۱۳۹۰ اسفند ۷, یکشنبه

لبخند خدا!


حضور «عطاالله مهاجرانی» در بیست و ششمین جشنواره سالیانه «الجنادریه» در ریاض عربستان را از حیث سیاسی می توان حضوری مهم، معنادار و قابل تامل تلقی کرد.
هر چند این نخستین حضور مهاجرانی در اجلاس «الجنادریه» نیست اما می تواند مهم ترین حضور ایشان در آن اجلاس باشد خصوصاً چنانچه ادعای وزیر اطلاعات ایران صحت داشته مبنی بر آنکه مهاجرانی در این اجلاس در مقام «معاند» با نظام جمهوری اسلامی 18میلیون دلار کمک نقدی از مقامات سعودی دریافت کرده است. هر چند مهاجرانی بعد از اظهارات وزیر اطلاعات ایران، خبر دریافت مبلغ مزبور را تکذیب کرد اما در صورت صحت آن نیز قطعاً نباید و نمی توان منتظر و متوقع تائید چنین خبری از جانب آقای مهاجرانی بود!

اما قبل از صحت یا عدم صحت ارائه مبلغ مزبور به مهاجرانی که در دنیای سیاست مبلغ کلانی نیز محسوب نمی شود، آنچه که به حضور وی در این اجلاس معنا و اهمیت خاص می دهد نخست نسبت سیاسی مهاجرانی است و دوم تحولات سیاسی اخیر در منطقه و سوم جابجائی معنادار اخیر در سامانه های قدرت در ایران است.
هر چند بعد از انتشار خبر حضور مهاجرانی در اجلاس الجنادریه عموم خبرگزاری ها از وی تحت عنوان وزیر کابینه «محمد خاتمی» رئیس جمهور سابق ایران در الجنادریه یاد کردند اما واقعیت آن است اگر برای مهاجرانی بتوان خاستگاهی فهم و تبیین کرد به اعتبار پیشینه و رفتار سیاسی وی باید و می توان این خاستگاه را در اردوی مردان «هاشمی رفسنجانی» قرار داد.
مهاجرانی عضو ارشد حزب کارگزاران سازندگی است که در عرف سیاسی ایران «هاشمی رفسنجانی» پدرخوانده و رهبر در سایه آن حزب تعریف شده است.
خصوصاً آنکه مهاجرانی علی رغم تصدی مسئولیت وزارت ارشاد در دوران ریاست جمهوری خاتمی اما اثرگذارترین موضع سیاسی از خود را زمانی بنام خود ثبت کرد که در مقام معاون پارلمانی رئیس جمهور در دوران ریاست جمهوری اکبر هاشمی رفسنجانی خواستار تغییر قانون اساسی جهت امکان ریاست جمهوری مجدد «هاشمی رفسنجانی» شد.
حضور مهاجرانی در مقام یکی از ژنرال های اکبر هاشمی رفسنجانی در ریاض زمانی اهمیت مضاعف می یابد که این واقعیت را نیز مد نظر داشته باشیم که میزبان اجلاس الجنادریه «ملک عبدالله» پادشاه عربستان سعودی است که برخلاف همه پایوران و عالی رتبگان جمهوری اسلامی از بهترین و صمیمانه ترین مناسبات دوستانه با اکبر هاشمی رفسنجانی برخوردار است. به اعتبار همین مناسبات حسنه و با توجه به آنکه یک ژنرال عموماً تحت فرمان مقام ارشد عازم ماموریت می شود لذا سفر مهاجرانی به ریاض را برخلاف اظهارات وی که از آن تحت عنوان بهترین شب های زندگی اش یاد کرده که مانند رنگین کمانی از اندیشه و معرفت و عشق تجلی یافته می توان این سفر را «ماموریتی بفرموده» دانست که نقش ایشان حداکثر بیش از «ماموری تحت الامر» نمی توانست چیز دیگری باشد!
از جانب دیگر در موقعیتی که جهان عرب در کانون تحولات ضد دیکتاتوری توده های مسلمان قرار گرفته و دولت ریاض نیز نقشی معنادار در سرکوب و انحراف این تحولات بازی می کند خصوصاً بعد از گسیل نیروهای نظامی عربستان به بحرین و سرکوب شیعیان معترض در این کشور، سفر مهاجرانی به ریاض در بدترین زمان ممکن صورت پذیرفت که بشدت اسباب تلخ کامی ایرانیان دل چرکین از حکام سعودی را فراهم کرد.
اما شاید مهم ترین بخش در سایه مانده این سفر را بتوان هم زمانی تقریبی آن با تغییر از سر تفوق مدیریت دانشگاه آزاد در ایران توسط حکومت و علی رغم میل هاشمی رفسنجانی دانست!
زمانی به اهمیت این جابجائی می توان پی بُرد که سه نکته محوری را نادیده نگرفت:
نخست آنکه بعد از مواضع ناسنجیده و غیر قابل توقع از هاشمی در خلال ناآرامی های بعد از انتخابات ریاست جمهوری سال 88 که منجر به از دست دادن تریبون قدرتمند نماز جمعه تهران و واگذاری کرسی ریاست مجلس خبرگان به آیت الله مهدوی کنی شد. اکنون دانشگاه آزاد در کنار ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام آخرین پایگاه های بجا مانده برای هاشمی محسوب می شوند که ظاهراً ایشان چاره ای ندارند تا ساختمان نیستان پنجم خیابان پاسداران را از دست رفته فرض کرده و تنها دلبسته به ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظامی بمانند که استبعادی ندارد «مقدرات عالم سیاست» هاشمی را از این آخرین کرسی قدرت نیز طی ماه های آینده محروم کند!
نکته دوم آن که «عبدالله جاسبی» نیز مانند عطاالله مهاجرانی یکی از ژنرال های هاشمی رفسنجانی محسوب می شود که بعد از 30 سال اینک و کرهاً مجبور به ترک صندلی ریاست دانشگاه آزاد اسلامی شده است. اما در این میان نکته مهم تر آن است که دانشگاه آزاد طی 30 سال گذشته قبل از آنکه کانون تحصیل علم و دانش برای جوانان کشور باشد بمثابه خزانه ای عمل کرده که از طریق دسترسی به منابع مالی گسترده و بیرون از حسابرسی این فرصت را به تیم هاشمی رفسنجانی می داد تا هرآئینه نیازهای مالی لازم در رقابت های سیاسی با رقبا را سهل الوصولانه مرتفع نمایند. هم چنان که دست ایشان را در چرب کردن سبیل رقبا از طریق رشوه های علمی و اعطای کرسی های استادی و صدور مدارک تخصصی باز گذاشته بود!
بدین معنا تصاحب کرسی ریاست دانشگاه آزاد توسط فردی بیرون از دایره ژنرال های هاشمی رفسنجانی را باید و می توان بی بضاعتی مالی جناح منسوب به رفسنجانی در آینده تحولات سیاسی ایران معنا کرد.
در این میان نکته مهم و کلیدی در پازل مزبور رسیدن اخباری موثق از کریدورهای کاخ سفید است که جملگی حاکی از تلاش مجدد اوباما و حلقه متحدین ضد جنگ اش  جهت نزدیکی و مذاکره با ایران از طریق دیپلماتیک است.
این اخبار موثق از نظر زمانی نیز می تواند از حزم اندیشی اوباما و متحدین اش در کاخ سفید حکایت داشته باشد. بنا بر یک سنت سیاسی در ساختار حکومتی ایالات متحده جمله روسای جمهور این کشور دور دوم ریاست جمهوری خود را انحصار به اقداماتی می دهند که محتاج پایمردی و ثبات قدم و تصمیمات شجاعانه است.
اوباما نیز ظاهراً حاذقانه تن به این واقعیت داده که کشورش دیگر توان آن را ندارد تا مانند گذشته و به سهولت تن به زیاده خواهی ها و تحمیل های اسرائیل و لابی قدرتمند آن AIPAC در ایالات متحده بدهد. این واقعیتی است که علی الظاهر دولتمردان اسرائیل و حامیان جنگ طلب آن در ایالات متحده نیز به آن وقوف حاصل کرده و بر همین اساس است که مشاهده می شود با نزدیک شدن تاریخ انتخابات ریاست جمهوری در آمریکا جناح های جنگ طلب در اسرائیل و آمریکا در حال اعمال بیشترین فشار خود بر کاخ سفیدند تا اوباما را مجبور کنند قبل از انتخابات ریاست جمهوری تکلیف حمله نظامی به ایران را یک سره کند.
ایشان بخوبی بر این نکته اشراف دارند تا چنانچه اوباما موفق به تصاحب کرسی ریاست جمهوری آمریکا در دور دوم و آخر ریاست جمهوری اش شود در آن صورت وی دیگر مُبدل به فردی غیر قابل دسترس و پرقدرت خواهد شد که نمی توان بسادگی تصمیمات لابی های قدرتمند سیاسی را به وی و کابینه اش تحمیل کرد.
اوباما نیز با آگاهی از چنان فضای فراخی در دور دوم ریاست جمهوری اش زیرکانه در حال خریدن زمان و افکار عمومی شهروندان آمریکائی بر علیه جنگی دیگر است تا بتواند در فردای آغاز دور دوم ریاست جمهوری اش با دستی باز و ذهنی بازتر تکلیف خود را با ایران از کانال هائی غیر نظامی روشن کند.
اینکه اوباما اخیراً و بعد از تحمیل تحریم های اقتصادی کنگره علیه ایران به دولت اش اظهار داشت:
چنین اظهاراتی را باید پاسخ منفی وی به جناح های جنگ طلب در اسرائیل و آمریکا محسوب کرد در عین حالی که هم زمان می کوشد موضع ضد جنگ خود با ایران را از طریق تقویت پایگاه اش نزد افکار عمومی آمریکائیان تقویت نماید.
طبیعتاً به همان اندازه که اسرائیل و حامیانش در آمریکا می دانند باید از هر طریق ممکن مانع از هر گونه نزدیکی و گفتگو بین کاخ سفید و تهران شد به همان اندازه نیز جناح های ذیل قدرت در ایران نیز همواره نشان داده اند در زمان غیبت خود در پشت میز مذاکره با آمریکا تا آن اندازه انگیزه و جسارت دارند تا از هر طریق ممکن مانع از محقق شدن چنان سازشی بین طرفین شوند.
هر چند چنین شیطنتی انحصار به جناحی خاص در ایران نداشته و طرفین به تناوب نشان داده اند به موقع و به راحتی آمادگی آن را دارند تا منافع ملی کشور را قربانی رقابت ها و جاه طلبی ها سیاسی خود کنند اما علی الظاهر و این بار قرعه فال بنام تیم هاشمی رفسنجانی خورده که در لغزنده ترین دوران حیات سیاسی شان قرار گرفته اند.
اگر بتوان هاشمی رفسنجانی را در یک برش تاریخی مروری کوتاه کرد. بدون تردید می توان وی را از قبل از انقلاب تا زمان کنونی سیاست ورزی دانست که همواره با نقشه راه کاریزهای سیاست را پشت سر گذاشته.
هاشمی از همان زمانی که در دهه 40 کتاب «امیرکبیر قهرمان مبارزه با استعمار» را تحریر کرد و پا به عرصه مبارزه گذاشت خود را در قامت امیری دیگر برای ایرانی می دانست و می داند که کشورش قبل از آنکه رسالت جهانی داشته باشد باید الگوئی نمونه و مرفه و آباد در منطقه باشد اما مشروط بر آنکه سند چنان ایرانی بنام هاشمی پشت نویسی شده باشد!
همین روش و برنامه داری هاشمی را بوضوح می توان در خلال انتصاب آیت الله منتظری به سمت قائم مقام رهبری ملاحظه کرد که علی رغم تاکید بنیان گذار جمهوری اسلامی به هاشمی مبنی بر عدم انتخاب آیت الله منتظری به سمت «قائم مقامی» ایشان رندانه و با سیاست ورزی توانست منتظری را در مقام جانشین رهبری به مجلس خبرگان تحمیل کند. بدون آنکه بعدها اعتراف کند چنان تحمیلی چه هزینه های سنگینی را متوجه کشور کرد و تنها با تکیه  بر شناخت خودش از سادگی و القا پذیری آیت الله منتظری و «نفوذ خود بر ایشان» آینده محتمل و شیرینی را در افق روبرو جستجو می کرد که در فردای نبود «مرحوم امام» منتظری اسماً رهبر ایران است و در حالی که شیرازه امور در کف با کفایت قبله عالم خواهد ماند! *

