۱۴۰۰ فروردین ۱۱, چهارشنبه

خوابگردهای دوست داشتنی!


نمایشنامه «سوزنبانان» اثر «بریان فیلان» را می توان در مقام منصفانه ترین و مقرون به واقع ترین می‌نیمال فکت‌شیت برای تشریح و ترسیم و فهم موقعیت و وضعیت فعلی جامعه ناراحت‌تان با جمهوری اسلامی تلقی کرد.

ناراحتانی که مخالفت‌شان با جمهوری اسلامی موضوعیت دارد. نه طریقیت.

سوزنبانان داستان تراژیک دو سوزنبان بازنشسته راه‌آهن است كه نمی‌توانند یا نمی‌خواهند باور كنند دیگر هیچ قطاری از ایستگاه آنان نخواهد گذشت!

سوزنبانان حکایت براندازانی است که سالهاست کنج عافیت نشسته و در نماز استسقاءشان متقاضی سیلی‌اند تا بیآید و نظام را بشورد و بروُبد و ببرد و ایشان را در تحصیل فانتزی‌های ژاژخایانه‌شان کامشادی کند!

فراموش شدگانی ورشکسته بتقصیر در ایستگاهی فراموش شده که مرارت کشانه سوزنبانی و خُلدآشیانی رویااندیشانه شان را به امید رسیدن قطار رویاهای‌شان «نقش بازی» می‌کنند! و آنگاه که «ادوارد» می‌کوشد ایشان را با جهان واقعیات‌ و وهمانیت فانتزی‌های این دو «رو در رو» کند «آلفرد و آلبرت» بجای پذیرش واقعیت ترجیح شان نفی و قتل «شارح واقعیت» است!

خواب‌های خوابگردها را نباید آشفته کرد و بقول «مرضیه» :

عاشقان را بگذارید بنالند همی
مصلحت نیست که این زمزمه خاموش کنید
...
بهتر آنست که این قصه فراموش کنید

#داریوش_سجادی




کوروش، آسوده بخواب!


 سلطنت طلبان و سمپات‌های خانواده پهلوی، کمیک‌ترین بخش از جامعه فارسی زبانانند که بقول «سعدی» طاعت‌شان موجب قربتست و به شکر اندرشان مزید نعمت (!)

دنیا با وجود این شیرین عقلان بمراتب شیرین‌تر و قابل تحمل‌تر است!

جدیدترین کمدی ایشان اعتراض به توافقنامه همکاری ایران با چین است که از آن تحت عنوان «ترکمانچای دوم» یاد کرده‌اند!

یادشون رفته که اعلی‌حضرت شان «هویت فروشانه» ایران را حیات خلوت آمریکا کرده بود و بابت‌اش به کاخ سفید حق توحش در «کاپیتالاسیون» می‌داد و با دکترین نیکسون رسما «خاکساری و خانه‌زادی» ایران تحت تیول‌داری واشنگتن را پذیرفت و پیش‌تر هم زبونانه بحرین را بفرمان انگلستان از ایران جدا کرد.

آنقدر هم نزد ارباب منزلت نداشت تا بعد از عمری خاکساری و ادعا که پاسپورت ایرانی در جهان معتبره لاکن در ۵۷ اعلی‌حضرت را با پاسپورت ایرانی‌اش به آمریکا راه ندادند(!) بعد هم که کیسینجر و راکفلر وساطتت کردند تنها چند هفته مجوز قرنطینه شدن‌اش در یک بیمارستان نظامی را دادند و نهایتا هم رسما از آمریکا اخراج شد!

هنوز صدای اعلی‌حضرت در گوش تاریخ به نشانه عبرت می‌پیچد که مهر ۵۰ چه متوهمانه در پاسارگارد گفت:

کوروش، آسوده بخواب که ما بیداریم!

و هفت سال بعد با طوفان انقلاب اسلامی معظم‌اله «راحت باش» از کوروش گرفت و رفت خوابید!

#داریوش_سجادی




۱۴۰۰ فروردین ۱۰, سه‌شنبه

خودتانید!


دغدغه شان در دفاع از استقلال سیاسی کشور به فکاهی می‌ماند!

تمامیت هویت و موجودیت و شخصیت شان، مستحیل در پارادایم غربی و شیدای اطوارها و منتربازی‌های آمریکائی است

با دغدغه آمریکائی می‌خوابند با عشق در آمریکا بودن و در آمریکا زیستن می‌زیند و نفس می‌کشند

حالا در ماجرای توافقنامه ۲۵ ساله با چین یاد استقلال و استقلال طلبی و ایرانیت افتاده‌اند!

هشت سال استقلال و تمامیت ارضی کشور دستآویز چنگال نجس بعثی‌ها بود و در تمام این مدت یادشان رفته بود باید برای حفظ استقلال کشور شانه به شانه «لشکر بی‌ادعایان» با دشمن بعثی جنگید و حالا و به ناگهان وطن‌پرست و استقلال دوست شده‌ و مخاطب را سفیه فرض کرده‌اند!

#داریوش_سجادی




۱۴۰۰ فروردین ۹, دوشنبه

قورباغه‌کراسی!



محوری‌ترین اهتمام‌ جنبش جهانی مبارزه با آلاینده‌های زیست محیطی می‌بایست صرف مبارزه با آلایندگی لیبرالیسم فلسفی و مبتذل آمریکائی شود که بصورت لایف استایل و از طریق انگاره سازی با توسل به هالیوود و رسانه و فضاهای مجازی در حال بهیموت کردن انسان و برهوت کردن محیط فکری و برهنگی روح انسان از معنویت و ارزش و اخلاق است.

گندآبه‌ای جهانی که همچون «طاعونی فلسفی» انسان را از هویت و معنویت تهی و فضولات هدونیسم (Hedonism) را به اسم تفلسف معناگرایانه در صورت انسان استفراغ می‌کند.

مهابتی مُرداب‌گونه که سَطوة و صُولة خود را مرهون هیپنوتیزم قوه عاقله بشری است تا از طریق «ذائقه سازی نامحسوس و ریموت کنترلی در ناخودآگاه انسان» طعمه‌های خود را مغزشوئی کرده و به عمق بکشاند.

مُخدری شبیه «قورباغه» هومن سیدی که آن درجه استعداد دارد تا شعور انسان را مختل و کالبدش را ذیل منویات القائی «قورباغه‌داران» تحت اختیار گرفته و آن زبان بسته‌گان در «تَوَهُم خودخواستگی» القائات و فرمایشات حضرت کدخدا را امربری کنند!

#داریوش_سجادی




۱۴۰۰ فروردین ۶, جمعه

گوگولی‌ها محبوب‌القلوبند!



اعتبار پاسپورت ایرانی و منزلت ایرانیان در جهان طی دوران سلطنت پهلوی افسانه شیرینی است که هر چند واقعیت دارد اما باورش نباید کرد!
معروف است برای دشمنی صد دلیل و برای دوستی یک دلیل کافی است. بدین منوال پرسش اساسی آنست که دلیل یا دلائل دوست داشتنی بودن و منزلت ایرانیان در جهان طی دوران پهلوی چه عامل یا عواملی بوده؟ 
ایرانیان در آن ایام حامل کدام اعتبار یا ضامن کدام افتخار یا گشاینده کدام یک از ابواب علوم و کائنات یا کاشف کدام اکتشاف یا خالق کدام اختراع یا مُتخَلق به کدام خُلقیات یا مُتشبت به کدام تَنزُهات و یا مُتعبد به کدام عبادات و آئین و سیر و سلوک و عرفانیات بودند که تا آن اندازه از جانب دنیا حائز احترام و صاحب کرامات و واجد تعظیمات انگاشته می‌شدند؟
پهلوی‌بنمایندگی از ایرانیان چه تاج گلی بر سر دنیا زده بود که تا آن اندازه ایرانیان را نزد جهانیانُ مُنیر‌ُالچهره و مُفَخرالکُنیه و مُنزه‌السیره می‌کرد؟
واقعیت آنست که ایرانیان در آن مقطع حامل هیچ منزلت و اعتباری نبودند و در عداد کشورهای عقب‌مانده و ملتی جهان سومی بودند که تنها به برکت نفت و مشتقات نفتی و حاکمیت سلطنتی بی‌پرنسیب و هویت باخته حکم ملتی گوگولی را داشتند که غربی‌ها رگ خوابشان را یافته و فهمیدند می‌توان ایرانیان را با تکریم‌ «خر کرد» و به ایشان ولو به دروغ دسته گذاشت و مابازاء اش ایشان را «چپو» کرد!
بقول «جیمز موریه» ایرانیان لبریزند از خودپسندی و در تمام دنیا مردمی نیست كه تا این درجه برای خودشان اهمیت قایل باشند. ایران‌شناسی غربی‌ها دقیق بود و دواعی «سرجان ملکم» را خوانده بودند که «یك ایرانی شاید كمتر از هر فرد دیگری در روی زمین حاضر است در راه منافع كشور خود قدمی بردارد ... و باز در دلش می پندارد كه هیچ كشوری كه شایسته مقایسه با ایران باشد وجود ندارد!
همین دواعی به اندازه کافی صرافت داشت تا غربی‌ها بفراست دریابند برای خر کردن و خفت کردن و چپو کردن یک ایرانی تنها کافی است لیلی به لالایش گذاشت و تا کمر برایش خم شد و بعد با ذکاوت دمار از روزگارش درآورد و تسمه از گُرده‌ٔاش کشید و چُپق‌اش را چاق و با تمجیدش به ظرافت جیب اش را زد و استقلال و اعتبار و هویت و منزلت‌اش را به ثمن بخس مضحکه عقده حقارت و بحران هویت مهتران و مُلکداران و سلاطین‌اش کرد!
#داریوش_سجادی

۱۴۰۰ فروردین ۵, پنجشنبه

دشمن نادان نعمت است!


 

محمدرضا پهلوی سال ۵۳ خطاب به ملت ایران:

یا به حزب رستاخیز بپیوندید یا پاسپورت بگیرید و از ایران بروید. ایران جای شما نیست! کسی که وارد این تشکیلات سیاسی نشود یا بی‌وطن است و جایش در زندان و یا گذرنامه‌اش را بگیرد و از ایران برود. چون ایرانی نیست!

آیت‌الله خامنه‌ای بهمن ۹۸ خطاب به ملت ایران:

ممکن است کسی از بنده خوشش نیاید اما اگر ایران را دوست دارد، باید پای صندوق رأی بیاید. اگر کسی انگیزۀ دینی و انقلابی هم ندارد، اما، میهن عزیز را دوست دارد لازم است به پای صندوق‌های رأی بیآید.

نتیجه:

بعد از گذشت ۴۳ سال از تاسیس جمهوری اسلامی و اصرار سلطنت‌طلبان بر عدم‌مشروعیت و فقدان دمکراسی در ایران اکنون همان سلطنت‌طلبان به صرافت اصالت و وجاهت انتخابات در ایران افتاده و با دامن زدن به کمپین «تحریم انتخابات» با رساترین صدای ممکن ناخواسته اصالت انتخابات و نهادینه شدن دمکراسی در جمهوری اسلامی را صحه گذارده و با کمپین «نه به جمهوری اسلامی» خود را به اصلی‌ترین طلایه‌داران نهادینه بودن انتخابات در ایران مُبدل کرده‌ و از طریق این کمپین اولا «مستظهر بودن جمهوری اسلامی به انتخابات و دمکراسی» را اثبات کرده و ثانیا می‌کوشند به سنت «پادشاه پیشین‌شان» دمکراسی و انتخابات در ایران را با «تکدی تحریم» از حیّز‌انتفاع بیاندازند.


بقول اسپینوزا: «نفی کردن، خود نوعی تعیُّن بخشیدن است»

وقتی حقیقتی بنام انتخابات را با تحریم نفی می‌کنید. همزمان در حال تائید و تعیُّن بخشیدن به اصالت نهاد انتخابات در ایرانید!
#داریوش_سجادی

۱۴۰۰ فروردین ۴, چهارشنبه

پهلویسم یک بیماری است!


 
پهلوی‌ها در ایران فهمی مُعوج و هویتی مُشبک از ایرانیت را نمایندگی می‌کنند که در مُضیَق‌ترین خوانش ممکن ملولانی شوریده ذهن را تداعی می‌کند که از سوئی اصرار دارند هویت‌ ایرانی و شخصیت اسلامی خود را «آلامُدانه و روشنفکرانه» فهم و معرفی کنند و از سوئی دیگر در مناسبات فردی و اجتماعی، فردیت و هویتی خرافی و مادون سنتی داشته که همه درک‌شان از دین مُبدل به «قرآنی» می‌شود که در مراسم ازدواج «تبرکاً» ملزم و مقید به گرفتن عکس یادگاری با آنند و عقبه فکری و تاجزاده‌های عقیدتی‌شان نیز قرآن‌شان را در قامت‌ شاه‌مهره دافع چشم زخم و تضمین کننده سلامت «سالکان طریقت» و امنیت «مسافران مترصد به عزیمت»‌ فهم و هضم می‌کنند!

این پدر و پسر و فرزند (پهلوی‌ها) شاخصی از «گیج بودگی» در عرصه اندیشه را عهده‌داری می‌کنند که توالی آن را در سلوک کاریکاتوری و عقبه اجتماعی کسری قابل اعتنا از ایرانیان می‌توان بازیافت کرد.

آنگاه که شعور عاملیت به قرآن نباشد، تغییر کاربری و تبدیل آن از چراغ‌راه به «آنتی‌بادی ملولان» نقطه عزیمت به بیماری تاریخی پهلویسمی می‌شود که بالغ بر یکصد سال بنام «سکولاریسم» مدرنیته معوج ایرانی را «ادا درمانی» کرده است.

#داریوش_سجادی

کاشفان فروتن جان‌پناه!


 
سالها وهم‌اندیشانه به دروغ ‌گفتند بر سر در سازمان ملل نوشته‌اند:

بنی‌آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند

در حالی که هیچ نوشته‌ای بر سر در سازمان ملل وجود نداشت و این تنها تخیلی از سر خوشداشت در مخیله متوهمان بود تا بالاخره دکتر ظریف آبروداری کرد و قالیچه‌ای منقوش به سروده سعدی را سفارش داد و نهایتا در موزه سازمان ملل قرار گرفت تا توهم اصحاب وهم «ولو قلیلی» تشفی خاطر یابد

علی ایحال همین متوهمین به لوازم ادعای خود نیز پایبند نماندند و عُمری پُز کوروش را دادند و فخر آنرا به عالم و آدم فروختند که «این کوروش بود که به مدد یهودیان در بابل رفت و ایشان را از ظلم بخت‌النصر نجات داد» اما وقتی همین کار را «قاسم سلیمانی» کرد و به کمک مردم فلسطین و شامات رفت متوهمین این بار سروده سعدی را به طاق نسیان کوبیدند و بانگ و فریاد برآوردند:

نه غزه نه لبنان، جانم فدای ایران(!)



هر چند به همین شعار هم صرافت نداشتند و آن موقعی که مام وطن تشنه رزمآوری و سلحشوری ایشان بود همان قاسم سلیمانی‌ها بودند که جان نثارانه به مصاف دشمن بعثی رفتند و آن از ما بهتران «خلدآشیانی فرموده» و عافیت طلبانه به جان پناه خزیدند و «جانم فدای ایران‌شان» مُبدل به آن شد که:

«جان» عزیز است به غنیمت شمریدش صحبت!


#
داریوش_سجادی

۱۴۰۰ فروردین ۱, یکشنبه

شنای پروانه!

محمد کارت در «شنای پروانه» هر چند حسب ظاهر کوشیده مفهوم «غیرت» در جامعه را با توسل به خرده فرهنگ لاتی و مناسبات باباشملی اندوسکوپی کند اما گوهر فیلم‌اش را در حد فاصل دو جمله آغازین و پایانی «شنای پروانه» می‌توان ردیابی کرد.
محمد (ایمان صفا) شوهر خواهر حجت (جواد عزتی) در ابتدای فیلم در واکنش به قتل پروانه توسط هاشم حرفی را می‌زند که همان حرف و با ادبیاتی دیگر در پایان فیلم و از دهان حجت و در مقام پیام «شنای پروانه» بر پیشانی مخاطب کوبیده می‌شود.
محمد در آشپزخانه ضمن گلایه از رفتارهای گستاخانه هاشم خطاب به همسرش (خواهر هاشم) و در مقام اثبات مقصر بودن هاشم می‌گوید:
دنیا «دکاًدکاْئه» ! بزنی، می‌خوری!
دکاًدکاْ اشاره به واژه قرآنی دال بر حتمیت عدالت خداوندی دارد که در ادبیات عامه «این به اون در» معنا می‌شود.
حجت برادر هاشم نیز در انتهای فیلم بعد از وقوف‌ به بزهکاری‌های «هاشم» و استحقاق مجازات اعدام برادرش، فیلم را با این جمله تمام می‌کند:
سرنوشت هر کسی دست خودشه.
ظاهرا محمد کارت در شنای پروانه کوشیده در مُضیّق‌ترین خوانش ممکن آیه ۲۱ سوره فجر را برای مخاطب تصویر‌سازی و عبرت‌آموزی است.
کَلاَّ إِذا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا (آیه ۲۱ سوره فجر)
در مجموع شنای پروانه فیلم خوش‌ساختی است که در ژانر اجتماعی توانست رکورد قیصر «کیمیائی» را در حوزه «ترمینولوژی لُمپنی» پشت سر بگذارد.

#داریوش_سجادی

تاریخ نژندان!


تاریخ را با «زعم شخصی» و توهّم و خیال پردازی فهم کردن نوعی روان‌پریشی است که مبتلابه می‌کوشد بر تلواسه بیدرکجائی و فقر تاریخیگری‌اش از طریق جعل حماسه و خلق افسانه فائق آید.

شووآف‌های «بينش پژوه» گونه‌ای از چنین مالیخولیایی تاریخ نژندانه را تداعی می‌کند.

«مسکینان پیشینه» وقتی دلیلی برای بودن ندارند می‌کوشند مسکنت و بی‌بضاعتی تاریخی خود را با «مخدر تخیّل» پانتومیم کنند!

تشبث به اسطوره و توسل به قهرمانان مجازی از جنس سیاووش و آرش و کاوه و گیو و فریدون و رستم در موقعیتی که تاریخ ایران از مردان و زنان و قهرمانان واقعی از جنس ستارخان‌ها و کوچک‌خان‌ها و رئیس‌علی‌ها و «س ل ی م ا ن ی» ها و هزاران قهرمان ریز و درشت دیگر انباشته است، چنین کژراهه‌ای «باستانگرایان مزبور» را مستحق ترَحُم و بایسته درمان می‌کند.

مشابه همین تاریخ پریشی را در ترانه «خاک خوب من» می‌توان آندوسکوپی کرد آنجا که داریوش اقبالی مشعوفانه خطاب به «ایران» می‌گوید:

کجا چنگیز و تیمور و سکندر

توانای نبردات ای قلندر(!)

معلوم نیست «این سه» چه جنایت دیگری می‌توانستند در ایران بکنند که از انجامش دریغ ورزیدند؟

چنگیز خان که خاک ایران را به توبره کشید! اسکندر امپراطوری هخامنشی را کن فیکن کرد! تیمور نیز در شیراز و اصفهان مناره از جنازه ساخت!

حال متوهمین به کدام ظفر در مقابل مقدونیان و ایلخانان و گورکانیان می‌نازند!؟

پسندیده‌تر آنست تا چنان ملولانی مشکل بی قهرمانی خود را بجای «جعل تاریخ» با اراده‌گرایی و واقع‌گرایی و کمی مطالعه مابازاء کنند.

#داریوش_سجادی




سیب‌زمینی ها!



عزیمت پاپ به عراق و مجالست با آیت الله سیستانی تداعی روایت حسین نصر از دیدار فرح پهلوی با آیت‌الله خوئی در سال ۵۷ در نجف و فانتزی اعطای انگشتر به محمدرضا پهلوی است!

دربار در آن تاریخ کوشید از این دیدار ،ماهی مراد گرفته و با بولد کردن آن نشست تلألو پُررنگ شخصیت و رهبریت جامع الاطراف مرحوم امام را تحت‌الشعاع شخصیت سیاست گریز آیت‌الله خوئی قرار داده و بدین طریق امواج انقلاب اسلامی را با جایگزین کردن آیت الله خوئی مهار کند.

فانتزی که یخ اش نگرفت و در نهایت منجر به تراژدی پایان سلطنت برای پهلوی‌ها شد.

پیش‌تر همین رویکرد را ساواک در قبال محبوبیت داریوش اقبالی خواننده ترانه اعتراضی «بوی گندم» اعمال کرد و پس از بازداشت داریوش با میدان دادن به ستار (عبدالحسن ستارپور) خواننده درباری کوشید بدینوسیله محبوبیت داریوش را با یک ملیجک دربار مابازاء کند.

اهتمامی که آن هم افاقه نکرد.

ظاهرأ بعد از ژنرال سازی ها و آلترناتیو سازی ها در حوزه سینما و موسیقی و سیاست، اکنون می‌کوشند بخت خود را در حوزه مرجعیت بیآزمایند!

همه حرف طراحان این سفر آنست که یک آخوند خوب آخوند بی‌خطر است و آخوند بی‌خطر یعنی آنانکه سیاست را به ما وامی‌گذارند تا ما نیز بی‌خطر «خفت تان» کنیم!

#داریوش_سجادی

پوشال و پولاد!


 

محمدرضا پهلوی با تصویری مملو از مدال و حمایل و شمایل و یراق و شمشیر، تداعی کودکانی را می‌کند که در غیبت اولیایش شیطانی کرده و لباس‌های پدر را پوشیده و بدآنوسیله شوق «بزرگ بودگی» و میل به قدرت و «شجاعت داشتی» خود را با خود و برای خود «البسه بازی» می‌کنند!
پادشاهی رقت انگیز که سران سه کشور آمریکا و انگلیس و شوروی با اشغال تهران به وی حتی اجازه حضور در «اجلاس تهران» ولو به نیت دستبوسی را ندادند.
با کودتا آوردنش و با پایان تاریخ انقضاء اش به سنگ استنجاء مُبدل اش کردند.
پادشاهی که در دوسیه اش سابقه هیچ جنگ و دلاوری و پایمردی و سلحشوری نیست و همه هنرش گریختن در روز واقعه است و آنک خود را چنین غرق مدال شجاعت برای جنگ‌های ناکرده‌اش بکند چنین پادشاهی بابت کمپلکس‌ها و سرخوردگی های روحی و روانی‌اش قابل ترحم است.
پادشاهان واقعی در ایران سربازان بی‌ادعایی بودند که مانند ژنرال سلیمانی شجاعانه ۸ سال با دشمن بعثی جنگیدند و از دین و ناموس و شرف و ایران ایرانیان دفاع کردند و حوزه نفوذ معنوی و اعتبار سیاسی و اقتدار ایران را تا منتهی‌الیه مدیترانه عمق استراتژیک دادند بدون آنکه چشمداشت مدال و حسرتداشت سپاسی را داشته باشند!
عطفینه مردان پوشالی و مردان پولادی در جنم و شرف و شجاعتی است که در زمین عمل برون‌ریخت می‌شود.
#داریوش_سجادی

۱۳۹۹ اسفند ۱۵, جمعه

ساحت مُستراح!


 
وقتی موسیقی و خوانش موسیقیائی تلفیقی است هارمونیک از صدائی خوش و شعری موزون و معنادار در کنار ریتمی موسیقیائی، براین منوال فریادهای هسیتریک و جنون انباشته از سکس در تولیدات «مسما به موسیقی مُدرن» را چگونه می توان به عنوان موسیقی «وجدان» کرد؟
ساسی‌مانکن شاخص عبرت است از گذشتن یک فرآیند. فرآیندی که جهان در آن زمانی «جان لنون» را داشت که از میانه بیتل‌ها با سُرایش و خوانش «ایمجین» با زیباترین و قاطعانه‌ترین شکل ممکن عمق نظام دو قطبی را با صدور کیفرخواست علیه مناسبات پول‌سالار و ظالمانه جنگ سرد به محاکمه می‌کشید و اینک همان جهان به زوال «ساسی مانکنیسم» مبتلا شده. ساسی مانکنیسم زوال شعور از دست رفته است.
نسل دیروز اگر قهری داشت و قهرمانی. اگر دردی داشت و دردمانی! قهر و درد و قهرمان و دردمان‌اش را از بطن مطالعات فلسفی و مکاشفات عقلی‌اش احصا می‌کرد.
با وضعیت نُنُرگونه‌ای مواجهیم! از سوئی با ژست روشنفکری و مُهمل «شما حق نداری ما رو داوری کنید» سنگری برای خودباشی‌ها و اطوار و اخلاق و گفتار نامتعارف و مُهوع خود ساخته‌اند و اینک نسيان گرفته و مبتلابه پسیکوز عاطفی شده و به جان «ساسی» افتاده و آن بینوا را که خود قربانی و مستحق تیماری است، بی‌رحمانه داوری می‌کنند!
تحویل بگیرید. خودتان فریاد زدید بهشت زوری نیست! خوش آمدید به بهشت زمینی و خویش افراخته‌تان! «ساسی» فیلسوف نیست که از او تفلسف می‌طلبید! هنرمندانی را نمایندگی می‌کند که «گوگولی‌اند» و همه درک‌شان از هنر در این بهشتِ «زوری نبودانه» خدمات بستر است و لاسیدن و لیسیدن و سکس ورزیدن را از اتاق‌خواب مقابل دوربین آوردن.
بزرگواران! مُستراح ساحت دارد! نمی‌توان وسط چهارراه نشست و ری ... د!
این زوال با «ساسی» شروع نشد.
شادمانِ چه نمازید؟ وضو باطل بود ـ آب این جوی همان از دهِ بالا گل بود!
نُه سال پیش که «گنگنم استایل» با اقبال بیش از «یک میلیارد» در یوتیوب بولد شد،همان موقع نوشتم:

در جهانی که «یک میلیارد» بیننده برای ویدئوئی که در آن «سای» با مبتذل‌خوانی مانند «علی ورجه» روی استیج شلنگ تخته انداخته و هذیان می‌بافد و جمعیتی میلیاردی نیز برای چنین ابتذالی شیدائی کرده و شیهه می‌کشند! چنین ضایعه‌ای چیزی نیست جز شاخص فلاکت و زوال عقل در صنعت خُنیاگری!

بقول فریدون مشیری: از همان موقع «آدمیت مُرده بود! گرچه آدم زنده بود»!

اشتباه تلخ تاریخ!





جادوگر شهر «اوز» در رُمان «فرانک باوم» مهابتی تصنعی بود که اقتدار بظاهر خوفناکش، استتاری بود بر ضعیف النفسی و وحشت اش از مسئولیت‌پذیری و خودباشی در فقدان اعتماد بنفس در کنار شخصیت متزلزش!

شخصیتی تیپیک از محمدرضا پهلوی که به کفایت چنان مهابت پوشالی را همچون «جادوگر شهر اوز» عهده‌داری و شمایل گردانی می‌کرد.

اظهارات صادقانه «عارف عارف‌کیا» ترانه خوان دربار پهلوی در ويدئوی ضميمه موید بی‌ارادگی و شخصیت نحیف و متزلزل پادشاهی است که در توهم قدرقدرتی بر مزار کوروش بشکلی کاریکاتوری پادشاه هخامنشی را نوید «آسوده خوابی» می‌داد که «او» بیدار است و در خفا در لهیب بی‌عملی و بی‌ارادگی و ضعیف النفسی اش می‌سوخت و در روز واقعه چمدان به دست نخستین کسی بود که فرار را بر قرار ترجیح می‌داد!

شاهی که ادعای قدرقدرتی داشت و ذلیلانه در خلوت اش ناکامی‌ها و نامبارکی ها و ناتوانی‌هایش را با استغاثه به خداوند مابازاء می‌کرد.

محمدرضا پهلوی اشتباه تلخ تاریخ بود که هزینه سنگین شُل وارگی اش را ملتی به گزاف پرداخت و ناگریز آن اشتباه را استفراغ کرد!

#داریوش_سجادی