۱۳۹۴ اسفند ۱۰, دوشنبه

پیروز اصلی انتخابات در تهران کیست!؟



با قطعی شدن نتیجه شمارش آرای انتخابات خبرگان و مجلس در تهران اکنون با شفافیت و وضوح می توان پیروز اصلی انتخابات مزبور را در تهران شناسائی کرد.
به اعتبار آرای غالباً سلبی تهرانیان در 7 اسفند پیروز اصلی و نهائی انتخابات قبل از آنکه لیست امید آقای خاتمی یا لیست مورد تائید آقای هاشمی یا موفقیت فراکسیون انگلیسی ها (!) در مجلس باشد پیروز اصلی و نهائی شخص «داریوش سجّادی» است!
بالغ بر 15 سال پیش و ذیل مقاله «سمفونی خاتمی» و در فردای پیروزی محمد خاتمی در انتخابات 76 و در تحلیل چرائی آن پیروزی و تدقیق در رویکردهای انتخاباتی ایرانیان در پروسه تاریخ تحولات سیاسی گزاره ای را در ترمینولوژی سیاسی و مطبوعاتی ایران وارد کردم که انتخابات 7 اسفند 94 نشان داد گزاره مزبور کماکان موضوعیت و محوریت خود در فهم رویکردهای سیاسی ـ اجتماعی ایرانیان را تحفظ کرده. (*)
در «سمفونی خاتمی» بر این گزاره انگشت تاکید گذاشتم که:
«مردم ایران نشان داده اند رویکردشان در تحولات سیاسی ـ اجتماعی ناظر بر این واقعیت است که همواره می دانند چه نمی خواهند اما نمی دانند چه می خواهند»!
جنس و نتیجه انتخابات اخیر در تهران نیز بویژه با توصیه «به فلانی رای بدید تا فلانی رای نیآره» موید مانائی و پایائی گزاره مزبور در رویکرد انتخاباتی بخش غالب تهرانیان در انتخابات اخیر است.
یعنی این که مشاهده می شود شهروندانی در تهران از منتهی الیه سکولاریسم در انتخاب مذهبی ترین مجلس ایران (خبرگان) شرکت می کنند بدون آنکه نه کمترین دلبستگی به این مجلس داشته باشند و نه کمترین شناختی از اعضا و نامزدهای این مجلس داشته باشند اما بصورت پکیجی در انتخاب نامزدهای این مجلس به یک لیست رای می دهند تا لیستی دیگر رای نیآورد چنین امری موید کارکرد همان اصل «دانستن ناخواسته ها و ندانستن خواسته ها» نزد این بخش از ایرانیان است.
کمااینکه همین امروز نیز اگر به غالب رای دهندگان تهرانی که به لیست «به فلانی رای بدید تا فلانی رای نیآره» رجوع کنید و بپرسید از نظر شما که در این دو گانه مشارکت کردید در خبرگان چه تفاوتی است بین دو نامزدی مانند «بطحائی» و «ابطحی» که به اولی رای دادید و به دومی رای ندادید؟ احتمالا ایشان ده ها دلیل برای توجیه چرائی انتخاب خود خواهند آورد بدون آنکه اصلا بدانند فردی بنام «ابطحی» اساسا در میان نامزدها وجود نداشت.
هم چنان که بخش غالبی از رای معنادار و ماکزیممی تهرانیان به «علی مطهری» را نیز می توان در همین چارچوب فهم و معنا کرد خصوصاً وقتی مشاهده می شود آن دوشیزگان «مکش مرگ ما» از منتهی الیه آلامدی و بی وقعی و بی اعتقادی به حجاب و تقید و بروزشان به شُل حجابی به کسی رای می دهند که برخوردار از نامنعطف ترین مواضع در قبال حجاب است چنین امری بوضوح موید سلبی بودن و تبعی بودن آرای مزبور از اصل «دانستن ناخواسته ها و ندانستن خواسته ها» می باشد.
واقعیتی که موید آن است دمکراسی موجود در ایران هر چیزی که هست آنی نیست که باید منطبق بر دمکراسی استوار بر استاندارهای پذیرفته شده و عرفی در جهان دمکراتیک باشد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* ـ http://bit.ly/1mhvKhh ـــ http://bit.ly/1cn3IHD

...

۱۳۹۴ اسفند ۹, یکشنبه

پرش سه گام هاشمی!



نتیجه انتخابات هفت اسفند 94 در ایران را باید گام سوم و موفق هاشمی در ادامه دو گام موفق قبلی ایشان در انتخابات ریاست جمهوری دهم و ایضاً حصول برجام در قامت محمل مهار انقلاب اسلامی فهم و ارزیابی کرد.
به عبارتی دیگر انتخابات اسفند 94 را قبل از آنکه بتوان پیروزی هاشمی و عقبه سیاسی وی از اردوی «عملگرایان» محسوب کرد پیشتر باید و می توان این انتخابات را در قامت شکست انقلاب اسلامی و حاملان انقلاب اسلامی در مصاف با اکبر هاشمی رفسنجانی و عقبه سیاسی ـ اقتصادی ایشان برسمیت شناخت.
شکستی که بعد از انتخابات 92 و بعد از برجام، سومین شکست سنگین جمهوری اسلامی و ایضاً انقلاب اسلامی در مصاف با اتحاد آرمانی عملگرایان داخلی با دولتمردان آمریکائی و متحدین غربی ایشان بشمار می رود.
ماجرا را باید از فردای سرکوب فتنه 88 ریشه یابی کرد که طرف آمریکائی بعد از آنکه از تمام شدن و نافرجام شدن فتنه سبز متقاعد شد ضمن حصول به یک هم دلی و فهم مشترک با عملگرایان داخلی تحت مدیریت هاشمی رفسنجانی عملیات جدید خود را بمنظور پیاده کردن موتور قدرتمند انقلاب اسلامی از طریق انتقال بحران معیشت و کوبیدن شهروندان ایرانی بر زمین فلاکت اقتصادی استارت زد.
محوریت در عملیات نوین واشنگتن توسل به تحریم های فلج کننده اقتصادی وفق منویات جاه طلبانه هاشمی رفسنجانی بود تا از این طریق بتوانند از سوئی منتخب 88 و رهبر حامی آن را از طریق «بحران نان» در مقابل شهروندان ایرانی خلع صلاحیت کنند و هم زمان و بصورت غیر مستقیم «هاشمی رفسنجانی» را در ناخود آگاه «ایرانیان مستاصل شده در زمین معیشت» در قامت یک منجی عملگرا جهت تضمین موفقیت اش در انتخابات ریاست جمهوری 92 پرتوآمائی و برجسته سازی کنند.
پروژه ای که پیشتر کارآمدی خود در به زانو در آوردن روس ها در جنگ سرد و ایضاً ساندنیست ها در نیکارگوئه و انقلاب بولیواری چاوز در ونزوئلا را با موفقیت از سر گذرانده بود. (1)
تنها نکته مغفول و محاسبه نشده در ماجرای عملیاتی کردن این پروژه در ایران غافلگیر شدن ناشی از عدم محاسبه متولیان پروژه مزبور از حربه «رد صلاحیت» هاشمی توسط شورای نگهبان بود که کل پروژه را به محاق تعلیق بُرد.
علی ایحال زمین انتخابات 92 از چوار تحریم های فلج کننده آمریکا تا آن اندازه مستعد شده بود تا هاشمی بتواند زبردستانه بعد از ناکامی خود در تصاحب کرسی ریاست جمهوری «روحانی» را جایگزین در پروژه مهندسی انتخابات کند و از این طریق اقبال شهروندان را به «بدل» و «کُپی برابر اصل» خود هدایت و مدیریت کند.
بدین اعتبار روحانی در 92 قبل از آنکه انتخاب ملت باشد،اجبار ملت بود! اجباری نامحسوس از طریق مهندسی انتخابات و مدیریت و هدایت آرای شهروندان بستوه در آمده از بحران معیشت به نامزدی که در کلاس هاشمی و بر روال هاشمی با شعار بهبود اقتصادی و عملگرائی در زمین مصلحت ها وارد انتخابات شده بود.
مجموعا پیروزی روحانی در 92 را باید نخستین پیروزی هاشمی بعد از شکست 88 و نخستین شکست حاملان انقلاب اسلامی در مصاف با اتحاد غیر رسمی و غیر علنی پراگماتیسم های تحت زعامت هاشمی با جناح کبوترهای کاخ سفید محسوب کرد.
این پیروزی تا آن اندازه برخوردار از ثقل سیاسی بود تا تیم روحانی ـ هاشمی بتوانند با افزودن بر خرج مهمات سیاسی خود و افکار عمومی ساختن از تحریم ها و ضرورت رفع تحریم ها به «هر بهائی» نهایتاً «برجام» را در مقام محمل مهار انقلاب و تعامل با کدخدا و در مقام شکستی دوم بر انقلاب اسلامی و حاملان انقلاب اسلامی تحمیل نمایند و بدینوسیله «حضرت استوانه» بتواند دومین گام و دومین موفقیت خود را در دوسیه سیاسی بعد از شکست هشتاد و هشت اش به ثبت برساند. (2)
اکنون و اینک هاشمی رفسنجانی گام سوم و موفقیت آمیزش در انتخابات خبرگان و مجلس را در حالی به ضیافت و شادکامی نشسته که در خلاصه ترین تعریف ممکن از آن می توان تحت عنوان «به زانو در آوردن انقلاب در تهران» نام بُرد.
موفقیتی که از قبل تضمین شده بود و این رقبای هاشمی بودند که باید می دانستند در هر نوع مصاف رای سالارانه ای در شهر تهران پیروزی هاشمی تضمین شده است چرا که ایشان سالهاست با موفقیت و از جوار سیاست های گشاده دستانه دوران سازندگی توانسته طبقه نوین و لاقید به انقلاب و آرمان های انقلابی را در تهران پردازش کند که هاشمی برای ایشان همواره مورد وثوق و اقبال بوده و هست.
اساسا پایگاه اصلی حامیان هاشمی تعلق به کلان شهر تهران و آن بخش از شهروندان تهرانی دارد که برخوردار از مختصات منحصر بفرد لاقیدی به تقیدات انقلاب اسلامی و بی وقعی به تقیدات زیست مومنانه در تراز انقلاب اسلامی است.
همین که بعد از امریه رسانه وزارت خارجه انگلستان (BBC) به شهروندان تهرانی جهت رای دادن به لیست انتخاباتی مورد تائید هاشمی رفسنجانی علی رغم توصیه رهبر ایران مبنی بر واکنش معکوس تهرانیان به بی بی سی مشاهده شد اکثریت آرای ماخوذه در تهران برخلاف خواست آیت الله خامنه ای امربری از بی بی سی کرده و در زمین هاشمی بازی کردند چنین امری موید آن است که تهران صرف نظر از «امت 9 دی» در قبضه اکثریت اقشار سکولار و وابسته و دلبسته به غربی اند که اولا « بی بی سی» برای ایشان برخوردار از حجیت و محوریت و وثاقت است و ثانیاً هاشمی نیز برای ایشان و در کنار «بی بی سی» برخوردار از شانیت و مرجعیت و رهبریت است. (3)
علی ایحال و علی رغم غیر قابل کتمان بودن گام موفقیت امیز و سوم هاشمی و اقرار بر شکست حاملان انقلاب اسلامی در این آوردگاه و «احتمال آنتاگونیستی شدن فضا» اما همان طور که پیش تر نیز در مقاله «آقای هاشمی، اینجا پایان خط است» آوردم هاشمی از یک جهت بازنده انتخابات اخیر نیز محسوب می شود!
به اعتبار آرای ماخوذه و معنادار تهران در سبد آرای هاشمی رفسنجانی که غالباً به اپوزیسیون فرهنگی و سیاسی نظام تعلق داشته و هاشمی با قرار دادن خود در شعاع مخالفان رهبری توانست از ایشان دلربائی کند لذا چنان باخت مورد اشاره ای ناظر بر این شماتت است که «آیت الله» بعد از عمری قلندری و علمداری ذیل انقلاب خمینی اکنون مُحیلانه موفق شده تا با قرار دادن خود ذیل سپهر «مخالفان با رهبری انقلاب» موجودیت خود را به نقطه امید و اعتماد و التجاء بی بی سی و اصحاب بی بی سی و عقبه انگلوفیل و سکولار مقیم تهران مبدل نماید.
اکنون و صرف نظر از جزئیات و علی رغم غیر قابل کتمان بودن موفقیت مطمح نظر هاشمی در انتخابات اخیر اما در مجموع قوه عاقله نظام نیز تا حد کفایت کوشید و در این کوشش موفق شد تا هاشمی را برای پیروزی محتمل اش در خبرگان محروم از حواریون قابل وثوق در خبرگان کند و بدین طریق با توسل به سیاست «هاشمی تنها» در خبرگان ایشان را مُبدل به «هاشمی خنثی» در خبرگان کرد. (4)
قدر مسلم آن است که خبرگان کماکان در انحصار مخالفان هاشمی است و هاشمی برخلاف ادعایش در روز واقعه نمی تواند بدون برخورداری ار حلقه حواریون طرفی برای خود ببندد.
علی ایحال با انتخابات 7 اسفند و بعد از ورود معنادار هاشمی به خبرگان پنجم اکنون و برای نخستین بار یک عامل سوم و غیر قابل محاسبه اما غیر قابل مناقشه بصورتی جدی و مهم وارد تحولات سیاسی ایران شد.
از امروز به بعد و تا اطلاع ثانوی و به اعتبار کبر سن هاشمی رفسنجانی، بازی قدرت در هرم قدرت سیاسی ایران مقهور کیستی انتخاب حضرت عزرائیل از اضلاع قدرت در ایران خواهد بود!
از اینجا به بعد مهم آن است که «ملک الموت» ابتدا هاشمی را می برد یا ابتدا هاشمی را نمی برد!
فرضی که در حالت نخست حکم «چیدن سبیل گربه» نزد عقبه اجتماعی «آیت الله» را دارد.
با توجه به منطق تحولات سیاسی در ایران که عموماً قائم به شخص است و این ستارگان و مشاهیر اند که تحولات سیاسی را بر سبیل حکمت خود مدیریت و هدایت می کنند علی رغم حضور کامروایانه هاشمی در خبرگان و علی رغم شادکامی شیدائیان آیت الله نسبت به این حضور اما در صورت تشریف فرمائی وقت ناشناسانه ملک الموت همه سرمایه اندوخته شده طبقه اجتماعی متصل به هاشمی بمانند گربه ای که سبیلش تراشیده شده فاقد تعادل و توازن شده و تلو تلو خوران مستهلک می شوند.
اگر هم حضرت ملک الموت ابتدا هاشمی را نبرد (!) در آن صورت نیز همان طور که ذکر شد یک هاشمی تنها در خبرگان فاقد اثرگذاری و توان چانه زنی موثر برای نشاندن شاهین اقبال بر شانه «رهبر سوم» است!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

