۱۳۹۳ دی ۱۰, چهارشنبه

بیعت رضوان



نکته هائی «سبز» بمناسبت 9 دی!
طی چند روز گذشته بمناسبت سالگرد 9 دی ماه 88 مطبوعات و سایت های داخل کشور مملو از مطالب تمجیدآمیز از حضور گسترده مردم در مخالفت با شهرآشوبی های آن سال در نُهم دی ماه بود.
اما در این چند روز صرف نظر از روایت «این طرفی ها» از ماجراهای 88 و نُهم دی، خوانش روایت منتشره «آن طرفی ها» نیز در سایت ها و نشریات متبوعه خالی از لطف نیست!
مرور سر فصل مطالب مزبور عبارت است از آنکه:

ـ در 88 رای اکثریت مردم با تقلب بنام احمدی نژاد واریز شد.
ـ اکثریت مردم با باور به این تقلب در اردوی سبزها هستند.
ـ مخالفان سبزها جملگی مشتی مزدور ساندیس خوارند که به بهای نازل یک ساندیس مقابل سبزها ایستادند.
ـ تجمع 9 دی یا بقول ابولفضل قدیانی روز نکبت (!) یک برنامه دولتی و سازمان دهی شده با تکیه بر مشتی ساندیس خوار اتوبوسی بود.

تنها نکته مغفول در این ماجرا عدم التزام سبزها به این اقاریر مطروحه است مبنی بر آنکه:
در 9 دی مشتی ساندیس خوار بی سواد و مزدور و متصل به حکومت، در مقابل امواج و افواج میلیونی متشکل از جبهه پاکان و صالحان و فاضلان و متمدنان و مدرنان و باسوادان و ادیبان و خطیبان و در یک کلام «همه ملت ایران» که با سلحشوری و درایت ایران را در زیر پاهای خود با شعار «ما بچه های جنگیم ـ بجنگ تا بجنگیم» به لرزه در آورده بودند علی ایحال همان ساندیس خواران یک لا قبا توانستند در مقابل ایشان استقامت کرده و بر خروش میلیونی ایشان فائق آیند!
طـُرفه آنکه همان ملت میلیونی فاضل و صالح و برجسته و متشخص و فرهیخته و فرزانه و رزمنده و سلحشور که با شجاعت توام با صراحت فریاد می زدند: «موسوی دستگیر بشه ـ ایران قیامت میشه» اکنون 4 سال است از زمین و زمان استغاثه می کنند که:
حصر رو بردارین دیگه!
گذشته از آنکه چنانچه فرمایش سبزها صحت دارد و 9 دی سازمان دهی حکومت بود و حکومت تا این درجه استعداد دارد تا با دپوی چند اتوبوس و چند کارتن ساندیس (!) تظاهرات 9 دی راه بیاندازد چرا باید 8 ماه شهرآشوبی های 88 را تحمل کند و در فردای راه پیمائی گسترده سبزها در 25 خرداد، حکومت دست به مقابله بمثل نزد و بلافاصله یگان اتوبوسی و ساندیس خوارش را در پاسخ به سبزها به خیابان نکشاند!؟

2ـ شعار «نه غزه ـ نه لبنان» برخلاف ساحت مذموم اش برخوردار از برکت هم بود. به این اعتبار که سبزها با این شعار نگرانی طرفداران انقلاب اسلامی در جهان را مرتفع کردند و دلبستگان به انقلاب اسلامی در بیرون از مرزها که ابتدا بحران در تهران را جنگ بین بچه های انقلاب تلقی کرده بودند بعد از این شعار و شعارهای مشابه نگرانی شان مرتفع شد و مطمئن شدند این بحران در ادامه نزاع همیشگی انقلاب و ضد انقلاب است.

3ـ لـُـغـُزهای سبزها طی 5 سال گذشته در مورد آن بخش از اظهارات رهبری ایران در نماز جمعه 29 خرداد 88 دائر بر آنکه نظرات احمدی نژاد در حوزه فرهنگ و سیاست به من نزدیک تر است حاکی از روحیات دیکتاتوری سبزها بود و هست!
این از بدیهیات دمکراسی است که در یک انتخابات دمکراتیک یک طرف می برد و یک طرف می بازد و تعدادی به اعتبار نزدیک دیدن نظر یک نامزد به نظر خود به وی اقبال می کنند و احیانا در دور بعد با برآورد کارنامه فرد در انتخاب خود تجدید نظر می کنند.
لذا تخطئه آیت الله خامنه ای بابت آن اظهارات بمعنای دهان کجی به محکمات دمکراسی است.
گذشته از آنکه وقتی رهبری چنان حرفی را زد این امر بدان معنا بود که اولاً ترفند ادعای تقلب تان را خوانده ام و با توجه به دروغ بودن آن ادعا تمام قد از انتخاب اکثریت مردم دفاع می کنم و با حائل کردن خود میان احمدی نژاد و شورش یان این پیغام را داد که اگر می خواهید با عصاره انتخاب ملت بجنگید اول باید با من بجنگید.
حال این که منتخب مردم علی رغم آنکه رهبری نظراتش را مورد تائید قرار داد دو سال بعد ایشان سفید چشمی کرد! چنین امری در پروسه دمکراسی فاقد موضوعیت است (سرباز سرکش). این ذات دمکراسی است که اگر برخلاف توقع تان فرد منتخب مقید به تقیداتش نماند بصورت طبیعی و دمکراتیک از کانون قدرت حذف می شود و در دور بعد مردم منتخب دیگری را جایگزین می کنند.

همان طور که امام هم در ریاست جمهوری بنی صدر علی رغم همه مخالفت های سران مملکت با بنی صدر تا آخرین لحظه از ایشان حمایت کرد و تنها زمانی که عهدشکنی کرد امام هم حمایت خود را از ایشان برداشت.

4ـ از 88 به این طرف مخالفان سبزها هزار و یک دلیل برای اثبات دروغ تقلب آوردند که البته هیچکدام نتوانست و نخواهد توانست سبزها را متقاعد کند(!) اما در این میان اگر ارزنی معرفت و انصاف بود تنها یک دلیل برای اثبات دروغ بودن تقلب تکافوی ادله می کرد.
تقلب یعنی به دروغ رای اکثریت مردم ایران به موسوی را بنام احمدی نژاد خوانده اند.
از سوئی سبزها به درستی شعار می دادند «اگر تقلب بشه ـ ایران قیامت میشه» اما نشد (!) و دامنه «قیامت» در حد فاصل تهران مرکزی و شمال تهران باقی ماند. یعنی همان جائی که ستاد انتخابات هم در همان موقع اعلام کرد موسوی با تقریباً 3 میلیون رای حائز اکثریت آراء در استان تهران شده.
عددی که با برآورد راه پیمائی 25 خرداد هم نزدیکی داشت و تهرانی ها با باور اولیه به تقلب و حضورشان در 25 خرداد در راهپیمائی سکوت مهر تائیدی بر شمارش آرای تهران زدند . مشکل تنها از آنجا آغاز شد که ایشان مطابق تفرعن معمول مبتلا به «تهران ایران بینی» شده بودند!
در غیر این صورت چنانچه واقعا تقلب شده بود و آرای اکثریت ملت به موسوی در سبد احمدی نژاد رفته بود آنگاه قاطبه ملت با یک بغض ملی شانه به شانه سبزهای تهرانی، ایران را قیامت می کردند که نکردند!

5ـ اخیراً دکتر جلال جلالی زاده، نماینده سابق مجلس درباره اخراج محمود احمدی‌نژاد از جمعیت ایثارگران، با بیان اینکه توبه و اعتراف هرکس و هر گروهی از اشتباهاتش، حرکت مثبت و ارزنده‌ای است، اظهار داشته:
این موضوع موجب می‌شود تا دیگرانی هم که دچار اشتباه در تصمیم‌گیری‌های کلان شده‌اند، اعتراف و از مردم عذرخواهی کنند.
فرمایش دکتر جلالی زاده فرمایش متینی است اما قابل تسری است و همه آن کسانی هم که در جبهه مقابل طی 5 سال گذشته لجوجانه و عنودانه با ناخن کشیدن بر سیمای جمهوریت و رهبری نظام، کشور را در التهاب نگاه داشتند ایشان نیر اکنون و به همین طریق موظفند برای گذشتن از نقارها و بازگشت اصولی به صحنه، دست به یک «بازتولید بیعت رضوان» بزنند.

۱۳۹۳ دی ۸, دوشنبه

من لختم، پس هستم!!!



تصویر کاملا برهنه گلشیفته فراهانی بر روی جلد مجله فیگارو سند فاحشی از فرجام یک انحطاط است.

بقول سلمان هراتی:
«اگر دلیلی برای بودن نداشته باشی»
پستان هایت، لنگ و پاچه ات، عرضه تن ات!
دلیلی می شود برای بودنت!
به همین اعتبار طبیعی خواهد بود تا هر کس برای ابراز وجود و ارضای ذات توجه طلب خود به قامت و اندازه استعداد و نبوغ خود بکوشد و بدرخشد.
اگر «مریم میرزا خانی» باشی، به اعتبار نبوغ ریاضیت فخر جامعه زنان خواهی شد و اگر هیچی نباشی «گلشیفته ای» می شوی که تمنای دیده شدنت را با حجم پستان و قوس باسن و موجودی هایت برای خدمات بستر مرتفع می کنی!
پیش تر در «تن و زن» نوشتم:
تقدیر خود خواسته و خود ساخته «میرزاخانی» آن بود تا با همان صورت و سیرت ساده و بی آلایش بدون نیاز به دکلته و بیکینی و ریمل و بوتاکس و رُژ و فرمُژه و دکـُلره و هایلات و اپیلاسیون و پروتز و ساپورت و مانیکور و پدیکور و سولاریـُم و هزار کوفت و زهر مار دیگر (!) نشان دهد « زن » بیرون از« تـن » نیز موجودیت و صلاحیت و شانیت دارد تا بتواند از مسیرهائی مشروع و معقول خود را در کانون اقبال و توجهی میمون قرار دهد! (زن و تن)
خدا گلشیفته ها را شفا دهد!

۱۳۹۳ دی ۵, جمعه

کاسترو تراپی انقلاب!



بیماری و جراحی آیت الله خامنه ای در شهریور ماه گذشته هر چند منجر به رفع کسالت رهبری ایران شد اما و مع الاسف یک واقعیت تلخ و اجتناب ناپذیر را به پایوران حکومت در ایران یادآور شد مبنی بر تحقق فردائی محتوم در فراق آیت الله خامنه ای!

این یک واقعیت گریز ناپذیر است که جمهوری اسلامی دیر یا زود مواجه با صندلی خالی رهبری در حسینیه امام خمینی خواهد شد و صرف نظر از تالمات ملی در فردای چنین روزی نکته مهم تر انتخاب جایگزین و بسلامت سپری کردن دوران فترت و تثبیت قدرت سومین رهبر در جمهوری اسلامی است.
طبیعتاً با مکانیسم قانونی حاکم بر جمهوری اسلامی این بر عهده خبرگان رهبری خواهد بود تا در روز واقعه به ذکاوت انتخاب اصلح خود را انجام دهند.
علی رغم این از هم اکنون و با توجه به کمین غیر قابل کتمان و خیز مشهود اصحاب قدرت نمی توان نگران فتنه فتانه ها و چشمداشت ایشان به کرسی رهبر سوم در فردای فقدان آیت الله خامنه ای نبود!
به همین منظور آیت الله خامنه ای می توانند پیش دستی کرده و در راستای تقلیل هزینه های انتقال و احراز قدرت برای جانشین خود و خنثی کردن دسائس محتمل حریصان این کرسی از تجربه کوبا بهره بُرده و در یک بزنگاه مناسب راساً از خبرگان بخواهند تا رهبر سوم را برگزینند تا ایشان مانند نمونه کوبا با یک نیمکت نشینی پیش از موعد ضمن حفظ نظارت عالیه خود بر مقدرات کشور، از سوئی موجبات انتقال بهداشتی و تدریجی قدرت برای رهبر سوم را فراهم آورند و هم زمان «آفند» سنگین و در دستور کار گرگ های در کمین را به فراست «پدآفند» کنند!

۱۳۹۳ دی ۲, سه‌شنبه

انصاف نیوزی کم انصاف!


روایت است فردی در بیایان جوانی رعنا و خوش قد و بالا را دید و از وی پرسید: شما کیستید؟ و جوان پاسخ داد:
شیطانم!
ایشان با تعجب گفت:
اما شیطان که می گویند دمب دارد و سم دارد و کریه المنظر است!
شیطان هم پاسخ داد:
قلم دست دشمن است(!) و هر چه می خواهد می نویسد!
حالا حکایت «حسین شریعتمداری» و مخالفان و بلکه متنفران از ایشان است که بدلیل شدت انزجار و نفرت و کراهت از وی وقتی مشارالیه ناپرهیزی کرده و مطلب مفیدی هم می نویسد، مشمئزان از وی با تصویر هیولاگونی که از مدیر مسئول کیهان برای خود ساخته اند بدون توجه به محتوا، کار خود را می کنند و بعضاً با شیطنت دست به نفرت آمائی از شریعتمداری می زنند!
مجادله قلمی اخیر بین دکتر صادق زیبا کلام و پاسخ غیر مستقیم شریعتمداری به ایشان نزدیک ترین نمونه از این دست است!
ماجرا از آنجا آغاز شد که زیباکلام در سخنرانی اخیر خود در دانشگاه تهران مدعی شد فعالیت های اتمی کمترین فایده ای هم برای ایران نداشته و از مخالفانش خواست اگر منکر ادعای ایشانند نمونه های مثبت از دستآوردهای اتمی ایران را بیان کنند!
متقابلاً حسین شریعتمداری برخلاف سنت مالوف خود که بجای پاسخ کارشناسی دست به نقد مولف می زد این بار در سرمقاله شنبه 29 آذر 93 بشکلی دقیق و مستند و فنی زنجیره ای از دستآوردهای مفید انرژی هسته ای در کشور را برای مخاطب فهرست کرد که در جای خود از تحریرات قابل وثوق منتشره ایشان است.
علی ایحال به اعتبار همان نفرت کور موجود از شریعتمداری، آنانکه با دیدن امضای وی مبتلا به کهیر می شوند این بار نیز بدون توجه به محتوای سرمقاله مزبور (درشت نمائی ریزها) بر درشت گوئی های معمول خود تابیدند.
اما در این میان سایت انصاف نیور بر خلاف انصاف متصف به خود ضمن همسوئی با روند تخلیه انباشت غیظ از مدیر مسئول کیهان کمی شیطنت رسانه ای را نیز چاشنی تخلیه غیظ خود کرد!
انصاف نیوز در تعقیب این بی انصافی با اشاره به نامه اخیر دکتر زیباکلام به حسین شریعتمداری ضمن انتشار نامه دکتر ذیل سرمقاله شریعتمداری (درشت نمائی ریزها) در سایت در صدر مطلب این گونه تیتر زد:
این در حالی است که نامه دکتر زیباکلام موخر از سرمقاله شریعتمداری است و زیباکلام به صراحت خود در آن نامه (منتشره در فیس بوک شخصی شان مورخ جمعه 28 آذر 93) کوشیده نسبت به اظهارات شریعتمداری در مصاحبه با خبرگزاری فارس پاسخگوئی ایشان باشد. و در واقع این حسین شریعتمداری بوده که در سرمقاله «درشت نمائی ریزها» (مورخ شنبه 29 آذر 93) بشکلی مستدل و مستند ادعاهای زیباکلام را پاسخ گفته است.
لذا اکنون این بر عهده دکتر زیباکلام است تا چنانچه از احتجاجات و ادله شریعتمداری قانع نشده اند که تجربه ثابت کرده «قرار نیست قانع شوند!» مجدد دست به قلم برده و دلائل بی وقعی خود به پیشرفت های مطروحه مدیر مسئول کیهان در حوزه تکنولوژیِ اتمی ایران اعم از:
««استحصال منیزیوم و زیرکونیم (شیمی صنعتی)، ساخت سانتریفیوژهای پیشرفته (مکانیک)، پیشرفت در بهره‌گیری از اشعه لیزر (فیزیک نور)، ساخت آلیاژ مقاوم در برابر چرخش چند ده هزار دور در دقیقه سانتریفیوژها (متالوژی) تهیه و تولید کیت‌های رادیو‌دارویی برای مراکز پزشکی هسته‌ای، تهیه و تولید رادیوداروهای ویژه به منظور تشخیص انواع بیماری‌های تیروئید، تولید داروهای تشخیص بیماری‌های هورمونی و درمان و ترمیم آسیب‌های هورمونی. کاربرد در تشخیص تومورهای سرطانی، رفع‌گرفتگی‌های وریدی، تصویربرداری و تشخیص بیماری‌های قلبی، عفونت‌ها، التهاب‌های مفصلی، آمبولی‌ها، پیشرفت در حوزه تغذیه، بهداشت و ایمن‌سازی محصولات دامی، اصلاح نژاد دام‌ها، کشف سفره‌ها و منابع آب زیرزمینی، تشخیص محدوده آن، هدایت آبهای سطحی و زیرزمینی، کنترل ایمنی سدها، کشف نشت‌های احتمالی سدها، پی بردن به آسیب‌های رانشی‌زمین، شیرین کردن آب‌های شور و همچنین مقابله با ویروس‌های گیاهی، مبارزه با آلودگی‌های میکروبی، جلوگیری از فساد مواد غذایی، کنترل حمله حشرات به محصولات کشاورزی، تنظیم زمان رسیدن محصولات، افزایش جهشی برخی محصولات نظیر گندم، برنج و پنبه و مهم تر از همه استفاده صلح‌آمیز از دانش و تکنولوژی هسته‌ای جهت تولید برق با بهره‌گیری از نیروگاه‌های اتمی و تولید سوخت آن به دو روش، غنی‌سازی اورانیوم از طریق دستگاههای سانتریفیوژ و یا لیزر»»
را مستدلاً و بیرون از سنت مالوف «هوچی گرانه خود» به زیور طبع بیآرایند!
انصاف نیوز هم کار خود را بکند!

۱۳۹۳ دی ۱, دوشنبه

روحانی وغضنفران!


حقیقتاً دکتر روحانی اگر دو تا متحد و طرفدار مانند احمد شیرزاد و صادق زیباکلام داشته باشند به قطع و یقین می توانند از حیث برخورداری از دشمن احساس خود کفائی کنند!
بالغ بر ده ماه از اظهارات دکتر روحانی در اجلاس روسای دانشگاه می گذرد که طی آن منتقدین مذاکرات اتمی ایران با 1+5 را مشتی «بی سواد» قلمداد کردند و متعاقباً از متحدین خود بواسطه عدم ابراز نظرشان در تائید روند مذاکرات مزبور گلایه کرده و اظهار داشتند:
«چرا دانشگاه خاموش است؟ چرا یک عده بی‌سواد که از بخش‌هایی خاص پول می‌گیرند باید حرف بزنند اما بزرگان و‌ دانشگاهیان سکوت می‌کنند؟ چرا فریاد نمی‌زنید؟ چرا وارد میدان نمی‌شوید؟»
مع الاسف اکنون که با یک تاخیر ده ماه آقایان شیرزاد و زیباکلام در راستای اجابت از درخواست رئیس جمهور سکوت خود را شکستند و به میدان آمدند. دفاع شان حکم آن عراده توپی را پیدا کرد که توسط مرد رندی برای ناصرالدین شاه ساخته شد تا قبله عالم بتوانند با اراده ملوکانه از تهران، سن پطرزبورگ را مورد حمله قرار دهند اما در روز امتحان در اولین شلیک در میدان مشق تهران لوله توپ کذائی منفجر شد و چند تن را لت و پار کرد و وقتی ناصرالدین شاه برآشفت و با عصبانیت گفت:
مردک پدر سوخته این که افراد خودمان را لت و پار کرد و آن نابکار هم زبردستانه پاسخ داد:
قربان خاک پای جواهر آسای همایونی تان شوم وقتی خودی ها را این طور لت و پار کرد مطمئناً الان سن پطرزبورگ کن فیکون شده!
حالا حکایت آقایان شیرزاد و زیباکلام و ورودشان به معرکه بمنظور اجابت از فراخوان دکتر روحانی است که از موضع «اصلا اتمی کیلو چنده!؟» و «ما رو به اتمی صننه!؟» در بیانات شان آش را تا آن اندازه شور کردند که روزنامه ایران در مقام سخنگوی دولت مجبور شد بمیدان بیآید و بمنظور اعلام برائت از هجویات «غضنفران» بنویسد:
«اظهارات شیرزاد و زیباکلام ربطی به دولت ندارد و سخنرانان هیچ نسبت رسمی و اسمی به کابینه ندارند. سخنرانان به لحاظ ترکیب و تبار سیاسی یا به جریانات شناسنامه دار کشور تعلق دارند یا از کسوت و رتبه استادی دانشگاه برخوردارند.... مشی دولت در نقطه مقابل نظرات این سخنرانان قرار دارد و تفکر هسته‌ای دولت بر این اصل استوار است که بهره‌مندی از پتانسیل انرژی هسته‌ای در دنیای فناوری امروز جزو واقعیات غیرقابل اجتناب است.»
به اعتبار این اجابت نامیمون ظاهرا چنانچه رئیس جمهور تا اطلاع ثانوی خود را کماکان بی بهره از چنین حمایت های غضنفر گونه نگاه دارند و همان سکوت و عدم فریاد سابق را تحمل کنند سودش از زیانش بمراتب برای ایشان افزون تر خواهد بود و به ایشان از قول «ناصرالدین شاه مدل آکتور سینما» بفرمایند:
شما بفرمائید همان تادیب کریم آب منگل را تعقیب فرمائید! مقدرات اتمی را ما خودمان راساً پی گیری خواهیم کرد. نخواستیم حمایت تان را!

۱۳۹۳ آذر ۲۷, پنجشنبه

از پاشائی تا روحانی ـ از عوام گرائی تا عوام فریبی!


