۱۳۸۸ دی ۱۵, سه‌شنبه

پیتزای قورمه سبزی


تیر ماه سال 77 ضمن انتشار مقاله ای تحت عنوان «سمفونی خاتمی» در «هفته نامه راه نو» گزاره زیر را وارد ادبیات سیاسی و ژورنالیستی ایران کردم که منشا بحث و نقد و مناقشه و موافقت ها و مخالفت های زیادی از سوی عموم فعالان و گروه های سیاسی در ایران شد:
مردم ايران در خيزش های اجتماعی خود عموماً می دانند که چه نمی خواهند، اما نمی دانند که چه می خواهند!
مقاله سمفونی خاتمی ـ هفته نامه راه نوـ شماره 12 تیرماه 77
http://www.sokhan.info/Farsi/Samfoni.htm
جنجال بر سر این مقاله تا آنجا بالا گرفت که نهایتاً آیت الله خامنه ای بعد از هاشمی رفسنجانی که قائلین به این گزاره را خائن قلمداد کرده بود شخصاً در نماز جمعه تهران اقدام به نفی توام با نقد این گزاره کرد.
http://www.sokhan.info/Farsi/Adoo.htm
پنج سال بعد از انتشار آن مقاله ذیل مقاله ای دیگری تحت عنوان «صمد وعین الله» گزاره فوق را با تفکیک جامعه ایران به دو طبقه سنتی (صمدها) و شبه مدرن (عین الله ها) بدین صورت تکمیل کردم:
وجه مشترک اين دو طبقه موجوديت حکومت جمهوری اسلامی است با اين تفاوت که نسل و طبقه صمد ها می دانند که چه «می خواهند» و آن جمهوری اسلامی است و نسل و طبقه عین الله ها نيز می دانند چه « نمی خواهند» و آن هم جمهوری اسلامی است!
مقاله صمد و عین الله ـ هفته نامه آفتاب ـ اسفند 82
http://www.sokhan.info/Farsi/Samad.htm
امروز و بعد از ناآرامی های بعد از انتخابات ریاست جمهوری و تحولات 7 ماه گذشته و کنش و واکنش دو طرف مناقشه مایلم تبصره ای دیگر بر گزاره فوق بزنم و آن اینکه اکنون جنبشی که با داعیه سبزینگی علمدار مخالفت با حکومت در ایران شده ظاهراً در عین حالی که می داند چه نمی خواهد مبتلا به یک زیاده خواهی مفرط و متنوع هم شده و فهرست خواسته هایش از کف احمدی نژاد را نمی خواهیم تا نفی رهبر و نظام و اسلام تا سقف حاکمیت سکولاریسم و نفی دین و خدا و طلب جامی و بتی و بربطی بر لب کشت مُتموّج!!! شده.
واکنش سبزها به بیانیه هفدهم میرحسین موسوی سند مبرهنی از چنین تکثر و تنوع بعضاً متناقضی را در دسترس قرار می دهد.
هر چند موسوی در بیانیه خود کوشید با «خداجو» توصیف کردن سبزها و مذمت و تکذیب ادعای پیوستگی اعضا گروهک تروریستی مسعود رجوی به جنبش سبز، ضمن تنزه طلبی برای جنبش سبز حداقل های مطالبه سبزها از حکومت را نیز مطرح کند اما این امر مانع از آن نشد تا ابتداً بیانیه پنج نفره آقایان سروش و کدیور و مهاجرانی و بازرگان و گنجی با گذشتن از موسوی و طرح مطالباتی افزون تر و رادیکال تر منتشر نشود.
همچنانکه ناگهان فریاد اعتراض کسر دیگری از سبزها نیز درآمد که ما اساساً اعتقادی به خدا نداریم که موسوی در بیانیه خود تمامیت جنبش سبز را خداجو خوانده همچنانکه گروهک مسعود رجوی نیز به زبان بی زبانی پیغام داد:
خوشتان بیآید یا نيآید ما سبزیم!!!
در مقام مثل وضعیت مخالفان در جمهوری اسلامی تا قبل از جنبش سبز بمثابه فرد گرسنه ای بود که بمنظور رفع گرسنگی به رستورانی مراجعه کرده اما گارسون بینوای این رستوران را نیز مستاصل کرده که در ثبت سفارش غذا مدام به وی می گوید چه غذائی را نمی خواهد و هیچ وقعی نیز به گارسون نمی گذارد که:
اخوی مشکل من با ناخواسته های شما حل نمی شود، لطفاً بفرمائید چه می خواهید تا همان را برایتان بیآورم.
اما بعد از جنبش سبز وضعیت این گرسنه به فردی می ماند که به قهوه خانه ای رجوع کرده و قهوه چی را در معرض سفارشی رنگین از انواع خورشت ها و کباب ها و و پیتزاها و اطعمه و اشربه رنگارنگ و گوناگون و متفاوت قرار داده و هر اندازه قهوه چی بینوا گوشزد می کند که:
اخوی اینجا قهوه خانه است و ما فقط آبگوشت داریم، افاقه نمی کند!
یک سال پیش و در آستانه آغاز رقابت های انتخاباتی و زمزمه آمدن یا نيآمدن خاتمی در عرصه انتخابات ذیل مقاله «آقای خاتمی نيآئید» چنین فرجامی را پیش بینی کرده بودم:
... هر چند منطق دمکراسی تنها متکی بر رای بیشتر است و پیروز این بازی برخورداران از آرای بیشتر است اما همان دمکراسی در منطق خود قائل به اصل همگنی است و اصلاح طلبان نمی توانند به بهای پیروزی در انتخابات سبد آرای خود را آکنده از آرای بعضاً متناقضی کنند که در فردای به قدرت رسیدن خود دچار شرم حضور شوند.
در دمکراسی ایده آل، قبل از آنکه مردم نامزد خود را انتخاب کنند این نامزد است که باید مردم و طبقه مورد نظر و مخاطب خود را برگزیند و در این گزینش چاره ای ندارد تا اصل همگنی را مراعات نماید.
شعار ایران برای ایرانیان شعار جذاب و پرمناقشه ای توسط کسری از اصلاح طلبان در دوران ریاست جمهوری خاتمی بود که در بطن خود اسباب زمینگیر شدن جنبش اصلاحات را فراهم کرد. دلیل آن نیز سوار کردن همه مسافران در قطاری بود که مواجه با تنوع مقصد بود.مسافرانی که تجریش تا خیابان جمشید ، نوشهر تا خرمشهر و تهران تا پاریس را همزمان از راننده مطالبه می کردند!