هم چنان که وقتی علی رغم پیش بینی هاشمی، مرحوم امام در پایان عمر «منتظری» را از قائم مقامی عزل کرد هاشمی باز هم بیکار ننشست و در فردای رحلت بنیان گذار جمهوری اسلامی در مجلس خبرگان برای رهبری آیت الله خامنه ای در حد و وسع و توان و قواره خود سنگ تمام گذاشت با این تحلیل که می تواند از طریق «مدیون کردن ایشان به خود» زمینه تسلط بر اهرم های تصمیم گیری در کشور را در اختیار داشته باشد. بر همین مبنا بود که بعد از انتخاب آیت الله خامنه ای در سمت رهبری، هاشمی رفسنجانی وقت و بی وقت در مصاحبه ها و اظهارات خود می کوشید مدیون بودن ایشان به خود را یادآوری و گوشزد کند تا جائی که در ضمیمه یادواره فجر در روزنامه اطلاعات در بهمن ماه سال 69 طی مصاحبه «جواد مظفر» با خود پا را از اجلاسیه خبرگان رهبری هم فراتر گذاشت و گفت:
در انتخاب اعضای شورای انقلاب نیز ایشان بوده که در سال 57 آقای خامنه ای را به امام معرفی کرده و ضمن تائید ایشان نزد امام اسباب عضویت وی در شورای انقلاب را فراهم کرده.
مصاحبه ای که هر چند به قیمت حبس چندین ماهه «مظفر» تمام شد اما به هر حال فحوای آن این معنا را متبادر به ذهن می کرد که هاشمی بعد از شکست پروژه رهبری آیت الله منتظری اکنون می کوشد از طریق تسلط و مدیون معرفی کردن آیت الله خامنه ای به خود بستر آزادی عمل در ساختار قدرت ایران را برای خود محفوظ نگاه دارد.

