سید عباس سجادی، فرزند شهر ری بود و در جوار آستانه حضرت عبدالعظیم روئید و بالیده آئین پهلوانی و خاک خورده گود زورخانه های عبدالعظیم بود.
پهلوان تا روز آخر آئین پهلوانی را پاس داشت و مطلع شدم صبح روز شنبه بعد از خروج از بانک پیرمرد مورد هجوم حرامیان در کمین نشسته قرار گرفته و ناجوانمردان در طمع مواجب پیرمرد، ناجوانمردانه به آن جوانمرد حمله کردند و پدرم با کهولت سن و در 72 سالگی به رسم باج ندادن و نترسیدن «پهلوانان» با ایشان گلاویز شده و حرامیان نیز بدن خسته از گرد پیری اش را به ضرب خودروی شان در هم کوبیدند و گریختند و ساعاتی بعد پهلوان از شدت خون ریزی، یگانه پسرش و دخترانش را تنها گذاشت و رفت!
سید!
خدانگهدارت. فراموشت نمی کنیم.
اما سخنی با دوستان.
همه عزیزانی که بزرگواری کردند با پیغام های هم دردی خود اسباب تسلی خاطر بنده را فراهم آورند اینجانب را قرین منت و لطف خود کرده و از یکایک شما بزرگواران کمال امتنان را دارم.
داریوش سجادی بالغ بر 30 سال است که برای شما می نویسد و اگر مجال و فرصت و بضاعتی باشد باز هم برایتان خواهم نوشت. بنده تعلقی به خود ندارم. داریوش سجادی ، داریوش سجادی شماست. سجادی تان درست یا غلط اعتقادات و عقاید و آرا و نظرات و تحلیل و گمانه هایش را به فرض صحت به شما بزرگواران عرضه کرده و می کند. سجادی شما چشم امید دارد اگر صحت و راستی در نوشته هایش هست اسباب تنویر افکار مخاطبش شود و اگر هم نظراتش خالی از صواب است با تحشیه و نقد دوستان خود را اصلاح کند.
همه دوستانی که ازسجادی تان ناخرسندید و همه دوستانی که از سجادی تان خرسندید. همه دوستانی که از سجادی تان متنفرید و همه دوستانی که از سجادی تان متنفر نیستید. بنده هیچ گاه نه ارزنی از دشنام هایتان مکدر شده ام و نه بابت خفض جناح تان ارزنی بر خود بالیده و مغرور شده ام. مخاطبان بنده اعم از مخالفان نظراتم و موافقان نظراتم را همواره در مقام عزیزانم نگریسته ام و چشم امید داشته و دارم تا انشاالله به آن درجه از بلوغ برسیم تا بتوانیم در عین اختلاف سلائق به یکدیگر انس و مهر بورزیم.
اکنون و بعد از 30 سال بی وقفه نوشتن داغدارم و مدتی از خدمت تان مرخص می شوم. انشاالله اگر مشکلی پیش نیآید تلاش دارم برای مراسم ختم «پهلوان» خود را به تهران برسانم. اگر توفیق شد انشاالله خوشحال خواهم شد تا بخشی از دوستان را در مسجدی که به همین منظور در نظر گرفته شده ملاقات کنم.
محل و زمان مراسم ختم را متعاقباً اعلام خواهم کرد.
در پایان نوشته ای را که در سفر 3 سال پیش خود به ایران پدرم تحریر کرده بود (زندگی) و به من داد تا برایش اصلاح و منتشر کنم را با تاخیری که متاسفانه موضوعیت اش شامل خودشان شد را اینک و ذیلاً در این مکان منتشر می کنم.
روحت شاد پهلوان و خدایت ما را بیآمرزد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
زندگی
پیدایش مرگ در زندگی انسان ها امری اجتناب ناپذیر است. هیچ کس نمی تواند منکر آن شود که مرگ وجود ندارد. هیچ کس نمی خواهد اسم مرگ را بشنود چون چیزی بدتر از مرگ و مردن برای انسان ها وجود ندارد.چون زندگی به هر عنوان شیرین است. از آن به راحتی نمی توان گذشت. یکی از خصایص انسان ها همانا فراموشی از مرگ است که در نهاد هر انسانی نهفته است. چون اگر فراموشی نباشد تا انسان مرگ را فراموش کند کل انسانیت بخطر می افتد. ما به دنیا می آئیم که زندگی کنیم نه آنکه به یاد مرگ و مردن باشیم. چون اگر هر لحظه به یاد مرگ باشیم دیگر زندگی برای بشر مفهومی ندارد. وقتی یکی از بستگان ما فوت می کند همه فامیل از فقدان تازه درگذشته ناراحت و گریانیم اما حداکثر تا یک سال برای او سوگواری می کنیم و بعد دیگر فراموش می شود و از یاد می بریم که چنین شخصی وجود داشته است. این خود از رازهای طبیعت است که باید باشد . اگر نباشد نظم دنیا بر هم می خورد.
انسان زاده مرگ است. باید در موقع مقتضی بمیرد تا نظم دنیا بر هم نخورد. این خود از خصایص ذاتی انسان است. اما آدمیانی هستند که مردن را درک نمی کنند. از مردن گریزانند. در صورتی که ما باید خود را با مرگ هماهنگ کنیم.
این هماهنگی خود نزدیکی به خداست.
بشر باید خدا را به حد اعلی دوست داشته باشد که چنین موهبتی را به ما هدیه می کند و ما را به سمت خود می برد.
من نمی گویم در جوانی کسی بمیرد و از مواهب زندگی استفاده نبرد بلکه ما باید از زندگی لذت ببریم و زندگی را بمفهوم مطلق دوست داشته باشیم و بتوانیم آن طور که باید زندگی را درک کنیم و بفهمیم از زندگی چه می خواهیم و بتوانیم به معذورات زندگی پی ببریم.
همانا این زندگی «مردن» تدریجی است. بنابراین باید از زندگی استفاده خوب ببریم تا چنانچه روزی مرگ بسراغ ما آمد با آغوشی باز به پیشواز آن برویم.
از محو شدن نهراسیم. زیبائی زندگی به این است که مرگ باشد. اگر مردن نبود بشر به چه روزی می افتاد؟
پیر می شدیم و غلغله ای بپا می شد و همه مرگ مرگ می کردیم.
آیا فکر کرده ایم وقتی یک نفر مرد یا زن پس از رسیدن به یکصد و بیست سالگی چه کار خواهد کرد؟
جز نق زدن از او کار دیگری بر نمی آید. پس باید پناه به خدا ببریم تا در موقع مناسب ما را بسوی خود ببرد.
اصولاً ما نمی دانیم چرا به دنیا می آئیم و چرا می رویم؟ اگر می دانستیم که قرار است در دنیا تا این اندازه زجر بکشیم اصولاً قصد آمدن به دنیا را نمی کردیم. اما حالا که آمدیم باید با مفاهیم آن بسازیم و خوبی و بدی های آن را بپذیریم و بعد که پیر شدیم با اشتیاق بسوی معشوق برویم.
شعر زیر عمق دوست داشتن معشوق است:
بعد مرگم مکنید گریه که آشفته منم
سوی معشوق روم آتش خاموش منم
اصولاً مردمی که صداقت دارند خدا را بصورت مطلق می شناسند.
با خدا بطور دائم در راز و نیازند و از مرگ هراسی ندارند چون در تمام شب و روز با خدا دمساز و هماهنگ اند.
بیشتر مردمی که نماز می خوانند تصور می کنند فقط در موقع نماز خواندن باید با خدا راز و نیاز کرد در صورتی که این اشتباه است. بطور مطلق باید بگویم بخش عمده ای از مردمی که نماز می خوانند از مفاهیم نماز هیچ گونه بهره ای ندارند چون نماز به عربی گفته شده و آنها فقط آن را حفظ یاد گرفته و عادت کرده اند نماز بخوانند و این نماز یک نوع عادت است و دیگر هیچ. این اشخاص به هیچ وجه کاملاً خداشناس نیستند و نماز را فقط وظیفه خود می دانند. چون به آنها گفته اند اگر نماز نخوانی به جهنم می روی لذا مفهوم اصلی نماز برایش مهم نیست . این اشخاص چون خدا شناس نیستند اگر آنها در کار روزانه هر نوع خلافی از دست شان برآید انجام می دهند چون با محبوب خود آشنائی ندارند و خدا شناس نیستند.
برای مثال خدمت شما عرض کنم وقتی یک زن و مرد عقد ازدواج با هم می بندند و یا نامزد می شوند شب و روز بفکر یکدیگرند. لحظه ای از هم غافل نیستند. بشدت تا حد پرستش هم دیگر را دوست دارند. این نشانه ای است تا ما نیز خداوند را معشوق و محبوب خود بدانیم و برای رسیدن بمعشوق که همانا خداوند متعال است ابائی نداریم و از محو شدن باکی نداریم و دوست داریم هر چه زودتر بمعشوق برسیم و از ترس خداوند دست به کارهای خلاف نمی زنیم.
از پیرمرد70 ساله پرسیدم: شما برای چه نماز می خوانی و هدف ات چیست؟
گفت: ممکن است از راه راست منحرف شوم و بدینوسیله خداوند من را به راه راست هدایت می کند.
این شخص نمی داند نعمتی بنام «مغز» در وجودش نهفته است که اگر پرورش داده شود نه تنها منحرف نمی شود بلکه به راه راست هم هدایت می شود.
سید عباس سجادی
زندگی
پیدایش مرگ در زندگی انسان ها امری اجتناب ناپذیر است. هیچ کس نمی تواند منکر آن شود که مرگ وجود ندارد. هیچ کس نمی خواهد اسم مرگ را بشنود چون چیزی بدتر از مرگ و مردن برای انسان ها وجود ندارد.چون زندگی به هر عنوان شیرین است. از آن به راحتی نمی توان گذشت. یکی از خصایص انسان ها همانا فراموشی از مرگ است که در نهاد هر انسانی نهفته است. چون اگر فراموشی نباشد تا انسان مرگ را فراموش کند کل انسانیت بخطر می افتد. ما به دنیا می آئیم که زندگی کنیم نه آنکه به یاد مرگ و مردن باشیم. چون اگر هر لحظه به یاد مرگ باشیم دیگر زندگی برای بشر مفهومی ندارد. وقتی یکی از بستگان ما فوت می کند همه فامیل از فقدان تازه درگذشته ناراحت و گریانیم اما حداکثر تا یک سال برای او سوگواری می کنیم و بعد دیگر فراموش می شود و از یاد می بریم که چنین شخصی وجود داشته است. این خود از رازهای طبیعت است که باید باشد . اگر نباشد نظم دنیا بر هم می خورد.
انسان زاده مرگ است. باید در موقع مقتضی بمیرد تا نظم دنیا بر هم نخورد. این خود از خصایص ذاتی انسان است. اما آدمیانی هستند که مردن را درک نمی کنند. از مردن گریزانند. در صورتی که ما باید خود را با مرگ هماهنگ کنیم.
این هماهنگی خود نزدیکی به خداست.
بشر باید خدا را به حد اعلی دوست داشته باشد که چنین موهبتی را به ما هدیه می کند و ما را به سمت خود می برد.
من نمی گویم در جوانی کسی بمیرد و از مواهب زندگی استفاده نبرد بلکه ما باید از زندگی لذت ببریم و زندگی را بمفهوم مطلق دوست داشته باشیم و بتوانیم آن طور که باید زندگی را درک کنیم و بفهمیم از زندگی چه می خواهیم و بتوانیم به معذورات زندگی پی ببریم.
همانا این زندگی «مردن» تدریجی است. بنابراین باید از زندگی استفاده خوب ببریم تا چنانچه روزی مرگ بسراغ ما آمد با آغوشی باز به پیشواز آن برویم.
از محو شدن نهراسیم. زیبائی زندگی به این است که مرگ باشد. اگر مردن نبود بشر به چه روزی می افتاد؟
پیر می شدیم و غلغله ای بپا می شد و همه مرگ مرگ می کردیم.
آیا فکر کرده ایم وقتی یک نفر مرد یا زن پس از رسیدن به یکصد و بیست سالگی چه کار خواهد کرد؟
جز نق زدن از او کار دیگری بر نمی آید. پس باید پناه به خدا ببریم تا در موقع مناسب ما را بسوی خود ببرد.
اصولاً ما نمی دانیم چرا به دنیا می آئیم و چرا می رویم؟ اگر می دانستیم که قرار است در دنیا تا این اندازه زجر بکشیم اصولاً قصد آمدن به دنیا را نمی کردیم. اما حالا که آمدیم باید با مفاهیم آن بسازیم و خوبی و بدی های آن را بپذیریم و بعد که پیر شدیم با اشتیاق بسوی معشوق برویم.
شعر زیر عمق دوست داشتن معشوق است:
بعد مرگم مکنید گریه که آشفته منم
سوی معشوق روم آتش خاموش منم
اصولاً مردمی که صداقت دارند خدا را بصورت مطلق می شناسند.
با خدا بطور دائم در راز و نیازند و از مرگ هراسی ندارند چون در تمام شب و روز با خدا دمساز و هماهنگ اند.
بیشتر مردمی که نماز می خوانند تصور می کنند فقط در موقع نماز خواندن باید با خدا راز و نیاز کرد در صورتی که این اشتباه است. بطور مطلق باید بگویم بخش عمده ای از مردمی که نماز می خوانند از مفاهیم نماز هیچ گونه بهره ای ندارند چون نماز به عربی گفته شده و آنها فقط آن را حفظ یاد گرفته و عادت کرده اند نماز بخوانند و این نماز یک نوع عادت است و دیگر هیچ. این اشخاص به هیچ وجه کاملاً خداشناس نیستند و نماز را فقط وظیفه خود می دانند. چون به آنها گفته اند اگر نماز نخوانی به جهنم می روی لذا مفهوم اصلی نماز برایش مهم نیست . این اشخاص چون خدا شناس نیستند اگر آنها در کار روزانه هر نوع خلافی از دست شان برآید انجام می دهند چون با محبوب خود آشنائی ندارند و خدا شناس نیستند.
برای مثال خدمت شما عرض کنم وقتی یک زن و مرد عقد ازدواج با هم می بندند و یا نامزد می شوند شب و روز بفکر یکدیگرند. لحظه ای از هم غافل نیستند. بشدت تا حد پرستش هم دیگر را دوست دارند. این نشانه ای است تا ما نیز خداوند را معشوق و محبوب خود بدانیم و برای رسیدن بمعشوق که همانا خداوند متعال است ابائی نداریم و از محو شدن باکی نداریم و دوست داریم هر چه زودتر بمعشوق برسیم و از ترس خداوند دست به کارهای خلاف نمی زنیم.
از پیرمرد70 ساله پرسیدم: شما برای چه نماز می خوانی و هدف ات چیست؟
گفت: ممکن است از راه راست منحرف شوم و بدینوسیله خداوند من را به راه راست هدایت می کند.
این شخص نمی داند نعمتی بنام «مغز» در وجودش نهفته است که اگر پرورش داده شود نه تنها منحرف نمی شود بلکه به راه راست هم هدایت می شود.
سید عباس سجادی
۴ نظر:
ان شاءاالله در پناه رحمت حق باشند و شما هم در حکم باقیات الصالحات ایشون
یا علی
roheshan shad ba khoban o bozorgan hamneshen shavand; hal mefahmam az hamchenen pedari farekhteh bayad chenen pesari ghadr-dan tarbeyat shodeh bashad
ghalbam ra atash zaded cheghadr dardnak ast dardeh dori ;az khodayeh mehrban barayeh shoma azez sabr az khoda khastaram chon dardeh shoma ra be khobi dark mekonam man ham pedr azezam ra taghreban hamin jor az dast dadam faghat az lahzeiy ke fahmedam geryanam va barateh shoma sabr arezo daram . khoda harameyan ra lanat konad ke az 1 peremard ham nemegozaran asodeh bekhab pedar khodayat hamrahat
سلام
پس عزا بر خود کنید ای خفتگان
زان که بد مرگیست این خواب گران
روحش شاد
کنار عکس تو پر ازحال وهوای گریه ام
شکوه نمی کنم ولی پر از صدای گریه ام
شکوه نمی کنم ولی دنیا فقط یه منظره ست
تو اون طرف من این طرف فاصله مون یه پنجره ست
شکوه نمی کنم ولی دوزخ دنیا مال من
تو پر کشیدی از زمین به شوق پروانه شدن.
حرفی نمی تونم بزنم فقط داریوش سجادی من تسلیت. به امید دیدار.
سعید1800
ارسال یک نظر