» موفق شد تا پراگماتیست های وطنی را از طریق مهندسی آرا در ۹۲ به قدرت برساند.

بدین منوال برداشته شدن مینیمالی تحریم ها در برجام از جانب حاملان انقلاب اسلامی با گذاشتن تحریم ها از جوار فتنه ۸۸ هر دو روی یک سکه واحد محسوب می شوند که برای روی کار آوردن پراگماتیست ها و به انزوا بُردن انقلابیون در ایران بالاتفاق هم افزائی کردند.

برجام اگر نزد حاملان انقلاب اسلامی اقبال نیافت بدان سبب بود که برجامنده اش همان کدخدائی بود که تحریم هایش مبنای فتنه ۸۸ بود.

آنان که تحریم کردند تحریم شان در سودای فتنه بود و به همان سودا نیز در فردای فتنه و برای «مولود فتنه» و تقویت آن مولود از طریق برجام امداد رسانی کردند.

بر این مبنا بالیدن و نازیدن به چنین برجامی نزد حاملان انقلاب اسلامی محلی از اعراب ندارد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
داریوش سجادی
@dariushsajjadi44

۱۳۹۶ مرداد ۲۲, یکشنبه

سعادت «خر» بودن!


خداوند بیامرزد مرحوم علی شریعتی را که با کلام ساحرانه اش به درستی می گفت:

خوشبختی فرزند مشروع حماقت است! در زندگی اگر می خواهید خوشبخت باشید سعی کنید «خر» باشید! هر چقدر احمق تر باشید، خوشبخت ترید!

خطاب با عتاب و لازم و بایسته ام به فوتبالیستی که همه هنرش دویدن و شوتیدن(!) یک توپ گرد است بابت گستاخی و زیاده گویش نسبت به مدافعین حرم مطابق انتظار مواجه با برآشفتگی جماعتی شد که سالها است نفس کشیدن را زندگی کردن می انگارند و بکفایت ثابت کرده اند زیستن بدون شعور هم شدنی است!

مُنکسرة الادراکان مزبور با اخذ عصاره چلانده شده تمامیت عقل و دانش و بینش کورتکس مغزهای فابریک و دست نخورده خود نهایتا و ارشمیدس وار بر کرسی افتاء آن گونه بشارت یافتم یافتم سر دادند که:

سجادی مزبور در «حسرت شهرت» و «شهوت دیده شدن» می کوشد به آنان که همچون آن « دونده با توپ ها» و «رقصنده با گرگ ها» شهیراند و دیده می شوند و عزیزند و ستایش و کرنش می شوند، با لگد زدن به آن «مجد محبوب» برای خود کسب اعتبار و چشم اشتیاق ابتیاع فرماید تا زبان بسته بدینوسیله «ولو به تخفیف» دیده شود!

خلاصه کلام شان و اوج نبوغ شان و ترواش شعورشان آن است که:

سجادی رو اصلا کی می شناسه؟ می خواهد گم نامی اش را با پریدن به نامداری مهدوی کیا و مهدوی کیانان «نشئه درمانی» کند!

بندگان خدا بی ربط هم نمی گویند!

وقتی دنیای این روزهای مان دنیائی است «عوضی» لاجرم گریزی از تن دادن به صدر نشینی عوضی ها در چنین «عجائب الدنیائی» نیز نمی باشد!

دنیائی که در آن باسن فاحشه و مطربی در اندازه «جنیفر لوپز» بیمه میلیون دلاری دارد(!) و ساق های «فوتبال باز» شهیری در قامت «کریستیانو رونالدو» برخوردار از ارزشی صد میلیون یوروئی است(!) قطعا افرادی مانند سجادی و امثال سجادی که «خنگولانه» وقت خود را و مغز خود را صرف مطالعه و انباشتن از تحصیلات و مفروضات و معقولات و مسلمات و مستدلاتی کرده اند که هیچ بیمه گذاری نیم دلار هم آن «مغز مزبور»! را بابت آن «محفوظات مرغوب»! بیمه نمی کند. قطعا در چنین دنیائی «سجادی های مزبور» عِرض خود می برند و زحمت آن «مشاهیر» می دارند.

قدر مسلم مشخص است در چنین دنیائی «چیز بزرگی» در این میان غلط تعریف شده.

وقتی معترضین به اینجانب بابت اسائه ادب به ساحت قدسی آن فرزانه و زُروانه و دُردانه آسمان «توپ بازی» ابراز لحیه فرمودند که آن «معظم له» شرف اش از شمایان بیشتر است چون با شوتیدن منجر به گلیدنش ملتی را شاد کرده(!) بالتبع گریزی از این واقعیت نمی توانند داشته باشند که موظف اند در مبانی شادمانی و شادی وارگی شان تردیدی جدی کنند!

معترضین معزز عنایت به این آیت شریفه ندارند که:

مذمت مدافعین حرم با ژست هم دردی با محرومین وطنی آن هم از پشت فرمان پورشه شوخی است! لطیفه است! آروغ زدن از سر سیری است! توهین به شعور مخاطب است!

خدا رحمت کند مرحوم امام را که در توصیف عمل قهرمانانه شهید حسین فهمیده فرمود:

رهبر ما آن طفل سيزده ساله‌ای است كه با قلب كوچك خود كه ارزشش از صدها زبان و قلم بزرگ‌تر است، با نارنجك، خود را زير تانك دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نيز شربت شهادت نوشيد.

اکنون و به اقتضای زمان شخصا معتقدم:

قهرمان ما آن یک لاقبائی است که ولو از مال دنیا نه پول دارد و نه مکنت و نه شهرت اما برخوردار از همیانی شعور و دریائی ایمان و شجاعت است تا به کفایت بتواند طلا را از مُطلا تشخیص دهد و جان عزیزش را به ثمن بخس در کف گیرد و برای مانائی اسلام و نظام و انقلاب و ملت و کشورش در قلب وحوش داعش جان نثاری کند.

چنین دلاوری «حُججی» است ولو آنکه شوت زدن به توپ را نیز بلد نباشد و نه آن مُعَوَجّی که در «دنیای وارونه ها» همه هنرش دویدن و توپ بازی کردن است!

میگن وقتی شازده کوچولو از روباه پرسید: تو سواد داری؟

روباه گفت:
سواد مال آدم هاست؛ من شعور دارم!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
داریوش سجادی
@dariushsajjadi44

۱۳۹۶ مرداد ۲۱, شنبه

تذبذب مدعیان انسانیت!


مهدی مهدوی کیا بعد از تن دادن مسعود شجاعی و احسان حاج صفی به بازی با تیم فوتبالی اسرائیلی و بدنبال محروم شدن این دو از بازی در تیم ملی فوتبال ایران اظهار داشته:

«به امید روزی که سیاست دست از سر ورزش بردار و عمل جای شعار را بگیرد. ای کاش به فکر زیرساخت های ورزش، ساختن چند ورزشگاه آبرومندانه و توجه به ورزش های پایه این مملکت، از بین بردن فقر، اعتیاد، بیکاری و... بودیم نه اتفاقات لبنان و سوریه و عراق و ... پاینده باد ایران و ایرانی»

مزید اطلاع مهدوی کیای مزبور می بایست خدمت ایشان معروض داشت:

آقای محترم. کاش سیاست را به اهلش می سپردید و خود کماکان مشغول دویدن بدنبال آن توپ فوتبال می ماندید.

جهت استحضارتان لازم به ذکر است که مذهبیون برای حضورشان در شامات و دلیل مجاهدت شان در نبرد با گرازهای داعش مستظهر به مبانی اعتقادی و دینی و فلسفی اند که ظاهراً فهم آن مبانی بیرون از توان عقلی شمایان است.