آقای خاتمی نيآئید:

http://www.sokhan.info/Farsi/Naya.htm

۱۵ نظر:

ناشناس گفت...

آقای سجادی مثال بدی نزدی در نوع خودش جالب بود اما کمی‌ منبری . عزیز برادر گویا شتاب رشد در ایران را داری ازش فاصله میگیری و جملات گارسون‌ها را بخوان درش هم واقعیت است هم نه چرا؟ گارسون اولی‌ در جواب ناخواست‌ها چی‌ میگه؟ ؛ لطفا بگید چی‌ می‌خواهید آن را برایتان بیاورم؛ این مال قبل از جنبش سبز یعنی‌ گارسون تو بخوان متولیان امور با زبان بی‌ زبانی میگن اخوی این لیست یکی رو انتخاب کن تا برات بیارم کوفت کن حالا طرف نگاه می‌کنه به لیست میبینه تو لیست ۴ گزینه داره یکی رو انتخاب می‌کنه گارسون هم با یک لبخند ملیح میره یک کاسه آب زیپو به عنوان آش کشک خالته بخوری پاته نخوری پاته میره این مادر مرده سبز میگه من یک چیز دیگه سفارش دادم گارسون هم به محض شنیدن این حرف طرف رو میبره پشت آشپز خونه تا میخوره میزنه ... بعد از این ماجرا خوب آدم که عقل داشته باشه و غیر از آب زیپو هوس کنه نباید اونجا بره اما مگه میشه هر چی‌ رستوران هست رو گارسون با کمک نوچها میزانه خورد میکنه و با لبخند ملیح بازم میگه اخوی آبگوشت میل دارید ؟ بفرمائید مهمون ما باشید !!

ناشناس گفت...

متاسفم وضغیت روزنامه نگاری در ایران به اینجا رسیده. آقای سجادی من دفعه قبل هم باشما مباحثه کردم ولی شما گفتید در این فضای هیجانزده حرفی نمی زنید. آقای سجادی موافقم فضا هیچانزده است اگر اعتقاد دارید در این فضا نباید حرفی بزنید پیزی نگید نه اینکه حرفی بزنید و در توچیه ناتوانیتون در پاسخ دادن بگید در فضای هیجانی جواب ندید.
این آخرین ازمونه نه برای شما برای من که از صداقت شما مثل تقریبا تمامی افرادی که عقیده مخالف با من دارند در جمع دوستان دفاع کردم، دفعه قبلی ئقتی حتی از پاسخ دادن به دلیل موضع ابطحی فرار کردید گفتم حتما اعتقاد دارید فضا هیجانی ولی الان می بینم در این فضای هیجانی کاریکاتور می زارید به مخملباف می گید هیجان زده و انتقاد می کنید از ما. تمامی اینکارها رو حق می دم انجام بدید به شرطی که اعتقادتون این نباشه در فضای هیجانی نباید چیزی گفت. نمیشه شما فضای هیجانی رو به عنوان توجیه سکوت انتخاب کنید ولی بدون در نظر گرفتنش هر حرفی رو بزنید.
اما در باب این مطلبتون اقای سجادی اینکه واضحه اساسا در هر جنبشی با ماهیت اعتراضی همه گروههای مختلف سر نخواستن یک چیز اجماع دارند. مثلا سال 67 موضع مردم رفتن شاه بود مجاهدین خلق چریک فدایی توده ای و اسلامگرا، همه یک چیز می خواستند رفتن شاه. جز این بود؟. خودتون رو گول نزنید همه مخالفین بر این اجماع داشتند بعضضی با جمهوری اسلامی موافق و بعضی مخالف بودند.اون موقع هم حتی حزب توده به جمهوری اسلامی رای مثبت داد و مجاهدین نداد.اینکه واضحه در یک جنبش اعتراضی همه روی عدم و نه وجود اجماع دارند. و ما چی می خوایم؟ این سوال خوبیه. ولی از یک فردی مثل شما انتظار نمیره ندونید. مگه اینکه همونطور در خوشبینانه ترین حالت باید بگم صرفا نبودنتون تو ایران باعث شده چیزی ندونید. آقای سجادی ما فضایی رو می خوایم تا بتونیم آزادانه انتخاب کنیم. اینکه این انتخاب به چی منجر میشه رو اخلاقا نه من نه شما تا قبل از انتخاب مردم نمی تونیم بگیم. ممکنه این یک نظام سکولار باشه. ممکنه نظام شسلامی با قدرت کمتر رهبر باشه ممکنه همشن وضع با بودن آقای موسوی به جای آقای احمدی نژاد باشه. هرچند در وضغیت فعلی نوک شعارها که شما در خارج نمی تونید درک مستقیمی ازش داشته باشید به آقای خامنه ایه. اینکه آقای موسوی این رو بگه یا نه طبق حرفه خودشون که تنها یک عضوند و نه یک رهبر همه چیز رو معلوم نمی کنه. به علاوه اینکه این حرف رو باید در ایران باشید تا بدونید زدنش آسون نیست. آقاین بازرگان کدیور و ... در خارج از کشورند و می تونند اون حرف رو مطرح کنند ولی در مملکتی که ما هستیم باور کنید از بیش از اونچیزی که آقای موسوی به عنوان یک عضو و نه رهبر ( عین حرف خود ایشون) مطرح کردند هیچ شخصیت حقیقی نمی تونه بگه. به قول معروفدر ایران آزادی پس از بیان نداریم. و حرف زدن از آقای خامنه ای چیزی نیست که تحمل بشه. این ممکنه به نظرتون عجیب بیاد، چون ایران نیستید و این واضحه که بدون بودن در ایران امروز درک دقیقی نداشته باشید. امیدوارم صادق باشیه و این نکته رو در نظر بگیرید که به خاطر نبودن در اینجا درک مستقیمی ندارید و بدیهی که اشتباه در تحلیلهاتون داشته باشید.

ناشناس گفت...

مشکل ما ایرانیان یکی دوتا نیست . سالهاست که من در کوچه و خیابان و یا هرجای دیگر از زبان مردم عادی می شنوم که تند ترین و بنیان کن ترین الفاظ را به دستگاه حاکمه ایران نثار می کنند و از شدت مشکلات اقتصادی و نارساییهای توجیه ناپذیر موجود ، آنقدر بی قراری می کنند ... تا چه شود ! آری من وقتی این چیزها را می دیدم با خودم می گفتم : واقعا عاقبت این مملکت چه خواهد شد ؟ آیا راهی جز یک انقلاب خونین دیگر در پیش خواهد داشت ؟ وقتی اصلاحات از راه رسید داشتم امیدوار می شدم که به تعادل خواهیم رسید ... با ظهور تلویزیون های خیالباف و منطق گریز اپوزیسیون باز هم اندیشیدم که : ما با تلقینات فکری آنان چه خواهیم کرد ؟ آیا آنان اجازه می دهند که ما راه ملایمت و واقع گرایی را به آسانی طی کنیم ؟ ... حاصل این همه شلغم و پیاز و نخود و لوبیا اکنون تبدیل شده به این آش شله قلمکاری که می خواهد حرف آخرش را همین اول بزند . بلاخره می دانیم که در دراز مدت روزی خواهد آمد که ایرانیان رنگارنگ بتوانند در داخل کشور خودشان سنگ و شیشه را کنار هم سالم نگه دارند ... اما آیا خواب آن روز را همین امشب باید برای نامحرمان تعریف کنیم ؟!
باربد عسگری

ناشناس گفت...

آقای سجادی،
با سلام،
بعلت طولانی بودن، کامنتم را در دو بخش میفرستم:
بهتر است ابتدا بجای تخطئه و تحقیر معترضان، اصلا ببینیم که در نحوه اداره کشور مشکلی وجود دارد یا نه؟ آیا مدیریت جمهوری اسلامی اصلا نیاز به اصلاح دارد یا نه؟ و سپس در تحلیلمان راه حل نیز ارائه بدهیم.
بنده بعنوان یک مسلمان و دوستدار مسیر امام خمینی، دارم میبینیم که انحرافاتی در مسیر اولیه انقلاب پیش آمده که میتوانم در دو مورد زیر خلاصه کنم (البته موارد دیگری هم هست):
1. عدم وجود آزادی بیان، توقیف وسیع مطبوعات، و کانالیزه شدن صدا و سیما برای القای یک تفکر خاص به مردم (این منافی شعار آزادی یعنی یکی از سه شعار اصلی انقلاب است، و مخالف قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز میباشد).
2. عدم اجرای عدالت اسلامی (چند مصداق را میتوان در این مورد اشاره کرد):
الف: تقسیم مردم به خودی و غیرخودی، و اهدای فرصتهای طلایی اقتصادی و سیاسی به خودی ها که مصداقی از بی توجهی به عدالت اسلامی است. متاسفانه امروزه طبقه ای جدید از ثروتمندان رانت خوار(از میان سرداران سپاه و نیروهای امنیتی) در حال شکل گیری است. برجسته کردن اشکالات فرزندان هاشمی رفسنجانی یا اشکالات دانشگاه آزاد،....، در واقع شعاری است تا افکار از سمت این رانتخوارهای جدید منحرف بشود.
ب: عدم وجود انتخابات آزاد و شفاف و دخالت جناحی شورای نگهبان در تصمیم گیری مردم (این نیز نشانه ای از بی عدالتی است).
ج: حاکم نبودن قانون در مناسبات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی کشور (گروهی خودی مصون از قانون بوده و سختگیری های شدیدی به غیرخودی ها اعمال میشود. این نیز مصداقی از بیعدالتی است).
مهم این نیست که شما قشر معترض را "عین الله" بنامید، یا خودباخته یا فریب خورده بخوانید یا هر نام دیگر. بلکه مهم این است که وجود قشر معترض و مطالبات ایشان را انکار نکنید.
اگر منظور شما این باشد که 90 درصد از راهپیمایان روز 25 خرداد اقناع شده اند، و فقط 10 درصد هستند که مشغول اعتراض (با هدایت مجاهدین خلق هستند) بنظرم این یک تحلیل غلط میباشد. زیرا معترضین مانند کوه یخی هستند. هرچه سرکوب بیشتر شود، تنها گروهیکه حاضر به پرداخت هزینه هستند بیرون می آیند، ولی این به این معنا نیست که آن 90 درصد اقناع شده اند. البته واضح است که هرچه ارتباط میرحسین با معترضین محدودتر شود، فرصت طلبها (امثال مجاهدین خلق،...) بهتر میتوانند اعتراضات را به انحراف بکشانند. ولی بیشتر معترضین تحصیل کرده هستند، و هر پیشنهادی از هر جایی ارائه شود، ابتدا در مورد آن تفکر کرده و سپس در موردش تصمیم میگیرند. اگر شما به وبسایتهای اصلی جنبش سبز مراجعه کنید میبینید که گروههایی مانند مجاهدین خلق بشدت مورد نفرت اغلب افراد در جنبش سبز هستند و اکثر افراد در جنبش سبز علاقه ای به خشونت ندارند. البته این به معنای مصونیت جنبش سبز از انحراف نیست.
نکته کلیدی اینجاست که چسباندن معترضین به مجاهدبن خلق مشکلی را حل نمیکند. زیرا تا ریشه اعتراضات خشکانده نشود، معترضین اقناع نشده و روزبروز بر تعدادشان افزوده میشود. بنظر من، ریشه اعتراضات همان عدم اجرای عدالت و عدم وجود آزادی بیان است.
ضمنا بنظرم میرحسین نیز در بیانیه هایش موضع خود را در برابر جمهوری اسلامی و قانون اساسی روشن کرده است. اگر شما انتظار دارید که میرحسین بیاید بگوید که مثلا هر کس شعار "جمهوری ایرانی" را بدهد از جنبش سبز بیرون است، بنظرم این انتظار بجایی نیست. در اول انقلاب در سال 57 نیز امام خمینی هیچوقت صف انقلابیون (از مجاهدین، توده ای، فدایی،..) را از صف طرفداران افکار خودش جدا نکرد. زیرا میدید همه یک هدف مشترک دارند. اتفاقا اعتراضات این روزها پخته تر نیز میباشد. در سال 57، هدف مشترک سرنگونی نظام شاهنشاهی بود. ولی الان هدف مشترک، رسیدن به مطالباتی مانند آزادی بیان و عدالت و اجرای قانون است.
(بقیه مطلب در کامنت بعدی)

ناشناس گفت...

ادامه کامنت قبلی:
درحال حاضر بیشتر مسئولین کشور نیز در حال انکار و تحقیر معترضان هستند.انکار قشر معترض توسط حاکمیت، در واقع انکار انحرافاتی است که در بالا اشاره کردم. بنده قبول دارم که قشر معترض بسیار متنوع هستند، و بسیاری از آنها کاری با دین اسلام ندارند. ولی آنها ایرانی هستند، معمولا از قشر متوسط و تحصیلکرده هستند، و اشکالات مندرج در بالا را کاملا درک میکنند، و حق خود میدانند که به مطالبات مذکور دست یابند. نقطه اشتراک معترضین، اعتراض به موارد بالاست. اتفاقا اصلاح اشکالات مذکور موجب میشود که قشر متوسط جدید بیشتر به سمت اسلام و نظام اسلامی جذب شوند، زیرا ایشان فطرتا مسلمان هستند. با اینکار اعتراضات نیز به حداقل میرسد.
مسئولین کشور تلاش میکنند تا معترضین را تحقیر کرده و تعدادشان را کم نشان دهند تا اعتراض آنها در بین سایر مردم کشور گسترده نشود. ولی اگر موارد مندرج در بالا اصلاح نشود، من پیش بینی میکنم که قطعا اعتراضات در طی چند سال آینده بیشتر و بیشتر خواهد شد.
موارد مندرج در بالا، حد اقل هایی است که بطور مشترک، معترضین آنها را "نمیخواهند". اگر حاکمیت نشان دهد که اصلاح پذیر است، اغلب معترضین به دامان جمهوری اسلامی بازگشته و به اسلام نیز بیشتر علاقمند میشوند. زیرا معترضین نیز فطرتا مسلمان هستند.
اصلاح موارد مذکور هیچ تناقضی با نظام اسلامی ندارد، و اتفاقا موجب تقویت نظام اسلامی میشود. منتها از آنجاییکه در طی ده پانزده سال گذشته، حاکمیت بشدت به نیروهای امنیتی و نظامیان رده بالای سپاه وابسته شده است (تا با حمایت آنها موجودیت خود را حفظ کند)، حاکمیت مجبور میشود که باج های کلانی به این نیروهای امنیتی نظامی بپردازد. درواقع اهدای فرصتهای طلایی سیاسی اقتصادی به این آقایان نشانه ای از باج هایی است که حاکمیت به ایشان میپردازد.
تحلیل من این است که حمایت زیاد آیت الله خامنه ای از احمدی نژاد (در جریان نمازجمعه مهم 29 خرداد 88) بخاطر این بود که ایشان از سوی نیروهای نظامی و امنیتی رده بالا تحت فشار است تا از احمدی نژاد حمایت کند. این نکته احتمالا یکی از کلیدی ترین علل ادامه بحران در کشور است. یعنی آیت الله خامنه ای احتمالا نمیتواند بخاطر ملاحظاتی این گروههای تندروی درون حاکمیت را ساکت کند. لذا این تندروها هر روزه در حال دامن زدن به شعله اختلاف بوده و کشور را بسمت جنگ داخلی پیش میبرند.
بطور خلاصه، به شما پیشنهاد میکنم که بعنوان یک تحلیل گر، علاوه بر اینکه در مورد ماهیت قشر معترض تحلیل میکنید، راهکاری نیز ارائه بدهید تا این مشکل حل شود.
بنظر من، راهکارهای آقای رفسنجانی (که در نماز جمعه تیر 88 اشاره کردند) برای شروع کار خیلی خوب است. در قدم بعد نیز حذف نظارت استصوابی شورای نگهبان میتواند در میان مدت (یک سال آینده) مد نظر قرار گیرد. سایر اشکالات مندرج در بالا واقعا در عرض ده سال اینده تا حد زیادی قابل حل خواهد بود (البته اگر ارداه اصلاح در حاکمیت وجود داشته باشد).
با تشکر،
مرتضی

داریوش سجّادی گفت...

پاسخ به دو کامنت - قسمت اول
ابتداً از دوستانی که قصد محاجه با اینجانب را دارند تقاضا می کنم در گذشتن پیغام لااقل یک اسم مجازی برای خود انتخاب کنند تا اینجانب بتوانم از تشخیص ناشناسان برای پاسخگوئی برخوردار شوم
اما دوست ناشناسی که گله کرده اند چرا در مقام پاسخگوئی طفره رفته و بهانه هیجان زده بودن فضا را مستمسک قرار می دهید اما کماکان اقدام به زدن طعنه و ایراد انتقاد از سبزها می کنید؟
دوست گرامی اولاً همانطور که قبلاً هم گفتم فعلاً بدلیل حاکمیت جو هیجان و افراط و کم سوئی چراغ استدلال و منطق خصوصاً بعد از مشاهده بازتاب های مصاحبه اخیرم قصد ورود تفصیلی به این مباحث را ندارم.
البته این بمعنای ماخوذ به حیا بودن یا شرم حضور داشتن اینجانب در ورود به چنین مباحثی نیست و وقتی می گویم فعلاً مایل به ورود به این بحث نیستم این بمعنای آن نیست که هرگز باب این بحث را باز نخواهم کرد و قطعاً در آینده و بازگشت اعتدال و آرامش و منطق به جوسیاسی کشور اینجانب نیز در حد بضاعت خود نگاه آسیب شناسانه خود به تحولا مزبور را اطلاع رسانی خواهم کرد.
اما در مورد آقای ابطحی
ظاهراً جنابعالی کماکان مُصر بر اعترافات تحت شکنجه ایشان هستید.
بسیار خوب
اما پست اخیر ایشان که تحت شکنجه یا قرص های روان گردان نوشته و منتشر نشده
http://www.webneveshteha.com/weblog/?id=2146310159
ظاهراً شما آقای ابطحی یا عطریانفر را با جوانان شانزده ساله اشتباه گرفته اید که با دو سیلی تن به هر نوع اعترافی باید بدهند.
بنده اصرار می کنم که در موقعیت فعلی دست بنده در گفتن همه حرف ها بسته است و جنابعالی بدون آنکه در جریان نسبت ها و ملاحظات و داده ها و اطلاعات بنده با دوستان اصلاح طلب باشید مدام شیپور را از سر گشادش می نوازید.
این انتقادات ریزی هم که در این وبلاگ مطرح می کنم را به حساب آن بحث مستوفا نگذارید و آن را تا حد شقشقیه ای صرف تحمل فرمائید.
اما در مورد اینکه فرموده اید
«خودم را گول نزنم و در انقلاب 57 نیز اجماع بر سر نخواستن حکومت وقت بود و این اجماع شامل همه گروه ها و افراد سیاسی فعال در انقلاب بود»
اتفاقاً جنابعالی با چنین فکتی حرف بنده را تائید کرده اید.

داریوش سجّادی گفت...

قسمت دوم
بله البته که در انقلاب 57 چنین اجماعی تحت رهبری ایران شمول مرحوم امام بود اما این چه دخلی به جنبش سبزی دارد که امروز اولاً دچار تکثر رهبری است و ثانیاً از هر گوشه آن صدا و حرف و شعاری متفاوت و بلکه متضاد برمی خیزد دارد؟
عده ای خواستار استعفای احمدی نژادند
عده ای خواستار انعزال آیت الله خامنه ای اند
عده ای خواستار تغییر نظام اند
عده ای خواستار اصلاح نظام اند
عده ای جنبش را در چارچوب نظام تعریف می کنند
عده ای جنبش را حرکتی ساختارشکن می خواهند
عده ای شعار استقلال آزادی جمهوری ایرانی می دهند
عده ای این شعار را نفی می کنند
عده ای می گویند نه غزه نه لبنان
عده ای می گویند این شعار انحرافی است
عده ای می گویند ما خداجوئیم
عده ای می گویند خیر نیستیم
عده ای می گویند مرگ بر اصل ولایت فقیه
موسوی و کروبی و خاتمی از ابتدا تا امروز مدام خود و جنبش را ذیل نظام و اسلام و رهبری و ولایت فقیه تعریف می کنند
عده ای در خیابان های تهران با صراحت شعار مرگ بر خامنه ای می دهند و عکس ایشان را پاره می کنند
عده ای می گویند در ایران نیستید ببینید گفتن این حرف در ایران آسون نیست
این همان تذبذب ها و تشتت هائی است که مانند خوره در حال پوساندن سبزها است

داریوش سجّادی گفت...

قسمت سوم و آخر
اما در مورد جناب آقای مرتضی
اولاً نمی دانم چرا ایشان تا این اندازه خود را زحمت داده و نارسائی هائی بدیهی را که هیچکس نمی تواند منکر آن در ایران باشد را به عنوان انحرافات موجود در حاکمیت در این مکان به بنده گوشزد کرده اند؟
البته که اینجانب نیز قائل به بودن چنین انحرافات و تخطیاتی در بدنه حکومت هستم و اساساً نمی دانم کجا منکر چنین مسئله ای شده ام که اکنون باید مواجه با گوشزد آن شوم؟
اساساً همانطور که در دو مطلب قبلی نیز متذکر شدم جنبش اصلاحاتی که بنده و امثال بنده از دوم خرداد آن را فهم کرده و به آن دل بستیم تلاش در چارچوب قانون بمنظور حل همین انحرافات بوده و هست. لااقل برای اینجانب نیز کماکان آن مرامنانه نانوشته معتبر بوده و هست.
در مورد سوء تفاهمی هم که از کنایه «عین الله» به ذهن جنابعالی متبادر شده باید خدمت تان معروض دارم چنانچه مقاله «صمد و عین الله» را از سر دقت مطالعه فرمائید خواهید دید غرض تحقیر یا سبک شماردن گروهی از افراد نیست بلکه در آن مقاله با وام گرفتن از این دو کاراکتر کوشیده ام نگاهی ریخت شناسانه از مناسبات و قشربندی های اجتماعی در ایران را با بضاعت و مجال ولو قلیل علمی و قلمی خود ارائه کرده باشم.
اما در مورد این بخش از فرمایشات جناب آقای مرتضی مبنی بر آنکه:
«در سال 57 امام خمینی هیچوقت صف انقلابیون را از صف طرفداران افکار خودش جدا نکرد»
باید بگویم که اولاً در انقلاب اسلامی سال 57 این انقلابیون بودند که بدلیل اقتدار و کاریزمای سنگین و ایران شمول مرحوم امام، حزم اندیشانه صف خود را از ایشان جدا نکردند چون به فراست می دیدند چنین جدائی بمعنای مرگ سیاسی ایشان است همانطور که تجربه سازمان مجاهدین بوضوح این امر را اثبات کرد.
گذشته از آنکه برخلاف اطلاع شما مرحوم امام اتفاقاً هر کجا که لازم می دید به صراحت اقدام به صف بندی با شعارهای انحرافی می کرد کمااینکه وقتی شعار جمهوری دمکراتیک اسلامی از جانب برخی از سیاسیون ساز شد به صراحت موضعگیری کردند که جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد.
چیزی که حداقل توقع از موسوی که هدف خود را «بازتولید دوران طلائی امام» تعریف کرده ، اعلام موضع در مقابل شعار استقلال آزادی جمهوری ایرانی بود.
در مورد دیگر مطالب شما نیز اختلاف چندانی با جنابعالی نداشته و مجموعاً با شما در آن حوزه ها همدلی می کنم
با تشکر از حُسن توجه همه دوستان

ناشناس گفت...

من همون ناشناسم که ازش اسم خواستید، دفعات بعد هم همین رو میگم از عنوان ناشناس اون بالا بیشتر خوشم میاد. این کافیه.
اما درباره حرفاتون:
آقای سجادی ما چندتا بحث داریم:
.1 بالاخره شما در این فضا حرف زدن رو مناسب می دونید یا نه؟ اگه می دونید پس جواب بدید این بار هم حتی جواب ندادید آقای سجادی من میگم شما توجیهتون چیه آقای ابطحی آقای خاتمی رو خائن می دونند و با این حال ایشون رو با روی گشاده در خونشون پذیراند. من گفتم آزادی ایشون مشروطه و تازه حتی یک فرد آزاد رو هم می تونند بگیرند. این همون راهیه که خیلی ها با اون به زعم من وادار به سکوت و حتی تبلیغ حکومت شدند. من همیشه حرفم اینه این بوده و این هست اعتراف تحت فشارو تهدید و تحدید ( در حصر و بی خبری بودن) و نه حتی همیشه شکنجه. همون طور که می دونید یا شاید هم نمی دونید هنوز ایشون رو می تونند یا همون دادگاه قبلی یا حتی در صورت لزوم تشکیل پرونده جدید دستگیر کنند. می گید ایشون بچه 16 ساله نیست کسی نگفت هست. مگه کسایی که بعد یا قبل انقلاب در دادگاه ها اعتراف می کردند 16 ساله بودند. معروفترین معترف به شرک عمار یاسر. آدم بی اراده ای بود؟ آدمی بود که به خدای واحد بی ایمان باشه؟ ولی اعتراف کرد لابد اونهم یه بچه بوده و ضعیف یا مشرک و بی ایمان، کدومش؟ هیچکدوم فقظ زیر فشار و شکنجه اعتراف کرده. حرفهای ابطحی رو هم پیش از اینکه بگید خونده بودم و نظرتون رو جلب می کنم به جمله ی آقای خامنه ای : در برابر آنچه نمی گویید هم مسئولید. نگید اینو نشنیدید. این چمله ابزار کافی برای اجبار فرد به نوشتن هر حرفی رو به عمال حکومت میده. غیر از اینه؟
در واقع به نظر می رسه شما زندانهای این رژیم رو با اونجا اشتباه گرفتید؟ فقط دوتا سیلی؟ بروید و حرفهای افرادی مثل امید معماریان و شفیع زاده که بدلیل پرونده وبلاگ نویسان بازداشت بودندو اعتراف ازشون گرفتند رو ببینید، تا اونچیزی که ادعای اونهاست رو هم بدونید.دوتا سیلی؟ از کی تا حالا این حکومت اینقدر نایس شده که شکنجه اش دوتا سیلیه؟از کی تا حالا دوتا سیلی آدم رو 15 کیلو لاغر کرده؟
2

ناشناس گفت...

2. اشاره کردید به رهبری آیت الله خمینی. در کاریزمای ایشون شکی نیست. ولی بحث سر اینه آیا اجماع بر سر جمهوری اسلامی بود؟ حداقل بین همه گروهها نبود، ولی این مساله رو صحیح می دونم که قاطبه مردم پذیراش بودند گویی اینکه بیشتر اونها اصلا درکی از قانون اساسی که بهش رای داشتند هم نداشتند یعنی مگه همه می دونستند منظور از ولایت فقیه رو؟ ولی به هر حال قبل انقلاب تا به حال بسیاری از گروههای سیاسی حذف شدند. چه لایق این برخورد بدونیدشون و چه نه. همه اون گروهها موافق حذف شاه بودند. الان با توجه به اینکه نمی دونید و علتش لمس نکردن فضا از نزدیک این اجماع برسر حذف خامنه ای در حال شکل گیری . یا اصلا حرف شما حداقل کف خواسته ها رو بیاید در نظر بگیریم رفتن احمدی نژاد و انتخابات آزاد در انتخابات 22 خرداد حداقل بعد ناظران انتخابات خیلی واضح از آقای احمدی نژاد حمایت می کردند، آزادی عمل رسانه ها، شاید بیانیه 17 آقای موسوی به نوعی یک خواسته حداقلی رو مطرح کنه. حالا نتیجه این انتخابات چی بشه؟ من نمی دونم من پیش بینی نمی کنم. ولی اگه مردم احساس کنند اینبار آزادانه انتخاب می کنند و انتخابات رو سالم بدونند و به مجریان و ناظرانش اعتماد داشته باشند. نتیجه اونرو می پذیرند، و بعد جامعه از این حالت به وضع طبیعی خودش می رسه یعنی مردمی که حتی اگر شکست خورده باشند احساس بی عدالتی نمی کنند و افراد سیساسی به جای اینکه در زندان باشند به کار سیاسیشون مشغولندو نظامیان هم به جای سیاست به پادگان برگردند. و روزنامه نگاران بی چاره هم می تونند انتقاد کنند.
بله من تایید می کنم مانظراتمون باهم فرق داره اساسا علتش اینه که ما یک جنبشیم نه یک حزب حداقل از شما انتظار می ره که تفاوتش رو درک کنید. حتی در همون حزب هم تفاوت هست چه برسه به یک جنبش. ولی اینکه این آفته رو نمی پذیرم شاید این حرکت ما رو کندتر کنه ولی باعث توقف نمیشه چراکه همه اعضای این جنبش یک حداقلی رو قبول دارند این حداقل رای بود و حالا به نظرمن رفتن سید علی خامنه ای و البته شما ممکنه نپذیرید که علتش رو من همون دور بودن می دونم، ولی به هر حال نمی تونید رد کنید که این حداقل که همه سرش اجماع دارند وجود داره و همه برای اون حداقل حداقل تلاش می کنند. یا حداقل خواست اون حداقل رو دارند. از طرفی وجود سلایق مختلف نشونه فراگیری جنبشه و اینکه کسی حتی مریم ابریشمچی سابق و رجوی فعلی خودش رو یک سبز بدونه به معنی اینه که می بینه گفتمان محبوب جامعه یا در شکل کمینه اش اپوزیسون محبوب جنبش سبزه. آقای سجادی واضحه که اعلان سبز بودن مریم رجوی کسب افتخاری و ذره آبرویی برای اونه و نه چیزه دیگه وگرنه خودتون هم می دونید در سال 58 حزب توده به چمهوری اسلامی رای مثبت داد این به معنی اینه که جمهوری اسلامی بده؟ مارکسیستیه؟ نه این حزب توده بود که جلوی جمهوری اسلامی تسلیم شد. الان هم این مریم رجویه که جلوی جنبش سبز تسلیم شده چون می دونه قدرتمندترین گروه مخالف دولت سبزهاند.
3. این حرفتون در مورد ملاحظات و اطلاعات و... رو درک می کنم امادفعه بعدی به جای 3 پاسخ صرفا می گفتید بنابر محظوراتی پاسخ نمی دیداین پاسخی که اگه اینبار بدید می پذیرم. ازون مهمتر نباید حرفی می زدید تا کسی هم امکان داشته باشه بخواد جواب بده. این راه بهتری تا اینکه چیزی بگید و بگید در پاسخ دادن عذری دارید. آقای سجادی یاچیزی ننویسید یا با در نظر گرفتن جوانب مساله این کار رو بکنید.
موفق شاد و پاسخگو ( شوخی) باشید.

ناشناس گفت...

آقای سجادی،
با تشکر از پاسخ شما به کامنت اینجانب (مرتضی).
دو نکته را لازم میبینم یادآوری کنم:
1. امام خمینی در سال 58 (پس از پیروزی انقلاب) گفتند "جمهوری اسلامی نه یک کلمه بیش و نه یک کلمه کم". در حالیکه در سال 57 (قبل از پیروزی) بسیاری از آقایان نهضت آزادی (مانند ابراهیم یزدی) در فرانسه پیش امام بودند و امام خمینی ایشان را از خود طرد نکرد. ضمنا همفکران اصلی امام (مانند شهیدان بهشتی، مطهری، مفتح،...) نیز در سال 57 در داخل کشور همکاری خوبی با آقایان نهضت آزادی داشتند و از شعارهای تفرقه انگیز پرهیز میکردند.
2. اگر مروری به پیامهای هفده گانه موسوی بکنید، خواهید دید که مسیر خود را دقیقا مشخص کرده است که در ادامه مثالهایی می آورم. اگر سلطنت طلبها یا سایر فرصت طلبها خودشان را به جنبش سبز می چسبانند، دلیلش کاریزمای موسوی و اقبال مردم به جنبش سبز است. مطمئنا اگر حاکمیت فرصت میداد تا موسوی ارتباط تنگاتنگی با جنبش سبز برقرار کند، قطعا بسیار بیشتر و بهتر این مرزبندی ها را روشن میکرد. وقتی موسوی میگوید "باید راه سبز امید را زندگی کنیم" یعنی اینکه موسوی بدنبال براندازی نیست، بلکه بدنبال مسیری بسیار طولانی برای اصلاح تدریجی انحرافات در قالب جمهوری اسلامی است.
البته این نوشته من به معنای حمایت یا تقلید کورکورانه از میرحسین نیست. همه ما غیرمعصوم هستیم، و باید همدیگر را نقد کنیم. هم باید میرحسین مسیرش را روشن کند و هم باید من و شما وی را نقد کنیم تا ایرادات این مسیر برطرف شود.
مثالهایی مهم از بیانیه های موسوی:
بیانیه 9 میرحسین: جمهوری اسلامی نظامی‌است که اگر بر اساس عهد نخستین و نسخه‌ اصیلش به اجرا درآید تمامی خواسته‌های ما را در بر می‌گیرد. مبادا کسی فریب شعارهای ساختارشکنانه را بخورد.
بیانیه 13 میرحسین: ما اسلام رحمانی را درمان دردهای خود می‌دانیم و آن چیزی را که اینک به نام دین از سوی بخشی از حاکمیت معرفی می‌شود پوستینی وارونه می‌بینیم. ما خواستار اجرای بدون تنازل قانون اساسی و بازگشت جمهوری اسلامی به اصالت اخلاقی نخستینش هستیم. ما جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد را می‌خواهیم.
بیانیه 5 میرحسین: نسلی که به دوری از مبانی دینی متهم می‌شد در شعارهای خود به تکبیر رسید و به «نصر من الله و فتح قريب» و «یاحسین» و نام خمینی تکیه کرد تا ثابت کند این شجره طیبه هرگاه که به بار می‌نشيند میوه‌هایش شبیه به هم است. این شعارها را کسی جز آموزگار فطرت به آنان نیاموخته بود. چقدر بی‌انصافند کسانی که منافع كوچكشان آنها را وا می دارد تا این معجزه انقلاب اسلامی را ‌ساخته و پرداخته بيگانگان و «انقلاب مخملين» بنامند.
با تشکر
مرتضی

ناشناس گفت...

ادامه کامنت (از مرتضی)،
در کامنت قبلی ام فراموش کردم به این نکته اشاره کنم که بنده شخصا از شعارهای ساختارشکن که بعضا گفته میشود بسیار ناراحت هستم. ولی به گفته دوستی دیگر، این یک جنبش اجتماعی است نه یک حزب. و نظرات افراد جنبش بسیار متفاوت است.
اگر من و شما به محض شنیدن این شعارهای ساختار شکن، خود را از جنبش کنار کشیده و شروع به موضع گیری بر علیه این جنبش بکنیم، اکثریت افراد جنبش نیز طبیعتا بر علیه ما جبهه گیری خواهند کرد و اگر حرف خوبی هم بزنیم نخواهند پذیزفت.
منتها اگر ما به این جوانان اعتماد بیشتری بکنیم و سعی کنیم ایراداتی را که در جنبش سبز میبینیم دوستانه یادآوری کنیم، میتوانیم به سهم خودمان از به انحراف کشیده شدن جنبش جلوگیری کنیم. بنظرم میرحسین نیز دقیقا همین کار را میکند. کسی را طرد نمیکند، ولی سعی میکند با بیانیه هایش تا حد توان جلوی انحراف جنبش را بگیرد.

داریوش سجّادی گفت...

جناب آقای مرتضی
من مجموعاً با شما اختلاف نظر زیادی ندارم اما در برخی موارد توضیحاتی باید به فرمایشات شما وارد کنم که فکر می کنم فعلا جای آن در این وبلاگ نیست و موجبات اطاله کلامی می شود که برخلاف اصل اختصاری است که بنده بنایش را در این وبلاگ گذاشته ام
همین اختصار گوئی را در مورد دوست ناشناسی که زحمت کشیده و نقطه نظرات شان را برای بنده ارسال می کنند مانع از آن است که بخواهم این بحث را در اینجا بیش از این دنبال کنم هر چند برخلاف جناب مرتضی با بسیاری از صحبت ها و مواضع ایشان اختلاف نظر جدی دارم اما خوب چه اشکالی دارد ایشان نیز به همان اندازه ای که بنده حق نظر و انتخاب دارم از همین حق برخوردارند و بنده شخصاً به ایشان و همه دوستان علی رغم اختلاف نظرها و دیدگاه هایشان احترام می گذارم
اجازه بدهید این بحث را فعلاً تا همین حد نگاه داریم تا انشاالله در فرصت و فراغتی بیشتر بتوانیم آن را دنبال کنیم
فقط در همین حد از بنده داشته باشید که اینجانب اساساً اصالتی سیاسی برای جنبش سبز قائل نیستم
این به معنای آن نیست که از نظر من این جنبش فاقد اصالت است بلکه منظورم فقد اصالت سیاسی در این جنبش است
شاید در پستی دیگر و بصوت مستقل به این موضوع بپردازم
از توجه شما ممنون

ناشناس گفت...

'''ما خواستار اجرای بدون تنازل قانون اساسی و بازگشت جمهوری اسلامی به اصالت اخلاقی نخستینش هستیم. ما جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد را می‌خواهیم.'''

یعنی زمان ایشان جمهوری اسلامی در اصالت کامل اخلاقی به سر می برده است؟ زمان نخست وزیری ایشان؟ شاید هم زمان بنی صدر؟ شاید هم زمان آقایان هاشمی و خاتمی! ممنون میشم این را دقیقا مشخص کنید که کدام اصالت و در کدام زمان؟

بسیاری سبز جوان میبینم که هیچ از دوران نخست وزیری ایشان ندیده اند و اعتقاد به کارآمدی و اصالت ایشان دارن. آیا جدا همینطور است؟

داریوش سجّادی گفت...

دوست ناشناس
پاسخ به سوال شما مبنی بر:
بسیاری سبز جوان می بینم که هیچ از دوران نخست وزیری ایشان ندیده اند و اعتقاد به کارآمدی و اصالت ایشان دارن. آیا جدا همینطور است؟
را بنده به سهم خود در مصاحبه اخیرم داده ام آنجا که گفته ام:
میرحسین موسوی درست است که در یک دو قطبی خیر و شر یک شبه آن هم بدون کمترین شناختی از وی در کانون اقبال قشر جوان قرار گرفت. اقبالی که قبل از شناخت از موسوی محصول نفرت کور و تاریخی طبقه شبه مدرن ایران از احمدی نژاد و طبقه اجتماعی وی بود و هست
آدرس متن کامل مصاحبه:
http://sahandshams.blogspot.com/2009/12/blog-post.html