در حاشیه انتخابات اخیر یک اتفاق نیز حائز اهمیت بود و آن این که سید حسن خمینی علی رغم ورود نچندان هوشمندانه خود به عرصه انتخابات اما در ادامه و علی رغم محروم شدن از حضور در انتخابات این بار هوشمندی سیاسی خوبی از خود نشان داد آنجا که بعد از دفاع نالازم و بی موقع و غیر منطقی هاشمی از سید حسن در جریان ماجرای عدم احراز صلاحیت (نگاه کنید به مقاله بوسه مرگ هاشمی) وقتی هاشمی رفسنجانی این بار مُدام به درب می گفت تا دیوار بشنود که «آنان که رد صلاحیت شدند همان کاری را بکنند که من در 92 کردم» و با زبان بی زبانی به سید حسن می گفت اکنون شما نیز بعد از فقد صلاحیت مانند من که در 92 از روحانی حمایت کردم شما نیز رسما و علنا از نامزدی من حمایت کنید. پیغامی که ظاهرا از آن طریق هاشمی می خواست بدانوسیله سبد آرای خود را با هدایت آرای علاقه مندان به سید حسن به سوی خود بر میزان آراء اش بشکل معناداری بیفزاید که شوربختانه و در ادامه خود را مواجه با ثقل سامعه قابل فهم سید حسن دید!

1ـ نگاه کنید به دو مقاله:
«انتفاذه معیشت»
http://sokhand.blogspot.com/2016/02/blog-post_7.html
و «انقلاب اسلامی، کنش ها و واکنش ها»
http://dariushsajjadi.blogspot.com/2013/05/blog-post_8549.html
2ـ نگاه کنید به مقاله برجام، فروش سهره بجای قناری»
http://sokhand.blogspot.com/2015/11/blog-post.html
3ـ نگاه کنید به مقاله «شلتاق»
http://sokhand.blogspot.com/2014/10/blog-post_19.html
ـ آقای هاشمی اینجا پایان خط است
http://sokhand.blogspot.com/2016/02/blog-post_23.html
4ـ نگاه کنید به مقاله «شکار خرس»
http://sokhand.blogspot.com/2016/01/blog-post_27.html
«بوسه مرگ هاشمی»
http://sokhand.blogspot.com/2016/02/blog-post_11.html


۱۳۹۴ اسفند ۷, جمعه

قمار محکوم به باخت انگلستان!


ساعتی پیش با آقای یوسفی (مسئول اندیشکده مطالعاتی هما) نشستی درباره انتخابات 7 اسفند داشتم. حسب درخواست ایشان این پست را نوشتم تا پیش بینی ایشان از نتیجه انتخابات خبرگان در تهران را قبل از اعلام نتایج گمانه زنی نمایند.
بنا به فرمایش آقای یوسفی، ایرانیان به لحاظ روحیه وقتی از چیزی یا کسی عصبانی شوند با عزمی استوار درصدد تنبیه بمنظور کم کردن روی ایشان یا بتعبیر صریح تر پیروی از اصل «رو کم کنی» برمی خیزند!
بر همین روال ایشان معتقدند نتیجه انتخابات خبرگان در تهران بصورتی معنادار محتوم به شکست لیست مورد نظر و پیشنهادی انگلستان (اینجا) خواهد بود چرا که انگلستان از این طریق و با توجه به گذشته غیر قابل دفاع اش نزد ایرانیان تا آن درجه موجبات عصبانیت مردم ایران را فراهم کرد که ایرانیان بیرون از جناح بندی های سیاسی و بمنظور تنبیه لندن قطعاً برخلاف توصیه انگلستان در انتخابات عمل نمایند.
به گفته آقای یوسفی همین مکانیسم را در انتخابات 92 بنوعی در رفتار انتخاباتی ایرانیان ملاحظه کردیم که در گفتگوی منتشره ایشان در سایت سخن تحت عنوان «فراخوان هاشمی» آن پیش بینی منتشر و در فردای اعلام نتیجه انتخابات 92 محقق شد.
البته بنده نیز شخصا تحلیل مستقلی در مورد این انتخابات دارم که طی 48 ساعت آینده منتشر خواهم کرد.


۱۳۹۴ اسفند ۶, پنجشنبه

لیست بی بی سی!


سایت بی بی سی تیتر زده:
«ایرانی ها در انتخابات مجلس و خبرگان پای صندوق می روند»
و زیر تیتر، عکس بالا را با لوگوی «لیست امید» منسوب به اصلاح طلبان در دست علیا مخدره موجود در عکس منتشر کرده!
مخاطب هم احیاناً گوش هایش مخملی است!!!
(اینجا)
در ضمن بی بی سی «بی طرف» است و لیست انتخاباتی بی بی سی هم مطمئناً «بی جهت» است!!!

۱۳۹۴ اسفند ۴, سه‌شنبه

آقای هاشمی ـ اینجا پایان خط است!


علی رغم صراحت و بداهت بیانات رهبری در مورد موذی گری و شرارت و دخالت رسانه وزارت خارجه دولت انگلستان (BBC) در انتخابات ایران، آقای هاشمی رفسنجانی به سنت مالوف و با هجو اظهارات آیت الله خامنه ای طی دیدار با «ائتلاف امید» فرموده اند:
«تبلیغ بر این ماجرا که دشمنان برای مردم ایران تعیین تکلیف می‌کنند، بسیار زشت و زننده است، چون به گونه‌ای دارند القاء می‌کنند که انگلیسی‌ها در سراسر کشور ایران نفوذ دارند و نامزد معرفی می‌کنند.»
آقای هاشمی رفسنجانی به این حد نیز اکتفا نکرده و با قرائت آیه چهارم سوره قصص ضمن پرده دری و طعنه و اتصاف توام با ایهام رهبری به تفرعن و فرعونیت فرموده اند:
یکی از اقدامات تفرعونی، تفرقه انگیزی در جامعه برای ماندگاری در قدرت است. فضای سیاسی نیز «فَرِّق تَسُد» شیوه‌ی استکباریون برای غارت اموال مردم است و نباید بگذاریم این شیوه در داخل جامعه و بین مردم اختلاف اندازد.

(اینجا)
شواهد امر موید آن است که آیت الله هاشمی علی رغم صراحت بیانات رهبری ایران مایلند خود را به تجاهل زده و راه طی شده را تا انتها بپیمایند.
صورت قضیه بسیار روشن است:
1ـ رسانه وزارت خارجه انگلستان (BBC) در مورخه 27 بهمن 94 طی امریه ای در قالب تحلیل در مورد انتخابات مجلس خبرگان در ایران نوشته:
«اگر حامیان رئیس جمهور فعلی در انتخابات خبرگان پیش رو در تهران، به طور هماهنگ به ۱۶ نفر فهرست هاشمی ـ روحانی که رقیب آقایان یزدی، جنتی و مصباح اند رای بدهند، به راحتی امکان راندن آنها به جایگاه های ۱۷ به پایین فهرست منتخبان استان تهران را خواهند داشت»
(اینجا)
2ـ آیت الله خامنه ای در مورخه 29 بهمن 94 طی دیدار با بخشی از مردم آذربایجان شرقی در خصوص این دخالت آشکار رسانه وزارت خارجه انگلستان اظهار داشت:
«دشمن الان بر روی مجلس خبرگان حساس است؛ رادیوی انگلیسی دارد به مردم ایران، مردم تهران دستورالعمل می‌دهد که به فلانی رأی بدهید، به فلانی رأی ندهید؛ معنایش چیست؟ انگلیسی‌ها دلشان برای دخالت کردن در ایران تنگ شده است؟ اینکه تأکید داریم مردم، با بصیرت، باآگاهی، با دانایی وارد بشوند به خاطر این است که بدانند دشمن چه می‌خواهد. وقتی شما دانستید دشمن چه می‌خواهد عکس آن عمل خواهید کرد»
به بیانی صریح BBC فرمان داده تا شهروندان تهرانی چگونه به لیست منتخب آقای هاشمی رفسنجانی در انتخابات پیش رو رای دهند تا مخالفان ایشان از خبرگان حذف شوند!
و به بیانی صریح تر آیت الله خامنه ای نیز متقابلاً و در واکنش به شرارت و دخالت BBC به مردم و مخاطبان BBC فرموده اند تا به امریه این شبه رسانه بی وقعی کنند و به پیشنهاد BBC (هاشمی و لیست منتخب هاشمی) رای ندهند و خلاف آن عمل کنند!
آقای هاشمی رفسنجانی! معنای صریح اظهارات رهبری ایران یعنی جنابعالی گزینه دشمن شده اید و نباید به شما رای داد.
یعنی اگر به ادعای قبلی خود دال بر متابعت رهبری تحت هر شرایطی ملتزم هستید اکنون باید ضمن استقبال از توصیه رهبری عطای ماندگاری در انتخابات پیش رو را بر لقای آن بخشیده و بابت یافتن چنین جایگاه معتمدانه ای نزد دولت انگلستان اعتذاری ملی بخواهید!
علی ایحال با وقوف به سنت سیاسی جنابعالی و بی انتهائی جاه جوئی معظم اله قطعاً بدون اعتنا به موقعیت لغزنده و شماتت آمیز فعلی تان بر ادامه این مسیر متخذه ابرام خواهید ورزید.
بر این منوال جنابعالی فردای اعلام نتایج نتخابات خبرگان تحت هر شرایطی بازنده آن آزمون خواهید شد!
اگر انتخابات تهران را ببرید یعنی موفق شده اید با قرار دادن خود ذیل سپهر «مخالفان با رهبری انقلاب» خود را به نقطه امید و اعتماد و التجاء بی بی سی و اصحاب بی بی سی و عقبه انگلوفیل موجود دولت انگلستان در تهران مبدل کنید.
اقبالی که قطعا به عنوان یک فراز قابل افتخار در تاریخ تحولات سیاسی ایران نمی تواند در دوسیه انقلابی جنابعالی درج شود و تبعا نمی تواند موجبات ابتهاج جنابعالی باشد.
اگر هم نتیجه انتخابات 7 اسفند را واگذار کنید باز هم بدلیل اصرارتان در ماندن در رقابت مبتنی بر دو قطبی «معتمدان لندن» و «مخالفان لندن» با بدنامی مجبور به خروج از دایره سیاست و سیاست ورزی در ایران خواهید شد.
در هر دو حالت این پایان خط و پایان ماجرای بیش از 7 دهه مبارزه سیاسی جنابعالی خواهد بود که متاسفانه حائز ملامت است.


۱۳۹۴ اسفند ۱, شنبه

دور شید ـ کور شید!


