بهزاد بلور یکی از جلف ترین و در عین حال منحصر به فردترین اشخاصی است که توانسته در تلویزیون بی بی سی مسولیت اجرای چند برنامه از جمله برنامه کوک را به عهده گیرد.
صرف نظر از وجوه جلف و سبک سرانه شخصیت وی تا جائی که حتی پیشتر در برنامه رادیوئی «شب هفتم» علناً در برابر میکروفون باز بی بی سی اقدام به مکالمه سکشوال تلفنی با تماس گیرندگان اناث در آن برنامه می کرد و صرف نظر از شدت علاقه وی به «کلاه همیشه بر سرش» که ظاهراً این علاقه را باید به حساب شدت کراهت وی از ریزش گسترده گیسوان گذاشت اما وی از آن جهت منحصربفرد است که به تنهائی توانسته در بررسی مفهوم «ملی گرائی ایرانی» گونه ای ارزشمند را برای گونه شناسان ناسیونالیسم ایرانی عهده داری کند.
بلور در برنامه اخیر کوک ضمن میزبانی از خواننده ای جوان بنام پویا اقدام به پخش آهنگی از وی کرد که در بخشی از آن این گونه می خواند که:
عاشق هر ذره از خاک ایرانم
چند ماه پیش نیز «بلور» طی مصاحبه ای که «سیما علی نژاد» مجری متین و توانمند بی بی سی با وی داشت در تشریح و مروری بر گذشته زندگی خود کمابیش همین تعبیر به کار برده شده در آواز پویا در مورد ایران را با چشمانی نمناک در پاسخ به نظرش در مورد ایران به کار برد. تعبیری با این مضمون که:
«من عاشق ایرانم»
طـُرفه آنکه بلور فراموش کرده بود در بخش آغازین آن مصاحبه در توضیح چرائی خروج اش از کشور گفته بود که در آستانه پایان تحصیلات متوسطه که همزمان بوده با اوج جنگ در ایران و در حالی که برای «فرار از سربازی» خود را آماده شرکت در کنکور می کرده اما وقتی پدرش به وی گفته اگر در کنکور قبول نشود وی را به خارج می فرستد، بلور جوان نیز به اعتراف صادقانه اش با شنیدن چنین بشارتی پنج دقیقه هم خود را معطل در روز امتحان کنکور نکرده و با دادن برگه سفید محل آزمون را ترک کرده و بعد از آن نیز از طریق قاچاقچیان انسان و از مسیر مرزهای خاکی و با تحمل شدائدی سخت و توانفرسا موفق به فرار از کشور و اقامت در اروپا شده!!!
حال پیدا کنید شدت وطن دوستی و عشق به میهن را که در خلوت و امن و خوش باشی با چه هیجان زائدالوصفی سرود «ای ایران» را می خوانند و در این فراز از این سرود که «ای دشمن ار تو سنگ خاره ای من آهنم - جان من فدای خاک پاک میهنم» اشک در چشمانشان حلقه می زند اما در اوج جنگ که ناموس وطن تشنه سلحشوری این مدعیان وطن دوستی است زمین و زمان را به هم ریخته و از مرزهای زمینی ودریائی و هوائی، وطن محبوب شان را تنها می گذارند.
این در حالی است که در همان موقعیتی که این «وطن دوستان سلحشور»! در حال تخلیه ظرفیت های وطن دوستانه خود از طریق قر کمر و لمس کمر باریک گیلاس مشروب در خلوت و یا غربت بودند، جوانان دیگری از همان آب و خاک بدون کمترین ادعا و شعارهائی از آن دست، جان نثارانه از دین و کشور و ناموس و سرحدات و مقدسات مردم شان دفاع کردند هر چند بعدها متهم به خشکه مقدسی و امروزی نبودن و دهاتی گری و سربازان فاشیسم شدند.
بلور در برنامه اخیر کوک ضمن میزبانی از خواننده ای جوان بنام پویا اقدام به پخش آهنگی از وی کرد که در بخشی از آن این گونه می خواند که:
عاشق هر ذره از خاک ایرانم
چند ماه پیش نیز «بلور» طی مصاحبه ای که «سیما علی نژاد» مجری متین و توانمند بی بی سی با وی داشت در تشریح و مروری بر گذشته زندگی خود کمابیش همین تعبیر به کار برده شده در آواز پویا در مورد ایران را با چشمانی نمناک در پاسخ به نظرش در مورد ایران به کار برد. تعبیری با این مضمون که:
«من عاشق ایرانم»
طـُرفه آنکه بلور فراموش کرده بود در بخش آغازین آن مصاحبه در توضیح چرائی خروج اش از کشور گفته بود که در آستانه پایان تحصیلات متوسطه که همزمان بوده با اوج جنگ در ایران و در حالی که برای «فرار از سربازی» خود را آماده شرکت در کنکور می کرده اما وقتی پدرش به وی گفته اگر در کنکور قبول نشود وی را به خارج می فرستد، بلور جوان نیز به اعتراف صادقانه اش با شنیدن چنین بشارتی پنج دقیقه هم خود را معطل در روز امتحان کنکور نکرده و با دادن برگه سفید محل آزمون را ترک کرده و بعد از آن نیز از طریق قاچاقچیان انسان و از مسیر مرزهای خاکی و با تحمل شدائدی سخت و توانفرسا موفق به فرار از کشور و اقامت در اروپا شده!!!
حال پیدا کنید شدت وطن دوستی و عشق به میهن را که در خلوت و امن و خوش باشی با چه هیجان زائدالوصفی سرود «ای ایران» را می خوانند و در این فراز از این سرود که «ای دشمن ار تو سنگ خاره ای من آهنم - جان من فدای خاک پاک میهنم» اشک در چشمانشان حلقه می زند اما در اوج جنگ که ناموس وطن تشنه سلحشوری این مدعیان وطن دوستی است زمین و زمان را به هم ریخته و از مرزهای زمینی ودریائی و هوائی، وطن محبوب شان را تنها می گذارند.
این در حالی است که در همان موقعیتی که این «وطن دوستان سلحشور»! در حال تخلیه ظرفیت های وطن دوستانه خود از طریق قر کمر و لمس کمر باریک گیلاس مشروب در خلوت و یا غربت بودند، جوانان دیگری از همان آب و خاک بدون کمترین ادعا و شعارهائی از آن دست، جان نثارانه از دین و کشور و ناموس و سرحدات و مقدسات مردم شان دفاع کردند هر چند بعدها متهم به خشکه مقدسی و امروزی نبودن و دهاتی گری و سربازان فاشیسم شدند.
یاد روزی افتادم که در اوج موشک باران تهران رندی در حاشیه خیابان وقتی به همراه خانواده اش با اتومبیل مشغول خروج از شهر بود به لطافت و ملاحت شعار می داد:
ما اهل کوفه نیستیم
تهرونم وانمیستیم!
همه اینها را گفتم تا با تکیه بر گونه ارزشمند و قابل دسترس بهزاد بلور به این نکته اشاره کنم که معتقدم اساساً در ایران چیزی بنام ملی گرائی بر اساس ترمینولوژی تعریف شده از ناسیونالیسم در ترم های آکادمیک جهان وجود خارجی ندارد!
آنچه که در ایران تحت عنوان پان ایرانیسم وجود دارد، قبل از آنکه متکی بر هویت بومی باشد متکی بر سویه آنتی عربیسم است.
اساساً چنین ایران دوستانی در یک خودباختگی تاریخی و خودبرتر بینی کاذب، از وطن و ملیت ایرانی صرفاً به عنوان گاردی جهت تنزه طلبی در مقابل جهان عرب استفاده می کنند.
به همین دلیل هم هست که علی رغم شدت ابرام تصنعی شان بر هویت ملی و تاکیدشان بر ایرانیت قابل افتخار، تمام مرزبندی های ملی گرایانه شان تنها در مقابل جهان عرب معنا دارد و به مجرد آنکه به جهان غرب می رسد آن هویت ملی رنگ باخته و با ثمن بخس تمامیت هویت ملی و ایرانیت ادعائی شان را پیشکش به جهان غرب می کنند.
رگ گردن شان برای ارزنی خدشه به واژه خلیج فارس برجسته می شود اما سال هاست که بدون کمترین وسواس یا نگرانی دریای شمالی ایران را که حتی غربی ها به درستی دریای قزوین می خوانندش، بحر خزر می نامند.
خزری که تعلق به امپراطوری یهودیانی در شمال ایران داشت که بارها علیه ایران و سرحدات آن جنگید و خسارت زیادی به ایران زد. اما بقول آمریکائی ها:who cares
کی اهمیت می ده؟ غرب از خودمونه! مهم اینه که ما عرب نیستیم . مهم تر اونه که ما اساساً یه جورائی غربی هستیم.
سند هم برای چنین ادعائی دارند:
نمونه اش: کراوات!!!
چند وقت پیش یکی از کارتونیست های منسوب به همین ملی گرائی معوج در وبلاگش با ابتهاج کشف کرده بود که اساساً خاستگاه کراوات «ایرانی» است!
لینک کشف مزبور:http://nikahang.blogspot.com/search/label/%DA%A9%D8%B1%D8%A7%D9%88%D8%A7%D8%AA
هر چند همان موقع و در ذیل همان مطلب نوشتم:
این مهم نیست که ریشه تاریخی کراوات مال کجاست حتی اگه سند منگوله دار هم پیدا کنید که اصل کراوات یادگار دوران هخامنشیه و اساساً همسر خشایار شاه خودش شخصاً و به دستور شوهرش کراوات رو برای ایرانی ها دوخته!!!! مهم اینه که شما این کراوات امروزی رو به عنوان نماد ایرانی گری به گردن تان نمی بندید بلکه این ناشی از یک خود کم بینی تاریخی و عقده حقارته پنهان در لایه های زیرین شخصیت تان است تا بدینوسیله و با حس «غربی برتربینی» روانی که دارید با کراوت ظاهر خود را با غربی هائی که تصور می کنید «حتماً متمدن اند» قرینه کرده و با این «توهم» احساس اعتماد بنفس کنید.
والی چرا حاضر نیستید برای تنوع و مد هم که شده یکبار هم بجای کراوات ،عمامه سیک ها یا ردای بودائی ها یا جلیقه تاجیک ها یا کلاه نمدی افغان ها را نیز تجربه کنید؟
باز هم گلی به جمال هندی ها که علی رغم سالها استعمار اقتصادی و فرهنگی و سیاسی انگلیس هنور هم که هنوزه با لباس های محلی خودشون و بدون کمترین شرمندگی و در کمال افتخار با همان لباس های محلی در آمریکا و کانادا و اروپا زندگی و تردد می کنند.
قسمتی از مقاله «بحران عدم اعتماد بنفس»:
سال 2004 در بلژیک جشنواره ای تحت عنوان جشنواره فرهنگ ها با عاملیت یونسکو برگزار شده بود و طی این جشنواره شاهد بودیم همه اقوام و ملیت ها ضمن پوشیدن لباس ملی و قومی خود با تشخص و سربلندی در رژه این جشن شرکت کردند اما نوبت ایرانی ها که رسید علی رغم آنکه ایشان برخورداری متنوعی از قومیت ها و البسه تاریخی ایشان از قبیل فارس ها و ترک ها و لُرها و ترکمن ها و کُردها و بلوچ ها و عرب ها دارند، متاسفانه حضورشان در آن رژه فرهنگی اسباب استهزاء حضار را فراهم کرد چرا که تیم شرکت کننده ایرانی شورمندانه با کُت و شلوار و کراوات حضور فرهنگی خود در آن جشنواره را اعلام کردند!http://www.sokhan.info/Farsi/BohranE.htm
خلاصه اینکه ملیت و وطن دوستی از این نوع، گریم و استتار نچندان ماهرانه ای ازحس پنهان حقارت و کمبود شخصیت در بدنه ای از ایرانیان است که سعی می کنند با ادا درآوردن به شیوه غربی ها، ضمن جعل هویت کاذب، زمینه یک خودارضائی ذهنی را برای خود فراهم کنند.
معروف است رندی همسرش را گم کرد و به اتفاق برادرش به پلیس مراجعه کرد و در تشریح وجوه مشخصه همسرش گفت:
همسرم قدی بلند داشت و گسیوانی بلوند و چشم هائی آبی و پوستی سفید!
و وقتی با اعتراض برادرش مواجه شد که همسرت که این گونه نبود پاسخ داد:
بگذار حالا که گمشده یه خوشگل رو جاش پیدا کنند!!!
حکایت ملی گرائی معوج ایرانی مشابه رند مزبوره که سالهاست هویت و اصالت بومی خود را گم کرده و در یابش و بازتعریف هویت گمگشته اش آدرس عوضی می دهد! با این مضمون که ما ایرانی ها متمدن ترین، باهوش ترین، زیباترین، پیشرفته ترین وغربی ترین هائیم!!!
همون کاری که پاسبان چشم و ابرو مشکی و دژم و سیه چرده معروف در «نون و گلدونه» مخلمباف کرد و در گزینش «جوانی خود» جوانی خوش سیما و سفید رو و زاغ بور را جایگزین جوانی خود کرد
ما اهل کوفه نیستیم
تهرونم وانمیستیم!
همه اینها را گفتم تا با تکیه بر گونه ارزشمند و قابل دسترس بهزاد بلور به این نکته اشاره کنم که معتقدم اساساً در ایران چیزی بنام ملی گرائی بر اساس ترمینولوژی تعریف شده از ناسیونالیسم در ترم های آکادمیک جهان وجود خارجی ندارد!
آنچه که در ایران تحت عنوان پان ایرانیسم وجود دارد، قبل از آنکه متکی بر هویت بومی باشد متکی بر سویه آنتی عربیسم است.
اساساً چنین ایران دوستانی در یک خودباختگی تاریخی و خودبرتر بینی کاذب، از وطن و ملیت ایرانی صرفاً به عنوان گاردی جهت تنزه طلبی در مقابل جهان عرب استفاده می کنند.
به همین دلیل هم هست که علی رغم شدت ابرام تصنعی شان بر هویت ملی و تاکیدشان بر ایرانیت قابل افتخار، تمام مرزبندی های ملی گرایانه شان تنها در مقابل جهان عرب معنا دارد و به مجرد آنکه به جهان غرب می رسد آن هویت ملی رنگ باخته و با ثمن بخس تمامیت هویت ملی و ایرانیت ادعائی شان را پیشکش به جهان غرب می کنند.
رگ گردن شان برای ارزنی خدشه به واژه خلیج فارس برجسته می شود اما سال هاست که بدون کمترین وسواس یا نگرانی دریای شمالی ایران را که حتی غربی ها به درستی دریای قزوین می خوانندش، بحر خزر می نامند.
خزری که تعلق به امپراطوری یهودیانی در شمال ایران داشت که بارها علیه ایران و سرحدات آن جنگید و خسارت زیادی به ایران زد. اما بقول آمریکائی ها:who cares
کی اهمیت می ده؟ غرب از خودمونه! مهم اینه که ما عرب نیستیم . مهم تر اونه که ما اساساً یه جورائی غربی هستیم.
سند هم برای چنین ادعائی دارند:
نمونه اش: کراوات!!!
چند وقت پیش یکی از کارتونیست های منسوب به همین ملی گرائی معوج در وبلاگش با ابتهاج کشف کرده بود که اساساً خاستگاه کراوات «ایرانی» است!
لینک کشف مزبور:http://nikahang.blogspot.com/search/label/%DA%A9%D8%B1%D8%A7%D9%88%D8%A7%D8%AA
هر چند همان موقع و در ذیل همان مطلب نوشتم:
این مهم نیست که ریشه تاریخی کراوات مال کجاست حتی اگه سند منگوله دار هم پیدا کنید که اصل کراوات یادگار دوران هخامنشیه و اساساً همسر خشایار شاه خودش شخصاً و به دستور شوهرش کراوات رو برای ایرانی ها دوخته!!!! مهم اینه که شما این کراوات امروزی رو به عنوان نماد ایرانی گری به گردن تان نمی بندید بلکه این ناشی از یک خود کم بینی تاریخی و عقده حقارته پنهان در لایه های زیرین شخصیت تان است تا بدینوسیله و با حس «غربی برتربینی» روانی که دارید با کراوت ظاهر خود را با غربی هائی که تصور می کنید «حتماً متمدن اند» قرینه کرده و با این «توهم» احساس اعتماد بنفس کنید.
والی چرا حاضر نیستید برای تنوع و مد هم که شده یکبار هم بجای کراوات ،عمامه سیک ها یا ردای بودائی ها یا جلیقه تاجیک ها یا کلاه نمدی افغان ها را نیز تجربه کنید؟
باز هم گلی به جمال هندی ها که علی رغم سالها استعمار اقتصادی و فرهنگی و سیاسی انگلیس هنور هم که هنوزه با لباس های محلی خودشون و بدون کمترین شرمندگی و در کمال افتخار با همان لباس های محلی در آمریکا و کانادا و اروپا زندگی و تردد می کنند.
قسمتی از مقاله «بحران عدم اعتماد بنفس»:
سال 2004 در بلژیک جشنواره ای تحت عنوان جشنواره فرهنگ ها با عاملیت یونسکو برگزار شده بود و طی این جشنواره شاهد بودیم همه اقوام و ملیت ها ضمن پوشیدن لباس ملی و قومی خود با تشخص و سربلندی در رژه این جشن شرکت کردند اما نوبت ایرانی ها که رسید علی رغم آنکه ایشان برخورداری متنوعی از قومیت ها و البسه تاریخی ایشان از قبیل فارس ها و ترک ها و لُرها و ترکمن ها و کُردها و بلوچ ها و عرب ها دارند، متاسفانه حضورشان در آن رژه فرهنگی اسباب استهزاء حضار را فراهم کرد چرا که تیم شرکت کننده ایرانی شورمندانه با کُت و شلوار و کراوات حضور فرهنگی خود در آن جشنواره را اعلام کردند!http://www.sokhan.info/Farsi/BohranE.htm
خلاصه اینکه ملیت و وطن دوستی از این نوع، گریم و استتار نچندان ماهرانه ای ازحس پنهان حقارت و کمبود شخصیت در بدنه ای از ایرانیان است که سعی می کنند با ادا درآوردن به شیوه غربی ها، ضمن جعل هویت کاذب، زمینه یک خودارضائی ذهنی را برای خود فراهم کنند.
معروف است رندی همسرش را گم کرد و به اتفاق برادرش به پلیس مراجعه کرد و در تشریح وجوه مشخصه همسرش گفت:
همسرم قدی بلند داشت و گسیوانی بلوند و چشم هائی آبی و پوستی سفید!
و وقتی با اعتراض برادرش مواجه شد که همسرت که این گونه نبود پاسخ داد:
بگذار حالا که گمشده یه خوشگل رو جاش پیدا کنند!!!
حکایت ملی گرائی معوج ایرانی مشابه رند مزبوره که سالهاست هویت و اصالت بومی خود را گم کرده و در یابش و بازتعریف هویت گمگشته اش آدرس عوضی می دهد! با این مضمون که ما ایرانی ها متمدن ترین، باهوش ترین، زیباترین، پیشرفته ترین وغربی ترین هائیم!!!
همون کاری که پاسبان چشم و ابرو مشکی و دژم و سیه چرده معروف در «نون و گلدونه» مخلمباف کرد و در گزینش «جوانی خود» جوانی خوش سیما و سفید رو و زاغ بور را جایگزین جوانی خود کرد
۱۳ نظر:
علیالظاهر شما اصولاً در باب نحوهٔ لباس پوشیدن و اینجور مسائل حساسیتهای ویژهای دارید و صد البته نسبت به عوامل بی.بی.سی!
البته نمیدانم اگر خود شما را بهعنوان یک روزنامهنگار به همکاری با بی.بی.سی دعوت کنند چه پاسخی خواهید داد و آیا از بستن کراوات خودداری خواهید کرد و یا برای اثبات ملیگرایی بیچونوچرای خود ترجیح میدهید احتمالاً با شلوار کُردی یا کلاه ترکمنی جلوی دوربین حاضر شوید؟
احساس میکنم شما اصولاً «مخالف» هستید! به چه و با کهاش چندان مهم نیست. از این سو بهزاد بلور را به باد انتقاد میگیرید که فرار را بر قرار ترجیح داد و از این سو شخصی را مانند نیکآهنگ شماتت میکنید که در ایران بود و فرار هم نکرد تا اینکه مجبورش کردند! درضمن، آقای منتقد! قرار نیست وقتی یک نفر طنزنویس خاطرهای را از یک سفر تعریف میکند آن خاطره را به حساب عقاید صد در صدی ذهنی او فرض کنیم و از این بترسیم که ای داد و ای هوار که الآن است که کراوات جای عبا و عمامه و دشداشه و کت و شلوار (که آن هم از غرب آمده) و پاچین و تنبانمان را بگیرد.
خداوند آخر و عاقبت همهمان را به خیر کند...
يعنی جدا" که واقعا" که. ياد حکايت مولانا عبيد زاکانی افتادم و شراب خريدن رند از شراب فروش يهودی...
حرف شما راجع به ايرانيان واعراب ممکن است درست باشد، بحثی هم نيست. اما با دليل آوردن چوبين پای، درجا خودتان را لوث می کنيد. محض اطلاع عرض شود که «کاسپين» قزوين نيست. خزر را هم کسی به ايرانيان تحميل نکرده. خزرها هم در اواخر حکومتشان دين يهودی را قبول کردند و حالا هم مگر چه؟ خزرها ترک بودند، قرن ها هم ساکن شمال و شمال غربی دريای خزر. همين جغرافی دانان عرب شما هم اسم خزر را به دريا دادند (جسارتا" دسته گل ياقوت حموی و ابن حوقل است...). عوض کردن اسم مهم است، و عوض کردن اسم «خليج فارس» همانقدر بد است که عوض کردن اسم «دريای خزر». مساله اين است که اسم معمول است و تاريخی و عوض کردنش هم موردی ندارد. اگر خليج فارس، از 2000 سال پيش اسمش، چه می دانم مثلا" «خليج کوفته قلقلی» هم بود، بنده الان مخالف تعويضش بودم. ربطی هم به فارس و ترک و عرب بودنش ندارد. به هکذا هم پيشنهاد بی معنی شما در مورد دريای خزر.
در ضمن، هرکسی را بهر کاری ساختند. شما را بهر اين کار نساختند...
کاسپین همون قزوینه. قزوین معرب کسپین است و به معنی منسوب به کاسپی ها است. کاسپی ها قومی بودند که در جنوب دریای خزر زندگی میکردند و نام قزوین و کاشان و کاشمر و ... یادگار آنها است
اولین باری است ک فکر میکنم با نظر شما کاملا موافقم.این یکی را واقعا عالی نوشتید خصوصا در مورد حس ایراندوستی بعضی از ما ایرانیها.
جناب سايه، از اونجايی که بنده در اين موارد بخصوص بقول معروف اهل بخيه هستم. خوشحال می شم اين مسئله رو ثابت کنيد. بله، يک باور عام در مورد ارتباط قزوين با قوم کاسپی وجود داره. اما شما که با اين اطمينان حالا کاشان و کاشمر رو هم بهش متصل کرديد، ممنون می شم با دلايل زبانشناسی ثابتش کنيد.
در ضمن از بين همه اين حرف های من، همين رو انتخاب کرديد که جواب بديد؟
جانا سخن از زبان ما می گویی.
سلام
اگه ایشون ۱۰ درصد هم مخاطب داشته باشه ، جا داره که به احترام همون بینندهها هم کمی بیشتر حرمت نگاه داریم. جناب آقای سجادی ، چطور در مقالهٔ اخیرتون صحبت از افتخار به تنوع فرهنگی در همسایگی کشور میکنین ولی چشمتون را به همین تنوع تو داخل میبندین ؟ کی گفته باید رزمندگان جبهه رفته را در مقابل این مدل جکرهایی قرار داد که خیلی طرفدار ندارند ؟ فک نمیکنین اگه انقلاب نشده بود همین جکرای لوس و بی مزه الان خیلی سنگین تر به کشورشون خدمت میکردن ؟ واقعا فکر میکنین اگه انقلابی نمیشد الان همهٔ این شهدا و رزمندگان همین احترامی را داشتند که الان داران ؟ نشنیدین تا حالا که بعضی از همین رزمندگان فداکار و خانوادهای شهدا فساد اقتصادی داشته باشند ؟ دسته چند درصد از همین جکرهای لوس و بی مزه به خون هموتنشون آلوده شده ؟
آقای سجادی ،منم مطمئنم که کمتر ۱۰ درصد خانوادهای شهدا ، رزمنده گان و جانبازان از اعتبارشون سو استفاده کردن و دستشون به فساد اقتصادی ، اخلاقی و جانی مردم ایران آلوده شده است. من ایمان دارم بسیار کمتر از ۱۰ درصد مردم ایران بیننده و طرفدار همین مدل جکرها هستم. ولی خواهش من به عنوان ایرانی که یک نسل کمتر از شماست اینه که خاهشا از آب ای گٔل آلود ماهی نگیرین. خودتون را به در و دیوار نزنین که با مقابله هم قرار دادن ایثارگران فداکار این وطن با جکرهای ایرانی داخل و خارج بخواهید معنی ایرانی بودن را به خواننده همیشگیتان (یکی مثل خودم) ثابت کنید.ای کاش با یک توازن و تعادل فکری راهکاری برای این مصیبت ارائه میدادین که چرا هنوز در مملکت ما عدّهای با صفتهای امّل ، دهاتی ، عقب مونده ، سنتی ، متحجر ، حکومتی و عدّهای دیگر با کلمات وطن فروش ، غربزده ، سوسول ، فّاحشه ، قرتی ، خود فروخته .... تحقیر و خورد میشوند.ای کاش ادبیات شما هم از نظر مفهومی اینگونه نبود.
جناب آقای سجادی ، اگه انقلابی نمیشد چه بسا خوده من الان یک مذهبی نبودم و جنابعالی هم مثلا یک کارمند ساده کشتی رافأل بودین. واقعا چه تضمینی بود و هست ؟؟؟ این شرایط زندگی (تولدی -- خانوادگی - اجتماعی - تربیتی ...) قبلی آدمهاست که جاهاشون رأ با هم عوض میکنه. راه حل طعنه زدن نیست . راه حل تحقیر نیست . راه حل استفاده از ادبیات خشونت نیست.راه حل کنایه زدن با یک متن زیبا و سنگین نیست. راه حل حضور در کشور ، رفتن به همه شهرها و روستاها ، نفس کشیدن از همون هوایی که مردم کشور تنفس میکنند ، دیدن همهٔ مشکلات مردم از نزدیک ، به رسمیت شناختن هزار گونهٔ تنوع و کثرتی که در سبک زندگی و بینش فکری مردم و حتی آرزوها و آرمانهای مردم هست میباشد. بازم عرض میکنم که از آب گلالود ماهی نگیرید و پیشنهاد میکنم فیلم زیر رأ ببینین
The Heat
1995
Al Pacino -- Rober De Niro
by Michel Mann
با تشکر
علیرضا
با سلام بر همه عزیزان هموطن
بنده نیز با نظرات آقای سجادی در مورد مشکل هویت ما ایرانیان کاملاً موافقم . رفع این مشکل که در تمامی کشورهای جهان سومی و از جمله ایران وجود دارد نیاز به یک برنامه ریزی منسجم و فرهنگ سازی قوی در سطح اجتماع دارد که جز در سایه داشتن جامعه ای آرام و دولتی محبوب و البته با صرف زمانی تقریبا طولانی میسر نخواهد بود . اجرای برنامه های مربوط به علوم انسانی و از جمله در حیطه فرهنگی و اجتماعی که با اعتقادات انسانها سروکار دارد به آسانی امکانپذیر نیست .
اما از آقای سجادی یک خواهش دارم و آن این است که هیچیک از ماانسانها حق نداریم هنگام انتقاد از کسی که روش رفتار و گفتاراو را قبول نداریم با کلمات توهین آمیز از وی انتقاد کنیم . فکر نمی کنید در این مقاله با کلمات ناپسندی از آقای بلور صحبت کرده اید . متاسفانه یکی از معایب گروهی از ما انسانها این است که وقتی در موردی دچار احساسات شده وبخواهیم از آن انتقاد کنیم به خود حق استفاده از الفاظ زشت و ناپسند را می دهیم .
لطفاٌ بک بار دیگر نوشته خود را بخوانید و چنانچه با اینحال حق را به خود دادید دیگر بحثی نیست!
موفق باشید
in sajjadi tarafdare khamenei hast ama jorat nadareh begeh,
va ishan agar khei8li vatanparast hast, chera amrika zendegi mikoneh. aghaye sajjadi, hameh nevisandegan va roshanfekran pofisand.
shoma koja hale madari ra midanid keh bachehayash 1 sal ast gosht nakhordanad. chera az faghhr dar jomhorieh eslami nemigoiied. ama an namand in ham nemimanad. sasanian 266 sal hokomat kardand. kojayand.
amrika bayad sjomaha ra beh ravesh jomhorie eslami az u.s.a berizeh biron.
آخه خودمون در کشورمون هیچ مشکلی نداریم، مردم در رفاه و آسایش بسر میبرن هیچ آدم بدی در کشور ما نیست ، اینه که میگردیم ببینیم کجای دنیا آدمها کی هستند و چیکار میکنند و ...
صالح و طالح متاع خويش نمودند
تا چه قبول افتد و كه در نظر آيد
جناب سجادي عزيز! گرچه مطلبي كه تقرير فرموديد از سر دلسوزي و تاسف بود لكن تذكري برادرانه به حضورتان تقديم ميكنم تا مرهمي بر آلام جنابعالي باشد. گو اينكه به نيكويي از آذين مطلبتان به تصوير يكي از سرداران سپاه عذر خواسته و آن را از سر ناچاري دانسته بوديد، با اين همه در هيچ جايي روا نميدارند براي نشان دادن سخافت كسي يا چيزي آن را با فاخرترين نمونه ها قياس كنند. كسي سراغ ندارد براي بيان زيباييها و ظرافتهاي شعر حافظ و سعدي، پاي ايرج ميرزا را وسط كشيده باشند. به هرحال در اين جهان گذرا هركس به فراخور شأن و استعدادش، خود را به كاري مي گمارد و اندوه و تاسف ما بعيد است كه در جماعت سفله اثري اصلاحي داشته باشد. ارزش هركس به كاريست كه به آن تحسين ميشود.
در اکثر موارد حقیقت تلخ و گزنده است
مشکل اصلی از نگاه تک بعدی ما می باشد
وقتی مطلبی خلاف اعتقادات خودمان می بینیم قبل از فکر کردن به مطلب به این مسئله می اندیشیم که نباید چنین چیزی نوشته می شد
نکته جالب در نوشته های آقای سجادی این است که اغلب به موضوعات مطرح در جامعه از دید متفاوتی نگاه می کنند و نکاتی را کشف می کنند که از نظر موافقان و مخالفان آن موضوع مغفول مانده به همبن سبب معمولا از منظر هر دو جبهه مورد انتقاد قرار می گیرند
متاسفم که قلم دست کسانی افتاد که ادب نگارش ندارند.
شما اگر خیلی انقلابی و دوست دار ارزش ها هستند بفرمایید برگردید وطن .نه اینکه در امریکا زندگی کنید و هر جور مطلب نگارش کنید.
بهزاد را من از برنامه روز هفتم کار های ایشان را دنبال میکنم شخص ایشان محبوب و مورد احترام هست.
و صحبت های شما که بیانگر خشم درونی و نیز ارتباط تنگاتنگ شما با نظام ارزشی هست کاملا مبرهن هست.اگر خیلی دلسوز وطن هستید در خصوص فقری که نظام ارزشی و دینی برای مردم این کشور به بار آورده مطلب نگارش کنید.
ارسال یک نظر