مطلب زیر مجموعه یک مطلب در خصوص خبر محاکمه روزنامه نگاری (مهرداد سرجوئی) در ایران و دو نامه رد و بدل شده بین اینجانب و دکتر حاتم قادری است که اخیراً در صفحه فیس بوکم منتشرش کردم و در اینجا بازنشرش می کنم.
به گزارش سایت کلمه:
مهرداد سرجویی روزنامه نگاری که عمدتا در روزنامه انگلیسی زبان ایران نیوز فعالیت داشته است از بند ٢٠٩ به بند ٣۵٠ منتقل شد. وی در خرداد ماه سال جاری بازداشت شد و پس از ۴۴ روز زندان انفرادی به بند عمومی منتقل شد و نهایتا در شهریور ماه گذشته اتهام جاسوسی از طریق انتشار و تحلیل مقاله، مصاحبه و خبر به وی تفهیم شد و پس از اخذ آخرین دفاع پرونده او به شعبه ٢۶ دادگاه انقلاب تهران ارجاع شد. دادگاه انقلاب تهران نیز بعد از محاکمه او در ٢٢ آبانماه گذشته، اتهام را به همکاری با دول متخاصم تغییر داد و نهایتا در ٢٧ دیماه حکم ١٠سال زندان را به وی ابلاغ کرد.
مهرداد از دوستان قدیمی و بچه های هم دوره در دانشگاه و همکارم در مطبوعات بود. آخرین بار ایشان را در مراسم افطار در رستورانی در «دربند» طی سفرم در رمضان سال 89 دیدم. پنج ماهی می شد که خبر بازداشت مهرداد را داشتیم اما به توصیه منسوبین اش قرار بود از رسانه ای کردن آن پرهیز شود تا پرونده اش در مسیری بدون جنجال و روالی قانونمند و حقوقی طی مسیر کند.
مهرداد زمان بازداشت شاغل در روابط عمومی مرکز تحقیقات استراتژیک بود. متاسفانه از میانه دوستان و هم دوره ای های دانشکده و مطبوعات و ... تعدادی از ایشان عاقبت به خیر نشدند و یا به رادیو فردا و صدای آمریکا و بی بی سی و رادیو زمانه و دیگر رسانه های اجنبی پیوستند و یا در داخل وخارج از کشور گرفتار «اتینا» شدند!!!. در این میان نمی دانم اتهامات مهرداد تا چه اندازه جدی است اما اگر فرض را بر صحت صدر در صدی آن اتهامات هم بگذارم امیدوارم عفو حکومتی در اسرع وقت شامل حالش شود و هر چه زودتر دو دختر دلبندش از سایه پدر بر سر خود بهره مند شوند
التماس دعا دارم تا خداوند عاقبت بنده را ختم به خیر کند!
مهرداد سرجویی روزنامه نگاری که عمدتا در روزنامه انگلیسی زبان ایران نیوز فعالیت داشته است از بند ٢٠٩ به بند ٣۵٠ منتقل شد. وی در خرداد ماه سال جاری بازداشت شد و پس از ۴۴ روز زندان انفرادی به بند عمومی منتقل شد و نهایتا در شهریور ماه گذشته اتهام جاسوسی از طریق انتشار و تحلیل مقاله، مصاحبه و خبر به وی تفهیم شد و پس از اخذ آخرین دفاع پرونده او به شعبه ٢۶ دادگاه انقلاب تهران ارجاع شد. دادگاه انقلاب تهران نیز بعد از محاکمه او در ٢٢ آبانماه گذشته، اتهام را به همکاری با دول متخاصم تغییر داد و نهایتا در ٢٧ دیماه حکم ١٠سال زندان را به وی ابلاغ کرد.
مهرداد از دوستان قدیمی و بچه های هم دوره در دانشگاه و همکارم در مطبوعات بود. آخرین بار ایشان را در مراسم افطار در رستورانی در «دربند» طی سفرم در رمضان سال 89 دیدم. پنج ماهی می شد که خبر بازداشت مهرداد را داشتیم اما به توصیه منسوبین اش قرار بود از رسانه ای کردن آن پرهیز شود تا پرونده اش در مسیری بدون جنجال و روالی قانونمند و حقوقی طی مسیر کند.
مهرداد زمان بازداشت شاغل در روابط عمومی مرکز تحقیقات استراتژیک بود. متاسفانه از میانه دوستان و هم دوره ای های دانشکده و مطبوعات و ... تعدادی از ایشان عاقبت به خیر نشدند و یا به رادیو فردا و صدای آمریکا و بی بی سی و رادیو زمانه و دیگر رسانه های اجنبی پیوستند و یا در داخل وخارج از کشور گرفتار «اتینا» شدند!!!. در این میان نمی دانم اتهامات مهرداد تا چه اندازه جدی است اما اگر فرض را بر صحت صدر در صدی آن اتهامات هم بگذارم امیدوارم عفو حکومتی در اسرع وقت شامل حالش شود و هر چه زودتر دو دختر دلبندش از سایه پدر بر سر خود بهره مند شوند
التماس دعا دارم تا خداوند عاقبت بنده را ختم به خیر کند!
طلب عفو یا طلب راستی
سجادی عزیز!
به واسطه دوستی از نوشتهات درباره مهرداد سرجویی باخبر شدم. با اینکه اهل دیدن و کاوش در سایتها نیستم، از همان دوست خواستم نوشتهات را به دستم رسانَد. رساند و دیدم و متأسف شدم. تأسفم به این است که چگونه همچنان قلم و کلامت سرکشی میکند و چقدر دوست داشتم این سرکشی در اصل معطوف به دروغ، سرکوب و فشار بود. منظورم نشستن در امریکا و نوشتن علیه امریکا نیست که این توانایی سرکشانه چندانی نمیطلبد؛ امریکاست و از جهاتی زنده به نقد و نقادی. مهم نشستن در ایران و نوشتن علیه ناراستی است که اگر این میسر نباشد که کمتر میسر است، نشستن در امریکا و نوشتن علیه ناراستی احاطه کننده بر ما است. به خاطر دارم چند سال پیش که مطبوعات نسبتاً آزاد بودند، کسی از روزنامهای با من تماس گرفت که علیه جریانی در آمریکا، به جرگهای ملحق شوم. پاسخ دادم: برای من، در اینجا مهمتر از آن جریان نوشتن علیه وضعیت اوین و اویننشینان است. این خاطره را از آن رو در اینجا آوردم که میخواهم در مورد نوشتهات و مهرداد سرجویی چیزی بنویسم.
مهرداد سرجویی هم چون تو از دانشجویان سالیان نسبتاً دور من بودید. خاطرات بحث و درس و مجادلات در کنار دوستیها و همدلیهای آن دوره همیشه برایم ارزنده است. زمانی که شنیدم سرجویی دستگیر شده است، آزردهخاطر شدم و هنگامی که شنیدم ده سال – توجه کن ده سال- برای او محکومیت تعیین کردهاند، آزردگیام بیشتر شد. استعداد سرزدن و پرسوجو و دستگیری از افرادی در این شرایط را ندارم. که اگر داشتم، در توان خود کاری میکردم. ولی حال که نوشتهات را دیدم، فهمیدم اگر آن استعداد را ندارم ولی استعداد سکوت کردن و به تماشا نشستن را هم ندارم. از اینرو این متن را برایت قلمی کردهام تا بگویم، چرا نوشتهات مایه تأسف گردید. شاید لازم نباشد یادآوری کنم که در این نوشته نخواستهام در مقام "استادی" بنشینم و تو را پندیات "استادانه" بدهم. هرچه بود مالِ بیست و اندی سال پیش بود که تازه آنگاه هم به تعبیری نه استادی بود و نه دانشجویی، گروهی بودیم که با هم بحث و درس و نشست و برخاست داشتیم. بههرحال، نوشتهام برخاسته از حق استادی نیست، بلکه برگرفته از تأسفی است که همچنان در سرکشی قلم تو میبینم، سرکشیای که اینبار به شدت دوستگزند شده است.
ببین! حرف اولم این است که در جامعهای همانند ما، و تا زمانی که نظارت مناسبی از مراحل بازداشت شخص تا برگزاری دادگاه کسی شکل نگرفته، باید امر را بر این نهاد که اتهامات را به دیده تردید و بل تکذیب نگریست. نمیخواهم بگویم که هرچه صاحبان قدرت میگویند دروغ است ولی همیشه احتمال دروغ را بیش از راست میدارم، به ویژه وقتی پای کسانی باشد که آنها را دور و نزدیک میشناسم و طبعاً یکی از این کسان مهرداد سرجویی است. مهردادی که من میشناسم فرسنگها با این اتهامات فاصله دارد و تو بهتر بود به جای طلب "عفو حکومتی" خواهان انتشار مدارک و دستیابی آزاد به متهم و تلاش برای وکیل شایسته ... را طلب میکردی. میدانم که پیش از طلب عفو، بنا را بر "فرض صحت اتهام" گزاردهای، ولی دوست عزیز، این "فرض"، از آن فرضها است که تنها در مقام تحکیم قدرت و خدمت به ناراستی برمیآید. حتی اگر بنا را براساس دادههایی که خودت در متن آوردهای بنهم، حیرتم از فرض تو بیشتر میشود. تو نوشتهای که اتهام جاسوسی از طریق انتشار و تحلیل مقاله، مصاحبه و خبر به وی تفهیم شد. انصاف بده، اینها یعنی اسناد جاسوسی! تو خود کار خبری کردهای؛ انتشار و تحلیل مقاله، مصاحبه و خبر یعنی جاسوسی! و تازه پس از مدتی معلوم میشود که خود دادگاه اتهام را به "همکاری با دول متخاصم" کاهش داده است. همکاری کدام است و دول متخاصم، کدام دولتهایند؟ از نظر من اگر بخواهم از "زاویه نظام" بنویسم، باید بگویم بهترین "همکاران دول متخاصم"، بیشتر سیاستهای حاکم بر جامعه است. اینکه مهرداد سرجویی در شرایط انفرادی – به نوشته خودت 44 روز – و در شرایط زندان، همکار دول متخاصم خوانده شود، حرف عجیبی است؟ باز میپرسم "همکاری" یعنی چه؟ چه کسی این واژه را تعریف و تفسیر میکند و وجاهت قانونی آن کدام است؟ بگذریم.
اما نکته بعدی که در نوشتهات آشفتهبازاری از سرکشی قلم بود، تنظیم صفی از کسانی است که عاقبت به خیر نشدند. «به رادیو فردا و صدای آمریکا و بیبیسی و رادیو زمانه و دیگر رسانههای اجنبی پیوسته و یا در داخل و خارج کشور گرفتار "اتینا" شدند». آخر داریوشخان! این چه نوع کلیگویی و واژهپردازی است که پیش از اتهام سرجویی آوردهای و بلافاصله پس از این همکاران اجنبی و گرفتاران "اتینا"، طلب عفو حکومتی کردهای. در اینجا نمیخواهم در مورد رسانهها، ماهیت آنها و سیاستهای رسانهای چیزی بنویسم تا جایی که من میدانم فعالیت سرجویی در روزنامه انگلیسی زبان ایراننیوز که تو متن نوشتهات را با آن شروع کردهای به سالها پیش برمیگردد و او زمان بازداشت در نهاد تشخیص مصلحت، کاری برعهده داشته است و اصلاً چه بسا ترکش نزاعهای بزرگان به مهرداد ما اصابت کرده باشد. بههرحال، حرفم این است که تو بیشتر گردابی از اتهامات و کلیگوییهای اتهاماتی فراهم کرده و مهرداد سرجویی را هم آن وسط مبتلا ساختهای و سپس برای او خواهان "عفو حکومتی" شدهای. بهنظر من برای او خواهان شفاف شدن مراحل بازداشت تا محاکمه بشو و طلب عدالت و راستی بنما و اگر توانستی دستی هم بالا کن.
بههرحال، نوشتهات سبب نوشتن این یادداشت شد. تا یار که را خواهد و میلش به که باشد.
حاتم قادری
29 بهمن ماه سال 90
جناب آقای قادری
حسب الامر مرقومه مرسوله منتشر شد لیکن جسارتاً
ذکر نکاتی را در این خصوص بر ذمه خود فرض می دانم
اجازه فرمائید جهت ورود به بحث توجه جنابعالی را
به داستانکی جلب نمایم که فکر می کنم می تواند شارح چیستی و چرائی اختلاف نظر
موجود بین اینجانب با جنابعالی باشد:
گویند شهری بود و دروازه بانی. روزی مسافری به
شهر رسید و از دروازه بان پرسید:
مردمان این شهر چگونه مردمانی هستند؟
دروازه بان از وی پرسید:
مردمان شهر قبلی که در آن بودی چگونه مردمانی
بودند؟
مسافر گفت:
نیک مردمانی بودند.
دروازه بان گفت:
مردمان این شهر نیز مردمانی نیک اند!
ساعتی بعد مسافری دیگر رسید و از دروازه بان
پرسید:
مردمان این شهر چگونه مردمانی هستند؟
دروازه بان پرسید:
مردمان شهر قبلی که در آن بودی چگونه مردمانی
بودند؟
مسافر گفت:
مردمانی بدسرشت بودند!
دروازه بان پاسخ داد:
مردمان این شهر نیز مردمانی بدسیرت اند!
جناب آقای قادری
تصور می کنم اختلاف بنده و جنابعالی نیز (لااقل
در مورد ماجرای مهرداد) موید آن است که نگاه هر یک از ما به واقعیات بیرونی به
تاسی از داستانک فوق بازتابی از خُلقیات درونی مان است.
ظاهراً اختلاف اینجانب با جنابعالی در ماجرای
مهرداد از یک نکته بسیار ساده اما اساسی آغاز می شود و آن این که حکومت مستقر
برخلاف نظر جنابعالی مورد اعتماد اینجانب است.
جناب آقای قادری اجازه فرمائید فعلاً وارد بحث
محتوائی جهت مجاب یا متقاعد کردن یکدیگر بمنظور اثبات بی کفایتی یا باکفایتی نظام
نشده و بصورت شکلی مواضع یکدیگر را به رسمیت بشناسیم.
لذا و طبیعتاً و عطف بر همین اعتماد است که
مطمئنم جنابعالی حق اینجانب را در برخورد با حسن نیت به رفتارهای حکومت را پذیرفته
همچنانکه اینجانب نیز ارزنی مدعی بی اعتباری مواضع و دیدگاه های بدبینانه شما به
رفتارهای حکومت نبوده و نخواهم شد.
اما بلافاصله حق این پرسش را برای خود محفوظ می
دانم که:
تکلیف کسی که به حکومت مستقر در کشورش اعتماد
دارد و هم زمان به اعتبار مناسبات عاطفی و اخلاقی وظیفه دارد تا نسبت به وضعیت دوست
اش که دربند حکومت مورد اعتمادش قرار گرفته، کاری انجام دهد. چیست؟
شما فرموده اید:
«بهتر بود بجای طلب عفو حکومتی، انتشار مدارک و
دستیابی آزاد به متهم و تلاش برای وکیل شایسته و شفاف شدن مراحل بازداشت تا محاکمه
و عدالت و راستی را طلب می کردی»
جناب آقای قادری
سالها پیش «اکبر گنجی» در کنار یکی از دوستان
بنده در اوین هم بند بودند و شما بخوبی به یاد دارید گنجی با چه حجمی از حمایت های
داخلی و بین المللی جهت رعایت حقوق متهم و آزادی ایشان از زندان برخوردار شد و
مطمئنم بخوبی به یاد دارید که گنجی علی رغم همه آن حمایت ها و توسل به آن «واریته
اعتصاب غذا» نهایتاً تا آخرین روز و ساعت و دقیقه محکومیت اش را در بند ماند و حکومت
بدون ارزنی باج دادن به نظام بین الملل «گنجی» را تا انتهای حکم اش مجازات و سپس آزاد
کرد! اما آن «دوست مزبور» بدون حامی داخلی و خارجی و بدون غوغا در حالی که اتهامی
بمراتب سنگین تر از گنجی و مجازاتی به غایت سنگین تر از گنجی داشت بعد از گذشت 4
سال زودتر از گنجی و به اعتبار حسن خلق خود و عفو حکومت بدون جنجال و هیاهو آزاد
شد و اکنون سالهاست که به سلامت و سرخوشی در کنار خانواده اش زندگی می کند.
جناب آقای قادری
بقول «دنگ شیائو پینگ»سفیدی یا سیاهی گربه فرع
بر موضوع است و مهم آن است که گربه بتواند موش بگیرد!
در حال حاضر و به عنوان یک دوست، آزادی سریع تر
مهرداد و وجودش در کنار دو دختر و همسرش برای بنده بمراتب مهم تر از آن است تا این
که با درخواست هائی آرمانی قبل از آنکه کمکی به وضعیت مهرداد کرده باشم در جستجوی
اثبات بی صلاحیتی حکومت و نظام قضائی حکومت باشم.
گیریم با یک جنجال دیگر مضاف بر جنجال های قبلی
پرونده ای جدید علیه جمهوری اسلامی نزد «احمد شهید» باز شد! آیا تصور می فرمائید
چنین امری کمکی به آزادی مهرداد می کند و شفائی برای دردهای همسر و فرزندان ایشان
می شود؟
به قول «مرتضی مردیها» کدام حکومتی خود را
محاکمه کرده که اکنون توقع دارید برای «مهرداد» چنین اتفاقی بیفتد!؟
جناب آقای قادری
از بنده گلایه فرموده اید که علی رغم آشنائی ام
با کار خبری اما ارزنی به این خبر که مدعی شده مهرداد به دلیل انتشار و تحلیل
مقاله و مصاحبه و خبر به جاسوسی متهم شده شک و تردید نکرده ام. گذشته از آنکه به
تلویح فرموده اید: شاید مهرداد قربانی نزاع های بزرگان در نهاد تشخیص مصلحت شده
باشد.
جناب
آقای قادری
ظاهراً متن قبلی بنده را از سر دقت مطالعه
نفرموده اید والی متوجه می شدید که آن بخش از «خبر مزبور» برگرفته از سایت «کلمه»
بود که از حیث خبری سایتی فاقد اعتبار است و بنده چون اخلاقاً مجاز نبودم تا اصل
خبر را با جزئیات صحیح اطلاع رسانی کنم لذا متوسل به اصل «آکل میته» برای اطلاع
رسانی در حد مقدور شدم. لذا اگر گلایه ای باشد متوجه سایت کلمه است که برای سیاه
نمائی های رقیب از هر ابزاری ولو تنظیم اخبار معوج و کذب نیز بهره می برد.
گذشته از آنکه برخلاف شما مخالف چنین تصوری هستم
که مهرداد قربانی دسیسه یا نزاع قدرت بزرگان در نهاد تشخیص مصلحت شده. قطعاً
جنابعالی بهتر از بنده می دانید مهرداد در عرصه سیاست وزن و اعتبار و جایگاه
سنگینی نداشت و اساساً مهرداد فرد شناخته شده ای در پازل قدرت ایران نبود و نیست
که کس یا کسانی در اردوگاه های قدرت به اعتبار احساس خطر یا شان سیاسی وی خواسته باشند
از طریق قربانی کردن وی از شر وی یا مقام
بالاتر وی خلاص شده و به اهداف و مطامع خود برسند!
به اعتبار همین بی اعتباری مهرداد در پازل سیاسی
ایران است که متاسفانه می توان برای انسان ها ولو آنهائی که به صفت ظاهر ایشان را
به «خوش نامی» می شناسیم احتمال لغزش و خطا را محتمل تلقی نمائیم! قطعاً می پذیرید
برای حکومت نیز باید حداقلی از شعور را نیز متصور بود. بر همین مبنا باید پرسید
حکومت بنا بر چه محاسبه ای باید از فردی گمنام مانند مهرداد بهراسد تا بخواهد با
طرح یک دسیسه و اتهام جاسوسی وی را از سر راه خود بردارد و برای خود و بدون دلیل
یک هزینه سیاسی بلاموضوع بتراشد!؟
البته چنین دسایسی در عالم سیاست بی سابقه نیست
اما در همان عالم سیاست نیز چنان بازی هائی برخوردار از الفبا و قاعده منحصربفرد خود
است و اولین قاعده در چنین «گیمی» تناسب وزن طعمه با هدف غائی است. به عنوان مثال
افشای مذاکرات محرمانه محمد جواد لاریجانی با نیکلاس براون در هنگامه رقابت های
انتخابات ریاست جمهوری سال 76 را می توان مصداق دسایس مطمح نظر جنابعالی قلمداد
کرد که رقیب بمنظور ضربه زدن به هدف اصلی (ناطق نوری) اقدام به سوزاندن طعمه
(لاریجانی) کرد! حال پرسش این است با این تئوری چگونه می توان ماجرای مهرداد را
حلاجی کرد؟
جناب آقای قادری
جنابعالی اهل تحقیق و مطالعه در جهان اندیشه و
سیاست هستید و علی القاعده بهتر از اینجانب باید با الزامات دنیای سیاست آشنا
باشید. اگر ماجرای مهرداد را بخواهیم در پازل رقابت های سیاسی علیه نهاد تشخیص
مصلحت نظام ارزیابی کنیم طبیعتاً خواهید پذیرفت هدف اصلی باید ریاست این نهاد باشد.
حال خود قضاوت کنید با قربانی کردن مهردادی که کمترین وزن را در مجموعه نهاد مزبور
دارد چگونه می توان به هدف نزدیک شد. طبیعتاً می پذیرید اگر دسیسه ای برای زدن «عالیجناب»
مستقر در آن نهاد باشد برای تحقق این منظور مهره های ارزشمند تر و سنگین وزن تری
چون مهدی هاشمی یا حسین موسویان در دسترس بوده و هستند که اتفاقاً رقبا جلوتر از
مهرداد به سراغ ایشان رفته اند! گذشته از آنکه اگر هدف زدن «عالیجناب» بوده
طبیعتاً برای این منظور باید طعمه را و ادعای جاسوسی طعمه را در بوق و کرنا کنند
تا از آن طریق و با پروپاگاندا و جوسازی بتوانند ماهی مراد خود را صید کنند در
حالی که تا این تاریخ نیز، قوه قضائیه رغبتی جهت تبلیغاتی کردن پرونده مزبور از
خود نشان نداده و سعی کرده مورد را بدون جنجال به فرجام برساند.
جناب آقای قادری
شما بهتر از اینجانب واقفید که عرصه سیاست
قرابتی با رفیق بازی ندارد. همان اندازه که جنابعالی مهرداد را می شناسید اینجانب
نیز با حسن خلق و شان و ادب ایشان آشنایم. همچنان که جنابعالی با بنده نیز آشنائی
دارید. اما اگر اینجانب با سند و مدرک معتبر و غیر قابل خدشه به شما ثابت کنم
«داریوش سجادی» رسماً در حال همکاری با سازمان جاسوسی CIA در ایالات متحده آمریکاست آیا حاضرید از
داریوش سجادی دفاع اخلاقی فرمائید!؟
جناب آقای قادری
بنده جنابعالی را می شناسم و شان شما را اجل می
دانم. شخصاً قائل به آنم که جنابعالی دُردانه ای در عالم فهم و نظر و دانش و ارزش و
مطالعه بوده و هستید و شایسته نیست خود را به چنین ماجراهائی پرشائبه و قابل
مناقشه بکشانید.
جناب آقای قادری اینجانب جنابعالی را و دنیای
ارزشمند تحقیق و تدبر و مطالعه و کتاب تان را می شناسم هم چنانکه معدود کسانی را
هم که در توهم «بهمنیار بودن» با شما قرابت دارند را نیز بخوبی می شناسم و
متاسفانه موظفم خدمت تان تصریح نمایم که ایشان ناجوانمردانه جنابعالی را وسیله
تشفی خاطر کینه های خود از اینجانب قرار دادند.
جناب آقای قادری
ترش یا شیرین نمی توانید به اعتبار سلامت نفس
خود دنیا را نیز قیاس بنفس فرمائید. خصوصاً دنیای سیاست و بویژه دنیای ما روزنامه نگاران
سیاسی را!
واقعیت آن است آنان که در حواشی شما اشتهار به
سعایت دارند نفرت شخصی خود از داریوش سجادی را خمیرمایه آن کردند تا با بمیدان
کشیدن دردانه ای همچون «حاتم قادری» اهتمام خود را با توسل به اعتبار «حاتم» صرف
شکستن کسی کنند که اساساً «شکسته مادرزاد» است و ادعائی در این وادی نداشته و ندارد.
اما متاسفانه با بازی دادن جنابعالی قبل از آنکه موفق به شکستن این «از قبل شکسته»
شوند موفق به شکستن شان و حرمت و وزانت و اعتبار حاتمی شدند که بلاتردید خاتم فضیلت
نزد دوستان و دانشجویانش بود و هست!
اجازه فرمائید این نامه را با ذکر خاطره ای
بمنظور اثبات لغزنده بودن مسیر ما روزنامه نگاران و اهل سیاست و بالا بودن ضریب احتمال
سقوط و لغزش مان در صورت فقد عنصر «اشرافیت اخلاقی» به پایان ببرم:
در ایام حضورم در ایران و به اعتبار فعالیتم در
یک روزنامه انگلیسی زبان پای ثابت عموم ضیافت های دیپلماتیک سفارت خانه های خارجی
در تهران بودم و تقریباً هفته ای نبود که با دعوت یک سفارت خانه «مدعو» ضیافت های
ایشان نباشم. به اعتبار همین حضور مستمر بود که با بخش موثری از دیپلمات های خارجی
مقیم تهران آشنا بودم تا این که تدریجاً وابسته فرهنگی سفارت خانه ... ارتباط کاری
خود را با اینجانب از طریق سفارش پی در پی رپرتاژ آگهی افزایش داد و مرتب یا به
دفتر اینجانب در روزنامه می آمد و یا آنکه بنده را به دفتر خود دعوت می کرد و
نهایتاً یک بار بنده را برای صرف شامی خصوصی در یکی از رستوران های مجلل تهران میزبانی
کرد! البته اینجانب نیز به اعتبار اشتغال قبلی ام در وزارت خارجه با چنین اموری
غریبه نبودم و ضمن پذیرش دعوت ایشان مدیریت ارشد روزنامه را نیز در جریان گذاشته و
بعد از صرف شام بود که متوجه شدم «تشخیص درست بوده» و مشارالیه در طمع کسب کانالی
ارتباطی بین سفارتخانه با وزارت خانه ای مطمح نظر! توفیق میزبانی خود را به
اینجانب داده بود. تنها اشتباه مشارالیه آن بود که نرخ طعمه اش را خیلی پائین
گرفته و زبان بسته متصور بود با یک پرس چلوکباب می تواند فرزندان ایران را بنفع
مطامع سیاسی کشور متبوعه اش ابتیاع فرمایند!
جناب آقای قادری
هر چند و متاسفانه برخی از همان فرزندان ایران
با بهائی بمراتب نازل تر در همان رسانه هائی که پیش تر در پست قبلی ذکرش رفت خود
را ارزان فروختند.
آرزو می کنم این مراوده در همین حد بین بنده و
جنابعالی ختم شود چرا که در فردای انتشار پست قبلی ام چند نفر از همان دوستان
مشترک مان که به همان رسانه ها پیوستند با ارسال ایمیل خصوصی بنده را مورد عتاب قرار
دادند و منتظر بهانه ام تا اگر اصرار بورزند جزئیات و حرص و آز و طمع و شهوت و
پایمردی ها! و اصرارها و به آب و آتش زدن های شان در پیوستن به آن رسانه ها را
مستنداً اطلاع رسانی نمایم. هر چند از صمیم قلب امیدوارم مهرداد مصون از چنین
لغزشی مانده باشد و انشاالله همه این ماجرا سوء تفاهم بوده و اگر هم نبوده همانطور
که در نامه نخست نوشتم هر چه زودتر عفو حکومت شامل اش شده و سایه اش بر سر همسر و
فرزندانش بازگردد.
زیاده عرضی نیست و موفق باشید
داریوش سجادی
4 اسفند ماه سال 90
سجادی عزیز
پاسخ نوشتهام را خواندم و دیدم همچون بیست واندی سال پیش تند و تیز و درگیرانه رفتار میکنی، تنها تفاوت را در این یافتم که آنگاه در کلاس و بحث به رغم اختلافهای مبنایی و تحلیلی، مرا “بازی خورده” تلقی نمیکردی ولی اکنون با گذر بیش از دو دهه و در حالی که انتظار میرفت گذر عمر، مرا از بازی خوردن حفاظت بیشتر کند، ظاهراً اینطور نشده و من از نظر تو دانسته و یا نادانسته “بازی” کسانی را خوردهام که خواستهاند تو را بدنام کنند! نه، داریوش خان من به تحریک کسی دست به قلم نبردم که نگرانی و تأسفم از وضعیت سرجویی و آنچه که سرکشی قلم تو خواندم به نوشتن آن “چیزک” انجامید. شاید تو سالیان بسیاری است که از ایران به دور هستی و همچنان گمان داری که من با دوستان همدوره تو نشست و برخاستی دارم که البته اینطور نیست. بیشتریها را نمیبینم و اندک کسانی را هرچند سالی میبینم و تنها دوستی که از آن دوران با او بیارتباط نیستم، همین دوستی است که سبب رساندن نوشته من به تو شد و تازه او را هم هرچند هفتهای، آن هم چند دقیقه بیشتر نمیبینم! میبینی، امکان تحریک من علیه تو چقدر ناممکن است، مگر تصور کنی از راه دور و نادیده تحریکپذیر شدهام. باری، من نه بوعلی هستم و نه بهمنیاری در کنار دارم.
وانگهی دوست عزیز، در نوشتهام از تو، مهرداد سرجویی و خودم نوشتم، یعنی هیچ اسم چهارمی در کار نیامده بود، ولی تو چرا مرتب اسم این و آن را پیش میکشانی؟ اینکه ایدئولوگ رژیم کمونیستی چین، برایش مهم موش گرفتن است به بحث من و دوست دانشجویم چه ربطی دارد و مهمتر از آن چه نسبتی با تو و طرفداریات از نظام دارد؟ اینکه سرجویی بنا به مصلحت طلب عفو حکومتی کند از نظر من قابل درک است و چیزی از او نمیکاهد. ولی من به تو میگویم، که خوب بود و است که مراحل بازداشت تا محاکمه و زندان شفاف و عادلانه باشد و بشود بر آن نظارت کرد ... و تو میگویی مصلحت نیست، چراکه آدم حقوق بشری، آن را مستمسک قرار میدهد. خوب، اگر مراحل بازداشت تا محاکمه درست و عادلانه و قانونی و با درک مناسب همراه باشد، چه کسی زیان میبرد؟ همه جان کلام اینجا است. در مورد بقیه حرف و حدیث تو بینظر نیستم که بماند برای فرصت بهتری.
داریوش خان. من دوستانم را لزوماً نه از میان مخالفان حکومت برمیگزینم و نه طرفداران، من با دوستانم مواجهههای انسانی دارم و برایم این مواجههها و پاس داشتن آن فراتر از هر نظامی است. متوجهی که مرادم رفیقبازی و ... این پیوندهای از سر درماندگی و لوطیگری نیست. این را از آن جهت در نوشتهام آوردم که بنویسم تو برایم همچنان “سجادی” هستی و هرگاه به ایران بیایی، تو هم از کسانی خواهی بود که پس از سالیان باز میبینم. من دوست دارم سجادی را سجاد حق ببینم و غالب بر سرکشیهای قلم و کلام.
دیگر حرفی نمیماند مگر دیدار احتمالی در آینده. خواسته بودی بحث را تمام کنیم که به نوبه خود تمام میکنم،ولی تو برایم بنویس که این حق توست. در پایان اگر بر این اعتقاد قرار گیری که نوشتهام از سر بازی خوردن و تحریک این و آن نبود، برایم بنویس و عذر بخواه. عذری بی هیچ بهانه و پیچیدگیهای لفظی. عذر خواستن تو نیازی از من دوا نمیکند، که در همین نوشتهات به اندازه کافی از من تجلیل کردهای که امیدوارم چندی از چندان آن باشم ولی عذرخواهیات، آن هم در صفحه شخصیات جامعهمان را انسانیتر میکند که نیازمان به این بیش از هرچیز دیگر است.
حاتم قادری
4/12/90
داریوش سجادی:
ببخشید.
4/12/90
۴ نظر:
استدلال صحیحی فرموده اید. جالب آنکه اشاره شما به پرهیز از جنجالی ساختن پرونده زندانیان نکته ای است که آقای عباس عبدی هم در مقاله « ابعاد مسئولیت اپوزیسیون » در بند آخر، تحت عنوان " نتیجه گرا نبودن رفتارهای منتقدین " به آن پرداخته اند. اما موضعگیری دکتر قادری مرا یاد یکی از ویژگی های اصلاح طلبان خصوصا پس از حوادث انتخابات گذشته انداخت که تعبیر « احساسات فاقد حضور ذهن » را در مورد آن بکار می برم. آقای قادری و ایضا دکتر صادق زیباکلام (در میزگرد اخیرش با اصولگرایان در خبرگزاری فارس) گهگاه دچار احساسات می شوند آنقدر که حضور ذهن و دقت نظرشان ضعیف می گردد و نکته های مهمی را از قلم می اندازند و از پختگی دور می شوند. البته یکی با آرامش ذاتی و دیگری با شور و هیجانی همیشگی به اظهار نظر می پردازند. همانطور که 13 سال پیش در برنامه تلویزیونی گستره شریعت حضور می یافتند و یاد آن ایام بخیر ...
بنده هم موافق نظر جناب عسگری میباشم. با تمام احترامی که برای دکتر قادری قائل بوده اما دقیقا هر دو نامه ایشان فاقد استدلال محکمه پسندی و منطقی بوده است. از همه عجیبتر "تو" خواندن و نگاه از بالا به پایین نسبته به شما کمی بدور از ادب مینماید در عرف معمولا برخی آن را نگاه متحقرانه تعبیر میکنند. بنده وارد بحث شما در صفحه فیسبوک نشده بودم چرا که دوست نداشتم عامل به جنجالی کشیدن آن بحث بوده باشم. در آخر نامه دوم نیز شما را به عذرخواهی موعظه میکنند (البته که اینکار صوابی ست) درحالی که خود نیز خطایی فاحش کرده و نسبت ناروایی از آن مقاله طنزآمیز سایت کلمه به شما میدهند! ...
dorodeh khoda bar shoma bad
omedvaram va da mekonam ke hamesh faghat az hagh poshtebani koned o bas na in jena na on jena faghat va faghat hagh
dasteh ali hamrahetan
اول به همه سلام میکنم بعد هم میگم این وبلاگ شخصی شماست جناب آقای سجادی.
مسلما کسانی که اینجا میان و مطالب شما رو میخوونن موافق با نظر شما هستند پس اینکه آقایون قبلی نظرات همدیگه و در آخر نظرات شما رو تایید کنن هیچ عجیب نیست.
به نظرمن اگر این مطالب توی همون سایت فیس بوک یا یه سایت عمومی و همگانی دیگه میموند که افراد بی طرف تری نظر میدادن و قضاوت میکردن عادلانه تر و منصفانه تر بود.
من نه آقای سرجویی و نه آقای قادری رو نمیشناسم و به توصیه یکی از دوستانم که هردو این عزیزان رو دورادور میشناخت اومدم و این مطالب رو خووندم.
من حتی از خود شخص شمام شناختی نداشتم ولی یکم متاسف شدم براتون
شخصیت بهتر از این توی تصورم بود برای شما.
هیچ قصد توهین یا کوبیدن کسی رو ندارم فقط و فقط نظرم رو گفتم.
امیدوارم جنبه این موضوع که نظر هم دیگه رو بشنوییم و بهش احترام بگذاریم بین همه ی ما ایجاد شده باشه.
من با نظر آقای قادری موافقم و به شمام پیشنهاد میکنم که یه بازنگری کامل روی حرفاتون داشته باشید و تجدید نظری داشته باشید در مورد حرفا و دیدگاه هایی که در مورد دوستان و آشنایانتون میزنید و دارید.
موفق و پیروز باشید.
ارسال یک نظر