انقلاب انفورماتیک و تبادل آزاد اطلاعات، افسانه و دروغی بیش نیست!
در عالی ترین سطح «انقلاب انفورماتیک» را می توان به بستن «قلاده های هوشمند» بر گردن نفوس جامعه جهانی تعبیر کرد!
زمانی در دنیای رسانه، واقعیت سازنده خبر بود اما در موج دوم جهش اطلاعات، آنک خبر سازنده واقعیت شد.
سنتی که در آن به اعتبار خواست مخاطب «واقعیت» ساخته و پرداخته و آنک مبدل به «خبر» می شد!
اما به این نیز اکتفا نشد و در موج سوم «انقلاب انفورماتیک» ابتدا برای مخاطب خواست و سلیقه تعریف و القاء شد و بر اساس القای نامحسوس آن خواست و سلیقه کاذب، مخاطب را در توهم «خود خواستگی» تغذیه خبری کردند و بدین وسیله مخاطب را با خبر «مدیریت نامحسوس» کرده و می کنند.
چالش های فیس بوکی یکی از مصادیق قابل استناد در مدیریت نامحسوس مخاطب در عصر ارتباطات دیجیتال است!
فرآیندی که طی آن با برسمیت شناختن «اصل بازی» بازیگران غافلانه و ناخواسته می پذیرند تا مسلوب الاختیار و به اراده و خواست یک مرجعیت بیرونی «مدیریت شوند» و در چنین حالتی «موضوع بازی» فاقد اعتنا و اعتبار است. مهم اصل تفویض نامحسوس اختیار و اراده خود به آن مرجعیت بیرونی است.
حال با چنین ترفندی بسته به خواست همان مرجعیت بیرونی یک بار و مسلوب الاختیار به «رقص هپی» وادارتان می کنند و در مجالی دیگر با چالش آب سرد، تمرین بلاارادگی تان می دهند و در تمامی موارد «مدیوم» همچون خوکچه ای آزمایشگاهی و مسلوب الاراده عنان اختیار خود را سرخوشانه واگذار کرده و غافلانه برای ارباب بیرونی و خود ساخته و خود خواسته اش، مشق مدیریت شوندگی کرده و تمرین تحت الامری می نماید!
بنام گردش آزاد اطلاعات فریب تان می دهند و مدیریت تان می کنند و شاه گل بازی را آنجا قرار داده اند تا بدون توجه به چیستی و چرائی بازی، «رکب خورده» و اصل بازی را برسمیت بشناسید!
وقتی اصل بازی را برسمیت شناختی، مراد حاصل است و دیگر موضوع بازی عاری از اعتنا است. مهم آن است که تن به اصل بازی داده ای و پذیرفتی تا مدیریت شوی!
از ایام جوانی به اعتبار حسن خـُلقم با کودکان، رابطه عاطفی و صمیمانه ای با ایشان داشتم. روزی منزل عمه مرحومه ام که دست بر قضا پـُر بود از نوه های قد و نیم قد که خانه را با جیغ و هوار خود بر سر گذاشته بودند! عمه خدابیآمرز متوسل به من شد تا ایشان را بشکلی آرام کنم! من هم با اعتبار همان حسن رابطه مسبوق به سابقه با فراخوانی مشفقانه، بچه ها را دعوت به بازی کردم و وقتی آن خلجان مملو از انرژی با اشتیاق پرسیدند «چی بازی؟»
گفتم: خواب بازی! هر کی بیشتر «بخوابه» برنده است!
در کسری از ثانیه یه دو جین بچه قد و نیم قد مانند لشکر اموات بر زمین ریختند و خود را بخواب زدند و فضای خانه ای که تا پیش از این مانند بازار شام بود بطرفة العینی مبدل به سکوتی قبرستانی شد!
زبان بسته ها در بهجت و شوق بازی خود را در مقام بازیگر می دانستند غافل از آنکه در حال مدیریت شدن اند!
همان کاری که اکنون صاحبان جهانی امپراطوری رسانه با ظرافت و مهارت و شدت و در عین حال غیر محسوس با مخاطبان خود می کنند!
یعنی مخاطب بدون آنکه خود متوجه باشد به اسم «فان» و «ابتکار» و «تنوع» و «سرخوشی» تن به تمرین و مشق «رمگی» می دهد و غافلانه پذیرای «لایف استایل» تزریقی و تحمیلی اتوریته اربابان رسانه های این «سمفونی رمگی» می شوند!