خصوصاً آنکه تا قبل از این آیت الله خامنه ای در مجموعه رجال و گروه های موثر سیاسی در ایران تقریباً چهره ای تنها و کم عقبه بود تا جائی که جناح چپ مذهبی ایران در دوران ریاست جمهوری ایشان با این تلقی که پایان دوران ریاست جمهوری وی قهراً بمعنای پایان دوران حیات سیاسی ایشان نیز خواهد بود ضمن کم توجهی به «حجت الاسلام» آن موقع می کوشید تا از هر فرصتی برای تخفیف یا تحقیر ایشان بهره ببرند.
نمونه برجسته آن ماجرای پرسش مکتوب آیت الله خامنه ای از مرحوم امام و سر درآوردن پاسخ مکتوب امام به ایشان از تریبون صدا و سیما بود که هزینه سنگینی را متوجه آیت الله خامنه ای کرد. امری که مصداق شیطنت سیاسی افرادی نظیر حجت الاسلام انصاری و جناح چپ مذهبی آن موقع ایران بود که کریدورهای وصل به امام را در انحصار خود داشتند. **
هر چند بنا به روایات منسوب به ائمه شیعیان: ملائکه خداوند در دو جا بسیار می خندند. یکی جائی که خداوند بخواهد کسی را پائین کشد و رسوا کند و اغیار بخواهند با مدیحه سرائی او را بالا ببرند و دوم زمانی است که خداوند بخواهد کسی را بالا ببرد و قدر و منزلت دهد و اغیار بکوشند با تهمت و افترا و دسیسه او را پائین کشند!
علی ایحال هر چند «حجت الاسلام خامنه ای» در فردای فوت مرحوم امام مُبدل به «آیت الله خامنه ای» و رهبری نظام شد اما هر اندازه جناح چپ بخواهد یا نخواهد منزلت یافتن ایشان را به اعتبار سنت خداوند در حدیث فوق فهم و معنا کند اما در یک نکته نمی توان تردید داشت و آن اینکه هاشمی رفسنجانی جدای از هر گونه تلقی چپ ها از چگونگی رهبر شدن آیت الله خامنه ای و قبل از خداوند یا در کنار خداوند خود را عاملی مهم و محوری در رهبر شدن ایشان می دانست و می داند یا حداقل می کوشید چنین فهمی را در ذهنیت آیت الله خامنه ای بمنظور تمهید بستر مناسب سیاست ورزی رو به روی خود نهادینه کند!
همین هاشمی کسی بود که شیوه حضور و نوع نگاهش به جنگ تحمیلی نیز بیرون از قواره های آرمان خواهانه و انقلاب محورانه ای بود که مطمح نظر مرحوم امام و سپاهیان تحت امر و فرمان و اقبال ایشان بود و صرفاً در چارچوبی ملی ـ میهنی و قابل فهم می کوشید جنگ را بنفع تمامیت ملی ایران به سرانجام برساند.
بر همین مبنا نیز وقتی موفق شد جهت تعیین تکلیف نهائی جنگ سمت جانشینی فرماندهی کل قوا را از مرحوم امام کسب کند ابتدا با یک حضور پر درخشش بعد از عملیات کربلای پنج و فتح شلمچه و با اتخاذ سیاست «جنگ جنگ تا یک پیروزی» خود را تا عالی ترین سطح نزد مردم و رهبری بالا بُرد تا جائی که در فردای حضورش در نماز جمعه تهران و ارائه گزارش عملیات کربلای 5 قدر و منزلت اش نزد نمازگزاران تا شعار «مالک اشتر زمان خدا نگهدار تو» بالا رفت.اما همین هاشمی بعد از تقویت عقبه سیاسی و نظامی اش بود که زیرکانه ضمن اخذ دستخط اقلام مورد نیاز جنگ از فرماندهان جنگ و اخذ دستخط از مسئولان دولت مبنی بر ناتوانی از تامین هزینه جنگ موفق به متقاعد کردن بنیان گذار جمهوری اسلامی در شرب جام زهر قبول قطعنامه برای پایان جنگ شد.
موافقتی که خشم و تکدر خاطر از هاشمی را نزد فرماندهان سپاه و نیروهای بسیجی تحت امر سپاه را نهادینه کرد.
هر چند در فردای پایان جنگ و بعد از مصاحبه روزنامه تهران تایمز با مرحوم بازرگان بود که ثابت شد ظاهراً هاشمی از ابتدا نیز دلبستگی به جنگ آرمانی مرحوم امام و سربازان امام نداشت.
بازرگان در آن مصاحبه خبر از آن داد که در فردای آزادسازی خرمشهر بمنظور تبریک و شادباش نزد هاشمی رفسنجانی رفتند و بعد از ابلاغ مراتب خرسندی خود از این عملیات موفق به هاشمی گوشزد کرده اند که اکنون و با احراز تمامیت ارضی ایران در سرحدات خود فرصت مناسبی است تا ایران پیش قدم شود و به جنگ پایان دهد و مطابق گفته مرحوم بازرگان، هاشمی نیز ضمن صحه گذاشتن بر چنین خواسته ای به ایشان قول داده تا شخصاً این مسئله را نزد امام مطرح و دنبال کند و بر همین منوال جنگ را به اتمام برسانند!
این در حالی است که در فردای انتشار این مصاحبه و با بالا گرفتن جو پرسش و مطالبه توضیح، دفتر آقای هاشمی رفسنجانی اعلام کرد:
ضمن استعلام از ایشان آقای هاشمی فرمودند اصل آن جلسه را به یاد می آورند اما موضوع مذاکرات را فراموش کرده اند!
نسیانی که بعدها و با انتشار کتاب خاطرات آقای هاشمی مشخص شد موقتی بوده و ایشان در  تمام طول سال های حضورشان در مصادر مختلف یادداشت هائی روزانه از ملاقات های خود بر می داشته اند اما ظاهراً «مصلحت نظام»! ایجاب می کرده آن ملاقات با مرحوم بازرگان و دکتر ابراهیم یزدی از قلم بیفتد!!!
علی الظاهر و علی رغم چنان نسیان مصلحت اندیشانه ای بچه های سپاه هرگز نتوانستند کدورت خود از ناحیه جنس و نوع حضور هاشمی در جنگ و پازل وی برای تحمیل صلح به امام را پنهان نمایند. طبیعتاً چنین کدورتی از دیده تیز بین هاشمی نیز نمی توانست پنهان بماند و ایشان که بعد از جنگ سکان ریاست جمهوری ایران را با تز «ام القری جهان اسلام» و ضرورت بازسازی و سازندگی صنعتی و اقتصادی ایران در اختیار گرفته بود به فراست می دانست اگر نتواند مشکل خود را با بچه های سپاه حل کند ایشان مُبدل به اصلی ترین مانع در مسیر سیاست های مطمح نظر سردار سازندگی خواهند شد.
ظاهراً نقشه راه هاشمی برای مرتفع کردن این مشکل «طرح ادغام سپاه در ارتش» بود که بنا به گفته سرلشکر سید یحیی صفوی فرمانده سابق کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی این آیت الله خامنه ای بود که مانع از تحقق چنین امری شد:
تدبیری که در سال های بعد نشان داد در مهار بحران ها و شرارت های خارجی و داخلی بسیار موثر واقع شد.
انتخابات ریاست جمهوری سال 84 را نیز به وضوح می توان نقشه راه دیگری در کارنامه هاشمی رفسنجانی بشمار آورد که یاران ایشان نهایت اهتمام خود را به عمل آوردند تا با جابجائی آرا و تقلیل دادن آرای شیخ مهدی کروبی از صدر به ذیل و بالا آوردن آرای محمود احمدی نژاد و فرستادن این دو (هاشمی ـ احمدی نژاد) به دور دوم با این تحلیل که برآیند مبارزه «هاشمی سرشناس» با «احمدی نژادی ناشناس» قطعاً منجر به پیروزی تضمین شده هاشمی خواهد شد. تحلیلی که شاید در شرایط متعارف می توانست واقعیت یابد اما ظاهراً این بار نیز این خداوند بود که مایل بود بار دیگر بخندد!

روایت «عاتقه رجائی» همسر رئیس جمهور فقید ایران و نماینده دور سوم مجلس از مجادله اش در سال 68 با همسر هاشمی رفسنجانی در پاویون فرودگاه مهرآباد تهران مثال بارزی از «خنده خداوند» یا مصداق سروده ماندگار «قائم مقام فراهانی» است که نشان داد از «صعود» تا «سقوط» تنها ارزنی غرور و توهم کفایت می کند:
روزگار است آنکه گه عزت دهد گه خوار دارد
چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

سال 68 وقتی همسر شهید رجائی در کسوت نمایندگی مجلس عازم ماموریتی به خارج از کشور بود با مشاهده حضور همسر و اعضای خانواده هاشمی رفسنجانی برای یک سفر شخصی در پاویون دولتی معترض به ایشان در استفاده شخصی از اموال بیت المال شد و به نوشته روزنامه سلام مواجه با پاسخ توام با تغیّـُر همسر هاشمی با این مضمون شد:
تو چی می گی؟ مردم ما را می پرستند!!!
علی ایحال «هاشمی» که به اعتبار مصاحبه اخیرش باروزنامه شرق خود را تمام  نشده ای می داند که در جستجوی تحقق حسرت های باقیمانده خود است ظاهراً تا آن اندازه جسارت دارد تا چنانچه لازم باشد از طریق مهاجرانی در جستجوی تغییر قانون اساسی برای باقی ماندن در قدرت باشد (هاشمی و تاریخ) و ایضاً در وقت مقتضی سربازانش از طریق تقلب بدنبال بازگرداندن کرسی ریاست جمهوری به مقتدای شان برآیند (دزد سوم) و اینک با بازی با «کارت خارجی» بخت مجددش برای مطالبه سهم خود از کیک قدرت را با اتکای بر فضای سیاسی انتخابات مجلس و از طریق شهرآشوبی مجدد بمنظوربر هم زدن سازش محتمل بین «تهران و واشنگتن» آزموده و جسورانه ورود به دور نهائی بازی خطرناکی کند که برخوردار از ریسک بالائی است.
این که ایشان بتواند در فقدان خزانه از دست رفته «دانشگاه آزاد» و با اتکای بر حمایت سیاسی و مالی منطقه ای و لشکری از سرلشکران منهزم و منقرض در جستجوی قدرت از دست رفته و تحقق حسرت های باقیمانده اش برآید و از این یابش و چالش پیروز بیرون آید، فرضی نامحتمل می نماید.
با چنان فروضی می توان هاشمی رفسنجانی را از میانه افرادی به حساب آورد که تحمل باخت را نداشته و نمی خواهد یا نمی تواند بپذیرد دورانش تمام شده و بهتر آن بود تا توصیه «محمد قوچانی» درسال 84 را جدی می گرفت و بموقع همچون «علی دائی» میدان بازی را بنفع نیمکت مربی گری ترک می کرد! بنا بر چنین روحیه ای می توان توقع داشت هاشمی بازی را تا انتهای «یا همه یا هیچ» ادامه دهد!

بازی با ریسکی بالا و احتمال بردی پائین خصوصاً با درک این واقعیت که اینک هر چند آیت الله خامنه ای از حیث برخورداری از ژنرال هائی قدرتمند، فردی تنها محسوب می شود!(رهبر بدون ژنرال) اما مزیت وی بر خلاف رقیب آن است که متکی و مدیون بر «آنی» مانده که در مقابل لشکر ژنرال هائی آبدیده و ورزیده پیش رو، ایشان را روئین تن نگاه می دارد!؟

یابش و چیستی آن «مزیت» بر عهده مخالفان «آیت الله» است!!!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* ـ بخشی از مصاحبه با «حسین جباری» محافظ شخصی و معتمد آیت الله خامنه ای:  
بههر حال رهبری مسئولیت سنگینی است. آقا هم نگران بار سنگین این مسئولیت بودند. به همین دلیل قبل از رأی‌گیری مجلس خبرگان حرف‌ها و شرایط خودشان را مطرح کردند. البته آن زمان جو سیاسی سنگینی نسبت به آقا وجود داشت. دوران نخست‌وزیر مهندس موسوی بود. بعد از آن نامه درباره ولایت‌فقیه که سؤال محرمانه آیت‌الله خامنه‌ای از امام بود، دفتر امام آن نامه محرمانه را علنی کرده بود که نظر مبارک امام این بود که این یک بحث طلبگی است. نبایست علنی میشد. قبلا هم عرض کردم بیت امام کانون جریان خاصی بود که متأسفانه پس از فوت حاجاحمدآقا بعضی از آنها اشتباهات بزرگی کردند.
نامه را چه کسی به حضرت امام رساندند؟
سؤال آقا درباره ولایت فقیه یک نامه محرمانه بود که خودم بردم بهدست حاج احمدآقا برسانم. ایشان نبود، نامه را به آقای «انصاری» دادم. فردا صبح رهبر انقلاب در حیات ریاست‌جمهوری قدم می‌زدند و ورزش می‌کردند که از رادیو پیام امام را شنیدیم. برداشت من از پیام، این بود که پاسخ نامه دیروز است. به آقا گفتم:
امام نامه شما را جواب دادند. ایشان گفتند: مگر تو نامه را خواندی؟ گفتم: نه، رادیو پیام امام را پخش می‌کند، حدس زدم جواب شما باشد. آقا تعجب کردند، گفتند: این نامه محرمانه بود، چطور رسانه‌ای شد؟!
قرار بود امام جواب نامه را محرمانه به آقا بدهند. اما دفتر امام قبل از اینکه نامه بهدست حضرت آقا برسد، اول به صدا و سیما داده بودند.
چهکسی پیام امام را به صدا و سیما داد؟
از قرار معلوم دفتر امام این کار را کرده بودند. سه چهار ساعت پیگیری می‌کنند که بتوانند اصل نامه را از دفتر امام بگیرند که بالأخره دفتر ریاست‌جمهوری موفق شد، ظهر آن روز دست‌خط امام را دریافت کند. آیت‌الله خامنه‌ای رفتند خدمت حضرت امام و گفتند: من یک سؤال محرمانه فقهی کردم و نمیدانم چرا رسانه‌ای شد؟ حضرت امام فرمودهبودند: سیداحمدآقا و آقای انصاری را صدا کنید. امام که از عمل اطرافیان ناراحت شده بودند می‌فرمایند برای اینکه قضیه بازتر شود شما (آیت‌الله خامنه‌ای) یک نامه دیگر بنویسید که من هم جوابش را بدهم و این نامه‌ها را منتشر کنیم. امام گفتند: نامه‌ای که می‌نویسید حالت عمومی داشته باشد که منتشر کنیم. مثل نامه اول یک سؤال طلبه‌ای نباشد. نامه اول یک سؤال بین استاد و شاگرد بود. چیزیکه لازم نبود در جامعه پخش شود.
نامه دومی که امام در جواب نامهای که حضرت آقا از امام کرده بودند، کلمه‌ها و عبارت‌های خاصی را درباره آقا و در مدح ایشان بهکار می‌برند که شما خورشید انقلاب هستید. اینهم عنایت خداوند بود که به واسطه این ماجرا، امام درباره آیت‌الله خامنه‌ای نظرشان را بنویسند و اعلام کنند. بچه‌های حفاظت بیت امام تمام این قضایا را می‌دانند و باید بگویند. فضای سیاسی، علیه آقا بود. در دفتر امام، با چنین جوی، این اتفاق‌ها پیش آمد و نظر امام همهچیز را تمام کرد. چون فضای سیاسی نسبت به آقا سنگین بود، امام در فرصت‌های مختلف نظرشان را درباره جانشینی و رهبری آیت‌الله خامنه‌ای مطرح کردند و به گوش مردم و مسئولان رساندند.
 http://moradi38.blogfa.com/post-108.aspx
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
** ـ آقای ری شهری که در آن زمان وزیر اطلاعات بوده است و مسئول مستقیم پیگیری پرونده مهدی هاشمی، در کتاب خاطرات خود به نقل از آیت‌الله محمدی گیلانی که در آن زمان عضو فقهای شورای نگهبان بوده است، چنین می‌گوید:
یک روز قبل از مطرح شدن قائم مقامی آقای منتظری در مجلس خبرگان (25 تیر 1364)، من ضمن تماس با دفتر امام کتباً از ایشان درخواست ملاقات کردم. امام اجازه دادند. خدمتشان رسیدم.
گفتم: «فردا قرار است موضوع قائم مقامی آقای منتظری در مجلس خبرگان مطرح شود. خواستم به عرض تان برسانم به آقای هاشمی [که در آن موقع رییس مجلس خبرگان بوده است] بگویید مطرح نشود. من به آقای منتظری ارادت دارم، خدمت شان درس خوانده‌ام، ایشان را عابد و زاهد می دانم، ولی این خصوصیات کافی نیست. او از عهده این کار بر نمی‌آید...» امام گله‌های سوزانی از آقای منتظری را آغاز کرد که کجا چه کرده و کجا چه. اضافه نمودند: «احمد هم از او دفاع می‌کند. از منزل سیدمهدی هاشمی دست‌نویس های او را آورده‌اند. من دیده‌ام نامه‌های آقای منتظری از نوشته‌های مهدی هاشمی الهام گرفته. این را من برای ایشان نوشتم».
عرض کردم: «بفرمایید که فردا ایشان به عنوان قائم‌مقام رهبری مطرح نشود». امام قدری فکر کرد و فرمود: «احمد نیست. شما زحمت بکشید و به آقای هاشمی بگویید بعد از ظهر من ایشان را ببینم». عرض کردم: «بله. اما به آقای هاشمی نفرمایید که من آمدم [و این جریان را به شما گفتم]. به هیچ کس نگویید. می ترسم مرا هم شمس‌آبادی کنند [که گروه مهدی هاشمی او را کشتند] یا مثل شیخ قنبر در چاه بیاندازند». این را که گفتم، امام خندید و سه بار فرمود: «خاطرت جمع باشد»... . رفتم خدمت آقای هاشمی و گفتم صبح خدمت امام رسیدم. کاری داشتم. فرمودند به آقای هاشمی بگویید که من ایشان را ببینم.
... پس از این ماجرا، روزی آقای هاشمی در حضور جمعی گفت: «من بعد از ظهر رفتم خدمت امام. امام فرمودند: «موضوع قائم‌مقامی آقای منتظری را فردا مطرح نکن». گفتم: «چرا؟ ما در اجلاسیه‌ی قبل به آقایان گفته‌ایم که ایشان را به عنوان قائم‌مقام مطرح کنیم». فرمودند: «نه. یکی از دوستان آمده و چنین گفته...». گفتم: «ما اعلام کرده‌ایم. نمی شود».
... فردای آن روز، آقای هاشمی موضوع قائم‌مقامی آقای منتظری را در مجلس خبرگان مطرح کرد.
آقای ری‌شهری اضافه میکند:
تامل در آنچه از آقای محمدی گیلانی نقل کردیم، نشان می دهد که امام در مورد طرح قائم‌مقامی آقای منتظری در مجلس خبرگان، در مقابل کاری انجام‌شده قرار گرفته بود. ... بی‌تردید اگر [اعضای مجلس] خبرگان نظر امام را می دانستند، آقای منتظری را به عنوان جانشین او تعیین نمیکردند. (ری شهری. 
سنجه انصاف. نشر دارالحدیث. تهران. صفحه 16)

ــــــــــــــــــــــــــــــــ
لینک های مرتبط:
هاشمی و تاریخ:
دزد سوم:
رهبر بدون ژنرال:
چهار حسرت آیت الله ـ روزنامه شرق ـ مصاحبه با هاشمی رفسنجانی

۱۳۹۰ اسفند ۶, شنبه

اسلام سانتی مانتال و دکتر طباطبائی


متن زیر پیغامی است که جناب آقای دکتر صادق طباطبائی (خواهرزاده امام موسی صدر) در ارتباط یا پست اخیرم تحت عنوان «اسلام سانتی مانتال» برای اینجانب ارسال کرده اند که ضمن تشکر از ایشان بدون هیچ توضیحی جهت استفاده دیگر دوستان در این مکان منتشر می کنم.


جناب سجادی گرامی
با سلام و آرزوی خیر
بار نخست که مطلب شما را دیدم (اسلام سانتی مانتال) متوجه نبودم که عکسی مربوط به 22 بهمن امسال ضمیمه آن است؛ دیر وقت هم بود
[…]
اما در مورد پیام مندرج و مستتر در عکس مزبور؛ نکته ای ندارم که بیش از آن چیزی باشد که شما گفته اید. این نوع بی حرمتی ها نسبت به شخصیتی چون «سید محمد خاتمی» به جایی نمی رسد ولی متاسفانه به رواج بد اخلاقی بیشتر و افت فرهنگی در کل جامعه که خود فاجعه بزرگی است، منجر می گردد.
در مورد تقسیم بندی روحانیت به دوشاخه با دو نگرش متفاوت به اسلام؛ شاید در کل حرف درستی باشد؛ ولی نمی دانم تا چه حد می توانم شخصیت هایی نظیر امام صدر را در بست به ٱن نوع فورمالیستی مورد نظر شما منتسب کنم. زیرا از ایشان مکرر می شنیدم که محتوای دیانت و دینداری اغلب بزرگان ما در حد شرایط صدر اسلام و دوران جاهلیت و ساز و کارهای اجتماعی حاکم بر آن روزگاران بوده و از آن مرزها زیاد به جلو نیامده است. در مورد کارهای سید جمال الدین هم ایشان نقطه نظرات انتقادی ویژه ای داشت که حتماً در کتاب خاطرات من خوانده اید. در مجموع و در این مختصر آنچه می توانم بگویم این است که این حضرات؛ امام صدر و سید محمد باقر صدر و مرحوم بهشتی و یا تا حدودی مرحوم مطهری تا برخی اساتید انها نظیر مرحوم پدر من و بعضی نسل بعدی های آنها نظیر سید محمد خاتمی یا سید مصطفی محقق داماد و دیگرانی نظیر مجتهد شبستری کلا" در فضای ذهنی دیگری نسبت به دین و جایگاه اجتماعی ان در عصر حاضر زندگی می کنند.
من باب مثال؛ زمانی که پدر من به معاون اجرائی آقای یزدی؛ رئیس قوه قضائی وقت گفتند؛ از دید ایشان زنان نیز می توانند تصدی امر قضا را عهده دار شوند؛ چون مسئله قضاوت در دنیای امروز از مصادیق قضاوت در صدر اسلام که از شئون ولایت بود؛ خارج شده است؛ یا کلا" در ارتباط و مراوده با اهل کتاب؛ هم قائل به طهارت آنان و هم قائل به حلیت ذبیحه آنها هستند؛ یا به طور کلی بر این نظر بودند که اگر فقه بخواهد امروز در اداره جامعه نقش افرینی کند؛ جز در احکام عبادی که می تواند بر سیره و روایات و احادیث متکی باشد؛ در بقیه موراد؛ قضا و جزا و اقتصاد و حقوق فردی و اجتماعی مردان و زنان و امور اجتماعی دیگر؛ باید فقط مبتنی بر تشخیص عقلا و کارشناسان فن عمل کند.
این نگاه به فقه در زمان کنونی را ؛ نمی دانم تا چه می توان بر آن تقسیم بندی شما مستند کرد. همین نگاه اصولی ایشان؛ زمینه استنباط فکری و فقهی شاگردان ایشان در اصول می باشد؛ نظیر امام صدر و سید محمد باقر و حتی اقای خاتمی که هشت سال در درس اصول ایشان حضور داشت.
در مورد ارای فقهی امام خمینی نیز همین نگاه را می بینیم؛ تشکیل مجمعی به نام تشخیص مصلحت نظام برای حل معضل عدم انطباق احتمالی قوانین مصوب مجلس با برخی اراء فقهی رایج ،بر خاسته از همین نگاه است که ضروریات را بر اساس اقتضائات روز و مصلحت جامعه که همان نگاه عقلانی و کارشناسانه به مسائل است؛ باید دید؛ و یا نظر تابو شکنانه اصولی ایشان به نوع حاکمیت احکام فقهی در عصر حاضر که ضرورت اجتناب ناپذیر دخالت دادن دو عنصر زمان و مکان در اجتهاداست ؛ نتیجه همین نگاه جدید است. متاسفانه عمر ایشان کفایت نداد تا با فتاوی متناسب با این اصل از سوی خود ایشان روبرو شویم.
در هرصورت بحث گسترده ای هست و مجالی این چنین؛ بسیار تنگ و نامناسب.
سلامت باشید ـ
صادق طباطبائی

  

۱۳۹۰ اسفند ۳, چهارشنبه

گذر از لبه تیغ!


مطلب زیر مجموعه یک مطلب در خصوص خبر محاکمه روزنامه نگاری (مهرداد سرجوئی) در ایران و دو نامه رد و بدل شده بین اینجانب و دکتر حاتم قادری است که اخیراً در صفحه فیس بوکم منتشرش کردم و در اینجا بازنشرش می کنم.

به گزارش سایت کلمه:
مهرداد سرجویی روزنامه نگاری که عمدتا در روزنامه انگلیسی زبان ایران نیوز فعالیت داشته است از بند ٢٠٩ به بند ٣
۵٠ منتقل شد. وی در خرداد ماه سال جاری بازداشت شد و پس از ۴۴ روز زندان انفرادی به بند عمومی منتقل شد و نهایتا در شهریور ماه گذشته اتهام جاسوسی از طریق انتشار و تحلیل مقاله، مصاحبه و خبر به وی تفهیم شد و پس از اخذ آخرین دفاع پرونده او به شعبه ٢۶ دادگاه انقلاب تهران ارجاع شد. دادگاه انقلاب تهران نیز بعد از محاکمه او در ٢٢ آبانماه گذشته، اتهام را به همکاری با دول متخاصم تغییر داد و نهایتا در ٢٧ دیماه حکم ١٠سال زندان را به وی ابلاغ کرد.
مهرداد از دوستان قدیمی و بچه های هم دوره در دانشگاه و همکارم در مطبوعات بود. آخرین بار ایشان را در مراسم افطار در رستورانی در «دربند» طی سفرم در رمضان سال 89 دیدم. پنج ماهی می شد که خبر بازداشت مهرداد را داشتیم اما به توصیه منسوبین اش قرار بود از رسانه ای کردن آن پرهیز شود تا پرونده اش در مسیری بدون جنجال و روالی قانونمند و حقوقی طی مسیر کند.
مهرداد زمان بازداشت شاغل در روابط عمومی مرکز تحقیقات استراتژیک بود. متاسفانه از میانه دوستان و هم دوره ای های دانشکده و مطبوعات و ... تعدادی از ایشان عاقبت به خیر نشدند و یا به رادیو فردا و صدای آمریکا و بی بی سی و رادیو زمانه و دیگر رسانه های اجنبی پیوستند و یا در داخل وخارج از کشور گرفتار «اتینا» شدند!!!. در این میان نمی دانم اتهامات مهرداد تا چه اندازه جدی است اما اگر فرض را بر صحت صدر در صدی آن اتهامات هم بگذارم امیدوارم عفو حکومتی در اسرع وقت شامل حالش شود و هر چه زودتر دو دختر دلبندش از سایه پدر بر سر خود بهره مند شوند
التماس دعا دارم تا خداوند عاقبت بنده را ختم به خیر کند!


طلب عفو یا طلب راستی
سجادی عزیز!
به واسطه دوستی از نوشته‌ات درباره مهرداد سرجویی باخبر شدم. با اینکه اهل دیدن و کاوش در سایت‌ها نیستم، از همان دوست خواستم نوشته‌ات را به دستم رسانَد. رساند و دیدم و متأسف شدم. تأسفم به این است که چگونه همچنان قلم و کلامت سرکشی می‌کند و چقدر دوست داشتم این سرکشی در اصل معطوف به دروغ، سرکوب و فشار بود. منظورم نشستن در امریکا و نوشتن علیه امریکا نیست که این توانایی سرکشانه چندانی نمی‌طلبد؛ امریکاست و از جهاتی زنده به نقد و نقادی. مهم نشستن در ایران و نوشتن علیه ناراستی است که اگر این میسر نباشد که کمتر میسر است، نشستن در امریکا و نوشتن علیه ناراستی احاطه کننده بر ما است. به خاطر دارم چند سال پیش که مطبوعات نسبتاً آزاد بودند، کسی از روزنامه‌ای با من تماس گرفت که علیه جریانی در آمریکا، به جرگه‌ای ملحق شوم. پاسخ دادم: برای من، در اینجا مهم‌تر از آن جریان نوشتن علیه وضعیت اوین و اوین‌نشینان است. این خاطره را از آن رو در اینجا آوردم که می‌خواهم در مورد نوشته‌ات و مهرداد سرجویی چیزی بنویسم.
مهرداد سرجویی هم چون تو از دانشجویان سالیان نسبتاً دور من بودید. خاطرات بحث و درس و مجادلات در کنار دوستی‌ها و همدلی‌های آن دوره همیشه برایم ارزنده است. زمانی که شنیدم سرجویی دستگیر شده است، آزرده‌خاطر شدم و هنگامی که شنیدم ده سال – توجه کن ده سال- برای او محکومیت تعیین کرده‌اند، آزردگی‌ام بیشتر شد. استعداد سرزدن و پرس‌وجو و دستگیری از افرادی در این شرایط را ندارم. که اگر داشتم، در توان خود کاری می‌کردم. ولی حال که نوشته‌ات را دیدم، فهمیدم اگر آن استعداد را ندارم ولی استعداد سکوت کردن و به تماشا نشستن را هم ندارم. از این‌رو این متن را برایت قلمی کرده‌ام تا بگویم، چرا نوشته‌ات مایه تأسف گردید. شاید لازم نباشد یادآوری کنم که در این نوشته نخواسته‌ام در مقام "استادی" بنشینم و تو را پندیات "استادانه" بدهم. هرچه بود مالِ بیست و اندی سال پیش بود که تازه آنگاه هم به تعبیری نه استادی بود و نه دانشجویی، گروهی بودیم که با هم بحث و درس و نشست و برخاست داشتیم. به‌هرحال، نوشته‌ام برخاسته از حق استادی نیست، بلکه برگرفته از تأسفی است که همچنان در سرکشی قلم تو می‌بینم، سرکشی‌ای که این‌بار به شدت دوست‌گزند شده است. 
ببین! حرف اولم این است که در جامعه‌ای همانند ما، و تا زمانی که نظارت مناسبی از مراحل بازداشت شخص تا برگزاری دادگاه کسی شکل نگرفته، باید امر را بر این نهاد که اتهامات را به دیده تردید و بل تکذیب نگریست. نمی‌خواهم بگویم که هرچه صاحبان قدرت می‌گویند دروغ است ولی همیشه احتمال دروغ را بیش از راست می‌دارم، به ویژه وقتی پای کسانی باشد که آنها را دور و نزدیک می‌شناسم و طبعاً یکی از این کسان مهرداد سرجویی است. مهردادی که من می‌شناسم فرسنگ‌ها با این اتهامات فاصله دارد و تو بهتر بود به جای طلب "عفو حکومتی" خواهان انتشار مدارک و دستیابی آزاد به متهم و تلاش برای وکیل شایسته ... را طلب می‌کردی. می‌دانم که پیش از طلب عفو، بنا را بر "فرض صحت اتهام" گزارده‌ای، ولی دوست عزیز، این "فرض"، از آن فرض‌ها است که تنها در مقام تحکیم قدرت و خدمت به ناراستی برمی‌آید. حتی اگر بنا را براساس داده‌هایی که خودت در متن آورده‌ای بنهم، حیرتم از فرض‌ تو بیشتر می‌شود. تو نوشته‌ای که اتهام جاسوسی از طریق انتشار و تحلیل مقاله، مصاحبه و خبر به وی تفهیم شد. انصاف بده، اینها یعنی اسناد جاسوسی! تو خود کار خبری کرده‌ای؛ انتشار و تحلیل مقاله، مصاحبه و خبر یعنی جاسوسی! و تازه پس از مدتی معلوم می‌شود که خود دادگاه اتهام را به "همکاری با دول متخاصم" کاهش داده است. همکاری کدام است و دول متخاصم، کدام دولت‌هایند؟ از نظر من اگر بخواهم از "زاویه نظام" بنویسم، باید بگویم بهترین "همکاران دول متخاصم"، بیشتر سیاست‌های حاکم بر جامعه است. اینکه مهرداد سرجویی در شرایط انفرادی – به نوشته خودت 44 روز – و در شرایط زندان، همکار دول متخاصم خوانده شود، حرف عجیبی است؟ باز می‌پرسم "همکاری" یعنی چه؟ چه کسی این واژه را تعریف و تفسیر می‌کند و وجاهت قانونی آن کدام است؟ بگذریم. 
اما نکته بعدی که در نوشته‌ات آشفته‌بازاری از سرکشی قلم بود، تنظیم صفی از کسانی است که عاقبت به خیر نشدند. «به رادیو فردا و صدای آمریکا و بی‌بی‌سی و رادیو زمانه و دیگر رسانه‌های اجنبی پیوسته و یا در داخل و خارج کشور گرفتار "اتینا" شدند». آخر داریوش‌خان! این چه نوع کلی‌گویی و واژه‌پردازی است که پیش از اتهام سرجویی آورده‌ای و بلافاصله پس از این همکاران اجنبی و گرفتاران "اتینا"، طلب عفو حکومتی کرده‌ای. در اینجا نمی‌خواهم در مورد رسانه‌ها، ماهیت آنها و سیاست‌های رسانه‌ای چیزی بنویسم تا جایی‌ که من می‌دانم فعالیت سرجویی در روزنامه انگلیسی زبان ایران‌نیوز که تو متن نوشته‌ات را با آن شروع کرده‌ای به سال‌ها پیش بر‌می‌گردد و او زمان بازداشت در نهاد تشخیص مصلحت، کاری برعهده داشته است و اصلاً چه بسا ترکش نزاع‌های بزرگان به مهرداد ما اصابت کرده باشد. به‌هرحال، حرفم این است که تو بیشتر گردابی از اتهامات و کلی‌گویی‌های اتهاماتی فراهم کرده و مهرداد سرجویی را هم آن وسط مبتلا ساخته‌ای و سپس برای او خواهان "عفو حکومتی" شده‌ای. به‌نظر من برای او خواهان شفاف شدن مراحل بازداشت تا محاکمه بشو و طلب عدالت و راستی بنما و اگر توانستی دستی هم بالا کن. 
به‌هرحال، نوشته‌ات سبب نوشتن این یادداشت شد. تا یار که را خواهد و میلش به که باشد. 
حاتم قادری
29 بهمن ماه سال 90 

جناب آقای قادری
حسب الامر مرقومه مرسوله منتشر شد لیکن جسارتاً ذکر نکاتی را در این خصوص بر ذمه خود فرض می دانم
اجازه فرمائید جهت ورود به بحث توجه جنابعالی را به داستانکی جلب نمایم که فکر می کنم می تواند شارح چیستی و چرائی اختلاف نظر موجود بین اینجانب با جنابعالی باشد:
گویند شهری بود و دروازه بانی. روزی مسافری به شهر رسید و از دروازه بان پرسید:
مردمان این شهر چگونه مردمانی هستند؟
دروازه بان از وی پرسید:
مردمان شهر قبلی که در آن بودی چگونه مردمانی بودند؟
مسافر گفت:
نیک مردمانی بودند.
دروازه بان گفت:
مردمان این شهر نیز مردمانی نیک اند!
ساعتی بعد مسافری دیگر رسید و از دروازه بان پرسید:
مردمان این شهر چگونه مردمانی هستند؟
دروازه بان پرسید:
مردمان شهر قبلی که در آن بودی چگونه مردمانی بودند؟
مسافر گفت:
مردمانی بدسرشت بودند!
دروازه بان پاسخ داد:
مردمان این شهر نیز مردمانی بدسیرت اند!

جناب آقای قادری
تصور می کنم اختلاف بنده و جنابعالی نیز (لااقل در مورد ماجرای مهرداد) موید آن است که نگاه هر یک از ما به واقعیات بیرونی به تاسی از داستانک فوق بازتابی از خُلقیات درونی مان است.
ظاهراً اختلاف اینجانب با جنابعالی در ماجرای مهرداد از یک نکته بسیار ساده اما اساسی آغاز می شود و آن این که حکومت مستقر برخلاف نظر جنابعالی مورد اعتماد اینجانب است.
جناب آقای قادری اجازه فرمائید فعلاً وارد بحث محتوائی جهت مجاب یا متقاعد کردن یکدیگر بمنظور اثبات بی کفایتی یا باکفایتی نظام نشده و بصورت شکلی مواضع یکدیگر را به رسمیت بشناسیم.
لذا و طبیعتاً و عطف بر همین اعتماد است که مطمئنم جنابعالی حق اینجانب را در برخورد با حسن نیت به رفتارهای حکومت را پذیرفته همچنانکه اینجانب نیز ارزنی مدعی بی اعتباری مواضع و دیدگاه های بدبینانه شما به رفتارهای حکومت نبوده و نخواهم شد.
اما بلافاصله حق این پرسش را برای خود محفوظ می دانم که:
تکلیف کسی که به حکومت مستقر در کشورش اعتماد دارد و هم زمان به اعتبار مناسبات عاطفی و اخلاقی وظیفه دارد تا نسبت به وضعیت دوست اش که دربند حکومت مورد اعتمادش قرار گرفته، کاری انجام دهد. چیست؟
شما فرموده اید:
«بهتر بود بجای طلب عفو حکومتی، انتشار مدارک و دستیابی آزاد به متهم و تلاش برای وکیل شایسته و شفاف شدن مراحل بازداشت تا محاکمه و عدالت و راستی را طلب می کردی»
جناب آقای قادری
سالها پیش «اکبر گنجی» در کنار یکی از دوستان بنده در اوین هم بند بودند و شما بخوبی به یاد دارید گنجی با چه حجمی از حمایت های داخلی و بین المللی جهت رعایت حقوق متهم و آزادی ایشان از زندان برخوردار شد و مطمئنم بخوبی به یاد دارید که گنجی علی رغم همه آن حمایت ها و توسل به آن «واریته اعتصاب غذا» نهایتاً تا آخرین روز و ساعت و دقیقه محکومیت اش را در بند ماند و حکومت بدون ارزنی باج دادن به نظام بین الملل «گنجی» را تا انتهای حکم اش مجازات و سپس آزاد کرد! اما آن «دوست مزبور» بدون حامی داخلی و خارجی و بدون غوغا در حالی که اتهامی بمراتب سنگین تر از گنجی و مجازاتی به غایت سنگین تر از گنجی داشت بعد از گذشت 4 سال زودتر از گنجی و به اعتبار حسن خلق خود و عفو حکومت بدون جنجال و هیاهو آزاد شد و اکنون سالهاست که به سلامت و سرخوشی در کنار خانواده اش زندگی می کند.
جناب آقای قادری
بقول «دنگ شیائو پینگ»سفیدی یا سیاهی گربه فرع بر موضوع است و مهم آن است که گربه بتواند موش بگیرد!
در حال حاضر و به عنوان یک دوست، آزادی سریع تر مهرداد و وجودش در کنار دو دختر و همسرش برای بنده بمراتب مهم تر از آن است تا این که با درخواست هائی آرمانی قبل از آنکه کمکی به وضعیت مهرداد کرده باشم در جستجوی اثبات بی صلاحیتی حکومت و نظام قضائی حکومت باشم.
گیریم با یک جنجال دیگر مضاف بر جنجال های قبلی پرونده ای جدید علیه جمهوری اسلامی نزد «احمد شهید» باز شد! آیا تصور می فرمائید چنین امری کمکی به آزادی مهرداد می کند و شفائی برای دردهای همسر و فرزندان ایشان می شود؟
به قول «مرتضی مردیها» کدام حکومتی خود را محاکمه کرده که اکنون توقع دارید برای «مهرداد» چنین اتفاقی بیفتد!؟
جناب آقای قادری
از بنده گلایه فرموده اید که علی رغم آشنائی ام با کار خبری اما ارزنی به این خبر که مدعی شده مهرداد به دلیل انتشار و تحلیل مقاله و مصاحبه و خبر به جاسوسی متهم شده شک و تردید نکرده ام. گذشته از آنکه به تلویح فرموده اید: شاید مهرداد قربانی نزاع های بزرگان در نهاد تشخیص مصلحت شده باشد.
 جناب آقای قادری
ظاهراً متن قبلی بنده را از سر دقت مطالعه نفرموده اید والی متوجه می شدید که آن بخش از «خبر مزبور» برگرفته از سایت «کلمه» بود که از حیث خبری سایتی فاقد اعتبار است و بنده چون اخلاقاً مجاز نبودم تا اصل خبر را با جزئیات صحیح اطلاع رسانی کنم لذا متوسل به اصل «آکل میته» برای اطلاع رسانی در حد مقدور شدم. لذا اگر گلایه ای باشد متوجه سایت کلمه است که برای سیاه نمائی های رقیب از هر ابزاری ولو تنظیم اخبار معوج و کذب نیز بهره می برد.
گذشته از آنکه برخلاف شما مخالف چنین تصوری هستم که مهرداد قربانی دسیسه یا نزاع قدرت بزرگان در نهاد تشخیص مصلحت شده. قطعاً جنابعالی بهتر از بنده می دانید مهرداد در عرصه سیاست وزن و اعتبار و جایگاه سنگینی نداشت و اساساً مهرداد فرد شناخته شده ای در پازل قدرت ایران نبود و نیست که کس یا کسانی در اردوگاه های قدرت به اعتبار احساس خطر یا شان سیاسی وی خواسته باشند از طریق  قربانی کردن وی از شر وی یا مقام بالاتر وی خلاص شده و به اهداف و مطامع خود برسند!
به اعتبار همین بی اعتباری مهرداد در پازل سیاسی ایران است که متاسفانه می توان برای انسان ها ولو آنهائی که به صفت ظاهر ایشان را به «خوش نامی» می شناسیم احتمال لغزش و خطا را محتمل تلقی نمائیم! قطعاً می پذیرید برای حکومت نیز باید حداقلی از شعور را نیز متصور بود. بر همین مبنا باید پرسید حکومت بنا بر چه محاسبه ای باید از فردی گمنام مانند مهرداد بهراسد تا بخواهد با طرح یک دسیسه و اتهام جاسوسی وی را از سر راه خود بردارد و برای خود و بدون دلیل یک هزینه سیاسی بلاموضوع بتراشد!؟
البته چنین دسایسی در عالم سیاست بی سابقه نیست اما در همان عالم سیاست نیز چنان بازی هائی برخوردار از الفبا و قاعده منحصربفرد خود است و اولین قاعده در چنین «گیمی» تناسب وزن طعمه با هدف غائی است. به عنوان مثال افشای مذاکرات محرمانه محمد جواد لاریجانی با نیکلاس براون در هنگامه رقابت های انتخابات ریاست جمهوری سال 76 را می توان مصداق دسایس مطمح نظر جنابعالی قلمداد کرد که رقیب بمنظور ضربه زدن به هدف اصلی (ناطق نوری) اقدام به سوزاندن طعمه (لاریجانی) کرد! حال پرسش این است با این تئوری چگونه می توان ماجرای مهرداد را حلاجی کرد؟
جناب آقای قادری
جنابعالی اهل تحقیق و مطالعه در جهان اندیشه و سیاست هستید و علی القاعده بهتر از اینجانب باید با الزامات دنیای سیاست آشنا باشید. اگر ماجرای مهرداد را بخواهیم در پازل رقابت های سیاسی علیه نهاد تشخیص مصلحت نظام ارزیابی کنیم طبیعتاً خواهید پذیرفت هدف اصلی باید ریاست این نهاد باشد. حال خود قضاوت کنید با قربانی کردن مهردادی که کمترین وزن را در مجموعه نهاد مزبور دارد چگونه می توان به هدف نزدیک شد. طبیعتاً می پذیرید اگر دسیسه ای برای زدن «عالیجناب» مستقر در آن نهاد باشد برای تحقق این منظور مهره های ارزشمند تر و سنگین وزن تری چون مهدی هاشمی یا حسین موسویان در دسترس بوده و هستند که اتفاقاً رقبا جلوتر از مهرداد به سراغ ایشان رفته اند! گذشته از آنکه اگر هدف زدن «عالیجناب» بوده طبیعتاً برای این منظور باید طعمه را و ادعای جاسوسی طعمه را در بوق و کرنا کنند تا از آن طریق و با پروپاگاندا و جوسازی بتوانند ماهی مراد خود را صید کنند در حالی که تا این تاریخ نیز، قوه قضائیه رغبتی جهت تبلیغاتی کردن پرونده مزبور از خود نشان نداده و سعی کرده مورد را بدون جنجال به فرجام برساند.  
جناب آقای قادری
شما بهتر از اینجانب واقفید که عرصه سیاست قرابتی با رفیق بازی ندارد. همان اندازه که جنابعالی مهرداد را می شناسید اینجانب نیز با حسن خلق و شان و ادب ایشان آشنایم. همچنان که جنابعالی با بنده نیز آشنائی دارید. اما اگر اینجانب با سند و مدرک معتبر و غیر قابل خدشه به شما ثابت کنم «داریوش سجادی» رسماً در حال همکاری با سازمان جاسوسی CIA در ایالات متحده آمریکاست آیا حاضرید از داریوش سجادی دفاع اخلاقی فرمائید!؟
جناب آقای قادری
بنده جنابعالی را می شناسم و شان شما را اجل می دانم. شخصاً قائل به آنم که جنابعالی دُردانه ای در عالم فهم و نظر و دانش و ارزش و مطالعه بوده و هستید و شایسته نیست خود را به چنین ماجراهائی پرشائبه و قابل مناقشه بکشانید.
جناب آقای قادری اینجانب جنابعالی را و دنیای ارزشمند تحقیق و تدبر و مطالعه و کتاب تان را می شناسم هم چنانکه معدود کسانی را هم که در توهم «بهمنیار بودن» با شما قرابت دارند را نیز بخوبی می شناسم و متاسفانه موظفم خدمت تان تصریح نمایم که ایشان ناجوانمردانه جنابعالی را وسیله تشفی خاطر کینه های خود از اینجانب قرار دادند.
جناب آقای قادری
ترش یا شیرین نمی توانید به اعتبار سلامت نفس خود دنیا را نیز قیاس بنفس فرمائید. خصوصاً دنیای سیاست و بویژه دنیای ما روزنامه نگاران سیاسی را!
واقعیت آن است آنان که در حواشی شما اشتهار به سعایت دارند نفرت شخصی خود از داریوش سجادی را خمیرمایه آن کردند تا با بمیدان کشیدن دردانه ای همچون «حاتم قادری» اهتمام خود را با توسل به اعتبار «حاتم» صرف شکستن کسی کنند که اساساً «شکسته مادرزاد» است و ادعائی در این وادی نداشته و ندارد. اما متاسفانه با بازی دادن جنابعالی قبل از آنکه موفق به شکستن این «از قبل شکسته» شوند موفق به شکستن شان و حرمت و وزانت و اعتبار حاتمی شدند که بلاتردید خاتم فضیلت نزد دوستان و دانشجویانش بود و هست!    
اجازه فرمائید این نامه را با ذکر خاطره ای بمنظور اثبات لغزنده بودن مسیر ما روزنامه نگاران و اهل سیاست و بالا بودن ضریب احتمال سقوط و لغزش مان در صورت فقد عنصر «اشرافیت اخلاقی» به پایان ببرم:
در ایام حضورم در ایران و به اعتبار فعالیتم در یک روزنامه انگلیسی زبان پای ثابت عموم ضیافت های دیپلماتیک سفارت خانه های خارجی در تهران بودم و تقریباً هفته ای نبود که با دعوت یک سفارت خانه «مدعو» ضیافت های ایشان نباشم. به اعتبار همین حضور مستمر بود که با بخش موثری از دیپلمات های خارجی مقیم تهران آشنا بودم تا این که تدریجاً وابسته فرهنگی سفارت خانه ... ارتباط کاری خود را با اینجانب از طریق سفارش پی در پی رپرتاژ آگهی افزایش داد و مرتب یا به دفتر اینجانب در روزنامه می آمد و یا آنکه بنده را به دفتر خود دعوت می کرد و نهایتاً یک بار بنده را برای صرف شامی خصوصی در یکی از رستوران های مجلل تهران میزبانی کرد! البته اینجانب نیز به اعتبار اشتغال قبلی ام در وزارت خارجه با چنین اموری غریبه نبودم و ضمن پذیرش دعوت ایشان مدیریت ارشد روزنامه را نیز در جریان گذاشته و بعد از صرف شام بود که متوجه شدم «تشخیص درست بوده» و مشارالیه در طمع کسب کانالی ارتباطی بین سفارتخانه با وزارت خانه ای مطمح نظر! توفیق میزبانی خود را به اینجانب داده بود. تنها اشتباه مشارالیه آن بود که نرخ طعمه اش را خیلی پائین گرفته و زبان بسته متصور بود با یک پرس چلوکباب می تواند فرزندان ایران را بنفع مطامع سیاسی کشور متبوعه اش ابتیاع فرمایند!
جناب آقای قادری
هر چند و متاسفانه برخی از همان فرزندان ایران با بهائی بمراتب نازل تر در همان رسانه هائی که پیش تر در پست قبلی ذکرش رفت خود را ارزان فروختند.
آرزو می کنم این مراوده در همین حد بین بنده و جنابعالی ختم شود چرا که در فردای انتشار پست قبلی ام چند نفر از همان دوستان مشترک مان که به همان رسانه ها پیوستند با ارسال ایمیل خصوصی بنده را مورد عتاب قرار دادند و منتظر بهانه ام تا اگر اصرار بورزند جزئیات و حرص و آز و طمع و شهوت و پایمردی ها! و اصرارها و به آب و آتش زدن های شان در پیوستن به آن رسانه ها را مستنداً اطلاع رسانی نمایم. هر چند از صمیم قلب امیدوارم مهرداد مصون از چنین لغزشی مانده باشد و انشاالله همه این ماجرا سوء تفاهم بوده و اگر هم نبوده همانطور که در نامه نخست نوشتم هر چه زودتر عفو حکومت شامل اش شده و سایه اش بر سر همسر و فرزندانش بازگردد.
زیاده عرضی نیست و موفق باشید
داریوش سجادی
4 اسفند ماه سال 90

سجادی عزیز
پاسخ نوشته‌ام را خواندم و دیدم همچون بیست‌ واندی سال پیش تند و تیز و درگیرانه رفتار می‌کنی، تنها تفاوت را در این یافتم که آنگاه در کلاس و بحث به رغم اختلاف‌های مبنایی و تحلیلی، مرا “بازی خورده” تلقی نمی‌کردی ولی اکنون با گذر بیش از دو دهه و در حالی که انتظار می‌رفت گذر عمر، مرا از بازی خوردن حفاظت بیشتر کند، ظاهراً اینطور نشده و من از نظر تو دانسته و یا نادانسته “بازی” کسانی را خورده‌ام که خواسته‌اند تو را بدنام کنند! نه، داریوش خان من به تحریک کسی دست به قلم نبردم که نگرانی و تأسفم از وضعیت سرجویی و آنچه که سرکشی قلم تو خواندم به نوشتن آن “چیزک” انجامید. شاید تو سالیان بسیاری است که از ایران به دور هستی و همچنان گمان داری که من با دوستان هم‌دوره تو نشست و برخاستی دارم که البته اینطور نیست. بیشتری‌ها را نمی‌بینم و اندک کسانی را هرچند سالی می‌بینم و تنها دوستی که از آن دوران با او بی‌ارتباط نیستم، همین دوستی است که سبب رساندن نوشته من به تو شد و تازه او را هم هرچند هفته‌ای، آن هم چند دقیقه بیشتر نمی‌بینم! می‌بینی، امکان تحریک من علیه تو چقدر ناممکن است، مگر تصور کنی از راه دور و نادیده تحریک‌پذیر شده‌ام. باری، من نه بوعلی هستم و نه بهمنیاری در کنار دارم.
وانگهی دوست عزیز، در نوشته‌ام از تو، مهرداد سرجویی و خودم نوشتم، یعنی هیچ اسم چهارمی در کار نیامده بود، ولی تو چرا مرتب اسم این و آن را پیش می‌کشانی؟ اینکه ایدئولوگ رژیم کمونیستی چین، برایش مهم موش گرفتن است به بحث من و دوست دانشجویم چه ربطی دارد و مهم‌تر از آن چه نسبتی با تو و طرفداری‌ات از نظام دارد؟ اینکه سرجویی بنا به مصلحت طلب عفو حکومتی کند از نظر من قابل درک است و چیزی از او نمی‌کاهد. ولی من به تو می‌گویم، که خوب بود و است که مراحل بازداشت تا محاکمه و زندان شفاف و عادلانه باشد و بشود بر آن نظارت کرد ... و تو می‌گویی مصلحت نیست، چراکه آدم حقوق بشری، آن را مستمسک قرار می‌دهد. خوب، اگر مراحل بازداشت تا محاکمه درست و عادلانه و قانونی و با درک مناسب همراه باشد، چه کسی زیان می‌برد؟ همه جان کلام اینجا است. در مورد بقیه حرف و حدیث تو بی‌نظر نیستم که بماند برای فرصت بهتری.
داریوش خان. من دوستانم را لزوماً ‌نه از میان مخالفان حکومت برمی‌گزینم و نه طرفداران، من با دوستانم مواجهه‌های انسانی دارم و برایم این مواجهه‌ها و پاس داشتن آن فراتر از هر نظامی است. متوجهی که مرادم رفیق‌بازی و ... این پیوندهای از سر درماندگی و لوطی‌گری نیست. این را از آن جهت در نوشته‌ام آوردم که بنویسم تو برایم همچنان “سجادی” هستی و هرگاه به ایران بیایی، تو هم از کسانی خواهی بود که پس از سالیان باز می‌بینم. من دوست دارم سجادی را سجاد حق ببینم و غالب بر سرکشی‌های قلم و کلام. 
دیگر حرفی نمی‌ماند مگر دیدار احتمالی در آینده. خواسته بودی بحث را تمام کنیم که به نوبه خود تمام می‌کنم،ولی تو برایم بنویس که این حق توست. در پایان اگر بر این اعتقاد قرار گیری که نوشته‌ام از سر بازی خوردن و تحریک این و آن نبود، برایم بنویس و عذر بخواه. عذری بی هیچ بهانه و پیچیدگی‌های لفظی. عذر خواستن تو نیازی از من دوا نمی‌کند، که در همین نوشته‌ات به اندازه کافی از من تجلیل کرده‌ای که امیدوارم چندی از چندان آن باشم ولی عذرخواهی‌ات، آن هم در صفحه شخصی‌ات جامعه‌مان را انسانی‌تر می‌کند که نیازمان به این بیش از هرچیز دیگر است.
حاتم قادری 
4/12/90


داریوش سجادی:
ببخشید.
4/12/90