مقایسه تحولات ناشی از انتخابات ریاست جمهوری سال 88 ایران بویژه از فردای مناظره محمود احمدی نژاد با میرحسین موسوی و اسائه ادب «محمود» به مقام عظمای رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام در آن مناظره با فضای تبلیغات و رقابت نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری در آمریکا برای آن دسته از ایرانیان مسبوق به سابقه که همواره در زمین «لیبرال دمکراسی غرب» غش کرده و عقل و دل و جسم و جان و روح و روان شان برای دمکراسی آمریکائی غنج می زند می تواند مایه عبرت و اسباب ملامت باشد.
این روزها و در جوار رقابت های انتخاباتی در آمریکا بوضوح می بینیم که آن نامزد محترمه معظمه مکرمه در کنار دیگر نامزدان محترم و معظم و مکرم در هر دو حزب دمکرات و جمهوریخواه چگونه تـُنبان مبارک یکدیگر را با رکیک ترین و مبتذل ترین و سخیف ترین الفاظ ناشایست بادبان کشتی رقابت های انتخاباتی خود می کنند و آب هم از آب تکان نمی خورد.
نه سقف آسمان پاره می شود و نه زمین زیر پای شهروندان آمریکا به لرزه می افتد. اما به ایران که می رسد و زبانم لال از سوی محمود احمدی نژاد اسائه ادبی در حد «فرزندان آقای هاشمی در این مملکت چه می کنند؟» صادر و ساطع می شود ناگهان 14 کنگره ایوان مدائن مجدد فرو می ریزد و آتشکده آذرگشسب بار دیگر خاموش می شود! دریاچه ساوه می خشکد و قبله عالم نامه بی سلام ـ والسلام به رهبری می نویسند و تهدید آتشفشانهائی مغذی از سینه هائی سوزان می کند و همسر بانوی محترمه شان فرمان جهاد و خیابان نوردی می دهند و اره و اوره و شمسی کوره ، گیس و گیس کشی و لشکر و لشکرکشی و قمه و قمه کشی راه انداخته و 8 ماه مملکت را به آشوب کشانده و 4 سال به استعداد جمیع عَمله و اَکـَره و عقبه سیاسی و لجستیک رسانه ای و سعایت «مهدی بابا» نزد بلاد راقیه برای تحریم اقتصادی کشور، ملت را به فلاکت معیشت انداخته تا هم آن «محمود» را به زانو درآورند تا دیگر جرات نکند به اسب پادشاه بگوید «یابو» و هم از «آنی» که بر خلاف توقع «حضرت استوانه» دست به حمایت تمام قد از ایشان در خطبه نماز جمعه خرداد 88 نزد، انتقام کشی کنند!
همین جا اجازه دهید داخل پرانتز سه مرتبه بگویم «مرگ بر احمدی نژاد» (!) تا برای نویسنده که نه در 84 و نه در 88 به «محمود» رای نداد و مقالات انتقادی اش از محمود جملگی در دسترس است زبانم لال شائبه یا انگ احمدی نژاد بودن از این عریضه مستفاد نشود اما علی رغم این سر بنده را از تن جدا هم کنند زیر بار حرف زور نخواهم رفت!
باز همین جا اجازه دهید این نکته را نیز گوشزد کنم که دادن رفرنس از شیوه رقابت های غیر اخلاقی نزد نامزدهای انتخابات در آمریکا بمعنای صحه گذاشتن بر این سنت سیئه و بی اخلاقانه نیست اما همین بی اخلاقی هم عامل آن نیست تا طرفین در آمریکا زمین و زمان را بابت اسائه ادب و تهمت و توهین و افترا به یکدیگر«کن فیکون» کنند!
حال با این توضیحات اصلاً گیریم محمود خان خیلی غلط کرد به ساحت کبریائی «قبله عالم» اسائه ادب فرمود اما اکنون بالغ بر سه سال است که آن مردی که می گفت «پسران آقای هاشمی در این مملکت چه کار می کنند!؟» رفته و جناب آقای روحانی به اهتمام «جناب استوانه» رئیس جمهور شده و علی رغم این «حضرت آیت الله» ول کن معامله نیست و یک خط در میان همه رَپ و روپ و زیر و زبر و جد و آباد احمدی نژاد را در تک به تک نشست ها و سخنرانی ها و نزول اجلال های شان به توپ بسته و هَتک و مَتک «محمود» را به توبره کشیده و ول کن هم نیست و آن «زبان بسته» هم برخلاف هاشمی 88 صدائی هم متبادر نمی کند و نامه بی سلام و السلامی هم نمی نویسد و خبر از آتشفشان سینه ها نیز نمی دهد و هیچ اتفاقی هم نمی افتد و نباید هم بیفتد! اما بالاخره اگه کاری بد است لابد باید برای همه بد باشد نه آنکه وقتی نوبت به قبله عالم می رسد صغیر و کبیر و یسار و یمین موظف باشند هشدار «دور شین ـ کور شین» بدهند تا مبادآ خدائی ناکرده بر دامن کبریائی حضرت استوانه جسارتاً غباری بنشیند و رعیت بر خلاف سنت مرسوم دست از دعاگوئی در حق آن سلطان معدلت گستر و پاک طویت و فلک مرتبت و رستم صولت و سازندگی خصلت بردارد!


۱۳۹۴ بهمن ۳۰, جمعه

بازگشت اژدها!


هر چند 62 سال پیش که مُخبر رادیوی دولتی انگلستان (BBC) در مقام بلندگوی کودتا راس ساعت 12 نیمه شب 28 مرداد 32 از میکروفون این «رسانه» (!) اظهار داشت: «اینجا لندن است واکنون ساعت دقیقا 12 نیمه شب است» و بدینوسیله پیام رمز عملیات آژاکس برای سرنگونی دولت مصدق را اعلام کرد؛ لیکن هنوز عوامل رسانه ای دولت بریتانیا تا آن اندازه ماخوذ به حیا بودند که تا سالها و به اعتبار وقوف شان از کراهت عمومی ایرانیان از چنین شناعتی از اقرار و اعتراف به چنین مشارکت شرم آگینی پرهیز کنند.
اکنون و با گذشت 62 سال از آن تاریخ ظاهراً عوامل فارسی زبان دولت بریتانیا در BBC تا آن اندازه وقیح شده اند که ضمن «خوردن حیا و قی کردن آبرو» دیگر بی آزرمانه و در کمال پر روئی و بی پروائی و علنی و آشکار برای انتخابات داخلی ایران به املای امریه و تحریر دوسیه و ابلاغ سیاهه نامزدان مورد وثوقیه به مقصد عقبه خود در ایران، اقدام و اهتمام می فرمایند!
(*)
هنوز طنین صوت دلنشین «زری خوشکام» در جاودانه «علی حاتمی» (سلطان صاحبقران) گوش نواز حافظه تاریخی ایرانیان است که چه محزونانه خطاب به همسرش (امیر کبیر) و در کاریزهای تاریخ آنگونه نالید که:
نیشتر بر قلب مان می زنید ـ امیر!
نیشتری که با فصد امیر و نشاندن آن میرزای تمام قد انگلیسی (آقا خان نوری) بر مسند «امیر» ذائقه ایرانیان از مکر انگلستان و مهره چینی های انگلستان در ایران را تلخکامی ابدی داد.
صادق ترین ایشان «تاج الملوک» بود که به صراحت اذعان داشت:
« ... به محمدرضا می گفتم چرا با عَلَم با این که می دانی این پدرسوخته نوکر اجنبی است و تابعیت انگلیسی دارد آنها را اخراج نمی کنی؟ محمدرضا می گفت: چه فایده ای بر اخراج آنها مترتب است؟ اینها را اخراج کنم ده ها نفر دیگر را اطرافم قرار می دهند. بگذارید اینها باشند تا خیال دولتهای خارجی از حسن انجام امور در ایران راحت باشد!»
ظاهراً «لندن» در سودای بازتولید آن خوش نشینی ها در رواق و ایوان امارت مُلکداری ایران عزم جزم کرده و طمع ورزیده و تاب از کف نهاده و هویدا منشانه عقبه لجستیک خود در داخل را امر به معرکه گردانی و کرسی رُبائی از مجلسین شورا و خبرگان فرموده اند!
هر چند ریشه یابی چرائی و چگونگی بازتولید چنین جسارتی در جای خود بایسته تحلیل است اما بنوعی می توان از چنین جسارتی استقبال نیز کرد!
فراخوان بی بی سی به جنبش «به فلانی رای دهید» بنوعی امری است خجسته تا از آن طریق دو گانه انتخابات اسفند در ایران حول محور «واثقان لندن» و «حاملان انقلاب» منجز شده و برآیندش در هر حالتی موجبات عبرت خام اندیشان و تمهید تمشیت نان به نرخ روزخواران و فرصت طلبان و استحاله طلبان گردد.


۱۳۹۴ بهمن ۲۹, پنجشنبه

و خدا تنها بود! (شطحیات)



حدیث «کُنْتُ کَنزا» صرف نظر از آنکه معتبر باشد یا نباشد از نظر مفهومی روایتی است پُر حکمت!
«گنجی پنهان بودم، دوست داشتم که شناخته شوم، پس خلق را آفریدم تا مرا بشناسند»
(کُنْتُ کَنزا مَخفّیا فَاَحبَبْتَ اَن اُعْرَف فَخَلَقْتُ الخلَقَ لاُِعرَف)

هر چند «شیخ محمود شبستری» با لسانی پُر تکلُف در وصف حدیث «کنت کُنزا» و تبیین چیستی فرمایش خداوند در چرائی خلقت مخلوقات می فرمایند:

حدیث «کنت کنزا» را فرو خوان ــــ که تا پیدا ببینی گنج پنهان
عدم آیینه عالم عکس و انسان ــــ چو چشم عکس در وی شخص پنهان
تو چشم عکسی و او نور دیده است ــــ به دیده دیده را هرگز که دیده است
جهان انسان شد و انسان جهانی ــــ از این پاکیزه‌تر نبود بیانی
چو نیکو بنگری در اصل این کار ــــ هم او بیننده هم دیده است و دیدار

(متن کامل را «اینجا» ببینید)

فارغ از تکلف «شیخ محمود» صراحت حدیث ناظر بر تنهائی و یکتائی خداوند است.
خدائی که تنها است و برای خروج از تنهائی ظرفیت های خلقت خود را فعلیت می بخشد.
القای نوعی «رابطه متضایف» بین خدا و خلقت های خدا.
بر صراط تمثیل وفق حصول تفهیم، گزاره «داریوش سجّادی روزنامه نگار است» یک گزاره خبری است که موید و معرف توان بالقوه «داریوش سجّادی» در امر روزنامه نگاری است.
قدر مسلم «داریوش سجّادی روزنامه نگار» را اگر در یک جزیره متروکه و خالی از سکنه هم بگذارند ارزنی خدشه در ذات روزنامه نگارانه وی عارض نخواهد شد. اما همین ذات و توان خدشه ناپذیر روزنامه نگارانه زمانی می تواند به «داریوش سجّادی» حظ روحی و بهجت روانی برساند که «سجّادی مزبور» بتواند آن ذات بالقوه را مشمول فعلیت کند.
سجّادی مزبور برای حصول چنان فعلیتی و بروز ظرفیت خالقانه خود در امر روزنامه نگاری ابتدا به ساکن موظف است تا برای خود «روزنامه خوانی» را فرض و خلق کند تا به اعتبار یابش مرجع اشاره آن ضمیر «سجّادی مزبور» بتواند موجودیت و خلاقیت روزنامه نگارانه خود را به حَیـّز انتفاع برساند و با بهره وری از خوشآیند یا ناخوشآیند روزنامه خوانانش و تغذیه هاضمه روزنامه خواهانه ایشان از خلاقیت خود محظوظ و تنهائی خود را به شراکت بگذارد!
روزنامه نگاری در خلاء فاقد حظ و عاجز از فهم است.
«ویلسون» تنها یک توپ والیبال منقوش به صورت انسان برای «تام هنکس» در Cast Away نبود.
ویلسون مخلوق «تام هنکس» بود برای بیرون آوردن خود از تنهائی و برخورداریش از شاهدی بمنظور رویت توانمندی ها و خلاقیت های آن «تنها ماندگی» لاجرم اش در آن جزیره «بیدرکجائی»!
به زبان استعاره:
خدائی که تنها بود و نیاز به آئینه ای داشت تا قد رعنای خود را در آن ببیند لاجرم خود را در خلقت هایش تکثیر کرد تا در «چشم شاهد» با رویت آن همه توانائی به تنهائی یکتایانه خود ببالد! (*)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* ـ در مورد چیستی «چشم شاهد» به بخش هشتم از مقاله «یکتایش» رجوع فرمائید.


۱۳۹۴ بهمن ۲۷, سه‌شنبه

احمق ها!


بالغ بر پنج سال پیش «جورج سورس» سرمایه دار معروف آمریکائی و پدرخوانده انقلاب های مخملی به پشتوانه شهرآشوبی 88 در ایران طی مصاحبه ای با CNN خبر از آن داد که جمهوری اسلامی تا سال آینده از صفحه روزگار محو شده است!
در همان تاریخ و در صفحه فیس بوک خود خطاب به ایشان نوشتم:
مطابق اظهارات جناب سورس که با قطعیت شرط بندی کرده جمهوری اسلامی تا سال آینده (یعنی یکم اسفند سال 90) از بین رفته و اثری از آثار وجودی جمهوری اسلامی در ایران نخواهد بود! لذا اگر کسی دسترسی به سورس دارد از طرف بنده به ایشان بگوید حاضرم در شرط بندی ایشان شرکت کرده و یک ماه هم به آن اضافه می کنم یعنی بجای یک اسفند تا اول فروردین سال 91 برای تحقق وعده و شرط ایشان فرصت قائل می شوم به شرطی که اگر وعده ایشان درست از آب درنیآمد کل سرمایه مالی اش را به من بدهد و من هم متعهد می شوم اگر پیش بینی ایشان محقق شد ایشان کل دارائی بانکی بنده را تصرف کنند!!!
(اینجا)
علی ایحال اکنون با گذشت پنج سال از آن وعده، جمهوری اسلامی نه تنها از بین نرفته بلکه با استواری توانسته ضمن تحمیل تمامیت خود به تمامیت دولت متبوعه جناب سورس، متقابلاً تمامیت هژمونی ایالات متحده در منطقه را نیز با اقتدار به چالش بکشد و به استعداد منطق انقلابی و نیرو و قوای انقلابی اش در منطقه غرب آسیا حرف اصلی را در مقابل آمریکا بزند.
اما صرف نظر از بدهی مالی سنگین جناب سورس به اینجانب (!) سرمایه ارزشمندتر در این میان اعتبار شکرانه قابل وثوق امام چهارم شیعیان در حق شیعیان شان است مبنی بر آنکه:
«الحمدلله الذی جعل اعدائنا من الحُمقاء»
(خداوند را شاکریم که دشمنان ما را از احمق ها قرار داد)


۱۳۹۴ بهمن ۲۶, دوشنبه

گلابی ها!


