۱۳۹۴ دی ۹, چهارشنبه

آقای هاشمی ـ میشه بسه!؟


آقای هاشمی رفسنجانی در جدیدترین اظهارات خود با تکرار تک مضراب مستمر و نخ نما شده شان فرموده اند:
«بلائی که دولت قبل طی 8 سال بر سر کشور آورد از خسارات جنگ بدتر و عمیق تر بود!»


هر چند دولت قبل منتخب نویسنده نبود و نه در 84 و نه در 88 به آقای احمدی نژاد رای ندادم و هر چند پیش تر و به سهم خود به لایه های پنهان منویات هاشمی در بیان چنین انتقاداتی پرداخته ام (*) اما از جهاتی دیگر نیز این اظهارات قابل نقد است.
زمانی ظریفی از منتهی الیه «ملی گرائی» می گفت: خسارات عمیق و جبران ناپذیری که در جنگ به ایران وارد شد همه ناشی از عمل نابخردانه مشتی دانشجو در اشغال سفارت آمریکا بود که منجر به آغاز جنگ با مجوز آمریکا به عراق شد!
در پاسخ به ایشان گفتم:
گیریم فرمایش شما درست باشد. در آن صورت هم «به شما چه!؟» درست یا غلط جوانانی سفارتخانه آمریکا را بنا به هر دلیلی اشغال کردند و پس از تائید رهبر، قاطبه ملت به حمایت از دانشجویان ماه ها مقابل سفارت تجمع کردند و با شروع جنگ نیز همان ملت بدون غُرغُر کردن امثال شمایان 8 سال سلحشورانه پای انقلاب و امام شان ایستادند و مردانه جنگیدند و بعد از قبول قطع نامه نیز همان مردم نجیبانه ملتزم الرکاب و گوش بفرمان امام شان وفادارانه از امام شان تبعیت کردند. حالا به شما چه ربطی دارد که در مقام مُبصر بخواهید به عملکرد و کارنامه انقلاب نمره دهید و بدانوسیله بخواهید انقلابیون را بازخواست کنید!؟
همین احتجاج متوجه آقای هاشمی است. گیریم عملکرد دولت پیشین از خسارات جنگ هم بدتر و عمیق تر بود(!) در آن صورت نیز «به شما چه ربطی دارد»!؟ مگر احمدی نژاد از آسمان نازل شد!؟
ملتی دو مرتبه و با رائی بالا و بنا به هر دلیلی و در بستر الزامات دنیای دمکراسی در 84 و 88 به احمدی نژاد رای دادند. خوب و بدشان هم پای خودشان است. در 92 نیز که ادامه احمدی نژاد (مشائی) در کنار جنابعالی رد صلاحیت شد و عملا این فرصت وجود نیآمد تا تداوم سیاست احمدی نژاد با اقبال یا عدم اقبال به مشائی در انتخابات مظنه زده شود.
لذا «می شه بسه»!؟
یعنی می شه بمنظور ترویج «فرشته سانی» از خود پشت عوام فریبی پنهان نشده و از گریم واقعیت و نفی الزامات همان دمکراسی که ظاهراً خود را بدآن پایبند نشان می دهید (!) دست بردارید ـ لطفاً!؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(*) ـ چنین رویکردی از جانب آقای هاشمی کاملا قابل فهم است و در واقع ایشان از این طریق در حال تشفی خاطر و ارضاء ذهنی و انتقام کشی از «رهبری» است تا بدینوسیله و با نیم نگاه به خطبه نماز جمعه خرداد 88 که طی آن آیت الله خامنه ای برخلاف توقع «رفیق بازانه هاشمی» جانب ایشان را در مقابل منتخب ملت نگرفت بتواند با زدن احمدی نژاد بصورت غیر مستقیم رهبری را مورد کنایه و ملامت و ضربه خود قرار دهد. رویکردی که هر چند قابل فهم است اما فاقد وجاهت است و در مقاله «سوزنبانان» بتفصیل در این مورد نوشته ام.
هر چند با فرض فلاکت اقتصادی ایران در دوره احمدی نژاد نیز نباید بر نقش موثر هاشمی و عقبه سیاسی ایشان در ترغیب آمریکا به اعمال تحریم های فلج کننده اقتصادی تردید کرد که از فردای ناکامی فتنه سبز به اهتمام و کوشش «مهدی هاشمی» ایشان توفیق آن را یافتند تا با متقاعد کردن آمریکا و اروپائیان به اعمال تحریم از این طریق بکوشند رهبری را که در 88 به هاشمی و شهرآوردش باج نداد، به زانو درآورند.
(متن کامل اینجا)


۱۳۹۴ دی ۷, دوشنبه

پیاده ها!


روزنامه آرمان به سنت مالوف خود در ترویج و تقدیس «اکبر هاشمی رفسنجانی» مطلبی به قلم سرکار خانم «مطهره شفیعی» دبیر سرویس سیاسی این نشریه را منتشر کرده که طی آن نویسنده علی رغم اهتمام اش بمنظور پاسداشت و گرامیداشت هاشمی با ادبیاتی ضعیف و استدلالی عنیف ناخواسته موجبات تخفیف ایشان را فراهم آورده!
اساساً یکی از مصیبت های هاشمی رفسنجانی برخورداریش از «نحافت حامی» است. همین حامیان نحیف البنیه بوده و هستند که هاشمی را مبتلا به درک غلط از موجودیت سیاسی خود و عجز از فهم واقعیات دنیای سیاست کرده اند.
زمانی «هنری کیسینجر» صادقانه معترف بود که: «دشمنان آمریکا باید از آمریکا بترسند، اما دوستانش باید بیشتر بترسند.» اکنون با باژگونه خوانی صراحت کیسینجر بر همان سیاق می توان هاشمی رفسنجانی را نیز چنین توصیف کرد که:هاشمی نیز باید از دشمنانش بترسد اما از دوستانش باید بیشتر بترسد!
ترس مزبور ترسی مفهوم و منشعب از منطق «بر زمینت می زند نادان دوست» است.
«دعوت پیاده ها از هاشمی» عنوان مقاله خانم شفیعی است که بعد از انتشار رنجنامه «حسین فدائی» و فراخوان ایشان از هاشمی جهت توبه و بازگشت به اردوی انقلاب؛ نویسنده (خانم شفیعی) با توصیف «حسین فدائی» و دیگر منتقدان هاشمی رفسنجانی به عناصر «پیاده» و پیادگان از قطار انقلاب کوشیده هاشمی را بر تارک درخشش و پرستش قرار دهد.
همین روزنامه در 13 مهر و در واکنش به انتقادات اینجانب از «رئیس مجمع تشخیص مصلحت» طی مصاحبه با خبرگزاری مهر ذیل مقاله ای در تمجید از آقای هاشمی با توصیف اینجانب تحت عنوان «مبتلا به سندروم فراموشی» نوشت:
«سجادی ... برای بقا می کوشد به تخریب آنهایی بپردازد كه روزی یك ربع دیدار با آنها آرزویشان بود ... آقای سجادی شما كجا هستی؟! نكند این فراموشی حافظه تاریخی شما را هم تحت‌تاثیر قرار داده است. واقعا فراموش كردید آیت‌ا... هاشمی در چه جایگاهی هستند یا اینكه آب و هوای غرب، تاثیر كرده است»
پیش تر نیز «حسین مرعشی» در رابطه با انتقادات صورت گرفته به آیت الله هاشمی پس از اعلام کاندیداتوری او برای انتخابات خبرگان گفت:
تندروها ممکن است برای آیت الله هاشمی زحمتی درست کنند، اما ایشان بزرگتر از آن است که از این حملات و هجمه برنجد و صحنه سیاست را ترک کند.
همچنین «محمد عطریانفر» نیز در توصیف الوهیت آقای هاشمی و در اعتراض به اظهارات ناشیانه ایشان در مورد توانائی ایران در ساختن بمب اتمی فرموده اند:
ایشان مجموعه اطلاعاتی در اختیار دارد. ممکن است با توجه به اطلاعاتی که در موضوع هسته‌ای دارد، هدف بزرگی در پس این جمله داشته باشد. برخی اظهارنظرها از سوی برخی چهره‌های شاخص، به قصد انشاء است. بیان مطالب به قصد انشاء، اهدافی را دنبال می‌کند که برای آدمیان عادی قابل فهم نیست(!)
در مجموع همه کسانی که در مقام دفاع از هاشمی متوسل به این منطق مبتذل می شوند که:
شما اصلاً در شأن هاشمی نیستید. هاشمی شما رو ریز می بینه! شأن هاشمی اجل از شما پیاده ها است! قبله عالم برای آدمیان عادی قابل فهم نیست!
به این جماعت دلداده باید متذکر این واقعیت شد که:
عزیزان! اساسا همه مشکل هاشمی از همان روزی شروع شد که خاکستر بر این مناسبات و ادبیات مهوع و بادمجان دور قاب چینانه نپاشید.
مشکل این «دوستان نابخرد هاشمی» دقیقاً ناتوانی از فهم همین نکته بدیهی است که اساساً ماهیت انقلاب اسلامی ترشروئی با چنین آداب و ادبیات پیشوا سالارانه و مناسبات شاهنشاهی و خـُلقیات زعیم سالارانه بود.
انقلاب اسلامی اساساً مبارزه با همین «خود کهتر بینی» و «شیخ مهتر بینی ها» و ادبیات سالوسی و چاپلوسی و زعیم سالاری های نوچه پرورانه و خاکسارانه بود.
بقول «روزبه زاده» سراینده سروده زیبای شطرنج:
از پس پرده نگاه کن؛ مثل شطرنجه زمونه
هر کسی مثل یه مهره توی این بازی می مونه
یکی مثل ما پیاده؛ یکی صد ساله سواره
یه نفر خونه به دوش و یکی دو تا قلعه داره
یه طرف همه سیاه و یه طرف همه سفیدن
روبروی هم یه عُمره ما رو دارن بازی می دن
اونا که اول بازی توی خونۀ تو و من
پیش پای اسب دشمن مهره ها رو سر بُریدن
ببین امروزم تو بازی همشون شاه و وزیرن
هنوزم بدون حرکت پشت ما سنگر می گیرن
تاج و تخت شاه دیروز در قلعشون نمی شه
به خیالشون که این تاج سرشونه تا همیشه
یادشون رفته که اون شاه که به صد مهره نمی باخت
تاج و از سرش تو میدون لشکر «پیاده» انداخت


هذیان های ورود ناصواب به سیاست!


بعد از ورود ناصواب عادل فردوسی پور از حیطه ورزش به ساحت سیاست از طریق مصاحبه با دکتر ظریف که قابل شماتت نیز بود اظهارات اخیر محمد مایلی کهن مربی سابق تیم ملی فوتبال ایران نیز دائر بر داشتن نقش اساس «داریوش اقبالی» در انقلاب علیه شاه موید فکاهی شدن چنین ورودهای ناصواب اصحاب ورزش به حوزه پیچیده سیاست است.
هر چند پیشتر اقبالی ها را به «ستاره های کاغذی» تشبیه کرده بودم که بدلیل نداشتن حیثیت سیاسی و عمق اندیشگی در همان سالهای پهلوی وقتی از سر بی اطلاعی «بوی گندم» را بدون آنکه اساسا شناختی از ماهیت انتقادی آن سروده نسبت به «اصلاحات ارضی» شاه داشته باشد و یا «فرهاد مهراد» که بدون آگاهی از ماجرای «سیاهکل» و بدون آگاهی از ماجرای سیاست سروده زیبای «جمعه» را می خوانند! تبعاتش آن می شود تا در اولین برخورد ساواک و با یک فقره سیلی به صورت این «اقبالی های» بقول مایلی کهن برخوردار از نقش اساسی در «انقلاب اسلامی» مشارالیه تا آنجا استحاله می شوند که «طلایه دار» را با کوشش قابل نکوهش «ایرج جنتی عطائی» در توصیف قد رعنای محمدرضا شاه (!) خوانده و ذیل آن مداهنه می فرمایند:
ای بزرگ موندنی ای طلایه‌دار روز
سایه گستر رو تن از گذشته تا هنوز
...
توی قرن دود و آهن تو رسول گـل و نوری
تو عطوفت مسلم تو حقیقت غروری
واسه این شرقی تن داده به باد
تو گوارایی حس وطنی
تو شقاوت شب قرن یخی
تو شكوفایی تاریخ منی

و به اقتفا و در عمق چاپلوسی و در تمجید موسس «حزب رستاخیز» «رسول رستاخیز» را در وصف «اعلی حضرت» خوانده و بی شرمانه می فرمایند:
مشرقی مرد پاسدار شرق
معنی جاودانه اعجاز
خاک اگر خنده کرد و گندم داد
از تو بود ای بزرگ باران ساز
ای رسول بزرگ رستاخیز
دست حق بهترین سلاح توست
فاتح پاک در زمان جاری
رخش تاریخ ذوالجناح توست

آن هم داریوش و داریوشانی که اساساً بقای هنری و مانائی شان گره خورده به دربار و کاباره باکارا و میامی بود و اساساً نمی دانستند در دنیای سیاست، سیاست را با کدام «سین» می نویسند! چه رسد به آنکه در انقلاب اسلامی «نقش اساسی» هم داشته باشند!
همه اینها جملگی تبعات حضور بلاموضوع و ناصواب اصحاب ورزش در حریم مازگونه سیاستی است که در صورت نداشتن «نقشه راه» ایشان و ایشانیان را مبتلا به هذیان می کند!

۱۳۹۴ دی ۳, پنجشنبه

از قهرمانان دروغین تا دروغ های قهرمانانه!


سنتا کلاز پیرمرد قرمز پوش و ریش بلند و سپید موئی است که در قامت یک «قهرمان مهربان» در خرده فرهنگ مسیحیت هر سال در نیمه شب 25 دسامبر با سورتمه اش از خانه اش در قطب شمال حرکت کرده و برای بچه های مسیحی هدایائی که پیش تر از طریق نوشتن نامه از «سنتا» درخواست کرده اند را از طریق لوله دودکش بخاری منازل ایشان در زیر درخت آذین بسته کریسمس شان، قرار می دهد. رویائی شیرین که کودکان مسیحی طفولیت خود را با آن سرخوشی و سپری می کنند.
اما کریسمس امسال برای «بلا آدامز» دختر ده ساله کانادائی بعد از آنکه مادرش به او این واقعیت را گفت که «هیچ سنتائی وجود خارجی ندارد» این افسانه شیرین و آن قهرمان دوست داشتنی به تلخی فرو ریخت و نابود شد.
بلای کوچولو نیز با همان صداقت و شفافیت کودکانه اش نامه زیر را نوشت و زیر درب اتاق مادرش قرار داد:
«تو نفهمیدی با من چه کار کردی. من دیگه نمی تونم به تو اعتماد کنم. آیا خرگوش عید پاک واقعیه؟! پری دندان ها چطور؟! شما فقط زندگی یک کودک 10 ساله را خراب کردید ـ ممنون! هیچی نمی تونه حال منو خوب کنه. تو به من در مورد یک چیزی که خیلی دوست داشتم دروغ گفتی و قلبم رو شکستی»

تراژدی «بلا» قرابتی مشهود با ماجرای 88 ایران دارد که طی آن جماعتی مانند «بلا» با نشستن و کوبیدن بر طبل «تقلب در انتخابات» دست به ساختن قهرمانی اسطوره ای در مصاف با اهریمن تقلب مفروض شان زدند تا از جوار آن قهرمان و از جمال آن قهرمان خود ساخته و خود پرداخته شان حظ بَصَر بُرده و رَشک شَرَر بفروشند!
بیرون از دنیای واقعیت، بلا آدامز کانادائی و بلا آدامزهای هشتاد و هشتی ایران را نباید و نمی توان از قهرمانان خود خواسته و خود ساخته و خود پرداخته شان جدا کرد.
بلا آدامزها با قهرمان شان سرخوش اند. قهرمان برای ایشان تمامیتی از ناتوانی خودشان است. شکستن قهرمان ایشان آوار کردن دنیای مجازی و شیرین شان بر سرشان است.
بلا آدامزهای 88 در سازش و پردازش و پایش قهرمان شان تا آنجا پیش رفتند که بین خود و قهرمانان شان به این همانی رسیدند و اینک نه قهرمان شان و نه خودشان توان و رغبت شکستن توهم شیرین خود را ندارند.
تجربه تلخ «بلا آدامز» تا آن درجه برخوردار از وثاقت برای سبزهای 88 می تواند باشد تا بمنظور حفظ شیرینی خلسه این همانی بین خود و قهرمان داستان شان بر واقعی بودن ماجراهای هشتاد و هشت شان الی الابد ابرامی خویش کامانه ورزند!


۱۳۹۴ آذر ۳۰, دوشنبه

برجام در قامت قاقا لی لی!


مصوبه اخیر کنگره آمریکا دال بر محدویت روادید برای ایرانیان و شهروندان کشورهای برخوردار از لغو روادید با آمریکا که در حال تردد به ایران اند، با توشیح اوباما مبدل به قانون رسمی ایالات متحده شد. قانونی که یک دهان کجی آشکار به برجام و از آن مهم تر یک بی احترامی گستاخانه به ایرانیان است که برخلاف تصور بابت عملیات تروریستی سلفی های تحت حمایت ریاض ایشان (ایرانیان) هستند که ناجوانمردانه بخاطر اعمال انجام نداده شان از جانب نمایندگان و دولتمردان آمریکا مستحق مجازات تشخیص داده شده اند.
اما روی سخن و اعتراض قبل از آمریکا باید متوجه دولت روحانی و وزیر امور خارجه ایران باشد که برخلاف انتظار و مطلبق معمول با شل ترین موضع و ساده اندیشی مهلک از کنار این «مصوبه ناسپاسانه» گذشتند و خود را به ندیدن زدند!

جناب آقای روحانی!
شوخی تان گرفته!؟ جنابعالی همان کسی هستید که در اولین مصاحبه مطبوعاتی خود در کسوت رئیس جمهور خطاب به آمریکائیان فرمودید: «با ایرانیان نه با زبان تهدید بلکه با زبان تکریم سخن بگوئید» و در مراسم 16 آذر هفته گذشته نیز با شعف ابراز داشتید: «بعضی فکر می کنند این دولت (تنها) دولت لبخند است» و نوید آن را دادید که دولت تدبیر و امید بموقع نیز بلد است از موضع قاطعیت و قدرت از منافع ملی ایران و ایرانیان در مقابل گستاخی و زیاده خواهی اجنبی سلحشوری کند و بنقل از وزیر خارجه تان خطاب به لنترانی غربی ها آوردند «یک ایرانی را هرگز تهدید نکنید»
اکنون بفرمائید بعد از وعده بازگرداندن عزت و احترام برای ایرانیان و پاسپورت ایرانیان در جهان (!) و بعد از آن همه مذاکرات فشرده دو ساله و معرفی «برجام» از جانب شما تحت عنوان «عظیم ترین پیروزی سیاسی ملت ایران» و بدنبال دادن آن همه امتیاز در حالی که مجدداً آمریکائیان بی چشم و روئی کرده و ما ایرانیان را بلاگردان مشتی تروریست سلفی تحت امر ریاض، نقره داغ می کنند!؟ حال چه اتفاق دیگری باید بیفتد تا به تریج قبای دولت تدبیر و امید بر بخورد و از موضع عزت و حکمت و مصلحت پاسخ گستاخی آمریکائیان را بدهند!؟
حجم مصیبت آنجاست که برخلاف توقع آقای عراقچی نیز بجای آنکه مرهمی بر این زخم ناجوانمردانه بگذارند و در مقام وکیل مدافع ایرانیان باشند در ساده اندیشانه ترین شکل ممکن نامه وزیر خارجه آمریکا به دکتر ظریف را در مقام حجت صداقت و تعهد قانونی و الزام آور آمریکائیان در انجام مسئولیت های متقبله در برجام گمارده و با بی حذقی تمام می فرمایند:
آنچه الان آمریکا رسما به ما تعهد کرده و نامه ای که کری به ما نوشته یک نامه معمولی نیست بلکه نامه وزیر خارجه یک کشور است. در روابط بین الملل نامه دو نفر تعهد آور است که یکی نامه رییس دولت است و دیگری نامه وزیر امور خارجه است.

جناب آقای روحانی!
کاش لااقل جنابعالی و دولتمردان تحت امر جنابعالی کمی هم مشق سیاست را از «احمد قوام» فرا می گرفتید. قوامی که علی رغم بدنامی در تاریخ لااقل تا آن اندازه شعور سیاسی بخرج داد که در مرتفع کردن اشغال آذربایجان ایران از قوای ارتش سرخ طی سفر به مسکو (و بالاتر از امروز جان کری که وزیر خارجه است) در مقام نخست وزیر ایران به روس ها تعهد داد تا در ازای تخلیه آدربایجان امتیاز نفت شمال را به مسکو می دهد اما در بازگشت و بعد از ستآپ مجلس پانزدهم رای مخالف مجلس را نافی تعهد خود کرد و از زیر بار امتیاز نفت شمال به فراست شانه خالی کرد و هیچ اتفاقی هم نیفتاد! هر چند نباید نقش تقویتی اولتیماتوم واشنگتن به روس ها را نادیده گرفت اما در مجموع و در نظام بین الملل نامه یک وزیر خارجه آن هم وزیر خارجه یک ابرقدرت که برای خود نقش مهترانه قائل است ارزنی ارزش متعهدانه ندارد آن هم در مقابل قانون مصوب کنگره که به توشیح اوباما هم رسیده است.
کاش تا آن اندازه بصیرت داشتید یا لااقل تا این اندازه ساده اندیش نبودید و از تجربه «عهدنامه الجزایر» که در رسمی ترین شکل ممکن بین نمایندگان قانونی ایران و آمریکا در 1981 به امضا رسید عبرت می گرفتید که چگونه واشنگتن در بالاترین سطح در آن عهدنامه تعهد به عدم دخالت در امور داخلی و سیاسی و نظامی ایران داد و ضریب تقیدش به این تعهد تا 48 ساعت و تا فردای آزادی دیپلمات هایش از تهران بود و هیچ کس هم نتوانست این گستاخی آشکار ایشان را شماتت کند!

جناب آقای رئیس جمهور!
اساساً بیآئید در خوش بینانه ترین شکل ممکن فرمایشات آفای عراقچی را باور کنیم و بپذیریم دولت آمریکا عزمی جزم در عملیاتی کردن تعهدات متقبله در برجام دارد و زیر بار مصوبه کنگره هم نمی رود! اما متوجه هستید تمام سانتریفیوژهای ایران با تمام اورانیوم های غنی شده ایران و تمام تاسیسات نطنز و فردو و اراک بهانه و ابزاری برای صیانت از حرمت و شانیت و اعتبار و احترام تک تک شهروندان ایرانی است!
آیا بیرون از محتوای برجام و با پذیرش ادعای جنابعالی دال بر «برجام در قامت عظیم ترین پیروزی ایرانیان» آیا آن پیروزی «عظیم ترین» در مقابل اسائه ادب و توهین و تحقیر ایرانیان به صفت و کسوت «تروریست بودن» یک ارزن هم ارزش دارد!؟ اگر قرار است تحقق برجام به بهای بی وقعی به حرمت و شخصیت و اعتبار ایرانیانی عملیاتی شود که منتخب شان در 92 وعده اعاده احترام شان در «دنیا» (!) را می داد. در آن صورت تصور نمی کنید نبود چنان برجامی بمراتب از بودش جائزتر است!؟ آن هم در موقعیتی که آمریکائیان به کثرت نشان داده اند نگاه شان به تعهدات بین المللی چیزی در حد اهدای «قاقالیلی» برای فریب و تحریص مخالفان سفیه فرض کرده شان است!

۱۳۹۴ آذر ۲۷, جمعه

پایان بد هاشمی!



