یکشنبه بیستم
تیر ماه سال 88 و در اوج شهرآشوبی های بعد از انتخابات ریاست جمهوری دور دهم در
ایران، ساعت یک بامداد به وقت غرب ایالات متحده از منزل خود اقدام به ارسال ایمیلی
مشتمل بر متن زیر برای آقای عباس عبدی در تهران کردم:
«با سلام و بدون مقدمه گله از سکوت بی موقع جنابعالی دارم.
با توجه به بلبشوی موجود و ابوعطا خوانی های قورباغه ها!
ملاحظه می فرمائید که عرصه تحلیل در اختیار موج سواران قرار گرفته! فکر نمی کنید
الان وقت سکوت نیست هر چند بابت آن هزینه بپردازید و دوستانی برنجند؟ بنده درست یا
غلط تحلیل هائی در مورد تحولات اخیر ارائه کردم (مقالات چهارگانه تغار شکسته
تهران) و مدعی هم نیستم آن تحلیل ها حتماً صحیح است اما در حد توان خود کوشیدم
وضعیت را با پرهیز از هیجانات در سطحی عقلانی ارزیابی کنم که البته تا این لحظه
موج سنگینی از دشنام و ترش روئی را نیز متحمل شده ام. قطعاً به دلیل دور بودن از
ایران تحلیل شما و امثال شما که در داخل هستید موثرتر خواهد بود.
نگاه کنید در غیبت تحلیل های منطقی چه کسانی و با چه
خزعبلاتی میدان دار شده اند.
تصور می کنم بیش از این سکوت جایز نباشد.»
هر چند در
پاسخ، آقای عبدی ادله و احتجاج بعضاً قابل فهمی از چنان «نسبتاً سکوتی» را مطرح
کردند اما خوشبختانه و بعد از قریب به سه سال بالاخره سکوت ایشان در خصوص انتخابات
سال 88 بنحو احسن شکست و به بهانه پاسخ به مناقشه آقای «مرتضی کاظمیان» نسبت به
مصاحبه ایشان با سایت «عصر ایران» طی سلسله نوشتاری مطول و مفصل احتجاجات معقول و
مفهومی را از سوء تفاهمات و سو استفاده ها و ایضاً نارسائی های محدثه و مشدده در
شهرآشوبی های تهران را به تحریر کشیدند.
علی رغم پاسخ
تفصیلی و منطقی آقای عبدی ملاحظه شد آقای کاظمیان در پاسخی مجدد در همان سطر اول
با ابرام شان بر اینکه:
« نگارنده به
نقطه عطف بودن 22خرداد و کودتای انتخاباتی در تحولات سیاسی ایران امروز
باور دارد.»
مشارالیه ثابت
کردند که از ابتدا تصمیم خود را گرفته اند و جهد آقای عبدی در ترسیم هوشمندانه از
جنگل را با ابراز این که درختان مانع از توفیق ایشان در دیدن جنگل اند! با صراحتی
سلیس به دیوار کوبیدند.
علی رغم آنکه
پاسخ آقای عبدی برای اذهان نامغرض و اهل انصاف می تواند کفایت کند اما بالشخصه و
به سهم خود لازم دانسته دو نکته را به توضیحات آقای عبدی اضافه کرده در عین حال که
تلقی یک اشتباه را نیز در پاسخ جناب عبدی به آقای کاظمیان متذکر شوم.
نخست آنکه
آقای کاظمیان در نقد نخست خود از مصاحبه آقای عبدی، پرسشی با مضمون زیر را با
ایشان در میان گذاشتند مبنی بر آنکه:
اصلاً کسی به پرسش
«رای من کو» شهروندان معترض به نتایج انتخابات 22 خرداد پاسخی حقوقی و قانع کننده
و مستدل ارائه کرد؟
طبعاً همه
ناظران ناآرامی های سال 88 مشاهده کردند که شعار «رای من کو؟» پرسش اصلی معترضان در
دو تظاهرات 25 و 27 خرداد ماه در تهران بود که علی الظاهر نشان از اعتقاد معترضین
به تقلب در انتخابات و خوانده نشدن آرای ایشان توسط وزارت کشور داشت.
گلایه آقای
کاظمیان و دوستان ایشان از بی پاسخ گذاشتن پرسش «رای من کو؟» در حالی مطرح شده و می
شود که در همان تاریخ پاسخ مقتضی به این پرسش داده شد اما چرا این پاسخ از جانب
سبزها شنیده نشد دلائلی دارد که در ادامه به آن خواهم پرداخت.
اما ابتدا
باید به همه کسانی که از آن تاریخ تاکنون نتوانسته اند یا نخواسته اند پاسخ «رای
من کو؟» را بوضوح استماع نمایند باید گفت:
رای شما همان
جائی بود که «باید» می بود! رای شما در صندوق آرای انتخابات در وزارت کشور بود که
بوضوح شمرده و اعلام شد!
همه کسانی که
بالغ بر 3 سال است به تظاهرات آرام «رای من کو؟» در 25 و 27 خرداد تهران می بالند و
حکومت را شماتت می کنند که چرا به این رفتار مدنی وقعی نگذاشت و پاسخی در خور نداد
باید گفت:
مگر غیر از آن
است که به اعتراف و ادعای خودتان در دو تظاهرات 25 و 27 خرداد با جمعیتی 3 میلیونی
در تهران شعار «رای من کو» سر دادید؟
اگر ایشان می
پذیرند بالغ بر 3 میلیون نفر در تهران مدعی دادن رای به مهندس موسوی بودند چرا
آمار رسمی وزارت کشور از حوزه انتخابیه تهران را نمی پذیرند که صراحتاً و رسماً اعلام کرد:
«میر حسین موسوی با فاصله بالغ
بر پانصد هزار نفری از احمدی نژاد و اخذ «دو میلیون و چهار صد هزار رای» حائز
اکثریت آرا در دو حوزه انتخابیه تهران و شمیران شده»
دلیل چنان
استنکافی را نمی توان و نباید جز آن دانست که مشارالیها در یک فضای آپارتایدی برای
رای تهران و طبقه متوسط، ذاتی اشرافی و کیفی قائلند در حالی که ترش یا شیرین و
برخلاف تصور و توقع و فهم ایشان، دمکراسی مسابقه آرا بدون لحاظ خاستگاه است.
این مصداق
اصول فروشی است که تا زمان برخورداری از آرای اکثریت، برای دموکراسی شان راهبردی
قائل بود و از «اکثریت آراء» حقانیت استخراج کرد و در فردای اقلیت شدن قائل به
«کیفیت آراء» شد و بین رای «استاد دانشگاه» و «کارگر کارخانه» تفاوت محتوائی
گذاشت!
سبزها نمی
توانند و نباید با تلقی «خودبرتر بینی» یا «تهران ـ ایران بینی» بی تواضعانه از
صندوق آرا زیاده خواهی کنند!
زمانی «علیرضا
علوی تبار» مدیریت پایگاه اجتماعی اصلاح طلبان را به «چوپانی گله گربه ها» تشبیه
کرده بود که ضمن عدم متابعت هر کدام با ناز و کرشمه بسوئی می خرامیدند و بر همان
سیاق، امروز ایشان را با لحاظ «توهم اشرافیت رای» می توان بمثابه «گربه هائی
اشرافی» تلقی کرد که متفرعنانه آراء دیگر طبقات را دون شان و طبقه خود می دانند!
لیکن و از سوی
دیگر با اصرار سبزها بر خاستگاه طبقه متوسط و آرای کیفی، می توان جنبش سبز را بنوعی
سند موفقیت و کارآمدی جمهوری اسلامی محسوب کرد!
همه کسانی که
رای خود در انتخابات سال 88 را با اتکای بر خاستگاه طبقه متوسط و متوسط به بالا، برخوردار از شان و وزنی اجل از «توده های فرودست»
تلقی و فهم و معنا می کنند در تحلیل نهائی و
ناخواسته اسباب و سند افتخار جمهوری اسلامی را بر سر دست فریاد می زنند.
اگر جنبش سبز
با یک نگاه متفرعنانه خود و طبقه اجتماعی خود را از دل طبقات متوسط و اقشار مرفه
فهم و معرفی می کند چاره ای ندارد تا به لوازم چنین فهمی نیز ملتزم بماند.
به تعبیر دیگر
جنبش سبز صرف نظر از همه شهرآشوبی هایش با ابرام بر این که «مائیم طاووس علیئین»! و
«مائیم شهروندان بافهم و سواد و شعور و تمدن و فضیلت در جمهوری اسلامی» در این
صورت هم زمان در حال اثبات باکفایتی نظامی هستند که با مدیریت احسن توانسته از دل
ایران دهه 50 با شاخص های نظام توسعه نیافتگی به ایران دهه هشتادی برسد که از
میانه شهروندانی عموماً فاقد سواد و ثروت و مکنت، طبقه متوسط را از حیث کمیت و کیفیت
تا آن درجه فربه کند که اکنون موی دماغ خودشان شوند!
این امر بدآن
معناست که از منظر ریخت شناسانه، حاملان جنبش سبز همان فرودستان دیروزاند که به
اعتبار مدیریت جمهوری اسلامی اینک مُبدل به فرادستان شده اند.
حاملان جنبش
سبز نورسیدگان و نوکیسه گان و نو زبان بازکردگانی اند که تحت مدیریت جمهوری اسلامی
توانسته مراحل شیفت طبقاتی خود را با اتکای بر رشد نسبی اقتصاد و توسعه سطح
آموزش در کشور، طی30 سال گذشته پشت سرگذاشته و اینک با گذشتن از «گذشته ناخوشآیند
خود» مُبدل به خودشیفتگانی شوند که با «اغماض بر گذشته خود» و «ترشروئی به حکومت
خود» بر طبل نیازهای ثانویه شان بکوبند! با این تفاوت که برخلاف استانداردهای
تعریف شده از طبقه متوسط، این طبقه در ایران فاقد هر گونه نواندیشی و تولید بوده و تنها
مطالبه گرند و بدون ارزنی مسئولیت و ابتکار و ابداع و نوآوری یگانه استعدادشان در
بلعیدن و طلبیدن و خواستن است.
فخرفروشی چنان
اقشار متوسطی در ایران از آن جهت فاقد اصالت و استناد و جاذبه است که اساساً اشرافیت
در ایران فاقد خاستگاهی قائم بالذات است و بدلیل ضعف بخش خصوصی و قوت اقتصاد و
آموزش و تولید و صنعت و خدمات «دولتی» و وجود حاکمیت متکی بر رانت نفت هیچ توفیقی
در ایران چه توفیقات فردی و چه توفیقات گروهی بدون اتکای بر حمایت ها و مساعدت های
حکومت اساساً قابل احصاء نیست که اکنون فرد یا گروهی همچون سبزها بتوانند با نگاهی
«خویش کامانه» سینه به سینه حکومتی بایستد که همه کامروائی هایش را مدیون سرمایه
گذاری و مدیریت ها و حمایت های همان حکومت اند.
از سوی دیگر
تجربه جنبش سبز نیز می تواند و باید اسباب تنبُه حکام در ایران از حیث چینش و انتخاب «پایگاه اجتماعی
ملتزم الرکاب حکومت» باشد.
اشتباه جمهوری
اسلامی آن است که از ابتدا در گزینش پایگاه اجتماعی خود بجای سرمایه گذاری بر عنصر«هویت
ناب اسلامی» اهتمام خود را متوجه اقشار و طبقات مستضعف کرد.
سرمایه گذاری
بر روی اقشار فرودست سرمایه گذاری فرّاری است.
نمونه هائی
مانند «اکبر گنجی» یا «محسن مخملباف» که فرزندان فقر در پیش از انقلاب بودند شاخص
هائی تیپیک از چنان سرمایه گذاری و زراعت ناصوابی اند که با اتکای بر سیاست
فقیرنوارانه انقلاب و با اعتبار و سرمایه گذاری و حمایت حکومت و از جوار حکومت
روئیدند و بالیدند و پس از فائق آمدن بر فقر مالی خود و گذار به غنای اقتصادی با
تغییر ذائقه و تغییر مطالبات، مبتلا به احساس ضیق و تنگی و فهم دیکتاتوری از نظامی شدند که از بطن و جوار آن روئیده
بودند!
متقابلاً همین
عدم التفات به «هویت ناب اسلامی» و دلمشغولی به فرودستان بود که منجر به آن شده تا
اینک دُردانه هائی چون «آوینی» و «حاتمی کیا» از بطن هویت ناب اسلامی در عزلت و انزوا بمانند و عرصه در
انحصار شامورتی بازان باشد!
هر چند اتکای
بر توده های مستضعف و بها دادن به شخصیت تحقیر شده ایشان در مناسبات ظالمانه سیاسی
ـ اقتصادی «شاه کلید» درخشش بنیان گذار جمهوری اسلامی و حرکت توفنده و ظفرمند
«انقلاب خمینی» طی دهه 60 بود. اما چنین رویکردی نمی تواند و نباید اصالت فقیر
سالاری و ترویج فقر گستری را افاده معنا کند. همچنانکه در نقطه مقابل نیز «اسلام
ناب محمدی» مطمح نظر «امام» اصولاً دغدغه «غنی سازی فقرا» را در دستور کار خود
نداشت. طبیعتاً سالم سازی مناسبات اقتصادی و ترویج رفاه در بدنه جامعه دغدغه هر
حکومتی می تواند باشد اما بنا به صرافت امام:
نباید دلخوش
به آب و برق مجانی بود. روحیات را باید عظمت داد و به مقام انسانیت رسید. شما به
معنویات احتیاج دارید. معنویات ما را بردند. دلخوش به این مقدار نباشید فقط مسکن
می سازیم. آب و برق را مجانی می کنیم. اتوبوس را مجانی می کنیم.
(سخنرانی 12 اسفند
57 ـ در پاسخ به وعده سخنگوی دولت موقت مبنی بر آنکه برای اقشار کم درآمد آب و برق
مجانی می شود)
اسلام ناب
مطمح نظر «امام» ،اسلام قرار دادن مستضعفین در جبهه مقابل «مرفهین بی درد» بود و
خمینی نگاه تیز عدالت طلبانه چنین اسلامی را متوجه بی دردی و بی حسی و بی مسئولیتی
مرفهینی می کرد که غافل و فارغ از مناسبات ظالمانه سیاسی و اقتصادی حاکم بر اقشار
فرو دست بودند. بر این مبنا می توان مُراد
«امام» از اسلام ناب را اتکای ایشان بر «اسلام مستضعفین» دانست و نه «خود
مستضعفین».
اسلام
مستضعفینی که ناظر و قائم بر استغنا و پارسائی و لاقیدی به زخارف دنیا در مقام
آرمان و هدف و غایت است. اسلامی که «لباس فقر» را «لباس شرم» نمی داند همچنان که «همیان
زر» را نیز «اسباب فخر» نمی خواند.
قدر مسلم آن
است که با تداوم سیاست اتکا بر اقشار فرودستی که می توانند به مرور و از ناحیه
خدمات و مدیریت حکومت، مُبدل به «طبقه متوسط» و ایضاً مرفه شوند. دور یا نزدیک حکومت
باید خود را آماده مطالبات اعتراضی دیگر فرادستان نورسیده ای کند که بمجرد کونه
کردن خیارشان از محل و اعتبار و رانت و مزایا و خدمات حکومت و گذار از خاستگاه
فرودستانه و جلوس بر کرسی طبقه متوسط، حکومت را برای زیاده خواهی های «خویش
کامانه» شان گریبان گیری کنند.
در انتها تنها
نکته باقی مانده تحشیه ای به بخشی از پاسخ آقای عبدی به آقای کاظمیان است که نشان
از آن دارد آقای عبدی علی رغم چابکی در عرصه نقد و تحلیل در فرازی از پاسخ خود
گرفتار همان تله ای شده اند که پیش تر سبزها و بعضاً کسری از اصلاح طلبان گرفتار
آن دام چاله بوده اند.
آقای عبدی در
فرازی از جوابیه خود به آقای کاظمیان آورده اند:
رای یك پیرزن
روستایی در ایلام، به اندازهی رأی یك سیاستمدار فعال در تهران شمرده میشود. به
عبارت دیگر اگر 1000 پیرمرد و پیرزن روستایی از رأی دادن امتناع كنند، در شمارش
آرا به اندازهی آن است كه 1000 روزنامهنگار، استاد، دانشجو، پزشك و ... انتخابات
را تحریم كنند، ولی در واقعیت و كیفیت امر میان این دو واقعه تفاوت از زمین تا
آسمان است. به همین دلیل هم بارها متذكر شدهام كه حكومت نباید نسبت به تعداد آرا
دلخوش باشد، كیفیت آرا نیز بسیار مهم است و زنگ خطر آن مدتهاست كه شنیده میشود.!
سوالی که از این
بخش از اظهارات جناب آقای عبدی متبادر به ذهن می شود آن است که:
آیا آقای عبدی
واقعاً تصور می کنند طبقه متوسط و بعضاً مدرن در ایران تبلور ناب از اقشار فرهیخته
و فاضل و مدنی تعریف شده در ترمینولوژی توسعه یافتگی در ترم های آکادمیسین های
معتبر جهانی اند؟
آیا ایشان
(همان روزنامه نگاران و اساتید و دانشجویان و پزشکان و ... ) بواقع اقشاری را
نمایندگی می کنند که برخوردار از شاخص های تبیین و تعریف شده طبقات مدرن اعم از «عقلگرائی»
و «فردیت مدرن» و «خودباوری» و «مسئولیت پذیری» و «استقلال فکر» اند؟
خوب است جناب
عبدی بفرمایند کدامیک از شاخص های پنجگانه رفتار مدنی را در ناصیه چنین طبقه مسمی
به مدنیت و متوسط در ایران می توان ردیابی کرد؟
جناب آقای
عبدی واقعاً تصور می کنند میان آن توده های متهم به فرودستی با شاخصه های اربعه «زعیم
سالاری» و «تقدیرگرائی» و «اقتدارگرائی» و «تبارگرائی» که «احمدی نژاد» را معجزه
هزاره سوم فهم و اقبال می کردند با آن «گربه های اشرافی» و مسمی به مدنیت و مدرنیت
که یک شبه از «میرحسین موسوی» قدیس ساختند و ایشان را بر تارک اقبال خود نشاندند
از حیث محتوا میان این دو طبقه ارزنی تمایز و تفاوت وجود دارد؟
آقای عبدی واقعاً
تصور می کنند انتخاب و اقبال و شیدائی و شیفتگی ایشان به «میرحسین موسوی» از بطن
تهجد و فهم و دانش و ارزش و آموزش و کمال و کنکاش و آگاهی و مسئولیت و شناخت و
فضیلت و غور و تفحص ایشان پیرامون پیشینه و عملکرد و اندیشه «موسوی» ظهور و بروز
کرد؟
کدامیک از
شاخصه پنج گانه رفتار مدرن را در چند درصد حاملان جنبش سبز و مدعیان انتساب به طبقه مدرن و متوسط می توان ردیابی کرد؟
طبقه متوسط و مدرن در ایران فرزند
ناقص الخلقه ای است که از ادوات توسعه و مدرنیته تنها «سخت افزار» آنرا، آن هم با
اتکای بر رانت نفت «ابتیاع» کرده و نه «احصاء» و بدلیل فقد «نرم افزار» در پروسه مدرنیزاسیون
برخوردار از رشدی معوج شده که بدیهی ترین آفت آن ابتلای به خود شیفتگی است. خود
شیفتگی که بمنظور کسب تشفی خاطر از ناحيه نياز ستايش طلبانه اش همواره مترصد خلق قهرمانی
مجازی منبطق بر پاراديم های خويش است تا بدينوسيله ضمن تـــقريظ مبالغه آميز از آن
«قهرمان مجازی خود ساخته» در ضمير ناخودآگاه اش به ستايش از «خود» پرداخته و
موجبات کاميابی و حظ ذهنی خود را فراهم آورد.
در چنين فرآیندی، نارسیست ها چه فرد باشند و چه يک جامعه، می کوشند قهرمان خود ساخته شان را از قواره های طبيعی خارج کرده و با دادن توانمندی های فوق تصور و اثيری به وی و بدون توجه به ظرفيت ها و قابليت های محدود و منحصر بفرد «قهرمان شان» ضمن حظ ذهنی بردن از رويت جمال خويش در شمای آن قهرمان خود ساخته، يک شبه از وی مفتاح باز کننده تمامی قفل ها و فتح باب کننده تمامی انسدادها و مطالبه کننده جميع خواسته هايش از جهان تحقير کننده بيرونی، بيآفريند. بر چنان خود شیفتگانی هراسی ژرف مستولی است. ايشان خود را با مرجعی که برگزيده اند يکی احساس می کنند، اما وحدتی نه بر پايه حفظ فرديت خود بلکه بر پايه ذوب شدن در «مرجع» به بهای نابودی يکپارچگی شخصيت خود. ايشان به مرجعيتی بيرونی نياز دارند تا در او ذوب شوند و بدينوسيله بتواند تنهائی و انزوا و هراس از بی آيندگی خود را تحمل کند.
در چنين فرآیندی، نارسیست ها چه فرد باشند و چه يک جامعه، می کوشند قهرمان خود ساخته شان را از قواره های طبيعی خارج کرده و با دادن توانمندی های فوق تصور و اثيری به وی و بدون توجه به ظرفيت ها و قابليت های محدود و منحصر بفرد «قهرمان شان» ضمن حظ ذهنی بردن از رويت جمال خويش در شمای آن قهرمان خود ساخته، يک شبه از وی مفتاح باز کننده تمامی قفل ها و فتح باب کننده تمامی انسدادها و مطالبه کننده جميع خواسته هايش از جهان تحقير کننده بيرونی، بيآفريند. بر چنان خود شیفتگانی هراسی ژرف مستولی است. ايشان خود را با مرجعی که برگزيده اند يکی احساس می کنند، اما وحدتی نه بر پايه حفظ فرديت خود بلکه بر پايه ذوب شدن در «مرجع» به بهای نابودی يکپارچگی شخصيت خود. ايشان به مرجعيتی بيرونی نياز دارند تا در او ذوب شوند و بدينوسيله بتواند تنهائی و انزوا و هراس از بی آيندگی خود را تحمل کند.
موسوی «قهرمان» و پیش از ایشان
خاتمی «قهرمان» نماد برجسته ای از صباوت اندیشه نزد طبقه ای است که تنها به صفت
ظاهر فرهیخته اند و بالغ و عاقل ومدرن و آلامد و متمدن.
جناب آقای عبدی
این که هفتاد
سال پیش و در حد فاصل دو خیابان قدس و طالقانی ساختمانی بنا شود و اسم آن را
«دانشگاه تهران» بگذارند را نباید و نمی توان مدرک و نشان و سند پیشرفت و توسعه و
مدرنیته تلقی کرد.
بنای یک
دانشگاه و متعلقات آن ادوات سخت افزارانه توسعه اند اما از حیث «نرم افزاری» وقتی در
حوزه اندیشه و علوم انسانی طی 70 سال گذشته چه قبل و چه بعد از انقلاب و چه نزد
اساتید و فارغ التحصیلان سکولار و چه نزد منسوبان به روشنفکری دینی جز تقلید و
تکرار و روخوانی و بازخوانی و منقح گوئی تولیدات جهان غرب چیز دیگری از مجموعه
نظام آموزش عالی کشور بیرون نیآمده است چنین امری هر چیزی می تواند باشد جز
مدرنیته و توسعه و عقلانیت و فردیت و احساس مسئولیت و روزنامه نگاران و اساتید و
دانشجویان و پزشکانی با آرای کیفی!