بازی تفویض غافلانه اراده خود به مرجعیتی بیرونی و عرفی و نامحسوس و نرماتیو کردن این مدیریت ریموت کنترلی تا به اقتضا «بجای ایشان» و «برای ایشان» و در ظاهر «توسط خود ایشان» بموقع تصمیم بگیرند و با «تلقین نیاز» و «تبیین سیاق» و «تدبیر هنجار» و «تعیین نشاط» و «کنترل رفتار» ایشان را گله آمائی کنند!
بازی تفویض غافلانه اراده خود به مرجعیتی بیرونی و عرفی و نامحسوس و نرماتیو کردن این مدیریت ریموت کنترلی تا به اقتضا «بجای ایشان» و «برای ایشان» و در ظاهر «توسط خود ایشان» بموقع تصمیم بگیرند و با «تلقین نیاز» و «تبیین سیاق» و «تدبیر هنجار» و «تعیین نشاط» و «کنترل رفتار» ایشان را گله آمائی کنند!
فرآیندی که اهتمامش عادت دادن مدیوم به «گوش کردن و تبعیت کردن» بجای «فکر کردن» است.
به اسم جهانی شدن و گردش آزاد اطلاعات، لگام تان می زنند تا به اکتفا و اقتضا و احتیاج شان هر زمان و هر کجا که اراده کردند ، رمه های شرطی و هیپنوتیزم شده شان را به همان جا بکشانند!
چیزی که «علی شریعتی» تیز چشمانه سالها جلوتر آن را دیده بود و دل نگرانه هشدارش را داده بود که:
اونا از تن تو هر چقدر هم که قوی بشه نمی ترسن!
از خر که قوی تر نمی شی ـ بارت می کنن!
از گاو که بزرگ تر نمیشی ـ می دوشنت!
از اسب که دونده تر نمیشی ـ سوارت می شن!
اونا از فکر تو می ترسن!
«دکتر» در همان سالها با کلام ساحرانه اش در رثای «آزادی» شورمندانه به درگاهش استغاثه می کرد که:
ای آزادی ـ من هر چه کنند، جز در هوای تو دم نخواهم زد ... بگو هر لحظه کجائی؟ چه می کنی؟ تا بدانم آن لحظه کجا باشم چه کنم!
و اکنون و با وام گیری وارونه از کلام «دکتر» نمی توان از این واقعیت گریخت که اینک «اونا» با تئاتر «جهان آزاد اطلاعات» و به اسم فردیت و خودباشی، شهروند را در مقام رعیتی مسلوب الاختیار «حلقه ای بر گردنش انداخته دوست ـ می کشد هر جا که خاطر خواه اوست» و از این طریق با بدست گرفتن رهبری ارکستر این سمفونی رمگی، می دانند رمگان شان هر لحظه کجایند! چه می کنند! تا به اقتضاء بگویند هر لحظه کجا باشند! چه کنند!
چیزی که «لوری اسیگ» جامعه شناس آمریکائی از آن تحت عنوان توهم «اعتماد به نفس» از طریق تسکین خاطر ناشی از «ابراز وفاداری نسبت به نظم حاکم» نام می برد!
چیزی که از یک منظر آسیب شناسانه از چشمان نقاد «میشل فوکو» پنهان نماند و تبعات استاندارد سازی در چنان بدآیندی از قدرت و نظام سلطه جهانی را در حوزه زنان آن گونه وصف کرد که طی آن قدرت بر درونیترین و خصوصیترین تمایلات پنهان انسان تاثیر میگذارد و نوعاً بصورت یک هنجار آن را از «بیرون» شکل میدهد. نظامی قدرتمند که به صورت یک نظم هنجاری فراگیر درآمده و با توان هرچه تمامتر به زنان دیکته می کند تا در همه جا «برهنه» در اختیار نظام قدرت باشند!
جمال سالاری و استاندارد کردن زیبائی در جهان مسمی به «جهان آزاد اطلاعات» یکی از دستآورد منحوس این نظم رمگی جهانی است که تبعات مذموم آن ابتلای بخش موثری از زنان به آفت Body Dysmorphic Syndrome (سندروم خود زشت پنداری) و اضطراب Adonis Complex (عقده ادونیس یا نارضایتی از اندام و عضلات خود) نزد مردان شده است.
اختلال دفورماتیک بدن (Body Dysmorphic Syndrome) در زنان در کنار کمپلکس مردانه «نارضایتی از اندام» (Adonis Complex) محصول طبعی استاندارد سازی از بدآیند جمال سالاری هالیوودی است که زن و مرد تیپیک و تزریقی نامحسوس شان به ذهنیت مخاطب، فارغ از شایستگی های اخلاقی و معرفتی و ارزشی منجر به فرآیند «انجلینا جولی باوری» و «برت پیت انگاری» با محوریت «سکس و عضله» شده است.
سیکلی منحوس که به اعتبار سخت یا غیر قابل تحصیل بودن «رسیدن به چنان الگوهای تحمیل شده و بی اصالتی» بصورت قهری ترویج دهنده روان نژندی« نفرت از خود» و «نفرت از بدن خود» و «نفرت از سیمای خود» نزد زنان و مردانی می شود و شده که بنا به دلائل بیولوژیک و ژنتیکی نمی توانند «آنجلینا جولی» یا «برت پیت» شوند.
آمار چشمگیر و تاسف آور جهانی از زنان و بعضاً مردانی که تحت تاثیر این بدآیند تحمیلی یا دست به خودکشی می زنند و یا دچار افسردگی اند و یا بشکلی نامتعارف و افراطی وقت و سرمایه خود را در سالن های زیبائی و پرورش اندام اتلاف می کنند و یا بدلیل ناتوانی در برسمیت شناساندن خود در آن ضیافت احمقانه «جمال سالاران» روح سرگشته و روان آزرده خود را یا در رویکردهای هم جنس خواهانه تشفی می دهند و یا سر از افراط گرئی های فمنیستی در می آورند، همه این موارد دستآورد منحوس از چنان مدیریت های نامحسوس درالگوسازی های هالیوودی است.
مطابق همان آمار موجود بالاترین سهم در این مدیریت نامحسوس از جمال سالاری تعلق به جامعه نسوان دارد . مدیریتی که با فریب مدرنیته و آلامدی و امروزی بودن و اجتماعی بودن و مستقل بودن، زن را در زشت ترین شکل ممکن به کالائی جنسی و کارورزی ارزان و سهل الوصول برای اطعام دیو مهیب و سیری ناپذیر و طماع این منظومه شیطانی، مبدل کرده است.
بقول علامه مطهری اگر در گذشته «انسان بودن» زن را فراموش کرده بودند اینک و در این منظومه نوین این «زن بودن» زن است که به طاق نسیان کوبیده شده!
درد نامه و اعتراف تلخ و گویائی که اخیراً یکی از همین بانوان قربانی در این منظومه بلاهت منتشر کرد پژواکی پر طنین از زنانی بود که ناخواسته و فریبکارانه به اسم «زن مدرن» بلاگردان این بدویت مدرن و پر فریب شده اند:
««... سالهاست که زن بودن را فراموش كرده ام!
در عوض راننده خوبی شده ام! حسابدار خبره، مأمور خريد زرنگ، مدير توانمند، باربر قوى، استراتژيست باهوش!
در عوض راننده خوبی شده ام! حسابدار خبره، مأمور خريد زرنگ، مدير توانمند، باربر قوى، استراتژيست باهوش!
اما ديگر خودم نيستم!
مدت زیادی است که در خودم گم شده ام!
چه كسی مرا به عرصه های مردانه کشاند؟! در حالی که شانه هايم، بازوانم و زانوهايم هنوز زنانه اند!
هنوز برای مرد شدن ساخته نشده ام!
افسوس كه ناآگاهانه مدتهاست به مرد بودنم افتخار می کنم!
فراموش کرده ام که زن بودن اوج افتخار است!
صبرم، عواطفم، هنرم ارزشمندتر از چیزهایی است كه به دست آورده ام!
دلم برای نوه هايم می سوزد، چه كسی می خواهد به دخترانم مادر بودن را بياموزد!
خانه ها بی مادر شده اند!
مردان ديگر نگران هزینه های زندگی نیستند!
نگران خريد، دير رسيدن بچه ها، آينده خانواده و ... نیستند!
به لطف مرد شدن ما زنها آنها فرصت زيادی برای سرگرمي پیدا کرده اند!
با یک وعده نسیه، بهشت زير پايمان بود! ولی اکنون در جهنم دوگانگی آن هم بصورت نقد می سوزیم؟!
دلم خیلی برای زن بودنم تنگ شده»»
مدت زیادی است که در خودم گم شده ام!
چه كسی مرا به عرصه های مردانه کشاند؟! در حالی که شانه هايم، بازوانم و زانوهايم هنوز زنانه اند!
هنوز برای مرد شدن ساخته نشده ام!
افسوس كه ناآگاهانه مدتهاست به مرد بودنم افتخار می کنم!
فراموش کرده ام که زن بودن اوج افتخار است!
صبرم، عواطفم، هنرم ارزشمندتر از چیزهایی است كه به دست آورده ام!
دلم برای نوه هايم می سوزد، چه كسی می خواهد به دخترانم مادر بودن را بياموزد!
خانه ها بی مادر شده اند!
مردان ديگر نگران هزینه های زندگی نیستند!
نگران خريد، دير رسيدن بچه ها، آينده خانواده و ... نیستند!
به لطف مرد شدن ما زنها آنها فرصت زيادی برای سرگرمي پیدا کرده اند!
با یک وعده نسیه، بهشت زير پايمان بود! ولی اکنون در جهنم دوگانگی آن هم بصورت نقد می سوزیم؟!
دلم خیلی برای زن بودنم تنگ شده»»
شخصاً و پیش تر و به سهم خود در «زیست غافلانه» این بداهت را گوشزد کرده بودم که:
اگر در زندگی زنآشوئی زنی از کار در خانه و تشریک مساعی برای تامین امنیت روحی ـ روانی فرزندانش و تمهید بهداشت اخلاقی محیط خانه بمنظور پرورش فرزندانی سالم و صالح بهره و لذت نمی برد چنین زنانی اساساً از ابتدا مرتکب اشتباه شده اند که بدون درک و فهم از رسالت و توفیق و حظ همسری و لذت مادری تن به ازدواج داده اند.
اشتغال زنان در خارج از منزل بمعنای محروم کردن فرزندان از آغوش گرم و پرمحبت مادری است که فرزندان در تمام سالها و ایام و لحظاتی که برای رشد روحی و شخصیتی و عاطفی شان تشنه آغوش و حضور گرم و صمیمانه و مهربان ایشان بوده اند از این نعمت و فرصت بی بهره مانده اند ... چنان زنانی عاجز از این بداهت مانده اند که محروم کردن فرزند از درک و لمس و حظ چهره و آغوش گرم مادر ارزنی قابل قیاس با تشخص کاذب و فریب بزک شده «زن مدرن و مستقل» نیست!
چنین بانوانی غافل از آنند که همه تشویق ها و ترفیع ها و ارتقاهای شغلی تا آن اندازه ارزش ندارد که بتواند نیازهای روحی و عاطفی فرزندش را فدیه چنان حظ و اشتهاری کنند.
چنین بانوانی غافل از آنند که هیچ کس را یارای آن نیست تا بتواند خلا نبود و جبران همه آن ساعات و لحظاتی را کند که فرزند دلبندشان بی تاب لهیب آغوش صمیمی و دست نوازشگر مادرشان بوده است.
این واقعیت تلخ حاکم بر عموم زنانی است که اشتغال به غلط «تشخص معنا شده» در مشاغلی غیر ضرور را بر بودن و ماندن در کنار فرزند و به نظاره نشستن و لذت بردن از روئیدن و بالیدن فرزندان شان، ارجح بدانند.
قدر مسلم آن است که برای زنان، کسب هیچ مسئولیت و درخشش اجتماعی، با از دست دادن فرصت های لذت با فرزند بودن و پا به پای ایشان زندگی کردن و با ایشان خاطره ساختن و از رویت شعف و شادی و بازی و رشد و رویش ایشان و مشارکت در روند این رشد و تربیت و پرورش فیزیکی و روحی و روانی و اخلاقی و عاطفی ایشان حظ و بهره بردن، قابل قیاس نیست.(زیست غافلانه)
چنین زنان و ایضاً چنان مردانی که موید چنین بدآیندی شده اند غافل از آنند که نظام خلقت مبتنی بر «زن» و «مرد» نیست. بلکه دائر بر «زن با مرد» است!
منظومه ای با برسمیت شناختن زن در قامت موجودی نازنده و خرامنده و به اعتبار تمامی وجوه زنانه و مهربانانه و تنانه اش و مرد در قامت واقعیتی مدبرانه و معقولانه و به انضمام تمامی وجوه مردانه و مقتدرانه اش، بمنظور تشریک مساعی دو جانبه در تدبیر و تکمیل زندگی مشترک.
ترانه لطیف «ماه پیشانو» با اجرای هنرمندانه «دریا دادور» خوانشی ظریف و در عین حال صحیح از واقعیت طبعی و ذاتی «ناز فروشی زنانه» در کنار «ناز کشیدنی مردانه» نزد همسران است که به لطف و حیـّل و برکت زمختی و بی عاطفگی نظام جهانی شده «سکس و عضله» در جهان آزاد، به بی پروائی و بی اخلاقی و بی وفائی و بی تعهدی و بی تقیدی همسران تحمیق شده در گندآب مدرنیته و «امروزی شدن» و «امروزی بودن» مبدل شده.
گفتمش: آهای ماه پیشانو، گفت: جون جونم؟آی جون جونم؟
گفتمش: بگو غنچه گل کو؟ گفت لبونم، جون جونم آی جون جونم
گفتمش: چرا ماه پیشانو نامهربونی؟
گفت: می خوام بسوزونمت تا قدرم بدونی
گفتمش: چرا ماه پیشانو نامهربونی؟
گفت: می خوام بسوزونمت تا قدرم بدونی
گُفتمش فدای غمزه گِردُم.دلخوشُم که تو ره نومزه کِردُم
پیش پات می شینُم دو زانو. آخ ماه پیشانو جان ماه پیشانو
پیش پات می شینُم دو زانو. آخ ماه پیشانو جان ماه پیشانو
گفتمش چرا ماه پیشانو جان تو بلایی. جونِ جونوُم آی جونِ جونوُم
گفت بلا نگو خرمن گیسوم هست طلایی.جونِ جونوُم آی جونِ جونوُم
گفتمش: برات خونه می سازم از خشت و گِل
گفت بلا نگو خرمن گیسوم هست طلایی.جونِ جونوُم آی جونِ جونوُم
گفتمش: برات خونه می سازم از خشت و گِل
گفت: اگه دوسم داری جام، بده تو خونهٔ دل
گُفتمش فدای غمزه گِردُم. دلخوشُم که تو ره نومزه کِردُم
پیش پات می شینُم دو زانو.آخ ماه پیشانو جان ماه پیشانو
پیش پات می شینُم دو زانو.آخ ماه پیشانو جان ماه پیشانو
گفتمش: بیا ماه پیشانو پیمون ببندیم.جونِ جونوُم آی جونِ جونوُم
گفت: باشه ولی قول بده که دائم بخندیم. جونِ جونوُم آی جونِ جونوُم
گفتمش: دروغ میگی ماه پیشانو تو مستی
گفت که باور کن با تو میمونم تا تو هستی
گفتمش: دروغ میگی ماه پیشانو تو مستی
گفت که باور کن با تو میمونم تا تو هستی
گُفتمش فدای غمزه گِردُم. دلخوشُم که تو ره نومزه کِردُم
پیش پات می شینُم دو زانو.آخ ماه پیشانو جان ماه پیشانو
پیش پات می شینُم دو زانو.آخ ماه پیشانو جان ماه پیشانو
کانونی که با اتکای بر مدیریت عاطفی زن و امنیت ذهنی و مالی محول بر مرد باید تامین کننده فضائی آکنده از آرامش و آسایش برای فرزندان باشد تا در جوار چنان آرامشی زن و مرد با بر عهده گرفتن مسئولیت های منحصر بفردشان بتوانند بستر مناسب و بسامان و پر آرامشی را برای رشد و تربیت شخصیت اخلاقی فرزندان و بالیدن و روئیدن طبیعی ایشان را با همدلی و مفاهمه مهیا نمایند. آنک با لطائف الحیل و به اهتمام مدیریت جهانی سفاهت «دور از دسترس» شده و ایشان را (هم زنان و هم مردان) مبدل به «هیپنوتیزم شدگانی» کرده اند که با فرو کردن چشم و گوش و عقل ایشان در دجال های سینما و سلفون و تب لت و اینترنت و فیس بوک به اسم جهانی شدن و فردیت و مدرنیته و گردش آزاد اطلاعات لگام شان زده اند و سوارشان شده اند!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـ اختلال دفورماتیک بدن (Body Dysmorphic Syndrome) یک بیماری روانی است که طی آن فرد به شدت در مورد اشکالات جزئی موجود در صورت یا ظاهر خود حساس میشود.
ـ عقده آدونیس (The Adonis Complex) این اختلال صرفاً در مردان دیده می شود و در آن فرد تصویر منفی نسبت به عضلات و اندام خود دارد، به طوری که احساس می کند که به اندازه کافی خوش اندام و عضلانی نیست. این مردان برای رسیدن به بدن خوش فرمی که در رسانه ها و سلبریتی به آن تاکید می شود، گاهی دست به مصرف تقویت کننده ها و استروئیدها می زنند.
در اسطوره های یونانی آدونیس جوانی زیبا و خوشرو و معشوق آفرودیت بوده است. آرس که به آدونیس حسادت می ورزیده است، به شکل گراز درآمده و آدونیس را به قتل می رساند. آفرودیت که در غم آدونیس بوده، از پرسفون درخواست می کند که اجازه دهد تا بهار هر سال آدونیس زنده شده و به زمین بازگردد. از همین رو آدونیس در اسطوره های یونانی نماد تجدید حیات است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر