۱۳۸۹ خرداد ۳, دوشنبه

گلشیفتۀ خودشیفته!



سلسله مقالات کالبد شکافی بی بی سی علی رغم آنکه از سوی خوانندگان این وبلاگ با استقبال مواجه شد اما بدلائلی این بحث را بیش از این دنبال نخواهم کرد!
یکی از آن دلائل خود سانسوری است! به هر حال برای اینجانب هم در طول کار معذوریت هائی سیاسی و اخلاقی فراهم می شود. علت دوم ناظر بر قسمت آخر این سلسله مقالات است که در انتهای آن ضمن نام بردن از آقایان و خانم ها:
عنایت فانی، حسن صلح جو، سیاوش اردلان، پونه قدوسی، فرناز قاضی زاده، ناجیه غلامی و باران حقیقت و مهرناز فرهمند و فرن تقی زاده و حسین باستانی و علی همدانی و سولماز شریف متقاضی انجام مصاحبه با ایشان جهت ارائه بیوگرافی و بررسی ماهیت و کیفیت ارائه برنامه ایشان از منظری انتقادی شده بودم.
علی ایحال با توجه به شدت استقبال مشارالیها از انجام چنین مصاحبه ای و استقبال هر چه بیشتر ایشان از بررسی انتقادی اجراهای شان (چیزی در حد صفر!) و عدم ارسال حتی یک ایمیل یا اعلام آمادگی جهت تن دادن به یک مصاحبه لذا از ادامه این سلسله مقالات بصورت علنی منصرف شده و بخش آخر آن را صرفاً برای ایمیل های ارسالی و تعدادی از دوستان اهل رسانه ارسال کردم.
در آینده با حفظ نقطه نظرات فعلی چنانچه تمایل جدی از سوی عوامل بی بی سی فارسی مشهود بود این بحث را در سطح و جایگاهی دیگر دنبال خواهم کرد.
اما بعد:
مدت ها بود که بعد از
مصاحبه گلشیفته فراهانی با تلویزیون بی بی سی مایل بودم چند مطلب را در خصوص آن مصاحبه مطرح کنم که اکنون و در اینجا فرصت را برای آن مغتنم می شمارم
http://cafepen.com/tv/2009/09/25/ekran-bbc/
من شخصاً احترام ويژه ای برای جناب آقای بهزاد فراهانی پدر محترم گلشیفته قائل بوده و هستم و ایشان را فخر و آبرو و سرمایه گرانقدر تاتر و سینمای ایران می دانم. علی رغم این نمی توانم چشم خود را بر روی اشتباهات و توهمّات دختر ایشان هر چند اشتباهات و توهماتی مقتضای سن شان باشد، ببندم.
لذا در این پست ضمن پوزش از جناب آقای بهزاد فراهانی و با این امید که انشاالله به دل نگیرند مایلم نکاتی را به صبیه محترمه ایشان متذکر شوم هر چند این حق را برای جناب آقای فراهانی برسمیت می شناسم تا متاثر از مناسبات عاطفی پدر و فرزندی به هر حال از نیشتر این قلم مکدر شوند.
گلشیفته در مصاحبه اخیرش با تلویزیون فارسی بی بی سی به کرات بر روی این محور تاکید کرد که در ایران وی و امثال و هم نسلان وی از آزادی و بويژه آزادی بیان و فعالیت مطابق میل و خواست قلبی و بلکه عقلی شان محروم اند. من شخصاً و در این پست تمایلی به نفی یا اثبات بود یا نبود آزادی یا آزادی بیان در ایران ندارم و در جای خود در این خصوص حرف ها و ادعاهائی دارم اما ادعای افرادی مانند گلشیفته را نیز ناشی از خودشیفتگی می دانم تا واقعیت!
خودشیفتگانی که بمجرد کونه کردن خیارشان، با ابتلا به نسیان و غرور، بی التفات به آن می شوند که اگر ستاره اقبال شان در عرصه های فرهنگی آن جامعه درخشید در ذیل همان نظام حاکم بر آن جامعه و مناسبات و رسم و رسومات اداری حاکم بر ساز و کارهای فرهنگی همان جامعه درخشیده و این کمال بی معرفتی است که پیاز نظام را بخورند و بمجرد فربه شدن و آغاز فصل ثمردهی ناگهان به آغوش غریبه بلغزند و بانگ فریاد برآرند که آزادی نیست!
من نمی دانم امثال گلشیفته برای طی مدارج پیشرفت و ترقی در ذیل همان نظام جمهوری اسلامی که وی آن را متهم به اعمال محدودیت برای درخشش ایشان می کند محتاج چه چیزدیگری بوده که از وی مضایقه شده؟
گلشیفته فراهانی در حالی رثای اعتراض خود در نبود آزادی بیان و پیشرفت در ایران را در بی بی سی بلند کرده که در ذیل همان نظام جمهوری اسلامی آخرین و بالاترین جوایز و مدارج را از حکومت دریافت کرده.
کسب سیمرغ بلورین بهترین و جوان ترین بازیگر نقش اول بخش بین الملل جشنواره فیلم فجر در سال 76 در سن 14 سالگی در فیلم درخت گلابی و کسب مقام بهترین بازیگر بیست و دومین جشنواره فیلم فجر برای بازی در دو فیلم بوتیک و اشک سرما، کسب چنین مدارج و افتخاراتی اگر مويد امکان وی برای درخشش در ذیل همان مناسبات به زعم ایشان خفقان آور نیست پس چگونه قابل توجیه است.
گلشیفته در حالی طی مدت بالغ بر یک سالی که مجبور به اقامت در خارج از کشور شده مُدام در مصاحبه هایش از نبود آزادی بیان و حیات و اندیشه در کشورش گلایه می کند که برای مخاطب ناآشنا با ایشان چنین توهمی پیش می آید که خلق الساعه با اندیشمندی مبرز از جنس «هانا آرنت» یا «رُزآ پارکز» و «ژانت رنکین» و «مادام پیر کوری» یا «سیمون دوبووار» و«روزالین یالو» و «ژان دارک» و یا «جمیله بوپاشا» مواجه شده که همه استعدادها و نبوغ فزاینده اش توسط رژیمی سفاک و دیکتاتور در ایران به صلابه کشیده شده.
این در حالی است که طی یک سال گذشته که گلشیفته در خارج از کشور و علی الظاهر در کشورهائی که مهد آزادی و تمدن قلمداد می شوند اقامت داشته، علی رغم این اندیشه ای مشعشع و یا گفتار یا بیانی که حاکی از حرفی نو برای گفتن یا فلسفه ای نوین برای اندیشیدن یا منطقی عمیق برای تامل ورزیدن از ایشان ملاحظه نشده که این گونه بوتیماروار اشک حسرت در نبود آزادی بیان و اندیشه و عمل در ایران می ریزند.
تنها تفاوتی که در گلشیفته ایران نشین و خارج نشین طی این مدت ملاحظه شده، نبود یک پارچه حداکثر يک متر مربعی بر روی گیسوان ایشان است.

پارچه ای که تصور نمی رود بود و نبودش بر سر ایشان محلی از اعراب در کاهش یا افزایش هنر مشارالیه در عرصه سینما داشته باشد جز آنکه ایشان بخواهند تن به سفله انگاری حاکم بر سینمای هالیوودی از زن و نگاه سکس سالارانه به ایشان بدهند که با توجه به اصالت خانواده فراهانی ها چنین رویکردی نیز در منش فرزند بهزاد فراهانی بعید بنظر می رسد.
این بمعنای وجود کارنامه ای صدر در صد موفق برای جمهوری اسلامی در حوزه های آزادی های فردی و اجتماعی نیست اما نمی توان مُنکر آن نیز شد که مخالفت خوانی بدون اتکای بر پشتوانه های نظری و فکری و منطقی نیز بخشی از رفتار و اطوار برخی از هنرمندانی شده که به دلائلی غیر سیاسی از کشور خارج می شوند اما ظواهر سیاسی برای هجرت خود می تراشند.
گلشیفته در حالی در حسرت نبود آزادی در ایران شکوه به بی بی سی می برد که پیش از او کسانی از جنس او کمابیش با ادعاهائی مشابه ایران را ترک کردند و جّوزده و مدهوش جاذبه ها و ظواهر شهرفرنگ ناگهان احساس به ایشان دست داد و جامعه هنری جهانی را حریصانه چشم انتظار انفجار استعدادها و هنرهای بدیع و نامکشوف خود کردند. انتظاری که با همه ادعاهای بلوغ و فرهیختگی و شعور نهایتاً به چند اجرای سکشوال و اروتیک ختم شد!
از جمله سوسن تسلیمی بازیگر توانای سینمای ایران در دهه 60 که هر چند بناحق زخم خورده تنگ نظری مسئولین وقت ارشاد شد اما به هر حال نمی تواند مُنکر آن باشد که ستاره اقبالش با وجود همان تنگ نظری ها در همان سینمائی درخشید و اقبال مردمی یافت که برخوردار از تماشاچیانی قدرشناس بود.


سوسنی که با هجرت اش به آزادی! منطقاً توقع شکوفائی هر اندازه بیشترش در عرصه تاتر و سینما نزد شیدائیان را فراهم کرد اما در کمال تحیّر از ابتذال و رکیک گوئی چارواداری درام «خانه جهنمی» سر درآورد.
نمونه دیگر «
سعید شنبه زاده» رقاصی بوشهری که در بستر فرهنگی جمهوری اسلامی خرامید و بالید و گروهش از اولين تا دوازدهمين جشنواره موسيقي فجر حضوری خوش اقبال داشت و برگزيده ششمين جشنواره موسیقی فجر شد و به «سنت مالوف اسلاف» با شعار نبود آزادی سر از پاریس درآورد و در مصاحبه با بی بی سی نوید آن را به جامعه هنردوستان جهانی داد که بزودی قصد آن را دارد تا «لخت مادرزاد»! بر روی صحنه برای علاقه مندان برقصد! تو گوئی همه دغدغه جامعه هنری جهان رویت ماتحت عریان و اسافل اعضا و قر 360 درجه باسن مبارک مشارالیه است و همه شکوفائی هنر جهانی معطل و منتظر ملاحظه برهنگی اندام لرزان این رقاص بوشهری است.
بر همین روال بجوئید «
محسن نامجو» را که از قرائت قرآن شروع کرد و زمانی سراینده و نوازنده قطعه عاشورا برای بیست و ششمین جشنواره تائر فجر شد و با آغاز فصل برداشت متوجه شد در ایران آزادی نیست و با هجرت به غرب، شیفتگانش را حریصانه چشم انتظار فوران هنرش در دنیای آزاد کرد.
انتظاری که به شهوت خوانی مشاراليه در کنسرت بی نظیر ختم شد!
مثل ایشان يادآور لطیفه آن رندی است که در میدان شهر و در تنگنای میزیدن (دفع ادرار) تنها داروخانه ای را یافت و بمجرد ورود از صاحب داروخانه پرسید:
نفت دارید؟ و وقتی با پاسخ منفی مواجه شد با ادای تغیّرغرید:
من ... شیدم به داروخانه ای که نفت ندارد! و به این بهانه خود را نیز سبک کرد!
القصه روز دوم نیز همین تجربه تکرار شد و این بار در رجوع مجدد به همان داروخانه و پرسش از داشتن نفت، این بار پاسخ شنید: داریم! اما از آنجا که نفت بهانه ای بیش نبود، این بار با تغيّـُر شکوه کرد که:
من ... شیدم به داروخانه ای که نفت دارد! و به این بهانه سبک شد!
اما روز سوم و در پرسش مجدد مبنی بر آنکه نفت دارید؟ مالک را پاسخ شنید:
شما کارت را بکن! چه کار داری ما نفت داریم یا نداریم.
شیوه و جنس سُرایش «مرثیه نبود آزادی در ایران» توسط بوتیمارانی از نوع گلشیفته و ... قرینه ای از رند لطیفه فوق است که با چنین رویکرد و رویه ای اولاً با کشیدن لعاب سیاست به مطالبات فرهنگی و اجتماعی شان، فرهنگ سیاسی را به ابتذال می کشند و متقابلاً همه اجحاف ها و تنگ نظری ها و مضایقه های فرهنگی ناوارد و تحمیلی از سوی مسئولین در کشور را موجه می کنند.

۱۷ نظر:

ناشناس گفت...

حضرتعالي كه يد طولائي در انتقاد و كوبيدن همه كس و همه چيز داريد برايم اين سوال مطرح است كه چرا به ايران تشريف نمي آوريد و در اين همه به قول خودتان "ابتذال" دست و پامي زنيد؟

وطن فروشي ارث است اين عجب نبود
چرا كز اول آدم وطن فروش آمد!!!!

ناشناس گفت...

salam .shoma ke inghadr negaran farhang hastid sepasgozar khaham shod agar kalemat arabi kamtar bekar barid.

ناشناس گفت...

شما راستی راستی نمیفهمی یا مردم رو خر گیرآوردی ?
این که ایشون رو به خاطر بازی در یک فیلم آمریکایی 6 ساعت در یک زیر زمین به بد ترین وضعی سیم جین و شکنجه روحی می کنند از نظر شما okیه آزادیه
شما معنی آزادی رو اشتباه فهمیدی. قرار نیست در آزادی آدم ها عوض بشند یا لخت بشند نه لامصبا فقط ما رو به حال خودمون بگذارید
نویسنده آزادانه بنویسه
فیلمساز فیلمشو بسازه و....
مردم می خوان زندگیشونو بکنند دوستانه شما نمی گذارند

Unknown گفت...

اگربخواهیم مثل حضرت والا فکر کنیم که همه رجال سیاسی ایرانی حاضردرغرب وآمریکا همانندآقایان سازگارا،محمدی ، نوری زاده ، ماسالی و عیره نیز جزومردودین هستند چرا که خیلی از همین آقایان به اصظلاح سیاسی نیزدردامان همین دیکتاتوری پرورش یافته اند پس لطفا زبان به کام گیرونمایندگی دولت دیکتاتوری ایران را رها کن

ناشناس گفت...

ما یک مثل داریم می گوید
خدایا بی بزان را بز مده -- های و هوی بیجا میکنند
جناب سجادی با احترام به نظرات شما به خاطر آزادی بیان ولی اگر این تریبون رو نداشتید و مثل روزنامه نگاران داخل مجبور بودید تملق آقای ا.ن رو بگویید چه؟؟؟؟؟
روزنامه نگاران داخل اگر به خارج مهاجرت کنند و بگویند آزادی نیست حتما خواهید گفت شما که داخل ایران می نوشتید پس آزاد هم بودید
نه برادر آزادی فقط به نشانه ها و حرفهای آقای احمدی نژاد نیست ، یعنی شما فکر می کنید سینما در ایران آزاد است؟
یا رقص در ایران آزاد است؟
یا موسیقی در ایران آزاد است؟
باز هم حرف توی حرف نیاورید کمی هم بیایید ایران
برادران در وزارت فرهنگ ارشاد اسلامی و وزارت اطلاعات از شما پذیرایی گرمی میکنند( البته بعید می دانم که از خودشان نباشید)

ناشناس گفت...

استدلال شما همان استدلال کیهان نویسان برای کوبیدن شجریان است. برادر من این شگردهای ژورنالیستی برای جلب توجه را رها کنید. خواهش می کنم بلاد کفر را رها کرده به سرزمین آزاد خود نزول اجلال کنید تا از نزدیک این آزادی را حس کنید. در لطائف آورده اند که "یک برادری به رئیس دولت فعلی می گفت که داری ادا در می آری یا واقعا قیافت همینجوریه؟" داریوش جان، راست بگو حرفهایت اداست یا نه؟؟

ناشناس گفت...

شاهد از غیب رسید
http://tabnak.ir/fa/pages/?cid=100959
کیهان نشینان هم از حق طلبی و فاش گویی های داریوش سجادی کیفور شده اند.
داریوش جان یاد آن شهامت بی مثالت! افتادم که زمانی که اکبر گنجی اعتصاب غذا کرده بود در آن فضای سنگین دست به نقدش زدی. آفرین ادامه بده

ناشناس گفت...

وبلاگ بسیار خوبی دارید. کارتان را ادامه بدهید. به سخنان این دوستان نظر دهنده هم به دیدۀ یک انگیزه برای ادامۀ کار خوبتان نگاه کنید. درست است که دری وری میگویند ولی در اعماق دل گیج و گمراه یکی شان هم اثر کند شما رسالت خود را انجام داده ای. اینها با اون مسئولین داخل که هر کس حرف دلش را بزند شروع به تخریبش میکنند و اگر ادامه داد به زندان میاندازنش هیچ فرقی ندارند. فقط ادّعای آزادی را بلدند و از خود آزادی چیزی نمیفهمند.

maryam گفت...

بسیار با منطق نوشتید. خیلی از هنرمندان که به خارج از کشور کوچ کردند هیچگاه نتوانستند به خوبی بدرخشند. معدودی هم که توانستند گلیم خود را از اب بیرون بکشند انهایی بودند که به سبک دنیای غیر ایرانی هنرمندی میکنند.
موفق باشید

یوسف عزیزی گفت...

سلام. بسیار عالی نوشتید و حق نوشتید. دوستانی هم که داد بیداد میکنند و توهین به شماف خودشون مشمول همین بیاناتی هستند که نوشته اید. برای اینکه ضایع نشوند و با حقیقت روبرو نشوند به شما توهین میکنند

ناشناس گفت...

شما تنها یک عقده ای هستید که می کوشید با مقالات تان و پرخاش به دیگران خود را به عنوان یک روزنامه نگار مطرح کنید
جواب محکم چند سال پیش ابراهیم نبوی و تیک آهنگ کوثر را به شما فراموش نمی کنیم که گفتند شما هیچوقت روزنامه نگار نبوده اید
با توهین به دیگران نمی توانید خود را روزنامه نگار جا بزنید

داریوش سجّادی گفت...

دوست ناشناس
اینجانب سالهاست که در معرض اتهام پرخاشگری بمنظور شهرت قرار دارم
اتهامی که از فرط تکرار نخ نما شده
آن آقایانی را نیز که برای اثبات ناروزنامه نگار بودن اینجانب مرجع قرار داده اید همان کسانی هستند که در کنار ده ها روزنامه نگار و سیاستمدار دیگر در تمام 8 سال دوران ریاست جمهوری آقای خاتمی و بعد از آن تکرار کننده یک حرف اینجانب از هفته نامه راه نو مورخ تیر ماه 77 بودند که ذیل مقاله سمفونی خاتمی اظهار داشته بودم:
مردم ایران می دانند چه نمی خواهند اما نمی دانند چه می خواهند
کاری به درستی یا نادرستی این گزاره ندارم اما تا زمانی که تراوش قلم اینجانب خوشآیند ایشان بود در روزنامه نگار بودن اینجانب ارزنی تردید نداشتند و هر کجا فرصت می یافتند قاری مکرر همان گزاره فوق می شدند اما اکنون و با بروز اختلاف عقیده متوجه شده اند اینجانب ناروزنامه نگارم!
البته اینجانب نیز ادعائی ندارم و در این وبلاگ تنها مطرح کننده دیدگاه های خود می باشم
به امید آنکه حرف ها و نظرات اشتباهم از ناحیه نقد منطقی و عمیق خوانندگان اصلاح شود
به هر حال از زحمت درج نظر جنابعالی نیز مانند دیگر دوستان کمال امتنان را دارم

Unknown گفت...

با تشکر از مقاله ی زیبا و حقیقتگوی شما، از متن شما محظوظ شدم و به خاطر از دست رفتن یکی دیگر از بازیگران توانای سینمای ایران، غمین. جای بسی اسف است که چنین بازیگر توانایی هم اکنون در شوها و کلیپ های دست چندم عرض اندام می کند، افسوس...

مسعود گفت...

با سلام، بسیار منطقی، مستدل و روشنگرانه بود
وقتی نظرات کاربرانی را می خوانم که با عصبانیت و از سر عجز و ناتوانی در ارائه یک دلیل منطقی در رد مطلب شما متوسل به توهین و تخریب میشوند به یاد جمله معروفی از انیشبین می افتم که:
"دو چیز در عالم انتها ندارد یکی کهکشانها و دیگری حماقت انسانها!"
ایام عزت مستدام

ناشناس گفت...

همون تلویزیون هماکافی بود یک شبه اومدی یک شب دیگه غیب شدی بجای لاس زدن با اینو ان و انتقاد از اینو ان ماهیت خودتو روشن کن اقایی که تو اریزونا هستی تو کف جلال و احتمالا شریعتی هستی تازگی هم مرجع کیهان شدی گذشت دوران چپگرایی مظلومنماینه به ناگاه ادم یاد چوب دو سر طلا میفته از دست شما

ناشناس گفت...

با سلام من به سخنان خانم فرهانی گوش کردم خوب این عقاید مربوط به ایشان میشود ولی یک سری اطلاعاتی که ایشان دردست دارند متاسفانه اشتباه است و شاید همین اشتباه باشد که خیلی از هنرمندان مارا به کوچ کردن تشویق میکند ایشان فرمودند که در کشورهای ازاد به هنرمندان پول میدهند که انها بتوانند به راحتی هنر خلق کنند درست است که در کشورهای اروپایی همه از جمله هنرمندان میتوانند از خدمات اجتماعی بهره ببرند ولی من که بیش از بیست و پنج سال در بلژیک زندگی میکنم و با سیستم اقتصادی این کشورها اشنایی دارم میتوانم بگویم که اگر کسی دلش را به همین پول بخور و نمیر خوش کند میتواند هنر خلق کند ولی وای به حال وقتی که همین هنر را تبدیل به منبع درامد کند انوقت باید جوابگوی ادراتی مثل سازمان خدمات اجتماعی و مالیات باشد بگذریم از معدود هنرمندانی که از خلق چند اثار به نوایی رسیدند متاسفانه همیشه اینگونه نیست خیلی از هنرمندان بزرگ و با استعداد در فقر یعنی همین پول ماهانه ای که شهرداری به انها میداد از دنیا رفتند
خانم فراهانی اطلاعاتی را تکرار میکنند که در ایران به اشتباه رواج یافته یعنی اینکه در اروپا بیکاری و فقر وجود ندارد درست است که یک اروپایی امکان رشد بیشتری نسبت به یک ایرانی دارد ولی در همین پایتخت اروپا میتوانم به شما بگویم که یکنفر از هفت نفر زیر خط فقر زندگی میکند که در بینشان بسیاری هنرمند شاعر نویسنده و نقاش مهم وجود دارند ایکاش ایشان کمی بیشتر بماند و از دنیای لوکسی که ساخته پایش را بیرون بگذارد و بفهمد که هنر ایشان در ایران بسیار پربار و دوست داشتنی بود و اینجا برای ایشان کسی تره هم خرد نمیکند موفق باشید

ناشناس گفت...

azadi az nazareh inha faghat va fafgh nadashtaneh hamin be (gholeh ostadeh azezam) 1 tekeh parcheh moerabah shekl ast o ala ,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,akhar
ageh inha ra dashteh bashand ((AZADI ))motmaenan an vaght hast margeh anha faghat hamin ast o bas
ostad cheh jori begam doset daram ? medanam tohenh in be-adaban narahat mekonad shoma ra. vali ashegheh in metanat-tetan hastam ke ba mehrbani javabeh in nadanan ra medahed . olgo az payambareh khoban ke hr cheh tohen mekardan be an azez baz bordbar bod o mosam-mam dr raheh hagh
mofagh bashid dr raheh hagh ke sakhtihayeh zeyadi ra bayad tahmol koned ta balkeh ? 1