۱۳۹۴ آبان ۳, یکشنبه

من به این اصلاحات کافرم!



مصاحبه تفصیلی ام با «تسنیم» در مورد اصلاحات.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پرسش ـ در خلاصه ترین شکل ممکن داریوش سجّادی کیست؟ یعنی از حیث سیاسی کجای جدول مختصات جناح بندی های سیاسی ایران قرار دارد؟ این را از آن جهت می پرسم که شما خود را اصلاح طلب اطلاق می کنید اما در عموم اظهارات یا مقالات خود با اصلاح طلبان مرزبندی و مواضع تند و منتقدانه ای دارید.

پاسخ ـ بله کاملا با شما موافقم و بنده در عموم اظهارات و مقالاتم، بعضا انتقادات تندی به اصلاح طلبان و اصلاحات موجود داشته و دارم و اصلاً بگذارید خیال تان را در همین ابتدا راحت کنم که داریوش سجادی در عین اعترافش به بی وزنی یا کم وزنی در قافله سرآمدان جنبش موجود و موسوم به اصلاح طلبی و در عین حالی که خود را اصلاح طلب می داند اما و هم زمان به چنین اصلاحات و اصلاح طلبان موجود در صحنه ای تا بُن دندان کافر است!
اما همان طور که بارها هم گفته ام کماکان خود را ذیل جنبش اصلاح طلبی معنا می کنم که از خرداد 76 و از منتهی الیه «چپ خط امامی» و با دغدغه اصلاح کژی ها و کژتابی ها و کژ فهمی ها و کژ روی های مبتلا شده به نظام و انقلاب، به جنبش موسوم به اصلاحات پیوست.
اما اجازه بدهید همین جا نیز این توضیح را بدهم که پیوستن چپ خط امامی به خمینی و انقلاب خمینی نه به اعتبار قد رعنای ایشان بود و نه محصول صفوت و صلابت و مدهوشی در کاریزمای معظم له بود.
ولایت فقیه و تقید به ولایت فقیه در فهم «چپ خط امامی» قبل از اصل 110 قانون اساسی و قبل از تفطن به رشحات قلمی امام در  تحریر الوسیله ، ناشی از درک و تقید ایشان به «غدیر خُم» و شانیت اصل امامت و ولایت در میانه خمسه اعتقادی شیعیان بوده و هست.
تقید به «امامت» نزد شیعه که لقلقه زبانی نیست. ضمانت اجرا دارد. «من کنت مولاه فهذا علی مولا» در غدیر خم اتمام حجت رسول الله و تصریح مُصرح ایشان به 3 اصل بدیهی و طبیعی در ساحت دین بود دائر بر آنکه:
اولاً جامعه اسلامی حکومت لازم دارد.
ثانیاً حکومت اسلامی محتاج حاکم است.
ثالثاً «علی» (ع) شاخص شرایط حاکم اسلامی است.
بر این منوال خمینی و متابعت از خمینی و ایضاً خامنه ای و متابعت از خامنه ای همان قدر تابع اصل امامت شیعیان است که اعتقاد و التزام به شانیت و اصلحیت حاکمی و حاکمیت علی ابن ابیطالب در فردای رحلت رسول الله.
ولایت فقیه مبنای اعتقادی شیعه است که در انقلاب اسلامی از قوه به فعل رسید و ذیل چنین خوانشی از حاکم اسلامی جمیع پایوران اعم از رئیس جمهور تا رئیس قوه قضائیه و ریاست پارلمان و امرا و وزرا و سفرا اجماعاً «کارگزاران» حاکم اسلامی محسوب و قلمداد می شوند.
همین جا نیز اجازه دهید برای آنها که سفته در دست گرفته و عوام فریبانه با ادعای نقش داشتن در انقلاب اسلامی سهم و حق خود را از انقلاب مطالبه می کنند اجازه دهید یک پرانتز باز کنم و به صراحت خدمت ایشان معروض دارم که:
خیر ـ دیر رسیدید تمام شد! ترش یا شیرین در مضیق ترین تعریف ممکن انقلاب اسلامی 57 یعنی خمینی و خمینی یعنی انقلاب اسلامی 57!
صدر تا ذیل انقلاب اسلامی ایران خمینی بود و بس. یک خمینی بود و بقیه بمثابه براده هائی در شعاع مغناطیس ایشان صحنه آرائی می کردند.
آقایان طوری حرف می زنند گوئی ما در انقلاب نبودیم یا مبتلا به آلزهایمر شده ایم. جمیع گروها و شخصیت های سیاسی تا قبل از نماز عید فطر قیطریه شهریور 57 اساسا باوری به اصالت انقلاب خمینی و مذهبیون نداشتند و بعد از رویت آن حضور گسترده و میلیونی نمازگزاران بود که به صرافت جدی بودن انقلاب خمینی افتادند و از آن تاریخ به بعد بود که با بلند کردن شمایل و والم و کتل خود در میانه «تظاهرات مردم تحت امر خمینی» مرد ـ رندانه دست به مصادره تظاهرات بنفع خود زدند تا در فردای پیروزی از مستمسک لازم به منظور سهم طلبی از انقلاب برخور دار باشند.
اساسا از فردای سرکوب ماجراجوئی «سیاه کل» در بهمن 49 دیگر هیچ حرکت قابل وثوقی در عرصه مبارزه سیاسی ایران چه در سطح شخصیت های ملی و ملی ـ مذهبی و مارکسیستی و مجاهد خلقی چه در سطح سازمان های سیاسی اپوزیسیونی، وجود خارجی نداشت و جملگی یا در خلوت زندان چرت سیاسی می زدند و سرگرم بحث های ایدئولوژیک خود بودند یا در بیرون دپولتیزه شده و حداکثر شب های شعر گوته را با «توهم مبارزه» راه اندازی می کردند و «سیاه کل» را باید پایان تمام ژانرهای سیاسی ضد رژیم از منتهی الیه چپ مارکسیستی تا ملیون و ملی ـ مذهبیون داعیه دار مبارزه با رژیم پهلوی محسوب کرد که در فردای سرکوب اش جملگی دچار فترت شدند تا آنکه خمینی و خروش خمینی در 56 سنگر و جبهه مذهب علیه استحکامات پهلوی را با قوت و قدرت و ظفرمندی در پهنه سیاسی ایران فعال کرد. بعد از انقلاب هم در تمام طول جنگ بار اصلی جنگ و دفاع از انقلاب و ایران و تمامیت ارضی کشور باز هم بر دوش سربازان دین محور خمینی بود و در طول تمام آن 8 سال آقایان با همه دواعی وطن دوستانه و ایران پرستانه شان رفته بودند گل بچینند!
بدین منوال این کمال پر روئی است که آقایان امروز سفته در دست سهم خواهی و ریزه خواری خود از سفره انقلاب را کاوشگری می کنند!
بقول میشل فوکو حضور توده های شرکت کننده در تظاهرات یک حضور دو ساحتی بود که در یک ساحت برخوردار از محاسبات سیاسی شخصی بود و هم زمان و در ساحتی دیگر ایشان را مستحیل در جنبش انقلابی خمینی در مقابل شاه کرده بود. اما مقابله ایشان با نظام شاه بواسطه حزب سیاسی و محاسبات سیاسی حزب متبوعه شان نبود. ایشان سلولی های واحدی بودند که جملگی در شعاع کاریزمای خمینی مبدل به متابعان بدون قید و شرط امام شان شده بودند. در سطح رویداد انقلابی، همه این‌ها در «یک اراده‌ی مطلقاً جمعی» که کل پیکره‌ی اجتماعی را علیه شاه و دارودسته‌اش متحد می‌کرد، «محو شدند». در درون پیکره‌ی اجتماعی نه تقسیمی وجود داشت و نه نبرد طبقاتی، همه ـ از کشاورزان فقیر تا دانشجویان، از روحانیون تا سرمایه‌داران ناامید ـ چیزِ یک‌سانی را می‌خواستند. اراده‌ی جمعی شبیه خداست، شبیه روح، چیزی که هرگز با آن مواجه نمی‌شویم. ما در تهران و سرتاسر ایران با اراده‌ی یک مردم مواجه بودیم.مردم در انقلاب اسلامی بمثابه توده های بی شکل و معترضی بودند که امام به کفایت ایشان را مدیریت و راه بلدی کرد.
علی ایحال در این میان جاذبه خمینی و انقلاب خمینی بر ای چپ خط امامی محصول پکیج اعتقادی منسجم ایشان با محوریت عدالت بود که با برند اسلام ناب ممهور شد.
حالا این را مقایسه کنید با قرائت امثال آقای حجاریان از انقلاب اسلامی که آمده در مقاله «کامیابان خلاف آمد عادت» با تکلف و لفافه گوئی، انقلاب را وضعیتی «آنتروپی» فهم و معرفی کرده که باید به ید پرقدرت ایشان و امثال ایشان به فاز نورمالیزاسیون منتقل شود! اما مشارالیه از آنجا که برای زیر رادیکال بُردن و مجذور کردن انقلاب خمینی در مقام یک «وضعیت آنتروپی» ماخوذ به حیا اند آبرومندانه (!) کوشیده با توسل به مینیاتوریزه و بلکه کاریکاتوریزه کردن انقلاب اسلامی در بازه مسمی به «دوران احمدی نژاد»  و با جعل اصطلاح دوران «استثنائی» به فراست و غیر مستقیم قرینه ای از انقلاب اسلامی را با اسم مستعار «دوران احمدی نژاد» جعل کند و با خوانش این قرینه تحت عنوان «وضعیت استثنائی» چنین القا کند که بمنظور گذشتن از وضعیت آنتروپی باید بکوشیم بصورت بهداشتی «فاز نورمالیزیشن» را طی کنیم.
چنین قرائتی از انقلاب محصول فقد اندیشگی و ضعف مبانی اپیستمولوژیک امثال حجاریان از خمینی و انقلاب خمینی و  یک شیدائی و تب زدگی بدون بصیرت و کور امثال ایشان به خمینی و انقلاب خمینی در بهمن 57 بود. چیزی شبیه نسبت بی اصالت «کـَه و کـَهرُبا» که بمثابه تب و التهابی زود گذر به عرق می نشیند که در فردای دوم خرداد 76 این به عرق نشستن را با مصادره نارفیقانه جنبش اصلاحات توسط ایشان و متحدین ایشان مشاهده کردیم. (1)

پرسش ـ اما با قرائت شما از انقلاب اسلامی دائر بر آنکه انقلاب اسلامی 57 یعنی خمینی و خمینی یعنی انقلاب اسلامی نقش و جایگاه و خواست های مردم در این انقلاب چه می شود؟ نمی شود که منکر پایمردی های مردم در انقلاب اسلامی شد. قطعا با پذیرش تمام وجوه غیر قابل کتمان از درایت و هوشمندی امام در مدیریت انقلاب اسلامی نمی توان منکر نقش مردم و بالتبع منکر خواست و خواست های مردم از انقلاب اسلامی بود. امام هر چقدر هم که امام بود در خلاء که نمی توانست اعمال مدیریت کند و مردمی بودند که امام را در به فعلیت رساندن امامت اش یاری دادند تا اکنون بتوانند خواست های خود را از انقلاب شان و مسئولین انقلاب شان، مطالبه کنند؟

پاسخ ـ بله اما این واقعیت غیر قابل کتمان را نیز نباید از نظر دور داشت که تاریخ را ستارگان ساخته اند و توده ها ذیل مدیریت ستارگان بوده که توانسته اند قابلیت های خود را به فعلیت برسانند.
اساسا و بدون عوام فریبی و با صراحت باور دارم «توده ها صغیراند» و برخلاف شعارهای عوامفریبانه و مردم گول زن «روشنفکران» اعم از روشنفکران سکولار تا روشنفکران دینی که به دروغ شعار بالغ بودن و رشید بودن مردم را سر می دهند معتقدم فلسفه بعثت انبیا نیز تالی همین صغیر بودن مردم است که ظهور اولیا الله را بمنظور تنویر و هدایت و راهنمائی توده ها قابل فهم و توجیه می کند.  
آقایان (روشنفکران) از سوئی مزورانه و با گرفتن فیگورهای اولترا روشنفکری شعار بالغ و عاقل و رشید بودن مردم را سر می دهند و هم زمان و در کمال پر روئی نام خود را روشنفکر می گذارند!
مگر غیر از این است در قفای این عنوان (روشنفکر) قائل به نظر کردگی و دُردانگی و همه چیز دانی و فضیلت و دانش و سخنوری و فهم و عقل و درایت و دانائی خود در مقابل توده هائی هستید که در نقطه مقابل تان متصف به تاریک فکری و جهل و خرافه و بی سوادی و لا شعوری اند که در کف با کفایت شما «از ما بهتران» قرار است اوسار زده شده و به جنت مکانی و خُلد آشیانی برسند!؟
مگر «خود روشنفکر دانی» و «خود روشنفکر خوانی» چیزی جز تقید به خود خاص بینی و خود عاقل دانی خود فاضل دانی با دامن زدن  به دو قطبی «روشنفکر ـ تاریک فکر» است که در این دو گانه یک طرف متهم به عوامی و نادانی و بی سوادی و صغارت اند و قهراً ملزم به تبعیت و انقیاد از آن طرفی ها به اعتبار همه چیز دانی و دانائی و فضیلت و سخندانی!
چطور است که نوبت انبیا که می رسد مردم را رشید فرض کرده که نیازی به متولی ندارند اما خودتان تافته هائی جدا بافته بمنظور چوپانی عوام مفروض الرمه اید!؟ (2)
آقایان با چنین خوانش های معوجی از خود و مردم و امام و انقلاب امام بود که در فهم اصلاحات دچار کژفهمی شدند.
البته که ماهیت دمکراسی عرفی ناظر مشارکت قاطبه شهروندان در انتخابات است و البته که در دمکراسی های عرفی اصل بر مدیون کردن حکومت به شهروند و طبعا پیروی حکومت از مطالبات شهروند از طریق آرای ایشان است. اساساً در دمکراسی عرفی مردم با رای خود حکومت و جناح حاکم را از طریق نشاندن بر کرسی قدرت مدیون به رای خود می کنند تا از آن طریق حکومت را ملزم به تامین «خواست» خود کنند. اما این در نقطه مقابل دمکراسی دینی است که طی آن مردم از طریق رای، حکام خود را برمی گزینند تا «مصالح» ایشان را احصا و تحصیل و تامین کنند!
بی التفاتی به چنین بداهتی بود که جنبش اصلاح طلبی و سرآمدان آن را در تله دمکراسی انداخت و آقایان را دچار بدآموزی کرد تا با نشستن بر مواضع کشدار خود را محبوب القلوب همه اقشار و طبقات و نحله های و مشرب های فکری و اجتماعی و اقتصادی موجود در بدنه شهروندی ایران کنند تا با دلربائی از ایشان صندوق آراء را بنفع خود آکنده از آرای نامتجانسی کنند که در فردای نشستن بر کرسی قدرت زیر فشلی محتوم ناشی از عدم تجانس ساختاری آرای مکتسبه دچار شرم حضور و بی عملی شوند. و گرنه اصلاحاتی که ما از منتهی الیه چپ خط امامی می فهمیدیم و به اعتبار چنان فهمی از خرداد 76 به چنان اصلاحاتی پیوستیم چیزی نبود جز اصلاحات در چارچوب انقلاب اسلامی.  اصلاحاتی که بزرگترین قوه محرکه اش ضدیت با سیاست های ناصواب دوران هاشمی رفسنجانی بود. اصلاحاتی که دغدغه اش عقب راندن هاشمی و عملکرد ناصواب هاشمی از سرحدات انقلاب اسلامی بود. اصلاحاتی که شرف اش اصالت انقلاب خمینی و مبارزه علیه سیاست های آمرانه و ظالمانه و عدالت ستیزانه با رویکردهای بت محورانه و تبار سالارانه دوران سازندگی بود که متاسفانه توسط گنجی و شامورتی بازی های امثال گنجی اعم از تزریق ادبیات جنائی ـ پلیسی آگاتاکریستی به فضای سیاسی کشور تا واریته اعتصاب غذا  آن اصلاحات به انحراف و انحطاط و ابتذال کشیده شد.
اصلاحاتی که ما می فهمیدیم نفی توسعه اقتصادی آمرانه با رویکرد بی وقعی به عدالت اجتماعی و بی اعتنائی به طبقه محروم در دولت سازندگی بود.
اصلاحاتی که ما می شناختیم فریاد اعتراضی بود علیه بازتولید مناسبات سلطنت و گرته برداری ناشیانه از سیاست های شکست خورده پهلوی در بسط و تعمیق توسعه اقتصادی آمرانه با فرمت غربی و بی وقعی به توده های محروم و بی توجهی به توسعه سیاسی و اجتماعی و خرد کردن استخوان های عدالت زیر چرخ های مهیب آریستوکراسی معوج سردار سازندگی.
اصلاحاتی که ما می شناختیم نفی بازتولید مناسبات شاهنشاهی و تخریب بافت اجتماعی ایران از طریق تاسیس طبقه ای جدید با نام دروغین «طبقه متوسط» اما با مختصات نامولدی و بلعندگی و بی خاصیتی که تنها مطالبه گر و هرهری مسلک است و در عین حال پر مدعا و تفاخر طلب و از خود متشکر بود. طبقه ای که در کنار هاشمی و مانند هاشمی آلوده به انانیت و «خویش بینی» و «خویش بیش بینی» اند.
اصلاحاتی که ما می فهمیدیم خیزشی علیه تبار سالاری و قبیله گرائی ها و خاصه خرجی های منحط رائج دوران سازندگی بود.
اصلاحات در فهم ما آفت شناسی و آفت زدائی از بدنه انقلاب و نظام بود.
اصلاحات برای ما نه آرایش نظام بود و نه  پیرایش نظام و فهم مان از اصلاحات پالایش نظام از پلشتی های مبتلابه طی دوران ترمیدور انقلاب بود.
نظام برای ما بمثابه درختی مفروض بود که اگر مبتلابه میوه ای فاسد شده موظفیم قبل از  غرس و هرس یا بزک آن دست به الک خاک نامناسب و آلوده ریخته شده در پای آن درخت بزنیم.
خاکی که آغشته به خود محوری ها و شیطان صفتی ها و فخر فروشی ها و حق ویژه طلبی ها بود.
بدین لحاظ «احمدی نژاد» از یک جهت برای من و امثال من حائز ستایش بود که ناخواسته مانند «زونا» اسباب کهیر زدن و برون ریخت ابتلای عمیق بخش معناداری از ایرانیان به سندروم شیطان زدگی شد. قشری با افاده و دماغ های سربالا با نگاهی متفرعنانه و از سر غیظ و تحقیر به قشری که به زعم ایشان متهم به بی همه چیزی و مبتلا به بی همه چیزی اند!
یک بدآیند تاریخی ناشی از استنتاجات ناصواب ارزش داورانه از مفاهیم هستی شناسانه! که اوج آن را در جنبش سبز و اغتشاشات سال 88 ملاحظه کردیم. (3)
وضعیت در ایران درگیر تعارف و رودربایستی و بی توجهی به یک بحران بزرگ و تاریخی است. آفت شناسی مطمح نظر در جنبش اصلاحاتی که  امثال بنده آن را مراد می کردیم ناظر بر همین بی اخلاقی ها بود و هست. مگر جنبش سبز یا بخش بزرگی از جنبش سبز چیزی جز برون ریخت همین آفات و سیئات بود؟
جنبش سبز اعتراض مدنی به تقلب نبود. فعال شدن گسل تاریخی نفرت هیستریک یک قشر از قشری دیگر بود که سالهاست زیر پوست شهر خوابیده و تخریب کرده و می کند. به همین اعتبار است که شخصا معتقدم دشمن ایران قبل از  آمریکا یا اسرائیل یا ریاض در عمق شهر خوابیده و دشمنان خارجی از میانه چنین عمقی در داخل ایران یارگیری می کند.
دشمن واقعی و اصلی ایران درون لایه های متفرعن و شیطان زده مغزهائی است که برخوردار از نگاه شیطانی و روحیات شیطانی اند.
بدآیندی که طی دوران سردار سازندگی برخوردار از عمق و عقبه و طبقه اجتماعی شد و اصلاحات برای من و امثال من مبارزه با چنین آفت و مصیبتی معنا می شد و می شود.
ناگفته نماند همین محمود احمدی نژاد قابل ستایش بابت برون ریخت چنین آفتی هم زمان برای من و امثال من بشدت لایق نکوهش است که از ناحیه نابلدی و بی مبالاتی و بی تدبیری هایش عملا مسبب زنده شدن کیش هاشمی و مناسبات سلطنتی و نارسیستی ایشان و طبقه محمول ایشان شد که قبلا و با چه مصیبتی به عقب رانده شده بود.
طنز تلخ ماجرا آنجاست که جنبش اصلاحاتی که با رویکرد نفی مناسبات متفرعنانه دولت سازندگی در دوم خرداد 76 در گستره سیاسی ایران به منصه ظهور رسید اکنون کارش بحائی رسیده که نماینده خود خوانده اش کسی شده که به شهادت خودش چهار تا کلاس مستمر دانشگاهی را به درستی نگذرانده و حالا خودش و حزب اش را اصلاح طلب معرفی می کند! آن هم لیدر و پدرخوانده اصلاحات! و بدون آنکه کمترین شناختی از لیبرالیسم فلسفی و مبانی فلسفی لیبرالیسم داشته باشد از منتهی الیه پا به رکابی سردار سازندگی خود را و حزبش متبوعه اش را اصلاح طلب و و پدر خوانده اصلاحات و لیبرال دمکرات معرفی می کنند!
این توهین به شعور مخاطب است. این خواندن فاتحه بر کالبد اصلاحاتی است که قرار بود آفت شناسانه انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی منتج از آن را از طریق اصلاحات، بهینه سازی کند!

پرسش ـ بر این اساس مراد شما از اصلاحات را می توان تجدیدنظر طلبی در راه طی شده یا منحرف شده انقلاب معنا کرد؟

پاسخ ـ ببینید اصلاح گری به باور من ملتزم به لوازمی است.
لوازم اصلاح مبتنی بر آنست که نخست از غایت قصوی و کمال مطلوب خود معنا و تعریفی مدلل و بسامان در ذهن بسازید یا داشته باشید تا در مصداق بتوانید آن را اصلاح کنید. بدین معنا اصلاحات یعنی رویکرد هرمنوئتیک به کانتکست. یعنی کشف مصداق از مبنا. یعنی باور عقلی و التزام ذهنی به کانتکست و پالایش عینی و بیرونی در تکست. یعنی مصداق سازی برای محتوای ذهنی.
اما متاسفانه طفل اصلاحات از فردای دوم خرداد ناقص به دنیا آمد یا مبتلا به بدفهمی شد.
اصلاحات دوم خردادی و دولت مولود اصلاحات دوم خردادی متاثر از رای 20 میلیونی مدیون عوامیت مردمی شد که در سطحی گسترده آغشته به آفت شیطان زدگی بودند و و سرداران اصلاحات بجای آنکه اهتمام خود را مصروف اصلاح جامعه و آفت زدائی از جامعه و نظام و انقلاب کنند؛ بی جهت خود را هزینه تامین و تحقق مطالبات نامتعارف این جامعه بیمار کرد. در واقع جنبش اصلاحات در فرآیند گذار از نوباوگی به بلوغ با قربانی کردن محتوا، اسیر فرم شد.
این بدآن می ماند که شما آب گل آلود را بجای تصفیه و بهداشتی کردن در ناب ترین جام کریستال «سوآروسکی چکسلواکی» بریزید و بدینوسیله مراد را حاصل فرض کرده و خود را در خلسه «موفقیت در ماموریت» رفع مسئولیت کنید!
بدون تردید ناب ترین جام های کریستال در مشهور ترین برندهای فرانسه یا چکسلواکی نیز ناتوان از پالایش محتوای خوداند و جنسیت جام اعم از سُفال یا چُدن یا چینی یا بلور یا کریستال نقشی یا سهمی در پالایش ماهیت مایع آلوده خود را ندارد.
اشتباه اصلاحات بی وقعی به ترابط «ظرف و مظروف» و اولویت ناموجه ایشان به فرم و شکل و ظرف اصلاحات بود که در نهایت منجر به موتاسیون قابل فهم اما غیر قابل دفاع اصلاحات و اصلاح طلبان و استحاله هویتی این دو شد.
این استحاله از آنجائی جوانه زد که جنبش اصلاحات بجای مبارزه با دلیل گریبانگیر علت شد. بجای مبارزه با بیمار و بیماری به همدلی و همراهی با بیمار رسیدند.
به باور من خطای اصلی جنبش اصلاحات گذارش از عدالت خواهی و استقلال طلبی و استکبار ستیزی به یک سانتی مانتالیسم شکل گرایانه با لعاب «دمکراسی خواهی» بود.
این که «دمکراسی خواهی» بیت الغزل امروز آقایان سنگر گرفته در اردوی مسمی به اصلاحات شده را باید در چارچوب همین سانتی مانتالیسم شکل گرایانه محسوب کرد که موید بی التفاتی یا بی استعدادی یا ناتوانی ایشان در وجدان کردن گوهر انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی و مردم سالاری دینی استوار بر مبانی اندیشه شیعه است.
در مقام تشبیه اگر بتوان نظام های حکومتی را قرینه اتومبیل فرض کرد بر این مبنا طبیعی خواهد بود «مرسدس بنز آلمان» از حیث سرعت و امنیت و آسایش بمراتب شایسته تر از یک «مسکویچ روسی» یـُقـُر و بد قلق دهه 50 اتحاد جماهیر شوروی خواهد بود. حال شما این مرسدس بنز را بخوانید دمکراسی و آن مسکویچ را هم نظام استبدادی فرض کنید. بر این اساس طبیعی خواهد بود که دمکراسی (مرسدس بنز) از حیث ماهیت و کیفیت مرجح بر استبداد (مسکویچ) است. اما محل مناقشه آنجاست که برخلاف دواعی شکل گرایانه غربی ها بر سر شکل حکومت دغدغه اسلام و مردم سالاری منتسب به اسلام قبل از شکل حکومت ، شاکله حاکم است. بدین معنا که در مردم سالاری دینی قبل از آنکه دغدغه مرسدس بنز یا مسکویچ مطرح باشد! قبل از دغدغه یابش و گزینش خودروی بهتر، دغدغه اصلی دغدغه «راننده بهتر» است تا بدین اعتبار چنان «شوفری» پشت فرمان هر خودروئی که بنشیند از آن درجه توان و استعداد و تبحر برخوردار باشد تا مسافران را بسلامت به مقصد برساند.

پرسش ـ و نهایتاً اگر بخواهید در یک کلام اصلاحات و اصلاح طلبان موجود را جمع بندی کنید، پاسخ تان چیست؟

پاسخ ـ بالغ بر 25 سال پیش و پیرو مجادله ای که با وزیر خارجه وقت داشتم خطاب به ایشان نوشتم «اگر نمی توانید آنی باشید که دوست دارید باشید؛ لااقل بکوشید آنی باشید که می توانید باشید»! بر همین منوال مایلم این قشر از مدعیان یا منسوبان به اصلاح طلبی را گوشزدی خیرخواهانه کنم که ایشان نیز قبل از هر چیز محتاج تعریف یا باز تعریف خود و اصلاح طلبی خود هستند.
قدر مسلم آن است اصلاح طلبی موجود در صحنه آنی نیست که زمانی با مختصات انقلاب اسلامی و امام و نظام هم پوشانی داشت. این که چی هستند؟ من نمی دانم اما می دانم چی نیستند! لذا بر ایشان فرض است تا قبل از آنکه دیگران تعریف شان کنند خودشان و از منظری واقع بینانه خود را و نسبت شان یا عدم نسبت شان با انقلاب اسلامی و مولود انقلاب اسلامی و مختصات و متعلقات و ملحقات انقلاب اسلامی و نظام برآمده از انقلاب اسلامی را تعریف کنند و از این دو گانه سوزی و زیست توامان آبزیانه و خاک زیانه خود را منزه و رها کنند. عرضم تمام!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1ـ در این زمینه نگاه کنید به مقاله حجاری حجاریان
2ـ در این زمینه نگاه کنید به مقاله داشتی بالا
3ـ در این زمینه نگاه کنید به مقاله ایدئولوژی شیطانی


۲ نظر:

فرهاد بیرانوند گفت...

سلام
فرموده اید: عوام صغیرند. دوست داشتم تعریف عوام یا توده ها را از نظر شما بدانم.
به نظر شما چرا شخصی مانند امام علی﴿ع﴾ باید نظر قاطبه ی عوام را دلیل پذیرفتن خلافت مسلمین بداند؟
آیا با فرض صغیر بودن عوام، مردمسالاری و انتخابات−که در آن رأی یک فیلسوف و یک نانوا برابرند− زیر سوال نمی رود؟

داریوش سجّادی گفت...

جناب فرهاد بیرانوند
با سلام متقابل ـ پیش تر در مقاله «آپارتاید فکری» فکر می کنم پاسخ جنابعالی را داده ام
آدرس مقاله
http://sokhand.blogspot.com/2010/01/blog-post_26.html