۱۳۹۴ دی ۲۲, سه‌شنبه

وطن به دوشان وطن فروش!


واژه «خیانت» یکی از مهجورترین کلمات و مفاهیم نزد ایرانیان است. شاید یکی از دلائل این مهجوریت عدم اهتمام سیستم آموزشی کشور در آموزش رذالت این مفهوم به ایرانیان است تا جائی که کمتر ایرانی است که اساساً معنای خیانت را بداند و به اقتفای همین ناآشنائی با معنای خیانت بالتبع کمتر ایرانی است که با انجام عمل خائنانه، خود را خائن بداند یا اساساً عمل خائنانه خود را خیانت تلقی کند.
خداحافظی غرورمندانه «صادق صبا» مدیر ایرانی (!) تلویزیون فارسی BBC بعد از 25 سال اشتغال در این موسسه و ارتزاق از بودجه رسانه دولتی که رسماً در منشور BBC ابزار دیپلماسی دولت بریتانیا تعریف شده و علناً طی 75 سال گذشته بویژه از فردای مشارکت BBC فارسی با دولت آمریکا و انگلستان در ماجرای کودتای 28 مرداد 32 نقش مخرب و شرورانه ای در عموم دسائس علیه ایران را بر عهده داشته یکی از مصادیق تاسف آور و برجسته از مهجور بودن عمل خیانت نزد هم وطنانی است که نه تنها از پیوستن به اردوی اجنبی علیه کشور خود شرمآگین نیستند بلکه نوعا بابت چنین الحاقی بر خود می بالند! (*)
در ساده ترین شکل ممکن، خیانت را می توان قول و یا فعلی خلاف دلبستگی ها و وابستگی ها و همبستگی های انسان معنا کرد.
بدین اعتبار همان اندازه که همبستری با معشوق در عین برخورداری از پیوند زناشوئی با همسری رسمی، خیانت به آن «پیوند وفاداری» محسوب می شود به همان میزان قول و فعل انسان بنفع اجنبی و در زمین اجنبی و علیه وابستگی ها و هم بستگی های ملی و میهنی و حکومتی نیز عملی خائنانه به حساب می آید.
اما نکته ظریف آنجاست وقتی فردی حال «صادق صبا» باشد یا مشابه «صادق صبا» باشد وقتی چنین فردی اساساً فاقد کمترین دلبستگی و وابستگی و هم بستگی به نظام حکومتی و مستقر کشورش باشد طبعاً چنین فردی بابت قول و فعل مغایر با منافع ملی مملکت و حکومت مستقر در مملکت اش و اهتمام اش در تامین حوائج و مطامع دولت اجنبی، ارزنی هم در خودآگاه یا ناخودآگاه خود احساس خیانت یا عمل خائنانه نداشته و نخواهد داشت!
فراتر از آن ایشان را می توان در عداد بی خانمانان فکری و کولی وشان فاقد تابعیتی سرزمینی محسوب کرد که عملاً فاقد وطن و خاستگاهی ملی اند! (**)
به تعبیری دیگر وطن نزد ایشان وجود خارجی ندارد و صرفاً ذهنیتی است برساخته از علائق و سلائق و ظواهری مطلوب و محبوب در مخیله ایشان.
«ایران ایشان» تخیلی است ناراست و ناواقعی در ذهنیت ایشان بدون عینیت و موجودیت و تـَجسُدی بیرونی. به عبارتی دیگر درک ایشان از وطن «تن شان» «خودشان» «کالبد شان» «پیکرشان» و «جسد شان» است.
وطن به دوشانی که خواست و علائق و سلائق شان را «وطن» فهم کرده اند!
در چنان برآیند و فرآیندی، آنانکه بین «وطن شان» و «تن شان» به وحدت تالیفی می رسند بالتبع «خواستگاه شان» را در مقام همان «خاستگاه شان» فهم کرده و برسمیت شناخته و در چنین حالتی «خیانت به وطن» در مسامحه آمیزترین شکل ممکن به امری اعتباری و بین الاذهانی مُبدل می گردد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* ـ نگاه کنید به «غلامان خانه زاد»
** ـ اشاره به پست کولی ها:
شما «خونه» ندارید! اینجا خانه شما نیست. دست بردارید از سر این «مملکت»! نه این که جای «ما» رو تنگ کرده باشید! نه این که جائی برای شما نباشه! جاتون اینجا نیست! اهل «بیدر کجا» ئید! مشکل تان با خودتان است. قبل از تن تان، فکرتان بی خانمان است. شما «کولی» هستید! کولی های فکری! آواره هائی حیران! خانه به دوشانی ورشکسته بتقصیر!

هیچ نظری موجود نیست: