۱۳۹۰ آبان ۷, شنبه

کلینتون؛ ابله یا وقیح؟


سرکار خانم «هیلاری کلینتون» را یا باید مجسمه بلاهت دانست و یا ایشان را در اوج وقاحت نشاند!
علیا مخدره  در مصاحبه با بی بی سی ابتداً  بابت دخالت کشورش علیه دولت محمد مصدق در مرداد 32 و سقوط ایشان بنفع سلطنت طلب ها بر اشتباه بودن رفتار کاخ سفید صحه می گذارد و تلویحاً بابت آن عذر تقصیر می آورند اما بلافاصله و در کمال پرروئی می فرمایند:
اگر مخالفان حکومت در ایران از ما بخواهند مجدد حاضریم در امور داخلی ایران و سقوط حکومت دخالت کنیم!
در ضمن ایرانیان قائل به لزوم دخالت آمریکا در امور ایران و یا ضرورت حمایت ایشان از جنبش سبز نیز لطف کنند یک بار و برای همیشه تکلیف حود را با کودتای 28 مرداد روشن کنند.
بالاخره دخالت آمریکا در امور داخلی ایران خوب است یا بد است؟


۱۳۹۰ آبان ۴, چهارشنبه

دو نکته!


نکته نخست:
جنگ خدایان!
بخشی از اظهارات هیلاری کلینتون وزیر خارجه ایالات متحده در برنامه نوبت شمای تلویزیون فارسی بی بی سی نماد بارزی از تفاوت جدی و محتوائی اصحاب ایشان در «ایران» با اصحاب آیت الله خمینی در همین «ایران» است!
وقتی وزیر خارجه آمریکا در برنامه مذکور خطاب به حاملان جنبش سبز و در پاسخ به چرائی عدم حمایت جدی تر آمریکا از این جنبش در سال 88 گفت:
در نوبت بعدی (!!!) معترضین لطف کنند و با صدائی بلندتر و و پر وضوح علناً و رسماً متقاضی حمایت صریح آمریکا از خود شوند تا ایشان نیز از حجت رسمی جهت دخالت در امور ایران و حمایت علنی از معترضین (مشابه نمونه لیبی) برخوردار شوند. (نقل بمضمون)
از همین جا می توان تفاوت بارز و عمیق یاران خمینی با یاران آمریکا را نشانه گذاری کرد.
در واقع این علیا مخدره به سبزها در ایران گوشزد می کند که:
ادعونی استجب لکم ـ بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را! آن هم اجابتی از جنس لیبی!!!
این در حالی است که بنیان گذار انقلاب اسلامی در پیام معروف خود بعد از قبول قطعنامه 598 از زبان پیروانش اظهار می داشت:
خداوندا، در جهان ظلم و ستم و بیداد، همه تكیه گاه ما تویی و ما تنهای تنهاییم و غیر از تو كسی را نمی شناسیم و غیر از تو نخواسته ایم كه كسی را بشناسیم. ما را یاری كن، كه تو بهترین یاری كنندگانی.
جنگی دیدنی و پرعبرت بین کاخ سفید و متوسلین اش با خدا و اصحابش در آوردگاه ایران.

نکته دوم:
اشتباه هاشمی!
بعد از اظهارات آیت الله خامنه ای مبنی بر بلااشکال بودن تغییر نظام ریاستی به پارلمانی در ایران، اکبر هاشمی رفسنجانی در مقام واکنش اظهار داشتند:
تضعیف بخش جمهوریت نظام خلاف قانون اساسی است و قدرت انتخاب مردم محدود و محصور می گردد.
ظاهراً آقای هاشمی رفسنجانی علی رغم پیشینه سنگین و غیرقابل کتمان شان در حوزه فعالیت سیاسی چندان آشنائی با مفاهیم و مکاتب و نحله های فکری و سیاسی از جمله نظام پارلمانی ندارند. والی متوجه می شدند نظام پارلمانی نه تنها تقابل و ضدیتی با نظام جمهوری ندارد بلکه از جهاتی بسیار موثرتر از نظام های ریاستی مقوم ماهیت جمهوری نظام های سیاسی است.
لااقل صبیه ایشان (فائزه) که در حین تحصیل در رشته علوم سیاسی چهار واحد نظام های سیاسی را پاس کرده اند می توانند در این زمینه توضیحات مُکفی به ایشان بدهند.



۱۳۹۰ مهر ۲۴, یکشنبه

تفنگ خراب!


نقدی بر چیستی و چرائی پروژه منصور ارباب سیار


فیلم سینمائی Deep Blue Sea یا «دریای عمیق آبی» از مجموعه فیلم های تولیدی هالیوود است که به جرات می توان چنین فیلم هائی را سمبل حماقت دست اندرکاران هالیوود و یا نماد احمق فرض کردن بینندگان تولیدات هالیوود تلقی کرد.

داستان فیلم در ارتباط با کوسه ای تنومند است که در یک مرکز تحقیقاتی در میانه اقیانوس به دام محققین این پایگاه می افتد و در فرصتی مغتنم موفق به فرار از دست کارشناسان شده و ماجرای فیلم تا پایان پیرامون جُستن یک به یک حاضرین در آن پایگاه دریائی و کشتار فرد به فرد آنها توسط کوسه مزبور می گذرد که خوشبختانه به مدد کارگردان و در آخرین لحظات پایانی فیلم، سه نفر از آخرین بازماندگان موفق می شوند با لطائف الحیل و به حول قوه الهی! آن کوسه جنایتکار را کشته و به سزای اعمالش برسانند!
بلاهت مشهود در سناریوی این فیلم و بی شمار فیلم هائی از این دست که از خروجی هالیوود بر روی پرده سینماهای دنیا قرار می گیرد جانی بالفطره معرفی کردن موجوداتی از این دست است که با نیت و ذاتی خبیث و بدون آنکه طعمه هایش قصوری کرده باشند دست به کشتار ایشان می زنند.
این در حالی است که در حالت طبیعی جمیع حیوانات اعم از وحوش و درندگان صحرائی و دریائی و جنگلی و کوهستانی قصدشان در حمله به دیگر حیوانات یا صرفاً شکار در حد رفع گرسنگی است و یا در موقعیت احساس خطر در مقام دفاع و حفظ جان، اقدام به حمله به دشمن می کنند.
بر همین اساس است که نیش خزنده خطرناکی چون افعی که زهرش قدرت کشتن انسان را نیز دارد صرفاً صرف کشتن طعمه هائی در حد و اندازه دهانش بمنظور بلع و سد جوء می شود مشروط بر آنکه در موضع خطر و حمله قرار نگیرد.
داستان بلاهت گونه «منصور ارباب سیار» و توطئه ایران بمنظور ترور سفیر عربستان سعودی در خاک ایالات متحده آمریکا ایضاً منفجر کردن سفارتخانه های ریاض و تل آویو در واشنگتن توسط فرد مورد اشاره از فرط ساده لوحانه بودن پُرشباهت به سناریوهای احمقانه تولیدات هالیوود است که صرف نظر از جنجال های اولیه رسانه ای، هرگز نتوانست و نمی تواند به این پرسش اساسی پاسخ بگوید که:
در موقعیتی که جمهوری اسلامی ایران بعد از سالها چالش و افت و خیز اکنون و از خلال تحولات و انقلاب های مردمی در خاورمیانه در آرمانی ترین موقعیت متفوقانه نسبت به دو دولت اسرائیل و عربستان سعودی قرار گرفته تحت چه احتجاج و استدلالی باید دست به چنین خـُـل بازی مُحیـّرالعقولی بزند و در کسری از زمان حجم سنگینی از ترشروئی افکار عمومی جهان را متوجه خود کند؟
حتی اگر فرض را بر لو نرفتن توطئه مفروض گذاشته و جناب «منصور ارباب سیار» موفق به انجام عملیات مزبور می شد. اساساً چنین امری تامین کننده کدام منفعت یا مصلحتی برای ایران می شد؟ جز آنکه بپذیریم دولتمردان تهران نیز مبتلا به همان سندرومی شده اند که پیش تر «کوسه» مشهور جناب «رنی ـ هارلین» کارگردان Deep Blue Sea به آن مبتلا شده بود!!!
علی رغم داستان ساده لوحانه «منصور ارباب سیار» که عموم تحلیل گران سیاسی به بلاهت آمیز بودن آن اعتراف کرده اند اما یک واقعیت را نمی توان نادیده گرفت و آن حضور تمام قد و در عالی ترین سطح دولتمردان ایالات متحده به این ماجرای مبتذل و غیر قابل استناد است.
همین حضور معنادار از «باراک اوباما» تا «هیلاری کلینتون» و از ریاست FBI  تا دادستان کل آمریکا به پرونده فوق نشان از آن دارد که صرف نظر از محتوای کودکانه و ساده لوحانه سناریوی مزبور طرف آمریکائی از قبل تصمیم خود را گرفته و عزم خود را از قبل جزم کرده تا ماهی مُرادش را از این آب گل آلود بگیرد.
طبیعتاً وقتی از رئیس جمهور آمریکا به پائین، جمیع عالی رُتبگان واشنگتن بدون آنکه تا پایان ماجرا و محاکمه متهم مزبور خویشتن داری کرده و بدون تعلل وارد ماجرا شده و انگشت تهدید واتهام بسوی ایران گرفته اند. این امر موید آن است که در هر حالتی ولو اثبات دروغ بودن کل ماجرا، ایشان دیگر برای حفظ شان و آبروی خود نیز نمی توانند و نباید از موضع امروزشان عقب نشینی کنند. همان طور که در فردای حمله نظامی ارتش تحت امر جورج بوش به عراق به بهانه دروغین سلاح کشتار جمعی و عدم یابش چنین سلاحی در عراق ایشان نیز هرگز خود را موظف به عذرخواهی از افکار بین الملل ندید.
علی ایحال در متن همین داستان ساده لوحانه یک «شاه کلید» برجسته وجود دارد که می تواند امیال و نیات زیرپوستی طراحان این سناریو را هویدا کند.
شاه کلید فوق قرار دادن نام «سپاه قدس» به عنوان طراح سناریوی «ارباب سیار» و متهم کردن این نهاد نظامی ایران به فعالیت تروریستی در خاک ایالات متحده آمریکا است!
پرسش اساسی در این سناریو که خود حامل پاسخ نیز می باشد آن است که بر فرض صحت ادعای آمریکائی ها چرا سپاه قدس باید متولی چنین اقدامی تروریستی در خاک ایالات متحده شود؟
بر فرض آنکه بنا بر هر دلیل محیرالعقولی پذیرفته شود جمهوری اسلامی تصمیم داشته سفیر عربستان را در خاک ایالات متحده ترور کند اما درست یا غلط و بنا بر شهادت جمیع گزارش های امنیتی سازمان های اطلاعاتی غربی و منطقه ای و به استناد گزارشات گروه های اپوزیسیون ایرانی در خارج و داخل کشور، این شاخه عملیاتی و برون مرزی وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران است که همواره متهم به طراحی و عملیاتی کردن چنین پروژه هائی در خارج از کشور شده است.
لذا چه دلیلی می تواند داشته باشد که طراحان سناریوی مزبور این بار بجای وزارت اطلاعات، تصمیم گرفته اند سپاه قدس ایران را طراح و عامل اجرائی چنین سوء قصدی قرار دهند که اساساً اهداف و محتوایش بیرون از شرح وظایف مقرر و تعریف شده سپاه قدس است؟
پاسخ چنین پرسشی را می توان در دل نگرانی عمیق و قابل فهم جناحی از سیاسیون جنگ طلب در ایالات متحده ردیابی کرد که بشدت از قرابت و همکاری نظامی بین اُمرای ارتشی و واقع گرای ارتش ایالات متحده با سرداران سپاه پاسداران ایران در منطقه احساس خطر کرده اند!
نگرانی قابل فهمی که نقطه آغازش از شهریور ماه سال گذشته کلید خورد که با عزیمت […] فردی ثالث و قابل اعتماد برای دو طرف به هتل محل اقامت محمود احمدی نژاد و هیئت همراه در حاشیه اجلاس سازمان ملل متحد در نیویورک شروع شد و مشارالیه در این عزیمت وظیفه انتقال پیشنهاد طرف آمریکائی جهت برقراری «خط امن ارتباطی بمنظور اجتناب از برخوردهای تصادفی» در خلیج فارس بین ارتش ایالات متحده با سپاه پاسداران در خلیج فارس را به طرف ایرانی عهده داری کرد!
پیشنهادی که ظاهراً بنا بر دلائلی قابل فهم! از جانب مقامات دولتی ایران در نیویورک نه با استقبال مواجه شد و نه ایشان را به صرافت انتقال این پیشنهاد به داخل کشور رساند تا آنکه در خرداد 90 و پیرو نامه ای مستقیم […] پیشنهاد آمریکائی ها (خط امن ارتباطی بمنظور اجتناب از برخوردهای تصادفی) به اطلاع عالی رُتبگان در داخل کشور رسید.
پیشنهادی که شاید بتوان اظهارات آیت الله خامنه ای در پایگاه دریائی بندر عباس در خلال سفر مرداد ماه ایشان به استان هرمزگان را واکنشی به آن تلقی کرد آنجا که در بخشی از سخنان خود بر این نکته تصریح داشتند:
«از آغاز تشكيل نظام جمهوری اسلامی، ما هرگز هيچ كشوری را، هيچ قدرتی را  به روياروئی و جنگ تشويق نكرديم و نخواهيم كرد و تا آنجائی كه بتوانيم، از هر گونه روياروئی حساب شده يا رویاروئی تصادفی جلوگيری مي كنيم»
امری که بنا بر پی گیری همان «عنصر ثالث» منجر به واکنش علنی طرف آمریکائی شد و در همین راستا  آدمیرال مایک مولن (هفدهمین رئیس ستاد مشترک ارتش آمریکا) در مورخه بیستم سپتامبر 2011 رسماً و علناً طی یک سخنرانی از تمایل ارتش ایالات متحده جهت ایجاد یک خط امن ارتباطی بین تهران و واشنگتن خبر داد و افزود:
«آمریکا از سال 1979 تا کنون هیچ مذاکره ای با ایران نداشته در حالی که آمریکا حتی در اوج جنگ سرد نیز ارتباط خود را با شوروی حفظ کرد. فقدان گفتمان بین تهران و واشنگتن باعث بروز سوء تفاهم و رفتار غیر قابل محاسبه در منطقه خواهد شد و از آنجا که ایران دارای برنامه هسته ای است، فقدان گفتمان مشکل برانگیزتر نیز خواهد بود. لذا منافع ملی آمریکا ایجاب می کند تا آمریکا ارتباط خود را با تهران چه در زمینه سیاسی یا دیپلماتیک و نظامی از سر گیرد»
هم چنانکه «مولن» چند روز بعد از این سخنرانی ضمن مصاحبه ای اختصاصی با خبرنگار «بولتن نیوز» در واشنگتن! مجدداً بر این نکته تاکید کرد که:
«کشورش آرزو دارد بتواند یک کانال مستقیم ارتباطی با ایران ایجاد نماید ... من از هر راهی که گشوده باشد صحبت می کنم. منظورم این است که ما از سال 1979 ارتباط مستقیم با ایران نداشته ایم و من تصور می کنم این باعث کاشته شدن تخم بدبینی می شود. وقتی هم بدبین می شوی وضع هم بدتر می شود و هم سوءتفاهم پیش می آید .... منظور من از این رابطه که باید بین کشور ایران و ایالات متحده برقرار شود این است که حالا این رابطه می تواند رابطه نظامی (ارتش با ارتش) باشد و در حقیقت به تجربه من به این نتیجه رسیده ام که بستگی به کشور ها دارد که کدام کانال برایشان موثرتر باشد. اما از طرف دیگر این رابطه می تواند برای برخی راه دیپلماتیک و رابطه سیاسی باشد . حتی در این میان نباید از راه اقتصادی هم غافل شد چرا که این راه موثر نیز می تواند آغاز کننده خوبی برای روابط تهران و واشنگتن باشد.»
آدمیرال مولن در حالی بر اشتیاق خود بر ایجاد رابطه ولو «ارتش با ارتش» با ایران اصرار می کرد که پیش از وی دریا سالار «ویلیام فاکس فالن» ریاست سابق فرماندهی مرکزی آمریکا در خاورمیانه  در مورخه هفتم ژوئن 2011 ضمن سخنرانی در «انجمن ایران و آمریکا» (AIC) در واشنگتن همانند همتای خود (مایک مولن) ضمن تصریح بر لزوم برقراری یک «هات لاین» بین ارتش ایالات متحده و سپاه پاسداران در خلیج فارس تحت عنوان حقوقی «پیمان رویدادها در دریا» incidents at sea agreement بر این نکته ابرام می داشت که:
«بهترین راه‌حل برای برطرف کردن مشکل کنونی آمریکا با ایران انجام مذاکرات با ایران است که این امر نیازمند تمایل و اقدام دو طرف می‌باشد
نکته حائز اهمیت در این میان آن است که «دریا سالار فالن» و «آدمیرال مولن» هر دو از حلقه ارتشیان مخالف جنگ با ایران و ایضاً از زمره مخالفان با سیاست های جنگ طلبانه اسرائیل در منطقه هستند که اولی در سال 2008 بخاطر ابراز علنی مخالفت با حمله نظامی به ایران مجبور به استعفا از سمت ریاست فرماندهی مرکزی نیروی دریائی آمریکا در خاورمیانه شد و نهایتاً مبتلا به بازنشستگی پیش از موعد گردید و «آدمیرال مولن» نیز در تابستان گذشته و تنها 10 روز قبل از رسیدن دوران بازنشستگی اش ریسک ابراز نظر خود درباره ضرورت ایجاد «هات لاین» جهت اجتناب از حوادث تصادفی بین قوای نظامی ایران و آمریکا در خلیج فارس را متقبل شد.
نکته حائز اهمیت آن است که متقاضیان اصلی «هات لاین» بین ایران و آمریکا تعلق به آن بخش از اُمرای ارتش آمریکا دارند که اشتهارشان اجتناب از سیاستهای جنگ طلبانه ست.
این طیف بدلیل حضور مستقیم در جنگ به وضوح با واقعیت جنگ و تبعات سنگین آن برای ایالات متحده خصوصاً در موقعیت حساس کنونی آشنا بوده و طبعاً از مخالفان جدی هر گونه منازعه نظامی جدید برای آمریکایند.
این در حالی است که جناح جنگ طلب و قدرتمند آمریکا که در کریدور های سیاسی فعالند تا آن اندازه برخوردار از اهرم های قدرت و فشار هستند تا بموقع بتوانند مانع از برداشتن هر گامی بمنظور تنش زدائی از مناسبات تهران و واشنگتن شوند. لذا این جناح از سال گذشته و با حصول به یک وحدت آرمانی بین خود و اسرائیل و ایضاً دولت ریاض و متعاقب ناامیدی از به فرجام رسیدن ناآرامی های بعد از انتخابات ریاست جمهوری دور دهم در ایران، تمهید حمله نظامی به ایران را در دستور کار خود قرار دادند.
نخستین قدم ایشان بسیج افکار عمومی در داخل و خارج آمریکا علیه ایران با القای کشوری ناقض حقوق بشر و ماجراجو و برخوردار از خطر هسته ای بود تا از آن طریق بتوانند قدم دوم خود جهت لزوم برخورد نظامی با این خطر جهانی را با قوت و اطمینان بیشتری بردارند.
مستند مغرضانه و سفارشی «ایرانیوم» نقطه استارت این سناریو بود که در خلال اکران آن قرار بود جو «ایران هراسی» با بالاترین دُز ممکن در افکار عمومی داخل و خارج آمریکا پمپ شود. اما از بد حادثه اکران این فیلم مواجه با اتفاق ناخواسته و غیر قابل پیش بینی «بهار عربی» در خاورمیانه شد و تمام ظرفیت های آن فیلم را بدون نتیجه، مستهلک و تحت الشعاع اخبار و تحولات خاورمیانه بویژه سقوط حکومت حُسنی مبارک در مصر کرد.


هر چند با بالا گرفتن جنبش های اعتراضی در خاورمیانه «پروژه ایرانیوم» از حیـّز انتفاع افتاد اما همان جنبش ها در کنار همراهی و همدلی موثر ایران به اندازه کافی استعداد آن را داشت تا جناح جنگ طلب آمریکا را در کنار دولت اسرائیل و ریاض (دو بازنده اصلی جنبش های خاورمیانه) به این صرافت و وحدت آرمانی علیه ایران نزدیک کند تا با توسل به هر دسیسه ای ولو دسیسه ساده لوحانه «منصور ارباب سیار» و بدون توجه به خریدار داشتن یا نداشتن داستان مزبور ضمن پروپاگاندای رسانه ای جو را «تحت عنوان پای تروریست های جمهوری اسلامی به داخل آمریکا رسیده» تا آن اندازه علیه ایران نزد افکار عمومی آمریکائیان و جهان ملتهب کنند تا اولاً مانع از هر گونه تنش زدائی بین قوای نظامی دو کشور تحت هر عنوانی ولو ضرورت ایجاد هات لاین بین ارتش آمریکا و سپاه پاسداران شوند و از سوی دیگر با تمهید فضای روانی مناسب جهت حمله نظامی به ایران خود را مُهیای جنگ با ایران کنند.
جنگی که به زعم سیاستمداران جنگ طلب در کاخ سفید و وزارت خارجه آمریکا جهت مدیریت انقلاب های خاورمیانه و سرکوب جنبش های اعتراضی در داخل ایالات متحده به بهانه امنیتی بودن وضعیت در نبرد با ایران و ایضاً باج خواهی از تهران برخوردار از استعدادی بالا خواهد بود.  
اما و ظاهراً طراحان این سناریو به سه نکته کمتر تفطن داشته اند:
ـ نخست آنکه حساب ویژه ای بر روی هراس محتمل و تمکین ایران در صورت دامن زدن بر آتش جنگ باز کرده اند.
خصوصاً آنکه اگر ایشان بر اساس مشاوره های اپوزیسیون ایرانی در آمریکا به این باور رسیده باشند. مشاوره هائی از این دست که امثال کسانی مانند «مجتبی واحدی» اخیراً در تریبون های غربی مطرح کردند مبنی بر آنکه:
آیت الله خامنه ای نشان داده از نظر شخصیتی فردی است که در صورت برخورد تند و قدرتمند حاضر به باج دادن به طرف قوی خواهد بود. (مصاحبه با تلویزیون فارسی بی بی سی)
مشاوره فاقد ارزشی که در عمل خلاف خود را نشان داده و ناظران سیاسی بوضوح دیدند چه در آن مقطعی که جنبش سبز با قدرت و اقتدار کف خیابان های تهران را در سلطه و انحصار میلیونی خود داشت مواجه با موضع گیری صریح آیت الله خامنه ای در نماز جمعه 29 خرداد سال 88 شد مبنی بر آنکه:
«امام باج نداد من هم نمی دهم ... و راه حل را نمی توانید از طریق لشکرکشی خیابانی به دست آورید و بروید متوسل به مجاری قانونی شوید والی مسئولیت رفتارتان با خودتان است.» نقل به مضمون
ـ دومین و برجسته ترین مورد نیز زمانی بود که بعد از عملیات تروریستی یازده سپتامبر در حالی که دنیا از چشمان خون چکان «جورج بوش پسر» و فریاد «یا با مائید یا با تروریست های» وی مبتلا به «پیشآب» شده بود باز این رهبری ایران بود که بدون لکنت و با صراحت اظهار داشت:
«نه با شمائیم و نه با تروریست ها»
نکته آخر آنکه وقتی پایوران جمهوری اسلامی که در فردای عملیات تروریستی یازده سپتامبر و با توجه به عزم جدی آمریکا در کنار توان بالای نظامی و اقتصادی اش و به همراه همدلی افکار بین المللی منطقاً می بایست از «اُلدرم بُلدرم» آمریکائی ها می ترسید اما نشان دادند در چنین ترسیدنی بغایت بی استعدادند! اکنون و در موقعیتی که اولاً یال و کوپال امپراطوری آمریکا ریخته و کشتی اقتصادش به گل نشسته و در داخل درگیر جنبش اعتراضی «وال استریت» است و افکار عمومی جهانی نیز از ناحیه سیاست های پولی وبانکی و اقتصادی بحران زایش بشدت از ایشان عصبانی است و متحدین منطقه ی اش یک به یک در صف سقوط و تضعیف قرار گرفته اند. در چنین موقعیتی پایوران در ایران بر اساس کدام حجت یا ادله و بُرهان یا واقعیتی باید از غرش های آن شیر پیر و خسته بهراسند یا باج دهند؟
گذشته از آنکه واقعیت های سیاسی و اقتصادی نیز بوضوح نشان می دهد حمله نظامی به ایران در موقعیت کنونی و توسط ایالات متحده ولو آنکه بر فرضی نامحتمل منجر به حتی نابودی کامل جمهوری اسلامی شود اما در صورت بازی هوشمندانه و بدون اشتباه تهران باز این فرصت در اختیار ایران خواهد بود تا در لغزنده ترین دوران حیات سیاسی ـ اقتصادی ایالات متحده، جمهوری اسلامی بمثابه آخرین کاه بر هیمه بار زده بر کوهان شتر خسته و فرسوده امپراطوری نظام سرمایه داری، شکستن کمر این شتر محکوم به پایان را بنام خود در تاریخ ثبت و سند زند.
علی ایحال مردم و حکومت در ایران ضمن رعایت حذق و تدبیر در مواجهه با این غریق تنومند و لـُغـُزخوان، در یک نکته نباید تردید داشته باشند  و آن اینکه مشارالیه علی رغم باج طلبی از موضع قدرت اش:
اولاً تفنگش خرابه!
ثانیاً فشنگم نداره!!
ثالثاً خودشم خوابه!!!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
لینک های مرتبط 

۱۳۹۰ مهر ۲۲, جمعه

۱۳۹۰ مهر ۲۰, چهارشنبه

بازگشت به خمینی!

بهار عربی، بیداری اسلامی، بیداری انسانی ، جنبش های دمکراسی طلب، انقلاب های ضد دیکتاتوری جملگی نام هائی است متفاوت برای پدیده ای واحد در جهان عرب که با قیام موفقیت آمیز مردم تونس علیه «زین العابدین بن علی» رئیس جمهور این کشور در زمستان سال 89 آغاز شد و به مرور با اپیدمیک شدنش در منطقه، امواج آن دیکتاتوری افراد قدرتمندی چون «حُسنی مبارک» در مصر و «مُعمر قذافی» در لیبی و «علی عبدالله صالح» در یمن را یا ساقط کرد و  یا در آستانه سقوط قرار داده و پس لرزه های آن کماکان دیگر دیکتاتوری های منطقه را از بحرین و عربستان تا مراکش و اردن را مورد آماج حملات خود قرار داده است.
این در حالی است که کشورهای بیرون از خاورمیانه نیز بی نصیب از ناآرامی نیستند که نمونه های آن را می توان در شهرآشوبی های یونان و انگلستان و آلمان و ایضاً در جنبش اعتراضی وال استریت در ایالات متحده ردیابی کرد.
علی رغم وسعت جنبش های اعتراضی از پاسفیک تا سوئز اما ظاهراً پایوران جمهوری اسلامی هنوز نتوانسته بر سر نامگذاری این جنبش ها به توافقی مشترک برسد.
بقول «نامینالیست» ها:
موجودات دارای ماهیت یا ذات نیستند و تعریف‌ها در کل به گوهر موجودات باز نمی‌گردند. تعاریف بیان عینی یا بازتاب واقعی نیستند بلکه برداشت‌هایی هستند که خودمان آن‌ها را در مورد چیزها و امور مطرح کرده‌ایم. تمامی عنوان‌ها و اصطلاح‌های کلی از جمله آن‌ها که گویا قرار است در «منطق» نوع و جنس را متمایز و مشخص کنند اسامی قراردادی اند و وجود عینی و واقعی ندارند.
بنا بر مکتب اصالت تسمیه، فقط امور خاص و مشخص وجود دارند. امور کلی یا جهان شمول یعنی امور تجریدی، ایده‌ها، ذات ها وجود عینی ندارند، و جز زاده‌های تخیل یا زبان ما به حساب نمی‌آیند.
علی رغم وسواس های ذهنی نامینالیست ها، نگاه جامعه شناسانه به انسان چنین حُکم می کند که:
قبل از آنکه دیگران تعریف تان کنند! خودتان اقدام به تعریف خودتان کنید! 
حال با عنایت به این اصل جای این پرسش باقی است که جنبش های اعتراضی موجود در خاورمیانه و اروپا و آمریکا را چگونه باید خواند و تحت چه عنوانی از آن یاد کرد؟ 
پیشتر در ریشه یابی تحولات خاورمیانه (مقاله انقلاب صامت) با اشاره به بحران جهانی اقتصاد بر این نکته تاکید شده بود که:
با توجه به نقش عمیق و گسترده دلار آمریکا در اقتصاد جهانی و تعاملات نامتعارف تجارت بین المللی و بانکداری ناسالم ایالات متحده با جهان خارج و ایضاً داخل، طبیعی خواهد بود دامنه های بحران اقتصادی با سرریز کردن در حوزه های سیاسی و اجتماعی، جمیع کشورهائی که بنوعی اقتصادشان با دلار آمریکا تعریف شده است را بی نصیب نخواهد گذاشت.
قهراً در کشورهائی نظیر تونس و مصر و یمن و اردن ایضاً عربستان و کویت و امارات و ... که می توان آنها را ضعیف ترین حلقه ها از مجموعه اقتصادهای وابسته به «دلار بیمار شده آمریکا» تلقی کرد، سرریز بحران اقتصادی در حوزه های سیاسی و اجتماعی این کشورها با دُز بالائی از ناآرامی و شورش و ساختارشکنی های بعضاً ویرانگر و خشن همراه خواهد بود.
خصوصاً آنکه ساختار دیکتاتوری این حکومت ها بخوبی این فرصت را فراهم می کند تا چالش اقتصادی و بحران گرانی و اشتغال و بیکاری فزاینده در این کشورها بسرعت رادیکالیزه شده و سخت سری نظام حاکم در مقابل اقشار عصبانی و کلافه از ناامنی اقتصادی منجر به رویدادهائی خشن مانند مورد مصر و محتملاً کشورهای بعدی در منطقه بشود. ... پایگاه اجتماعی بحران اقتصادی پیش رو را بطور قطع و یقین باید نزد اقشار متوسط ردیابی کرد. نمونه مصر موید چنین ادعائی است. اینکه در خلال تظاهرات میدان التحریر کمترین حضور در صفوف معترضین مصری تعلق به اقشار تهی دست و فقیر داشت، طبیعی ترین و در عین حال قابل انتظارترین اتفاق در یک بحران اقتصادی است.
اقشار فقیر به اعتبار فقرشان! کم آسیب پذیرترین اقشار در بحران های اقتصادی اند. بحران اقتصادی برای اقشاری که تا دیروز چیزی نداشتند و امروز هم چیزی ندارند چندان شوک آور و فلج کننده نیست. ایشان تا دیروز نان و پنیرشان را می خوردند و در بحران نیز کماکان نان و پنیرشان را خواهند خورد.
این اقشار متوسطند که در بحران اقتصادی «با ابتلا به فقری شتابزده» دچار نابردباری و مصیبت و بعضاً عصبانیت می شوند. عصبانیتی که تا آن درجه استعداد دارد تا با عملیاتی شدنش، تمامیت نظم و ساختار سیاسی کشورهای خود را به مبارزه بطلبند.
علی ایحال نمی توان منکر آن شد که پایوران در جمهوری اسلامی هنوز نتوانسته اند بر سر نامگذاری تحولات و ناآرامی های مزبور به یک اجماع نهائی برسند. کمااینکه آیت الله خامنه ای در مقام «راهبرد جمهوری اسلامی» تحولات در خاورمیانه را مسمی به «بیداری اسلامی» کرده اما ظاهراً این امر نافی آن نبوده و نیست تا محمود احمدی نژاد و برخی دیگر از منسوبان به وی لفظ «بیداری انسانی» را ترجیح دهند.
هر چند نمی توان منکر آن شد که امواج نارضایتی در «خاورمیانه عربی» آغشته به گرایشات اسلام خواهانه و بعضاً ضد آمریکائی است اما این امر بازگشت به آن دارد که هر ملتی در بحران به داشته ها و بستر فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و حب و بغض ها و کینه و نفرت های خود پناه می برد. لذا سالها سیاست حمایت یکجانبه آمریکا در خاورمیانه بنفع اسرائیل و سرکوب گرایشات اسلام خواهانه در این منطقه توسط حکام وابسته به آمریکا، زمین این منطقه را به غایت انباشته از بغض ضد آمریکائی در کنار گرایشات اسلام خواهانه کرده تا بصورت قهری فرو ریختن حکومت های دست نشانده عربی را بشکلی اجتناب ناپذیر به دامان اسلام خواهی ضدآمریکائی بغلتاند.
اما همه مشکل از آنجا ناشی می شود که چنانچه پایوران در تهران کماکان مُصر باشند تا جمیع تحرکات اعتراضی موجود را با تابلوی «بیداری اسلامی» فهم و شناسائی کنند آنگاه دست خود را در ورود و ایضاً تحلیل تحولات و شهرآشوبی های یونان و انگلستان و آلمان و آمریکا بسته و قطعاً نخواهند توانست مردم نامسلمان و معترض این مناطق را نیز با شابلون «بیداری اسلامی» وجب و گز کنند.
این که اسلام در «مقام الگوی مبارزه» سرمشق معترضان در خاورمیانه قرار می گیرد امر عجیب و غیر قابل فهم و انتظاری نیست.
«فیدل کاسترو» رئیس جمهور سابق کوبا بالغ بر 30 سال پیش طی ملاقاتی که با هیئت ایرانی به ریاست میرحسین موسوی در هاوانا داشت در خصوص چرائی انتخاب کمونیست خطاب به هیئت ایرانی اظهار کرد:
ما اگر کمونیست شدیم به این علت بود که راه دیگری در پیش روی خود نمی دیدیم. کاپیتالیست ها کشور ما را به غارت برده بودند و قطعاً برای رهائی از چنگال آنها باید راهی را انتخاب می کردیم و طبعاً نمی توانستیم راه رهائی خود را در میان ایده های غربی و کاپیتالیستی جستجو کنیم و نجات خود را از اندیشه های افرادی که ما را به بند کشیده اند، بیآبیم. از طرفی ما دشمن مذهب بودیم چرا که می دیدیم نژاد سفید در لباس رهبانیون کلیسا با کاپیتالیست ها همکاری می کنند. ما چگونه می توانستیم فراموش کنیم که غارتگران سفید پوست با همکاری کشیش های کلیسا ما را اسیر کرده بودند. *
بر اساس منطق قابل قبول «کاسترو» امروز نیز اسلام همان نقشی را در میانه ناآرامی ها در خاورمیانه عهده داری می کند که پیشتر کمونیست در انقلاب کوبا عهده دار آن بود.
طبیعتاً از مسلمانانی که سالها طعم تلخ تحقیر و ظلم و استبداد را از ناحیه حکامی چشیده اند که تا بُن دندان در پناه لیبرال دمکراسی غرب بویژه خاصه خرجی واشنگتن قرار داشته اند نباید توقع داشت برای رهائی از چنان ظلم هائی به همان لیبرال دمکراسی پناه ببرند که تاکنون توجیه گر ستم حکام ظالم شان بوده است. همان طور که می توان این توقع منطقی و قابل فهم را داشت که ملت های معترض در خاورمیانه در مسیر مبارزه خود با ساختارهای استبدادی موجود در کشورشان به یگانه دارائی و مایملک و هویت دهنده و معنا کننده هستی و موجودیت و هویت و فردیت شان که «اسلام» است پناه ببرند.
اما بلافاصله این سوال پیش خواهد آمد که با فرض قبول ماهیت اسلامی جنبش های خاورمیانه و انتساب آن به «جنبش بیداری اسلامی» تکلیف دیگر تحولات و حرکت های اعتراضی در اروپا و آمریکا که اساساً تعلق به نامسلمانان دارد، چیست؟
برای پاسخ به این پرسش ابتدا باید به چیستی روح و ماهیت اعتراض ها در خاورمیانه و اروپا و آمریکا تفطن یافت.
اولین واقعیت در جمیع ناآرامی های موجود، حضور اکثریتی بدنه عوام جامعه در کانون جنبش های اعتراضی است. این اکثریت عمدتاً کسر وسیعی از کارمندان اداری تا کارگران و اقشار بورکراتیک و دیوان سالار و طبقات متوسط را شامل می شود.
واقعیت دوم آن است که این اکثریت علی رغم آنکه بعضاً برخوردار از سواد و تحصیلات و موقعیت اجتماعی بوده و هستند اما این ویژگی لزوماً بمعنای آن نیست که توده های معترض عموماً فرهیختگان و فرزانگانی هستند که جملگی بمثابه کارل ریموند پوپری اند که با دُز بالائی از سطح تحلیل کارشناسانه سیاسی حضوری آگاهانه و روشن اندیشانه در حرکتهای اعتراضی دارند.
واقعیت سوم آن است که چه در جنبش های اعتراضی در خاورمیانه و ایضاً اروپا و آمریکا، و چه در جمیع خیزش های اجتماعی، حضور اکثریتی عوام برخلاف تعارفات معمول فاقد آگاهی اجتماعی است و وجه مشترک ایشان رسیدن به مرز استیصال و کلافگی از ناحیه رفتارها و سیاست تبعیض آلود حکامی است که اسباب تحقیر ایشان را فراهم می کنند.
ساده اندیشی ست چنانچه این گونه تصور شود که آن کارمند بانک در میدان التحریر مصر یا آن آموزگار در میدان لولوی بحرین ایضاً آن کارگر مترو در لندن و آن جوان بیکار در وال استریت آمریکا جملگی فرهیختگانی هستند که در جستجوی «سنجش خرد ناب کانت» و تحت مکاشفه های ذهنی پیرامون تضادهای مدرنیته و پست مدرنیسم به صرافت هرمنوتیک شلایرماخر رسیده اند!
فصل مشترک جمیع چنان معترضانی قبل از مبانی فلسفی یا سیاسی تنها یک چیز است:
رسیدن به مرز استیصال و کلافگی از ناحیه احساس تحقیری که بدون آنکه مستحق اش باشند به اعتبار سیاست های ناصواب و ظالمانه حُکام شان به ایشان تحمیل می شود.
چه آن راننده تاکسی که در خیابان های قاهره از بام تا شام مسافرکشی می کند اما علی رغم این هیچوقت نتوانسته زندگی آبرومند و شایسته ای را برای خانواده ش تامین کند در حالی که حکامش را غرق در نعمت و آسایش می بیند و چه آن جوانی که علی رغم همه استعدادها و زحمات بی شائبه اش در کارخانه ومحل کارش در لندن خود را فاقد آینده ای روشن می بیند و چه آن کارمند یک شبه اخراج شده و خانه از دست داده در ایالات متحده جملگی از رنجی مشترک در عذابند و آن احساس تحقیر و نداشتن فرصت برای کسب آسایش توام با منزلت در زندگی روزمره شان است آن هم  ذیل حکومتی که حکام و بدنه ای نازک از صاحبان سرمایه اش در دریائی از تمّول و برکت خوش می خرامند.
«تحقیر» فصل مشترک و بنزین با ضریب احتراق بالائی است که می تواند جمیع توده های معترض در خاورمیانه و اروپا و آمریکا را به همگرائی برساند.
برای یک کارگر ساده همان قدر ناتوانی در تامین رفاه نسبی خانواده اش تحقیرآمیز است که یک استاد دانشگاه بابت ناتوانی اش در بیان آزاد نقطه نظراتش در ذیل یک نظام خودکامه مبتلا به حس حقارت می شود.
این که توده ها فاقد درک صحیح از تحولات و ابتلائات سیاسی و فلسفی حاکم بر جریان زندگی شان هستند لزوماً امر مذمومی نیست و اساساً ایشان رسالتی برای حصول به چنین جایگاهی ندارند و این رهبران یک جامعه اند که ملزم و موظفند پتانسیل های اعتراضی توده ها را با حسن تدبیر در مسیر تحقق و به فعلیت رساندن خواسته های مقرون به صواب ایشان مدیریت کنند.
لذا با عطف توجه به چنین واقعیت هائی کماکان این پرسش مطرح خواهد بود که پایوران جمهوری اسلامی تحت چه عنوانی می بایست جنبش های اعتراضی موجود در جهان را نام گذاری مقرون به صحت کنند.
اینکه اخیراً محمود احمدی نژاد برخلاف گذشته از صرافت تلقی «بیداری انسانی» افتاده و خیزش‌های اسلامی منطقه را متاثر از انقلاب اسلامی معرفی کرده امری است که می توان از آن استقبال کرد مشروط بر آنکه ایشان به لوازم چنین اعترافی نیز تاکید کند.
 پیروی و الگوپذیری جنبش های اعتراضی در منطقه و ایضاً در اروپا و آمریکا از انقلاب اسلامی ایران چنانچه با منطق و گفتمان بنیان گذار جمهوری اسلامی آغشته شود بالقوه از آن درجه از استعداد برخوردار خواهد بود تا پایوران در جمهوری اسلامی بفراست بتوانند «در صورت لحاظ ذکاوت» ظرفیت های انباشته در خیزش های مردمی موجود در جهان را بنحو احسن مدیریت کرده و به فعلیت برسانند.
رهبران جمهوری اسلامی در حالی در فهم و تحلیل و تعریف جنبش های اعتراضی دچار تشتت و تنوع تعریف شده اند که پیش تر بنیان گذار جمهوری اسلامی با هوشمندی و ظرافت توانسته بود ضمن تحمیل ادبیات منحصر بفرد خود به جهان سیاست، ضمن گذشتن از مرزهای جهان شیعه و سنی یا جهان اسلام و کفر ادبیات نوینی تحت عنوان «جنگ فقر و غنا» را وارد ترمینولوژی سیاسی جهان معاصر کند.
زیرکی ایشان آنجا بود که با اتخاذ این گویش دست خود را جهت آغوش گشائی از جمیع توده های محروم و در رنج از سیاست های بقول ایشان «جهان استکبار» باز گذاشت و به فراست اظهار داشت:
«جنگ ما جنگ عقیده است. جغرافیا و مرز نمی شناسد. ما بر سر آب و خاک با کسی دعوا نداریم ... امروز جنگ حق و باطل، جنگ فقر و غنا، جنگ استضعاف و استکبار، و جنگ پابرهنه‌ها و مرفهین بی‌درد شروع شده است ... جنگ ما جنگ حق و باطل بود و تمام شدنى نیست، جنگ ما جنگ فقر و غنا بود، جنگ ما جنگ ایمان و رذالت بود و این جنگ از آدم تا ختم زندگى وجود دارد.»
جنگ فقر و غنا، جبهه جهانی مستضعفین در برابر مرفهین بی درد ابتکار ارزشمندی از جانب بنیان گذار جمهوری اسلامی است که این فرصت و امکان را به ایران می دهد تا امروز پایوران ایران به راحتی و هم زمان بتواند از قاهره تا بحرین و از لندن تا واشنگتن جمیع معترضین را از هر رنگ و نژاد و طبقه و دین و آئین محاطب خود قرار دهند.
ذکر خاطره اخیر «آیت الله خوشوقت» از ایام انقلاب اسلامی مؤید همان فراست آیت الله خمینی است که موفقیت خود را عملاً در انقلاب اسلامی بهمن 57 به بهترین شکل اثبات کرد:
وقتی مردم پادگان ولیعصر را ترک کردند، یک نفر طرف من آمد ... هرکسی از پادگان یک چیزی برداشته و همه را غارت کرده بودند. به ایشان گفتم چه آوردی؟ گفت كه یک هفت‌تیر آورده‌ام من خدا را قبول ندارم، اما شاهرگم برای خمینی می‌دهم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* ـ روزنامه جمهوری اسلامی 23/خرداد/69
محمود احمدی نژاد: خیزش‌های اسلامی منطقه را متاثر از انقلاب اسلامی
بخشی از گفت‌وگویی حجت الاسلام رشاد با آیت‌الله خوشوقت http://www.rajanews.com/detail.asp?id=101505