۱۳۹۱ اردیبهشت ۶, چهارشنبه

از تفاوت فرهنگی تا پدوفیلی!



استناد به «تفاوت فرهنگی» در توجیه چرائی رفتار زننده یک دیپلمات ایرانی در یک استخر شنای عمومی و مختلط (!) در برزیل توسط سخنگوی وزارت خارجه ایران را در خوش بینانه ترین حالت ممکن تنها می توان توسل به اصل طلائی Spin Doctoring تلقی کرد. هر چند سخنگوی مزبور در نشست بعدی با ارباب جراید اظهار لحیه خود را اصلاح کرد و ماخوذ به حیا پذیرفت رفتار دیپلمات مزبور را باید ذیل رفتار پدوفیلی 
(Pedophile) قرار داد و بر همان مبنا با مرتکب برخورد انضباطی کرد.

ظاهراً سخنگوی وزارت خارجه در واکنش نخست خود چیزهائی از «تفاوت فرهنگی» و تشبه آن با پدوفیلی شنیده بوده و مذبوحانه تلاش کرده آبروداری کند!

چهار سال قبل از ترور «عبدالمجید خوئی» فرزند کوچک آیت الله ابولقاسم خوئی در نجف فرصتی فراهم شد تا بمناسبتی در نیکوزیای قبرس با ایشان نشست و گفتگوئی داشته باشم.

در این گفتگو عبدالمجید خوئی که سرپرستی دفتر آیت الله خوئی در لندن را نیز به عهده داشت تعریف می کرد که دفتر آیت الله خوئی در لندن فعالیت های گسترده را برای جامعه مسلمانان مقیم انگلستان عهده داری می کند از جمله یک بار از ایشان توسط اولیای یک دبستان دعوت به عمل آمده بود تا نسبت به رفتار مرتکبه از جانب والدین یکی از محصلین مسلمان در لندن که شائبه «پدوفیلی» والدین نسبت به فرزند را القا می کرد، توضیح دهند.

بنا به گفته عبدالمجید خوئی شائبه مزبور از آنجا ناشی شده بود که فرزند این خانواده در مدرسه محل تحصیل خود ضمن استنکاف از «قضای حاجت» دلیل آن را لزوم حضور پدرش جهت شستشوی خود عنوان کرده بود. چیزی که اولیای مدرسه از آن تصور لمس سکشوال نقاط خصوصی بدن فرزند توسط پدر کرده و پدر مزبور را در معرض اتهام پدوفیلی قرار داده بودند!

بر این اساس بوده که فرزند آیت الله خوئی ضمن حضور نزد مسئولین مربوطه و توضیح شیوه «طهارت مسلمانان» اولیای دبستان مزبور را متقاعد کرده که سوء تفاهم مزبور ناشی از یک «تفاوت فرهنگی» بین مسلمانان و مسیحیان است.

برخلاف اقدام و اظهارات سنجیده عبدالمجید خوئی در رفع شبهه آبرومندانه آن موقع در لندن، اظهارات اولیه سخنگوی وزارت خارجه ایران در توجیه رفتار شنیع یکی از پرسنل وزارت خارجه بمثابه کور کردن چشمی شد که با «نیت خیر» درست کردن ابرو، کلید خورده بود!

این در حالی است که هم زمان با رسوائی اخلاقی دیپلمات مزبور، افکار بین الملل شاهد رفتار زشت و زننده محافظان «باراک اوباما» با چند فاحشه در کلمبیا بودند که مرد رندانه ضمن «بهره وری»!!! از علیا مخدرات از پرداخت حق الزحمه «مشارالیها» استکاف ورزیده بودند. رفتار زننده ای که با برخورد متعارف و خبر رسانی صحیح و بموقع و برخورد انضباطی شدید و افکار عمومی پسند با کمترین التهاب کاخ سفید را با حداقل هزینه از هیاهو گذراند.

با گذشت بیش از 3 دهه متوقع است تا مسئولین ایرانی در برخورد با چنین مسائلی تنها بپذیرند:

اولاً همه انسان ها بصورت طبیعی و قابل فهم در معرض وسوسه و لغزش و معصیت اند و ضریب این لغزش بسته به ایمان و پارسائی و توان فرد در مهار وسوسه های نفس متفاوت است.

ثانیاً می توان بدون نیاز به پرده پوشی و با اشد مجازات متخلف مانع از پروپاگاندی منفی علیه دستگاه دیپلماسی کشور و کلیت پرسنل وزارتخانه شد.

۱۳۹۱ اردیبهشت ۵, سه‌شنبه

جوجه بسیجی!


کاربران شبکه های اجتماعی با انتشار تصویر قدیمی از به اسارات گرفتن گروهی از سربازان عراقی توسط یک نوجوان بسیجی نوشتند:
آقایان اماراتی! خوب به این عکس نگاه کنید. همین یه جوجه برای 7 پشت تان کافی است.

۱۳۹۱ اردیبهشت ۴, دوشنبه

باشنده با شیطان!



ادعای اخیر «آیت الله هاشمی رفسنجانی» مبنی بر تحریر نامه محرمانه «لزوم مذاکره با آمریکا» و ارائه آن به آیت الله خمینی در سال های پایانی عمر ایشان، چنانچه حاکی از صحت باشد از مفاد چنین نامه ای بوضوح می توان اعتراف صادقانه «هاشمی» را در عدم شناخت بینش و منش و آرا و افکار و اعتقادات «امامی» را استحصال کرد که رفسنجانی مکرراً ادعای تلمذ در محضر ایشان را داشته همچنانکه کسر بزرگی از عمر خود را نیز در مسیر تحقق آرا و اهداف و خط و سلوک همان «امام» سپری کرده.

بنا به اظهارات آیت الله هاشمی رفسنجانی:
در سال های آخر حیات امام نامه‌ای را خدمت شان نوشتم، تایپ هم نکردم. برای اینکه نمی‌خواستم کسی بخواند و خودم به امام دادم. در آن نامه هفت موضوع را با امام مطرح کردم و نوشتم که شما بهتر است در زمان حیات تان، اینها را حل کنید، در غیر این صورت ممکن است اینها به صورت معضلی سدّ راه آینده کشور شود. گردنه‌هایی است که اگر شما ما را عبور ندهید، بعد از شما عبور کردن مشکل خواهد بود... یکی از این مسایل رابطه با آمریکا بود. نوشتم بالاخره سبکی که الان داریم که با آمریکا نه حرف بزنیم و نه رابطه داشته باشیم، قابل تداوم نیست. آمریکا قدرت برتر دنیا است. مگر اروپا با آمریکا، چین با آمریکا و روسیه با آمریکا چه تفاوتی از دید ما دارند؟ اگر با آنها مذاکره داریم، چرا با آمریکا مذاکره نکنیم؟ معنای مذاکره هم این نیست که تسلیم آنها شویم. مذاکره می‌کنیم اگر مواضع ما را پذیرفتند و یا ما مواضع آنها را پذیرفتیم، تمام است. (مصاحبه فصلنامه مطالعات بین المللی با هاشمیـ بهار 91)

هاشمی رفسنجانی با اعلام خبر این نامه نگاری و افشای محتوای آن اولاً مرتکب یک خطای استراتژیک شد و اکنون عملاً خود را ملزم به پاسخگوئی به یک پرسش کلیدی کرده مبنی بر آنکه:
بر اساس منطق مستتر در نامه ایشان، همان طور که دولت آمریکا را صرف نظر از ظلم و جنایت و ناحقی اش و صرفاً به اتکای مسلط بودن و مستقر بودن و قدرتمند بودن می توان برسمیت شناخت و با آن مذاکره کرد! در این صورت چرا آقای هاشمی همین قاعده را شامل حکومت پهلوی نکرد و صرف نظر از لاحقی و ظلم و جنایات آن نظام خودکامه چرا بجای سالها مبارزه با سلطنت پهلوی با ایشان  در مقام حکومت مستقر و مسلط و قدرتمند حاکم بر ایران از باب گفتگو وارد نشد و بی دلیل سال های جوانی خود را در راه مبارزه با دربار در شدائد و سختی و شکنجه و زندان گذراند؟ در حالی که ایشان و بنا به رویکرد مطمح نظرشان علی القاعده می توانستند با همان نسخه ای که برای ایالات متحده پیچیده اند ضمن گفتگو و تعامل با «دربار مستقر و مسلط و قدرتمند پهلوی» لااقل بخت خود را در تحقق یک زندگی در کنج خیر و عافیت به آزمونی تضمین شده می سپردند!

از سوی دیگر منطق به کار گرفته شده در نامه هاشمی رفسنجانی موید دور بودن ایشان با گوهر افکار و عقاید و سلوک عقیدتی ـ سیاسی بنیان گذار جمهوری اسلامی است.
اظهارات اخیر «سید حسن خمینی» در توصیف ابعاد شخصیت بنیان گذار جمهوری اسلامی موید آن می تواند باشد که درک «امام» و «سیره امام» لزوماً با مجالست در محضر ایشان حاصل نمی شود و می توان در جوار امام و در صغر سن کنار ایشان بالید و روئید و از معمرین و محرمین هم مانوس تر با «امام» و «ماهیت امام» شد.
بنا بر اظهارات قابل وثوق «سید حسن»:        
امام یک فقیه است. رفتار امام تماماً در محدوده قرائت فقهی امام است. ورود به سیاست برای امام، حجت فقهی دارد و پایبندی امام به فقه، در تمام مسائل شخصی و سیاسی و اجتماعی تبلور دارد و هرگز از این مساله دست برنمی‌دارد و لذا تحلیل امام بدون توجه به حیثیت فقه در آن بزرگوار، گمراه‌ کننده است.

سید حسن خمینی در اظهارات خود دست بر روی یک نقطه اساسی گذاشته و بدین وسیله شاه کلید فهم خمینی و آداب و روحیه و گفتمان و کردار ایشان را در دسترس قرار داده.
آمریکا شیطان بزرگ است یکی از ناب ترین و مبنائی ترین اظهارات آیت الله خمینی طی دوران حیات سیاسی ایشان بود که ریشه در فهم و عقل فقهی ایشان در دنیای سیاست داشت.
برای فهم خمینی و درک منویات ایشان، گریزی از این واقعیت نیست که خمینی و ترمینولوژی خمینی را باید از بطن مبانی فقه و شریعت اسلام کشف و استخراج کرد.
این کمال کم لطفی است چنانچه تصریح «امام» بر شیطان بزرگ بودن آمریکا را تا سطح یک طعنه یا متلک سیاسی یک رجل سیاسی به دولت ایالات متحده تقلیل داد. قدر مسلم آن است که خمینی و ادبیات خمینی را باید در مقام یک مرجع تقلید و از بطن گویش و ادبیات فقیهانه ایشان کاوید و بر همین اساس است که توصیف ایشان از آمریکا در مقام شیطان بزرگ موید یک «عدم تجانس ساختاری» بین نظامی است که خمینی در مقام معمار آن نظام فونداسیون هایش را با بتون آرمه اسلام نابی پی ریخت که ماهیتاً در تضادی آنتاگونیستی با ساختار سیاسی و اقتصادی و فرهنگی ایالات متحده آمریکا است.
عدم تجانسی که تحت هیچ شرایطی ولو مستقر و مسلط و قدرتمند بودن «ایالات متحده آمریکا» امکان گفتگو و مفاهمه و هم زیستی مسالمت آمیز بین طرفین را میسر نمی کند.
عدم تفطن به مبانی فلسفی و دینی در ادبیات و ترمینولوژی خمینی تا آن اندازه استعداد تحیر دارد تا فردی مانند «هنری کیسینجر» وزیر خارجه اسبق ایالات متحده را ناچار به بیان این اعتراف صریح کند که:
آیت‌الله خمینی، غرب را با بحران جدی برنامه ریزی مواجه كرد، تصمیمات او آنچنان رعدآسا بود كه مجال هر نوع تفكر و برنامه ریزی را از سیاستمداران و نظریه پردازان سیاسی می‌گرفت. هیچ كس نمی‌توانست تصمیمات او را از پیش حدس بزند، او با معیارهای دیگری، غیر از معیارهای شناخته شده در دنیا، سخن می‌گفت و عمل می‌كرد. گویی از جایی دیگر الهام می‌گرفت، دشمنی آیت الله خمینی با غرب، برگرفته از تعالیم الهی او بود. او در دشمنی خود نیز خلوص نیت داشت.

همچنانکه ظاهراً همین ناآشنائی با گویش و اندیشه خمینی از آن درجه از استعداد برخوردار هست تا برجسته ترین شاگرد و همراه ایشان را از درک گوهر کلام و مرام مقتدایش محروم کرده تا جائی که مشارالیه با درکی معوج از آمریکا ستیزی بنیان گذار جمهوری اسلامی، متقاضی مذاکره و بلکه ایجاد رابطه با ایالات متحده می شوند!
مُراد خمینی در مقام یک رهبر مذهبی و مرجع تقلید در انتخاب واژه «شیطان» برای معرفی ذات آمریکا شاه کلید فهم اندیشه آمریکا ستیزانه ایشان در انقلاب اسلامی است.
برای آیت الله خمینی در مقام یک معلم قرآن و تاسی به فحوای «آیه 34 سوره بقره» سرکشی و عدم متابعت شیطان از امریه خداوند در سجده بر انسان (وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِیسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ) تجلی نخستین برتربینی و کبر و تفاخر طلبی است.
شیطان در ترمینولوژی مذهبی نخستین نژادپرست و متکبر و خودبرتر بینی است که به اعتبار خلقت اش از «آتش» دون شان خود می دید تا بر یک برآمده از «خاک» سجده کند! بر همین مبنا نباید «آمریکا شیطان بزرگ است» را تا سطح نازل ادبیات سیاسی و طعنه و متلک های مصطلح و مرسوم بین رجال سیاسی فرو کاست.
خمینی با ابداع این مفهوم، خط سرخی را در حد فاصل انقلاب خود با سرحدات نظام تفاخر طلب و «خودبرتر بین» و «جهان کهتربین» مستقر در ایالات متحده کشید.

اظهارات اخیر «میت رامنی» نامزد حزب جمهوری خواه برای انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۱۲ در آمریکا نزدیک ترین و قابل دسترس ترین سند از روحیه تفاخر طلب و خودبرتر بین دولتمردان آمریکائی است که با تفرعنی شیطانی می گوید:
«ما سرور جهانیم. خداوند این کشور (آمریکا) را پدید نیاورده که ملت آن دنباله‌رو باشند. تقدیر آمریکا این نیست که قدرتی برابر و متوازن میان قدرت‌های دیگر در جهان باشد. این قرن باید قرن آمریکا باشد. در چنین سده‌ای، ایالات متحده باید قوی‌ترین اقتصاد و ارتش دنیا را داشته باشد. در قرن آمریکا، ایالات متحده دنیای آزاد را هدایت می‌کند و دنیای آزاد، هدایت دیگر جهان را بر عهده دارد»

با چنین مختصاتی است که می توان بر این نکته اذعان داشت: آیت الله خمینی با توصیف آمریکا به «شیطان بزرگ» اقدام به معنایابی از هویت آمریکا کرد. هویتی که بالذات در احترام گذاشتن به شان و حقوق مرتبت دیگر ملت ها و دولت ها و فرهنگ ها ناتوان است. هر چند «هاشمی رفسنجانی» خوش بینانه خطاب به آیت الله خمینی نوشته:
با آمریکا مذاکره می‌کنیم اگر مواضع ما را پذیرفتند و یا ما مواضع آنها را پذیرفتیم، تمام است(!)
و هر چند خوش باورانه از بدون پاسخ ماندن نامه خود از جانب امام چنین تلقی کرده که:
اگر حرف هایم در مورد رابطه با آمریکا ایراد داشت امام پاسخ می داد.(هاشمی در دیدار با فراکسیون اقلیت مجلس ـفروردین 91)

و هر چند و برخلاف اظهارات آقای هاشمی رفسنجانی، نامه ایشان از جانب آیت الله خمینی بدون پاسخ نماند و ایشان یازده ماه قبل از وفات، در مورخه بیست و نُهم تیر ماه سال 67 ذیل پیغام مهم و پر اهمیت شان بمناسبت پذیرش «قطعنامه 598 شورای امنیت» به صراحت خطاب به همه کسانی که مانند هاشمی رفسنجانی دغدغه مذاکره و رابطه با آمریکا را داشتند با کلام نافذ و جادوئی خود پژواکی را در کاریزهای سیاست جاری و ساری کرد که بعد از 32 سال از رحلت اش، آن پژواک کماکان به صراحت و سلاست قابل استماع و استناد است:
بعضی مغرضين ما را به اعمال سياست نفرت و كينه توزى در مجامع جهانى توصيف و مورد شماتت قرار مى‏دهند؛ و با دلسوزيهاى بي مورد و اعتراض هاى كودكانه مى‏گويند جمهورى اسلامى سبب دشمني ها شده است و از چشم غرب و شرق و ايادى‏شان افتاده است! كه چه خوب است به اين سؤال پاسخ داده شود كه ملت هاى جهان سوم و مسلمانان، و خصوصاً ملت ايران، در چه زمانى نزد غربي ها و شرقي ها احترام و اعتبار داشته‏اند كه امروز بى‏اعتبار شده‏اند!
آرى، اگر ملت ايران از همه اصول و موازين اسلامى و انقلابى خود عدول كند و خانه عزت و اعتبار پيامبر و ائمه معصومين- عليهم السلام- را با دست هاى خود ويران نمايد، آن وقت ممكن است جهانخواران او را به عنوان يك ملت ضعيف و فقير و بى‏فرهنگ به رسميت بشناسند؛ ولى در همان حدى كه آنها آقا باشند ما نوكر، آنها ابرقدرت باشند ما ضعيف؛ آنها ولىّ و قيّم باشند ما جيره خوار و حافظ منافع آنها؛ نه يك ايران با هويت ايرانى- اسلامى؛ بلكه ايرانى كه شناسنامه‏اش را آمريكا و شوروى صادر كند؛ ايرانى كه ارابه سياست آمريكا يا شوروى را بكشد و امروز همه مصيبت و عزاى آمريكا و شوروى شرق و غرب در اين است كه نه تنها ملت ايران از تحت الحمايگى آنان خارج شده است، كه ديگران را هم به خروج از سلطه جباران دعوت مى‏كند.(پیغام آیت الله خمینی بمناسبت پذیرش قطعنامه598 شورای امنیت)

قدر مسلم آن است که اینک و بعد از آنکه هاشمی رفسنجانی با گذشت بیش از 20 سال راز خود در نامه نگاری با «امام» را افشا کرد اکنون و با استناد به آن نامه، بخشی از تاریخ را می توان شفاف تر دید و فهمید مخاطب خاص «امام» در پیغام بمناسبت قبول قطعنامه 598 «چه کسی» بوده همچنانکه با توجه به ادبیات و گوشزدهای «امام» در پیغام مزبور می توان فهمید «هاشمی رفسنجانی» بمنظور متقاعد کردن «امام» متوسل به چه ادله و احتجاجاتی شده است.

۱۳۹۱ فروردین ۲۲, سه‌شنبه

گربه های اشرافی!



یکشنبه بیستم تیر ماه سال 88 و در اوج شهرآشوبی های بعد از انتخابات ریاست جمهوری دور دهم در ایران، ساعت یک بامداد به وقت غرب ایالات متحده از منزل خود اقدام به ارسال ایمیلی مشتمل بر متن زیر برای آقای عباس عبدی در تهران کردم: 
«با سلام و بدون مقدمه گله از سکوت بی موقع جنابعالی دارم.
با توجه به بلبشوی موجود و ابوعطا خوانی های قورباغه ها! ملاحظه می فرمائید که عرصه تحلیل در اختیار موج سواران قرار گرفته! فکر نمی کنید الان وقت سکوت نیست هر چند بابت آن هزینه بپردازید و دوستانی برنجند؟ بنده درست یا غلط تحلیل هائی در مورد تحولات اخیر ارائه کردم (مقالات چهارگانه تغار شکسته تهران) و مدعی هم نیستم آن تحلیل ها حتماً صحیح است اما در حد توان خود کوشیدم وضعیت را با پرهیز از هیجانات در سطحی عقلانی ارزیابی کنم که البته تا این لحظه موج سنگینی از دشنام و ترش روئی را نیز متحمل شده ام. قطعاً به دلیل دور بودن از ایران تحلیل شما و امثال شما که در داخل هستید موثرتر خواهد بود.
نگاه کنید در غیبت تحلیل های منطقی چه کسانی و با چه خزعبلاتی میدان دار شده اند.
تصور می کنم بیش از این سکوت جایز نباشد.»
هر چند در پاسخ، آقای عبدی ادله و احتجاج بعضاً قابل فهمی از چنان «نسبتاً سکوتی» را مطرح کردند اما خوشبختانه و بعد از قریب به سه سال بالاخره سکوت ایشان در خصوص انتخابات سال 88 بنحو احسن شکست و به بهانه پاسخ به مناقشه آقای «مرتضی کاظمیان» نسبت به مصاحبه ایشان با سایت «عصر ایران» طی سلسله نوشتاری مطول و مفصل احتجاجات معقول و مفهومی را از سوء تفاهمات و سو استفاده ها و ایضاً نارسائی های محدثه و مشدده در شهرآشوبی های تهران را به تحریر کشیدند.
علی رغم پاسخ تفصیلی و منطقی آقای عبدی ملاحظه شد آقای کاظمیان در پاسخی مجدد در همان سطر اول با ابرام شان بر اینکه:
« نگارنده به نقطه عطف بودن 22خرداد و کودتای انتخاباتی در تحولات سیاسی ایران امروز باور دارد.»
مشارالیه ثابت کردند که از ابتدا تصمیم خود را گرفته اند و جهد آقای عبدی در ترسیم هوشمندانه از جنگل را با ابراز این که درختان مانع از توفیق ایشان در دیدن جنگل اند! با صراحتی سلیس به دیوار کوبیدند.

علی رغم آنکه پاسخ آقای عبدی برای اذهان نامغرض و اهل انصاف می تواند کفایت کند اما بالشخصه و به سهم خود لازم دانسته دو نکته را به توضیحات آقای عبدی اضافه کرده در عین حال که تلقی یک اشتباه را نیز در پاسخ جناب عبدی به آقای کاظمیان متذکر شوم.
نخست آنکه آقای کاظمیان در نقد نخست خود از مصاحبه آقای عبدی، پرسشی با مضمون زیر را با ایشان در میان گذاشتند مبنی بر آنکه:
اصلاً کسی به پرسش «رای من کو» شهروندان معترض به نتایج انتخابات 22 خرداد پاسخی حقوقی و قانع کننده و مستدل ارائه کرد؟
طبعاً همه ناظران ناآرامی های سال 88 مشاهده کردند که شعار «رای من کو؟» پرسش اصلی معترضان در دو تظاهرات 25 و 27 خرداد ماه در تهران بود که علی الظاهر نشان از اعتقاد معترضین به تقلب در انتخابات و خوانده نشدن آرای ایشان توسط وزارت کشور داشت. 
گلایه آقای کاظمیان و دوستان ایشان از بی پاسخ گذاشتن پرسش «رای من کو؟» در حالی مطرح شده و می شود که در همان تاریخ پاسخ مقتضی به این پرسش داده شد اما چرا این پاسخ از جانب سبزها شنیده نشد دلائلی دارد که در ادامه به آن خواهم پرداخت.
اما ابتدا باید به همه کسانی که از آن تاریخ تاکنون نتوانسته اند یا نخواسته اند پاسخ «رای من کو؟» را بوضوح استماع نمایند باید گفت:
رای شما همان جائی بود که «باید» می بود! رای شما در صندوق آرای انتخابات در وزارت کشور بود که بوضوح شمرده و اعلام شد!
همه کسانی که بالغ بر 3 سال است به تظاهرات آرام «رای من کو؟» در 25 و 27 خرداد تهران می بالند و حکومت را شماتت می کنند که چرا به این رفتار مدنی وقعی نگذاشت و پاسخی در خور نداد باید گفت:
مگر غیر از آن است که به اعتراف و ادعای خودتان در دو تظاهرات 25 و 27 خرداد با جمعیتی 3 میلیونی در تهران شعار «رای من کو» سر دادید؟
اگر ایشان می پذیرند بالغ بر 3 میلیون نفر در تهران مدعی دادن رای به مهندس موسوی بودند چرا آمار رسمی وزارت کشور از حوزه انتخابیه تهران را نمی پذیرند که صراحتاً  و رسماً اعلام کرد:
«میر حسین موسوی با فاصله بالغ بر پانصد هزار نفری از احمدی نژاد و اخذ «دو میلیون و چهار صد هزار رای» حائز اکثریت آرا در دو حوزه انتخابیه تهران و شمیران شده»
دلیل چنان استنکافی را نمی توان و نباید جز آن دانست که مشارالیها در یک فضای آپارتایدی برای رای تهران و طبقه متوسط، ذاتی اشرافی و کیفی قائلند در حالی که ترش یا شیرین و برخلاف تصور و توقع و فهم ایشان، دمکراسی مسابقه آرا بدون لحاظ خاستگاه است.
این مصداق اصول فروشی است که تا زمان برخورداری از آرای اکثریت، برای دموکراسی شان راهبردی قائل بود و از «اکثریت آراء» حقانیت استخراج کرد و در فردای اقلیت شدن قائل به «کیفیت آراء» شد و بین رای «استاد دانشگاه» و «کارگر کارخانه» تفاوت محتوائی گذاشت!
سبزها نمی توانند و نباید با تلقی «خودبرتر بینی» یا «تهران ـ ایران بینی» بی تواضعانه از صندوق آرا زیاده خواهی کنند!
زمانی «علیرضا علوی تبار» مدیریت پایگاه اجتماعی اصلاح طلبان را به «چوپانی گله گربه ها» تشبیه کرده بود که ضمن عدم متابعت هر کدام با ناز و کرشمه بسوئی می خرامیدند و بر همان سیاق، امروز ایشان را با لحاظ «توهم اشرافیت رای» می توان بمثابه «گربه هائی اشرافی» تلقی کرد که متفرعنانه آراء دیگر طبقات را دون شان و طبقه خود می دانند!
لیکن و از سوی دیگر با اصرار سبزها بر خاستگاه طبقه متوسط و آرای کیفی، می توان جنبش سبز را بنوعی سند موفقیت و کارآمدی جمهوری اسلامی محسوب کرد!
همه کسانی که رای خود در انتخابات سال 88 را با اتکای بر خاستگاه طبقه متوسط و متوسط به بالا،  برخوردار از شان و وزنی اجل از «توده های فرودست» تلقی و فهم و معنا می کنند در تحلیل نهائی و  ناخواسته اسباب و سند افتخار جمهوری اسلامی را بر سر دست فریاد می زنند.
اگر جنبش سبز با یک نگاه متفرعنانه خود و طبقه اجتماعی خود را از دل طبقات متوسط و اقشار مرفه فهم و معرفی می کند چاره ای ندارد تا به لوازم چنین فهمی نیز ملتزم بماند.
به تعبیر دیگر جنبش سبز صرف نظر از همه شهرآشوبی هایش با ابرام بر این که «مائیم طاووس علیئین»! و «مائیم شهروندان بافهم و سواد و شعور و تمدن و فضیلت در جمهوری اسلامی» در این صورت هم زمان در حال اثبات باکفایتی نظامی هستند که با مدیریت احسن توانسته از دل ایران دهه 50 با شاخص های نظام توسعه نیافتگی به ایران دهه هشتادی برسد که از میانه شهروندانی عموماً فاقد سواد و ثروت و مکنت، طبقه متوسط را از حیث کمیت و کیفیت تا آن درجه فربه کند که اکنون موی دماغ خودشان شوند!
این امر بدآن معناست که از منظر ریخت شناسانه، حاملان جنبش سبز همان فرودستان دیروزاند که به اعتبار مدیریت جمهوری اسلامی اینک مُبدل به فرادستان شده اند.
حاملان جنبش سبز نورسیدگان و نوکیسه گان و نو زبان بازکردگانی اند که تحت مدیریت جمهوری اسلامی توانسته مراحل شیفت طبقاتی خود را با اتکای بر رشد نسبی اقتصاد و توسعه سطح آموزش در کشور، طی30 سال گذشته پشت سرگذاشته و اینک با گذشتن از «گذشته ناخوشآیند خود» مُبدل به خودشیفتگانی شوند که با «اغماض بر گذشته خود» و «ترشروئی به حکومت خود» بر طبل نیازهای ثانویه شان بکوبند! با این تفاوت که برخلاف استانداردهای تعریف شده از طبقه متوسط، این طبقه در ایران  فاقد هر گونه نواندیشی و تولید بوده و تنها مطالبه گرند و بدون ارزنی مسئولیت و ابتکار و ابداع و نوآوری یگانه استعدادشان در بلعیدن و طلبیدن و خواستن است.
فخرفروشی چنان اقشار متوسطی در ایران از آن جهت فاقد اصالت و استناد و جاذبه است که اساساً اشرافیت در ایران فاقد خاستگاهی قائم بالذات است و بدلیل ضعف بخش خصوصی و قوت اقتصاد و آموزش و تولید و صنعت و خدمات «دولتی» و وجود حاکمیت متکی بر رانت نفت هیچ توفیقی در ایران چه توفیقات فردی و چه توفیقات گروهی بدون اتکای بر حمایت ها و مساعدت های حکومت اساساً قابل احصاء نیست که اکنون فرد یا گروهی همچون سبزها بتوانند با نگاهی «خویش کامانه» سینه به سینه حکومتی بایستد که همه کامروائی هایش را مدیون سرمایه گذاری و مدیریت ها و حمایت های همان حکومت اند.
از سوی دیگر تجربه جنبش سبز نیز می تواند و باید اسباب تنبُه حکام  در ایران از حیث چینش و انتخاب «پایگاه اجتماعی ملتزم الرکاب حکومت» باشد.
اشتباه جمهوری اسلامی آن است که از ابتدا در گزینش پایگاه اجتماعی خود بجای سرمایه گذاری بر عنصر«هویت ناب اسلامی» اهتمام خود را متوجه اقشار و طبقات مستضعف کرد.
سرمایه گذاری بر روی اقشار فرودست سرمایه گذاری فرّاری است.
نمونه هائی مانند «اکبر گنجی» یا «محسن مخملباف» که فرزندان فقر در پیش از انقلاب بودند شاخص هائی تیپیک از چنان سرمایه گذاری و زراعت ناصوابی اند که با اتکای بر سیاست فقیرنوارانه انقلاب و با اعتبار و سرمایه گذاری و حمایت حکومت و از جوار حکومت روئیدند و بالیدند و پس از فائق آمدن بر فقر مالی خود و گذار به غنای اقتصادی با تغییر ذائقه و تغییر مطالبات، مبتلا به احساس ضیق و تنگی و فهم  دیکتاتوری از نظامی شدند که از بطن و جوار آن روئیده بودند!
متقابلاً همین عدم التفات به «هویت ناب اسلامی» و دلمشغولی به فرودستان بود که منجر به آن شده تا اینک دُردانه هائی چون «آوینی» و «حاتمی کیا» از بطن هویت ناب اسلامی در عزلت و انزوا بمانند و عرصه در انحصار شامورتی بازان باشد!
هر چند اتکای بر توده های مستضعف و بها دادن به شخصیت تحقیر شده ایشان در مناسبات ظالمانه سیاسی ـ اقتصادی «شاه کلید» درخشش بنیان گذار جمهوری اسلامی و حرکت توفنده و ظفرمند «انقلاب خمینی» طی دهه 60 بود. اما چنین رویکردی نمی تواند و نباید اصالت فقیر سالاری و ترویج فقر گستری را افاده معنا کند. همچنانکه در نقطه مقابل نیز «اسلام ناب محمدی» مطمح نظر «امام» اصولاً دغدغه «غنی سازی فقرا» را در دستور کار خود نداشت. طبیعتاً سالم سازی مناسبات اقتصادی و ترویج رفاه در بدنه جامعه دغدغه هر حکومتی می تواند باشد اما بنا به صرافت امام:
نباید دلخوش به آب و برق مجانی بود. روحیات را باید عظمت داد و به مقام انسانیت رسید. شما به معنویات احتیاج دارید. معنویات ما را بردند. دلخوش به این مقدار نباشید فقط مسکن می سازیم. آب و برق را مجانی می کنیم. اتوبوس را مجانی می کنیم.
(سخنرانی 12 اسفند 57 ـ در پاسخ به وعده سخنگوی دولت موقت مبنی بر آنکه برای اقشار کم درآمد آب و برق مجانی می شود)

اسلام ناب مطمح نظر «امام» ،اسلام قرار دادن مستضعفین در جبهه مقابل «مرفهین بی درد» بود و خمینی نگاه تیز عدالت طلبانه چنین اسلامی را متوجه بی دردی و بی حسی و بی مسئولیتی مرفهینی می کرد که غافل و فارغ از مناسبات ظالمانه سیاسی و اقتصادی حاکم بر اقشار فرو دست  بودند. بر این مبنا می توان مُراد «امام» از اسلام ناب را اتکای ایشان بر «اسلام مستضعفین» دانست و نه «خود مستضعفین».
اسلام مستضعفینی که ناظر و قائم بر استغنا و پارسائی و لاقیدی به زخارف دنیا در مقام آرمان و هدف و غایت است. اسلامی که «لباس فقر» را «لباس شرم» نمی داند همچنان که «همیان زر» را نیز «اسباب فخر» نمی خواند.
قدر مسلم آن است که با تداوم سیاست اتکا بر اقشار فرودستی که می توانند به مرور و از ناحیه خدمات و مدیریت حکومت، مُبدل به «طبقه متوسط» و ایضاً مرفه شوند. دور یا نزدیک حکومت باید خود را آماده مطالبات اعتراضی دیگر فرادستان نورسیده ای کند که بمجرد کونه کردن خیارشان از محل و اعتبار و رانت و مزایا و خدمات حکومت و گذار از خاستگاه فرودستانه و جلوس بر کرسی طبقه متوسط، حکومت را برای زیاده خواهی های «خویش کامانه» شان گریبان گیری کنند.
در انتها تنها نکته باقی مانده تحشیه ای به بخشی از پاسخ آقای عبدی به آقای کاظمیان است که نشان از آن دارد آقای عبدی علی رغم چابکی در عرصه نقد و تحلیل در فرازی از پاسخ خود گرفتار همان تله ای شده اند که پیش تر سبزها و بعضاً کسری از اصلاح طلبان گرفتار آن دام چاله بوده اند.
آقای عبدی در فرازی از جوابیه خود به آقای کاظمیان آورده اند:
رای یك پیرزن روستایی در ایلام، به اندازه‌ی رأی یك سیاست‌مدار فعال در تهران شمرده می‌شود. به عبارت دیگر اگر 1000 پیرمرد و پیرزن روستایی از رأی دادن امتناع كنند، در شمارش آرا به اندازه‌ی آن است كه 1000 روزنامه‌نگار، استاد، دانشجو، پزشك و ... انتخابات را تحریم كنند، ولی در واقعیت و كیفیت امر میان این دو واقعه تفاوت از زمین تا آسمان است. به همین دلیل هم بارها متذكر شده‌ام كه حكومت نباید نسبت به تعداد آرا دلخوش باشد، كیفیت آرا نیز بسیار مهم است و زنگ خطر آن مدت‌هاست كه شنیده می‌شود.!
سوالی که از این بخش از اظهارات جناب آقای عبدی متبادر به ذهن می شود آن است که:
آیا آقای عبدی واقعاً تصور می کنند طبقه متوسط و بعضاً مدرن در ایران تبلور ناب از اقشار فرهیخته و فاضل و مدنی تعریف شده در ترمینولوژی توسعه یافتگی در ترم های آکادمیسین های معتبر جهانی اند؟
آیا ایشان (همان روزنامه نگاران و اساتید و دانشجویان و پزشکان و ... ) بواقع اقشاری را نمایندگی می کنند که برخوردار از شاخص های تبیین و تعریف شده طبقات مدرن اعم از «عقلگرائی» و «فردیت مدرن» و «خودباوری» و «مسئولیت پذیری» و «استقلال فکر» اند؟
خوب است جناب عبدی بفرمایند کدامیک از شاخص های پنجگانه رفتار مدنی را در ناصیه چنین طبقه مسمی به مدنیت و متوسط در ایران می توان ردیابی کرد؟
جناب آقای عبدی واقعاً تصور می کنند میان آن توده های متهم به فرودستی با شاخصه های اربعه «زعیم سالاری» و «تقدیرگرائی» و «اقتدارگرائی» و «تبارگرائی» که «احمدی نژاد» را معجزه هزاره سوم فهم و اقبال می کردند با آن «گربه های اشرافی» و مسمی به مدنیت و مدرنیت که یک شبه از «میرحسین موسوی» قدیس ساختند و ایشان را بر تارک اقبال خود نشاندند از حیث محتوا میان این دو طبقه ارزنی تمایز و تفاوت وجود دارد؟
آقای عبدی واقعاً تصور می کنند انتخاب و اقبال و شیدائی و شیفتگی ایشان به «میرحسین موسوی» از بطن تهجد و فهم و دانش و ارزش و آموزش و کمال و کنکاش و آگاهی و مسئولیت و شناخت و فضیلت و غور و تفحص ایشان پیرامون پیشینه و عملکرد و اندیشه «موسوی» ظهور و بروز کرد؟
کدامیک از شاخصه پنج گانه رفتار مدرن را در چند درصد حاملان جنبش سبز و مدعیان انتساب به طبقه  مدرن و متوسط می توان ردیابی کرد؟
طبقه متوسط و مدرن در ایران فرزند ناقص الخلقه ای است که از ادوات توسعه و مدرنیته تنها «سخت افزار» آنرا، آن هم با اتکای بر رانت نفت «ابتیاع» کرده و نه «احصاء» و بدلیل فقد «نرم افزار» در پروسه مدرنیزاسیون برخوردار از رشدی معوج شده که بدیهی ترین آفت آن ابتلای به خود شیفتگی است. خود شیفتگی که بمنظور کسب تشفی خاطر از ناحيه نياز ستايش طلبانه اش همواره مترصد خلق قهرمانی مجازی منبطق بر پاراديم های خويش است تا بدينوسيله ضمن تـــقريظ مبالغه آميز از آن «قهرمان مجازی خود ساخته» در ضمير ناخودآگاه اش به ستايش از «خود» پرداخته و موجبات کاميابی و حظ ذهنی خود را فراهم آورد.
در چنين فرآیندی، نارسیست ها چه فرد باشند و چه يک جامعه، می کوشند قهرمان خود ساخته شان را از قواره های طبيعی خارج کرده و با دادن توانمندی های فوق تصور و اثيری به وی و بدون توجه به ظرفيت ها و قابليت های محدود و منحصر بفرد «قهرمان شان» ضمن حظ ذهنی بردن از رويت جمال خويش در شمای آن قهرمان خود ساخته، يک شبه از وی مفتاح باز کننده تمامی قفل ها و فتح باب کننده تمامی انسدادها و مطالبه کننده جميع خواسته هايش از جهان تحقير کننده بيرونی، بيآفريند. بر چنان خود شیفتگانی هراسی ژرف مستولی است. ايشان خود را با مرجعی که برگزيده اند يکی احساس می کنند، اما وحدتی نه بر پايه حفظ فرديت خود بلکه بر پايه ذوب شدن در «مرجع» به بهای نابودی يکپارچگی شخصيت خود. ايشان به مرجعيتی بيرونی نياز دارند تا در او ذوب شوند و بدينوسيله بتواند تنهائی و انزوا و هراس از بی آيندگی خود را تحمل کند.
موسوی «قهرمان» و پیش از ایشان خاتمی «قهرمان» نماد برجسته ای از صباوت اندیشه نزد طبقه ای است که تنها به صفت ظاهر فرهیخته اند و بالغ و عاقل ومدرن و آلامد و متمدن.

جناب آقای عبدی
این که هفتاد سال پیش و در حد فاصل دو خیابان قدس و طالقانی ساختمانی بنا شود و اسم آن را «دانشگاه تهران» بگذارند را نباید و نمی توان مدرک و نشان و سند پیشرفت و توسعه و مدرنیته تلقی کرد.
بنای یک دانشگاه و متعلقات آن ادوات سخت افزارانه توسعه اند اما از حیث «نرم افزاری» وقتی در حوزه اندیشه و علوم انسانی طی 70 سال گذشته چه قبل و چه بعد از انقلاب و چه نزد اساتید و فارغ التحصیلان سکولار و چه نزد منسوبان به روشنفکری دینی جز تقلید و تکرار و روخوانی و بازخوانی و منقح گوئی تولیدات جهان غرب چیز دیگری از مجموعه نظام آموزش عالی کشور بیرون نیآمده است چنین امری هر چیزی می تواند باشد جز مدرنیته و توسعه و عقلانیت و فردیت و احساس مسئولیت و روزنامه نگاران و اساتید و دانشجویان و پزشکانی با آرای کیفی!

داریوش سجّادی
22/فروردین/91
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
لینک های مرتبط:
مقالات چهارگانه «تغار شکسته تهران»
مصاحبه آقای عباس عبدی با سایت عصر ایران
نقد مصاحبه آقای عبدی توسط مرتضی کاظمیان
پاسخ پنجگانه آقای عبدی به آقای کاظمیان
پاسخ مجدد آقای کاظمیان به آقای عبدی
مقاله چشم افعی
راز خمینی
کاهنان بتکده
صمد و عین الله
ماهیان تشنه