۱۳۹۳ آذر ۱۲, چهارشنبه

داشتی بالا!



بیش از یک هفته است که در خارج از کشور جدالی کودکانه و در عین حال مُفرح بین جماعتی که خود را «روشنفکر» نامیده اند آغاز شده که طرفین هر کدام به اندازه وسع و توان و بضاعت قلمی خود می کوشند از سرحدات و ماهیت و جنس «روشنفکری» خود دفاع و مرزبانی کنند.
ماجرا از آنجا آغاز شد که یکی از منسوبین به جبهه سکولار (مسعود بهنود) روشنفکر ایرانی را ملزم دانست که باید «شیعه» باشد و متعاقب آن کسر بزرگی از مدعیان روشنفکری در مقام اعتراض تعریفی متفاوت از روشنفکری مطمح نظر «بهنود» دادند و در میانه کارزار بود که «عطاالله مهاجرانی» نیز در مقام دفاع از نظریه «بهنود» وارد نزاع شد و همین امر مانند «نفت بر آتش» شعله های بحث را گسترده تر کرد!
این نزاع کودکانه و فرح بخش تداعی کننده ماجرائی است که در خلال مکانیزه کردن سیستم رُفتگری و تخلیه زباله در تهران طی دوران شهرداری غلامحسین کرباسچی پیش آمد.
در آن ماجرا بلدیه تهران بمنظور راه اندازی سیستم تخلیه مکانیزه زباله اقدام به ورود ناوگانی از اتومبیل های وانت به سیستم رُفتگری تهران کرد که آنک و برخلاف قبل بجای گاری دستی، دو نفر رُفتگر (یکی پشت فرمان و یکی مسئول برداشت زباله) با وانت مزبور در سطح محلات اقدام به جمع آوری نخاله و زباله های شهروندان می کردند.
در میانه طرح مشکلی پیش آمد و آن اینکه رفتگرهای پشت فرمان بصورت خود ساخته عنوان «سر سوپور» بر خود گذاشتند و طبعاً به نفر دوم عنوان «سوپوری» اطلاق شد!
همین امر موجبات اختلاف در ناوگان رفتگری تهران را فراهم کرد در حالی که از حیث حقوق و مزایا بین این دو سمت «خود ساخته» هیچ تفاوتی نبود اما «سوپوران» مُصرانه متقاضی جایگاه «سر سوپوران» شده بودند!
القصه ظاهرا ماجرا با پا در میانی کرباسچی ختم بخیر شد و گفته شد شهردار مزبور با برگزاری یک نشست با کلیه رفتگران تهران و بمنظور ختم غائله خطاب به ایشان فرمود:
تهران فقط یک «سر سوپور» داره که اونم منم! الباقی همه سوپورید!!!
حالا این حکایت نزاع روشنفکران از منتهی الیه سکولاریسم تا روشنفکری شیعی و سنی و بلوچی و کردی و بهائی و چپی و راستی شده!
معززین محترم ظاهرا متوجه نیستند محل نزاع قبل از آنکه متوجه مضاف و مضاف الیه روشنفکری باشد ناظر بر نفس «بودن» روشنفکری است!
همه دعوا بر سر آنست که روشنفکری ظهور و بروز خود را از میانه یک نگرش آپارتایدی و برج عاج نشینی آغازید که شرط مانائی و استمرارش را منوط و محکوم به این باور دیالکتیکی کرد که «درخشش» اش مشروط به باور به بی درخششی جامعه محاط بر وی است!
روشنفکر برای بقا و استمرار بقای خود بصورت قهری چاره ای نداشت و ندارد تا خودبینانه و خود محورانه و متفرعنانه جامعه خود را متهم به «تاریک فکری» کند تا از این طریق بتواند برای هویت جعل شده خود «شرایط احراز» تحصیل کند!
وقتی خود را در یک سیستم عامل ارزش داورانه «روشن» فکر باور می کنی یعنی هم زمان باید جامعه و محیط پیرامونی را متهم و محکوم به «تاریک» فکری کنی تا از آن طریق بتوانی برای خود احراز هویت و شانیت و منیت و ارشدیت کنی!
تن دادن به یک دو گانه ای باینری در حد فاصل «مهتر بینی» خود در ازای «کهتر بینی» غیر خود.
ابتلا به همین برج عاج نشینی بود که مانع از آن شد و می شود تا این جماعت قبل از پرداختن به چرائی سترونی اندیشه خود، کودکانه مشغول جدال «سوپوری یا سرسوپوری» خود باشند!
جدالی که بقول «گل یا پوچ بازان» سرافکندگی جز پذیرش خالی بودن هر دو مشت و تن دادن به گزینه محتوم «داشتی بالا» نخواهد داشت!

پیشتر در مقاله «درخشش های تیره» گفته بودم روشنفکری یک بیماری است.


۲ نظر:

ناشناس گفت...

سلام
نظر محترمانه و خاضعانه ی شما را در سایت دکتر سروش که با نام (....) ثبت شده بود دیدم. آن جا نظرِ شخص دیگری (جناب آقای محمد در تاريخ سوم نوامبر) را تایید کرده بودید. این مورد و ده ها مورد دیگر نشان می دهد که ذهن روشنی از مسائل روشنفکری ندارید. البته قصد هم ندارم شما را به جای نوشته ی شما نقد کنم. اما با این همه نمی دانم این ذهنیت تاریک دیدن جهان در شما از کجا سرچشمه گرفته است. چرا این گونه به مسائل نگاه می کنید؟ این چه استدلالی است که کسی که فعالیت فکری و قلمی با عنوان روشنفکری دارد دیگران را تاریک اندیش قلمداد کرده است؟ آخر شما که می دانید در جهان انسانی هر فعالیت از وجه کارکردی که دارد نامی می پذیرد و الزاما در تقابل با دیگر فعالیت ها نیست. مثلا آیا شما ژورنالیست شده اید تا در برابر هر کس که ژورنالیست نیست احراز هویت کنید؟ یا آیا واقعا فکر می کنید اقبال لاهوری، دکتر شریعتی و یا دکتر سروش ظهور و بروز خود را از میانه یک نگرش آپارتایدی و برج عاج نشینی آغازیدند که شرط مانائی و استمرارش را منوط و محکوم به این باور دیالکتیکی کرده اند که «درخشش» شان مشروط به باور به بی درخششی جامعه محاط بر آن ها است؟ آخر اگر ما در نحوه ی تفکر و زندگی مان ضعف هایی داشته باشیم چه کسانی و با چه عنوانی باید ما را به راه درست آورند؟ و این ها که اشتباه ما را به ما نشان می دهند باید چه نامی بر خود بگذارند تا از تیغ نقد گزنده ی شما در امان باشند؟ و بالاخره این که روشنفکری دینی که من می شناسم بیماری نیست و بخشی از درمان است. سوال اینجاست که : در این میان شما مشغول ایفای چه نقشی هستید؟

داریوش سجّادی گفت...

علیک سلام
اولا در مورد نظرم در سایت دکتر سروش متاسفانه حضور ذهن ندارم و نمی دانم در مورد کدام نظر و ذیل کدام مطلب مرقوم فرموده اید. ممنون می شوم بیشتر توضیح یا آدرس دهید.
ثانیاًد
بقول دکتر سروشی که ظاهراً مورد وثوق تان هم هستند: «الفاظ گرسنه معانی اند نه آبستن آنها» و به باور خودم اسامی ضمیر تعین اند نه ضمیر اشاره لذا در تسمیه وقتی خود را مقید به نظام ارزش داوری می کنید خواسته یا ناخواسته از آنتولوژی شیفت گفتمانی به آگزیولوژی می کنید که به زعم بنده این همان بروز و ظهور «ایدئولوژی شیطانی» است که پیشتر در آدرس زیر در مورد آن نوشته ام
http://sokhand.blogspot.com/2014/07/blog-post_31.html
به هر حال از توجه تان ممنونم