درگذشت مرتضی پاشائی و واکنش دوستداران آن مرحوم در مراسم تشییع جنازه اش، هر چند موضوع بحث و مناقشه نزد کثیری از جامعه شناسان در ایران شد اما در این میان ظاهراً اظهارات تند «یوسف اباذری» با توصیف مبتذل بودن ترانه ها و دوستداران پاشائی و اظهار این که «یک ماهه این یارو مُرده ـ خفه کردید ما رو!» حکم نفتی را پیدا کرد که توانست با ریزش بر شعله تالم ناشی از درگذشت پاشائی، لهیب آن آتش را دامن بزند.
جنس اظهارات تند اباذری در میانه جمعی جامعه شناس در «نشست پدیدار شناسی فرهنگی یک مرگ» که هر کدام با ادبیاتی مُطنطن و گویشی مُسجّع می کوشیدند فضل فروشانه بجای ریشه کاوی ماجرا، بدنبال خویش اثباتی باشند، قرینه مجادله تاریخی نادرشاه افشار با کاتب دربارش «میرزا مهدیخان منشی باشی» است که بعد از شکست نادر در نخستین جنگ اش با عثمانی «منشی باشی» را مامور کرد تا سریعاً نامه ای به ولایات و ایالات و روسای قبائل و عشایر بنویسد و با شرح ماجرا از آنها مطالبه کمک کند و وقتی «میرزا» به سنت مالوف نامه ای ادیبانه نوشته و بعد از سیاه مشقی پُر تکلف از تعریف و تمجید و شرح پیروزی های لشگر ظفرنمون نادرشاهی، در آخر اضافه می کند «اندک چشم زخمی به قسمی به لشکر همایون ظفر ما عارض شد و کمک بفرستید» نادر بعد از خواندن نامه برآشفت و با تغیُــّر میرزا را عتاب کرد:
«پدرسوخته چشم زخم چیست!؟ بنویس فلانِ نادر را پاره كردند، كمك بفرستید!»
در مجادله جامعه شناسان در نشست «پدیدار شناسی مرگ پاشائی» نیز صرف نظر از زبان سترون و پر تکلف جامعه شناسان مقابل اباذری در کنار زبان صریح و تند و بی پروای اباذری، نمی توان منکر بی مایگی نگاه جامعه شناسانه طرفین اعم از «اباذری» و «همکاران اباذری» در فهم پدیده پاشائی شد!
زمانی این مملکت برخوردار از جامعه شناسی سرشناس نظیر «علی شریعتی» بود که علی رغم غیبت 40 ساله اش هنوز اسلوب جامعه شناسانه اش در فهم پدیدار های اجتماعی برخوردار از وثوق و اقبال و اعتبار و طراوت است و شوربختانه همکاران امروزین ایشان چه از جبهه «اباذریان» و چه از جبهه «مقابل اباذریان» محروم و معذور از آن مانده اند تا بتوانند پویش ها و پردازش ها و پدیدارهای جامعه شان را با فهمی واقع بینانه درک و فهم و تحلیل کنند.
شاخصه اصلی در چرائی کامیابی شریعتی در فهم تحرکات زیرپوستی جامعه و ناکامیابی همکاران فعلی ایشان از واقعیات همین جامعه را می توان در «تفطن دکتر» و «عدم تفطن همکاران دکتر» به یک عامل محوری فرو کاست و آن نقش «مذهب و لامذهبی» در خودآگاه و ناخودآگاه و بن مایه رفتار فردی و اجتماعی ایرانیان است.
درک عمیق شریعتی از محوریت و عاملیت عنصر دین نزد حاملان زیست مومنانه همان قدر اسباب روئین تنی و مانائی نگاه جامعه شناسانه و عمیق وی در ایران شد که بی التفاتی همکاران فعلی دکتر به این عامل، موجبات عقیمی و نازائی و نحافت و ناتوانی ایشان در فهم جامعه و ابتلائات امروزین جامعه شان شده است.
به اعتبار همین غفلت و سترونی است که جامعه شناسان مذکور در مواجهه با پدیده مرگ پاشائی «گیو ـ آپ» فرموده و با رویت حضور 60 هزار نفر جوان عامی در مراسم تشییع جنازه پاشائی دچار حیرت می شوند و از خود نظریات شاذ صادر می کنند اما سه هفته بعد از آن، همین جامعه شناسان و دیگر منسوبین و مقربین فکری و عقیدتی ایشان در مطبوعات و موسسات و پژوهشکده های شان، از رویت حضور و ظهور 20 میلیونی ملتی در «اربعین سید الشهدای شیعه» که بزرگترین تجمع انسانی در جهان آن هم بمناسبت سالگرد یک کشتار در 1400 سال پیش است عاجز مانده و دچار کورسوئی می شوند.
چنین کورسوئی محصول قطبی شدن جامعه در حد فاصل جامعه دین ورز و جماعت بی تقید به باورهای دینی است.
دو قطبی نامنعطفی که بصورت طبیعی ادبیات خودش و خرده فرهنگ و قهرمانان خودش را خلق و باز تولید کرده و در آغوش آن ادبیات و خرده فرهنگ و قهرمانان به تشفی خاطر می رسد.
به اعتبار همین پولاریزاسیون اجتماعی است که برای ضلع مذهبی جامعه «حامد زمانی» از منتهی الیه اشعار و ترانه ها و خوانش های آرمانی، دلبری و جلوه گری می کند و در ضلع مقابل، «پاشائی» و امثال پاشائی با خاستگاه و خواست و خوانش مطمح نظر بدنه اجتماعی خود، موجبات خرسندی و شوق و شعف لاقیدان به زیست مومنانه را فراهم می کنند.(در این میان اشاراتی از این دست که پاشائی سبقه دینی داشت مسموع نیست و بیشتر به ملاحت تنه می زند)
شوربختانه در این جامعه قطبی شده، جوانان منسوب به سویه لاقیدان به دین، نسلی ورشکسته به تقصیر اند که برخلاف نسل جبهه مقابل فاقد هر گونه آرمان، بصورت کارمزدی و کاملا «همین جوری» زندگی می کنند.
نوعی زیست اباحه گرانه که پیش تر از آن تحت عنوان «گاگولیسم» یاد کردم که ذیل آن، وقتی نوبت تقسیم فضائل و محاسن و ارشدیت ها و افضلیت ها و اعتبارها و حُریت ها و دانش و آگاهی ها می رسد جامعه شناسان مذکور همه این امتیازات را آن چنان فله ای و به ثمن بخس به حساب این جوانان واریز می کنند کانه سقف آسمان شکافته شده و بهترین جوانان دنیا از حیث هوش و دانش و ارزش و سیرت و صورت و ظاهر و باطن به طرفة العینی و در تیراژی میلیونی در حد فاصل جغرافیای منحصربفرد ایران نزول اجلال کرده اند! اما بمجرد آنکه رفتاری نامتعارف و زننده و ناهنجار و کریه و مهوع از سوی همین جوانان بروز پیدا می کند ناگهان عوام و خواص و روحانی و جسمانی و دکتر و مهندس و وکیل و وزیر و صغیر و کبیر، و «ایضاً جامعه شناسان» زمین و زمان را به هم می ریزند که: مسبب و مقصر و محدث همه کژروی ها و کژ اندیشی ها و کژتابی ها و کژرفتاری های جوانان چیزی نیست یا کسی نیست الی حکومت و نظام و آمریت و عبوسیت و محدودیت های اعمالی حکومت به این قشر معصوم و محبوب و ماجور و مظلوم!!!؟ هر چند این به معنای آن نیست که بتوان منکر آثار منفی سیاست های آمرانه و انقباظی حاکمیت در کردار و رفتار و اطوار بی معنای بخش معناداری از جوانان ایرانی شد. (*) اما هم زمان این پرسش غیر قابل کتمان نیز خود را به اذهان تحمیل می کند که: پس تکلیف مسئولیت فردی چه می شود؟ گیریم حکومت نابلدانه یا مغرضانه یا جاهلانه عرصه را بر تحقق مطالبات مقتضای سن کسری از جوانان متشبث به الگوهائی غیر بومی، تنگ یا مسدود کرده. اما این بمعنای فقدان مسئولیت فردی چنین جوانانی هم می شود تا ایشان به بهانه «سیاست های انقباضی حکومت» مجوز فرار از مسئولیت و دست زدن به هر رفتار و اطوار نامتعارفی را «احصا شده» فرض نمایند؟ (1)
علی ایحال مجدد تکرار می کنم:
«اقبال به پاشائی و امثال پاشائی قبل از آنکه متکی به رویکردی هنری باشد یک رویکرد عاطفی، حسی و مطالبه گرانه است. صرف نظر از صوت یکنواخت و زیر و نازک و ناخوشآیند پاشائی، اما نکته محوری در اجراهای پاشائی و امثال پاشائی موضوع ترانه های ایشان است که غالباً بر محور حسرت و هجران و غم معشوق می چرخند.» (2)
مَثــَـل ایشان و گـُسَـل ایشان با طرف مقابل در بستر شعر و ترانه را می توان با ناب ترین شکل ممکن از تک مضراب حاذقانه «شاملو» عاریت گرفت که به شیوائی بیان می داشت:
شعر باید «شیپور» باشد نه «لالائی»!
شعر باید بیدار کننده و هشدار دهنده باشد نه خواب آور و رویا پردازنده تا مخاطب را در خلسه «چـُ ... ناله های عاشقانه» از جنس پاشائی و امثال پاشائی به هپروت ببرد!
اما در کنار گویش نادرشاهانه اباذری از ماجرای پاشائی، بخش دوم اظهارات وی نیز که ناظر بر «استماع صدای پای فاشیزم از جوار رویکردهای دولت روحانی است» خالی از مناقشه نیست.
برخلاف درک اباذری «فاشیزم» در جمهوری اسلامی تا زمان مُبصر سالاری از جنس ولایت فقیه فاقد موضوعیت است.
فاشیسم محصول جوامع نخبه سالار است که طی آن نخبگان بدلیل خویش کامی و خاص پنداری خود و «عوام کالانعام» دانی جامعه از موضع اقتدار سیاست های املائی خود را از موضع قدرت اعمال می کنند.
برخلاف جوامع «نخبه سالار» در جوامع «صالح سالار» به اقتفای قاعده «مقتضی موجود ومانع مفقود» عنصر بالانسری مانند ولایت فقیه مانع از آن است تا فرضاً فردی مانند «شاه» متفرعنانه مخالفان خود را محکوم به تبعیت از خود و پیوستن اجباری به حزب رستاخیز یا رفتن از مملکت کند یا مانند «احمدی نژاد» مخالفان را بزغاله بنامد و یا مانند «روحانی» امر به عزیمت مخالفان به جهنم دهد!
اما از یک واقعیت نیز نمی توان چشم پوشید و آن این که 24 خرداد 92 مبدا پایان «پوپولیست» از جنس احمدی نژاد و آغاز «دماگوژ» از جنس روحانی بود.
چنین امری را برخلاف تشخیص «فاشیزم آمائی» امروزین اباذری از بطن ابتهاج آفرینی سخنورانه روحانی برای مدعوین و کف زدن های الکی مستمعین، شخصاً و از فردای نخستین سخنرانی انتخاباتی «دماگوژ» دکتر روحانی در نشست با اعضاء «حزب اعتدال و توسعه» در اردیبهشت 92 نمونه برداری کرده و هشدارش را دادم! آنجا که روحانی با صحنه آرائی، عرصه همآوردی انتخابات را مبدل به «صحنه تئاتر» کرد و با بیانی انشائی ابراز داشت:
«سلام من به ایرانی که چهره اش مدتی است غبار آلود است ... سلام من بر پیر قد خمیده ای که نامش را نمی دانم. وقتی از او سوال می کنم می گوید، نام من آزادی است.»
این امر بدین معناست که «روحانی» انتخاب ملت نبود! اجبار ملت بود! (4)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

*ـ عمو زنجیرباف و تفنگ های آبپاش
http://sokhand.blogspot.com/2011/08/blog-post_07.html
1ـ گاگول ها
http://sokhand.blogspot.com/2012/01/blog-post_5325.html
2ـ پاشائی در منظر مجنون
http://sokhand.blogspot.com/2014/11/blog-post_15.html
3ـ علف های هرز
http://sokhand.blogspot.com/2013/11/blog-post_6662.html
4ـ مصاحبه با روزنامه جوان ـ انتخاب روحانی محصول مهندسی انتخابات بود!
http://sokhand.blogspot.com/2013/12/blog-post_7.html


۱۳۹۳ آذر ۲۶, چهارشنبه

این تذهبون!؟



ادعای اخیر محمد خامنه ای در مورد ماجرای مک فارلین و هماهنگی های تیم هاشمی رفسنجانی با طرف آمریکائی بمنظور تضمین خیز قدرت طلبانه «هاشمی» در آن ماجرا، هر چند با پاسخ تند دفتر هاشمی رفسنجانی مواجه شد اما بیرون از احساسات نمی توان منکر آن شد که بیانیه دفتر هاشمی قبل از آنکه متضمن تنقیحی باشد بیشتر شبیه یک جیغ و داد بمنظور استنکاف از پرداختن به اصل موضوع بود.
شخصا ادعاهای محمد خامنه ای را حائز اهمیت و قابل بررسی می دانم و اگر مجالی شد راساً به سهم و بضاعت خود به آن ماجرا خواهم پرداخت. اما نقدا نمی توان یک واقعیت را مورد انکار قرار داد و آن این که ادعای محمد خامنه ای مبنی بر هم سوئی آمریکائی ها با تیم هاشمی در آن ماجرا قابل کتمان نیست!
این واقعیت قبل از آنکه مستظهر به اظهارات اخیر محمد خامنه ای باشد در همان سالها و طی گزارش کمیسیون تاور منعکس شد و «الیور نورث» و «جان پویند دکستر» صراحتاً اعتراف کردند که هدف اصلی ایشان در آن ماجرا قبل از آزاد کردن گروگان های آمریکائی در لبنان یا کمک به مخالفان دولت نیکاروگوئه، تقویت جناح پراگماتیسم در مقابل نیروهای انقلابی در ایران بود تا بدینوسیله بتوانند در تقویت و تثبیت نقش میانه روها (!) در فردای نبود آیت الله خمینی مساعدت کرده باشند.
مگر آنکه دفتر آیت الله طی یک بیانیه دیگر اظهارات الیور نورث و دکستر را نیز «این تذهبون» بخواند!!!

۱۳۹۳ آذر ۲۴, دوشنبه

توحشی دو جانبه!


پایگاه خبری «انصاف نیوز» با گرایش اصلاح طلبی عکس سمت چپ را که ناظر به یک عمل غیراخلاقی توسط دانشجوئی منسوب به جبهه مخالفان اصلاحات خطاب به دانشجویان منسوب به جبهه اصلاحات در نشست روز دوشنبه آقای حسین شریعتمداری (مدیر مسئول روزنامه کیهان) در دانشگاه تهران صورت گرفته را منتشر کرده و در صدر این عکس به درستی و شایستگی و بایستگی این اقدام را حرمت شکنی در دانشگاه توصیف کرده. (اینجا)
این در حالی است که چندی پیش همین اقدام ناشایست و غیر اخلاقی توسط دانشجوئی منسوب به اصلاحات در نشست دکتر ظریف در همین دانشگاه تهران خطاب به جبهه مقابل ابراز شد و هیچ تکدر خاطر مستوجب ملامتی را بر ذمه مدعیان امروزین اخلاق مترتب نکرد. (عکس سمت راست)
بدون تکلف طرفین باید بپذیرند چنین «بدآیندی» محصول سیاسی کردن اخلاق بجای اخلاقی کردن سیاست است و به همین مناسبت شایسته نیست تا طرفین بی جهت به یکدیگر درس اخلاق بدهند!
وقتی اخلاق را سیاسی کردید آفتش مرز نمی شناسد و طرفین را به یک میزان آلوده می کند.
در اوج شهرآشوبی های سال 88 هم به تناوب شاهد چنین بی اخلاقی هائی در دو طرف جبهه بودیم. با این تفاوت که یک طرف همواره با ادعای ادیب الممالکی و فرزانگی و مدنیت و آداب دانی و روشنفکری طرف مقابل را به تحجر و ساندیس خواری و فاشیست و لمپنی متهم کرده و طبعاً با انتساب چنان اتهاماتی به رقیب نمی توانند از ایشان فضیلت بطلبند در حالی که همزمان خود موظف می شوند تا خود را اسوه اخلاق و فضیلت نشان دهند.
قبلا و در اوج ماجراهای سال 88 در توصیف همین فضل فروشی های دروغین مقاله «توحش در دو سوی جبهه» را مستند عرائض خود کرده بودم!


۱۳۹۳ آذر ۲۲, شنبه

چالش با خیام!


شخصاً بعید می دانم «عمر خیام» با آن مدارج بالا در حکمت و ریاضیات بتواند سراینده رباعی هزل زیر باشد:
خیام اگر ز باده مستی خوش باش
با ماهرخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی، چو هستی خوش باش
امکان ندارد کسی برخوردار از شاکله و ذهنیت و منطق ریاضیاتی باشد و آنگاه ولو با فرض صحت «نهیلیسم» چنین جزم اندیشانه فتواهای شاذ دهد!
به اعتبار همین بی اعتباری است که می توان به چنین خیامی سرکوفت زد:
گیریم عاقبت کار جهان نیستی باشد در آن صورت مگر شما اختلال مشاعر دارید که همه اهتمام و جهد و تلاش تان باید معطوف به میگساری و عرق خواری و زن بارگی و ملاعبت و مجامعت با نسوان شود!؟
مگر بیمارید که به اعتبار فهم هیچ انگاره تان از جهان هستی، نسخه خوش زیستی خود را تنها از بطن دو گانه «سکس و سکر» و «شراب و رُباب» می سگالید!؟
خوش زیستی لزوماً عرق خواری و شهوت رانی و اتینا نیست!
می میرید چنانچه بجای شادی خواری، عطش شادی خواهی خود را با اطعام مسکینی مرتفع کنید!؟
نمی شود با دست گیری از مستمندان و مساعدت به مهجوران و حمایت از مظلومان و مواظبت از ایتام، مبتلا به ادخال سرور و بهجت روحی و خوش خلقی و شاد روانی شد!؟
فهم عیاشانه و الواطانه از حیات، محصول فقد نوع دوستی نزد کسانی است که نمی توانند با خیر پنداری و خیر کرداری در حق «هم نوع» به خوشی و آرامش برسند، و برای اختفای این ضایعه به ابتذال بهیمیة قناعت می ورزند!

۱۳۹۳ آذر ۱۵, شنبه

نفثة المصدوری بی تکلف با علی مطهری!


