«سعید تاجیک» بسیجی معروف «شهر ری» به استناد فیلم منتشر شده از فحاشی اش به «فائزه هاشمی» و به شهادت مصاحبه اخیرش با زردنگار روز بدون تردید یکی از ناب ترین و زلال ترین و معتبرترین گونه موجود از خرده فرهنگ جامعه سنتی ایران را در معرض دید و داوری تحلیل گران مسائل ایران قرار می دهد.
همچنانکه نوع برخورد با «تاجیک» و خرده فرهنگ و ادبیات تاجیک از سوی کسر بزرگی از جبهه مخالفان وی نیز سندی معتبر از «برزخ هویت» اقشاری است که در «جبهه مقابل تاجیک» خود را مدرن و متمدن تعریف کرده اند.
هر چند در سخافت توام با شناعت ادبیات مستعمل تاجیک و امثال تاجیک نمی توان کمترین تردیدی داشت اما به همان اندازه نیز نمی توان از ژست های تصنعی و اخلاق داورانه طیف مقابل تاجیک مشمئز نشد و برائت نجُست که از یک سو بابت فحاشی و انتساب لفظ «بدکارگی» به دختر رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام دچار ترشروئی می شوند در حالی که وجدان عمومی جامعه از ناحیه روح لطیف و طبع منیع و شخصیت فرزانه همین نازک دلان شاهد کمترین ملامت و یا حداقلی از شماتت به آن بخش از سبزها طی دوران شهرآشوبی شان نشد که شورمندانه و در عرصه خیابان شعار گروهی «توپ تانک فشفشه ...؟» را سر می دادند!
نمونه برجسته چنین داوری تصنعی و دبل استانداردی را می توان در «گعده صفحه دوی» عنایت فانی با مسعود بهنود ملاحظه کرد که حسب ظاهر در آن «گعده» طرفین بابت ادبیات سخیف «سعید تاجیک» تا آن اندازه مبتلا به تکدر خاطر می شوند که با قرائت مذموم انگارانه مسعود بهنود، «سعید تاجیک و ادبیات بابا شملی اش» سخیف تر از لات بازی ها و محاورآت «داش آکلیزم» و «قیصریزم» قبل از انقلاب معنا می شود!
قرائت و داوری دبل استانداردی که یادآور گویش چهل سال پیش «دکتر علی شریعتی» است که زیرکانه و معنادار به مخاطبش طعنه می زد:
«آدم وقتی فقیر می شه، خوبی هاش هم حقیر می شه. اما کسی که زور داره، یا زر داره، عیب اش رو هنر می بینند. حرف های چرندش را حرف حسابی می شنوند. آروغ های بی جا و نفرت بارش رو فلسفه و دانش و دین می فهمند. حتی شوخی های خنک و بی ربط او حضار را از خنده روده بر می کند!»
ترشروئی اخلاق محورانه «بهنود» نسبت به ادبیات «سعید تاجیک» از آن جهت نزد مخاطب، تصنعی و غیرقابل باور است که 8 سال پیش مشارالیه در مقام تحلیل و نقد قلت مشارکت در انتخابات شوراها بدون کمترین کدورت از ادبیات بابا شملی آن روزه «جوانان مطمع نظرش» رفرنس دهنده توام با برسمیت شناختن به اظهارات یکی از همین جوانان تحریم کننده آن انتخابات می گردید که آن «اظهارات» از حیث صورت و محتوا تفاوت چندانی با محاوره امروز«تاجیک» ندارد:
«حالا ما یه تریپی زدیم و حالی گرفتیم. وضع از این که بدتر نمی شه. حالا اگرم شد دو دره می کنیم و چارتائی می آیم»!
ادبیات سخیفی که شخصاً و در همان تاریخ مورد نقد و شماتت اینجانب قرار گرفت و بصراحت هشدار آن را دادم که:
«چنین اقوالی را نباید استثنا تلقی کرد. هر اندازه تلخ اما چنین گفتمانی «مهوع» در حال حاضر مُبدل به یک نُرم نزد قاطبه جوانان ایرانی شده.»
مقاله «از عسگر گاریچی تا سعید عسگر» http://www.sokhan.info/Farsi/Asgar.htm
ترشروئی امروز جماعت مسمی به مدنیت و مدرنیت از «تاجیک و ادبیات کلاه مخملی اش» از آن جهت غیرقابل باور و استناد است که بقول شریعتی چنان ترشروئی فاقد پرنسیب بوده و با رسیدن به مرز خودی ها! عیب ها مبدل به هنر و چرندیات تبدیل به حرف حساب می شوند و شوخی های خنک و بی ربط، حضار را از خنده روده بُر می کند!
موید این ادعا، ترهات و مزخرفات، هرزه خوانی مسمی به «شاهین نجفی» است که به اسم هنر! و انتساب خود خوانده اش به جنبش سبز! کثیف ترین واژه های چارواداری منسوب به گود زنبورک خانه تهران و اهالی شهرنوی سابق را تحت عنوان «رپ خوانی» به پیشانی مخاطب می کوبد (هرزه خوانی لوس آنجلسی ها) و همین جماعت مدعی اخلاق و مدنیت و فرزانگی نه تنها ارزنی مکدر نمی شوند بلکه با قهقهه و شوق و شعفی زائدالوصف در BBC و VOA نوبت به نوبت با چنان «بهیمیت عفنی» مصاحبه می کنند و به افتخارش هورا می کشند!
لینک هرزه خوانی و مصاحبه با فرد مزبور را صرفاً و ذیلاً جهت اطلاع رسانی درج کرده و قبلاً از ساحت محترم همه خوانندگان بابت درج لینک های سخیف و هرزه خوانی عنیف فرد مزبور عذر تقصیر داشته و توصیه می کنم به حرمت شان انسانی خودتان از خیر استماع آن ترهات بگذرید.
هرزه خوانی شاهین نجفی ـ لوس آنجلسی ها
مصاحبه VOA با شاهین نجفی
مصاحبه BBC با شاهین نجفی
مبتنی بر چنین استاندارد دو گانه و بی اخلاقانه ای است که جماعت ایرانی منتسب به روشنفکری و مدنیت و آلامدی، علی رغم همه ادعاهای اخلاق محورانه هرگز نتوانسته اند نزد مخاطب برخوردار از عمق اعتماد شوند.
اما صرف نظر از ادبیات سخیف و موجود در هر دو سوی غائله، نمی توان منکر آن شد که عامل مشترک در اتخاذ چنان گویش هائی نامتعارف، برخورداری از «درد» چه نزد جوانان منسوب به مدرنیته و چه نزد جوانان مسمی به سنتی است.
بواقع گویش نامتعارف و بعضاً عنیف و مبتذل ایشان، فریاد اعتراض برای بیان غیر مستقیم مطالبات ایشان از جامعه و حکومت است.
اگر «سعید تاجیک» در مصاحبه با روزنت به صراحت می گوید:
«من اون کسی که دست دوست دخترشو گرفته اومده بیرون بستنی لیس می زنه ... دهنشو جر می دم»
چنین صراحتی پاسخ به آن بخش از اظهارات امثال «شاهین نجفی» ها است که در مصاحبه با VOA با صراحت می گوید:
«من درد دارم. درد من اینه که یک پسر با دوست دخترش نمی تونه به راحتی بیرون بره»
در واقع هر دو سر طیف، دردمند اند. اما جنس دردشان متفاوت و بلکه متنافر است. همچنانکه هر دو از فقر در رنج اند. اما یکی از فقر فرهنگی توام با «توهم فرزانگی» رنج می برد و دیگری رنجور از فقر فرهنگی آغشته به عسرت مالی است.
8 سال پیش ذیل مقاله «از عسگر گاریچی تا سعید عسگر» بر این نکته ابرام ورزیدم که:
«جوان به اقتضای سن اش محتاج جلوه گری است. چنانچه حکومت نتواند مکانیسم های مشروع جلوه گری ایشان را فراهم کند از هر ابزاری جهت ارضاء این نیاز بهره می برد و چندان هم دلنگران هزینه زا بودن این ابزارها نیست ... چه آن جوانانی که در هیبت و شمّای انصارحزب الله برخوردهای خشن نسبت به هم سن و سالان شان مرتکب می شوند و چه آن جوانانی که با کلافگی از سیاست های تنزه طلبانه و آمرانه با تشبث به پوشش و شمّا و کلام نامتعارف، اقدام به دهان کجی نسبت به نُرم های دیکته شده حکومتی می کنند هر دو در ضمیر ناخودآگاه خود در حال ارضای نیاز جلوه گرانه خودند.»
سعید تاجیک و امثال سعید تاجیک را می توان آن بخش از حامیان سلیم النفس انقلاب اسلامی ایران تلقی کرد که علی رغم «گویش لمپنی» موجودیت خود را خاکسارانه در زمره اصحاب «قانع و وفادار» انقلاب اسلامی تعریف و معنا کرده اند. ایشان نمونه تیپیک و معتبری از میانه نسلی از جوانان متشرعی است که از فردای انقلاب اسلامی هر چند هم چنان مبتلا به فقر اقتصادی اند اما برخلاف «حاجی گرینف ها»! کماکان پاک دستانه زیسته اند.
همینکه تاجیک با گذشت 32 سال از انقلاب اسلامی با حفظ دلبستگی اش به انقلاب اسلامی کماکان در حاشیه فقیر و جنوبی کلان شهر تهران سکونت دارد این واقعیت موید آن است که جنس دلبستگی ایشان به انقلاب اسلامی و نظام برآمده از آن ماهیتی غیر مادی دارد.
سعید تاجیک و امثال ایشان فرزندان فقری هستند که تا قبل از انقلاب اسلامی از ناحیه فرهنگ غالب و حاکم دوران پهلوی، فقر مادی شان فقر شخصیت و سفلگی ذاتی و حقارت نیز معنا می شد. نهایت شأن «تاجیک ها» در منظومه معوج فرهنگی حکومت پهلوی، لولیدن در حاشیه نظام زر سالار و شبه اشرافی طبقه مدعی مدرنیته بود!
با پیروزی انقلاب اسلامی بود که ایشان هر چند کماکان وضعیت اقتصادی شان دست نخورده باقی ماند اما اکنون فقر مادی ایشان نه تنها از جانب حکومت سفلگی معنا نمی شد بلکه با ماهیت فقیرسالار انقلاب ایران، تاجیک و تاجیک ها اینک روحیتاً خود را ولی نعمت نظام و انقلاب نیز می دیدند.
بر این اساس است که امروز حاملان این طبقه هر چند هنوز فقیرند اما دیگر نه تنها خجالت زده از فقرشان نبوده بلکه با اعتماد بنفس از ناحیه اعتباری که انقلاب اسلامی به ایشان پمپ می کند، خود را ملزم می دانند تا ولو با ادبیات و گویش سخیف، سینه به سینه کسانی بایستند که بزعم ایشان بدنبال بازتولید مناسبات رعیت پروری و فخرفروشی سرمایه سالارانه اند.
چرائی چنان ادبیات سخیفی یک بحث است، اما مهم تر از آن چیستی حاملان چنین ادبیاتی است.
قبلاً در «داش آکل و جنبش سبز» به سهم و بضاعت خود اجمالاً اشاره ای به نسبت «عیاری» و «کوچه مردی» با فرهنگ سنتی جامعه ایران داشتم.
سالها پیش تر نیز در بخشی از مقاله «صمد و عین الله» در توصیف روحیات این «قشر از جامعه» متوسل به آن بخش از اظهارات «دکتر علی شریعتی» شدم که درصدد توضیح و توجیه چیستی و چرائی رفتار پرخاشگرانه «بچه های فقر» برآمده بود.
شریعتی که سهم عمده ای در تئوری سازی انقلاب اسلامی ایران را عهده دار است در ضمیر ناخودآگاه این قشر و در راستای تکوین شخصیت اجتماعی و سیاسی ایشان، برخوردار از نقشی حساس و کلیدی است. آموزه های شریعتی که مملو از ادبیاتی عدالت طلبانه و حماسی است آن قدر برای این گروه از محرومان جامعه جذابیت داشت تا با تکیه بر آن بتوانند ضمن تقویت اعتماد بنفس، کفاره جوی حقوق تضییع شده شان از آریستو کراسی مُعَوّج ایران باشند.
شریعتی زمانی که با شورآفرینی فریاد می زد:
««کودکانی را که مخفیانه بر بدنه مرسدس بنزهای پارک شده کنار خیابان خط می کشند کودکان شرور و بی اخلاق تلقی نکنید. خراشیدن اتومبیل های مدل بالای سرمایه داران توسط کودکان فقیر و خیابان گرد، تجلی خشم انقلابی و آگاهانه ایشان است تا بدینوسیله انتقام همه آن سال هائی را بگیرند که پدر و مادر فقیرشان در کارخانه مالکان همین مرسدس بنزها با زحمت خود عامل انباشت و افزایش ثروت نامشروع شان شدند و سهم این کودکان تنها گرد و غبار برخاسته از چرخ مرسدس بنزهای ایشان بود.»»
(بخشی از مقاله صمد و عین الله)
شریعتی با چنین ادبیاتی توانست هیجان زائدالوصفی را در روحیه مبارزه جویانه این بخش از اقشار فرودست و معترض حاشیه نشین کلان شهرهای ایران بدمد. همچنانکه «سعید تاجیک» و امثال سعید تاجیک را می توان نسل دوم کودکانی قلمداد کرد که خاستگاهی مشترک با «لطیف» های صمد بهرنگی در «24 ساعت در خواب و بیداری» دارند. کودکانی که «بهرنگی» نیز با بیانی ظریف و شاعرانه همچون شریعتی از حُریت و شانیت شان دفاع کرد:
«« پدر و دختر می خواستند داخل مغازه اسباب بازی فروشی شوند كه دیدند من (لطیف) جلوشان ایستاده ام و راه را بسته ام. نمی دانم چه حالی داشتم. می ترسیدم؟ گریه ام می گرفت؟ غصه ی چیزی را می خوردم؟ نمی دانم چه حالی داشتم. همین قدر می دانم كه جلو پدر و دختر را گرفته بودم و مرتب می گفتم: آقا، شتره فروشی نیست. صبح خودش به من گفت. باور كن فروشی نیست.
مرد من را محكم كنار زد و گفت: راه را چرا بسته یی بچه؟ برو كنار.
و دو تایی داخل مغازه شدند. مرد شروع كرد با صاحب مغازه صحبت كردن. دختر مرتب برمی گشت و شتر را نگاه می كرد. چنان حال خوشی داشت كه آدم خیال می كرد توی زندگیش حتی یك ذره غصه نخورده. من انگار زبانم لال شده بود و پاهایم بی حركت، دم در ایستاده بودم و توی مغازه و داخل ویترین اسباب بازی ها را می پائیدم. میمون ها، بچه شترها، خرس ها، خرگوش ها و حتی مسلسل پلاستیکی داخل ویترین من را نگاه می كردند و من خیال می كردم دلشان به حال من می سوزد.
پدر و دختر خواستند از مغازه بیرون بیایند. پدر یك سكه ی دو زاری به طرف من دراز كرد. من دستهایم را به پشتم گذاشتم و توی صورتش نگاه كردم. نمی دانم چه جوری نگاهش كرده بودم كه دو زاری را زود توی جیبش گذاشت و رد شد. آنوقت صاحب مغازه من را از دم در دور كرد. دو نفر از كارگران مغازه بیرون آمدند و رفتند به طرف شتر. دختر بچه رفته بود نشسته بود توی سواری و شتر را نگاه می كرد و با چشم و ابرو قربان صدقه اش می رفت. كارگرها كه شتر را از زمین بلند كردند، من بی اختیار جلو دویدم و پای شتر را گرفتم و داد زدم شتر مال من است. كجا می برید. من نمی گذارم.
یكی از كارگرها گفت: بچه برو كنار. مگر دیوانه شده یی!
پدر دختر از صاحب مغازه پرسید: گداست؟
مردم به تماشا جمع شده بودند. من پای شتر را ول نمی كردم عاقبت كارگرها مجبور شدند شتر را به زمین بگذارند و من را به زور دور كنند. صدای دختر را از توی ماشین شنیدم كه به پدرش می گفت: پاپا، دیگر نگذار دست بهش بزند.
پدر رفت نشست پشت فرمان. شتر را گذاشتند پشت سر پدر و دختر. ماشین خواست حركت كند كه من خودم را خلاص كردم و دویدم به طرف ماشین. دو دستی ماشین را چسبیدم و فریاد زدم: شتر من را كجا می برید. من شترم را می خواهم.
فكر می كنم كسی صدایم را نشنید. انگار لال شده بودم و صدایی از گلویم در نمی آمد و فقط خیال می كردم كه فریاد می زنم. ماشین حركت كرد و كسی من را از پشت گرفت. دست هایم از ماشین كنده شده و به رو افتادم روی آسفالت خیابان. سرم را بلند كردم و آخرین دفعه شترم را دیدم كه گریه می كرد و زنگ گردنش را با عصبانیت به صدا در می آورد.
صورتم افتاد روی خونی كه از بینی ام بر زمین ریخته بود. پاهایم را بر زمین زدم و هق هق گریه كردم.
دلم می خواست «مسلسل» پشت شیشه مال من باشد!»»
مرد من را محكم كنار زد و گفت: راه را چرا بسته یی بچه؟ برو كنار.
و دو تایی داخل مغازه شدند. مرد شروع كرد با صاحب مغازه صحبت كردن. دختر مرتب برمی گشت و شتر را نگاه می كرد. چنان حال خوشی داشت كه آدم خیال می كرد توی زندگیش حتی یك ذره غصه نخورده. من انگار زبانم لال شده بود و پاهایم بی حركت، دم در ایستاده بودم و توی مغازه و داخل ویترین اسباب بازی ها را می پائیدم. میمون ها، بچه شترها، خرس ها، خرگوش ها و حتی مسلسل پلاستیکی داخل ویترین من را نگاه می كردند و من خیال می كردم دلشان به حال من می سوزد.
پدر و دختر خواستند از مغازه بیرون بیایند. پدر یك سكه ی دو زاری به طرف من دراز كرد. من دستهایم را به پشتم گذاشتم و توی صورتش نگاه كردم. نمی دانم چه جوری نگاهش كرده بودم كه دو زاری را زود توی جیبش گذاشت و رد شد. آنوقت صاحب مغازه من را از دم در دور كرد. دو نفر از كارگران مغازه بیرون آمدند و رفتند به طرف شتر. دختر بچه رفته بود نشسته بود توی سواری و شتر را نگاه می كرد و با چشم و ابرو قربان صدقه اش می رفت. كارگرها كه شتر را از زمین بلند كردند، من بی اختیار جلو دویدم و پای شتر را گرفتم و داد زدم شتر مال من است. كجا می برید. من نمی گذارم.
یكی از كارگرها گفت: بچه برو كنار. مگر دیوانه شده یی!
پدر دختر از صاحب مغازه پرسید: گداست؟
مردم به تماشا جمع شده بودند. من پای شتر را ول نمی كردم عاقبت كارگرها مجبور شدند شتر را به زمین بگذارند و من را به زور دور كنند. صدای دختر را از توی ماشین شنیدم كه به پدرش می گفت: پاپا، دیگر نگذار دست بهش بزند.
پدر رفت نشست پشت فرمان. شتر را گذاشتند پشت سر پدر و دختر. ماشین خواست حركت كند كه من خودم را خلاص كردم و دویدم به طرف ماشین. دو دستی ماشین را چسبیدم و فریاد زدم: شتر من را كجا می برید. من شترم را می خواهم.
فكر می كنم كسی صدایم را نشنید. انگار لال شده بودم و صدایی از گلویم در نمی آمد و فقط خیال می كردم كه فریاد می زنم. ماشین حركت كرد و كسی من را از پشت گرفت. دست هایم از ماشین كنده شده و به رو افتادم روی آسفالت خیابان. سرم را بلند كردم و آخرین دفعه شترم را دیدم كه گریه می كرد و زنگ گردنش را با عصبانیت به صدا در می آورد.
صورتم افتاد روی خونی كه از بینی ام بر زمین ریخته بود. پاهایم را بر زمین زدم و هق هق گریه كردم.
دلم می خواست «مسلسل» پشت شیشه مال من باشد!»»
(بخش پایانی داستان 24 ساعت در خواب و بیداری ـ صمد بهرنگی)
جدای از ادبیات حماسی «شریعتی» و قلم شاعرانه «بهرنگی» در مجموع خاستگاه اجتماعی و ریخت شناسانه بخش قابل توجهی از اقشار مذهبی و سنتی حامی انقلاب اسلامی را به استناد «سعید تاجیک» و امثال سعید تاجیک می توان از درون مناسبات سلطنت پهلوی بويژه بعد از پروژه اصلاحات ارضی «محمدرضا شاه» ریشه یابی و بازخوانی کرد.
««پروژه ای که با اعلام و اعمال سیاست های رفورمیستی محمد رضا پهلوی در بخش کشاورزی،منتهی به آن شد تا قشر وسیعی از طیف کشاورز ایرانی ضمن از دست دادن پیشه سنتی اش ناخواسته و بالاجبار به سوی کلان شهرهای ایران و بویژه تهران بعنوان قطب تجمع سرمایه، سرازیر شوند. لیکن بدلیل بافت غلط اقتصادی، این طیف نتوانست در قشربندی اجتماعی آن موقع ایران مقام و منزلت مورد رضایت و شأن خود را کسب کند و در حاشیه کلان شهر تهران و دیگر مراکز استان مُبدل به شهروندانی محروم در لایه های فقیرنشین شدند. اما محرومیت مالی این قشر دلیلی موجه بر محرومیتش از حقوق شهروندی نبود. بدنبال وقوع انقلاب اسلامی این قشر توانست با رها کردن پتانسیل های انباشته شده خود ضمن احراز تشخص اجتماعی و ابراز وجود، سهمی از حقوق مشروع و پایمال شده خود را از حکومت جایگزین دریافت نماید. با توجه به ماهیت محروم نواز انقلاب اسلامی، این قشر از این فرصت برخوردار شد تا ضمن حفظ کینه و بغض انقلابی خود و با استظهار به یک هیستری ضد اشرافیگری، پس از سالها تحقیر از سوی «حکومت وقت» اینک و در ذیل نظام برآمده از انقلاب اسلامی، نوعی منزلت اجتماعی برای خود کسب کند. بروز جنگ نیز این فرصت را برای این قشر مهیا کرد تا با تکیه بر جسارت و غیرت دینی اش به جلوه گری و مبارزطلبی در مقابل دشمن بپردازند. با پایان جنگ و انسداد این باب بود که نسل جنگ با زیرساخت «شخصیت جنگی» به شهرها بازگشتند و بعضاً با روحیه میسوفوبیائی (Mesophobia) اهتمام خود را با تفسیر خاص از اسلام انقلابی صرف حفاظت جنگی از انقلاب شان در مقابل آلودگی ها و آفت های سیاسی ـ اجتماعی کردند.»»
اینک سعید تاجیک و امثال سعید تاجیک را می توان تداوم همین نسل دانست. قشری که عمدتاً فرزندان همان کشاورزان و فلاحت پیشه گان مهاجر دوران پهلوی اند که امروز ضمن فاصله گرفتن از پیشینه سنتی و کشاورزی شان، در تار و پود مناسبات اقتصاد شهری تنیده شده و سرمایه جسارت خود را مُبدل به سرکشی اجتماعی کرده اند.
پرخاشگری «سعید تاجیک» به «فائزه هاشمی» نمونه ای قابل استناد و در دسترس از چنین سرکشی اجتماعی است.
اما با توجه به مختصات طبقه ای که سعید تاجیک و امثال سعید تاجیک آن را نمایندگی می کنند و با توجه به مختصات طبقه ای که در جبهه مقابل سعید تاجیک و امثال سعید تاجیک صف آرائی کرده اند. این گسل را نمی توان گسل دمکراسی خواهی ـ دیکتاتوری نامگذاری کرد. گسل سنتی و مدرن نیز نامگذاری از سر تسامح است و جامعیت لازم برای تبیین قطب بندی اجتماعی ایران را ندارد.
هر چند طبقه منسوب به «سعید تاجیک» متهم به جزمیت اندیشه اند. اما این بدان معنا نیست که قطب بندی موجود در ایران رویاروئی اصحاب «کارل ریموند پوپر» به استعداد لشکری از فرهیختگانی متمدن و فرزانگانی متشخص و مسلح به آخرین اندیشه ها و ادبیات مدرن و دمکراتیک و لیبرال در مقابل سپاهی آکنده از تحجر و جمود و توحش و بی سوادی و بی شعوری و عقب ماندگی است.
به اعتبار شاخصه های تعریف شده از یک جامعه مدرن، با تسامح نیز نمی توان جبهه مقابل طبقه منسوب به «سعید تاجیک ها» را اقشار مدرن فهم و معنا کرد.
هر اندازه که رفتار اقشار و طبقه سنتی ایران را می توان از دل شاخص های: «تقدیر گرائی» و «تبارگرائی» و «اقتدار گرائی» و «زعیم سالاری» شناسائی و ریشه یابی کرد به همان اندازه نیز طبقات ایرانی مدعی مدرنیته را نیز نمی توان بر اساس شاخص های: «عقلگرائی» و«احساس فردیت مدرن» و «خود باوری» و «مسئولیت پذیری» و «استقلال فکر» باور و شناسائی نمود.
پیشتر و تفصیلاً گسل «صمد ـ عین الله» را به عنوان بهترین دو گانه برای فهم گسل فرهنگی موجود در ایران پیشنهاد کرده بودم.
گسلی که در آن «صمد» معرف چهره شاخصی از نسل روستا است. یک دهاتی با لباس و کلاه نمدی سنتی اش و با دلبستگی و وابستگی شدید به خرده فرهنگ بومی و اقلیمی اش. کاراکتری که بدون شرمندگی، خود را وامدار دین و آئین سنتی اش می داند. همچنان که بدواً چیستی و چرائی رفتار فردی و اجتماعی خود را نیز از بطن مناسبات تقدیرگرایانه و اقتدارطلبانه و زعیم سالارانه و تباری اش اخذ و احصاء می کند.
«عین الله» نیز کاراکتر محاسبه شده و قابل استنادی برای توصیف طبقه بظاهر مدرن ایرانی است.
عین الله روستائی شهر دیده ای است که متاثر و مفتون از جاذبه و ظواهر «شهر» و مشمئز و متنفر از موجودیت و هویت سنتی اش، می کوشد با نفی و کتمان موجودیت و هویت پیشین و با جعل هویتی نوین تحت عنوان «باقرزاده» با شمائی کت و شلواری و کراوتی نامتعارف و خُلقیاتی نامانوس با خاستگاهش بشکلی مصنوع و کاریکاتورگونه، خود را شهروندی مدنی با استاندارهای جوامع مدرن تعریف کند. ولو آنکه این جامه از اساس بر قامت ایشان ناسازگار باشد.
صمدها در ایران به همان اندازه تقدیرگرا و تبارگرا و اقتدارگرا و زعیم سالارند که عین الله ها هستند. تفاوت بین ایشان صرفاً در جنس قهرمان و نوع تبار و مرجع اقتدار و تقدیر مطمع نظرشان است.
بر این مبنا گریزی از این واقعیت نیست که در ایران ما به ازای گسل جعلی «سنتی ـ مدرن» شکاف تاریخی و واقعی «دهاتی ـ دهاتی» است.
شکافی که در منتهی الیه یک سوی اش «صمد آقاهائی» هستند که ضمن پذیرش و برسمیت شناختن اصل روستائی بودن، شرمنده هویت و شخصیت فردی و اجتماعی شان نیستند و منتهی الیه سوی دیگرش متشکل از روستائیان بزک شده و «عین الله های خود باقرزاده بینانی» است که با شرمندگی از پیشینه خود و تعمد در پاک کردن حافظه تاریخی شان از اصل و نسب و خاستگاه و هویت سنتی شان، اصرار زائد الوصفی در گریم خود و معرفی خود بعنوان شهروندان متمدن عصر جدید دارند و همانطور که قبلاً و بارها تکرار کرده و اثبات هم شده:
تنها وجه مشترک این دو طبقه موجودیت نظام جمهوری اسلامی است با این تفاوت که نسل و طبقه «صمد ها» می دانند که چه «می خواهند» و آن جمهوری اسلامی است و نسل و طبقه «عین الله ها» نیز می دانند چه « نمی خواهند» و آن هم جمهوری اسلامی است!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مقالات مرتبط:
کفش سیندرلای خاتمی:
از عسگر گاریچی تا سعید عسگر:
صمد و عین الله:
داش آکل و جنبش سبز:
ادبی که بالای درخت بود:
۲۱ نظر:
تو هنوز دست از این کارهات برنداشتی آقای مثلاً منتقد؟! تو چرا برای اینکه دیگران رو تبرئه کنی میری برای خودت محکوم پیدا میکنی؟ سعید تاجیک بهعنوان یک آدمی که ادعای مسلمونی میکنه و تنها و تنها بهعنوان سعید تاجیک، مقصره، چه ربطی به شاهین نجفی و غیره و ذلک داره؟ سعی کن یک کم تغییر کنی داریوش جان
به سهم خودم بابت انصاف و قلم فصیح و توانای تان ممنونم
استفاده کردم
مرجان
جانا سخن از زبان ما می گوئی
سلام آقای سجادی : بسیار ممنون از آنالیز دقیق شما ... امیدوارم که همیشه موفق و پیروز باشید.. هومن
سلام
احتمالن خیلی به خودت زحمت دادی تا این مطلب رو بنویسی
اما با احترام خدمتتون عرض کنم که به نظر حقیر شاهین نجفی و حتی همین سعید تاجیک فحاش ، از شما با مردم روراست تر هستند.
فحش وناسزاگویی بخش تابوی فرهنگ جامعه است که اتّفاقاً از بیشترین کاربرد فرهنگی در جامعه برخوردار است
امّا چرایی این کثرت کاربرد را باید در چگونگی مناسبت های جامعه وضعف های فرهنگی آن جستجو کرد، در یک نظام دیکتاتوری که کسی نیست جوابگوی عملکردهایش باشد و جواب جرا را با حبس وتعزیرات حکومتی میدهد و راهی برای گفتگو و بحث دو طرفه و آزاد نیست لاجرم تنها وسیله دفاعی موجود برای انسان سر خورده کم سواد چه مخالف و جه موافق نظام ،اقدام به فحّاشی است، بگذریم از اینکه عدّه ای اصولاً آنهم بدلیل شرایط اجتماعی محیط زیست خود به ناسزا گویی عادت دارند و برای تشویق فرد مورد علاقه شان شان هم از فحش و ناسزا استفاده می کنند.من به شخصه اقدام به ناسزا گویی را از هر طرف ، خواه سعید تاجیک باشد که زبانی بجز فحّاشی برای اثبات حقّانیّت خود نمی شناسد ،چه شاهین نجفی که از فرهنگ موسیقیایی غرب ظاهراً اولین فاکتوری که مجذوبش شده بخش فحّاشی های رپ خوانهای معترض امریکاست واین شیفتگی را خالصانه به نمایش میگذارد و برای اعلام خشم خود راهی جز بددهنی و فحّاشی در موزیک خود نیافته واتّفاقاً به دلایلی که در اوّل متن توضیح دادم با اقبال بسیاری از جوانان خشمگین و ناتوان از دستیابی خواسته های خود همراه میشود.مخلص کلام فحاشی و تابو شکنی فرهنگی زاییده بستر فکری ناسالم جامعه و همچنین حاکمیت نظامی است که راهی جز فحاّشی برای مخالفان خود باقی نگذاشته است،که در هر صورت از هر دو طرف مذموم و غیر قابل تایید است.
در پایان بد نیست این جمله را هم به امثال تاجیک ها متذکّر بشویم که اگر میخواهی بیشترین ضربه را به اندیشه ای بزنی خوب به آن حمله نکن، بد ازش دفاع کن.شما با این مدافعات متعصّبانه خود از اسلام و رهبران بظاهر حامی اسلام، تنها به بهترین نحو ممکن به آن ضربه میزنید.
والسلام ـ فیروزه
آقا سلام.میدانی چرا ناشناس مینویسند ؟زیرا که آنچنان فضا باز است که از گم شدن وحشت دارند. مقالاتت را دنبال میکنم وبا نود در صد گفته هایت موافقم .دهدرصد نیز قابل بخشایش است .تعریفی نمی کنم که از گم راهیت میترسم.حکومتی که خود فحاشی میکند چگونه میتواند جلوی این گونه گفتار را بگیرد؟ این را پاسخگو باش برادرم.ابراهیم
واقعاکه شما وامثال شما خود شیفته ها وحزب الهی های روشنفکر نما شهوت کلام دارید برای نقد این موضوع چقدر حرف زدی این نوشته را می بایست سه قسمت می کردی
به راستی که صفوفِ نمادینِ صمدها و عین الله ها هنوز آینه یِ تمام نمایِ اکثریتِ ملت ایران به شمار میروند و دوقطبِ کاملا شاخص و متمایز در کارزارهایِ اجتماعی و سیاسی می باشند که از سویِ طرفینِ منازعه در قدرت نیز آماجِ استثمار واقع می گردند !
البته واضح است که با توسعه یِ مظاهرمدرنیته از شمارِ لشگرصمدها کاسته و بر خیلِ عین اللهیان افزوده می گردد، روندی که با توسعه یِ مظاهرشهرنشینی و ابزارهایِ ارتباطی نسبتِ مستقیم می یابد ! طبقه یِ عین الله ها و مدرن نمایانِ جامعه یِ ایران مولودِ بحرانِ هویتِ فراگیری هستند که سالیانی ممتد در اذهانِ شهرنشینانِ منتسب به طبقه یِ متوسط ریشه دوانیده است و به نظر میرسد که به ناگزیر طبقه یِ مزبور درتکاپویِ خلقِ مختصاتی نوین در عصرِ چالش برانگیزِ کنونی است ، رویدادی که نبض دگرگونیهای اساسی آتی را رقم خواهد زد و جبری که معطوف بر تطوراتِ تاریخی است با شتابی همزاد با توسعه ِ فناوریها و مناسباتِ پسامدرن به تبیینِ مبانی تلفیقیِ هویتِ نسلِ نو در قالبی مبرهن منجر خواهد شد که شاید بر برزخِ فرهنگیِ حاضر فائق آید
کیان
مطالب شما بسیار سخیف و طولانی هستند ، قائم به ذات نیستند یعنی ارزشی درونشان نیست تنها به زمین و زمان نا سزا و آنچه خود سزاوار آن هستید نسبت می دهید. کاش استعداد و آبرویی داشتید تا در این سن به این کارها کشیده نمی شدید. می دانم منتشر نمی کنید این نظر را ولی در پیش وجدان خود به روزی که ایران ، آزادی را تجربه کند بیندیشید که آن روز جایگاه شما کجاست و این مطالب شما چه موقعیتی برایتان بوجود خواهند آورد.
عین الله محترمی که فرموده اید مطالب استاد سجادی سخیف است
عزیز دل برادر
آئینه چون نقش تو بنمود راست
خود شکن ـ آئینه شکستن خطاست
امضا ـ یک عین الله منطق پذیر
مقاله ای پر لغت! ثقیل و غامض! کمی تا اندکی متعصبانه در توجیه گروهی غرق در اشتباه (بیغیرتان متعصب) ==> به هر جهت: خسته نباشید!
------------
حرف اول را آخر زده اید!
...«بر این مبنا گریزی از این واقعیت نیست که در ایران ما به ازای گسل جعلی «سنتی ـ مدرن» شکاف تاریخی و واقعی «دهاتی ـ دهاتی» است.»...
همچنین «استاندارد دوگانه» واقعیتی انکار ناپذیر میباشد که در تمامی سطوح بالا و پایین جامعه ایران رسوخ نموده است٬ متأسفانه!
آقای سجادی
نشسته ای در آمریکا و رجز می خوانی؟
این همه صغری و کبری برای چیست ؟
افرادی مانند سعید عسکر و سعید تاجیک و الله کرم و دهنمکی و قدیانی را نمی توان از سنخ کسانی دانست که شما بدان ها تشبیه کرده ای ؟ این ها مشتی لات و لوت و چاقوکش و فحاش هستند که با آقای شعبان جعفری و طیب و ... قابل قیاس هستند . کسانی که پول می گیرند تا در هر جایی لازم باشد انجام وظیفه کنند . اگر لازم باشد سینما آتش می زنند . مهاجرانی را در خیابان کتک می زنند . به فائزه فحش می دهند .
من در اصفهان زندگی می کنم . روز 22 بهمن 88 در خیابان بودم . بایستی برایت بگویم من اکنون معلم هستم و در آموزش و پرورش و نیز دانشگاه تدریس می کنتم . در زمان جنگ بسیجی بودم و 24 ماه سابقه بسیجی جنگ را دارم و نیز جانباز جنگ هستم ولی هیچ تمایلی به رهبری فعلی ( یک دیکتاتور تمام عیار ) ندارم . ضمنا روستایی هستم و اکنون نیز در فقیرترین جای شهر زندگی می کنم. بله عرض می کردم در روز 22 بهمن کنار زاینده رود دیدم که یکی از همین افراد که شما فحاشی آنها را تایید می کنی ، با اسپری فلفل به خانمی که با شوهرش کنار زاینده رود قدم می زد و هیچ نقشی در هیچ کاری نداشت حمله کرد و اسپری فلفل را به چشمانش زد و وقتی شوهرش دلیل آن را جویا شد و اعتراض نمود ، سربازان ولایت فضیح روی سرش ریختند و او را به سختی زدند و مجروح کردند .
من متاسفم که شما از خارج کشور نسخه می پیچید و توجیه اعمال وحشیانه و فحاشانه گروهی قلیل را می نمایید . ما در ایران با سرکوب چنین وحشیانی روبرو هستیم که خامنه ای وقیحانه آنها را مردان خدا می داند و به یاری آنها مردم معترض را سرکوب می کند . در ایران که باشی می فهمی که مردم همه شاکی و معترضند . مردم ما همه از فقر و بدبختی و بیکاری نالان هستند و معترض .
من در سه مدرسه ( هنرستان ) تدریس می کنم و در بین حدود 120 همکاری که دارم شاید 3 نفر را می توان طرفدار رژیم دانست . آن هم نه کامل
در روستای زادگاه من که اینک شهرداری گرفته و شهر شده است ، طرفداران رژیم را با انگشتان دست می توان شمرد که البته همه منفور مردمند .
دست از این توهمات بردار آقای سجادی . خیر در همراهی مردم است . مردمی که رای دادند و رای آنها با زر و زور و تزویر دزدیده شد و فاتحه این انتخابات نیم بند هم خوانده شد .
با سپاس
یک اصفهانی از خود ایران نه قلب لوس آنجلس
دوست اصفهانی محترم
با تشکر از ارسال نقطه نظرات تان
اما متاسفانه من کماکان معتقدم
آنها همانقدر بی سوادند که شما هستید
و آنها همانقدر با سوادند که شما هستید
و آنها همانقدر وحشی اند که شما هستید
و آنها همانقدر متمدنند که شما هستید
به لینک زیر توجه فرمائید
http://sokhand.blogspot.com/2011/02/blog-post_2101.html
موفق باشید
آیت الله وحید خراسانی:
این سید (آیت الله خامنه ای) همه حرف هایشان درست است...
http://salehat.ir/index.php?option=com_content&view=article&id=74:1389-07-23-09-50-11&catid=45:nazar-bozorgan
داریوش جان، برای احقاق حق صمد آقاها باید تشریف بیاورید در علی آباد، نمی شود از ینگه دنیا بیانیه بدهید و حق عین الله ها را کف دستشان بگذارید. حداقل عین الله ها مقیم علی آبادند و در شهر ماندگار نشدند، گویا در شهر به شما هم پیشنهادهایی شده که دل نمی کنید
سلام
در محیط اینترنتن اگر بخواهی بی طرفی در نوشته را رعایت کنی مدام در حال فحش خوردن هستی ، ولی اگر بخواهی از جنبش سبزحمایت 100 درصدی کنی ، آن وقت سیل تقدیر و تشکر است که در پایین مطالبت به راه می افتد.
شما چرا چیزی درباره پایگاه اشرف و اتفاقات جدید نمینویسید درست است که اینها فسیلهای جامعه هستند و هنوز روی درستی کارهایشان پافشاری میکنند اما شاید خواندن یک نظریه از جانب شما جالب باشد
مرسی
مریم
رسانه ها گاهی اوقات به خاطر غلط جلوه دادن حقیقت و رساندن اخبار به صورت سلیقه ای و در نتیجه تحریف حقیقت خود را به مراکز فساد خبری و دروغ تبدیل میکنند، باید بگم شما واقعا در تحریف حقیقت و منحرف جلوه دادن جنبش های اصیل مردمی دست خیلی هایشان را از پشت بستی.
تبریک میگم، یکی از کثیف ترین و دروغگوترین وبلاگهایی که تا بحال دیدم متعلق به شماست
حضرت استاد ، باور بفرمایید این مقالات گهر بار شما آنقدر از لحاظ ادبیاتی ثقیل و متکلف اند که گاهی رشته کلام به کلی از دستم خارج می شود.
خواهش دارم کمی هم فکر ما بیسواد ها را بکنید!
حضرت استاد ، باور بفرمایید این مقالات گهر بار شما آنقدر از لحاظ ادبیاتی ثقیل و متکلف اند که گاهی رشته کلام به کلی از دستم خارج می شود.
خواهش دارم کمی هم فکر ما بیسواد ها را بکنید!
ارسال یک نظر