برخلاف تصور و باور عامه «اکبر هاشمی رفسنجانی» از لحاظ وجوه تیپیک و شاکلة شخصیتی اصلاً پیچیدگی ندارد و به اعتبار همین شخصیت رقیق، مشارالیه به سادگی و به سهولت قابل پیش بینی است. به اعتبار همین سادگی «رفتار و شخصیت» هاشمی است که بوضوح می توان همه قرائن و شواهد و مدارک در عزم هاشمی بمنظور انجام «بازی بزرگ» ایشان در انتخابات خبرگان پیش رو را دلالت کرد.
در ساده ترین شکل ممکن، صورت مسأله در «بازی بزرگ» هاشمی عبارت است از «تک ایشان در خبرگان 94 بابت پاتک موفق نظام به فتنه 88 ایشان و تسویه حساب ایشان با نظام بابت رد صلاحیت 92 ایشان توسط نظام»
به عبارت دیگر «بازی بزرگ هاشمی» بعد از تلخ کامی ایشان بابت هزیمت آشوب 88 در خرداد 92 و بعد از سورپرایز غیر قابل انتظار ایشان از «ماجرای رد صلاحیت» کلید خورد.
هاشمی که به تعدد و فراست نشان داده از سنسورهائی دقیق در پایش تحولات سیاسی ایران برخوردار است در 92 نیز بعد از مواجه شدن با «سورپرایز رد صلاحیتش» همان سنسورها بخوبی و بموقع به ایشان فهماند در صورت هر گونه واکنشی تند و عجولانه و ساختار شکنانه نسبت به «سورپرایز رد صلاحیتش» نظام خود را آماده برخوردی جدی با ایشان کرده تا بدانوسیله هزینه قِسِر در رفتن معظم له از ماجراجوئی های 88 را به حسابش واریز کنند.
بدین اقتفا بود که این سَـیّآس آبدیده در فردای رد صلاحیتش بفراست از هرگونه فردین بازی به سنت «آیت الله منتظری» احتراز کرد و در ازایش همه ثقل سیاسی خود را تا «لحظه مناسب» بر «جنگی نیابتی» و با اتکای بر «خـَلَف خود ساخته اش» در ساختمان پاستور، استوار کرد.
لحظه مناسب برای هاشمی انتخابات پیش روی خبرگان است که همه شواهد و قرائن نشان از آن دارد که هاشمی با دورخیزی محاسبه شده خود را مهیای ورود به این بازی بزرگ کرده است.
ترش یا شیرین به اعتبار شهری بودن انتخابات خبرگان پیش رو به قطع و یقین هاشمی از زمین این انتخابات، پیروزی محتمل و پر ثمری را برداشت خواهد کرد.
این پیروزی محتمل استوار بر این واقعیت است که:
اولاً تهران زمین بازی اختصاصی هاشمی است و پایگاه اصلی و طبقاتی هاشمی در این کلان شهر تعریف شده که عمدتاً شامل اقشار لاقید و هرهری مسلکی می باشند که «اکبر هاشمی رفسنجانی» برای ایشان همواره در قامت لیدری قابل وثوق و قابل اتکا برسمیت شناخته شده. (1)
ـ گذشته از آنکه از فردای سرکوب فتنه 88 و به اعتبار مواضع کشدار و بعضاً پر ایهام و با ابهام و زاویه دار هاشمی با آیت الله خامنه ای این فرصت برای هاشمی فراهم شد تا بتواند در فضای سیاسی ایران گسل «با رهبری» و «بر رهبری» را تمهید و فعال کرده و با قرار دادن خود در میانه این گسل، در ناخود آگاه همه مخالفان با نظام و رهبری خود را در نقطه مقابل «رهبری نظام» قهرمان سازی کند. (2)
قهرمانی که اینک یک رسالت تاریخی و معطل مانده را برای خود تعریف کرده و آن به چالش کشیدن تمامیت هژمونی و اقتدار نهاد رهبری از طریق ایجاد فراکسیون حواریون هاشمی در خبرگان پنجم است.
همان چیزی که بالغ بر ده سال پیش «مهدی» فرزند ماجراجوی هاشمی در مصاحبه اش با روزنامه USA Today با صراحت از آن تحت عنوان «تشریفاتی کردن ولایت فقیه» نام برد و به صراحت در آن مصاحبه اذعان داشت:
تنها پدرم توان مدیریت شایسته ایران را دارد ... و چنانچه در انتخابات ریاست جمهوری (سال 84) پیروز شود ولایت فقیه را به یک نهاد تشریفاتی همچون نهاد تشریفاتی سلطنت در انگلستان تبدیل خواهد کرد.

Rafsanjani's son says that, if elected, his father will change Iran's constitution to reduce the power of Iran's supreme religious leader and make the position a ceremonial role akin to "the king of England." Hashemi also says that only his father can prevent the country from losing any semblance of pluralism, albeit within a small religious-backed elite


هر چند لاقیدی هاشمی به مفهوم «ولایت فقیه» مسبوق به سابقه است و پیشتر شادروان «عزت الله سحابی» نیز این حیثیت نامتعارف را در هاشمی اطلاع رسانی کرده بود. (3)
علی ایحال و در راستای فهم بازی بزرگ و نوین هاشمی در خبرگان پیش رو مصداقاً می توان و باید خاصه خرجی ایشان در اعطای لقب «علامه» به حجت الاسلام حسن خمینی و دعوت از ایشان جهت شرکت در انتخابات خبرگان را تمهید زیرکانه «معظم له» بمنظور فراکسیون سازی از حواریون خود در خبرگان پنجم بمنظور چینش مهره ها در زمین «بازی بزرگ خود» معنا کرد.
هر چند حجت الاسلام خمینی نیز با شکل ورود خود به زمین انتخابات نشان داد علی رغم جوانی به اندازه کافی با ظرائف دنیای سیاست آشنایند و با معرفی خود به عنوان «نامزدی مستقل» عملاً مانع از آن شد تا هاشمی رفسنجانی در افکار عمومی بتوانند ایشان را «آدم خود» معرفی کنند. (4) قدر مسلم ترجیح هاشمی آن بود تا حجت الاسلام خمینی ثبت نام خود در انتخابات خبرگان را بنام ایشان سند زده و صراحتاً حضورش در انتخابات خبرگان را به «فراخوان هاشمی از خود» گره می زد. علی ایحال تا اینجا حسن خمینی نقش خود را خوب بازی کرده و بالتبع از اینجا به بعد بر عهده مدیریت عالیه نظام است تا از طریق گذاشتن حمایت خود بر روی «حاج حسن» مانع از مصادره آرای پیروزی محتمل ایشان در خبرگان پنجم توسط هاشمی شوند.
در مجموع مدیریت عالیه نظام در چگونگی برخورد بهداشتی با بازی بزرگ هاشمی می تواند ضمن لحاظ بین «هاشمی فعلی» با «هاشمی پیشین» معظم له را خنثی سازی کند.
درست یا نادرست طی 30 سال گذشته عموم تحلیلگران سیاسی برای اکبر هاشمی رفسنجانی یک حیثیت بالانسر (Balancer) یا متعادل کننده را در هرم قدرت سیاسی ایران تعریف کرده بودند. حیثیتی که تا آن درجه ثقل دارد که بتواند در برآیند نیروهای سیاسی ایران توازن بخشی کند. بیرون از صحت یا عدم صحت چنین حیثیتی، داده ها و واقعیت های موجود موید آن است که هاشمی اگر هم زمانی نقش یک بالانسر را در زمین سیاست ایران بر عهده داشت اما اینک این بالانسر با یک شیفت محتوائی می کوشد خود را در جایگاه یک ترانسفر (Transfer) یا انتقال دهنده بازسازی کند تا از آن طریق آخرین بخت خود جهت «انتقال» جمهوری اسلامی موجود به جمهوری اسلامی مطلوب و مطمح نظر خود را گمانه زنی و در صورت امکان عملیاتی کند.
نوعی جمهوری اسلامی عُرفی و همگون با نظم کدخدائی که در آن صورت استبعادی هم نخواهد داشت که تا اسفند ماه، کدخدا نیز بمنظور تقویت حاملان این پروژه توصیه سال گذشته «دکتر ظریف» در شورای روابط خارجی به آمریکائی ها مبنی بر آنکه «به ما در مذاکرات اتمی و رفع تحریم ها جایزه دهید تا مردم ایران را متقاعد بر حمایت خود در انتخابات سال آینده مجلس و خبرگان کنیم» جدی گرفته و از طریق کمی شل کردن «سر کیسه تحریم ها» اقدام به تزریق دوپینگ به طرف مورد وثوق خود بنماید! (5)
مگر آنکه قوه عاقله نظام عزم خود را برای یک جراحی بزرگ جزم کرده و پیش دستانه با رد صلاحیت هاشمی رفسنجانی مانند ریاست جمهوری 92 مانع از حضور ایشان در انتخابات خبرگان شده و از این طریق تن به این گزینه اجتناب ناپذیر دهد که:
یک پایان بد ، بهتر از یک بدی بی پایان است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1ـ نگاه کنید به مقاله «شلتاق»
http://sokhand.blogspot.com/2014/10/blog-post_19.html
2ـ نگاه کنید به مقاله «خیز بلند هاشمی»
http://sokhand.blogspot.com/2012/10/blog-post_2.html
3ـ نگاه کنید به مقاله «هاشمی و تاریخ» و «نقل قولی که تکذیب نشد»
http://sokhand.blogspot.com/2012/02/blog-post.html
http://www.rajanews.com/news/114051
4ـ نگاه کنید به مقاله «حاج حسن آقا نیآئید»
http://sokhand.blogspot.com/2015/11/blog-post_19.html
5ـ نگاه کنید به مقاله «از لاری گیت تا ظریف گیت»
http://sokhand.blogspot.com/2014/09/blog-post_24.html

۱۳۹۴ آذر ۲۴, سه‌شنبه

از اصحاب اخدود تا اصحاب شنبه!



اظهارات ساختار شکنانه «فائزه هاشمی» در دانشگاه تهران و بمناسبت 16 آذر اگر بدون اطلاع از نام سخنران رویت شود چنان خواهد بود که گوئی این نه فائزه هاشمی بلکه احیاناً «اشرف پهلوی» بوده که در پیرانه سری و در مقام تمجید عملکرد برادرش «محمدرضا» چنین طعنه ها و متلک هائی را به رهبری نظام و کلیت عملکرد و کارنامه 37 ساله جمهوری اسلامی نثار کرده!

کاش سرکار خانم فائزه هاشمی ارزنی از دوراندیشی را نیز چاشنی حیات سیاسی خود می کرد و متوجه این واقعیت می شد که مرگ حق است و جملگی محکوم به آنیم!

سرکار خانم فائزه هاشمی!
ان شاء الله بقای عمر خودتان و پدر بزرگوارتان باشد و سایه آن «معظم له» سال های سال به سلامت و سعادت بر سر شما و دیگر اعضای خانواده محترم تان باشد. اما گریزی از این واقعیت نیست که معظم له نیز روزی شما را ترک خواهند کرد و شایسته است جنابعالی نیز فارغ از «رانت معظم له» کمی هم برای سال های بدون پدر تدبیر کرده و تفطن به این واقعیت داشته باشید که اگر امروز قوه سامعه نظام به اعتبار رانت «آیت الله» در استماع لُـغـُزها و لنترانی حضرتعالی، مبتلا به ثقل سامعه ای مصلحتی می باشد متقابلا توقع می رود جنابعالی نیز در این مسامحه مصلحت آمیز «بی چشم و روئی» نکرده و حرمت نگاه دارید!

سرکار خانم فائزه هاشمی!
بیرون از همه انتقادات موجه یا ناموجه وارد بر ابوی تان در مجموع نمی توان منکر سنگین وزنی سیاسی ایشان در هرم قدرت ایران شد و مطمئن باشید به اعتبار همین ثقل سیاسی است که قوه عاقله نظام بارها نسبت به کژگوئی ها و مژپرانی ها و شیطنت های نارفیقانه و هزینه افزای ایشان، مصلحت اندیشانه اغماض کرده. اما همه اینها عذر موجه ای برای شما نیست تا با سوء استفاده از چنین رانتی و پناه گرفتن در قفای پدر بدون پروا بر کرسی اشاعه اتهام و اطعان علیه کلیت نظام جلوه نمائی فرمائید.
مطمئن باشید در فردائی بدون پدر، تحمل لنترانی های مجرمانه شمایان مانند اکنون نمی تواند و نباید با رانت «دُردانگی بابا» غیر قابل پی گرد باشد. خصوصاً آنکه مدت ها است از «اصحاب اُخدود انقلاب» گسسته و به «اصحاب شنبه ضد انقلاب» پیوسته اید!

سرکار خانم فائزه هاشمی!
مطمئن هم باشید هلهله هائی که اکنون در جوارتان و برایتان از جماعت احاطه کننده و کف زننده تان برمی خیزد در آن آینده محتوم غیر قابل اتکا و غیر قابل استماع است و ایشان همان هائی هستند که در روز واقعه مانند دیروز شما می روند «ساندویچ» بخورند!
العاقل تکفی بالاشاره!



خمینی نیجریه (شیخ زکزکی) غرق در خون به اتهام شیعه گری!


باده ای بیرنگ و آتشگون بده
زانكه دوشم داده ای افزون بده
ای انیس خلوت شبهای من
می چكد نام تو از لبهای من
محو كن در باده ات جام مرا
كربلایی كن سرانجام مرا
یا علی درویش و صوفی نیستم
فاش می گویم كه كوفی نیستم
لیك می دانم كه جز داندان تو
هیچ دندان لب نزد بر نان جو
یا علی لعل عقیقی جز تو نیست
هیچ درویشی حقیقی جز تو نیست
لنگ لنگان طریقت را ببین
مردم دور از حقیقت را ببین
خیل درویشان دكان آراستند
كام خود را تحت نامت خواستند
خلق را در اشتباه انداختند
یوسف مارا به چاه انداختند
كیستند اینان رفیق نیمه راه
وقت جانبازی به كنج خانقاه
فصل جنگ آمد تماشاگر شدند
صلح آمد لاله پرپر شدند
دل به كشكول و تبرزین بسته اند
بهر قتلت تیغ زرین بسته اند
موجها از بس تلاطم كرده اند
راه اقیانوس را گم گرده اند
موجها را می شناسی مو به مو
شرحی از زلف پریشانت بگو
باز كن دیباچه توحید را
تا بجوید ذره ای خورشید را
یا علی بار دگر اعجاز كن
مشتهای كوفیان را باز كن
باز كن چشمان ناز آلوده را
بنگر این چشم نیازآلوده را
باز گو شعب ابیطالب كجاست
آن بیابان عطش غالب كجاست
تا ز جور پیروان بوالحكم
سنك طاقت را ببندم بر شكم
تشنگی در ساغرم لبریز شد
زخم تنهایی فساد انگیز شد
آتشی انداخت در جان و تنم
كاین چنین بر آب و آتش می زنم
تاول ماسور را مرحم كجاست
مرحم زخم بن آدم كجاست
مرهم ما جز تولای تو نیست
یوسفی اما زلیخای تو كیست
شاهد اقبال در آغوش كیست
كیسه نان و رطب بر دوش كیست
كیست آن كس كز علی یادی كند
بر یتیمان من امدادی كند
دست گیرد كودكان درد را
گرم سازد خانه های سرد را
ای جوانمردان جوانمردی چه شد
شیوه رندی و شب گردی چه شد
بنده گی تنها نماز و روزه نیست
آب تنها در میان كوزه نیست
كوزه را پر كن ز آب معرفت
تا در او جوشد شراب معرفت
حرف حق را از محقق گوش كن
وز لب قرآن ناطق گوش كن
بعد از آن بشنو ز نظم و امركم
تا شوی آگاه بر اسرار خم
خم ترا سرشار مستی می كند
بی نیاز از هر چه هستی می كند
هر چه هستی جان مولا مرد باش
گر قلندر نیستی شبگرد باش
ای خروس بی محل سیر كن در كوچه های بی كسی
دور كن از بیكسان دلواپسی
ای خروس بی محل آواز كن
چشم خود بربند و بالی باز كن
شد زمین لبریز مسكین و یتیم
ما گرفتار كدامین هیأتیم
با یتیمان چاره " لا تَقهَر" بود
پاسخ سائل "ولا تَنهُر" بود
دست بردار از تكبر وز خطا
شیعه یعنی جود و احسان و عطا
باده "مِما رَزُقناهُم" بنوش
"یُنفِقون" بنیوش و در انفاق كوش
هم بنوش و هم بنوشان زین سبو
"لَن تَنالوا البر حتی تُنفِقوا"
یا علی امروز تنها مانده ایم
در هجوم اهرمانها مانده ایم
یاعلی شام غریبان را ببین
مردم سر در گریبان را ببین
گردش گردونه را بر هم بزن
زخمهای كهنه را مرهم بزن
مشكها در راه، سنگین می روند
اشكها از دیده رنگین می روند
مشكهای خسته را بر دوش گیر
اشكها را گرم در آغوش گیر
حیدرا یك جلوه محتاج تواَم
دار برپا كن كه حلاج تواَم
جلوه ای كن تا كه موسایی كنم
یا به رقص آیم مسیحایی كنم
یك دو گام از خویشتن بیرون زنم
گام دیگربرسر گردون زنم
گام بردارم ولی بایاد تو
سر نهم بر دامن اولاد تو
شیعه یعنی شرح منظوم طلب
از حجاز و كوفه تا شام حلب
شیعه یعنی یك بیابان بی كسی
غربت صدساله بی دلواپسی
شیعه یعنی صد بیابان جستجو
شیعه یعنی هجرت از من تا به او
شیعه یعنی دست بیعت با غدیر
بارش ابر كرامت بر كویر
شیعه یعنی عدل و احسان و وقار
شیعه یعنی انحنای ذوالفقار
از عدالت گر تو میخواهی دلیل
یاد كن از آتش و دست عقیل
جان مولا حرف حق را گوش كن
شمع بیت المال را خاموش كن
این تجمل ها كه بر خوان شماست
زنگ مرگ و قاتل جان شماست
می سزد كز خشم حق پروا كنیم
در مسیر چشم حق پروا كنیم
این دو روز عمر مولایی شویم
مرغ اما مرغ دریایی شویم
مرغ دریایی به دریا می رود
موج برخیزد به بالا می رود
آسمان را نورباران می كند
خاك را غرق بهاران می كند
لیك مرغ خانگی در خانه است
روز و شب در بند مشتی دانه است
تا به كی در بند آب و دانه ای
غافل از قصاب و صاحب خانه ای
شیعه یعنی وعده ای با نان جو
كشت صد آیینه تا فصل درو
شیعه یعنی قسمت یك كاسه شیر
بین نان خشك خود با یك اسیر
چیست حاصل زین همه سیر و سلوك
پا و تاول و چهره و چین و چروك
سالها صورت ز صورت بافتیم
تا ز صورت ها كدورت یافتیم
یك نفر بر قامتی رعنا نبود
یك رسوخ از لفظ بر معنا نبود
گرچه قرآن را مرتب خوانده ایم
از قلم نقش مركب خوانده ایم
سوره ها خواندیم بی وقف و سكون
كس نشد واقف به سر "یَسطرون"
سر حق مسطور ماند و در كتاب
عالمان علم صورت در حجاب
ای برادر عالمان بی عمل
همچو زنبورند لیكن بی عسل
علمها مصروف هیچ و پو چ شد
جان من برخیز وقت كوچ شد
از نفوذ نفس خود امداد گیر
سیر معنا را ز مجنون یادگیر
ای خوش آن جهلی كه لیلایی شوی
هر نفس لاگوی الایی شوی
تا به كی در لفظ مانی همچو من
سیر معنا كن چو هفتاد و دو تن
همچو یحیی گر نهی در سر طبق
می شود عریان به چشمت سر حق
شیعه یعنی عشقبازی با خدا
یك نیستان تكنوازی با خدا
شیعه یعنی هفت خطی در جنون
شیعه طوفان می كند در كاف و نون
شیعه یعنی تندر آتش فروز
شیعه یعنی زاهد شب شیر روز
شیعه یعنی شیر یعنی شیر مرد
شیعه یعنی تیغ عریان در نبرد
شیعه یعنی تیغ، تیغ موشكاف
شیعه یعنی ذوالفقار بی غلاف
شیعه یعنی سابقون السابقون
شیعه یعنی یك تپش عصیان و خون
شیعه باید آبها را گِل كند
خط سوم را به خون كامل كند
خط سوم خط سرخ اولیاست
كربلا بارزترین منظور ماست
شیعه یعنی بازتاب آسمان
بر سر نی جلوه رنگین كمان
یا حسین پرچم زلفت رها در باد شد
وز شمیمش كربلا ایجاد شد
آنچه شرح حال خویشان تو بود
تاب گیسوی پریشان تو بود
می سزد نی نكته پردازی كند
در نیستان آتش اندازی كند
صبر كن نی از نفس افتاده است
ناله بر دوش جرس افتاده است
كاروان بی میر و بی پشت و پناه
در غل و زنجیر می افتد به راه
می رود منزل به منزل در كویر
تا بگوید سر بیعت با غدیر
شیعه یعنی انتزاج نار و نور
شیعه یعنی رأس خونین در تنور
شیعه یعنی هفت وادی اضطراب
شیعه یعنی تشنگی در شط آب
شیعه یعنی دعبل چشم انتظار
می كشد بر دوش خود چهل سال دار
شیعه باید همچو اشعار كمیت
سر نهد برخاك پای اهل بیت
یاكه فرزق وار در پیش هشام
ترك جان گوید به تصدیق امام
مادر موسی كه خود اهل بلاست
جرعه نوش از باده جام بلاست
در تب پژوانگ بانگ الرحیل
می نهد فرزند بر دامان نیل
نیل هم خود شیعه مولای ماست
اكبر اوییم و او لیلای ماست
این سخن كوتاه كردم والسلام

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مثنوی شیعه از مرحوم آقاسی


۱۳۹۴ آذر ۲۳, دوشنبه

شارلاتان ها به بهشت نمی روند!


چندی پیش به درخواست یکی از دانشجویان سبز شاغل به تحصیل در مقطع دکترا که تازه از ایران به آمریکا آمده است نشستی داشتم و در حین گفتگو از ایشان پرسیدم: ان شاء الله بعد از پایان تحصیل برای خدمت به کشور به ایران باز می گردید؟ و در پاسخ گفت:
خیر! من هیچ احساس تعهدی نسبت به ایران ندارم و قطعاً همین جا خواهم ماند و شغل مناسبی پیدا خواهم کرد!
با تعجب از ایشان پرسیدم: اگر این طور است پس چرا در خلال شهرآشوبی های سال 88 شعار «نه غزه ، نه لبنان ـ جانم فدای ایران» را سر می دادید!؟ این چگونه جان نثاری برای ایران است که حتی احساس تعهدی هم برای خدمت به آن ندارید؟ و ایشان فرمود:
حالا شما شعارهای آن موقع ما را خیلی هم جدی نگیرید!
من هم در پاسخ گفتم: من هرگز شعارهای شما را جدی نگرفته بودم. اما مشتاق بودم خودتان به این تذبذب اعتراف کنید. اما نه توسط شما بلکه توسط مهتران تان و آن هم در عرصه علنی جامعه.
بر همین منوال است که باید اذعان داشت «شارلاتان ها به بهشت نمی روند»!
نمونه دیگری از این شارلاتانیزم اظهارات اخیر «صادق خرازی» رئیس شورای مرکزی حزب تازه تاسیس «ندای ایرانیان» است که روز گذشته و در خلال سخنرانی در یزد و پیرامون سفر اخیر «ولادمیر پوتین» به ایران و ملاقات با آیت الله خامنه ای فرموده اند:
فضای سیاست‌خارجی نسبی است. دیده می‌شود برخی (بعد از سفر پوتین به ایران و ملاقات با رهبری و اعطای قرآن به ایشان) به فکر درست کردن حمد و سوره پوتین هستند ولی نباید فراموش کرد که پوتین همان کسی است که چچن را صاف کرد! و اگر دستش برسد پاکستان و افغانستان را می‌بلعد.
اگر فقد سواد سیاسی و نحافت اطلاعات ایشان از چچن ها را که تعلق به وحشی ترین گرایش سلفی ضد شیعی در منطقه را دارند به تسامح بپذیریم اما بخش دوم دواعی ایشان از پوتین به زعم ایشان «بلعنده پاکستان و افغانستان» را چگونه و «بیرون از شارلاتان بازی» می توان فهم کرد.
خرازی در حالی امروز مدعی نان به نرخ روز خواری و جنایتکاری پوتین شده که فراموش کرده همین «خرازی مزبور» در فردای سفر پوتین به ایران طی «شیدا نامه ای» تحت عنوان «پیام هدیه پوتین به دنیای غرب» فرموده بودند:
«امروز که می بینیم رهبر یکی از مهم ترین قدرت های جهان مستقیما از فرودگاه به دیدار رهبر انقلاب اسلامی می رود و یکی از مهم ترین آثار ماندگار قرآنی را که در موزه های روسیه نگهداری می شد ... را به مقام معظم رهبری به عنوان نماد امت اسلامی اهدا می کند ... چنین رفتاری نشان دهنده تفاوت دیدگاه و تشخیص و تشخص ملت ها با یکدیگر است ... به راستی رییس جمهور روسیه به عنوان یک قدرت تاثیرگذار جهانی برای انتقال چه پیامی چنین تحفه ای در نظر گرفته است؟ از نگاه صاحب این قلم، رییس جمهور روسیه می گوید این قرآن را به نزد رهبر فرهیخته دنیای اسلام آورده ام، کسی که ادبیاتش خاص است و در امنیت، قدرت، آرامش و همزیستی با نگاهی جهانی به مفاهیمی ژرف می اندیشد. می گوید این هدیه را نزد کسی آورده ام که او هم مفسر و هم متخصص شناخت مبانی کلامی کلام خدا و کتاب مقدس مسلمانان است. پیام دیگرش به جهان پرآشوب امروز است. می خواهد بگوید دنیا باید بپذیرد جهان اسلام در ذات خود زندگی مسالمت آمیز، همزیستی و درک مشترک را به عنوان یک حقیقت پذیرفته است. می خواهد بگوید ما در بستر تاریخ هویت جمعی را می فهمیم و نباید درک خود را از جهان اسلام محدود به عده ای کنیم که هیچ دین و آیینی ندارند و از اسلام تنها نامش را با خود دارند. پوتین با اهدای این هدیه ارزشمند به دنیای غرب می گوید به جای نقشه کشیدن برای دنیای اسلام و توسعه مدرسه های فکری اسلام ستیزی که نتیجه اش ضرر خودتان است بیایید به درک متقابل از واقعیت های دنیای اسلام و دیگر ادیان بپردازید. او چاره حل مشکل و معضل دنیا را در فهم واقعیت ها می داند. او در پی مذاکره و مباحثه و راه حل پیدا کردن برای این مشکلات است. روسیه به عنوان یک اقدام نمادین قرآن کریم و کتاب مقدس اسلام را نشانه و موید اعتقاد مسلمانان به همزیستی و کسانی که دارای فهم سیاسی هستند؛ می دانند.
این حرکت پوتین دارای یک پشتوانه فکری و فلسفی عمیق است(!)
...
بقول مرحوم دهخدا: شارلاتان حقه باز و شیادی است که به زبان خوش مردم را فریب می دهد!

۱۳۹۴ آذر ۲۲, یکشنبه

عبرت های تاریخ!