جناب آقای مطهری
قبل از هر چیز مقدمتاً مایلم برادرانه به جنابعالی توصیه کنم در دهمین انتخابات سراسری مجلس شورای اسلامی مصممانه از صرافت شرکت در این انتخابات بگذرید و عطای نمایندگی را بر لقایش ببخشید و به همان دنیای پرخیر و برکت و با حلاوت بسط و نشر آثار ارزشمند پدر بزرگوارتان بازگردید و به باقیات الصالحات آن فرزانگی قناعت ورزید.
این توصیه خیراندیشانه را از آن بابت نمی گویم که به احتمال رد صلاحیت جنابعالی توسط شورای نگهبان به اعتبار مواضع شاذ و نامتعارف تان بخواهم پیشآپیش مانع از شکسته شدن حرمت و شان فرزند شهید مطهری از جوار چنین رد صلاحیتی شده باشم.
هم چنان که این توصیه را از آن جهت مطرح نمی کنم تا در صورت تائید صلاحیت محتمل تان در انتخابات94، دل نگران ناکامی جنابعالی در اخذ نصاب آرای لازم جهت ورود به مجلس در روز رای گیری باشم.
خیر ـ نه تنها دل نگران چنین ناکامی نیستم بلکه به ضرس قاطع و بوضوح مطمئنم جنابعالی در صورت شرکت در انتخابات پیش رو بر تارک اقبال ماکزیممی بدنه ای معنادار از آرای شهروندان تهرانی موفق به بقای نمایندگی تان در مجلس دهم خواهید شد.
اما همه نگرانی ناظر بر همان «آرای معنادار» جماعتی است که امروز و به اعتبار «مواضع ناسنجیده و نامتعارف تان» پیرامون جنابعالی تجمیع کرده و علی مطهری را مُبدل به قهرمان اسطوره ای خود کرده اند!
به اعتبار توفیق تان در جلوس بر کرسی قهرمانی این جماعت مسبوق به سابقه، منطقاً نه تنها نباید کمترین دغدغه ای بابت هزیمت در انتخابات داشته باشید بلکه مطمئن باشید در صورت سعه صدر شورای نگهبان، در روز رای گیری برخوردار از رکورد خوبی در اخذ آن «آرای مذکور» خواهید بود.
جناب آقای مطهری
محل مناقشه آنجاست که جنابعالی به اعتبار ناآشنائی و ناتوانی تان در وجدان کردن ظرائف دنیای غامض سیاست خواسته یا ناخواسته خود را برخوردار از این مغناطیس در حاشیه دنیای سیاست ایران کرده اید تا اینک از جانب اقشار زاویه دار با کلیت «نظام» و «رهبری نظام» مورد وثوق و اقبالی شورمندانه قرار بگیرید.
جناب آقای مطهری
متاسفانه از ناحیه همین بی بصیرتی و شاذگوئی ها اکنون چاره ای ندارید تا آن بخش از اظهارات اخیر آیت الله خامنه ای در نشست با بسیجیان را ناظر بر خود و عملکرد خود بدانید.
مطمئن باشید ضمیر اشاره رهبری یا یکی از ضمیرهای اشاره رهبری در جمله زیر جنابعالی بوده اید:
«نبود بصیرت زمینه ساز گرفتار شدن در شبهات، نادانی ها و کج فهمی ها است . کسانی که بصیرت ندارند، همانند بیچارگانی که در فتنه 88 گرفتار شدند، در فضایی غبارآلود حرکت و عمل می کنند و به همین علت چه بسا به دشمن کمک کنند و دوست را هدف حمله قرار دهند ... در همان ایام فتنه برخی از تکرار موضوع بصیرت، ناراحت شدند اما من باز هم بر بصیرت تأکید می کنم، زیرا هرچه انگیزه و مسئولیت انسان بیشتر باشد ولی بصیرت نباشد، خطر بیشتر است و به این چنین فردی هیچ اطمینانی نیست»
جناب آقای مطهری
این تازگی ندارد. پیش از شما بودند شاذگویانی که همین مسیر را رفتند و اکنون در کنج عزلت و در تقدیر انزوای محتوم و خود ساخته شان، مبتلا به غمباد «فراموش شدگی» شده اند!
اکبر گنجی نمونه برجسته و نزدیک آن است که پیش تر از جنابعالی با طی همین مسیر بازیگر نقش اول همین نمایشنامه ای شد که اینک جنابعالی عهده دارش شده اید. نقشی که به اعتبار فرو رفتن ایشان در خلسه شعف و هیجان ناشی از کف زدن های شیدائیان مانع از آن شد تا بتواند تذکر دوستانه و خیراندیشانه امثال اینجانب را فهم کند.
جناب آقای مطهری
در همان مقطعی که گنجی مانند امروز جنابعالی، بر تارک اقبال شیدائیانش توانسته بود خود را در ناخود آگاه ایشان در قامت «قهرمان مبارزه با نظام» فهم و درک و القاء و احساس و بازتولید کند! خطاب به ایشان نوشتم:
جناب گنجی ـ شیدائیانت تو را بعنوان نماد بی عملی و مسئوليت گريزی تاريخی خود برگزيده اند. تو برای ایشان پرومته نيستی. تو برای ایشان سياوش نيستی. تو تنها اکبر گنجی هستی که برای بودنش محتاج چيز ديگری نيست. اما واقعيت آنست که تو برای آنها پرومته ای. تو برای آنها سياوشی. يعنی می خواهند که باشی.
چون خود هيچ نيستند، می خواهند تو بجای آنها «باشی»! مايلند پوچی خود را با فهم قهرمانانه از تو، پنهان و انکار کنند. (1)
جناب آقای مطهری
سالها قبل از ظهور و حلول و جلوس قهرمانانه امروزین جنابعالی در آسیب شناسی این «ابتلا» خطاب به دکتر زیبا کلام «شاذگوی هم زاد جنابعالی» نیز این واقعیت را گوشزد کردم که:
در منظومه قهرمانخواهی، شیدائیان قهرمان اساساً قهرمان را برای جبران کرختی و بی عملی و اُبلوموفیزم تاریخی خود جعل می کنند. ايشان اساساً قهرمان را خلق کرده اند تا بجای آنها بخواند، فکر کند، تصمیم بگیرد،عمل کند، انقلاب کند، بجنگد و به وقت مقتضی بمیرد! (2)
جناب آقای مطهری
متاسفم که چرخ بازیگر کار را بجائی رسانده که امروز اینجانب در مقام کمترین شهروند دلبسته به نظام یادگار مانده از «امام انقلاب» و «انقلاب امام» مجبور شده ام بار دیگر همان نفثة المصدور را این بار با «علی آقائی» در میان بگذارم که پدر بزرگوارش افتخار تئوریسینی آن انقلاب را دارد و بیشتر متاسف از آنم که مطمئنم علی مطهری امروز نیز مانند گنجی دیروز وقعی به این خیراندیشی نخواهد گذاشت و سرخوش و مشعوف از کف زدن های «جنود فتنه» به همان جائی می رود که اسلافش رفتند!
جناب آقای مطهری
با خام اندیشی و شاذ گوئی و ناآشنائی با مصالح و ظرائف و مراتب و جوانب دنیای سیاست بر تارک اقبال و کرسی قهرمانی کسانی نشستن که از اساس با کلیت و ماهیت نظام مشکل دارند و مطمئناً در «فردای فرضی» تحقق رویای سرنگونی نظام به شما و امثال شما نیز به اعتبار وابستگی ها و دلبستگی های تان به «اسلام» رحم نخواهند کرد! «قهرمانی کردن» برای چنین جماعتی قبل از «فخاری» شایسته «شرمساری» است!
جناب آقای مطهری
در حالی که پیشتر رهبری دلیل استنکاف از محاکمه محصورین را بوضوح خدمت تان بیان داشتند مبنی بر آنکه «جرم اینها بزرگ است و اگر امام بودند شدیدتر برخورد می‌کردند اگر اینها محاکمه شوند حکم شان خیلی سنگین خواهد بود و قطعا شما راضی نخواهید بود» اینک اصرار نامفهوم جنابعالی بر کوبیدن مستمر بر طبل محاکمه محصورین آن هم در تریبون های عمومی، هر چه باشد قطعا نه خیر اندیشی برای محصورین است و نه نشانه ولایت پذیری جنابعالی!
اگر بصیرت توام با فطانتی بود و ادعای تان در «ارجحیت حکم رهبری بر نظر شخصی» قابل وثوق بود آنوقت باید به لوازم پاسخ رهبری به خود متعهد می ماندید دائر بر آنکه اجتناب از محاکمه آقایان موسوی و کروبی به اعتبار رعایت شان و حرمت و سابقه ایشان در انقلاب است و در آن صورت منطقاً بجای راه انداختن «واریته قهرمان بازی» که ناتوان از هر گونه گشایشی تنها تامین کننده حوائج قهرمان بازی و قهرمان خواهی شما و شیدائیان شماست! می کوشیدید تا «بدون لزوم گذشتن از رهبری» حسن نیت و اهتمام خود برای حل مسئله را بدون توسل به تریبون های عمومی از طریق رایزنی و تشویق ورود مستقل قوه قضاویه بیرون از هر گونه دخالت جناح ها و شخصیت های سیاسی با تفاهم طرفینی و در خواست تدبیر رهبری محقق کنید تا از این طریق حل مسئله بیرون از چارچوب های باجگیرانه جناحی در بستری سالم تدبیر و مرتفع شود.
جناب آقای مطهری
واقعیت آنست که به اقتفای تدبیر شیطنت آمیز جنود فتنه و با بازی دادن امثال جنابعالی، حرامیان با موفقیت توانسته اند ماهیت «رفع حصر» را مبدل به باجگیری از نظام معنا کنند تا از این طریق عملاً بتوانند مانع از شکستن بن بست مزبور شوند.
جناب آقای مطهری
ادعای دغدغه ایشان برای رفع حصر آقایان موسوی و کروبی دروغی بیش نیست!
برای ایشان یک «کروبی خوب» کروبی مُرده است!
جنازه کروبی و موسوی به درد ایشان می خورد!
ایشان بدنبال «حل مشکل» نیستند و شریرانه «بسط مشکل» را بمنظور تحصیل چالش و شرارت و فتنه ای دیگر در ماجرای حصر دنبال می کنند.
ایشان بدنبال قهرمان مُرده اند!
قهرمان خوب برای ایشان قهرمان مُرده است تا با جنازه اش کارناوال سیاسی راه بیاندازند!
برای ایشان یک «موسوی خوب» موسوی مُرده است!
جنازه موسوی را بر زنده ایشان ترجیح می دهند تا با آن سنگری برای مبارزه دون کیشوتی خود با نظام بسازند و شوربختانه اکنون «علی مطهری» نیز در فقد بی بصیرتی خود، بازی خورده چنین بازیگوشی شریرانه ای خویشتن را مُبدل به قهرمانی نوین در این حلقه بسته بطالت و خباثت کرده!
جناب آقای مطهری
این یک جنگ است! اما توجه داشته باشید این یک جنگ نیابتی است!
بازیگردان اصلی در سایه نشسته و شما و امثال شما را نامحسوس مدیریت می کند.
اجازه دهید در این کتابت و کلامت بدون تکلف و تعارف خدمت تان معروض دارم شما خواسته یا ناخواسته در کانون جنگی نچندان پنهان واقع شده اید که بازیگردان اصلی در سایه نشسته و جنابعالی و امثال جنابعالی را بصورت نامحسوس و در راستای تحصیل منویات ناصواب خود هدایت و مدیریت می کند. جنگی که از فردای خطبه های نماز جمعه رهبری در خرداد 88 و ناامید شدن «ایشان» از باج دادن و تسلیم نشدن رهبری کلید خورد و جمیع جنود فتنه از آن تاریخ با نشستن بر محوریت مبارزه با رهبری با یکدیگر به یک همدلی و صف آرائی مشترک و آرمانی رسیده اند.
جناب آقای مطهری
تعارفی در کار نیست. این یک جنگ است و جبهه مقابل همه ظرفیت و توان خود را بسیج کرده تا بمنظور تحمیل هزینه و اخذ انتقام از رهبری که برخلاف توقع شان «نظرش نزدیک به آنی نبود که معظم له متوقع بود»! اینک با مدیریت نامحسوس امثال جنابعالی از ساده لوحی شما بهره برده و با کف زدن و هلهله و پُز شما را به یکدیگر دادن و با شعار «اسمش نسیمه ولی طوفان می کنه» از سوئی بکوشند جنابعالی را با فرو بردن در بهجت و سرور قهرمانی مشعوف کرده و بر ادامه بازی شایق و راسخ تان نگه دارند و هم زمان از طریق جنابعالی جنگی نیابتی را با اسم مستعار «محاکمه سران فتنه» کلید بزنند.
جناب آقای مطهری
متاسفانه بازی خورده این بازی شده اید و بدون توجه به «پاسخ رهبری» در حال بازی کردن در زمینی هستید که ظاهرش نجات موسوی و کروبی و رهنورد از حصر است و «جنود فتنه» در قفای این خیراندیشی تصنعی، اشد مجازات محصورین را برای تکمیل پازل فتنه خود می جویند.
جناب آقای مطهری
حرامیان با شعار محاکمه و ایضاً جلو انداختن و تشویق جنابعالی برای تن دادن نظام به محاکمه محصورین، شریرانه بجای آنکه دنبال ترک مخاصمه باشند مایلند «مشابه آنچه که در مقیاسی کوچکتر با ریحانه جباری کردند» اکنون نیز از طریق اخذ اشد مجازات برای محصورین، فتنه جدیدی را استارت بزنند تا در فردای اشد مجازات محصورین «گزکی دیگر» برای عقبه خارج از کشوری خود مهیا کنند تا بدانوسیله بتوانند با گشایش یک پرونده نقض حقوق بشری جدید علیه ایران پازل عملیاتی خود علیه نظام و رهبری نظام را تکمیل نمایند.
راستی جناب آقای مطهری!
مسئلتن! مطمئناً در این باور با نگارنده موافقید که در مقام مقایسه، قدر و منزلت و شان جنابعالی نزد رهبری هرگز قابل مقایسه و سنجش با قدر و منزلت و شان ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام نزد رهبری نیست. اما علی رغم این می توانید بگوئید چرا با وجود چنین شان اجلی تاکنون کمترین فعل و قول و رغبتی از جانب جناب آقای هاشمی بمنظور رفع مشکل حصر در خلوت و جلوت مسموع نشده؟
طبیعتاً به اعتبار «سابقه بیشتر ایشان از شما در انقلاب» و «دلبستگی بیشتر ایشان از شما به نظام» و «ابراز الفت بیشتر ایشان از شما به رهبری» معظم له بیشتر و پیشتر از جنابعالی موظف به پایمردی جهت حل ماجرای حصر بوده و می باشند. اما پرسش آنجاست ترجیح ایشان، تازه و ناسور ماندن این زخم و بهره مندی ناصواب از چرکآبه های آن است یا مانند شما دغدغه مرتفع شدن خیراندیشانه این زخم را دارند؟
چرا معظم له برخلاف جنجال سازی تریبونی جنابعالی با استفاده از وزن و شان سیاسی خود، اقدامات و مساعی جمیله شان را از طریق تشریک مساعی و مذاکره با طرفین ماجرا صرف حل منصفانه مشکل نمی کنند!؟
جناب آقای مطهری
به پیشوا بفرمائید: به روایت مشهور، فرشتگان در دو جا به آدمیان می خندند. نخست آنجا که اراده خداوند معطوف به عزت کسی می شود و آدمیان مذبوحانه می کوشند آن عزیز را ذلیل کنند و دوم آنجا که آدمیان برخلاف اراده خداوند بخواهند مانع از خوار شدن کسی شوند!
به معظم له بفرمائید: جنابعالی دُردانه انقلاب بودید. خود کرده را تدبیر نیست و در آتش انانیت با دست خود همه قدر و شان و منزلت و اعتبار خود را قربانی خویش کامی ناصواب و نابخردانه خود کردید.
جناب آقای مطهری
هر چند بازی خورده دست «اعاظم» شده اید اما از یک جهت عملکرد جنابعالی قابل تقدیر است و آن مساعدت ولو ناخواسته تان در شفاف شدن آرایشی سیاسی بین موافقین و مخالفین رهبری و نظام است که مدت ها بود که وجود داشت اما جبهه مقابل در اعتراف به آن «سالوسانه» فرصت می خرید و سنگر می خلید!
این جدالی زیر پوستی و 30 ساله است که بالاخره یک روز باید به سطح می آمد و اکنون به کمال و پختگی رسیده و ظاهراً تقدیر آن بوده که توسط جنابعالی عملیاتی شود.
جناب آقای مطهری
هر چند نقش جنابعالی در شفاف شدن این صف بندی قابل ستایش است. اما همزمان لازم الهشدارید تا در ادامه این «کارزار» مواظب مصالح و منافع و عواقب خود نیز باشید. در میانه اقبال و اکرام جماعتی قرار گرفته اید که به تجربه نشان داده اند به اقتضا و بسرعت می توانند قهرمانان خود را با همان سرعتی که به عرش می رسانند با همان سرعت نیز می توانند ایشان را تادیب و تحریم کنند!
به تجربه «عباس عبدی» بنگرید که چگونه علی رغم همه تعلقاتش به جبهه اصلاحات وقتی در فردای پیروزی «حسن روحانی» سادگی کرد و صراحت ورزید که «همه حجم آرای اصلاح طلبان در سبد روحانی بیش از 7 درصد نیست»(!) آنچنان نقره داغش کردند که مجبور به 16 ماه ریاضت سکوت و چله نشینی در حاشیه سیاست شد!
جناب آقای مطهری
اشتباه شما آنست که از رهبری جلو زده اید و اگر هنوز خرده درایتی دارید بکوشید ماجرای حصر را بیرون از هیجان زدگی و قهرمان بازی های رسانه ای از طریق انداختن توپ این غائله در زمین عدلیه و ترغیب مسئولین ارشد قضائی با دور نگاه داشتن شخصیت ها و جناح های سیاسی از ماجرا و کوشش و تعامل منحصر بفرد مسئولین قضا با رهبری، بمنظور تدبیر منصفانه حصر، تعقیب و تحصیل نمائید.
ماجرای حصر زمانی می تواند بصورت مرضی الطرفین مرتفع شود که بیرون از دسترسی و دخالت دیگران بتوان آن را در چارچوب یک مفاهمه طرفینی از طریق مطالبه راس قوه قضائیه از راس نظام بدون آنکه شائبه باج تلقی شود بشکلی بهداشتی به پایان رساند.
ایام تان بکام و قهرمانی تان بدون «قهر» باد!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ ماهیان تشنه:
http://dariushsajjadi.blogspot.com/2013/05/blog-post_1656.html

2ـ پرستوها به لانه باز می گردند:
http://dariushsajjadi.blogspot.com/2013/05/blog-post_242.html



۱۳۹۳ آذر ۱۳, پنجشنبه

شهروند خوب!


سنگ بنای توسعه و مدرنیزاسیون در ایران از ابتدا کج گذاشته شد.
این ربطی به سیاست های جمهوری اسلامی هم ندارد و آفتی است که از آغاز رفرمیسم امیر کبیر تا سیاست های آمرانه پهلوی اول و کج فهمی پهلوی دوم از مفهوم توسعه و مدنیت تا طرح های بی مبالاتانه سردار سازندگی و استمرارش در دوران خاتمی و احمدی نژاد و ایضا روحانی بصورت ثابت و با وارونگی و برخورداری از سیکلی معیوب در ایران ترویج شده و می شود.
در ایران مُراد از مدرنیزاسیون در جمیع طرح های توسعه و در مضیق ترین برآورد ممکن با یک بدفهمی آشکار چیزی در حد یک Gentrification فهم و درک و معنا شده و بر اساس همین بد فهمی نیز حوائج مترتب بر چنان «شبه مدرنیسمی» تعقیب و مطالبه و درخواست شده.
تسامحاً نزدیک ترین معادل فارسی Gentrification از نظر مفهومی عبارت است از نوسازی فضای زندگی مطابق با پسند اشراف و اعیان! چیزی نزدیک به مفهوم تجمل گرائی.
فهمی ناصواب از توسعه که به برکت سرمایه باد آورده نفت در ایران منجر به بدآیند شکل گرایانه «توسعه ابتیاعی» شد!
چیزی در قامت یک «پسر حاجی» که طی آن فرد با برکت سرمایه لایزال «ابوی» و خرید ادوات و خدمات جهان مدرن، خود را از طریق توهم این همانی با «مدنیت» در خلسه «ما هم کسی شدیم» فهم و معنا می کند!
برخلاف باور عامه در ایران و بعضاً جهان سوم، مدنیت و مدرنیته استفاده از ابزارهای سوپر مدرن نیست. بقول «محمد جواد لاریجانی» چنین مدرنیزاسیونی مثل آنست که «یک موبایل پیشرفته را بدهی دست یک بدوی که طبیعی است این اثری در اخلاق توسعه گرانه وی نمی گذارد»
شخصاً با قرائت توسعه بمعنای «محاط بر محیط شدن» بر این باورم که اصلی ترین شاخصه یک شهروند در نظامی توسعه یافته عبارت است از «قانون پذیری».
سال 88 که بعد از ده سال دوری از وطن برای یک سفر یک ماهه به ایران بازگشته بودم، دوستان بمنظور ادای حق میزبانی بر خود فرض می دانستند تا پیشرفت ها و توسعه یافتگی های ایران طی آن ده سال را به رویت بنده برسانند و به همین منظور بتناوب انگشت اشاره خود را بمنظور تفطن بنده متوجه بزرگراه ها و تونل ها و پل ها و برج های ساخته شده در تهران می کردند!
در حالی که عرض بنده به ایشان آن بود که اینها همه «سخت افزارهای» یک نظام مدرن و توسعه یافته اند که در ایران و به برکت پول نفت تهیه شده اما قسمت مهم و اصلی «نرم افزار» توسعه یافتگی است که عبارت است از اخلاق مدرن و توسعه یافته!
یعنی قبل از بزرگراه داشتن ، شعور بزرگراه داشتن و رانندگی بین خطوط است که حائز اهمیت و شاخص یک مدنیت توسعه یافته است.
یعنی قبل از بالیدن به برج و آسمانخراش، برخورداری از شعور برج نشینی است که تعیین کننده ضریب مدنیت و توسعه یافتگی انسان و جامعه توسعه یافته است.
شعوری که در عالی ترین سطح نمودش همان «یک کلمه» مستشارالدوله است که از مشروطه تا امروز حلقه مفقوده در مناسبات شهروندی و حکومتی در ایران بوده و هست:
«««قانون»»»
«««قانــــــــــــــــون»»»
و باز هم «««قانــــــــــــــــــون»»»
شهروند خوب در یک نظام بسامان و توسعه یافته یعنی «شهروند قانونمند»
اخیراً آقای سریع القلم سیاهه ای از ظواهر «جامعه زنده» را در 30 مورد لیست کردند که از برخورداری شهروند از دندان سالم تا تعداد مناسب هواپیما در فرودگاه های کشور را شامل می شد اما دریغ از یک کلمه مستشارالدوله (قانون پذیری شهروند) در میان این سیاهه بلند بالا! (اینجا)
این اسباب تاسف و سرافکندگی است که یکی از افتخارات شهروندان در ایران که در محاورات روزمره خود، فخر آن را به یکدیگر می فروشند: آمار شیرین کاری ها و شگردهای موفقیت های ایشان در نقض قانون و رکب زدن های ایشان به قانون با گریز موفقیت آمیزشان از چنگ قانونگذاران است!
این که اخیراً آقای جنتی (وزیر ارشاد) در برنامه «صبح با خبر» می فرمایند:
«امروزه استفاده از این شبکه های ماهواره ای هم به نوعی اجتناب ناپذیر شده گر چه بر خلاف قانون است و به طور قانونی کسی نمی تواند از ماهواره استفاده کند ولی همه ما شاهد این هستیم که بخش قابل توجهی از مردم کشور از آن استفاده می کنند»
چنین امری بمعنای ابتذال جامعه ای است که در آن شهروند اعم از باسواد و بی سواد، مدرن و سنتی، بالا شهری و روستائی به اعتراف وزیر ارشادش بدون کمترین احساس شرمندگی علی رغم «غیر قانونی اعلام شدن ماهواره» در کمال بی پروائی قانون ستیزی می کند و در سخیف ترین شکل ممکن قانون ستیزی خود را با دروغ «تمایل به پیوستن به شاهراه جهانی تبادل اطلاعات» گریم می کند در حالی که در پشت شعار خود فریبنده شان تنها چیزی را که دنبال نمی کنند اطلاعات است و اصلی ترین دغدغه شان «آخرین البسه گــُـل عنبر در فلان برنامه مسخره من و تو» یا «دل نگرانی بابت اختلافات خرم سلطان با مادر شوهر محترمه شان» در «زهرمار تی وی» است!
طبیعتاً وقتی قانون ستیزی در یک کشور ارزش باشد سیاهه های 30 گانه امثال سریع القلمآنی که خود نیز همچون واعظان نامتعظ «برخلاف قانون» وصل به ماهواره اند(!) تا اطلاع ثانوی چنین سیاهه هائی هیچ محلی از اعراب نخواهد داشت و علی الدوام بر چنان جامعه مبتذلی می توان و باید زار زار گریست!


۱۳۹۳ آذر ۱۲, چهارشنبه

داشتی بالا!