اما لااقل شمایان می توانید به مذهبیون توضیح دهید مبنای این همه سال پُز انسان دوستی دادن تان و به دروغ فخر سعدی ایرانی تان را به دنیا فروختن و پشت شعر و شعار فریبنده «بنی آدم اعضای یک پیکرند ـ که در آفرینش ز یک گوهرند» پنهان شدن تان، چه بود؟

می شود بفرمائید ضمانت اجرای «چو عضوی به درد آورد روزگار ـ دگر عضوها را نماند قرار» تان چیست و کجاست؟

خودتان را سر کار گذاشته اید یا در رودربایستی انسان بودن و انسانی زیستن دچار تذبذب اید!؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
داریوش سجادی
@dariushsajjadi44

۱۳۹۶ مرداد ۲۰, جمعه

صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی!


اظهارات سخیف «مهدوی کیا» علیه مدافعین حرم را هر چند باید از جنس یک لات بازی جانبدارانه از دو هم صنف بی شخصیت اش در توپ بازی کردن با اسرائیلی های بی مشروعیت محسوب کرد. 

بیرون از لن ترانی یک فوتبالیست بی سر و پا علیه پاک ترین فرزندان سلحشور کشور و صرف نظر بی صلاحیتی لمپنیسم ورزشی برای صدور افاضات سیاسی، اما به اعتبار قاعده نمایندگی «صورت از سیرت» شباهت سیمای آن گراز کثیفی که حُجَجی قهرمان را به سلاخی می بُرد با صورت مهدوی کیائی که سردار بی سرمان را با لن ترانی اش خبیثانه لگد می زند!

داوری تلخی از این همانی آن «گراز» با این «شُغاد» را بر پیشانی این «فوتبال باز» بی معرفت و لاشعور می کوبد!

کاش قهرمانان مجازی حرمت خود را نگه می داشتند و به پابوس قهرمانان واقعی این ملت می رفتند.

مقتدا و بابایش!


مقتدی صدر رهبر جریان صدری های عراق بعد از سفر اخیرش به ریاض و ملاقات محیرالعقولش با بن سلمان ولیعهد سعودی اینک ضمن تاکیدش بر همسان بودن دیدگاه هایش با بن سلمان ابراز لحیه فرموده اند که:

ریاض به منزله پدر برای همگان است و قدرت خود را ثابت کرده و در تلاش برای برقراری صلح در منطقه است!

آقای صدر ـ اگر اظهارات فوق را تسامحا نتوان به حساب پخمگی و نسبت عقلی تان با ابو موسی اشعری گذاشت در آن صورت ظاهرا سعودی ها همچون سعد وقاص در شهوت گندم ری حمارتان کرده و سوارتان گشته اند.

جوانک جسور و جویای نام

خیر؛ اشتباه به عرض تان رسانده اند. این شولا در قامت ناراست شما نیست.

پسرک! این بوی کباب نیست! شامه تان غلط استشمام کرده. دوستان دارند الاغ داغ می زنند!

به بابای تان سلام برسانید و بگوئید شیعیان علی در کنار دیگر مسلمانان بموقع بابای این بابای نامشروع و سلفی مسلک تان را در می آورند.

آقا مقتدا!

جوان «باید» جسور باشد اما جوانک، قواره جسارت نیز باید در اندازه وجودتان باشد.

شما قد این حرف ها نیستی.

خودت و بابایت را تاریخ بموقع تادیب خواهد کرد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
داریوش سجادی
@dariushsajjadi44

۱۳۹۶ مرداد ۱۸, چهارشنبه

تدبیر گرگ!



هنری کیسینجر، استراتژیست و وزیر خارجه کابینه ریچارد نیکسون در پیرانه سری و در مرز ۱۰۰ سالگی کماکان با حفظ زیرکی اش، مکارانه راهکاری نوین را به دولتمردان آمریکائی جهت حفظ و ارتقای موقعیت آمریکا در غرب آسیا توصیه می کند.

این گرگ پیر در جدیدترین مقاله اش با عنوان «نظم و بی‌نظمی در جهان در حال تغییر» با اشاره به تحرکات داعش در مناطق وسیعی از عراق و سوریه و دست بالای ایران در منطقه اظهار داشته:

این ضرب‌المثل قدیمی که «دشمن دشمن شما، می‌تواند دوست شما باشد» دیگر کاربرد ندارد. در خاورمیانه معاصر دشمن دشمن شما ممکن است دشمن شما باشد.

طعنه کیسینجر ناظر بر ایران است و به این ترتیب مردرندانه خواسته ایران را در کنار داعش در قامت دو دشمن آمریکا قرار دهد که این بار دشمنی مشترک «واشنگتن و تهران» با «داعش» لزوما معنای دوستی تهران و کاخ سفید را افاده معنا نمی کند!

رندی این گرگ پیر دنیای سیاست آنجاست که با مغلطه مخاطب خود را فریب می دهد و با خاک پاشیدن بر صورت واقعیت می کوشد ایز گم کند تا مجبور نباشد اعتراف کند که کاخ سفید در دو گانه «ایران و داعش» رتبه نخست دشمنی را ابتدا به ایران داد و آنگاه با زائش و پردازش داعش این هیولاهای ماقبل تاریخ را بمنظور به جان ایران انداختن مهندسی ژنتیک کرد.

بر این منوال هنوز هم ضرب المثل «دشمن دشمن شما می تواند دوست شما باشد» برای آمریکائیان مصداق داشته و موضوعیت دارد.

کیسینجر نعل وارونه می زند و عامدانه از این واقعیت غفلت می کند که این داعش خود ساخته ایشان است که قرار بود و هست دشمنِ دشمن شان (ایران) باشد و در تحلیل نهائی در زمین واشنگتن برقصد تا کاخ سفید از این طریق بتواند بهره لازم از دشمنی «داعش خود ساخته شان» با «ایران دشمن انگاشته شان» را ببرد!

علی رغم این کیسینجر مزورانه می کوشد تا ایران را در افکار عمومی دشمن اصلی القا کند تا آنگاه در فردای تفوق اجتناب ناپذیر قدرت معنوی ایران در منطقه از این طریق با القای ایران هراسی و هیولا انگاشتی از ایران به مفصل بندی های امنیتی بین «این هیولای القائی» با کشورهای منطقه مبادرت نماید با این توجیه که «دشمن اصلی» ایران است و از جوار القای چنین ترسی منویات و مطامع و توسعه طلبی هژمونیک واشنگتن را در خاورمیانه بستر سازی کند.

بر این اساس و برخلاف آدرس غلط دادن کیسینجر باید به این گرگ پیر دنیای سیاست گوشزد کرد:

خیر جناب کیسینجر!

تا اطلاع ثانوی کماکان «داعش» در مقام دشمن دشمن شما (ایران) می تواند دوست خوب شما باشد! هر چند این سگ های هار دشمن شما نیز نیستند و دست آموز خودتانند!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
داریوش سجادی
@dariushsajjadi44

۱۳۹۶ مرداد ۱۶, دوشنبه

‍ اخفش ها!



حسن قشقاوی را می توان از منتهی الیه مردان همیشه در صحنه و بوروکرات های مادم العمری محسوب کرد که در جوار انقلاب اسلامی روئیدند و همچون «بُز اخفش» بدون کمترین صلاحیت تخصصی یا اخلاقی بصورت مادام العمر خود را به بدنه مدیران میانه نظام کلیپس کرده اند.
سلفی انداختن اخیر ایشان از «فدریکا موگرینی» کمترین بی هنری مسبوق به سابقه ایشان در طول سالهای حضور مادام العمرش در مناصب حکومتی است.
سال ۷۱ که با بروز اختلافی وزارت خارجه را ترک کردم به مسئول ارشد خود گفتم:
من به دو دلیل به درد وزارت خارجه و ایضا هیچ کدام از وزارت خانه های دولت جمهوری اسلامی نمی خورم!
نخست آنکه سیرم! و دوم آنکه بلد نیستم بترسم!
ساختار معیوب و کوتوله پروری که در وزارت خانه های جمیع دولت های جمهوری اسلامی نهادینه شده آنگونه است که سیستم عناصر مستغنی را برنمی تابد و فرد باید از منتهی الیه سفلگی و نیاز و تکدی گری چشم امید به لقمه نان و مزایای مناصب و مشاغل دولتی داشته باشد تا سیستم نیز بالتبع بتواند وی را در قامت یک موجودیت منفعل و مفلوک در خود جذب و هضم کند!
هم چنان که چنین عنصر مفلوک و مستمندی بقاعده و بموقع نیز باید بتواند از مدیران بالا دستی خود بترسد و بالتبع متابعت داشته باشد تا از آن طریق بتواند خود را به امربَری قابل وثوق نزد ارشدینش مبدل سازد.
همان دوران و به همین بهانه طی مقاله ای بر این نکته تصریح ورزیدم که ساختار معیوب بوروکراسی حکومتی ایران مبتنی بر یک کُلکتیویسم باندی استوار بر دو گانه «تقرب و تمکین» شده.
برآمدی که ذیل آن شرط ورود فرد به سیستم «تقرب به قطب قدرت» است و شرط پیشرفت و ارتقایش نیز «تمکین ایشان در پیشگاه قطب قدرت و منظومه تحت فرمان آن قطب قدرت» می باشد.
در آن تاریخ که من از وزارت خارجه بیرون آمدم قشقاوی نماینده مجلس چهارم بود و با خوش استعدادی که از خود نشان داد بزودی توانست خود را به همین سیستم معیوب اداری کلیپس کند و الحمدالله(!) سالیان سال هم در سمت خود مانائی داشته و به کفایت ارتقا انباشته!
علی ایحال این سیستم معیوب توان جذب سیرانی که بلد نیستند بترسند را ندارد و قد بلندی را آفتی برای خود می انگارد.
قشقاوی شاخص چنین اخفشانی است که سلفی گرفتن از موگرینی کمترین آن است.
زبان بسته بزرگ ترین مزیت اش که با گردنی افراشته بدان می بالد تبحرش در تقلید صدای بزرگان کشور است تا جائی که بارها این خاطره را با شعف در گعده هایش فخرفرمائی می کنند که:
حاج آقا ناطق وقتی رئیس مجلس بودند در سفری که به نور داشتند شبانه بنده را احضار کردند تا هر کجا هستم نزدشان بروم و بنده نیز علی رغم دوری راه نیمه شب خود را به ایشان رساندم و تا پاسی از شب با تقلید صدای بزرگان نظام موجبات خرسندی و تشفی خاطر حضار را بنحو احسن فراهم آوردم!
بقول ناصرالدین شاه:
الحمدالله همه چیزمان به همه چیزمان می آید!


۱۳۹۶ مرداد ۱۵, یکشنبه

سبک بالان خرامیدند و رفتند!




