مصاحبه با روزنامه جوان
15 تير 1392
درآمد: این روزها درشرایطی ازاردوگاه اصلاح طلبان نوای پیروزی به گوش میرسد که اولانه میزان تاثیرآنان درانتخاب رئیس جمهورمنتخب معلوم است ونه اینکه دردوران صدارت او حتی به حداقلی اررویاهای خویش دست خواهند یافت یاخیر؟به نظرمیرسد که این جماعت دراعلام پیروزی خویش مقداری عجولانه ومحاسبه نشده رفتارکردند.ابعادگوناگون این توهم ازجنبه های مختلف، قابل بررسی واستنتاج است .درگفت وشنود پیش روی داریوش سجادی تحلیل گر مسائل سیاسی به مرور فعل وانفعالات انتخابات اخیر ونسبتِ نتیجه آن با جناحین سیاسی کشور پرداخته است.
در مقطع کنونی یک مسئله وشاید بتوان گفت یک شانتاژ تبلیغاتی در فضای سیاسی کشور وجود دارد. پس ازمشخص شدن نتیجه انتخابات، به دلیل اینکه فرد منتخب صبغه حزبی چندانی ندارد و در فضای سیاسی دوقطبی امروز جامعه ما، اعتدال یک حزب به شمار نمیرود ، زمینه مساعد شده است که گروههایی این آرا را به نفع خود مصادره کنند. کسانی که بیشتر در مظان چنین نسبتی هستند، اصلاحطلباناند، چون اصولگرایان درانتخابات، کاندیداهای خودشان را داشتند و مصادره آقای روحانی به نفع خودشان بلاموضوع است. آنها حداکثرمیگویند روحانی اصولگرا نیست، اما با ما همپوشانیهایی دارد. اصلاحطلبان معتقدند ما از روحانی حمایت کردیم و لاجرم اوچاره ای جزپایبندی به منویات ما ندارد،چون دراین صورت وبارای شکننده ای که به دست آورده،به سرعت جایگاه خودراازدست خواهدداد. از دیدگاه شما به عنوان یک تحلیلگر مسائل سیاسی، عیار این تلقی چقدراست؟
بسم الله الرحمن الرحیم.
ابتدا باید مقدمهای را عرض کنم. همواره و در طول تاریخ معاصر، همواره یک وجه غالب در جامعه سیاسی ایران وجود داشته است که فقط مربوط به بعد از انقلاب هم نیست. اساساً این رویکرد همواره در طول تاریخ تحولات سیاسی ایران حاکم بوده است و آن هم این که مردم از منطق صفر و یک (Binary) استفاده میکنند. بر اساس این منطق هیچوقت حد وسطی در تحولات سیاسی ایران حاکم نبوده است و هر طرفی، یا طرف مقابل را از خوددانسته و یا نفی کرده است! در انتخابات اخیر هم همین منطق حاکم بود و مشاهده شد که اصلاحطلبها از یک طرف در پی مصادره جناب آقای روحانی بودند و بعد از انتخابات هم برخی از نشریات اصولگرا با توجه به انتساب آقای روحانی به جامعه روحانیت مبارز، قائل به این امر بودند که آقای روحانی در نهایت منسوب به اصولگرایان-به مفهوم متعارف این عنوان-هستند . این رویکرد بیشتر مبتنی بر همان منطق «یا با ما یا بر ما» ست که برای طرف مقابل چندان حقی قائل نمیشود.
اما آنچه که میتواند واقعیتها را نشان بدهد، تکیه بر (fact)های موجود است که مهمترین آنها آرای شمارش شده آقای روحانی است. یک وقت شما بر اساس یک موقعیت انتزاعی تحلیل میکنید و میگوئید بر اساس قطببندیهای موجود در جامعه، آقای روحانی علیالقاعده در جبهه اصولگرایان- با تعریف فعلی- تعریف میشودیا نمیشود،یا با توجه به حمایتی که اصلاحطلبها از ایشان کردند، برخی هم به این نتیجه میرسند که ایشان اصلاحطلباندیانیستند، یک وقت هم هست که ما شیوه متفاوتی برای ارزیابی آرای ایشان درپیش میگیریم.به عنوان نمونه ،ترکیب کلی آرا چه در شهرستانهای مختلف و چه در مناطق روستایی و با درصد کمتر در کلان شهرها، نشان میدهد که آقای روحانی موفق شدهاند اکثریت آرا را به نفع خود به دست آورند. به اعتقاد من انتخابات اخیر انتخاباتی مهندسی شده بود، اما این مهندسی در بیرون از مرزها شکل گرفت. امریکا تحریمهای اقتصادی فلجکننده خود را علیه ایران شکل داد تا با فشار اقتصادی مضاعف بر بدنه متوسط شهروندان ایران، مردم را از حیث معیشت درفشارشدیدقراردهد. وقتی جامعهای از حیث اقتصادی گرفتار دغدغههای روزمره میشود، طبیعتاً در انتخابات، هر نامزدی که بتواند تبدیل به نمادی از تغییر وضع موجود شود، مورد اقبال جامعه قرار میگیرد و هر نامزدی هم که در جبهه مقابل، این مسئله را در ذهن جامعه تداعی کند که حافظ وضعیت موجود خواهد بود، مورد بی توجهی جامعه قرار میگیرد. در فضای انتخاباتی ایران، خواسته یا ناخواسته، آقای روحانی تبدیل به نمادی علیه وضعیت اقتصادی موجود شد، بهخصوص که مثلا در مناظره سوم گفت: سانتریفیوژها باید بچرخند، اما چرخ کارخانهها هم باید بچرخند. بازخورد این شعار در افکار عمومی این بود که ایشان آمده است تا دغدغههای معیشتی مردم را با نفی سیاستهای قبلی تأمین کند.
نامزدهای جبهه مقابل هم هر چند با هم اختلاف نظر داشتند، اما چون متفقاً-ودست کم درظاهر- در اذهان عمومی منسوب به جبهه اصولگرایانی بودند که قرار بود به وضع فعلی دامن بزنند، مورد بی توجهی قرار گرفتند، چون مردم این گونه تحلیل میکردند که اگر اینها رأی بیاورند، حداقل ضررش این خواهد بود که وضعیت معیشتی مردم در کوتاه مدت بهبود نمییابد. به همین دلیل هم آقای روحانی حتی در دورترین نقاط روستایی هم که آرا تحت تأثیر هیچ گونه جناحبندی سیاسی و حزبی نیستند، با بالاترین اقبال روبرو شدند و اکثریت آرا را کسب کردند. این بدین معناست که آقای روحانی با تکیه بر دغدغههای معیشتی مردم پیروز انتخابات است،ونه حمایت حزب یاجریانی خاص.
این مطلب فی الجمله درست ودرجای خوددرخوربررسی ودقت بیشتر هم هست .اماالان بهطور مشخص سخن اینجاست که اصلاحطلبان در این انتخابات یک کاندید بیشتر نداشتند و او هم آقای عارف بود. عدهای معتقدند حمایت اصلاحطلبان و آقای خاتمی از آقای روحانی، نقش اساسی و تعیینکننده در پیروزی ایشان داشته است. طرف مقابل هم میگوید اگر واقعاً این گونه باشد، چرا این حمایتهای بسیار تعیینکننده و اساسی را پشت سر کاندیدای خودتان نگذاشتید ورفتید سراغ کسی که کسی اساسا اصلاح طلب نیست.به نظرشما سهم جریان اصلاح طلب درپیروزی آقای روحانی چقدراست؟
این حرف، حرفی منطقی است. بخش عمدهای از افراد شاخص اصلاحطلب معتقدند حمایت آقای خاتمی از آقای روحانی بود که توانست موج اقبال از ایشان را ایجاد کند. اینجا بلافاصله این سئوال پیش میآید که اگر واقعاً نفوذ کلام آقای خاتمی تا این درجه بالا بوده است، چرا آقای عارف را که برخاسته از بطن جنبش اصلاحات است مورد حمایت قرار ندادند؟
اما من معتقدم نقش آقای هاشمی در حمایت از آقای روحانی نسبتاتأثیرگذار بود، چون به هر حال آقای روحانی همواره از منسوبین به آقای هاشمی بوده و هست و از این گذشته، رد صلاحیت آقای هاشمی به هر دلیلی که بوده، خواسته یا ناخواسته بازتابی را در جامعه پیش آورد و نوعی مظلومیت یامظلوم نمایی را برای آقای هاشمی رقم زد. با توجه به فرهنگ سنتی ایرانیان این مسئله موجب شد نوعی ترحم برای آقای هاشمی ایجاد شود و بعد از حمایت آقای هاشمی از آقای روحانی، بخشی از آن نگاه ترحمآمیز، از ایشان به آقای روحانی منتقل شد. البته باز تأکید میکنم این بدان معنا نیست که آقای روحانی فاقد رأی اصلاحطلبهاست. حرفم این است که آن آرا، آرای تأثیرگذاری نبودند. آرای اصلی، مؤثر و تعیینکننده برای پیروزی آقای روحانی، آرای بدنه ماکسیممی شهروندانی بود که ورای دغدغه سیاسی و جناحی، دغدغه معیشتی داشتند.
نکته دیگر این است که دراین دوره، شکاف متعارف رای میان غالب ومغلوب وجودندارد. مثلاً در سال 76 آقای ناطق 7 میلیون و آقای خاتمی با فاصله زیادی از او، 20 میلیون رأی آورد و یا مثلاً آقای احمدینژاد درسال84ودر دور دوم با 17 میلیون رأی از آقای هاشمی که 10 میلیون رأی آورد پیشی گرفت،الان آن فاصله رای وجودندارد. در انتخابات فعلی شاهدیم که اصولگرایان با وجود تمام تفرقهایشان حدود 46 درصد آرا و اصلاحطلبها با تمام وحدتشان حدود 7/50 درصد آرا را به دست آوردند واز آن فاصله شدید همیشگی در این انتخابات خبری نیست. به نظر شما این موضوع چه تأثیری بر روند تحولات آینده خواهد داشت؟ چون نفس پر شدن سبد آرای رئیسجمهور با اختلاف زیاد با آرای رقیب در این کشور، حداقل در دو دهه اخیر یک سنت بوده است و رئیسجمهور فعلی با فقدان این پشتوانه باید چگونه رفتار کند؟
قبل از پاسخ به این سئوال توضیح بدهم اگر آن دوقطبی آشتیناپذیر در این انتخابات تشکیل نشد به این دلیل بود که نامزد موجود، نامزد اصلی اصلاحطلبها نبود. اگر بود و مثلاً آقای عارف منحصراً در صحنه میماند، میتوانستیم تشکیل آن دوقطبی آشتیناپذیر را توقع داشته باشیم ویک وزن کشی دقیق ازاصلاح طلبان صورت گیرد، منتهی آقای روحانی یک وجهه بینالجناحین داشت و همین باعث شد که آن دوقطبی متصلب شکل نگیرد و این از جهتی خوب است، چون همین آرای بالنسبه نزدیک باعث میشود محدودیتهایی که بر نامزد انتخاباتهای پیشین تحمیل میشد، بر ایشان تحمیل نشود. به چه معنا؟
ملاحظه کنید! آقای خاتمی در دوم خرداد 76 از آرای ماکسیممی 20 میلیونی برخوردار شد. مردم در هالهای از ابهام به آقای خاتمی اقبال کردند و در سبد آرای آقای خاتمی در سال 76، از بچههای نظام بودند تا مخالفین حکومت و این باعث شد که آن آرا یکسری توقعات فزاینده را به آقای خاتمی (pump) کند و این وضعیتی بود که ایشان نه ادعا و نه توان برآورده کردن آن توقعات را نداشت. اما در حال حاضر با توجه به آرای نزدیک به همی که موجب پیروزی آقای روحانی شد، ایشان این فراغ بال را دارد که اولاً توقعات فزاینده را مهار کند و بتواند در بستری معقول، منطقی و آرام و با مشارکت جناحین موجود، انشاءالله منویات خود را در چهار سال ریاست جمهوری محقق کند.
منظورم از سئوال قبل این بود که اگربخشی از نیروهای فعال سیاسی جامعه بخواهند به حرفهای آقایان خاتمی و هاشمی وقعی بگذارند، قاعدتاً تفاوتی بین این که آنها خودشان در انتخابات شرکت یا از کسی حمایت کنند تا او منویات آنها را اجرا کند، نباید بگذارند. به هر حال اگر آقایان خاتمی و هاشمی از نظر به پای صندوق رأی آوردن مردم ،در جامعه پتانسیلی داشته باشند، قاعدتاً تفاوتی بین این نیست که آقای روحانی به عنوان دست راست آقای هاشمی بیاید یا آقای خاتمی به جای این که خودش بیاید آقای روحانی را که این روزها او را سمبل عقلانیت میداند، به میدان بفرستد. آیا تصور نمیکنید اساساً نیروهای سیاسی فعال و آماده مشارکت اصلاح طلبان در این انتخابات وزنکشی شدند؟
قطعاً همین طور است. در تأیید حرف شما عرض کنم که اساساً در انتخابات ایران این حرف غلطی است که فکر میکنند یک چهره شاخص برخوردار از وجهه اجتماعی بتواند اقبال مردم به خود را به فردی به عنوان نماینده خود منتقل کند. مردم بر اساس توصیه رأی نمیدهند، بلکه به شخص رأی میدهند، بنابراین من چندان به این نکته قائل نیستم که حمایت (X) یا (Y) از آقای روحانی آن چنان اثرگذار بود که بتواند کل آن پتانسیل را به طرف مقابل منتقل کند. در عین حال که کاملاً با شما موافقم که وزنکشی انجام شد، اما اگر آقای عارف انصراف نمیداد، این وزنکشی دقیقتر صورت میگرفت، چون اصلاحطلبها میتوانستند وزن اجتماعی خود را دقیقاً بر اساس برآورد قطعی آرای آقای عارف محاسبه کنندودراین صورت به محاق می رفتند،همانطورکه نظرسنجی های دقیق آن دوره نشان می داد، اما حالا این توفیق نصیب اصلاحطلبها شده است که بتوانند در یک فضای خاکستری کماکان بازی و با توجه به فقدان آرای شفاف، آرای آقای روحانی را به نفع خود مصادره کنند، در صورتی که واقع امر این نیست و طرفین به اندازه کافی و شفاف در این انتخابات وزن اجتماعی خود را نشان ندادند، با این توضیح که اصلاحطلبها از این امکان برخوردار بودند که به دلیل فقد نامزد مورد نظرشان میتوانند درسایه آرای آقای روحانی فعالیت کنند.
بااین همه برخلاف نظر اصلاحطلبان، دیدیم که آقای روحانی در موضعگیریهای بعد از انتخابات، بهخصوص در مصاحبه مطبوعاتی نشان دادند که اصرار دارند شخصیت مستقل خود را در مصدر ریاست جمهوری حفظ کنند. من معتقدم اسم آقای روحانی خواسته یا ناخواسته در تاریخ ایران به عنوان یک رئیسجمهور ثبت شد و فرصت بسیار مناسبی پیش آمده است که ایشان خود را به عنوان یک چهره مستقل و تأثیرگذار در تاریخ تحولات ایران ثبت کند، به همین دلیل خود ایشان هم ترجیح میدهد زیر سایه کسی نباشد و مستقلاً مدیریتش را در این چهار سال اعمال کند.
برخی بهرغم این که تأثیر حمایت اصلاحطلبان را در آرای آقای روحانی چندان زیاد نمیبینند وبیشتر بخشی از آرای آقای روحانی را معلول حمایت آقای هاشمی از ایشان میبینند، با این درعین حال براین باورندکه آقای روحانی مقداری رأی عاریتی و قرضی، یعنی رأی کسانی را دارد که رأی اصلیشان آقای روحانی نبوده است، اما به دلایلی به او رأی دادهاند. خیلیها معتقدند به همین دلیل چالش اصلی آقای روحانی در آینده با اصلاحطلبها خواهد بود، نه با اصولگرایان، چون اصولگرایان در موضع سهمخواهی از او نیستند و کاندیداهایشان کاملاً مشخص بودند وبه دلایلی رأی هم نیاوردند. البته برآیند کل آرای اصولگرایان برآیند بدی نیست، ولی به حد نصاب نرسید. کسانی که در مظان سهمخواهی از آقای روحانی هستند، اصلاحطلباناند و چون آقای روحانی به هر دلیلی نباید با یک اصلاحطلب اشتباه گرفته شود و بخشی از جریانات تندروی اصلاحات ممکن است از او توقعات حداکثری داشته باشند و بخواهند این توقعات در همان سال یا حتی ماههای اول محقق شود، با او وارد چالش میشوند. به نظر شما این چالش اولیه با اصلاحطلبان چه سرنوشتی را رقم خواهد زد؟
قبول دارم که این چالش اجتنابناپذیر است و آقای روحانی باید از همین حالا خود را برای مدیریت این چالش آماده کند. اولین بزنگاه هم برای بروز این چالش در تشکیل کابینه است. من معتقدم شاخصترین نقطه برای شروع یا عدم شروع این چالش، وزیر نفت است. وزارت نفت ازجنبه محوریت کار آقای روحانی، بسیار مهم است، چون ایشان دغدغه معیشتی مردم را دنبال میکند و با توجه به نقش محوری نفت در اقتصاد کشور، اگر وزیری را معرفی کند که به تکنوکراتها و کارگزاران نزدیک باشد یک معنا دارد، اما اگر وزیرش را بر اساس منویات خودش انتخاب کند، معنای دیگری پیدا میکند. وزیر ارشاد و کشور و امور خارجه و اطلاعات هم همین طور. اما من فکر میکنم با ترکیب کابینه و معرفی آن به مجلس مشخص میشود که آقای روحانی مایل است با سهمخواهان چالش کند یا سازش.
البته انتخاب کابینهای همسو با اصلاحطلبان هم لزوماً به معنای برآورده شدن خواستهای آنها نیست. به هر حال آقای خاتمی در دوم خرداد با اختلاف رأی بالا و با آن همه تبلیغات و سر و صداها روی کار آمد، فضای تبلیغاتی کشور هم به همان ترتیبی بود که شما خودتان وقتی در ایران بودید ملاحظه میکردید که چگونه توسط روزنامههای مختلفی که از جای واحدی حمایت میشدند، این فضا را به تسخیر خود درآوردند و جنگهای روانی پرحجمی هم صورت گرفتند، با این همه نتوانستند کاری از پیش ببرند، یعنی انتخاب وزیر نزدیک به اصلاحطلبان هم لزوماً گرهای از کار آنها باز نخواهد کرد، بلکه وزرا وقتی وارد میدان عمل میشوند باید نشان بدهند حاضرند چند امتیاز به اصلاحطلبها بدهند.
بله، اما واقعیت این است که در حال حاضر اگر آقای روحانی پست معاونت اولی خود را به یکی از چهرههای اصلاحطلب، مثلاً آقای عارف بدهد، بخش عمدهای از توقعات اصلاحطلبها تأمین میشود، به این معنا که میتوانند با احتساب همان معاونت اولی که نقش جدی هم در ساختارهای اجرایی ندارد، ولی نقش سمبلیک دارد، خود و جامعه را توجیه کنند که ما سهممان را گرفتیم. آقای روحانی از جهتی میتواند این امتیاز را بدهد، اما بحث بر سر این است که آیا اصلاحطلبها به این سهم قناعت میکنند یا میخواهند به دنبال تنشهایی بروند که در سالهای گذشته به دنبالش بودند؟ من معتقدم احتمال چالش هست، مگر این که آقای روحانی بتوانند از یک موضع مرضیالطرفینی امور مدیریت کنند.
با توجه به گذشتهای که از آقای روحانی سراغ دارید و با عنایت به آنچه که تا به حال ازایشان دیده شده است، به نظر شما رئیس جمهورمنتخب چقدر ظرفیت این کار را دارد؟ چون صرفنظر از این که دیدگاه طرفین چیست، خیلی هم قوی ظاهر نمیشود و مبهم صحبت میکند و اساساً حرفهایش هم طرفین را راضی نمیکند. معمولاً اطراف این سنخ آدمها نهایتاً خالی میماند.
داوری در باره عملکرد آقای روحانی هنوز خیلی زود است، ولی بر اساس ویژگیهای شخصیتی ایشان معتقدم چالش اصلی ایشان در داخل کشور نیست، بلکه در خارج است و بخش عمده توانمندیهای ایشان در سیاست خارجی مستهلک خواهد شد. متأسفانه با توجه به ویژگیهای شخصیتی ایشان تصور نمیکنم بتواند توفیق جدیای در مسئله سیاست خارجی بهویژه تنشزدایی با امریکاییها بر سر قضیه انرژی هستهای به دست بیاورد.
چرا چنین تصوری دارید؟
نمونه شاخصش این است که بهرغم این که انتخابات گذشته انتخابات مفید، مؤثر و خوشاقبالی بود و جامعه جهانی هم از آن استقبال کرد و بهرغم توقع اولیه همه که امریکاییها باید از روی کار آمدن یک چهره مدعی اعتدال استقبال میکردند، همزمان تحریمها افزایش مییابند و فشار امریکا بر سوریه به عنوان گلوگاه فعالیت استراتژیک ایران هم بیشتر میشود. این یعنی دولت ایالات متحده ،آقای روحانی را چندان هم چهره مطلوبی-دست کم ازآن نوع که دنبالش میگشت- نمیداند و بنابراین به دنبال جمع کردن کارتهای بیشتری در تعاملات سیاسی با ایران است. یکی از آن کارتها تحریمهای بیشتر و دیگری فشار بر سوریه است تا از این طریق فشارهای بیشتری را بر آقای روحانی اعمال کند و بتواند امتیازات بیشتری بگیرد.
با توجه به ویژگیهای شخصیتیای که من از آقای روحانی میشناسم ایشان تصور میکند در نظام بینالملل میتوان با لبخند دیپلماتیک و مبادی آداب بودن و این گونه رفتارهای متعارف، از منافع ملی ملت ایران دفاع کرد. این نشانه عدم شناخت پتانسیلهای دیپلماتیک امریکاست. در نظام بینالملل، قدرت حرف اول را میزند، بهویژه که امریکاییها در تمام تعاملات بینالمللی خود دقیقاً روی این نکته متمرکزند که در تعاملات چه چیزهایی را میدهند و ما به ازای آنها چه میگیرند و مسائل ایدئولوژیک حتی به اندازه یک ارزن هم برای آنها ارزش ندارد.
به همین دلیل هم معتقدم آقای روحانی اگر میخواهند موفق شوند، باید ورای خوشبینیها، اهتمام خود را صرف تقویت و افزایش کارتهای برنده ایران در سیاست خارجی کنند. تنشهای سیاست داخلی هم میتواند متأثر از سیاست خارجی باشد و اگر ایشان نتوانند پرونده انرژی هستهای را به شکل مطلوبی مدیریت کنند، تبعاتش در داخل گریبانگیر ایشان میشود و همان جناحهایی که الان سهمخواهی میکنند، میتوانند موی دماغ ایشان شوند.
یک مقدار از جناح یا شخص فاتح فاصله بگیریم و به طرف مقابل نگاهی بیندازیم. حداقل بخشهایی از اصولگرایان معتقدند در انتخابات اخیر گل مفت خوردند، چون تصورشان این بود که رأی خوبی در جامعه دارند. نتیجه انتخابات خیلی با این تصور اصولگرایان فاصله نداشت، اما در عین حال با پیش بینی های آنها متفاوت بود و لذا وحدتی بین اینها صورت نگرفت و مردم پیش خودشان گفتند این چه جور جناح و گروهی است که برای ریاست جمهوری چهار کاندیدا دارد! وتنها یک نفر نمیتواند تفکر آن را نمایندگی کند؟! با توجه به نتیجه انتخابات که شکننده است، اصولگرایان چقدر میتوانند به آینده خود امیدوار باشند و باید چه کار کنند؟
من معتقدم همان طور که آقای روحانی برنده این انتخابات بودند، جناح اصولگرا هم اگر به کسی باخت به خودش و سیاستهای غلطش بود. با چهار کاندیدا مشارکت کردن یعنی شکستن آرا.از این گذشته واقعیت دموکراسی در تمام دنیا به این شکل است که در ایام انتخابات، حرف اول را یک تئاتر میزند و در این تئاتر هر کسی خوشبیانتر و خوشبرخوردتر باشد و بتواند مواضع خود رابا (packaging) و بستهبندی بهتری عرضه کند، از اقبال بیشتری برای جذب آرای مردم برخوردار میشود. این تئاتری است که در امریکا در شدیدترین شکل ممکن میبینیم و در بقیه دنیا هم همین طور است، چون نامزد میخواهد رأی مردم را بخرد و برای این کار هرچه خود را بهتر و شکیلتر عرضه کند، موفقتر خواهد بود.