بیش از یک هفته است که در خارج از کشور جدالی کودکانه و در عین حال مُفرح بین جماعتی که خود را «روشنفکر» نامیده اند آغاز شده که طرفین هر کدام به اندازه وسع و توان و بضاعت قلمی خود می کوشند از سرحدات و ماهیت و جنس «روشنفکری» خود دفاع و مرزبانی کنند.
ماجرا از آنجا آغاز شد که یکی از منسوبین به جبهه سکولار (مسعود بهنود) روشنفکر ایرانی را ملزم دانست که باید «شیعه» باشد و متعاقب آن کسر بزرگی از مدعیان روشنفکری در مقام اعتراض تعریفی متفاوت از روشنفکری مطمح نظر «بهنود» دادند و در میانه کارزار بود که «عطاالله مهاجرانی» نیز در مقام دفاع از نظریه «بهنود» وارد نزاع شد و همین امر مانند «نفت بر آتش» شعله های بحث را گسترده تر کرد!
این نزاع کودکانه و فرح بخش تداعی کننده ماجرائی است که در خلال مکانیزه کردن سیستم رُفتگری و تخلیه زباله در تهران طی دوران شهرداری غلامحسین کرباسچی پیش آمد.
در آن ماجرا بلدیه تهران بمنظور راه اندازی سیستم تخلیه مکانیزه زباله اقدام به ورود ناوگانی از اتومبیل های وانت به سیستم رُفتگری تهران کرد که آنک و برخلاف قبل بجای گاری دستی، دو نفر رُفتگر (یکی پشت فرمان و یکی مسئول برداشت زباله) با وانت مزبور در سطح محلات اقدام به جمع آوری نخاله و زباله های شهروندان می کردند.
در میانه طرح مشکلی پیش آمد و آن اینکه رفتگرهای پشت فرمان بصورت خود ساخته عنوان «سر سوپور» بر خود گذاشتند و طبعاً به نفر دوم عنوان «سوپوری» اطلاق شد!
همین امر موجبات اختلاف در ناوگان رفتگری تهران را فراهم کرد در حالی که از حیث حقوق و مزایا بین این دو سمت «خود ساخته» هیچ تفاوتی نبود اما «سوپوران» مُصرانه متقاضی جایگاه «سر سوپوران» شده بودند!
القصه ظاهرا ماجرا با پا در میانی کرباسچی ختم بخیر شد و گفته شد شهردار مزبور با برگزاری یک نشست با کلیه رفتگران تهران و بمنظور ختم غائله خطاب به ایشان فرمود:
تهران فقط یک «سر سوپور» داره که اونم منم! الباقی همه سوپورید!!!
حالا این حکایت نزاع روشنفکران از منتهی الیه سکولاریسم تا روشنفکری شیعی و سنی و بلوچی و کردی و بهائی و چپی و راستی شده!
معززین محترم ظاهرا متوجه نیستند محل نزاع قبل از آنکه متوجه مضاف و مضاف الیه روشنفکری باشد ناظر بر نفس «بودن» روشنفکری است!
همه دعوا بر سر آنست که روشنفکری ظهور و بروز خود را از میانه یک نگرش آپارتایدی و برج عاج نشینی آغازید که شرط مانائی و استمرارش را منوط و محکوم به این باور دیالکتیکی کرد که «درخشش» اش مشروط به باور به بی درخششی جامعه محاط بر وی است!
روشنفکر برای بقا و استمرار بقای خود بصورت قهری چاره ای نداشت و ندارد تا خودبینانه و خود محورانه و متفرعنانه جامعه خود را متهم به «تاریک فکری» کند تا از این طریق بتواند برای هویت جعل شده خود «شرایط احراز» تحصیل کند!
وقتی خود را در یک سیستم عامل ارزش داورانه «روشن» فکر باور می کنی یعنی هم زمان باید جامعه و محیط پیرامونی را متهم و محکوم به «تاریک» فکری کنی تا از آن طریق بتوانی برای خود احراز هویت و شانیت و منیت و ارشدیت کنی!
تن دادن به یک دو گانه ای باینری در حد فاصل «مهتر بینی» خود در ازای «کهتر بینی» غیر خود.
ابتلا به همین برج عاج نشینی بود که مانع از آن شد و می شود تا این جماعت قبل از پرداختن به چرائی سترونی اندیشه خود، کودکانه مشغول جدال «سوپوری یا سرسوپوری» خود باشند!
جدالی که بقول «گل یا پوچ بازان» سرافکندگی جز پذیرش خالی بودن هر دو مشت و تن دادن به گزینه محتوم «داشتی بالا» نخواهد داشت!

پیشتر در مقاله «درخشش های تیره» گفته بودم روشنفکری یک بیماری است.


۱۳۹۳ آذر ۱۰, دوشنبه

مشیت موریانه!


تقدیر اجتناب ناپذیر ایران در مذاکرات 1+5
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برخلاف آنها که معتقدند برای حل «قضایای سخت» بهترین راه حل «پاک کردن صورت قضیه» است! باید و می توان ایشان را به راهکاری دیگر بشارت داد دائر بر آنکه «بهترین رویکرد جهت یابش راه حل قضایای سخت، تعریف درست و مبتنی بر واقعیت از صورت قضیه است»
بر این اساس در حل پرونده اتمی ایران باید به چند واقعیت در «تعریف درست صورت قضیه» توجه داشت:

ـ نخست آنکه ورود به مذاکرات با این پیش فرض که «تحریم ایران ناشی از ادبیات و مواضع و رویکرد متخذه در دوره احمدی نژاد بوده» از اساس غلط است.
باور به «تحریم مذکور» ناشی از «تقصیر محمود» اگر به انگیزه «عوامفریبی» نباشد قطعا ناشی از «خود فریبی» است!
آنها که معتقد بودند تحریم ها ناشی از مواضع تند و ادبیات شاذ و پرخاشگرانه احمدی نژاد بوده یعنی بر این باور بودند که ادبیات فاخر و دیپلماسی لبخند و بلند کردن تابلوی «من آمده ام که ناز بنیاد کنم!» نافی تحریم هاست!
باوری که اینک ایشان را موظف کرده تا پاسخگوی این پرسش باشند:
چرا در دور جدید مذاکرات علی رغم سیاست تعاملی روحانی و اتخاذ گویش ادیب الممالکی توسط تیم دیپلماتیک دکتر ظریف ، تحریم ها کماکان و محکم پا برجاست!؟
باورمندان به رویکرد «لبخند درمانی» و «فاخر بیانی» در دیپلماسی خارجی ایران، غافلانه یا عامدانه بی التفات به این واقعیت مانده اند که مشکل آمریکا و تالی تلو ایشان با ایران قبل از گویش متخذه دولتمردان ایرانی، گفتمان ساختار شکنانه ایران انقلابی در سامعه و سامانه و سیطره و ساختار غرب بنیاد و جهانشمولی است که تمامیت آن سیطره طی 3 دهه گذشته توسط این گفتمان نوظهور به چالش کشیده شده.
در غیر این صورت این کمال ساده اندیشی است چنانچه تصور شود همه غیظ آمریکا از ایران بازگشت به ادبیات و رویکرد متخذه احمدی نژاد داشته تا جائی که دکتر ظریف با باورمندی به این «توهم» در حاشیه اجلاس شصت و نهم مجمع عمومی سازمان ملل طرف آمریکائی را هشدار می داد: اگر با ما به توافق نرسید، باید چشم انتظار خطر بازگشت رادیکال ها در ایران باشید!
تو گوئی دکتر ظریف واقعاً باور دارد در تمام دوران ریاست جمهوری احمدی نژاد، روسای جمهور آمریکا و دولتمردان کاخ سفید همه روزه با کابوس محمود از خواب بر می خاستند و همه شب با وحشت از محمود به بستر می رفتند!
(توضیحات بیشتر در مقاله آمریکا نشناسی دکتر ظریف)

ـ دوم آنکه تحریم های فلج کننده اقتصادی ایران (قطع نامه 1929 شورای امنیت در 25 خرداد 89) میوه منحوس «شجره فتنه» در زمین حاصلخیز شهر آشوبی 88 بود. فرآیندی که پاسی طلائی برای کوبیدن آبشار تخریبگرانه آمریکا در زمین منافع ملی ایران را فراهم کرد تا از آن طریق دائرمداران نظام سلطه بتواند از آن فرصت نامیمون با ساختن و مدیریت افکار بین المللی بر علیه ایران بهره برده و با متهم کردن و مستند کردن جمهوری اسلامی به دمکراسی ستیزی و نقض حقوق بشر و نامتعارفی و اتم جوئی، با کمترین هزینه، سنگین ترین تحریم های فلج کننده اقتصادی را بمنظور «بر سر عقل آوردن» ایرانیان بر گرده ایشان تحمیل کنند.
تحریم به بهانه محمود، تحریم به بهانه اتم، تحریم به بهانه دمکراسی، تحریم به بهانه حقوق بشر جملگی گریم حاذقانه ای از تحریم به اتهام میل و اراده ایران به «خود باشی» است.
به بیانی روشن تر، فتنه 88 «علت تحریم» بود نه «دلیل تحریم» و دلیل تحریم ها و جمیع تضییع های مترتب بر ایران را باید از بطن گفتمان انقلاب اسلامی و ایدئولوژی حامل این گفتمان سونداژ و کالبد شکافی کرد.
وضعیت فعلی ایران با آمریکا بمثابه بازتولید و قرینه ای تاریخی از مواجهه سومین امام شیعیان با فرزند معاویة ابن ابی سفیان در چالش تراژیک کربلا است.
چالشی که طی آن «حسین ابن علی» علی رغم استنکاف از بیعت با فرزند معاویه اصراری بر جنگ نداشت و پیشنهاد ترک مخاصمه بدون بیعت را به یزید داد. امری که بصورتی قهری نمی توانست مورد قبول حاکم شام قرار گیرد.
منطق امویان در «تراژدی کربلا» هر چند قابل قبول نبود اما قابل فهم بود.
اصرار امویان بر تحمیل دو گانه «بیعت یا شهادت» به فرزند رسول الله ناظر بر این دلالت بود که نمی توان با خلیفه بیعت نکرد و کماکان در حوزه خلافت ایشان به سلامت ماند و ایام گذراند.
چنین رویکردی در بطن خود برخوردار از یک «بدآموزی» است. امری که می توانست این پیغام بدآموزانه و بدعت ساختار شکنانه را به محیط سیاسی اپیدمی کند که «می توان علی رغم عدم متابعت از نظم و نظام اموی و احتراز از بیعت با خلیفه و کدخدای شامات کماکان در ذیل اقتدار حکومت مانائی و بُرنائی کرد»!
طبیعتاً خلیفه اموی تا آن اندازه شعور سیاسی داشت تا بفهمد رها کردن فرزند رسول الله بدون تن دادن ایشان به بیعت با خود می تواند نظام مستقر اموی را به چالش بکشد و «حسین ابن علی» و سلوک سیاسی وی را به یک الگوی مقاومت و سرکشی و خود باشی برای دیگر چالشگران با هژمونی اموی، مُبدل کند.
همین ظرفیت نیز طی 35 سال گذشته و با نیل ایران به زیست خودباشانه و مستقلانه و بدون تکلف به هژمونی مسلط آمریکائی، دو کشور را در یک دو قطبی آنتاگونیستی در حد فاصل پولارایز «سلطه گر» و «سلطه ستیز» معلق نگاه داشته. هژمونی فائقی که از جانب آمریکا و با رویکردی خویش کامانه نظام بین الملل و از جمله ایران را بر دو محور «یا عاشقم باش» ـ «یا از من بترس» مُخیر کرده و به اعتبار همین ظرفیت، مذاکرات محتوم به شکست پیش بینی می شد؛ چرا که بیرون از تعارف «تعداد سانتریفوژ و غلظت اورانیوم» آنچه که بر روی میز مذاکرات است «پذیرش یا عدم پذیرش اقتدار و هژمونی آمریکا از جانب طرف ایرانی» است!

ـ سوم آنکه باورمندان به رویکرد «فاخر بیانی» و «لبخند درمانی» غافل از آن بودند که ترجمه این رویکرد نزد طرف آمریکائی، ندامت از گذشته و ریختن آب توبه بر دوسیه خود و اعـتذار بمنظور جبران آینده از جانب دولتمردان جدید در ایران را افاده معنا می کرد و می کند. این بمعنای تخفیف سیاست و ناآشنائی و نابلدی با مقدمات و بدیهیات حاکم بر نظام بین المللی است که کماکان مبتنی بر «اصل مورگنتائی» مدیریت و وجدان می شود.
با اعتبار دلالت منقضی نشده «اصل مورگنتا» در دینامیزم نظام بین الملل و به اقتفای کیاست مسبوق به سابقه دکتر ظریف در امر دیپلماسی، سماجت «دکتر» بر رویکرد لبخند درمانی و اصرار ایشان بر ما به ازای سیاست خارجی «مسئولیت محور» با سیاست خارجی «قدرت محور» اسباب تحیر کسانی را فراهم کرد که برخلاف انتظار از دکتر ظریف سقف پروازی در تراز وزرای خارجه متبحر در نظام بین الملل را فهم و توقع می کردند!
مطابق قانون طلائی مورگنتا «آنچه که یک واحد موجود در نظام بین الملل را واجد و حائز حق می کند؛ قدرت است» و به همین اعتبار، بیرون از ظواهر و شمایل و مواضع ، شدت و حجم و عمق و میزان «حق مکتسبه» یک عضو در نظام بین الملل با شدت و حجم و عمق و میزان «قدرت» آن عنصر بشمول قدرت و اقتدار نظامی و اقتصادی و سیاسی و معنوی ربط وثیق و مستقیم داشته و دارد.
لذا برخلاف باور دکتر ظریف که معتقدند دیپلماسی نوین «دیپلماسی مبتنی بر مسئولیت» است. ایشان نمی توانند گریزی از این واقعیت داشته باشند که آن نظریه اختصاص به کلاس های دانشگاه دارد و تا اطلاع ثانوی آنچه که عملاً در اتمسفر نظام بین الملل موضوعیت و محوریت و طریقیت در مناسبات جهانی را عهده داری می کند، آن است که:
همان اندازه که قدرت دارید؛ به همان اندازه حق دارید!
بر همین محور نیز باید این حقیقت تلخ را نیز پذیرفت که در فردای شکست محتمل و یا محتوم مذاکرات اتمی ایران و 1+5 هر چند مطابق نظر رهبری عالیه ایران ماهیت ماجرا می تواند موید حقانیت مواضع ایران باشد اما هم زمان و برخلاف نظر رهبری عالیه ایران و به اعتبار همان «قانون طلائی مورگنتا» هژمونی آمریکا با اتکای بر قدرت و برخورداریش از انحصار رسانه های بین المللی باز هم تا آن اندازه از این توان و امکان برخوردار است تا در فردای شکست مذاکرات باز هم ایران را نزد افکار بین المللی بر کرسی تقصیر و اتهام و کارشکنی بنشاند!
تا اینجای مذاکرات نیز اهتمام اصلی طرف آمریکائی برخلاف تصور، شکست مذاکرات نیست بلکه دولتمردان واشنگتن به لطائف الحیل دغدغه شکست دادن ایران در مذاکرات از طریق مقصر جلوه دادن رهبری ایران را داشته و دارند. آمریکائیان در این دور از مذاکرات بی رغبت نیستند تا بتواند با دامن زدن به دو گانه «روحانی ـ رهبری» فرجام مذاکرات را طوری به شکست بکشانند تا نزد افکار عمومی چنین القا شود «رئیس جمهور ایران علی رغم توانش بدلیل مخالفت رهبری نتوانست در مذاکرات با طرف مقابل به توافق برسد» تا از این طریق بتوانند توپ اختلاف را در زمین رقابت بین مسئولین و بالتبع مردم ایران انداخته و بدین وسیله ماهی مراد خود را با گل آلود کردن آب، صیادی کنند.
نگاه کنید به مقاله «اسیدآسیون سیاست»
توئیت ده گانه آیت الله خامنه ای در تاریخ 10 نوامبر (یک هفته قبل از مشخص شدن نتیجه مذاکرات وین) موید آن بود که رهبری ایران با خواندن دست رقیب، بموقع و از طریق انتشار این توئیت ابتکار عمل را در دست گرفت و بدینوسیله و با ذکر دلائل 9 گانه چرائی حمایت خود از مذاکرات هسته ای مانع از آن شد تا طرف مقابل بتواند ایشان را مقصر شکست در این دور از مذاکرات جلوه دهند.


در این میان تیتر و خبر شیطنت آمیز BBC فارسی در همان ایام را مصداقی از این شیطنت رسانه های تحت امر طرف غربی می توان دید:

ـ چهارم آنکه مذاکرات بر محور بُرد ـ بُرد آنهم در موقعیت عدم توازن بین الطرفینی از اساس فاقد اعتبار و انتظار بود.
صراحت تلخ دکتر ظریف در مصاحبه مطبوعاتی بعد از پایان مذاکرات در وین شهادت تلخ و غیر قابل انکاری از بلاموضوعی رویکرد و توقع «بُرد ـ بُرد» در مذاکرات مزبور است!
وقتی ظریف در آن مصاحبه به صراحت گفت:
«نکته‌ای که برای جامعه بین‌المللی و کشورهای غربی کاملا روشن شده این است که درست است تحریم‌ها بر مردم تاثیر منفی می‌گذارد، ولی نمی‌تواند مردم ما را از پیگیری حقوقشان باز دارد»
هر چند در پایمردی ایرانیان بر حقوق هسته ای تحت هر شرایطی جای کمترین تردیدی نیست. اما در این میان دکتر با اذعان به این که «تحریم ها بر مردم تاثیر منفی گذاشته» یک واقعیت هر چند تلخ اما گریز ناپذیر را نیز شهادت داده و آن این که طرفین مذاکره کننده فاقد توازن قابل وثوق برای تحصیل فرجام بُرد ـ بُرد می باشند.
دکتر ظریف خود بخوبی با دینامیزم و مکانیزم «داد و ستد» در مذاکرات سیاسی آشنایند. لذا وقتی ایشان صراحت می ورزند «تحریم ها اسباب رنجش مردم ایران شده» این امر بمعنای آنست که طرف آمریکائی در مذاکرات برای فشار بر روی ایران و اخذ امتیاز از ایران برخوردار از گزک مناسب (تحریم ها) است. لذا اکنون جای این پرسش است که طرف ایرانی کدام عقبه آمریکائی را تحت فشار یا کنترل خود دارد تا بتواند با گزیدن آن موضع، طرف آمریکائی را برای مُجاب کردن به دادن امتیاز به خود و تحقق رویکرد «بُرد ـ بُرد» تحت فشار قرار دهد!؟
پاسخ به این پرسش یا یابش پاسخ به این پرسش در فضای مورگنتائی نظام بین الملل، مرز بین واقع بینی و خوش بینی را در اختیار می گذارد.
علی ایحال و علی رغم فقد بضاعت سیاسی ایران در مذاکرات 1+5 نمی توان از حیث نظامی و راهبردی مُنکر موضع بالا دستی ایران در منطقه شد. اما همین موضع بالا دستی منطقاً به دولتمردان ایران حکم می کند تا با اغتنام فرصت از مزیت نسبی خود در منطقه، زمین بازی خود را از حوزه سیاست خارجی منتقل به راهبردهای سیاسی ـ نظامی در منطقه کرده تا از این طریق و با خرید عنصر زمان در واحد مکان (خاورمیانه) و استهلاک توان حریف در زمین عراق و سوریه و لبنان و ایضاً افغانستان، تکلیف تحریم های اقتصادی و شرارت های دشمن را مطابق سنت الهی مشمول مرور زمان و محول به «مشیت موریانه زدگی» تا زمان بقای صرف «بسمک اللهم» نمایند!


۱۳۹۳ آذر ۵, چهارشنبه

علی مطهری و حکم حکومتی!



آقای علی مطهری در همایش تبیین حماسه حسینی ذیل سخنرانی خود فرمودند:
«بنده در برابر حکم حکومتی سکوت می‌کنم اما در جاهایی که امکان اظهار نظر وجود داشته باشد حرفم را می‌زنم چرا که معتقدم هر فردی در هر جایگاهی اجازه صحبت دارد.»
از آنجا که ایشان بتناوب در مورد ماجرای سال 88 مکررا اظهار داشته «نظام بحران را خوب مدیریت نکرد و با سران مخالفین نباید این گونه برخورد می شد» با توجه به صراحت و شفافیت ایشان در ابراز عقاید خود، پسندیده است نامبرده نظر خود را در مورد این بخش از اظهارات رهبری در خطبه نماز جمعه 29 خرداد 88 نیز بصراحت ابراز دارند.
آیت الله خامنه ای:
«من از همه می خواهم به این روش (لشکرکشی خیابانی) خاتمه بدهند. این روش، روش درستی نیست. اگر خاتمه ندهند، آنوقت مسئولیت تبعات آن، هرج و مرج آن، به عهده‌ی آنهاست»
علی آقا آیا بر این باورند که این فراز از اظهارات رهبری «حکم حکومتی» بود یا آنکه ایشان از سر تفنن و از موضع «من بمیرم ـ تو بمیری» رهبران معترضین را تشویق به ترک مخاصمه کردند!؟
اگر حکم حکومتی بوده ماهیت عمل آنی که از حکم احتراز کرده چیست؟
تصور می کنم چنانچه علی آقا در این مورد با خود و مخاطبان خود بی تکلفی کنند، مشکل ایشان با خود و مخاطب تا حدود زیادی مرتفع خواهد شد.
کمترین کاری که ایشان می توانند انجام دهند استمزاج از رهبری در مورد این بخش از خطبه های خرداد 88 است.

۱۳۹۳ آذر ۴, سه‌شنبه

یک بستر و دو رهبر!


خرداد ماه گذشته و بعد از چند مورد هذیان گوئی سران حزب کارگزاران در مورد «لیبرالیسم» که موید جهل ایشان با این مفهوم بود . ذیل مقاله «حزب ابن الوقت ها» به طعنه ایشان را حزب «خود سرکارگزاران» نامیدم.

اکنون و با اظهاراتی جدید از مشاهیر این حزب ظاهراً این بزرگواران رسماً مایلند تا اثبات کنند «شاد» تشریف دارند!
این که 24 ساعت قبل از اعلام بلافرجامی مذاکرات اتمی و تمدید 7 ماهه آن حسین مرعشی و محمد هاشمی (ولو آنکه فعلا اعلام کناره گیری از حزب کرده) طی دو مصاحبه جداگانه «رویا اندیشی» بفرمایند! موید آنست که ظاهرا این بزرگواران حالشان خیلی «خوش» است!

حسین مرعشی:
خوشحالم که این افتخار را داریم بعد از کمتر از 15‌ ماه استقرار دولت، یکی از مهم‌ترین ماموریت و قول‌هایی که آقای روحانی به مردم داده بود، درحال تحقق است و ان‌شاالهن در هفته‌های آینده خبرهای نهایی باعث خوشحالی مردم شود. من همین جا مردم را برای شرکت در جشن پیروزی رهبری، ملت و رئیس‌جمهور در پرونده هسته‌ای دعوت می‌کنم.
(مصاحبه با روزنامه آرمان یکشنبه 2 آذر 93)

محمد هاشمی:
من مطمئن هستم که توافق انجام خواهد شد. ممکن است امروز سوم آذر مذاکرات ادامه پیدا کند، اما اخبار و منابع توافق را برای ما در دسترس به تصویر می کشند. توافق جامع در چند روز آینده و در کوتاه مدت رخ خواهد داد ... با توجه به رصدی که انجام دادیم و اخباری که دریافت کردیم. مطمئن هستیم که توافق جامع در دسترس است. به هر حال ایران تصمیم خود را گرفته و دیشب به گوش مقام غربی رساند ... من به حصول توافق جامع میان ایران و 5+1 اطمینان کامل دارم.
(مصاحبه با ندای ایرانیان دوشنبه 3 آذر 93)

محمد قوچانی دیگر عضو نو پیوسته به کارگزاران نیز در مهر ماه گذشته از موضع پُــز دادن به «روحانی» با ادبیاتی مبتهج و احساسی فرمودند:
روحانی در نقطه خوبی از مذاکرات قرار گرفته است. برخلاف تصور افکار عمومی نیویورک 2 از نیویورک 1 موفق‌تر بود و گرچه انتظار بیهوده‌ای برای دیدار روحانی ـ اوباما ایجاد شده بود اما تماس تلفنی نیویورک 1 در نیویورک 2 به صورت مذاکرات حرفه‌ای دنبال شده و نتایج آن به زودی جلوه‌گر خواهد شد. روحانی بلد است که میوه را کی بچیند!
(مصاحبه با هفته نامه مثلث 24 مهر 93)

پیش تر در مذمت و ناممکن بودن حکومت متکی بر قدرت سرنیزه می گفتند:
با سر نیزه هر کاری می توان کرد اما نمی توان بر آن نشست!
بر همان سیاق می توان گفت با رویا نیز می توان شاد بود و شاد زیست و اما قطعاً نمی توان دنیای واقعیت را با رویاهای خود گریم کرد و گریم خود را نیز باور هم کرد!
البته انشاالله پرونده مذاکرات طی مدت تمدید شده با درایت و همت طرف ایرانی و بنفع ایران مختومه شود و اما این نافی استفاده ارزنده از مشاعر خود در فهم و تحلیل مسائل پیچیده سیاسی نیست تا از قبال آن «کوتاهی ذهنی» موجبات سرور و وجد دیگران شویم!
اما نکته جالب تر اظهارات فیلسوفانه جناب مرعشی در مورد تنفیذ حکم ریاست جمهوری در ایران است.
ایشان در ادامه مصاحبه خود برای دفاع از سیاست های دکتر روحانی فرموده اند:
«رئیس جمهور با انتخاب مردم و تنفیذ رهبری برسمیت می رسند و تنفیذ رهبری تنفیذ شخص نیست بلکه تنفیذ یک بسته برنامه‌ای است یعنی بسته برنامه‌ای که رئیس‌جمهور ارائه کرده و مردم به آن بسته رای داده‌اند که شامل رئیس‌جمهور، افکار و برنامه و حامیانش است. وقتی رهبری تنفیذ می‌کنند یعنی این سیاست‌ها، سیاست‌های اصلی اجرایی کشور می‌شود.»
صرف نظر از بی ربط بودن این تفسیر من درآوردی جناب مرعشی اما حتی با فرض قبول این «فتوای محیرالعقول» جناب مرعشی موظفند بفرمایند چرا خود واعظ نامتعظند و لااقل خود و حزب شان ملتزم به این فتوا نیستند!؟
ایشان در حالی مدعی شانیت و محوریت کلیت پکیج اعتقادی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی رئیس جمهور با «تنفیذ رهبری» شده و هستند که چند پاراگراف پائین تر دچار فراموشی شده و خود را به تله ای انداخته اند که پیش تر با دست خودشان تعبیه شده!
جناب مرعشی ـ اگر به اعتقاد جنابعالی با تنفیذ رهبری کلیت برنامه های رئیس جمهور مورد تائید و لازم الاتباع می شود قطعاً چنین فتوائی ناظر به همه روسای جمهور در ایران می شود از جمله احمدی نژادی که شما و هم حزبی های شما طی 8 سال ریاست جمهوریش بقول آقای نوبخت «هرگز دل تان با ایشان صاف نشد» و جنابعالی در همین مصاحبه حزن انگیزانه فرموده اید:
یادمان باشد که تحریم‌های اقتصادی نتیجه گرایشات سیاسی دولت قبل بود و دوم اینکه تمام آنچه در اقتصاد کشور طی دو دولت گذشته اتفاق افتاد، متاثر از تحریم‌ها نیست. بخش مهمی تحت تاثیر این بود که تجربه 27 ساله بعد از انقلاب به کنار گذاشته شد و آن دولت (احمدی نژاد) سعی کرد با آزمون و خطا کشور را اداره کند که نتیجه آن مشکلات اقتصادی‌ای بود که به ملت تحمیل شد.

جناب مرعشی!
عزیز دل برادر ـ بنده نیز مانند جنابعالی منتقد و بلکه مخالف برخی رفتار و سیاست های متخذه آقای احمدی نژاد بودم. اما عزیز دل برادر! برای انتقاد از ایشان لزوماً نباید از ایشان متنفر بود و تنفر خود را چاشنی هذیان و تناقض گوئی کرد!
با استدلال محیرالعقول حضرتعالی، قطعاً شما و حزب متبوعه تان موظف بودید بجای آنکه طی 8 سال ریاست جمهوری احمدی نژاد بر طبل مخالفت با وی بکوبید مطابق فتوای خودتان ملزم بودید به نشانه تبعیت از «تنفیذ مشروعیت دهنده رهبری به جمیع برنامه های احمدی نژاد» در خط نخست دفاع جان نثارانه از ایشان می ایستادید!
مگر آنکه بپذیریم در منشور حزب کارگزاران، شان رهبری برخوردار از حیثیت و شانی ذو جنبتین است تا وقتی رئیس جمهوری مورد وثوق مان بود تنفیذ رهبری را امضای همه رفتارها و گفتارها و برنامه های رئیس جمهور معنا کنیم و در غیر آن صورت رهبری و تنفیذشان علی السویه محسوب شود!
برادر گرانقدر ـ اشکالی دارد در هنگام سرایش اشعار بکوشید اشعاری بسرائید که در قافیه آن دچار تناقض نشوید!؟


۱۳۹۳ آذر ۲, یکشنبه

با سفید چشمان!


اظهارات جدید «عیسی سحرخیز» مبنی بر«بی علاقگی اصلاح طلبان به رهبر فقید انقلاب اسلامی» و بازتاب آن ترجیعبندی است آشنا از سنتی نامیمون در سلوک سیاسی بخش هائی از متظاهرین به اصلاح طلبی که متاسفانه قهراً و کرهاً اصلاح طلبان متعهد و متقید به انقلاب اسلامی را نیز ناخواسته به این سلوک ناخجسته و مزورانه، ملوث کرده و می کنند!(اینجا)
وقتی در فردای دوم خرداد 76 به احتساب مصلحت سیاست و «تدبیر سعید» ستاره اقبال «اکبر گنجی» به اعتبار سلسله مقالات مهیج «عالیجناب سرخپوش» خوش می درخشید و طرفین «پـُز اکبر» را به یکدیگر می دادند و در فردای شاذگوئی «همان اکبر» مبنی «لزوم سپردن خمینی به موزه تاریخ» وقتی «شیدائیان اکبر» مورد ملامت قرار گرفتند که چرا از موضع اصلاح طلبی علیه ایشان موضع نمی گیرید؟ دوستان می فرمودند:
اکبر اساساً کی اصلاح طلب بوده تا لزومی به اعلام برائت از ایشان باشد!؟
وقتی در فردای دوم خرداد 76 همین بخش از متظاهرین به اصلاح طلبی با تشبث به نشریات اربعه «محسن سازگارا» و تولیدات بصری و نظری(!) «محسن مخملباف» از منتهی الیه اولترا اصلاح طلبی فخر ایشان را به زمین و زمان می فروختند! اما در فردای شهرآشوبی های 88 و اشاعه هجویات و ترهات این دو، همان «اسپانسرهای پیشین» مورد اعتراض قرار گرفتند که چرا از ایشان تبری نجسته و با ایشان مرزبندی نمی کنید؟ باز از موضعی حق بجانب می فرمودند:
ایشان اساساً کی منسوب به جنبش اصلاحات بوده اند که اینک برائت از ایشان بر ذمه ما باشد!؟
اکنون نیز و بعد از صراحت سحرخیز مبنی بر برائت ایشان و بخش هائی از اصلاح طلبان از رهبر فقید انقلاب اسلامی و ایضاً میراث سیاسی رهبر فقید انقلاب اسلامی، مجدداً همان بخش از اصلاح طلبان با ابتلاء به نسیانی مسبوق به سابقه می فرمایند:
سحرخیز اساساً چه نسبتی با جنبش اصلاحات داشته تا اینک لزومی به برائت از ایشان باشد!؟
علی ایحال بیرون از اصلاح طلب دانستن یا ندانستن افرادی مانند «عیسی سحرخیز» نمی توان این واقعیت را نادیده انگاشت که دلبستگی یا عدم دلبستگی به بنیان گذار جمهوری اسلامی امری عاطفی و احساسی نیست تا بشود یا بتوان سحرخیز و امثال سحرخیز را بدلیل بی التفاتی به ایشان مستوجب ملامت دانست.
بقول علی شریعتی:
شناخت «علی» ذهنیت است و حُب «علی» احساس اما تشیع علی «عمل» است!
به همین قیاس خمینی و انقلاب خمینی نیز مانائی خود را مدیون تقید از سر عاطفه و شیدائی و هیجان و تب و احساسات به وجد آمده مشتی انقلابی جو زده، نیست.
مانائی خمینی و انقلاب خمینی مدیون دلالت عقل و عملگرائی مستظهر به شعوری است که مبانی معرفتی خود را از بطن ناب ترین معارف دین پژوهانه اخذ و احصاء کرده است.
هر چند نمی توان این واقعیت را نیز نادیده انگاشت که در کانون انقلاب خمینی ، بودند شیدائیان و جو زدگانی که همدلی و همراهی ایشان با خمینی و انقلاب خمینی قبل از دلالت عقلی و خود آگاهی فلسفی متکی بر هیجاناتی آدرنالیک و خلجانات عاطفی بود که بصورت طبعی با «مویزی» گرمی شان شد و با «غوره ای» سردی!
چیزی که باز «علی شریعتی» با ذکاوت هشدار آن را قبل از پیروزی انقلاب اسلامی آن گونه داده بود که:
پیروزی قبل از «خود آگاهی» فاجعه است!
سحرخیز و امثال سحرخیز را نیز می توان از میانه چنان شیدائیانی کاوید که به اعتبار داغی احساسات و عواطف تحریک شده اش در 57 انقلابی شدند و با تقلیل و کاهش تدریجی و طبیعی آن هیجانات آنک ضد «انقلابی» شدند!
تا اینجای کار نیز قابل فهم است اما چیزی که در این میان نه قابل فهم و نه قابل اغماض است اصرار امثال ایشان در تصاحب مناصب نظام برآمده از انقلاب خمینی و اطعام فرصت طلبانه خود از خورشت نظام تا زمانی است که توان گریم خود را در قامت مومن به خمینی و انقلاب خمینی را داشته و از امکان حضور در مناصب نظام برخوردارند و در فردای خسته شدن شان از همه آن تظاهرها یا در فردای خوانده شدن دست شان توسط نظام ناگهان و از منتهی الیه اولترا اصلاح طلبی بانگ و فریاد برآرند که مسلمانی نیست و خمینی و انقلاب خمینی نیز آش دهان سوزی نیست!
محل مناقشه ناظر بر اصول فروشی محمول بر چنین سلوکی است که سالها بدون کمترین تقید به یک نظام و مختصات و مبانی معرفتی و سیاسی و اعتقادیش مزورانه و با ماسک خود را به آن کلیپس کرد و از پیاز حکومت خورده و فربه شده و در فردای بیرون شدن از آن نظام ناگهان یادشان بیفتد که اساساً سیستم سترون و متصلب و اصلاح ناپذیر است!
سه ماه پیش هم که همین جناب سحرخیز بند را آب دادند و در سوته دلی با دو تن از اصحاب بی بی سی فارسی، سحرخیز بدون روتوش را چهره آمائی کردند، با استناد به اصرار ایشان به رابطه «این همانی» بین خود و «مشارالیهما» خدمت شان معروض داشتم:
«این کمال بی اخلاقی است وقتی از اساس دلبستگی به یک انقلاب و نظام برآمده از آن و رهبریش نداشته باشیم و آنگاه مسئولیت و مصادر و مزایای آن نظام را با رعایت تقیه پذیرا شویم!»
(نگاه کنید به مقاله زندانی های ذهن)

باز گلی به جمال بچه های «نهضت آزادی» که از همان سال 58 وقتی ناهمگونی خود و اعتقادات خود با خمینی و انقلاب خمینی را دیدند صادقانه از کلیه مناصب و مصادر حکومت کنار کشیدند و عطای نظام را به لقایش بخشیدند و بدون تظاهر و ماسک و گریم، خود را بیرون از نظام و منتقد نظام تعریف کردند.
این کمال «سفید چشمی» است که بدون انس و تعلق و تقید و الفت به نظام تا مهیا بودن اسباب سورچرانی و لقمه گرفتن از سفره نظام «پیاز نظام» را خورده و خود را فربه کنیم و بعد از بلند شدن «چوب نظام» یادمان بیفتد «آن را که خانه نئین است، بازی نه این است»!
35 سال است که حکومت و مناصب حکومت بتناوب و با نظارت و فیلترینگ «همیشه مورد اعتراض» شورای نگهبان نزد اصحاب سیاست دست به دست می شود و ایضاً همین اصحاب از هم اکنون خود را مهیای انتخابی دیگر و اشغال مناصبی دیگر در اسفند 94 می کنند. بر سفید چشمانی از این دست فرض است تا با تنبه از «پدیده سحرخیز» حد نگاه دارند و از فرصت انتخابات بمثابه «اسب تروآ» جهت ورود به نظام و تحصیل مزایای نظام بهره نبرند.
احراز و اشغال مسئولیت های حکومت اعم از وکالت تا وزارت و قضاوت هم تراز مربیگری تیم ملی فوتبال نیست که بتوان بدون تقید به ملیت و تابعیت و اهلیت و ایضاً تقیدات و تعهدات و حاجات و امهات و علائق و عوائد و سلائق فرد برویم «کی روش» نامی را از لیسبون بیاورم و سکان هدایت و مدیریت و سازماندهی و انتظام ملی پوشان فوتبال مملکت را در «کف با کفایت» (!) ایشان بگذاریم و بلکه چنان چینشی بمثابه انتخاب اعضا تیم ملی است که در کنار داب فنی موظفند از ادب اعتقادی و حمیت ملی نیز برخوردار باشند.
لازمه تصدی مسئولیت ها و مدیریت های حکومتی تقید حداکثری و اعتقاد به مبانی و مفاهیم و قوانین موضوعه کشوری در هر نظامی است.
این کمال بی معرفتی و پر روئی و بی آزرمی است که فرد بدون کمترین التفات و اعتقاد به ماهیت و واقعیت نظام و مختصات سیاسی و اعتقادیش سالوسانه و «سفید چشمانه» با اخذ شمایل «موش مردگی» و ماسک دلبستگی به نظام وارد حوزه مدیریت های کلان نظامی شوند که نه قلباً و نه عقلاً کمترین التزام و اعتقادی به آن ندارند.
برادران و خواهران سفید چشم!
بی التفاتی به سیستم حق مسلم شماست (!) اما این کمال بی اخلاقی و اصول فروشی است که بدون التفات به سیستم و با اشغال مناصب سیستم چشم طمع تان به پیاز حکومت باشد.
بر جمیع خواهران و برادران «سفید چشم» فرض است تا این معززین بدون اعتنا به ساختارهای صلاحیت یاب نظام، راساً و بدواً ، شخصاً دست از این مرد رندی برداشته و بی جهت برای ورود به ارکان حکومتی که تقید و تعهد و الفتی با آن ندارند آستین همت بالا نزنند.

ساکتین فننه!



ساکتین فتنه عنوانی بود که در خلال شهرآشوبی های 88 اطلاق به آن دسته ازسرآمدان و صاحب منصبان در ایران شد که در کانون بحران سکوتی مصلحت اندیشانه و مزورانه اتخاذ کردند با این برآورد تا ببینند در آوردگاه 88 کدامیک از طرفین دست برتر را در مدیریت بحران پیدا می کنند تا بدون سوزاندن خود بتوانند در روز توزیع کباب قدرت به پاس بی عملی و سکوت خود سهم متوقع خود را از طرف پیروز توقع کنند.

عملی شایسته مذمت که در فرهنگ سیاسی نوعی اصول فروشی و بوقلمون صفتی را افاده معنا می کند.
بیرون از کیستی ساکتین فتنه 88 و چرائی چنین لکنت نابهنگامی اکنون و در میانه فتنه «وحوش داعش» ایران شیعی بار دیگر و در ابعادی بزرگ تر و مخرب تر شاهد خموشی نامتوقع و نامفهوم در جهان اسلام است.
بالغ بر 36 سال است که جمهوری اسلامی به تنهائی و جوانمردانه و مظلومانه و اصول گرایانه در سنگر نخست دفاع از حقوق مشروع مسلمانان اهل سنت در فلسطین و لبنان و افغانستان و بوسنی و دیگر مناطق سنی نشین پایمردی و مقاومت کرده و تاوان های سنگینی هم بابت آن متقبل شده.
اکنون و بعد از پیدایش وحوش شیعه کش داعش و افسار گسیختگی ایشان در ذبح شیدائیان خاندان نبوت (ایضاً در کنار کشتار اهل سنت) چرا تمامی سرآمدان و اعاظم و افاضل محترم دنیای تسنن مبتلا به سکوت و لکنت شده و در دفاع ازبرادران و خواهران شیعه خود ماخوذ به حیا اند!؟
کجایند بزرگان الازهر تا شجاعانه و اسلام پناهانه فتوای ناحقی وحوش داعش و اخوت و اهلیت محبان اهل بیت پیامبر را با سلاست و صراحت ابراز دارند!؟
چرا آن مسمی به خادم الحرمین شریفین در مقابل این جنایات مسلم و نامسلمانه فریاد بر نمی آورند که:
ای وحوش! این رسم مسلمانی نیست. این سنت رسول الله نیست. شیعیان برادران دینی و ایمانی ما هستند!
آقای خادم الحرمین شریفین! خدمت به حرمین شریفین امری است شایسته اما محافظت از مشتی ابنیه هر چند مقدس در مقابل خوابزدگی خود به کشتار شیعیانی که در پایمردی به اسلام و دفاع از سرحدات و نوامیس و نفوس مسلمان سرآمدان و دردانه ها و فخر رسول الله اند، ثواب مفروض تان در خدمت از حرمین شریفین را بر سرتان خواهد کوبید.
علمای اسلام، بزرگان تسنن به داد اسلام برسید! تصور نفرمائید شیعیان در دفاع از خود ناتوانند اما این نافی مسئولیت های دینی و شرعی متقبله شمایان نیست!
نگذارید نام تان در تاریخ به نکبت «ساکتین فتنه داعش» ممهور شود!