علی تک پسر خونواده سه نفره شون بود. خودش بود و یه مادر پیر و یه خواهر نجیب!
مادرش علی رو با یتیمی بزرگ کرده بود.
ماشاءالله هیکل درشت و ورزیده ای داشت. بچه فقر بود اما در دامان عزت بزرگ شده بود.
جنگ که شد تامل نکرد بسرعت خودشو به جبهه رسوند.
روزی که رفت نبودم تا واسه آخرین بار صورت همیشه خندونش رو ببوسم!
تو جبهه توپچی تانک شد سال ۶۱ وقتی عراقی ها تانکش رو زدن همه بسرعت از تانک خارج شدن ولی علی آخرین نفر بود و بخاطر درشتی هیکلش موفق نشد بموقع از تانک بیرون بپره.
جنازه اش رو که آوردن از اون هیکل تنومند فقط یه نیم تنه سوخته باقی مونده بود.
علی جان!
بی معرفت ـ رفتی و منو تنها گذاشتی.
از اون وقت تا حالا ۳۶ ساله سخت جونی کردم و هنوز اکسیژن خدا رو تلف می کنم.
علی خوش به حالت. رفتی نیستی ببینی شهر بو گند گرفته.
نیستی ببینی یه مشت بی سر و پا از رو جنازه تو رفتن بالا و پست و مقام گرفتن و حالا واسه عکس یادگاری گرفتن با یه زن اجنبی چه آبرو ریزی ها راه میندازن.
علی جان دلم برات تنگ شده.
کاش منم با خودت می بردی.
اینجا جای ما نیست.
اینجا دیگه جای ما نیست.
این شهر دیگه شهر ما نیست!
شهرمون رو یه مشت مشنگ تسخیر کردن.
علی جان. بعد از سالها دارم برمی گردم تهرون ولی این دیگه تهرون من نیست.
بوی گندش آزارم می ده!
ما اشتباهی هستیم علی جان. ما یه سوء تفاهمیم.
خوش به حالت رفتی و نیستی تا این همه بی غیرتی و بی شرافتی رو ببینی.
علی دعا کن منم بیام پیشت. اینجا دیگه جای ما نیست.
نسل ما منقرض شده. ما سخت جون ترینشون بودیم که هنوز موندیم.
علی جان دارم می آم تهرون. اما این شهر دیگه شهر من نیست. مردمشو و کوچه هاشو و خیابونا شو دیگه نمی شناسم.
اگه ۴ تا دلاور مثل حاج قاسم هنوز نبودن تا درس شرافت به زمین بفروشن نفس کشیدن تو این شهر رو هم حروم می دونستم!
علی جان دارم میآم تهرون. سر خاکت تا مثله قدیما با هم سوته دلی کنیم.
خیلی بی معرفتی علی. کاش منم با خودت می بردی!
دلم برات تنگ شده علی!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
داریوش سجادی
@dariushsajjadi44

از عنترناسیونالیسم تا مدرنیسم!


(بازنشر بمناسبت غربتی بازی نمایندگان مجلس در سلفی گرفتن با موگرینی!)
.......................

زمانی ابولحسن بنی صدر در نقد انترناسیونالیسم مارکسیستی و بمنظور ذم رابطه اقماری در بلوک شرق به طنز و طعنه می گفت: در این «انترناسیونالیسم» عنترش ما شدیم و کشورهای حاشیه و ناسیونالیستشون هم خودشونن!
حکایت دیروز بنی صدر از انترناسیونالیسم مارکسیستی مشابه حکایت و مناسبت امروز مدرنیته و محصولات تکنولوژیک مدرنیته در جهان پیرامون مدرنیته شده که حسنات و برکاتش نزد غربیان مانده و آفات و تبعاتش نصیب غُربتیان شده.
ماجرای آتش سوزی پلاسکو و سلفی بازی مشتی بی مبالات با یک تراژدی ملی مصداق تلخ و دست اولی از نوباوگی و نوکیسه گی و تازه به دوران رسیدگی اقشاری است که بدون صاحب صلاحیتی روزی خوار سفره مدرنیته و دنیای تکنیکال مدرنیته شده اند.
سالها پیش وقتی وبلاگ نویسی در ایران تازه رواج یافته بود پسرکی جوان بنام «حنیف مزروعی» از منتهی الیه حس «مدرن بودگی» در یک مجادله اینترنتی ابراز لحیه می کرد که ما اصلاح طلبان «مدرنیم» و با تکنولوژی روز و اینترنت و فضای مجازی مانوسیم و محافظه کارها تعلق به دوران پارینه سنگی داشته و اساسا از قافله تمدن و مدنیت و دستآوردهای تکنولوژیک دور مانده اند و در جواب به ایشان گفتم: تا آنجا که من مطلعم همه شما «خود روشنفکر بینان» و متوهمان به «خاص بودگی» و «مدرنیته فرمائی» دسترسی تان در ایران به تکنولوژی اینترنت را مدیون محافظه کارانید و اعتبار ورود اینترنت و زیر ساخت سازی و برنهادسازی اینترنت بنام دفتر تحقیقات فیزیک نظری و ریاضیات و ریاست آن «محمد جواد لاریجانی متهم به محافظه کاری» سند خورده!
علی ایحال درد امروز ایران یابش کیستی خالقان یا مبدعان و موزعان تکنولوژی در ایران نیست و محل مناقشه فقد شخصیت و شعور مدرن در بهره وری از ابزارهای مدرن و تکنیکال است. به عبارت دیگر مطابق معمول خدمات و ادوات تکنیکال متعلق به خالقان خود مانده و بدین اعتبار تکنولوژی در خاستگاه خود جنبه کارآمدی داشته اما همین تکنولوژی در «دهات و قصبات تابعه» مبنای تشخص و ابراز وجود و «من آیفون دارم پس هستم» می باشد!
آنانکه بعد از تراژدی پلاسکو طبع انسانی شان به درستی گل کرد که «اکنون چه جای سلفی گرفتن با مصیبت مردم است؟» ظاهراً فراموش کرده اند که روان پریشان معرف الحضور از ابتدای کشف استعداد «سلفی» در دهات و قصبات تابعه از این ظرفیت بمنظور تشفی خاطر شخصیت منعزل و منزوی و محزون مانده شان در جامعه بهره بُرده و از این طریق کوشیدند و می کوشند وجود بی هنرانه و خاصیت نداشته شان را به شیوه «لایک گرفتن» با سلفی هائی خاص در «جامعه مجازی» نشئه درمانی فرمایند!
لذا پلاسکو و امثال پلاسکو برای ایشان فاقد موضوعیت بود و تنها مهم آن است که دیده شوند و لایکیده شوند!


۱۳۹۶ مرداد ۱۴, شنبه

جای بزرگان!


آقایان نسبتا محترم!

نمایندگان محترم مجلس شورای اسلامی!

حضرات «کُنگرسمن»!

دور از جان تان نمایندگان یک ملت اید و موظف به رعایت استعلای شان ایرانیانید!

اعاظم عزیز

آنی که با دیدنش تا این اندازه به وجد آمده اید «آنجلینا جولی» نیست! فدریکا موگرینیه!




گیریم آنجلینا جولی هم بود. شان شما اجل از آن است تا با دیدن یک زن اجنبی تا این اندازه از خود بی خود شده و برای عکس یادگاری گرفتن با آن علیا مخدره (!) تا این اندازه بی تابی کنید و دست از پا نشناسید!


باز جای شکر دارد که رابطه ایران و آمریکا خصمانه است و گرنه استبعادی نداشت در صورت حضور ترامپ با همسر و دختر خانم مربوطه اش در پارلمان ایران، عن قریب واحد «سی سی یو» در پارلمان ایران لازم الاحداث می شد!
نمایندگان محترم!جلوس بر کرسی نمایندگی مجلس شرایط احراز دارد و اولینش بزرگی و بزرگ منشی است.

متاسفانه وقتی با رانت «بی بی سی» رای بیآورید گریزی از طعنه لسان الغیب نیز نخواهید داشت که:

تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف

مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

داریوش سجادی
@dariushsajjadi44

۱۳۹۶ مرداد ۱۳, جمعه

از قیصر تا شهرزاد!


