۱۳۹۱ بهمن ۶, جمعه

جمهوری اسلامی محکوم به بقاست!

روز گذشته در پارک مصفائی در مرکز کوالالامپور (مالزی) فرصتی دست داد تا با یکی از سبزهای انحلال طلب به تفصیل به بحث بنشینم.
خلاصه عرائض بنده در آن نشست را در یک پاراگراف می توان خلاصه کرد:
جمهوری اسلامی تا اطلاع ثانوی به دو دلیل محکوم به بقاست.
نخست آنکه نظام جمهوری اسلامی هیچ مدل جایگزینی که از حیث مبانی اندیشگی حرفی برای گفتن را داشته باشد در مقابل خود ندارد.
دوم آنکه نظام کماکان از حیث تئوری و عقیدتی از مبانی اندیشگی محکم و قابل دفاع و منطق پذیری برخوردار است که توان به چالش کشیدن رقبا را بشکلی توانمند به ایشان می دهد.

تمام حلقه های فکری مدعی آلترناتیو بودن برای جمهوری اسلامی الگوهای نخ نما شده و مسبوق به سابقه و غیر قابل اعتبارند.
برای اثبات این ادعا همان طور که با آن سبز انحلال طلب به تفصیل بینه داشتم در فرصتی مقتضی با هر مدعی دیگری نیز حاضر به تعاطی افکارم.

۱۳۹۱ دی ۲۸, پنجشنبه

اعترافات پنهانی در اعترافات اجباری!


مازیار بهاری سازنده مستندگونه «اعترافات اجباری» خواسته یا ناخواسته یکی از بهترین و اثرگذارترین و متقن ترین شواهد را در دوسیه کاری خود ثبت کرد. اثری که بلاشک سهم بسزائی در فهم مشکل فرهنگی ـ اجتماعی پنهان در جامعه ایران را بخود اختصاص می دهد و به همان میزان نیز به درک ریشه های چنین «روان نژندی» مدد می رساند.
هر چند بهاری در این مستند و در سطح و با نگاهی حق بجانب و از بالا می کوشد با بصری کردن خاطرات چند زندانی سابق، اثباتگر این نکته شود که زندانبانان در ایران با نگاهی ایدئولوژیک با زندانی برخورد کرده و به همین دلیل اهتمام شان را از طریق اعترافات اجباری صرف خرد کردن زندانی می کنند. اما برخلاف اهتمام بهاری، فیلم (اعترافات اجباری) به شفافی و صراحت و بدون توجه به کارگردان مسیر خود را از طریق تعهد به واقعیت طی کرده و در انتها بیننده منصف را به درکی واقع بینانه از سندروم کهنه و آشنای نفرتمندی دو جانبه در حد فاصل دو طبقه شبه مدرن و مذهبی می رساند.
بیننده خالی الذهن با رویت «اعترافات اجباری» و با فرض آنکه جمیع اظهارات زندانیان حاضر در آن فیلم را نیز برخوردار از صحت فرض کند در نهایت به یک نتیجه محتوم می رسد و آن این که:
در چنان سیستمی «زندانی از این نوع» لزوماً مجرم یا متهم تلقی نمی شود تا زندان بانان در بازجوئی ها دغدغه کشف حقیقت از ایشان را داشته باشند. با فرض صحت ادعاهای زندانیان در فیلم مزبور می توان به این نتیجه منطقی رسید که نهایت دغدغه زندان بانان شکستن و تحقیر و تخفیف شخصیت زندانیانی است که از بعد طبقاتی در نقطه مقابل و مکان نفی ایشان واقع شده و زندان بان در پروسه بازداشت و بازجوئی و اخذ اعتراف در حال تشفی خاطر از طریق به ذلت کشاندن شخصیت زندانی خود اند.
در واقع در هرم قضائی موجود در ایران و در پروسه بازداشت و بازجوئی متهمان سیاسی ـ عقیدتی از جنس زندانیان موجود در فیلم مزبور، در نگاه بازجویان «زندانی» قبل از آنکه برای ایشان «متهم» باشد منشا «نفرت» است. نفرتی که به خودی خود تا آن اندازه ظرفیت دارد تا اهتمام زندانبان را صرف تحقیر و تخفیف و به ذلت کشاندن زندانیانش نماید.
اما بلافاصله این پرسش ذهن را می گزد که چنین زندان بانانی از نظر روحی و فرهنگی و هویتی چه دلیل و نیازی به چنین برخورد و مواجهه خوار کننده با زندانیان خود دارند؟
مانائی و ارزشمندی مستند بهاری در آن است که برخلاف قصد و نیت کارگردان در این فیلم بصورتی ناخواسته و با صراحت پاسخ به این پرسش نیز از زبان یکی از زندانیان سابق (رامین جهانبگلو) ارائه شده آنجا که جهانبگلو در تشریح نوع برخورد زندان بانانش به طعنه می گوید:
... واقعاً بعضی موقع ها به این فکر می کنی که (این افراد ـ اشاره به زندانبانان خود) با این سبک زندگی و وجودت مخالفن. می گن آقا جون تو آدم تمیزی هستی با سوادی هستی تو آدمی هستی بقول خودتون خارج درس خونده ای ما اصلا از این نوع آدما خوش مون نمی آد مثله نازی ها اینا رو باید اصلا از روی زمین پاک کرد.
بواقع جهانبگلو نیز ناخواسته بند را آب داده و ضمن حدیث نفس به صراحت اعترافی میمون را در اختیار بیننده قرار داده است که چنین اعترافی به وضوح می تواند از چرک های زیر پوستی جامعه ایران رونمائی کند.
جهانبگلو و امثال جهانبگلو از حیث فرهنگی و اجتماعی تعلق به خاستگاهی دارند که به اعتبار کسب مدرک دانشگاهی و اخذ نورم ها و فرم ها و گویش و نوع پوشش منطبق با تمدن غربی عموماً برخوردار از نگاهی فخرفروشانه و سفله انگارانه و خودبرتر بینانه نسبت به دیگر طبقات اجتماعی کشورشان هستند و بصورت تاریخی و غیر اخلاقی ایشان را ذیل جایگاه و پایگاه و منزلت خود تعریف کرده و می کنند.
«پرستوها به لانه باز می گردند» اثر ارزشمند «مجید محسنی» در سال 42 بُـرشی صریح و بی رحمانه در به تصویر کشیدن چنین اقشاری بود.
««« در آن فیلم «علی» كشاورزی است كه دومین فرزند خود را بر اثر كمبود امكانات درمانی از دست می دهد و او با فروش خانه و زمین و نیروی بازوی خود و مهاجرت به تهران موجبات تحصیل تنها فرزندش «جلال» را فراهم می كند. علی روزها عملگی می كند و شبها در لباس حاجی فیروز درمی آید تا مخارج تحصیل جلال را تأمین كند. جلال پس از پایان دوره دانشگاه برای ادامه تحصیل در رشته پزشكی به آمریکا می رود، و علی با همسرش به روستا بازمی گردند. موقعی كه چهار ماه به پایان تحصیل و بازگشت جلال مانده است علی با مشاركت مردم روستا به احداث درمانگاهی اقدام می كنند، اما پسر با ارسال نامه ای خبر می دهد كه قصد ازدواج دارد و بازنخواهد گشت. علی چاره را در این می بیند كه با ارسال صندوقچه ای محتوی خاك وطن و نامه ی مفصلی، كه جلال در حضور دوستانش متن كامل آن را قرائت می كند، تصمیم فرزند را عوض كند و نهایتاً جلال در موقع جشن و پایكوبی اهالی به روستا بازمی گردد.»»»
هر چند در فیلم مزبور «جلال» به وطن بازگشت و با لحاظ هم جنسی اش با مردم روستایش بدون لحاظ «باد داشتن بینی» و نگاه فخرفروشانه اهتمام خود را صرف طبابت هم دهاتی هایش کرد اما واقعیت آن است که در دنیای بیرون ازسینما و در جهان واقعی «جلال ها» یا هرگز بازنگشتند و اگر هم بازگشتند با نگاهی آغشته به چاشنی «عاقل اندر سفیه» نشسته در برج های عاج همواره مردم شان را به همین شیوه امروزین امثال جهانبگلو تحقیر می کردند که:
ما تمیزیم و آنها کثیف اند!
ما با سوادیم و آنها بی سواد اند!
ما خارج درس خونده ایم و آنها اصلاً درس نخونده اند!
ما شیک ایم آنها دهاتی اند!
ما متمدنیم و آنها غربتی اند!
این نگاه ظاهربینانه و بهیمیت اخلاقی یکی از قدیمی ترین روان نژندی موجود نزد طبقات مسمی به روشنفکری در جهان سوم است که ضمن ابتلا به «خود بینی خویش کامانه» ملاک داوری شان را متکی بر اصل «اصالت تمدن غربی» و به تبع اصالت هویت غربی و ظواهر غربی و گویش غربی و پوشش غربی کرده اند و با همین نگاه «از بالا به پائین» تحقیر کننده خاستگاه و زادگاه و فرهنگ و هویت خود و حاملان آن خاستگاه و زادگاه و فرهنگ و هویت بوده اند.
لذا چندان دور از ذهن نیست تا اینک ناظران نتیجه طبیعی چنین نگاه سفله انگارانه ای را در مستندی مانند مستند «اعترافات اجباری» به تماشا بنشینند و چندان هم غیر قابل فهم نیست که اینک اقشاری که سالها و به جفا از جانب «خودبینان خویشتن کام» مسمی به روشنفکر، تحقیر شدند و با ظاهرشان داوری شدند و کثیف خوانده شدند و بی سواد دیده شدند و خوار شدند اکنون که برخلاف انتظار آن «خود برتر بینان» همان به زعم ایشان بی سوادان و کثیفان و ریش داران و چرکان و غربتی ها و عقب افتاده ها و دهاتی ها، زمامدار مملکت شده و اینک قدرت و سکان هدایت کشور را در اختیار خود دارند. انتقام همه آن سال هائی را که از جانب جهانبگلوها و بهاری ها و سرکوهی ها و همه شبه روشنفکران تحقیر می شدند را با اتکای بر اندوخته طبیعی و قابل فهم «نفرت» شان از طریق خوار و ذلیل و تحقیر و شکستن امثال ایشان به شیوه اعترافات اجباری جبران نمایند.

http://www.bbc.co.uk/persian/tvandradio/2012/11/121121_forced_confessions_documentary.shtml


۱۳۹۱ دی ۲۴, یکشنبه

شرمندگی جمهوری اسلامی!


بعد از برگزاری آخرین دور از کنفرانس های ادواری مسمی به «دوستان مردم سوریه» در تونس با مشارکت و هدایت و سرمایه گذاری عربستان و قطر و بحرین و ترکیه و آمریکا و اتحادیه اروپا و بمنظور ایجاد هماهنگی بین نیروهای وحشی سلفی و تروریست «حامی ایجاد دمکراسی در سوریه از طریق کشتار درمانی»! اظهارت «شیخ خالد بن احمد آل خلیفه» وزیر خارجه بحرین در حاشیه این اجلاس اسباب انبساط خاطر شد!
ایشان بعد از رتق و فتق امور دمکراسی در سوریه (!!!) و لابد و ایضاً در کشور متبوعه شان با اشاره به ایران ابراز لحیه فرموده اند:
گاه آن رسیده که شاهد کنفرانس «دوستان مردم ایران» باشیم (!)
تصورش خالی از لطف نیست که شاهد کنفرانسی بمنظور حمایت از ایجاد دمکراسی در ایران (!) باشیم که در آن ریاست اجلاس با امیر بحرین «دمکراتیکی» باشد که تا همین 40 سال پیش یکی از استان های ایران بود و پادشاه عربستان «دمکراتیک تر» (!) در حالی که نیش اش تا بنا گوش باز است برای اظهارات مدعوین و سخنرانان اپوزیسیون ایرانی کف می زند و اشرفی پخش می کند و هیلاری کلینتون هم در کنار وزیر خارجه انگلیس (صاحاب بی بی سی فارسی و اصحاب بی بی سی فارسی) ضمن تشکر از مساعی جمیله این کشورهای «آزاد و پیش رو در مسیر دمکراسی» (!) برای پیروزی اپوزیسیون ایرانی وعده کمک های مالی و سیاسی و تسلیحاتی و تبلیغاتی و رسانه ای بدهد و تصورش را بکنید آنگاه محسن سازگارا و علیرضا نوریزاده و رضا پهلوی و پرویز ثابتی و مجتبی واحدی و محسن مخملباف و شیرین عبادی و فاطمه حقیقت جو و نیک آهنگ کوثر و اردشیر امیرارجمند و عطاالله مهاجرانی و مسعود رجوی و مسعود بهنود و ضیا آتابای و شهرام همایون و «برادر هخا» و ابراهیم نبوی و گوگوش و شاهین نجفی و محسن نامجو و شنبه زاده (!) و «من و تو» و «صدای آمریکا» و رادیو فردا و بقیه «تجار اپوزیسیون» در رقابتی نفس گیر برای کسب اشرفی بیشتر بمنظور «لابد» تلاش بیشتر برای سرنگونی جمهوری اسلامی و استقرار دمکراسی مطمح نظر آقاشون «ملک عبدالله» با یکدیگر بمنظور کسب نظر لطف بیشتر امیران دمکرات خلیج فارس به رقابت بپردازند.
معلوم نیست این جمهوری اسلامی چه معجونی است که در صف مخالفانش چنین تنوع و تکثر و تلونی موج می زند؟
حامی و طرفدار جمهوری اسلامی بودن آن قدر مهم نیست که صف متنوع مخالفانش اسباب تحیر و عبرت و کشف واقعیت چرائی مخالفت با آن است.
قبلا در جائی گفته بودم: محمد رضا پهلوی هر ایرادی داشت اما برخوردار از یک مزیت هم بود و آن برخورداری اش از اپوزیسیونی «آبرومند و صاحب صلاحیت» که یک طرف آن خمینی در نجف بود و طرف دیگرش دکتر شریعتی در پاریس و آن طرف تر بچه های کنفدراسیون دانشجوئی در اروپا و آمریکا که جملگی سرشان به تن شان می ارزید و اکنون جمهوری اسلامی بابت برخورداری از چنین اپوزیسیون مضحک و کاریکاتور گونه ای باید از خود شرمنده باشد که یک طرفش امیر بحرین است و ملک عبدالله و آل خلیفه و باراک اوباما و نتانیاهو و دیوید کامرون و آن طرفش مسعود رجوی و رضا پهلوی و مجتبی واحدی و محسن سازگارا و نوریزاده و شیرین عبادی و خردادیان و شاهین نجفی ..... بقیه تجار مسمی به اپوزیسیون خارج از وطن!!!

۱۳۹۱ دی ۲۳, شنبه

کمدی تاریخ!



بنقل از خبرگزاری های معتبر جهانی روز شنبه «عبدالله بن عبدالعزیز» پادشاه عربستان، برای اولین بار در تاریخ این کشور سی زن را به مجلس مشورتی آن کشور منصوب کرده است.
مطابق این خبر «ملک عبدالله» گفته است که از این پس حداقل یک پنجم کرسی های شورا که صلاحیت ارائه مشاوره جهت قانونگذاری در ساختار هرم قدرت عربستان را دارد باید در اختیار زنان قرار بگیرد.
هر چند ساده اندیشان می توانند چنین امریه ای را فتح بابی تلقی کنند جهت تحصیل ولو قطره چکانی بخشی از حقوق تضییع شده شهروندان زن در عربستان سعودی اما کلیت چنین تصمیمی تا آن درجه مضحک است که فی البداهه تائتر «انجمن های ایالتی ولایتی» محمد رضا پهلوی را تداعی به ذهن می کند.
لایحه ای که پس از تصویب در کابینه اسدالله علم در مهر ماه سال 41 و با تظاهر به اهتمام حکومت جهت اعطای حق رای به زنان می کوشید برای آبروداری نظام دیکتاتوری پهلوی دکور آزادی زنان را جعل کند.
واکنش صریح و تند و قاطع آن موقع آیت الله خمینی به لایحه مزبور مبنی بر آنکه ـ ما با ترقی زنها مخالف نیستیم. ما با فحشا مخالفیم، با این كارهای غلط مخالفیم. مگر مردها در این مملكت آزادی دارند كه زنها داشته باشند؟ مگر آزادی زن و ‌آزادی مرد با لفظ درست می‌شود ـ این واکنش تا آن درجه محکم و موجه بود که رژیم را بسرعت مجبور به عقب نشینی کرد و لایحه مزبور در آذر ماه 41 رسما ملغی اعلام شد.
اکنون نیز و با توجه به ساختار عقب مانده و دیکتاتوری و قبیله ای و قائم بالذات حکومت در عربستان، انتصاب 30 زن در مجلس مشورتی ریاض بیشتر شبیه لطیفه است.
خوب است امروز نیز به سنت سال 41 و به شیوه آیت الله خمینی از «ملک عبدالله» بپرسند:
اخوی؛ مگر در مملکت شما مردان آزادی و حق رای و نظر دارند که اینک بنده نوازی فرموده و دست تفقدتان را بر سر زنان نیز کشیده و منت گذارانه صاحب کرسی شدن و نظر دادن در دارالشورای تان را به جامعه اناث بشارت می دهید!؟
این لطیفه نوعاً موید آن قرائت معروف «کارل مارکس» است که:
تاریخ دو بار تکرار می شود: یک بار بصورت تراژیک و بار دیگر کمدی!

رابین هود یا بابا شمل!؟


محمود احمدی نژاد را در قامت یک «پدیده» و از حیث خاستگاه اجتماعی بنوعی می توان با «باراک اوباما» قابل مقایسه دانست و از این منظر به داوری ایشان نشست.
به همان اندازه که برای شهروندان سیاه پوست آمریکائی «اوباما» به اعتبار خاستگاه نژادی اش در قامت یک پدیده به نماد موفقیت و افتخار برای این قشر سفله نگاه داشته آمریکائی مبدل شد. محمود احمدی نژاد نیز به اعتبار خاستگاه فرو دستی و تعلق طبقاتی اش به اقشار محروم جامعه ابتدا به ساکن نزد افکار عمومی با شناسه «آهنگر زاده ای آرادانی» در قامت و نماد رویش و کامیابی فردی از میانه اقشار تهی دست فهم، معنا و اقبال شد.
علی رغم این در بازبینی عملکرد این دو رئیس جمهور بوضوح می توان به این داوری رسید که هر چند آن دو برخوردار از خاستگاهی بالنسبه مشترک بودند که از حیث قطب بندی های ناصواب اجتماعی به جفا به «سفله و پست» مسموع بود اما در ادامه و بوضوح مشخص شد برخلاف «اوباما» رئیس جمهور ایران نتواست امانتدار قابل وثوقی برای حفظ رکورد حائز افتخارش از میانه خاستگاه و بدنه اجتماعی منتسبه اش باشد.
اوباما تاکنون سالهای ریاست جمهوری خود را بشکلی سپری کرده که نزد هم نژادانش مبدل به مظهر تشخص و تفاخر و اعتبار و منزلت اجتماعی شده. این در حالی است که در جامعه آمریکائی تا قبل از اوباما سقف پرواز و توقع و کامجوئی قابل تصور برای سیاه پوستان عموماً محدود به ستارگان ورزشی یا موسیقیائی بود. معدود رجال سیاسی مانند «کالین پال» یا «کاندولیسا رایس» نیز رشد اجتماعی خود را قبل از بستر جامعه و ظرفیت های دمکراتیک مدیون بنده نوازی روسای جمهور بودند. اما اوباما با تسخیر مقتدرانه صندلی ریاست جمهوری و با ابراز شخصیتی نسبتاً کاریزما و سخندان و متشخص و برخورداری از قدرت کلامت و سخنوری آریستوکرات با حاملان نژادی خود کاری کرد که هر چند فاقد کارنامه درخشانی در اقتصاد بحران زده آمریکاست و هر چند ارتش تحت امرش کماکان و مانند دیگر روسای جمهور آمریکا در مقام سنگربانان هژمونی امپریالیسم در بیرون از مرزهای آمریکا مشغول کشتارند اما علی رغم این ایشان در داخل ایالات متحده مبدل به پمپ کننده اعتبار و تشخص به هویت فردی و اجتماعی سیاهانی شده که تا قبل از این و در خرده فرهنگ های غیر رسمی جامعه آمریکا، شهروندانی عموماً سفله و بزه کار معنا می شدند.
سیاهانی که تا دیروز همه پـُز اجتماعی شان یا «محمد علی کلی» بود و یا «مایکل جکسون» و «کوبی برایان» اکنون به خود و دیگران، کسی را نشان می دهند که مانند خود سیاه است اما بجای بوکس زدن روی رینگ یا قـِر دادن روی سـِن و یا پرتاب کردن توپ بسکتبال درون حلقه توانسته ضمن تصاحب بالاترین کرسی ریاست در کاخ سفید با ارائه شخصیتی متین و فرهیخته و تخلق به اشرافیتی اخلاقی، اسباب افتخار و امید و منزلت سیاهان در آمریکا شود.
چنانچه اوباما دور دوم ریاست جمهوریش را نیز نتواند با موفقیتی حائز اهمیت به پایان برساند اما همین اثری که از خودش در روحیه هم نژادانش گذاشت تا آن اندازه نافذ هست تا جایگاه و منزلت اجتماعی ارتقا یافته سیاهان در آمریکا را برای همیشه تثبیت کند.
این فرصتی بود که بصورتی مشابه در اختیار محمود احمدی نژاد هم قرار گرفت و ایشان نیز با لحاظ ارزنی فطانت می توانست بیرون از کامیابی ها یا ناکامی های قابل تصور و تحقق در حوزه مسئولیت های محوله اش لااقل خود را در مقام سخنگوی قابل احترام و افتخار و با منزلت و اعتبار پایگاه اجتماعی اش در تاریخ معاصر ایران الحاق و ضمیمه و ثبت کند.
احترام و افتخار و منزلت و اعتباری که می توانست موید آن شود که اقشار فرودست لزوماً به اعتبار «فقر مالی» مبتلا به «فقر فرهنگی» نیستند و اکنون می توان شان و منزلت و شخصیت و رتبه و جایگاه به ناصواب سفله مفروض گرفته شده ایشان را با اتکای بر نخستین نماینده کامروای شان در فتح ساختمان ریاست جمهوری ایران و با استناد بر گویش و منش و سلوک و شخصیت فرزانه آن نماینده کامروا از وجدان جامعه دادخواهی کنند.
علی رغم این 8 سال ریاست جمهوری آقای احمدی نژاد اثبات کرد که ایشان برخلاف «اوباما» جهت تمهید چنین برآیندی فاقد استعداد لازم بوده و در حافظه تاریخی ایران با ثبت ادبیاتی «بابا شملی» از قبیل:
آنقدر قطعنامه صادر کنید تا قطعنامه دون تون پاره بشه!
اون ممه را لولو برد!
آب بریزید اونجا که می سوزه!
نه تنها از فرصت ریاست جمهوری برای رفع اتهام «بی کلاسی»! از طبقات محروم بهره نبرد بلکه با برسمیت شناختن و دامن زدن و اتخاذ چنان گویش و منشی در تاریخ سیاسی ایران نام خود را در کنار کسانی چون «رضا شاه پهلوی» گذاشت که به سنت مالوف از سخیف ترین ادبیات چارواداری جهت بیان نظرات و دفاع از اعتقادات خود در مراسم رسمی مملکت بهره می برد.
گویشی که بشکل اجتناب ناپذیر بازخورد خود را در جامعه پیدا کرد و به مصداق قاعده «بی ادبی پیش نمار و جسارت بد نماز»! جواب های را با هوی می دهد و نتیجه اش بازتولید شعارهائی هم جنس در بدنه جامعه خواهد شد.

اما محمود احمدی نژاد صرف نظر از «گویش نامتعارف و سلوک نامتقارن» در عرصه عمل سیاسی نیز نشان داد «علی رغم نشانه های اولیه» فاقد حزم اندیشی سیاسی قابل توقع و انتظار در اتخاذ راهکارهای سیاسی است. بدون ورود به رفتارهای مناقشه برانگیز ایشان طی سالهای گذشته اکنون و در ماه های پایانی حضور احمدی نژاد در ساختمان ریاست جمهوری «محمود» بیش از همیشه خود و حلقه سیاسی خود را تنها و در انزوا می بیند.
محمودی که در تابستان 84 بر تارک امواج اقبال میلیونی شهروندان ایرانی ستاره اش خوش می درخشید و زمین و آسمان را به مبارزه می طلبید اکنون در حالی خود را برای ترک ساختمان پاستور آماده می کند که:
ـ نه تا آن اندازه همانند اسلاف خود در دولت سازندگی و دولت اصلاحات تدبیر و دوراندیشی از خود نشان داد تا مانند هاشمی یا خاتمی با تاسیس حزبی تحت الامر (کارگزاران و مشارکت) بتواند اکنون و در آستانه انتخابات ریاست جمهوری با اتکای بر حزب متبوعه دست به بسیج پایگاه توده ای باقیمانده اش بمنظور مدیریت آرای ایشان بنفع نامزد مطمح نظر خود بزند.
ـ و نه با اتخاذ مدیریت «وزرای تابع و حذف وزرای قابل» امیر رشید و بلند قامتی را در کنار خود باقی گذاشته و اینک و عملاً و در روز واقعه با بی تدبیری، خود را فرماندهی فاقد ژنرال می بیند که قرار است با مشتی سرجوخه به نبرد با امواج گسترده رقبائی برود که پیش از این یاران و حامیان وی محسوب می شدند و در حالی که این گستردگی رقیب نیز محصول بی تدبیری سکاندار «سفید چشم» ساختمان سفید ریاست جمهوری ایران است.
علی رغم این احمدی نژاد تا آن اندازه نیز شعور دارد تا بداند اگر چه نمی تواند راهروهای ساختمان ریاست جمهوری را برای جانشین مطمح نظرش آب و جارو کند اما لااقل می تواند هزینه ماه های باقیمانده ریاست جمهوری اش را تا آن درجه بالا ببرد تا بلکه از قبال چنان شهرآشوبی هائی بتواند ماهی مراد خود را صید کند.
بالغ بر 9 ماه پیش ذیل مقاله «بوف کور سیاست» بوضوح ضمن تذکر این نکته تصریح داشتم که ظاهراً احمدی نژاد بدنبال پروژه خودزنی و شهیدنمائی و استقبال از برداشتن جراحت سیاسی از طریق لگد زدن به زیر میز سیاست است!
«« بعد از انتخابات مجلس نهم و ناکامی احمدی نژاد و عقبه سیاسی اش در فتح کرسی های مجلس و بموازات حذف غیر قابل کتمان وی از پرونده انرژی هسته ای و ناکامی در مدیریت موفق اقتصاد، همه شواهد و قرائن موید آن شده که احمدی نژاد هوشمندانه اهتمام خود را طی یک سال باقیمانده از دوران ریاست جمهوری از طریق بازی کردن با «کارت رهبری» صرف باج گیری از نظام از طریق سرکشی و دهان کجی به نُرم های سیاسی حاکم بر مناسبات قدرت در ایران خواهد کرد.
علی الظاهر محور بازی احمدی نژاد طی یک سال آتی متکی بر به گروگان گرفتن رهبری نظام خواهد بود! رفتارهای معنادار احمدی نژاد اعم از پاسخگوئی نامتعارف وی در قبال سوال مجلس از خود و به مضحکه و شوخی و استهزا کشاندن و دست انداختن پارلمان، تا انتصاب های مسئله دار و هزینه زای افراد ناخوشنامی مانند سعید مرتضوی و ملک زاده (و اینک عزل های معناداری مانند بیرون کردن خانم دستجردی از کابینه) و صدور امریه ژاژخواهانه علیه مجلس به زیر مجموعه دولت مبنی بر استنکاف از قوانین پارلمان، جملگی می تواند حاکی از رفتار از سر سیری احمدی نژاد بمنظور عصبانی کردن حریف و ترغیب ایشان به «زدن وی» بعد از ناکامی در انتخابات مجلس نهم باشد.
استقبال احمدی نژاد از گزیده شدن، زخم برداشتن و استیضاح و حتی قربانی شدن توسط رقیب ناظر بر فراست وی در بازبینی خطبه های نماز جمعه آیت الله خامنه ای در 29 خرداد سال 88 است. با توجه به حمایت آیت الله خامنه ای از احمدی نژاد در آن مقطع و در آن نماز جمعه اکنون که ستاره اقبال «محمود» کم فروغ شده ایشان هوشمندانه در مقام خرج کردن و نقد کردن آن سرمایه برآمده!
تحریک و تعمد احمدی نژاد در عصبانی کردن رقیب ناظر بر این برآیند است که به اعتبار صراحت رهبری در تائید وی در سال 88، هرگونه «زدن وی» در معادلات سیاسی بمعنای «زدن رهبری» نظام معنا خواهد شد.
احمدی نژاد هم به اندازه کافی شعور دارد که بداند سیستم برای تنبیه وی شاید تا مرز گوشمالی وی جلو برود اما به اعتبار نماز جمعه سال 88 و لزوم حفظ شان رهبری هرگز تن به جراحی رئیس جمهور از بدنه حکومت نخواهد داد.
گذشته از آنکه بعد از ناکامی احمدی نژاد و عقبه اش در انتخابات مجلس نهم از آنجا که وی از نظر روانی خود را در فرآیند بازی قدرت در فردای پایان دوران ریاست جمهوری، عنصری تمام شده می بیند لذا به «رفتارهای خودزنانه که منجر به اخراج اش از حاکمیت شود» چندان بی تمایل نیست.
فی الواقع احمدی نژاد با زیرکی و باج خواهانه، می کوشد سیستم را به یک دو راهی گریزناپذیر برساند:
از طرفی به اعتبار تائید رهبری از خود، با رفتار و گفتار جسورانه سیستم را تحقیر و تسلیم به زیاده خواهی خود کند همچنان که هم زمان بی تمایل نیست تا با گذراندن آستانه صبر سیستم و جراحی و حذفی «مظلوم نمایانه» خود را در قواره قهرمانی ملی که قربانی جنگ عدالت طلبانه اش با اغنیا شد در حافظه توده هائی که کماکان وی را «رابین هود» ضد اشراف فهم و اقبال کرده اند، تداعی معنا کند.»»
پروسه تلخ کامانه ای که در انتها بعید بنظر می رسد تا منجر به آن شود «محمود» لااقل یا مانند «هاشمی رفسنجانی» برخوردار از یک کرسی در مجمع تشخیص مصلحت نظام شود و یا مانند «محمد خاتمی» کرسی کتابخانه ملی را در اختیارش بگذارند. مگر آنکه پاشنه سیاست طی ماه های منتهی به ریاست جمهوری در ایران بر روی پاشنه ای دیگر بچرخد!؟ 22/دی/91 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

مقاله بوف کور سیاست

http://sokhand.blogspot.com/2012/05/blog-post_12.html




۱۳۹۱ دی ۲۰, چهارشنبه

توهم خودبرتر بینی!


بدون اغراق اظهارات روز چهارشنبه آقای محمود احمدی نژاد در مراسم گرامی داشت شخصیت امیرکبیر از حیث محتوا بغایت مهوع بود!
ایشان در بخشی از اظهارت خود در آن مراسم فرمودند:
« ... ملت ایران جزو پرافتخارترین ملت‌های عالم است، ملت ایران همواره ملتی خداجو، یگانه‌پرست، عدالت‌خواه و مهربان بوده است. ملتی هنرمند، زیبادوست، کمال‌آفرین و کمال‌جو.»
«خود برتر بینی» و «تحفه نطنز پنداری» و تلقی «تافته جدا بافته» بودن توهمی آشنا و قدیمی در روحیه عموم ایرانیان بوده و هست که اینک و امروز نیز آقای رئیس جمهور به تکرار آن همت گمارده.
پیش از ایشان نیز بارها آقای «محمد خاتمی» بر طبل چنین ادعاهای کوبیده اند هم چنان که دیگرانی مانند ایشان بوده و قطعا هستند که چنین توهمی دارند!
خیر ـ جناب آقای احمدی نژاد
در تاریخ ایران ما ایرانیان همان اندازه که حافظ و سعدی و غزالی و مولوی داشته ایم در کنارش نادر شاه سفاک هم داشته ایم که چه جنایاتی در هند کرد. آغا محمد خان قاجار هم داشتیم که چشمان چند هزار نفر کرمانی را از حدقه بیرون آورد!
به تنوع و تناوب حکام و سلسله ها و سلطنت ها و پادشاهان سفاک داشته ایم که به مدد پایگاه اجتماعی شان خون ها ریخته اند و سفاکی ها کرده اند.
نادر و آغا محمد خان که به تنهائی آدم سلاخی نمی کردند همین ما ایرانیان بقول شما لطیف و ادیب و نظیف و «ترین» در رکاب ایشان شمشیر می زده ایم!!!
خیر جناب آقای رئیس جمهور
ملت ایران به صفت ملی هیچ فرقی با دیگر ملت های جهان ندارد. ملت ایران ملتی است معمولی که مانند دیگر ملت های معمولی جهان در طول تاریخ فراز و فرودهائی داشته است. اگر هم ستاره هائی در میانه ملت ایران و در طول تاریخ درخشیده این درخشش مدیون ممارست و همت و پشتکار شخصی آن نوادر و ستارگان بوده و فاقد اعتبار ملی محسوب می شوند. این طور نبوده که مصداقاً  بوعلی چون در ایران متولد شده توانسته بوعلی شود. هم چنان که درخشش ستارگان در دیگر کشورها نیز مدیون استعدادها و توانائی ها و زحمات شخصی آن ستارگان بوده و ربطی به محل تولدشان نداشته است.
اتفاقاً با تامل و دقت در «خیزش های جمعی و ملی قابل افتخار» نیز بوضوح می توان اثبات کرد آن افتخارات ملی در اولویت مدیون ستارگانی بوده و هست که با درایت و شجاعت و استعداد خود در «فهم جامعه خود» و «روحیات جامعه خود» توانسته اند بسیج عمومی کرده و ملت ها را به فرازهائی درخشنده برسانند.
بالغ بر 9 سال پیش نیز بعد از اعطای جایزه نوبل به خانم عبادی این بحث را در آدرس های زیر مطرح کرده بودم:

۱۳۹۱ دی ۱۴, پنجشنبه

باد کاشتید آقای هاشمی!



نامه دفاعیه خانواده آیت الله «اکبر هاشمی رفسنجانی» در پاسخ به اظهارات حجت الاسلام «حمید رسائی» هر چند و برخلاف انتظار فاقد مضمونی قوی بود اما همزمان سنت معمول در نوع مواجهه ایرانیان با موفقیت ها یا هزیمت های خود را تداعی به ذهن کرد.
مطابق این سنت ایرانیان بمثابه کودکانی اند که وقتی موفق به اخذ نمره 20 از معلم درسی شان می شوند با گردنی برافراشته می گویند: «بیست گرفتیم»! و وقتی از همان معلم نمره صفر می گیرند از موضعی حق به جانب می گویند: «معلم به ما صفر داد»! و بواقع خود را در این هزیمت بلاتقصیر فرض و معرفی می کنند.
مطابق این سنت همه موفقیت های «فرد» محصول درایت و حمیت و توانائی شخصی است. همچنانکه فرافکنانه مسئول ناکامی و شکست های خود را منسوب به عنصری بیرونی می کنند.
نامه خانواده هاشمی نیز چیزی بیرون از این دو گانه نبود و اتفاقاً در تبیین نیمه پر لیوان با صداقت نوشته شده بود و حاکی از واقعیت های غیر قابل کتمانی از مساعی و زحمات و مسئولیت های افتخارآمیز اکبر هاشمی رفسنجانی طی دوران قبل و بعد از انقلاب اسلامی بود. اما نویسندگان نامه ظاهراً غافلانه یا عامدانه از ورود به نیمه خالی لیوان اجتناب کرده بودند.
این که در نامه مزبور و همچنین در مصاحبه فاطمه و محسن هاشمی با روزنامه «آرمان» بارها بر این مطلب تاکید شده بود که:
برخلاف ادعای مدعیان ثروت پدری ایشان از فردای پیروزی انقلاب نه تنها زیاد نشده بلکه کم نیز شده و اساساً جز توده های عوام که از ثروت نداشته هاشمی داستان هائی تخیلی ساخته اند خواص اهل سیاست هرگز قائل به ثروت اندوزی اکبر هاشمی رفسنجانی نبوده اند و این واقعیتی است که حتی آیت الله خامنه ای در مقام ارشدترین مقام مسئول در جمهوری اسلامی و درعالی ترین سطح در خطبه های نماز جمعه معروف 29 خرداد سال 88 به آن اشاره کرد و اظهار داشت:
«من از 52 سال قبل ایشان را از نزدیك می شناسم. آقاى هاشمى از اصلى‏ترین افراد نهضت در دوران مبارزات بود؛ از مبارزین جدى و پیگیرِ قبل از انقلاب بود؛ بعد از پیروزى انقلاب از مؤثرترین شخصیت هاى جمهورى اسلامى در كنار امام بود؛ بعد از رحلت امام هم در كنار رهبرى تا امروز. این مرد بارها تا مرز شهادت پیش رفته. قبل از انقلاب اموال خودش را صرف انقلاب می كرد و به مبارزین می داد. اینها را جوانها خوب است بدانند. بعد از انقلاب ایشان مسئولیت هاى زیادى داشت: هشت سال رئیس جمهور بود؛ قبلش رئیس مجلس بود؛ بعد مسئولیت هاى دیگرى داشت. در طول این مدت هیچ موردى را سراغ نداریم كه ایشان براى خودش از انقلاب یك اندوخته‏اى درست كرده باشد. اینها یك حقایقى است؛ اینها را باید دانست. در حساسترین مقاطع ایشان در خدمت انقلاب و نظام بوده»
این یک واقعیت غیر قابل کتمان است که نزد «آگاهان سیاسی» در ایران، آستین پاکی اکبر هاشمی رفسنجانی هرگز محل مناقشه نبوده و تحقیقاً ایشان از چنین آوردگاهی منزه و موفق بیرون خواهند آمد.
اما هم زمان نمی توان منکر این واقعیت نیز شد که اکبر هاشمی رفسنجانی از مخالفان و بلکه دشمنان گسترده ای در بدنه حاملان انقلاب اسلامی برخوردار است که جنس اختلاف و بلکه عداوت و خصومت ایشان با هاشمی در جائی است که به زعم حامیان هاشمی نقطه قوت ایشان محسوب می شود.
اگر بتوان مشکل این بخش از مخالفان با هاشمی را در یک کلمه خلاصه کرد آن چیزی نیست جز احساس «غبن» از ناحیه سیاست ورزی های ناصادقانه ایشان در برخورد با مسائل مبتلابه ایران طی 33 سال گذشته.
بلاتردید شیوه پایان جنگ محوری ترین بزنگاهی است که اسباب دل چرکینی بدنه موثری از حاملان انقلاب اسلامی از ناحیه عملکرد هاشمی رفسنجانی را فراهم کرد. هر چند پایان جنگ به زعم حامیان هاشمی یکی از برجسته ترین اقدامات موفقیت آمیز ایشان قلمداد می شود تا جائی که فاطمه هاشمی در مصاحبه با روزنامه آرمان به صراحت اظهار می دارد:
«ﭘﺪر ﻣﻦ ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ اﻧﻘﻼب اﺳﺖ. ھﻤﺎﻧﻄﻮر ﮐﻪ ﭘﺪر ﻣﻦ در زﻣﺎن ﺟﻨﮓ اﯾﻦ ﮐﺸﻮر را ﻧﺠﺎت داد، رﻓﺖ و ﺑﺎ ﺣﻀﺮت اﻣﺎم ﺻﺤﺒﺖ ﮐﺮد و ﮔﻔﺖ دﯾﮕﺮ ﻧﻤﯽﺗﻮاﻧﯿﻢ اداﻣﻪ دھﯿﻢ، ھﻤﺎﻧﻄﻮر ﮐﻪ ﺑﻌﺪ از ﺟﻨﮓ ﮐﺸﻮر را اداره ﮐﺮد، اﻣﺮوز ھﻢ ﻣﯽﺗﻮاﻧﺪ ﺑﻪ بهبود ﺷﺮاﯾﻂ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﺪ.»
هم چنانکه پیش تر نیز «صادق زیباکلام» استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران طی مناظره با سردار «محمد اسماعیل کوثری» نایب رئیس کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس بر این نکته اصرار می ورزید که:
« بزرگ‌ترین خدمتی که در طول قریب 80 سال عمر هاشمی به ایران کرده است، خاتمه جنگ بود ...  بعدها شاید ما متوجه شویم که هاشمی با خاتمه جنگ چه خدمتی بزرگی به کشور کرد ... هاشمی با وجود مخالفت‌های فرماندهان جنگ امام را مجاب کرد که جنگ تمام شود و اگر بگوییم که این بزرگ‌ترین خدمت هاشمی به کشور بود سخن اغراق‌آمیزی نگفته‌ایم.»
هر چند نمی توان نقش محوری اکبر هاشمی رفسنجانی در «پروژه پایان دادن به جنگ» را منکر شد اما آن چیزی که حامیان هاشمی در این میان نادیده می گیرند آن است که مشکل حاملان و وارثان جنگ (که عمدتا اعضا سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و بدنه ایدئولوژیک طرفدار انقلاب اسلامی است) با هاشمی بر سر پایان جنگ نبود و نیست و محل مناقشه ایشان بر سر چگونگی پایان جنگ است.
به زعم ایشان هاشمی رفسنجانی جنگ را با تزویر و نیرنگ تمام کرد و قبل از آنکه در پروژه پایان دادن به جنگ «سپاه» را به بازی بگیرد ایشان را بازی داد! چنین پروژه ای منجر به آن شد تا بچه های سپاه با احساس غبن نسبت به هاشمی از جنگ جدا شوند.
غبنی که تا آن درجه استعداد داشت تا بستر کینه از هاشمی را تا آن درجه عمق دهد و تحفظ کند که بلاتردید بتوان صف آرائی 9 ماهه اغتشاشات در سال 88 را فرجام اجتناب ناپذیر و قابل انتظار مغبونیت بچه های سپاه در مقابل لشکریان هاشمی رفسنجانی در کف خیابان های تهران محسوب کرد.
اظهارات «محسن رفیقدوست» وزیر وقت سپاه در زمان جنگ طی مصاحبه با «سایت خبر» موید چنین غبنی است:
«ایشان (اکبر هاشمی رفسنجانی) به عنوان فرمانده جنگ به یکباره تغییراتی در جنگ دادند به این نحو که به من که وزیر سپاه بودم گفتند برو در دفتر کارت بنشین و کاری به جنگ نداشته باش! ستاد جنگ را از دولت تشکیل داد آقای موسوی رییس ستاد شد و آقای بهزاد نبوی معاونت لجستیک و آقای خاتمی معاونت تبلیغات شدند. این مقدمه پذیرش قطعنامه بود. این آقایان به فرمانده سپاه می گویند اگر بخواهی جنگ تمام شود باید چه کرد؟ محسن رضایی می‌گوید باید بغداد را بگیریم و صدام را ساقط کنیم، می‌گویند اگر بخواهی بغداد را بگیری چه چیزی می‌خواهی؟ او هم به عنوان فرمانده سپاه می‌گوید فلان چیزها.
ببینید محسن رضایی نگفته بود جنگ را تمام کنید، نگفته بود من طرفدار پایان جنگم، تنها به دو سوال پاسخ داده بود. بعد از آن اعضای ستاد نزد امام می‌روند و می‌گویند سپاه اینها را می‌خواهد و ما نمی‌توانیم تامین کنیم
هم چنانکه محسن رضائی فرمانده وقت سپاه پاسداران نیز اخیرا طی مصاحبه با روزنامه ایران به صراحت اعلام کرد:
«سپاه از سال 62 به بعد ، مسئله امكانات را مطرح می كرد ؛ اما دوستان سیاسی [آقای هاشمی و دولت موسوی] به ما پاتك زدند كه مسائل تصمیم گیری را پیچیده كرد . پاتك آنها این بود كه می گفتند سپاه می تواند بجنگد اما به دنبال گرفتن امكانات از كشور است ! لذا وقتی ما صحبت از امكانات می كردیم ، می گفتند شما می خواهید سپاه را گسترش بدهید و یك چنین فضایی ایجاد كرده بودند ... دوستان [سیاسی] اعتقادی به بسیج امكاناتی كه به سقوط صدام منجر شود نداشتند . یك بار هم آقای هاشمی صریحاً گفت كه شما می روید و بغداد را می گیرید ولی اگر آمریكا بمب اتم بزند شما چه كار خواهید كرد ؟ اگر چه این سؤال مهمی بود ولی طرح آن برای توجیه عدم تصویب تقاضای فرماندهان سپاه در بسیج كشور در جنگ بود . پس معلوم می شود كه دوستان به شعار «جنگ جنگ تا پیروزی» و«سقوط صدام» اعتقادی نداشتند بلكه دولتمردان ما بر این عقیده بودند كه این جنگ را نمی توانیم تا سقوط صدام ادامه دهیم و باید آن را صرفاً با یك عملیات موفق تمام كنیم
سردار غلامعلی رشید (جانشین ستاد كل نیروهای مسلح) نیز در مصاحبه با روزنامه ایران در همین ارتباط اظهار می دارد:
«پس از عملیات بدر به این نتیجه رسیدیم كه با این روش نمی شود در جنگ به پیروزی رسید . طرحی را تهیه كردیم تا با 1500 گردان برای حمله به سه هدف در سراسر جبهه طی یك سال و نیم به دشمن حمله كنیم . هدف بصره با 500 گردان ، هدف كركوك با 400 گردان و بغداد با 600 گردان . انجام هر عملیات 4 الی 6 ماه پیش بینی می شد ولی آقای هاشمی گفت ما بند پوتین این نیروها را هم نمی توانیم تأمین كنیم»
همه شواهد موید آن است که اکبر هاشمی رفسنجانی به سنت مالوف خود از ابتدا با نیت و پروژه «پایان جنگ» جانشینی فرماندهی کل قوا را بر عهده گرفت و نهایتاً نیز موفق به تحمیل قطعنامه 598 به بنیان گذار جمهوری اسلامی شد ولو آنکه این تحمیل از طریق غبن و بسط خصومت نزد وارثان جنگ مبدل به زخمی ناسور در بدنه انقلاب شود که در آینده ای محتوم سرباز کند.
طبیعتاً چنین کدورتی از دیده تیز بین هاشمی نیز نمی توانست پنهان بماند و ایشان که بعد از جنگ سکان ریاست جمهوری ایران را با تز «ام القری جهان اسلام» و ضرورت بازسازی و سازندگی صنعتی و اقتصادی ایران در اختیار گرفته بود به فراست می دانست اگر نتواند مشکل خود را با بچه های سپاه حل کند ایشان مُبدل به اصلی ترین مانع در مسیر سیاست های مطمح نظر سردار سازندگی خواهند شد.
ظاهراً نقشه راه هاشمی برای مرتفع کردن این مشکل «طرح ادغام سپاه در ارتش» بود که بنا به گفته سرلشکر «سید یحیی رحیم صفوی» فرمانده سابق کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی این آیت الله خامنه ای بود که مانع از تحقق چنین امری شد:
تدبیری که در سال های بعد نشان داد در مهار بحران های خارجی و داخلی موثر واقع شد.
علی ایحال هر اندازه حامیان هاشمی رفسنجانی معتقدند سیاست های ایشان بصورتی سنجیده جمهوری اسلامی ایران را به تناوب از مهلکه های سنگین با موفقیت عبور داده اما مخالفان ایشان نیز قائل به کوتاه مدت بودن فوائد اقدامات هاشمی بوده و در بلند مدت آثار و تبعات اقدامات هاشمی را برای آینده کشور مضر و ناصواب ارزیابی می کنند.
تحمیل آیت الله منتظری به بنیانگذار جمهوری اسلامی در قامت «قائم مقام رهبری» طی سال های نخست پیروزی انقلاب اسلامی نمونه دیگر و مبرهنی از سیاست های زیرپوستی و ناصادقانه هاشمی رفسنجانی بود که بعدها هزینه های سنگینی را متوجه نظام نوپای جمهوری اسلامی کرد.
بنا بر روایت «آیت الله گیلانی» علی رغم تاکید بنیان گذار جمهوری اسلامی به هاشمی مبنی بر عدم انتخاب آیت الله منتظری به سمت «قائم مقامی» ایشان زیرکانه و با سیاست ورزی توانست آیت الله منتظری را در مقام جانشین رهبری به مجلس خبرگان تحمیل کند. بدون آنکه بعدها بپذیرد چنان تحمیلی چه هزینه های سنگینی را متوجه کشور کرد و تنها با تکیه  بر شناخت شخصی اش از سادگی و القا پذیری آیت الله منتظری و «نفوذ خود بر ایشان» آینده محتمل و شیرینی را در افق روبرو ملاحظه می کرد که در فردای نبود «کاریزمای خمینی» منتظری اسماً رهبر ایران است و در حالی که شیرازه امور همچنان در اختیار هاشمی باقی خواهد ماند. (تفصیل این مطلب پیش تر در مقاله لبخند خدا در زیر نویس آمده)
هر چند آن زمان هم که برخلاف پیش بینی هاشمی رفسنجانی، آیت الله خمینی در پایان عمر «آیت الله منتظری» را از سمت قائم مقامی عزل کرد هاشمی باز هم بیکار نماند و در فردای رحلت بنیان گذار جمهوری اسلامی در مجلس خبرگان برای رهبری آیت الله خامنه ای در حد و وسع و توان و قواره خود «هر چند با تعلل و تاخیر» (!)  سنگ تمام گذاشت با این تحلیل محتمل که کماکان می تواند از طریق «مدیون کردن ایشان به خود» زمینه تسلط بر اهرم های تصمیم گیری در کشور را در اختیار داشته باشد. بر همین مبنا بود که بعد از انتخاب آیت الله خامنه ای در سمت رهبری، هاشمی رفسنجانی وقت و بی وقت در مصاحبه ها و اظهارات خود می کوشید مدیون بودن ایشان به خود را یادآوری و گوشزد کند تا جائی که در ضمیمه یادواره فجر در روزنامه اطلاعات در بهمن ماه سال 69 طی مصاحبه «جواد مظفر» با هاشمی ایشان پا را از اجلاسیه خبرگان رهبری هم فراتر گذاشت و گفت:
در انتخاب اعضای شورای انقلاب نیز ایشان بوده که در سال 57 آقای خامنه ای را به امام معرفی کرده و ضمن تائید ایشان نزد امام اسباب عضویت وی در شورای انقلاب را فراهم کرده.
مصاحبه ای که هر چند به قیمت حبس چندین ماهه «مظفر» تمام شد اما به هر حال فحوای آن این معنا را متبادر به ذهن می کرد که هاشمی رفسنجانی بعد از شکست پروژه رهبری آیت الله منتظری اکنون می کوشد از طریق تسلط و مدیون معرفی کردن آیت الله خامنه ای به خود بستر آزادی عمل در ساختار قدرت ایران را برای خود محفوظ نگاه دارد.
هر چند اظهارات اخیر «آیت‌الله علی اصغر معصومی» نماینده خبرگان از استان خراسان با «روزنامه جوان» نشان می دهد هاشمی رفسنجانی در اجلاسیه معروف خبرگان جهت انتخاب جانشین آیت الله خمینی نیز ابتداً رغبتی برای معرفی آیت الله خامنه ای نداشته و با ابرام آیت الله معصومی بوده که ایشان مجبور به استناد نظر آیت الله خمینی بر اصلحیت آیت الله خامنه ای برای احراز مقام رهبری نظام شده اند.
مطابق اظهارات آیت الله معصومی:
«آن روز (روز انتخاب رهبری بعد از فوت آیت الله خمینی) روز عجیبی بود و گونه‌های مختلف عبرت در آن بود ... ما در تزلزل بودیم و شبهه‌های اعلمیت و این حرف‌ها در اذهان برخی نمایندگان بود. ما در آغاز باورمان نمی‌شد كه آقا (آیت الله خامنه ای) رأی بیاورد، اما ما – یعنی من و چند نفر از رفقا- در ذهن خودمان آقا را كاندیدا كرده بودیم. البته این قبل از آن بود كه آقای رفسنجانی خودش و از قول مرحوم حاج احمدآقا نقل كند كه نظر مبارك حضرت امام(ره) هم به ایشان بوده است ... بعد كه كاندیداتوری و حتی تمایل عمده حضار به رهبری ایشان محرز و معلوم شد، ایشان اظهار مخالفت كرد. ما هم می‌دانستیم ایشان ناطق توانا و زبردستی است و ممكن است در صورت ادامه سخن، بتواند جمع ما را مجاب كند كه از پیگیری رهبری ایشان منصرف شویم ... دقایقی قبل از این ماجرا، یك نفرآمد و به من گفت: «داستانی هست، نقل قول موثقی از امام(ره) وجود دارد، چرا آقای رفسنجانی آن را نمی‌خواند؟» گفتم: «تو بنویس». گفت: «نمی‌خوانند». گفتم: «تو بنویس، من اینجا هستم». نامه را كه بردند دادند، باز هم آقای رفسنجانی نخواند! من بلند شدم و گفتم: «مگر ما خبرگان مردم نیستیم؟ از استانی كه یك‌پنجم ایران است نماینده شده‌ایم. چرا نامه ما را نمی‌خوانید؟ چرا نخواندید؟ برای چه؟ آقای هاشمی هم گفتند كه آقای خامنه‌ای به خواندن این نامه راضی نیستند، چون امام (ره) در ماجرای اسقاط... آیت‌الله منتظری...می‌خواستند با او برخورد تندتری بكنند، آگاهان از ماجرا خبر دارند، ایشان حتی نامه 6/1 را داده بودند به اخبار ساعت 2 بعدازِظهر رادیو كه اعلام شود، چند ساعت بعد ایشان را منصرف كردند. درگیرودار همین بحث‌ها با امام(ره)، رؤسای سه قوه اصرار كردند كه آقا چه كسی را داریم؟ خود امام(ره) هم فرموده بود: «مگر خامنه‌ای چه عیبی دارد؟». در ادامه جلسه آن روز گفتیم: «نه در نقل این قول رضایت آقا ملاك نیست، بالاخره این جمع باید از جمیع جهات مطلع باشند تا بتوانند رأی درستی بدهند، بخوان» و خواندند. این هم باز یاری خدا شد. بعد از خواندن آقای رفسنجانی، به رأی گذاشتند. من دقیق نگاه می‌كردم، من دیدم اكثریت قاطع علما درجا حركت كردند، بلند شدند. فهمیدم كه این كار، كار خدایی است. خبرگان بازی درنیاوردند و حقیقتاً به خاطر خدا حركت كردند و رأی دادند.»

***
علی رغم وجوه رندانه در مشی و سلوک سیاسی اکبر هاشمی رفسنجانی که اسباب کدورت و بلکه نفرت از ایشان را نزد بدنه موثری از حاملان انقلاب اسلامی فراهم کرده اما در نقطه مقابل همین وجوه منجر به آن شده تا هاشمی در میانه رجال سیاسی جهان در قامت یک سیاستمدار عملگرا برسمیت شناخته و اقبال شود تا آن درجه که برخلاف مخالفان داخلی اش، اصحاب سیاست در جهان غرب عموماً از تقویت موضع ایشان و سنت سیاسی و مصلحت اندیشانه ایشان استقبال کرده اند تا جائی که اخیراً و با انتشار کتاب «شاهد» (خاطرات منصور رفیع زاده ـ جاسوس دو جانبه سیا ـ ساواک) مشخص شد حضور فردی مانند هاشمی رفسنجانی در هرم قدرت سیاسی ایران تا آن درجه برای غربی ها حائز اهمیت هست که مصرند با هر شکل ممکن برای تقویت موقعیت ایشان در داخل کشور امداد رسانی نمایند و این امداد رسانی می تواند تا آنجا پیش برود که به گفته منصور رفیع زاده:
«پس از مراجعه ارتشبد اویسی به مسئولان سیا و درخواست 800 میلیون دلار جهت سرنگونی حکومت جمهوری اسلامی سیا نه تنها به اویسی بی اعتنائی کرد بلکه فهرست ارتشیان حامی اویسی که قرار بود در طرح کودتای اویسی در ایران مشارکت کنند را با واسطه در اختیار عملگرایان ایران قرار داد تا از این طریق ضمن تقویت موضع ایشان جهت تصفیه ارتش به روند آزادی دیپلمات های به گروگان گرفته شده خود در تهران نیز امداد رسانی کند
به استناد ادعای منصور رفیع زاده در کتاب شاهد:
«سیا به رفسنجانی اطمینان داد که دولت آمریکا وی را بهترین جانشین آیت‌الله خمینی می‌داند آنها هم چنین به وی اعلام نمودند که رفسنجانی را نزد مردم ایران تبدیل به قهرمان جنگ ایران با عراق خواهند نمود. آنها این کار را از طریق دادن سلاح‌های آمریکایی به ایران جهت پیروزی در جنگ انجام می‌دادند ... آمریکایی‌ها بر روی این «ایده خود» که رفسنجانی می‌خواهد جایگاه منتظری را غصب نماید سرمایه‌گذاری کردند. آنها به وی اطمینان دادند که برای کنار زدن منتظری هر چه در توان دارند انجام خواهند داد.» (ص ۴۸۳)
هر چند صحت ادعاهای مطرح شده در کتاب «شاهد» قابل وثوق نیست از جمله آنکه ایشان در فراز دیگری از همین کتاب آورده:
«سال ۱۹۸۲تیمسار اویسی… با رابط سیا ملاقات نمود در این ملاقات اویسی به وی گفت شما می‌گویید که دارید به ما کمک می‌کنید اما از آن طرف به آیت‌الله خمینی پیشنهاد فروش اسلحه می‌دهید! من از ترفند شما خبر دارم شما دارید از ما به عنوان طعمه استفاده می‌کنید تا آیت‌الله خمینی را پشت میز مذاکره و معامله بکشید. اگر مردم آمریکا از این جریان خبردار شوند خیلی عصبانی می‌شوند. بعد از اینکه آیت‌الله خمینی این همه کشور شما را تحقیر کرده آنها هرگز این مسأله را تحمل نخواهند کرد من به آنها می‌گویم» (ص ۴۵۵).«این طولانی‌ترین تماس سیا با اویسی بود دو سال بعد در هفتم فوریه ۱۹۸۴ او و برادرش در حالی که در یکی از خیابان‌های نزدیک آپارتمان اویسی قدم می‌زدند ترور شدند از آن هنگام از خودم می‌پرسم که آیا اویسی هدف … بود یا سیا؟» (ص ۴۵۹)
اما بیرون از همه شوائب و ظواهر و قرائن یک نکته در این میان غیر قابل کتمان است  و آن این که هاشمی بعد از 6 دهه فعالیت ومبارزه سیاسی اکنون در حال دروی محصولی است که پیشتر خود و با دستان خود بذر آن را در بستر حاصلخیز سیاست ایران کاشت:
باد کاشتید آقای هاشمی! و طوفان محصول اجتناب ناپذیر فلاحت باد است.
آنکس که باد می کارد طوفان درو می کند!

داریوش سجّادی
14/دی/91
سایت گویا
http://news.gooya.com/politics/archives/2013/01/153112.php
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آقای ری شهری که در آن زمان وزیر اطلاعات بوده است و مسئول مستقیم پیگیری پرونده مهدی هاشمی، در کتاب خاطرات خود به نقل از آیت‌الله محمدی گیلانی که در آن زمان عضو فقهای شورای نگهبان بوده است، چنین می‌گوید:
یک روز قبل از مطرح شدن قائم مقامی آقای منتظری در مجلس خبرگان (25 تیر 1364)، من ضمن تماس با دفتر امام کتباً از ایشان درخواست ملاقات کردم. امام اجازه دادند. خدمتشان رسیدم.
گفتم: فردا قرار است موضوع قائم مقامی آقای منتظری در مجلس خبرگان مطرح شود. خواستم به عرض تان برسانم به آقای هاشمی [که در آن موقع رییس مجلس خبرگان بوده است] بگویید مطرح نشود. من به آقای منتظری ارادت دارم، خدمت شان درس خوانده‌ام، ایشان را عابد و زاهد می دانم، ولی این خصوصیات کافی نیست. او از عهده این کار بر نمی‌آید... امام گله‌های سوزانی از آقای منتظری را آغاز کرد که کجا چه کرده و کجا چه. اضافه نمودند: احمد هم از او دفاع می‌کند. از منزل سیدمهدی هاشمی دست‌نویس های او را آورده‌اند. من دیده‌ام نامه‌های آقای منتظری از نوشته‌های مهدی هاشمی الهام گرفته. این را من برای ایشان نوشتم
عرض کردم: بفرمایید که فردا ایشان به عنوان قائم‌مقام رهبری مطرح نشود. امام قدری فکر کرد و فرمود: احمد نیست. شما زحمت بکشید و به آقای هاشمی بگویید بعد از ظهر من ایشان را ببینم. عرض کردم: بله. اما به آقای هاشمی نفرمایید که من آمدم [و این جریان را به شما گفتم]. به هیچ کس نگوییدمی ترسم مرا هم شمس‌آبادی کنند [که گروه مهدی هاشمی او را کشتند] یا مثل شیخ قنبر در چاه بیاندازند. این را که گفتم، امام خندید و سه بار فرمود: خاطرت جمع باشد...
رفتم خدمت آقای هاشمی و گفتم صبح خدمت امام رسیدم. کاری داشتم. فرمودند به آقای هاشمی بگویید که من ایشان را ببینم.
پس از این ماجرا، روزی آقای هاشمی در حضور جمعی گفت: من بعد از ظهر رفتم خدمت امام. امام فرمودند: موضوع قائم‌مقامی آقای منتظری را فردا مطرح نکن. گفتم: چرا؟ ما در اجلاسیه‌ی قبل به آقایان گفته‌ایم که ایشان را به عنوان قائم‌مقام مطرح کنیم. فرمودند: نه. یکی از دوستان آمده و چنین گفته.... گفتم: ما اعلام کرده‌ایم. نمی شود
فردای آن روز، آقای هاشمی موضوع قائم‌مقامی آقای منتظری را در مجلس خبرگان مطرح کرد.
آقای ری‌شهری اضافه میکند:
تامل در آنچه از آقای محمدی گیلانی نقل کردیم، نشان می دهد که امام در مورد طرح قائم‌مقامی آقای منتظری در مجلس خبرگان، در مقابل کاری انجام‌شده قرار گرفته بود. ... بی‌تردید اگر [اعضای مجلس] خبرگان نظر امام را می دانستند، آقای منتظری را به عنوان جانشین او تعیین نمیکردند. (ری شهریسنجه انصافنشر دارالحدیث. تهران. صفحه 16

مصاحبه با رحیم صفوی
مصاحبه با مجسن رفیق دوست
مناظره زیباکلام و سردار کوثری
مصاحبه با آیت الله معصومی
مقاله لبخند خدا
هزار داستان هزار دستان ـ محمد قوچانی ـ مهرنامه ـ بخش هائی از کتاب شاهد

اظهارات حمید رسائی علیه هاشمی رفسنجانی و خانواده ایشان:
حمید رسایی در نشست علنی امروز سه شنبه مجلس شورای اسلامی در نطق میان دستور خود، گفت: هفته گذشته حادثه‌ای در پایتخت رخ داد که انتشار عمومی آن افکار عمومی را جریحه دار کرد، چند جوان ناپاک با ایجاد رعب و وحشت به اخاذی از یک رهگذر پرداختند، انتشار این تصاویر در افکار عمومی سبب شد تا نیروی انتظامی در اقدامی قابل تقدیر، به سرعت متهمان را بازداشت و تحویل دستگاه قضایی کند.

نماینده مردم تهران، ری، شمیرانات و اسلامشهر در مجلس شورای اسلامی، ادامه داد: رئیس محترم دستگاه قضایی در اقدامی قابل تحسین با قاطعیت از صدور اشد مجازات برای متهمانی که آرامش جامعه را به هم ریخته بودند در آینده نزدیک خبر داد که ما نه برای این اقدام بلکه برای بسیاری از اقدامات دیگر این قوه محترم، سپاسگزاریم.

وی ام الفسادی پس از دو دهه فساد و تباهی در نهایت پس از اینکه در جریان فتنه سال ۸۸ نشان داد که به یک بعد مفسد تبدیل شده است با توصیه و مشورت بزرگترش از کشور گریخت و آقا زاده فراری پس از سه سال اقامت در کشور روباه پیر و پس از اینکه مورد همه نوع بهره برداری قرار گرفت با توصیه و سفارش بزرگترش به ایران بازگشت.

این نماینده مردم در مجلس نهم افزود: این آقازاده به ایران بازگشت چرا که پدر احساس می کرد در سر هم بندی پرونده پسر در داخل کشور موفق تر خواهد بود.

وی یادآور شد: متأسفانه با تمام احترامی که برای دستگاه قضایی قایل هستم اما باید بگویم که انگار حرف پدر نزدیک به واقعیت شده و آقازاده مفسد که پرونده های فساد اقتصادی، سیاسی و امنیتی را از سال های سیاست پدر بر امور اجرایی کشور در کارنامه دارد و همواره از مصونیت آهنین برخوردار بوده در فتنه ۸۸ با تمام قدرت مدیریت کودتا را بر عهده گرفت.

رسایی با بیان اینکه در یک فقره اسناد به دست آمده از دانشگاه آزاد مشخص است که وی در روزهای پس از انتخابات ۸۸ صدها میلیون تومان به اراذل و اوباش پرداخت کرد، گفت: هدف از پرداخت این پول ها به اراذل و اوباش به آتش کشیدن میادین تهران، بانک ها و اماکن عمومی و ایجاد رعب و وحشت بود.

این نماینده مردم در مجلس نهم، تأکید کرد: توقع این بود که چنین متهمی پس از ۳ سال فرار از کشور و اقامت در کشور بیگانه پس از بازگشت به ایران بازداشت شود اما آقازاده فراری به محض ورود به جای زندان به منزل پدر رفت و در همان شب تمام آموزش های لازم را از وکلای اجیر شده دریافت کرد و با وعده اینکه پس از چند روز آزاد می شود به دستگاه قضایی و امنیتی تحویل داده شد.

عضو کمیسیون اصل نود مجلس با اشاره به فشارهای بسیاری که متوجه دستگاه قضایی بوده است، گفت: البته دستگاه قضایی در مقابل این فشارها مقاومت کرد اما شاه کلید فتنه ۸۸ نه تنها در جریان بازجویی ملاقات‌هایی داشت بلکه به طور دائم از طریق تلفن با مشاور عالی اش در ارتباط بود و رهنمود می گرفت.

رسایی با بیان اینکه با ورود شورای امنیت به پرونده مهدی هاشمی وی تنها ۲ ماه در زندان ماند، افزود: مهدی حتی یک بار وقتی در برابر روند صحیح قضایی و اسناد متقن خود را عاجز دید در همان مکالمات تلفنی با بهانه بیماری قلبی خود را به تخت بیمارستان رساند.

وی با اشاره به اینکه قرار بود مهدی هاشمی از بیمارستان به خانه پدر برود، تصریح کرد: البته وی در نهایت توسط مأموران ذیربط از بیمارستان دزدیده و به زندان بازگردانده شد که همین حرکت نشان می دهد دستگاه قضایی و امنیتی کشور تا چه اندازه در فشار یک خانواده اختاپوسی بوده است.

این نماینده مردم در مجلس نهم، با تأکید بر اینکه براساس اطلاعات موثق هنوز تحقیقات در پرونده مهدی هاشمی به اتمام نرسیده است، افزود: با وجود اینکه برخی مرتبطان با متهم به تازگی بازداشت شده‌اند اما وی با وثیقه‌ای که هیچ تناسبی با جرم ندارد در نهایت آزاد شد و وکیل وی اعلام کرد که دیگر مهدی به زندان باز نمی گردد.

رسایی با تقدیر از تلاش های رئیس قوه قضائیه، گفت: براساس اطلاعات موثق مشاوران مهدی هاشمی که او را فراری داده و پس از ۳ سال بازگرداندند اکنون تمام تلاش خود را انجام می‌دهند که پرونده مهدی هاشمی را به ابعاد سیاسی آن منحصر کنند، براساس اسناد موجود آنها از هیچ کاری دریغ نمی کند تا از مفاسد اقتصادی و امنیتی وی عبور شود و پرونده مهدی هاشمی فقط محدود به مسائل سیاسی باشد در حالی که فساد اصلی مهدی هاشمی بیش از آنکه سیاسی و امنیتی باشد اقتصادی است.

نماینده مردم تهرن در مجلس نهم، تاکید کرد: امام حسین (ع) در روز عاشورا خطاب به لشکر یزید فرمود فقد ملئت بطونکم من الحرام، شکم‌هایتان از حرام پر شده، برای همین کلام حق را نمی‌فهمید و مقام معظم رهبری فرمودند که از فساد اقتصادی است که فساد سیاسی، فساد اخلاقی، فساد اعتقادی و فساد امنیتی به وجود می‌آید.

وی خطاب به رئیس قوه قضائیه، گفت: براساس اصل ۱۹ قانون اساسی مردم از هر قوم و قبیله ای که باشند از حقوق مساوی برخوردارند و رنگ و نژاد و زبان سبب تمایز نخواهد شد و همین‌طور براساس اصل ۲۰ قانون اساسی تمام افراد در حمایت قانون قرار دارند و از تمام حقوق انسانی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی با رعایت موازین اسلام برخوردارند اما سؤال افکار عمومی این است که اصول ۱۹ و ۲۰ قانون اساسی در مورد این آقازاده که ۱۳ عنوان اتهامی دارد رعایت شده است؟

رسایی در ادامه افزود: طبق قانون اساسی هیچ نژادی به نژاد دیگر برتری ندارد ولی فردی که از نژاد هاشمی رفسنجانی است در جریان تحقیقات به خانواده اش اجازه ملاقات داده می‌شود و پدرش اجازه می‌یابد که در بیمارستان حضور یافته و به صورت خصوصی با متهم مذاکره کند.

وی اضافه کرد: سؤال این است که آیا به تمام موارد اتهامی مهدی هاشمی رسیدگی شده و آیا بیم تبانی و امهای اسناد از بین رفته که اجازه داده اید تحقیقات ادامه نیابد.

عضو کمیسیون اصل ۹۰ مجلس با اشاره به اینکه در اکثر قراردادهای نفتی و گازی مربوط به دوره مهدی هاشمی فساد وجود دارد گفت: پاسخ قوه قضائیه به اظهارات متهم که در فضای مجازی متهم شده چیست و آیا تحقیقات لازم در این زمینه انجام شده که متهم آزاد شده است؟

پاسخ خانواده هاشمی رفسنجانی به رسائی

بسم الله الرحمن الرحیم

رئیس، اعضای هیأت رئیسه و نمایندگان محترم مجلس شورای اسلامی

مردم شریف و اخلاق‌مدار ایران اسلامی

سلام علیکم

اگرچه توهین و تهمت به آیت‌الله هاشمی رفسنجانی و یاران دیرین امام(ره) که از شروع مبارزات مردم ایران اسلامی علیه طاغوت و طاغوتیان و پیروزی آنان بر اندیشه‌های استعماری، استبدادی، سلطنت‌طلب‌ها، توده‌ای‌ها و منافقین خلق سابقه‌ای 50 ساله دارد، اما آنچه که روز سه‌شنبه 28 آذر 1391 در صحن علنی مجلس شورای اسلامی آن هم در تریبونی باز که حداقل 70 میلیون جمعیت ایران از طریق پخش زنده رادیویی، امکان استماع آن را داشتند، اتفاق افتاد، از جهاتی متفاوت بود و همین تفاوت، خانواده آیت‌الله هاشمی را بر آن داشت تا علی‌رغم میل باطنی در این شرایط حساس که دشمنان داخلی و خارجی انقلاب و مردم به اختلافات خانوادگی دوستداران نظام دل‌خوش کرده‌اند و افرادی فریب‌خورده و یا نادان، دانسته یا ندانسته به آن دامن می‌زنند، مطالبی را نه در دفاع از یک خانواده یا شخص، بلکه در دفاع از اخلاق اسلامی و انسانی و نظامی مبتنی بر مکتب اهل بیت(ع) بیان دارد که سال‌هاست مظلومانه در رسانه‌ها و محافل مختلف حقیقی و مجازی ، مورد هجمه قرار می‌گیرند و مانند نطق اخیر در تریبون رسمی مجلس شورای اسلامی، با واژگانی غیراخلاقی لگدکوب می‌شوند.

همگان در این سال‌ها به خوبی می‌دانند رویه و منش آیت‌الله هاشمی رفسنجانی در برخورد با این‌گونه تخریب شخصیت‌ها کریمانه بوده و آنچه برای ایشان مهم است، فقط وحدت و تقویت وفاق ملی و بازگشت به رویه اعتدال و سرسپردگی به قانون است.

البته مطابق همین قانون اساسی که خود ناطق نیز به بعضی از اصول آن در این نطق استناد کرده است، در فصل یازدهم و به ویژه اصل 156 آن به صراحت قید شده است: «رسیدگی و صدور حکم در مورد تظلمات، تعدیات، شکایات و حل وفصل دعاوی و رفع خصومت و اخذ تصمیم و اقدامات لازم در آن قسمت را هم (که از امور حسبه است) قانون معین می‌کند و از وظایف قوه قضائیه است

انتظار می‌رود دادگاه محترم ویژه روحانیت چنانچه این اظهارات را نوعی تعدّی به حریم و منزلت دیگران می‌داند، به صورت قانونی همانند مواردی که از قبل به آنها عمل کرده است، اقدام نماید. چون هیچ کس حق ندارد قبل از این‌که متهمی در دادگاه‌های صالحه و به موجب حکم قطعی محکوم شود، جرایمی را به وی منتسب کند. مضافاً این‌که فرد موردنظر، هنوز به دادگاه نرفته و حتی اگر فرضاً در دادگاه بدوی هم محکوم شود، کسی حق ندارد او را مجرم معرفی کند یا با این عنوان از وی نام ببرد. حال آنکه در این نطق، علاوه‌ بر اینکه نام متهم اصلی آورده و از اوصاف ام‌الفساد، غول مفسد و... استفاده شده است، از کلمات و عباراتی چون «مشاور اصلی» نیز استفاده شده که متعرّض افراد دیگر است که ارتباطی با پرونده اتهامی ندارند و طرح آن در نطق علنی مشمول اصل 86 قانون اساسی نیست.

البته دادستانی تهران طی بیانیه‌ای در یازده بند و مستند به دلایل حقوقی گفت که ناطق روز سه‌شنبه مجرم و دروغگوست و ان‌شاءالله مردم ایران مطلع خواهند شد که سرنوشت این اعلام جرم به کجا می‌رسد.

السابقون و دلسوختگان انقلاب و مردم عزیز ایران به خوبی به یاد دارند که چگونه پس از پیروزی انقلاب و تشکیل نظام اسلامی، طیف وسیعی از سلطنت‌طلب‌ها، منافقین، چریک‌های فدایی خلق و... انواع و اقسام توهین‌ها، تهمت‌ها و توطئه‌ها را علیه همه مردان راستین انقلاب به‌ویژه «سه یاور خمینی» به راه انداختند.

حتی واژگانی چون «شاه کلید» هم برای توهین و تهمت به آیت‌الله هاشمی رفسنجانی و خانواده ایشان تازگی ندارد و مردم خوب به یاد دارند که افراطیون دیگری نیز که دین را افیون ملت‌ها می‌دانستند، برای ضربه زدن به نظام، با همین ادبیات به رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام می‌تاختند که امام راحل پس از ترور آیت‌الله هاشمی توسط گروه منحرف فرقان در پیامی، زنده بودن نهضت را به زنده بودن ایشان پیوند زدند و رهبری معظم انقلاب هم درست در پایان هشت سال دوره ریاست جمهوری ایشان در پای صندوق رأی با صراحت هر چه تمام‌تر فرمودند: «هیچ کس برای من هاشمی نمی‌شود»

برای شخص آیت‌الله هاشمی رفسنجانی، ولایت فقیه به عنوان یک اصل مترقی در قانون اساسی و به عنوان یک سرمایه معنوی در فقه شیعه بسیار بالاتر از آن است که در منازعات سیاسی از آن هزینه نمایند، تا چه رسد در پاسخ به ناسزاگویی‌ها. اما این چه ولایت‌پذیری و ادعای ولایت‌مداری از سوی یک نماینده مجلس است که در ناسزاگویی به آن استناد می‌کند و در تأکید بر نطق خویش، می‌گوید: «من به وظیفه‌ام عمل کرده‌ام!!»

در همین زمینه به خطبه‌های جمعه ولی‌امر مسلمین که به جای دو رکعت نماز خوانده می‌شود، درباره آیت‌الله هاشمی رفسنجانی توجه فرمایید: «آقای هاشمی را همه می‌شناسند. من شناختم از ایشان مربوط به بعد از انقلاب و مسئولیت‌های بعد از انقلاب نیست. من از سال 1336 یعنی 52 سال قبل ایشان را از نزدیک می‌شناسم. آقای هاشمی از اصلی‌ترین افراد نهضت در دوران مبارزات بود. از مبارزین جدی و پیگیر قبل از انقلاب بود. بعد از پیروزی انقلاب از مؤثرترین شخصیت‌های جمهوری اسلامی در کنار امام بود. بعد از رحلت امام هم در کنار رهبری تا امروز. بارها این مرد تا مرز شهادت پیش رفته است. قبل از انقلاب، اموال خود را صرف انقلاب می‌کرد، به مبارزین می‌داد. اینها را خوبست که جوانان بدانند. بعد از انقلاب ایشان مسئولیت‌های زیادی داشت. هشت سال رئیس جمهور بود، قبلش رئیس مجلس بود، بعد مسئولیت‌های دیگری داشت و در طول این مدت هیچ موردی را سراغ نداریم که ایشان برای خودش یک اندوخته‌ای از این انقلاب درست کرده باشد. اینها حقایقی است که باید دانست

متأسفانه باید گفت از شبی که توهین و تهمت به آیت‌الله هاشمی رفسنجانی در قالب مناظره انتخاباتی از رسانه ملی پخش شد و فرهنگ‌سازان جامعه با اهداف محدود انتخاباتی به‌به و چه‌چه گفتند، این رذیله اخلاقی در کشور وارد فاز جدیدی شد و بعدها که به بهانه برخورد با یک فرزند ایشان در کنار مضجع شریف حضرت عبدالعظیم حسنی در شهر ری تکرار شد، رشد کرد و اینک به بهانه برخورد با فرزند دیگر ایشان، چنان نهادینه شد که یک نفر در کسوت روحانی، به عنوان نماینده مردم، در تریبون مجلس و از طریق صدای جمهوری اسلامی ایران فحاشی می‌کند، در حالی که رهبری انقلاب در زمانی که یکی دیگر از همفکران همین شخص، به یکی دیگر از فرزندان آیت‌الله هاشمی رفسنجانی- البته نه از تریبون رسمی- فحاشی کرده بود، در دیدار نمایندگان مجلس خبرگان در فرازی از بیاناتشان فرمودند: «فضای اهانت و هتک حرمت در جامعه، یکی از آن چیزهایی است که اسلام مانع از آن است، نباید این اتفاق بیفتد. فضای هتک حرمت، هم خلاف شرع است، هم خلاف اخلاق است، هم خلاف عقل سیاسی است. انتقاد، مخالفت، بیان عقاید، با جرأت، هیچ اشکالی ندارد، اما دور از هتک حرمت‌ها و اهانت‌ها و فحاشی و دشنام و این چیزها. همه هم در این زمینه مسئولند. این کار علاوه بر اینکه فضا را آشفته می‌کند و اعصاب آرام جامعه را به هم می‌ریزد- که امروز احتیاج به این آرامش هست- خدای متعال را هم از ما خشمگین می‌کند. من می‌خواهم این پیامی باشد به همه‌ی آن کسانی که یا حرف می‌زنند، یا می‌نویسند، چه در مطبوعات، چه در وبلاگ‌ها. همه‌ی اینها بدانند، کاری که می‌کنند، کار درستی نیست. مخالفت کردن، استدلال کردن، یک فکر سیاسی غلط یا یک فکر دینی غلط را محکوم کردن، یک حرف است، مبتلا شدن به این امر خلاف اخلاق و خلاف شرع و خلاف عقل سیاسی، یک حرف دیگر است؛ ما این دومی را به طور کامل و قاطع نفی می‌کنیم؛ نباید این کار انجام بگیرد. متأسفانه بعضی این کار را می‌کنند. من به خصوص به جوان‌ها توصیه می‌کنم. بعضی از این جوان‌ها بلاشک مردمان بااخلاص و مؤمن و خوبی هم هستند، اما خیال می‌کنند این وظیفه است؛ نه، من عرض می‌کنم این خلاف وظیفه است، عکس این وظیفه است

دشمن خوب می‌داند که «ام‌الفساد و اختاپوس» خواندن یکی از یاران پرسابقه انقلاب، یعنی ایجاد شک و تردید در باور مردم به نظام اسلامی و کسانی که با تحمل شکنجه و زندان و تبعید آن را به وجود آوردند و در دوران تثبیت، تداوم و تاکنون در عالی‌ترین مصادر امور هستند و پس از مسئولیت‌های فراوان در شورای انقلاب، مجلس شورای اسلامی، دفاع مقدس و ریاست جمهوری، برای چندمین دوره از سوی رهبری معظم انقلاب به عنوان رئیس عالی‌ترین مجمع مشورتی خویش و داوری انتخاب می‌شود.

مردم آیت‌الله هاشمی رفسنجانی و خانواده ایشان را می‌شناسند و می‌دانند پدر این خانواده سالها قبل از شروع علنی نهضت اسلامی، در عاشورای سال 1337 در همدان به خاطر انتقاد از مفاسد حکومت‌های سلطنتی، بازداشت و پس از آزادی از شهر اخراج شد و با شروع مبارزات، وقتی رژیم پهلوی می‌خواست عرصه را بر مراجع، علما و طلبه‌ها تنگ نمایند، جزو اولین سربازان طلبه‌ای!! بود که از قم به پادگان نظامی در تهران آورده شد و از همان زمان تا پیروزی انقلاب، زندگی ایشان در متواری بودن، شکنجه، بازداشت، زندان، ممنوعیت از منبر بود و حتی حکم اعدام ایشان (با استناد به اسناد ساواک) در بیدادگاه‌های پهلوی صادر و با دخالت علما و مراجع قم و نجف جلوگیری شد.

مادر این خانواده از دو سو، ریشه در دو خاندان اصیل و پرافتخار سادات مرعشی و مرحوم آیت‌الله سیدمحمدکاظم طباطبایی معروف به صاحب عروه‌الوثقی دارد و در تمام سالهای مبارزه، ضمن همراهی با شوهر، مسئولیت اداره فرزندان را در غیاب پدر داشت.

فرزند بزرگ این خانواده، فاطمه هاشمی است که علاوه بر تحمل رنج‌های دوران مبارزه، در اسناد ساواک (دوران مبارزه، جلد 2، صفحه 1020) از جمله افراد تحت مراقبت در مدرسه بود و پس از فراغت از تحصیل، مسئولیت اداره نهاد ارزشمند بنیاد بیماری‌های خاص را از سال 1375 تا امروز – آن هم بدون دریافت یک ریال حقوق- عاشقانه و مخلصانه به عهده گرفته و مطمئناً مردم و مخصوصاً کسانی که متأسفانه در خانواده خود بیمار خاص دارند، از برکات این نهاد مطلع هستند.

فرزند دوم خانواده محسن هاشمی است که به خاطر نیاز کشور به تخصص علمی‌اش در صنایع موشکی، تحصیل در مقطع دکترا را نیمه‌کاره رها کرد و به کشور آمد و در پایه‌گذاری این صنعت نقش به‌سزایی داشت و در دوران ریاست جمهوری پدر، رئیس دفتر بازرسی ویژه رئیس جمهور بود و پس از آن در مسئولیت مدیرعامل متروی تهران، مردم این شهر از خدمات ایشان اطلاع دارند.

فرزند سوم این خانواده فائزه، در یکی از بخش‌های غریب و مورد غفلت کشور، یعنی ورزش بانوان نقش سازنده‌ای داشت و در دوره پنجم با رأی قاطع مردم تهران، نماینده مجلس شورای اسلامی بود.

پس از دیپلم در دانشگاه الزهرا لیسانس گرفت و مقاطع عالی را در دانشگاه آزاد و خارج از کشور سپری کرد و پس از دفاع از رساله دکترای خویش در رشته حقوق بین‌الملل، به عنوان مدیر گروه حقوق در واحد پردیس دانشگاه آزاد اسلامی مشغول بود.

فرزند چهارم خانواده مهدی، پس از رسیدن به سن بلوغ تا پایان جنگ در جبهه‌ها و در خطوط مقدم بود که جانباز شیمیایی است و به تأیید پزشکان 9 درصد ریه‌اش سیاه است.

پس از جنگ با تأسیس شرکت دولتی صنایع دریایی، چندین تکنولوژی برتر را تقدیم کشور کرد. ساخت سکوهای عظیم حفاری در دریا، ساخت لوله‌های قطور و مهم نفت و بکارگیری آنها در کف دریا و آوردن تکنولوژی حساس حفاری‌های افقی چاه‌های نفت که علی‌رغم تحریم‌های شدید کشور، این شرکت هنوز در داخل و خارج طرح‌های مهمی در دست اجرا دارد و شروع ساخت اولین فاز گاز پارس‌جنوبی و پایه‌گذاری منطقه فوق‌العاده مهم عسلویه و راه‌اندازی مرکز بهینه‌سازی مصرف سوخت از جمله خدمات ارزشمند او به کشور است که تا قبل از آن، بی‌سابقه بود.

آخرین فرزند خانواده یاسر است که از نوجوانی به جبهه رفت و مدال جانبازی را به سینه خویش آویخت. پس از تحصیل ابتدا در جهاد سازندگی و پس از آن در دفتر پدر در مرکز تحقیقات استراتژیک مشغول شد و نقش اساسی در رونق صنایع جنبی لبنی کشور ایفا کرد.

این خانواده‌ای که ناطق مجلس آن را اختاپوس و مفسد می‌خواند، از سالها پیش که پدر به جرم همراهی امام و مردم محبوس بود، تفریحات روزهای تعطیل را در اطراف زندان‌های قزل‌قلعه، قصر و اوین می‌گذراندند.

خانواده‌ای که رئیس قوه قضائیه وقت در سال 1376 و پس از پایان 8 سال ریاست جمهوری پدر، اعلام می‌کند که نه تنها دارایی آنها زیاد نشده، بلکه کم هم شده است.

به این جمله امام راحل توجه و آن را با این تهمت مقایسه کنید که وقتی در سال 1360 دشمنان انقلاب تهمت‌های مالی به یاران صدیق نظام می‌زدند، در تیر ماه همان سال می‌فرمایند: «شایعه‌سازی می‌کنند که اجناس جنگ‌زده‌ها می‌رود توی جیب آقای بهشتی، آقای خامنه‌ای و آقای هاشمی.» (صحیفه امام، جلد 15، صفحه 23)

خانواده‌ای که مقام معظم رهبری پدر خانواده را با صفات «متدیّن، متعبد، جزو صلحای زمان، عالمی متفکر، سیاست‌مداری هوشمند، فقیهی زمان‌شناس، مجاهدی خستگی‌نشناس و برادری مهربان برای ضعیفان» (پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر مقام معظم رهبری، آرشیو بیانات) به جامعه معرفی می‌کند، اما یک نماینده که ادعای ولایت‌مداری دارد، کلماتی می‌گوید که کاش سهواً و از روی احساسات بوده‌ باشد، اما در مصاحبه‌های متوالی پس از نطق می‌گوید: «هیچ کجای نطق را توهین‌آمیز نمی‌دانم» و حتی این توهین و تهمت‌ها را «واقعیت‌هایی می‌داند که آنها را کنار هم جمع کرده و صریح گفته!!»

در پایان ذکر این نکته ضروری است که آیت‌الله هاشمی رفسنجانی و خانواده ایشان این توهین و تهمت را هم در کنار دیگر تهمت‌های از اول انقلاب اسلامی تاکنون می‌گذارند و با یادآوری این جمله امام که فرموده بودند: «احتمال قوی می‌دهم پس از من برای انتقام‌جویی از من به بعضی از نزدیکانم و دوستانم تهمت‌هایی که من آنها را ناروا می‌دانم، بزنند و به آتشی که باید مرا بسوزانند، آنان را بسوزانند و احیاناً به صورت دفاع از من، انتقام مرا از آنها بگیرند.» (پایگاه اطلاع‌رسانی حوزه) به ارواح منور آن پیر فرزانه و همه شهدای راه انقلاب اسلامی سلام و درود می‌فرستند و می‌گویند: «سر خمّ می‌ سلامت شکند اگر سبویی»

ضمن تشکر از مردم عزیز ایران، نخبگان و نویسندگان جامعه که پس از نطق با تماس‌های مکرر تلفنی و نوشتن مقالات متعدد، به محکومیت این توهین و تهمت پرداختند و همچنین سپاس ویژه از اعضای هیأت رئیسه و شما نمایندگان محترم که فرصت این پاسخگویی را فراهم کردید، بر حقانیت نظام اسلامی و انشاءالله دوام آن تا ظهور حضرت حجت(عج) تأکید داریم و می‌گوییم:

سنگ بد گوهر اگر کاسه زرّین بشکست

ارزش سنگ نیفزاید و زر کم نشود.

خانواده آیت‌الله هاشمی رفسنجانی