ماجرای انتشار فایل صوتی «شینا شیرانی» مجری سابق شبکه تلویزیونی Press TV که حاوی جماع طلبی مدیر ارشدش از ایشان بود سندی قابل وثوق از مدعای مطروحه در مقاله «زندگی ، زن و دیگر هیچ» است که طی آن و ذیل عنوان «بی نوایان» افرادی نظیر این مدیر ارشد را نشانه گذاری کرده و در تفصیل آن متذکر شدم:
بی نوایان اقشاری از میانه ناکامان جنسی اند که در سنگر خشونت و پرخاشگری تشفی خاطر می جویند. ایشان را می توان از کانون افرادی گمانه زنی کرد که از لحاظ شخصیتی و رشد عاطفی و ناشی از تربیت نادرست و ناقص در سنین رشد و تکوین شخصیت محروم از اعتماد بنفس شده و بالتبع فاقد جنم سالم و توانمند در ایجاد رابطه سالم و مناسب با محیط پیرامونی و بالاخص رابطه با جنس مخالف بمنظور تامین حوائج عاطفی و ذاتی خود می باشند.


فایل صوتی

بینوایان ذیل اقشاری معنا می شوند که ناتوانی جنسی و اختلالات شخصیتی خود در ایجاد مناسبات سالم و عاطفی با جنس مخالف را با توسل به خشونت و بعضاً تجاوزهای جنسی التیام می دهند.

به استناد اظهارات موجود از «ارشد» خانم شیرانی در فایل صوتی مذکور، می توان مشارالیه را فاقد بهداشت روانی و در عداد برخورداران از اختلال شخصیت در مواجهه با نسوان محسوب کرد که «بیرون از بحث آفات اختلاط جنسیتی» و صرف نظر از طماعی و هوس بازی و زیاده خواهی اروتیک مرد مزبور و صرف نظر از بی تقیدی بی اخلاقانه وی به پیوند وفاداری با همسر رسمی اش، از حیث روانی نیز فرد مزبور را باید و می توان کاملاً «مهجور» ارزیابی کرد.
سخن پریشی فرد مذکور دالی بر مدلول روان پریشی ایشان است. معتبرترین سند در دلالت چنین مهجوریتی شیوه کلامت و نوع مکالمه و مطالبه و معاشقه فرد مزبور با زن مزبورة است!
زن در منظومه فکری چنین مردانی مرتعی جنسیتی بدون کمترین تفطن به ظرائف و عواطف ایشان محسوب می شود که تنها باید و می توان اسب سرکش شهوت جنسی خود را در آن چراگاه به کفایت چرآنید!
چنین مردانی عاجز از فهم این بداهت مانده اند که برخلاف ذکور که به سهولت توان آن را دارند تا هرآئینه که اراده کنند با هر نوعی از جنس مخالف خود هم بستری و مباضعت کنند! اما این امر نزد نسوان خلق الساعه نبوده و زنان برخلاف مردان برای هم خوابگی با مردان ابتدا باید با شریک جنسی خود «رابطه عاطفی» برقرار کرده و در فرآیند رشد و تکوین این عاطفه به التهاب رسیده بتوانند به حظ جنسی از جوار یک جماع مُخیرانه و خویش خواهانه برسند.
جنس کلامت «نرینه مذکور» در فایل صوتی منتشر شده بوضوح حکایت از ناتوانی وی در ایجاد رابطه عاطفی با زن مطمح نظرش را دارد.
مشارالیه بدلیل بی نوائی های جنسی و اختلالات شخصیتی عاجز از فهم این واقعیت مانده که حتی اگر بولهوسی جنسی و خیانت ایشان به همسر رسمی اش از جوار این زیاده خواهی را بتوان اغماض کرد اما نمی توان منکر شوت بودن چنین موجوداتی شد که در برخورد با جنس مخالف بمنظور اطفای لهیب شعله های سرکش شهوت شان گوئی در حال بیزینس با بقال محل شانند که بدون فهم از روحیات و خُلقیات و ظرائف و عواطف طرف مقابل و بدون لحاظ درصد و دوزی از شعور و بدون ارزنی استعداد در چگونگی دیالوگ عاطفی با زنان می فرمایند:
«من را ارضاء کن! فلانم درد گرفته!
لابد «گلابی مزبور» در احمقانه ترین شکل ممکن توقع هم داشته تا طعمه جنسی اش نیز از پشت خط تلفن امتثال امر کرده و بفرمایند: چشم قربان، کجا خدمت برسم ـ لطفاً!؟
بینوائی های جنسی از این نوع را می توان در جنس متلک های جنسیتی مصطلح و مستعمل مبتلایان در برخورد با نسوان بازیابی و نشانه گذاری کرد.
بعضاً و به کرات ملاحظه شده چنین مردانی عموماً برای فائق آمدن بر ناتوانی و نارسائی های شخصیتی خود در ایجاد رابطه عاطفی با جنس مخالف متوسل به متلک های سادیستی یا مازوخیستی می شوند تا از این طریق بتوانند یا آستانه تحمل سوژه جنسی خود را جریحه دار کرده و با پرخاش ایشان به خود در ناخود آگاه جنسی خود به «انزال ذهنی» برسند! (مازوخیزم) و یا آنکه با معذب و مکدر کردن زنان از طریق همان متلک های جنسیتی، همان انزال ذهنی را به شیوه سادیسم «تحصیل حاصل» نمایند!
نمونه دیگری از مصادیق بی نوائی جنسی چنین مردانی را می توان در صفحات فیس بوک و اینستاگرام و گوگل و ذیل انتشار عکس بانوان خوش سیما ملاحظه کرد که غالباً مصداقی از نابلدی و ناآشنائی و بی استعدادی این بندگان مهجور خدا با حداقل های «آداب لاسیدن» با جنس مخالف است!
علیا مخدره ای تصویری رمانتیک و مکش مرگ ما از خود را منتشر می کند و بقاعده سیلی از لایک و کامنت از جانب «ذکوران مذکور» را در نازل ترین سطح و با مضامینی لوس و تکراری از قبیل «تو بی نظیری» «انصافاً خیلی خوشگلی» و «چقدر این لباس بهت می آد» و «چقدر ناز و تو دل بروئی» میزبانی می کنند.
(توضیحات بیشتر را در «زندگی، زن و دیگر هیچ» ببینید)
بدون تردید بخشی از رشد بالای آمار طلاق را می توان و باید ناشی از همین اختلال شخصیت و ناتوانی های جنسی ناشی از ناتوانی در ایجاد رابطه عاطفی مردان با جنس مخالف و ایضاً جهل ایشان از جنس مخالف دانست.
قهراً در غیبت فهم واقعبینانه از جنس مخالف این «فهم توهمی» و آگراندیسمان از جنس مخالف است که عقال تمنیات شهوت طلبانه مرد را عهده داری می کند.
تمنیاتی که در عسرت واقع بینی از «زن» بصورتی انفجاری و نامتعارف اگزجره شده و در فردای خوابیدن آن عطش جنسی ناشی ازدواج به همان سرعت نیز سرد و مُنجر به طلاق می شود!
ناتوانی در ایجاد رابطه عاطفی با جنس مخالف را باید در اختلالات شخصیتی فرد طی دوران رشد و تکوین «آنُرمال» شخصیت ایشان ریشه یابی کرد و چنین اختلالی ربط وثیق و مستقیمی به مناسبات سیاسی و اجتماعی و حکومتی ندارد که سرکار خانم شینا شیرانی طی مصاحبه منتشره شان بابت آن فایل صوتی پای اسلام و حکومت و رهبر و ناتوانی ایشان در مُلکداری را به میان کشیده اند!
(اینجا)
چنین اختلال شخصیتی بیرون از مناسبات سیاسی و حکومتی و جغرافیائی پدیده ای عام نزد عموم مردان ناتوان و بی توان در مواجهه سالم با جنس مخالف است و از مناسبات جنسی«بیل کلینتون» رئیس جمهور اسبق آمریکا با لویسنکی تا آزار جنسیتی (Sexual Harassment) «کوبی برآیانت» سوپر استار متاهل دنیای بسکتبال با پیشخدمت یک هتل تا زیاده خواهی ها و عیاشی های جنسیتی «سیلویو برلوسکنی» نخست وزیر هرزه ایتالیا و لو رفتن معشوقه بازی های «فرانسوآ اولاند» رئیس جمهور فرانسه در الیزه تا توحش گرازهای داعش در «جهاد نکاح» را توامان و هم زمان شمولیت و عمومیت می دارد!
هر چند یک واقعیت تلخ را نیز نمی توان نادیده انگاشت که متاسفانه در خرده فرهنگ ایران نگاه جنسیتی غالب در جامعه نسبت به زنان بیوه ای مانند خانم شیرانی و امثال ایشان نگاهی آنومی (Anomie) و ضد هنجاری است و متاثر از این نگاه در ایران زنان بیوه نقشی ژانوسی را بصورت هم زمان و توامان باید تحمل کنند. بدین معنا که زن بیوه در ایران در قرائت غالب مردان در مقام یک «طعمه جنسی» نگریسته و برسمیت شناخته می شود و هم زمان و در چشم هم جنسانش با کلیشه «دزد شوهرانشان» ارزش گذاری می شوند!
در پایان نباید این واقعیت را نیز نادیده انگاشت که در حوزه مناسبات جنسی، مردان بالذات تمامیت طلب اند و زنان نیز بالذات انحصار طلب. بر این اساس اگر همه زنان عالم را هم به مردان تخصیص دهند باز هم بیشتر مطالبه می کنند و در نقطه مقابل زنان به یک مرد اکتفا می کنند مشروط بر آنکه «مَردشان» انحصاراً تعلق به ایشان داشته باشد و هیچ شریک هم جنسی را در این میان برنمی تابند!
بر این اساس اگر با مناسبات عرفی و اخلاقی و قانونی، مناسبات جنسیتی بین مردان و زنان تحت انقیاد و کنترل بهداشتی قرار نگیرد تکرار تجربیاتی مانند تجربه خانم شیرانی امری قابل پیش بینی خواهد بود.


که تو آدم نشوی خاک به سر!


تلاش مضاعف، سنگین و قابل فهم گلشیفته فراهانی از فردای ترک وطن در اثبات «موفق بودن از طریق در کانون توجه بودن» از منتهی الیه لخت شدن و بدن ابرازی زننده اش در فیگارو تا جهد بلیغ اش در کسب نقش های سینمائی ولو سخیف در کنار نام آوران هالیوود، جملگی حکایت از سماجتی دارد تا بدانوسیله آن گلشیفته به خود و منتقدانش اثبات کند تصمیمش در ترک وطن درست بوده و اکنون توانسته به اعتبار چنین کارنامه ای، کامیابی و توانائی های خود را احراز و ابراز و اثبات نماید.
حضور گلشیفته در فیلم Altamira در کنار «آنتونیو باندراس» را باید جدیدترین تلاش وی از فعالیت خارج کشوری ایشان گذاشت که لابد به اعتبار آن به خود می بالد و فرض را بر این قرار داده که لابد به اعتبار آن، ملتی نیز مبتهجآنه به ایشان و کرامات ایشان می بالند و می نازند و می سگالند!
هر بار تلاشی چنان از این «گلشیفته آن چنان» تداعی روایت آن پسر و پدری خواهد بود که از جوار قـَلاّشی و نااهلی آن ناخلف، تا آنجا مورد شماتت و ملامت از سر ملالت آن شرمگینی پدرانه واقع شد که در شرح اش چنان آوردند:
پدری با پسرش گفت به خشم ـــ که تو آدم نشوی خاک به سر
گر کسان جامع خیرُ وَ شرند ـــ از سر و پای تو بارد همه شـّر
حیف از این عمر که ای بی سرو پا ـــ در پی تربیتت کردم سر
دل فرزند از این حرف شکست ـــ بی خبر روز دگر کرد سفر
رفت از این شهر به شهری که دگر ـــ نشنود سرزنش تلخ پدر
رفت از این شهر به شهری که کند ـــ بهر خود فکر دگر ، کار دگر
از قضا منصب والائی یافت ـــ حاکم شهر شد و صاحب زر
تا که بیند پدر آن جاه و جلال ـــ امر فرمود به احضار پدر
پیر آمد از راه دراز ـــ نزد حاکم شد و بشناخت پسر
پسر از غایت خود خواهی و کبر ـــ به سر و روی وی افکند نظر
گفت: ای پیر شناسی تو مرا؟ ـــ گفت: کی می روی از یاد پدر؟
گفت: گفتی که من آدم نشوم! ـــ حالیا حشمت و جاهم بنگر!!!
پیر خندید و سرش داد تکان ـــ این سخن گفت و برون شد از در
من نگفتم که تو «حاکم» نشوی! ـــ گفتم «آدم» نشوی جان پسر!
گفتم «آدم» نشوی جان پسر!
بقول آمریکائی ها:
محبوب بودن یا منفور بودن مهم نیست. مهم مشهور بودن است.
شهرت در نظام سرمایه سالاری که در آن حرف اول و آخر را پول می زند تا آن اندازه برخوردار از «ارزش» هست تا بتواند همه «سرخوردگی» انسان ها را بنام «سرشناسی» از قوه به فعل برساند.
ظاهرا گلشیفته مزبور نیز به تاسی از همین اصل و تعریف واژگون از «موفقیت» عزم خود را جزم کرده تا سیزیف وار در ناخودآگاهش و در خود آگاه مخاطبان مفروض اش، خود را «موفق» یا «آدم» محسوب کند!


۱۳۹۴ بهمن ۲۴, شنبه

چالش ما تندرو ایم!


خدا رحمت کنه «مرحوم امام» را! هر چی خاک ایشونه بقای عمر شما باشه!
خدا بیآمرز خرداد 42 به شاه می گفت:
اگه مبارزه با آمریکا ارتجاعه؟ ما مرتجعیم!
حالا نقلِ رهبریه!
مُدام توصیه و تاکید و گوشزد می کنه که « برخی دائماً کلمه تندروها را تکرار می کنند که منظور آنها جریان مومن و حزب اللهی است، در حالی که نباید جوانان انقلابی و حزب اللهی را متهم به تندروی کرد زیرا این جوانان با اخلاصِی تمام و با همه وجود در میدان حاضرند و هرگاه که دفاع از مرزها و دفاع از هویت ملی لازم باشد، وسط میدان هستند ... عقل و فهم همین جوانان انقلابی و حزب اللهی، و تحلیل آنان در مورد مسائل در موارد زیادی، از برخی بزرگ ترها بهتر است و نباید این جوانانی که سینه چاک انقلاب و اسلام هستند به بهانه حمله به سفارت عربستان و یا قبل تر، حمله به سفارت انگلیس که هر دو به ضرر کشور و اسلام است و بنده هم بدم آمد، تضعیف شوند و مورد تهاجم قرار گیرند ... مسئولین کشور جوان های انقلابی را گرامی بدارند؛ این‌همه جوان های حزب‌اللّهی و انقلابی را برخی از گویندگان و نویسندگان به اسم افراطی و امثال اینها نکوبند. جوان انقلابی را باید گرامی داشت، باید به روحیّه‌ی انقلابیگری تشویق کرد»

علی رغم این ملاحظه می شود حضرت استوانه نظام و تولیت و کلید دار کابینه تدبیر و امید و اعوان و انصار این دو یک خط در میان هر جا مطلب کم می آورند؛ ترجیع بندشان شده نکوهش و مذمت انقلابیگری با اسم مستعار کله شقی و تندروئی و افراطی گری!
یعنی خودمونی با خودآمون بگم! نقل این حرفآ نیست!
یعنی محل نزاع «تندروی» و «کُند روی» نیست. تندرو شده جعل واژه بمنظور استتار وآدادگی!
یعنی کم آوردن و عدول از اصول.
یعنی مبتلا شدن به تئوری «تسلیم شو، برو حالشو ببر»
یعنی مقاومت کیلو چنده!؟
یعنی بقول «مهرجوئی» دست از این بَدوّیت تاریخی و کپک زدت بردار بدبخت! ببین دنیا کجا رفته!؟
یعنی پایمردی و پایمردان به مبانی انقلاب را با اتهام تندرو خلع سلاح کردن و شـُـلینه گی و خاکشیر مزاجی و شیربرنج صفتی خود را زیر خرمنی از بزک و آرایش و آلامدی و امروزی بودن و تعامل با دنیا و مبادی آداب بودن میکآپ فرمودن!
خلاصه یعنی این که آنقدر با چماق تندروئی تو سر بچه های انقلاب بزنن تا مثل خرداد 42 به تاسی از امام، بچه های انقلاب رو مجبور کنن تا همه فریادشون رو سر کدخدا و شیدائیان کدخدا بلند کنن که:
اگه پایمردی به اصول و آرمان های انقلاب تندرویه! ما تندروئیم!

ت

۱۳۹۴ بهمن ۲۲, پنجشنبه

بوسه مرگ هاشمی!


ماجرای فراخوان هاشمی رفسنجانی از سید حسن خمینی جهت نامزدی در انتخابات خبرگان و اعلام حمایت هاشمی از «سید» را می توان با «بوسه مرگ» یهودا اسخریوطی بر گونه مسیح ابن مریم مشابهت داد که از آن طریق «جوداس» توانست رسول خدا را نزد سربازان روم لو داده و موجبات تمهید مهلکه عیسی مسیح را فراهم آورد.
در ماجرای آغاز تا فرجام سید حسن در انتخابات خبرگان نیز شکل ورود هاشمی به این ماجرا و جنس حمایت ایشان از سید حسن را من حیث المجموع می توان پروژه شکست خورده «هاشمی رفسنجانی» در کنار تخریب شخصیت و حیثیت سیاسی سید حسن محسوب کرد که ماهیتاً ناشی از اشتباه محاسباتی هاشمی در خواندن غلط از دست حریف بود.
قرائن و شواهد موید آن است که هاشمی در این انتخابات مترصد بود مطابق و مشابه 92 از طریق فن «گامبی» ابتدا با دعوت علنی از سید حسن جهت شرکت در خبرگان و آنگاه ترغیب ایشان به عدم شرکت در آزمون مظنه اجتهاد به بهانه «اشبه الناسی به امام» و آنگاه سخنرانی ساختارشکن اش در «12 بهمن» با ظاهر دفاع از صلاحیت سید حسن، ضمن بخرج دادن تعمد در سوزاندن «سید جوان» و آنگاه از طریق القای نقش خود در مقام مدافع «سید مظلوم» و یگانه شهسوار سینه سپر کرده در مقابل نظام، سونامی آرا در انتخابات خبرگان را به سمت و سبد آرای خود، شناژ کند.
امری که در 92 و از طریق گامبی عارف و تحمیل انصراف به ایشان جواب داد و منجر به تجمیع آرا در سبد روحانی شد. (1) اما چیزی که ظاهرا هاشمی این بار پیش بینی آن را نکرده بود؛ هُشیاری رقیب در این جدال از طریق زدن «بدل» در مقابل «فن» مسبوق به سابقه هاشمی بود که منجر به ناکامی هاشمی در «پروژه سید حسن» شد.
اساساً شکل ورود هاشمی به «پروژه سید حسن» غیر اخلاقی بود چرا که وقتی ایشان دعوت از سید حسن به عرصه انتخابات خبرگان را در ایوان شهر «جار» زد بدین طریق و بشکلی بی اخلاقانه «سید» را در صورت لبیک به فراخوانش به عنوان «آدم خود» به ساختار سیاسی کشور القا می کرد که اگر موفق به ورود به مجلس خبرگان هم می شد موظف بود شاکله سیاسی خود را در عداد «امر بران هاشمی» برسمیت بشناسد! اگر هم به شیوه طراحی شده هاشمی ناکام از ورود به خبرگان می شد هاشمی این فرصت را می یافت تا با مدیریت ماجرا، سبد آرای «سید جوان» را بی اخلاقانه بنفع خود در خبرگان پنجم مصادره کند.
قطعاً اگر هاشمی در فراخوان «سید» به انتخابات خبرگان برخوردار از حُسن نیت بود حداقل حزم و اخلاق حکم می کرد تا بمنظور پرهیز از هر گونه شائبه «سید» را در خفا ترغیب به نامزدی در خبرگان کند. (2)
علی ایحال هاشمی در فاز دوم «پروژه سید حسن اش» (!) بعد از عدم احراز صلاحیت اولیه «سید» بابت عدم شرکت در «آزمون اجتهاد» کوشید ماهی مُراد خود را از طریق «زدن به زیر میز بازی» صیادی کند!
دفاع بی موقع اما حسابشده هاشمی از سید حسن در 12 بهمن با آن نطق تند و ساختار شکن علیه شورای نگهبان آن هم در موقعیتی که «سید» تازه اعتراض خود را به شورای نگهبان ارسال کرده و شورا هنوز نفیا یا اثباتا نتیجه تجدید نظر را اعلام نکرده بود؛ چنین امری بواقع لگد کوبیدن به زیر «میز بررسی صلاحیت سید» توسط هاشمی بود تا از این طریق هر روزنه ای برای تائید صلاحیت سید را ببندد.
هاشمی تا آن اندازه شعور سیاسی دارد که بداند بر فرض اگر شورای نگهبان تمایلی هم به تائید صلاحیت «سید حسن» در مرحله تجدید نظر داشت آن دفاع هیستریک و بی موقع ایشان از «سید» مانع از هر گونه رغبت شورا برای بازگرداندن «حاج حسن» به انتخابات می شد چرا که در عرف سیاسی چنین امری تلقی به توفیق هاشمی از گردن کلفتی و باج گیری از شورای نگهبان می شد.
امری که به اندازه کافی برخوردار از انگیزه منفی برای اعضای شورای نگهبان بود تا از ورود به پازل هاشمی و بازی در زمین هاشمی از طریق «توشیح صلاحیت سید حسن» استنکاف ورزند.
اما چیزی که هاشمی پیش بینی آن را نکرده بود خوانده شدن دست ایشان از جانب رقیب و محروم کردن هاشمی از قطبی سازی فضای انتخابات بود. فی الواقع هاشمی با این تصور بازی دفاع ساختار شکنانه از سید حسن در 12 بهمن را استارت زد تا از این طریق بتواند با تحریک سیستم عصبی رقیب و هدایت ایشان به واکنش پرخاشگرانه فضا را به نفع خود به دو قطبی «هاشمی قهرمان» و «شناعت شورای نگهبان» مبدل سازد.
اما وقتی فضای سیاسی ایران برخلاف انتظار هاشمی مواجه با سکوت سنجیده و محاسبه شده اعضای شورای نگهبان نسبت به سخنان ساختار شکن هاشمی شد! چنین امری موید آن بود که قوه عاقله نظام عزم خود را جزم کرده تا این بار تحت هیچ شرایطی به بازی هاشمی بمنظور قطبی کردن فضای انتخابات تن ندهد.
مضافاً آنکه آیت الله خامنه ای نیز در سخنرانی 19 بهمن خود و با این تذکر در آن سخنرانی که:
« برخی حرف های غلط و نامناسب این روزها مایه تشویش و تردید مردم در انتخابات می شود و این حرفها فقط با نگاه سیاسی و به علت دوری از انگیزه های خدایی بیان می شود که اکنون قصد ندارم به آنها بپردازم ... و مسئولین مشغول مسائل تبلیغاتی و روزنامه ای نشوند مراقب باشند که جنجال های روزمره انتخاباتی آنها را سرگرم نکند و از پرداختن به مسائل مهم غافل نشوند»

آیت الله بدین طریق ظاهراً و غیر مستقیم این پیغام را به هاشمی داد که دست ایشان را خوانده و این بار اجازه ورود نظام به زمین بازی و امکان قطبی سازی فضای مورد نظر و مطلوب هاشمی را نخواهد داد.
سکوت مناسب و محاسبه شده رهبری و شورای نگهبان در مقابل مبارز طلبی هاشمی از شورای نگهبان از طریق سخنرانی 12 بهمن که منجر به خنثی سازی ترفند هاشمی بمنظور قطبی کردن فضای انتخابات شد قرینه زیرکی داستان آن کارتون خوابی است که هر ساله و با آغاز فصل سرما پرخاشگرانه مقابل کلانتری محل می رفت و ضمن هتاکی و فحاشی و شکستن پنجره های کلانتری موجبات بازداشت و برخوردار شدن از سرپناهی گرم در فصل زمستان در زندان شهر را برای خود فراهم می کرد تا آنکه در آخرین زمستان بعد از هتاکی های معمول این بار افسر نگهبان نزد وی آمد و زیر گوش کارتون خواب مزبور گفت:
این بار دیگر دستت را خوانده ایم! هر چه می خواهی بکن ـ ما دیگه تو را بگیر نیستیم!
علی رغم این همه ماجراجوئی ها فوق نافی آن نیست که هاشمی پیروز محتمل انتخابات تهران با آرائی مناسب خواهد بود! این امر هم بازگشت به این واقعیت دارد که اساساً تهران پایگاه سنتی طبقه خرده بورژوای کمپرادوری است که محصول سیاست های اقتصادی و گشاده دستانه هاشمی طی دوران ریاست جمهوری ایشان است. طبقه ای که از خرده بورژوازی کمپرادور نه بورژوا است و نه کمپرادور و تنها «خرد» است و بدون برخورداری از حداقل های طبقه متوسط با شاخص های مولدی و فرزانگی صرفاً شامل اقشاری می شود که بلعنده و مصرف کننده و غربنده اند و هاشمی همواره مرجع قابل وثوقی برای ایشان بوده و هست. لذا استبعادی ندارد که هاشمی خبرگان تهران را با آرائی مناسب ببرد اما هاشمی با «پروژه سید حسن» دنبال بیش از اینها بود و می کوشید و می کوشد تا با هر اندازه بیشتر کردن فاصله آرای خود با دیگر نامزدهای انتخابات بتواند تا آن اندازه خود و موقعیت سیاسی خود را در هرم قدرت ایران شارژ کند تا از آن طریق بلکه بتواند به وعده نوروزی دو سال پیش خود با مضمون زیر جامه عمل بپوشاند:
بر سر آنم که گر ز دست برآید
دست به کاری زند که غصه سر آید! (3)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نگاه کنید به «گامبیه هاشمی»
2ـ نگاه کنید به «حاج حسن آقا نیآئید»
3 ـ توضیحات بیشتر را در «پایان هاشمی» ببینید.

۱۳۹۴ بهمن ۲۰, سه‌شنبه

سپاه پاسداران و تقدیر کودکی معصومانه اش!



حسن روحانی در مراسم افتتاح 138 پروژه استانی در تهران در بخشی از اظهاراتش در خصوص مبارزه با فساد گفت:

«باید با فساد مبارزه کنیم تا در کشور فسادی نباشد و پیشرفت واقعی و دلخواه ایجاد شود. وقتی تولیدی صورت می‌گیرد یک دستگاه فاسدی که نام آن را نمی‌برم می‌آیند و می‌توانند کالا را قاچاق کنند و اجازه نمی‌دهند بخش خصوصی رشد کند»

این فراز از اظهارات رئیس جمهور شباهت آشکاری با اظهارات محمود احمدی نژاد در دوران ریاست جمهوریش دارد که مشابه امروزین اظهارات روحانی در «همایش تخصصی مبارزه با قاچاق کالا و ارز» اظهار داشت:

«عده ای پايشان را از قانون بیرون گذاشتند و برای خودشان اختيارات و استثناء فراقانونی قائل شدند. آنجا ديگر فساد درست می شود. رقم ها هم يک قران و دوزار که نيست. دو هزار ميليارد تومان فقط مصرف سيگار است در ايران که همه قاچاقچی های درجه يک دنيا را به طمع می اندازد، چه برسد به قول معروف به برادران قاچاقچی خودمان»

هر چند اظهارات روحانی خلق الساعه نیست و آذر ماه سال گذشته نیز در همایش مبارزه با فساد بر همین روال اما بشکلی شفاف تر گفت:

«اگر اطلاعات، تفنگ، پول، روزنامه، خبرگزاری و دیگر مظاهر قدرت در یک نهاد جمع شود، ابوذر و سلمان هم باشد، فاسد می‌شود»

بدون تردید روی سخن رئیس جمهور با سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است اما چیزی که معلوم نیست آن است که بالاخره سپاه پاسداران در ایران شریک دزد است(!) یا رفیق قافله!؟
آقای روحانی در موقعیتی به طعنه و تلویح سپاه را متهم به فساد و قاچاق می کنند که «همین رئیس جمهور» در «همین دی ماه گذشته» و در خلال مراسم افتتاح فازهای 15 و 16 میدان گازی پارس جنوبی در مقام تقدیر از نقش «همین سپاه» فرمودند:

«این که کار این دو فاز مهم را قرارگاه سازندگی خاتم‌الانبیاء(ص) به عهده گرفت و آن را به اتمام رساند، علاوه بر کار ارزشمند این قرارگاه، به معنای هماهنگی و همکاری بین دولت و نهادهای این کشور از جمله سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است ... از قرار گاه سازندگی خاتم الانبیا(ص) بسیار متشکرم؛ از ابتدا به این قرارگاه گفتم چند ابرپروژه را مدنظر قرار بدهند تا به نام قرارگاه ثبت شود. بهرحال همان‌هایی که در دوران جنگ برای استقلال کشور خون و جان دادند و فداکاری کردند امروز هم برای آبادانی کشور در تلاشند»

آقای رئیس جمهور خوب است تکلیف را روشن کنند!
بالاخره اگر سپاه دزد و قاچاقچی است مرگ یک بار شیون هم یکبار و رئیس جمهور یک بار و برای همیشه با ارائه اسناد و مدارک دزدی و فساد و قاچاق های ادعائی تکلیف سپاه را روشن کنند یا لااقل به تکلیف خود نسبت به چنین ادعایی عمل فرمایند.
این کمال بی اخلاقی است که وقتی به سپاه بمنظور تقویت و حراست از امنیت کشور و درخشیدن سرداران دیپلماسی در مذاکرات 1+5 به پشتوانه سپاه و سلحشورهای سپاه در منطقه نیازمندیم شورمندانه فخر سردار سلیمانی و نیروهای تحت امر ایشان را به جهان بفروشیم و بابت امنیت ایران از جوار مدیریت شایسته سپاه به خود ببالیم و هم زمان هر کجا که در برخورد با فساد عاجز و ناتوان می شویم عجز خود را با قرار دادن انگشت اتهام به سپاه پاسداران استتار کنیم!؟
حکایت سپاه حکایت آن کودکی شده که در جمعی مردانه در کنار پدرش نشسته بود و پدر مزبور ناخواسته عاجز از کنترل باد معده خود شد و برای استتار ماجرا محکم بر سر فرزندش کوبید و ایشان را شماتت کرد و این ماجرا چند بار دیگر هم تکرار شد و وقتی دست بر قضا یک نفر دیگر از حضار نیز مبتلا به «رویداد مزبور» شد از آن سوی مجلس بلند شد و نزد «کودک مزبور» آمد و مشابه «پدر مزبور» محکم بر سر آن فرزند نگون بخت زد و وقتی بابت این کار مورد اعتراض «پدر مزبور» قرار گرفت گفت:
من فکر کردم اینجا رسم این گونه است که هر کس که ... باید بیآید بر سر این کودک بزند!!!


دو گانه محکوم به فنا!


اگر امر دائر بر شناسائی سلوک سیاسی «حسن روحانی» شود مسلما ایجاد دو گانه های سیاسی باینری یکی از برجسته ترین تخصص های ایشان محسوب خواهد شد.
کوشش توام با موفقیت ایشان در تشکیل «حلقه عُقلا» طی دوران حضورش در پارلمان زیرکی توام با شیطنتی بود که رندانه معنای برسمیت شناساندن دو گانه «حلقه عُقلاء» در مقابل «حلقه حُمقاء» را در بر داشت! و بدین وسیله بخشی از مجلس را که بیرون از حلقه مسمی به عاقلین قرار می گرفتند را بصورت قهری متهم به حماقت و سُفاهت می کرد!
همین دو گانه سازی را اکنون و بوضوح می توان در عملکرد روحانی رد یابی کرد.
در موقعیتی که فرجام مذاکرات هسته ای ایران مختوم به برجامی شد که متضمن حداقل های حقوق ایرانیان است و رهبری نیز در قبال پروپاگاندای رسانه ای پیرامون آن به صراحت ابراز داشتند:

«در تبلیغات توجه شود که در برابر آنچه در این معامله به دست آمده، هزینه‌های سنگینی پرداخت شده است. نوشته‌ها و گفته‌هائی که سعی می‌کنند این حقیقت را نادیده گرفته و خود را ممنون طرف غربی وانمود کنند با افکار عمومی ملت، صادقانه رفتار نمی‌کنند ... البته مسئولان در این قضیه انصافاً زحمت کشیدند هر چند همه خواست های جمهوری اسلامی برآورده نشده»

اما وقتی علی رغم تذکر صریح رهبری مشاهده می شود رئیس جمهور اصرار در پروپاگاندی غیر واقعی و بیرون از اندازه برجام داشته و ضمن توصیف آن به بزرگترین دستآورد قرن و «عطیه ای خدادادی»! اقدام به برگزاری مراسم تجلیل از دکتر ظریف و تیم همراه ایشان در مذاکرات اتمی می کند! چنین امری برخوردار از بار سیاسی معنادار و ناصوابی است.
پرسشی که اکنون آقای روحانی را موظف به پاسخگوئی می کند آن است که اگر دکتر ظریف شایسته کسب مدال لیاقت بابت به فرجام رسانیدن برجام بود آیا این امر بیرون از فهم رهبری نظام است!؟
چگونه است که رهبری همین هفته گذشته بالاترین نشان افتخار موجود در کشور را به سینه سردار فدوی زده و ضمن تمجید از اقدام نیروی دریائی سپاه در بازداشت سربازان آمریکائی دیگران را نیز توصیه به الگوبرداری از اقدام شجاعانه سپاه می کنند اما در مورد دکتر ظریف و تیم هسته ای و دستآودهای ایشان در مذاکرات اتمی برخلاف آقای روحانی دچار ابتهاج و غلو و دست افشانی بیرون از حد نشده و دولت را نیز به واقع بینی در بیان دستآوردهای برجام توصیه می کند
اگر زحمات دکتر ظریف ایشان را شایسته اعطای مدال می کرد چرا رهبری نظام دست به تشویقی معادل و شایسته بمنظور تقدیر از زحمات ایشان نزد!؟
وقتی رهبری در ماجرای اعطای مدال لیاقت به دکتر ظریف توسط رئیس جمهور ساکت بودند و حتی به سنت مالوف پیامی هم به جلسه مزبور ارسال نکردند چنین امری در عرف سیاسی معنا دار است.
ظاهرا آقای روحانی اصرار دارند تا از جوار برجام ضمن قربانی کردن دکتر ظریف و رویآروی قرار دادن ناخواسته ایشان با رهبری نظام (!) و ضمن دهان کجی به رهبری، دو گانه نوینی را دامن بزنند که در یک جانب آن ایشان و تیم شان از منتهی الیه عقلانیت و اعتدال ایستاده اند و با افکار عمومی سازی چنین القا کنند که طرف مقابل شان «رهبری» و از منتهی الیه تندروی قرار دارند.
دو گانه ای که از جوار آن بتوانند «برجام» را به محملی جهت مهار انقلاب اسلامی مبدل نمایند.
میزان توفیق روحانی در به فرجام رساندن چنین دوئیتی قابل وثوق نمی تواند باشد خصوصاً آنکه ایشان تجربه خاتمی را نیز پیش رو دارند که با آرائی بمراتب بیشتر از ایشان مغلوب آن دو گانه «انتصابی ـ انتخابی» شدند که اتفاقاً مانند دو گانه امروز روحانی (اعتدال ـ تندروی) مورد تشویق طرف آمریکائی نیز بود!
هر چند رهبری نیز مُدام به گوش طرف مقابل می خواند:
«برخی دائماً کلمه تندروها را تکرار می کنند که منظور آنها جریان مومن و حزب اللهی است، در حالیکه نباید جوانان انقلابی و حزب اللهی را متهم به تندروی کرد!»
اما ظاهراً تا اطلاع ثانوی آقای روحانی مُصراند تا آزموده را ولو به خطا دوباره بیآزمایند!

۱۳۹۴ بهمن ۱۸, یکشنبه

انتفـــــاذه معیشت! *


به تسامح «برجام نفوذ» را می توان اسم مستعار کامیابی پروژه «فرسایش اقتصادی» ایران توسط ایالات متحده محسوب کرد تا بدآنوسیله بتوانند مقدمات متابعت انقلاب اسلامی از هژمونی و اقتدار نظام کدخدائی تحت تیول آمریکا را عملیاتی نمایند.
بالغ بر 23 سال پیش در تبیین چیستی استراتژی آمریکا در مبارزه با نظام های انقلابی از جمله ایران نوشتم:
سال 1989 یک پزشک آمریکائی در مصاحبه با مجله «نیوتایمز» پس از بازگشت از یک سفر چند ساله از نیکاراگوئه در تشریح این انقلاب می گوید:
آرمان های نخست انقلاب نیکاراگوئه به فراموشی سپرده شد و اکنون صرفا «بقا» مایه مباهات است. مبارزه با بیسوادی و طرح های بهداشت همگانی که مایه شکوه و درخشندگی دوره بعد از سوموزآ بود، سرانجام قربانی جنگ کماندوئی ده ساله ای شد که ما آمريکائی ها از آن حمایت می کنیم. (دکتر کوئل کاميل ـ نيوتايمز ـ اوت 89) ... همچنین در جزوه ای که تحت عنوان «براندازی نظام ساندنیست ها» در سال 1984 توسط CIA چاپ و درماناگوآ پخش شد، بصراحت جهت دامن زدن به جو نارضایتی عمومی آمده:
«یکی از راه های واژگون کردن حکومت جبار مارکسیستی نیکاراگوئه احتکار خواربار است»
اين امر مؤيد آن است که ایالات متحده همواره در حاشيه تحمیل جنگ يا ایجاد فضای ناامنی می کوشد در بلند مدت با تحميل فشار اقتصادی بر توده های حامل انقلاب ايشان را دچار بحران انگيزشی کند.
بحرانی که در آن «می خواهم زندگی کنم» تحت الشعاع «می خواهم زنده بمانم» قرار گیرد!
قربانی کردن آرمان های یک ملت پای نیازش به بقا و معیشت از طریق تحمیل بحران عسرت و تنگدستی !
آمریکائی ها همین پروژه را با تأنی و صبوری برای انقلاب بولیواری «هوگو چاوز» رئیس جمهور فقید و انقلابی ونزوئلا پیچیده و در کمتر از سه سال بعد از فوت چاوز اکنون با موفقیت توفیق آن را یافتند تا کشوری را روی دست «نیکلاس مادورو» سلف چاوز بگذارند که از جوار تحریم های اقتصادی و کاهش شدید قیمت نفت اینک به مخروبه ای تبدیل شده.
کشوری که شهروندانش در «کاراکاس» جست‌وجو برای مواد خوراکی را از ساعت سه بامداد آغاز می کنند.
اکونومیست در شماره جدیدش بنقل از یکی از افراد منتظر در صف موادغذایی ارزان آورده:
بعضی اوقات غذا هست و برخی اوقات هم خبری از مواد غذایی نیست. در این منطقه کاراکاس که زمانی پناهگاه چاوز به حساب می‌آمد، دیگر روحیه انقلاب بولیواری دیده نمی‌شود. میان تلاش و تقلای روزانه مردم برای زنده ماندن نشانه‌هایی از دوران اوج چاوز نیز از محله رخت بسته است. روزهایی که او از درآمد کلان نفتی برای اجرای انقلاب بولیواری خود استفاده می‌کرد، مدت‌هاست تمام شده‌اند.
در تراژدی «کاراکاس» باخت نیکلاس مادورو، به اتحاد دمکراتیک تحت حمایت آمریکا در انتخابات کنگره طی سال گذشته را بوضوح باید و می توان به حساب کاهش قیمت نفت و عسرت و فلاکت اقتصادی شهروندان به ویژه کمبود مواد غذایی اساسی مانند شیر، برنج، شکر، روغن و قهوه گذاشت که بقول «مادورو» نتیجه یک «جنگ اقتصادی» تمام عیار علیه دولت او بود.
جنگی که در ایران نیز و از فردای هزیمت فتنه سبز در 88 در یک وحدت آرمانی بین پراگماتیست های غربگرای ایرانی در داخل کشور با اربابان قدرت در واشنگتن و با توسل به تحریم های فلج کننده اقتصادی تشدید و نهایتا پس از مهندسی انتخابات 92 از طریق «بحران معیشت» و مدیریت نامحسوس آراء منجر به «برجام نفوذ» شد! بر این مبنا باید و می توان به این واقعیت اذعان داشت که «روحانی» در 92 انتخاب مردم نبود؛ اجبار مردم بود! به عبارتی دیگر انتخابات 92 را می توان مهندسی آراء از طریق بحران استیصال و معیشت شهروند و از مجرای تحریم های اقتصادی محسوب کرد.
(تفصیل این بحث را در مقاله «سوزبانان» ببینید)