ژانرهای سینمائی و اقبال ادواری و ماکزیممی شهروندان یک کشور به ژانری منحصر بفرد در صنعت فیلم و سینما نوعا می تواند نبض و رویکردهای زیر پوستی یک جامعه را نشانه گذاری و اکسیمتری کند.

وقتی کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ توانست با محوریت اجامر و فاسقینی نظیر شعبون بی مخ و پری بلنده، اشرف چهار چشم و مهین بچه‌ باز، عصمت بابلی و برادران هفت كچلون، حسن انجیری، امیر موبور، مصطفی زاغی و رضا جگركی سلطه رژیم پهلوی را در ایران بازتولید کند طبیعی بود تا سینمای وابسته به رژیم نیز از فردای کودتا دائر مدار سینمای لات مسلکانه و کلاه مخملی شود، که شد!

همانطور که از فردای سرکوب قیام ۱۵ خرداد ۴۲ و متعاقب شکست چریک بازی کمونیست ها در «سیاه کل» در بهمن ۴۹ و بالتبع بسط حُزن اجتماعی و یأس فلسفی در بدنه شهروندی ایران آنگاه چرائی اقبال عمومی به «قیصر» مسعود کیمیائی در قامت یک ژانر قهرمانانه در آن بازه تاریخی امری قابل فهم بود.

قیصر در آن مقطع نیاز عاطفی جامعه ای بود که در فقد بی عملی خود و دلزدگی از حکومت و ناامیدی به ساز و کارهای قانونی برای احقاق حقوق مشروع شان به استقبال قهرمانی می رفتند که یک تنه و بی توجه به ساز و کار قانون به خونخواهی و مبارزه با «کریم آب مَنٰگُل» های زمانه می رود.

اساسا سینمای دهه پنجاه ایران با شاخص های نظیر «یاران» «بوی گندم» و «ماهی ها در خاک می میرند» با کوشش کارگردانی نظیر محمد دلجو و امیر مجاهد و «فریاد زیر آب» سیروس الوند جملگی برون ریخت وضعیت آنومی و نا بهنجار جامعه ای را نمایندگی و پرتوآمائی می کردند که در برزخ هویت سهم خود را از حق مشروع زندگی، فریاد و دادخواهی می کردند.

اکنون و اینک نیز اقبال بدنه ماکزیممی شهروندان به ژانرهای عاشقانه نظیر «شهرزاد» در ایران دهه ۹۰ موید یک نارسائی عمیق اجتماعی ناشی از مفصل بندی های نالازم جنسیتی است که منجر به بدخیمی مناسبات جنسیتی در ایران شده.


شهرزاد و نیل به ژانرهای عاشقانه نظیر شهرزاد شاخص قابل وثوقی است از یک التهاب و کشش متراکم شده نزد جماعتی که سهم مشروع شان از یک «نیاز طبیعی» مبدل به یک «آز غیر طبیعی» شده و بالتبع و از جوار آن نامتعارفی، عشق در چنین فضائی در مضیق ترین رویکرد مفهوم از یک «نیاز رُمانتیک» مًبدل به یک «آز اروتیک» خواهد شد.

امری که به شهادت آمارهای گسترده از تجاوزات و فساد های اخلاقی اکنون و به قوت محقق شده.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تفصیل در زگیل لیلی ـ

پراگماتیست ها!


۱۳۹۶ مرداد ۱۱, چهارشنبه

زندگی!



به تعبیر «آلبرتو موراویا ـ Alberto Moravia» حقیقت این است که بی‌سوادی از میان نرفته، فقط این‌روزها، بی‌سوادها خواندن و نوشتن فرا گرفته‌اند!

در این روزگار قحطی شعور دغدغه حیات شان عین بی شعوری است!

بقول رندی:

از تموم شدن زندگیتون نترسید، از این بترسید که هیچ وقت زندگی رو آغاز نکنید!

به بیان حکیمانه سقراط:

حیات نسنجیده ارزش گذراندن ندارد!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

داریوش سجادی
@dariushsajjadi44