۱۳۹۲ خرداد ۵, یکشنبه

خطابی با عتاب به آیت اللهی پر خطا!




جناب آقای اکبر هاشمی رفسنجانی
بدون مقدمه و بدون تردید اظهارات جنابعالی طی نشست اخیرتان با اعضاء ستاد انتخاباتی تان در فردای اعلام رد صلاحیت تان جهت شرکت در انتخابات ریاست جمهوری مصداق بارزی از آن ضرب المثل چینی بود که «ماهی از دهان می میرد»!
ضرب المثلی که کنایه از آنی دارد که با استفاده نابخردانه و ناسنجیده از دهان و کلامت می توان اسباب دردسر یا هلاکت خود را فراهم کرد.
جناب آقای هاشمی رفسنجانی
بدون تکلف این بخش از اظهارات جنابعالی در آن نشست مبنی بر:
«افتخاراتی که ایران چه قبل و چه بعد از انقلاب داشت کتمان شدنی نیست و ایران کشوری عزیز بود. من خودم (پیش از انقلاب) با ماشین همه کشورهای اروپایی را گشتم و رانندگی کردم. از این کشور به آن کشور می خواستم بروم فقط پاسپورت را نشان می دادم. حالا به جایی رسیدیم که مردم امروز می ترسند زن خودشان را با خود به سفر خارجی ببرند چون بی اهانتی می شود»
چنین اظهاراتی موید لاقیدی جنابعالی به آموزه های امامی است که حضرتعالی به کرات خود را یکی از مقلدین و پیروان صدیق ایشان معرفی کرده و فخر چنان تلمذی را به عالم و آدم فروخته اید. اما جناب آقای هاشمی چگونه می توان خود را پیرو خمینی توصیف کرد و همزمان تا این اندازه از ایشان و شرافت کلام ایشان دور و کور بود؟
جناب آقای هاشمی
درد و دغدغه جنابعالی چیست؟ دل نگران کدام حرمان و ابتلائات امت خمینی مانده اید؟
شش سال پیش از جنابعالی مشابه همین اظهارات توسط جناب آقای سید محمد خاتمی در انتقاد از عملکرد دولت محمود احمدی نژاد ابراز شد با این مضمون که:
«هنر این نیست كارى بكنیم كه هر روز در «دنیا» اعتبار ملت ایران كاهش یابد و خود گوییم و خود خندیم و خود مرد هنرمند باشیم، اما این ملت بزرگ كه یكى از كارهاى بزرگش، انقلابى عظیم است اعتبارش در دنیا از دست برود و امكاناتش براى پیشرفت روز به روز كاهش پیدا كند.»
و در همان تاریخ شخصاً خدمت ایشان معروض داشتم:
«واقعیت آن است که ایرانیان اکنون برجسته ترین ملت بی اعتبار نزد مجموعه دولت ها و بعضاً ملت های غربی اند، اما تاریخ این بی اعتباری را قبل از آنکه بتوان به پای احمدی نژاد و دوران ریاست جمهوری وی و سیاست ها و خط مشی های ایشان در عرصه سیاست خارجی گذاشت، باید در بهمن 57 و از ابتدای تاسیس جمهوری اسلامی ایران آن را استخراج کرد. ایران و ایرانی از فردای پیروزی انقلاب اسلامی نزد غربی ها بی اعتبار شد. ولی کدام مورخ و پژوهشگر تاریخ است که نداند و بر این دانسته خود گواهی ندهد که ایرانیان تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی «به صفت ظاهر» متمدن ترین و فرهیخته ترین و با اعتبارترین و منزه ترین ملت ها نزد غربی ها بودند و باز کدام محقق و پژوهشگری است که شهادت ندهد آن دُردانگی محصول خوش رقصی زمامداران مملکت و پرداختن حق توحش به غربی ها و تحت سلطه سیاسی قرار دادن تمشیت مقدرات این مملکت و ملت نجیب به همان مجموعه تمدنی غرب بود. شما درست متوجه شده اید که ایرانیان بی اعتبار شده اند. اما این بی اعتباری هزینه زیست سیاسی مستقل ملتی است که از فردای پیروزی همان انقلاب عظیمی که جنابعالی آن را یکی از کارهای بزرگ ملت بزرگ ایران معرفی کرده اید، عزم خود را جزم کردند تا خود باشند و قامت رعنای شان را دیگر با مترغربی گز نکنند. (نگاه کنید به مقاله آقای خاتمی من بی اعتبارم)
جناب آقای هاشمی
اکنون و با توجه به سفر دوران شباب حضرتعالی به اروپا و آمریکا که به صرافت خودتان آکنده از حرمت و اعتبار بود پسندیده است بر این نکته تامل فرمائید که ایرانیان چنان اعتبار و احترامی نزد غربیان در دوران پهلوی را از ناحیه کدام حُسن و منزلت و تشخصی ابتیاع کرده بودند؟
آیا احترام به ایرانیان در دوره پهلوی بازگشت به سهم ایشان در فتح سکوهای دانش و معرفت و تکنیک و تکنولوژی و عمران و پیشرفت و مدرنیسم و فرزانگی و کمال و خردورزی و قدرت و اقتدار ایشان و حکومت حاکم بر ایشان بود؟
خیر جناب آقای هاشمی!
واقعیت آن است ایرانیان در رژیم پهلوی متاع ارزشمندی برای فخر فروشی در قافله علم و دانش و قدرت و حکوت در جهان نداشتند که از ناحیه آن توانسته باشند موجبات احترام و اعتبار خود نزد غربیان را فراهم کنند.
ترش یا شیرین این واقعیتی غیر قابل کتمان است که احترامی که جنابعالی در سفر اروپائی ـ آمریکائی تان از جانب میزبانان خود ملاحظه کردید محصول شناخت غربی ها از پخمگی تاریخی ایرانیانی است که مبتلا به عقده حقارت و خود سفله انگاری و غرب برتر بینی اند. غربی ها با وقوف بر چنین پخمگی شناخته شده ای بود و هست که به این درک واقعبینانه رسیدند شرط سواری گرفتن از ایرانیانی که از عقده حقارت و دیده شدن در رنج اند احترام گذاشتن تصنعی به ایشان است تا از این طریق ضمن فراهم کردن اسباب تشفی خاطر روحی ایشان و با فرو بردن ما در خلسه «نزد غربی ها محترم ایم» بر گرده ما سوار شوند و ثروت و هویت ملی و میهنی مان را به یغما ببرند.
جناب آقای هاشمی
فراموش کرده اید مقتدایتان «خمینی» چه واقعبینانه این گوشزد تاریخی را به شما و ما و دیگران در پیغام برائت سال 67 نهیب زد که:
«بعضی مغرضین ما را به اعمال سیاسی نفرت و كینه توزی در مجامع جهانی توصیف و مورد شماتت قرار می دهند و با دلسوزی های بی مورد و اعتراض های كودكانه می گویند: جمهوری اسلامی سبب دشمنی ها شده است و از چشم غرب و شرق و ایادی شان افتاده است، كه چه خوب است این سؤال پاسخ داده شود كه ملت های جهان سوم و مسلمانان و خصوصاً ملت ایران در چه زمانی نزد غربی ها و شرقی ها احترام و اعتبار داشته اند كه امروز بی اعتبار شده اند. آری اگر ملت ایران از همه اصول و موازین اسلامی و انقلابی خود عدول كند و خانه عزت و اعتبار پیامبر و ائمه معصومین علیهم السلام را با دست های خود ویران نماید، آن وقت ممكن است جهانخواران او را به عنوان یك ملت ضعیف و فقیر و بی فرهنگ به رسمیت بشناسند ولی در همان حدّی كه آنها آقا باشند ما نوكر، آنها ابرقدرت باشند ما ضعیف، آنها ولی و قیم باشند ما جیره خوار و حافظ منافع آنها، نه یك ایران با هویت ایرانی اسلامی بلكه ایرانی كه شناسنامه اش را آمریكا و شوروی صادر كند، ایرانی كه ارابه سیاست آمریكا یا شوروی را بكشد و امروز همه مصیبت و عزای آمریكا و شوروی و غرب در این است كه نه تنها ملت ایران از تحت الحمایگی آنان خارج شده است كه دیگران را هم به خروج از سلطه جباران دعوت می كند»
اما جناب آقای هاشمی اجازه دهید برخلاف مرحوم امام و بر وفق و مراد شما بپذیریم ایرانیان در دوران پهلوی در دنیا برخوردار از عزت و احترام و منزلت ذاتی بودند! عزت و احترام و منزلتی که بر فرض وجود چاره ای ندارید تا اعتبار آن را از ناحیه زمامداری حکومت پهلوی ها استحصال فرمائید! در آن صورت اکنون جنابعالی موظفید تا پاسخگوی این پرسش باشید که:
بر اساس چه منطق و دلیل و انگیزه ای جنابعالی همه دوران جوانی خود را صرف مبارزه انقلابی بمنظور سقوط حکومتی کردید که حاذقانه موفق به فراهم کردن برخورد محترمانه جهان با شهروندانش از جمله حضرتعالی شده بود!؟
اگر این طور است دیگر چرا به تناوب منت سالها مبارزه سیاسی خود با حکومت پهلوی را بر سر مردم ایران می گذارید!؟
جناب آقای هاشمی
حضرتعالی قبل از سیاستمدار بودن در کسوت روحانیت قرار دارید و به طریق اولی موظفید قبل از دل نگرانی بابت بی اعتباری گذرنامه ایرانیان برای عزیمت به بلاد فرنگ دغدغه گذرنامه معتبر برای عزیمت و ایستادن بدون شرمساری بندگان خداوند در مقابل ایشان را داشته باشید.
جناب آقای هاشمی
ما قرار است عزیز که باشیم؟ آمریکا و اروپا یا ذات اقدس باری تعالی!؟
براستی تا آن اندازه که دغدغه رضایت و اعتبار غربی ها برای مجوز عبور با عزت ایرانیان به کشورشان را دارید ارزنی هم دل نگران «پاسپورت آخرت» و کسب رضایت و خرسندی و اعتبار از جانب خداوند هم هستید!؟
گذشته از آنکه تصور می فرمائید بی اعتباری پاسپورت ایرانی نزد غربی ها دغدغه چند درصد از ایرانیان است؟
آیا مشکل اساسی قاطبه ایرانیان در حال حاضر سفر با احترام به اروپا و آمریکا و بلاد راقیه است؟
چند درصد مردم ایران در صف عزیمت به فرنگ ایستاده اند که جنابعالی این چنین رنجور بی اعتباری پاسپورت ایشان شده اید؟
کجائید آقای هاشمی؟
اساساً از حیث تبارشناسی، ترکیب جمعیتی این جمعیت مشتاق سفر به خارج در کجا قرار دارد؟ چند درصد ایشان دلبسته به انقلاب و نظام و اسلام و امامی اند که جنابعالی خود را یکی از طلایه داران همان نظام و اسلام و امام و انقلاب قلمداد می فرمائید که اینک بتوانید چنین پدرانه دل نگران عزیمت با عزت ایشان به غرب باشید؟
ایشان جماعتی نیستند که در روز واقعه بتوانید به پایمردی شان امیدی داشته باشید!
جناب آقای هاشمی
اینجانب نیز در ایالات متحده آمریکا زندگی می کنم و واقع بینانه به جنابعالی توصیه می کنم ارزنی نگران بی احترامی غربی ها به پاسپورت بنده وامثال بنده نباشید!
بی احترامی به مائی که ملت مان را در سختی ها و ناملایمات تنها گذاشته و در ساحل عافیت غرب بیتوته کرده ایم حداقل هزینه ای است که موظف به پرداخت آنیم و شما غاقل از آنید که تا چه اندازه لذت دارد که به اعتبار زیست مستقلانه کشورتان و از ناحیه برهم زدن جشن چپاول و سورچرانی دولتمردان و کمپانی های غربی بر سر سفره ثروت و منافع ملت ایران، اینجانبان در غرب مورد طعن و کنایه و بی اعتباری و تحقیر دولت های غربی قرار بگیریم!
جناب آقای هاشمی
اگر جای نگرانی باشد باید نگران تحقیر و اهانت به شخصیت آن جماعتی باشید که به تعبیر امام ولی نعمتان انقلابند و بیش از 3 دهه در تمامی سختی ها شانه به شانه از تمامیت هویت و دین و ملیت و ایرانیت و انقلاب خود دفاع کردند و اکنون زیر چرخ های سنگین فقر و اقتصاد بیمار کشور انسانیت و شخصیت شان در حال له شدن است نه آن جماعتی که در جستجوی عطینا بابت گره ابروان ماموران گمرگ در فرودگاه های لندن و پاریس و لوس آنجلس دچار تکدر خاطر می شوند!
بر حضرتعالی فرض است که همه نگرانی تان قبل از بی احترامی به پاسپورت ایرانیان در سفرهای خارجی متوجه بی احترامی به شخصیت و هویت آن ایرانیانی در داخل کشور باشد که زیر فشار خرد کننده اقتصاد در حال له شدن اند.
گذشته از آنکه جنابعالی یکی از دلائل حضور خود در عرصه انتخابات ریاست جمهوری را تحقق «آشتی ملی» بین ایرانیان اعلام کردید. هر چند صلاحیت شما توسط شورای نگهبان رد شد اما پرسش اینجاست که آیا آشتی ملی صرفاً با رئیس جمهور شدن جنابعالی محقق می شد؟
جناب آقای هاشمی
بدون تعارف جنابعالی چنانچه صادقانه دغدغه آشتی ملی داشتید تحقق این امر بدون نشستن شما بر کرسی ریاست جمهوری نیز قابل حصول بود. تنها کافی بود اولویت خود را قبل از تصاحب قدرت معطوف به تامین منافع ملی کشور می کردید.
جناب آقای هاشمی
اینجانب پائیز سال گذشته در ایران بودم و علی رغم بی وزنی سیاسی ام و در مقام کمترین شهروند مملکت بعد از چند جلسه نشست و تبادل نظر با موجهین نظام موفق شدم حسن نیت خود را به مسئولین کشور اثبات کنم تا جائی که بستر و مجوز لازم جهت ملاقات با جناب آقای «مهدی کروبی» بمنظور دلجوئی و توجیه ایشان بابت فتنه سال 88 برای اینجانب فراهم شد. حال خود قضاوت کنید وقتی «داریوش سجادی» در مقام کم ارزش ترین شهروند مملکت توانست چنین بستری را تمهید کند آیا جناب آقای اکبر هاشمی رفسنجانی نمی توانست با آن همه اعتبار و شان و وزن سیاسی در صورت برخورداری از حسن نیت و دغدغه آشتی ملی ثقل سیاسی خود را با هماهنگی با «رهبری نظام» متوجه رفع کدورت ها کرده و زمینه آشتی ملی مطمح نظرتان را فراهم آورید؟
جناب آقای هاشمی
شما بهتر از هر کس به افسانه و دروغ تقلب در انتخابات سال 88 وقوف داشتید و دارید و به قطع و یقین یگانه کسی بودید وهستید که در صورت داشتن صداقت و حسن نیت برای تحقق آشتی ملی می توانستید به ملاقات آقایان کروبی وموسوی در حصر رفته و ضمن استمالت از ایشان موجبات رفع تکدر و ابهام دو جانبه بین ایشان و رهبری را فراهم کرده و قدم موثری برای همان آشتی ملی را بدون لزوم به رئیس جمهور شدن تان را بردارید. اما متاسفانه ترجیح داده اید تا این زخم را زنده و تازه نگاه داشته تا از قبال آن بتوانید اسباب بازی قدرت طلبی خود را در دسترس قرار دهید!
جناب آقای هاشمی
قاعدتاً جنابعالی باید بهتر از اینجانب گوشزد مرحوم امام را بخاطر داشته باشید که فرمودند قبل از تهذیب نفس ورود به سیاست نکنید.
جنابعالی بخوبی بیاد دارید که مرحوم امام انگشت شما را در لحظه های پایان عمر شان گرفت و به شما تاکید کرد تا زمانی که اتحاد خود را با آیت الله خامنه ای تحفظ فرمائید ایشان نگرانی بابت آینده انقلاب ندارند.
اکنون خوب است به این پرسش پاسخ دهید توصیه امام بر این وحدت ناظر بر کدام مصلحت بود؟
آیا امام به اعتبار پسر خالگی شمایان چنین گوشزدی به شما داشتند؟ غیر از آن بود که چنان وحدتی متکی بر اصول بود؟ بر این اساس چه کسی اصول فروشی کرد؟ کدامیک از اصول انقلاب عدول کرد؟ چه کسی میثاق شکست؟
ببینید منیت و تفرعن چه بلائی بر سر یکی از شاخص ترین فرزندان انقلاب آورده؟
در شهر آشوبی های سال 88 مشتی جوان را با خدعه تقلب در انتخابات در مقام سیاهی لشکر قربانی قدرت طلبی و زیاده خواهی و بخل خود کردید و اینک و مجدداً عوام و جوان را مفتون فریبی دیگر به سراب «بازگشت منجی» می کشانید!
در شگفتم از صبیه ارشد مرحوم امام که بدون لحاظ شان وانتساب خود به آن مرحوم آن نامه را در وصف شما نگاشت و از اعتبار امام برای شما هرینه کرد.
جناب آقای هاشمی
جنابعالی قطعاً برخورد امام با مرحوم فخرالدین حجازی را به خاطر دارید که در مقابل ادبیات مدیحه سرایانه ایشان نسبت به خود چه واکنش معترضانه ای از خود نشان دادند.
جنابعالی قطعاً بخاطر دارید وقتی نزد امام سعایت کردند که اعضا نهضت آزادی شما را قبول ندارند ایشان پاسخ داد: خوب نداشته باشند مگر من اصول دینم!
اکنون آیا بخاطر دارید چگونه در مقابل شعار «مخالف هاشمی مخالف رهبر است ـ مخالف رهبری دشمن پیغمبر است»! با تبسم و از سر رضایت می فرمودید «خدا نگهدار شما باشد»!
دوستان تان اینک مدعی اند هاشمی دیگر تغییر کرده و هاشمی، هاشمی سابق نیست اما در همین نشست اخیرتان با اعضا ستاد انتخاباتی تان چه واکنشی از خود نشان دادید وقتی جنابعالی را در وسط نشاندند و از یمین و یسار هاشمی را شناسنامه انقلاب واستوانه نظام و پدر انقلاب و قهرمان ایران توصیف کردند؟
آیا خاک در چشم شان پاشیدید و نهیب شان زدید که:
خیر ـ من تنها سرباز کوچکی برای مردم و انقلابم یا آنکه به سنت مالوف بر کرسی تبختر و غرور نشسته و بر رعایای تان فخر فروختید؟
جناب آقای هاشمی
یکی از بزرگ ترین اهداف انقلاب خمینی مبارزه با ارادت سالاری و مدیحه سرائی و خاکساری نزد اصحاب قدرت و خانواده سالاری و خلقیات شاهنشاهی بود.
به سروده مرحوم امام تاسی کنید آنجا که به صراحت تصریح می داشت:
این ما و منی جمله ز عقل است و عقال است
در خلوت مستان نه منی هست و نه مائی

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مقاله هاشمی «هاشمی» است

۷ نظر:

ناشناس گفت...

Shoma vaghean ke ba bineshhaye chap alod monker tagjir bar asare eshtebahate gozashte hastid. Dar zemn melate iran payvaste bevasete nasepasi nesbat be kesani ke ghasde khedmat be mihan ra darand nache ra ke dar jahat aramesh ke bestare domkrasi shenasist az dast dadehand.
Dar khateme agar afradi manande jalale al ahmad va shariatihaye demokrasi setiz idolhaye shoma hastand motmaenan goshe shenava nakhahid dasht. on shere bi vazno mani ra ham vaghean zibande profie mibashad.

ناشناس گفت...

اگر در ديسكورس شما بخواهيم حرف بزنيم: اين خامنه اي كه زير علمش سينه ميزنيد همين چند ويژگي خميني را دارد كه گفتيد با اين استخدام شاعران درباري؟ بيت خميني را با هزارتوي بيت خامنه اي مقايسه ميكنيد!؟
م.ب.

ناشناس گفت...

چهار سال پیش هم که آقای خاتمی چند روز نامزد شدند دغدغه شان همین سفر های خارجی بود. خدا حفظشان کند.

داریوش سجّادی گفت...

آیت الله خامنه ای:

به يك نكته‌اى هم اشاره كنم. يك سرود زيبائى را با آهنگِ خوب اجرا كردند و مطالب مفيدى هم در آن سرود بود، كه بيان كردند. من اين نكته را نه فقط براى اين جلسه عرض ميكنم، بلكه مايلم اينجور مطالب در سطح كشور و سطح جامعه گسترش پيدا كند. […] نكته‌اى كه من ميخواهم عرض كنم، اين است كه اين اظهار محبت منتهى نشود به گفتن سخنانى و بيان تعبيراتى كه مبالغه‌آميز بودن آنها براى همه آشكار است. البته شعر جاى اغراق و مبالغه است؛ اما اينكه از افراد كوچك و ناقصى از قبيل اين حقير، با تعبيراتى اسم بياوريم كه مخصوص بزرگان عالم آفرينش است، مربوط به معصومين است، مربوط به انبياء و اولياء است، چيز خوبى نيست. ما اين فرهنگ را نبايد در جامعه گسترش دهيم. حذف اينگونه تعبيرات، هيچ منافاتى با محبت طرفينى هم ندارد. 20 / 7 / 91 ( http://farsi.khamenei.ir/print-content?id=21153)
و ایضا چند مورد دیگر:
hooman-r.blogfa.com/post/15

ناشناس گفت...

منتشر كردن كامنت اينجانب در تضاد با منافع شما بود؟ ايا توهيني وجود داشت يا تكرار كلام گو هربار اقاي خامنه اي شما بود درباره وحشي خواندن تمام غرب؟!

من گفت...

واقعا یادداشتِ خوبی بود.

ناشناس گفت...

با سلام,
جناب سجادی, من متوجه هستم که از نظر شما فلسفه انقلاب ایران در سال 57 این بود که می خواهیم در برابر تمامیت خواهان جهان مستقل باشیم و با تکیه بر اسلام, اذزشهایی نظیز آزادی و کرامت انسانی را هم داشته باشیم و احتمالا سیاست خارجیمان هم ملتنی بر گسترش این دیدگاه در جهان و مقابله با تمامیت خواهییت.
اما سوالی که دارم از شما, که نمی دانم پای این پست مطرح کردنش دذست است یا نه, و آن اینکه بنظر شما اینکه امروز نمی توان پایه های فکری این انقلاب را نقد کرد آیا درست است؟ اصلن اینکه در ایران نمی توان اسلام را نقد کرد آیا درست است؟
تصور کنید کودکی متولد میشود. میخواهث حقیقت را بفهمد, که چرا بدنیا آمده, از کجا بوجود آمده, باچه بکن.
خب یک پاسخ اسلام است و دیدگاه تشیع. اما پایخ های دیگری هم هستند که اسلام را جزیی از پاسخ نمی دانند, اما مجال مطرح شدن در جامعه ما را ندارند و آن پرسشگر اساسا سخن آنرا بطور جدی و مفصل نمیشنود. آیا این رویه بنظر شما درست است و چرا؟
ممنون. با پوزش از اینکه سوالم به درازا کشید.