۱۳۸۸ دی ۱۸, جمعه

خبری برای خبردارنشدن!

هفته گذشته آیت الله نوری همدانی طی دیدار با فرماندهان و پرسنل نیروی انتظامی از میرحسین موسوی خواست با توجه به تاکید مستمرش بر پیروی از راه امام و حرکت در چارچوب انقلاب و نظام و قانون اساسی صراحتاً به چهار پرسش زیر پاسح دهد:
موضع ایشان در قبال شعار نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران؟
موضع ایشان در قبال شعار استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی؟
موضع ایشان در قبال شعار مرگ بر اصل ولایت فقیه؟

و موضع ایشان در قبال حمایت بیگانگان از وی؟
حسب اعلام برخی ازسایت ها از جمله سایت مردمک، مهندس موسوی پاسخ های درخوری به این پرسش ها داده اما نکته حائز اهمیت که متبادر کننده پرسشی معنادار به ذهن می شود آن است که چرا میرحسین موسوی تمایلی نداشته این پاسخ ها را رسماً در تریبون های رسمی منسوب به خود اعلام کند و تا این تاریخ سایت کلمه و دیگر سایت های مرجع نزدیک به ایشان رغبتی از خود جهت انتشار این نامه را نشان نداده اند!
البته در دنیای سیاست دلیل استنکاف مهندس از این کار نه تنها نامفهوم نیست بلکه به وضوح قابل تحلیل و فهم نیز می باشد!
آیا می دانید دلیل این استنکاف چیست؟

آدرس پاسخ های مهندس موسوی به پرسش های آیت الله نوری همدانی:
http://www.mardomak.me/news/s/48444/

۳۵ نظر:

rfn گفت...

حالا شما از کجا فهمیدین جوابیه متعلق به میرحسین بوده و استنکاف از ارسال از کانالهای رسمی و پولیتیک زدنشو تحلیل کردین؟
آقای سجادی کمی معقولانه تر لطفا!
http://www.rahesabz.net/story/7394/

داریوش سجّادی گفت...

دوست گرامی
شما از کجا فهمیدین جوابیه منعلق به موسوی نبوده وقتی رسماً تکذیب نشده؟
در سیاست حزف نزدن به همان اندازه حرف زدن بار معنائی دارد!
تصور می کنید بی دلیل بود و هست که سایت کلمه نفیاً یا اثباتاً هیچ موضعی در قبال آن نامه اتخاذ نکرد؟
سایت جرس هم نباید ملاک خودتان قرار دهید
سایتی فاقد صلاحیت و اعتبار است؟

ناشناس گفت...

سلام
من همون ناشناس پرحرفیم که مرتضی نیست و ازش اسم خواستید.
اول باید بگم اصل مطلب از مردمک هم نیست و از پارسینه هیت و مردمک بدون تایید( پایین صفحه) از پارسینه نقل کرده. دقیق بخونید پارسینه هم متعلق به مهندس موسوی نیست، از کلمه نقل قول بیارید.
دوم این موضع اقای موسوی هست والبته موضع من نیست. ولی احتمالا نامه از ایون نیست به چز عدم انتشار از مرجع مطمئن به آقای موسوی لحن نامه شبیه نیست.
در باره علت عدم تکذیب و یا پاسخ ببینید. ایشون مجبور نیست به ه کسی بالاخص فردی در حد نوری همدانی جواب بده. آیت الله خمینی به احمد رشیدی مطلق پاسخ داد؟ امام علی به دونه دونه ی خوارج پاسخ دادند؟ نه چرا؟ لابد به قول شما برای حفظ طرفداراشون درسته؟ ببینید انسان لازم نیست به همه جواب بده موضعش رو صریح میگه و خود اون فرد جوابشو می گیره. موضع آقای موسوی رو اگه بیانیه هاشونو حرفاشون رو بخونید واضحه و ابدا مخفی نیست. حالا اینکه آدمی مثل نوری همدانی خودش رو به نشنیدن زده تقصیر مهندس موسوی نیست. هست؟ باید به تک تک مخالفانشون دونه دونه نامه بدند؟ منطقیه؟ انصاف کنید. اما از اونجا که حدس می زنم شما بیانیه های آقای موسوی رو نخونده باشید یا حداقل در یاد نیارید. از وبلاگ خودتون لینک می زارم امیدوارم وبلاگ خودتون بخش کامنتها رو خوب مطالعه کنید ، اینهایی که می نویسم از کامنتهای پست قبلی از مرتضی است.
موضع ایشان در قبال شعار استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی؟
بیانیه 9 میرحسین:جمهوری اسلامی نظامی‌است که اگر بر اساس عهد نخستین و نسخه‌ اصیلش به اجرا درآید تمامی خواسته‌های ما را در بر می‌گیرد. مبادا کسی فریب شعارهای ساختارشکنانه را بخورد.
+
بیانیه 13 میرحسین: ما اسلام رحمانی را درمان دردهای خود می‌دانیم و آن چیزی را که اینک به نام دین از سوی بخشی از حاکمیت معرفی می‌شود پوستینی وارونه می‌بینیم. ما خواستار اجرای بدون تنازل قانون اساسی و بازگشت جمهوری اسلامی به اصالت اخلاقی نخستینش هستیم. ما جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد را می‌خواهیم.
این در وبلاگ خودتون بود مطالعه بیانیه های ایشون می تونه موضعشون رو روشن کنه. اینو هم بگم من با همه مواضعشون موافق نیست ولی احترام می زارم. چون ایمان دارم ایشون اگه موضع مردم با موضعشون یکی نباشه کنار میرند تا اون چیزی که مردم می خواند بیاد.
نهایتا امیدوارم در دفعات بعدی با مطالعه و دقت بیشتری که ازتون انتظار میره عمل کنید. ایمان دارم این مطلبتون یه اشتباه بود و نه از روی بی صداقتی.

داریوش سجّادی گفت...

جناب آقا یا سرکار خانم محترم ناشناس!
من بیانیه های جناب موسوی را کامل مطالعه کرده ام
از سر دقت و تامل هم مطالعه کرده ام
لیکن ضمن استقبال از مواضع متخذه در آن بیانیه ها اینجا سوالم چیز دیگری است و آن اینکه:
چرا ایشان یا سایت کلمه نفیاً یا اثباتاً موضعی در قبال پاسخ منتسب به ایشان خطاب به آیت الله نوری همدانی اتخاذ نکرده و نمی کنند؟
البته من به سهم و زعم خود دلیل این استنکاف را می فهمم و مایل بودم دیگران تیز دلائل خود را بیان کنند
از توجه همیشگی شما نیز ممنونم.

ناشناس گفت...

(کامنتی از مرتضی)
آقای سجادی،
با سلام
احتمال خیلی زیادی میدهم که این نامه واقعا متعلق به میرحسین باشد.
نوشته های این نامه هیچ نکته مهمی برخلاف بیانیه های موسوی ندارد. یعنی مواضع این نامه منطبق با بیانیه های موسوی است. ضمنا برداشت من از نوشته های سایت پارسینه این است که این سایت اصولگرای معتدل، ارتباط خوبی با مراجع تقلید در قم داشته باشد. احتمال زیادی دارد که در صورت واقعی بودن، نامه از دفتر آقای نوری همدانی به پارسینه رسیده باشد نه از منابع مرتبط با میرحسین.
ضمنا این مقاله از آقای غلامعلی رجایی (اصولگرای معتدل) نیز نشان میدهد موسوی موافق شعارهای ساختارشکنانه نیست (بیان ملاقاتهای خصوصی اش با میرحسین):
http://gholamalirajaee.blogfa.com/post-32.aspx
تنها نکته سوال انگیز در مورد این نامه این است که میرحسین در هفت ماه اخیر نشان داده که رفتار واکنشی نسبت به سخنان دیگران ندارد. یعنی کمتر پیش آمده که پاسخ مستقیمی به سخنان دیگران بدهد تا از خودش دفاع کند. بلکه سعی میکند تاثیرگذار باشد تا تاثیر پذیر.
ولی در مجموع، احتمال بسیار قوی میدهم که این نامه از موسوی باشد.
چه تفاوتی بین این نامه و بیانیه های موسوی است؟ اصلی ترین تفاوت این است که مواضع میرحسین در این نامه کاملا صریح بیان شده تا از خودش دفاع کند. میرحسین در این نامه فقط خواسته تا اثبات کند که ساختارشکن نیست. ولی در بیانیه های هفده گانه موسوی، تمام مطالبات اصلاح طلبانه وی بیان میشود و در کنار مطالبات تاکید میکند که ساختارشکن نیست (مثلا "جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد" در بیانیه 13).
چرا سایت کلمه این نامه را تایید نکرده؟ بنظرم علتش این است که میرحسین رهبری یک جنبش را بعهده گرفته نه رهبری یک حزب. وی تلاش میکند تا وحدت جنبش از دست نرود. تلاش برخی دوستان این است تا میرحسین را به رهبر یک حزب تقلیل دهند، ولی اصلا میرحسین ادعایی برای تاسیس حزب نداشته است.
درحال حاضر بقدری زیرساختهای دموکراسی در کشور ناقص و از هم پاشیده است که یک حزب سیاسی هیچ کاری از پیش نخواهد برد (نه مردم به درستی با ساختارهای دموکراتیک یک حزب آشنا شده اند و نه حاکمیت اجازه فعالیت ازادانه به یک حزب را میدهد).
این جنبش در واقع مقدمه ای برای رفتن به سمت دموکراسی است. تا هم مردم تحصیلکرده بتدریج فهم بهتری از دموکراسی پیدا کنند و هم حاکمیت تحت فشار قرار گیرد تا حداقل هایی از دموکراسی را بتدریج بپذیرد. فعلا تعداد قابل توجهی از مردم تحصیلکرده به این فهم رسیده اند که بجز مطالبات اولیه ای (مانند آب و نان و امرار معاش) مطالبات دیگری مانند حق آزادی بیان و حق انتخاب داشته باشند. کم کم این قشر تلاش میکنند تا تحمل عقیده مخالف را در خود ایجاد کنند. ولی سالها وقت لازم است تا اصول دموکراتیکی مانند تشکیل احزاب بزرگ در بین قشر تحصیلکرده نهادینه شود.
آیا لازم است موسوی در بیانیه هایش فقط بگوید در ساختار نظام است و هیچ مطالبه اصلاح طلبانه جدی را طلب نکند؟ فکر نکنم هیچ اصلاح طلبی با این ایده موافق باشد. میرحسین بقدری با مخاطبانش صادق بوده که تمام مواضعش را در بیانیه هایش آورده است. هم در بیان مطالبات اصلاح طلبانه اش صادق است، هم در اینکه "بدنبال اصلاح در داخل ساختار جمهوری اسلامی است" صادق میباشد.
(بقیه مطلب در کامنت بعدی).

ناشناس گفت...

ادامه کامنت قبلی از مرتضی:
این را با روش امام خمینی مقایسه کنید. امام خمینی هرگز پیش از پیروزی انقلاب موضعی برعلیه مجاهدین خلق یا نهضت آزادی نگرفت. حتی وی بقدری تحمل داشت که در وقایع خرداد سال 60، آیت الله قدوسی (دادستان انقلاب) به نمایندگی از امام خمینی بیانیه ای داد که اگر مجاهدین خلق اسلحه را زمین گذاشته و بصورت حزب عمل کنند آزاد هستند، ولی مجاهدین خلق نپذیرفتند. حتی با اینکه نظر امام خمینی به اعضای روحانی شورای انقلاب (آقایان بهشتی، خامنه ای، رفسنجانی،و....) خیلی نزدیک بود، ولی تا آخرین لحظات از بنی صدر حمایت کرد. این لجاجت و مقاومت بنی صدر بود که کار را به استیضاح کشاند.
منظورم این نیست که امام خمینی یا میرحسین مصون از خطا و اشتباه هستند. بلکه منظورم این است که روش میرحسین مانند سیره امام خمینی بر حفظ وحدت برای پیشبرد جنبش، و جذب حداکثری و دفع حداقلی است.
میرحسین با این روش خودش، خیلی از کسانیکه در دوران جمهوری اسلامی متولد شده و بیگانه از اسلام بودند را با شعار الله اکبر و با نمازجمعه آشنا کرد. خود شما هم خوب میدانید که بسیاری از کسانیکه پیش از انقلاب لاابالی بوده و با اسلام کاری نداشتند، به عشق امام خمینی با اسلام آشنا شده و حتی در جبهه ها شهید شدند. شاید شما بگویید "میرحسین با امام خمینی قابل مقایسه نیست". من بنا ندارم شخص میرحسین را با شخص امام خمینی مقایسه کنم. بلکه جایگاه میرحسین در رهبری جنبش سبز، قابل مقایسه با جایگاه امام خمینی در نهضت سال 57 (پیش از پیروزی انقلاب) است.
بطور خلاصه، بهتر است بجای اینکه فقط عیوب یک حرکت و جنبش را ببینیم، به محاسن آن هم اشاره ای داشته باشیم. آیا شما هیچ حسنی در جنبش سبز نمیبینید؟ آیا در چهار پنج ماهه اخیر مقاله ای در بیان در محاسن جنبش سبز نوشته اید؟
درنهایت یک نصیحت اخلاقی برای خودم و شما مینویسم: اگر فقط به عیوب دیگران بپردازیم از عیوب خود غافل خواهیم شد. بهتر است آمادگی بیشتری برای پذیرش خطاهای احتمالی خود (چه در نظر، چه در عمل) داشته باشیم.
با تشکر،
مرتضی

ناشناس گفت...

من همون ناشناس قبلی ام که بهم پاسخ دادید.
از اونجا که می گید متن بیانیه های ایشون رو خوندید. ازتون استدعا دارم حداقل کامنت من رو هم کامل می خوندید. حرفم یک بخشش درباره لزوم یا عدم لزوم جوابه و بخش بعد درباره لزوم یا عدم لزوم تایید و تکذیب. پیشاپیش میگم شما به دنبال بخش دومید، این رو صرفا برای اونهایی میگم که به نظرشون باید پاسخی داده میشد.
بخش اول: مگه مجبور ایشون به آدمی مثل نوری همدانی جواب بده؟ بار اول که شعار جمهوری ایرانی مطرح شد به صریح ترین شکل اعلام موضع کرد که فقط و فقط جمهوری اسلامی. خب حالا اگه کسی مثل نوری همدانی خودش رو به نشنیدن می زنه مشکل ایشونه؟
ازتون سوال کردم ایا ایت الله خمینی پاسخی به احمد رشیدی مطلق دادند؟ خب؟
آیا اساسا آقای موسوی وقتی این قدر صریح حرفش رو زده باید یه خاطر آدمی که خودش رو به نفهمی می زنه باز حرف بزنه؟ اساسا از نظرمن بهترین برخورد نادیده گرفتن نوری همدانی چون این فرد اصلا در حدی نیست که کسی بخواد به خاطر حرفاش به خودش زحمتی بده.
چون نوری همدانی اساسا آدمیه که دنبال جلب توجه نه پاسخ وگرنه اگر حرفهای آقای موسوی رو می خوند ( یعنی دنبال جواب بود ) اینهارو نمی پرسید، این در مورد لزوم جواب.
2:چرا ایشان یا سایت کلمه نفیاً یا اثباتاً موضعی در قبال پاسخ منتسب به ایشان خطاب به آیت الله نوری همدانی اتخاذ نکرده و نمی کنند؟
پاسخ در این مورد که چرا تکدیب یا تاییدنمیشه اول حدس شما، که اگه نرنجید شاید بشه گفت تهمت. باید بگم فرضیه تون اشتباهه. اگر آقای موسوی می خواست با سکوت در قبال شعار جمهوری ایرانی هواداراش رو حفظ کنه از همون اول هیچ موضعی در برابر این شعار نمی داد. نه اینکه اون اول بگه این شعارهارو ندید. این به وضوح ادعاتون رو رد می کنه. پس فرضیه شما حداقل باطله، و دلیل این موضوع جلب هواداراشون نیست. دوم، در مورد اینکه چرا تکدیب یا تایید نمی کنه، ببینید منبع خبر سایت پارسینه است که امیدوارم این بار رفته باشید بیاید استدلالتون رو مطرح کنیم برای اونها. چرا سایت پارسینه در برابر خبر تکدیب این نامه واکنشی نشون نمی ده؟ اونها هم می تونند دلایل اثبات نامه اشون رو بیارند. نمی تونند؟ االبته اگه دلیلی باشه. ممکنه صرفا خبر دروغی باشه که اونها باور کرده باشن. یا نیازی به تکدیب ندیدند.
آقای سجادی اینترنت پر از سایتهای خبری و این سایتها هم گاهی به عمد و گاهی براساس منبع نامعتبرشون خبر می زارند از 22 خرداد و حتی قبلش تا به حال اینترنت پر از شایعه درباره آقای موسوی باید همه زندگیشون رو ایشون ول کنه بیاد دونه دونه تکذیب کنه؟ اگه آقای موسوی بخواد حرفی بزنه سایت خودش رو داره و گرنه اگر این خبر رو جای دیگه شنیدید: الدلیل المدعی. برید دلیلش رو از مدعی اش بپرسید نه اینکه بگید یا تکذیب کن یا راسته، بهتر بود از مسئولان سایت پارسینه که منبع خبرند دلیل رو می پرسیدید در تاییدش نه از آقای موسوی که خبر در سایتشون نیست. در مورد خودشما شایعه هست که برای اینکه واسطه رابطه با آمریکا بشید اون مصاحبه رو کردید تا در چشم نظام بالا برید. خوب این تکذیب قویتون کو؟ هر خبری رو می خواید دونه به دونه تکذیب کنید در باره شما یک ده هزارم ایشون خبر نمیاد ولی همه رو قویا تایید و قویا تکذیب نکردید. چون علاف نیستید اگه حرفی رو بخواید بزنید می زنید. اگر کسی حرف از شما نقل کرد ثابت کنه از شما ست. هر حرفی رو اگر آقای موسوی تایید نکرد درست ندونید مگر اینکه دلیلی براش ببینید. عذر می خوام فقط تصور کنید با این حرف شما چه جهان بدی می داشتیم: هر روز یه آدم باید صدهزارتا سایت رو می دید اگه یکی شون دروغ خبر گذاشته باشه بره تکذیب کنه یعنی باید روزانه 5 ساعت آقای موسوی هی تکذیبیه درباره این خبر و اون خبر بنویسه، این واقعا انصاف کنید منطقیه؟ حداقل خود شما که این کار رو نکردید. من که تکذیب قوی همه شایعاتی که پیرامون شما می گند از جاسوس بودن تا دلال تا... رو نشنیدم.
از پاسختون ممنونم و امیدوارم این متن رو هم بخونید.

داریوش سجّادی گفت...

دوست ناشناس
همانطور که می بینید عدم تائید یا تکذیب آن نامه منتسب به مهندس موسوی منجر به عدم قطعیت شده تا جائی که جناب آقای مرتضی فرض را بر صحت انتساب آن به موسوی قرار داده اند و جنابعالی برخلاف این نظرید
البته برخلاف گفته جنابعالی ،نوشته من فرضیه خاصی را مطرح نکرده بود و نمی دانم جنابعالی از کجای این نوشته فرضیه اینجانب را فهم کرده اید اما مجموعاً آقای مرتضی با فرض صحت انتساب آن نامه به آقای موسوی تحلیل واقع بینانه ای از چنین سلوکی را ارائه کرده اند تنها اختلاف بنده با ایشان مقایسه ایشان بین آقای موسوی و مرحوم امام است هر چند ایشان نیز توضیح داده اند که این مقایسه را چندان قرین به اعتبار نمی دانند
نقد اینجانب به چنین مواضع غیرشفافی همانی است که پیشتر هم طی مقاله «آقای خاتمی من بی اعتبارم» در انتهای آن مقاله مطرح کرده بودم
باز هم از توجهتان ممنونم

ناشناس گفت...

وبازهم واضحه من کی هستم.
اما در مورد حرفتون عدم قطعیت؟ در چه موردی؟ این عدم قطعیت صرفا در این مورده که آیا این نامه از ایشن هست یا نه آیا پارسینه اشتباه کرده یا جرس. در حالیکه هم من و هم آقای مرتضی می دونیم و با قطعیت می دونیم موضع آقای موسوی چیه، ایشون این موضع رو می پسندند و من کاملا نمی پسندم. تنها عدم قطعیت درباره پارسینه است که این به خود پارسینه می گرده که از فضای نا مشخصه پیرامونش با آوردن دلیل برای اثبات نامه ابهام زدایی کنه. خاصه که اگر فرض رو بر دریافت نامه از طرف بیت نوری همدانی بدونیم پارسینه باید بدونه که این یک منبع کاملا نا معتبر برای قشری از مردمه، که شاید این دلیل عدم ارائه دلیل از پارسینه هست. به هر حال اینجا تنها عدم قطعیت شما بین این دو سایته و نه آقای موسوی و مواضعش که البته در این مورد به نظرم دلیل بر عهده مدعی یعنی پارسینه هست. سایت جرس با توجه به نبودن منبع اصلی یعنی کلمه تکذیب کرده. البته چه دلیل رو به عهده ی پارسینه بدونیم و چه جرس که موضوع بحث نیست، متوجهید که این نامه عدم قطعیتی در باره مهندس موسوی ایجاد نمی کنه.
اگر بعد از اون 17 یبانیه ایشون و حرفاشون و مصاحبه های ویدیویی هنوز برای شمادر مورد نقطه نظرشون شکی مونده صرفا باید بگم این شکه شما تعجب آوره برای من. مخصوصا که چرا با این وجود خودتون نمیاید و شایعات پیرامون خودتون رو قویا تکذیب کنید؟
و اما فرضیه داشتن یا نداشتن تون.من کپی می کنم و اینکه جمله تون این استنباط رو موجب میشه یا نه رو خوانندگان خودشون ببینند:
البته در دنیای سیاست دلیل استنکاف مهندس از این کار نه تنها نامفهوم نیست بلکه به وضوح قابل تحلیل و فهم نیز می باشد!
+
چرا ایشان یا سایت کلمه نفیاً یا اثباتاً موضعی در قبال پاسخ منتسب به ایشان خطاب به آیت الله نوری همدانی اتخاذ نکرده و نمی کنند؟
البته من به سهم و زعم خود دلیل این استنکاف را می فهمم و مایل بودم دیگران تیز دلائل خود را بیان کنند
البته وقتی شما رفتید و دلیل این استننکاف رو دریافتید و به نتیجه ای هم رسیدید اسمش اگه فرضیه نیست پس چیه؟ شما فرضیه ای در مورد دلیل این به قولی استنکاف دارید، صحت حرفم رو به ناظر بی طرف برای نتیجه گیری می سپرم.
موفق باشید.

داریوش سجّادی گفت...

دوست ناشناس
ظاهراً شما متوجه عرائض بنده نمی شوید و یا اینکه بیان بنده برای متوجه کردن جنابعالی الکن است
موضوع بحث متن و محتوای بیانیه های جناب موسوی نیست هر چند در تاریخ انتشار آن بیانیه ها و دوری و نزدیکی صدور آنها با وقایع رخداده هم در جای خود می توان شبهه کرد
اما موضوع بحث دلیل بر معلق نگاه داشتن انتساب آن نامه بود
در مورد فرضیه داشتن یا نداشتن اینجانب من هرگز مدعی نشدم فاقد فرضیه هستم.اساساً اگر فرضیه نداشتم که این پست را نمی نوشتم اما با پنهان نگاه داشتن و عدم انتشار آن دیگران را با طرح پرسش دعوت به گمانه زنی در مورد این مسئله کردم
اگر با دقت و تفطن بیشتری مطلب را مطالعه می کردید قطعاً متوجه نکته مطمح نظر می شدید
پس اجازه فرمائید به توصیه خودتان داوری را به ناظر بی طرف بسپاریم
ممنون

ناشناس گفت...

من همونم.
پاسخم درباره بحث عدم قطعیت بود، جواب این سوال رو قبلا داده بودم.
در باره موضع داشتن تون واینکه آیا اساسااین اشاره به این نوع از شما موضوعی رو به ذهن می رسونه یا نه می زارم هرکسی نظر خودش رو بده.
نظرم رو هم داده بودم، امیدوار بودم پیشتر بخونید:
عیناکپی می کنم، تا نگید نگفتم:
2:چرا ایشان یا سایت کلمه نفیاً یا اثباتاً موضعی در قبال پاسخ منتسب به ایشان خطاب به آیت الله نوری همدانی اتخاذ نکرده و نمی کنند؟
پاسخ در این مورد که چرا تکدیب یا تاییدنمیشه اول حدس شما، که اگه نرنجید شاید بشه گفت تهمت. باید بگم فرضیه تون اشتباهه. اگر آقای موسوی می خواست با سکوت در قبال شعار جمهوری ایرانی هواداراش رو حفظ کنه از همون اول هیچ موضعی در برابر این شعار نمی داد. نه اینکه اون اول بگه این شعارهارو ندید. این به وضوح ادعاتون رو رد می کنه. پس فرضیه شما حداقل باطله، و دلیل این موضوع جلب هواداراشون نیست. دوم، در مورد اینکه چرا تکدیب یا تایید نمی کنه، ببینید منبع خبر سایت پارسینه است که امیدوارم این بار رفته باشید بیاید استدلالتون رو مطرح کنیم برای اونها. چرا سایت پارسینه در برابر خبر تکدیب این نامه واکنشی نشون نمی ده؟ اونها هم می تونند دلایل اثبات نامه اشون رو بیارند. نمی تونند؟ االبته اگه دلیلی باشه. ممکنه صرفا خبر دروغی باشه که اونها باور کرده باشن. یا نیازی به تکدیب ندیدند.
آقای سجادی اینترنت پر از سایتهای خبری و این سایتها هم گاهی به عمد و گاهی براساس منبع نامعتبرشون خبر می زارند از 22 خرداد و حتی قبلش تا به حال اینترنت پر از شایعه درباره آقای موسوی باید همه زندگیشون رو ایشون ول کنه بیاد دونه دونه تکذیب کنه؟ اگه آقای موسوی بخواد حرفی بزنه سایت خودش رو داره و گرنه اگر این خبر رو جای دیگه شنیدید: الدلیل المدعی. برید دلیلش رو از مدعی اش بپرسید نه اینکه بگید یا تکذیب کن یا راسته، بهتر بود از مسئولان سایت پارسینه که منبع خبرند دلیل رو می پرسیدید در تاییدش نه از آقای موسوی که خبر در سایتشون نیست. در مورد خودشما شایعه هست که برای اینکه واسطه رابطه با آمریکا بشید اون مصاحبه رو کردید تا در چشم نظام بالا برید. خوب این تکذیب قویتون کو؟ هر خبری رو می خواید دونه به دونه تکذیب کنید در باره شما یک ده هزارم ایشون خبر نمیاد ولی همه رو قویا تایید و قویا تکذیب نکردید. چون علاف نیستید اگه حرفی رو بخواید بزنید می زنید. اگر کسی حرف از شما نقل کرد ثابت کنه از شما ست. هر حرفی رو اگر آقای موسوی تایید نکرد درست ندونید مگر اینکه دلیلی براش ببینید. عذر می خوام فقط تصور کنید با این حرف شما چه جهان بدی می داشتیم: هر روز یه آدم باید صدهزارتا سایت رو می دید اگه یکی شون دروغ خبر گذاشته باشه بره تکذیب کنه یعنی باید روزانه 5 ساعت آقای موسوی هی تکذیبیه درباره این خبر و اون خبر بنویسه، این واقعا انصاف کنید منطقیه؟ حداقل خود شما که این کار رو نکردید. من که تکذیب قوی همه شایعاتی که پیرامون شما می گند از جاسوس بودن تا دلال تا... رو نشنیدم.

پرويز پدرام گفت...

جناب آقاي سجادي
باسلام
سؤالي داشتم كه اگر پاسخ آنرا بفرمائيد ممنون مي‌شوم.البته اصراي ندارم چون ممكن است علتي شخصي داشته باشد.
و اما آن سؤال: جنابعالي كه طبق فرمايش خودتان بسيار دلبسته نظام‌ موجود در ايران هستيد چرا در آمريكا زندگي مي‌كنيد؟

داریوش سجّادی گفت...

جناب آقای پدرام سوال خوبی را پرسیده اند که احتمالاً پرسش بسیاری دیگر هم می تواند باشد
من به این سوال پاسخی درخور خواهم داد اما قبل از آن ابعاد این پرسش باید باز گردد
لذا ابتدا مایلم جناب پدرام پرسش های من را پاسخ دهند تا با شفاف شدن سوال ایشان اینجانب نیز پاسخ مکفی به سوال ایشان را بدهم
ابتدا اینکه از کجا این نقل قول را استخراج کرده اند که من دلبسته نظام موجودم؟
البته توجه داشته باشید این صرفاً یک پرسش است و نه یک جمله معترضه.
دوم آنکه چنانچه اشتباه نکنم سوال شما سوالی مرکب است و در واقع شما پرسیده اید اگر دلبسته به این نظامید چرا در ایران زندگی نمی کنید و دوم آنکه چرا در آمریکا زندگی می کنید؟
در واقع از همین جا مایلم سوال دوم خود را از جناب پدرام بپرسم و آن اینکه اگر من بجای آمریکا فرضاً در کابل یا نایروبی زندگی می کردم باز هم پرسش شما موضوعیت فعلی را داشت؟
و بالاخره آنکه از فحوای پرسش جناب پدارم چنین استنباط می شود که زندگی کردن در آمریکا برای به زعم ایشان یک دلبسته نظام بایسته و شایسته نیست در این صورت سوال بعدی ام از جناب پدرام آن است که کراهت زندگی در آمریکا برای یک به زعم ایشان دلبسته به نظام چیست؟ یا آنکه آمریکا چه مختصاتی برای زندگی کردن دارد که یک دلبسته نظام نباید از زندگی کردن در آن راضی باشد؟
ممنون می شوم جناب پدرام برای گرفتن پاسخ خود ابتدا به سوالات بنده پاسخ بگویند تا اینجانب نیز بتوانم پاسخ خود به پرسش ایشان را بدهم.
با تشکر

پرويز پدرام گفت...

جناب آقاي سجادي
باسلام
ضمن احترام به تصميم جنابعالي، عرض مي‌كنم كه به‌نظر من جالب نيست كه سؤال را (كه پرسشي شفاف و روشن است) با سؤال پاسخ گوئيم و بدتر از آن درپي كشف نيت سؤال‌كننده از سؤالي كه مطرح مي‌كند باشيم. چنين كاري بخصوص براي كسانيكه ادعاي روزنامه‌نگاري مستقل و كشف حقيقت مي‌كنند زيبنده نيست. اما به هرحال بنده پاسخ سؤالات جنابعالي را مي‌دهم:
سؤال اول- "از کجا این نقل قول را استخراج کرده اند که من دلبسته نظام موجودم؟"
پاسخ: ضمن تذكر اين نكته كه عبارت "دلبسته نظام موجود هستيد" در كامنت بنده نيز جمله‌اي معترضه نبوده است، در پاسخ جنابعالي عرض مي‌كنم كه جنابعالي در مطلبي با عنوان "آسياب به نوبت" در همين وبلاگ به آدرس زير:
http://sokhand.blogspot.com/2009/12/blog-post_22.html
چنين مرقوم فرموده‌ايد:
"نکته مهم دیگر آنکه کسر قابل اعتنائی از دوستان بر من خرده گرفته و می‌گیرند که چرا در اکثر تحلیل هایتان علی رغم انتقادات تند یا لطیف در نهایت ملاحظات حکومت و ساختار سیاسی موجود را رعایت می کنید. در پاسخ به این عزیزان نیز هر چند قبلاً بصورت خصوصی گفته ام اما این بار و اینجا مایلم در علن و با صراحت اعلام نمایم که شما به درستی متوجه شده‌اید و دوات قلم من در هر حالتی نمی‌تواند و نمی‌خواهد با کلیت و ساختار نظام موجود و حاکم بر ایران همآوردی کند دلیل آن نیز بوضوح روشن است. میلیمتر به میلیمتر این نظام برآمده از خون بهترین دوستان و پاک‌ترین فرزندان این مملکت است که جان عزیز خود را در انقلاب و جنگ فدیه استقرار و بقای این نظام کردند. نسبت اینجانب با نظام جمهوری اسلامی، نسبت پدر و فرزندی است. اینجانب و امثال اینجانب خود را ذیل نظام تعریف نکرده بلکه خود را مالک نظام می‌دانیم و فرض را بر این قرار می‌دهیم که در بدترین حالت این فرزند ناخلف از کار درآمده! اما کدام پدری فرزند ناخلف خود را می‌کُشد یا حکم به کشتن آن می‌دهد یا در مقابل کشته شدن‌اش بی‌اعتنائی می‌کند؟ همه اهتمام چنان پدری در چنان حالتی تلاش بمنظور اصلاح و رستگاری فرزندش هست و باید باشد."
سؤال دوم- اگر من بجای آمریکا فرضاً در کابل یا نایروبی زندگی می‌کردم باز هم پرسش شما موضوعیت فعلی را داشت؟
پاسخ: نمي‌شود پاسخ قاطعي در اين زمينه ارائه داد اما به احتمال زياد پاسخ من به اين سؤال منفي است و در آنصورت پرسش من موضوعيت فعلي را نداشت. در اينجا جا دارد اين نكته را متذكر شوم كه اين سؤال شما دقيقاً مصداق تلاش جنابعالي براي يافتن نيت سؤال‌كننده از سؤال است كه براي يك روزنامه‌نگار مستقل و تشنه حقيقت چون سم است.
سؤال سوم- از فحوای پرسش جناب پدرام چنین استنباط می شود که زندگی کردن در آمریکا برای به‌زعم ایشان یک دلبسته نظام بایسته و شایسته نیست در این صورت سوال بعدی‌ام از جناب پدرام آن است که کراهت زندگی در آمریکا برای یک به‌زعم ایشان دلبسته به‌نظام چیست؟ یا آنکه آمریکا چه مختصاتی برای زندگی کردن دارد که یک دلبسته نظام نباید از زندگی کردن در آن راضی باشد؟
پاسخ: استنباط جنابعالي از پرسش اينجانب كاملاً اشتباه است و منظور بنده مطلقاً اين نيست كه زندگي كردن در آمريكا براي يك دلبسته نظام كراهت دارد.
باتشكر متقابل

داریوش سجّادی گفت...

جناب آقای پدرام
قسمت نخست
از توضیح تان ممنونم هر چند آغشته به لعاب سوءظن بود. البته من چندان با این لعاب غریبه نیستم و با وضوح و تندی حجم غلیظی از این پارانوئید را در روحیه کثیر شهروندان طی سفر اخیرم به ایران مشاهده کردم
انصافاً در سفر به ایران بعد از ده سال دوری بوضوح روحیه جامعه را در حجمی بالا برخوردار از عصبیت و پرخاشگری و سوء ظن به یکدیگر دیدیم
حتی در روحیه دوستان نزدیک خودم که سالهاست با من آشنایند در مکالمات روزمره با ایشان لایه های شک و ظن و بی اعتمادی به شدت قابل رویت بود
کمااینکه جناب پدرام هم که من بدون کمترین انگیزه مخفی یا به زعم ایشان نیت خوانی و تنها جهت بازکردن ابعاد پرسش ایشان سوال هائی تکمیلی مطرح کردم تا با اشراف بهتر به پرسش ایشان پاسخی مکفی دهم بلافاصله در ذهنیت ایشان ظن نیت خوانی را ایجاد کرد
البته این فعلاً موضوع بحث ما نیست و در جای خود و بموقع می توان به دلائل رشد چنین پارانوئیدی ملی در ایران پرداخت

داریوش سجّادی گفت...

قسمت دوم
اما در مورد پرسش جناب پدرام
اولاً نقل قولی که ایشان از اینجانب در اثبات دلبسته نظام بودن آورده اند حجیت ندارند
اینجانب در آن نقل قول با توسل به تمثیل مناسبات پدر و فرزندی، جهتگیری سیاسی خود با نظام جمهوری اسلامی را تشریح کرده بودم که متضمن نوعی رابطه مالکانه آن هم نه از جنس تسخیری و تصرفی بلکه مالکیتی امانی است.
دلیل این همه وسواس جهت شفاف کردن ادعای دلبستگی به نظام بلاموضوع بودن نفس دلبستگی در تفکر اسلام بويژه اسلام شیعی است که از اساس در مسیری خلاف جهت هر گونه دلبستگی به دنیا و تعلقات آن حرکت می کند و انشاالله همه ما مدعیان اسلام و تشیع فاقد کمترین دلبستگی های دنیوی ولو دلبستگی به حکومتی باشیم که علی الظاهر خود را در مدار آخرت و معنویت تعریف کرده.
اما در مورد چرائی عدم زندگی در ایران
اولاً جنس این سوال ناظر بر رویکردی ملی گرایانه و مادی گرایانه است.
این همان مشکلی است که بیش از 30 گریبان کسر بزرگی از دوستان را گرفته که چرا مرحوم خمینی بعد از 15 سال تبعید و دوری از ایران در بازگشت وقتی از ایشان پرسیدند چه احساسی دارید ایشان فرمودند:
هیچی!
این همان مسئله ای است که مرحوم خمینی از آن تحت عنوان انقلاب خربزه نام بردند آن هم زمانی که مارکسیست ها مطالبات معیشتی از انقلاب می کردند و شعار کار و مسکن را بر اساس تفکر زیربنا اقتصاد است غایت اتقلاب تعریف می کردند در آن مقطع بود که مرحوم امام به صراحت ضمن صحه گذاشتن بر تامین نیازهای اولیه حق اشتغال و مسکن و رفاه شهروندان اما در تحلیل کلی تقلیل دادن شعارهای انقلاب به اینها را تخفیف انقلاب تا سطح نیازهای صرف مادی و شکمی دانسته که از آن تعبیر انقلاب برای خربزه کردند

داریوش سجّادی گفت...

قسمت سوم
جغرافیا و دلبستگی به نظام و بلکه وطن مفهومی است که در ترمینولوژی های کلاسیک غربی و با تکیه بر مفهوم ناسیونالیست خلق شد که در آن با تاکید بر اصل اصالت لذت و ماتریالیسم، غایت نظام رسیدن به دولت رفاه است
این در حالی است که مرحوم خمینی و انقلابش دقیقاً در نقطه مقابل آن قرار داشت
برای خمینی دوری و نزدیکی از وطن موضوعیت نداشت که دور بودن 15 ساله از جغرافیائی بشر ساخت بنام ایران ایجاد دلتنگی برایش کند و بازگشت به آن خالق ابتهاجی خاص برای وی شود
خمینی خود و انقلابش را در ذیل حاکمیت خداوند در تمامیت جهان هستی تعریف کرده بود و بر همان اساس رسالتش در ایران بودن یا نبودن را فهم نمی کرد
بر همین منطق و اساس اکنون پرسش جناب پدرام را باید و می توان از دو منظر ملی گرائی و اسلام گرائی این گونه مطرح کرد:
چه دلیلی داشت که در روز 12 بهمن سال 57 که خمینی بعد از 15 سال به ایران بازگشت به شهادت جمیع رسانه های معتبر جهان بالغ بر 4 میلیون نفر در تهران از فرودگاه مهرآباد تا بهشت زهرا به استقبال ایشان رفتند و اتفاقاً در طول تمام دوران زعامت ایشان طی ده سال حکومت شان جز فقر و کشتار و ناامنی ناشی از تحولات انقلاب و جنگ 8 ساله چیزی از جنس رفاه و تنعم و خوش باشی مادی به قاطبه طرفدارانش نداد که عموماً به اقشار مذهبی و فرودست جامعه تعلق داشتند ؟ اما علی رغم این وقتی فوت کردند بالغ بر 10 میلیون نفر از همان اقشار مذهبی و فرودست هروله کنان در سوگ امام شان بی تابی کردند؟

داریوش سجّادی گفت...

قسمت چهارم
ایشان چه دلبستگی به این نظام داشتند که علی رغم آنکه تغییر محسوسی از حیث مادی و رفاهی در زندگی شان از قبال انقلاب خمینی ایجاد نشده بود اما با وجود این نه تنها از نظام شان مطالبه ای هم نمی کردند بلکه در اوج جنگ فرزندان شان را نیز با طیب خاطر برای ماندگاری آن نظام به جبهه ها می فرستادند؟
جناب پدرام
ظرفیت رها شده از دل انقلاب خمینی و نظام برنهاده بر آن از جنس دولت رفاه نبود که با بودن در جغرافیای آن بتوان از آن منتفع شد و با دوری از جغرافیای آن محروم از چنان خدماتی ماند.
هدیه خمینی و انقلاب خمینی و نظام برآمده از انقلاب خمینی به پیروانش اعتماد بنفس، خودباوری و حریت و انسانیت ملهم از اسلامی بود که ایشان از آن تحت عنوان اسلام ناب محمدی یاد می کرد اسلامی که سیراب شدگان از آن «چشمه فضیلت» را در جمیع عرصه ها و صحنه ها و جغرافیاها روئین تن می کرد و می کند.

داریوش سجّادی گفت...

قسمت پنجم و آخر
این بمعنای لاقیدی حکومت در تامین نیازهای اولیه و بلکه ثانویه شهروندان در ایران نیست و نباید باشد اما این تقلیل دادن حکومت مطمح نظر خمینی به سطح حکومت هائی است که کم و بیش در اکثر نقاط دنیا با چنان رسالاتی مشغول تمشیت امور شهروندان شان هستند
همچنانکه این توجیهی هم نیست تا وارثان انقلاب و نظام خمینی بدون لحاظ آرمان ها و اهداف خمینی تنگ نظرانه حداقل های زندگی شرافتمندانه و با عزت را از شهروندانش در ایران را نیز مضایقه کند
تعلق خاطر به نظام جمهوری اسلامی متکی بر آرمان های خمینی، تعلق خاطر به وجوه قابل افتخار و عزت آفرینی است که قبل از آنکه ناظر بر مختصات زیست دنیوی انسان و شدت و ضعف داد و ستد این مختصات بین حکومت و شهروندانش باشد باشد ناظر بر روحیات معنوی انسان ها فارغ از رنگ و نژاد و زبان و جغرافیا است
امیدوارم توضیحات در حد کفایت قانع کننده باشند.

ناشناس گفت...

بالاخره ما نفهميديم چرا در آمريكا زندگي مي‌كنيد؟ اگر مايل نيستيد به سؤال ساده، واضح و غيرمعترضه اينجانب پاسخ دهيد چه نيازي به اينهمه سؤال و جواب و دوختن آسمان به زمين است؛ خيلي راحت بفرمائيد نمي‌خواهيد بگوئيد چرا در آمريكا زندگي مي‌كنيد.
جناب آقاي سجادي عزيز!
بله، مرض سوء‌ظن به يكديگر در جامعه ما رايج است همانگونه كه مرض خودبزرگ‌بيني در ميان تحليل‌گران ما شايع است. البته نبايد فراموش كرد كه سوء‌ظن همواره ناشي از بيماري نبوده و لذا لزوماً امر بدي نيست. بدگماني به ديگران زماني علامت بيماري است كه مقدم بر هرگونه علت و دليل عيني و بيروني باشد. اما وقتي كسي اينهمه نوشته از شما پيش‌رو دارد و بعد از اينهمه سؤال و جواب در نهايت نمي‌گوئيد كه چرا در آمريكا زندگي مي‌كنيد و بگونه‌اي با كلمات بازي مي‌كنيد كه در عين عدم پاسخگوئي به پرسش، بگوئيد پاسخ سؤال را داده‌ايد؛ روشن است كه سوء‌ظن پيش مي‌آيد. وقتي‌ همه آنچه در قالب همين پاسخ‌تان در رد دلبستگي به نظام موجود در ايران نوشته‌ايد بيش از پيش نشان مي‌دهد كه شما دلبسته اين نظام‌ايد چگونه مي‌توان همچنان حسن‌ظن داشت.
دوست گرامي!
بسياري از آنچه درباره انقلاب و جنگ و امام و دوران او گفته‌ايد از اساس اشتباه است. حرفهائي كه از فرط تكرار و عدم بحث و گفتگو در عرصه عمومي درباره آن، به‌غلط به‌واقعياتي انكارناپذير تبديل شده‌اند. اينكه ما بدنبال ماديات نيستيم، ترفندي بيش (سهوي يا عمدي) براي فرار از پاسخگوئي نبوده و نيست. البته اگر مي‌ديديم كه در نظام جمهوري اسلامي ماديات اصل نيست و واقعاً معنويات و رضاي خداوند اصل است مي‌شد چنين ادعاهائي را باور كرد ولي وقتي به‌وضوح چنين نبوده و چنين نيست راهي باقي نمي‌ماند جز اينكه چنين ادعاهائي را ترفندي براي فرار از پاسخگوئي تصور كنيم.

پرويز پدرام گفت...

پيام بالا از من است. ظاهراً اسمم را فراموش كرده بودم

داریوش سجّادی گفت...

جناب ناشناس
قرار نبود شما بفهمید چرا بنده در آمریکا زندگی می کنم
این پرسش و پاسخی بین بنده و جناب پدرام بود که اینجانب نیز جهت پاسخ مکفی ابتدا از ایشان پرسیدم آیا این پرسش شامل چرائی زندگی در آمریکا در کنار چرائی عدم زندگی در ایران تیز می شود و از آنجا که فرمودند سوال شان ناظز بر چرائی زتدگی در آمریکا نیست از پاسخ به این سوال پرهیز کردم
اما اگر شما مایل به دانستن این مسئله هستید مجدد پرسش خود را تکرار می کنم:
از فحوای این پرسش چنین استنباط می شود که زندگی کردن در آمریکا برای به زعم جناب پدرام یک دلبسته نظام بایسته و شایسته نیست در این صورت سوالم آن است که:
کراهت زندگی در آمریکا برای یک به زعم ایشان دلبسته به نظام چیست؟ یا آنکه آمریکا چه مختصاتی برای زندگی کردن دارد که یک دلبسته نظام نباید از زندگی کردن در آن راضی باشد؟
لطفاً جناب ناشناس!!! به این پرسش پاسخ دهند تا ایتجانب نیز بنحو احسن در خدمت شان باشم

داریوش سجّادی گفت...

جناب پدرام
با پوزش کامنت خود را قبل از آنکه پیغام جدیدتان را ببینم منشر کردم
لذا اکنون که مشخص شد جنابعالی پیغام گذار بوده اید ممنون می شوم برای کمک به من جهت دادن پاسخ بهتر ابتدا جنابعالی پاسخ به پرسش بنده را ارسال فرمائید
من بر اساس توضیح قبلی تصور می کردم پرسش شما ناظر بر چرائی بودن در آمریکا نیست
با تشکر

پرويز پدرام گفت...

پاسخ بنده به سؤال جنابعالي هماني است كه كامنت ماقبل آخر نوشته‌ام:
"سؤال دوم- اگر من بجای آمریکا فرضاً در کابل یا نایروبی زندگی می‌کردم باز هم پرسش شما موضوعیت فعلی را داشت؟
پاسخ: نمي‌شود پاسخ قاطعي در اين زمينه ارائه داد اما به احتمال زياد پاسخ من به اين سؤال منفي است و در آنصورت پرسش من موضوعيت فعلي را نداشت."
واضح تر عرض مي‌كنم: در سؤال من زندگي در آمريكا مهم است اما نه به اين دليل كه رابطه آمريكا و ايراني رابطه‌اي خصمانه است.

داریوش سجّادی گفت...

چناب پدرام
ظاهراً جنابعالی منوجه منظور اینجانب نشده اید
ببینید دوست گرامی
جنابعالی وقتی زندگی در آمریکا را برای بقول خودتان یک دلبسته نظام زیر سوال می برید به وضوح در حال سوال آغشته به ابهام و اعتراض از چرائی زندگی یک دلبسته به نظام اعتراض در آمریکا هستید
والی بخش مربوط به چرائی عدم زندگی در ایران را پاسخ گفتم هر چند ظاهراً پاسخ بنده را اطاله کلام تعبیر کرده اید که مجدداً توضیحی دیگر بزودی منتشر می کنم
بنابراین تکرار می کنم:
چرا به زعم شما زندگی در آمریکا برای یک به فرمایش شما دلبسته به نظام باید مهم باشد
اهمیت این زندگی در آمریکا چیست؟ تا ببینم اساساً آنچه که برای شما حائز اهمیت است برای اینجانب نیز موضوعیت دارد
ممنون می شوم توضیح بفرمائید تا تفصیلاً پاسخگویتان باشم

پرويز پدرام گفت...

جناب سجادي عزيز
جنابعالي ظاهراً مطالب بنده را به دقت مطالعه نمي‌فرمائيد. بنده درسطر پاياني كامنت دوم‌ام چنين نوشته‌ام:
"استنباط جنابعالي از پرسش اينجانب كاملاً اشتباه است و منظور بنده مطلقاً اين نيست كه زندگي كردن در آمريكا براي يك دلبسته نظام كراهت دارد."
شما چكار داريد چرا زندگي شما در آمريكا براي من مهم است؟ نيت من از سؤال را رها كنيد و پاسخ دهيد چرا ايران را ترك كرده و در آمريكا زندگي مي‌كنيد؟ البته من در كامنت اول عرض كردم اگر مايل نيستيد به اين سؤال پاسخ دهيد من اعتراضي ندارم.
به هر حال منتظر "توضيح ديگر" جنابعالي مي‌مانم.
باتشكر

داریوش سجّادی گفت...

جناب پدرام
اگر پرسش شما فقط ناظر بر همین است که در آخرین کامنت گذاشته اید پاسخ بنده نیز خیلی ساده و واضح است
سال 1999 بورسیه ای تحصیلی و خانوادگی در دانشگاه هاروارد به اینجانب و همسرم تعلق گرفت و به آمریکا عزیمت کردیم و بعد از آن نیز در آمریکا ماندگار شدیم چون شغل مناسبی به اینجانب پیشنهاد شد
منظورم راه اندازی تلویزیون هما است
بعد از آن هم کماکان با شغلی مناسب و زندگی مناسب در اینجا زندگی می کنیم
این مسائل آیا تا این اندازه برای جنابعالی اهمیت دانستن داشت
اما در مورد کامنتی که در پاسخ به چرائی نماندن یا زندگی نکردن در ایران گذاشته اید اجازه فرمائید در اسرع وقت پاسخی خدمت تان خواهم داد

پرويز پدرام گفت...

با تشكر فراوان از پاسخ تان.
لازم به گفتن است كه بله، این مسائل تا این اندازه برای بنده اهمیت دانستن داشت چرا كه همين پاسخ ساده، بسياري از تحليل‌ها و قضاوتهاي جنابعالي را توضيح مي‌دهد.
در پايان خوب است نكته‌اي را اضافه كنم و آن اينكه، ديديد كه اگر نيت‌خواني نمي‌كرديد اين پرسش و پاسخ ما براحتي تمام مي‌شد و بنده اينقدر مزاحمتان نمي‌شدم. نيت‌خواني بلائي خانمان‌برانداز است كه امروز دستگاههاي گوناگون جناح حاكم در ايران را در باتلاق خود گرفتار كرده است و آنان بدليل اين گرفتاري، بي‌گناهان بسياري را در عذاب‌ انداخته و خانواده‌هاي بسياري را مورد ظلم قرار داده‌اند.

داریوش سجّادی گفت...

خوشحالم که بالاخره پاسخ مناسب را دریافت کردید
اما وسواس اینجانب برای باز کردن ابعاد مختلف آن سوال نه به نیت، نیت خوانی شما بلکه بیشتر از این بابت بودکه طی سال های گذشته به تناوب در معرض این سوال ها قرار داشتم که چرا تو که خاطر خواه جمهوری اسلامی هستی تو ایران تیستی؟
اگه آمریکا بده چرا اونجا زندگی می کنی؟
چرا آمریکا را ول نمی کنی برنمی گردی ایران؟ و سوال های زیاد دیگری از این نوع و بر همین اساس مایل بودم با استفاده از سوال شما ضمن بسط دادن این سوال پاسخ به همه سوال کنندگان گذشته را نیز بدهم که البته چون پرسش شما فقط ناظر بر یک چرائی ساده شد از پاسخ به سوال های مشابه اما با باطنی انتقادی صرف نظر می کنم تا بعد

داریوش سجّادی گفت...

جناب آقای پدرام
قسمت نخست
همانطور که وعده داده بودم فرصت کردم تا با تامل مطلب قبلی شما در مورد چرائی در ایران زندگی نکردن را بخوانم و اکنون مایلم با صراحتی بیشتر با شما صحبت کنم.
اولاً نوشته شما آغشته به کینه و تا حدودی نفرت بود که بسیار تصنعی تلاش کرده بودید در زرورقی از ادب، متلک ها و طعنه های خود را به اینجانب گفته یا بزنید.
من نمی دانم این چه اخلاقی است که متاسفانه در عموم ایرانیان قابل مشاهده است و آن اینکه نمی توانند با مخاطب شان راحت باشند.
هر اندازه طی 30 سال گذشته از آمریکائی ها بد گفته شده اما نمی توان منکر برخی از وجوه مثبت اخلاقی ایشان نیز شد و یکی از برجسته ترین این وجوه روحیه برون گرای ایشان است که به راحتی احساس خود را با صداقت کامل به مخاطب شان منتقل می کنند.
کافی است از کسی خوششان بیآید یا بدشان بیآید بلافاصله و بدون لکنت و پرده پوشی احساس شان را با وضوح و صراحت به مخاطب نشان می دهند.
اینجانب نیز بعد از ده سال اقامت در آمریکا ضمن اینکه از چنین روحیه ای استقبال کرده ام شخصاً نیز تلاش کرده به همین شیوه با مخاطب برخورد کنم.
بنابراین اصلاً لازم نمی دیدم و نمی بینم که جناب آقای پدرام بر فرض تنفر و کینه از اینجانب تلاش کند آن را در قالب مضامینی دو پهلو پنهان کنند.
اگر با سابقه انتقادپذیری بنده آشنا باشید تصدیق می فرمائید که نه تنها از صراحت توام با تلخی و حتی درشتی، مکدر نمی شوم بلکه استقبال هم می کنم.
بنابراین لزومی نداشت با اشاره به روحیه ظن انگارانه در ایران بلافاصله اضافه فرمائید :
همانگونه که خودبزرگ بینی در میان تحلیلگران ما شایع است.
طبیعتاً اگر جناب پدرام قائل به آن است که اینجانب مبتلا به خودبزرگ بینی هستم این امر اولاً موید نگاه آسیب شناسانه جناب پدرام به اینجانب است که به زعم بنده قابل تقدیر است که فردی نارسائی ها و مشکلات روحی و روانی و نقاط ضعف بنده را ملاحظه و تشخیص داده اند.
ثانیاً در صورت تشخیص خود بزرگ بینی قدم دوم اطلاع آن به فرد خودبزرگ بین بر اساس اصل امر به معروف و نهی از منکر است و بر همین اساس مطمئن باشید بیان و اثبات مرض خود بزرگ بینی در اینجانب نه تنها ناراحت کننده برای اینجانب نیست بلکه به سهم خود سپاسگذار خواهم شد تا از این طریق توانسته ام ضمن وقوف بر مرض خود انشاالله اقدام به رفع آن نمایم.
بنابراین ضمن اینکه به شما اطمینان می دهم از صراحت کلام و انتقاد شما و هیچکس ناراحت و مکدر نمی شوم عاجزانه نیز شما را تشجیع و ترغیب می کنم که حتماً موارد این رذیله اخلاقی به اینجانب را گوشزد فرمائید تا بلکه با همت خود و یاری شما انشاالله از دام چنین رذیلتی رها شوم.
چشم انتظار انتقال مواردی که جنابعالی در روحیه خودبزرگ بین بنده ملاحظه کرده اید، می مانم.

داریوش سجّادی گفت...

قسمت دوم
جناب پدرام
در فرازی دیگر از پیغام خود فرموده اید:
وقتي‌ همه آنچه در قالب پاسخ‌تان در رد دلبستگي به نظام موجود در ايران نوشته‌ايد بيش از پيش نشان مي‌دهد كه شما دلبسته اين نظام‌ايد چگونه مي‌توان همچنان حسن‌ظن داشت؟
دوست گرامی
من که تعارف و رودربایستی با شما و هیچکس دیگر ندارم
قبلاً نیز گفته ام برای نظامی که میلیمتر به میلیمتر آن ماحصل خون بهترین دوستان من و پاک ترین فرزندان آن کشور است که در اوج انقلاب و جنگ برای استقرار و بقا و ماندگاری آن نظام جان نثاری کردند بشدت احترام قائل بوده و هستم.
استنکافم از به کار بردن واژه دلبستگی بازگشت به آموزه های دینی بنده دارد شما می توانید با این آموزه ها مانوس نباشید اما قطعاً به همان اندازه نیز باید حق دیگران را در تعلقات اخلاقی و مذهبی شان برسمیت بشناسید.
من نمی دانم شما چند سال تان است و در زمان انقلاب و جنگ حضور داشتید یا نه؟ اما به هر حال در آن مقطع جان نثاری های پاک ترین جوانان مملکت منجر به ماندگاری سقف ایران بر سر نسل فعلی شده که اکنون بتوانند درست یا غلط اعتراض ها و گلایه های خود را بر سر حاکمان نظام فریاد بزنند.
گذشته از آنکه این چگونه داوری کردن است که می فرمائید: بر فرض دلبسته به نظام بودن صرف همین دلبستگی بمعنای محق بودن در سوظن داشتن به فرد است؟
این داوری که بغایت فاشیستی است!
کدام محکمه و عقلی حکم داده یا می دهد دلبستگی هر فردی به نظام بمعنای سوءظن داشتن قهری به وی است؟
ادله و مبانی و استحکامات چنین حکمی از کجا استخراج شده؟
در ادامه فرموده اید:
بسياري از آنچه درباره انقلاب و جنگ و امام و دوران او گفته‌ايد از اساس اشتباه است. حرفهائي كه از فرط تكرار و عدم بحث و گفتگو در عرصه عمومي درباره آن، به‌غلط به ‌واقعياتي انكارناپذير تبديل شده‌اند.
جناب پدرام
این ادعا، ادعای بزرگ و قابل اعتنائی است . اما تا قبل از اثبات نمی توان بر آن صحه گذارد. لذا ممنون می شوم رفع شبهه فرموده و همه واقعیات درباره انقلاب و جنگ و امام و دوران او را نورافشانی کرده و اینجانب را از توهم خارج کنید.
جناب پدرام
جنابعالی در پایان به اعتبار گفته های اینجانب مبنی بر آنکه:
ظرفیت رها شده از دل انقلاب خمینی و نظام برنهاده بر آن از جنس دولت رفاه نبود که با بودن در جغرافیای آن بتوان از آن منتفع شد و با دوری از جغرافیای آن محروم از چنان خدماتی ماند.
هدیه خمینی و انقلاب خمینی و نظام برآمده از انقلاب خمینی به پیروانش اعتماد بنفس، خودباوری و حریت و انسانیت ملهم از اسلامی بود که ایشان از آن تحت عنوان اسلام ناب محمدی یاد می کرد اسلامی که سیراب شدگان از آن «چشمه فضیلت» را در جمیع عرصه ها و صحنه ها و جغرافیاها روئین تن می کرد و می کند.... تعلق خاطر به نظام جمهوری اسلامی متکی بر آرمان های خمینی، تعلق خاطر به وجوه قابل افتخار و عزت آفرینی است که قبل از آنکه ناظر بر مختصات زیست دنیوی انسان و شدت و ضعف داد و ستد این مختصات بین حکومت و شهروندانش باشد باشد ناظر بر روحیات معنوی انسان ها فارغ از رنگ و نژاد و زبان و جغرافیا است
فرموده اید:
البته اگر مي‌ديديم كه در نظام جمهوري اسلامي ماديات اصل نيست و واقعاً معنويات و رضاي خداوند اصل است مي‌شد چنين ادعاهائي را باور كرد ولي وقتي به ‌وضوح چنين نبوده و چنين نيست راهي باقي نمي‌ماند جز اينكه چنين ادعاهائي را ترفندي براي فرار از پاسخگوئي تصور كنيم.
دوست گرامی
جنابعالی دلیل عدم زندگی اینجانب در ایران را پرسیدید و اینجانب درست یا غلط با تکیه بر فهم و نصیب و برداشت خود را از انقلاب اسلامی بی اعتباری دوری یا نزدیکی ام به ایران را به اطلاع شما رساندم.
اگر در نظام جمهوری اسلامی بر اساس داوری جنابعالی مادیات اصل است خود این چه ارتباطی به بنده دارد؟ مگر اینجانب سخنگوی دولتمردان جمهوری اسلامی هستم؟ شما پاسخ بنده در مورد چرائی نبودم در ایران را پرسیده بودید و بنده نیز به احتساب فهم و برداشت و قرائت خودم از امام و اسلام و انقلاب خمینی پاسخ کجائی و دلیل این کجائی زیستنم را به شما دادم. الحمدالله هیچ نسبت و سمت و ارتباطی و انتفاعی هم با نظام و از نظام ندارم که در پاسخگوئی به دیگران بخواهم اغماض کنم.
انتقاد و بلکه نفرت از جمهوری اسلامی حق مسلم شماست اما اجازه ندهید آن نفرت مانع از دید شما به وجوه دیگر واقعیات شود.
زیاده جسارت است و موفق باشید

پرويز پدرام گفت...

برادر گرامي
بنده نه با شما و نه با هيچ‌كس ديگر و نه با جمهوري اسلامي و نه با هيچ نظام ديگر،‌ كينه‌اي ندارم و تنفري نسبت به آنها در من نيست.
آخر شما چگونه كارشناسي هستيد كه فردي را نمي‌شناسيد او هم شما را نمي‌شناسد و هيچ رابطه‌اي با هم نداشته‌ايد ولي فكر مي‌كنيد او نسبت به شما كينه دارد؟
اين پارانوئيد است يا آن؟

داریوش سجّادی گفت...

جناب آقای پدرام
شما وقتی به زبان طعنه خطاب به اینجانب می فرمائید:
« همانگونه که خودبزرگ بینی در میان تحلیلگران ما شایع است»
به بنده حق بدهید در خوش بیانه ترین برداشت فرض را بر کراهت آقای پدرام از خود بابت تلقی خودبزرگ بینی اینجانب دارند
تلقی که به زعم بنده مبارک است چنانچه با ادله و موارد به بنده منتقل شود تا اقدام به اصلاح خود کنم
در ضمن این درست است که بنده جنابعالی را نمی شناسم اما قطعاً جنابعالی حداقلی از شناخت از اینجانب بواسطه سال ها نوشته هایم دارید
بنابر همین حداقل شناخت است که قطعاً به این نتیجه رسیده اید که اینجانب از رذیلت خودبزرگ بینی رنج می برم
باز هم تکرار می کنم از اصل انتقاد جنابعالی ناراحت نشده و ضمن استقبال از صراحت گوئی ممنون می شوم موارد را منتقل فرمائید

ناشناس گفت...

oh ; khodayeh man cheh baseh daghe!ashgheh bas ostad o danesgjo hastam albateh ba hefzeh ehteram
cheh fargh mekonad koja bashei be nazareh man hamen ke sedayi dashteh bashi barayeh poshtebani az ghagh haman kafi ast mohem in ast sargarm-meh rozmar-rege nashe makhsosan dr amreka ke sob ta shab bayad bedavi barayeh jam kardaneh maleh donya ke motasefaneh agsareh mardomeh amreka hamen tor hastand (yani dolat mardaneh jahan khareshon )intor kardeand (sargarmeh donya bashand )dr hali ke ostad in tor nashodand va darand barayeh iran ghalam mezanand va ba ghalameshan say mekonand iran behtari ra besazand be omedeh on roz ke hameh orezo darem
dostareh shoma daneshjoyeh sal avli ostad benahyat dosetan daram
barayetan arezoyeh mofaghyat mekonam dostareh shoma 1 nashenas dr in donyayeh pahnavar

ناشناس گفت...

جناب سجادی ...در مورد حضور شما در خارج از کشور سوالی داشتم.گیرم که زمانی به دلیلی خارج شدید و پیشنهاد خوبی هم دریافت کردید...شما که مدام یاد میکنید از قهرمانانی که زمان جنگ از کشور دفاع کردن و امثال بهزاد بلور رو که تنها جرمش کار کردن در رسانه ای است که شما خوشتون نمیاد به استهزا میگیرید که ژست ایران دوستی گرفته,چطور میخواهید ما در مورد شما هم همین قضاوت رو نکنیم؟ شما هم برگردید کنار ما درون میهن و درد ما رو لمس کنید نه از اینکه از فواصل چند هزار کیلومتری برای ما تئوری و نظریه و رنجنامه و تحلیل و امثالهم صادر کنید!!! شمایی که به اقرار خودتون اشتباهی هستید در بیرون از کشور و اپوزیسیون رو مشکل دار و غافل از فضای داخلی میدونید تشریف بیارید شجاعانه در داخل فعالیت کنید...تا احیانا تن شما هم به داغ و درفش برادران ارزشی بخورد و آن زمان اظهار نظر و راهکار بفرمایید....من به عنوان یکی از جوانان ایرانی مدعی بیرون گود نشین رو قبول ندارم....