۱۳۹۲ تیر ۷, جمعه

رقصیدن با گرگ ها!



زرد نامه «روز» که از 15 اردیبهشت سال 84 با بودجه پارلمان هلند و تشریک مساعی «فرح کریمی» عضو سابق گروه تروریستی مسعود رجوی و نماینده پارلمان هلند و از طریق بازیافت روزنامه نگاران ناراحت و عموماً مسئله دار با حکومت مستقر در ایران راه اندازی شد مدتی است از طریق یکی از همین روزنامه نگاران ناراحت و متواری (فرشته ـ ق) تلاش خود را معطوف به اخذ «مصاحبه از راه دور» و تلفنی با مسئولین ایرانی در داخل کشور کرده است.
لازم به ذکر است تا پیش از این انجام چنین مصاحبه هائی در «روز» بر عهده «نوشابه امیری» قرینه نوقلمی هیجانی نویس بنام «مسیح علینژاد» در سایت های مشابه بود. اما ترفند ایشان در گرفتن مصاحبه تلفیقی از بهره وری از کشش های زنانه در کنار اجتناب از معرفی صحیح خود به مصاحبه شونده بود تا جائی که عموماً مصاحبه شوندگان با تصور صحبت با یک رسانه داخلی تن به گفتگو با ایشان می دادند. (در این زمینه نگاه کنید به مقاله نوشابه سمی)
اما کارمند جدید «روز» لااقل در همان ابتدا تکلیف خود را با مصاحبه شونده روشن کرده و اخلاقاً ایشان را از ماهیت و هویت و شخصیت حقیقی خود و مرکز تحت امرش مطلع می کند. بر این اساس دیگر مشارالیه دینی بر ذمه خود نداشته و مسئولیت اجتناب یا استقبال از گفتگو با وی مستقیماً بر عهده مصاحبه شونده است.
پیشتر در مورد خاستگاه چنین افرادی تحت عنوان «لشکر مزوران» متذکر شده بودم:
«« رجوع فرد به سیستمی که درست یا غلط خود را مذهبی تعریف کرده در حالی که فرد مُقیـّـَد به تقیدات آن سیستم نیست نقض غرض است و از اساس چنین رجوعی محل سوال است.
فرجام محتوم چنین وصلت نامانوسی به آنجا ختم می شود که فرد علی رغم تحمیل مزورانه خود به سیستم و بهره وری از مزایای استخدامی اش لیکن بدلیل فقد الفت ذهنی ـ روانی با ذات و گفتمان حاکم بر سیستم، در لایه های پنهان شخصیت اش به فقد حظ و رضایت ذهنی نسبت به موقعیت فردی ـ اجتماعی و شغلی اش مبتلا شده. ابتلائی که تا آن درجه استعداد دارد که در بلند مدت منجر به آن شود تا از سوئی بدلیل آلودگی سیستم به بحران «انباشت مُزَوّر» که فاقد انگیزه برای حسن انجام مسئولیت های محوله اند و از طریق «بدکاری» کلیت سیستم بوروکراتیک کشور را مبتلا به افت بهره وری و کارآمدی کنند و در مجموع برآیند و بسآمد و فورمت سیستم را ضمن از ریخت افتادگی، تداعی کننده غولی افلیج و دست و پاگیر برای شهروندان نمایند و از سوئی دیگر عدم دلبستگی و وابستگی ذهنی و عاطفی «کادرهای مزوّر» راه یافته به سیستم با کلیت و تمامیت و غایات سیستم از ایشان ناراضیان و سلول های معترض و پنهانی می سازد که در اولین فرصت در کمین و انتهاز ضربه زدن به نظمی اند که علی رغم انتفاع مادی از آن با ماهیت و محتوایش تضاد ساختاری دارند. این سلول های مزور و در عین حال معترض به دلیل آنکه در بلند مدت نمی توانند نقش ریاکارانه ای را که بر عهده گرفته اند پاسداری و پنهان کنند دیر یا زود یا توسط سیستم شناسائی و تسویه می شوند و یا آنکه شخصاً از زیست قورباغه ای و دوگانه خود خسته شده و با خروج پر هزینه شان از سیستم، نظام سیاسی کشور را مواجه با آفت «خاوری پروری» می کند» (مقاله مُرده که شنا نمی کنه)
علی ایحال چنان مزورانی اکنون بیرون از «داوری چرائی» در تور مافیای رسانه ای اصحاب قدرت در خارج از کشور قرار گرفته اند و اگر جای پرسشی یا اعتراضی باشد بازگشت به آنانی دارد که با ظواهر و بواطن زهد فروشانه و اصولگرایانه چنین ساده لوحانه در تور این «خود در تــورآن» می افتند.
ظاهراً این آسیاب به نوبت است و بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه ـ زیرا که عرض شعبده با اهل ناز کرد!
حکماً این طنز تلخ تاریخ است که همین 13 سال پیش از ناحیه ایراد سخنرانی اینجانب در انجمن سالیانه «سیرا» به دروغ از سوی روزنامه کیهان باید ضمن تفهیم اتهام «دادن مصاحبه با رادیو VOA » متحمل شلاق شماتت آن روزنامه می شدم در حالی که در تمامی عمر فعالیت رسانه ای خود و با لحاظ پرنسیب های حرفه ای هرگز مرتکب مصاحبه با آن «رسانه نما» نشده ام اما مدیریت روزنامه با اصرار بر «یک پائی مرغ» تن به چاپ تکذیبیه اینجانب در آن مقطع نداد (جزئیات ماجرا را در اینجا بخوانید)
و اکنون باید گردش چرخ زمانه را به نظاره بنشینیم که چگونه آقای «حسین شریعتمداری» مدیر مسئول روزنامه کیهان بعد از عمری قلندری و قلمزنی و قلمداری و آشنائی با بازی ها و ترفندهای امنیتی به این راحتی به دامچاله «روز نت» بیفتد و خود را در تور آنها قرار دهد و با تن دادن به گفتگو با کارمند آن سامانه، اسباب رسمیت و مشروعیت ایشان را فراهم آورند! (نگاه کنید به مصاحبه مدیر مسئول کیهان با روزنت)
ظاهراً آقایان (نگاه کنید به موارد 1 تا 6 در پانوشت) متوجه نیستند نفس تن دادن به مصاحبه با چنین سامانه هائی با توجه به انباشت غیظ موجود در دوات قلم نویسندگانش و سالها تحریر انشاهای مغرضانه و فاقد اعتبار و صداقت و وزانت و اصالت و سرشار از اهانت به صدر تا ذیل موجودیت ایرانیان و مقدسات و مجاهدت های ایشان در پای نهال نظام و انقلاب شان (ولو آنکه مصاحبه شونده با این توجیه خود را بفریبد که در حال دفاع جانانه از انقلاب و مردم و نظام اش در قلب پایگاه دشمن اند) در تحلیل نهائی بمعنای دادن مشروعیت و برسمیت شناختن چنان «رسانه نما» هائی است.
در این میان مسئولیت افرادی نظیر مدیر مسئول کیهان که سالها منتشای تادیبی اش نوازشگر دیگر روزنامه نگاران بوده، بمراتب سنگین تر است.
مزید اطلاع جناب آقای شریعتمداری معروض می دارد سال 2001 که «رسانه نمای» لوده ای بنام ضیا آتابای (NITV) عرصه رسانه های تصویری فارسی زبان خارج از کشور را تحت انحصار خود درآورده بود جهت انجام مصاحبه با اینجانب تماس گرفتند و نویسنده نیز بعد از صلاح و مشورت با جناب آقای خاتمی که در همان ایام در کسوت رئیس جمهور در نیویورک تشریف داشتند به ایشان پاسخ منفی دادم چرا که همان خاتمی که بارها از جانب جناب آقای شریعتمداری متهم به اشتباهات و بی اخلاقی های گسترده شده و علی رغم آنکه شخصاً نیز انتقاداتی جدی به سلوک سیاسی جناب خاتمی داشته و دارم اما در این مورد خاص مشاوره ایشان حاذقانه بود. مشاوره ای مبنی بر اجتناب اینجانب از نشستن مقابل دوربین چنان رسانه نمایانی که:
«دادن مصاحبه به آنها بمعنای از دست دادن اعتبار خود و دادن اعتبار به آنهاست»

جناب آقای شریعتمداری و دیگر صاحب منصبان و پایوران محترم در ایران
مزید اطلاع تان عرض می کنم:
پائیز سال 2000 توسط «علی احمد جلالی» ریاست وقت رادیو VOA که بعدها به سمت وزارت کشور افغانستان منصوب شد رسماً دعوت به همکاری با آن «رسانه نما» شدم و پاسخ این «بارها متهم شده به ضد انقلاب و اپوزیسیون و مرفه بی درد ساکن ایالات متحده»  تنها ارسال یک ایمیل با مضمون زیر بود:
صبر می کنم تا حرفه ای شوید!

جناب آقای شریعتمداری و دیگر صاحب منصبان و پایوران محترم در ایران
مزید اطلاع تان عرض می کنم:
بهار سال 78 در حاشیه اجلاسی سیاسی در نیکوزیای قبرس بعد از آشنائی و اختلاطی کوتاه با «خانم طبری» نماینده رادیو فردا در لندن از جانب ایشان مواجه با پیشنهاد همکاری با آن رادیو شدم و در پاسخ با استعانت از دکترین جناب «ملا نصرالدین» که در اعتراض دوستان به خود که چرا مادرت را برای فروش به بازار می بری پاسخ داد: نگران نباشید من قیمتی می گویم تا کسی نتواند بخردش! اینجانب نیز علی رغم به زعم شمایان ضد انقلاب و وطن فروش و مرفه بی درد بودن به طعنه پاسخ دادم:
نرخ بنده گران است و سالی یک میلیون دلار کف مواجب و حق الزحمه ام می باشد!

جناب آقای شریعتمداری و دیگر صاحب منصبان و پایوران محترم در ایران.
نگاهی به سابقه مشاجره بین اینجانب و جوان جلفی بنام «کامبیز حسینی» مجری برنامه مبتذلی بنام «پارازیت» در تلویزیون فارسی VOA بیاندازید تا با هجای اصول فروشی و اصول مداری در غربت آشناتر شوید! (مصاحبه با کامبیز حسینی)

جناب آقای شریعتمداری و دیگر صاحب منصبان و پایوران محترم در ایران.
بیش از 4 سال از آغاز به فعالیت رسانه فارسی ـ تصویری وزارت خارجه انگلستان (BBC) می گذرد و طی این مدت با قاطعیت خدمت تان اعلام می کنم کسی را در داخل و خارج از کشور نخواهید یافت که به اندازه اینجانب مقالاتی متعدد در نقد تولیدات دشمنانه و خائنانه پرسنل ایرانی آن «ارگان» نسبت به منافع ملی ایران نوشته باشد در حالی که از ابتدای فعالیت آن «رسانه نما» اینجانب یکی از مدعوین همیشگی آن بوده و شرط عقل و حزم و مصلحت حکم می کرد تا بمنظور تداوم رکورد و حفظ فرصت نشستن مقابل دوربین آن «رسانه نما» خویشتن داری نمایم اما خرسندم این به زعم شما ضد انقلاب و اپوزیسیون و مرفه بی درد! تن به مصلحت نداد و با قدرت و قوت مورد بایکوت افتخارآمیز ایشان واقع شد!

جناب آقای شریعتمداری و دیگر صاحب منصبان و پایوران محترم در ایران.
مزید اطلاع تان معروض می دارد اینجانب از این توفیق برخوردارم که علی رغم آنکه بارها از جانب شمایان به «خوش نشینی در غرب» و «اپوزیسیون خارج از کشور بودن» متهم شده ام اما در کاریر حرفه ای خود تنها روزنامه نگاری هستم که توفیق انجام مصاحبه توسط یک رسانه خارج از کشور (تلویزیون هما) با کسی را داشته باشم (حجت الاسلام موسوی خوئینی ها) که سوای همه انتقادات وارده بر ایشان لیکن اصولگرایانه در تمام 34 سال گذشته به احدی در خارج از کشور مصاحبه نداده و طرفه آنکه همان کارمند روزنت (فرشته ـ ق) وقتی قرار بود در داخل کشور «پیاز نظام را بخورند» تا چه اندازه در مجالست با خوئینی ها وامثال خوئینی ها «ظاهر الصلاح» بودند و تنها بعد از خروج شان از کشور بود که فهمیدیم مشارالیه ها تا چه اندازه «باسواد» و «مدرن» و «روشنفکر» تشریف داشته اند و پیش از این متواضعانه «امساک» می ورزیدند!


جناب آقای شریعتمداری و دیگر صاحب منصبان و پایوران محترم در ایران.
در انتخابات ریاست جمهوری اخیر از میانه نامزدهای موجود آقای «حداد عادل» نخستین کسی بود که صلاحیت اش توسط اینجانب جهت نشستن بر کرسی ریاست جمهوری ایران تنها به یک دلیل خط خورد و رد شد! و آن بازگشت به دوران حضور ایشان در مجلس ششم داشت که وقتی یک «انشاء نویس سیاسی» در لندن (علیرضا نوریزاده) در یکی از انشاها و افسانه سازی های مسبوق به سابقه اش جعلی را منسوب به ایشان کرد جناب حداد عادل تا آن اندازه از خود شم و درایت سیاسی نشان نداد تا خویشتن داری کند و متاسفانه بلافاصله در مقام تکذیب اقدام به پاسخگوئی به فرد مزبور کردند! غافل از آنکه این شیرین ترین هدیه برای یک انشاء نویس فاقد اعتبار بود که در واکنش به انشاهای بی اعتبارش نماینده معتبر پارلمان کشور دست به تحریر جوابیه بزند و نتواند ببیند و بفهمد انشا نویس مزبور بعد از رویت آن جوابیه تا چه اندازه دچار بهجت و ادخال سرور شد که توانسته بود اعتبار یک نماینده مجلس ایران را چاشنی افسانه بافی های خود کرده و نزد همکاران و هم قطاران هم سنخ خودش پُز بدهد که «ببینید من دیده می شوم»!
انصافاً چنین فردی با چنان فقد درایتی شایسته نشستن بر کرسی ریاست جمهوری کشور بود!

جناب آقای شریعتمداری و دیگر صاحب منصبان و پایوران محترم در ایران.
کلامت و کتابت و مصاحبت و مجالست با کسانی که سالها از قلم شان چیزی جز چرک و گندآبه علیه منافع ملی ایران و آرمان ها و باور و مقدسات و اعتقادات ملی و مذهبی ایرانیان نتراویده «رقصیدن با گرگ ها» و برسمیت شناختن و مشروعیت بخشیدن به کسانی است که بی آزرمانه پنجه بر صورت هموطنان خود کشیده و در زمین اجنبی خوش خرامی می کنند.
نه آنکه چرک نویس باشند! سالهاست جز چکنویسی از نسخه اغیار، نیآموخته اند! و درمان شان قبل از تقوای ستیز، تقوی سکوت است!

عزت تان مستدام

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ مصاحبه روز با حسین شریعتمداری

http://bit.ly/11MJANB

2ـ مصاحبه روز با امام جمعه شمیرانات

http://bit.ly/14fg3M9

3ـ مصاحبه روز با نائب رئیس کمیسیون امنیت ملی مجلس

http://bit.ly/1139deC

4ـ مصاحبه روز با غلامحسین کرباسچی

http://bit.ly/1amNt08

5ـ مصاحبه روز با عضو کمیسیون امنیت ملی

http://bit.ly/11SV8vk

6ـ مصاحبه روز با سعید مرتضوی

http://bit.ly/13cJYrr

نوشابه سمی

http://sokhand.blogspot.com/2012/01/blog-post_31.html

پاسخ به روزنامه کیهان

http://dariushsajjadi.blogspot.com/2013/05/blog-post_3247.html

مرده که شنا نمی کنه

http://sokhand.blogspot.com/2013/05/blog-post_8.html

مصاحبه با موسوی خوئینی ها

http://news.gooya.com/columnists/archives/042635.php

مصاحبه با کامبیز حسینی

http://sokhand.blogspot.com/2011/05/blog-post_15.html



Son of a Bitch


بارها در مقالات خود متذکر این واقعیت بوده و هستم که بر خلاف دیپلماسی آمریکا نسبت به ایران که رندی منحصربفرد خود را دارد دولتمردان اسرائیل نشان داده اند، بقا و تداوم حضور سیاسی یک چهره تندرو و نامتعارف در راس قوه اجرائی ایران را فرصت مغتنمی می دانند تا بدآن وسیله و با توسل به مواضع و اظهارات غیرمسئولانه و ماجراجویانه اش بستر سیاسی مناسب برای پنهان کردن تبهکاری های خود و کسب موقعیت برتر در کریدورهای سیاسی نظام بین الملل را فراهم آورند.
شب گذشته به اصرار یکی از دوستان در یک نشست فرهنگی شرکت کردم که میزبان یک پیرمرد محترم (!) آمریکائی ـ فرانسوی یهودی «اسرائیلوفیل» بود که در همان نیم ساعت اول نشست با ایشان جر و بحثم شد چرا که گاله دهان مبارک شان را به قاعده باز نکرد و به منتخب ملت ایران اسائه ادب کرد.
خرسندم که برای اولین بار دهانم را با فحشی آمریکائی (Son of a Bitch) ـ با پوزش از بازگوئی آن ـ در دفاع از منتخب ملت ایران باز کردم و آن نشست را بعد از شستن تمام قد میزبان محترم (!!!) ترک کردم! هر چند خود به جناب روحانی رای نداده و کماکان از منتقدان ایشان خواهم بود.
آقای روحانی مطمئن باشید در خارج از کشور با حفظ انتقادات نسبت به شما هم زمان سنگر دفاع از شما در مقابل صهیونیست ها و دیگر دشمنان ملت ایران را نیز ترک نخواهیم کرد. با این امید که طرفداران شما نیز حرمت رقبای انتخاباتی شما را بجا آورند

۱۳۹۲ تیر ۵, چهارشنبه

پشت دست رهبری به ولایتی!



بعد از اظهارات علی اکبر ولایتی در مناظرات انتخابات ریاست جمهوری در مورد مذاکرات پرونده هسته ای و متهم کردن «سعید جلیلی» به این که «عرصه دیپلماسی کلاس فلسفه نیست و شما در مذاکرات توفیقی کسب نکرده اید» امروز آیت الله خامنه ای به ظرافت گوش آقای ولایتی را با نرمی کشید و در دفاع از فعالیت های تیم مذاکره کننده هسته ای گفت:
««همانگونه که در اولین روز سال نو گفته شد چند کشور که جبهه مخالف ایران را تشکیل می دهند و خود را به دروغ جامعه جهانی می خوانند با لجبازی نمی خواهند موضوع هسته ای حل شود اما اگر لجبازی را کنار بگذارند حل مسئله ی هسته ای ایران، کاری سهل، آسان و روان است ... موضوع هسته ای بارها تا لحظه حل، پیش رفته است اما امریکایی ها بهانه های جدیدی پیش کشیده اند ... جمهوری اسلامی در بحث هسته ای، قانونی و شفاف عمل کرده و از لحاظ استدلالی دارای منطقی محکم است اما هدف دشمنان، استمرار فشار، خسته کردن ملت و تغییر نظام است بنابراین نمی گذارند مسئله حل شود.»»
بر این اساس اکنون می توان هامشی که آقای جلیلی در مناظره مزبور خبرش را داد مبنی بر «پرسش آیت الله خامنه ای از بی خبری و ضعف تحلیل آقای ولایتی از مذاکرات آلماتی» موید آن دانست که مشاور بین الملل رهبری دیگر باید بپذیرد به مرز بازنشستگی رسیده و از توان درک تحولات سیاسی و بین المللی قاصرند. اگر بتوان قائل شد که در گذشته از چنان توانی برخوردار بوده اند!!!؟
از سوی دیگر سخنرانی آیت الله خامنه ای اکنون این امکان را به «حسن روحانی» نیز می دهد تا برای «عدم اعطای پست از سر رودربایستی به ولایتی» اینک برخوردار از عذر موجه باشند!

۱۳۹۲ تیر ۴, سه‌شنبه

روحانی در تاریکخانه!



عکس سمت چپ را دو سال پیش در صفحه فیس بوکم منتشر کردم و توضیح دادم کودکان زیر 9 سال در مشاهده این عکس بدلیل فقد شناخت و تجربه سکس بلافاصله 8 دلفین را می بینند در حالی که بزرگ سالان آشنا با مفهوم و تجربه سکس چیزی جز هم آغوشی یک زن و مرد در این تصویر ملاحظه نمی کنند!

به تعبیری «فضای زندگی هر کس به اندازه نیازهایش هست»
طرح سمت چپ نیز کاری است از یکی از کارتونیست های منسوب به سبزها و مصداق نمونه بالاست که با پیروزی «حسن روحانی» هر کس به فراخور نیازش «روحانی» و توقعات از «روحانی» را تعبیر و مطالبه می کند و لابد طراح نیز بنمایندگی از جانب خود و بخشی از جامعه هم درد با خود از میانه آن همه مشکلات اقتصادی و معیشتی و سیاسی گسترده دست روی درد خود گذاشته.
سال 88 در اوج شهرآشوبی های جنبش سبز ذیل مقاله «جنبش سکس سبز» ضمن واکاوی رفتار بخشی از سبزها که ریشه در نیازهای ژنتیکی داشت بر این نکته تصریح داشتم که فشار جنسی بخشی از محرک های شهرآشوبی جوانان شده.
هم چنان که 6 سال پیش تر از آن نیز ذیل مقاله «از عسگر گاریچی تا سعید عسگر» بر این نکته تاکید کردم که:
رويکردهای اجتماعی آبستن معانی اند، نه گرسنه آن! معنای تحولات اجتماعی را بايد از رحم انعقاد نطفه اين تحولات زائاند، نمی توان اين معنا را مبتنی بر منويّات خود به آن خوراند! ... بخش قابل توجهی از جوانان دانشجوی فعال در حوزه سیاست نيز که طلايه دار نسل فرهيخته و آوانگارد جامعه محسوب می شوند در آرمانی ترين حالت بمثابه «ماريوس» قهرمان «نوول بينوايانِ» ويکتور هوگويند که در ورای مبارزات سياسی خود نهایتاً بدنبال کوزت افسانه ای خويش می گردند.
علی رغم این پائیز سال گذشته ذیل مقاله «بینوایان» دو نکته را گوشزد کردم که اینجا مجدد تکرارش می کنم:
نخست آنکه حکومت در ایران گریزی از این واقعیت ندارد تا نیاز ذاتی سکشوال را برسمیت شناخته و مکانیسم هائی تخلیه مشروع این نیاز در جامعه را از هر طریق ممکن «چه تسهیل در امر ازدواج یا معاشرت بهداشتی» تعبیه کند.
اما نکته مهم تر آن است که کسری از این فوران شهوت بیرون از مناسبات انقباضی حکومت بازگشت به ناتوانی بخش از جوانان در ایجاد رابطه با جنس مخالف دارد. والی در ذیل همین مناسبات انقباضی جوانان بسیاری در حال حاضر بدون پروا از باز ترین روابط سکسی ـ عاطفی با جنس مخالفشان برخوردارند و تنها متقاضی بازتر شدن بیشتر فضا برای سهل الوصول شدن خوش باشی های شانند!
مشکل مربوط به آن دسته از جوانان است که متاثر از رشد نامتعارف و غیر طبیعی شخصیت شان در دوران صباوت اکنون ناتوان از ایجاد رابطه با جنس مخالف اند و زیر فشار خرد کننده نیاز سکشوال برای جبران این نارسائی از دیوار سیاست که در ایران قابل دسترس ترین امکان هست بالا می روند و ناتوانی های جنسی خود را با لهجه سیاسی فریاد می زنند.

نعل وارونه انصاری!



هر چند شخصاً و به سهم خود مایلم بحث انتخابات را مختومه کنم اما دوستان نمی گذارند!!!
از جمله آقای مجید انصاری در مراسم تجلیل از دکتر عارف فرمودند:
«تدبیر مقام معظم رهبری برای خلق حماسه انتخابات تعیین کننده بود و اقدام ایشان در صدور بخش نامه به نیروهای مسلح برای عدم دخالت در انتخابات و دستور اکید به ائمه جمعه برای استفاده نکردن از این تریبون به نفع جریانی خاص، نقشی تعیین کننده در خلق این انتخابات پر شکوه داشت ... با این وجود نیاز مبرم وجود دارد که قانون انتخابات اصلاح شود و نظام انتخابات های کشور نظام مند شود تا دیگر مهندسی انتخابات غیر ممکن باشد.»
جناب انصاری ظاهراً مایلند نعل وارونه بزنند!
واقع آن است انتخابات اخیر مهندسی شده بود اما نه در داخل بلکه این واشنگتن بود که چند ماه جلوتر از طریق تنگ کردن حلقه تحریم های اقتصادی فلج کننده در حال مهندسی انتخابات بود تا ضمن رساندن آستانه تحمل ایرانیان به مرز «غلط کردم» در ضمیر ناخود آگاه ایشان ضرورت بازگشت «منجی» برای بازتولید مناسبات بالنسبه بهتر در دوران وی را تداعی کنند و نتیجه انتخابات را تضمین و تعیین کنند!
توضیح مُکفی را پیش تر در مقاله «گلوله های کاغذی» داده ام.

جناب انصاری؛ مهندسی اصلی انتخابات عملیات «غلط کردم» بود که با رد صلاحیت سنجیده هاشمی رفسنجانی کل پروژه به هم ریخت!

۱۳۹۲ تیر ۳, دوشنبه

من بچه ام !



(دل مویه ها)
به کسانی که بتناوب متهم و ملوث ام کرده اند به «خیره سری و شهرت طلبی» از طریق حرافی و قلمداری و مخالف خوانی و خلاف جو و جریان اجتماعی شنا کردن، در پاسخ تنها می توانم بگویم:
«من بچه ام»!
بزرگ نشدم. چون بچه مانده ام بالتبع ناتوان از آن مانده ام تا به نـُرم ها و فـُرم ها و تقیُدات و تکلـُفات و کلیشه ها و رسوم و عادت و آداب و روزمره گی ها و مصلحت ها و منفعت ها و منقبت ها و مناسبات قدرت و «خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شدن ها» و «ره چنان رو که رهروان رفتند» بزرگان تن دهم!
چون بچه مانده ام بیرون از تقیدات و نرم ها و فرم ها و کلیشه ها و معذورها و معروف ها و مطلوب ها و غده ها و عقده ها می توانم ساده لوحانه و بازیگوشانه و بچگانه فریاد بزنم:
پادشاه لخت است!
چون بچه ام وقتی پادشاه لخت است می توانم پادشاه را لخت ببینم و دیده خود را با شادمانی کودکانه فریاد بزنم بدون آنکه ارزنی «شعور لحاظ» تبعات و صدمات و آفات و عواقب و ترش روئی صاحبان سلائق و علائق و مصالح و مواجب و پروا و احتراز از دگم و تصلب و تحجر و اعتیاد و آرامش متصلبان و متحجران و معتادان و خفتگان را داشته باشم.
به بزرگی خود مرآ ببخشید اما اجازه دهید بیرون از بهشت شما بزرگان در «دنیای بچگی خود» مشغول بازیگوشی های بچگانه خود بمانم و بچگی کنم!
اجازه دهید بیرون از دنیای پرتکلف شما بزرگان:
شاه را لخت ببینم

شاهسون را لخت ببینم
شاه گزند را لخت ببینم
شاه نژند را لخت ببینم
شاه پندار را لخت ببینم
شاه گفتار را لخت ببینم
شاه کردار را لخت ببینم
شاه اکراه را لخت ببینم
شاهنشاهان مدعی شاه ستیزی را لخت ببینم
«شما» را لخت ببینم!


من نمی خواهم بزرگ شوم! می خواهم بچه بمانم.اجازه دهید بچه بمانم!
«وقتی بچه ام» می توانم دروغگوئی هایتان را ببینم!
«چون بچه ام» می توانم دروغگوئی هایتان را ببینم!
چون بچه ام می توانم خود فریبی هایتان را ببینم!
چون بچه ام می توانم ژست ها و تظاهرها و تصنع هایتان را ببینم!
چون بچه ام می توانم «خود بزرگ بینی تان» را ببینم!
اجازه دهید بچه بمانم!
تا این قدر «حق» دارم!؟

۱۳۹۲ تیر ۱, شنبه

بی تدبیری!



امروز در اخبار آمد که:
«حسن روحانی به دیدار هاشمی رفسنجانی رفت» !!!
آقای روحانی!
چنین اقدامی در عرف سیاسی معنائی خاص را به ذهن متبادر می نماید!
بی تدبیری کردید!
ولو آنکه از نظر اخلاقی بخشی از پیروزی تان در انتخابات را مدیون آقای رفسنجانی می دانستید یا می دانید اما قاعده و نُرم سیاسی آن است که نفر دوم مملکت با توفیق کسب رای اعتماد اکثریت ملت بنشینند و دیگران به منظور تبریک و تهنیت به ملاقات ایشان بروند.
هر اندازه قائل به منزلت و معمریت و شیخوخیت برای هاشمی رفسنجانی باشید اما مصلحت سیاسی حکم می کرد مانع از آن شوید تا در عرف سیاسی چنین القا شود که «ژنرال پیروز» به ملاقات «فرمانده اش» رفت!
این امر در عین حالی که برای آغاز به کار شما در ساختمان پاستور مفید نیست توامان تقویت کننده ذهنیت موجود در افکار عمومی از مناسبات «امیر و آمر» بین شما و رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظامی خواهد شد که درست یا غلط مسمی به Godfather شده است!

پیروزی عوام بر خواص!



بازبینی ماهیت آرای حسن روحانی
اینفوگرافی آرای مکتسبه «دکتر حسن روحانی» در انتخابات ریاست جمهوری اخیر ایران مبین آن است که «روحانی» بر تارک «آرای عوام» فاتح ساختمان ریاست جمهوری شد. این امر بدان معناست که روحانی ریاست جمهوری خود را مدیون طبقه عوام مبتلا به دغدغه طعام است.
در مقاله «گربه چکمه پوش» متذکر این نکته شدم که مجموع آرای «روحانی» تلفیقی از سه عامل «غیظ» و«مظلومیت» و«اقتصاد» بود.
منظور از اقتصاد، آرای ماکزیممی شهروندانی است که زیر فشار تحریم های فلج کننده آمریکا از مشکل معیشت در رنج و فشار بودند و به کسی رای دادند که در میان «نامزدهای هشتگانه» مبدل به نماد تغییر وضع موجود شده بود.
اساساً در بازبینی جمیع انتخابات ریاست جمهوری گذشته در ایران بوضوح می توان یک آهنگ و منحنی آشنا را در شیوه رای دادن شهروندان ردیابی کرد.
نظام شهروندی در ایران از حیث طبقاتی در حد فاصل دو طبقه «متوسط» قرار دارد:
طبقه متوسط سنتی که گرایشات دینی و اصولگرایانه دارد وطبقه متوسط مدرن که برخوردار از گرایشات سکولار و غربی است.
مطابق تعریف، طبقه متوسط به اقشاری اطلاق می شود که با برخورداری از حداقلی از رفاه نسبی نیازهای اولیه خود را مرتفع کرده (معیشت و امنیت) و اینک در جستجوی نیازهای ثانویه اند.
نیازهای ثانویه برای طبقه متوسط سنتی شامل تمهید مکانیزم تحقق و تامین باورها و آرمان های عقیدتی و اسلامی و انقلابی است در حالی که مراد طبقه متوسط مدرن از نیازهای ثانویه آزادی های اجتماعی و فردی و آزادی اندیشه و دمکراسی طلبی است.
لذا هر زمانی که در جمهوری اسلامی حداقلی از رفاه نسبی فراهم بوده «در رقابت های انتخاباتی» مطالبات این دو طبقه حرف اصلی را زده و نامزدی پیروز آن انتخابات شده که توفیق یافته تحقق آن مطالبات را در ذهنیت صاحبان رای عهده داری کند.
بر این اساس پیروزی «محمد خاتمی» در دوم خرداد 76 تفوق آرای طبقه متوسط مدرنی بود که ضمن برخورداری از حداقلی از رفاه نسبی در دوران ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی، آنک در جستجوی نیازهای ثانویه به خاتمی اقبال کردند. همچنان که اقبال به «احمدی نژاد» در سال 84 نیز برآیند آرای طبقه متوسط سنتی بود که در بهبود نسبی وضعیت اقتصادی دوران خاتمی اینک تحقق مطالبات آرمانگرایانه و اصولی و انقلابی شان را در قامت احمدی نژاد می دیدند.
اما نکته مغفول آن است که در حدفاصل طبقه متوسط سنتی و طبقه متوسط مدرن ایران، توده هائی موجود اند که ضمن برخورداری از وزنی قابل توجه به اقشار فرودست اشتهار دارند. اقشاری که کماکان مبتلا به درد و دغدغه معاش و معیشت اند و در تار و پود مناسبات اجتماعی و اقتصادی ایران از حیث مالی «فقیر» محسوب می شوند.
ایشان همان اقشاری اند که در انتخابات اخیر حرف اصلی را در پیروزی «حسن روحانی» زدند.
این اقشار بودند که زیر فشار خرد کننده تحریم های فلج کننده اقتصادی آمریکا به کسی رای دادند که خواسته یا ناخواسته با شعار تعامل با «دنیا» (!) جهت رفع تحریم های اقتصادی به نماد تغییر وضع موجود مبدل شده بود.
بر این اساس مجموع آرای روحانی را باید برآیندی از آرای «غیاضان اصلاح طلب» و آرای «مظلوم نوازان» در کنار آرای پر تفوق طبقات فرودست محسوب کرد.
هم چنانکه مجموع آرای 4 نامزد اصول گرا را می توان حجم پایگاه اجتماعی طبقات متوسط سنتی در ایران دانست و چنانچه دکتر عارف نیز انصراف نمی داد میزان اقبال شهروندان به ایشان را می شد در قامت شاخص آماری از طبقات متوسط مدرن در ایران برسمیت شناخت.
وقتی در سبد آرای متخذه «روحانی» آرای چشمگیر اقشار و طبقات محروم و فرودست از شهرستان ها و روستاهای دور افتاده را شاهد هستیم این امر بدآن معناست که اقبال به روحانی متکی بر آرای طبقات عوام با دغدغه طعام بوده.
لذا پیروزی روحانی در انتخابات ریاست جمهوری را باید پیروزی طبقه عوام بر خواص معنا کرد با چاشنی آرای غیاظان و مظلوم نوازان!


۱۳۹۲ خرداد ۲۹, چهارشنبه

هشدار!!!



جناب آقای روحانی
رئیس جمهور منتخب و محترم
روز گذشته در خلال شادی های طبیعی مردم بعد از موفقیت تیم ملی فوتبال ایران به بازی های جام جهانی شعاری زشت توسط قلیلی سر داده شد با این مضمون:
بدون هیچ دلیلی ـ خاک تو سر جلیلی
آقای روحانی به شما هشدار می دهم! بعد از این شعار سکوتی سرد و سنگین از جانب بدنه مردمی جبهه اصولگرایان بوضوح شنیده شد! سکوتی که در صورتی که جنابعالی حاذقانه نسبت به این شعار و شعارهای مشابه واکنش نشان ندهید استعداد آن را دارد تا آن سکوت ساکن را با قدرتی شگرف و سریع مبدل به نفرت و خشمی فعال کرده و برخلاف امیدهای موجود برای فردائی توام با هم دلی بار دیگر جامعه در عمق آتش نقار و نفاق و بددلی و درگیری فرو رود.
جناب روحانی
به آن بخش از حامیان افراطی و بد دهان تان گوشزد کنید رقابت های انتخاباتی را فراموش کنند اما یک چیز را هرگز فراموش نکنند و آن این که «جلیلی» و امثال جلیلی بازماندگان نسل جنگی هستند که الی الابد در مقام دردانه های کشور در کانون محبت و عشق و علاقه ایرانیان قرار دارند.
نگذارید نسل جنگ و بدنه اجتماعی اصولگرایان با چنین شعارهای سخیفی از آمدن شما احساس نارفیقی کنند.



۱۳۹۲ خرداد ۲۷, دوشنبه

گربه چکمه پوش!


بازبینی یازدهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران

انتخابات دور یازدهم ریاست جمهوری ایران با تمام فراز و نشیب هایش اینک و با بسته شدن پرونده آن و اعلام نتایج آراء شاخص مهمی را در فهم چیستی و جنس و ماهیت آرای شهروندان ایرانی را در اختیار تحلیل گران گذاشت.

با احتساب میزان آرای ماخوذه هر کدام از نامزدها و نزدیکی آرای چهار نامزد منسوب به جبهه اصولگرائی (قالیباف ـ جلیلی ـ رضائی ـ ولایتی) به یکدیگر و در حالی که مجموع آرای این 4 نفر نیز نمی توانست به آرای حسن روحانی نزدیک شود از این واقعیت می توان نتیجه گرفت:
انتخابات مزبور قابل مقایسه با انتخابات سال 84 نیست که در آن اصلاح طلب ها بدلیل تعدد نامزد مبتلا به تقسیم آرا و شکست محتوم مقابل اصولگرایان شدند.
آمار آرای نامزدها نشان دهنده واقعیت مهمی است و آن این که نه آن 4 اصولگرا به روحانی باخته اند و نه روحانی از این 4 نفر برده است! آرای قلیل و نزدیک به هم جلیلی و قالیباف و رضائی و ولایتی نشان می دهد هیچ کدام از این 4 نفر رای دیگری را نشکسته بلکه اساساً رای حائز اهمیت و قابل اعتنائی نیآورده اند!
لذا باید بدنبال آن بود که رقیب اصلی «چیز» دیگری بوده که روحانی «با آن» بُرده و قالیباف و جلیلی و رضائی و ولایتی «به آن» باخته اند!
اهتمام این مقاله پاسخ به همین پرسش است که «رقیب اصلی» در انتخابات مزبور چه کسی یا چه چیزی بود!؟
قبل از یابش پاسخ این پرسش در این واقعیت نمی توان تردید داشت که در کنار «رقیب اصلی» دو عنصر «غیظ» و «مظلومیت» نقش موثری در اقبال بخشی از شهروندان ایرانی به «حسن روحانی» را در انتخابات ریاست جمهوری عهده داری کرد.
نخست غیظی که ریشه در نظم مستقری داشت که از فردای اعلام نتایج انتخابات سال 88 ذائقه آن بخش از شهروندان که کماکان به سناریوی تقلب در انتخابات 88 باور داشتند را تلخ نگاه داشته بود و چنین «غیـّاظانی» با تحفظ چنان «غیظی» رای خود را به آنی دادند که در «میتینگ های انتخاباتی» خود را مدافع محصوران جنبش سبز (موسوی ـ کروبی) و مخالف حافظان «نظم مزبور» معرفی می کرد!
گذشته از آنکه بخشی از جامعه که با ورود هاشمی به انتخابات مبتلا به امید و ابتهاج شدند و با رد صلاحیت اش، هاشمی را در هاله ای از مظلومیت دیدند اینک رای به حسن روحانی را حداقل وظیفه اخلاقی خود در دفاع از مظلومی می دانستند که بعد از رد صلاحیت، شکسته دلانه «روحانی» را در قامت «من کنت مولا هذا علی مولا» نشانه گذاری می کرد!
هر چند نباید این واقعیت را نادیده انگاشت که مظلومیت متصور برای هاشمی قبل از آنکه ریشه در واقعیت داشته باشد محصول واکنش سنجیده و محاسبه شده ایشان در قبال رد صلاحیت اش بود. (نگاه کنید به دو مقاله گام بعدی هاشمی و بازی بزرگان)
سناریوی «هاشمی مظلوم» از لحظه ای کلید خود که ایشان بعد از رد صلاحیتش بدون هیچ اعتراض مشهودی با توسل به سیاست «گربه چکمه پوش» توانست بسرعت نزد افکار عمومی خود را مبدل به هاشمی مظلومی کند که علی رغم «پدر انقلاب» بودنش! علی رغم «قهرمان انقلاب» بودنش! علی رغم «شناسنامه انقلاب» بودنش! علی رغم «السابقون انقلاب» بودنش! علی رغم «صحابه امام» بودنش! چنان بی رحمانه صلاحیتش در شورای نگهبان رد می شود و این «پیر فرزانه» و «زعیم پرسابقه» بی هیچ گله ای پارسا کیشانه و نجیبانه با بُغضی در گلو از داوری نارفیقانه شورای نگهبان تمکین می کند! (نگاه کنید به مقاله هاشمی هاشمی است)



(گربه چکمه پوش یا Puss in Boots اشاره به یکی از شخصیت های تریلوژی Shrek دارد که با ترفند مظلوم نمائی و قرار دادن خود در موضع معصومیت و ترحم این اعتماد را در رقیب فراهم می کرد تا به وی نزدیک شوند و آنگاه در فرصتی مغتنم و از موضعی مسلط بر ایشان فائق آید)


هاشمی بخوبی می دانست اعتراض به داوری شورای نگهبان و عدم تمکین از آن و اتخاذ رویکردهای اپوزیسیونی بمعنای ابتلا به انزوا و حذف از دایره قدرت ایران خواهد بود. طبیعتاً وی بخوبی فرجام فردی مانند آیت الله منتظری را در خاطر داشت که چگونه علی رغم برخورداری از سابقه «قائم مقام رهبری» و برخورداری از «سابقه انقلاب» و اشتهار به «شناسنامه انقلاب» و افتخارش به «یار امام بودن» وقتی عزم مقابل نظام ایستادن کرد نظام نیز بدون تامل از روی وی گذشت.
اتخاذ رویکرد «گربه چکمه پوش» تا آن اندازه موثر بود که بتواند با قرار دادن هاشمی در کانون مظلومیتی تاثرآور، ایشان را در وجدان عمومی جامعه مُبدل به «منجی و قهرمان مظلوم انقلاب» نماید. همین مظلومیت بود که هاشمی را در کسری از زمان به یک «رسانه ملی» تبدیل کرد تا حدی که بتواند با «گامبی کردن عارف» و تحمیل نامزد خود (حسن روحانی) به جبهه مشترک اعتدالیون و اصلاح طلبان اقناع و اجماعی گسترده بین بدنه اجتماعی دو جبهه متحد اعتدالیون و اصلاح طلبان را بنفع حسن روحانی فراهم آورد. (در این زمینه نگاه شود به فراخوان هاشمی ـ گفتگو با ژاپه یوسفی)
قدر مسلم آن است که همین اتفاق (اقناع و اجماع بر روی روحانی) در صورت حذف روحانی بنفع عارف، می توانست برای عارف هم فراهم شود اما ترجیح هاشمی طبیعتاً با کسی بود که قرابت و هم تباری سیاسی با خود داشته باشد و روحانی چنین فردی بود.
در مجموع هاشمی موفق شد با «گامبی کردن عارف» یک «حـُفره» با قدرت مَکشی بسیار بالا در فضای انتخابات ایران ایجاد کند تا از آن طریق سنگربانان هاشمی بتوانند جهت جذب گسترده آرا و هدایت آراء بسمت انگشت اشاره «مُنجی» و اقبال به «نامزد پیشنهادی منجی» بسترسازی و انگیزه سازی نمایند.
این در حالیست که بعد از رد صلاحیت هاشمی توسط شورای نگهبان «هاشمی» و «بازی هاشمی» از سوی «رقبای هاشمی» تمام شده محسوب می شد. اما این «پیرماهی» سیاست در ایران نشان داد تا آن اندازه در نرد سیاست حرفه ای هست تا با «بازی خوب کردن با تاس بد» نتیجه را از شکست کامل به پیروزی کامل مبدل کند. (مقاله گامبیه هاشمی)
در واقع هاشمی از طریق حذف بموقع عارف و اعلام حمایت اش از روحانی در کسوت «مُنجی مظلوم» و متابعت شیدائیان «منجی مظلوم» از فراخوان ایشان، توانست صفحه مبارزه را به طرفة العینی بنفع خود عوض نماید و از این طریق بود که در کمترین زمان ممکن آرای روحانی مواجه با جهشی انفجاری شد تا جائی که در سه روز پایانی ایام تبلیغات، نتیجه آرای انتخابات به طرز محیرالعقولی بنفع «افسر تحت امر هاشمی» تغییر جهت پیدا کرد!
علی ایحال هر چند غیظ بخش موثری از «طبقه متوسط» ایران از دولت احمدی نژاد در کنار بازی موثر هاشمی در قامت «منجی مظلوم» توانست موجی عظیم از میانه شهروندان را بنفع روحانی در انتخابات ریاست جمهوری تاسیس و تهییج کند اما این دو عامل هنوز محتاج یک عنصر تمام کننده بودند تا از آن طریق و با تلفیق این سه عامل، نتیجه انتخابات یکسره شود.
برای یابش این «عنصر سوم» که آن را می توان «رقیب اصلی» چهار نامزد اصولگرایان و رفیق و یاور اصلی برای ظفرمندی «روحانی» به حساب آورد باید کمی به عقب بازگشت!
سه شنبه یازدهم مهر ماه سال 91 (هشت ماه قبل از آغاز ثبت نام نامزدهای ریاست جمهوری) که هنوز کمترین احتمال و گمانه ای از خواست هاشمی برای ورود به انتخابات دور یازدهم ریاست جمهوری نمی رفت. شخصاً ضمن تحریر مقاله «خیز بلند هاشمی» با قاطعیت خبر از آن دادم که «اکبر هاشمی رفسنجانی» در انتخابات مزبور خود را نامزد خواهد کرد!
اما این گمانه زنی نه ناظر بر کف بینی بود و نه برخورداری از جامی جهان بین نزد مدعی و صرفاً به اعتبار شناخت از «روانشناسی فردی» آقای هاشمی مسجل بود ایشان در انتخابات ریاست جمهوری حتماً شرکت خواهد کرد. (نگاه کنید به مقاله مرد خیزرانی)
اما تاکید بر ورود هاشمی در انتخابات ریاست جمهوری در مقاله «خیز بلند هاشمی» تنها یکی از مُفاد آن مقاله بود و جز این چند نکته دیگر نیز در مقاله مزبور گوشزد شده بود که بازبینی آنها خالی از لطف نیست:
نخست آنکه ـ هاشمی در مقام نامزد وارد انتخابات خواهد شد!
دو ـ هاشمی در قامت منجی و با القای نجات میهن از بحران وارد انتخابات می شود!
سه ـ ورود هاشمی به انتخابات با اقبال ملی و گسترده و با تضمین موفقیت همراه خواهد شد! (در آن مقاله به دلائل اقبال به هاشمی به تفصیل اشاره شده که خوانش مجدداش قابل تامل خواهد بود)
چهار ـ شورای نگهبان توان رد صلاحیت هاشمی را به اعتبار منصوب رهبری بودن در مجمع تشخیص مصلحت ندارد!
پنج ـ شورای نگهبان تنها می تواند به اعتبار و اتکا بر مصوبه قانونی «کبر سن» هاشمی را رد صلاحیت کند!
اظهارات هاشمی رفسنجانی در فردای رد صلاحیت اش توسط شورای نگهبان تائید بند بند مفاد مطرح شده در مقاله 8 ماه پیش تر «خیز بلند هاشمی» بود.
هاشمی در این زمینه طی نشستی با حامیانش در مورخه 22 خرداد 92 اظهار می دارد:
« بعد از تماسی دیگر ... به آقای حجازی فقط گفتم که ایشان را (آیت الله خامنه ای) از خواب بیدار نکنند و برایشان پیغام گذاشتم در نهایت برای ثبت نام راهی وزارت کشور شدم. و حتی آن قدر این رفتن با عجله بود که گروه چک سپاه نتوانست قبل از ما برسد و بدون هماهنگی و چک عازم وزارت کشور شدیم ... با توجه به شور و نشاطی که در سراسر کشور پس از اعلام حضورم در انتخابات ایجاد شد و از آنجایی که در مسیر تایید صلاحیت بنده نیز بهانه و مشکلی نبود، وزیر اطلاعات برخلاف عرف و قانون، شخصا در جلسه بررسی صلاحیت‌ها در شورای نگهبان حضور یافت که ابتدا مورد اعتراض برخی از اعضای شورای نگهبان نیز قرار گرفت و نهایتا به اعضای شورای نگهبان گفت که حضور هاشمی در انتخابات می‌تواند موجب پیروزی قاطع و با رای بالای مردم شود که با راه و رسم آن‌ها سازگار نیست و لذا شورا را متقاعد کرد که به بهانه شرایط سنی رای به عدم احراز صلاحیت بنده دهند» (پای نوشت مهم)
علی ایحال فرای پنج مورد مطرح شده در مقاله «خیز بلند هاشمی» یک واقعیت محوری نیز در آن مقاله تحت عنوان کلید خوردن پروژه «چاموروئیزه کردن انقلاب» ازطریق «ایجاد بحران انگیزشی» نزد بدنه انقلاب با استفاده از فشار اقتصادی و جنگ و درگیری خسته کننده و توانفرسا و «اسقاط ابزار حکومت از درون» مورد اشاره قرار گرفته بود تا از آن طریق بتوان نهایتاً طی یک انتخابات دمکراتیک آرای سربازان انقلاب را بشیوه «بالا برده هزینه معیشت شهروندان» بصورت کاملا بهداشتی بنفع نامزدی مورد وثوق مصادره کرد! (در این زمینه حتماً مقاله «گلوله های کاغذی» را بازخوانی نمائید)
در همان مقاله (خیز بلند هاشمی) بر این نکته تاکید شده بود که:
«« نباید از نظر دور داشت که گزینه هاشمی و تاکید همیشگی وی بر سیاست اعتدال و میانه روی همواره و به صفت ظاهر مورد وثوق و اقبال غرب و بویژه آمریکائی ها نیز بوده. لذا طبیعتاً ایشان نیز احتمالاً و بموقع امدادهای لازم را به این پروسه (پیروزشدن هاشمی در انتخابات) خواهند رساند. از جمله سنگین تر کردن وضعیت اقتصادی برای مردم بمنظور تضغیف پایگاه اصولگرایان حامی خط مشی احمدی نژاد و تقویت توقع مردم به ضرورت «بازگشت مرد بحران ها»!
اظهارات سخنگوی کاخ سفید در تحلیل چرائی افت ارزش ریال و افزایش قیمت ها در ایران مبنی بر آنکه:
«مردم ایران متوجه هستند که چه کسانی مسوول شرایط ایجاد شده برای اقتصاد این کشور هستند، شرایطی که ناشی از خودداری رژیم این کشور از رعایت تعهداتش است» چنین اظهاراتی را می توان پاس بموقع و معنادار آمریکائی ها جهت متوجه کردن افکار عمومی در ایران به یک «منجی در سایه» معنا کرد!»»
آمریکائی ها بخوبی می دانستند که هاشمی همواره با رویکرد اعتدالی بدنبال بهبود مناسبات با واشنگتن است. این واقعیتی نچندان پنهان در کاریر سیاسی آقای هاشمی بوده و اخیراً نیز ایشان طی مصاحبه با «فصلنامه مطالعات بین المللی» صراحتاً خبر از آن داد که در سال های آخر حیات بنیان گذار جمهوری اسلامی بصورت خصوصی و محرمانه از ایشان خواسته قبل از رحلت شان تکلیف رابطه با آمریکا را روشن کنند (نگاه کنید به مقاله باشنده با شیطان)
بهبود مناسبات با آمریکا پرونده ای قدیمی در سنت سیاسی هاشمی رفسنجانی است که ظاهراً تبدیل به یک آرزو برای ایشان شده تا از این طریق ایشان بتواند تحت عنوان فاتح این پروژه نام خود را در تاریخ معاصر ایران ثبت و حک نماید.
اولین جرقه این بحث در مرداد ماه 68 طی انتشار مقاله جنجالی «نکته» بقلم سعیدی سیرجانی در روزنامه اطلاعات زده شد که در آن تاریخ موجبات جنجالی بزرگ در محافل سیاسی ایران شد.
کلیات آن مقاله ناظر بر چند محور بود از جمله:
ـ مبارزه شعاری انقلاب با آمریکا.
ـ زیر سوال بردن اشغال سفارت آمریکا.
ـ اداره غیر خردمندانه مملکت.
ـ و نهایتاً اعتلای ایران و زمامداری در محدوده و جغرافیای آن بجای پرداختن به اوج افلاک!
هر چند مقاله مزبور نهایتاً کار بجائی نبرد اما مانع از آن نشد تا یازده ماه بعد و در اردیبهشت سال 69 بار دیگر این بحث اما این بار به قلم «عطاالله مهاجرانی» معاونت وقت حقوقی هاشمی رفسنجانی در کاخ ریاست جمهوری و ذیل مقاله ای تحت عنوان «مذاکره مستقیم» در روزنامه اطلاعات وارد مجادلات سیاسی ایران شود. اما این بار بازتاب های این بحث تا آنجا بالا گرفت که نهایتاً آیت الله خامنه ای شخصاً وارد غائله شد و طی سخنانی تند خطاب به مهاجرانی اظهار داشت:
«بنده معتقدم آن کسانی که فکر می کنند ما باید با راس استکبار یعنی آمریکا مذاکره کنیم یا دچار ساده لوحی و یا مرعوبند ... چرا نسبت به اقتدارآمریکا مرعوب می شوید؟ ... یازده سال است که شعار مرگ بر آمریکا از دهان ملت ما نیفتاده و راه ها به روی ما بسته نبوده ... صرف اینکه شما بروید با آمریکا حرف بزنید و مذاکره کنید آیا مسئله حل می شود؟ ... این طور نیست. مذاکره در عرف سیاسی یعنی معامله ... «تو» از انقلاب اسلامی چه چیزی را می خواهی به آمریکا بدهی تا یک چیزی را از او بگیری؟ والله که آمریکا از هیچ چیز ملت ایران بقدر مسلمان بودن و پایبند اسلام ناب محمدی بودن ناراحت نیست. او می خواهد شما از این پایبندی تان دست بردارید. می گویند بیائید با گروگان ها معامله کنیم. این هم ساده لوحی است. این ساده لوحی است که کسانی بگویند برویم پشت میز مذاکره ... اینها این گونه اند. نخیر، من با مذاکره با آمریکا مخالفم و دولت جمهوری اسلامی بدون اجازه من امکان ندارد چنین کاری بکند و خودشان هم قاعدتا با چنین کاری موافق نیستند»
علی ایحال ظاهراً هاشمی کماکان مُصر بود تا قفل مناسبات بین تهران و واشنگتن توسط ایشان و در دوران ریاست جمهوری ایشان باز شود به همین دلیل بود که با نزدیک شدن به پایان دور دوم ریاست جمهوریش معاون پارلمانی ایشان (عطاالله مهاجرانی) بار دیگر جنجال ساز شد و ضمن مصاحبه ای با اینجانب منتشره در روزنامه ایران نیوز (8 آبان 73) این بار متقاضی تغییر قانون اساسی بمنظور تداوم ریاست جمهوری اکبر هاشمی رفسنجانی شد! (نگاه کنید به مقاله ظلم زدائی از تاریخ)
هر چند آن پیشنهاد نیز نهایتاً با مخالفت صریح آیت الله خامنه ای به جائی نرسید اما همین ناکامی ظاهراً بستر انعقاد نطفه اشتیاق بازگشت مجدد هاشمی به عرصه ریاست جمهوری طی سالهای بعد شد که تلاش ناکام اش در سال 84 را باید در همین راستا گمانه زنی کرد. هم چنانکه ورود ایشان به انتخابات دور یازدهم ریاست جمهوری و در آستانه 80 سالگی را نیز می توان گام بلند ایشان برای عملیاتی کردن این آخرین آرزوی سیاسی خود در دوران حیاتش محسوب کرد که با سد پیش بینی نشده رد صلاحیت شورای نگهبان برخورد کرد!
حضوری که در صورت عدم رد صلاحیت اش این فرصت را به هاشمی می داد تا با اتکای بر آرای معترضه (پراکندگی و چیستی این آرا در مقاله خیز بلند هاشمی آمده است) و برخورداری از «پاس طلائی تحریم ها» وی را بر تارک اقبال حداکثری شهروندان ایرانی در انتخابات قرار دهد و از قبال آن پیروزی پر اقبال «به بهانه قشار اقتصادی بر مردم» و «سیاه نمائی از وضعیت کشور» و این که مردم دیگر خسته اند و رای بالای شان به من یعنی با سیاست های مبارزه جویانه با آمریکا مخالفند، بستر تحمیل و خوراندن جام زهر «شکستن قفل رابطه با آمریکا» را از طریق مشابه سازی با خوراندن جام زهر پذیرش قطعنامه 598 به مرحوم امام باز تولید نماید. (برای توضیح بیشتر به مقاله «اسب های چوبی» و ایضاً مقاله «باد کاشتید آقای هاشمی» مراجعه نمائید)
بر این اساس می توان عزم هاشمی جهت تصاحب کرسی ریاست جمهوری در کنار تشدید تحریم های فلج کننده اقتصادی آمریکا را بمثابه قطعات پازلی محسوب کرد که در صورت عدم بروز مشکل در مسیر ریاست جمهوری مجدد هاشمی از طریق دامن زدن به انگاره «بازگشت منجی» می توانست تضمینی بر موفقیت قطعی هاشمی در انتخابات باشد.
تضمینی که بعد از حذف پیش بینی نشده هاشمی از انتخابات بصورت قهری منتقل به جانشین هاشمی در انتخابات مزبور (حسن روحانی) شد!
لذا اکنون و با تفطن به واقعیت های مزبور باید «رقیب اصلی» در انتخابات دور یازدهم ریاست جمهوری را آمریکا و تحریم های اقتصادی فلج کننده اش تلقی کرد که از آن طریق توانست با تسمه از گـُرده اقشار فرو دست کشیدن، میزان نارضایتی و کلافگی و استیصال اقتصادی شهروندان ایرانی را از طریق بحران معیشت تا آنجا بالا ببرد که چهار نامزد منسوب به جبهه اصولگرایان در فرهنگ و باور عامه به «حافظان نظم ناکارآمد موجود» شناخته شوند و نامزد مقابل ایشان و متحد «مُنجی مظلوم» به سمبل تغییر و نجات و تعامل و چرخاننده چرخ زندگی در کنار چرخ سانتریفوژهای نیروگاه اتمی مُبدل گردد!
قاعدتاً نظام جمهوری اسلامی کماکان برخوردار از بدنه ای ایدئولوژیک و حامی هست که تحت هر شرایط سختی در دفاع از حکومت شان پایمردی می کنند اما هم زمان نمی توان این واقعیت را نیز نادیده گرفت که بدنه عوام جامعه که بصورت طبیعی ناتوان از فهم و تحلیل مسائل پیچیده سیاسی اند و اولویت ایشان قبل از فهم مسائل سیاسی تامین معیشت و فراغت خانواده است و هر چند در وضعیت عادی مشکلی نیز با حکومت خود نداشته باشند اما قهراً در بلند مدت نظام نمی تواند از چنان توده هائی توقع کند تا تحت هر شرایطی جان نثارانه نیازها و حقوق اولیه زیست فردی و اجتماعی خود و خانواده شان را بنفع مانائی جمهوری اسلامی در نبرد با زیاده خواهی آمریکائی ها قربانی کنند. ایشان همان اقشاری هستند که نظام سلطه با تحریم های فلج کننده اقتصادی بیشترین سرمایه گذاری را بر روی ایشان کرده تا از طریق فشار اقتصادی بتواند از میانه ایشان و بنفع هژمونی خود یارگیری کند.
بر این اساس است که می توان ترکیب آرای حسن روحانی را تلفیقی از آرائی متنوع در حد فاصل آرای شهروندان فرودستی که حتی تا پیش از این طرفدار احمدی نژاد بودند اما اینک زیر بار فشار اقتصادی در حال خرد شدن هستند تا طبقات متوسط معترض به سیاست های انقباظی اصولگرایان و ایضاً سبزها و اصلاح طلبانی محسوب کرد که کماکان به تقلب در انتخابات سال 88 باور دارند.
اما در یک نکته نباید تردید داشت که وجهه غالب آرای روحانی علی رغم تنوع خاستگاه، جملگی از یک درد مشترک اقتصادی در رنج بودند و همان درد مشترک عامل اصلی اقبال و اجماع و سرریز آرای اکثریتی شهروندان «مختلف الطبقه» اما «مشترک الدغدغه» در سبد «حسن روحانی» شد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پای نوشت:
در حد فاصل انتشار مقاله «خیز بلند هاشمی» تا ثبت نام و رد صلاحیت وی 8 ماه بعد از انتشار مقاله مزبور یک اتفاق مهم نیز افتاد که ارزش تاریخی دارد اما بدلیل ملاحظات حقوقی نویسنده فعلاً از بیان آن احتراز کرده اما تا همین حد در این پانوشت متذکر آن شدم تا در آینده و برای ثبت در تاریخ در فرصتی مقتضی و رفع ملاحظات حقوقی به آن اشاره گردد.

گامبیه هاشمی
مرد خیزرانی
http://dariushsajjadi.blogspot.com/2013/05/blog-post_4809.html
باشنده با شیطان
http://sokhand.blogspot.com/2012/04/blog-post_23.html
ظلم زدائی از تاریخ
http://sokhand.blogspot.com/2013/06/blog-post_2.html
باد کاشتید آقای هاشمی
http://sokhand.blogspot.com/2013/05/blog-post_30.html
خطابی با عتاب به آیت الهی برخطا
http://sokhand.blogspot.com/2013/05/blog-post_26.html
استراتژیست های کلنگی

پایان توهم یا توهمی بی پایان!؟


استری گرسنه را مُخیـّر بین دو علوفه در دو نقطه مختلف اصطبل کردند، زبان بسته به سنت همیشگی که برخوردار از یک طعام بود این بار نتوانست از عهده انتخاب برآید و از گرسنگی مُرد!
پنج سال پیش ذیل مقاله ای تصریح کردم «اصلاح طلبان سیاست ورزی بلد نیستند» 

اکنون نیز شواهد موید آن است که مرغ یک پا دارد و تا اطلاع ثانوی عنصر سیاست ورزی نزد ایشان تعطیل است. نمونه بارز آن نامه بی موقع و شتابزده محمدرضا خاتمی در فردای اعلام پیروزی حسن روحانی بود!
این در حالی است که چه موافق اکبر هاشمی رفسنجانی باشیم یا مخالفش لیکن نمی توان توانائی های سیایت ورزی ایشان را منکر شد.
قبلاً در «گامبیه هاشمی» به این نکته اشاره کرده بودم.
رفتار هاشمی درس بزرگی برای اصلاح طلبان بویژه رهبران جنبش سبز بود! هاشمی بعد از رد صلاحیتش می توانست رفتاری قهرآمیز پیشه کند و ضمن استعفا از ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام خود را مبدل به یک چهره اپوزیسیونی کرده و با دست خود اسباب پابان خود در عرصه سیاست شود.
اما نه تنها این کار را نکرد بلکه با ماندن در صحنه و ادامه بازی سیاست ورزانه و هوشمندانه از طریق سرمایه گذاری بر روی «حسن روحانی» بازی باخته را مبدل به بُرد کرد (ولو بُرد نسبی) و اکنون محق است تا خنده پیروزی کند و با گردنی افراشته در مراسم تحلیف و تنفیذ روحانی شرکت کرده و اقتدار و زیرکی خود را به رخ حریفانش بکشد.
حال این را مقایسه کنید با رفتار بی معنا و نابخردانه میر حسین موسوی در انتخابات سال 88!
در حالی که موسوی می توانست با شیوه امروز هاشمی ضمن اجتناب از شهرآشوبی و لشکرکشی خیابانی بدون آنکه خود و جایگاه خود را بسوزاند و گوشه نشین کوچه اختر شود با لحاظ اصل سیاست ورزی و تکیه بر آرای مکتسبه اش در سال 88 و برسمیت شناختن نتیجه آن انتخابات، اکنون و به اعتبار وزن و شان موجه اش و کارنامه ضعیف جبهه مقابل با بالاترین میزان پیروز انتخابات سال 92 باشد.
نابلدی اصلاح طلبان در عرصه سیاست منجر به وهم اندیشی و حذف طبیعی ایشان از عرصه سیاست شد. در غیر این صورت اگر ایشان با قواعد دنیای سیاست آشنائی داشتند حتی اگر اصرار بر مبارزه با نظام هم داشتند نمی بایست به این راحتی تن به حصر خود می دادند و حتی نیم کلمه هم در مورد شرکت یا عدم شرکت در انتخابات سال 92 حرف نزنند!؟
سکوت و تن دادن ایشان به حصرشان معنای بسیار روشنی دارد و آن پذیرش این امر است که تند رفتند و سناریوی تقلب را بد و احساسی بازی کردند!!

۱۳۹۲ خرداد ۲۵, شنبه

گامبیه هاشمی!



گامبی اصطلاحی است در شطرنج که طی آن یک مهره خودی در عرصه شطرنج تعمداً سوزانده می شود تا از این طریق ضمن «تغییر آرایش صحنه مبارزه» وضع جبهه خودی بر علیه رقیب ترمیم و تقویت شود.
سه شنبه 31 اردیبهشت ماه گذشته بعد از اعلام رد صلاحیت هاشمی رفسنجانی برای حضور در قامت نامزد در انتخابات ریاست جمهوری ذیل پستی در صفحه فیس بوکم خطاب به آقای هاشمی نوشتم:
«« آقای هاشمی ـ شرط موفقیت در سیاست «تاس خوب آوردن» نیست. «تاس بد» را «خوب بازی کردن» است!
و شما دور آخر را بد بازی کردید آقای هاشمی »»

علی رغم این تا آن اندازه انصاف و صداقت دارم تا در صورت بازی حرفه ای و اثبات نادرستی ادعای سابق «کردیت» !!! آن را به حریف بدهم و واقع آن است برخلاف انتظار هاشمی دور آخر را بسیار خوب و حرفه ای بازی کرد!
با رد صلاحیت هاشمی تقریباً بازی برای ایشان تمام شده بود و علی رغم خواستش، بازنده مبارزه محسوب می شد اما هاشمی نشان داد تا آن اندازه در نرد سیاست حرفه ای هست تا با «بازی خوب کردن با تاس بد» نتیجه را از شکست کامل به پیروزی کامل مبدل کند!
در واقع کاری که هاشمی کرد نرد نبود بلکه شطرنجی بود حرفه ای که بموقع با گامبی کردن عارف توانست صفحه مبارزه را به طرفة العینی بنفع خود عوض کند و درست بعد از حذف عارف بود که آرای روحانی (افسر تحت امرش) مواجه با جهش انفجاری شد و در کمتر از سه روز نتیجه آرای انتخابات را به طرز محیرالعقولی بنفع خود و تیم تحت امرش عوض کرد!
خسته نباشید آقای هاشمی
آدم از رقابت با شما لذت می برد. بُردتان مبارک اما بازی هم چنان ادامه دارد!!!
البته این تحلیل تفاصیلی هم دارد که بزودی ذیل پستی مستقل منتشرش می کنم.

۱۳۹۲ خرداد ۲۳, پنجشنبه

سی چه التماس می کنی؟



اولاً بقول «حسام بیگ» شخصیت معروف سریال ماندگار «روزی روزگاری» با کارگردانی توانمند امرالله احمدجو:
التماس نکن!
آنهائی که طی این مدت و مدت باقیمانده تا انتخابات ریاست جمهوری ایران در سامانه های مجازی و غیر مجازی راه افتاده اند و از «زمین و زمان» و «یمین و یسار» جهت اقناع دیگران بمنظور لزوم و ضرورت شرکت در انتخابات احتجاج و استدلال و ابتهال می کنند باید گفت:
سی چه التماس می کنی!؟
مگر لزوم مشارکت مسئولانه در تعیین سرنوشت کشور محتاج بینه و ادله است!؟
شهروند از حیث شعور و فهم سیاسی ـ اجتماعی یا بالغ هست یا نیست؟
اگر هست که معطل فرمایشات دیگران جهت شرکت در انتخابات نمی ماند و تنها معطلی اش یابش نامزد مطلوب خواهد بود.
اگر هم فاقد بلوغ شهروندی است اصرار بر آوردن ایشان پای صندوق رای بطالت است!
آرای نابالغان سیاسی نه تنها فاقد ارزش است بلکه به تجربه ثابت شده چنین آرائی برخوردار از تبعاتی مخرب و هزینه زاست!
مهم ترین اثر این آرای فاقد شعور آنست که در نبود صاحب صلاحیتی برای دادن رای آگاهانه و مستظهر به بلوغ شهروندی، صاحب رای را در موضع طلبکاری قرار می دهد و از این موضع از برآیند رای خود «قهرمانی توهم می کنند» که علی رغم همه برجستگی ها و شایستگی ها، تنها یک عیب بزرگ دارد و آن این که اساساً «وجود خارجی» ندارد و تنها در ذهنیت ایشان تجسم و توهم شده است.
لذا دوستانی که نمی خواهند رای بدهند لطف کنند و رای ندهند! 34 سال از تجربه انتخابات در ایران گذشته و این قطار ریل خود را نهادینه کرده و حرکت خود را با شما یا بدون شما پیموده و خواهد پیمود.
ثانیاً در مورد شعار:
«« رای به نامزد طرفدار «پرهیز از افراط و تفریط» با «برند هاشمی» و اخذ موضع فرزانگی با شاخص اعتدال»»
لازم به تذکر می دانم که این شعار اسم مستعار «وادادگی و بی پرنسیبی» است!
دعوا بر سر «تـُنـد روی» یا «کـُند روی» نیست! محل مناقشه بر سر «رَهَـروی» و «کـَجروی» است!
لذا معتقدم با عنایت به چنین معیاری باید به «نامزد شایسته» رای داد

۱۳۹۲ خرداد ۲۲, چهارشنبه

عطفینه انتخابات!



آیت الله خامنه ای طی دوران رهبری خود نشان داده از هوشمندی بالائی در مدیریت و موازنه و ایضاً مهار قوا و اقطاب قدرت در ایران برخوردارند.
اظهارات اخیر ایشان نیز مبنی بر آنکه:
«حتی کسانی که حامی نظام نیستند به خاطر کشور در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کنند و رای بدهند»
از جمله مواردی است که حکایت از حاذقی ذهن ایشان دارد.
آیت الله در حالی این مطلب را مطرح کرده اند که پیش تر در سخنرانی خود در سالگرد 14 خرداد اظهار داشتند:
« رای به هریک از نامزدهای ریاست جمهوری، رای به جمهوری اسلامی و رای اعتماد به نظام و سازوکار انتخابات است.»
این امر بدین معناست که تا پیش از این لزوماً هر کس در انتخابات شرکت می کرد رای تائید و حمایت خود از نظام را نیز هم زمان به صندوق می انداخت اما اظهارات اخیر ایشان را می توان بدین معنا تلقی کرد که اینک شرکت کنندگان در انتخابات اعم ار موافقان یا مخالفان نظام مجموعاً لبیک گویان به فراخوان رهبری اند که بمنظور رفع نگرانی های مشترک خود و رهبری از ناحیه خطرهای در کمین کشور در انتخابات شرکت خواهند کرد!
فراخوانی که مشروط به سرمایه گذاری صحیح می تواند منشاء تلطیف فضای سیاسی ایران شده و بستری برای رفع کدورت های موجود بین موافقان و مخالفان و متنقدان نظام را فراهم کند.

۱۳۹۲ خرداد ۲۱, سه‌شنبه

آقای روحانی، شما سرهنگ هستید!



«من سرهنگ نیستم» عنوان فیلم تبلیغاتی حجت الاسلام حسن روحانی است که ظاهراً ریشه در مناظره سوم نامزدهای انتخابات دارد. در آن مناظره بود که بعد از باز شدن بحث اغتشاشات دانشجوئی 18 تیر سال 78 و افشای این مطلب از طرف قالیباف که در سالگرد آن ناآرامی ها دکتر روحانی توصیه به بی اعتنائی نسبت به خواست دانشجویان معترض داشت، روحانی در واکنش و در مقام طعنه به قالیباف گفت:
من سرهنگ نیستم. (اشاره به این که فاقد روحیه و رویکرد و شخصیت نظامی و پادگانی است)
«سرهنگی» کردن در عرصه فرهنگ اصطلاحی بود که برای نخستین بار توسط دکتر عبدالکریم سروش و ذیل اظهارات آیت الله خامنه ای در سال 74 وارد ادبیات سیاسی ایران شد. در آن سال دکتر سروش بعد از آنکه نقدی در باب فقه و فقهای حوزه علمیه نوشت و بعد از واکنش رهبری مبنی بر آنکه: « اینان نیت‌های بدی ندارند ولی ملتفت نیستند كه حرف و عملشان چه تبعاتی دارد» سروش در مقام پاسخ اظهار داشت:
«سخن مقام محترم رهبری كه مطاع و متبوع رسالت‌نویسان هم هست زحمت این سرهنگی كردن‌ها را بحمدالله از سر ملت كم كرد و به منكران باز نمود كه چنین بدبینانه در سخن نیكخواهان ننگرند.»
هر چند بعد از روی کار آمدن سید محمد خاتمی در سال 76 و تکرار برخوردهائی خشن توسط مخالفان تندروی سروش در تهران و چند شهر دیگر ایشان بار دیگر زبان به اعتراض گشود و ذیل نامه ای خطاب به رئیس جمهور از سرهنگی ها در عرصه فرهنگ شکوه و گلایه کرد!
علی ایحال هر چند می توان دکتر سروش را در گلایه های خود از سرهنگی سرهنگان در عرصه فرهنگ مُحق دانست و هر چند ایشان نیز در دامن زدن و ترویج و تشجیع مخالفانش به سرهنگی «بی تقصیر» نبود! اما بدون تردید کمال سفاهت است که بتوان «روحانی» را به اقتفای «سروش» «ناسرهنگ» یا «سرهنگ گــَزیده» محسوب کرد!

جناب آقای روحانی
واقع آن است که جنابعالی برخلاف ادعای خود «سرهنگ» هستید!
بلاشک اگر سرهنگی بمعنای متابعت از مقام ارشد و ترجیح برخورد خشن و انقباظی در حوزه تحت مسئولیت باشد رویکرد جنابعالی در سال هائی که شورای عالی امنیت ملی را در تیول خود داشتید کاملاً سرهنگی بود.
نیم نگاهی به موضع خود در قبال درگیری های دانشجوئی سال 78 و امریه ها و وصایای خود بیاندازید:
«« اهانت به مقام ولایت، اهانت به ملت است. اهانت به ایران است. اهانت به اسلام است. اهانت به مسلمانان است. اهانت به همه آزادگانی است که قلبشان برای ایران به عنوان ام‌القرای جهان اسلام می‌تپد، بنابراین این حرمت شکنی نه برای مردم ما و نه برای عاشقان انقلاب در سراسر جهان قابل تحمل نیست ... در کدام کشور جهان، حرکت‌های آشوب‌طلبانه این چنین تحمل می‌شود اینها خیلی پست‌تر و حقیرتر از آن هستند که بخواهیم نسبت به آنها تعبیر حرکت براندازی را مطرح کنیم. در کجای دنیا و در کدام کشور و توسط کدام دولت، آشوب، تخریب و بر هم زدن نظم جامعه، تحمل می‌شود. مگر دولت مقتدر جمهوری اسلامی ایران مسئولین امنیتی نظام، این گونه حوادث را تحمل خواهند کرد. این صبر و متانت، در یکی دو روزه برای این بود که ماهیت این چند صد نفر اوباش به خوبی برای مردم ما روشن می‌شود و همه به خوبی بدانند اینها چه کسانی هستند و دارای چه ماهیتی هستند ... خوشبختانه اکثر این عناصر در ظرف دیروز و دیشب دستگیر شده‌اند. همه این افراد مورد بازجویی قرار خواهند گرفت. در میان این افرادی که دستگیر شده‌اند افراد شرور، جنایتکار و سابقه‌دار، وابسته به گروهک‌های معاند و ورشکسته، افرادی که به نوعی از سوی دستهای مشکوک تطمیع شده بودند همه اینها دیده می‌شوند که در فرصت مناسب ماهیت این افراد به مردم معرفی خواهد شد. بی‌تردید آنهایی که به آشوب و تخریب اموال عمومی و تعرض به نظام در این چند روز مشغول بوده‌اند، در دادگاه‌های صالحه ما محاکمه خواهند شد و طبق قوانین و مقررات به مجازات خواهند رسید ... من فکر می‌کنم ریشه حرکت‌هایی این یکی، دو روز اخیر به تحلیل غلط دشمنان انقلاب و مزدورانشان از نظام جمهوری اسلامی و تحلیل نادرست نسبت به هوشیاری و آمادگی ملت بزرگوار و حاضر در صحنه ایران برمی‌گردد. اولا آنچه که رادیوهای خارجی برای آتش زدن چند اتوبوس برای حمله به چند باجه و کیوسک تلفن، کف زدند و برای عربده‌کشی چند نفر شرور امید بسته‌اند. باید بدانند نظام ما و انقلاب ما یک انقلاب مردمی است، ریشه در اعماق جان مردم دارد مردم خود این انقلاب را به پیروزی رسانده‌اند. »»

جناب آقای روحانی
قطعاً رویکرد سرهنگانه شما در کسوت دبیر وقت شورای عالی امنیت ملی و در قبال آن ایام، ما به ازائی قابل فهم و وثوق بود و اولین توقع از «شورای عالی امنیت ملی» تامین امنیتی است که بقول جنابعالی توسط مشتی شرور و جنایتکار و سابقه دار و وابسته به گروهک های معاند و ورشکسته مخدوش شده.
اما پرسش آن است اگر مطابق فرمایش خود می پذیرید حرکت های آشوب طلبانه در هیچ کجای جهان تحمل نمی شود چرا شان سرهنگی خود را اینک و در انتخابات ریاست جمهوری فراموش کرده اید و خود را در میانه همان کسانی نامزد ریاست جمهوری کرده اید که در سال 88 تمامی شهر را در آشوب زیاده خواهی و گستاخی خود به آتش کشیدند؟
جز آنکه قول و فعل «جناب سرهنگ» تحت امر «مقام ارشد» به منصه ظهور می رسد!؟

جناب آقای روحانی
واقعیت آن است که حضور انتخاباتی امروز جنابعالی در عرصه ریاست جمهوری نیز چیزی جز امریه «مقام ارشد» به «سرهنگ تحت امر خود» نمی تواند معنا یابد! حضوری که متاسفانه و مجدداً با تکیه بر فقد حافظه تاریخی نزد نسل جوان و نشستن بر موج هیجان زدگی و احساسات تهییج و تحریک شده ایشان می رود تا بدون تفطن و آشنائی ایشان از «بازی ها و رقابت های پنهان و پیچیده اصحاب قدرت» و بر سر «سهم متوقع شان از کیک قدرت» جامعه را مبتلا به فریبی دیگر در تاریخ تحولات سیاسی ایران کرده و بار دیگر بستر حلول و ظهور یک منجی و قهرمانی ولو مجازی را تمهید نماید!

جناب آقای روحانی
عقب بنشینید و شرط حزم بجا آورید. این «بازی» بازی شما نیست. جنابعالی در قد و اندازه و استاندارد این جدال نیستید!
«قبله عالم» خود نیز دیگر توان مدیریت چنین بازی هائی را ندارد و اگر دوراندیش بود می توانست از ماجرای «رد صلاحیت» نقطه عزیمتی را برای نشستن بر کرسی خوش فرجامی خود در «پائیز پدرسالارش» ابتیاع نماید!

جناب آقای روحانی
سهم شما از این «جنگ پنهان قدرت» چیزی بیش از سهم ژنرال های قبلاً قربانی شده ایشان نخواهد شد!
فراموش کردید «کرباسچی» که زمانی دُردانه و «سنمار» ایشان بود چگونه «روز واقعه» در حسرت حداقل حمایت «پیشوا» در اوین سوخت!؟
بخاطر ندارید حتی «فائزه» نیز از ناحیه مصلحت اندیشی قدرت محورانه «پیشوا» نتوانست حداقل عوائدی از معظم له را بنفع خود در ماجرای روزنامه زن کسب نماید!؟

جناب آقای روحانی
این جنگ پنهان بر سر تصاحب کرسی ریاست جمهوری نیست. ترشح چرک و خونابه از زخمی ناسور و 25 ساله از بعد از تحمیل قطعنامه 598 به امام و سپاه امام است که در عصر سازندگی بدخیم شد و در دوران اصلاحات چرکین شد و اکنون در حال پختن است!

جناب آقای روحانی
برای «اهل دل» چینش نامزدها در مناظره سوم، رزمآیشی بود با آرایشی نظامی که جنابعالی و دکتر ولایتی را در خط مقدم جبهه پیشوا می دیدند و قالیباف و رضائی و جلیلی را بنمایندگی از نسل جنگ در جبهه مقابل و با تحفظ همه بغض ها و غبن ها و اجحاف های 25 ساله گذشته. در این صف آرائی پر غیظ، حداد و غرضی محلی از اعراب نداشتند و خوشبختانه «دکترعارف» نیز ولو با بی اخلاقی مسبوق به سابقه «خاتمی» عاقبت بخیر شد! پیرمرد سلیم النفس تر و دوست داشتنی تر از آن بود که در این نبرد پنهان بتوان وی را مستحق آسیبی دید.
تاسف را باید بر خاتمی خورد که ثابت کرد کماکان ساده تر از آن است تا بتواند مغلوب بازی های زیرکانه «پیشوا» نشود و همان کاری را با «عارف» کرد که سال 84 ناجوانمردانه در حق کروبی مرتکب شد و دبیر مجمعی که خود در آن عضویت داشت و کروبی متحد قدرتمندش بود را به فتانه «پیشوا» فروخت!
فروختنی که بدون تردید تاریخ سیاسی اخیر ایران را مبتلا به تغییری پر هزینه و جبران ناپذیر کرد! در حالی که با کمی خویشتن داری و درایت می توانست با نفروختن کروبی و نشاندن وی بر کرسی ریاست جمهوری ،جامعه ایران را از بختک پیشوا و کابوس احمدی نژاد به سلامت عبور دهد!

آقای روحانی
به آخرین پرده های این «جدال بزرگ» نزدیک می شویم. عقب بایستید و دستار محکم کنید. این قبا بر قامت شما ساز نیست! سهم جنابعالی در این نبرد نهائی چیزی جز شکست نیست. توقع اقبال آرای اکثریت را توهم بدانید و بر فرض بعید از پیروزی در انتخابات چیزی جز له شدن در میانه بازی قدرت نصیب نخواهید بُرد!

در پایان متمنی است زحمتی متقبل شوید و در ملاقات با «پیشوا» سلام اینجانب را خدمت ایشان برسانید و بفرمائید:
روباه خیلی چیزها می داند، اما خارپشت فقط «یک چیز خیلی مهم» می داند!
بیش از این باشد در توفیق مجالست محتمل با پیشوا!


۱۳۹۲ خرداد ۲۰, دوشنبه

مردی در قامت یک پدیده!



سعید جلیلی به احتساب کم شوقی اش از رسانه ای شدن تا قبل از ایام تبلیغات انتخابات ریاست جمهوری چهره بالنسبه ناشناخته ای محسوب می شد. اینجانب نیز علی رغم آنکه سالها و بصورت حرفه ای مسائل و شخصیت های سیاسی ایران را دنبال کرده ام از جلیلی شناخت دقیقی نداشتم اما با ابراز مواضع و دیدگاه های خود بویژه در مناظره سوم نامزدهای انتخابات مشخص شد «سعید جلیلی» برخوردار از اندیشه ای ناب بوده و پکیج اعتقادی و گفتمانی اش برخوردار از قوت و انسجام و استحکامی لازم است.
فردی که می توان وی را یکی از رویش های انقلاب اسلامی تلقی کرد که چه در انتخابات پیروز شود یا ببازد می تواند در قامت یک «پدیده» در آینده جمهوری اسلامی نقش آفرینی داشته باشد.
اما نکته مهم در این میان حجم بالای تخریب شخصیت ایشان است. هر چند اینجانب قبلاً رای خود را در انتخابات اعلام کرده ام اما این نافی آن نیست تا معترض بی اخلاقی ها نسبت به ایشان نباشم.
البته این که تریبون هائی مانند VOA یا BBC «سعید جلیلی» را تحت عنوان نامزد افراطی و متحجر و طالبانی! تخریب کنند تعجبی ندارد اما مشکل آنجائی است که در داخل کسانی نافی ایشان می شوند مانند دکتر صادق زیبا کلام که علی القاعده خود را مانوس با انقلاب و فرزندان جنگ معرفی کرده اند!
مشخص نیست چطور دکتر زیبا کلام از سوئی تا می تواند از هر تریبونی درصدد هیولا ساختن از جلیلی و مواضع ایشان است و از سوی دیگر همین چند روز پیش از ابراز علاقه خود به افرادی مانند حسین الله کرم یاد کرد آن هم به این دلیل که آن روزی که دکتر برای ادامه تحصیل عازم لندن شده بودند الله کرم برای دفاع از کشور و انقلاب و نظام اش عازم جبهه های جنگ شدند و غیبت دکتر و امثال دکتر در جبهه های جنگ را جبران کردند.
اکنون جای این پرسش است که آیا ارادت دکتر زیبا کلام به الله کرم و الله کرم ها صرفاً بابت دلاور مردی ایشان در جبهه ها بوده و دلبستگی به آرمان های الله کرم و الله کرم ها که بخاطر آن آرمان ها 8 سال در سنگرهای جنگ دلاوری کردند، ندارند!؟
مگر جلیلی تفاوتی در سابقه رزم و اندیشه رزم با الله کرم دارد؟
گذشته از آنکه مگر مواضع اعلام شده جلیلی در انتخابات چیست که زیباکلام تا این اندازه جامعه را از مواضع جلیلی می ترساند!؟
نیم نگاهی به مواضع و رویکردها و اهداف اعلام شده جلیلی نشان می دهد ایشان هیچ حرف جدیدی جز تکرار مواضع انقلاب و بنیان گذار انقلاب را ندارند!
لذا پسندیده است دکتر زیبا کلام و امثال ایشان یک بار و برای همیشه با کنار گذاشتن رودربایستی و تذبذب صراحتاً بگویند ما قبل از جلیلی با «اصل جنس» مشکل داریم!
آیا اشکالی دارد ایشان از پنهان شدن پشت الفاظی معوج و سنگر گرفتن پشت مفاهیمی که به آنها باور قلبی ندارند خارج شده و روی پای خود بایستند و یک بار و برای همیشه بگویند:
«مقصود من از کعبه و بتخانه توئی تو» و جلیلی و خوفناک معرفی کردن ایشان بهانه است و با اصل انقلاب اسلامی و امام خمینی اش و مواضع و آرمان و اهداف آن مشکل داریم!!!؟


دکتر افتاد تو کوزه!



افشاگری دکتر «علی اکبر ولایتی» در سومین مناظره کاندیداهای انتخابات ریاست جمهوری هر چند به حسب ظاهر تلاش ایشان بمنظور به رخ کشیدن اعتبار و منزلت و وزن و شان بین المللی خود به رقبای انتخاباتی اش بود اما با اتکای بر سنت و سلوک و سابقه موجود در کاریر سیاسی ایشان، جنس رویداد موجود در افشاگری مزبور را می توان بمثابه تقدیری دانست که تحت «قانونمندی و دیالکتیک حاکم بر حرکات بومرنگی تاریخ» بصورتی اجتناب ناپذیر بر علیه ایشان عمل کرده است!
صورت داستان مطابق اظهارات دکتر ولایتی آن است که:
«« زمانی قبل از آنکه به قطعنامه های شورای امنیت برسیم، آقای سارکوزی مستقیم از من دعوت کرد، برای مذاکره. من با رئیس جمهور صحبت کردم گفت برو. رفتم و یکساعت ملاقات کردیم. ما با سارکوزی درباره عدد سانتریفیوژها به توافق رسیدیم که غنی سازی تعلیق نشود. مثلا 4-5 هزار سانتریفیوژ داشته باشیم. قرار بود ظرف یک هفته یک تیمی به ایران بیایند. سارکوزی گفت من به ایران می آیم و دست دولت و رهبر شما را می فشارم. من آوردم در داخل کشور و منتقل کردم کار متوقف شود. همان زمان که با تاکید رئیس جمهور به فرانسه رفتم ، قائم مقام وزارت خارجه کاردار فرانسه را خواست و گفت که این آقا که آمده نماینده ایران نیست. متاسفانه دولت جواب نداد و نه تنها جواب نداد، موقعی که چنین حرفی به کاردار زدند، وزارت خارجه گفت اگر این خبر زودتر به فرانسه رسیده بود ملاقات تو و سارکوزی لغو شده بود.»»
مطابق اظهارات دکتر ولایتی علی رغم آنکه ایشان دعوت طرف فرانسوی را به اطلاع آقای احمدی نژاد رسانده و علی رغم استقبال ظاهری احمدی نژاد اما بعد از عزیمت ولایتی به فرانسه به دستور احمدی نژاد وزارت خارجه ایران مکلف شده تا به طرف فرانسوی بفهماند ولایتی برای ما اعتبار ندارد!
ماجرا تا اینجا می تواند کاملاً واقعیت داشته باشد اما نکته مهم خوانده نشدن واقعیات بین سطور این ماجراست.
شخصاً و بالغ بر 20 سال پیش در قواره ای کوچک تر و در حوزه تعاملات داخل وزارت خارجه، قرینه چنین اتفاقی بین اینجانب با یکی از معاونت ها و ایضاً مدیر کل های وزارت خارجه طی دوران تصدی مسئولیت آقای ولایتی اتفاق افتاد که اتفاقاً فرجامی مشابه با ماجرای امروز دکتر ولایتی پیدا کرد.
صرف نظر از جزئیات آن ماجرا در نهایت اینجانب در انتهای غائله مزبور طی مقاله ای بمنظور آسیب شناسی از مناسبات اداری منحط و حاکم بر ساختار بوروکراسی ایران متذکر این نقیصه شدم که بدنه مدیریتی نظام بوروکراسی کشور مبتلا به یک «کـُلکتیویسم باندی مبتنی بر تقرب و تمکین» شده که دامن زننده به یک چرخه اداری فاسد و تملق پرور و خاکسارانه است. سیکل معیوبی که با اتکای آن «شرط ورود فرد» به سیستم «تقرب به قطب قدرت» و «شرط ترقی فرد» در سیستم «تمکین به قطب قدرت» است!
طبیعتا در چنین ساختار معیوبی نمی توان شاهد و چشم انتظار بالندگی بر اساس قابلیت ها و استقبال از توانمندی های لشکر بوروکرات کشور شد و حذف از این چرخه فرجام محتوم کسی است که نخواهد یا نتواند تن به آن مناسبات منحط دهد.
در ماجرای اتفاق افتاده برای دکتر ولایتی نیز باید اذعان داشت که با عنایت به اصل طلائی «خیاط افتاد تو کوزه» آقای دکتر نیز مبتلا به فرجام «هر دست که دادم، همان دست گرفتمی» شده اند که پیش تر و ذیل مدیریت خودشان در وزارت خارجه بسترش منعقد شده بود.
صورت بدون روتوش ماجرای نقل شده از جانب دکتر می تواند به این شکل باشد که:
اولاً طرف فرانسوی، وزارت خارجه ایران را دور زده و مستقیم به دکتر ولایتی که در آن تاریخ فاقد هر گونه اختیار و مسئولیت حکومتی بوده اند کانال زده!
ثانیاً با فرض این که بپذیریم طرف فرانسوی قصد شیطنت نداشته تا از این طریق بخواهد ضمن شناخت روحیات رئیس جمهور ایران بدینوسیله در مناسبات داخلی ایران ازطریق رو در رو کردن مسئولین کشور ایجاد اختلاف کند اما جای یک پرسش هم چنان باقی می ماند و آن این که دکتر ولایتی که بالغ بر 16 سال در راس دستگاه دیپلماسی کشور بوده و بخوبی با مناسبات اداری داخلی و بین المللی موجود و حاکم بین دولت ها آشنائی داشتند چرا در همان تماس نخست طرف فرانسوی ضمن تشکر از حسن نیت موجود به ایشان گوشزد نکردند:
مملکت برخوردار از قانون و نهاد های قانونی است و اساساً وزارت خارجه برای چنین اموری ساخته شده و شایسته است مراتب را از طریق کانال های رسمی و قانونی در وزارت خارجه دنبال فرمائید!؟
ثالثاً و علی رغم این ظاهراً دکتر ولایتی عطف به سلوک و اخلاق فردی و با توجه به ایام فترت شان در آن مقطع خواسته اند از این فرصت بهره برده تا شان و وجاهت و اعتبار بین المللی کماکان موجود خود را برای اثبات تمام نشدگی اش به رخ آقای احمدی نژاد کشانده همچنان که طبیعتاً بی انگیزه هم نبوده اند تا از این طریق و در مقام مشاور بین الملل رهبری برای آیت الله خامنه ای نیز دلبری و جلوه گری کنند تا به ایشان بقبولانند مشاورشان علی رغم سالها دوری از کرسی وزارت هنوز برای سردمدارن جهان معتبر است.
رابعاً دکتر ولایتی با چنین انگیزه ای تصور فرموده اند چنانچه ضمن اطلاع رسانی به رئیس جمهور عازم سفر به پاریس شوند حجت بر ایشان تمام است و احمدی نژاد به اعتبار رعایت ادب و حفظ شان خود از طریق مطلع شدنش توسط دکتر ضمن تشکر و قدردانی از ولایتی سفری خوش و موفقیت آمیز برای ایشان آرزو می کنند!
خامساً با توجه به سلوک شناخته شده دکتر احمدی نژاد که برجسته ترین آن رفتار زشت و زننده ایشان در عزل غیر اخلاقی منوچهر متکی از وزارت خارجه بود طبیعی است که وقتی دکتر ولایتی خبر دعوت خود را به ایشان داده ایشان نیز به سنت مالوف ولو آنکه به روی خود نیآورده و خویشتن داری هم کرده باشند اما در باطن احساس توهین و تحقیر کرده که چرا فرانسوی ها در این موضوع مهم با من یا وزارت خارجه من تماس نگرفته اند و از آن مهم تر چرا دکتر ولایتی بجای آنکه به ایشان تو دهنی بزند و حواله شان به وزارت خارجه دهند ضمن اجابت دعوت با کمال بی آزرمی بشارت آن را برای من آورده!؟
از اینجا به بعد نیز لازم به توضیح نیست و بخوبی می شد پیش بینی کرد که دکتر احمدی نژاد همان کاری را بکنند که دکتر ولایتی فرموده اند یعنی علی رغم حفظ ظاهر در مقابل دکتر ولایتی اما بعد از عزیمت بمنظور نقره داغ کردن ایشان و هر کس دیگری که بخواهد وی را دور بزند به وزارت خارجه دستور داده تا طرف فرانسوی را متقاعد کند که «ولایتی نماینده ایران نیست»! و در این میان آن چیزی که مانند گوشت قربانی ملعبه رقابت و بازی قدرت بین اصحاب قدرت در ایران شده و می شود منافع ملی ایران و ایرانیان بوده و هست.
گذشته از آنکه برخلاف جهد و تلاش دکتر ولایتی در مناظره نامزدهای ریاست جمهوری جهت اثبات کارنامه موفق مدیریت کلان 16 ساله خود در وزارت خارجه، واقعیت آن است که جمهوری اسلامی 34 سال است فاقد وزارت خارجه است و نه دکتر ولایتی و نه وزرای خارجه قبل و بعد از ایشان هیچ کدام سابقه اجرائی قابل اعتنا و افتخاری برای بالیدن از خود بر جای نگذاشته اند.
استنادات دکتر ولایتی در مناظره نامزدهای ریاست جمهوری به موفقیت ایشان در اجرائی کردن قطعنامه 598 یا موفقیت در ایجاد مذاکرات پیوسته تروئیکا و یا موفقیت ایشان در خرید اسلحه از چین و غیره هیچ کدام را نمی توان و نباید به پای مدیریت حاذقانه ایشان گذاشت و جملگی یا محصول رهبری عالیه کشور بود و یا مقاومت و سلحشوری و پایمردی رزمندگان ارتش و سپاه و بسیج در جبهه ها به داد دیپلماسی فلج ایران رسید و یا فضای مستعد بوجود آمده بعد از تهاجم نظامی صدام به کویت، ایران را برخوردار از فرصت دیپلماسی کرد.
واقعیت تلخ آن است که طی 34 سال گذشته هر آنچه موفقیت در عرصه خارجی نصیب ایران شد محصول شلیک توپخانه قدرتمند مرحوم امام و ایضاً رهبری جانشین ایشان بود که با قدرت و دقت و موفقیت اهداف و سرحدات استراتژیک ایران در خارج از کشور را مورد هدف قرار می دادند و در تمام این سالها و آن موارد وزارت خارجه بعد از آن شلیک های قدرتمند و موفق با تاخیر وارد عمل می شد و اقدام به بهره برداری و ابراز وجود می کرد و می کند و تنها در این میان نوادر و تک ستاره هائی در بدنه مدیریتی وزارت خارجه بودند که خوش درخشیدند اما ایشان نیز نهایتاً قربانی همان «کــُلکتیویسم باندی مبتنی بر تقرب و تمکین» شدند!


۱۳۹۲ خرداد ۱۸, شنبه

ناله عاشقان!


مستند جدیدالپخش (!) تلویزیون فارسی BBC (بیست و چندم خرداد) مثال بارزی از نقیض آن ضرب المثل انگلیسی است که:
بهترین شکاربانان بهترین شکارچیان سابقند!
بواقع یک شکارچی خوب کسی است که بفراست از طلائی ترین لحظه برای شلیک بموقع و شکار طعمه اطلاع دارد هم چنان که بخوبی می داند چه زمانی نباید ماشه را چکاند و تیر به خطا زد.



در نگاه و تحلیل مستند مزبور(بیست و چندم خرداد) بخوبی به ادعائی که در مقاله «مُـرده خواری با ژاژخایان» مطرح شد می توان ارجاع کرد.
یارگیری یک موسسه خبری از میانه مشتی جوان احساساتی و زاویه دار با کلیت نظام مستقر در ایران محصولش همین واریته های بظاهر مستندی می شود که پخش آن:
ـ اولاً بشدت لطمه زننده به موسسه ای می شود که بیرون از تبعیت اش از دستگاه دیپلماسی انگلستان بزرگ ترین اعتبارش مستندهای ارزشمندش در میانه محافل تحقیقاتی و دانشگاهی است.
ـ ثانیاً پخش چنان واریته جهت دار و یک جانبه ای عملاً موجبات تنزیل و تخفیف آن موسسه مدعی رسانه بودن را تا حضیض تریبون یک جریان خاص سیاسی شدن، فراهم می کند.
اما نکته مهم تر در مورد این «مستند نما» همان نابلدی و ناتوانی تهیه کنندگان جوان آن بود که نتوانستند بفهمند برای شکار طعمه بدترین لحظه شلیک را انتخاب کردند تا جائی که نه تنها گلوله شان به هدف اصابت نکرد بلکه صدای شلیک نیز اساساً در هیاهوی انتخابات در ایران گم شد.
برای فهم این بی مبالاتی باید ماجرا را از فردای رد صلاحیت آقایان هاشمی رفسنجانی و اسفندیار رحیم مشائی مورد بازبینی قرار داد.
بیرون از چرائی رد صلاحیت این دو اما نفس این عمل منجر به آن شد که فضای انتخابات در ایران از یک آرامش مناسب و مفید برخوردار باشد.
حضور هاشمی رفسنجانی در کنار اسفندیار رحیم مشائی در انتخابات به اعتبار لواحق و حاشیه هائی که پیرامون ظرفیت های سیاسی این دو شکل گرفته بالقوه تا آن درجه استعداد داشت تا فضای انتخابات در ایران را بحرانی کند و طبیعتاً فضای بحرانی آرمانی ترین وضعیت برای گل آلود کردن بمنظور صید ماهی مراد توسط سایه نشینان و حرامیان بود.
همین فضای بالنسبه آرام و منطقی در انتخابات دور یازدهم (بعد از حذف شدن هاشمی و مشائی) موید بی سلیقگی و غیر حرفه ای بودن شکارچیان در کمین نشسته در بی بی سی فارسی بود.
بواقع ایشان بعد از حذف دو نامزد مزبور و ایقان به آنکه دیگر نمی توان چشم انتظار وضعیتی خارق العاده و بحرانی در انتخابات پیش رو در ایران بود. نابلدانه و در بدترین زمان ممکن واریته «بیست و چندم خرداد» را از لوله دوربین BBC شلیک کردند تا شاید از این طریق و با بازتولید خاطرات شهرآشوبی های سال 88 بتوانند موج انتخاباتی در ایران را با القای بحث تقلب در انتخابات سال 88 تحت الشعاع قرار دهند.
«مستندی» (!) که هیچ چیز جدیدی (تاکید می شود: هیچ چیز جدیدی) برای ارائه نداشت و تنها تمامی ادعاهای ضعیف البنیان قبلی را با زبان تصویر و بعد از چهار سال بازگوئی و بازنشر می کرد که از شدت تکرار و قلت استدلال مهوع شده است!
مجریان پروژه مزبور آن قدر هم در شکار خود نابلد بودند که صرف نظر از فقد محتوا، بدترین زمان را نیز برای پخش «واریته» خود برگزیدند و درست در روزی که در فضای انتخاباتی ایران همه چشم ها با هیجان و اشتیاق متوجه مناظره سیاسی نامزدها در تهران بود اقدام به پخش آن «تراژدی مسمی به مستند» کردند.
زمان ناشناسی خام سرانه ای که منجر به آن شد تا سرمایه گذاران بر روی آن «واریته» بدون کمترین برداشت و بازتاب و فایده سرمایه خود را بر باد رفته ببینند و کمترین سود و بهره و نصیب و تاثیر از این واریته نیز نصیب شان نشود و اساساً تمامیت آن واریته در هیجانات ناشی از رقابت های انتخاباتی در ایران گم شود.
چیزی که کُلنی «ناراحتان» در خارج از کشور از دیدن آن محروم مانده اند آن است که بیرون از توهمات و شیدائی ها و نفرت های ایشان، زندگی در ایران با همه افت و خیزهایش جریان دارد و بعد از 34 سال مردم بدون توجه به «خیال اندیشی های ناراحتان» واقعیت و ماهیت و جنس دمکراسی منبعث از انقلاب اسلامی شان را پذیرفته و در آن «دایره» در حال بازی کردن اند! نه دایره های تجویزی و تصنعی و بخیه ای و غیر بومی مطمح نظر ناراحتان ومتوهمان و خودباختگان و بی هویتـآن!
بقول «مرضیه مرحومه» (!) چاره ای نیست تا برای التیام زخم عشق شکست خورده این «خود کردگان لاتدبیر» و «ورشکستگان به تقصیر» و «فراموش شدگان در تبعید» این ترانه را بازخوانی کرد:
عاشقان را بگذارید بنالند همی.
مصلحت نیست که این زمزمه خاموش کنید.
من نگویم که به حرف دل من گوش کنید.
بهتر آن است که این «قصه» (!) فراموش کنید.