داریوش سجّادی
22/فروردین/91
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
لینک های مرتبط:
مقالات چهارگانه «تغار شکسته تهران»
مصاحبه آقای عباس عبدی با سایت عصر
ایران
نقد مصاحبه آقای عبدی توسط مرتضی
کاظمیان
پاسخ پنجگانه آقای عبدی به آقای
کاظمیان
پاسخ مجدد آقای کاظمیان به آقای
عبدی
مقاله چشم افعی
راز خمینی
کاهنان بتکده
صمد و عین الله
ماهیان تشنه
۳ نظر:
به نظرم شما منظور آقای عبدی را درست متوجه نشدید. من فکر می کنم که منظور ایشان این است که طبقه متوسط یک قدرت نرمی دارد که دیگران ندارند(قدرت به معنای عام آن یعنی به معنای میزان تاثیر گزاری در اقتصاد، علم، ثروت و ...). مثلا اگر ده نفر از اساتید طراز اول دانشگاه های کشور پروژه های علمی را رها کنند بسیار سخت بتوان جای خالی آنها را پر کرد. اما اگر ده کشاورز بخواهند کشاورزی را در اعتراض به حاکمیت رها کننند اولا نمی توانند چون گزینه دیگری (مثل خروج از کشور) ندارند و ثانیا به راحتی جای خالیشان پر می شود! یا فرضا دو دهک اول جامعه شاید حدود هشتاد درصد سرمایه های اقتصادی را در دست داشته باشند (آمار دقیق ندارم!) پس در عمل می توانند هر چه خواستند بکنند!
از این حرفها و مثالها نمی خواهم نتیجه بگیرم که طبقه متوسط حق دارد همانند سال ۸۸ زیر میز بازی بزند. بلکه می خواهم بگویم از این جهت حرف آقای عبدی قابل تامل است که میزان تاثیری که یک استاد دانشگاه یا یک سرمایه دار در کشور می گزارد به مراتب بیشتر از هزار کشاورز می باشد.
استاد سجادی من فکر می کنم آقای عبدی منظورشان این بوده که کیفیت آراء « نیز » بسیار مهم است و حکومت نباید به کمیت آراء « دلخوش » باشد و این معنای بی ارزش بودن طبقه روستاییان و مستضعفان را نمی دهد. خود شما در مقاله " سرباز سرکش " مهمترین بخش رای دهندگان به احمدی نژاد را با حروف درشت با عنوان « چشته خواران سهام عدالت » نام برده بودید. طبیعتا کسی که از روی گرسنگی به کاندیدایی رای می دهد با کسی که از روی مختصری تفکر و نگاه همه جانبه رای خود را به صندوق می اندازد تفاوت کیفی دارد. اگرچه دکتر حسین قاضیان هم در مطلبی مشابه شما گفته اند: « کجاست آن زندگی طبقهی متوسط؟ آيا اگر طبقهی متوسط وجود دارد، سبک مورد انتظار زندگی اين طبقه هم وجود دارد؟...مهمتر اينکه اصلا شيوهی زندگی پر از دستانداز و گرفتاريش اجازه نمیدهد به طور مستمر به جنبههای عامتر زندگی اجتماعی، يعنی چيزی فراتر از خود و حداکثر خانوادهی خودش، از جمله به سياست توجه نشان دهد. سياست، به منزلهی امر عمومی در حاشيههای کاملاً موقت اين زندگی قرار دارد و جايی که خطری متوجه زندگی حقارتبار ما نکند. به همين دليل هم اعضای اين طبقه، اغلب ناپيگيرند و حضورشان در سياست مستعجل است و زودگذر » با اینحال به اعتقاد من قشر متوسط با تمام معایب ریز و درشتی که دارد اما طبیعتا ظرفیت بیشتری را نسبت به مستضعفان برای تجدید نظر در خود و تصمیم گیری عاقلانه و دوراندیشانه دارا می باشد. در واقع امید بستن به طبقه متوسط فعلا موضوعیت دارد نه طریقیت. از آنطرف درد بزرگتر و شگفت انگیزتر آنست که فعالان سیاسی ما هم به شاخص های حرفه ای سیاسی و اجتماعی علاقه و پایبندی ندارند!
برقرار باشید
emam azez gofan man dsteh shom (keshavarzan) ra mebosam vali hech vaght nagoftand man dasteh poldaran o sarmayeh kozaran o ostadeh daneshga o va elaheh akhar ra mebosam
tavajo farmoded
ارسال یک نظر