بخشی از اظهارات آیت الله اکبر هاشمی رفسنجانی طی مصاحبه اخیرش با خبرگزاری ایلنا بوضوح موید ابتلای ایشان به «مگالومنیائی» است که لااقل در تاریخ معاصر ایران و برای بخش بزرگی از ایرانیان امری آشنا و عبرت آموز است.
این بخش از اظهارات آقای هاشمی که در توصیف مخالفانش، ایشان را به کلاغ تشبیه کرد و گفت:
«فشار مخالفان روی من هیچ تأثیر ندارد و مثل کلاغ‌هایی هستند که از روی درخت‌ها می‌پرند. برای من این‌گونه است و کاری با آن‌ها ندارم»
(اینجا)

چنین اظهاراتی در حافظه تاریخی ایرانیان بسیار آشنا است و میان سالان ایرانی بخوبی به یاد دارند که در خرداد 57 محمد رضا شاه پهلوی نیز چگونه وقتی «مایک والاس» خبرنگار معروف آمریکائی در برنامه «60 دقیقه» از اعلی حضرت پرسید:
چه توصیه ای به مردمی دارید که از شما ناراضی اند؟
شاهنشاه (!) در اوج تبختر و انانیت مخالفانش را به سگ تشبیه کرد و فرمود:
«مردم من را دوست دارند (!) مخالفان من کسانی اند که بقول ما ایرانی ها: مه فشاند نور و سگ عوعو كند!»
ظاهراً مگالومنیا (توهم خود برتر بینی) سندرومی است که بیرون از کیستی مبتلابه، در حد فاصل «تاج تا عمامه» برخوردار از قانونمندی و عوارض بالینی ثابت و یکسانی است!

این هم عبرتی است از تاریخ که شهسواری که روزی در خط مقدم مبارزه با «محمدرضای خود بزرگ بین» سلحشوری می کرد اکنون خود با همان محمدرضا «هم رنجی» می کند!

۱۳۹۴ آذر ۲۱, شنبه

آداب سیاست!


سفر اخیر ولادمیر پوتین به ایران و اصرارش بر دیدار بیرون از پروتکل با آیت الله خامنه ای موید تیزهوشی و آداب دانی و آشنائی وی با ظرائف دنیای سیاست است.
(نگاه کنید به مقاله کفش سیندرلای پوتین)
در مقام قرینه، عملکرد پوتین را می توان در نقطه مقابل رفتار احمقانه و خالی از حذق «محمد مُرسی» رئیس جمهور برآمده از انقلاب مصریان قرار داد که طی سفرش به ایران در تابستان 91 بمنظور شرکت در اجلاس غیر متعهدها در یک گستاخی آشکار با تعمدش در کوتاه کردن اقامتش در ایران (اقامت 4 ساعته) و فرارش از دیدار با رهبر ایران نشان داد از حداقل های تدبیر و درک و شعور سیاسی نیز بی بهره بود.
این در حالی است که به احترام حمایت ایران از انقلاب مصر و به اعتبار خطبه مهم و اثرگذار نماز جمعه آیت الله خامنه ای در اعلام حمایت از «انقلاب تحریر مصریان» در تیر ماه 91 ابتدائی ترین ملاحظات دیپلماتیک نیز به مُرسی دیکته می کرد تا در مقام پاسداشت چنان حمایتی ملتزمانه به «ملاقات موظفانه» با رهبر ایران برود.
خصوصاً آنکه بی تدبیری و بی حذقی مُرسی اکنون بوضوح و آنگاه روشن شد که بی وقعی وی به ایران و رهبر ایران را اینک در کنج زندان و در روزشماری تاریخ اعدامش سپری می کند (!) در حالی که می بیند اگر نامدبرانه حمایت ایران را به طمع دلارهای عربستان و مواعید آنکارا نمی فروخت اکنون مانند «بشار اسد» می توانست محکم و استوار بر کرسی قدرت اتکا داشته باشد. آن هم اسدی که همه قدرت های موثر دنیا حکم به رفتنش داده بودند. اما ایران تنهایش نگذاشت و بالغ بر 5 سال تمام قد حمایت خود را متوجه اسدی کرد که در محاصره فتنه سنگین و مشترک ریاض و قطر و ترکیه و آمریکا و اروپا و اسرائیل محکوم به هلاکتی محتوم بود اما با نوشداروی ایران روئین تن شد.
تفاوت پوتین تا مُرسی تفاوت شعور تا غرور است! آن هم غروری که آغشته به حماقت و توهم باشد.

۱۳۹۴ آذر ۱۷, سه‌شنبه

مجلس یا حمام عمومی!؟


به گزارش «خبرگزاری مهر» بعد از پیشنهاد دختران هاشمی (فائزه و فاطمه) مبنی بر تخصیص سهمیه 30 درصدی برای زنان در مجلس شورای اسلامی معاون رئیس جمهور خانم «شهیندخت مولاوردی» نیز به این کمپین پیوسته و خواهان سهمیه برای زنان در مجلس شده اند!
من نمی فهم ام! مگر مجلس «حمام عمومی» است که زنانه ـ مردانه اش کرده اند و برای زنان و سهم شان در مجلس جنبش مطالبه گری و سهمیه خواهی راه انداخته اند!؟
مجلس در تمام دنیا مرکز تجمع متخصصینی است که نمایندگان بدون توجه به جنسیت و تنها به اعتبار «شأن» تخصصی خود و به اقتفای رای اعتماد شهروندان وارد پارلمان می شوند.
خانم های مذکوره اگر اقبالی به زنان در انتخابات نمی بینند این بازگشتی به جنسیت ایشان ندارد.
مگر سال 74 که خانم فائزه هاشمی با رای بالائی وارد مجلس پنجم شد با خانم فائزه هاشمی که سال 78 با عدم اقبال مردم محروم از ورود به مجلس ششم شد از حیث جنسیت تفاوتی کرده بود؟
نه اقبال 74 به ایشان و نه ادبار 78 از ایشان کمترین ربطی به جنسیت ایشان نداشت و شهروندان در 74 ایشان را به اعتبار توانمندی محتمل در تقبل مسئولیت نمایندگی  بر تارک آرای خود روانه مجلس کردند و در 78 نیز به اعتبار پرونده غیر قابل دفاع ایشان در مجلس قبلی از ورود مشارالیها به مجلس احتراز کردند!
سهمیه خواهی برای زنان در مجلس نوعی رانت جوئی بیرون از قاعده است. بانوان و «ایضاً آقایان» برای ورود به مجلس بجای «رانت جنسی» باید تخصص ها و صلاحیت های مورد نیاز را احصاء نمایند
.

۱۳۹۴ آذر ۱۴, شنبه

صیرورت اصلاحات!



مصاحبه مُطوّل اخیر روزنامه اعتماد با «محمدرضا تاجیک» که همچون «سعید حجاریان» اشتهار به استراتژیست اصلاح طلبان دارد هر چند واجد جهد بلیغ ایشان بمنظور تبارشناسی و آفت شناسی و راهکار یابی برای ابتلائات جنبش اصلاحات در ایران بود. اما بدون مجامله اظهارات تاجیک در کُلیت اش عاری از هر حرفی نو و بدیع بود و ایشان صرفا همان چیزهائی را که سال گذشته تحت عنوان «نو اصلاح طلبی» مطرح کرده بودند را بار دیگر در مصاحبه با اعتماد تکرار کردند.
ظاهرا «تکرار در خود» مُبدل به سنت مالوف استراتژیست های اصلاحات شده و دقیقا حجاریان نیز مانند تاجیک هر 6 ماه یا یک سال همان حرف ها و راهکارهائی پیشین و بلاوجه خود را تکرار می کند بدون آنکه آبی از این آتش برای اصلاحات داغ شود.
بالغ بر 16 سال پیش و در فردای آغاز دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی در تحلیل چیستی و چگونگی اقبال به خاتمی در دوم خرداد 76 نوشتم:
ایرانیان در سیر تحولات سیاسی ـ اجتماعی خود نشان داده اند که همواره و بخوبی «می دانند چه نمی خواهند اما نمی دانند چه می خواهند!»
اکنون نیز و بر همان روال معتقدم علت «دور در جا» و «تکرار در خود» اصلاح طلبان بازگشت به همین اصل دارد که «اصلاح طلبان نیز بخوبی می دانند چه نمی خواهند اما در یابش آنچه که می خواهند عاجزند»
چنین عجزی نیز بازگشت به این ضایعه می تواند داشته باشد که ایشان نمی توانند و نتوانسته اند خود را تعریف کنند.
تاجیک در اعتماد گفته:
«چیزی كه ما خلأ آن را داریم اینكه مانیفست یا گفتمان اصلاح‌طلبی تعریف شده نیست؛ چیزی كه خیلی ابهام و ایهام دارد و تعریف و تصویب نشده است. ما از گفتمان اصلاح‌طلبی سخن می‌گوییم اما هر كدام از مفاهیم آن برداشتی داریم. مفهوم اصلاحات با هم یگانه نشده»
این اعتراف میمون همان چیزی است که اینجانب نیز بنوعی آن را یک ماه جلوتر در مصاحبه با «تسنیم» ابرام کردم دال بر آنکه:
«اصلاح‌طلبی موجود در صحنه آنی نیست که زمانی با مختصات انقلاب اسلامی و امام و نظام هم‌پوشانی داشت. اینکه چی هستند؟ من نمی‌دانم اما می‌دانم چی نیستند! لذا بر ایشان فرض است تا قبل از آنکه دیگران تعریف‌شان کنند، خودشان و از منظری واقع‌بینانه خود را و نسبت‌شان یا عدم نسبت‌شان با انقلاب اسلامی و مولود انقلاب اسلامی و مختصات و متعلقات و ملحقات انقلاب اسلامی و نظام برآمده از انقلاب اسلامی را تعریف کنند»

اما نکته مغفول آنجاست که اصلاح طلبان بی التفات به این ضرورت مانده اند که در تعریف خود مُکلف اند قبل از تعریف «موجودیت خود» ابتدا «موجودی های خود» را تعریف کنند.