با توجه به این که یک فرد اعتدالگرا سکاندار امور کشور شده است، آینده اصولگرایان و اصلاحطلبان را در آینده سیاسی کشور چگونه میبینید؟
این سوال خیلی کلی است وازسوی دیگرپاسخ به آن به متغیر های مختلفی بستگی دارد.اینکه آقای روحانی درایجاد بالانس درمیان جناحین یاهمان تحقق اعتدال تاچه حد موفق باشدویا به اصلاح طلبان براساس توقعاتشان میدان بدهدیاندهدو متقابلاً اصولگرایان که اکثریت مجلس رادراختیاردارند،درجریان معرفی کابینه چگونه رفتارکنند در چالشهایی که پیش میآیند تاثیرات زیادی تأثیر دارند که ترجیح میدهم در موقع مناسبش در باره آنها صحبت کنم.
ان شاالله بماندبرای مصاحبه بعد.با تشکر از وقتی که در اختیار ما گذاشتید.
http://javanonline.ir/fa/news/600841
اما آنچه که میتواند واقعیتها را نشان بدهد، تکیه بر (fact)های موجود است که مهمترین آنها آرای شمارش شده آقای روحانی است. یک وقت شما بر اساس یک موقعیت انتزاعی تحلیل میکنید و میگوئید بر اساس قطببندیهای موجود در جامعه، آقای روحانی علیالقاعده در جبهه اصولگرایان- با تعریف فعلی- تعریف میشودیا نمیشود،یا با توجه به حمایتی که اصلاحطلبها از ایشان کردند، برخی هم به این نتیجه میرسند که ایشان اصلاحطلباندیانیستند، یک وقت هم هست که ما شیوه متفاوتی برای ارزیابی آرای ایشان درپیش میگیریم.به عنوان نمونه ،ترکیب کلی آرا چه در شهرستانهای مختلف و چه در مناطق روستایی و با درصد کمتر در کلان شهرها، نشان میدهد که آقای روحانی موفق شدهاند اکثریت آرا را به نفع خود به دست آورند. به اعتقاد من انتخابات اخیر انتخاباتی مهندسی شده بود، اما این مهندسی در بیرون از مرزها شکل گرفت. امریکا تحریمهای اقتصادی فلجکننده خود را علیه ایران شکل داد تا با فشار اقتصادی مضاعف بر بدنه متوسط شهروندان ایران، مردم را از حیث معیشت درفشارشدیدقراردهد. وقتی جامعهای از حیث اقتصادی گرفتار دغدغههای روزمره میشود، طبیعتاً در انتخابات، هر نامزدی که بتواند تبدیل به نمادی از تغییر وضع موجود شود، مورد اقبال جامعه قرار میگیرد و هر نامزدی هم که در جبهه مقابل، این مسئله را در ذهن جامعه تداعی کند که حافظ وضعیت موجود خواهد بود، مورد بی توجهی جامعه قرار میگیرد. در فضای انتخاباتی ایران، خواسته یا ناخواسته، آقای روحانی تبدیل به نمادی علیه وضعیت اقتصادی موجود شد، بهخصوص که مثلا در مناظره سوم گفت: سانتریفیوژها باید بچرخند، اما چرخ کارخانهها هم باید بچرخند. بازخورد این شعار در افکار عمومی این بود که ایشان آمده است تا دغدغههای معیشتی مردم را با نفی سیاستهای قبلی تأمین کند.
نامزدهای جبهه مقابل هم هر چند با هم اختلاف نظر داشتند، اما چون متفقاً-ودست کم درظاهر- در اذهان عمومی منسوب به جبهه اصولگرایانی بودند که قرار بود به وضع فعلی دامن بزنند، مورد بی توجهی قرار گرفتند، چون مردم این گونه تحلیل میکردند که اگر اینها رأی بیاورند، حداقل ضررش این خواهد بود که وضعیت معیشتی مردم در کوتاه مدت بهبود نمییابد. به همین دلیل هم آقای روحانی حتی در دورترین نقاط روستایی هم که آرا تحت تأثیر هیچ گونه جناحبندی سیاسی و حزبی نیستند، با بالاترین اقبال روبرو شدند و اکثریت آرا را کسب کردند. این بدین معناست که آقای روحانی با تکیه بر دغدغههای معیشتی مردم پیروز انتخابات است،ونه حمایت حزب یاجریانی خاص.
این مطلب فی الجمله درست ودرجای خوددرخوربررسی ودقت بیشتر هم هست .اماالان بهطور مشخص سخن اینجاست که اصلاحطلبان در این انتخابات یک کاندید بیشتر نداشتند و او هم آقای عارف بود. عدهای معتقدند حمایت اصلاحطلبان و آقای خاتمی از آقای روحانی، نقش اساسی و تعیینکننده در پیروزی ایشان داشته است. طرف مقابل هم میگوید اگر واقعاً این گونه باشد، چرا این حمایتهای بسیار تعیینکننده و اساسی را پشت سر کاندیدای خودتان نگذاشتید ورفتید سراغ کسی که کسی اساسا اصلاح طلب نیست.به نظرشما سهم جریان اصلاح طلب درپیروزی آقای روحانی چقدراست؟
این حرف، حرفی منطقی است. بخش عمدهای از افراد شاخص اصلاحطلب معتقدند حمایت آقای خاتمی از آقای روحانی بود که توانست موج اقبال از ایشان را ایجاد کند. اینجا بلافاصله این سئوال پیش میآید که اگر واقعاً نفوذ کلام آقای خاتمی تا این درجه بالا بوده است، چرا آقای عارف را که برخاسته از بطن جنبش اصلاحات است مورد حمایت قرار ندادند؟
اما من معتقدم نقش آقای هاشمی در حمایت از آقای روحانی نسبتاتأثیرگذار بود، چون به هر حال آقای روحانی همواره از منسوبین به آقای هاشمی بوده و هست و از این گذشته، رد صلاحیت آقای هاشمی به هر دلیلی که بوده، خواسته یا ناخواسته بازتابی را در جامعه پیش آورد و نوعی مظلومیت یامظلوم نمایی را برای آقای هاشمی رقم زد. با توجه به فرهنگ سنتی ایرانیان این مسئله موجب شد نوعی ترحم برای آقای هاشمی ایجاد شود و بعد از حمایت آقای هاشمی از آقای روحانی، بخشی از آن نگاه ترحمآمیز، از ایشان به آقای روحانی منتقل شد. البته باز تأکید میکنم این بدان معنا نیست که آقای روحانی فاقد رأی اصلاحطلبهاست. حرفم این است که آن آرا، آرای تأثیرگذاری نبودند. آرای اصلی، مؤثر و تعیینکننده برای پیروزی آقای روحانی، آرای بدنه ماکسیممی شهروندانی بود که ورای دغدغه سیاسی و جناحی، دغدغه معیشتی داشتند.
نکته دیگر این است که دراین دوره، شکاف متعارف رای میان غالب ومغلوب وجودندارد. مثلاً در سال 76 آقای ناطق 7 میلیون و آقای خاتمی با فاصله زیادی از او، 20 میلیون رأی آورد و یا مثلاً آقای احمدینژاد درسال84ودر دور دوم با 17 میلیون رأی از آقای هاشمی که 10 میلیون رأی آورد پیشی گرفت،الان آن فاصله رای وجودندارد. در انتخابات فعلی شاهدیم که اصولگرایان با وجود تمام تفرقهایشان حدود 46 درصد آرا و اصلاحطلبها با تمام وحدتشان حدود 7/50 درصد آرا را به دست آوردند واز آن فاصله شدید همیشگی در این انتخابات خبری نیست. به نظر شما این موضوع چه تأثیری بر روند تحولات آینده خواهد داشت؟ چون نفس پر شدن سبد آرای رئیسجمهور با اختلاف زیاد با آرای رقیب در این کشور، حداقل در دو دهه اخیر یک سنت بوده است و رئیسجمهور فعلی با فقدان این پشتوانه باید چگونه رفتار کند؟
قبل از پاسخ به این سئوال توضیح بدهم اگر آن دوقطبی آشتیناپذیر در این انتخابات تشکیل نشد به این دلیل بود که نامزد موجود، نامزد اصلی اصلاحطلبها نبود. اگر بود و مثلاً آقای عارف منحصراً در صحنه میماند، میتوانستیم تشکیل آن دوقطبی آشتیناپذیر را توقع داشته باشیم ویک وزن کشی دقیق ازاصلاح طلبان صورت گیرد، منتهی آقای روحانی یک وجهه بینالجناحین داشت و همین باعث شد که آن دوقطبی متصلب شکل نگیرد و این از جهتی خوب است، چون همین آرای بالنسبه نزدیک باعث میشود محدودیتهایی که بر نامزد انتخاباتهای پیشین تحمیل میشد، بر ایشان تحمیل نشود. به چه معنا؟
ملاحظه کنید! آقای خاتمی در دوم خرداد 76 از آرای ماکسیممی 20 میلیونی برخوردار شد. مردم در هالهای از ابهام به آقای خاتمی اقبال کردند و در سبد آرای آقای خاتمی در سال 76، از بچههای نظام بودند تا مخالفین حکومت و این باعث شد که آن آرا یکسری توقعات فزاینده را به آقای خاتمی (pump) کند و این وضعیتی بود که ایشان نه ادعا و نه توان برآورده کردن آن توقعات را نداشت. اما در حال حاضر با توجه به آرای نزدیک به همی که موجب پیروزی آقای روحانی شد، ایشان این فراغ بال را دارد که اولاً توقعات فزاینده را مهار کند و بتواند در بستری معقول، منطقی و آرام و با مشارکت جناحین موجود، انشاءالله منویات خود را در چهار سال ریاست جمهوری محقق کند.
منظورم از سئوال قبل این بود که اگربخشی از نیروهای فعال سیاسی جامعه بخواهند به حرفهای آقایان خاتمی و هاشمی وقعی بگذارند، قاعدتاً تفاوتی بین این که آنها خودشان در انتخابات شرکت یا از کسی حمایت کنند تا او منویات آنها را اجرا کند، نباید بگذارند. به هر حال اگر آقایان خاتمی و هاشمی از نظر به پای صندوق رأی آوردن مردم ،در جامعه پتانسیلی داشته باشند، قاعدتاً تفاوتی بین این نیست که آقای روحانی به عنوان دست راست آقای هاشمی بیاید یا آقای خاتمی به جای این که خودش بیاید آقای روحانی را که این روزها او را سمبل عقلانیت میداند، به میدان بفرستد. آیا تصور نمیکنید اساساً نیروهای سیاسی فعال و آماده مشارکت اصلاح طلبان در این انتخابات وزنکشی شدند؟
قطعاً همین طور است. در تأیید حرف شما عرض کنم که اساساً در انتخابات ایران این حرف غلطی است که فکر میکنند یک چهره شاخص برخوردار از وجهه اجتماعی بتواند اقبال مردم به خود را به فردی به عنوان نماینده خود منتقل کند. مردم بر اساس توصیه رأی نمیدهند، بلکه به شخص رأی میدهند، بنابراین من چندان به این نکته قائل نیستم که حمایت (X) یا (Y) از آقای روحانی آن چنان اثرگذار بود که بتواند کل آن پتانسیل را به طرف مقابل منتقل کند. در عین حال که کاملاً با شما موافقم که وزنکشی انجام شد، اما اگر آقای عارف انصراف نمیداد، این وزنکشی دقیقتر صورت میگرفت، چون اصلاحطلبها میتوانستند وزن اجتماعی خود را دقیقاً بر اساس برآورد قطعی آرای آقای عارف محاسبه کنندودراین صورت به محاق می رفتند،همانطورکه نظرسنجی های دقیق آن دوره نشان می داد، اما حالا این توفیق نصیب اصلاحطلبها شده است که بتوانند در یک فضای خاکستری کماکان بازی و با توجه به فقدان آرای شفاف، آرای آقای روحانی را به نفع خود مصادره کنند، در صورتی که واقع امر این نیست و طرفین به اندازه کافی و شفاف در این انتخابات وزن اجتماعی خود را نشان ندادند، با این توضیح که اصلاحطلبها از این امکان برخوردار بودند که به دلیل فقد نامزد مورد نظرشان میتوانند درسایه آرای آقای روحانی فعالیت کنند.
بااین همه برخلاف نظر اصلاحطلبان، دیدیم که آقای روحانی در موضعگیریهای بعد از انتخابات، بهخصوص در مصاحبه مطبوعاتی نشان دادند که اصرار دارند شخصیت مستقل خود را در مصدر ریاست جمهوری حفظ کنند. من معتقدم اسم آقای روحانی خواسته یا ناخواسته در تاریخ ایران به عنوان یک رئیسجمهور ثبت شد و فرصت بسیار مناسبی پیش آمده است که ایشان خود را به عنوان یک چهره مستقل و تأثیرگذار در تاریخ تحولات ایران ثبت کند، به همین دلیل خود ایشان هم ترجیح میدهد زیر سایه کسی نباشد و مستقلاً مدیریتش را در این چهار سال اعمال کند.
برخی بهرغم این که تأثیر حمایت اصلاحطلبان را در آرای آقای روحانی چندان زیاد نمیبینند وبیشتر بخشی از آرای آقای روحانی را معلول حمایت آقای هاشمی از ایشان میبینند، با این درعین حال براین باورندکه آقای روحانی مقداری رأی عاریتی و قرضی، یعنی رأی کسانی را دارد که رأی اصلیشان آقای روحانی نبوده است، اما به دلایلی به او رأی دادهاند. خیلیها معتقدند به همین دلیل چالش اصلی آقای روحانی در آینده با اصلاحطلبها خواهد بود، نه با اصولگرایان، چون اصولگرایان در موضع سهمخواهی از او نیستند و کاندیداهایشان کاملاً مشخص بودند وبه دلایلی رأی هم نیاوردند. البته برآیند کل آرای اصولگرایان برآیند بدی نیست، ولی به حد نصاب نرسید. کسانی که در مظان سهمخواهی از آقای روحانی هستند، اصلاحطلباناند و چون آقای روحانی به هر دلیلی نباید با یک اصلاحطلب اشتباه گرفته شود و بخشی از جریانات تندروی اصلاحات ممکن است از او توقعات حداکثری داشته باشند و بخواهند این توقعات در همان سال یا حتی ماههای اول محقق شود، با او وارد چالش میشوند. به نظر شما این چالش اولیه با اصلاحطلبان چه سرنوشتی را رقم خواهد زد؟
قبول دارم که این چالش اجتنابناپذیر است و آقای روحانی باید از همین حالا خود را برای مدیریت این چالش آماده کند. اولین بزنگاه هم برای بروز این چالش در تشکیل کابینه است. من معتقدم شاخصترین نقطه برای شروع یا عدم شروع این چالش، وزیر نفت است. وزارت نفت ازجنبه محوریت کار آقای روحانی، بسیار مهم است، چون ایشان دغدغه معیشتی مردم را دنبال میکند و با توجه به نقش محوری نفت در اقتصاد کشور، اگر وزیری را معرفی کند که به تکنوکراتها و کارگزاران نزدیک باشد یک معنا دارد، اما اگر وزیرش را بر اساس منویات خودش انتخاب کند، معنای دیگری پیدا میکند. وزیر ارشاد و کشور و امور خارجه و اطلاعات هم همین طور. اما من فکر میکنم با ترکیب کابینه و معرفی آن به مجلس مشخص میشود که آقای روحانی مایل است با سهمخواهان چالش کند یا سازش.
البته انتخاب کابینهای همسو با اصلاحطلبان هم لزوماً به معنای برآورده شدن خواستهای آنها نیست. به هر حال آقای خاتمی در دوم خرداد با اختلاف رأی بالا و با آن همه تبلیغات و سر و صداها روی کار آمد، فضای تبلیغاتی کشور هم به همان ترتیبی بود که شما خودتان وقتی در ایران بودید ملاحظه میکردید که چگونه توسط روزنامههای مختلفی که از جای واحدی حمایت میشدند، این فضا را به تسخیر خود درآوردند و جنگهای روانی پرحجمی هم صورت گرفتند، با این همه نتوانستند کاری از پیش ببرند، یعنی انتخاب وزیر نزدیک به اصلاحطلبان هم لزوماً گرهای از کار آنها باز نخواهد کرد، بلکه وزرا وقتی وارد میدان عمل میشوند باید نشان بدهند حاضرند چند امتیاز به اصلاحطلبها بدهند.
بله، اما واقعیت این است که در حال حاضر اگر آقای روحانی پست معاونت اولی خود را به یکی از چهرههای اصلاحطلب، مثلاً آقای عارف بدهد، بخش عمدهای از توقعات اصلاحطلبها تأمین میشود، به این معنا که میتوانند با احتساب همان معاونت اولی که نقش جدی هم در ساختارهای اجرایی ندارد، ولی نقش سمبلیک دارد، خود و جامعه را توجیه کنند که ما سهممان را گرفتیم. آقای روحانی از جهتی میتواند این امتیاز را بدهد، اما بحث بر سر این است که آیا اصلاحطلبها به این سهم قناعت میکنند یا میخواهند به دنبال تنشهایی بروند که در سالهای گذشته به دنبالش بودند؟ من معتقدم احتمال چالش هست، مگر این که آقای روحانی بتوانند از یک موضع مرضیالطرفینی امور مدیریت کنند.
با توجه به گذشتهای که از آقای روحانی سراغ دارید و با عنایت به آنچه که تا به حال ازایشان دیده شده است، به نظر شما رئیس جمهورمنتخب چقدر ظرفیت این کار را دارد؟ چون صرفنظر از این که دیدگاه طرفین چیست، خیلی هم قوی ظاهر نمیشود و مبهم صحبت میکند و اساساً حرفهایش هم طرفین را راضی نمیکند. معمولاً اطراف این سنخ آدمها نهایتاً خالی میماند.
داوری در باره عملکرد آقای روحانی هنوز خیلی زود است، ولی بر اساس ویژگیهای شخصیتی ایشان معتقدم چالش اصلی ایشان در داخل کشور نیست، بلکه در خارج است و بخش عمده توانمندیهای ایشان در سیاست خارجی مستهلک خواهد شد. متأسفانه با توجه به ویژگیهای شخصیتی ایشان تصور نمیکنم بتواند توفیق جدیای در مسئله سیاست خارجی بهویژه تنشزدایی با امریکاییها بر سر قضیه انرژی هستهای به دست بیاورد.
چرا چنین تصوری دارید؟
نمونه شاخصش این است که بهرغم این که انتخابات گذشته انتخابات مفید، مؤثر و خوشاقبالی بود و جامعه جهانی هم از آن استقبال کرد و بهرغم توقع اولیه همه که امریکاییها باید از روی کار آمدن یک چهره مدعی اعتدال استقبال میکردند، همزمان تحریمها افزایش مییابند و فشار امریکا بر سوریه به عنوان گلوگاه فعالیت استراتژیک ایران هم بیشتر میشود. این یعنی دولت ایالات متحده ،آقای روحانی را چندان هم چهره مطلوبی-دست کم ازآن نوع که دنبالش میگشت- نمیداند و بنابراین به دنبال جمع کردن کارتهای بیشتری در تعاملات سیاسی با ایران است. یکی از آن کارتها تحریمهای بیشتر و دیگری فشار بر سوریه است تا از این طریق فشارهای بیشتری را بر آقای روحانی اعمال کند و بتواند امتیازات بیشتری بگیرد.
با توجه به ویژگیهای شخصیتیای که من از آقای روحانی میشناسم ایشان تصور میکند در نظام بینالملل میتوان با لبخند دیپلماتیک و مبادی آداب بودن و این گونه رفتارهای متعارف، از منافع ملی ملت ایران دفاع کرد. این نشانه عدم شناخت پتانسیلهای دیپلماتیک امریکاست. در نظام بینالملل، قدرت حرف اول را میزند، بهویژه که امریکاییها در تمام تعاملات بینالمللی خود دقیقاً روی این نکته متمرکزند که در تعاملات چه چیزهایی را میدهند و ما به ازای آنها چه میگیرند و مسائل ایدئولوژیک حتی به اندازه یک ارزن هم برای آنها ارزش ندارد.
به همین دلیل هم معتقدم آقای روحانی اگر میخواهند موفق شوند، باید ورای خوشبینیها، اهتمام خود را صرف تقویت و افزایش کارتهای برنده ایران در سیاست خارجی کنند. تنشهای سیاست داخلی هم میتواند متأثر از سیاست خارجی باشد و اگر ایشان نتوانند پرونده انرژی هستهای را به شکل مطلوبی مدیریت کنند، تبعاتش در داخل گریبانگیر ایشان میشود و همان جناحهایی که الان سهمخواهی میکنند، میتوانند موی دماغ ایشان شوند.
یک مقدار از جناح یا شخص فاتح فاصله بگیریم و به طرف مقابل نگاهی بیندازیم. حداقل بخشهایی از اصولگرایان معتقدند در انتخابات اخیر گل مفت خوردند، چون تصورشان این بود که رأی خوبی در جامعه دارند. نتیجه انتخابات خیلی با این تصور اصولگرایان فاصله نداشت، اما در عین حال با پیش بینی های آنها متفاوت بود و لذا وحدتی بین اینها صورت نگرفت و مردم پیش خودشان گفتند این چه جور جناح و گروهی است که برای ریاست جمهوری چهار کاندیدا دارد! وتنها یک نفر نمیتواند تفکر آن را نمایندگی کند؟! با توجه به نتیجه انتخابات که شکننده است، اصولگرایان چقدر میتوانند به آینده خود امیدوار باشند و باید چه کار کنند؟
من معتقدم همان طور که آقای روحانی برنده این انتخابات بودند، جناح اصولگرا هم اگر به کسی باخت به خودش و سیاستهای غلطش بود. با چهار کاندیدا مشارکت کردن یعنی شکستن آرا.از این گذشته واقعیت دموکراسی در تمام دنیا به این شکل است که در ایام انتخابات، حرف اول را یک تئاتر میزند و در این تئاتر هر کسی خوشبیانتر و خوشبرخوردتر باشد و بتواند مواضع خود رابا (packaging) و بستهبندی بهتری عرضه کند، از اقبال بیشتری برای جذب آرای مردم برخوردار میشود. این تئاتری است که در امریکا در شدیدترین شکل ممکن میبینیم و در بقیه دنیا هم همین طور است، چون نامزد میخواهد رأی مردم را بخرد و برای این کار هرچه خود را بهتر و شکیلتر عرضه کند، موفقتر خواهد بود.
با توجه به این که یک فرد اعتدالگرا سکاندار امور کشور شده است، آینده اصولگرایان و اصلاحطلبان را در آینده سیاسی کشور چگونه میبینید؟
این سوال خیلی کلی است وازسوی دیگرپاسخ به آن به متغیر های مختلفی بستگی دارد.اینکه آقای روحانی درایجاد بالانس درمیان جناحین یاهمان تحقق اعتدال تاچه حد موفق باشدویا به اصلاح طلبان براساس توقعاتشان میدان بدهدیاندهدو متقابلاً اصولگرایان که اکثریت مجلس رادراختیاردارند،درجریان معرفی کابینه چگونه رفتارکنند در چالشهایی که پیش میآیند تاثیرات زیادی تأثیر دارند که ترجیح میدهم در موقع مناسبش در باره آنها صحبت کنم.
ان شاالله بماندبرای مصاحبه بعد.با تشکر از وقتی که در اختیار ما گذاشتید.
http://javanonline.ir/fa/news/600841
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر