۱۳۹۰ فروردین ۱۶, سه‌شنبه

کلاه قرمزی ها!

بازبینی نقش و ماهیت رسانه های فرامرزی فارسی زبان
عباس عبدی روزنامه نگار و تحلیلگر صاحب سبک منسوب به «جنبش اصلاح طلبی» اخیراً دو پست جدید و قابل مناقشه تحت عناوین «شکست انحصار رسانه ای» و «چرا نقش اردوغان برجسته شده» را در وبلاگ آینده منتشر کرده.

ایشان در پست نخست با استناد به تعدد و تکثر بوجود آمده در دنیای رسانه (با تاکید بر گسترش رسانه های تصویری ـ ماهواره ای در ایران) اظهار داشته:
از نظر من مهم‌ترین رویداد سال 1389 در ایران، شكست و پایان انحصار رسانه‌ای در ایران است که منجر به تعمیق دوگانگی میان خانه و خیابان می شود.
به اعتقاد ایشان شبكه‌های جدید تلویزیونی:
اولاً بسیار حرفه‌ای و به صورت رسانه و اثرگذار عمل می‌كنند.
دوم این که دست‌اندركاران و مجریان این رسانه‌ها بدلیل آنکه در سال‌های اخیر از كشور رفته و سابقه رسانه‌ای داشته‌اند از مزیت آشنائی با فضای عمومی ایران برخوردارند.
سوم اینكه اگر رسانه‌های قبلی، می‌كوشیدند كه انحصار سیاسی رسانه‌های داخل را تهدید كرده و بشكنند، رسانه‌های فعلی تمامی حوزه‌ها از جمله؛ هنر، ادبیات، سیاست و سرگرمی و اجتماع را پوشش می‌دهند و شكسته شدن انحصار رسانه‌ای همه‌جانبه است.
چهارم اینكه، شكست انحصار رسانه‌ای فعلی، برخلاف گذشته كه محدود به مناطق مرفه‌نشین شهری می‌شد، تمامی كشور را دربرگرفته است، به طوری كه روستاها نیز از رسانه‌های جدید استفاده می‌كنند و مقابله فیزیكی و سخت‌افزاری با این حد از توسعه رسانه‌های جدید تقریباً غیر ممكن شده است.
به اعتقاد آقای عبدی:
مشكل اینجاست كه رسانه‌های انحصاری پیشین، آمادگی ندارند كه وارد چنین رقابتی شوند. آنها با اصرار بر به رسمیت نشناختن رسانه‌های دیگر، خود را بی‌نیاز از ورود به عرصه این رقابت می‌دانند، در نتیجه بر ادامه سیاست‌های پیشین خود اصرار می‌ورزند و همین مسأله موجب كاهش بیش از پیش اعتبار و ریزش بیشتر مخاطبان این رسانه می‌شود و از این راه ناخواسته به تقویت رسانه‌های مخالفان كمك می‌كنند.
برخلاف نظر آقای عبدی، شخصاً بر این باورم که می توان درک و استنباطی متفاوت از ماهیت و عملکرد رسانه های نوین مطمع نظر ایشان را احصاء کرد. از جمله آنکه: 
اولاً جمیع رسانه های فارسی زبان اعم از رسانه های صوتی و تصویری و مکتوب در داخل و خارج از کشور فاقد استاندار و هویت حرفه ای اند. بواقع در جامعه رسانه ای ایرانیان هیچ رسانه فارسی زبان در داخل و خارج از کشور وجود ندارد که بتوان آن را رسانه ای حرفه ای محسوب کرد. همچنانکه به ضرس قاطع می توان ثابت کرد روزنامه نگار بمعنای حرفه ای کلمه در داخل و خارج از ایران به زحمت به تعداد انگشتان دو دست می رسد!
چنین فقری اولاً بازگشت به بی در و پیکر بودن جامعه مطبوعات ایران دارد که با حداقل احراز صلاحیت اقدام به گزینش روزنامه نگار می کند و ثانیاً اساتید دانشکده های روزنامه نگاری در ایران همه چیز را به دانشجویان خود می آموزند جز آنچه که باید بیآموزند و آن ایستادن بر اصل بی طرفی و بی احساسی و اتکای بر نگاه صرفاً کارشناسی از منظر روزنامه نگاری به پدیده های اجتماعی است.
بر این اساس روزنامه نگاری در ایران را می توان حرفه ای بغایت نحیف و رنجور دید که در جایگاه درست خود تعریف نشده و عموم اعضاء منسوب به خانواده مطبوعات ایران در عالی ترین سطح حداکثر انشاء نویسانی متبحرند که بجای در میانه ایستادن و شرح و تحلیل کارشناسی دادن از پدیده ها،عموماً در قد و قواره فعال سیاسی ظاهر شده ضمن تعریف خود در مقام یکی از طرفین دعوا، قلم روزنامه نگاری را آغشته به عنصر قدرت و داوری کرده و می کنند.
روزنامه نگاری در مقام تمثیل بمثابه حرفه پزشکی است. بر اساس طبیعت حرفه پزشکی و تحلیف این حرفه بر جمیع طبیبان فرض است تا در مواجهه با بیمار صرف نظر از کیستی بیمار و خوشایند یا بدآیند از شخصیت فردی یا اجتماعی بیمار، طبیب اهتمام خود را صرفاً منحصر به یابش درد و پیچیدن نسخه جهت درمان درد کند. با اتکای بر چنین اصل مفروضی در دنیای طبابت قطعاً چنانچه در مقام تقریب بذهن به عنوان مثال میرحسین موسوی و حسین شریعتمداری بطور همزمان دچار آنفولانزا شده و به مطب دکتر «محمدرضا خاتمی» جهت درمان رجوع کنند بر محمد رضا خاتمی فرض است تا بدون کمترین لحاظ شیدائی یا نفرت از طرفین، صرفاً و با اتکای بر تخصص طبیبانه خود درد طرفین را شناسائی و درمان لازم را تجویز کند. ارزنی دخالت دادن شیدائی از موسوی یا اعمال نفرت از شریعتمداری در مراحل طبابت این دو، نافی اصل طبابت حرفه ای و کارشناسانه و از درجه اعتبار افتادن طبیب مزبور است. روزنامه نگاری نیز چیزی شبیه طبابت است با این تفاوت که روزنامه نگار برخلاف طبیب ملزم به درمان یا یابش چگونگی درمان نیست و صرفاً موظف به تبیین و تشریح کارشناسانه و بی طرفانه موضوع به مخاطب است و ارزنی حق داوری در موضوع مورد بحث را نداشته و مکلف به محول کردن «داوری» به مخاطب است.
به تعبیری دیگر روزنامه نگاری قرائتی وارونه از تعریف جوانمردی نزد شیخ ابوالسعید ابوالخیر است که آن را شوخ مرد به روی مرد نیآوردن است!
شیخ ما روزی در حمام بود، درویشی شیخ را خدمت می‌کرد و دست بر پشت شیخ می‌مالید و شوخ بر بازوی او جمع می‌کرد چنان‌ که رسم قائمان باشد. تا آن کس ببیند که او کاری کرده است. پس در میان این خدمت از شیخ سوال کرد که: «ای شیخ! جوانمردی چیست؟» شیخ ما حالی گفت: «آن‌که شوخ مرد به روی مرد نیاوری»
در ژورنالیزم برخلاف اندرز ابوالخیر «جوانمردی متوقع از روزنامه نگار» آن است تا صرف نظر از خوشایند یا بدآیند مخاطب چرک های جامعه را منصفانه و واقعبینانه و کارشناسانه و با وضوح در مقابل چشمان جامعه قرار دهد. امری که متاسفانه در جامعه مطبوعات فارسی زبان نایاب است.
محمد قوچانی، امیر محبیان همچنین خود آقای عباس عبدی از معدود روزنامه نگاران انگشت شماری اند که ایشان را می توان در دایره روزنامه نگاری حرفه ای تعریف کرد که سوای جهت گیری های سیاسی و شناخته شده شان اما در کسوت روزنامه نگار وقتی اقدام به تبیین و تحلیل پدیده های سیاسی می کنند خواننده مطالب شان بوضوح بی احساسی حرفه ای و مهار عواطف و تراوش قلم کارشناسانه شان را فهم و درک می کند. اما واقعیت پروضوح و غیرقابل کتمان آنست که صرف نظر از چنان استثناهائی، فضای رسانه ای ایران چه از حیث مخاطب و چه از حیث روزنامه نگار بشدت آغشته به منطق باینری است. در این فضا روزنامه نگار از چشم مخاطب اسیر دو قطبی «یا با ما ـ یا بر ما» است و بر همین مبنا متظاهرین به روزنامه نگاری می کوشند برای بقا و ترقی و درخشش در چنین فضائی، ضمن تعریف خود در یکی از طرفین جبهه، دوات قلم شان را هر اندازه که می توانند بنفع جبهه خودی و خوشایند جبهه خودی و علیه جبهه مقابل و شناعت جبهه مقابل بر صفحه روزنامه برقصانند. طبیعتاً روزنامه نگاری که بخواهد تن به چنین فضائی نداده و متعهد به الزامات این حرفه بماند بسرعت مخاطبش را که سالها به خوشگوئی صرف از حبیب و بدگوئی مدام از رقیب عادت کرده از دست داده و مخاطب را دچار اضطراب و تشویش خاطر می کند. اضطرابی که یادآور شرطی شدن آن مادیانی است که سالها علوفه اش را در یک گوشه اصطبل می گذاشتند و زبان بسته نیز همواره برای سد جوء به همان جا رجوع می کرد و وقتی یک بار در دو گوشه متفاوت دو سبد علوفه را قرار دادند، زبان بسته در «تحیّـُر انتخابی متفاوت با نظم همیشگی» آنک ناتوان از تصمیم گیری از گرسنگی مُرد!
فضای فعلی ایران بویژه بعد از انتخابات ریاست جمهوری سال 88 مصداقی برجسته از چنین آلودگی است. شخصاً و طی ماه گذشته دو ایمیل مشابه از دو شخص متفاوت در دنیای رسانه داشتم که موید چنین ادعائی است.
در ایمیل نخست که ارسالی از جانب مدیران یکی از سایت های منسوب به اصولگرایان معتدل است در پاسخ به چیستی محدودیت های فعلی رسانه ها در داخل کشور اظهار شده بود:
«در حال حاضر از جانب حکومت برای انتشار هر مطلبی که بنوعی در آن از لفظ جنبش سبز استفاده شده منع شده ایم جز آنکه از ایشان تحت عنوان فتنه سبز نام ببریم» 
ایمیل دوم به خامه یکی از روزنامه نگار منسوب به اصلاح طلبان که اخیراً بدلیل برخی انتقادات از جنبش سبز مورد بی مهری و اخراج از رسانه متبوعه اش واقع شده، آمده بود:
«اکنون و در میانه معدود مطبوعات باقی مانده از اصلاح طلبان آنچنان دیکتاتوری سبزی حاکم است که دوستان اجازه اظهار کمترین ایراد یا انتشار کمترین نقد یا اعتراضی به ساحت جنبش سبز را نمی دهند»
همین فضای مسموم با شدت و قوتی افزون تر گریبانگیر فضای رسانه ای در خارج از کشور است و منسوبان به روزنامه نگاری با تن دادن به چنین دو قطبی سیاه و سفیدی می کوشند با هر اندازه مدح بیشتر از جبهه خودی و ذم افزون تر از جبهه مقابل، ستاره اقبال خود را برای مخاطب شان پرفروغ نگاه دارند. طبیعی است خلق و بسط و تعمیق چنین فضای مسمومی بر خلاف گوشزد «شیخ مصلح الدین» که «فهم سخن چون نکند مستمع ـ قوّت طبع از متکلم مجوی» مُنتج به لحاظ کردن قانون طلائی «صائب تبریزی» مبنی بر «مستمع صاحب سخن را بر سر کار آورد» شده و طبعاً چنان قلم دارانی در چنان رسانه هائی غیرحرفه ای، آنی گویند و آنی نویسند که مخاطب می پسندد. به بیانی دیگر چنان «رسانه غیر حرفه ای» برخوردار از چنان «مخاطب غیر حرفه ای» نیز هست و بالطبع مراد حاصل است و «خطیب و مخاطب» و «مستمع و متکلم» یکدیگر را پیدا کرده و طرفین بدلیل ندانستن و ناآشنا بودن با الزامات حرفه ای دنیای رسانه و با اتکای بر «اصل قناعت» هر دو «راضی از یکدیگر» و با «رضایت از کنار یکدیگر» بلند می شوند و برای یکدیگر کف می زنند.
به بیانی دیگر در چنین فضائی مخاطب قبل از آنکه در جستجوی رسانه آگاهی دهنده باشد در جستجوی تشفی خاطر از طریق پیوند «این همانی» بین خود و رسانه بازگوکننده تمایلات خود است. کاوشی که مصداق بارز طعنه زیرکانه بابا افضل کاشانی مبنی بر «هر چيز كه در جستن آنی، آنی» خواهد شد.
ثانیاً برخلاف اعتقاد آقای عبدی برخورداری رسانه های خارج از کشور از دست اندرکاران و مجریانی جدید الهجرت که با فضای عمومی ایران آشنایند، لزوماً مزیت نیست. ظاهراً این بخش از اظهارات آقای عبدی بیشتر بازگشت به رسانه هائی از قبیل تلویزیون فارسی زبان VOA و BBC دارد که درصد بالائی از کادر تحریریه خود را از میانه روزنامه نگاران جدیدالمهاجر جذب کرده اند. در مورد VOA ادعای آقای عبدی اساساً موضوعیت ندارد و تقریباً عموم کادر خبری این «شبه رسانه» اساساً فاقد حداقل سواد و تخصص حرفه ای بوده در عین حال که کمتر فردی در VOA را می توان یافت که جدیدالمهاجر نیز باشند. بدنه VOA عمدتا شامل معدود بقایای سلطنت طلبانی است که بدلیل ناآشنائی با الزامات تخصصی دنیای رسانه بسرعت و شدت VOA را از قالب رسانه مُبدل به کاریکاتوری هجوگونه در حاشیه رسانه های خارج از کشور کردند.
برنامه پارازیت یکی از برجسته ترین نمونه ها در ماهیت غیرحرفه ای و هجو این «شبه رسانه» در کنار دیگر برنامه های آن است. پارازیت از معدود برنامه هائی است که در خارج از کشور تهیه شده و تصادفاً برخوردار از بالاترین تعداد مخاطب در داخل و خارج از کشور است. همین که این برنامه که با لحاظ لودگی و در سخیف ترین و نازل ترین شکل و سطح و محتوا و بدون برخورداری از کمترین استاندارد و اقتضائات دنیای رسانه، نزد مخاطب اقبال پیدا کرده همین امر به خودی خود موید غیرحرفه ای بودن بخش عظیمی از رسانه ها و مخاطبان رسانه ها در داخل و خارج از کشور است. طُرفه آنکه اخیراً مجریان این برنامه در اثبات اعتبار و حرفه ای بودن «پارازیت» قبل از آنکه به رعایت ها و لحاظ های اصول ژورنالیزم در این برنامه بنازند، شورمندانه خبر از آن دادند «جان استوارت» که خود نیز مجری یک برنامه طنز در یک رسانه آمریکائی است ضمن اعطای توفیق شرف حضور دادن به مجریان این برنامه دست تحبیب و تائید و تفقد خود را بر سر و گوش مجریان این برنامه کشیده و جماعت «آمریکا برتربین» نیز بار دیگر از چنین الطفات و بنده نوازی به شیدائی افتادند که: مژده بده مژده بده یار پسندید مرا! *
قطعاً در این میان تلویزیون های لوس آنجلسی تکلیف شان روشن است و اساساً محلی از اعراب به عنوان رسانه در خانواده رسانه ها نداشته و مهران مدیری بخوبی و با شیرین ترین و موثرترین شکل ممکن حق مطلب در اثبات ماهیت کاریکاتوری چنان تلویزیون هائی را به تصویر کشید.
آدرس برنامه مهران مدیری:
http://www.youtube.com/watch?v=pOUplAATsxI

اما در مورد تلویزیون فارسی BBC موضوع تا حدود زیادی متفاوت است. پرسنل BBC فارسی را می توان به سه گروه متفاوت تقسیم کرد.

بخش اول شامل کسانی است که بعضاً از السابقون رادیوی فارسی BBC بودند که به تلویزیون BBC پیوستند. صادق صبا مدیریت فعلی BBC فارسی در کنار افرادی نظیر کسری ناجی، سیما علی نژاد و جمشید برزگر و عنایت فانی و ... از جمله کادرهای فعلی تلویزیون BBC هستند که پیشتر در رادیوی این رسانه فعالیت داشتند.
در کنار ایشان تعداد دیگری نیز هستند که عمدتاً و تا پیش از این در رسانه هائی نظیر رادیو اروپای آزاد و رادیو فردا اشتغال داشتند که در جدول مختصات رسانه ای و با توجه به انتساب آن رسانه ها به سازمان CIA نزد مخاطب داخل کشور، در منتهی علیه رسانه های منسوب به پایگاه دشمن تعریف و معنا می شوند. افرادی نظیر کاوه باسمنجی یا سیاوش اردلان از جمله کادرهای فعلی BBC اند که به اعتبار سابقه همکاری شان با رادیو اروپای آزاد و رادیو فردا ایشان را می توان افسران ارتش رسانه ای غرب علیه ایران محسوب کرد. هر چند سیاوش اردلان را بنا بر صغر سن نمی توان در رده افسری این رسته تعریف کرد اما با توجه به عملکرد و ظرفیت هائی که تاکنون از خود نشان داده بوضوح در ناصیه ایشان استعداد ژنرال شدن یحتمل الوقوع قابل ردیابی است.
سومین و بیشترین بخش از پرسنل BBC شامل افرادی می شود که همانطور که آقای عبدی به درستی گفته اند روزنامه نگاران جدیدالخروج از ایرانند. این گروه بعضاً از جوانان دختر و پسری تشکیل شده که اساساً فاقد شاکله سیاسی و ژورنالیسم سیاسی اند و عموماً نه توانائی تشخیص سره از ناسره در دنیای پیچیده سیاست را دارند و نه ادعای آن را مطرح کرده اند.
ایشان را می توان محصول فقدان درایت مسئولین جمهوری اسلامی تلقی کرد که با سختگیری های بلاموضوع اسباب سیاسی شدن قهری و هجرت ناخواسته ایشان را فراهم کرد.
چهار سال پیش و متعاقب بازداشت نسنجیده چند جوان وبلاگ نویس در ایران (سینا مطلبی، حنیف مزروعی، امید معماریان، روزبه میرابراهیمی، فرشته قاضی و ...) ذیل مطلبی نوشتم:
«برخورد قوه قضائيه ايران در بازداشت چند تن از جوانان وبلاگ نویس فاقد حداقل حزم اندیشی بود. قوه قضائيه خوش بدارد يا خوش ندارد در تمامی دنيا هر فعال سياسی به مُجرد آنکه به دليل فعاليت سياسی اش، تحت عنوان زندانی سياسی بازداشت و زندانی می شود به اعتبار فقد انگيزه مجرمانه و وجود انگيزه شرافتمندانه برخوردار از اعتبار و امتياز و منزلت نزد جامعه می شود. معمولاً نيز زندانيان سياسی فرهيختگانی ميانسال از فعالان سياسی اند که با پشت سرگذراندن سالهای جوانی، احساساتی شدن و هيجان زدگی خود را اسير درايت و تدبير و عقل خويش کرده اند. اما نابخردی قوه قضائيه باعث شد با بازداشت چند روزه يا چند هفته ای چند جوان طبيعتاً احساساتی و بدلائلی بعضاً ناموجه، از ايشان که قرار بود مراحل رشد شخصيت خود را بصورتی طبيعی و منطقی طی کنند، متوهّمينی «خود کيسينجربين» تمهيد کنند که حال ضمن برخورداری از کرديت چند روزه زندان سياسی، اکنون تک تک ايشان در وبلاگ هايشان کمتر از تدوين استراتژی و ارائه راهبردهای کلان ملی و بين المللی! نمی نويسند و در خلسه تئوريسين سياسی بودن، نسخه های فوق کارشناسانه برای حل جميع مشکلات سياسی کشور می پيچند.»
مقاله نی نوازی ابوطالب:
http://www.sokhan.info/Farsi/Abootaleb.htm

اکنون و با گذشت چهار سال از آن تاریخ قوه قضائیه بوضوح می تواند آش شوری که خود طباخ آن بود را بوضوح چشیده و ملاحظه نماید عموم آن جوانان اکنون در خارج از کشور و با شاکله ضدیت با حکومت همکار رسانه های BBC و VOA رادیو فردا و زمانه سایت های منسوب به اپوزیسیون شده اند.

خاستگاه بخش عمده جوانان از تهران به BBC پیوسته نیز از چنین مختصاتی برخوردار است. عموم ایشان اساساً فاقد انگیزه و تخصص سیاسی یا ژورنالیسم سیاسی اند و اساساً برای سیاست ورزی به BBC نپیوستند که اکنون و ناغافل و ناخواسته خود را در کانون چالشی سیاسی بین رسانه دولت انگلستان و جمهوری اسلامی می بینند.
افرادی نظیز فرناز قاضی زاده، مهرناز فرهمند و برادرش مهرداد فرهمند، صنم دولتشاهی، نیما اکبرپور، علی همدانی، فرداد فرحزاد، پونه قدوسی، فرن تقی زاده، نفیسه کوهنورد ... ضمن آنکه ماهیتاً هیچ دستی در دنیای پیچیده سیاست و فعل و انفعالات پیدا و پنهان آن ندارند. اساساً از تهران با امیدها و نویدها و وجد و ابتهاج هائی متفاوت به سوی لندن رفتند.
شاید بی ربط نباشد اگر گفته شود ایشان بنوعی بازی خورده BBC اند و ناگهان و ناخواسته خود را در کانون یک همآورد طلبی تمام قد و تمام عیار بین رسانه دولت بریتانیا و جمهوری اسلامی ایران دیدند.
تلقی اولیه ایشان از بی بی سی چیزی در حد یک سکوی مشروع شهرت و محبوبیت از طریق خبرخوانی بود. فرصتی که به زعم ایشان می توانست بستر کسب سرمایه اجتماعی ایشان در ایران را فراهم کند. فرصتی برای «دادن پُز در لندن بودن» به دوستان در ایران و فخره در میدان پیکادلی قدم زدن و مدل به مدل عکس های خود را با فیگورهای آرتیستیک در وبلاگ هایشان منتشر کردن و مُبتهجانه در مقابل دوربین BBC خبرخواندن.
سرمایه ای که در مرخصی های سالیانه شان و در بازگشت به ایران قابل حس و لمس و نقد کردن نزد دوستان و اقوام و هم وطنان شان می توانست باشد.
مثل ایشان بمثابه سُرایش شاد کلاه قرمزی در تلاش اش جهت رسیدن از شهرستان به تهران و پیوستن اش به آقای مجری بود. شادخوانی توام با هم خوانی در حد فاصل تهران تا لندن و با مضمون:
آقای راننده. یالا بزن تو دنده. برو بسمت لندن می خام برم تلویزیون. رفتنی بمنظور هم دم و همکار BBC شدن و گفتن و خندیدن و شادی و سرخوشی و برای بچه ها داشتن برنامه ای خوش!
شادی زودرسی که دولتش مستعجل بود و با قرار گرفتن BBC در کانون معارضه با ایران، کلاه قرمزی های نوین را مبتلا به آن کرد که اینک نه در غربت دلشان شاد است و نه روئی در وطن دارند. لذا طبیعی خواهد بود این گروه از پرسنل BBC برخلاف ادعای آقای عبدی تدریجاً مزیت نسبی خود را نیز از دست داده (آپ دیت بودن با مسائل ایران) و ضمن ابتلا به «دیپرشن محتمل» با بهبود تدریجی بناچار تن به واقعیت خود تبعیدی اجباری و ابدی در غربت خواهند داد.
فرجامی که عالی ترین سطح قابل تصورش مُبدل به پروژه «داریوش همایون» شدن خواهد بود که با خوشبینی 32 ساله «آخوندا شش ماهه دیگه می رن» سر از پایان درخواهند آورد.
در مجموع ويژگی هر سه گروه از پرسنلBBC نداشتن سابقه کار در رسانه تصویری و بالتبع ناآشنائی ایشان با الزامات حضور حرفه ای در مقابل دوربین در یک رسانه تصویری است. همین عدم آشنائی منجر به آن شده تا اشتباهات مکرر ایشان در مقابل دوربین اعم از نحوه صحیح خبرخوانی یا شکل صحیح پرسش گری یا عدم لحاظ جهتگیری شخصی در شکل و اجرای برنامه و میمک های جهت دار و قابل تاویل چهره، به یک سنت و رویه مسلط و همیشگی در تلویزیونBBC منجر شود. سنتی که در یک بازه زمانی میان مدت با استهلاک انگیزه و افول جاذبه و دور ماندن ایشان از واقعیات ایران منجر به افول اجتناب ناپذیر نقش و تاثیر خبری ـ حرفه ای BBC و از دست دادن اعتماد مخاطبانش خواهد شد. هر چند استثناهائی همچون مهدی پرپنچی یا سیما علی نژاد و جمال الدین موسوی و نادر سلطانپور را می توان سرمایه BBC محسوب کرد اما عقلاً نمی توان قاعده را بر حسب استثنا تعریف کرد.
این میان ذکر دو خاطره خالی از لطف نیست.
تابستان سال 2001 در حاشیه کنفرانسی در «سان دیه گو» مواجهه ای بین اینجانب با «ضیا آتابای» مدیریت تلویزیون NITV صورت گرفت که در آن موقع توانسته بود به عنوان ریاست نخستین تلویزیون ماهواره ای فارسی زبان، شهرتی برای خود فراهم کند.
صرف نظر از مباحث مطروحه در آن مواجهه نهایتاً ضمن آرزوی عمری طولانی برای مشارالیه به ایشان تضمین دادم:
خوشبختانه یا متاسفانه تا زمانی که در قید حیات هستند محروم از ملاحظه سقوط جمهوری اسلامی خواهند ماند! چرائی آن هم بسیار ساده بود. مردم ایران با ملاحظه تولیدات نامانوس و نامفهوم تلویزیون ایشان با واقعیت های موجود در ایران قهراً به این نتیجه خواهند رسید: اگر قرار است آخوندا بروند و اینها بيآیند،همان بهتر که آخوندها بمانند!
خاطره دوم بازگشت به حضور و فعالیت اینجانب در تلویزیون هما دارد.
چنانچه جناب آقای عبدی حضور ذهن داشته باشند یکی از مسئولیت های اینجانب در تلویزیون هما برگزاری گفتگوهای سیاسی از راه دور از طریق خط تلفن با میهمانانی از ایران بود که از جمله چند بار نیز توفیق میزبانی آفای عبدی نیز نصیب اینجانب شد. باز هم چنانچه آقای عبدی حضور ذهن داشته باشند در یکی از همان گفتگوهای تلفنی فرصت میزبانی از دکتر عبدالکریم سروش نصیب تلویزیون هما شد که از قضا آن مصاحبه با استقبال گسترده ای مواجه گردید.استقبال بد یُمنی که ظاهراً اسباب تکدر خاطر اصحاب قدرت در تهران را فراهم کرد تا جائیکه وزارت ارشاد رسماً ضمن صدور اطاعیه ای کلیه اساتید دانشگاه و مسئولین کشور و نمایندگان مجلس را موظف به عدم شرکت در مصاحبه های تلویزیون هما کرد. متعاقب همین ترشروئی بود که از طریق واسطه هائی از وزارت ارشاد به اینجانب پیغام رسید:
به سجادی بگوئید چنانچه هر شب هم با افرادی نظیر «علیرضا نوریزاده» مصاحبه کند از نظر ما هیچ منعی ندارد. نه تنها منعی ندارد بلکه استقبال هم می کنیم چرا که نوریزاده مهره ای سوخته است که برخوردار از نفوذ کلام و مخاطب اثرگذار در ایران نیست. جمیع مخاطبان وی مشتی فسیل های سلطنت طلبند که همه انرژی شان با قصه های مُهیّج نوریزاده در مقابل تلویزیون تخلیه شده و با خاطری خوش به بستر می روند تا شبی دیگر و قصه ای دیگر. اما اینکه سجادی تریبون به سروشی می دهد که با لطائف الحیل توانسته نزد طبقه جوان و دانشجو برخوردار از نفوذ کلام اثرگذار شود غیر قابل اغماض است!
هر چند شواهد موید آن است دکتر سروش نیز اینک و با دوری اجتناب ناپذیر و چند ساله اش از «ایران و واقعیت های ایران» همانند دسته سوم پرسنل BBC مزیت نسبی به روز بودن و مانوس بودن با ایران و واقعیت های زیر پوستی ایران را تا حد زیادی از دست داده اند.
ثالثاً آقای عبدی در بند دوم و سوم مقاله خود مجموعاً و با احتساب رویکردهای همه جانبه رسانه های جدید ماهواره ای و پوشش فراگیر امواج این رسانه ها در سطح ملی، مدعی شکسته شدن انحصار رسانه ای همه جانبه در تمامی کشور شده که بدلیل ناتوانی رقابت رسانه های انحصاری در داخل با رسانه های برون مرزی، رسانه های حکومتی در ایران بتدریج با بحران کاهش اعتبار و ریزش مخاطب مواجه خواهند شد.
برخلاف نظر آقای عبدی، بر این باورم که ظهور و ورود رسانه های جدید فرامرزی را نمی توان برای حکومت در ایران منشاء شر و زحمت تلقی کرد. حتی چنین رسانه هائی را قبل از آنکه بتوان اسباب شر برای حکومت دانست می توان آنها را بانی خیر و عواملی جهت سبک کردن بار حکومت محسوب کرد. چنین بازدهی بارگشت به آن دارد که شکسته شدن انحصار رسانه ای در ایران بمعنای مشاع شدن فضای رسانه در عرصه ملی خواهد شد.
طبعاً با توجه به آنکه هر کدام از این رسانه ها با تعریف خاص از خود، بالتبع برخوردار از مخاطب خاص نیز می شوند لذا ایشان می توانند و بعضاً توانسته اند آن بخش از مطالبات معوق مانده مخاطبان بیرون از دایره رسمی و برسمیت شناخته شده رسانه های حکومتی را میزبانی و ارتزاق خبری و فکری کنند.
طبیعتاً رسانه های حکومتی در ایران بدلیل قرائت ایدئولوژیک از «رسانه» و «مخاطب رسانه» هرگز توان و ادعای ارائه خدمات بیرون از این دایره را به مخاطبان دگراندیش و دگرخواه را نخواهند داشت. لذا ظهور و حضور رسانه های فرامرزی نوعاً می تواند منشا برکت برای پایوران و متصدیان رسانه های حکومتی در ایران باشد که از طریق ارائه خدمات خبری و تولیدات رسانه ای مطمع نظرشان ضمن تامین توقعات عُرفی و غیر حکومتی شهروندان دگراندیش اولاً بار حکومت را سبک کنند و ثانیاً اسباب تشفی خاطر این بخش از مخاطبان که اساساً توجهی به تولیدات رسانه های حکومتی را ندارند، فراهم کنند.
جمهوری اسلامی تا قبل از ظهور رسانه های فرامرزی از حیث خدمات رسانه ای مواجه با بخش قابل توجهی از شهروندان بود که سلیقه و ذائقه ای متفاوت و بلکه متناقض با تولیدات رسانه های حکومتی داشتند و اکنون با خدمات رایگان رسانه های فرامرزی لااقل فضای رسانه ای در ایران برخلاف قبل برای این دست از مخاطبان فضائی مطبوع و رضایتمند شده. چنین رضایتی به خودی خود از آن درجه از اعتبار برخوردار است تا حکومت بتواند بدون هزینه و با تکیه بر خدمات رایگان رسانه های فرامرزی از اسباب تخلیه توقعات نامتعارف این بخش از شهروندانش برخوردار شود. در واقع ظهور رسانه های فرامرزی، به جمهوری اسلامی این امکان را می دهد تا شهروندان مختلف السلیقه اش را که تا دیروز مجبور بودند از سر اکراه تنها انتخاب کننده نوعی خاص از تولیدات رسانه ای باشند اینک برخوردار از منوئی متنوع و اشتها برانگیز از تولیداتی متنوع و متلون کند که هم سبک کننده بار حکومت در تامین توقعاتی است که در توان و میل حکومت نیست و هم تلطیف کننده روحیه شهروندان دگراندیشی می شود که تا دیروز و متاثر از سیاست های رسانه ای انقباضی و یک جانبه حکومت، دچار خفقان خبری و انزجار از فضای رسانه ای در داخل کشور بودند.
طبعاً حکومت در ایران برخلاف ترشروئی ظاهری عقلاً می تواند و باید با پدیده رسانه های فرامرزی برخوردی آغوش گشایانه داشته باشد. ولو آنکه به صفت ظاهر این اقبال را بروز ندهد.
طبیعتاً هر گونه برخورد سخت گیرانه با رسانه های فرامرزی حاکی از بی بصیرتی مدیران حکومتی بخش رسانه در ایران است. تجربه تلویزیون فارسی BBC مصداق بارزی از بلاهت رفتاری دولتمردان جمهوری اسلامی در امر رسانه است.
32 سال پایوران حکومت در ایران با نابردباری، اصحاب سکولار در ایران را از امکان بهره وری از رسانه محروم کردند و اکنون با راه اندازی تلویزیون فارسی BBC و تبدیل شدن آن از «رسانه» به «ارگان جامعه سکولار» خواسته یا ناخواسته این نحله فکری فرصت آن را یافته تا با برخوردار شدن از «ارگان» BBC تمام قد همه توان و بضاعت فکری خود را مقابل دوربین بيآورد.
بضاعتی که در کمتر از دو سال نشان داد برخوردار از هیچ حرف نو و قابل اعتنائی در حوزه اندیشه نبوده و صرفاً تکرار کننده مفاهیم نخ نما و تکراری صد سال گذشته سکولارهای غربی اند. چنانچه دولتمردان جمهوری اسلامی به آن درجه از تسامح می رسیدند تا قبل از BBC راساً زمینه و اسباب نشر افکار اقشار سکولار در ایران را فراهم کنند طبعاً زودتر و بهداشتی تر ازBBC می توانستند فقر اندیشگی این جماعت را به اثبات برسانند. گذشته از آن، هر چند جمهوری اسلامی نشان داده در دنیای رسانه از بی استعدادی بالائی در مبارزه ایجابی برخوردار است اما این نافی آن نیست تا نتوان منکر توانائی مدیریت سلبی ایشان در برخورد با دشمنان رسانه ای اش شد.
نوع مواجهه سلبی جمهوری اسلامی با BBC فارسی نشان دهنده موفقیت دولتمردان ایران در مدیریت از راه دور BBC است. هر چند BBC در حوزه مدیریت ایجابی نشان داد حرفی تازه برای گفتن ندارد اما در حوزه اطلاع رسانی تا حدود زیادی موفق عمل کرده بود اما دولتمردان جمهوری اسلامی در این حوزه نیز با ظرافت و شیطنت موفق شدند با ضربات سنگین رسانه ای خود به BBC و تکرار مداوم اتهام «رسانه مغرض و ابزار دولت بریتانیا» تدریجاً نوعی رادیکالیزم را به مدیریت این رسانه پمپ کند. رادیکالیزمی که تحت مدیریت از راه دور حکومت در ایران قرار داشته و به ایشان این فرصت را می دهد تا با اتکای بر چنان مدیریت پنهانی، بتناوب و غیرمحسوس از تهیه کنندگان BBC فکت های قابل استنادی را جهت اثبات مغرض و جهتدار بودن رویکرد خبری این رسانه اخذ و در اختیار مخاطبان داخلی اش قرار دهد.
اینکه اخیراً مخبران BBC در برنامه های خود و در توصیف رویدادهای مرتبط با «انقلاب اسلامی سال 57» تعمداً از واژه «انقلاب بهمن 57» استفاده می کنند این امر موید مدیریت از راه دور BBC و موفقیت دولتمردان جمهوری اسلامی در تزریق عصبانیت کلامی در مشی خبری این رسانه است.
همچنانکه جمهوری اسلامی با اتکای بر همان مدیریت از راه دور و توفیق در تزریق رادیکالیزم به رویکرد خبری BBC بصورتی نامحسوس موفق شد تا مدیریت این رسانه را از صرافت استفاده از کارشناسان زبده و بی طرف انداخته و تحلیلگرانی عصبانی و مغرض را جایگزین آن کند.
دو نمونه «کاوه موسوی» استاد دانشگاه آکسفورد و «جواد طالعی» روزنامه نگار مقیم اروپا برجسته ترین نمونه موفق جمهوری اسلامی در تحمیل رادیکالیزم و افراطگری به BBC فارسی است. کارشناسانی که نقطه نظرات شاذ ایشان، سهل الوصولانه فرصت اثبات غرض ورزی و بی طرف نبودن BBC به مخاطب داخلی را در اختیار پایوران رسانه ای ایران قرار می دهد.

کارشناسانی که بیت الغزل تمامی پاسخ های ایشان به هر سوالی اعم از «چیستی سوراخ لایه اُزن» تا «چرائی شکست ناپلئون در واترلو» ناظر بر یک شروع مفروض و همیشگی است:
«دیکتاتوری جمهوری اسلامی و فاشیستی حکومت در ایران و بی لیاقتی دولتمردان تهران»!
نتیجه:
ـ به استناد ماهیت و ویژگی حرفه روزنامه نگاری، جامعه فارسی زبانان در داخل و خارج از کشور اساساً فاقد رسانه حرفه ای و روزنامه نگار حرفه ای اند.
منسوبان به حرفه روزنامه نگاری در خارج از کشور محروم از درک واقع بینانه از تحولات داخل کشورند.
ـ تکثر رسانه ها در گستره ایران نه تنها تهدید نیست بلکه نقشی فرصت زا برای حکومت ایفا می کنند تا مسئولیت های معوق مانده ایشان بصورت رایگان در اختیار مطالبات نامانوس با رسانه های رسمی قرار گیرد.

ادامه دارد



ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* در مورد تلویزیون VOA تفصیلاً و پیشتر در دو لینک زیر مطالبی را تحریر کرده ام:

VOA پروژه شکست خورده: http://www.sokhan.info/Farsi/Voa.htm

گول تان می زنند: http://www.sokhan.info/Farsi/Voa2.htm

۲۵ نظر:

صابر نادرپور گفت...

جناب سجادی پرگویی و سخنان تکراری تنها خواننده را خسته می کند و سودی جهت القای ذهنیت شما بر اندیشه او ندارد.
گمان نمی کنم نه تلویزیون هما و نه مباحث مطرح شده از جانب شما در آن شبکه جنبه ای از استاندارد بی طرفی رسانه( که معتقدم آرمانی اتوپیک است) را دارا بوده باشد.
در مورد صدای آمریکا تا حدودی با شما هم نظرم. گرچه تاثیر آن را بر ذهنیت اقشار عادی اجتماع حتی بیش از بی بی سی می بینم. اما تلویزیون بی بی سی از زمان ظهور تاثیر بسیار زیادی چه در نوع تحلیل مردم نسبت به عملکرد حکام و چه در نوع نگاه به خود و جامعه خود بر مخاطبانش گذارده است. گمان می کنم شما به چاهی افتاده اید که بسیاری از کسانی که آرزوی پوشیدن خرقه روشنفکری را داشته اند درون آن افتاده اند. که اولا خود را به قدری بالاتر از دیگران می بینید که به شکرخندی از کنار جهد نظری و عملیشان گذر می کنید. و ثانیا برای رفع درد فقر خود را سرور توانگران می شمارید که از بد زمان و از شومی تاریخ چندروزی دست و پا بسته اید. تا انشالله در آینده دور یا نزدیک افق وسیع تفکرتان عالمی را دگرگون سازد.

mojiagha گفت...

"نوع مواجهه سلبی جمهوری اسلامی با BBC فارسی نشان دهنده موفقیت دولتمردان ایران در مدیریت از راه دور BBC است...با اتکای بر همان...توفیق در تزریق رادیکالیزم..."

آقای سجادی, ای "ژورنالیست مستقل و بیطرف" , آیا حکومت کودتایی که از آن "بیطرفانه" !!! ??? حمایت "ژورنالیستی" میکنید، همان حکومت "عدل علی" و "نایب بر حق امام زمان است" یا:

دیکتاتوری "جمهوری"!!! "اسلامی" !!! و فاشیستی حکومت در ایران و بی لیاقتی دولتمردان تهران! ????

آقای سجادی، آیا هدف "انقلاب اسلامی خط امام" به قدرت رسیدن اینگونه حکومت ماکیاولی و منحرفی بود، یا آنکه شما هم امام علی (و آقا امام زمان) را فرصت-طلبان کودتاچی و دچار شهوت شیطانی "قدرت به هر قیمت" میدانید؟

ناشناس گفت...

با سلام و تشکر از مطلبی که نگاشته بودید.
و اما آنچه ما از شیخ اجل به یاد داریم، این است که:
فهم سخن چون نکند مستمع
قوّت طبع از متکلم «مجوی»

و نه

«بجوی».

نسخه ی کلیات شیخ مصلح الدین شما متفاوت است؟

داریوش سجّادی گفت...

با تشکر از جناب توحیدی
در تایپ اشتباه شده بود
از تذکر شما ممنونم و در متن اصلاح شد

ناشناس گفت...

جناب سجادپور من فکر می کنم شما انسان بی چیزی هستید یعنی نه اعتباری دارید و نه آبرویی. دوست دارید با کوچک نشان دادن دیگران خودتان را مطرح کنید که خوشبختانه نمی شود. یک تار موی بد خواهان شما می ارزد به همه ی عمرتان. عمرتان کوتاه باد.

ناشناس گفت...

عقده گشايي هاتون تمومي نداره؟

سجاد سبزاللهی :) گفت...

با سلام
به نظر من شما نه بر اساس تاثیر رسانه بر عموم بلکه تاثیرش بر خودتان میگویید . اوضاع عمومی جامعه ما بسیار نازل تر از آن چیزی است که شما میپندارید . به نمونه عرض میکنم که توفیق فیلم های نازلی چون اخراجی ها بسیار بیشتر از نادر و سیمین است . چرا که جامعه ما دچار افول فرهنگی شده است .
با وجود تمام انتقادات شما به بی بی سی فارسی ( که تمامی ندارد ) مخاطب فارسی1 بسیار بیشتر از من و تو و بیشتر از بی بی سی فارسی است .

سجاد سبزاللهی :) گفت...

با آقای نادر پور موافقم که پاسخ طولانی کمکی نمی کنه .
در کل استفاده کردم ممنون

ناشناس گفت...

آقای سجادی سلام ...اگر اجازه بدهید با برخی از هموطنان صحبتی داشتم:
دوستان لطفا متن نوشته شده را نقد کنید , ونه شخصیت نویسنده را.....
آخر با بکار بردن واژه هایی نظیر " بی چیز , بی آبرو , پرگو ..." که نمی شود ,یک نوشته را نقد کرد ...

داریوش سجّادی گفت...

دوست ناشناس
چمین هتک ها را به حساب نمونه هائی از صحت ادعای اینجانب در کلاه فرمزی ها بگذارید که از دنیای سیاه و سفید چیزی جز دیو یا دلبر بیرون نمی آید
یعنی چنانچه نقطه نظری هم سو با دنیای ایشان نیاشد قطعاً نویسنده را باید هتک کرد

هموطن گفت...

اندر حکایت بی‌طرفی بی‌بی‌سی

http://pardeh.blogspot.com/2011/04/blog-post_08.html

ناشناس گفت...

جناب سجادی ظاهراً با این مقاله به هدف زدین و علی همدانی یکی از همون کلاه قرمزی ها حسابی دردش اومده و متن زیر را در فیس بوکش گذاشته.
علی همدانی:
كسي ميدونه چطوري ميشه واسه يه وبلاگ نويس بيكار مقيم آمريكا، كه سابقه كار بايگاني در وزارت امور خارجه جمهوري إسلامي داره، در روزنامه كيهان تهران كار پيدا كرد؟ تضمين مي كنم حاج حسين شيفته قلم و دهان دريدگي اش ميشه

ناشناس گفت...

هنک حرمتی در کار نیست چرا که سجادی حرمتی برای خود قائل نیست. نه آبرویی دارد و نه پیشینه ی درست و درمانی. آقای اکبر گنجی ، آقای ابراهیم نبوی یا کسانی اینچنین که سجادی دوست دارد باگزافه نوشتن در مورد آنها آبرویی برای خود بخرد حداقل چهار کتاب و مقاله نوشتند که مردم یک پدر مادر بیامرزی برایشان بگذارند. سجادی که مادرش فوت کرد و برگشت ایران ، گفتند چنین و چنان کن تا نان و کبابی برایت فراهم شود و امنیتی داشته باشی. این دلیل نوشتن این خزعبلات اوست. همه ی شخصیت هایی که او خواسته خرابشان کنند ، محبوب میلیون ها ایرانی هستند پساین سر شاخ شدن برای سجادی جز ننگش نیست. خدایا بگذار او بیشتر بنویسد که کلاه قرمزی ما باشد. آمین

مجید گفت...

خسته نباشید جناب سجادی. این به ظاهر روشنفکران که به جای نقد فقد با شارلاتان بازی و ترور شخصیت کاری بلد نیستند. شرمنده من چندوقتی هست که سرم شلوغ و فقط وقت میکنم مطلب های شما رو بخونم.

مجید گفت...

اصلاحیه:
به جای نقد فقد با = به جای نقد، جز

ناشناس گفت...

اقای سجادی نظرتان در مورد مضمون این نوشته چیست؟

http://radiokoocheh.com/article/99711

داریوش سجّادی گفت...

در مورد شنبه زاده پیشتر و در دو پست زیر نظر خود را نوشته ام
http://sokhand.blogspot.com/2009/10/blog-post_5786.html
http://sokhand.blogspot.com/2010/05/blog-post_24.html

خرچنگ زاده گفت...

با تشکر از این نوشته فاخر
آیا این حساب کاربری در تارنمای فرندفید متعلق به شماست؟
http://friendfeed.com/dariushsajjadi

داریوش سجّادی گفت...

با تشکر متقابل از ابراز لطف تان
بله
آن حساب کار بری در فرند فیلد متعلق به بنده است
موفق باشید

ناشناس گفت...

من هیچ از کار روزنامه نگاری سر در نمیارم. اما فکر میکنم متوجه منظور شما از بیطرفی نمیشم. بیطرفی در انتقال خبر که بدیهی است . اما در تحلیل که ممکن نیست . بالاخره هر که از نقطه نظر خاصی به مشکلات و مسائل نگاه میکنه. خیلی موقع ها هم یک روزنامه از افرادی با نگرشهای مشابه دعوت به کار میکنه. به طور مثال تفاوته بین گاردین و دیلی میل و ایندپندنت در انگلیس و یا نویورک تایم و واشینگتون پست در امریکا. این روزنامه ها حزبی نیستن مثل بعضی روزنامهای ما. اما به خاطر دیدگاهشون عملا از سیاست های یک یا دو حزب بیشتر دفاع میکنن. اینکه روزنامهای داخلی چنین موقعیتی ندارن به خاطر این که حکومت از یک رسانه موثر میترسه چه مستقل باشه چه حزبی. چه بسا از یک روزنامه مستقل بیشتر هم در هراسند چرا اینکه معمولا برد بیشتری هم داره. کار یک روزنامه نگار به نظرم زمانی بی ارزش که خیالباف و مغشوش باشه نه اینکه نظر خودش (هر چند حزبی) رو با استدلال روشن و نو بیان کنه.

سعید 1800 گفت...

جناب آقای سجادی سلام
در اکثر مواقع مقالات و گفتگوهای شما با آقای عبدی برایم مفید بوده و این بار نیز همچنین. ممنون.
با اینکه کلاه قرمزی ها! تقریبا تکرار مقالات گذشته شما می باشد و من بیشتر قسمتهای آن را پذیرفته ام اما بر خلاف شما درباره مهم‌ترين رويداد ايران در سال 1389 با آقای عبدی موافقم البته با شکست انحصار رسانه ای نه پایان آن. حالا که شما اینگونه فکر نمی کنید حداقل می فرمودید به نظر شما مهم‌ترين رويداد ايران در سال 1389 چه بوده؟

به نظرم هدف اصلی برخی شبكه‌هاي جديد تلويزيوني همانطور که آقای عبدی به آن اشاره کردند "دوگانگي ميان خانه و خيابان" یا به عبارتی متزلزل کردن بنیان خانواده و ترویج فردگرایی می باشد. که البته این تاثیرش بیشتر بروی خانواده های سنتی و متوسط (یا بقول شما تهران مسکین) که اصالتشان با خانواده بوده است می باشد تا تهران خوشبخت.
اما متاسفانه شما آدرس را بصورت دقیق نگرفته و بیشتر مطالبتان را به شبکه هایه سیاسی فارسی بی بی سی و صدای آمریکا اختصاص داده اید. اما من نمی توانم شما رو به اون راحتیی که دکتر سروش را به دسته سوم نسبت داده اید ! به هیچ کدام از دسته ها نسبت دهم.

باز ممنون.

داریوش سجّادی گفت...

با سلام متقابل خدمت جناب آقای سعید
دو گانگی خانه و خیابانی که آقای عبدی مطرح کرده اند چیز جدیدی نیست و تا آنجا که بخاطر دارم ایشان حدود ده سال پیش نیز طی مقاله ای از این دوگانگی تحت عنوان دوگانگی بین اداره و خیابان نام برده بودند و مثالش را مستند به حضور مردانی با پوششی اداری و محاسنی حکومت پسند در کنار همسران آلامدشان در خیابان ها و مغازه ها در بعد از ظهرهاو بعد از ساعت اداری کرده بودند و آن زمان پدیده تلویزیون های ماهواره ای هم وجود نداشت
من منکر این دو گانگی نیستم اما این دوگانگی را مخصول دوگانگی شخصیت می دانم
تنزه طلبی آمرانه حکومت یا تلویزیون های ماهواره ای عامل مشدده آن است و فرد باید استعداد چنان تذبذبی را دشته باشد تا با ماهواره و امثال آن به فعلیت بیشتری برسد
به هر حال از توجه همیشگی ات ممنونم

سیاوش اردلان گفت...

آقای سجادی عزیزمطلب شما رویت شد. شما خیلی منو کم سن و سال فرض کرده اید که من به فال نیک میگیرم البته نه برای اینکه عنوان "ژنرال رسانه ای ارتش غرب" رو احراز کنم.

ممنون از توجه شما

داریوش سجّادی گفت...

جناب اردلان
با سلام و تشکر متقابل از توجه جنابعالی
طول عمر اهمیتی ندارد
انشاالله بر عمق و عرض عمرمان همواره افزوده شود

ناشناس گفت...

motasefam barayah karkonaneh irane bbc nokaraneh vatan forosh ke be rahate dr zamen doshman baze mekonand