۱۳۹۴ آذر ۱۳, جمعه

خانم چرخنده، شما متهم اید!



سرکار خانم الهام چرخنده

با تحیّات «عرض حال» آغشته به ابتهال حائز التفات شما خواهر گرانقدر در برنامه «دید در شب» هر چند موید شرفداشتی ولو اندک از رنجنامه پر حجم تان بود اما به همان میزان استیذانی از جنابعالی را بر ذمه اینجانب و در مقام برادر ایمانی تان تکلیف می نماید.

سرکار خانم چرخنده!
همه گنجوری مأجورتان از آن همه رنجوری مفهوم تان، مسموع است. اما تاسی تان به آن مولانائی باشد که:
گفت پیغمبر که رنجوری به لاغ
رنج آرد تا بمیرد چون چراغ
جبر چَبوَد؟ بستن اشکسته را؟
یا بپیوستن رگی بگسسته را؟
چون درین ره پای خود نشکسته‌ای
بر که می‌خندی؟ چه پا را بسته‌ای؟
وآنکه پایش در ره کوشش شکست
دررسید او را بُراقُ ـ بر نشست
حامل دین بود او ـ محمول شد
قابل فرمان بُد اوـ مقبول شد

سرکار خانم چرخنده!
محزونی و غمگنانه تان صادقانه بود اما صادقانه ترینش بی دانشی تان از سیاست بود.
همین مهجوری از سیاست است که شما را محروم از آن کرده تا به چرائی برنتابیدن «الهام چرخنده» از جانب آن مُترفین غربنده، تفطن یابد!

خواهر گرانقدر!
محل نزاع و موضوع مناقشه «حرامیان» داشتن حجاب یا نداشتن معرفت حجاب جنابعالی نیست!
بحث بر سر بَرتری یا کَهتری حجاب «الهام چرخنده» نیست!
این سُویدآی دل من که حُمیرا صفت است
صافی از تهمت صفوان بخراسان یابد
سُویدآی دل آن حَرامیان به ساحت این حُمیرائیان «کالبد» ایشان نیست. «باربَد» شان را هدف گرفته اند!
این حُمیرا لفظ تأنیث است و جان
نام تأنیث اش نهند این تازیان

سرکار خانم چرخنده!
شما متهم اید. اما ای «ایهاالمُدثر» (!) اتهام جنابعالی مستورگی در آن پنج متر الگانس مشکی نیست! چرخنده از یکم فروردین 93 که تهنیت گوی حلول نوروز به رهبری مملکت شد هم زمان چلیپاکش اتهامی شد که برآیند لشکرکشی خیابانی از 88 به بعد بود.
اینها با پنج متر چادر مشکی شما مشکل ندارند! مطمئن باشید اگر از همین امروز بجای «الهام چرخنده» با حفظ التفات تان به رهبری تالی آن «گلشیفته سرگشته» هم شوید باز هم ناتوان از آن خواهید بود تا ارزنی از غیظ و نفرت و کراهت آن حرامیان را به خود فرو کاهید!

سرکار خانم چرخنده!
اگر سیاسی بودید و با ابجد ها و هَجاهای سیاست در ایران آشنائی داشتید متوجه می شدید از 88 به بعد جامعه سیاسی ایران بشکلی بی اخلاقانه و از جوار منحوسات آن «فتنه اکبر» استوار بر دو گانه «بر رهبری» یا «با رهبری» شد و آنک و اینک همه صف بندی ها و مرزبندی ها و الفت ها و نفرت ها و دیو و دلبر سازی را همان غوغائیان با واحد «الفت با آقا» یا «نفرت از آقا» اُکسیمتری می کنند!

سرکار خانم چرخنده!
این تقدیر خود ساخته و خود خواسته شماست. اما شما نه اولین قربانی این حرامیانید و نه آخرین آن!
اهل سیاست نیستید اما از اهل اش بپرسید که حرامیان پیش از این همین معامله را حتی قبل از 88 چگونه با «حسین درخشان» روا داشتند!؟
«درخشان» جوانی بود از میانه همین حرامیان و اتفاقاً برخلاف شما تا عمق دنائت ایشان نیز خود را آلود اما تا آن اندازه اقبال داشت تا خود را از حضیض آن شناعت به سواحل طهارت، دلالت کند و از همان اصحاب سیاست بپرسید در فردای به صرافت خمینی و انقلاب خمینی افتادنش همان دوستان قدیم اش چه بی اخلاقی ها و بی شرمی ها و بی آزرمی ها با «حسین» نکردند!؟

اما سرکار خانم چرخنده!
یک حقیقت مسلم را نیز فراموش نکنید.
این یک «جنگ» است. تعارفی هم در آن نیست. حرامیان تمام قد در مقابل شما و اعتقادات شما و انقلاب شما و مقدسات و مطهرات و مملکت و نظام و رهبر شما صف آرائیده اند و کمتر از جنازه شما و جنازه اعتقادات شما و شمایان را نمی جویند!
در این مصاف «نازک طبعی» حرام شرعی است!
حافظانه «وفا کنید و ملامت کشید و خوش باشید ــ که در طریقت ما کافریست رنجیدن»

شیرزن بختیاری!
به همان زینبی (س) که در «دید در شب» بارها بدان توسل و تأسی کردی مُکلفی «کاری زینبی» کنی.
اگر به فرزندانت شوریدند و به خودت درشتی و ناسزا کردند و مادرت را به جفا جسارت داشتند! موظفی به زینبی تأسی کنی که حرامیان همه عزیزانش را مقابل چشمانش دریدند و سر بُریدند اما آن «استوانه ایمان» حسرت شنیدن یک «آخ» را هم بر دلشان باقی گذاشت!

سرکار خانم چرخنده!
با مشتی گرگ طرفی! لشکر اشقیا برابر خودت و اعتقاداتت دندان تیز کرده و دشنه آغشته و خنجر از رو بسته اند.
در لحظه واقعه ارزنی کم بیآوری، آن درندگان بی کمترین اهمالی می درند ات!
اما صادقانه موظفم رازی را نیز با شما در میان بگذارم.
این درندگان در اوج درندگی از شدت ذلت و خائفی قابل ترحم اند!

سرکار خانم چرخنده!
شما در داخل ایران و در پناه امنیت ایران با دنباله این «حماقت حلقه» رو در روئید و بنده و امثال بنده در قلب ایالات متحده و در کانون و خاستگاه این «وحوش مدهوش» با ایشان هم جواری می نمائیم!
از آدم خوارهای مسعود رجوی تا دایناسورهای رضا پهلوی و «مالیخولیائی های یشمی» و مدل به مدل غربتی ها و قرشمال های یاوه گو و هذیان سرا در این جنگل مدرنیته را باید تیماری و بوتیماری و رواداری کنیم اما ارزنی هم توان خائفی از این تمامیت حماقت و خیره سری توام با بلاهت را نداریم!

سرکار خانم چرخنده!
این بی پروائی را دال بر دلیری و شجاعت و چالاکی و چابکی نشمارید.
اگر از ایشان نمی ترسیم چون قابل ترسیدن نیستند!
اگر از ایشان نمی رنجیم چون حائز رنجیدن نیستند!
اصلاً نیستند! توهمی از هستی اند! فکر می کنند «هستند» فحش می دهند تا خود را «هست» فهم کنند!
کابین نکاح شان را در نطفه ناسزا و دشنام انباشته و آغشته و سرشته اند!
پیغام ما و شما به این اصحاب حُباب چیزی جز این نمی تواند باشد:
سیصد گل سرخ یک گل نصرانی
ما را ز سَر بُریده می ترسانی؟
ما گر ز سَر بُریده می ترسیدیم
در محفل عاشقان نمی رقصیدیم!

رخصت ـ یاعلی
داریوش سجّادی
14/آذر/94 ـ آمریکا