۱۳۹۴ تیر ۷, یکشنبه

از مولا تا مولانا!


با تاخیری 6 ماهه و بصورت تصادفی مصاحبه آذر ماه سال گذشته دکتر عبدالکریم سروش با تلویزیون «صدای آمریکا» پیرامون «شخصیت مولانا» را طی هفته جاری ملاحظه کردم.
در مورد این مصاحبه به زعم و نظر خود نکاتی را قابل طرح می دانم. (1)
نخست تـَحیُر بابت تن دادن «دکتر» به تخفیف خود با نشستن در مقابل دوربین شبه رسانه ای که به اعتبار ابتذال و محتوای غیر رسانه ای اش به صراحت وجود و بُروزش توهین به شعور مخاطب است.
شخصاً و بالغ بر 5 سال پیش از این به صراحت در جائی و بمناسبت نوشته بودم «صدای آمریکا» را بدلیل ابتذال و انحطاط و نابلدی اش در حوزه ژورنالیسم از سیاهه منابع خبری خود حذف کرده ام و مُتحیرم که هر بار که بنا به ضرورتی مجبور به رجوع به این شبه رسانه می شوم بی استعدادی و ناتوانی دست اندر کاران و مستخدمین شاغل به خدمت در این «بوق» جهت کسب تبحر کار رسانه ای را به وضوح ملاحظه می نمایم. (2)
مصاحبه مزبور نیز ناکام از این آفت نبود و اساسا مجری برنامه (سیامک دهقان پور) کمترین نقش در فرآیند مصاحبه را بر عهده داشت و این دکتر سروش بود که شخصاً ناتوانی مجری را ترمیم و با پردازش پرسش های فاقد عمق مرتبط با محور و موضوع برنامه، پرسش سازی و پاسخگوئی را راساً عهده داری می کرد.
این آفت تنها تعلق به برنامه افق و مجری این برنامه نداشته و اساسا «صدای آمریکا» از ابتدا تاکنون تا آن اندازه بی استعداد بوده که هنوز نتوانسته حتی یک مجری متبحر و مسلط به داب و آداب حرفه ای ژورنالیسم تصویری را در خود بپروراند.
اما گذشته از قالب مصاحبه VOA با دکتر سروش محتوای اظهارات «دکتر» در این «مولوی آمائی» نیز از چند جهت قابل مناقشه است.
نخست آنکه دکتر سروش در توصیف شخصیت مولانا با استعانت از دلدادگی مولوی به حضرت ابراهیم و ماجرای ذبح فرزندش در پیشگاه خدا، ایشان را (مولوی) تئوریسین عشق در جوار دین قلمداد کرده و بدین اعتبار بر کرسی داوری نشسته و فرموده اند:
«دین توان ابراهیم سازی ندارد و این عشق است که حامل چنین توانشی است»
(نقل به مضمون)
فی الواقع دکتر کوشیده بمنظور تمجید و تحسین از مولانا با تاسی به انس مولوی با ابراهیم خلیل الله، ایشان را مُبدع و مُعرف نگاه عاشقانه و تبیین عاشقانه از مناسبات حاکم بین خالق و مخلوق قلمداد کنند.
این در حالی است که شخصاً بر این باورم، کشاندن مناسبات خدایگان ـ بنده به ساحت عرفان و عاشقی و معشوقی و حرمانی و شیدائی، بنوعی به ابتذال کشاندن وحدانیت خداوند و لوثٍ کردن شان بندگی بندگان خداوند است.
رابطه خدایگان ـ بنده نوعاً اقترانی است از رابطه «مغناطیس و بُراده» که با قرار گرفتن در شعاع آن جاذبه رابطه این همانی بین آن «همه چیز» (الی الله) و این «بی همه چیز» (لا اله) برقرار می شود.
فهمی از نظام هستی با منطقی «دیجیتال» و استوار بر نسبت و بسآمد عددی بین سُفلی و قـُصوی صفر و یک (هیچ چیز و همه چیز)
آنانکه عاجزند از فهم مناسبات توحیدی و دیالکتیک باینری قائم بر نظام هستی با تن زدن به مناسبات عاشقی و معشوقی می کوشند برای خود ملتجاء و جان پناه و خلوتگاهی بمنظور خلسه روحیات آشفته و مسئولیت گریزانه شان را بنائی کنند.
برخلاف فهم مولویانه از «ژانر ابراهیم» یا برخلاف ادعای دکتر سروش از ژانر چنان ایمان ابراهیمانه ای، ماجرای ابراهیم را باید در قامت خلجانی بین عاشقی و شیدائی و مهر و دلبستگی و تعلق به فرزند با حوائج و لوازم و فرائض و شئون بندگی خداوند و اندراجی از تـَفـَوُق «تـَعبُد بر تـَعلـُق» فهم کرد و برسمیت شناخت.
تعلل ابراهیم در ذبح اسماعیل، برآیند اسارتش در پرده منیت و خویش مالک بینی و علقه به فرزند بود.
آوردگاهی که خداوند از آن طریق ابراهیم اش را در برزخ خود بودگی و هیچ بودگی مُخیّر کرد و آزمود. (3)
ابراهیم تا وقتی تصور مالکانه و تقید عاطفانه از اسماعیل داشت در متابعت از امر خداوند مردد بود و تنها وقتی به این تفطن رسید که نه اسماعیل مال اوست و نه خود مال خود است و «همه هیچ اند» در ذیل «همه چیزی» خدا از آن آزمون سخت، فراغتی کامیابانه و مومنانه یافت و نه عاشقانه.
بر این اساس می توان قائل به آن بود که «من» قبل از آنکه ضمیر اشاره باشد ضمیر تـَعـّـیُن و نخستین دام چاله جدائی انسان از خدا است.
به تعبیر «روح الله خمینی»
این ما و منی جمله ز عقل است و عقال است
در خلوت مستان نه منی هست و نه مائی
منیت نقطه تباین با خشیت و رضایت ما سوی الله است. (4)
منیتی تا از آن طریق با هر اندازه افزودن بر «تـَوهُم» موجودیت خود به اعتبار «تـَخیُل» مالکیت های خود (فرزند من، همسر من، خانه من، اموال من، احباب من، احشام من ...) بتوان برای «خود» اخذ و جعل «موجودیت» کرد. (5)
چیزی که «داریوش مهرجوئی» نیز سالها پیش با ژانر «حمید هامون» و ناتوانی و سرگشتگی اش از فهم چگونگی تن دادن ابراهیم به ذبح اسماعیل، از آن طریق و با ظرافت همه خـُل بازی های هامونیان مقسور از فهم «ایمان ابراهیمانه» را به زیبائی به تصویر کشید.
چیزی که مولوی نیز به ظرافت با کلید واژه «من» نه منم ـ «نه من» منم و نفی منیت خود در برابر بی نهایت ذات خداوند بدان معترف و متفطن است.
عرفان در فرمت عاشقی و شیدائی و حیرانی میان بُری است کژراهه جهت توجیه شل دینی مومنانی که فهم شان از دین، فهمی دلبخواهانه و مسئولیت گریزانه و مسامحه اندیشانه و لولی وشانه است.
عرفان بر چنین استوائی، استوار بر منیت است!
کمینه آنکه در چنین خوانشی از عرفان، گریزی از آن نیست تا خود را در قامت «عاشق» برسمیت بشناسید تا بتوانید برای «معشوق» دلبری و شیدائی و دلربائی کنید و همین «عاشق بودن» یعنی قائل به «چیزی بودن» در دستگاه خلقتی است که به ابتنای دیالکتیک موحدانه و باینری،هیچ چیزی نیست و نمی تواند باشد و برسمیت شناخته شود جز «یکتا هستی»! (6)
چنین عرفانی بیشتر و قبل از آنکه قائم به ذات و محصول واقعیت و قرابت به کـُنه و گوهر دین باشد مأثور از عَبّاسی و غـَیّاظی و ان قلت و اُشتـُلم و شدائد و شوائب و سخت سری ها و سختگیری ها و سرخوردگی های ناشی از مناسبات بیرونی و انسدادات اجتماعی و اجحافات اصحاب قدرت است.
جمیع نحله ها و جنبش ها و فرقه های کلبی مسلکانه و حیرت اندیشانه و عزلت گزینانه و عرفان محورانه از این نوع، غالبا محصول افسردگی سیاسی (پالتیکال دیپرشن) است که در قامت یک واکنش از جوار سرخوردگی های فردی و اجتماعی ناشی از جور زمانه و تنگناهای ظالمانه حکام و سلاطین روئیده و جوشیده.
عرفان سده هفتم را نیز نباید و نمی توان بدون لحاظ دوران سیاه و تراژیک حاکمیت مغول معنایابی کرد. بدین اقتفا عرفان بدان معنا نوعی کژفهمی و باژگونه خوانی از مفردات و مجردات و مسلمات و محکمات دین است.
مولوی به شهادت پاره ای از اشعارش به فتانت به ناب و ذات و گوهر و جوهر دین نزدیک شده اما در عین حال نمی توان آغشتگی ملتقای دین و دیانت مولوی با آلودگی و تردامنی عافیت کیشی و مسئولیت گریزی مسمی به عشق و عرفان و حرمان و رُهبانیت، نادیده انگاشت.
دکتر سروش در ادامه و بمنظور توجیه بی حسی و بی مسئولیتی و انفعال و بی تفاوتی عارفانه های مولویانه در قبال جور حکام و ظلم سلاطین و به چالش نکشیدن صاحبان قدرت متوسل به تسویل می شود و ناحزمانه و با استناد بر تعلق گفتمان حق مداری به دوران مدرن و لیبرالیسم، مولوی را با آب تعلق وی به زمانه تکلیف محوری، تنظیف و تطهیر می دهد و اذعان می دارد:
مولوی متعلق به دوره ای است که «گفتمان امنیت» گفتمان غالب در مقابل «گفتمان عدالت» بود و صوفیان بدلیل فقدان تئوری سیاسی جایگزین و جان سختی و مداومت و صیرورت استبداد، جدال با جائران را بدلیل بلاتاثیری واگذاشته اند. (نقل به مضمون)
چنین احتجاجی از جانب دکتر سروش موید بی التفاتی ایشان بدین واقعیت است که لااقل برای شیعیان بیشتر و پیشتر از «مولانا» این «علی ابن ابیطالب» است که 700 سال مقدم بر مولانا بدانگونه بر تارک عارفان مورد وثوق شیعیان نشست که نه تنها فارغ از عزلت گزینی و عافیت اندیشی بود بلکه مسئولانه و در میانه میدان دائرمدار حق و عدالت و تمشیت و مجاهدت بمنظور اعاده مصالح و منافع امت اسلامی در مصاف با متجاسرین مبارز طلبی می کرد و فرزندش در همان زمانه ای که بقول دکتر سروش زبان و ادبیات و گفتمان غالب «تکلیف محور» و عافیت اندیش و «حق ناشناس» بود به صراحت و لیاقت و شجاعت قهرمان حماسه کربلا شد.
تقید بر چنان «عرفانی مخنث» قرینه هشتاد سال عبادت مولانا شرف الدینی است که در پیرانه سری بر بستر کسالت افتاد و اطباء تجویز اماله کردند ثمر نداد. شراب خوراندند افاقه نبخشید و در نزع افتاد.
گفتند مولانا؛ چونی؟
گفت:
آنم که پس از هشتاد سال عبادت خدا، مست و ... ن دریده به محضر حق می روم!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مصاحبه صدای آمریکا با دکتر سروش
2ـ نگاه کنید به مقالات «گول تان می زنند» و «VOA پروژه شکست خورده»
3ـ نگاه کنید به مقاله «فرجام و انجام انسان در لیبرالیسم و اسلام»
4ـ مقاله «از صراط های مستقیم تا مستقیم ترین صراط»
5ـ نگاه کنید به مقاله «میم»
6ـ نگاه کنید به مقاله «ایدئولوژی شیطانی»

۱۳۹۴ تیر ۵, جمعه

استغاثه ای برای آدم!


فرزندانم «یه چیزی» باشید؟

مهم نیست آدم باشید یا نباشید!
مهم نیست انقلابی باشید یا ضد انقلابی!
مهم نیست مذهبی باشید یا نباشید!
مهم آنست که بقول سقراط «حیات نسنجیده ارزش گذراندن ندارد»
درد امروز ایران و بلکه جهان زندگی ناسنجیده و فاقد معنا و هشل هفتی است که از صدر تا ذیل شهروندان را به خود مبتلا کرده.
نه ایمان غالب مومنانش قائم بر حجت عقلی و تفطن بر بطون و مبانی معرفت شناختی و حجت فلسفی و عمق اندیشگی است و نه ادا و اطوار فخر فروشانه مدعیان روشنفکری و مدنیت و مدرنیت شان کمترین بهره از عقلانیت و فضیلت و دانش و ارزش و تدبیر و تـَدبُر و تامل و تعمق و غور و غواصی و صیادی در عمق دریای معرفت و اندیشه و انگیخته و انگیزه داشته و دارد.
درد امروز جامعه ما «بی همه چیزی» ماست!
زمانی «عزیز نسین» با غبطه بر مشتی مرغ و خروس و اسب و آُشتر و استر و عنتر و گاو و الاغ که در دنیای حیوانیت خود به کفایت حیوانند و بغایت حیوانی می کنند با نیم نگاهی به همه خلف وعده ها و نورم شکنی ها و دروغگوئی ها و ستمگری ها و ظلم و اجحاف و قرشمالی و ولنگاری های فرزندان «آدم ابولبشر» رندانه به ایشان طعنه می زد:
بچه های من «آدم» باشید!
و شوربختانه اکنون با پردازش آن طعنه باید و می توان آن استغاثه جانسوز را آنگونه بازخوانی کرد که:
بچه های من «یه چیزی» باشید!
خود را از این خط تولید گوساله آمدن و گاو رفتن رها سازید و لااقل و به سهم و بضاعت خود مولویانه کاوشگر این سه سوال اساسی و جانسوز شوید که:
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا فارغ از احوال دل خویشتنم؟
از کجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود؟
به کجا می روم آخر؛ ننمائی وطنم؟

بقول «سنکا» فیلسوف شهیر یونانی:
برای قایق رانی که نمی‌داند به کجا می‌خواهد برود، هیچ بادی موافق نیست!

۱۳۹۴ تیر ۳, چهارشنبه

اهل صله و پتیاره قدرت!


انتشار سند «درخواست صله» عطاالله مهاجرانی از حکام سعودی جهت تقبل هزینه صد هزار دلاری تحصیل فرزندش در دانشگاه «وارویک» و موافقت و پرداخت ریاض، ناخواسته اسباب زمزمه آن سروده لسان الغیب می شود مشعر بر آنکه:
بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه
زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد
هر چند حضرت حافظ نیز خود در این وادی تردامن است و پس از سقوط شیراز و مواجهه اش با «تیمور» در طعنه آن گورکانی که:
من ربع مسکون را با این شمشیر مسخر ساختم و هزاران ولد و ولایت را ویران کردم تا سمرقند و بخارا که وطن مألوف من است را آبادان و مفتخر سازم. تو مردک به یک خال هندوی ترک شیرازی، سمرقند و بخارای ما را می‌فروشی. (اشاره به بیت ـ اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را ــ به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را) و حافظ رندانه و ذلیلانه زمین ادب بوسید و ابراز لحیه فرمود که:
«ای سلطان عالم از آن بخشندگی است که بدین روز افتاده‌ام»
بدین سان راه به دل تیمور بُرد و صاحب صله از خونریزی شد که اینک بقیةالسلف اش در ریاض برای احباب و شبه حافظانش همان خاصه خرجی ها و صله پخشی ها را می کند!
بازی چرخ آنجاست که هنوز دو سال از مکتوب دکتر مهاجرانی در دفاع از مقتدایش «هاشمی رفسنجانی» پس از ماجرای «رد صلاحیت» نگذشته که «دکتر» تاب از کف نهاد و در بجا آوردن رسم وفاداری به سردار سازندگی اش، آیت الله خامنه ای را با «روبسپیر» این همانی کرد و خطاب به آیت الله و در رثای «سنمار معمارش» نوشت:
دانتون قبل از اعدام خطاب به روبسپیر فریاد زد که «نوبت تو هم می‌رسد». پیش‌بینی دانتون به واقعیت پیوست، بطوریکه فقط چهار ماه گذشت تا روبسپیر نیز با گیوتین اعدام شد. شأن و جایگاه دانتون از روبسپیر بیشتر بود. در ایران نیز رفسنجانی جایگاهی فراتر از خامنه‌ای دارد. علاوه بر آن، دانتون نقش مهمی در انقلاب فرانسه ایفا کرد، مانند رفسنجانی که نقشی مهم‌تر و موثرتر از خامنه‌ای در انقلاب ایران داشت ... در انتها باید سخنان دانتون را به یاد آوریم که می‌گفت نوبت روبسپیر نیز خواهد رسید.
و هنوز بقول «دکتر» نوبت به «روبسپیر» نرسیده بود که چرخ تاریخ لامحاله و بی رحمانه از فراز دکتر گذشت و نگذاشت «دکتر» تحقق پیش گوئیش را روسفیدانه چشم انتظاری کند!
این طنز تلخ تاریخ است که «دکتر» با آن سلاست و فصاحت به اقتضاء نقاد «آیات شیطانی» شود و به اضطرار با اصحاب شیطان پالوده خواری کند!
فهم این واقعیت بر دکتر نمی تواند ثقیل باشد که اگر از مُکنت کافی برای اقامت در گران ترین شهر اروپا نابرخوردارند و به اقتفا فاقد ثروت مکفی برای تامین هزینه تحصیل فرزند اند آنک دیگر چه اصراری بر اقامت در لندن و آغشتن نان خود به نجاست آل سعود دارند!؟
محصول چنین لقمه های ناپاکی آن می شود که «مکتوب دکتر» انباشته می شود از نکته خوانی های حاذقانه از «قرآن» و بی حرفی و بی وقعی در ازای شحنه درمانی ریاض در یمن و سکوت قابل فهم «دکتر» بابت تضمین اشرفی و مواهب اهدائی آن آل نکبت! (1)
تصور نمی رود بر فرزانه ای که با قران مانوس است چنین واقعیتی نامکشوف باشد که چنان پول هائی از چنان مصادری محل شبهه است!
تصور نمی رود برای «دکتری» که مفسر قرآن است حاجت به استخاره باشد که چنان پول هائی نجس و کثیف و آغشته به خون مسلمین است.
در غیر آنصورت چنان قرآن پژوهی می بایست خود را مخاطب مولانا بیآبد که:
زآن که از قرآن بسی گمره شدند
زین رسن قومی درون چه شدند
مر رسن را نیست جُرمی ای عنود
چون تو را سودای سربالا نبود
در مراسم تودیع زنده یاد «محمد بورقانی» در جوار مصطفی تاجزاده و مدیر مسئول روزنامه متبوعه در نمازخانه ساختمان ارشاد در چهار راه مهناز نشسته بودیم و به سخنان مرحوم بورقانی گوش می دادیم که در بخشی از سخنانش گفت «در نوجوانی در تعطیلات تابستان سر ساختمان کارگری می کردم» و وقتی نوبت به دکتر مهاجرانی رسید ایشان نیز گفتند:
اتفافاً من هم در نوجوانی و در ایام تابستان بمنظور کمک خرج خانواده در اراک کارگری می کردم!
در اینجا مدیر مسئول متبوعه به شیطنت و از باب مزاح روی به اینجانب و تاجزاده کرد و گفت:
ماشاالله مسئولین مان همگی «عمله» بوده اند!
این بمعنای تخفیف عملگی نیست. تخفیف آلودن شرافت نان حلال عملگی بر اشرافیت آلوده آل وهاب است!
والا بقول آهنگران:
گدایانی که محبوب اند، خوبند!
محل نزاع فقد اشرافیت اخلاقی و ادا درآوردن و تظاهر به خُلد آشیانی و مناعت طبع و فضل فروشی و پارسا کیشی است!
گیریم دُردانه تان به پشتوانه چنان دلارهای آلوده ای از بهترین دانشگاه انگلستان هم فارغ التحصیل شدند. در آن صورت هم چه جای بالیدن و نازیدن به چنان دردانه ای است که با پول اجنبی و رفتن زیر «دین» خبیث ترین حکام وحوش پرور سلفی مبدل به یک «ریاض اوفیل» شده است!؟
بر دکتر و جمیع مشتاقان ورود به دنیای سیاست فرض است تا به این نکته پر اهمیت تفطن و تقید عملی داشته باشند که:
شرط اولیه در ورود و تضمین سلامت نفس یک عنصر سیاسی در حوزه سیاست، یا برخورداری از اشرافیت مالی است و یا تخلق به اشرافیت اخلاقی. برای حضور سالم در این عرصه اگر اشرافیت مالی ندارید لااقل اشرافیت اخلاقی داشته باشید والی این «پتیاره قدرت» برای مفتونی و دلربائی و خوش خرامی سست عنصران و ملولان و معذوران هزار افسون در آستین دارد. (2)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ سایت مکتوب دکتر مهاجرانی
2ـ نگاه کنید به مقاله «در آغوش عمو»


۱۳۹۴ خرداد ۳۱, یکشنبه

سوزنبانان!


چشم انداز و فورماسیون احزاب و اقطاب سیاسی ایران در آستانه ورود به انتخابات مجلس در اسفند ماه، قرینه «پُرتره ای امپرسیونیستی» شده که بوضوح می توان در آن شریان های محوری و گرایش و چینش های کلان سیاست بازان را رد یابی و ارزیابی و معنایابی کرد.
با تأنی و امعان نظر در کالک هندسی این چینش سیاسی می توان به این داوری رسید که وضعیت اصولگرایان از حیث ذهنی ـ روانی بالنسبه از اصلاح طلبان مساعد تر است.
این مساعدت ناظر بر این واقعیت است که اصول گرایان بالمآل در یک نقطه توافق دارند و آن اینکه باور دارند طرف بازنده در فضای سیاسی ایران از خرداد 92 به بعد هستند لذا درک شان از صحنه سیاسی ایران درکی واقعی و بالتبع رفتار سیاسی شان نیز می تواند واقع بینانه تر باشد.
بدین معنا می توان گفت اصولگرایان گام های شان بر روی زمین واقعیت است و بر روی چنین زمینی قدم می زنند. یعنی می دانند شکست خورده اند و می دانند چرا شکست خورده اند.
همین دو عامل به کفایت می تواند ایشان را برای کامیابی در کارزار مجلس دهم تا آن اندازه دوپینگ کند تا در صورت اجماعی نسبی و قـِلـِق گیری شایسته، سهم و وزن قابل وثوقی را در مجلس دهم به خود اختصاص دهند.
علی رغم این در اردوی اصلاح طلبان وضعیتی پَسیو حاکم است هر چند خود «متوهمانه» از فهمی بالنده و اکتیو و آرمانی و مساعد از خود و چگالی خود در رزمآیش انتخابات اسفند ماه برخوردارند.
مشکل اصلاح طلبان از آنجا نشات می گیرد که در انتخابات ریاست جمهوری سال 92 با فرو رفتن در خلسه رویااندیشانه «ما بی شماریم» شکستن پشت شتر انتخابات را محصول «کاه آخر» 7 درصدی خود فهم و باور کرده اند. (1)

به اعتبار اسارت در همین «جادوی کاه آخر» است که اصلاح طلبان طی دو سال گذشته نتوانسته اند از درک و فهمی میدانی و واقع بینانه از خود و چگالی خود در فورماسیون های سیاسی ـ اجتماعی ایران برخوردار شوند.
نمایشنامه «سوزنبانان» اثر «بریان فیلان» را می توان در مقام منصفانه ترین و مقرون به واقع ترین «فکت شیت» مینیمال برای تشریح و ترسیم و فهم موقعیت و وضعیت فعلی اصلاح طلبان در سپهر سیاسی ایران، مبنا قرار داد.
اثری ارزشمند که سال 63 نیز با اهتمام «داریوش مودبیان» بصورت تله تئاتر و با نقش آفرینی وی و علی نصیریان و اسماعیل محرابی در تلویزیون ایران مبدل به خاطره جمعی ایرانیان شد.
ماجرای تراژیک دو سوزنبان بازنشسته راه‌آهن كه نمی‌توانند یا نمی‌خواهند باور كنند دیگر قطاری از ایستگاه آنان نخواهد گذشت!
دو سوزنبان (آلبرت و آلفرد ـ مودبیان و نصیریان ) که «آرزوهایشان را زندگی می کردند» و تنها این ادوارد (اسماعیل محرابی) بود که با ورود ناخوانده و نحس اش به خلوت و خلسه «سوزنبانی وهم آگین» آن دو «سوزنبان مدهوش» توانست آن رویا اندیشان خوابگرد را به دیوار سخت واقعیت بکوبد؛هر چند خود نیز قربانی بدفرجام آن خروس خوانی بی محل شد!
چیزی شبیه خوانش بی محل و اعتراف ناخوشآیند و ناپرهیزی «عباس عبدی» در اقرار به «کاه وزنی 7 درصدی» اصلاح طلبان در سبد آرای متخذه حسن روحانی در فردای انتخابات 92، که بصورت دفعی منجر به نقره داغ کردن عبدی توسط اصلاح طلبان شد که به اعتراف خود بابت اش تن به سکوتی 6 ماهه و تحمیلی داد! (2)
علی ایحال نفس این «کاه ـ کوه» بینی به اعتبار مختصات و لوازم و لواحق واجب الاحصاء در دنیای سیاست و مباینت آن الزامات و اختصاصات با برآیند متوهمانه اصلاح طلبان «از خود» و «موقعیت خود» می تواند امری مبارک و فرصتی مغتنم را برای رقبای اصلاح طلبان در زمین سیاست و سیاست ورزی بمنظور ورود هوشمندانه ایشان به رقابت های انتخاباتی اسفند 94 را بنحو احسن فراهم آورد.
هم چنانکه همین خوابگردی و رویا اندیشی و لذت بخش بودن تخیل خود ساخته اصلاح طلبان از قد رعنای مفروض خود و باور به محتومیت داروینیسم سیاسی دائر بر «بقاء اصلح» ایشان بصورت طبعی تا آن درجه استعداد دارد تا اصلاح طلبان را در بزنگاه اسفند 94 بار دیگر مواجه با سورپرایزی مشابه سورپرایز 24 خرداد 88 کند. (3)
مشکل یا رویکرد مشکل ساز دیگر اصلاح طلبان ناراست سازی ایشان از واقعیت و ناراست گوئی ایشان از واقعیت و خود باوری ایشان از چنان ناراست سازی و ناراست گوئی در قبال تحولات سیاسی ـ اقتصادی ایران طی چند سال گذشته است.
برجسته ترین مورد از چنان رویکرد ناصوابی اهتمام مستدام ایشان در هراندازه اغراق و مبالغه و غلوگوئی در سیاه آمائی و سیاه نمائی از مدیریت دوران احمدی نژاد و متهم کردن وی و دولت وی به عاملیت در اعمال تحریم های فلج کننده اقتصادی غرب علیه ایران است.
این در حالی است که بیرون از «با احمدی نژاد بودن» یا «بر احمدی نژاد بودن» نمی توان قائل به عاملیت احمدی نژاد در تشجیع غرب به تحریم های مزبور بود. این خاک پاشیدن بر چهره حقیقت است.
بیرون از نفرت از احمدی نژاد یا الفت به احمدی نژاد، تحریم ها بدون اتصال یا نیاز به اتصال به احمدی نژاد یک «علت» داشت و یک «دلیل».
بیرون از نفرت یا الفت به احمدی نژاد واقعیت آن است که «احمدی نژاد» علت تحریم ها نبود. در واقع احمدی نژاد نه «علت» تحریم ها بود و نه «دلیل» تحریم ها و تنها معلول و متاثر از تحریم ها بود.
علت تحریم ها، جنبش شهرآشوب سبز بود و دلیل تحریم ها ذات سرکش انقلاب اسلامی و انقیادناپذیری مولود آن انقلاب از هژمونی جهانی آمریکا طی 3 دهه گذشته بوده و هست.
تحریم های فلج کننده اقتصادی میوه منحوس درخت فتنه 88 بود که درست در فردای هزیمت شهرآشوبی آشوبگران و با استعانت از بسترسازی ظفرمندانه آشوبگران در انتقال تصویری مغلوط از جمهوری اسلامی به جهان خارج و افکار عمومی سازی علیه ایران در نظام بین الملل در زمستان سال 90 و از طریق تحریم های کمرشکن بانکی و نفتی علیه ایران عملیاتی شد. (*)
علی رغم چنین واقعیت تلخ و غیر قابل کتمانی اصلاح طلبان با محوریت کارگزاران تحت تیول «هاشمی رفسنجانی» از فردای ناکامی جنبش سبزشان و بویژه از فردای به قدرت رسیدن روحانی، کوشیده و می کوشند تا از طریق سیاه نمائی و هر اندازه افزودن بر غلظت آن سیاه نمائی از دوران احمدی نژاد و عملکرد دولت احمدی نژاد و با داشتن نیم نگاهی به آن قسمت از خطبه نماز جمعه 29 خرداد آیت الله خامنه ای ناظر بر حمایت ایشان از منتخب مردم در 88 بصورتی غیر مستقیم از رهبری نظام، انتقام کشی کنند.
در واقع اصلاح طلبان در کنار هاشمی رفسنجانی و مریدان تحت امر هاشمی رفسنجانی، بمثابه جادوی «وو دوو ـ دآل» (Voodoo doll) می کوشند تا با نشاندن «محمود» در قامت «عروسک جادو» با هر بار گزیدن وی بصورت نامحسوس و غیر مستقیم در ناخود آگاه خود با انتقام کشی از رهبری به تشفی خاطر برسند.
اصرار ایشان به تجاهل نسبت به علت موجده و مُبقیه و مُشدده تحریم ها و تلاش ایشان در سیاه نمائی و مبالغه در سیاه نمائی از دوران احمدی نژاد بدون اعتنا به این واقعیت که فضای امنیتی دوران دوم ریاست جمهوری احمدی نژاد محصول تبعی فعالیت های ضد امنیتی ایشان در خلال جنبش سبز بود جملگی ناظر بر این واقعیت است که ناکامان جنبش سبز با توسل به عروسک جادوی احمدی نژاد (Voodoo doll) هر بار کابوس نمائی از دولت محمود را مانند افسانه «وو دوو ـ دآل» قرینه ای از فرو کردن سوزنی بر «عروسک محمود» به نیت جراحت «رهبر مدافع محمود» در 88 فهم و حظ می کنند!



ظاهراً این بخش از اصلاح طلبان با توسل به طلسم «عروسک جادوی محمود» و اصرار وقت و بی وقت ایشان به تراژیک ترسیم کردن دوران محمود بنوعی نسبت به احمدی نژاد مبتلا به «قضیه شرطیه» شده اند!
ماجرای این بخش از اصلاح طلبان با «محمود مزبور» قرینه تقدیر حزن انگیز آن حکیم باشی است که بر بالین کسالت «کریم خان زند» حاضر شد و جهت مداوا تجویز اماله کرد و وقتی قبله عالم به تـَغـّـیــُر عتابش کرد:
پدر سوخته! مرآ اماله کنند!؟
حکیم باشی خائفانه پاسخ داد:
خیر قربان ـ مرآ اماله کنند!
و حکیم باشی را خواباندند و اماله کردند و دست بر قضا مزاج قبله عالم به اعتدال گرائید!
از آن پس هر بار کسالتی بر «کریم خان» عارض می شد حکیم باشی را فراخوانده و می خواباندند و اماله می کردند!
...
نکته مغفول در این میان آنست که اصلاح طلبان در این سوزن بازی «وو دوو ـ دآل» متوجه این واقعیت نیستند که این بازی تعلق به ایشان ندارد و تنها کسی که در دامن زدن به بازی «سیاه نمائی از محمود» به نیت «نسق کشی از رهبر» برخوردار از توجیه و حق (!) است شخص هاشمی رفسنجانی است که هم در 84 خیزاش بمنظور تصاحب مجدد کرسی ریاست جمهوری به اعتراف خودش از طریق بازگرداندن معین و مهر علیزاده به انتخابات با حکم حکومتی بمنظور تقلیل آرای وی با شکست مواجه شد (4)و(5)
هم چنانکه خیز دومش در 92 علی رغم سعایت ظفرمندانه پسرش در لندن جهت ترغیب آمریکا به تشدید تحریم های فلج کننده بمنظور مهندسی انتخابات 92 و بالا بردن تضمین موفقیت هاشمی در انتخابات با توسل به بازتولید انگاره «بازگشت منجی» در ذهنیت شهروندان بعد از ماجرای «رد صلاحیت» ناکام ماند و هاشمی تنها توانست در آخرین لحظه با بوسیدن پیشانی روحانی سهم بالائی را در موفقیت روحانی در انتخابات را به خود تخصیص دهد. (6)
بدین اعتبار گریزی از این واقعیت نمی توان داشت که:
روحانی در 92 انتخاب مردم نبود! اجبار مردم بود!
روحانی محصول طبعی مهندسی انتخاباتی شد که پیش تر و از جانب غرب و با توسل به مستاصل کردن ایرانیان از طریق تحریم ها و مدیریت آرای ایشان به سمت یک پراگماتیسم مسمی به «منجی» برای «هاشمی» تدارک دیده شده بود. این زبردستی هاشمی بود که علی رغم لو رفتن پروژه اش، کنار نکشید و در آخرین لحظه خلعت خود را به روحانی پوشاند.
اظهارات اوباما در آذر ماه سال 92 به اندازه کافی از شفافیت در تائید تردستی و تردامنی طرفین در این چینش بزهکارانه برخوردار است:
«منافع ملی و امنیتی آمریکا، جلوگیری از دست‌یابی ایران به سلاح هسته‌ای است. در روزی که به کاخ سفید آمدم، ایران به سانتریفیوژ‌های بی‌شماری دست یافته بود. به شرکای‌مان گفتم که باید جدی‌تر باشیم و تحریم‌های فلج کننده‌ای را به ایران تحمیل کردیم و فروش نفت ایران را به کمتر از نصف رساندیم و به خاطر ائتلاف ما و تحریم‌ها، مردم ایران به این نتیجه رسیدند که مسیر متفاوتی بروند و روحانی را برگزیدند که گزینه اول حکومت هم نبود»
رییس جمهوری آمریکا در جلسه سالانه «انجمن سابان» موسسه بروکینگز در واشینگتن.(7)
علی ایحال جمیع موارد فوق را نباید دال بر نابرخورداری اصلاح طلبان از پایگاه اجتماعی تلقی کرد اما و در عین حال نمی توان منکر کج فهمی یا بد فهمی ایشان از پایگاه اجتماعی مکتسبه خود از فردای دوم خرداد 76 شد.
تلخ کامانه آرای متخذه محمد خاتمی در دوم خرداد 76 برای اصلاح طلبان حامل یک بدآموزی یا بد فهمی بود. نوعی بدفهمی که منجر به ابتلای اصلاح طلبان به موتاسیونی اجتماعی ـ سیاسی از منتهی الیه چپ مذهبی به منتهی الیه دمکرات هائی لیبرال شد تا جائی که کل آرای متخذه خاتمی در 76 را بنام طبقه نوظهوری سند زدند که از جوار سیاست های گشاده دستانه دوران سازندگی «هاشمی رفسنجانی» بصورت یک زائده جوشیده بود.
طبقه ای که در قشربندی اجتماعی ایران مشابه سازی شده با «طبقه جدید» ابداعی «میلوان جیلاس» از جوار سیاست های نامدبرانه استالین در شوروی سوسیالیستی است.
طبقه ای که خود را پشت لوگوی «طبقه متوسط» استتار کرده اما برخلاف مختصات احصاء شده برای اقشار منسوب به طبقه متوسط این زائده اجتماعی در ایران ماهیتی نامولد و بلعنده و مطالبه گر و پر ادعا و اباحه اندیش دارد.
طبقه ای که اصلاح طلبان از فردای دوم خرداد با تکفل نمایندگی این اقشار کوشیده و می کوشند با فرض «ایران بینی این اقشار» ضمن متابعت و پیروی و عهده داری وکالت این اقشار با کوبیدن بر طبل مطالبات نامتعارف و نامنطبق این جماعت با فرهنگ بومی و مختصات مذهبی ایران از ایشان دلربائی و رای ربائی کنند.
به همین اعتبار اصلاح طلبان بیرون از خودفریبی و خوابگردی می توانند با اتکای بر همین اقشار، مطالبه کننده سهم سیاسی عادلانه خود در انتخابات اسفند ماه و جمیع انتخابات جمهوری اسلامی باشند مشروط بر آنکه اولاً دست به بازتعریف خود بر اساس واقعیت زده و هم زمان سهم مشروع خود از کیک قدرت را به اعتبار چیستی نوین خود و پایگاه اجتماعی نوین خود مطالبه گری کنند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کاه آخر
3ـ در این زمینه نگاه کنید به مقاله «داروینیزم سیاسی»
4ـ در این مورد بتفصیل در مقاله «خودکشی نهنگ» نوشته ام
(شیفت کارگزاران با اصلاح طلبان در جنگ روانی با رهبری)
6ـ در این مورد در مقاله «پیروز واقعی انتخابات» نوشته ام
7ـ در این زمینه بتفصیل در مقالات زیر نوشته ام
مقاله راز 92
(اشاره بر تلاش جدید هاشمی برای خوراندن جام زهری نوین به رهبری)

* ـ لازم به ذکر است تحریم های اقتصادی ایران از قبل از 88 نیز علیه ایران اعمال شده بود اما آن تحریم ها در حدی نبود که ایران از عهده اش برنیآید اما بعد از 88 بود که آمریکا توانست با توسل و سوء استفاده از فضای مغشوش بعد از 88 دست به اجماع سازی علیه ایران و اقدام به اعمال تحریم های فلج کننده اقتصادی علیه ایران بنماید.
توضیحات دقیق تر در مورد تحریم های مزبور را می توانید در آدرس زیر ملاحظه فرمائید:
نان تحریم در تنور فتنه


۱۳۹۴ خرداد ۲۹, جمعه

آنجا که BBC اخلاقمند می شود!


مرز ادب با تظاهر به ادب آنجاست که متظاهرین به ادب بدلیل عدم التفات قلبی و فقدان حظ واقعی از عمق و معرفت دریای اخلاق، رفتارشان یا اصرارشان به مبادی آدابی و اخلاقمندی از فرط تصنع چندش آور می شود.
ماجرای عذرخواهی مدیریت تلویزیون فارسی BBC از اکبر گنجی مصداقی بارز از چنین تظاهر مصنوع و مذموم و مسبوق به سابقه ای است.
داستان از این قرار است که در برنامه «پرگار» این تلویزیون در مورخه 11 خرداد گذشته یکی از مدعوین در نبود اکبر گنجی اتهاماتی را به وی منتسب کرد که بالتبع موجبات اعتراض «گنجی مزبور» شد.
متعاقب این «صادق صبا» مدیریت این رسانه در مقام دلجوئی و استمالت از گنجی ضمن حضور در برنامه «دیدبان» بصورت رسمی بابت چنین خبطی از گنجی عذرخواهی کرد و گفت:
«من فکر کنم آقای گنجی حق دارد. در آن برنامه اشتباهی صورت گرفته، بینندگان ما می دانند ما دقت بسیار زیادی می کنیم که به کسی اتهام وارد نشود. به خصوص اگر آن کس در برنامه نباشد که از خودش دفاع بکند. ولی متأسفانه این مطالب پخش شد بدون این که آقای گنجی آنجا حضور داشته باشد و من از آقای گنجی به دلیل این که مطالبی علیه ایشان گفته شد و در آن برنامه حضور نداشت که از خودش دفاع بکند عذر می خواهم و خوشحالم که حالا فرصتی شد که ایشان از خودشان دفاع بکند»
(مشروح ماجرا را می توانید اینجا ببینید)
علی الظاهر تا اینجای ماجرا رفتار BBC حاکی از تقید به اصول اخلاقی و رعایت پرنسیب های حرفه ای در صنعت ژورنالیسم است.
اما آنچه که مانع از آن می شود تا این تشبه صوری به اخلاقیات به دل ننشیند؛ استاندارد دو گانه این مدعیان اخلاق در مواجهه با آنانی است که بنا به هر دلیلی مورد لطف و محبت و الفت اصحاب بی بی سی اند و هم زمانی رنگ باختن همین تشبث اخلاقی مصنوع در مواجهه با آنانی که بنا به هر دلیلی مورد خشم و کینه و نفرت اصحاب این جعبه جادویند!
مصداقاً تیر ماه سال گذشته بود که همین اصحاب نازک طبع و ملوث به BBC در برنامه «صفحه دو» در حالی که در مقام نقد فیلمی نامعتبر و پردازش شده توسط «محمد نوری زاد» از سخنرانی فرمانده سپاه پاسداران با حضور چند کارشناس بودند وقتی یکی از مدعوین (علیرضا حقیقی) با نرمی معترض دیدبانی خودسرانه تهیه کننده فیلم مزبور (نوری زاد) شد بلافاصله مجری برنامه (پرپنچی) به میانه بحث آمد و از موضعی بظاهر اخلاقی ضمن شماتت مدعی مشابه اظهارات امروز مدیریت فارسی بی بی سی، ابراز داشت:
بدلیل آنکه آقای نوری زاد اکنون اینجا نیستند تا از خود دفاع کنند یا توضیح دهند اخلاقاً اجازه نداریم این ایراد را ادامه دهیم!
هر چند شخصاً و همان موقع و به سهم خود این ظاهر فروشی ناشیانه را به پیشانی آن زهد فروشان کوبیدم دال بر آنکه:
چگونه است که طبع نازک اصحاب این جعبه جادو در نبود نوری زادی که بتواند از خود و حق خود دفاع و پاسخگوی ادعای میهمان آن برنامه باشد به غایت قصوی جریجه دار و مکدر می شود اما در رعایت حداقل همین حق برای کسی که در همان برنامه بر سکوی اتهامش نشانده اند (فرمانده سپاه پاسداران ایران) و بدون حضورش مشغول لنترانی علیه ایشانند نازک اندیشان همین رسانه به سرعت مبتلا به نسیان و آلزهایمر مصلحتی می شوند!؟
مگر در آن برنامه سردار جعفری را آن طرف خط داشتید تا بتواند در مقابل سابوتاژهای بی بی سی از خود دفاع کند!؟
مهم نیست امثال سردار جعفری اساسا به دعوت رسانه هایی(!) امثال بی بی سی وقعی نمی گذارند. اما حداقل اخلاق روزنامه نگاری حرفه ای به آن جعبه مارگیری حکم می کرد تا بدلیل ناتوانی شان در رعایت تعادل در برنامه از صرافت پخش چنین انحطاطات ژورنالیستی بیفتند.

۱۳۹۴ خرداد ۲۷, چهارشنبه

غواصان خاکباز!


روزه، توانستن در مهار توانستن هاست!
به پاس ماه صیام و به یاد غواصان خاکباز
پنح شنبه اول ماه رمضان 1394
آمریکا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شب و ناله‌هاي نهان در گلو
شب و ماندن استخوان در گلو
شبی چون سیه روزی روز من
شب و ناله استخوان سوز من
من امشب خبر مي‌كنم درد را
كه آتش زند اين دل سرد را
بگو بشكفد بغض پنهان من
كه گل سرزند از گريبان من
مرا كشت خاموشي ناله‌ها
دريغ از فراموشي لاله‌ها
كجا رفت تأثير سوز و دعا؟
كجايند مردان بي‌ادّعا؟
كجايند شور‌آفرينان عشق؟
علمدار مردان ميدان عشق
كجايند مستان جام الست؟
دليران عاشق، شهيدان مست
همانان كه از وادي ديگرند
همانان كه گمنام و نام‌آورند
هلا، پير هشيار درد آشنا!
بريز از مي صبر، در جام ما

من از شرمساران روي توام
ز دُردي كشان سبوي توام

غرورم نمي‌خواست اين سان مرا
پريشان و سر در گريبان مرا
غرورم نمي‌ديد اين روز را
چنان ناله‌هاي جگر‌سوز را
غرورم براي خدا بود و عشق
پل محكمي بين ما بود و عشق
نه، اين دل سزاوار ماندن نبود
سزاوار ماندن، دل من نبود
من از انتهاي جنون آمدم
من از زير باران خون آمدم
ز دشتی که با خون چراغانی است
ز دشتی که پر شور و عرفانی است
از آن‌جا كه دمساز يعني خدا
سرانجام و آغاز يعني خدا

هلا، دين‌فروشان دنيا‌پرست!
سكوت شما پشت ما را شكست

چرا ره نبستيد بر دشنه‌ها؟
نداديد آبي به لب تشنه‌ها
نرفتيد گامي به فرمان عشق
نبرديد راهي به ميدان عشق

اگر داغ دين بر جبين مي‌زنيد
چرا دشنه بر پشت دين مي‌زنيد؟

خموشيد و آتش به جان مي‌زنيد
زبونيد و زخم زبان مي‌زنيد
كنون صبر بايد بر اين داغ‌ها
كه پر گل شود كوچه‌ها، باغ‌ها.
...
......
.........

۱۳۹۴ خرداد ۲۶, سه‌شنبه

وقتی هاشمی راننده تاکسی می شود!


اظهارات اخیر هاشمی رفسنجانی پیرامون تبعات تحریم های اقتصادی غرب علیه ایران را می توان در قامت روشن شدن لوکوموتیو قدرتمند سیاسی ایشان بمنظور تمهید خوراندن جام زهری دیگر در کاریر سیاسی مشارالیه معنایابی کرد.
ایشان در بخشی از سخنرانی خود در مرکز دائرة المعارف اسلامی با اشاره به تحریم های غرب علیه ایران اظهار داشتند:
«تحریم‌ها پدرِ مردم را درآورده. چطور ادعا می‌کنند به نفع ماست. بله بسیاری هستند که تحریم و غیر تحریم برایشان فرقی ندارد. تحریم اکثریت جامعه را استخوان‌شان را می‌پکاند و بسیاری از کارهای مهم ما خوابیده و بسیاری برنامه‌های مصوب داریم که به‌دلیل تحریم‌ها انجام نمی‌شود»

بالغ بر 25 سال پیش در تحلیل رویکرد آمریکا با انقلاب اسلامی نوشتم:
یکی از راهکارهای واشنگتن بمنظور مهار جمهوری اسلامی ایران توسل به حربه «فرسايش اقتصادی» است که طی آن واشنگتن نيروی محرکه خود را ناظر بر فرسايش و استهلاک ظرفيت های اقتصادی ایران کرده تا از طریق کانالیزه شدن سرمایه دولت های سرکشی مانند ایران در مجرای نظامی گری کاخ سفید بتواند در بلند مدت ضمن امحاء و اضمحلال زیر ساخت های اقتصادی ایران دست دولتمردان در تامين طرح های عمرانی و رفاهی و حاجات و حوائج شهروندانش را بسته و از اين طريق با ایجاد «بحران انگیزه» در بدنه جامعه ، نظام حکومتی را از درون خلع سلاح و فاقد پشتوانه مردمی کند. هدف نهائی در چنين راهبردی دخول تحمیلی حکومت ناسازگار با هژمونی آمريکا به دايره بسته نظامی گری بمنظور خسته کردن حاميان چنان حکومتی است تا در نهايت بتوان با فشار اقتصادی سيستم را دچار استحاله «اولويت بقا» کنند.
اهتمام در این رویکرد به ذله درآرودن شهروند از طریق بحران معیشت است تا از این طریق بتوانند بصورت نامحسوس و ریموت کنترلی و از طریق مهندسی انتخابات نیروهای پراگماتیسم و مورد وثوق خود را به قدرت رسانده و دائر مدار نظام های غیر مطیع با خود کنند.
رویکردی که از آن تحت عنوان «چاموروئیزه کردن انقلاب» نام بردم که ناظر بر رفتار مشابه آمریکا در نیکاراگوئه انقلابی دهه 60 بود. واشنگتن در قبال تجربه نیکاراگوئه با استفاده از چالش نظامی و تجهیز کونتاراها و درگیر ساختن آنها با دولت نوپای ماناگوا عملاً توانستند جلوی رشد و رفاه اقتصادی این کشور را گرفته و با تحميل یک جنگ ده ساله به نيکاراگوئه، نهايتاً انقلابيون ساندنیست را با ایجاد بحران انگیزشی نزد بدنه انقلاب به زانو در آورده و بالمال در یک انتخابات دمکراتیک! با استفاده از فشار اقتصادی و جنگ و درگیری خسته کننده و توانفرسا آرای سربازان انقلاب نيکاراگوا را بنفع «چامورا» ظفرمندانه مصادره کند.

مشابه چنین فرآیندی در یک وحدت نامحسوس بین دولتمردان واشنگتن و حلقه ای از پایوران سیاسی ایران با محوریت اکبر هاشمی رفسنجانی و پیرامون بنیان گذار جمهوری اسلامی شکل گرفت که بدآنوسیله حلقه مزبور موفق شد از طریق محاصره و ایزوله سیاسی «امام» و با سندسازی از سیاهه نامتعارف از نیازهای جنگ و خوانش و القای مکرر این ترجیع بند که «خزانه خالی است» و «امکان ادامه جنگ نیست و «مردم خسته شده اند» نهایتاً راسخیت امام و یارانش در جنگ را مغبون و مفتون مصلحت اندیشی قدرت محورانه خود کرده و ظفرمندانه جام زهر 598 را به کام «امام انقلاب» سر ریز کنند.
نگاه کنید به مقاله «شوکران دوم»

مرداد ماه سال 91 و در حالی که هنوز یک سال به انتخابات دور یازدهم ریاست جمهوری ایران باقی مانده بود ذیل مقاله «گلوله های کاغذی» به صراحت نوشتم:
«استبعادی ندارد تا مطابق فرمول «چامورائیزه کردن انقلاب ایران» کرسی ریاست جمهوری در ایران در سال 92 در اختیار عملگرائی مطمح نظر «هاشمی رفسنجانی» قرار گیرد و در آن صورت می توان متوقع تکرار تجربه تیر ماه سال 67 بود که هاشمی بار دیگر موتور قدرتمند مجابگر خود را روشن کرده و اهتمام خود را صرف بازتولید ماجرای پذیرش قطع نامه 598 با اتکای بر آرای میلیونی «چامورای مفروض» در انتخابات 92 کند تا از آن طریق موفق به مجاب کردن آیت الله خامنه ای به شَُرب جام زهر «کوتاه آمدن با آمریکا» شود با این توجیه که:
پیام چنین آرائی موید آن است که از ناحیه تحریم های اقتصادی کمر مردم خم شده و مردم خسته و بریده و مستاصلند و دیگر نمی کشند و «انتظار این است كه پس از گذشت 32 سال از پیروزی انقلاب با ثروت خدادادی نفت و وجود زیربناهای تولید و توسعه، پیشینه تاریخی، فرهنگی و دینی مشكلات و معضلات فرهنگی، اقتصادی و سیاسی مردم كاهش یافته و آثار دروغ و فقر و فساد در جامعه از بین برود و اگر كسی آب و خاك داشته باشد و فقیر بماند، از خدا دور است آن هم در حالی كه ما بر دریایی از نفت، گاز و منابع آب و خاك و هوا و موقعیت بی‌نظیر جغرافیایی و ثروت خدادادی قرار داریم و باید قدردان این نعمت‌ها برای خدمت به مردم باشیم و آنچه بیش از مشكلات اقتصادی مردم و بویژه جوانان را آزار می‌دهد، تشدید آلودگی جامعه به دروغ، تهمت، فساد و تبعیض است» (*) و نه در افتادن با آمریکا!!!؟
نگاه کنید به مقاله «گلوله های کاغذی»

پیش بینی و پیش گوئی که امروز محقق شد و «آیت الله» در مقام «عقل منفصل حسن روحانی» در نشست خود در «مرکز دائرة المعارف اسلامی» نشان داد «پری روی تاب مستوری ندارد» و بالاخره تاب از کف نهاد و پروژه خود را استارت زد.
هر چند ولو با غمض عین نسبت به مساعی جمیله «مهدی هاشمی» در ترغیب غربی ها در ایام اقامت در غربت جهت افزایش تحریم ها (!) نمی توان و نباید منکر این واقعیت شد که تحریم ها در کنار مدیریت بی مبالاتانه مسئولین تسمه از گرده بدنه شهروندی ایران کشیده اما این به هیچ وجه نمی تواند و نباید «مباح شدن بازی در زمین دشمن» را معنا کند.
پائیز سال 70 و در حالی که مسیر هر روزه خود را با تاکسی و با کرایه ای ثابت طی می کردم مواجه با نخستین باران پائیزی شدم و وقتی در همان مسیر همیشگی سوار تاکسی شدم راننده بلافاصله اطلاع از افزایش کرایه داد! و وقتی با تعجب دلیل این افزایش قیمت خلق الساعه را پرسیدم راننده محترم با چهره ای حق به جانب گفت:
مگه نمی بینی، بارونه!
و بنده نیز متعجبانه تر گفتم:
خوب بارون باشه! این چه ربطی به افزایش کرایه داره!؟ مگه در بارون طول جاده درازتر میشه که پول کرایه هم به همان نسبت بیشتر میشه! لااقل بگو کرایه را افزایش دادم چون گردنم کلفته (!) چنین توجیهی هر چند اخلاقی نیست اما لااقل قابل فهمه!
راننده محترم در پاسخ فرمود:
همینه که هست نمی خوای پیاده شو!
در پاسخ عرض کردم:
خیر می خوام! اما لااقل به شعور مسافر احترام بگذار و نگو گرونه چون بارونه! این حرف بدین معناست که چون بارونه و مسافر زیر بارون مستاصله و مصره تا به هر وسیله و هر چه زودتر خود را به مقصد برسونه؛ من هم از این استیصال سوء استفاده کرده و با علم به ناگریزی مسافر کرایه را افزایش می دهم.
تنها نکته ای که این وسط باقی می ماند آنست که پول متخذه در چنین معامله ناعادلانه ای حرام است و این دیگر مشکل شماست که لابد می توانید حرام خواری کنید!
ماهیت عمل آمریکا در اعمال تحریم های فلج کننده اقتصادی بمنظور به زانو درآوردن ایران در کنار همدلی و همراهی کسانی که در داخل و از موضعی بظاهر خیراندیشانه امداد رسان به اجحافات تحمیلی و ظالمانه آمریکا با توجیهات ظاهر الصلاح می شوند قرینه ای از مرد رندی همان راننده تاکسی هائی است که اصرار دارند سفره خود را با استفاده از استیصال مسافر برخوردار از خورشت و لقمه حرام کنند!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* ـ اظهارات هاشمی رفسنجانی طی دیدار با طلاب و روحانیون استان قزوین ـ تیر ماه 91


تعزیه خوانان سیاسی!



خازنان و کلید داران قلعه قدرت در کاخ ریاست جمهوری از فردای پیروزی در انتخابات 92 به تـَعدُد و تـَکرّرُ در خوانش و سُرایش رباعی فتح پاستور مدام بر این بیت الغزل تصریح داشته و می دارند که:
«رای مردم به روحانی در کنار آرای 4 میلیونی جلیلی یک «نه» بزرگ به سیاست های 8 سال گذشته در دولت نهم و دهم محمود احمدی نژاد بود»
(اظهارات محمدعلی نجفی در کرمان جدیدترین نمونه از این نوع است)
بیت الغزلی که بیرون از خوشآهنگی و بسته بندی بظاهر شکیل و وزین اش، با دوزی بالا از عوامفریبی توام با خود فریبی چیزی جز یک جنگ روانی مسبوق به سابقه نیست.
نوعی تعزیه خوانی سیاسی بمنظور مبالغه و ذکر مصیبت اگزجره و ناصواب در زمین سیاست!
چنین بیت الغزلی قرینه همان چیزی است که «سعید حجاریان» در فردای پیروزی «سید محمد خاتمی» در 76 از آن تحت عنوان «جنگ روانی» یاد کرد که به ایشان این فرصت را داد تا با فراست توفیق آن را بیابند در مصاف با رقیب، «ناطق نوری» را در شاکله ذهنی و حافظه جمعی شهروندان در قامت یک «هیولا» شما سازی کنند. هیولائی که قرار است ادامه دهنده وضع موجود و ابرام ورزنده به سیاست های دولت مسبوق باشد!
جنگی روانی که به قوت عمل کرد و در کنار دیگر عوامل موجبات کامیابی متفوقانه اصلاح طلبان در کارزار 76 شد.
اکنون نیز پایوران نوین خانه پاستور با کوبیدن بر طبل این «جنگ روانی مستعمل» می کوشند آن آزموده را مجدد به کار گیرند تا از آن طریق بتوانند با این تیر خوش ثمر توامان و هم زمان دو هدف را بزنند.
نخست آنکه ضمن «هیولا سازی» از «سعید جلیلی» و اصرار و القای بر «این همانی» بین سعید و محمود می کوشند شکست جلیلی در 92 را دالی بر پاسخ منفی جامعه به سیاست های دولت احمدی نژاد معرفی نمایند.
(نگاه کنید به مقاله مردی در قامت یک پدیده)
این در حالی است که احمدی نژاد اولا کمترین انس و قرابتی با جلیلی و عقبه سیاسی جلیلی نداشت و اساسا بعد از خلع ید وی از پرونده اتمی و سپردن آن به جلیلی بین این دو یک مرزبندی نارفیقانه نیز حائل شد. گذشته از آنکه احمدی نژاد اساساً نامزد مورد وثوقی در انتخابات 92 نداشت و یگانه نامزد مورد وثوق ایشان «رحیم مشایی» بود که بعد از رد صلاحیت ایشان نیز عملاً امکان سونداژ میزان اقبال یا عدم اقبال مردم به محمود و سیاست های محمود طی 8 سال گذشته از طریق سنجش وزن آرای متخذه دُردانه ایشان در خرداد 92 از دست رفت.
ظرافت ماجرا آنجاست که آرای اصولگرایان در 92 بین 4 نامزد ایشان (قالیباف و جلیلی و رضائی و اسب تروای رستم آباد*) تـُخس شد علی رغم این دائرمداران جنگ روانی مزبور اصرار دارند کل آرای اصولگرایان در کارزار 92 را به آرای 4 میلیونی جلیلی منحصر و کمینه کنند!
دومین هدف در این جنگ روانی، فروش درهم و فله ای آرای متخذه احمدی نژاد طی دو دوره ریاست جمهوری و واریز آن آرا به حساب کراهت و رویگردانی جامعه از ایشان و رویکردهای متخذه ایشان با توسل به آرای 73 درصدی روحانی در 92 است.
شهسواران این جنگ روانی در تعقیب این هدف می کوشند آرای روحانی در 92 را بُنکدارانه پاسخ منفی به 8 سال ریاست جمهوری احمدی نژاد معرفی و القا کنند. تلاشی که طی آن تعمد دارند با اتخاذ یک «آلزهایمر مصلحتی» بر این واقعیت چشم بپوشانند که «محمود مزبور» رئیس جمهوری 8 ساله نبود تا اینک ایشان بتوانند کلیت آن 8 سال را با آرای 92 بصورت فله ای «ادبار القائی» کنند!
محمود مزبور، محصول و برآیند دو بار اقبال آرای شهروندان در 84 و 88 بود. لذا اولا با عنایت به داوری و اقبال دو نوبته مردم به ایشان نمی توان از این واقعیت گریخت که کارنامه ایشان لااقل برای زمامداری دور نخست خود در 88 از مردم رای اعتماد گرفته (این قسمت را هیپنوتیزم شدگان قائل به تقلب در 88 نخوانند) و در 92 نیز ایشان دیگر بقیة السَـلفی در انتخابات نداشت تا بتوان اقبال یا ادبار به آن را ملاک داوری و تمایل یا عدم تمایل مردم به احمدی نژاد قرار داد.
علی ایحال هر چند این جنگ روانی مسبوق به سابقه است اما با نمونه 76 یک تفاوت دارد و آن اینکه برخلاف 76 این بار این کارگزاران ِتحت تیول هاشمی اند که این کارزار را صحنه آرائی و صحنه گردانی می کنند و اصلاح طلبان با یک مرحله تاخیر در مقام پامنبری در این کارزار تـَمشیّــَت امور می نمایند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
* نگاه کنید به مقاله «اسب تروای رستم آباد»




۱۳۹۴ خرداد ۲۵, دوشنبه

قیچی!



رحیم پور ‌ازغدی اخیراً در تبیینی آسیب شناسانه از مخاطرات ناظر بر نظام جمهوری اسلامی گفته:
فکر «آقایی آمریکا» ما را نابود می‌کند نه خود آمریکا!
گزاره مزبور را می توان با خوانشی باژگون بدین گونه نیز بازخوانی کرد که:
این نفی و برنتابیدن و بی اعتقادی و بی اعتنائی و بی وقعی به القای بدآیند «آقائی آمریکا» است که آمریکا را به نابود کردن حاملان چنان باوری، متقاعد و مصمم و تحریص و تحریک کرده و می کند.
«خویش کهتر بینی» رعایا در کنار «خویش مهتر بینی» کدخدا، تیغه های همگون یک قیچی اند که در قطع حریت و هویت احرار در آرمانی ترین شکل ممکن یکدیگر را می یابند.

۱۳۹۴ خرداد ۲۳, شنبه

بازبینی کپسولی «ماجرای مهدی»!


ـ در ابتدای دهه 80 و در جریان پرونده «کرسنت پترولیوم» و انعقاد قرارداد نفتی بین وزارت نفت ایران با کمپانی استات اویل نروژ و توتال فرانسه در زمان وزارت بیژن نامدار زنگنه، شرکت نفتی کرسنت پترولیوم، مبالغ گزافی رشوه به برخی طرف‌های ایرانی پرداخت کرد که بعدها منجر به محکومیت این شرکت در دادگاه بین المللی لاهه شد.
ـ محمود احمدی نژاد در سال‌های آغاز ریاست جمهوری اش، اجرای قرارداد کرسنت را بعد از کشف فساد مالی مزبور متوقف و دستور پی گیری فساد روی داده در خلال عقد قرارداد مزبور را داد.
ـ چهارشنبه 13 خرداد 88 محمود احمدی نژاد در مناظره با میرحسین موسوی در انتخابات ریاست جمهوری 88 خطاب به موسوی پرسید:
پسرهای آقای هاشمی چه ‌کار می‌کنند در کشور؟ ... بی قانونی اینهاست جناب آقای موسوی. استات اویل بی‌قانونی است که طرف می آید اینجا محاکمه می‌شود و محکوم می‌شود از زندان فراری داده می‌شود و می‌رود خارج و تهش پسر آقای هاشمی است.
ـ پنجشنبه 14 خرداد 88 هاشمی رفسنجانی در واکنش به احمدی نژاد ذیل نامه بدون سلام و والسلام به رهبری می گوید:
در مراسم بزرگداشت سالگرد امام(ره) به آقای احمدی‌نژاد گفتم که در اظهارات او خلاف‌گویی‌‌های فراوانی وجود داشته از جمله اتهامات به فرزندان من .... اگر نظام نخواهد یا نتواند با پدیده‌های زشت و گناه‌آلودی مثل تهمت ها ؛ دروغ‌ها و خلاف‌گویی های مطرح شده در آن مناظره برخورد کند و اگر مسئولان اجرای قانون نخواهند و یا نتوانند به تخلّف‌های صریح خلاف قانون در اعلان افراد به عنوان فاسد که فقط بعد از اثبات تخلّف در دادگاه قابل اعلان است، رسیدگی کنند ... چگونه می‌توانیم خود را از پیروان نظام مقدس اسلامی بدانیم؟ .... از جناب‌عالی با توجه به مقام و مسئولیت و شخصیت‌تان انتظار است برای حل این مشکل و برای رفع فتنه‌های خطرناک و خاموش کردن آتشی که هم اکنون دودش در فضا قابل مشاهده است، هرگونه که صلاح می‌دانید اقدام مؤثری بنمایید.
ـ جمعه 29 خرداد 88 آیت الله خامنه ای در خطبه نماز جمعه:
بنده در نماز جمعه هیچوقت رسمم نبوده است از افراد اسم بیاورم؛ اما اینجا چون اسم آورده شده است، مجبورم اسم بیاورم. به طور خاص از آقای هاشمی رفسنجانی، از آقای ناطق نوری من لازم است اسم بیاورم و باید بگویم. البته این آقایان را کسی متهم به فساد مالی نکرده؛ حالا در مورد بستگان و کسان، هر کس هر ادعائی دارد، بایستی در مجاری قانونی خودش اثبات بشود .... اگر چیزی اثبات بشود، فرقی بین آحاد جامعه نیست.
ـ و بالاخره بعد از همه فتنه گری های آقازاده در 88 بمنظور زدن به زیر میز انتخابات و فرار از پنجه عدالت و بعد از بازگشت از انگلستان بمنظور رئیس جمهور کردن تضمینی «بابا» و قطعاً بستن پرونده «پسر رئیس جمهور» (اینجا) و بعد از موفقیت در ترغیب غرب به تحریم های فلج کننده بمنظور انتقام و به زانو در آوردن «اونی» که نظرات محمود بهش نزدیک تره(!) و بعد از پنبه شدن همه این بافته ها توسط یک پیرمرد کمر خمیده در شورای نگهبان از طریق «رد صلاحیت بابا» نهایتاً در خرداد 94 و در جریان نزدیک به سه ماه بازداشت و بازجویی، و هزاران ساعت تحقیقات قضایی و پس از تایید حکم دادگاه اولیه از سوی دادگاه تجدید نظر استان تهران «مهدی هاشمی» به اختلاس و دریافت رشوه بر اساس اعمال نفوذ او در انعقاد قراردادهای خارجی محکوم شد.
ـ موخره خطاب به آیت الله هاشمی رفسنجانی:
اکنون اگر به عدلیه نظامی که خود یکی از بانیان آن بوده اید واثقید، از اینجا به بعد باید مشکل خود را با همسرتان مرتفع کنید که صریحا در مصاحبه با سی ‌و یکمین شماره ماهنامه «مدیریت ارتباطات» در پاسخ به این پرسش که «در مورد تربیت و اسم گذاشتن فرزندان با ایشان هم (هاشمی رفسنجانی) مشورت می‎کردید؟» با صراحت فرمودند:
«خیر ـ تربیت بچه‌ها همه با من بوده، ایشان که اصلاً نبودند»
پاسخی که ظاهرا موید آنست «حاج خانم» در تربیت محوله چندان خوب عمل نکرده اند!

موتاسیون 88!



آقای محمد نوریزاد بعد از ابتلایش به «موتاسیون سال 88» و به تبع آن موتاسیون، مواضع شاذ متعددی را از خود ساطع فرمودند که جملگی قابل فهم و ترحم است.
ایشان در جدیدترین شاذگوئی مسبوق به سابقه اش در صفحه فیس بوک خود فرموده اند:
«آخر و عاقبت امام را دیدید که در نجف حاضر نبود قاتلِ مستعدی چون خلخالی به مگس های اتاقش حشره کش بزند و می گفت: موجوداتِ زنده را جان، شیرین است و نباید آزارشان داد و کشت شان؟ و همو همین که به ایران پای نهاد، با احساسی که هیچ نداشت، دست به کشتاری وسیع برد و کشت و کشت و کشت برای بر پاییِ اسلامی که نه بشر می شناخت و نه حقوقی برای بشر!»
چنین اظهاراتی ناخواسته توجه مخاطب را به علی (ع) و مشابه همین معامله و داوری ناجوانمردانه اغیار و نان به روزخواران با ایشان، معطوف می کند.
امامی که به صرافت بیان می داشت و بیان خود را ممهور به عمل خود کرده بود که:
«اگر تمام دنيا را به من بدهند حاضر نيستم دانه‌ای را از دهان مورچه‌ای بگيرم»
اما همان امام، علی رغم همه روحیات عاطفی و مهرورزانه اش وقتی در مصاف با خوارج کج فهم و صلب اندیش قاطع و محکم و خون چکان پایمردی کرد «نوری زادهای وقت» مشابه «نوری زادهای عصر» زبان به طعنه و شماتت بر علیه اش گشودند که:
«علی فاقد انعطاف و خشونت طلب و کشتارگر است»!
هر چند موتاسیون نوری زاد و امثال نوری زاد را قبلاً «استفراغ همه تظاهر و ریا و نقش بازی های ایشان» محسوب کرده بودم که کاتالیزور 88 این فرصت را به ایشان داد تا بعد از سالها زیست دو گانه سوز نهایتا تکلیف خود را با خود روشن کنند و همه نقش آفرینی ها و تئاترها و رُل ها و ریاکاری های خود طی سالهای قبل را قی کرده و بالا بیآورند. (نگاه کنید به مقاله آی دی لوژی) اما و در عین حال نمی توان چنین رجعتی به خویشتن خویش این جماعت را با آن بند صلح حدیبیه «این همانی» نکرد که رسول الله تن به آن داد تا در مقابل الزامش به عودت فراریان از کفار قریش به مدینه متقابلاً ایشان برای قریشیان جهت عودت فراریان از مدینه و پناه برده به مکه تعهدی قائل نباشند.
منطق رسول الله علی رغم ترشروئی برخی اصحابش بسیار روشن بود:
فراری از مدینه النبی و پناه برده به دامان کفر حائز کمترین ارزشی نیست تا رسول الله دغدغه بازگرداندن ایشان به دامان اسلام را داشته باشد!
هر چند 1400 سال بعد نواده ایشان نیز به جد خود تاسی کرد و گفت:
امروز تاسف آنانکه ترک مان کردند و اکنون کنارمان نیستند را نمی خوریم، چرا که از ابتدا نیز در کنار ما نبودند!
شرط شادابی انقلاب «رویش و پالایش» است.


۱۳۹۴ خرداد ۲۰, چهارشنبه

زخمه


ریموند پوپر، پیغمبر و بلکه خداوند لیبرال ها در توصیف و منقبت دمکراسی اظهار داشته:
شان دمکراسی قبل از بالا بردن دمکراتیک اصحاب قدرت، پائین آوردن دمکراتیک ایشان از اتاق قدرت است.
علی رغم این پرستندگان ایرانی این «خداوند مزبور» ظاهرا نتوانسته اند مومنینی قابل وثوق برای ایشان باشند.
نمونه جدید از چنین نحافت ایمانی بعد از بازداشت «حمید بقائی» معاون محمود احمدی نژاد به منصه ظهور رسید!
خوشبختانه چون شخصا هیچ وقت نه طرفدار احمدی نژاد بوده و نه نسبتی با اصولگرایان حامی ایشان داشته ام همین امر تا آن اندازه حُریت توام با صراحت به اینجانب می دهد تا بدون لکنت و بدون اسارت در پروپاگاندا و هوچیگری و جوسازی و صحنه آرائی «سربازان استوانه» از جمله «صادق زیبا کلام» شامورتی بازی ایشان را چیزی جز لنترانی و عوام فریبی نخوانم!
وقتی «زیباکلام» با اشاره به بازداشت بقائی به سنت مالوف «هوچیگری مسبوق به سابقه اش» اظهار می دارد:
«بیش از اینکه حمید بقایی، محمدرضا رحیمی، احمدی نژاد، اسفند رحیم مشایی و سایر چهره های شاخص دولت نهم و دهم باید امروز پاسخگو باشند باید اصولگرایانی پاسخگو باشند که اصرار کردند احمدی نژاد در انتخابات سال 84 رییس جمهور شود ... اما خیلی جالب است که هیچ کدامشان امروز پاسخگو نیستند و انگار نه انگار که احمدی نژاد و مردانش هشت سال در این کشور با حمایت آن ها ریاست می کرد»
و در ادامه با اشاره به تلاش احمدی نژاد و اطرافیانش برای بازگشت به قدرت اظهار می دارد:
«تاسف بار تر از این اتفاقات این است که احمدی نژادی ها سودای بازگشت در سر دارند و به خاطر قدرت و به خاطر اینکه اصلاح طلبان و هاشمی رفسنجانی به قدرت دست نیابند اصولگرایان همچنان حاضرند که از احمدی نژاد حمایت کنند چه در انتخابات مجلس آینده و چه در انتخابات ریاست جمهوری دو سال دیگر»

در اینجا خطاب به این جماعت اولترا لیبرال می توان تـَغَیـُــّر کرد:
لااقل تکلیف خودتان را با پوپرتان و لیبرالیسم پوپری تان روشن کنید!
بیرون از داوری پیرامون کارنامه 8 ساله احمدی نژاد بالاخره خود را به همان دمکراسی پوپری تان مُقید می دانید یا خیر!؟
این که از احمدی نژاد متنفر بوده و با شنیدن نام یا رویت سیمایش «کهیر» بزنید حق مسلم شماست(!) اما بالاخره خوش تان بیآید یا خوش تان نیآید ایشان دو دوره رئیس جمهور قانونی ایران بوده و با پشتگرمی به آرای ماکزیممی همان شهروندانی به کرسی ریاست جمهوری 84 رسیده و با آرای ماکزیممی همان شهروندانی در 88 در این کرسی ابقا شده که پیشتر «پوپرتان» چنان آرائی را حجت دمکراسی مورد وثوق تان «فتوا» فرموده اند!
بر همین اساس اولاً احمدی نژاد قبل از پشتگرمی به متحدین سیاسی اش مستظهر به آرای ماکزیممی شهروندان در دو انتخاب ملی بود و بالطبع قبل از متحدینش باید مردمانی را که به ایشان رای داده اند را مورد خطاب و استنطاق قرار دهید و ثانیاً بر فرض بازگشت مجدد ایشان به قدرت در 94 با استظهاری مجدد به آرای ماکزیممی مردم، در آن صورت بر شما مومنین پوپر محلی از اعتراض نخواهد ماند تا برخلاف دین و پیغمبر و خدایتان بازگشت دمکراتیک ایشان به قدرت را با پُر روئی برنتابید!
اگر به اعتبار «خداوندتان» دمکراسی را قدر می دانید و صدر می نشانید و اگر به ادعای مستمر و مکررتان دال بر «صغیر نبودن مردم» باور عقلی و التزام عملی دارید پس دیگر «غلط می فرمائید» اگر بار دیگر مردم به احمدی نژاد اقبال کردند، ترشروئی کرده و ساز تقلب از جنس 88 تان را مجدد کوک فرمائید.

۱۳۹۴ خرداد ۱۸, دوشنبه

از نرمش قهرمانانه تا کرُنش ذلیلانه!


اظهارات آقای روحانی در مراسم گرامیداشت هفته محیط زیست را می توان بیّـنه ای در اثبات نحافت بُنیه سیاسی متوقع از یک سیاستمدار در طراز ریاست جمهور بشمآر آورد.
آن هم سیاستمداری که بیش از 30 سال عهده دار مسئولیت در بالاترین سطوح امنیتی کشور بوده و طبعاً از چنین فردی بصورت مضاعف توقع می رود تا با ظرائف سخندانی و سخنرانی سیاست ورزانه در طراز رئیس جمهوری که در بالاترین سطح مشغول سنگین ترین مذاکرات خارجی در پرونده اتمی است ، مُقیـّـد و مُلتزم باشد.
آن هم سیاستمداری که طی 2 سال گذشته بصورت «سمفونیک» و «رسیتال» بارها سلف خود را به قوت و شدت بابت ناتوانی در سخندانی و سخنرانی مورد شماتت قرار داده و می دهند.
آقای روحانی در آن مراسم در یک بی مبالاتی آشکار فرمودند:
«ما وقتی می‌گوییم باید تحریم‌های ظالمانه رفع شود بعضی‌ها چشمان‌شان زیاد نچرخد. تحریم‌های ظالمانه باید از بین برود تا سرمایه بیاید و مشکل محیط زیست، اشتغال، صنعت و آب خوردن مردم حل شود، منابع آبی زیاد شده و بانک‌ها احیا شوند»
آقای روحانی اگر دوزی از حذاقت را چاشنی بیانات خود می کرد در آن صورت قطعا عنایت به این بداهت می یافتند که بازتاب چنین ادبیات و مواضع ناسنجیده و نامدبرانه آن هم از جانب رئیس دولت مسمی به «تدبیر و امید» نزد طرف غربی آنست که:
خوب جائی را گرفته اید. ول نکنید و بیشتر فشار آورید که تحریم ها دارد جواب می دهد و طرف مـُقـُر آمده و اعتراف کرده در چنگال مان اسیر است و به استیصال رسیده!

جناب آقای روحانی!
حتی چنین استیصالی اگر واقعیت هم داشته باشد اخذ چنین ادبیات عجز و لابه ای در مصاف با دشمن آن هم توسط سپهسالار لشکر حاکی از فقد ذکاوت و ضعف درایت نزد چنان سپهسالاری است!
آن هم سپهسالاری که «ارشدش» مدام «اقتصاد مقاومتی» و همت و اتکای بر مدیریت و توانمندی های داخلی از طریق همدلی و هم زبانی و بسیج نیروهای خودی را به ایشان گوشزد می کند و آنک «سپهسالار» بی التفات به چنان گوشزدی در آوردگاه دشمن «آردش را ریخته و الکش را آویخته» اعلام می کند!
جناب آقای روحانی!
ظاهرا برداشت بدفهمانه جنابعالی از پدآفند «نرمش قهرمانانه» منجر به آن شده تا چنان رویکردی نزد جنابعالی در قامت «کُرُنش ذلیلانه» مستفاد شود! در آن صورت چنین برداشتی ناصواب تداعی آن زنی است که حرامیان راه بر ایشان و شویش بستند و ناجوانمردانه شرط رهائی «شوی» را خوش رقصی زوجه قرار دادند(!)
زوجه نیز شرط وفا و همدلی را بجا آورد و ایثارگرانه برای رهای همسر تن به چنان خوش خرامی کرهی داد اما در این میان نتوانست پس از رهائی پاسخگوی همسر باشد که:
ایثار و از خود گذشتگی و تن دادن کرهی ات در آن رقص تحمیلی بمنظور نجات همسر قابل ستایش است. اما در آن «رقصی چنان میانه میدانت» دیگر «چشمک زدنت» چه بود!!!؟


۱۳۹۴ خرداد ۱۶, شنبه

اُرگانایزرها!؟


شنبه 27 تیر ماه 88 و در فردای آخرین نماز جمعه جنجالی هاشمی رفسنجانی در کانون «آشوب تهران» طی یک گعده خصوصی بصرف چای با چند تن از دوستان در کافی شاپی دنج و خلوت در یکی از شهرهای غرب ایالات متحده آمریکا، وقتی جمع نظرم را درباره محتوای اظهارات هاشمی در نماز جمعه مزبور پرسید در پاسخ تنها به یک جمله اکتفا کردم:
عصاره کلام هاشمی ناظر بر این پیغام بود: شکست را پذیرفتم شما نیز در ازایش سربازانم را آزاد کنید!
در واقع خطیب آن روز نماز جمعه با ظاهر الصلاحی و نشستن در گارد خیراندیشی و نوعدوستی می کوشید با ادبیاتی نرم خویانه و آشتی جویانه در آن «اردوکشی خیابانی رو به انهزام» طرف مقابل را «راحت باش» دهد تا از آن طریق بتواند محملی برای رهائی و رساندن نیروهای تازه نفس و مدیرانی میدانی به اسارت گرفته شده اش به ستاد بحران را فراهم کند.
واقعیت آن بود پذیرش یا القای پذیرش «شکست» شگردی بمنظور متقاعد کردن طرف مقابل در آزاد سازی مدیرانی بود که در آن مقطع می توانستند بیشترین کمک را به جبهه آشوب برسانند. مدیرانی که از ایشان در ترمینولوژی سیاسی تحت عنوان «اُرگانایزرها» یا سازمان دهندگان یاد می شود.
بازداشت با اتهامات راکد و پیشین افرادی مانند مصطفی تاجزاده یا بهزاد نبوی و امثال ایشان در بدو بحران و قبل از عملیاتی شدن «پروژه تقلب» موید چابکی و چالاک دستی جبهه مقابل در آشوب 88 بود تا از آن طریق و پیش دستانه بتوانند ضمن خواندن دست رقیب، رهبریت آشوب را در فردای «گـُر گرفتن» آتش فتنه محروم از نیروهای کند که قدرتمندی و حذاقت ایشان در سازماندهی و مدیریت میدانی «نیروهای کف خیابان» اثبات شده و مورد وثوق بود.
سیستم بخوبی می دانست حضور چنان مدیرانی حاذق در امر ارگانایز کردن معترضین خیابانی می توانست کرانه های بحران در تهران را عمق بخشیده و مهار آن را با مشکلاتی بمراتب بیشتر رو در رو کند.
به اعتبار گزارش منتشر شده از سخنرانی «سردار مشفق» بخوبی مشخص شد که سپاه و بدنه امنیتی کشور از مدت ها قبل ضمن خواندن دست رقیب خود را مهیای چالشگری هاشمی رفسنجانی و امیران و سربازان تحت امرش در آشوب 88 کرده بودند و بر همین اساس در اولین و سریع ترین شکل ممکن با محروم کردن مرکزیت فتنه از دسترسی به «ارگانایزرها» با موفقیت توانستند بین بدنه و راس فتنه انفصال و بالتبع سردرگمی ایجاد کرده و بدین ترتیب مدیریت و بسیج هدفمند معترضین در کف خیابان را از کنترل مرکز خارج کنند.
بازگشت ناغافل «مهدی هاشمی» از لندن به تهران در سال 91 بعد از فرار ظاهرسازی شده وی به انگلستان را می توان در همین چارچوب ارزیابی کرد.
مهدی هاشمی را نیز می توان و باید در عداد ارگانایزرهای ارشد و متبحری محسوب کرد که به دفعات نشان داده بود از توانمندی بالائی در امر بسیج و سازماندهی نیروهای میدانی و پیاده در آشوب های خیابانی برخوردار است.
بر همین اساس بازگشت غیر مترقبه «مهدی» علی رغم اطمینان وی از بازداشت خود در ایران را باید و می توان در چارچوب تبحر سازماندهی و نیاز آن مقطع «پدر مهدی» به چنان تبحری معنایابی کرد.
قدر مسلم به اعتبار زیرکی توام با واقع بینی احراز شده در سلوک «مهدی هاشمی» نباید و نمی بایست بازگشت مهدی از لندن به ایران آن هم در آن مقطع را به حساب جو گیر شدن و علاقه وی به قهرمان بازی از نوع «اکبر گنجی» با فرمت «شیر در زنجیر» قلمداد کرد.
مهدی قطعا با این پیش فرض که بازداشت اش در تهران زیاد طول نخواهد کشید و قطعا به پشتوانه نفوذ ابوی مطمئن بود بعد از یکی دو ماه بازداشت با وثیقه می تواند برای تحقق «ماموریت اصلی اش» موقتا آزاد و در کنار پدر باشد.
فی الواقع بازگشت مهدی فکت مهمی در قطعیت نامزدی «پدر» در انتخابات ریاست جمهوری 92 بود.
بازگشت مهدی در 91 بمعنای آن بود که برخلاف صحنه آرائی های «ناز و نیاز» و «می آم ـ نمی آم» اکبر هاشمی رفسنجانی، ایشان و به استعداد حواریون جان نثارش با قاطعیت و جدیت خود را مهیای ورود به انتخابات ریاست جمهوری 92 می کرد.
عزم جزمی که قطعا برای تضمین موفقیت اش محتاج به اُرگانایزری سنگین وزن و متبحر در اندازه های «مهدی» بود تا از آن طریق «هاشمی بزرگ» بتواند به پشتوانه خدمات فرزند و حلقه حرفه ای تحت امر فرزند از فضا سازی و سازماندهی لازم جهت بازگشت کامیابانه به ساختمان پاستور برخوردار شود. خصوصا آنکه ماموریت مهدی در خارج از کشور جهت ترغیب غربی ها به تحریم و تشدید تحریم های اقتصادی علیه ایران بمنظور تمهید باورپذیر کردن «بازگشت بابا» در قامت «بازگشت منجی» در انتخابات 92 نیز با موفقیت انجام شده بود!
(نگاه کنید به مقالات ضمیمه)
گذشته از آنکه مهدی بخوبی بر این امر واقف بود تا چنانچه بتواند «بابا» را با موفقیت و آرای ماکزیممی روانه کاخ ریاست جمهوری کند این امر بمعنای لوث و منتفی و بسته شدن پرونده قضائی وی در عدلیه است.
قطعا بنا بر محاسبه مقرون به صحت «مهدی» و «بابای مهدی» در فردای موفقیت قطعی فرض شده هاشمی در انتخابات ریاست جمهوری، در آن صورت دیگر چه کسی توان آن را داشت تا حرفی از محاکمه فرزند رئیس جمهور را بزند!؟
تنها نکته ای که مهدی هاشمی و بالتبع ابوی مهدی هاشمی پیش بینی آن را نکرده بودند خوانده شدن دست شان توسط طرف مقابل و قرار دادن ایشان در موقعیت «سورپرایز رد صلاحیت» بود که تمامیت ماجرا را «صفر» کرد!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱۳۹۴ خرداد ۱۵, جمعه

داعش، تکرار تراژیک اسرائیل!


هر چند «کارل مارکس» با تصحیح گزاره «هگل» معتقد بود «تاریخ دوبار تکرار می شود، نخست بصورت تراژدی و بار دوم بصورت کمدی» اما ظاهراً تراژدی «داعش» را می توان در مقام مدرکی دال بر نقض ادعای مارکس برسمیت شناخت!
در واقع وحوش داعش تکرار تراژیک کابوسی بنام اسرائیل در خاور میانه است با این انگاره که غرب بعد از جنگ جهانی اول و بعد از سالها تحمل شیطنت «یهودیت صهیون» نهایتاً تصمیم گرفت از طریق استراتژی «انتقال بحران» با کوچاندن ایشان از غرب به خاورمیانه و تخصیص بخشی از سرزمین مسلمانان به این جماعت همیشه ناراحت ضمن تحصیل «راحت باش» برای خود نهایتا از طریق «انتقال بحران» خاورمیانه را آغشته و آلوده به «تراژدی اسرائیل» نماید.
ظاهرا غربی ها بر همین روال اینک همین نسخه تراژیک را با توسل به «وحوش داعش» بازتولید کرده تا از این طریق بتوانند مانند مشابه قبلی اولا با انتقال بحران و کوچاندن آن دسته از «وحوش داعش» که مقیم غربند به خاورمیانه شر این «نئاندرتال های منجمد مانده در تاریخ» را از سر خود باز کنند و هم زمان خاورمیانه را مبتلا به زنازاده ای نوین هم طراز با اسرائیل کنند و از این طریق منطقه آغشته به نجاسات رفتاری این «متظاهرین به اسلام» در کنار آن «متظاهرین به یهود» شود.
بر این مبنا غربی ها کم رغبت نیستند تا در برخورد ظاهری خود با داعش تا آنجا هم پیش بروند که نهایتاً فتوحات داعش را در مقام یک کشور هم طراز اسرائیل برسمیت بشناسند و از این طریق رسمیت بخشنده به «اسلامی وحشی» بمنظور برخورداری از بینه اسلام هراسی نزد افکار بین المللی تحت مدیریت خود باشند.
بینه ای که بهترین دستآویز برای داده پردازی های عوام فریبانه آمریکا بمنظور توجیه سیاست های هژمونیک خود در منطقه را با گریم «کلانتر جهانی» و «اگه من نباشم می خورنتون!» فراهم می آورد.
تسامح پنتاگون در برخورد جدی با داعش در کنار انتشار مدارک از طبقه بندی خارج شده توسط Judicial Watch که نشان می‌دهد آمریکا به همراه متحدین غربی اش، به علاوه ترکیه و کشورهای حوزه خلیج فارس، از شکل گیری یک «قلمرو سلفی» در شرق سوریه و عراق حمایت می کنند! می تواند حجتی بر تردامنی آمریکا و متحدینش در برخورد تصنعی با داعش باشد.


۱۳۹۴ خرداد ۱۳, چهارشنبه

بوی گندم، بوی خـُم!


شطحی در اقتفای کاخ واره آرامگاه بنیان گذار جمهوری اسلامی

پرده برداری از آرامگاه سلطنتی و تجملاتی رهبر انقلابی که اشتهارش را مدیون ساده زیستی و فقیر نوازیش طی سالهای حیات و زمامداری انقلابش بود یادآور گوشزد تلخ و مصرح و توام با حقیقت دکتر علی شریعتی در رثای فردای اسلام بدون رسول الله در «تشیع صفوی و تشیع علوی» است آنجا که دکتر به ظرافت بر این واقعیت اذعان می داشت که:
«رسول الله با بعثت خود صراطی را به انسان عرضه کرد که مومنین با رهروی در آن صراط به رستگاری می رسیدند و به اهتمام نابخردین بعد از وفات آن حجت الهی آن صراط مستقیم مُبدل به دینی مخنث و بی خاصیت شد. صراطی که قرار بود به تعالی رساننده مومنین باشد با فوت رسول الله مبتدا و منتهای آن را بریدند و آذین اش کردند و آرایش و تزئین و الوان و باشکوه اش کردند و آنگاه در مقام یک زینت المجالسی خنثی بر روی طاقچه اش قرار دادند! دینی که دیگر هیچ خاصیتی نداشت و تنها و در مقام یک فانتزی شایسته زینتی بالای طاقچه بود. صراطی که مومنینش قرار بود پیروان و رهروان آن باشند در کمتر از چند سال مبدل به زینتی خوش آذین بالای طاقچه شد تا آنک مومنین بجای رهروی در آن مبدل به پرستندگان آن مستوره در زروارگی و الوانگی شوند.»
جهدی بلیغ در استحاله دینی از منتهی الیه عروةالوثقای حذاقت و کشاندنش به حضیض و ابتذال و انحطاط حماقت.
ادای تکلیفی معطوف به محصول بمنظور پمپ بی رنگی و بی خاصیتی و بی هنری و بی رمقی و فورمالیسم و ظواهری و شمایلی و گنبد و بارگاهی و ایوان طلا و گلدسته مطلا کردن به دینی منصوص!
تدبیری وثیق در تبدیل دینی قویم به دینی که دیگر بود و نبودش علی السویه است و خالی از خاصیت!
به بیانی شیوای «شریعتی» شناخت علی «ذهنیت» است و حب علی «احساس» اما تشیع علی «عمل» است و هم چنانکه تشیع خمینی نیز تشیع حسینی است و شیعه خمینی نیز شیعه عمل و کربلا و شهادت است!
کلید داران و متولیان کاخ خمینی(!)
شیعه مانائی و پویائی و شرافت خود را مرهون عملکرد و تقید عملی به سلوک پیامبر و ائمه اش کرده نه بارگاه ها و خورنق های مجلل و خوش آذینش!
حاملان آن اسلامی که مقید به شمایل و حمایل و علم و کوتل و بارگاه و خانقاه بوده و هستند؛ حاملان صدیق همان تشیع صفوی اند که همه سهم شان از دین منحصر به پوسته و ظاهری است که از جوار آن هیچ آبی برای مومنین اش نجوشید و نخواهد جوشید!
کلید داران و متولیان قصر خمینی!
این «خمینی شما» با همه علم و کتل و گنبد و بارگاه و مُقرنس و مُـعرق و زری و زیورش ارزانی خودتان!
شیعیان حسین و شیعیان خمینی آنانی اند که مهر حسین و خمینی و اسلام حسین و خمینی و پیغام حسین و خمینی را بر روح و روان و جان و دل شان حک کرده اند.
همه جلال و جبروت بارگاه «حسین ابن علی» در کربلای معلی ارزانی خودتان!
همه صولت و شوکت و شکوه و جلال و عظمت «قصر خمینی تان» در بهشت زهرا، حلال و گوارای خودتان!
شوربختانه شیعیان خمینی آنقدر زنده ماندند و سخت جانی کردند تا اکنون غربت و انزوای خمینی دُردانه شان را بعد از فراقی 20 ساله ناگزیر و ناباورانه بتوانند با سرایش «بوی گندم» شهیار قنبری سوته دلی کنند!
وقتی چهل سال پیش جوانان ایرانی روح رنجور و آزرده خود در رثای همه معنویت ها و صفا و صمیمت ها و خلوص و معرفت های یغمائی از جوار انقلاب سفید و اصلاحات ارضی و رسیدن به دروازه تمدن بزرگ (!) و مدرنیته و شکوه و جلال مجعول و تحمیلی «محمد رضا پهلوی» را با حزن «داریوش اقبالی» در «بوی گندم شهیار قنبری» التیام می دادند تصورش را نمی کردند که امروز نیز بتوانند همین التیام را با دوباره خوانی از آن «رثائیه» و این بار در رثای «امام مهجورشان» باز خوانی و قرینه خوانی کنند!
جوان ایرانی دهه 50 اگر در تاراج وطنش تشفی خاطر به آن می کرد که:
بوی گندم مال من، هر چی که دارم مال تو.
یه وجب خاک مال من، هرچی می کارم مال تو
اکنون و نسلی نوین از همان جوانان می توانند به اتفاق «بوی گندمی» نوین را آنچنان قرینه خوانی کنند که:
بوی خمینی و عطر خمینی و یاد خمینی و عشق خمینی و پیروی از خمینی و همیانی ار تربت مزار خمینی مال ما!
همه کاخ خمینی و بارگاه و جلال و جبروت و تجملات و تکلفات خمینی مال شما!
ما را تو بسی!

.

۱۳۹۴ خرداد ۱۲, سه‌شنبه

دروغ درمانی!



اظهارات اخیر «اسحاق جهانگیری» در صفحه فیس بوکش را می توان نوعی ملاحت توام با افاده فروشی (Snobbism) تلقی کرد که در خوش بینانه ترین حالت می تواند نشان دهنده غرابت وی و امثال ایشان با جهان واقعیت باشد.

جهانگیری در پست مزبور با اشاره به برخی نارسائی ها و کمبودها در کشور و با متلک نسبت به مسئولان قبل از خود نهایتا و با طعنه نوشته:
«خداوند این‌كشور را از خشكسالی و دروغ و ریاكاری دور نگه دارد»
اشاره جهانگیری به کتیبه منسوب «داریوش اول» پادشاه هخامنشی است که در آن از اهورا مزدا خواسته کشور را از گزند دشمن و قحطی و دروغ مصون نگاه دارد!
هر چند جهانگیری در کتیبه داریوش دست برده و بمنظور تکمیل متلک خود «ریاکاری» را جایگزین «دشمن» کرده (!) اما در مجموع چنان دستبردی تغییر چندانی در محتوای کتیبه نداده و بعضاً می توان «ریا» را نیز نوعی «دروغ شکلی» محسوب کرد.
علی ایحال باید کتیبه داریوش را حجت بی صلاحیتی حکومت و حکومت هایی دانست که پایه های اقتدار خود را مدلول بر «اخافه شهروندان» قرار داده اند.
این مشابه روایت منسوب به «تاج الملوک» همسر «رضا شاه پهلوی» است که در توصیف تمایز روحیات همسرش با پسرش (محمدرضا شاه) اظهار داشت:
فرق پسرم (محمدرضا) با همسرم (رضاشاه) آن بود که هیچکس جرات نداشت به رضا شاه «دروغ» بگوید و هیچکس هم جرات نداشت به محمدرضا «راست» بگوید!
دروغ محصول ترس و طمع است.
خوف از مَضِّرت و نیل به مَنفعَِت در ذیل حُکام قدر قدرت و تمامت طلب بسترساز رذیلت دروغ نزد رعایا و شهروندانی بوده و هست که از دروغ در مقام محملی بمنظور مصون ماندن از آسیب حکومت یا سهیم شدن در نعمات حکومت بهره برده و می برند.
بر چنین سازه نامیمونی می توان گریبان «داریوشان دیروز»! و «جهانگیران امروز» را گرفت که شکوه ایشان از «گسترش دروغ در گستره ملوک» فرافکنی و خاک پاشی بر چهره حقیقت است.
دروغ برآیند مناسبات معیوب قدرت و محصول سیستم مُلکداری مفلوکی است که ذیل آن رعیت و شهروند بصورت تبعی و بمنظور تضمین تنازع بقای خود و فائق آمدن بر ترس خود از چنان قدر قدرتان و خلد آشیانان «اخافه سالاری» متوسل به «دروغ درمانی» می شوند!
دروغگوئی تاریخی ایرانیان که به اعتبار قدمت مبدل به «دروغ خوئی» شده ریشه در رسوبات مناسبات استبداد تاریخی 2500 ساله در ایران دارد که بالتبع فرد را متقاعد می کند تا با دروغ یا کسب سود کند و یا دفع ضرر!

(پیش تر در دو مقاله «قلاده های خیانت» و «عقده ای ها» در این مورد بتفصیل نوشته ام)