بدین اعتبار اکنون و با عبرت باید اظهارات اخیر آیت الله خامنه ای طی دیدار با پرسنل دبیر خانه شورای عالی امنیت ملی را با رنکینگ بالا رمز گشائی کرد که با گوشزد به «علی شمخانی» ابراز داشتند:

«باید فضای حاکم بر دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی و جهت گیری‌های آن کاملاً منطبق بر تفکر صحیح و خالص انقلابی و حزب‌اللهی باشد ... نباید جهت‌گیری‌های زاویه‌دار با انقلاب اسلامی در تصمیمات شورای عالی امنیت ملی تاثیر بگذارد ... از همان ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی برخی تفکر انقلابی را قبول نداشتند و برخی هم با این‌ که در داخل نظام بودند، اما اعتقادی به مبارزه با استکبار نداشتند که باید در مقابل این جریان ایستاد»

در واقع آیت الله خامنه ای با صریح ترین شکل ممکن در حال نشان دادن رد پای نفوذ در نهان خانه و امن ترین مرکز تصمیم سازی و تصمیم گیری نظام به مخاطبان خاص خود اند!
برای فهم و رمز گشائی از «هشدار» و «بیدار باش» دادن آیت الله خامنه ای می توان کمی به عقب بازگشت و استناد به آن بخش از اظهارات اخیر «دکتر محمود سریع القلم» در خصوص چگونگی تخصیص و تـُخس عوائد مالی ایران از جوار موافقت نامه برجام تأسی کرد که طی مصاحبه با شبکه خبری «سی ان ان» گفت:

«ایران باید پولی را که از قبال برجام به دست می آورد صرف حل مشکلات اقتصادی در داخل کند و بنابراین چیزی برای هزینه در منطقه نخواهد داشت ... شرایط کنونی اقتصاد ایران و نبود منابعی جدید، دیگر اجازه بلند پروازی به ایران در منطقه را نمی دهد»

هر چند برخی از سایت های منتقد دولت در ایران این بخش از اظهارات سریع القلم را از این بابت تقبیح کردند که مشارالیه بدینوسیله به سپاه و سیاست های منطقه ای و مطابق منافع ملی ایران طعنه زده اما بین سطور این اظهارات دال بر امر مهم تری است که کمتر بدآن توجه شد.
به روایتی دیگر این بخش از اظهارات سریع القلم را می توان دالی دانست بر مدلول همان «نفوذی» که آیت الله خامنه ای بعد از تفاهم نامه برجام بتناوب هشدار آن را دادند!
فی الواقع اظهارات سریع القلم را باید و می توان اعلام تمکینی با تاخیر و بنمایندگی از دولت تدبیر و امید به توشیح با تصریح «هنری کیسینجر» در فردای آغاز به کار دولت تدبیر و امید در سال 92 محسوب کرد که با شیطنتی قابل شنود چنین فرمان داد:

«ایران برای تغییر مسیر تاریخ اش باید یک ملت باشد، نه یک آرمان. باید مانند ملتی عمل کند که منافعی دارد، به دنبال احترام است، به دنبال برابری است، نه به صورت یک جنبش انقلابی که باعث ناآرامی سایرین می‌شود»
(باعث ناآرامی سایرین می شود را بخوانید مانع از زیاده خواهی و هژمونی ما آمریکائیان در منطقه می شود. یعنی مطابق استاندارهای کدخدا به بچه مطیع و خوب در منطقه تبدیل شوید)

امریه ای که ظاهراً علی رغم دل نگرانی های رهبر و گوشزد مکرر ایشان بابت مراقبت از منافذ نفوذ دشمن، مدت هاست که از فردای اهل «تدبیر و امید» شدن دولت جمهوری اسلامی و از جوار سیاست تعامل با کدخدا در دستور کار دولتمردان قرار گرفته و عملیاتی شده!
بدین منوال هشدار رهبری و ابراز دل نگرانی ایشان بابت در انزوا قرار گرفتن تفکر حزب الله در شورای عالی امنیت ملی و دغدغه مستمر ایشان بابت نفوذ دشمن را باید از سوئی به حساب تلنگر و پیغامی دانست به آن «کاشفان فروتن شوکران» با این مضمون که «دست تان را خوانده ام»! و از سوئی دیگر می توان چنین وضعیتی را با طعنه معنادار مرحوم مشکینی رئیس وقت مجلس خبرگان مترادف دانست که در سال 78 و در تحصن طلاب مسجد اعظم قم در اعتراض به ماجرای کاریکاتور «استاد تمساح» ضمن انتقال پیام رهبری با این «حرف معنادار» خواستار پایان تحصن شد:
ای مالک اشترها برگریدید ـ جان علی در خطر است!!!

بر این اساس «نفوذ» و هشدار مکرر رهبری به عواقب نفوذ را می توان و باید بدین شکل بازخوانی کرد که:
نفوذ یعنی قرار دادن حاکمیت در مقابل عمل انجام شده!
یعنی جلوه فروشی در جلوت و «آن کار دیگر کردن» در خلوت!
یعنی عملیاتی کردن همان «ریزیونیست پولانزاسی» مطمح نظر سعید حجاریان با اسم مستعار نرمالیزاسیون!
یعنی نفود تا بُن دندان و معطل بودن خواجه در نقش ایوان!
یعنی یار در خانه بودن و گردیدن و کاویدن اش در گرد جهان!
یعنی انقلاب را «فرزندانش» خوردن!
یعنی موفقیت آمریکا از طریق بحران معیشت از مسیر تحریم ها و تمهید اقبال مردم به عنصری تعامل طلب!
یعنی مستورانه و قدم به قدم تن به فرمایش «کیسینجر» دادن و عُرفی کردن نظام و اهلی کردن انقلاب!
یعنی برجام را به محملی بمنظور مهار انقلاب و تعامل با کدخدا مُبدل کردن!
یعنی سخنان سریع القلم را بدین نمط خواندن که «ما دیگه قول می دهیم بچه های خوبی باشیم»!
و بالاخره نفوذ یعنی اعلام برائت از «خمینی» و نفی آن بخش از «دواعی خمینی» دائر بر آنکه:
«بعضی مغرضین ما را به اعمال سیاست نفرت و کینه توزی در مجامع جهانی توصیف و مورد شماتت قرار می‌دهند؛ و با دلسوزی های بی مورد و اعتراض های کودکانه می‌گویند جمهوری اسلامی سبب دشمنی ها شده است و از چشم غرب و شرق و ایادی‌شان افتاده است! که چه خوب است به‌ این سؤال پاسخ داده شود که ملتهای جهان سوم و مسلمانان، و خصوصاً ملت ایران، در چه زمانی نزد غربی ها و شرقی ها احترام و اعتبار داشته‌اند که امروز بی‌اعتبار شده‌اند! آری، اگر ملت ایران از همه اصول و موازین اسلامی و انقلابی خود عدول کند و خانه عزت و اعتبار پیامبر و ائمه معصومین - علیهم السلام - را با دستهای خود ویران نماید، آن وقت ممکن است جهانخواران او را به عنوان یک ملت ضعیف و فقیر و بی‌فرهنگ به رسمیت بشناسند؛ ولی در همان حدی که آنها آقا باشند ما نوکر، آنها ابرقدرت باشند ما ضعیف، آنها ولی و قیم باشند ما جیره خوار و حافظ منافع آنها، نه یک ایران با هویت ایرانی- اسلامی، بلکه ایرانی که شناسنامه اش را آمریکا و شوروی صادر کند؛ ایرانی که ارابه سیاست آمریکا و شوروی را بکشد.»

حال بگذریم که «واشنگتن» نیز به اعتبار تفطن اش به کم وزنی و کم توانی روحانی و دولتمردان روحانی در مهار و به منقاد کشیدن هژمونی معنوی انقلاب و التفات اش به کجائی منابع قدرت در ایران و استحضارش به دور از دسترس بودن آن منابع از حیطه اختیارات دولت، همه جلوه فروشی ها و عشوه و کرشمه گری ها و دلبری ها و دلرُبائی های «کلید داران پاستور» را کم وقعی کرده و با حفظ اهرم های فشارش بر ایران می کوشد اسب سرکش انقلاب را کماکان در کمند ترفند و فشار خود نگاه داشته تا بدینوسیله بتواند ضمن خسته کردن این «چموشی» زیر مهمیز فشار اقتصادی این اسب افسار گسیخته را در بلند مدت و به شیوه سرخ پوستان آمریکای شمالی (**) به متابعت منطبق با استانداردهای کدخدا پسندانه لگام زند!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* ـ تیتر فاقد معنا است و تنها بازی با آهنگ کلمه انتفاضه و انطباقش با کلمه نفوذ است!
** ـ شگرد سرخ پوست ها برای رام کردن اسب بدین روال بود که اسب را تا گردن درون گودالی از آب فرو می بُردند و آنگاه سوار آن می شدند تا زبان بسته در تنگنای تحرک و تقلای رامُبد، سریع تر خسته و افسار شود!

۱۳۹۴ بهمن ۱۶, جمعه

قاعده دوستی با پیل بانان!




خبری ارسالی از تهران مبنی بر آنکه «هم زمان با نخستین روزهای برگزاری سی و چهارمین جشنواره بین‌المللی فیلم فجر، گشت‌های امنیت اخلاقی در کاخ جشنواره فیلم فجر در برج میلاد مستقر شده تا ماموران پلیس با موارد بدحجابی و بدپوششی در این رویداد سینمائی برخورد نمایند»! از جمله اخباری است که می تواند و باید موجب حیرت باشد.
بعد از ظهر یک پنج شنبه پائیزی در سال 69 با یکی از دوستان همکارم قرار ملاقاتی در کافی شاپ مرکز تجاری گلستان واقع در شهرک غرب تهران گذاشتم که محلی دنج و مناسب برای گپ و گفت های دوستانه و زمان بر بود.
مرکز تجاری گلستان آن زمان مکانی تازه تاسیس و نوبنیاد و ساخته شده توسط بنیاد مستضعفان (!) با مدیریت محسن رفیق دوست بود و از معدود مراکز خرید «های کلاس» و مدرن و مطابق الگو و استایل مراکز لوکس کشورهای اروپائی و آمریکائی در تهران محسوب می شد که بسرعت نیز به کانون تجمع اقشاری از جوانان خرده فرهنگ غربزده شمال شهر تهران مُبدل شد تا بعد از ظهرها با مدل به مدل خودرو و مدل به مدل فُـُکل و و کاکـُل و زینت و بزک و رفتار و اطوار نامانوس اوقات فراغت خود را در این مرکز تجاری به تـَنَعُم و تـَفَرُج صرف اتینا با «یکدیگر و جنس مخالف» مصروف و مستهلک فرمایند!
القصه بعد از حضورم در «مرکز» و قصد ورودم به محوطه با ممانعت گشت و کادر نیروی انتظامی مستقر در محل مواجه شدم که ضمن استقرار در مبادی ورودی به انجام ماموریت محوله مشغول بودند. وقتی از مامور مربوطه دلیل ممانعت از ورودم را پرسیدم گفت:
پنج شنبه شب ها ذکور مجرد اجازه ورود ندارند (!) و وقتی به ارشد ایشان رجوع کردم که عاقله مردی معقول بود؛ ضمن نشان دادن چند پسر جوان بازداشتی با شمایلی نامتعارف گفت: اینجا پاتوق اینها و امثال اینها شده که با حضور نامتعارف شان اسباب مزاحمت برای کسبه و مراجعین می شوند!
هر چند مامور مربوطه مشکل بنده را مرتفع کرد و با تفکیک قائل شدن بین بنده با جوانان مزبور اذن ورودم را داد. اما بنده نیز به ایشان گوشزدی کردم که تصور می کنم اکنون و برای گشت ارشاد مستقر در برج میلاد نیز آن گوشزد کماکان موضوعیت دارد و آن این که:
برادر محترم ـ به مسئولین محترم بفرمائید «یا مکن با پیل بانان دوستی ـ یا بنا کن خانه ای در خورد پیل!» روز اولی که سنگ بنای این مرکز را با این معماری مدرن و اسلوب های غربی گذاشتند آجر به آجر آن بدون لکنت مخاطب خود را از میانه همین اقشاری فرا می خاند ومی خواند که امروز شما ایشان را به جرم بودن شان در این مکان بازداشت کرده اید!
برادر محترم ـ یا اساساً چنین امکنه «مکش مرگ ما» و «ژیگولاسیون» را نسازید یا وقتی ساختید ممانعت تان از ورود اقشار متعلق به همین سازه ها و خرده فرهنگ ها بلاموضوع است!
مگر صد سال هم اگر از قدمت این بنا بگذرد خانواده شمای مذهبی و اقشار محروم و فرو دست یک بار هم مایلند در این مکان حاضر شده و با قیمت های سرسام آورش خرید کنند!؟
بنای این چنین را جماعتی آن چنین شایسته است!
حالا حکایت برج میلاد و گشت ارشاد و جشنواره سینمائی فجر است.
مسئولین محترم ـ وقتی بُن مایه سینمای فعلی ایران آغشته به عنصر سکولاریسم با رونمای ابتذال و ادا و اطوار و فرهنگ اتینا «شناژ» شده کمال بی عقلی و لاتدبیری است که از سوئی برای حاملان چنان سینمائی در رسمی ترین و حکومتی ترین شکل ممکن واریته به صرف اتینا برگزار کنید و در جوارش گشت ارشاد بمنظور برخورد با اتینا مستقر فرمائید!
یا مکنید با پیل بانان دوستی یا همینه که هست!؟
حکایت آن سه نابغه و تدبیرشان برای مرتفع کردن مشکل آن چاله ای است که در خیابان محل شان موجبات سقوط شهروندان و شکستگی دست و پای ایشان شده و اولی پیشنهاد داد:
کنار این چاله یک آمبولانس بگذاریم تا هر کس که در گودال افتاد را به بیمارستان برساند!
دومی نیز فرمود:
خیر ـ دور اندیش باشیم. باید یک بیمارستان کنار گودال بسازیم تا بدون نیاز به آمبولانس مجروحین رو بسرعت منتقل کنیم!
و نهایتاً نابغه سوم نیز افاضه کلام فرمودند که:
واقعاً بی شعورید! بجای این کارها باید این چاله رو پُر کنیم و برویم کنار یک بیمارستان یک چاله بسازیم!

۱۳۹۴ بهمن ۱۵, پنجشنبه

بُغضی که ترکید!


هر چند ماجرای فراخوان نامناسب «سید حسن خمینی» به انتخابات خبرگان توسط «هاشمی رفسنجانی» با عدم احراز صلاحیت ناشی از عدم شرکت ایشان در آزمون به شکلی ناصواب مختومه شد و توقع می رفت «سید حسن» لااقل به پدر شان مرحوم «حاج احمد» تأسی می کرد که بعد از فوت امام و بدنبال اصرار جناح چپ آن زمان برای نامزد شدن ایشان در انتخابات مجلس آن شادروان ضمن استنکاف از این امر هوشمندانه با شعری از امام پرونده این فراخوان را عزتمندانه مختومه کرد و طی مکتوبی نوشت:

ما را رها کنید در این رنج بی حساب
با قلب پاره پاره و با سینه ای کباب
عمری گذشت در غم هجران روی دوست
مرغم درون آتش و ماهی برون ز آب

علی ایحال با گذشت چند روز از اظهارات تند هاشمی رفسنجانی علیه شورای نگهبان و در مقام دفاع از صلاحیت «سید حسن» اکنون و بدون تکلف می توان محتوای اظهارات آقای رفسنجانی را فرای ابعاد و حواشی سیاسی از حیث روان شناختی نیز مورد امعان نظر قرار داد.
از این حیث سخنان 12 بهمن «هاشمی رفسنجانی» را در خلاصه ترین شکل ممکن می توان «حدیث نفس» ایشان محسوب کرد که حاکی از بُغضی بود که با تاخیری دو ساله بالاخره ترکید!
به عبارت دیگر آنجا که هاشمی رفسنجانی به صورت ظاهر در مقام دفاع از صلاحیت «سید حسن» خطاب به شورای نگهبان نهیب بر آورد که:
شما صلاحیت خود را از کجا آورده‌اید؟ چه کسی به شما اجازه داده است که قضاوت کنید؟ چه کسی به شما اجازه داد که یکجا بنشینید و داوری کنید؟ برای مجلس و دولت و جاهای دیگر و اختیارات را در دست بگیرید؟ چه کسی اجازه داد که اسلحه برای شما باشد و تریبون‌ها برای شما باشد؟ چه کسی اجازه داد که تربیون‌های نماز برای شما باشد و صداوسیما برای شما باشد؟
هاشمی در بیان این بخش از اظهارات اش قبل از آنکه دفاع از سید حسن را مُراد کند در ناخود آگاه اش در حال دفاع از خود و صدور کیفر خواست علیه شورای نگهبان بابت رد صلاحیت اش در انتخابات ریاست جمهوری سال 92 است!
فی الواقع حرف ها و عتاب هائی که دو سال پیش هاشمی رفسنجانی مایل بود بعد از رد صلاحیت اش خطاب به شورای نگهبان فریاد بزند و نزد! اینک و به بهانه رد صلاحیت سید حسن فرصت بروز یافت لذا در بازخوانی آن می توان و باید اظهارات هاشمی را بدین صورت قرائت کرد که:
شما صلاحیت خود را از کجا آورده‌اید؟ چه کسی به شما اجازه داد که درباره «من» قضاوت کنید؟ چه کسی به شما اجازه داد که یکجا بنشینید و درباره من داوری کنید؟ چه کسی به شما اجازه داده صلاحیت من را که از حیث سیاسی مقرب ترین و اشبه الناس ترین به امام بودم را رد کنید!؟
هاشمی دو سال این بغض را در سینه نگاه داشت در حالی که هر بار که «حسن روحانی» را در قامت رئیس جمهور می دید قطعاً چشمانش پر از غیظ می شد چرا که این را حق مسلم خود می دید که اکنون می بایست در کسوت رئیس جمهور در پاستور باشد.
هاشمی با این «تحلیل درست» که پیروز قطعی انتخابات است پای به عرصه انتخابات ریاست جمهوری 92 گذاشت (*) و با دریائی از شوق و امید مترصد آن بود تا با ورود تضمین شده اش به ساختمان پاستور، دور آخر سیاست ورزی خود در پاستور را با دورخیزی قدرتمند صرف برنامه های معوق و بر زمین مانده اش کند.
اما ظاهراً رد صلاحیت 92 از نظر عاطفی ضربه سنگینی برای هاشمی بود چرا که ایشان بخوبی می دانست که به اعتبار «کِـبّــَر سن» فرصت طلائی نشستن بر کرسی ریاست جمهوری را با «سورپرایز رد صلاحیت» برای همیشه از دست داد. آن هم کرسی که در یک قدمی ایشان و تضمین شده بود! این ضربه عاطفی تا آن اندازه شدید بود تا اکنون بتوان بغض ترکیده ایشان به بهانه «سید حسن» را قابل فهم و درک کند.
اما ظاهرا ضربه رد صلاحیت 92 تا آن اندازه هم برای هاشمی سنگین بود که آنک نمی تواند پاسخ بدیهی این پرسش ها را بفراست فهم کند که وقتی خطاب به شورای نگهبان انگشت مواخذه می گیرد و می پرسد:
شما صلاحیت خود را از کجا آورده‌اید؟ چه کسی به شما اجازه داده که درباره «من» قضاوت کنید؟ چه کسی به شما اجازه داد که یکجا بنشینید و درباره من داوری کنید؟ چه کسی به شما اجازه داده صلاحیت من را که از حیث سیاسی مقرب ترین و اشبه الناس ترین به امام بودم را رد کنید!؟
آنک شورای نگهبان نیز به ظرافت می تواند قرینه همان پاسخی را به ایشان بدهند که بعد از فتوای تحریم تنباکوی میرزای شیرازی، زنان حرمسرای ناصرالدین شاه و بعد از استنکاف از سرو قلیان برای «قبله عالم» در پاسخ به عتاب ایشان که چه کسی امروز قلیان کشیدن را حرام کرده؟ با زیرکی به «شاه شهید» فرمودند:
همان که ما را به شما حلال کرده!
شورای نگهبان نیز امروز و در پاسخ به عتاب «آیت الله» که چه کسی به شما اجازه داوری داده؟ می توانند و باید به هاشمی بگویند:
همان کسی که مطابق قانون به جنابعالی مجوز نشستن بر کرسی ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام طی 20 سال گذشته را داده!
این هم طنز تلخ تاریخ است که اکبر هاشمی رفسنجانی در منحنی سینوسی حیات سیاسی اش از منتهی الیه «مخالف هاشمی مخالف رهبر است ـ مخالف رهبری دشمن پیغمبر است» اکنون به منتهی الیه « مخالفت هاشمی با رهبری» رسیده!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* ـ نگاه کنید به مقاله «گلوله های کاغذی» و «خیز بلند هاشمی»


۱۳۹۴ بهمن ۱۴, چهارشنبه

فرجام سالوسی!



آقا جمع کنید بساط این بیت و بیت بازی و ناز و ناز فروشی را؟
دور بریزید دکان این خـُماری و خـَماری و خرامش و رامشگری و عشوه گری و جلوه فروشی را!
شور اش را دیگر درآورده اند!
انقلاب کردیم علیه همه این قوم و خویش بازی ها و رانت فروشی ها و خـُلدآشیانی ها و زعیم سالاری ها و نازپروردگی ها و جد فروشی ها و تبار سالاری ها و برج عاج نشینی ها و فخر فروشی ها!
وقتی پیش تر (*) بر این بداهت انگشت صراحت گذاشتم که:
همه مشکل هاشمی و جان نثاران هاشمی از همان روزی شروع شد که خاکستر بر مناسبات و ادبیات مهوع و بادمجان دور قاب چینانه نپاشیدند و ناتوان از فهم این واقعیت ماندند که ماهیت انقلاب اسلامی اعراض و ترشروئی با دأب و آداب و ادبیات پیشوا سالارانه و مناسبات شاهنشاهی و خـُلقیات اعلی حضرتانه بود.
وقتی ناصحانه و مشفقانه آن تفرعن و انانیت را گوشزد کردم که انقلاب اسلامی اساساً مبارزه با «خود کهتر بینی» و «شیخ مهتر بینی ها» و ادبیات سالوسی و چاپلوسی و زعیم سالاری های نوچه پرورانه و خاکسارانه بود پیش بینی چنین سقوطی در چنان ذلالتی دور از انتظار نبود که اینک با بر سر دست گرفتن «اشبه الناسی» برای «خمینی انقلاب» میراث خواری و وراث تراشی اهتمام کنند!
آن هم امامی که رهبر انقلاب و صدر و ذیل انقلاب و همه چیز انقلاب بود و پارسا کیشانه و تقوی سالارانه در متواضع ترین شکل ممکن می فرمود:
«رهبر ما آن طفل سيزده ساله‌ای است كه با قلب كوچك خود كه ارزشش از صدها زبان و قلم بزرگ‌تر است، با نارنجك، خود را زير تانك دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نيز شربت شهادت نوشيد.»
و آنک و اینک آن «از ما بهتران» در بند اول کتاب مَنیّت خود مانده و از این قافله بانگ جرسی می شنوند!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* ـ پیاده ها
 

۱۳۹۴ بهمن ۱۳, سه‌شنبه

خر که مُکـّرر نمیشه!


دیالوگ های فیلم «محمد رسول الله» اثر ارزشمند «مصطفی عقاد» مُبدل به دیالوگ هائی مانا و توانا در خاطره و حافظه سینمائی مسلمانان شد؛ از جمله در آن قسمت از فیلم که بعد از شکست سپاه رسول الله در «نبرد اُحُد» یکی از سران لشکر اموی خطاب به لشکر هزیمت زده اسلام به طعنه و غرور با اشاره به شکست قبلی امویان در «بدر» این گونه رجز خواند که:
پیروزی امروز در مقابل شکست بدر! کشتگان اُحُد در مقابل کشتگان بدر!
و در پاسخ از جانب یکی از امیران لشکر اسلام پاسخ شنید:
کشتگان ما در بهشت اند و کشتگان شما در جهنم!
این پاسخ به کفایت برخوردار از فراست و وثاقت بود و اکنون و با همین منطق می توان انتخابات خبرگان پیش رو و بازی بی اخلاقانه هاشمی در آن را ارزیابی و داوری کرد.
در واقع هاشمی با سخنرانی ساختار شکن 12 بهمن اش در فرودگاه مهرآباد و با حمله به شورای نگهبان به بهانه ظاهری دفاع از «سید حسن» توانست از سوئی با پمپ ترشروئی به فضای انتخابات مانع از هر گونه احتمال تائید صلاحیت «سید حسن» شود و پیرمرد بدین واسطه اثبات کرد در بازی سیاسی قائل به هیچ مناسبات اخلاقی نیست و برای تحصیل هدف تا آن اندازه گستاخی دارد تا همه را به چشم ابزار ببیند و ایضاً و از همین طریق «سید حسن» را فدیه خیره سری خود کند و با سوزاندن و مبدل کردن ایشان به یک مهره سوخته نان قدرت طلبی خود را به تنور انتخابات بچسباند!
از سوئی دیگر و هم زمان از طریق مُنجی نمائی و القای خود در قامت شهسوار مقابله کننده با نظام و ایضاً از طریق قطبی کردن فضای انتخابات این اقبال را بیابد تا شاکله سیاسی خود را در کانون محبت و الفت و شیدائی جمیع مخالفان نظام بازسازی کرده و بدینوسیله آرای این اقشار را در مقام دهان کجی به نظام هم که شده بنفع خود وارد انتخابات کرده و در سبد آرای خود واریز کند.
بازی ناپاکی که وی را ولو با آرای کثیف اما با سبدی پُر حجم پیروز انتخابات تهران می کند.
کامیابی و موفقیتی که با همان منطق «مصطفی عقاد» تا آن اندازه در خود ظرفیت دارد تا یک نفر از خیرخواهان هاشمی بتواند مشفقانه به ایشان اندرز دهد که:
نشستن یک امیر سابق انقلاب در کانون اقبال و محبت و اعتماد و الفت اشقیاء و ربودن دل و دین از ایشان، هنر نیست. خودکشی است!
کاش یک نفر از خیرخواهان هاشمی به ایشان گوشزد می کرد که:
هر چند یک بار در 88 جماعتی را به فراست مفتون فتنه خود کردید! اما بقول «شهر قصه» خر که مُکـّرر نمیشه!
علی رغم این شواهد و ظواهر موید آن است که این بار هاشمی دچار خطای محاسباتی شده و عملاً و خود خواسته و خود ساخته در حال تشجیع نظام به برخورد با این «منتظری بازی نوین» از طریق «حصری جدید» است!
علی ایحال خود کرده را تدبیر نیست هر چند جای این پرسش نیز باقی است که آیا شخصاً و قبلاً و در مقام تدبیر و بقول جناب مستطاب «جیگر» گفتم یا نگفتم که:
یک پایان بد بهتر از یک بدی بی پایان است


.